شرح زيارت عاشورا

حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

- ۱۳ -


آمدن زعفر جنى به كربلا
سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد زعفر گريست كه در موقع شادى من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را پرسيد گفتند اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد ديديم در آنجا لشكر زيادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان معركه جنگ حسين بن على (ع ) پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده يكه و تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود و ميفرمود: اما من ناصر ينصرنا اءما من معين يعيننا، و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى العطش بلند كرده اند چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى كشند.
زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه وقتى ما وارد زمين كربلا شديم ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.
ارواح يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل عبا يكه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان ، هر نفس كه ميكشد خون از حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است . زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم . يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه فايده اى دارد شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .
زعفر ميگويد من به امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگويم ؟
زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام حرم حسينى بلند است مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص كرد.

 

 

 

 

 

 

 

مجلس بيست و يكم : گريه اهل آسمانها و زمين و تمام موجودات عالم بر حسين عليه السلام
در مجلس قبل شرح گريه ملائكه و جن و طيور را مفصلا بيان كرديم و اينك در اين مجلس گريه آسمانها و زمين و اهل آنها را نقل خواهيم كرد:
در كامل الزياره از اميرالمؤ منين (ع ) روايت ميكند كه در رحبه كوفه اين آيه مباركه را تلاوت ميفرمود: فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .
ناگاه حسين (ع ) از درى از درهاى مسجد وارد شد فرمود: اما اءن هذا سيقتل و يبكى عليه السماء و الارض . آيه شريفه فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين درباره هلاكت قبطيان و قوم فرعون است كه فوت ايشانرا تحقير مينمايد به اينكه آسمان و زمين بر ايشان گريه نكرد و اعتنايى بر مرگ ايشان ننمود از مفهوم اين آيه استفاده ميشود كه اگر كسى مؤ من و خداپرست باشد آسمان و زمين بر مرگ او گريان شود.
در مجمع البيان نقل ميكند كه از ابن عباس نقل كردند كه آيا آسمان و زمين بر فوت كسى گريه ميكند گفت بلى چون مؤ من از دنيا ميرود و محل عبادت او در زمين و مصعد عمل او در آسمان كه محل بالا بردن عمل او باشد بر او گريه ميكنند.
انس بن مالك از حضرت رسول (ص ) روايت ميكند كه حضرتش فرمود: ما من مؤ من الا وله باب يصعد منه عمل و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه .
يعنى هيچ بنده مؤ من نباشد مگر آنكه براى او دو در باشد يكى از آن عملش بالا برود و ديگرى روزى او برايش نازل ميگردد و چون اين بنده بميرد اين دو در از عروج عمل نزول رزق محروم مانند و بر او بگريند.
مرحوم ((سيد مهدى تبريزى )) ((صاحب خلاصة الاخبار)) در كتاب ((رياض المصائب )) گويد كه ابن عباس در تفسير آيه شريفه فما بكت عليهم السماء و الارض گفته چون پيغمبرى از دنيا ميرود آسمان و زمين چهل سال بر او گريه ميكنند و در رحلت امام چهل ماه و در فوت عالم عامل چهل روز اما در شهادت امام حسين (ع ) آسمان و زمين هميشه گريه ميكنند و دليل اينمطلب آنكه روز قتل آنحضرت از آسمان خون باريد و حمره آسمانى در روز عاشورا ظاهر شد و قبل از آن مشهود نبود و در روز قتل حسين (ع ) هيچ سنگى را از جايش حركت ندادند مگر آنكه در زير آن خون بود.
در امالى و علل الشرايع از ((ميثم تمار)) نقل ميكنند كه به جبله گفت : اى جبله بدان كه حسين بن على عليه السلام شهيد ميشود و سيد شهيدان خواهد بود و همچنين اصحاب او كه در كربلا شهيد ميشوند بر ساير شهدا برترى و مقام خواهند داشت .
اى جبله هر وقت نظر بر آفتاب كردى و آنرا چون خون سرخ ديدى بدانكه حسين بن على (ع ) كشته ميشود جبله گفت روزى از حجره خود بيرون آمدم آفتاب را بر ديوار قرمز ديدم چون بر خورشيد نظر كردم رنگ او را غيرمعمولى ديدم گريه كردم و گفتم بخدا قسم كه حسين امروز كشته شد.
در امالى و عيون از ((ريان بن شبيب )) نقل ميكند كه حضرت رضا (ع ) فرمود كه آسمانهاى هفتگانه و زمينها بر حسين (ع ) گريستند.
((قرطبى اندلسى )) در كتاب عقد از محمد بن شهاب زهرى نقل ميكند كه گفت وقتى شام نزد عبدالملك مروان آمدم جمعى آنجا بودند، عبدالملك از آنان سئوال كرد كه آيا شما ميدانيد كه روزيكه حسين بن على كشته شد در بيت المقدس چه واقع شد، حاضرين جواب ندادند تا نوبت بمن رسيد از من سئوال كرد گفتم اى خليفه شنيده ام كه در روز شهادت حسين بن على (ع ) در بيت المقدس ‍ هيچ سنگى از زمين برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون تازه اى يافتند.
((ابن حجر)) در ((صواعق )) پس از نقل گفتار زهرى ميگويد كه عبدالملك مرا خواست و بمن گفت كه مردم اينموضوع را نميدانند فعلا من بدانم و تو به كسى نبايد بگويى زهرى ميگويد تا عبدالملك زنده بود جراءت نكردم اينموضوع را بكسى بگويم .
جارى شدن خون از سنگ و درخت در روز عاشورا
در كتاب رياض الشهاده نقل ميكند كه در يك فرسخى و موصل محلى است كه آنرا مشهد نقطه گويند و باين علت اين نام را بر آنمحل نهاده اند كه چون سرهاى شهيدان را با اسراء شام ميبردند بهر بلد و منزلى كه ميرسيدند پيش از ورود خود خبر ميدادند كه شهر را آذين بندند و با استقبال بيايند در هر منزل كه ميرسيد اين برنامه را اجرا ميشد ولى به موصل كه رسيد بعادت معهود خبر بحاكم موصل دادند كه شهر را آذين بندند حاكم جمعى از عقلا و پيرمردان را جمع كرده و در اين امر با آنها مشورت كرد و بالاخره قرار شد كه آنها را بشهر راه ندهند و در يك فرسخى شهر از آنها پذيرايى كنند.
در محل پذيرايى سرها را بر نيزه ها نصب كرده بودند در پاى يك سنگ بزرگى سر مطهر منور حضرت ابى عبدالله الحسين ارواح العالمين له الفداء را بر سر نيزه زده در كنار آن سنگ بر زمين زدند در كنار آن خونى از سر مطهر بر آن سنگ چكيد و از آن تاريخ تا مدتهاى مديد هر ساله روز عاشورا از آن سنگ خون تازه ميجوشد و در آنجا مسجدى بنا نهاده و هر سال در روز عاشورا جماعتى زياد از شيعيان در آن محل جمع ميشوند و عزادارى مفصلى مينمايند تا در زمان عبدالملك مروان آن سنگ را از آنجا بردند و ديگر اثرى از آن ظاهر نشد.
دوم
جناب فاضل متتبع آقا ميرزا صدرالدين در جلد دوم كتاب رياض القدس نقل نموده از والد در رياض الاحزان از بعضى از معاصرين خود كه در كتب مقتل نقل كرده كه در سفر مكه عبورم بشهر حماة افتاد در ميان آن باغها مسجدى ديدم كه نام آن مسجدالحسين بود وارد آن شدم در گوشه اى از آن مسجد پرده اى كشيده بودند آن پرده بديوار آويخته بود چون پرده را عقب زدم ديدم سنگى بديوار آويخته و اثر موضع گلوى بريده و شريان در آن سنگ نقش است و خون خشكيده اى هم در آن سنگ موجود ميباشد.
من از خدام مسجد پرسيدم كه اين سنگ چيست و چرا خون دارد و خون كه نجس است نبايد در ميان مسجد باشد گفتند اين سنگى است كه چون لشكر ابن زياد از كوفه به دمشق ميفرتند و سرهاى شهيدان را با اسيران ميبردند چون باين شهر وارد شدند سر بريده حسين (ع ) را روى اين سنگ نهادند و از آن وقت اثر بريده بر اين سنگ مانده چنانكه ميبينى يكى از خدام ديگر گفت من سالها است خادم اين مسجد ميباشم خيلى اتفاق ميافتد كه از ميان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن ميشنوم و كسى را نمى بينيم و در هر سال كه شب عاشوراى حسين (ع ) ميشود شب كه از نصف ميگذرد نورى از اين سنگ ظاهر ميشود كه بدون چراغ مردم مسجد ديده ميشوند و عده اى از مردم اينجا جمع ميشوند و در اطراف اين سنگ گريه و عزادارى ميكنند و در آخر شب عاشورا از آن سنگ خون بيرون ميآيد كه اين خون خشكيده كه ميبينى از اثر ترشح همان خونست بعد آن خادم گفت آن خادميكه قبل از من درين مسجد بود ميگفت منهم سالها درين مسجد خدمت ميكردم و اين سنگ را به همين كيفيت در شبهاى عاشورا ديده ام .
ناقل ميگويد چون از مسجد بيرون آمدم از هر كس در شهر از اين مسجد و سنگ پرسيدم مثل گفتار خادم را براى من گفتند.
سوم
در كتاب الرياض القدس مينويسد كه در يكى از شهرهاى روم كوهى شيرى است كه از سنگ تراشيده شده و هر سال روز عاشورا از چشمهاى آن شير دو چشمه آب جارى ميشود تا شب چون شب گردد آن آب قطع ميگردد و مردم آن حوالى از آن آب ميخورند و يادى از لب تشنه حسين (ع ) ميكنند و بر قاتلان آنحضرت لعنت مينمايند.
و در كتاب رياض الشهاده نقل ميكند كه در بلدى از بلاد روم از سنگ شيرى ساخته اند كه در روزهاى عاشورا از دو چشم او خون جارى ميشود تا شب گردد و اهل آن بلد دور آن شير جمع شده عزادارى ميكنند.
چهارم
در كتاب الرياض الشهاده نقل ميكند كه در زمان ما شايع شده است كه در بلاد روم درختى است كه در روز عاشورا نزديك ظهر يكى از شاخه هاى آندرخت سرازير شده از برگهاى آن قطرات خون ميچكد تا غروب آفتاب و بعد آن شاخه خشك ميشود و سال آينده شاخه ديگرى از آن درخت بهمين كيفيت ميگردد و هر سال جمع كثيرى از خلايق بزيارت آندرخت ميروند بعد ميگويد قصه اين درخت را جمع از تجار كه به آن سرزمين رفته بودند و خودشان مشاهده كرده بودند براى من نقل كردند كه بحد تواتر رسيد.
مرحوم دربندى در اسرارالشهاده نقل ميكند كه در ((زرآباد قزوين )) درخت چنارى است كهنسال كه همه ساله ظهر عاشورا ناله اى از آن درخت بر ميآيد و از شاخه اى از آندرخت خون ميريزد و مردم از اطراف و نواحى در آن مكان آمده و به عزادارى و گريه و زارى اشتغال دارند.
مرحوم ((حاج شيخ على اكبر نهاوندى )) نقل ميكند كه قضيه اين درخت را من از عالم جليل جناب آقا يحيى كه از نواده هاى مرحوم ((وحيد بهبهانى )) بود شنيدم ميفرمودند من خودم آن درخت را ديدم و روز عاشورا بزيارت آن رفتم .
پنجم
در ((دارالسلام )) عراقى نقل ميكند كه وقتى عالم جليل آقاى سيدمهدى پسر مرحوم آقا سيدعلى صاحب رياض در كربلا مريض شد دو نفر از علما را كه يكى ((شيخ محمد بن صاحب )) فصول و ديگرى ((حاج ملاجعفر استرآبادى )) كه هر از فحول علماء كربلا بودند در سرداب مقدس حسينى فرستاد كه قدرى از خاك قبر آنحضرت برداشته براى استفشاء آنمرحوم بياورند آن دو عالم جليل غسل كرده لباس احرام پوشيدند وارد سرداب شده قدرى از تربت با آداب آن برداشته آوردند قدرى از آنخاك را يكى از محترمين كربلا گرفته در ميان كفن مادرش گذشت گفت اتفاقا در يكى از روزهاى عاشورا به آن كفن نظر كردم ديدم رطوبتى دارد كفن را باز كردم ديدم آنخاك خون شده و كفن را خونابه نموده است روز يازدهم باز نظر كردم بحالت اول درآمده و ابدا اثر رطوبتى در آن نيست .
معنى گريه موجودات بر حسين عليه السلام
از آيات و روايات و حكاياتى كه تا كنون ذكر شد معلوم گشت كه ملائكه و زمين و آسمان و اهل آن بر حسين (ع ) گريان شدند بلكه حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه در دعاى سوم شعبان ميفرمايد: اءللهم انى اسئلك بحق المولود فى هذا اليوم الموعود بشهادته قتل الستهلاله و ولادته بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطاء لابتبها قتيل العبرة و سيد الاسرة .
يعنى : خدايا سؤ ال ميكنم از تو بحق مولود امروز كه وعده شهادت او رسيده قبل از آنكه مادرش او را بزايد زمين و آسمان و هر كه در آنها ميباشد بر آنحضرت گريه كردند حتى آنهائيكه هنوز قدم بعرصه دنيا نگذاشته اند چه آنحضرت كشته شده گريه است .
پس همه موجودات عالم چه آنهايى را كه ما بچشم ببينيم و چه نبينيم بر آنحضرت گريان شده اند حال بايد فهميد كه به چه قسم بر آنحضرت گريه كرده اند.
نظر بگفتار: كلم الناس على قدر عقولهم .

چونكه با كودك سر و كارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد

مكالمه اولياء خدا با مردم باندازه عقول و افهام مخاطبين است و غالبا از باب استعمال الفاظ در معانى كلى ميباشد.
در خبرى از امام صادق (ع ) وارد شده كه به راوى فرمود: از كسانى مباش كه لفظى را بشنوند و بر يك معنى حمل نمايند و اكثر تاويلات كه در احاديث اماميه وارد است مبنى بر اين قاعده استعمال لفظ در معنى كلى ميباشد لفظ صراط و ميزان كه يكى از عقايد مسلم شيعه است در معنى كلى خود كه گذشتن و عبور نمودن از جهنم به بهشت و سنجش اعمال باشد استعمال شده ولى شخص ‍ بى اطلاع گمان ميكند كه مراد از ميزان همان معنوى لغوى آنست كه ترازو باشد لذا عده اى قائل شده اند كه اعمال را با ترازو ميكشد قهرا اين اشخاص بفكر افتاده اند كه قدر اين ترازو چه مقدار است و نامه عمل چيست و طريقه كشيدن به چه نحو خواهد بود و يا صراط را بمعنى پل گرفته اند كه پلى روى جهنم است قهرا بفكر ميروند كه ساختمان اين پل از چيست و به چه نحو خواهد بود بنابراين اگر از اول لفظ بر يك معنى كلى حمل شود به اين اشكالات برخورد نميشود لذا شارع مقدس هم از ما اعتقاد بصراط و ميزان را خواسته نه حقيقت و چگونگى آنرا و براى همين است كه از چگونگى و جزئيات اين امور در قرآن و احاديث چيزى نمييابيم .
پس از ذكر اين مقدمه ميگوئيم گريستن يك معنى عام دارد كه عبارت از اظهار اندوه و حزن و غمناك بودنست و اين معنى در انسان به ريختن اشك از چشم و بانقباض جبهه ، و در حيوان بصداى بلند است چنانچه وقتى او را بزنند با بچه او را بگيرند يك حال تحسر و تاءسفى براى او پيدا شده كه قهرا صداى خود را بلند ميكند و در ملائكه فقط حزن و اندوه است نه اشك ريختن چون آنان داراى جسم نيستند و در نباتات به پژمردگى برگ و زرد شدن و خشك شدن آنست .
و يا مثلا معنى در اسماء الهى كه بر ذات حضرت بارى اطلاق ميشود غير از اسمايى است كه بر ما نام ميگذارند مثلا اسم رحيم كه يكى از اسماء خداست معنيش اين نيست كه در اثر رقت قلب صنوبرى با بودن قواى جسمانى حالت ترحمى به او دست دهد مثل رحم كردن ما به زيردستان منزه است خدا ازين گفتار پس وصف خدا بصفت رحمت از قبيل سبب بر مسبب باشد يعنى سبب كه رحمت است مجاز باشد از انعام كه اسباب است و از قبيل مجازات در قرآن و اخبار زياد وارد شده است .
مجلس بيست و دوم : فلعن الله امة اسست اءساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت
پس خدا از رحمتش دور گرداند آن جماعتى را كه اساس ظلم و جور را بر شما اهلبيت تاسيس نمود.
شرح : لعن در لغت بمعنى راندن و دور كردنست و لعن از خدا بمعنى دورى از مقام قرب و تيعيد از جوار رحمت است .
در قرآن ميفرمايد: اءن الله لعن الكافرين و اءعد لهم سعيرا. (احزاب ، 64)
يعنى : حقتعالى كافرين را از رحمت و مقام قرب خود دور كرده و از براى آنان آتش سوزانى را مهيا نموده است .
امة بمعنى گروه و جماعت آمده . اساس بمعنى پايه و بنياد نهادن . ظلم در لغت بمعنى وضع شى ء در غير ما وضع له است و گاهى در عدل از راه است و گاهى بمعنى نقص آمده ، چون ولم يظلم منه شيئا و گاهى بمعنى منع آمده چنانچه : ما ظلمك اءن تفعل اى ما منعك لعن درين عبارت زيارت بمعنى اول است كه وضع چيزى در غير موضع خودش باشد چه در اول اسلام حق خلافتى كه حق آل محمد بود غصب كردند و در غير مجراى طبيعى آن قرار دادند.
جور بمعنى عدول از طريق و بمعنى تعدى نيز آمده و در اينجا مراد قول اول است .
اهلبيت بعضى گفتند مراد از اهلبيت اولاد وجود مبارك پيغمبر است از نسل فاطمه عليهاالسلام و همچنين اقرباء آنحضرت و بعضى گفتند اهلبيت كسانى هستند كه زكوة بر آنها حرام است لكن حق مطلب اينست كه اين اهلبيت همان اهلبيتى هستند كه خدا در قرآن ذكر كرده در آيه : انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا .
و پيغمبر فرمود: مثل اهل البيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق .
و مسلما اين اهلبيتى كه خدا در قرآن ميفرمايد ائمه معصومين و حضرت زهرا عليهاالسلام ميباشد و مراد از حديث سفينه نوح هم همين است و ما مطالب راجع به اين مجلس را در سه فصل بيان خواهيم كرد.
فصل اول : امتى كه تاءسيس ظلم كردند كدامند
سخت ترين ظلمى كه بر اهلبيت پيغمبر بلكه بر همه اهل عالم تا روز قيامت شد دو ظلم بود: يكى مانع شدن از نوشتن وصيت خود را در آن آخرين ساعت عمر خود و ديگر موضوع جمع شدن در سقيفه و حق آل محمد را بردن .
اما راجع به وصيت پيغمبر (ص ) محمد بن عبدالكريم شهرستانى متوفى 548 قمرى كه از بزرگان علماء عامه است در كتاب معروف خود موسوم بملل و نحل گويد اول نزاع و اختلاف بزرگى كه در اسلام واقع شد همانست كه محمد بن اسماعيل بخارى به اسناد خود از عبدالله بن عباس نقل نمود كه چون در مرض الموت حال رسول الله (ص ) شدت يافت و فرمود: اءيتونى بدوات و قرطاس ‍ اءكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدى . يعنى دوات و كاغذى بياوريد تا براى شما كتابى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد عمر گفت درد بر او غلبه كرده كتاب خدا ما را بس است و احتياجى بنوشته آنحضرت نيست .
چون نزاع و گفتگو در اطراف بستر آنحضرت زياد شد حضرت فرمود برخيزيد از نزد من برويد كه نزد من سزاوار نيست .
ابن عباس گفت بالاترين مصيبت و بلا در آنوقتى بر ما نازل شد كه مانع نوشته رسول خدا شدند. اين موضوع دوات و قلم از مسلميات بين شيعه و سنى است و بعضى نقل كرده اند كه ... گفت : اءن الرجل ليهجر يعنى اين مرد هذيان ميگويد و اين بالاترين اهانتى است كه بآنحضرت گفته شده چنانچه علماء منصف و متفكر اهل سنت از قبيل قاضى عياض شافعى در كتاب ((شفا)) و كرمانى در شرح ((صحيح بخارى )) و ((نودى )) در شرح صحيح مسلم نوشته اند كه گوينده اين كلام هر كه بوده اصلا ايمان به رسول خدا نداشته و از معرفت كامل بمقام و مرتبه آنحضرت عاجز بوده چه آنكه نزد ارباب مذاهب ثابت است كه از انبياء عظام در مقام ارشاد و هدايت خلق اتصال به غيب عالم دارند خواه در حال صحت يا در حال مرض حتما بايد اوامر آنها اطاعت كرده شود پس مخالفت با آنحضرت خاصه بيان كلمه هذيان دليل بر عدم معرفت بمقام آنحضرت ميباشد. انتهى كلامهم .
واقعا اگر ميگذاشتيد پيغمبر مطلب را بنويسد پس از موت آنحضرت اينهمه اختلاف در بين مرحوم بوجود نميآمد و سقيفه اى درست نميشد و حق آل محمد از بين نميرفت .
دومين ظلمى كه بر آل محمد و اهلبيت آنحضرت بلكه بر همه اهل عالم تا روز قيامت شد موضوع جمع شدن در سقيفه ساعده و بردن حق اهلبيت بود براى توضيح اينمطلب مجبوريم كه قدرى شرح سقيفه را بيان كنيم .
اختلاف دو قبيله اوس و خزرج
قبل از شرح سقيفه مجبوريم دو قبيله بزرگ بنام اوس و خزرج را كه در سقيفه جمع شدند و در امر خلافت گفتگو و زد و خورد كردند شرح دهيم .
در زماينكه سيل عرم سد ماءرب يمن را شكست و آب سد تمام شد بلد و باغات آنها را خراب كرده مردم آن باطراف پراكنده شده و قبيله اى بنام خزاعه به حجاز آمده ساكن آن حدود شدند و دو برادر بنام اوس و خزرج از آنها تخلف ورزيده در يثرب كه هواى معتدل و زيبايى داشت رحل اقامت افكندند، سالهاى متمادى در آنجا زندگى مينمودند به مرور زمان فرزندان آنان زياد شده و دو قبيله بنام آن دو برادر تشكيل دادند يعنى قبيله اوس و قبيله خزرج . با آنكه همگى اين دو قبيله بنى اعمام و خويشان هم بودند معذلك بواسطه قتلى كه بين آنان واقع شده بود پيوسته با يكديگر نزاع و زد و خورد داشتند و از هر فرصتى استفاده نموده و به نفع خود و محذول نمودن گروه ديگر اقدام مينمودند.
در اول بعثت رسول اكرم (ص ) در مدينه منوره جنگ و جدال بين اين دو قبيله سخت برقرار بود تا سال 50 عام الفيل كه سال دهم بعثت باشد در اينسال جنگ سختى بين اين دو قبيله در گرفت و سرانجام قبيله اوس بر خزرج غالب آمد و بعد از خاتمه جنگ صلحنامه اى بين آنها رد و بدل شد.
در همان اوان كه با هم صلح كرده بودند و برادروار رفتار مينمودند خزرجيها كه هميشه تفوق بر اوسيها داشتند نمى توانستند تحمل ذلت و حقارت و مغلوبيت را در مقابل اوسيها بنمايند.
اسعد بن زراره و زكوان بن عبد قيس كه دو نفر از اشراف قبيله خزرج بودند از يثرب به مكه رفته تا با قريش اتحاد كنند و بر قبيله اوس حمله كنند و آنها را سركوب نمايند.
وقتى به مكه وارد شدند در منزل عتبه بن ربيعه ورود نمودند و گفتند آمده ايم با شما هم سوگند و هم عهد شويم تا ننگ شكست خود را برطرف سازيم .
عتبه گفت متاءسفانه الحال نميتوانيم اين عمل را انجام دهيم چه آنكه خود گرفتار پيشامدى شده ايم كه نميتوانيم بكار ديگرى بپردازيم .
اسعد پرسيد چه پيشامدى شما را مشغول ساخته است عتبه گفت مردى در ميان ما قيام نموده كه خداى ناديده ميپرستد و خدايان ما را بد ميگويد و خود را رسول و فرستاده خداى ناديده ميداند و جوانان ما را بد راه نموده و بخداى خود توجه داده است .
گفتند كه اين شخص كيست و از كجا آمده و عتبه گفت از خود ما است بلكه از بهترين ما ميباشد نامش محمد (ص ) پسر عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم است كه چنديست در اثر فشار و اتحاد ما باتمام خاندانهاى بنى هاشم در شعب ابيطالب رفته اند و ما آنها را در محاصره سخت قرار داده ايم فقط سالى دو مرتبه در موسم حج و عمره از شعب بيرون ميآيد و مردم را بدين خود دعوت ميكند.
اسعد و زكوان چون از علماى يهود ساكن مدينه شنيده بودند كه بزودى پيغمبرى از مكه ظاهر خواهد شد فلذا بشوق ديدار آنحضرت بمسجد رفته و آنحضرت را در حجر اسماعيل ملاقات نمودند و در مقابل آنحضرت نشستند و عرض كردند ما را به چه چيز دعوت ميكنى و مرام تو چيست ؟
حضرت فرمود شما را دعوت ميكنيم كه شهادت به وحدانيت خداوند متعال و نبوت و رسالت من بدهيد و اينكه بت پرستى نكنيد و شرك بخداى بزرگ نياوريد و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از بيم فقر و پريشانى نكنيد و گناهان بزرگ و كوچك و آدم كشى ننمائيد و مال يتيمان را نخوريد و كم فروشى نكنيد با عدالت و صداقت با خلق رفتار نمائيد و وفاى بوعده و عهد نمائيد.
چون اسعد و زكوان اين كلمات را شنيدند و نور ايمان در دلشان تابيدن گرفت و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله .
آنگاه عرض كردند ما از اهل يثرب و از قبيله خزرج هستيم شما يكنفر را با ما بفرستيد تا به اهل قبيله و مردم آن صفحات قرآن تعليم بدهد رسول اكرم (ص ) مصعب بن عمير را كه جوانى طليق اللسان بود و بسيارى از قرآن و احكام الهى را كه تا آنروز نازل شده بود ميدانست با ايشان روانه نمود.
در مدينه در منزل اسعد از مصعب پذيرايى ميشد روزها در مجالس قبيله خزرج مردم را دعوت به قواعد دين اسلام مينمود و از هر قبيله اى يكى دو نفر مسلمان ميشدند، سعد و زكوان هم كمك ميكردند اوصاف حميده آنحضرت را براى انصار نقل مينمودند تا زمانيكه خالوى اسعد، سعد بن معاذ و اسيد بن حضير بشرف اسلام مشرف گرديدند و مصعب را بمنزل خود بردند تا بالاخره اشرف اين دو قبيله مسلمان شدند و كم كم اسلام در افراد مدينه نفوذ كرده روزبروز تعداد مسلمين افزوده شد.
عبدالله بن ابى كه از بزرگان قبيله اوس بود و هر دو قبيله او را براى رياست انتخاب كرده بودند خيال داشت كه امير مدينه شود امر سلطنت و امات او خودبخود بواسطه اسلام متزلزل شد ولو آنكه خود او ظاهرا مسلمان شد ولى در باطن ازين پيشامد ناراضى بود فلذا پيوسته در تخريب اساس دين اسلام سعى و كوشش ميكرد تا جايى كه به رئيس المنافقين معروف شد.
پس از آمدن رسول اكرم (ص ) بمدينه و مسلمان شدن تمام قبيله اوس و خزرج آنها متحدا در خدمتگزارى آنحضرت ساعى و آماده عمل بودند.
ولى عبدالله ابن ابى كه رئيس منافقين و بزرگ و رئيس قبيله اوس بود باطنا باتمام تشكيلات پيغمبر مخالف بود و درصدد فرصتى بود كه بنفع خود نتيجه بردارى كند و خودش حاكم و سلطان مدينه شود فلذا در آخر ماه صفر سال 11 هجرى كه پيغمبر گرامى از دنيا رحلت فرمود بهترين فرصت را براى رسيدن بهدف و مقصد خود بدست آورد چون مقتضى را موجود يافت تصميم گرفت كه ازين فرصت به نفع خود نتيجه بردارى كند فلذا بزرگان هر دو قبيله اوس و خزرج را در سقيفه بنى ساعده جمع آورد كه سر پوشيده اى مخصوص انصار بود كه هر گاه امر مهمى پيش ميآمد همگى در آنجا جمع ميشدند و در آنموضوع مهم شور مينمودند و غير از خودشان كسى را در آنجا راه نميدادند بارى براى تصاحب نمودن امر امارت و رياست نه خلافت و جانشينى رسول اكرم (ص ) اجتماع نمودند و چون بين دو قبيله اوس و خزرج سالهاى متمادى رقابت موجود بود براى ربودن گوى رياست و امارت گفتگو طولانى شد هر يك از دو قبيله ميخواستند بنفع قبيله خود بهره بردارى نمايند و هر يك از دو قبيله امارت را براى خود مسلم ميدانند در آنمحفل بقول امروزيها امارت و رياست توجه به قبيله خزرج داشت چه آنكه سعد بن عباده شخصيتى بزرگ و باجود و سخاوت ، و جاهت بسيار نيكويى در ميان انصار داشت . و قبيله اوس چون چنين مرد شايسته اى نداشتند كه بامارت برگزينند و مايل هم نبودند كه زير پرچم امارت و رياست خزرجيها بروند عقب فرصتى ميگشتند كه اين پرچم امارت و رياست را از دست خزرجيها بربايند.
در همان ساعات مشورت انصار در سقيفه عمر بن الخطاب باخبر شد بنابر آنچه كه طبرى در صفحه 208 جلد سوم تاريخ ((چاپ اول )) و ابن اثير در صفحه 222 جلد دوم كامل و ديگران نوشته اند به در خانه رسول خدا (ص ) رفت ولى وارد منزل آنحضرت نشد ((براى آنكه ديگران از كبار صحابه و بنى هاشم باخبر نشوند)) براى ابوبكر پيغام داد كه بيرون بيايد كار دارم ابى بكر جواب داد مشغولياتى دارم نميتوانم بيرون بيايم دو مرتبه پيغام داد حادثه اى پيش آمده كه حضور تو تنها لازمست ابى بكر بيرون آمد گفت چه خبر است عمر گفت مگر نميدانى انصار در سقيفه جمع شده اند كه امر امارت را به سعد بن عباده واگذار نمايند لازمست به آنجا برويم و اخذ نتيجه نمائيم .
پس بدون آنكه مهاجرين حاضر در منزل رسول اكرم (ص ) و بنى هاشم را خبر بنمايند دو نفرى محرمانه به سقيفه رفتند.
در بين راه ابوعبيد جراح گوركن قديم مكه كه يكى از همفكران آنان بود ملاقات نمودند و با خود بردند و سه نفرى وارد مجلس ‍ سقيفه شدند.
به اتفاق جميع ارباب سير و تاريخ و خبر در سقيفه بنى ساعده از مهاجرين فقط همين سه نفر حاضر بود آنهم بطريقى كه گفته شد.
ما قبلا گفتيم كه سالها بين قبيله اوس و خزرج عداوت و دشمنى بود، در آن موقعى هم كه در سقيفه جمع بودند خزرجيها ميخواستند امير از آنها باشد اوسيها هم اين نظر را داشتند كه امير از قبيله خودشان باشد ولى خزرجيها براى رسيدن به هدف خودشان سعد بن عباده را كه مريض بود و داراى وجهه اى هم بود در سقيفه حاضر نمودند اوس هم بزرگان قبيله خود را به سقيفه آوردند كه يكى از آنها عبدالله بن ابى بود بزرگان هر قبيله بر نفع خود سخنرانى كردند بيشتر سخنرانى هم بر نفع سعد بن عباده شده قبيله اوسيها چون فرد لايقى نداشتند كه بدرد رياست بخورد و ازين پيشامد هم بسيار ناراحت بودند و ابدا زيربار خزرجيها نميرفتند متحيرانه باطراف مينگريستند و در پى فرصت بودند كه بهانه بدست آورند و خزرجيها را مغلوب كنند كه ناگاه عمر و ابوبكر و ابوعبيده وارد مجلس با نطقهاى كوتاه مسير گفتار انصار را عوض نموده و بسمت مهاجرين برگردانيدند.
فرصتى بدست اوسيها آمد و با پيشنهاد مهاجرين موافقت كردند تا دست خزرجيها را كوتاه نمايند در اين هنگام عمر گفت چگونه راضى ميشويد كسى را كه پيغمبر مقدم داشته شما او را جلو نيندازيد. اشاره به اينكه اهل سنت ميگويند پيغمبر به ابوبكر فرمود برو و بجاى من نماز بخوان پيش رفت و با ابوبكر بيعت كرد و چون بعضى از انصار اينرا ديدند گفتند با بغير از على با كسى بيعت نمى كنيم ولى بالاخره مردم قبيله اوس با ابوبكر بيعت كردند ولى خزرجيها زيربار نرفتند بزرگ خود سعد بن عباده را برداشته بمنزل رفتند و يكنفر از آنها هم با ابوبكر بيعت نكردند.
سلمان ميگويد كه على (ع ) مشغول غسل دادن بدن پيغمبر (ص ) بود كه خبر سقيفه بما رسيد من به على (ع ) عرض كردم هماكنون در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند و با ابوبكر بيعت كردند حضرت فرمود متوجه شدى اول چه كسى بيعت كرد عرض كردم نه ولى پيرمرديرا ديدم كه پيشانيش اثر سجود بود با حالت گريه خود را به ابوبكر رسانيد و با او بيعت كرد، سپس از منبر بزير آمده از مسجد خارج شد حضرت فرمود او را شناختى نه فرمود او... خدا او را... كند.
كار خلافت تمام شد نقشه هاى پيش بينى شده قبل از غير سعد بن عباده كم كم بفكر على بن ابيطالب افتادند قرار شد على را براى بيعت حاضر كنند زيرا بزرگان بنى هاشم و سران اصحاب پيغمبر از قبيل سلمان و مقداد و اباذر با او هماهنگ بودند و از بيعت امتناع داشتند و آنچه نبايد بشود، شد
كه در اين زيارت ميفرمايد: و لعن الله امة اسست اءساس الظلم و الجور عليكم .
خدا... كند آن كسانيرا كه در روز اول در سقيفه پايه ظلم را قرار دادند و حق شما خانواده را غضب كردند.
حق تعالى در قرآن ميفرمايد: و لا تكونوا اءول كافر و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا و اءياى فاتقون و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتمو الحق . (بقره ، 41)
يعنى : اول كافر بقرآن نباشيد و آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد و از قهر من بپرهيزيد و حق را با باطل مپوشانيد تا حقيقت را پنهان سازد.
كسى كه اول پايه ظلم و يا عمل بدى را بنيان گذارد تا روز قيامت هر كس بآن عمل نمايد و يا به او ظلم كرده شود آن شخص اول بقدر همه ظلم كنندگان و عمل بدكنندگان مسئول خواهد بود و همچنين است اگر عمل خوبى را به مردم ياد دهد و يا پايه كار خوبى را در دنيا بنا بگذارد تا قيامت هر كس از آن بهره مند گردد او را در تمام اجرها شركت خواهد داشت .
فصل دوم : نظر قرآن و منابع درباره ستم بر محمد و آل محمد(ص )
در فصل قبل شرح حال آنانيكه پايه ظلم را در اسلام بنا نهادند بيان كرديم اينك بخواست خدا ثابت مى كنيم كه بايد بر آنها لعن نمود.
حقتعالى در سوره احزاب آيه 57 و 58 ميفرمايد: ان اءلذين يؤ ذن الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اءعد لهم عذابا مهينا و الذين يؤ ذون المؤ منين و المؤ منات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اءثما مبينا .
آنانكه خدا و رسول را بعصيان و مخالفت اذيت و آزار ميكنند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعن كرده و از رحمت خود دور فرموده و براى آنان عذابى باذلت و خوارى مهيا ساخته است و آنانكه مردان و زنان باايمان و بى تقصير و گناه را بيازارند دانسته گناه و تهمت بزرگى را مرتكب شده اند.
اذيت كردن رسول خدا بر دو قسمت يا قوليست چنانچه سخنان نالايق و ناسزا به آنحضرت ميگفتند مثل شاعر و كذاب و ساحر و يا فعليست مثل شكستن دندان يا شكمبه گوسفند بر سر او ريختن يا او را سنگ زدن بطوريكه خون از پاهاى آنحضرت جارى ميگشت و گاهى اذيت رسول به اينست كه اهلبيت آنحضرت را اذيت كنند به طوريكه خود آنحضرت آزرده گردد و پس هر سه قسم را اذيت رسول گويند اگر چه قسم سوم بخود آنحضرت آسيبى نرسيده ولى ناراحتى آنحضرت در قسم سوم بيشتر از آن دو قسمست .
اذيت على عليه السلام اذيت پيغمبر (ص ) است
در صحيح بخارى و مسند احمد بن حنبل و ساير كتب عامه و از كتب شيعه تفسير مجمع البيان و منهج الصادقين روايت ميكند كه اميرالمؤ منين موى مبارك خود را بدست گرفت فرمود رسول خدا موى خود را بدست مبارك خود گرفته فرمود اى على هر كه بمويى از موهاى تو ايذاء رساند بمن ايذا رسانيده و هر كه بمن ايذاء رساند بخدا ايذاء رسانيده .
پس از اين حديث بخوبى استفاده ميشود كه اذيت به مولا اميرالمؤ منين (ع ) اذيت برسول و اذيت به رسول اذيت بخدا است و اين در روايت شيعه و سنى متواتر است كه پيغمبر فرمود: انا و على من نور واحد يا على دمك من دمى و لحمك من لحمى و من اءبغضك و ابغضبنى ابغض الله . و همچنين از آيه مباركه مباهله معلوم ميگردد كه نفس على نفس پيغمبر است پس چون مطابق آيه مباهله پيغمبر و على نفس واحد شدند اذيت هر كدام اذيت ديگريست و اذيت آن دو اذيت خداست و كسى كه خدا را اذيت كند مطابق آيه صريح قرآن ((لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة )) مستوجب لعن خدا واقع خواهد شد.
اذيت فاطمه (س ) اذيت پيغمبر است
اخبار زيادى از پيغمبر رسيده و شيعه و سنى نقل كرده اند كه هر كس فاطمه عليهاالسلام را اذيت كند پيغمبر را اذيت كرده و هر كه پيغمبر را اذيت كند خدا را اذيت كرده است منجمله خبر معروفى است كه امام احمد در مسند و شيخ سليمان در ينابيع المودة و مير سيدعلى همدانى در مودة القربى و ابن حجر در صواعق نقل كرده اند كه پيغمبر (ص ) فرمود: فاطمة بضعة منى و هى نور عينى و ثمرة فؤ ادى و روحى التى بين حبنى من اءذاها فقد آذانى و من اءذانى فقد آذى الله و من اغضبها فقد اغضبنى يودينى ما آذاها .
فاطمه پاره تن منست و ميوه دل من و نور چشم من و روحيست بين دو پهلوى من كسيكه فاطمه را اذيت كند مرا اذيت نموده و كسيكه مرا اذيت نمايد خدا را اذيت نموده و كسيكه فاطمه را بغضب درآورد مرا بغضب درآورده اذيت ميكند مرا كسى كه او را اذيت نمايد.
بخارى و مسلم كه دو عالم و محدث بزرگ عامه ميباشند در صيحيحين خود نوشته اند: فاطمه (ع ) در حال خشم و غضب ... را ترك نمود و بر او غضبناك ماند و با او حرف نزد تا وفات آنگاه اميرالمؤ منين على (ع ) بر او نماز گذارد و شبانهه دفنش نمود و ابوبكر را اذن و اجازه نداد كه بر جنازه او حاضر شود و بر جنازه بى بى نماز بخواند.
و نيز عبدالله مسلم بن قتيبه دينورى در صفحه 14 الامامه و السياسة نقل ميكند كه فاطمه سلام الله عليها در بستر بيمارى به ... فرمود خدا و ملائكه را شاهد ميگيرم كه شما دو نفر مرا بسخط آوريد و رضايت مرا فراهم نياوريد اگر پيغمبر را ملاقات كنم شكايت شما را خواهم كرد.
خداوند در قرآن ميفرمايد: و ما كان لكم ان تؤ ذوا رسول الله نبايد هرگز رسول را چه در حيات و چه در ممات بيازاريد. نميدانم اهل سنت و جماعت بين اين آيات و اخبار خودشان را چگونه ميكنند؟
در روضات نقل ميكند كه يكروز، اعلم علما شافعى گفت آيا شيعه حجت قاطعى بجهت حقانيت خود دارد، شيخ بهايى فرمود زياد است يكى آنكه در صحيح بخارى از حضرت رسول (ص ) روايت كرده كه آنحضرت فرمود: فاطمة بضعة منى من اذاها فقذ اذانى و من اغضبها فقد اغضبنى ، و بعد از چهار ورق همان كتاب روايت ميكند انها خرجت من الدنيا و هى غاضبة عليهما يعنى فاطمه از دنيا رفت در صورتيكه بر...
غضبناك بود بواسطه حقى كه از او غضب كردند آن عالم سنى گفت اين حرف دروغست و نميشود بخارى اين دو حديث را نقل كند من خودم بايد اين كتاب را رسيدگى كنم و فردا بشما جواب ميدهم چون صبح شد آن عالم سنى به شيخ بهايى گفت من صحيح را ديدم و بين ايندوحديث زياده از پنج ورق فاصله دارد چگونه شيعه ميگويند حق با ما است .
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد خدمت استاد خودم ابوجعفر نقيب گفتم كه در اخبار صحيح بما رسيده كه هميار بن اسود كه بهودج زينب دختر پيغمبر حمله كرد و طفلى كه در رحم داشت از ترس سقط كرد پيغمبر خون ، او را هدر ساخت پس كسيكه طفل فاطمه را سقط كرد اگر پيغمبر حيات ميداشت با او چه معامله اى ميكرد ابوجعفر نقيب قول ابن ابى الحديد را تصديق كرد ولى گفت از من حديث مكن و بطلان اين خبر را هم بمن منسوب مدار.
خود ابن ابى الحديد ميگويد اينمطلب بر ما روشن است كه فاطمه از دنيا رفت و از... رنجيده بود و وصيت كرد كه آنها بر جنازه اش ‍ نماز نگذارند.
گذشته از اينها در آيه بعد ميفرمايد: والذين يؤ ذون المؤ منين و المؤ منات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا آيا اهل بيت پيغمبر جز مؤ منين كه اينهمه آنان را اذيت كردند.
بدانكه همان قسم كه صلوات باعث بالارفتن مقام آل محمد ميشود لعن كردن بر دشمنان ايشان هم زيادى عذاب بر ايشان و ثواب براى ما خواهد بود بعلت آنكه هر چه ظلم و جور و ستم بر مردم روزگار ميشود براى آنست كه در صدر اسلام پايه ظلم بنا نهادند و نگذاشتند خلافت به على و اولادش برسد.
از بعضى علماء نقل شده كه ما هر وقت در مسئله اى از مسائل مشكل مراجعه كنيم و براى ما حل نشود و لعن بر غاصبين آل محمد را بر خود لازم ميدانيم چه اگر آنها گذاشته بودند امام زمان از ما غايب نميشد و با بودن امام مشكلى براى ما باقى نميماند.
و نيز ايشان در كتاب انوار يغمانيه خود از جابر از حضرت باقر (ع ) روايت نموده كه آن بزرگوار فرمودند كه عقب اين آفتاب شما چهل چشمه آفتاب ديگر است ما بين هر قرص آفتاب تا آفتاب ديگر چهل سال راه است و در آنها خلق بسيارى است كه نميدانند خدا آدمى را خلق فرموده يا نه و در عقب اين قرص ماه شما چهل قرص ماه ديگر است كه فاصله هر كدام با ديگرى چهل روز است و در ميان آنها خلق بسيارى ميباشند كه نميدانند خدا آدميرا خلق كرده ولى به آنها الهام شده همچنانكه بزنبور عسل الهام شده كه اولى و دومى را در همه اوقات لعن كنند و خداوند ملائكه اى را موكل بر آنها نموده كه هر گاه كوتاهى و در مسامحه در لعنت آنها نمايند آنان را عذاب كنند.
و نيز سيد جزايرى از حضرت امام حسن عسكرى (ع ) روايت نموده آنحضرت از امام صادق (ع ) نموده است كه مردى خدمت آن بزرگوار عرض كرد يابن رسول الله من از يارى كردن شما بدست خود عاجز هستم اين عبارت دو احتمال دارد يكى آنكه مال ندارم كه به آن نصرت شما نمايم و ديگر قوت و قدرت ندارم كه با دشمنان شما جنگ كنم ، عرض ميكند چيزى را مالك نيستيم مگر لعن نمودن بر دشمنان شما و بيزارى چستن از آنها پس حال من چگونه است حضرت صادق (ع ) در جواب فرمود پدرم مرا خبر داد از پدرانش از رسول خدا كه آن بزرگوار فرمودند هر كه در يارى نمودن ما اهلبيت ضعيف باشد پس در نمازش بر دشمنان ما لعنت كند خداوند صداى او را بجميع ملائكه ميرساند از ملائكه ساكنين زمين و آسمان تا عرش و آنها در لعن با او همراهى و مساعدت مينمايند و بر او ثنا ميفرستند و ميگويند بار خدايا بر اين بنده خودت صلوات و رحمت فرست چه آنكه در خشنودى اولياء تو را كه وسعت داشت و مقدورش بود از لعنت بر اعداء محمد و آل محمد مبذول داشت پس از جانب حضرت احديت خطاب ميرسد كه اى ملائكه من او را از احبار خود قرار دادم .
مجلس بيست و سوم : و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها .
خداى لعنت كند گروهى را كه شما را از مقام خودتان دفع كردند و از مراتب رياستى كه خدا شما را در آنها ثبت داده دور نمودند.
شرح :
معنى لعن در مجلس قبل گفته شد، دفعتكم ، دفع بمعنى راندن و دور كردنست مقام مكان ايستادن معنى دارد ولى درينجا بمعنى مكان و منزلت آل محمد است كه خداوند به آنها عنايت فرموده است .
ازالتكم : ازاله دوركردنست يعنى از آن مقام شما را دور كردند.
مراتبكم التى رتبكم الله : در منتهى الارب گويد رتب رتوبا ثابت شد و بر جاى ايستاد رتبه ترتيبا ثابت و استوار گردانيد او را.
پس معنى اين ميشود كه از آن مرتبه هايى كه خدا براى شما ثابت و استوار نموده شما را دور گردانيدند و حق شما را غصب كردند كه همان خلافت و رياست ظاهرى باشد چه مقام واقعى آل محمد را كسى نميتواند بگيرد مانند علم و كمال و شجاعت و معجزات آنان چيز گرفتنى نيست رياستى كه خدا در دنيا به آنها تفويض فرموده بود دشمنان آنها غصب كردند و بردند پس خلافت واقعى قابل غصب نيست و بالاتر از آنست كه دست مخالفين بدان برسد چه آن منصبى است الهى و كماليست نفسانى چنانچه علماء اهل سنت و جماعت و علما اماميه نقل كرده اند كه در بسيارى از موارد كه بعضى گفتند هفتاد مورد بوده عمر درمانده شد و على (ع ) او را نجات داد و عمر گفت : لولا على لهلك عمر او اگر على نبود من هلاك شده بودم .
از جمله فقيه گنجى شافعى در كفايت الطالب فى مناقب على بن ابيطالب نقل ميكند كه روزى عمر به حذيفه گفت چگونه صبح كردى گفت صبح كردم در حالتيكه از حق اكراه دارم و فتنه را دوست ميدارم و به چيزى شهاديت ميدهم كه آنرا نديده ام و حفظ مينمايم غير مخلوق را و بدون وضو صلوات ميفرستم و براى من در زمين چيزى است كه براى خدا در آسمان نيست عمر از اين كلمات غضبناك گرديد و خواست او را اذيت كند و در همان بين اميرالمؤ منين (ع ) رسيد آثار غضب را در صورت عمر ملاحظه نمود و فرمود از چه جهت غضبناكى عمر قضيه را نقل كرد، حضرت فرمود: مطلب مهمى نيست تمام را حذيفه صحيح گفته است .
مراد از حق كه از او كراهت دارد مرگست و مراد از فتنه كه دوست ميدارد و مال و اولاد است و اينك گفته شهادت ميدهم بچيزى كه نديده ام يعنى شهادت ميدهم به وحدانيت خدا و مرگ و قيامت و بهشت و دوزخ و صراط كه هيچكدام را نديده است و اينكه گفته حفظ ميكنيم غيرمخلوق را مرادش قرآنست كه مخلوق نيست و اينكه گفته بدون وضو صلوات ميفرستم يعنى صلوات بر رسول خدا كه جايز است بى وضو صلوات فرستادن و اينكه گفته براى من در زمين چيزى است كه براى خدا در آسمان نيست يعنى براى من زوجه اى است كه خداى تعالى مبراى از زوجه و اولاد است .
از اينگونه موارد بسيار است كه جاى شرح آن نيست پس مقام واقعى خلافت را كسى نميتواند بگيرد ولى مقام ظاهرى كه رياست عامه باشد گرفتند كه شرح آن در مجلس قبل گذشت كه چگونه در سقيفه جمع شدند و بنابراين وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها همين مقام خلافت ظاهرى بود كه اهلبيت را از آن دور كردند به اين تفاهم اكتفا نكردند فدكى كه حق فاطمه و اولاد فاطمه بود گرفتند كه مردم بواسطه پول فدك نزد على و اولادش نزوند.