شواهدى ديگر از اخبار بر وجود عقلا در كرات
آسمانى
در بحارالانوار از رسول خدا (ص ) روايت ميكند كه حضرتش به اميرالمؤ
منين (ع ) فرمود: يا على خدا هفت موطن را با تو به من نشان داد تا
اينكه ميفرمايد: موطن دوم معراج بود كه جبرئيل مرا بعالم بالا صعود داد
تمام آسمانها و زمينهاى هفتگانه براى من نمودار شد بطوريكه ساكنان و
آبادكنندگان آنها را ديدم .
مسلما ساكنان و آبادكنندگان آسمان غير از ملائكه ميباشند.
و نيز در بحار از ابونصير و او از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه حضرت
نوح شرح معراج پيغمبر را ميفرمايد تا اينكه فرمود: خدا پيغمبر را به
آسمان صعود داد سپس گزارشهاى معراج را از رسول خدا اينگونه نقل فرمايد
كه ... سپس مرا به آسمان ششم بالا برد كه ناگهان خلق بسيارى ديدم كه
همچون امواج دريا موج ميزند و درين آسمان فرشتگان مقرب نيز بودند سپس
مرا به آسمان هفتم برد كه در آنجا نيز خلق و فرشتگان را ديدم .
از اينكه در دو جاى اينحديث خلق و فرشتگان ذكر شده معلوم ميشود غير از
فرشتگان مخلوقاتى در آسمان زندگى ميكنند كه تعداد آنها هم زياد است .
و نيز در بحار و كافى و بصائرالدرجات از عجلان بن ابى صالح مرويست كه
مردى در خدمت حضرت صادق (ع ) از روى استعلام اشاره به آسمان نموده عرض
كرد، اين قبله آدم (ع ) است ؟ حضرت فرمود آرى و بعلاوه خدا را قبه هاى
بسيارى است چه در عقب اين مغرب شما 39 مغرب يعنى زمينهاى سپيدى است
مملو از مخلوقات كه از نور شمس كسب روشنى ميكند و طرقة العينى مرتكب
معصيت خدا نشده و نميدانند كه خدا آدمى آفريده است يا نه .
شاهزاده اعتضاد السلطنه پسر فتحعليشاه قاجار در كتاب
((فلك السعاده )) ميگويد:
اين خبر را براى يكى از دانشمندان اروپا نقل كردم خيلى تعجب كرد و گفت
اگر يقين داشتم كه اينخبر از ناحيه وحى پيغمبر شما است حتما مسلمان
ميشدم .
متاسفانه فاضل مزبور چون احاطه به اسناد اخبار نداشته از اثبات صحت سند
خبر عاجز شده و با اينكه در كتب معتبره باسناد قوى مضبوط است فقط از يك
كتاب غيرمعروف آنرا نقل كرده ميگويد: اين حديث را در كتاب نظام الدين
احمد گيلانى شاگر ميرداماد ديده ام و هر گاه ميدانست اينخبر در كتابى
مثل كافى نقل شده براى اتمام حجت او كافى بود زيرا كتاب كافى از كتب
معتبره شيعه و نسخ قديمه اين كتاب در كتابخانه هاى دنيا بسيار است و
اخبار مندرج در آن براى اثبات هر مطلبى حجت قاطع است .
و نيز در كتاب مناقب شيخ رجب برسى ((سال
800 هجرى )) و در كتاب شيخ ابراهيم كفعمى
((قرن دوم هجرى ))
و در كتاب بحارالانوار مجلسى از حضرت موسى بن جعفر عليهاالسلام مروى
است كه جبرئيل خدمت حضرت رسول (ص ) عرض كرد: سوگند بخداوندى كه پيغمبرى
چون تو برگزيده كه در پشت اين مغرب زمينى است سفيد و در آن يك نوع از
مخلوقات خداست كه او را ميپرستند و نافرمانى وى را نمينمايند و بس كه
از ترس خدا گريه كرده اند گوشت از روى آنها فروريخته است .
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) عرض كرد آيا ابليس و بنى آدم را در ميان آنها
راهى هست ؟ فرمود بخدا قسم كه آنها نه ابليس را ميشناسند و نه آدم را
وعده آنها را جز خدا كسى نميداند.
اين حديث هم دلالت دارد بر وجود بشر در ساير سيارات زيرا كه گريه از
خصايص انسان و گوشت از خصايص حيوان و عبادت و عدم معصيت و عدم علم
بوجود ابليس و آدم از اوصافى است كه متفرع بر عقل است يعنى هر گاه
مخلوقات آن كرات زنده و عاقل نبودند از خوف خدا گريه نميكردند.
و بر حسب اخبار مسلم است كه مبدا بشر منحصر به آدم نيست هر چند مبداء
ما آدم است و او پدر ما است ولى مطابق اخباريكه در دست است خدا آدمهاى
بسيارى آفريده است كه هر يك مبداء پدر سلسله اى بوده اند و همه آنها هم
در زمين ما نبوده بلكه در كرات ديگر بوده اند.
در بصائرالدرجات از حضرت باقر (ع ) روايت ميكند كه فرمود: خداوند هزار
هزار عالم ((يكميليون
)) و هزار هزار آدم خلق كرده اينكه ميفرمايد هزار هزار عالم
كه يك ميليون ميشود من باب مثال است مثل اينكه ما ميگوئيم خداوند
هزاران بنده دارد و يا ممكنست ميخواهد بفرمايد آن كراتى كه آدم در آنها
هست و مشمول تكاليف ميباشند يك ميليون عالم است .
در بحارالانوار و تفسير قمى روايت صحيحى از حضرت اميرالمؤ منين (ع )
نقل ميكند باين مضمون كه : هذا النجوم التى فى
السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطه كل مدينه بعمود من نور
طول ذلك العمود فى السما مسيرة ماءتين و خمسين سنة .
در مجمع لبحرين در لغت كوكب بجاى ((بعمود))
((بعمودين ))
ذكر كرده است .
معنى حديث اين ميشود كه : اين ستارگان كه در آسمان ميباشند شهرهايى
هستند مانند شهرهايى كه در زمين است و هر شهرى بسته شده به دو عمود از
نور كه طول اين عمود دويست و پنجاه سال راه است .
اين عمود نور همان قوه جاذبه و دافعه ايست كه بين كرات ميباشند كه اگر
اين دو قوه نبود اين كرات در يك مدار معينى نميماندند و بهم ديگر
ميخوردند و ممكنست 250 سال فاصله نورى باشد.
و نيز امام سجاد (ع ) فرمود: پشت اين نطاق ، راوى عرض كرد: نطاق چيست ؟
فرمود: هذه القبة سبعين الف عوالم كل واحد منها
اوسع من الدنيا فيها خلايق كثيرة لايعلمون ان الله خلق آدم و ابليس ام
لاوقال عليه السلام و الله انهم اطوع لنا منكم .
يعنى : پشت اين قبه يعنى آسمان شما هفتاد هزار عالم است كه هر يك از
آنها وسيعتر از دنياى شماست و در آنها خلايق بسيارى است كه نميدانند
خداوند آدم و شيطانى هم خلق كرده يا نه بعد حضرت فرمود بخدا قسم كه
آنها ما را بيشتر از شما اطاعت ميكنند.
ازين روايت معلوم ميشود كه معروفيت آل محمد و شناسايى آنها مخصوص بزمين
نيست بلكه مخلوقات اين كرات هم معرفت بحال ايشان دارند بلكه معرفت آنها
بيشتر از ماست و لذا از ما امام را اطاعت ميكنند.
حديث بساط
حديث بساط از احاديثى است كه شيعه و سنى آنرا نقل كرده و از معجزات
بزرگ اميرالمومنين (ع ) بشمار ميرود و مقدس اردبيلى در كتاب حديقة
الشيعه در صفحه 388 نقل نموده و چون خيلى مفصل است از ذكر آن خوددارى
ميكنيم فقط يك قسمت آن كه مورد حاجت ما است ذكر ميكنيم .
سلمان گفت : ما پرسيديم يا اميرالمؤ منين (ع ) شما را علمى به آنچه در
عقب كوه قاف است ميباشد حضرت فرمود كه خلاق عالم در عقب كوه قاف چهل
عالم آفريده كه هر عالمى برابر دنياى شماست و علم من بماوراى قاف همچون
علم منست بحال ايندنيا و آنچه در دنياست و بعد از رسول خدا (ص ) منم
حافظ و نگهدارنده عالمها و همچنين بعد از من اولاد من حافظ شريعت نبوى
و وارث علوم مصطفوى خواهند بود و من داناترم براههائيكه در آسمانهاست
از راههايى كه در زمين است و مائيم محزون مكنون الهى و مائيم اسماء
حسنى كه چون خدا را با آن نام بخوانند اجابت كند و مائيم صاحب آن
نامهائيكه بر عرش و كرسى نوشته است و مائيم قسمت كننده بهشت و دوزخ تا
آخر روايت كه مفصل است .
ازين اخبار زياد است كه ذكر آن باعث طول كلام ميشود اگر اخبارى هم از
پيشوايان وين درين باب بما نرسيده بود ما خودمان ميدانستم كه خداوند
درين كرات موجوداتى دارد چه شخص عاقل كار لغو و بيهوده نميكند و اگر
بنا باشد كه خداوند اين كرات باعظمت را كه حساب آنرا جز خودش كسى
نميداند خلق فرمايد و كسى در آن نباشد مسلما اين كار لغو است و چنين
عملى از خدا بدور است لذا ميفرمايد: ان فى خلق
السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الباب الذين
يذكرون الله قياما و على جنبوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض
ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار .
در دعاى افتتاح كه در شبهاى ماه مبارك رمضان خوانده ميشود ميفرمايد:
الحمدالله الذى من خشيته عدالسما و سكانها و
ترجف الارض و عمارها و تموج البحار و من يسبح فى غمراتها .
سكنه آسمانها كيست كه از خوف و خشيت الهى ميلرزاند اگر گويى ملائكه
هستند جواب گوئيم كه ملائكه جسم لطيفند و احتياج به سكنى و مكان ندارند
سكنه يك محل بايد مثل ما باشد و لذا ميگوئيم سكنه بلاد.
بهترين دليلى كه سكنه آسمانها ملائكه نيستند دعايى است كه شيخ حر محمد
بن حسن عاملى در صحيفه ثانيه سجاديه در ضمن دعايى است از حضرت على بن
الحسين امام سجاد (ع ) نقل ميكند.
فصل عليه انت ملائكتك و سكان سمواتك و ارضك
.
از اينكه جمله سكان سمواتك و ارضك راعطف بر ملائكه گرفته ، مسلمست كه
معطوف غير از معطوف عليه است پس مراد از انسان همان انسانست كه بايد در
اين سيارات باشد.
در يكى از زيارتهاى عاشورا ذكر شده كه : فلقد
عظمت بك الزرية و جلت فى المؤ منين و المسلمين و فى اهل السموات و اهل
الارضين اجمعين .
اى حسين عزيز مصيبت تو در ميان مؤ منين و مسلمين اهل آسمانها و اهل
زمينها بسى بزرگ بود، پس اهل آسمان بايد عاقل باشند تا شهادت آنحضرت بر
آنها گران باشد.
مجلس بيستم : و جلت و
عظمت مصيبتك فى السموات على جميع اهل السموات .
بزرگ و عظيم شد بلاها و صدمات شما در
آسمانها و بر همه اهل آسمانها
در دو فصلى كه در مجلس بيان كرديم معلوم شد كه موجودات عالم با شعور و
مسلما هم درين كرات آسمانى موجوداتى از عقلا و غيرعقلا زندگى ميكنند و
آيات و اخبارى براى اثبات اين معنى ذكر كرديم و اينك مطالبى كه علم
امروز راجع با ثبات عقلا در اين كرات كشف كرده براى آقايان ذكر مى كنيم
.
اثبات علمى موجودات زنده در كرات آسمانى
در مجله دانشمند سال چهارم آبانماه 1345 در صفحه 29 خلاصه مطلبى كه
مينويسد چنين است : از پيامى كه موجودات يك ستاره دور كه چندين سال
نورى با زمين فاصله دارد مخابره كرده اند چنين بدست ميآيد كه يك مرد و
يك زن و يك كودك كه قد مرد 31/3 متر بوده با دستگاهى در 41 سطر و 31
علامت بزمين مخابره نموده اند و تصوير آنها در روى دستگاه كاملا نمايان
بوده كه عكس آن در آنمجله ثبت است كه در بالاى سر آنها خورشيدى واقع
شده و در دست راست مرد ستاره اى را نشان ميدهد كه بدين طريق ميخواهد
نشان دهد كه ساكن ستاره فوق در منظومه شمسى ناشناسى است .
موضوع جالب توجه آنست كه چگونه ساكنان يك كره از كهكشان وجود خود را با
امواج و طريقه ساده و منطقى به كرات ديگر اطلاع ميدهد.
دانشمندان عقيده دارند كه پاسخ باين علامات خطراتى همراه دارد چه امكان
آن هست كه ساكنان اين كره كه ميليونها سال از حيث تمدن از ما جلوترند
در صدد حمله به كره زمين و اشتغال آن برآيند. زمان لازم براى رسيدن
جواب باين كره چندين سال است زيرا سال نورى يك فاصله به اندازه 5/9
بيليون كيلومتر است و امواج راديويى كه با سرعت سير صوت حركت ميكند
چندين سال در راه خواهد بود.
از طرف ديگر بايد دانست چنانچه ساكنان كره ديگرى خارج از منظومه شمسى
ما با راكت و ناو فضايى بسوى كره زمين روانه شوند مسافرت آنها لااقل
نيم قرن بطول خواهد انجاميد.
بشقابهاى پرنده از كرات ديگر ميآيند
در روزنامه اطلاعات 16 آبانماه 1346 صفحه 2 مينويسد:
6 نوامبر خبرگزارى فرانسه - پروفسور آلبرت كارشناس موشك و استاد سابق
((وانرفون بردون ))
در هفتمين كنگره بين المللى كارشناسان پرنده گفت بشقابهاى پرنده از
جهان ديگر ميآيند، وى تاءكيد كرد آنچه تا كنون در مورد بشقابهاى پرنده
گفته شده بايد بر اين استوار گردد كه آنها از جهان ديگر ميآيند.
درين كنگره بسيارى از دانشمندان اظهارنظر كردند كه بشقابهاى پرنده از
جهان ديگر ميآيند.
در كهكشان آثار زندگى كشف شد.
در روزنامه اطلاعات 14 فروردين 1348 صفحه 9چنين مينويسد:
اخيرا در كهكشان ((خط شيرى
)) كه ميلياردها كيلومتر از زمين فاصله
دارد ابرهاى مخصوصى كه از يك ماده شيميايى تشكيل ميشود كشف شده است .
در سه ماه اخير اين سومين كشف دانشمندان ازين نوع است ازينرو كارشناسان
بعيد نميدانند كه روزى در ميان ستارگان كهكشان مواديكه بزندگى خيلى
نزديك باشند مانند اسيدها و پروتئين ها كشف شود اين مسئله ثابت خواهد
كرد كه زندگى يك ماجراى منحصر بزمين خاكى ما نيست بلكه ممكنست در
ستارگان ديگر مثلا مريخ يا ستارگان بسيار دوردست وجود داشته است .
گروهى از دانشمندان آمريكايى وجود آمونياك را در كهكشان كشف كردند آنها
با تجزيه امواج راديو الكترونيك از اعماق فضا بزمين ميرسد باين نتيجه
رسيده اند كه در فاصله سى هزار سال نورى از زمين نور سرعتى برابر 300
كيلومتر در ثانيه دارد، منابع هيدروژن و آمونياك وجود دارد، اين مسئله
فرضيه اى را داير بر اينكه زندگى منحصر به كره زمين نيست بلكه در
ستارگان ديگر نيز يك نوع زندگى وجود دارد تائيد ميكند.
فصل سوم : گريه اهل آسمانها و زمين و موجودات
ديگر بر حسين عليه السلام
يكى از برجسته ترين آثار عاشورا عزادارى و گريه بر حسين (ع ) است كه
اينموضوع كم كم لباس مذهبى پوشيده و داراى اهميت زيادى شده بلكه ميتوان
گفت ركن اعظم مسايل اسلامى گرديده و ثواب و نتايجى كه در سايه اين عمل
نصيب مسلمين ميگردد در هيچكارى براى آنها ميسر نيست .
وقتى به صفحات تاريخ نگاه ميكنيم با آنكه تعداد فرقه شيعه خيلى كمتر از
ساير فرق مسلمين بوده ولى در نتيجه همين محافل عزادارى حسينى ترقيات
شگفتى كرده و بافتخار اينمجالس در دنيا مورد توجه خاص و روحانيت و
معنويت واقع شده اند.
وقتى به صفحات تاريخ نگاه ميكنيم با آنكه تعداد فرقه شيعه خيلى كمتر از
ساير فرق مسلمين بوده ولى در نتيجه همين محافل و مجالس عزادارى حسينى
ترقيات شگفتى كرده و بافتخار اينمجالس در دنيا مورد توجه خاص و روحانيت
معنويت واقع شده اند.
آيا در دنيا جايى هست كه دو نفر مسلمان شيعه گرد هم جمع شوند مراسم
عزادارى را در موقع خود برپا نكنند و اشكى نريزند.
يكى از مورخين اروپا مينويسد: در مهمانخانه مارس يكنفر شيعه را ديدم
نشسته يكه و تنها چيزى ميخواند و گريه ميكند و آنچه سر ميز نهار او بود
تمام را به فقرا تقسيم نمود چون بموضوع رسيدگى كردم دانستم كه امروز
عاشورا است و اين مرد كتاب مقتل ميخواند و براى حسين گريه ميكند و ميز
ناهار خود را براى خاطر حسين (ع ) بفقرا داد و چيزى نخورد.
نويسنده غربى ميگويد: بذل مال در هر سال بنابر آنچه ما اطلاع داريم از
طرف شيعه در راه عزادارى حسينى از ميلياردها فرانك تجاوز ميكند و گذشته
ازين واقعياتى كه براى اينراه تعيين كرده اند از حساب ما بدور است .
در كتاب قرب الاسناد از بكربن محمد و او از حضرت صادق (ع ) روايت كرده
:
قال للفضيل تحلسبون و تتحدثون قلت نعم ، قال ان تلك المجالس
احبها فاحيوا امرنا فرحم الله من احيا امرنا يافضيل من ذكرنا او ذكرنا
عنده ففاضت عيناه و لو مثل جناح الذباب غفرالله له ذنوبه و لو كانت مثل
زبد البحر .
يعنى : حضرت فرمود اى فصيل آيا مى نشينيد و مجالسى ترتيب ميدهيد كه در
آن مجالس از فضائل و مصائب ما ذكر شود؟ گفتم آرى فرمود: من اينمجالس را
دوست ميدارم و شما امر مرا در اينگونه مجالس احياء و خدا رحمت كند كسى
را كه امر مرا احياء كند. اى فضيل هر كس ذكر ما را كند و يا در نزد او
ذكر شويم يعنى از مصيبت ما ذكرى شود و اشكى از چشمان او بيرون آيد اگر
چه بقدر بال پشه اى باشد خداوند گناهان او را ميبخشد اگر چه بقدر كف
درياها باشد.
در هر حال اخبار زيادى راجع به فضيلت گريه بر امام حسين (ع ) و مجالس
عزاى آنحضرت وارد شده كه جاى شرح آن نيست بخواست خدا در مجالس آينده
بعضى از آنها را بعرض آقايان عزيز برسانيم .
گريه ملائكه بر حسين عليه السلام
گفتيم همه موجودات و اهل آسمان و زمين بر آنحضرت گريان شدند از جمله
گريه ملائكه بر آنحضرت است كه بعضى از اخبار آن ذكر ميشود.
صدوق در علل الشرايع از ابوحمزه ثمالى روايت ميكند كه گفت : خدمت امام
باقر عرض كردم يابن رسول آيا همگى شما قائم بحق نيستيد؟ فرمود: بلى .
گفتم : پس جهت چيست كه فقط يكنفر از شما ملقب به قائم است ؟ فرمود:
لما قتل جدى الحسين عليه السلام ضجت الملائكة
الى الله عز و جل بالبكاء و النحيب ... الخ زمانيكه جد من حسين
(ع ) شهيد شد ملائكه بدرگاه خداوند ناليدند و بگريه بانگ و فرياد
آوردند و عرض كردند بارالها آيا از كسى كه خاصه و پسر پيغمبر تو را كه
بهترين خلق تو ميباشد كشت دست بازداشتى ؟ خطاب آمد اى فرشتگان من آسوده
باشيد بعزت و جلال خودم قسم كه ازين جماعت انتقام ميكشم اگر چه از پس
امروز باشد آنگاه امامانى كه از صلب حسين (ع ) بايد بيايند به ملائكه
نشان داد و از جمله قايم آنان كه امام دوازدهمين باشد، را به آنها
بنمود در حاليكه آنحضرت ايستاده بود پس فرمود بدين قائم از آنها انتقام
خواهم كشيد بدين جهت آنحضرت را قائم گويند.
منظور ما از نقل اين روايت اين بود كه چون حسين (ع ) شهيد شد ملائكه
گريان شدند و در درگاه الهى ناليدند و بانگ و فرياد برآوردند.
امام صادق (ع ) فرمود كه روز عاشورا چهار هزار ملك نازل شدند تا يارى
حضرت حسين (ع ) را بنمايد حضرت به آنها اذن نداده مراجعت كردند تا
تكليف خود را معلوم كنند ولى مجددا نازل شدند ديدند حضرت شهيد شده
آنگاه گردآلوده نزد قبر آنحضرت ماندند و پيوسته تا روز قيامت بر آنحضرت
گريه ميكنند و رئيس آنها ملكى است منصور است منصور نام هر كس امام را
زيارت كند آناها ازو استقبال ميكنند و چون وداع حضرت كنند او را مشايعت
نمايند و اگر مريض شود ازو عيادت كنند و چون بميرد و نماز بر او خوانند
طلب مغفرت براى او كنند.
در كامل الزياره از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه بعد از شهادت حضرت
امام حسين (ع ) لشكر پسر سعد شخصى را ديدند كه با صداى بلند ناله و
فرياد ميكند، گفتند اين مرد كيست و چرا ناله و فرياد ميكند؟ گفت چگونه
صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا را مينگرم كه ايستاده
زمانى بسوى زمين نگران ميشود و زمانى خرگاه شما را نظاره مينمايد و من
ميترسم كه خدا را بخواند نفرين كند و همه اهل زمين هلاك شوند لشكر
بيكديگر گفتند اين مرديست ديوانه بعضى ديگر گفتند بد عملى كرديم كه
آنحضرت را شهيد كرديم ، راوى خبر ميگويد خدمت امام صادق (ع ) عرض كردم
كه آن شخص گريه كننده چه كسى بود، حضرت فرمود او جبرئيل بود و اگر از
طرف خدا ماءذون بود صيحه اى بر ايشان ميزد و همه آنها را هلاك مينمود.
در كامل الزياره حديث مفصلى نقل ميكند مشتمل بر اينكه ملائكه حائر
حسينى شب و روز گريه بر آنحضرت ميكنند و فتور و سستى درين امر ندارند
مگر در دو وقت يكى وقت زوال و ديگر وقت طلوع فجر كه در اين دو وقت با
ملائكه آسمان كه بزيارت قبر حسين ميآيند و گفتگو ميكنند و از اخبار
آسمان پرسش مينمايند.
و نيز در كامل الزياره از ابن عباس نقل ميكند كه اول ملكى كه خبر قتل
حسين (ع ) را براى حضرت رسالت آورد جبرئيل بود كه با بالهاى گشوده گريه
كنان و صيحه زنان آمد و اين خبر را داد و قدرى از تربت حسينى را حمل
كرده بود كه بوى مشك ازو بر ميخاست و فضا را معطر كرده بود.
گريه و ناله وحوش بر حسين عليه السلام
در كامل الزياره از حارث اعور روايت ميكند كه اميرالمؤ منين (ع )
فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد كه در بيرون شهر كوفه كشته خواهد شد،
بخدا قسم گوياى مى بينم كه جانوران بيابان از انواع وحوش بر سر قبر او
گردن كشيده و بر او ميگريند و از شب تا صبح براى او مرثيه ميخوانند.
در علل الشرايع و امالى از ميثم تمار نقل ميكند كه گفت بخدا قسم اين
امت پسر پيغمبر خود را در دهم ماه محرم ميكشند و دشمنان خدا آنروز را
روز مباركى ميدانند و اينكار شدنى است و در علم خداى سبقت گرفته و
اينموضوع را من از عهدى كه مولايم اميرالمؤ منين (ع ) با من كرده
ميدانم و آنحضرت بمن خبر داد كه بر حسينم ميگريند همه چيز حتى وحوش در
صحراها و ماهيان در درياها و مرغان در ميان زمين و آسمان و آفتاب و ماه
و ستارگان و زمين و مؤ منين انس و جن و تمام ملائكه و آسمان و زمين و
رضوان و حاملان عرش الهى تا آخر حديث .
گريه وحوش صحرا در شب عاشورا
محدث نورى در كتاب دارالسلام از آخوند ملازين العابدين سلماسى كه از
شاگردان برجسته سيد بحرالعلوم بوده نقل ميكند كه سالى از عراق عرب بقصد
زيارت خراسان حركت كرديم تا به اسدآباد همدان جهان رسيديم و در نقطه
خوش آب و هوايى كه گوسفندان زيادى هم در آنجا بود منزل كرديم در آخر شب
كه براى نماز شب شب برخاستم ديدم مردى باعجله زيادى حركت ميكند و چون
بمن رسيد اعتنايى نكرده گذشت من او را صدا زدم كه گيتى و اين وقت شب
كجا ميروى گفت كار فورى دارم انجام ميدهم و بر ميگردم قدرى كه گذشت آمد
و نزد من نشست گفتم شما چه كسى هستيد و كجا رفتيد گفت من اهل عالم
همدانم شب در بستر خود خوابيده بودم على (ع ) را در خواب ديدم بمن
فرمود كه بر ميخيزى و بفلان خانه ميروى و ميگويى كه على (ع ) ميگويد كه
آن دو من جو كه نزد تو دارم بده ، آنرا ميگيرى و فورى به آن پيرمردى كه
در فلان موضع كوه اسدآباد ميباشد ميدهى من حسب الامر مولا برخاسته جو
را گرفته و بردم نزد آن پيرمرد باو دادم .
آخوند ملازين العابدين ميگويد از محل و شخصيت اين پيرمرد سئوال كردم
گفت نميدانم اينقدر ميدانم كه مرديست كه درين كوه خزيده و از مردم عزلت
گريده اگر ميخواهى خودت برود از حالش بپرس و مكان او را بمن نشان داده
رفت .
من برخاستم و به آن مكان رفتم پيرمردى را در محراب عبادت ديدم بر او
سلام كرده جواب شنيدم از حالش پرسيدم گفت شخصى از اهل همدانم در آخر
عمر صلاح خود را درين ديدم كه اموال خود را در ميان ورثه تقسيم كنم و
درين گوشه كوه بعبادت مشغول كردم گفتم روزى تو از كجا ميرسد گاهى اين
گوسفند دارها بمن ميكنند و گاهى از جاى ديگر ميرسد، ديروز آمدند كه اگر
حاجتى باشد برآوريم گفتم نان امشب را كه دارم فردا اگر نرسيد بشما خبر
ميدهم و شب صبح نشده دومن جو براى من رسيد بعد هم خدا رزاق است ، گفتم
در اين مدت عزلت خود در اين كوه از غرائب روزگار چه ديدى ؟ گفت غرائب
بسيار است لكن براى تو يكى را نقل ميكنم .
در سال اول كه من در اينمكان آمدم مدتى درينجا بودم و بجهت ترك معاشرت
با مردم حساب ماه روز هم از خاطر من رفته بود اتفاقا از شبها كه هوا
خوب و مهتاب بود منهم در جلوى اين غار نشسته بودم و بعبارت مشغول بودم
ناگاه صدايى مهيب از دامنه كوه بلند شد طولى نكشيد كه شيرى عظيم وارد
گرديد و درين سعه كه مى بينى ايستاد، از مهابت آن حالتى بمن دست داد كه
بى اختيار ماندم و لرزه بر اندامم افتاد و گمان كردم كه قصد خوردن مرا
دارد، طولى نكشيد كه صداى مهيب ديگرى آمد ديدم پلنگى از كوه آمد نزد
شير ايستاد زمانى نگذشت كه آواز گرگى آمد و او هم نزد پلنگ ايستاد و
همچنين آوازهاى مختلف حيوانات مختلف النوع متضادالطبع مختلف الخلقه
مانند گرگ و آهو و درنده و چرنده يكيك ميآمدند و در پهلوى يكديگر
ميايستادند تا آنكه عده زيادى از حيوانات جمع شدند ناگاه صداى ضجه و
ناله آنها بلند شد بطوريكه قطرات اشكهاى آنها فرو ميريخت و خود را بر
زمين ميزدند و بعضى خاك زمين را با چنگال خود كنده بر سر ميريختند و
بعضى خود را بخاك ميماليدند من متحير و مبهوت مانده كه اين چه اوضاع
است و چرا اين حيوانات اينگونه مينمايند ناگاه بنظرم آمد كه امشب شب
عاشوراى حسين است و اين حيوانات براى آنحضرت عزادارى ميكنند و تا صبح
بهمين عزادارى ميكردند چون صبح شد ساكت شده پراكنده گشتند و تا كنون شب
عاشورايى نگذشته كه اين حيوانات در اين محل جمع نشوند عزادارى نكنند.
چون شاه تشنه كام نمود آب تيغ نوش
|
از ساحت زمين زده چون بر سپهر جوش
|
رفتند وحش و طير به يكبارگى ز هوش
|
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش
|
از انبيا به روح الامين رسيد
چون اوفتاد سر و لب تشنه از سمند
|
در پيش نعش اكبرش آن ماه ارجمند
|
در آتش زمانه فلك سوخت چون سپند
|
هم بانگ شور و غلغله در شش جهت فكند
|
هم گريه بر ملائك هفت آسمان فتاد
گريه طيور بر حسين عليه السلام
شيخ طريحى در منتخب از طريق اهلبيت روايت كرده كه وقتى حسين (ع ) شهيد
شد و جسم شريفش بر خاك كربلا افتاد و خون بدنش بروى زمين ريخت مرغى
سفيد آمد پر و بال خود را بخون آنحضرت آلوده كرد و پرواز نمود در شاخه
درختى جماعتى از مرغان را ديد كه از دانه و علف و آب ميكنند به آنها
گفت واى بر شما به لهو و لعب مشغوليد و در طلب دنيا ميباشيد و حال آنكه
حسين (ع ) در زمين كربلا در اين هواى كرم بروى زمين افتاده و خون از
بدنش جارى گشته چون مرغان اينرا شنيدند همگى هم آواز شده بجانب كربلا
پرواز كردند و چون رسيدند ديدند حسين (ع ) سر بر بدن ندارد بى غسل و
كفن بروى خاك و خاشاك كربلا افتاده مرغان چون اين منظره را ديدند صيحه
زده و آغاز گريه و زارى نمودند و خودشانرا بر خون حضرت ماليدند و سر تا
پاى خود را خون آلود كرده و هر كدام بجانب شهرى رفتند تا اهل عالم را
از فاجعه مولمه آگاهى دهند آن مرغى كه بمدينه آمد قبر پيغمبر را طواف
كرد قطرات خون ازو ميچكيد و ميگفت : الا قد قتل الحسين بكربلا، مرغان
ديگر اطراف او جمع شدند و بانگ نوحه برآوردند آنگاه آن مرغ خون آلود در
شاخ درختى از باغ مرد يهودى بنشست و آن مرد يهودى دخترى داشت كور و كر
و زمين گير و جذامى آن دختر را زير درختى در آن باغ گذاشته و از براى
انجام امرى با مادر او بشهر مدينه رفته بودند اتفاقا شب نتوانستند از
مدينه مراجعت كنند چون قدرى از شب گذشت ناله آن مرغ بلند شد دختر يهودى
خود را كشان كشان روى زمين كشانيد تا بزير آن درخت رسيده با آن مرغ هم
ناله گشت ناگاه قطره اى از خون بال او بر يك چشم دختر و قطره اى ديگر
بر چشم ديگرش افتاد و آن دو چشم كور بينا گشت و همچنين دو دست و دو
پايش ببركت آن قطره خون شفا يافت و بكلى چون صبح پدر و مادر او از
مدينه آمدند دخترى ديدند كه در ميان باغ گردش ميكند و قدم ميزند، گفتند
تو كيستى و از كجا آمده اى ؟ ما دختر بيمارى درين باغ داشتيم كه اكنون
او را نمى بينيم ، گفت اى پدر قسم بخدا كه من همان دخترم ، مرد يهودى
چون اين بشنيد افتاده بيهوش گشت چون بهوش آمد دختر پدر را زير آن درخت
برد و مرغ خون آلود را بر او نشان داد مرد يهودى گفت اى مرغ ترا به آن
كسى كه آفريده قسم ميدهم كه با من سخن گويى و ازين قصه مرا آگهى دهى
بقدرت الهى مرغ بسخن آمد و قصه خود را از اول تا اخر براى مرد يهودى
شرح داد. مرد يهودى گفت اگر اين حسين نزد خدا داراى مقام رفيعى نبود
خون او شفاء دختر نميشد، پس او با خانواده اش و پانصد تن از يهودى ها
مسلمان شدند.
همين خونيكه يك قطره او شفاء دختر يهودى است در مجلس ابن زياد يك قطره
خون از سر مطهر حضرت بر زانوى ابن زياد ميچكد زانوى او را سوراخ ميكند
و بوى تعفنى ميگيرد كه هميشه ابن زياد عطرهاى زيادى استعمال ميكرد كه
بوى او را مردم نشنوند ابراهيم پسر مالك اشتر چون ابن زياد را در جنگ
كشت از بوى بد او دانست كه اين بايد ابن زياد باشد.
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و
لا يزيد الظالمين الا خسارا. ((الاسرا
-80))
گريه جنيان بر حسين عليه السلام
در كامل الزياره از ابونصير و از او از حضرت
باقر (ع ) روايت ميكند كه فرمود: آدميان و جنيان و مرغان و وحوش بر
حسين (ع ) گريستند بطوريكه اشك از چشمان آنها فرو ريخت .
در روايت محفوظ بن منذر است كه گفت مردى از بنى هاشم در
((رابيه )) كه اسم محلى
است بمن خبر داد كه گفت از پدرم شنيدم كه ميگفت ما كشته شدن حسين (ع )
را ندانستيم تا شب يازدهم محرم با چند نفر نشسته بوديم صدايى شنيديم كه
كسى اشعارى ميخواند و راجع به كشتن حسين (ع ) در كربلا گريه ميكند ولى
او را نميديديم به او گفتم خدا ترا رحمت كند تو كيستى ؟ گفت من از
جنهاى نصيبين هستم از حج و مراجعت كردم و براى يارى كردن آن حضرت به
كربلا رفتم ولى رسيدم كه آنحضرت را شهيد كرده بودند.
اشعاريكه در مصيبت حضرت سيدالشهداء (ع ) از جن نقل شده و صداى گريه
آنان را شنيده اند زياد است به كتب مراجعه شود.
واقعه بئرذات العلم
در كتاب رياض القدس از ((ابوسعيد))
و ((خذيفه يمانى ))
كه از اصحاب رسول خدا (ص ) هستند نقل ميكند كه در يكى از غزوات كه فتح
و نصرت با مسلمين بود مراجعت ميكردند بزمين شوره زار و بى آب و علفى
رسيدند كه بسيار گرم و سوزان و شنزار بود و راه عبور از آن بسيار دشوار
مينمود اصحاب آنحضرت بواسطه حرارت آفتاب و وزيدن بادهاى گرم و سوزان
تشنه شده بقسمى كه صداى آنها بلند شد شكايت اينموضوع را خدمت حضرت
نمودند حضرت باصحاب خود فرمود كسى بين شما هست كه معرفت باين سرزمين
داشته باشد؟ يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول اله من آشنايى كامل به اين
سرزمين دارم و مكرر ازين بيابان عبور كرده ام اين وادى را وادى
((كشيب ارزاق ))
نامند چه بساد ليلان كه درين بيابان گمراه شده و هر سواره اى كه در
وادى قدم نهاد شترش از رفتار بازمانده و هيچ لشكرى به اين وادى
نيامده مگر اينكه هلاك شدند زيرا اينجا مقام جنيان و مسكن شياطين و
لشكر ابليس است . مسلمانان چون اين سخنان شنيدند يقين به هلاكت نموده
پناه برسول خدا (ص ) بردند و گريه زارى نمودند و ساعت بساعت بشدت گرماى
هوا افزوده ميشد پيغمبر (ص ) فرمود: هر كس در اين بيابان خبرى از آب
بمن بدهد من براى او بهشت را ضمانت ميكنم همان كسيكه گزارش اين سرزمين
را بحضرت داده بود عرض كرد در اين بيابان چاهى است كه عرب آنرا بئرذات
العلم ميخوانند و در آنجا آب سرد شيرين گوارايى وجود دارد ولى چه فايده
كه كسى قدرت رفتن سر آن چاره را ندارد زيرا آن چاه محل جن و شياطين است
كه از سليمان تمرد نموده اند و دود سياهى از آنچاه بلند ميشود و
نميگذارند كسى از آنچاه آب بردارد و اگر كسى بر سر آن چاه برود سوخته و
مثل ذغال سياه ميشود، قوم تبع يمانى با لشكر زيادى كه داشت چون بر سر
اين چاه رسيدند و خواستند آب بردارند ده هزار لشكر او هلاك شدند؛
((برهام فارس ))
با لشكرى بيحد و كثير چون بر سر آنچاه رسيدند و خواستند آب بردارند
خلقى كثير از آنها هلاك شدند. ((سعدبن
يرزق )) با لشكرى فراوان بر سر اين چاه
آمدند بيست هزار آنان هلاك شدند و اكنون سرهاى آدميان و استخوانهاى
آنها در كنار چاه ريخته است .
رسول اكرم ص فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم ، آنگاه
فرمود اى اصحاب من آيا ميان شما كسى هست كه دامن همت بر كمر زند و مشك
و دلوى بر دارد و بر سر اين چاه رود براى مسلمين بياورد تا بهشت را
براى من او ضامن شوم ؟ ابوالعاص بن الربيع كه برادر رضاعى آنحضرت بود
عرض كرد: جعلت فداك يا رسول الله مرا مرص فرماى تا من فرمان شما را بجا
آورم زيرا كه من يك مرتبه ديگر هم با جماعتى بر سر اين چاه رفته چون بر
سر اين چاه رسيديم عفريت جنى بزرگ از چاه نمودار شد و همراهان مرا هلاك
كرد فقط من با يكنفر ديگر كه اسب تندرو داشتيم نجات يافتيم يا رسول اله
آنروز من مسلمان نبودم ولى امروز مسلمان هستم و اميدوارم از بركت اسلام
آسيبى بمن نرسد، حضرت دعاى خير درباره او نمود و دو نفر ديگر از شجاعان
را همراه او نمود با جمعى ديگر كه يكى ((قيس
بن سعدبن عباد)) و يكى
((سعد بن معاذ)) و
((سعد بن بشر))
و ((ثابت بن اخنس ))
و ديگران كه همه با شمشير و سپر و تير و كمان چون شير شكارى و بيست شتر
با دلو و ريسمان براه افتاده بسوى چاه رفتند و چاه بسيار بزرگى ديدند
كه نظير آنرا نديده بودند چون نزديك چاه شدند جنى از ميان چاه بيرون
آمد مانند نخله سياه و چشمهايى چون طشت پر از آتش و دهانى مانند غار
گشوده و بجاى نفس شعله آتش از دهان او بيرون ميآمد و در آن واحد تمام
بيابان پر از دود آتش شد و صدايى مانند رعد بر كشيد كه زمين از صداى او
به لرزه در آمد مسلمانان از ترس خواستند فرار كنند ابوالعاص بن ربيع
گفت اى برادران مسلمان آيا از مرگ فرار ميكنيد كجا ميرويد بايستيد كه
من با اين عفريت جن در آويزم و بر او ظفر مييابم و اگر كشته شدم سلام
مرا به پيغمبر خدا برسانيد پس ابوالعاص شمشير كشيد و قدم جراءت پيش
نهاد كه يكى از جنيان فرياد كرد كه كيستيد؟
و براى چه اينجا آمده ايد مگر نميدانيد كه اينجا مكان پادشاهان و
متمردين از فرمان سليمان و داود است آنكه قوم عاد را كشتند و بسى
دليران را خون آغشته اند در اين مكان ميباشند ابوالعاص گفت ما از اصحاب
و انصار رسول خدائيم اگر اطاعت ما را كرديد كه ما با شما كارى نداريم و
الا قهرا و جبرا شما را وادار ميكنيم كه ما را اطاعت كنيد هنوز كلام
ابوالعاص باتمام نرسيده بود كه ناگاه جنى صدايى زد و خود را بر روى
ابوالعاص انداخت و ابوالعاص را مانند گنجشكى در چنگال باز ديديم و صداى
او را شنيديم كه ميگفت برادران دينى من سلام مرا خدمت پيغمبر برسانيد
ما از ترس فرار كرديم ديديم كه جنى بچاه فرو رفت برگشتيم ابوالعاص را
مانند ذغال سياه ديديم نشستيم بر سر او گريه كرديم ، ديديم ، ديديم از
ميان چاه غلغله و ولوله بلند شد انواع و اقسام صورتهاى عجيب و غريب از
چاه بيرون آمد ما از ترس همگى فرار نموديم و بسوى پيغمبر و اصحابش
دويديم چون خدمت حضرت رسيديم ديديم رسول خدا نشسته و بر مرگ ابوالعاص
كه جبرئيل بر آنحضرت خبر داده بود ميگريد پيش آمديم و عرض كرديم خدا در
مرگ ابوالعاص بشما صبر عنايت فرمايد، پيغمبر فرمود به آن خدايى كه جان
من در يد قدرت اوست الان روح ابوالعاص در بهشت متنعم است همه اصحاب طلب
رحمت و تمناى مقام ابوالعاص را كردند ولى از حرارت آفتاب و عطش در پيچ
و تاب افتاده بودند درين اثناء على بن ابيطالب (ع ) از دور نمايان شد
حضرت فرمود ياران من سقاى تشنه لبان و نجات دهنده پير و جوان آمد
استقبال على رويد و از او آب بخواهيد كه بغير از او كسى شما را سيراب
نخواهد كرد اصحاب به استقبال على (ع ) رفتند شرح تشنگى خود و كشته شدن
ابوالعاص گريان شد و خدمت وجود مبارك پيغمبر آمدند، حضرت رسول (ص )
على را استقبال نمود و او را بغل گرفت پهلوى خود نشانيد.
اميرالمؤ منين (ع ) عرض كرد يا رسول اله اذن ميدهى بروم از چاه ذات
العلم آب بياورم پيغمبر فرمود برو انشاءاله بسلامت باشى آنگاه دست
مبارك را بگردن على انداخت و گريست و رو بطرف آسمان نموده عرض كرد الهى
داغ را بر دل من مگذار چون على (ع ) به امر و اجازه پيغمبر بئر ذات
العلم شد ده نفر از شجاعان لشكر با بيست شتر متوجه چاه شدند و از قفاى
اميرالمؤ منين (ع ) تكبيرگويان ميآمدند چون حضرت بنزديكى چاه رسيد با
صداى بلند از ته دل فرياد زد: جاء الحق و زهق
الباطل ان الباطل كان زهوقا .
از صداى رعدآساى اميرالمؤ منين (ع ) گويى زمين و زمان به لرزه درآمد
آنگاه ديديم همان عفريت جنى كه ابوالعاص را كشته بود سر از چاه بيرون
آورده دهن باز كرده گفت كيستى تو مگر ندانستى كه احدى اينجا قدم ننهاده
مگر آنكه هلاك شده و بخاك تيره افتاده مگر اين كله ها و سرهاى انسانى
را نمى بينى كه در اطراف چاه افتاده چرا عبرت نميگيرى و بر جان خود رحم
نمى نمايى حضرت فرمود اى شيطان مردود و اى جنى مطرود من از كسانى نيستم
كه تو ديده اى من نورى هستم كه از نار تو خاموش نمى شوم آن جنى گوش
بحرف حضرت نداده خواست همان كارى را كه ابوالعاص كرده بود با على
بنمايد كه ناگاه على صيحه اى بر او زده قبل از آنكه خودش را به آنحضرت
برساند چنان ذوالفقار را بر كمرش نواخت كه مانند كوه دو نيمش كرد و در
ميان چاه انداخت و ما را صدا زد كه مشكها را بياوريد و در ميان چاه
انداخته آب برداريد سعيد بن عباده گفت به آن خدائيكه ما را جان داده ما
با دلو و ريسمان و مشك خدمت آنحضرت آمديم ديديم كه عرق غيرت و شدت غضب
چنان بر چهره آنحضرت ظاهر شده كه زهره شير از ديدن آنحضرت آب ميشود، در
اين اثنا صورتهاى مختلف و بلندى از چاه متصاعد شد و طايفه جن از چاه
بيرون آمدند و شعله هاى آتش از دهانه چاه فوران ميكرد بطوريكه تمام
بيابان را دود فرا گرفت و در ميان دود سياه صورتهاى جن و شياطين مثل
آتش شعله ور بود بقدرى ما از دين آن صورتها هول و وحشت نموديم كه نزديك
بود جان از تن ما بيرون رود اميرمؤ منان (ع ) با صداى بلند فرمود كه يا
معشرالجن و الشياطين بر ولى خدا سركشى مينمائيد آيا خدا بشماها گفته شد
كه باين صور درآئيد و با من ستيزگى كنيد و يا افترا بخدا بنديد پس
حضرت شروع نمود بدعا خواندن و بايشان دميدن .
قيس بن سعد گويد بخدا قسم كه آنقدر حضرت بر آنها دعا و سور قرآنى خواند
و بر آنها دميد كه ديدم دود آتش ساكن شده و صورتهاى اجنه معدوم شدند و
بسيارى از صورتهاى سوخته و هياكل افروخته بر روى خاك افتادند آنگاه
حضرت ما را بر سر چاه طلبيد و دلو و ريسمان را با دست مبارك خود گرفت و
در چاه افكند هنوز بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را قطع كردند و دلو
خالى را بيرون انداختند حالت غضب از صورت آنحضرت نمايان شد سر مبارك
خود را ميان چاه كرد فرمود اى جنى كه دلو خدا را از ريسمان بريدى و
بيرون انداختى خودت بيرون بيا تا سزاى ترا هم بدهم كه ناگاه جنى با
صورت عبوس و چشمهاى برافروخته از چاه بيرون آمد حضرت او را فرصت نداد
كه حمله كند فورى بر كمرش زد و او را دو نيمه ساخت پس دلو ديگرى در چاه
افكند و بصوت و صداى بلند اين رجز را خواند:
دمارى كه يك تن نماند ز جان
|
عفريتى از جن از ميان چاه بصداى مهيبى جواب داد كه اى صاحب صدا چه از
جان ما و چاه ميخواهى ما بشما آدميان آب نخواهيم داد خود را زحمت مده
پيش از آنكه بر سرت بريزيم و پيكرت را بخاك اندازيم تا وحوش و طيور
طعمه خود سازند.
حضرت فرمود اى ملعون مرا بكشتن تهديد ميكنى هر آينه تو بدست من كشته
خواهى شد اگر مرا نميشناسى بشناس من على ولى آنكه در تمام حروب بزرگان
كفر بدست من كشته شدند اگر بار ديگر دلو مرا بر گردانى با ذوالفقار
وارد چاه ميشوم دمار از روزگار شما برآورم پس حضرت دلو را در ميانچاه
انداخت هنوز بميان چاه نرسيده بود كه دلو را بريدند و بيرون انداختند و
عفريتى از جن ميانچاه فرياد كرد كه اى صاحب عظيم الشاءن دلو خود را كه
از عدنان ميشمارى اگر راست ميگويى ما كه دلو ترا از چاه بيرون
مياندازيم تو هم خود را بچاه انداز كه ناگاه غضب از سيماى آنحضرت
نمايان شده فرموده اى گروه جن و شياطين آيا مرا از آمدن به چاه
ميترسانيد، مهياى كشته شدن باشيد كه با ذوالفقار آمدم و رو بطرف
همراهان و ياران خود كرده فرمود مرا ميان چاه فرو بريد مسلمانان بناله
و آه درآمدند كه قربانت گرديم كجا ميخواهى بروى چرا خودت را بدست خود
تلف ميكنى اينچاه قعرش نمايان نيست و طايفه جن ترا خواهند كشت آنوقت ما
جواب رسول خدا را چه دهيم و بصورت حسنين نگاه كنيم حضرت آنها را بحق
رسول خدا قسم داد كه مرا بچاه بفرستيد اصحاب ريسمانى به كمر آنحضرت
بستند و در ميان چاه فرو بردند.
قيس بن سعد گويد هنوز حضرت بوسط چاه نرسيده بود كه ريسمان را بريدند و
آنحضرت را در ميانچاه انداختند ما چون چنين ديديم صدا بناله بلند كرديم
كه آه پيغمبر خدا بى پسرعم و حسنين يتيم شدند هر چه گوش داديم كه صدايى
از آنحضرت بشنويم جز صداى اجنه و شياطين چيز ديگرى بگوش نميآمد يقين
بهلاكت آنحضرت نموديم رو بطرف آسمان كرده عرض كرديم خدايا آل پيغمبر
خودت را و دل ما را بمرگ على مسوزان ناگاه صداى رعدآساى على از ته چاه
بگوش ما رسيد كه ميفرمود: الله اكبر جاء الحق و زهق الباطل .
چون آمدن حضرت بطول انجاميد رسول خدا ناراحت شده جبرئيل بر پيغمبر نازل
شده عرض كرد يا رسول اله چندين هزار ملائكه بحمايت و نصرت و حفظ و
حراست پسرعمت گماشته كه آسيبى باو نرسد و اكنون خودت برخيز و بر سر چاه
رو پيغمبر فورى سوار شده بااصحاب و انصار خود بطرف چاه حركت كرد.
قيس بن سعد گويد كه ما در كنار چاه ايستاده بوديم و بر على گريه
ميكرديم چه صداى آنحضرت بگوش ما نميرسيد و صداى جنيان را مى شنيديم كه
ناگاه از دور ديديم پيغمبر با اصحاب نمايان شدند چون بر سر چاه رسيدند
جبرئيل بر آنحضرت نازل شد عرض كرد خدا ميخواهد فتح اينچاه و قتل
متمردان جن بنام مقدس على (ع ) باشد و الا خدا ميتواند ملكى را ماءمور
كند كه در آن واحد همه را هلاك كند على را بخوان تا جواب دهد حضرت على
را صدا زد جواب لبيك على از ته چاه شنيده شد كه ناگاه ديديم على (ع )
بر سر چاه آمد پيغمبر پيشانى على (ع ) را بوسيد بعد فرمود يا على تو
خبر ميدهى كه درين چاه چه كردى يا من بگويم ، على (ع ) عرض كرد يا رسول
اله چيزى از شما پوشيده نيست و لكن شنيدن آن از دو لب مبارك شما بهتر
است .
وجود مبارك پيغمبر فرمود: يا على بيست هزار جن را كشتى و ما بقى جنيان
بتو ايمان آوردند و به آنها گفتى امان نيست مگر براى اهل ايمان كه از
روى صدق و اخلاص و ايمان بگويند: لا اله الا الله محمد رسول الله و
ديگر با من عهد كنيد كه احدى را از اين چاه ممانعت نكنيد و هر كه بيايد
آب بردارد او را آزار نرسانيد قبول نمودند و بيست و چهار هزار قبيله از
قبايل جن مسلمان شدند و ايمان بخدا آوردند چون تو سلطان آنانرا كشته
بودى پسر ويرا خواستى و تاج و سلطنت را بر سر او نهادى و نام او را
زعفر زاهد گذاشتى و حدود و شرايع اسلام را تعليم آنان نمودى آنگاه از
چاه بيرون آمدى .
عرض كرد چنين است يا رسول اله آنگاه رسول خدا اصحاب را اجازه داد كه از
چاه برداشتند چهارپايان و خودشانرا سيراب كردند و يك شبانه روز آنجا
بودند و بعدا حركت كردند و متوجه مدينه شدند.