كشته شدن حسين مظلوم (ع ) بدست شمر ملعون
چون سلطان شهيدان در ميان گودال قتلگاه افتاده بود بنا بر نقل لهوف عمر
سعد ملعون به يكى از سرداران لشكر رو كرد و گفت واى بر تو چرا معطلى از
اسب خود پائين آى و حسين را از اين زخمها و جراحات راحت كن ، آن ملعون
خواست كه از اسب پياده شود خولى بن يزيد عليه اللعنه پيش دستى كرد تا
آنحضرت را بقتل رساند، ولى همينكه وارد گودال شد و حضرت را با آنحال
ديد لرزه بر اندامش افتاده از گودال بيرون آمد.
در منتخب طريحى ميگويد: حضرت با گوشه چشم نظرى به خولى افكند كه از آن
نگاه لرزه بر اندام خولى افتاد بيرون آمد و نتوانست كارى انجام دهد.
در تبرالمذاب گويد: چون شمر خولى را لرزان ديد گفت بازوهايت شل شده چرا
ميلرزى گفت بخدا قسم من پسر زهرا چه اين كار از من بر نميآيد. شعر لعين
گفت قبيح باشد كه موهايى بر صورت تو بيرون آمده زيرا تو مرد نيستى .
شيخ فخرالدين طريحى در منتخب ميگويد: هنگاميكه امام عليه السلام در شرف
جان دادن بود آن مردم فرصت ندا دادند كه خود آنحضرت جان دهد چهل سوار
به قصد آنحضرت آمدند و هر يك قصد داشتند كه سر آنحضرت را قطع كنند از
جمله آنها شيث بن ربعى بود همينكه وارد گودال شد حضرت از گوشه چشم نظرى
بسوى آن ملعون نمود، شيث شمشير را از دست خود انداخته بيرون آمد و گفت
يا حسين پناه بخدا ميبرم از اينكه گريبان خود را بدست پيغمبر و على
بدهم و دست خود را بخون تو آلوده كنم .
از جمله اشخاصى كه نامه بحضرت نوشته بود اين شيث بود كه بحضرت نوشته
بود: صحراهاى ما سبز شده و ميوه هاى ما رسيده منتظر قدوم شما هستيم و
اين مرد خبيث در كربلا سركرده پيادگان بود و آنحضرت را تيرباران و
سنگباران مينمود و از آب فرات مانع ميشد.
ابو مخنف مينويسد كه سنان ابن انس به شيث رو كرد و گفت : ندانستم كه
چرا حسين را نكشتى مادرت بعزايت بنشيند برو شمشيرى بياور و بدست من بده
تا كار حسين را تمام كنم شيث شمشيرى كه در گودال انداخته بود و به سنان
داد و او هم چون به قتلگاه آمد حضرت ديده باز كرد نگاهى تند نمود كه از
آن نگاه لرزه بر اندام سنان افتاده ترسيده شمشير از دستش افتاد و رو به
فرار نهاد و نزد عمر سعد آمد و گفت ميخواهى محمد مصطفى را دشمن من قرار
دهى و گريبان مرا بدست آنحضرت دهى .
ولى اصح اقوال آنست كه شمر ملعون سر مبارك امام حسين عليه السلام را از
تن جدا كرد و شرح آن چنين است كه : شمر ملعون به اتفاق سنان بن انس به
قصد جدا كردن سر مظلوم كربلا به گودال آمد و حضرت در آخرين رمق جان
دادن بود و از شدت تشنگى زبان در دهان حضرت مجروح شده بود و با اينحالت
براى اتمام حجت طلب آب مينمود چون شمر به آنحضرت رسيد با چكمه لگدى بر
آنحضرت زد و گفت يابن ابى تراب ايا تو اعتقاد نداشتى كه پدرت على ساقى
حوض كوثر است هر كه را بخواهد سيراب ميكند اگر چنين است پس صبر كن تا
من زودتر ترا بكشم و تو آب از دست پدرت بخورى آنگاه شمر ملعون به سنان
رو كرد و گفت همينطور كه حسين روى خاك افتاده سر از بدنش جدا كرد. سنان
گفت من انيكار را نكنم و خون پسر پيغمبر را بگردن نميگيرم و گريبانم را
بدست پيغمبر نميدهم شمر در غضب شد و دشنام به سنان داد و با پاى چكمه
روى سينه آنحضرت نشست آنگاه محاسن غرقه بخون آنحضرت را گرفت حضرت فرمود
مرا ميكشى و نميدانى من كيستم ؟ شمر گفت من خوب جد و پدر و مادرت را
ميشناسم من ترا ميكشم و اصلا ترسى در دل ندارم آنگاه بعد از دوازده
ضربت زدن بر آنحضرت سر مبارك آنحضرت را از قفا بريد.
الا لعنة الله عليه و على قوم الظالمين و سيعلم
الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون .
نهى نمودن پيغمبر صلى الله عليه و آله از قتل
صبر
در مجمع البحرين ميگويد: نهى رسول الله صلى الله
عليه و آله عن قتل شى من الدواب صبرا .
رسول خدا (ص ) نهى فرمود كه هيچ حيوانى از حيوانات را از روى صبر
نكشند. اين قتل رسم زمان جاهليت بود و حيوانى را كه ميخواستند بكشند در
جايى حبس ميكردند بعد آنقدر سنگ و چوب و كلوخ بر بدنش ميزدند تا ميمرد
چون وجود مبارك پيغمبر رحمة للعامين بود منع فرمود كه در حق حيوانات
چنين عملى را نكنيد بلكه اگر ميخواهيد گوسفند بر شما حلال شود و او را
آب دهيد و دست و پاى او را ببنديد بعد او را ذبح كنيد.
امام سجاد عليه السلام در كوفه فرمودند: انا ابن من قتل صبرا. اى اهل
كوفه من پسر آن كسى هستم كه او را با قتل صبر با لب تشنه كشتند و
كفابنا فخرا و اين هم براى ما فخرى است .
و فى المقتل الى ابى مخنف و خر صريعا مغشيا عليه
و بقى مكبوبا على وجهه ثلاث ساعات و هو يقول على بلائك و رضا بقضائك
لامعبود سواك يا غياث المستغيثين .
كشتن شيث بن ربعى
شيث بن ربعى كه از سرداران لشكر كوفه در كربلا بود در فتنه خروج قتله
بر مختار سعى بليغ نشان داد، سوار اسب شده مخفيانه از بيراهه بطرف بصره
ميرفت كه پاسبانان اطراف شهر او را دستگير كرده نزد مختار آوردند.
مختار امر كرد دستها و پاهاى او را قطع كردند و در ميان شهر گذاشتند تا
مانند سگ زوزه كنان جان داد.
كشتن خولى اصبحى
مختار جمعى را براى دستگيرى خولى اصبحى ماءمور ساخت همانطور كه ميدانيم
خولى دو زن داشت يك زن كوفى و ديگرى شامى كه اولى از دوستان اهلبيت و
دومى از دشمنان بود چون ماءمورين بخانه او رفتند زن شامى فرياد بلند
كرد چرا از بام خانه بالا آمديد و چرا سرزده وارد خانه شديد ولى كوفى
با دست خود محل مخفى شدن او را نشان داد آنمحل را شكافتند و خولى را
دستگير كردند بحضور مختار بردند. مختار فرمان داد به انواع عذاب و
شكنجه او را بقتل رسانند.
ماءمورين بدن او را سوزانيدند زيرا اين همان خولى بود كه سر امام را در
همين خانه روى خاكستر تنور مخفى كرد.
كشتن حرمله
حرملة بن كامل اسدى در حال فرار بود كه در خارج شهر او را دستگير كردند
و اين مرد از تيراندازان معروف است كه بقول خودش سه تير داشت و سه
شخصيت بزرگ را كشت نميدانم كه در كدام كتاب مقتل ديدم كه به زهر آلوده
كرده بود كه يكى را بر گلوى نازنين على اصغر زد و يكى را هم بر قلب
نازنين حضرت سيدالشهداء عليهم السلام كه همان كار حضرت ساخت و از اسب
بر روى زمين افتاد.
مختار دستور داد بدن او را تيرباران كنند آنقدر تير بر بدنش زدند كه
مثل لانه زنبور سوراخ سوراخ شد تا به درك واصل گشت .
شعرى از عبرت روزگار
گفت به عبدالملك از روى پند
|
زير همين گنبد و اين بارگاه
|
روى همين مسند اين تكيه گاه
|
سر كه هزارش سر و افسر فدا
|
بود سرشاه شهيدان حسين (ع )
|
سبط بنى فاطمه (س ) را نور عين
|
بعد دو روزى سر آن خيره سر
|
بعد كه معصب سر و سردار شد
|
تا چه كند با تو دگر روزگار
|
هين تو شدى بر زبر اين سرير
|
تا چه كند با تو دگر چرخ پير
|
مات همينم كه در اين بند و بست
|
اين چه طلسم است كه نتوان شكست
|
نى فلك از گردش خود سير شد
|
خلاصه سخن اينست كه ابن زياد حاكم كوفه سر مبارك امام حسين (ع ) را
بريد و روى طشت در سرير حكومت دارالاماره كوفه بمعرض نمايش گذاشت و بعد
نزد يزيد فرستاد. شش سال مختار سر ابن زياد را بريد و در همان قصر روى
تخت در معرض نمايش گذاشت و بعد نزد حضرت سجاد عليه السلام فرستاد.
سال بعد مصعب در جنگ بصره فاتح شد و سر مختار را بريد و در كوفه
استقرار يافت ، روى همان تخت در معرض نمايش گذاشت و بعد نزد برادرش
عبداله زبير به مكه فرستاد.
سالع بعد عبدالملك بن مروان سر مصعب را در جنگ با شاميان بريد و در
كوفه استقرار يافت و در همان دارالاماره نشست و سر او را در معرض نمايش
گذاشت ، در آن اثناء كه پسر مروان به كشتن مصعب مفاخر ميكرد مردى در
گوشه مجلس به حالت استعجاب خندان شد و چندين بار تكبير گفت ، عبدالملك
سبب تكبير را پرسيد، آنچه را ديده بود
((و
قبلا گذشت
)) بيان كرد. پسر مروان سخت
خود بر خود لرزيد و بيدرنگ بيرون آمد و دستور داد دارالاماره را ويران
كردند.
در جنگ كربلا فتح با چه كسى بود؟
در مكتب تربيتى اسلام چنين آموخته اند كه هميشه نتيجه نهايى كارها را
بايد قضاوت كرد، چه بسيار ميشود كه ضمن عمل تحولات و حوادث بيم و اميد
را تقويت ميكند و آدمى را در شكست و پيروزى وعده ميدهد اما قضاوت فتح و
ظفر يا شكست و سقوط را بايد پس از قطع عمل دانست .
حضرت سيدالشهداء عليه السلام معتقد بود كه فتح و ظفر با اوست زيرا در
همان كلمات و بيانات خبر از شهادت خود، مكر راز فتح و پيروزى خود نيز
خبر ميداد و ميفرمود با جهاد مقدسى كه در پيش دارم يقين دارم دين اسلام
باقى و برقرار خواهد ماند و تومار بدعت و جنايت بر هم پيچيده خواهد شد،
امام حسين عليه السلام خود را احق به خلافت ميدانست و در نامه ها و
خطابه هاى خود متذكر ميشد.
در نامه اى كه به بنى هاشم نوشت اين عبارت بود:
من لحق بنا استشهد و من تخلف لم يبلغ الفتح . (كامل الزياره ، ص
)
يعنى كسى كه بمن ملحق شود شهيد خواهد شد و كسيكه تخلف ورزد به فتح و
ظفر نائل نميشود بنابراين امام حسين عليه السلام فتح و پيروزى را در
اين جنگ براى خود حتمى ميدانست با آنكه علم به شهادت داشت .
اين معنى را فرزند عزيزش امام زين العابدين عليه السلام در مدينه در
پاسخ ابراهيم بن طلحة بن عبيداله فرمود وقتى كه پرسيد چه كسى غالب شد،
امام سجاد فرمود موقع نماز معلوم ميشود
((امالى
شيخ طوسى
))
وضع نماز چنين بود كه در عهد آل ابوسفيان و آل مروان و جناياتى كه آنها
ميكردند كسى رغبت به نماز جماعت و اجتماع در مسجد را نميكرد ولى پس از
شهادت امام حسين عليه السلام مردم مكه و مدينه بيشتر بنام احساسات دينى
گرد هم جمع ميشدند و به نماز روزه و شعائر دين رغبت ميكردند و شعائر
دين مينمودند و لذا امام فرمود وقت نماز ببين چگونه مردميكه رغبت آمدن
بمسجد را نداشتند و از بيم بنى اميه و آل مروان گوشه گيرى مينمودند
اينك همه به جماعت حاضر شده و اعلام كلمه توحيد مينمايند و اين نتيجه
بلكه معنى و مفهوم فتح و ظفر بود.
شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام سبب اقامه نماز و اداء زكوة شد و
مردم را به جنبشى دينى متوجه ساخت و لذا در زيارتش ميخوانى :
اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت زكوة و امرت
بالمعروف و نهيت عن المنكر .
مجلس سى و دوم : و لعن
الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت و تهياءت لقتالك
و خدا لعنت كند گروهى را كه اسبها را زين
كردند و لجام زدند و براه افتادند و خود را آماده براى مقاتله با شما
كردند
شرح :
اسراج اشتقاق از لفظ سرج است و سرج به فتح سين و سكون راء زين اسب را
گويند و جمع آن سردج است و سراج كسى را گويند كه زين ميسازد و چون
گويند ((اسرج الفرس جعله اسرج
)) پس معنى چنين ميشود كه خدا لعنت كند
آنهايى كه زين اسبهاى خود را محكم بستند اين مسلم است كه هر اسب سوارى
بايد اسبش زين داشته باشد پس اينكه ميفرمايد: اسرجت معلوم ميشود زين
اسبهاى آنها خصوصيتى داشته باين معنى كه زينى چنان محكم درست كرده
بودند كه در ميان سى هزار لشكر در ميدان جنگ زود پاره نشود چه اگر زين
اسب محكم نباشد سوار خود را بزمين مياندازد و دشمن بر او غلبه ميكند.
الجمت ، لجام به كسر لام معرب لگام است و چنانچه جوهرى گفته دهانه اسب
است همانطور كه در معنى سرج گفته شد خصوصيت اين زين و دهنه آنست كه در
غير ميدان جنگ به اين محكمى بسته نمى شده است .
تنقبت ، ماءخوذ از نقاب يعنى پارچه اى است كه زنان با آن صورت خود را
ميپوشانيده اند، در زمانهاى سابق رسم چنين بوده كه در جنگها نقاب بصورت
خود ميزدند تا در ميدان جنگ شناخته نشوند تا محبت دوستى و فاميلى مانع
كشتن آنها نشود.
و تهيات لقاتلك ، يعنى آماده شدند براى قتال و كشتن تو بهتيوء مشتق از
هيئت است كه بمعنى كيفيت و حال و شكل و صورت چيزيست و بمعنى عده و دسته
اى از مردم هم ميباشد كه جمع آن هيئات ميشود.
اگر كسى گويد مهيا شدن براى جنگ امام و كربلا رفتن وقتى بد است كه در
لشكر پسر سعد شركت كند ولى اگر در بين راه پشيمان شود و خود را به لشكر
پسر سعد نرساند اين عمل مهيا شدن بد نيست چه خود را در خون آنحضرت شريك
نگردانيده است . جواب گوئيم كه : دوستى با دشمنان خدا حتى اگر سياهى
لشكر آنها باشد و در عمل با آنها شركت نكند اين خود گناه كبيره است و
آثار وخيمى دارد چنانچه در قصد حداد آهنگر در لشكر ابن زياد اين مطلب
معلوم ميشود.
مرحوم حاجى نورى در كتاب دارالسلام خود از كتاب بستان الواعظين از قول
حر بن رياح قاضى نقل ميكند كه گفت كه مرديرا از اهل كوفه ميشناختم كه
در لشكر پسر زياد براى جنگ با امام حسين (ع ) به كربلا حركت كرد و در
مراجعت به كوفه مردم كه به ديدن او رفتند او را كور ديدند در صورتيكه
در موقع رفتن به كربلا با چشمان سالم رفتم ولى با آنحضرت جنگى نكردم
بلكه بميدان هم نيامدم و هيچ شمشير و نيزه اى بكار نبردم چون آنحضرت را
شهيد نمودند در چادر خود بعد از خواندن نماز عشا خوابيدم در عالم خواب
ديدم كه كسى آمد و مرا بسختى كشيد و گفت رسول خدا (ص ) را زود اجابت كن
به او گفتم مرا با رسول خدا چه كار است دو مرا بسختى كشيد و حضور حضرت
ختمى مرتب برد چون نزديك آن بزرگوار رسيدم ديدم آنحضرت ميان محرابى
نشسته و در حاليكه غمناك است و دستها را بالا زده پيش روى آن بزرگوار
پوستى گسترده شده و فرشته اى ايستاده شمشيرى از آتش پيش روى اوست ، پس
نه نفر از آن كسانيكه از لشكر عمر سعد بودند حاضر كردند و آن ملك همه
آنها را با شمشير آتشى گردن زد و هر يك از آنها را كه ميكشت شراره آتش
از بدنش متصاعد ميشد و هر گاه از كشتن يكى از آنها فارغ ميشد فى الفور
زنده ميگشت تا آنكه آنها را هفت مرتبه كشت و زنده شدند پس مرا خدمت
حضرت رسالت بردند چون نزديك شدم خود را روى قدم آن بزرگوار انداختم عرض
كردم يا رسول الله من در كربلا بودم ولى حربه اى بكار نبردم فرمود
بلى حربه اى بكار نبردى ولى براى كشتن حسين من باعث كثرت سواد لشكر ابن
سعد بودى پس فرمودند نزديك بيا چون نزديك رفتم طشتى پر از خون در مقابل
آنحضرت ديدم فرمود اين خون فرزند من حسين است پس از آن خون بچشم من
كشيد و من از فزع از خواب بيدار شدم و خودم را كور ديدم محدث مزبور
خواب ديگرى نظير همين خواب از همان كتاب نقل ميكند كه آنشخص چون بحضرت
عرض كرد من حربه بكار نبردم حضرت هم تصديق او را نمودند آيا تو كثرت
سواد لشكر هم نشده بودى عرض كرد كثرت سواد لشكر هم نشدم حضرت فرمودند
درست است بعد فرمودند آيا تو از اهل كوفه نيستى آن شخص عرض كرد چرا
حضرت فرمودند پس چرا فرزندم حسين را يارى نكردى و دعوت او را اجابت
ننمودى پس تو كشتن حسين را دوست داشتى و با حزب ابن زياد بودى پس
همانطور كه مهيا و آماده شدن براى قتل امام و رفتن به كربلا مورد
مواخذه پيغمبر واقع ميشود اگر چه در جنگ با آنحضرت شركت نكند پس آن
مردمى هم كه ميخواهند همه رفتار و كردار خود را مطابق ملت يهود نصارى
قرار دهند و زندگانى خود را زندگانى اروپايى و امريكايى كنند و در
حقيقت باعث تقويت آنها گردند پيغمبر خدا با آنها چه معامله اى خواهد
كرد؟!
در كتاب لئالى الاخبار از معصوم عليه السلام نقل ميكند كه خطاب به يكى
از پيغمبران شد كه : قل للمؤ منين لا تلبسوا بس
اعدايى و لا تطعموا مطاعم اعدايى و لا تسلكوا مسالك اعدايى فتكونوا
اعدايى كما هم اعدايى . يعنى اى پيغمبر به مومنين بگو كه لباس
دشمنان مرا نپوشيد و غذايى را كه آنها ميخورند نخوريد و آن راه و روشى
را كه در زندگى دارند براى خود قرار ندهيد اگر چنين كنيد شما هم مثل
آنها از دشمنان من خواهيد شد.
در روايت است كه : من تشبه بقوم فهو منهم كسى كه در اخلاق و كردار و
رفتار خود را شبيه به قومى بكند او هم از دسته آنها محسوب خواهد شد
زيرا صرف شباهت ظاهرى و داراى آثار وخيمى است چنانچه نهى شده از نماز
خواندن در لباس سياه چه در اين عمل مصلى شبيه به طايفه بنى عباس ميشود
كه لباس سياه را شعار خود قرار داده بودند و همچنين از نماز خواندن در
جائيكه صورتى با عكسى در مقابل مصلى باشد نهى شده چه اين عبادت بت
پرستانست كه بتى در مقابل خود قرار ميدادند و در مقابل آن كوچكى
ميكردند و همچنين از نمازگزاردن در حالتى در جلوى روى نمازگزار باشد
منع شده و چه در اينحال شبيه به آتش پرستان ميشود.
سيد جزايرى در كتاب انوارالنعمانيه خود روايتى نقل ميكند باين مضمون كه
فرعون يك مسخره چى داشت كه بسيار نزد او مقرب بود و هر روز به لباس و
شكلى نزد فرعون ميآمد و او را بخنده ميآورد زمانيكه موسى و هارون مبعوث
به سوى فرعون شدند و به مصر آمدند مدتى معطل شدند كه با فرعون ملاقات
بنمايند ميسر نشد روزى بر در قصر فرعون ايستاده بودند با لباسهاى شبانى
و بيابانى و عصايى هم بر دست داشتند و مسخره چى خواست نزد فرعون رود كه
موسى و هارون را بر در قصر فرعون ديد و با خود گفت خوبست كه امروز با
اين هيئت و لباس نزد فرعون بروم چون با آن شكل و لباس نزد فرعون رفت
فرعون از ديدن آن لباس بسيار خنديد گفت اين چه لباسى است كه امروز
پوشيده اى گفت دو نفر باين شكل و لباس بر در قصر تو ايستاده اند اگر
آنها را ببينى چقدر خوشحال ميشوى اذن دخول ميطلبند و ميگويند ما
پيغمبريم و از جانب خداوند عالم مبعوث شده ايم كه فرعون را براه نجات
دعوت كنيم فرعون از شنيدن اين كلام بسيار خائف و ترسان شد و به آنها
اذن دخول داد تا آخر داستان كه مفصل است . تا روزيكه خدا فرعون و
فرعونيان را در دريا غرق كرد و همه را هلاك نمود ولى اين مسخره چى غرق
نشد و آب دريا او را بيرون انداخت ، موسى چون او را ديد عرض كرد اين
شخص كه لباسى مثل لباس من پوشيده و مرا مسخره كرد چرا او را نجات دادى
و در دريا غرق نشد؟ خطاب رسيد اى موسى من كسى را كه خود را شبيه به يكى
از دوستان من كند در دنيا هلاكش نميكنم .
از اينجا بايد بفهميم كه همانطور كه شبيه شدن بدوستان خدا اين اثر را
دارد كه خدا در دنيا عذابشان نميكند و عكس اين هم كه شباهت و دوستى با
دشمنان خدا باشد اثرات بدى دارد كه در دنيا و آخرت نصيب آنها ميشود.
لذا حقتعالى در قرآن ميفرمايد: يا ايها الذين
آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم
فهو منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين .
در ناسخ التواريخ در معجزات اميرالمؤ منين (ع ) نقل ميكند كه مردى از
طايفه مخزوم خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) عرض كرد برادر من مرده و من
از مرگ او بسيار متاءثرم حضرت فرمود ميخواهى او را ديدار كنى عرض كرد
چگونه نخواهم حضرت فرمود قبر او را بمن نشان بده آنگاه حضرت بر سر قبر
او عباى رسول خدا را بر سر كشيد و كلمات چندى فرمود و پاى خود را بر آن
قبر زد فورا زنده شد و بزبان فارسى با آن حضرت صحبت كرد حضرت فرمود تو
عربى چرا فارسى ميگويى عرض كرد من عربم ولى به سنت فارسيان از دنيا
رفتم يعنى آداب و زندگى خود را مانند عجم ها ترتيب دادم چون در آنزمان
ايران كشورى متمدن و داراى آداب و رسوم خوبى بود، لذا لغتم دگرگون شد.
مجلس سى و سوم : بابى انت
و امى يا ابا عبدالله لقد عظم مصابى بك
پدر و مادرم فداى تو باد اى ابا عبدالله
شرح :
معنى ابا عبدالله در اول زيارت بيان شد و چون كسى نزديكتر از پدر و
مادر بمن نيست و آنها را بيشتر از همه عزيز ميدارم آنقدر بشما نزديكم و
شما را دوست دارم كه حاضرم پدر و مادرم را هم فداى شما بكنم .
لقد عظم مصابى بك چون به واسطه ظلم و ستمى كه بر شما رفت تحمل حزن و
مصيبت شما بر من و تمام شيعيان و دوستان شما سخت دشوار است .
تاريخ بهترين سرمشق زندگيست حوادث در ظرف زمان بهترين مربى بشر است از
ميان حوادث روزگار هيچ حادثه اى جانسوزتر و عميق تر از واقعه مولمه
كربلا نبوده و نيست انسان هر قدر بيشتر در متون تاريخ تاءمل كند خواهد
ديد كه عظمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بيش ازين اندازه ها است كه
ادراك ما دريابد.
اگر در مسير تاريخ حركت كنيم و از روز عاشورا سال 61 تا امروز صفحات
كتاب تاريخ و طبيعت را مطالعه كرده و ورق بزنيم آنوقت شخصيت حسين بن
على عليه السلام و فداكارى و از جان گذشتگى آنحضرت بر ما معلوم ميشود و
مى فهميم كه شهادت آنحضرت چه تاءثيرى در ابقاء آئين آدميان و احياء
قوانين انسانيت و نشر معارف دين و اسلاميت نموده است .
روز عاشورا سال 61 بپايان رسيد يزيد بخيال خود كام دل گرفت ابن زياد
مسرور به انجام وظيفه شد و افتخار ميكرد عمر سعد ملك رى را جايزه
ميخواست گروهى از خدا بيخبران هم منتظر بودند كه ركاب آنها را از طلا و
نقره بسازند و آنها را با جايزه بى نياز گرداند ولى از همان ساعت ريخته
شدن خون مقدس ابى عبدالله الحسين (ع ) بخاك كربلا گويى كه آتش اختلاف و
انقلاب دلهاى همان دشمنان جور را فرا گرفت و به هم بدبين شدند و ابواب
لعن و طعن را بسوى هم گشودند تا داستان قيام كوفه و توابين و آمدن
مختار پيش آمد و مختار دمارى از قتله حضرت سيدالشهدا عليه السلام گرفت
كه قسمتى از آنرا نقل كرديم و نداى وجدان جنايات آنها را در معرض افكار
عمومى آيندگان گذاشت و مرور زمان قضاوت كرد كه حقيقت در چه لباسى جلوه
كرد.
هر آنكس پف كند ريشش بسوزد
|
هدف اصلى قيام حضرت سيدالشهداء عليه السلام
هدف اصلى سيدالشهداء ازين قيام احياء دين و اصلاح مفاسد امور اجتماع
مسلمين بوده و انى لم اخرج اشرا و لا بطر اولا
مفسدا و لا ظالما و انما خرجت بطلب الاصلاح فى امة جدى .
وقتى انسان در بيابانى چيزى را از دور مى بيند اول موجوديت آن در نظرش
مجسم و ثابت ميگردد ولى نزديك ميشود وجودش معلوم و مشخص ميگردد و هر چه
نزديكتر ميشود به شخصيت او واقفتر ميگردد تا آنجا كه عظمتش در دل و مغز
آدمى جاى گرفته و خواه ناخواه به تعظيم و خشوع و خضوع ميافتد.
براى مثال اگر كوهى را از دور ببينيم اول موجوديت كوه برايمان نمايان
ميشود كه از چه سنگى و از چه كيفيتى است سپس هر چه به آن نزديكتر شويم
و نباتات و چشمه سارها و معادن و انواع محصولات آن آشنا گرديم خير و
بركت كوه بيشتر ما را مجذوب مينمايد تا آنجا كه اگر بمعادن نهفته آن هم
واقف شويم و از آهن و طلا و نفت و غير آن مطلع گرديم اهميت و عظمت و
ارزش آن در نظر ما افزونتر ميگردد و اينمقدار هم نسبت به آن چيزيست كه
ما مى بينيم چه بسا علم و قدرت و احاطه ما نسبت به تمام آن كوه و پشت و
قله و دره و شيب و فرازش كافى نيست و از آن بيخبريم كه اگر آنها هم
براى ما معلوم گردد خود را در برابر عظمت آن ناچيز مينگريم .
وجود مقدس و شخصيت حضرت سيدالشهداء ارواحنا فداه براى ما مانند كوهى
است كه از عناصر آسمانى تركيب يافته و داراى انواع مواد و مواليد
عنصريست و فكر و عميق و روح بلند پرواز او بقدرى اوج دارد كه عقل آدمى
به اوج طيران او راه پيدا نميكند.
حضرت ابى عبدالله (ع ) مانند كوه بلند و دامنه داريست كه داراى هزاران
معدن جواهر گرانبهاست و با يك حركت لرزاننده مكنونات قيمتى خود را
بيرون ريخت و در معرض نمايش خلايق گذاشت .
هر كس بيشتر معرفت به وجود امام حسين (ع ) پيدا ميكند در برابر عظمت
وجودش چون خس در ساحل دريا و يا ريگ در كنار كوه كوچك و حقير و ناچيز
ميگردد.
پس جا دارد كه ما بگوئيم بابى انت و امى يا ابا
عبدالله لقد عظم مصابى بك
مرثيه خواندن دعبل در خدمت حضرت رضا عليه السلام
مرحوم دربندى در كتاب اسرارالشهاده از منتخب طريحى نقل ميكند كه دعبل
خزاعى گفت سالى در ايام عاشورا بر سيد و مولاى خودم حضرت على بن موسى
الرضا (ع ) داخل شدم فرايته جالسا جلسة الخرين و
اصحابه من خوله كذلك فلما رانى مقبلا قال لى مرحبا بك يا دعبل مرحبا
بنا صرنا بيده و لسانه ثم وسع لى فى مجلسة و اجلسنى الى جانبه ثم قال
لى يا دعبل احب ان تنشد نى شعرا فان هذه الايام ايام حزن كانت علينا
اهل البيت و ايام سرور كانت لا على اعدائنا خصوصا بنى امية لعنهم الله
يا دعبل من بكا على مصابنا ولو واحد كان اجره على الله يا دعبل من ذرفت
عيناه على مصابنا من اعدائنا حشره الله معنا فى زمرتنا يا دعبل من بكى
على مصاب جدى الحسين عليه السلام غفر الله له ذنوبه البتة ثم انه نهض و
ضرب سترا بيننا و بين حرمه و اجلس اهل بيته من وراء الستر ليبكوا على
مصاب جدهم الحسين ثم التفت الى و قال لى يا دعبل ارث الحسين فانت
ناصرنا و ما دحنا تقصر عن نصرنا ماالستطعت قال دعبل فاستعبرت و سالت
عبرتى .
حاصل آنكه دعبل خزاعى ميگويد، در ايام عاشورا خدمت على بن موسى الرضا
عليه السلام رفتم ديدم كه آنحضرت اندوهناك نشسته و جمعى از شيعيان در
خدمت آنحضرت بودند چون نظر آنحضرت بمن افتاد فرمود مرحبا اى دعبل كه به
دست و زبان خودت يارى كننده مايى ، آنگاه مرا طلبيد و نزد خود نشانيد و
فرمود اى دعبل چون اينروزها ايام حزن ما اهل بيت و ايام سرور و شادى
دشمنان ما است شعرى چند در مرثيه حضرت سيدالشهداء بخوان اى دعبل بدان
كه هر كه بگريد و كسى را براى مصيبت ما بگرياند اجرش با خدا است . اى
دعبل هر كس آب از ديدگانش روان شود براى آنچه از دشمنان ما بما رسيده
خداى تعالى او را در زمره ما محشور گرداند. اى دعبل هر كه بر مصيبت جد
من حسين بگريد البته حقتعالى گناهان او را بيامرزد پس حضرت فرمود دعبل
مرثيه اى براى حسين را بخوان كه پرده اى آويختند و حرم عصمت و طهارت پس
پرده نشستند براى آنكه در مصيبت جد خود حسين (ع ) بگريند آنگاه فرمود
اى دعبل مرثيه براى حسين (ع ) بخوان دعبل ميگويد چند شعرى در مصيبت
آنحضرت خواندم حضرت امام رضا با مروان و زنان و حاضران بسيار گريستند
بنوعى كه صداى گريه از خانه حضرت بلند شد.
عزادارى حضرت صادق عليه السلام در ايام عاشورا
و نيز در اسرارالشهاده دربندى از كتاب منتخب طريحى از امام صادق (ع )
نقل ميكند انه كان اذا هل هلال عاشورا اشتد حزنه
و عظم بكائه مصائب جده الحسين عليه السلام و الناس ياءتون عليه من كل
جانب و مكان يعرونه بالحسين عليه السلام وينوحونه على مصائب الحسين
فاذا فرعوا من البكاء يقول لهم ايها الناس اعلموا ان الحسين حى عند ربه
يرزق من حيث يشاء و هود دائما ينظره الى موضع معسكره و مصرعه و من حل
فيه من الشهدا و ينظر الى زواره و الباكين عليه والمقسيمين العزاء عليه
و هو اعرف بهم و باسمائهم و اسماء ابائهم و بدرجاتهم و منازلهم فى
الجنة و انه ليرى من يبكى عليه فيتغفر له و يسئل جده و اباه و امه و
اخاه ان يستغفر و اللباكين على مصابه و المقيمين غرائه و يقول لو يعلم
زائرى و الباكى على ماله من الاجر عند الله تعالى لكان فرحه اكثر من
جزعه و ان زائرى و الباكى على لينقلب الى اهله مسرورا و ما يقوم من
مجلسه الا و ما عليه ذنب و صار كيوم ولدته امه .
حاصل معنى آنكه وقتى كه هلال عاشورا نمودار ميشد حرن حضرت صادق (ع )
شدت مينمود و گريه آنحضرت بر مصائب جدش حضرت حسين عليه السلام زياد
ميگشت و مردم از هر طرف و هر جا به سوى آنحضرت ميامدند و با آنحضرت بر
مصيبتهاى حضرت حسين (ع ) نوحه و زارى ميكردند، پس زمانيكه از گريه فارغ
ميشدند حضرت به آنها ميفرمود ايها الناس بدانيد بدرستى كه حضرت حسين (ع
) در مقام قرب پروردگار خود است و به لشكرگاه خود و به محل قبر خود و
شهدايى كه نزديك قبر او مدفونند نظر ميكند و همچنين بسوى زيارت كنندگان
خود نظر ميكند و او نامهاى آنها و پدرانشان را بهتر از شما كه فرزندان
خود را ميشناسيد ميشناسد كسانيرا كه بر او گريه ميكنند مى بيند و براى
آنها از خدا طلب آمرزش ميكند و از جد بزرگوار و پدر و مادر و برادرش
سئوال ميكند كه براى گريه كنندگان مصيبتهاى او و اقامه كنندگان عزايش
استغفار كنند و ميفرمايد اگر زيارت كنندگان قبر من آنچه را كه خداوند
براى آنها مهيا كرده بدانند فرح و خوشحالى آنها بيش از جزع آنها خواهد
شد و چون زيارت كننده او بر ميگردد هيچ گناهى براى او نمانده است و مثل
روزى كه از مادر متولد شده خواهد بود.
حكايت يكى از بزرگان هند كه بواسطه عزادارى حسين
(ع ) عاقبت به خير شد
در كتاب اسرارالشهاده دربندى نقل ميكند كه در زمان ما شخصى از بزرگان
هند بود كه در دستگاههاى دولتى هند مقام بلندى داشت و او را مستوفى
الممالك لقب داده بودند و مشرك بود ولى هر سال ماه محرم مجلس بسيار
مهمى براى عزادارى حضرت سيدالشهدا عليه السلام ترتيب ميداد و مبلغ مهمى
صرف اطعام مينمود در يكى از سالها مبتلا به مرضى شد كه اطباء از معالجه
او عاجز بودند و روزبروز بر شدت مرض او افزوده ميشد تا اينكه مشرف به
موت گرديد در حالت نزع و احتضار بود كه اطرافيان او ديدند يك مرتبه شفا
يافت و از بستر بيمارى برخاست و مسلمان شد از سبب اسلام او پرسيدند
جواب داد كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاى سر من تشريف آوردند و
بمن فرمود برخيز كه خداى تعالى به بركت داشتن مجلس عزاى تو براى من ترا
شفا داد، آنگاه آن مرد پس از قبول اسلام و شناختن حلال و حرام و
مسلمان كردن خانواده اش از هند بطرف كربلا حركت كرده و آنچه از اموال
نفيسه و جواهرات پرقيمت داشت به آستانه مقدسه حسينى بعنوان هديه تقديم
نمود و بسيارى را در قبه منوره آن حضرت آويخت و از جمله زهاد و عباد
اهل عتباب شد و يكسال قبل به مشهد حضرت رضا (ع ) مشرف شده بود.
حكايت زن هندى و سينه زدن او
و نيز در همان كتاب اسرارالشهاده نقل ميكند كه شخصى مورد وثوق من از
اهل آذربايجان بود و براى من نقل كرد كه سالى سفر به هند كردم روزى در
ايام اقامت خود جماعتى از اهل آن شهر را ديدم كه با سرعت زيادى بطرف
ميدانى ميرفتند از سبب آن پرسيدم گفتند دسته اى از هنديها كه مشرك
هستند جنازه اى دارند كه مطابق عقايد مذهبى خودشان بايد او را آتش
بزنند و ما بتماشاى او ميرويم من هم براى تماشا با آنها رفتم تا بميدان
بزرگ رسيديم هيزمهاى زيادى در آن ميدان جمع كرده آتش زدند كه از كثرت
آتش و حرارت چون جهنمى سوزان گشت آنگاه جنازه اى را در ميان آتش
انداختند بدن او سوخت و خاكستر شد ولى سينه او ابدا نسوخت و آتش نگرفت
حضار از مشاهده او تعجب كردند كه چه گناهى كرده كه باعث نسوختن سينه او
شده است عالم آنها دستور داد كه مجددا هيزم بياورند و آتش را زياد كنند
بلكه سينه او بسوزد و كلماتى چند بر آن آتش خواند بلكه آتش او را
بسوزاند ولى باز هم آتش تاءثيرى به او نكرد پس آن عالم به غيض آمده
گفت اين زن صاحب معصيت بزرگى بوده كه باعث نسوختن سينه او شده است كسان
و بستگان او خيلى ناراحت شدند بخواهر آن ميت گفتند شما از حال او خبر
داريد كه او چه معصيتى مرتكب شده كه سينه او نمى سوزد خواهر گفت تا
آنجا كه من از حال او اطلاع دارم زن بسيار خوبى بود و در طريقه مذهب
خود به عبادت معروف بود ولى ياد دارم كه روزى در ايام محرم از راهى كه
ميرفتيم به يكى از مجالس مسلمانها كه براى تعزيه حسينى و ذكر مصائب
آنحضرت منعقد شده بود برخورد. يكى از آن جمعيت روضه ميخواند و مرد و زن
بحالت گريه به سينه خود ميزدند به ما هم حالت رقتى دست داد و گريان
شديم و من و خواهرم نيز سينه زديم عالم آنها گفت اين همان جرميست كه
باعث گشته آتش سينه او را نسوزاند.
كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين
|
ما را غريب و بيكس و بى آشنا ببين
|
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
|
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر
|
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
|
سرهاى سروران همه بر نيزه ها ببين
|
در خلد بر حجاب دو كون آستين فشان
|
آن سپر بود بر سر و دوش نبى مدام
|
وندر جهان مصيبت ما برملا ببين
|
يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين
|
نى نى درآ چو ابر خروشان كربلا
|
آن تن كه بود پرورش در كنار تو
|
طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين
|
غلطان بخاك معركه كربلا ببين
|
يا بضعة الرسول ز ابن زياد داد
|
كو خاك اهل بيت رسالت بباد داد
|
مجلس سى و چهارم : فاسئل الله الذى اكرم مقامك و
اكرمنى بك
پس از خدايى كه مقام ترا بلند و گرامى داشت و مرا هم بواسطه
دوستى تو عزت بخشيد سئوال و درخواست مينمايم كه :
ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت
محمد
شرح كرامت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام
حقتعالى كرامات و مقاماتيكه براى انبياء و اولياء بوده از قرب بدرگاه
احديت به آنحضرت عنايت فرمود و آن چند چيز است :
اول : دارا بودن معجزه
معجزه چيست ؟ معجزه عبارت از كار خارق العاده ايست كه جهات سه گانه زير
در آن جمع باشد: 1 - اين كار بكلى خارج از حدود توانايى نوع بشر باشد و
هيچكس حتى نوابغ جهان نتوانند به اتكاى نيروى انسانى آنرا بياورند.
2 - بايد توام با دعوى پيامبرى باشد. يعنى آورنده آن بعنوان يك سند
زنده براى صدق گفتار خود در دعوى رسالت از طرف خدا آنرا انجام دهد و
اين دعوى براى امامان و امام حسين بوده منتهى به اسم امامت و نه
پيغمبرى .
3 - بايد توام با تحدى يعنى دعوت بمعارضه و مقابله باشد باين ترتيب كه
از تمام انسان ها دعوت كند كه اگر ميتوانند و قدرت دارند مانند آنرا
بياورند.
بنابراين اگر يكى از اين جهات سه گانه در آن نباشد معجزه ناميده نميشود
از انيجا تفاوت معجزه با كارهاى نوابغ جهان و اكتشافات حيرت انگيز علمى
اجمالا روشن ميشود زيرا كارهاى نوابغ و اكتشافات عجيب علمى اگر چه در
نوع خود نادرست است و كم نظير ولى از قدرت و توانايى نوع انسان بيرون
نيست و هيچ بعيد نيست كه نابغه ديگرى مثل آن و يا بهتر آنرا بياورد.
ولى معجزات بايد در وضع و شرايطى باشد كه هيچ احتمال نرود كه بشر ديگرى
مثل آن را بياورد. مثلا معجزه صالح پيغمبر كه مطابق گفته قرآن شتر ماده
با بچه اش از كوه بيرون آمد كه يك روز آب رود را ميخورد و روز ديگر به
همان مقدار شير ميداد.
اين مطلب را ميتوان ضمن مثالى روشن ساخت اگر كودك 6 يا 8 ساله مانند يك
سخنران ورزيده و ماهر با عبارات سليس و روان و دلنشينى صحبت كند اين يك
نوع نبوغ فوق العاده است اما از حدود و توانايى نوع بشر بيرون نيست چه
ممكنست كودك ديگرى پيدا شود كه به همين زيبايى و مهارت سخن بگويد به
همين دليل نميتوان نام آن را معجزه گذاشت .
ولى از مريمى كه بدون شوهر بوده عيسى بن مريم كه تازه بدنيا آمده بمردم
ميگويد: انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. اين را معجزه ميگويند
چه از قوه هر بشرى خارج است .
مرحوم مجلسى از حضرت صادق (ع ) روايت كرده كه حضرت امام حسن عليه
السلام با شخصى از اولاد زبير به عمره ميرفتند براى حضرت در زير درخت
خرمايى فرش انداختند و براى آن زبيرى در زير درخت ديگر و آن درختان خشك
بود زبيرى گفت اگر ايندرخت رطب ميداشت ميخورديم . حضرت فرمود ميل رطب
دارى گفت بلى حضرت دست بآسمان كرد و دعايى خواند بزبانى كه آن شخص
نفهميد در همانساعت آن درخت سبز شد و بار برداشت شتردارى كه همراه
ايشان بود گفت والله اين سحر است حضرت فرمود سحر نيست دعاى فرزند
پيغمبر است كه مستجاب شد.
حسين عليه السلام معجزات پيغمبران را هم دارا بوده از باب مثال ابن شهر
آشوب روايت كرده كه روزى جبرئيل بصورت دحيه كلبى خدمت رسول (ص ) آمد و
خدمت آنحضرت نشسته بود كه ناگاه حسنين عليهماالسلام داخل شدند چون گمان
ميكردند دحيه كلبى دست به نزد او آمدند و از او هديه اى خواستند جبرئيل
دستى بسوى آسمان بلند كرد سيبى و بهى و انارى براى ايشان فرود آورد و
به ايشان داد چون آن ميوه ها را ديدند شاد گردند و نزد حضرت رسول (ص )
بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و بايشان رد كرد و فرمود كه بنزد پدر
و مادر خود ببريد ولى اگر اول بنزد پدر ببريد بهتر است پس آنچه آنحضرت
فرموده بود بعمل آوردند و اين ميوه ها را نزد پدر و مادر بردند و همگى
از آن ميوه ها تناول ميكردند و هر چه ميخوردند چيزى از آن كم نميشد و
آن ميوه ها بحال خود بود تا وقتى كه رسول خدا (ص ) از دنيا رفت و باز
آنها نزد اهل بيت بود و تغييرى در آنها به هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه
عليهااالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد و چون حضرت اميرالمؤ منين (ع
) شهيد شد و آن به از بين رفت و سيب ماند آن سيب را حضرت حسن (ع ) داشت
تا آنكه حضرت امام زين العابدين (ع ) فرمود وقتى كه پدرم در صحراى
كربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه
تشنگى بر او غالب ميشد آنرا ميبوئيد تا تشنگى آن حضرت تخفيف ميافت چون
تشنگى زياد بر آنحضرت غالب شد و دست از حيات خود برداشت دندان بر آن
سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آن سيب را طلب كردند نيافتند پس آنحضرت
فرمود كه من هر گاه بزيارت مرقد مطهر پدرم ميروم بوى آن سيب را ميشنوم
و هر گاه از شيعيان مخلص ما در وقت سحر بزيارت آن مرقد مطهر برود بوى
آن سيب را از آن ضريح منور ميشنود.
معجزه امام حسين عليه السلام و حفر چاه
چون شب عاشورا تشنگى و عطش بر حسين (ع ) و اصحاب و اهل بيت آنحضرت زياد
شد آنحضرت تبرى برگرفت و از بيرون خيمه زنان نوزده قدم بطرف قبله گام
برداشت آنگاه قدرى زمين را با تبر حفر كرد ناگاه آبى زلال و گوارا
بجوشيد و اصحاب آنحضرت نوشيندند و مشكها را پر از آب كردند پس آن چشمه
فروكش كرد و خشك شد و اثرى از آن باقى نماند در صورتيكه روز نهم حضرت
باصحاب فرمود كه چاهى حفر كنند شايد آبى پيدا شود ولى هر چه كاوش كردند
آبى نيافتند.
تا اينجا معلوم شد كرامات و مقاماتى از قرب بدرگاه احديت و داشتن معجزه
براى همه انبياء بوده و براى امام حسين (ع ) هم بوده است .