شرح زيارت عاشورا

حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

- ۱۹ -


دوم : مصونيت از خطا
دومين چيزى كه براى همه انبياء بوده مصونيت از خطا است پيامبران نه تنها بايد از گناهان مصونيت داشته باشند بلكه از هر گونه خطا و اشتباهى در تشخيص مطالب نيز بايد مصون باشند چه اگر اين مقام براى انبياء نباشد از گفته ها و تعليمات آنها مردم سلب اطمينان ميكنند و اين مقام هم براى حسين (ع ) و ساير امامان بوده است .
در اينجا سؤ الى پيش ميآيد كه امام حسين (ع ) از كشتن خود و اسيرى اهل بيتش خبرى داشت و يا بدون اطلاع از مكه و مدينه بطرف كربلا حركت كرد و اگر خبر داشت با آيه مباركه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة سازش ندارد.
جواب اين سوال اينست كه امام حسن عليه السلام كاملا خبر از شهادت خود داشت و كرارا هم رسول اكرم صلى الله عليه و آله خبر شهادت را به او داده بود از جمله صدوق درامالى روايت مى كند كه روزى رسول گرامى در خانه ام سلمه فرمودند اى ام سلمه ، هيچكس راهگذار نزد من آيد، ام سلمه مى گويد: ناگاه حسين عليه السلام آمد و من نتوانستم كه جلوى او را بگيرم ، كه نزد رسول خدا نرود من به دنبال او رفتم ديدم كه بر سينه رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته و آن حضرت مى گريد و چيزى در دست دارد فرمود: اى ام سمله از اين كه جبرئيل است و مرا خبر ميدهد كه اين فرزند تو كشته خواهد شد و اين خاكيست كه بر روى آن كشته مى شود اين خاك را با خود بدار و هر وقت اينخاك خون شد حسين كشته گشته ، ام سلمه مى گويد من عرض كرم يا رسول الله خدا را بخوان تا او را ازين مهلكه نجات دهد و اين بلا را از وى بگرداند فرمود خدا را براى نجات او خواندم لكن خدا به من وحى فرستاد كه در مقابل اين شهادت براى او درجه اى خواهد بود كه هيچيك از مخلوقين من به آن درجه نمى رسند و او را شيعيانى است كه براى ديگران شفاعت ميكنند و شفاعت آنان نزد من پذيرفته خواهد شد و مهدى قائم آل محمد (ص ) از فرزندان او است خوشا كسى كه از دوستان و شيعيان حسين باشد و بخدا قسم كه آنان در قيامت رستگارانند.
در خبر ديگر است كه وجود مبارك پيغمبر (ص ) مشتى از خاك كربلا به ام سلمه دادند و فرمودند كه هر وقت ديدى اين خاك خون شد بدان كه حسينم را كشته اند. ام سلمه هم ميگويد من روزى كه سر آن شيشه را باز كردم ديدم كه آن خاك خون صافى كشته است .
نيز در خبر ديگريست كه چون حضرت امام حسين (ع ) قصد سفر به عراق را نموده ام سلمه خدمت آنحضرت رسيد عرض كرد شما ازين سفر صرفنظر فرمائيد چه من از رسول خدا (ص ) شنيدم كه فرمود فرزندم حسين در عراق كشته ميشود و بمن خاكى داد كه در شيشه كنم كه فعلا نزد من ميباشد حضرت فرمود بخدا قسم كه من كشته ميشوم اگر چه به عراق نروم ((يعنى بنى اميه هر كجا باشم مرا ميكشند)) و اگر ميخواهى من قبر خودم را بتو نشان بدهم تا جاى خوابگاه خودم و اصحابم را ديدار كنى پس با دست مبارك روى ام سلمه را مسخ نمود تا حقتعالى حجاب را از پيش چشم او برطرف نمود خاك كربلا قتلگاه حضرت و اصحابش را ملاحظه نمود آنگاه حسين (ع ) قدرى از آنخاك را برداشت و به ام سلمه داد كه در شيشه اى بريزد و فرمود هر گاه ديدى كه اينخاك خون تازه اى گشت بدان كه من كشته شده ام ، ام سلمه ميگويد در بعد ظهر عاشورا در خاك آن شيشه و آن خاكى كه رسول خدا بمن داده بود و در شيشه كرده بودم نظر كردم ديدم هر دو خون تازه شده صيحه زدم و دانستم كه حسين كشته شده و در آنروز هيچ سنگى را از جاى خود حركت ندادند مگر آنكه در زير آن خون صافى ديده شد تا اينجا معلوم شد كه حسين (ع ) بنا به فرمايش پيغمبر (ص ) از شهادت خود خبر داشته بلكه خود آنحضرت در موقع رفتن بيرون براى سفر كوفه ببرادرش محمد حنفيه فرمود: و الله يا اخى لو كنت فى حجر هامة من هوام الارض لا استخر جونى منه يقتلوننى .
يعنى اى برادر قسم بخدا هر گاه در سوراخى از سوراخهاى زمين پنهان هر آينه مرا از آن بيرون ميآوردند و ميكشتند پس امام حسين (ع ) ميداند كه مسلما بدست بنى اميه كشته ميشود و لو هر جاى از زمين باشد.
بنابراين امام حسين (ع ) كه ميداند كه كشته ميشود چرا به عراق حركت كرد و در سفرى كه از مدينه براى كربلا حركت نمود كرارا از قتل خبر ميداد و از حضرت يحيى ياد ميفرمود و اين عمل حضرت مخالف صريح آيه قرآنست كه ميفرمايد: و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه چه روى اين آيه فقها، فرموده اند اقدام به امريكه ضرر بلكه احتمال ضرر در آن باشد جايز نيست چه رسد بر يقين شخص در ضرر و هلاكت .
جواب : القاء بمعنى انداختن و مفعول آن محذوف و باء بايديكم براى سببيت و تعبير، بايديكم اشاره است به اينكه از روى اختيار خودتان خود را به مهلكه نيندازيد و مراد از تهلكه اعم از هلاكت دنيوى و اخروى است و مراد از القاء به تهلكه اقدام به هر عملى است كه موجب هلاكت انسان يا ترك عملى است كه باعث هلاكت آدمى گردد مثلا اگر مريض عملى انجام دهد كه باعث زيادتى مرض يا موت او گردد مانند پرهيز نكردن و خوردن خوراكيهايى كه براى مرض او مضر است و يا اينكه معالجه نكند و دارو استعمال ننمايد و به اين سبب موجب هلاكت گردد هر دو القاء در تهلكه ميباشد.
و در مقام جهاد اگر اقدام به جهاد و صرف مال در راه جهاد نكند تا دشمن مسلط شود و مردم به هلاكت بيفتند القاء به تهلكه است و بسا موارديكه بايد ساكت و صامت بود و تقيه نمود و اقدام به جهاد ننمود اگر اقدام كند و باعث هلاكت گردد القاء بتهلكه است و همچنين در مورد انفاقهاى مالى اگر نجل و رزد و حقوق واجبه را نپردازد و باعث شكنجه و به تنگ آمدن زندگانى فقراء و طغيان آنان گردد و يا تمام مال خود را صرف كند كه قدرت بر نفقه خود دواحب النفقه اش را نداشته باشد همه اينها القاء به تهلكه است چنانچه در آيه شريفه ميفرمايد: و لا تجعل يدك معلولة الى عنقك و لا تبسطها كل السبط فتقعد ملوما محسورا . (اسرا - 3)
و توهم نشود كه اين ايثار است بلكه ايثار بذل مال است بحديكه بواجبات لطمه نزند در موضوع بحث پيغمبرى و امامت بايد دانسته شود كه آنچه آنها بجا ميآوردند و به مردم ميگويند مطابق دستور الهى است و جاى ايراد بر ما نيست چه علت آنرا بفهميم يا نفهميم عمل رسول خدا (ص ) در حديبيه و ائمه هدى صلوات اله عليهم اجمعين شاهد بزرگى بر اين معنى است پس بر ما نيست كه بگوئيم به چه علت رسول خدا در حديبيه با مشركين صلح نمود و حضرت اميرالمؤ منين (ع ) 25 سال با خلفاء جور زمان خود با مسالمت رفتار مينمود و چرا حضرت امام حسن با معاويه صلح نمود و ساير ائمه نيز با خلفاء جور زمان خود با تقيه رفتار ميكردند و چرا حضرت سيدالشهدا (ع ) با علم بشهادت از مدينه به كربلا آمد اينها مطالبى است كه جوابش از لابلاى صفحات تاريخ معلوم ميشود يزيد چون در مقام محو كردن دين اسلام حتى ظواهر آن بود و به هر تقدير ميخواست سيدالشهداء را بقتل برساند چه اقدام كند و چه ساكت بنشيند آنحضرت چاره اى جز قيام نداشت و همان قيام بود كه اساس خلافت بنى اميه را مضمحل و نابود ساخت و آنحضرت مرگ با شرافت را بر قتل با ذلت ترجيح داد. پس چنين عملى را القاء در تهلكه نميگويند زيرا اين نفع برگشتش بجامعه و عموم افرادست .
جواب ديگرى كه در اين موضوع ميتوانيم بگوئيم اينست كه حضرت سيدالشهداء (ع ) در مقابل دوازده هزار نامه اى كه از اهل عراق بآنحضرت رسيده و آنحضرت را دعوت به كوفه نمودند كه امام ميخواهيم اگر بطرف آنها نميرفت ميگفتند خدايا ما براى هدايت خودمان امام خواستيم و از پسر پيغمبر دعوت نموديم ولى او دعوت ما را اجابت نكرد. چون نامه هاى كوفيان از حد گذشت و دوازده هزار نامه نزد حضرت سيدالشهداء جمع شد لاجرم آنحضرت نامه اى باين مضمون در جواب آنها نگاشتند.
بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه ايست از حسين بن على به سوى گروه مسلمانان و مؤ منان كوفيان اما بعد بدرستى كه هانى و سعيد آخر كسى بودند از فرستادگان شما كه رسيد و نامه هاى شما را بما رسانيدند بعد از آنكه رسولان بسيار و نامه هاى بيشمار از شماها بمن رسيده بود و بر مضامين همه انها اطلاع يافتم و حاصل جميع آنها اين بود كه ما امامى نداريم و بزودى نزد ما بيا كه حق تعالى ما را ببركت شما براه حق و هدايت مجتمع گرداند اينك پسرعم وثقه اهلبيت خود مسلم بن عقيل را بسوى شما فرستادم پس اگر او براى من بنويسد كه عقلا و دانايان و اشراف شما بر آنچه در نامه ها نوشته بوديد مجتمع القول هستند همانا من بزودى بسوى شما حركت ميكنم . تا آخر نامه . و بعد مسلم آن نامه مفصل را نوشت و حضرت را دعوت به كوفه نمود.
ابن نما در مشيرالاحزان از حصين بن عبدالرحمن نقل ميكند كه اهل كوفه بحضرت امام حسين (ع ) نوشتند چهل هزار نفر از اهل كوفه با شما بيعت كردند و با كسى كه شما جنگ كنيد جنگ كنند، و با كسى كه شما صلح كنيد صلح كنند.
پس حسين (ع ) در اين سفر ميخواهد اتمام حجت كند و به آنها بفهماند كه شما دروغ ميگوئيد و نيمخواهيد هدايت شويد و نظر شما دينار و رياست است نه آخرت .
دليل بر اينمطلب كه آنها دروغ ميگفتند اينست كه چون امام حسين (ع ) وارد كربلا شد عمر سعد هم با سپاه خود از كوفه به كربلا آمد و پس از آنكه استراحتى نمود عروة بن قيس را كه از بزرگان كوفه خواست و باو گفت نزد حسين ميروى و از او ميپرسى كه شما به چه علت و قصدى باين سرزمين آمده ايد عروه گفت اى امير ازين كار معاف بدار و بديگرى محول نما چه من خود از اشخاصى هستم كه نامه دعوت بآنحضرت نوشتم لاجرم هر كه را عمر سعد ميگفت كه اين پيغام را نزد آنحضرت ببرد همان عذر عروة بن قيس را ميگفت تا بالاخره عمر سعد اين ماءموريت را به قر بن قيس الحنظلى داد و او نزد آنحضرت آمد پس از رساندن پيغام عمر سعد حضرت فرمود مردم شهر شما از من دعوت نمودند و من هم دعوت ايشانرا اجابت كردم اگر چنانچه از دعوت خود برگشته اند من از اينجا بطرف وطن و شهر خودم ميروم و قصد رفتن كوفه را ندارم .
و ضمنا معلوم ميشود كه امام حسين عليه السلام قصد رياست و سلطنتى نداشتند زيرا كسى كه ميداند كشته ميشود ديگر قصد رياست داشتن غلط است فقط قصد حضرت ازين سفر احياء دين جدش بوده كه باقى بماند و حكومت و خلافت بنى اميه كه مخالف دين اسلام بودند ريشه كن گردد.
و دليل بر اينكه بنى اميه دين نداشتند و مقصود آنها از بين بردن دين اسلام بود اينست كه ابن عباس نقل ميكند كه شبى در مسجد مدينه نماز خفتن را گذارديم و مردم پراكنده شدند و بغير از معاويه و ابوسفيان كسى در مسجد نماند و من در عقب ستونى نشسته بودم شنيدم كه ابوسفيان بمعاويه گفت ببين در مسجد كسى مانده است يا نه ابوسفيان در آنوقت كور شده بود چيزى را نميديد معاويه چراغى را بدست گرفت و اطراف مسجد را تفحص نمود و مرا نديد آنگاه ابوسفيان گفت اى پسرم ترا وصيت ميكنم بدين آباء و اجدادت كه تو بايد دين پدرانت را از دست ندهى و از اين محمد كه ادعاى پيغمبرى ميكند پرهيز كنى چه اين دين باعث فقر و پريشانى ما ميباشد و بواسطه اين دين مال و اسباب ما كم شد و از بزرگى به درويشى رسيديم زيرا اسلام جلوى دزدى و قتل و غارت آنها را گرفت زنهار كه ترا ترسى باشد از آنچه محمد راجع به جهنم و بهشت گفته كه اينها حرفهايى است كه اعتبارى ندارد چون حرفش تمام شد معاويه گفت خاطرجمع باش كه مرا نيز راءى و عقيده همين است و بدانكه تدراك آنچه را كه تو نتوانستى كرد من خواهم كرد و تقصيرى نخواهم نمود.
اگر كسى اشكال كند كه مقام عصمت كه در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا و مصونيت پيدا ميكند افتخار نيست زيرا خدا به هر كس كه اين نيروى مرموز را بدهد چنين حالى را پيدا خواهد كرد بنابراين ترك گناه و خطا و اشتباه نكردن براى پيغمبران و امامان فضيلتى نخواهد بود چه آنها به اراده خدا در برابر گناه بيمه شده اند و به همين دليل مزد و ثوابى هم براى آنها لازم نيست كه به آنها داده شود.
كسانيكه چنين ايرادى دارند پنداشته اند كه مصونيت پيغمبران و امامان از گناه و خطا مثلا چيزى شبيه مصونيت در برابر مالاريا و حصبه و وبا و مانند آنست كه با تزريق واكسنهاى مخصوص چه بخواهند و چه نخواهند مصونيت پيدا ميكنند.
نكته اشتباه همينجاست كه آنها مقام عصمت را يكنوع مصونيت غيرارادى و غيراختيارى پنداشته اند در حاليكه مطلب كاملا بعكس ‍ آنست چه عصمت پيمبران و امامان يك حالت كاملا ارادى و اختيارى است كه سرچشمه آن عقل و ايمان و علم آنهاست .
مثلا يك طبيب حاذق و كاملا مطلع هرگز حاضر نيست آبى را كه مملو از ميكروبهاى وبا و اسهال است و در آزمايشگاه بوسيله ميكروسكوپ ميكروبهاى آنرا با چشم ديده بياشامد در حاليكه يك دهاتى بيسواد و بيخبر از همه جا بسادگى و آسانى ممكن است كرارا از آن آب بنوشد و مريض شود.
پس آيا نوشيدن آب براى آن طبيب محال ذاتى است كه نميتوانند بخورد يعنى قدرت بر اين كار اصلا ندارد و يا بواسطه عملش كه ميداند اين آب داراى ميكروب است و منجر به مرض وبا و اسهال ميشود از خوردن آن صرفنظر ميكند بديهيست كه پاسخ دوم صحيح است زيرا علم و يقين او به ميكروب و مرض سد محكمى است كه جلوى خوردن آن آب را ميگيرد و تشنگى را تحمل ميكند.
پيغمبران و امامان چون علم و ايمان به عواقب وخيم گناه داشتند و آيات عذاب الهى را ميخواندند يقين داشتند كه سرانجام ارتكاب به گناه عذاب الهى خواهد بود لذا آنرا ترك ميكردند و خدا را در همه جا حاضر و ناظر ميدانستند پس باقدرت بر ارتكاب گناه هرگز از قدرت خود استفاده نميكردند.
اميرمؤ منان على (ع ) در ضمن نامه مشروحى كه براى عثمان بن حنيف فرماندار خود در بصره مينويسد ميفرمايد: من اگر بخواهم از عسل خالص و مغز گندم غذا و از ابريشم لباس براى خود تهيه كنم ميتوانم اين مكان براى من هست اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و بخوردن غذاهاى لذيذ بپردازم ولى در گوشه و كنار كشورم گرسنگانى باشند. ((نهج البلاغه ))
سوم : علم لدنى
راه ديگرى كه با آن ميتوان پيامبران واقعى را از مدعيان دروغى و قلابى شناخت موضوع علم آنها بوده كه بدون استاد و تحصيل عالم بودند زيرا كه پيغمبر بايد افضل و اعلم از همه امت خود باشد و همه علوم و تكاليف الهيه و مسائل شرعيه كه امت به آنها محتاجند بداند بدون آنكه معلمى داشته باشد و يا از كسى آموخته باشد فقط مطالب را بايد از وحى الهى و يا جبرئيل و يا كتاب آسمانى گرفته باشد.
و اين علم را ائمه ما صلوات الله عليهم اجمعين داشتند زيرا عقول بنى آدم به تنهايى و بدون مددگيرى از علوم انبياء كه علم لدنى دارد و فايده اى نمى بخشد چه عقل تنها مدرك كليات است و ميفهمد كه ظلم بد و احسان خوب و شكر منعم لازمست اما ظلم چه چيز است و احسان چه نوع است و تشكر از منعم به چه طرز است ؟ مدرك اين موضوعات جزيى عقل نبوده بلكه علم ميباشد و منشاء علم صحيح وحى الهى است كه در مقام تشبيه گفته اند عقل به منزله چشم و علم بمنزله چراغ است .
در شب تاريك اگر انسان بخواهد راه برود هم محتاج بچشم است و هم چراغ ، اگر چشم نباشد فرضا چراغ هم بر دست گيرد از تشخيص راه عاجز است و اگر چشم باشد و چراغ نباشد نيز راه را تميز نميدهد زيرا قوه بينايى براى فاصله محدود و معينى است و قدرت چراغ از آن ساخته نيست به تشبيه ديگر عقل مانند چشم و علم مانند علائمى است كه در جاده ها براى شناختن راه ميگذارند در روز روشن اگر چه چشم ميتواند راه را ببيند اما اگر بر سر دو راهى رسى چشم از تشخيص معبر صحيح و رساننده بمقصد عاجز بوده و محتاج به دليل و راهنما يا علائم منصوب در طريق راهنمايى ميباشد.
آن چراغ يا علائم منصوب همانا سلسله جليله پيغمبران و امامان هستند كه قرآن كريم پيغمبر اكرم (ص ) را به سراج منير يعنى چراغ فروزنده و مصباح و خورشيد و على عليه السلام را به ماه و ائمه را به نجوم و ستارگان تشبيه فرموده و علم امامان از پيغمبران به درجات بيشتر بوده بلكه جزء حوادث و امور گذشته و حاضر و آينده در حضورشان موجود و مجم بوده و هيچ نقطه اى از نظر ايشان پوشيده نيست اخبار و احاديث براى اثبات اين معنى بقدرى زياد است كه براى هر خواننده منصفى سبب قطع و يقين خواهد گرديد و اينك براى نمونه به خبر زير توجه فرمائيد.
در كتاب كافى ((باب فيه ذكر الصحيفة و الجفر و الجامعة )) از ابى بصير نقل ميكند كه گفت بحضرت صادق (ع ) عرض كردم ميخواهم از شما پرسش كنم آيا در اين خانه كسى هست زيرا مايل نيستم كسى سخنم را بشنود. حضرت پرده اى ميان اطاق خود و اطاق ديگر كشيد و سر برآورد و تفحصى فرمود و گفت بپرس گفتم شيعيان شما ميگويند رسول خدا يكباب از علم به على (ع ) آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده شد فرمود اى ابامحمد پيغمبر هزار باب از علم به او آموخت كه از هر بابى هزار باب علم گشوده گشت گفتم بخدا قسم اين علم بسياريست حضرت فرمود اين علم است اما دانش ما بيش از آنست اى ابامحمد نزد ما جامعه است و كسى نميداند جامعه كيست ؟ كتابيست بطول هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا (ص ) كه پيغمبر املاء نموده و على بدست خود نوشته جميع حلال و حرام و حوائج علمى بشر در آن ثبت است حتى ديه خدشه اى كه به بدن كسى برسد آنگاه بمن فرمود اجازه ميدهى گفتم جانم متعلق به شماست دست خود را به غضب بر بدن من نهاد و فرمود ديه اين هم در آن كتاب معين شده ولى علم ما بيش از اينست در نزد ما جفر است عرض كردم جفر چيست ؟ فرمود ظرف علم آدم و جميع انبياء و اوصياء و علماء است و باز علم ما يازده بر اينهاست نزد ما مصحف فاطمه عليهاالسلام است گفتم مصحف فاطمه چيست فرمود سه برابر قرآن شما اما بخدا قسم يكحرف از اين قرآن در آن نيست .
باز فرمود علم ما منحصر به اينها نبوده بلكه نزد ما علم گذشته و آينده تا روز قيامت ميباشد بار ديگر فرمود اينها علم است اما علم ما تنها همين نيست گفتم پس چه چيز است فرمود ما علاوه بر آنها كه علم به كليات بود جزء جزء حوادث و وقايع كه بتدريج و تعاقب يكديگر ساعت بساعت و لحظه بلحظه تا روز قيامت اتفاق ميافتد همه را واقف و آگاهيم .
در اصول كافى از حضرت امام هادى (ع ) نقل ميكند كه آنحضرت فرمود نام اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و آنچه نزد آصف بر خيا بود يكحرف بود كه به آن تكلم كرد پس زمين برايش تا مملكت سبا شكافته شد و تخت بلقيس را برداشت به نزد سليمان آورد، سپس زمين بهم آمد و اينهمه در كمتر از يك چشم بهم زدن صورت گرفت آنگاه حضرت فرمود در نزد ما از آنحروف هفتاد و دو حرف وجود دارد و يكحرف آن نزد خداست كه از جمله علوم غيبى اختصاصى آن ذات بى همتاست .
از انضمام اين دو حديث بيكديگر چنين نتيجه ميگريم كه محمد و اهلبيت معصوم او بيش از انبياء گذشته واجد حروف اسم اعظم بوده اند و چون اقتدار بر حروف اين نام مبارك هر چه بيشتر باشد اقتدار بر علوم و معجزات و تصرفات ولايتى بيشتر است پس ائمه اطهار باينحساب عالمتر و قادرتر از انبياء سلف در شئون هستى ميباشد.
خواننده عزيز آن كسانى ميگويند آيا امام حسين (ع ) از كشته شدن خودش و داستان كربلا واقف بود يا نبود چرا رفت اين روايت و اخبار ديگرى كه درينموضوع رسيده مطالعه كنند تا بفهمند كه علم امام چه مقدار و از همه انبياء و اولياء بيشتر بوده و وقايع و حوادث را تا روز قيامت خبر داشته اند پس از اين جمله زيارت كه ميفرمايد: فاسئل الله الذى اكرم مقامك مقدارى از مقام امام حسين و ساير ائمه عليهم السلام معلوم شد.
صدوق در فقيه و عيون از موسى بن عبداله نخعى نقل كرده و از حضرت امام على النقى (ع ) خواهش كرده كه زيارتى با بلاغت و جامعيت به او تعلم دهد تا هر يك از ائمه را بخواهد بتواند به آن وسيله زيارت نمايد و حضرت زيارت جامعه كبيره را به او تعليم فرمودند و سند آن از نظر شيوعش در بين علماء و عمل قاطبه بزرگان فقهاء شيعه بر مداومت بآن جاى هيچگونه ترديدى در صحت و وثوق آن باقى نگذارده است .
محدث قمى در انوارالبهيه ضمن نقل كلمات حضرت هادى (ع ) گويد علامه مجلسى درباره زيارت جامعه كبيره ميفرمايد: انها اصح الزيارات سند و افصحها لفظا و ابلغها معنى و اعلاها شاءنا يعنى زيارت جامعه از تمام زيارتها سندا صحيحتر و از نظر لفظ فصيح تر و از جنبه معنى بليغتر و از نظر شاءن و رتبه عاليتر است اينك قسمتى از عبارات آن كه بزرگى مقام آنها را ميرساند نقل ميكنيم .
اصطفاكم بعلمه و ارتضاكم بغيبه و اختاركم لسره و اجتباكم بقدرته .
يعنى خدا شما را به علم ازلى براى كشف عالم غيب خود برگزيد و بر حفظ اسرار غيبى خويش انتخاب كرد و به توانايى و قدرت كامله مخصوص گردانيد.
و در فراز ديگر ميفرمايد: بابى انتم و امى و نفسى كيف اصف حسن ثناكم و احصى جميل بلائكم و بكم اخرجنا الله من الذل و فرج عنا غمرات الكروب و انقذنا من شفا جرف الهلكات و من النار بابى انتم و امى نفسى بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بموالاتكم تمت الكلمة و عظمت النعمة و ائتلفت الفرقه و بموالاتكم تقبل الطاعة المفترضة و لكم المودة الواجبة و الدرجات الرفيعة و المقام المحمود و المكان المعلوم عند الله عز و جل و الجاه العظيم و الشاءن الكبير و الشفاعة المقبولة .
يعنى : پدر و مادرم و جانم فداى شما چگونه اوصاف نيكوى شما را بيان كنم حال صبر شما را در امتحانها شماره نمايم و حال آنكه به سبب شما خدا ما را از ذلتها و گرفتارى غمها نجات داد و ما را بوسيله شما از ورطه هاى هلاكت و آتش بدبختى نشآت رهايى بخشيد پدر و مادر و جانم فداى شما باد به ولايت شما خدا معلوم دين را به ما آموخت و مفاسد دنياى ما را اصلاح كرد و بولاى شما كلمه توحيد كامل گشت و نعمت خدا بزرگى يافت و تفرقه ها به وحدت مبدل گرديد و بموالات شما طاعات واجبه قبول ميشود و محبت شما بر مردم حتم و فرضست و از براى شما درجات رفيعه است و براى شما مقام محمود ((كه منصب شفاعت در آخرت است )) و مكانت معلوم مقرر شده است و جاه بزرگ و شاءن بلند و شفاعت مقبول براى شما خواهد بود.
تا آخر زيارت كه مضامين بسيارى بلند دارد اى خواننده عزيز كداميك از پيغمبران چنين مقامى داشتند و حال آنكه مقام امام حسين (ع ) و شفاعت او در عالم آخرت از همه پيغمبران و امامان برتر و بالاتر خواهد بود كه در جمله بعد كه ميفرمايد: و اكرمنى بك بيان خواهد شد.
در خاتمه بهتر است همان جملات آخر زيارت را بگويم .
يا اولياء الله بينى و بين الله و عز و جل ذنوبا لاياءتى عليها الا رضاكم فبحق من ائتمنكم على سرة و استرعاكم امر خلقة و قرن طاعتكم بطاعته لما استوهبتم ذنوبى و كنتم شفعائى فانى لكم مطيع من اطاعكم فقد اطاع الله و من عصاكم فقد عصى الله و من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله .
يعنى : اى اولياء خدا بدرستى كه بين من و خدايم گناهانى است كه جز با رضاى شما محو نخواهد شد پس بحق آنكس كه شما را امين سر خود و نگاهبان خلق خويش قرار داده و سرپرستى امر مخلوقات را بشما واگذارده و اطاعت شما را به اطاعت خود مقترن نموده بخشش گناهان مرا از خدا بخواهيد زيرا من مطيع شمايم و هر كس مطيع شما باشد مطيع خداست و هر كس نافرمانى شما را كند خدا را معصيت كرده دوست شما، دوست خدا و دشمن خدا و دشمن خدا خواهد بود.
مجلس سى و پنجم : و اكرمنى بك
و مرا ببركت شما گرامى داشت
اكرام ، گرامى كردنست ، چه بحسب و واقع و چه بحسب معامله و رفتار، چنانچه تكريم به هر دو اعتبار نيز استعمال ميشود.
در مجلس قبل در جمله ((اكرم مقامك )) گفتيم كه حقتعالى سه چيز به آن حضرت كرامت فرمود كرامت اول نوعى بود كه آنحضرت با همه انبياء شركت داشته و آن معجزه داشتن آنحضرت بوده كرامت دوم مقام عصمت و مصون بودن آنحضرت و ساير امامان از خطا بود.
كرامت سوم علم آنحضرت بعنوان علم لدنى ذكر كرديم .
و اما شرح جمله دوم كه : ((اكرمنى بك )) باشد چند مطلب است كه حقتعالى به واسطه شهادت آنحضرت بما در اين دنيا كرامت فرموده است .
مطلب اول : شفاء تربت آنحضرت
تربت آنحضرت براى هر دردى شفاء است در روايات زيادى در اين باره از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين وارد شده و بقول يكى از شعراء كه ميگويد: بر جلاى بصر از كحل جواهر چه اثر بايد از خاك در دوست غبارى گيرند ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند صحيح از ابويحيى واسطى كه نام وى سهل بن زياد است و دخترزاده مؤ من طاق ميباشد نقل ميكند كه او گفت از مردى شنيدم كه براى من از امام صادق نقل كرد كه فرمودند: همه گلها و خاكها مانند گوشت خوك حرامست و اگر كسى بخورد من بر جنازه او نماز نميگذارم مگر خاك و گل قبر جدم حسين (ع ) كه در آن شفاء هر دردى هست .
مرحوم مجلسى در تحفة الزائر به سند معتبر از موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت ميكند كه فرمود از تربت من چيزى به جهت تبرك بر مداريد كه هر تربتى خوردنش حرام است مگر تربت جدم حسين (ع ) كه خدا آنرا شفاى شيعيان و دوستان ما قرار داده است .
در روايت ديگر است كه امام صادق (ع ) فرمودند كه اگر بيمارى از مؤ منان كه حق و حرمت و ولايت و امامت حضرت امام حسين عليه السلام را بداند و به قدر سر انگشتى از خاك قبر آنحضرت بگيرد دواى او خواهد بود.
و از ابى يعفور روايت شده كه گفت خدمت امام صادق (ع ) عرض كردم كه يكنفر از خاك قبر امام حسين (ع ) بر ميدارد و منتفع ميشود ولى ديگرى بر ميدارد و منتفع نمى شود حضرت فرمود بخدا قسم هر كه اعتقاد داشته باشد و بردارد البته از آن منتفع ميشود.
بعضى از اصحاب روايت كرده اند كه خدمت امام باقر (ع ) عرض كردم زنى قدرى ريسمان بمن داد كه در مكه بدهم پيراهن خانه كعبه را بآن بدوزند و من نخواستم كه به حاجيان و خدمه خانه كعبه بدهم زيرا كه آنها را مى شناختم و ميدانستم خودشان تصرف ميكنند چون بمدينه آمدم خدمت امام باقر (ع ) رسيدم و داستان را عرض كردم فرمود كه آن را بده عسل و زعفران بخر و قدرى از تربت امام حسين (ع ) را به آب باران مخلوط كن و آن عسل و زعفران را در آن بريز و به شيعيان ما بده كه بيماران خود را بآن معالجه كنند.
در كتاب لئالى الاخبار از حسين بن محمد و او از پدرش نقل نموده كه گفت من در مسجد جامع مدينه نماز ميكردم و در نزديكى من دو نفر نشسته بودند با لباس سفر، يكى از آنها بديگرى گفت نميدانى كه خاك قبر حسين (ع ) شفاى هر درديست چه من دل دردى داشتم كه چنديكه معالجه كردم اثرى نبخشيد در نزد ما پيرزنى از اهل كوفه بود وقتى با حالت دل درد نزد او كه به اذن خدا براى تو شفا دهم گفتم آرى ، ظرف آبى بمن داد و گفت ازين آب بخور كه به اذن خدا براى تو شفا حاصل ميشود. من قدرى از آن آب خوردم فى الفور درد من شفا يافت و تا چند ماهى ديگر مبتلا به دل درد نشدم تا اينكه روزى بديدن آنزن رفتم گفتم مرا به چه معالجه نمودى گفت به يك دانه ازين تسبيح كه در دست دارم كه خاك قبر حسين (ع ) ميباشد من در غضب شدم و گفتم اى زن رافضى تو مرا بخاك قبر حسين معالجه مينمايى با حالت غضب از منزلش خارج شدم ولى قسم بخدا كه فورى دل درد من معاودت نمود و تا كنون مبتلا به آن مرض هستم و ميترسم كه اين مرض سبب موت من شود.
شيخ طوسى در كتاب امالى به سند معتبرى روايت كرده از موسى بن عبدالعزيز كه گفت روزى يوحناى نصرانى كه در آن عصر طبيبى حاذق بود مرا ملاقات نمود و گفت ترا قسم ميدهم بحق دين و آئينى كه دارى مرا خبر ده آن مرديكه قبر او در ناحيه ابن عبيره واقع شده كيست كه مردم بسيارى از شما بزيارت او ميروند گمان ميكنم يكى از صحابه پيغمبر شما باشد گفتم نه وليكن دخترزاده پيغمبر ما است آنگاه به آن نصرانى گفتم به چه سبب اين سئوال را نمودى گفت قصه غريبى از او دارم گفتم برايم بگو.
گفتم : شاهپور خادم هارون الرشيد شبى مرا طلبيد و چون رفتم مرا بخانه موسى بن عيسى هاشمى برد، پس او را ديدم كه در بستر بيمارى بيهوش افتاده و عقلش زائل شده و بر بالشى تكيه كرده بود و طشتى نزد او گذاشته و احشاء و امعاء او در آن طشت بود، خليفه شاهپور خادم را بطلبيد و گفت واى بر تو اين چه حالت است كه در موسى مى بينم و چرا چنين شده خادم گفت يكساعت پيش ‍ صحيح و سالم نشسته بود و با نديمان خود صحبت ميكرد و هيچ ناراحتى نداشت ناگاه نام امام حسين نزد او برده شد موسى گفت رافضيان در حق او غالى شده اند حتى آنكه ميگويند تربت او دواى هر درديست اى هر درديست و هر وقت بيمار ميشوند بعوض دوا از آنخاك ميخورند مردى از بنى هاشم در آنمجلس حاضر بود گفت من درد شديدى داشتم و هر قسم معالجه كردم مفيد واقع نشد تا آنكه كاتبم بمن گفت تربت امام حسين (ع ) شفاى هر درديست قدرى از آن بخور تا شفا يابى من از آن تربت خوردم و شفا يافتم موسى گفت چيزى از آن تربت همراه دارى گفت بلى قدرى از آن باقى مانده موسى گفت آنها براى من بياور آن مرد هاشمى فرستاد قدرى از آنرا آوردند موسى گفت و از روى استهزاء و بى احترامى آنرا درد بر خود گذاشت ولى بمجرد اينكه اين عمل را كرد و فرياد برآورد كه آتش در درون من افتاد طشتى بياوريد چون آوردند از بالا باقى ميكرد و از پائين روده هاى او پائين ميآمد و بيهوش شده روى زمين افتادند و نديمان او برخاستند و رفتند و صحبت انس بماتم مبدل شد طبيب نصرانى گفت شاهپور از من پرسيد آيا ميتوانى چاره اى درباره اين مرد بكنى من شمع را طلبيدم و نزديك طشت رفتم نگاه كردم ديدم دل و جگر و شش او در ميان طشت افتاده پس به شاهپور گفتم كه بجز عيسى بن مريم كه مردم را زنده ميكرد كسى ديگر نميتواند او را خوب كند شاهپور گفت راست ميگويى ولى در اينجا بمان تا ببينيم آخر كارش چه ميشود من ماندم و شاهپور رفت و موسى به همانحال باقى ماند و بهوش نيامد تا وقت سحر كه به جهنم واصل شد.
راوى اين خبر ميگويد بعد از آن ديدم كه يوحناى نصرانى بزيارت آنحضرت ميرفت و پس از مدتى مسلمان شد.
مسلمان شدن يك عالم نصرانى بواسطه تربت حضرت سيدالشهداء (ع )
در كتاب قصص العلماء نقل ميكند كه در زمانيكه سلاطين صفويه يكى از علماء نصرانى به اصفهان آمد و دليلى بر نبوت پيغمبر اسلام ميخواست و در علم حساب و هيئت و نجوم بسيار ماهر بود حتى مردم را از بلاها و حوادثى كه بعدا بر سر آنها خواهد آمد خبر ميداد تا روزى سلطان مجلسى ترتيب داد و امر كرد علماء اصفهان در آنمجلس جمع شوند و جواب آن عالم نصرانى را بدهند مرحوم ملاحسين فيض در جمع آن علماء بود آنگاه فيض دست در جيب خود كرد چيزى بيرون آورد و گفت من چه چيزى در دست دارم آن شخص عالم پس از فكر بسيار رنگ صورتش تغيير كرده گفت بحق مسيح و مادرش قسم ميدانم كه در دست تو قدرى از خاك بهشت است ولى نميدانم چگونه اين خاك بدست تو افتاده ، فيض گفت درست فكر كن شايد در حساب اشتباهى كرده باشى گفت حساب من درست است و اشتباهى نكرده ام مرحوم فيض فرمود آنچه در دست منست قدرى از خاك كربلاست و پيغمبر ما فرموده است كه خاك كربلا قطعه اى از خاك بهشت است پس تو در اينصورت ميتوانى ايمان بياورى پس آن شخص نصرانى بواسطه آن تربت مسلمان شد.
خواص ديگر تربت
از جمله خواص تربت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام كه از اخبار و فتاوى فقها استفاده ميشود چند چيز است :
اول :
استحباب برداشتن كام بچه به تربت حسينى ، چنانچه شيخ در تهذيب از حسين بن ابى العلا روايت نموده كه گفت از امام صادق (ع ) شنيدم كه ميفرمود: حنكوا اولادكم تبرته الحسين عليه السلام فانها امان .
دوم :
استحباب همراه داشتن آن به جهت دفع خوف و ترس چنانچه شيخ در تهذيب و ابن قولويه در كامل الزيارة از حسن بن على بن المغيره روايت كرده كه گفت خدمت امام صادق عرض كردم كه من بيمارى و مرض بسيارى دارم و دواهاى بسيارى خوردم ولى نتيجه اى از آنها نبردم ، حضرت فرمود چرا از خاك قبر حسين عليه السلام غافلى كه در آن شفا هر دردى است و امان از هر خوف و ترسى ميباشد ولى چون خواستى كه آنرا بردارى بگو: اللهم انى اسئلك بحق هذه الطينة و بحق الملك الذى اخذها و بحق النبى الذى قبضها و بحق الوصى الذى حل فيها صل على محمد و اهل بيته و اجعل فيها شفاء من كل داء و امانا من كل خوف .
بعد فرمود: اما آن ملكى كه در دعا ذكر شد تربت را گرفته جبرئيل بود كه آنرا به پيغمبر نمود و گفت اين تربت پسر توست كه امت تو بعد از تو او را ميكشند و آن پيغمبرى كه از آنخاك قبض كرده محمد (ص ) است و آن وصى كه در آن جاى گرفته حسين بن على حضرت سيدالشهداء است پس خدمت آنحضرت عرض كردم كه اكنون دانستم آنخاك شفاء هر درديست ولى چگونه امان از هر خوفى ميباشد فرمود هر گاه از سلطانى بترسى بيرون مرو مگر آنكه قبر حسين با تو باشد و چون بردارى بگو: اللهم هذه طين قبرالحسين وليك و ابن وليك انها حرز الما اخاف و لما لا اخاف .
چه ممكن است بلايى بتو برسد كه ترس از آنرا نداشته باشى .
راوى ميگويد خدايتعالى به واسطه آن تربت بدنم را اصحيح كرد و ايمنى براى من از هر خوف و ترسى شد.
سوم :
استحباب گرفتن تسبيح از آنخاك كه اخبار بسيارى در اين موضوع وار شده است . از جمله در تهذيب از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت نموده كه فرمود شيعه ما از چهار چيز مستغنى نيست ، سجاده اى كه بر روى آن نماز بخواند و انگشترى كه بر دست خود نمايد و مسواكى كه با آن دندانهاى خود را بشويد و تسبيحى كه دانه آن از خاك قبر ابى عبدالله الحسين عليه السلام باشد و آن سى و سه دانه داشته باشد كه هر وقت او را به ذكر خدا حركت دهد به هر دانه چهل حسنه در اعمال او بنويسند و اگر با دست بدون ذكر بگرداند به هر دانه بيست حسنه در نامه عمل او نوشته شود.
((ثواب تسبيح كه با تربت گفته شود هفتاد يا چهارصد مقابل با تسبيح ديگر است )).
چهارم :
استحباب گذاشتن تربت در كفن ميت و همچنين مخلوط كردن تربت با حنوط.
در روايت حميرى است كه خدمت امام عليه السلام نوشتم كه آيا جايز است تربت را با ميت در قبر او بگذارند حضرت بخط خود مرقوم فرمودند: يوضع فى القبر مع الميت و يخلط بحنوطه .
صاحب مدارك نقل ميكند كه زن زانيه اى را در قبر او گذاشتند و خاك او را قبول نكرده بيرون افكند و اين عمل را چند بار تكرار كردند و قبر او را قبول نكرد جريان را خدمت امام صادق (ع ) عرض كردند حضرت فرمودند قدرى از تربت حسينى با او بگذاريد چون اين عمل را كردند قبر او را قبول كرد.
پنجم :
استحباب سجود بر آن .
امام صادق عليه السلام فرمودند سجده بر خاك قبر حسين عليه السلام تا طبقه هفتم زمين را منور ميسازد و هر كس كه با او تسبيح تربت حسينى باشد او را در جزء تسبيح كنندگان مينويسند اگر چه با او تسبيح نكند.
در تهذيب از معاوية بن عمار نقل ميكند كه گفت : براى امام صادق (ع ) كيسه اى از ديباى زر بود كه در آن تربت حضرت ابى عبدالله عليه السلام بود چون وقت نماز ميشد آن تربت را بر سجاده خود ميريختند و بر آن سجده مينمودند و ميفرمودند: ان السجود على تربة ابى عبدالله عليه السلام يخرق الحجب البسع .
و در روايت ديگر است كه : كان الصادق (ع ) لا يسجد الا على تربة الحسين عليه السلام .
گفتگو با عالم سنى در مسجدالحرام
مرحوم حاج سلطان الواعظين شيرازى در جلد دوم گروه رستگاران بحثى با يك عالم سنى نموده كه نقل آن در اينجا بى مناسبت نيست .
ايشان نقل ميكنند كه در سال 1374 قمرى به توفيق يزدانى به حج بيت الله مشرف بودم روزى طرف عصر پشت مقام حضرت ابراهيم در مسجدالحرام نشسته بودم يكى از شيوخ اهل سنت در پهلوى من نشسته بود از حقير سئوال نمود شما از كدام ملت هستيد گفتم افتخار دارم از نژاد عرب ميباشم ((دروغ هم نگفتم زيرا كه اصل نژاد سادات منتهى به خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ميشود و آنحضرت هم از عرب است ))
گفت محل سكونت شما كجا ميباشد گفتم عراق عرب باز هم دروغ نگفتم چه آن كه سالهاى ايام شباب و دوران تحصيلى خود را در عراق گذرانيده بودم گفت شما از اهل بلدى هستيد كه به بلاد مشركين يعنى ايران نزديك هستيد گفتم تمام اهل ايران به استثناى قليلى از يهود و نصارى عموما مسلمان و موحد هستند، گفت نه دروغست تمامى آنها اهل شرك هستند لعنة الله عليهم ، گفتم شما به ايران رفته و از نزديك آنها را ديده ايد يا كتابهاى آنها را خوانده ايد گفت نه به ايران رفته ام و نه كتابهاى آنها را خوانده ام ولى اكابر علماء جماعت عقايد آنها را در شرك و كفر مبسوطا نقل نموده اند گفتم قاعده علمى نزد اهل دانش و انصاف اينست كه به عقايد هر فرقه و قومى ميخواهند آگاه شوند بايد كتب عقايد آن گروه را بخوانند و قضاوت بحق نمايند الحال بفرمائيد دليل شما بر شرك و كفر آنها چيست بفرمائيد تا ما هم آگاه شويم .
گفت دليل قاطع بر شرك آنها آنست كه در نمازهاى يوميه سجده بسوى خدا نميكنند بلكه سجده بر بت مينمايند گفتم مادر آن صفحات با شيعيان ايرانى آشنا هستيم و مكرر در حضور ما در خلوت و جلوت نماز خوانده اند هيچگاه نديده ام كه آنها بر بتها و اصنامى سجده كنند گفت چرا شنيده ام و در بعضى كتابها خوانده ام و در سفرى كه بمصر نمودم از بسيارى از علماء مصر شنيدم مخصوصا عالم جليل القدرى بنام موسى جارالله كه سالها در ايران بوده براى من و جمعى كه حاضر بودند نقل نمود كه شيعيان ايرانى قطعاتى از خاك ساخته و در جوف آنها بتهايى ميگذارند و در وقت نماز ظاهرا بخاك و باطنا به بت سجده ميكنند و مخصوصا ميگفت در عراق شما دكانهاى بسيارى براى بت فروشى موجود است كه بتها را در جوف خاك كربلا گذارده بفروش ميرسانند گفتم ، نغفر الله ربى و اتوب اليه و نعوذ بالله من الغضب و الجهالة و العناد . گفت شما چرا متاءثر شديد و چنين كلماتى بر زبان جارى نموديد گفتم شنيده بودم اهل تعصب از روى عناد براى سركوب نمودن مخالفين همه قسم جعل اكاذيب مينمايند ولى الحال بر من ثابت گرديد كه آنچه شنيده ام از گفتار اهل تعصب صحيح است گفت از چه راه بر شما چنين مطلبى ثابت گرديده گفتم شيعيان ايرانى به عراق جهت زيارت قبور امامانشان زياد ميآيند شايد در هر سالى صد هزار نفر جهت زيارت ميآيند بعلاوه در نجف و كربلا و كاظمين و بغداد و بصره و ساير بلاد عراق ده هزار ايرانى مجاور هستند و ما كاملا با همگى آنها محشور هستيم و نيز دكانهاى مهرفروشى در كربلا آزاد در انظار عموم ميباشد و ابدا احدى از شيعه و سنى چنين مطلبى را كه به دروغ و افتراء آن مرد مصرى بشما گفته است نديده ام گفت تنها او نگفته بلكه از بسيارى اهل تسنن اين معنى را شنيده و يقين حاصل نموده ام گفتم مى بينيد كه من در حال احرام هستم و گفتن دروغ موجب كفاره و ضرر به عمل من ميباشد خدا را در چنين مقام بگواه ميگيرم كه اين نسبت دروغ ، تهمت ميباشد بعلاوه بقول آن شاعر فارسى ((گواه عاشق صادق در آستين باشد))
الحال يكى از آن قطعات خاك نزد من موجود است از كيف دستى خود مهرى بيرون آورده بايشان نشان دادم با ذوق تمام گفت بلى همين بتها را در همين قطعات خاك پنهان نموده اند. گفتم عجله نكنيد براى كشف حقيقت الحال اين مهر را مى شكنم تا شما آن بت را بمن نشان دهيد با كمال اكراه و بى ميلى مهر را شكستم و به چهار پاره قسمت نمودم و بدست او دادم بخوبى زير و روى آنرا نگاه كرد و گفت : لا اله الا الله لا حول و لا قوة الا بالله خيلى عجيب است اين اشخاص نميدانم چرا اين دروغها را ميگويند گفتم تعصب و عناد سبب اين گفتارها ميشود. سپس شيخ گفت از جمله دلائل بر شرك و كفر رافضيها اينست كه مرده پرست هستند شنيدم كه بزيارت قبور ميروند و از مرده ها حاجت مى طلبند اين همان معنى شرك است كه مرده ها را شريك خدا قرار ميدهند و از آنها حاجت مى طلبند. گفتم در عراق از اطراف بلاد جهان مانند ايران ، افغانستان ، هند، پاكستان و تركستان و از تمام بلاد عرب و غيره سالى متجاوز از يك ميليون جمعيت بزيارت قبور امامان از عترت طاهره رسول الله صلى الله عليه و آله ميآيند.
ما با اكثر آنان معاشرت داريم و از آنها پرسشها از عقيده و ايمانشان مينمائيم هرگز نديديم و از آنها نشنيديم كه در زيارت قبور امامان خود نظر شرك داشته باشد بلكه آنها را عبادالله الصالحين و راهنماى حق و توحيد ميدانند فلذا چون آنها را از خاندان پيغمبر و از صلحاء روزگار و آبرومند در خانه خدا ميدانند آنها را وسيله بين خود و خدا ميدانند.
گفت زيارت قبور بدعت است و هر بدعتى ضلالت و موجب دخول در آتش است گفتم اگر زيارت قبور بدعت است پس چرا رسول خدا (ص ) بزيارت قبور ميرفت و امر برفتن قبرستان و امر بزيارت قبور مؤ منين ميفرمود؟ گفت دروغ است از بدعتهاى مخالفين ميباشد و در مكتب اهل سنت هم چنين چيزى نيست . گفتم نه چنين است در مجلد چهارم سنن بيهقى صفحه 79 از بريده نقل نموده كه رسول اكرم (ص ) به امت ياد ميداد وقتى به زيارت قبور ميرفت چنين ميگفت :
السلام عليكم اهل الديار من المؤ منين و المسلمين و انا ان شاء الله بكم لا حقون و انتم لنا فرط و نحن لكم تبع نسئل الله العافية .
و نيز چند خبر ديگر از كتب اهل سنت راجع بزيارت اهل قبور نقل ميكند كه به جهت اختصار نقل كرديم ((مجلد دوم فرقه ناجيه صفحه 47 مراجعه شود))
تا آنجا كه ميگويد جناب شيخ شما كه ميفرمائيد چون درهاى بقعه هاى ائمه از عترت طاهره طلاكارى است شيعيان فاسدالعقيده چنين ميكنند پس چرا اين در خانه كعبه را طلاكارى نموده اند؟
بسيار متغير شده گفت اين عمل از آثار و خدمات سلطان بزرگ حجاز ميباشد. گفتم مگر سلطان بزرگ حجاز تابع قرآن نيست و اين آيه مباركه را نخوانده كه ميفرمايد: والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم . (توبه - 35)
چطور شد وقتى شيعيان از مال حلال خود درهاى بقعه هاى عترت و اهل بيت رسول را طلا و نقره ميكنند شما با قرائت اين آيه اهل عذاب ميدانيد ولى عمل سلطان بزرگ حجاز را عمل خوب ميدانيد؟ تازه شيخ از خواب غفلت بيدار شده و فهميد كه حقير افتخار تشيع را دارم . در مقابل دلايل محكم حقير بناى فحاشى را گذارد و ميگفت برخيز اى رافضى ملعون حقير هم براى اينكه توليد فساد و جنجال نشود در ميان جمعيت مشغول طواف شدم .
ششم :
گذاشتن خاك كربلا در متاع تجارت باعث بركت آن است .
هفتم :
حورالعين تربت را هديه براى يكديگر ميبرند.
هشتم :
قبل از شهادت حضرت سيدالشهداء دويست پيغمبر و دويست وصى و دويست سبط پيغمبر بظلم اعداء در آن خاك شهيد شدند.
اعظم سعادات دفن در كربلاى معلى است :
در كلمه طيبه ثقة الاسلام حاج ميرزا حسين نورى نقل ميكند از جناب ملاكاظم هزارجريبى شاگرد علامه بهبهانى و او از سيد جليل آقا مير سيدعلى صاحب رياض كه فرمود: عادت داشتم كه عصرهاى پنجشنبه بزيارت قبورى بروم كه در نزديكى خيمه گاه بود شبى در خواب ديدم كه به آن مقابر رفته ناگاه ديدم كه آن بلد خالى از عمارات است و به جاى همه ساختمانها قبر است من متفكر و متوحش ‍ شدم كه شنيدم هاتفى ميگويد خوشا بحال كسى كه در اين ارض مقدس مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد چه از هول قيامت بسلامت باشد و بعيد است اگر كسى در اينجا دفن نشود از هول و ترس قيامت در امان باشد.
و نيز در كلمه طيبه از علامه بهبهانى نقل نموده كه گفت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در خواب ديدم عرض كردم سيد و مولاى من آيا سئوال ميكنند از كسى كه در اينجا در جوار شما دفن شود؟ فرمود كدام ملك است كه او را جرئت باشد از او سئوال كند؟
مسلما بايد چنين باشد زيرا زمين كعبه فخر و مباهات كرد كه هيچ زمينى مثل من نيست چه من حامل خانه خدايم خطاب رسيد كه ساكت باش كه فضيلت تو نسبت به هر كربلا مثل سوز نيست اگر كربلا نبود ترا خلق نميكردم .
امام باقر عليه السلام فرمود خدا زمين كربلا را بيست و چهار هزار سال قبل از مكه خلق فرمود و فرداى قيامت در بهشت بهترين نقاط زمين همين خاك كربلا ميباشد.
اهميت خاك كربلا
عالم جليل مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب دارالسلام خود نقل نموده كه يكى از برادران من نزد مادرم آمد در جيب قباى او مهر تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه با او نماز ميخواند بود مادرم به او گفت در موقع نشست و برخاست چون روى او مى نشينى به تربت بى احترامى ميشود شايد شكسته شود. برادرم گفت تا بحال دو مرتبه مهر در جيب من شكسته شده ولى بعدا چنين كارى نميكنم چون چند روزى گذشت پدرم در خواب ديد كه حضرت سيدالشهداء (ع ) به ديدن او آمده ملاطفت زيادى باو نمود فرمود پسرهايت را بگو بيايند تا من اكرامى بآنها بكنم . پدرم فرزندانش را صدا زد و حضرت به هر كدام جايزه اى مرحمت فرمودند تا آنكه نوبت بآن برادرم رسيد كه مهر تربت در جيبش شكسته بود حضرت نگاهى غضب آلود باو نمود و به پدرم فرمود كه اين پسرت تا بحال دو مهر از تربت قبر من در جيبش گذاشته و شكسته است او در اطاق راه ندادند.