عمل خير اثراتى دارد اگر موانعى در پيش نباشد
اقتضاى ثوابهائيكه براى جميع اعمال خير ذكر شده اينست كه موانعى پيش
نيايد و آن اثر ثواب را از بين نبرد مثلا اثر سكنجبين قطع كردن صفراست
و براى كسيكه صفرا در بدن او زياد است بايد سكنجبين بخورد تا دفع صفرا
بشود و چه زن باشد يا مرد، كوچك باشد يا بزرگ ، پس اگر كسى اين سكنجبين
را خورد و صفرا قطع نشد مسلما مانعى در بين بوده كه اگر نگذاشته آن
سكنجبين اثر و خاصيت خود را بدهد شايد قبلا و يا بعدا چيزى خورده كه
مانع از اثر آن شده و يا بجهت انقلابى كه در مزاج بوده اثر آنرا از بين
برده ، پس اين عوارض منافات ندارد و با اينكه سكنجبين قاطع صفراست .
پس از ذكر اين مقدمه كوتاه ميگوئيم آنچه در اثرات ادعيه و اذكار و
اعمال وارد شده اثر آنها تا وقتى كه مانعى در پيش نباشد ولى اگر مانع
يا موانعى پيش آمد عمل اثرى نخواهد داشت البته اين نه از باب آنست كه
اثر عمل من از بين رفته و يا نخواسته اند مزد عمل مرا به من بدهند بلكه
بواسطه آن مانعى است كه در بين آمد و اثر عمل مرا از بين برد.
مثلا فرداى قيامت نامه عمل بنده اى را بدستش بدهند چون در آن نظر كند
اعمال بدى ببيند كه در جميع مرتكب آن نشده بود و ضمنا اعمال خوبى كه در
دوران زندگى انجام داده بود در نامه عمل خود نمى بيند ميگويد خدايا
نامه عمل من نيست و اشتباه شده ، خطاب رسد اى بنده من اشتباه در كار ما
نيست نامه عمل تست ولى بواسطه آن غيبت نهايى كه در پشت سر برادران دينى
خود نمودى اعمال خير تو در ديوان عمل آنها منتقل شد و اعمال بد آنان به
ديوان عمل تو.
پس عمل خوب اثر خود را دارد ولى وقتى كه غيبت آمد اثر آنرا نابود ميكند
پس ما نبايد بگوئيم اعمال خوب اثر ندارد بلكه بايد بگوئيم اثرات آنها
محو ميشود.
تنها عمل خيرى كه اثر آن از بين نميرود زيارت حضرت سيدالشهدا (ع ) است
چه اگر از يك طرف برود از جهات ديگر باقى ميماند و لذا قبلا گفتيم تنها
عملى كه جامع همه ثوابها ميباشد زيارت آنحضرت است و مانند دارويى است
كه داراى صد خاصيت است اگر موانع در وجود من باشد كه صد مانع نيست و
ممكن است پنجاه يا شصت مانع باشد كه جلوى پنجاه يا شصت خاصيت را بگيرد
غيرممكنست كه صد مانع در بدن من باشد كه اثر صدخاصيت را از بين ببرد.
دليل بر اينكه اثرات زيارت حضرت سيدالشهداء (ع ) بكلى از بين نميرود
فرمايش جابر بن عبدالله انصارى است در روز اربعين بر سر قبر حسين (ع )
كه فرمود: انه اذا زلت قدم محبيه و زائره من
الذنوب فى مقام ثبت له قدم آخر فى مقام آخر .
يعنى : هر گاه قدم محب و زائر آنحضرت از گناهان لغزيد براى وى قدم ديگر
در مقام ديگر ثابت ميشود. ما ميگوئيم كه اگر خداى نخواسته گناهان ما
مانع شد كه اثر زيارت آنحضرت بما برسد از راههاى ديگرى اميد نجات براى
ما خواهد بود، گيرم ثواب حج و نماز و روزه و زكوة و تسبيح و صدقه بما
ندادند ولى مشمول اين روايت خواهيم شد كه فرداى قيامت منادى حق ندا
ميكند: اين شيعة آل محمد، كجايند شيعيان آل محمد؟ پس جمع كثيرى كه عدد
آنها را جز خدا نداند برخيزند پس از آن ندا كنند: اين زوار الحسين بن
على كجايند زائران قبر حسين (ع ) پس جمعى بايستند و به آنها گفته شود
كه دست هر كسى را كه دوست داريد بگيريد و داخل بهشت كنيد، پس شخص زائر
دست دوستان خود را گرفته داخل بهشت كند تا اينكه كسى به او ميگويد كه
من در فلان روز بجهت تو عملى نمودم ، دست او را هم ميگيرد و داخل بهشت
ميگرداند.
ممكن است بگويد كه شايد ما جز، ايندسته نباشيم و عمل بد ما مانع شد كه
صداى اين منادى بما برسد، جواب گوئيم در روايت وارد شده كه بر پيشانى
زائر حسين (ع ) در قيامت نوشته ميشود: هذا زائر قبر خير الشهداء
امام صادق (ع ) فرمود كه در روز قيامت منادى حق ندا كند كه كجايند زوار
حسين بن على (ع ) پس جماعتى بر ميخيزند كه عدد آنها را جز خدا كسى
نداند، بعد بآنها گويند چه چيز باعث شد كه شما آنحضرت را زيارت كرديد؟
گويند پروردگارا دوستى برسول خدا و على و فاطمه و ترحمى كه به آنحضرت
داشتيم بسبب مصايبى كه بآنحضرت وارد آمده بود، پس به آنها ميگويند:
اينها محمد و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعين هستند
به آنها ملحق شويد شما با آنها هم درجه هستيد و به لواى رسول خدا الا
حق شويد، پس ميروند در زير لوايى كه در دست على (ع ) ميباشد.
نتيجه
اگر تمام اعمال ما مردود شود و گناهان ما نگذارد كه ثوابهاى زائر حسينى
را ببريم آيا چيزى پيدا ميشود كه جلوى دوستى را بگيرد، وقتى ما بگوئيم
خدايا دوستى اين خانواده ما را به قبر آنحضرت كشانيد مانع از اين دوستى
چه خواهد شد؟ فرمود: حب على حسنة لا يضر معها سيئة پس هيچ گناهى نمى
تواند دوستى را از بين ببرد و كسى هم نميتواند در قيامت بگويد اين شخص
دوست اين خانواده نيست بلكه ميگويد دوست گنه كار است .
مجلس هيجدهم : يا ابا عبدالله
لقد عظمت الرزية و جلت المصيبة بك علينا و على
جميع اهل الاسلام
يعنى : يا ابا عبدالله هر آينه سوگوارى
تو بزرگ شد و مصيبت تو بر ما و بر جميع اهل اسلام عظيم شد.
شرح
عظم بمعنى بزرگ است .
در سوره حج آيه 30 ميفرمايد: و من يعظم حرمات الله فهو خير له : يعنى
كسى كه محرمات الهى را بزرگ بشمارد پس برايش بهتر است .
و در آيه 32 همين سوره ميفرمايد: و من يعطم
شعائر الله فانها من تقوى القلوب .
لغت جلت هم بمعنى بزرگى ذكر شده .
و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام . ذوالجلال بمعنى صاحب عظمت و
بزرگيست .
بنابراين هر دو لغت بيك معنى آمده و دو لفظ بيك معنى خواهند بود.
الزيارة بالتشديد الصله الززيتة بالهمزة لانه
مهمور مشتق من الزره فخفف الهمزه با القلب و الادغام .
در قاموس رزيه را بمعنى مصيبت معنى كرده پس جمله لقد عظمت الرزية با
جمله جلت المصيبة بيك معنى است و فرقى در معنى با هم ندارند.
مصيبت در اصل بمعنى رسيدن است لكن در بلاها و صدماتى كه در دنيا بشما
رسيده بقدرى بزرگ است كه مثل اينكه بر ما وارد شده بلكه همه اهل اسلام
وارد گرديده است .
و على جميع اهل اسلام بما ميفهماند كسى كه در مصيبت آنحضرت مهموم و
مغموم نگردد و حالت تاثرى به او روى ندهد اهل اسلام نيست و چگونه
ممكنست كسى مسلمان باشد و در ايام عاشورا آن مصايب را بشنود و حالت
تاثرى به او دست ندهد و لذا چون مصيبت آنحضرت بسيار بزرگ و مورد اهميت
بود خداوند پيغمبران گذشته را به كربلا آورد و داستان كشته شدن آنحضرت
را بجهت آنان نقل فرمود و آنها گريه كرده و ناراحتى در آنزمين ديدند.
آمدن آدم عليه السلام بزمين كربلا
((شيخ طريحى ))
در ((منتخب ))
نقل ميكند كه چون حضرت آدم بزمين هبوط كرد و حوا را نديد در طلب او طى
طريق بزمين كربلا افتاد بدون آنكه واقعه اى براى او پيش آمد كند به
اندوهى بزرگ در افتاد و سينه اش تنگى گرفت و چون بمقتل حسين (ع ) رسيد
لغزشى در وى پديد آمد كه خون از پاى وى جارى گشت ، سر بسوى آسمان كرده
و گفت پروردگارا آيا من مرتكب گناه ديگرى شدم كه اينك مرا كيفر دادى چه
من در روى زمين عبور كردم به چنين حادثه اى گرفتار نشدم .
حقتعالى وحى فرستاد كه اى آدم جرم تازه اى از تو صادر نشده ولى فرزندت
حسين در اين زمين ظلم كشته ميشود اينك خون تو بموافقت وى ريخته شد، آدم
عرض كرد پروردگارا حسين پيغمبر است ؟ خطاب آمد كه پيغمبر نيست ولى
فرزندزاده پيغمبر من محمد صلى الله عليه و آله ميباشد، عرض كرد قاتل او
كيست ؟ خطاب آمد قاتلش يزيد است كه ملعون اهل آسمانها و زمين است . آدم
روى بجبرئيل آورده گفت چه كار كنم گفت لعن بر يزيد كن آدم چهار مرتبه
يزيد را لعن نمود و چند قدمى برداشت تا بكوه عرفات رسيد و حوا را
دريافت .
آمدن حضرت نوح عليه السلام بزمين كربلا
و نيز در ((منتخب ))
روايت ميكند چون حضرت نوح سوار كشتى شد و دنيا را آب گرفت در روى آب
حركت ميكرد تا بكربلا رسيد، در آنجا كشتى ايستاد و حركت نكرد نوح از
غرق شدن كشتى ترسيد عرض كرد الهى در روى آب همه جا گرديدم مرا خوفى مثل
اين زمين نرسيد جبرئيل نازل شد عرض كرد يا نوح در اينزمين امام حسين (ع
) شهيد ميشود كه سبط خاتم انبياء محمد مصطفى ميباشد حضرت نوح پرسيد
قاتل او كيست ؟ جبرئيل گفت لعين هفت آسمان و زمين ميباشد حضرت نوح چهار
مرتبه او را لعن كرد كشتى حركت كرد تا بكوه جودى رسيد.
آمدن حضرت ابراهيم عليه السلام بزمين كربلا
((طريحى ))
نقل ميكند كه وقتى حضرت ابراهيم (ع ) سواره بصحراى كربلا گذر نمود اسب
او بسر در آمده و آنحضرت از پشت اسب بزمين افتاد و سر مباركش شكست و
خون جارى شد پس زبان باستغفار گشود و گفت الهى از من چه گناهى سر زده
كه بدون جهت بزمين خورده خون از سرم جارى شد؟ جبرئيل نازل شده گفت اى
ابراهيم گناهى از تو صادر نگشته ولى اين سرزمينى است كه در آن سبط خاتم
الانبياء و پسر خاتم الاوصيا كشته ميشود پس خون تو بموافقت خون او
ريخته شد.
ابراهيم گفت اى جبرئيل قاتل او چه كسى خواهد بود؟ جبرئيل گفت او ملعون
اهل آسمانها و زمينها است و قلم بر لوح بلعن آن پليد بدون اذن پروردگار
جارى شد. حقتعالى بقلم وحى نمود كه بنگارش اين لعن مستحق ثنا و ستايش
گشتى آنگاه ابراهيم دست بدعا برداشت و بسيار يزيد را لعن كرد و اسب
آنحضرت بزبان فصيح آمين گفت . ابراهيم خطاب به اسب نموده فرمود چگونه
بدى يزيد بر تو معلوم شد كه آمين گفتى ؟ اسب گفت اى ابراهيم من هميشه
فخر ميكردم كه تو بر پشت من سوار ميشوى و چون بسر فرود آمدم و تو از
پشت من بزمين افتادى خجلت و شرمسارى من زياد شد و دانستم كه اين بواسطه
پليدى يزيد است لذا آمين گفتم .
مرحوم شوشترى ميفرمايد ممكنست اين محلى كه حضرت ابراهيم بزمين خورد
همان محلى باشد كه روز عاشورا حسين عليه السلام از روى اسب بزمين
افتاد.
راقم اين اوراق گويد كه از اسب افتادن حضرت ابراهيم در زمين كربلا با
افتادن حسين (ع ) بسيار فرق داشته است ، حضرت ابراهيم سرش شكست و قدرى
خون آمد و برخاست ازين بيابان بيرون رفت ولى حسين (ع ) بواسطه نيزه اى
كه صالح بن وهب بر پهلوى نازنين آنحضرت زد از اسب بزمين افتاد و بعضى
نوشتند بواسطه تيرى كه بر گلوى نازنين آنحضرت فرود آمد حضرت بر زمين
افتادند و ممكنست صحيح همان باشد كه اكثر ارباب مقاتل ذكر كرده اند چون
آن تير سه شعبه بر قلب نازنين آقا وارد آمد حضرت نتوانست كه تير را از
جلو بيرون آورد بلكه از عقب بيرون آورد و خون چون ناودان جارى شد حضرت
نتوانست طاقت سوارى از روى اسب بزمين افتاد.
بلند مرتبه شاهى ز صد رزين افتاد
|
اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد
|
صدوق نقل ميكند كه روزى حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله در محضر
اصحاب نشسته بودند كه حسين (ع ) وارد شد چون پيغمبر چشمش بحسين افتاد
اشكش جارى شد فرمود هر وقت حسين را مى بينم گويا آنروزى را مشاهده
ميكنم كه تيرى باو رسيده و از زين بزمين واژگون شده و بعد از افتادن
بخاك آن پاره پاره بدن را مانند گوسفندى سر ميبرند در صورتيكه حسين من
هيچ گناهى ندارد.
ورود حضر اسماعيل عليه السلام بزمين كربلا
حضرت اسماعيل با گوسفندانى كه داشت در كنار شط فرات عبور ميكرد و
گوسفندان چرا مينمودند روزى شبان آنحضرت خبر آورد كه اين گوسفندان چند
روز است كه از فرات آب نميخورند حضرت اسماعيل سبب را از خدا سئوال نمود
جبرئيل نازل شد عرض كرد كه جهت را از خود گوسفندان بپرس حضرت اسماعيل
به گوسفندى فرمود چرا آب نميخوريد؟ گوسفند بزبان فصيح عرض كرد كه بما
رسيده فرزند تو حسين كه سبط محمد است در اين سرزمين تشنه شهيد ميشود و
ما بواسطه حزنى كه داريم از اين آب نميخوريم .
ورود حضرت موسى عليه السلام بزمين كربلا
وقتى
((حضرت موسى ع
))
با
((يوشع بن نون
))
بزمين كربلا رسيدند بند نعلين موسى پاره شد و خارى سخت بر دو پاى
مباركش فرو رفت و خون جارى شد عرض كرد الهى چه گناهى از من صادر شده كه
بدين كيفر مبتلا شدم حقتعالى وحى فرستاد كه در اينموضع خون حسين ريخته
ميشود و خون تو بموافقت خون وى جارى گرديد عرض كرد خدايا حسين كيست ؟
خطاب آمد كه سبط محمد مصطفى و پسر على مرتضى است ، عرض كرد قاتل او
كيست ؟ خطاب آمد كه او لعين ماهيهاى دريا و وحوش صحرا و طيور هوا است
موسى دست بدعا برداشته يزيد لعين را لعن كرد و يوشع بن نون گفت .
عبور حضرت عيسى بزمين كربلا
روايت شده كه حضرت عيسى (ع ) در ايام سياحت خود با حواريون گذارش بزمين
كربلا افتاد ناگاه شير غرانى بر سر راه ايشان آمد راه را بر ايشان
مسدود كرد حضرت عيسى پيش رفت و فرمود چرا را بر ما گرفته اى و نميگذارى
عبور كنيم شير بزبان فصيح گفت نميگذارم شما ازين بگذريد مگر آنكه يزيد
را كشنده حسين است لعن كنيد، عيسى فرمود حسين كيست ؟ شير گفت سبط محمد
النبى الامى و پسر على كه وصى او است ، فرمود قاتل او كيست ؟ شير گفت
ملعون وحوش بيابانها و گرگان و درندگان صحراها بالخصوص در روز عاشورا
آنگاه حضرت عيسى دست بدعا برداشت و يزيد را لعن فرمود، حواريون آنحضرت
آمين گفتند شير دور شده آنها رفتند.
آمدن پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بزمين
كربلا
((شيخ مفيد
))
در كتاب ارشاد باسناد خود از
((ام سلمه
)) نقل ميكند كه گفت شبى پيغمبر خدا (ص )
از نزد ما بيرون رفت و مدت زمان طويلى از ما غايب بود بعد از مدتيكه
باز آمد آنحضرت را پريشانحال و گرد و غبارآلوده ديديم كه دست مباركش را
بهم گذاشته و بسته بود عرض كردم يا رسول الله چرا شما را گرد و
غبارآلوده و پريشانحال مى بينم فرمود در اين ساعت مرا بعراق بزمينى كه
كربلا نام داشت بردند و مقتل حسين و جماعتى از فرزندان و اهلبيت مرا
بمن نشان دادند و من خون ايشانرا همى جستم و اينك خاك آن سرزمين در دست
نيست آنگاه حضرتش دست خود را بگشود كه ميان دستش خاك قرمز رنگى بود بمن
داد و فرمود اين خاك را محفوظ بدار من آنخاك را در شيشه كردم و سر آنرا
محكم بستم و چون حضرت حسين (ع ) از مدينه متوجه عراق شد هر روز و هر شب
آنرا ميديدم و چون آخر روز عاشورا آنرا ديدم تبديل بخون تازه شده بود
صداى ناله بلند شد و گريه بسيارى كردم و دانستم كه حسين (ع ) كشته شده
ولى اينمطلب را بكسى نگفتم تا خبر شهادت آنحضرت رسيد.
و در ارشاد از ام سلمه نقل نموده كه گفت شب يازدهم محرم با كمال و غم
خوابيدم رسول خدا را در خواب ديدم با حالت حزن و ناله و گريان و
غبارآلوده و تا آن شب آنحضرت را خواب نديده بودم من مشغول پاك كردن آن
گرد و غبار عرض كردم يا رسول الله جانم قربانت چرا گريه ميكنى و اين
گرد و غبار چيست كه بر سر و محاسن شما مى بينم فرمود اى ام سلمه امشب
مشغول كندن قبر براى حسينم و اصحابش بودم و الان از كندن آنها فارغ شدم
.
آمدن اميرالمؤ منين عليه السلام به زمين كربلا
((صدوق
))
عليه الرحمه در
((امالى
)) از ابن عباس نقل ميكند كه گفت در مراجعت از جنگ صفين
در ركاب اميرالمؤ منين عليه السلام بودم چون بزمين نينوا و شط فرات
رسيديم آنحضرت با صداى بلند فرمود كه اى پسر عباس اينموضع را ميشناسى ؟
عرض كردم نميشناسم فرمود اگر اينزمين را ميشناختى همچنانكه من ميشناسم
از اينجا عبور نميكردى تا مانند من گريه كنى آنگاه حضرتش چنان بگريست
كه اشك چشمش از محاسن مباركش جارى شد و بر سينه اش ريخت و ما نيز گريان
شديم پس فرموده آه مرا چه كار است با آل ابى سفيان و
((آل حرب
)).
مالى و لال ابى سفيان مالى و لال حرب حزب
الشيطان و اولياء الكفر .
كه لشكر شيطان و اولياء كفرند بعد فرمود:
صبرا ابا عبدالله فقد لقى ابوك مثل الذى تلقى منهم .
صبر كن اى ابو عبدالله كه رسيد بر پدر تو مثل آنچه بتو خواهد رسيد
آنگاه فرمود تا آب حاضر كردند و وضو ساخت و مدتى نماز گذراد و دوباره
كلام نخستين را اعاده فرمود و ساعتى بخواب رفت و چون بيدار شد فرمود
يابن عباس عرض كردم اينك حاضرم فرمود خوابى ديدم و اگر خواهى از براى
تو حديث كنم عرض كردم بخير است فرمود در خواب ديدم كه مردانى از آسمان
نازل شدند با علمهاى مفيد كه شمشيرهايى بگردن خود انداخته و دور
اينزمين خطى كشيدند بعد ديدم كه شاخهاى ايندرخت خرما سر بر زمين آوردند
و اين صحرا بخون تازه موج ميزند و گويا حسين كه فرزند من و گوشت و مخ و
جان منست در آن درياى خون غرق شده و استغاثه ميكند و كسى بفرياد او
نميرسد و آن مردان سفيد كه از آسمان فرود آمده بودند او را ندا ميكردند
و مى گفتند صبر بر شما باد اى آل رسول كه شما بدست اشرار ناس كشته
ميشويد و اينك اى ابوعبدالله بهشت بسوى تو مشتاق است ، آنگاه زبان
بتعزيت من گشودند و گفتند اى ابوالحسن بشارت باد ترا كه خداوند چشم ترا
در روز قيامت به او روشن خواهد كرد، پس از خواب بيدار شدم و قسم به آن
كسيكه جان على در يد قدرت اوست مرا صادق مصدق ابوالقاسم صلى الله عليه
و آله خبر داد كه هنگام خروج بقتال اهل بغى اينزمين را خواهم ديد و
اينزمين كرب و بلا است كه حسين با هفده تن از فرزندان من و فاطمه در
اينزمين مدفون خواهند شد و اينزمين در آسمانها معروف و مذكور است كه
زمين كرب و بلا مينامند چنانكه حرمين و بيت المقدس معروف و مذكور است .
بعد فرمود يابن عباس در اطراف اينزمين پشك آهو طلب كن ، بخدا كه هرگز
دروغ نگفته ام و رسول خدا هم با من دروغ نگفته و آنها زرد رنگ و چون
زعفرانند.
((ابن عباس
))
گفت آنها را در جايى انباشته يافتم و ندا كردم كه يا اميرالمؤ منين
آنها را با همان صفى كه فرمودى يافتم حضرت بشتاب آمد و مقدارى از آنها
برگرفته و بوئيد آنگاه فرمود همانست كه مرا خبر داده اند يابن عباس
ميدانى كه اين پشك ها چيست ؟ اينها را
((عيسى
بن مريم
)) بوئيده در آنوقتى كه در اين
صحرا وارد شد و حواريون در خدمت او بودند و گله آهويى ديد كه درينجا
جمع بودند ميگريستند پس عيسى و حواريون نشستند و گريه كردند و گفتند يا
((روح اله
))
سبب گريه تو چيست ؟ فرمود آيا ميدانيد كه اين كدام زمين است ؟ گفتند نه
فرمود اين زمينى است كه در آن فرزند رسول خدا و فرزند طاهره بتول كه
شبيه بمادر منست كشته ميشود و در اينزمين بخاك ميرود و بوى خاك آن اطيب
از بوى مشك است چه از طينت پسر شهيد پيغمبر است و چنين است طينت انبياء
و اولاد انبياء اين آهوها با من سخن ميگويند كه ما در اينزمين بشوق
تربت فرزند مبارك رسول خدا چرا ميكنيم و اينزمين را ماءمن خويش
ميدانيم آنگاه عيسى دست زد و اين پشك ها را گرفت و بوئيد و فرمود كه
خوش بويى اين پشك ها براى خوشبويى گياهى است كه در اينزمين ميرويد اى
خداى من باقى بدار اين پشك ها را تا گاهى كه على پدر اين فرخ مبارك در
اينجا عبور كند و آن را ببويد تا از براى او تعزيت و تسليتى باشد.
پس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمودند اين پشك ها بدعاى آن حضرت تا
اينزمان بجاى مانده و در طول زمان زردرنگ گشته و اينمكان زمين كربلا
است .
پس على صوت ندا در داد كه
يا رب عيسى بن مريم لا
تبارك فى قتله و المعين عليه و الخاذل له اى خداى عيسى بن مريم
مبارك منما بر قاتلان او و آنكس كه معين باشد بر قتل او و آنكس كه
خذلان او خواهد. آنگاه مدتى بگريست و ابن عباس و اصحاب بآنحضرت گريان
شده تا حضرت بيهوش شده بر روى زمين افتاد و مدتى بيهوش شد چون بهوش آمد
قدرى از آن پشك را برگرفت و در كنار وادى مبارك سبسبت و مرا نيز امر
فرمود كه قدرى برگرفتم و در كنار رداى خود بستم بعد فرمود اى پسر عباس
هر وقت ديدى ازين پشك ها خون تازه بجوشد و سيلان كند دانسته باش كه
حسين را كشته اند و درينجا بخاك سپرده اند.
ابن عباس گويد هميشه آن پشك ها را در آستين خود نگه ميداشتم و بيش از
فرايض در حفظ آن ساعى بودم تا گاهى كه در مدينه در خانه خود خوابيده
بودم ناگاه از خواب بيدار شدم و آستين خود را از خون مملو ديدم كه خون
تازه سيلان مينمود و بگريستم و گفتم بخدا قسم كه حسين كشته شد و هرگز
على (ع ) حديثى دروغ نگفته الا آنكه واقع شده زيرا كه رسول به او خبر
داده پس فزع كردم و از خانه بيرون دويدم هنگام صبح بود بخدا سوگند
مدينه را چنان از دود سياه آكنده ديدم كه بهيچ وجه چيزى از اعيان و
موجودات مرئى نبود آنگاه آفتاب سر از مشرق بيرون زد و منكسف بود و
ديوارهاى مدينه را ديدم كه بخون تازه آغشته است پس گريان فرو نشستم و
گفتم بخدا قسم حسين كشته شد و از ناحيه بيت ندايى فرا رسيد كه اى آل
رسول صبر كنيد كه حسين كشته شد و روح الامين با حالت گريه و ناله بر
زمين نزول نمود آنگاه با صداى بلند گريست و ما نيز گريستيم و اين واقعه
در روز عاشورا بود كه دهم محرم است و چون آنهائيكه كه در كربلا بودند
مراجعت كردند بما گفتند كه ما هم اين كلمات را شنيدينم بعد دانستيم كه
حضرت خضر بوده است .
جماعتى از خاك كربلا بدون حساب به بهشت ميروند
و نيز در
((امالى
))
سند
((بهرثمة بن ابى مسلم
)) ميرساند كه گفت در واقعه صفين ركاب اميرالمؤ منين (ع
) حاضر بودم ، چون در هنگام مراجعت بزمين كربلا رسيديم و فرود آمديم
آنحضرت نماز صبح را با ما گذاشت پس دست فرا برد و پاره اى از تربت
آنزمين برگرفت و بوييد و فرمود خوشا بحالت اى تربت همانا در قيامت از
تو جماعتى انگيخته ميشوند كه بى پرسش داخل بهشت ميشوند. هرثمه گويد مرا
ضجيعى بود از شيعيان على (ع ) چون بخانه آمدم به او گفتم آيا ميخواهى
حديثى از مولاى خود بشنوى كلام مولا را براى او نقل كردم گفت اميرالمؤ
منين جز بحق سخن نگويد اينزمان بگذشت تا اينكه عبيداله بن زياد از كوفه
لشكرى بجنگ حسين (ع ) فرستاد منهم در آن لشكر بودم تا بهمان منزل رسيدم
كه در مراجعت از صفين در خدمت اميرالمؤ منين (ع ) بودم و آن فرمايش را
بمن كرد سخنان آنحضرت را ياد آوردم فورى شتر خود را سوار شده بنزد امام
حسين (ع ) شتافتم و سلام كردم و آن كلامى كه از اميرالمؤ منين (ع )
شنيده بودم بعرض رسانيدم فرمود تو با منى يا بر من گفتم با توام نه بر
تو ولى دختران چندى در كوفه گذاشته ام كه از عبيداله بن زياد براى آنها
ميترسم ، فرمود پس برو بمكانى كه كشته شدن ما را نبينى و صداى ما را
نشنوى قسم بخدا كه جان حسين يد قدرت اوست هر كه استغاثه ما را بشنود و
ما را اعانت نكند خدا او را بر روى در جهنم مى افكند.
از مطالبى كه تا اينجا ذكر شد معلوم گشت بزرگى مصيبت ابا عبدالله عليه
السلام بقدرى بوده كه خداوند پيغمبران را به كربلا آورده و گوشه اى از
مصيبت آنحضرت را براى آنها ذكر كرده بلكه حيوانات هم براى همدردى در
مصيبت آنحضرت گريه كرده و تشنگى كشيده اند.
سؤ ال :
معروف است كه ميگويند صدمات و زحمات پيغمبر ما بيش از ساير پيغمبران
بوده و خود آنحضرت هم فرموده هيچ پيغمبرى را مثل من اذيت نكردند، پس
چگونه مصيبت حسين (ع ) اعظم از همه مصائب شد؟
جواب :
در
((علل الشرايع
))
از عبداله بن الفضل روايت كرد كه به صادق آل محمد (ص ) گفتيم يابن رسول
الله چگونه روز عاشورا روز مصيبت و غم و جزع و بكاء شد و روز وفات رسول
خدا و فاطمه و اميرالمؤ منين و حسن عليهم السلام باين مرتبه نشد؟
فرمود: همانا مصيبت روز كشتن حسين (ع ) اعظم از ساير ايام است بعلت
آنكه اصحاب كساء كه اكرم خلق بودند پنج تن بودند و چون پيغمبر (ص ) از
دنيا رفت مردم خود را به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام تسلى
ميدادند چون فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت به اميرالمؤ منين از دنيا
رفت بحسنين و چون حسن رفت به حسين و چون حسين رفت يك تن از اصحاب كساء
نماند كه تعزى و تسلى خلق به او باشد و رفتن او چون رفتن جميع آنها شد
چنانچه بقايش چون بقاى جميع بود پس از اينجهت روز قتل حسين (ع ) از جهت
مصيبت اعظم ايام شد.
راوى ميگويد گفتم يابن رسول اله چرا در على بن الحسين غراء و شكوه خلق
نبود چنانچه در آباء گرام او بود؟ فرمود: بلى بن الحسين سيد عابدان و
امام زمان و حجت خداى بر خلق بعد از پدران خود بود لكن او ملاقات رسول
خدا را نكرده و تلقى سماعى كه براى على و حسنين بود براى او نبود و
علمش بوراثت بود و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسنين را مردم با رسول خدا
در احوال متوالى ديده بودند و بهر يك نظر ميكردند متذكر حال او با رسول
و اقوال او در حق ايشان و براى ايشان ميشدند چون همه رفتند خلق فاقد
مشاهده آن جماعت شدند كه اكرم خلق خدا بودند و در هيچيك فقدان همه
نبودند مگر در فقدان حسين چه آخر همه رفت از اين روى قتل او بحسب مصيبت
اعظم ايام شد.
در اين حديث چندين مورد تصريح نموده به اينكه مصيبت سيدالشهداء اعظم
مصائب بر مسلمين است و مؤ يد مضمون اينحديث كلامى است از حضرت زينب
عليهاالسلام كه در
((ارشاد مفيد
))
نقل ميكند كه در شب عاشورا بحضرت سيدالشهداء عرض كرد:
واثكلاه ليت الموت اعد منى الحيوة اليوم ماتت
امى فاطمة و ابى على و اخى الحسن و يا خليفة الماضى و ثمال الباقى
.
و نيز در
((امالى
))
روايت ميكند از صادق آل محمد عليه السلام كه روزى امام حسين (ع ) وارد
بر حضرت امام حسن (ع ) شد چون چشمش بر برادر بزرگوارش افتاد شروع به
گريه كردن نمود امام حسن (ع ) فرمود برادر ترا چه چيز بگريه در آورد
عرض كرد گريه من بجهت آن بلايى است كه بر تو وارد ميشود امام حسن فرمود
آنچه با من ميكنند سمى است كه بمن ميدهند و لكن روزى چون روز تو نيست
كه سى هزار نفر بسوى تو آيند و همگى مدعى باشند كه امت جد تو مسلمانند
ولى بر قتل و ريختن خون و انتهاك حرمت و اسيرى زنان و اولادان و اولاد
آنان و غارت مال و متاع تو اجتماع ميكنند و در اين هنگام لعنت بر بنى
اميه فرود ميآيد.
از فرمايش حضرت حسن در اين خبر معلوم ميشود كه روزى مثل روز امام حسين
(ع ) در عاشورا نبوده است .
مجلس نوزدهم : و جلت و
عظمت مصيبتك فى السموات على جميع اهل السموات
و بزرگ و عظيم شد بلاها و صدمات شما در آسمانها و بر همه اهل
آسمانها
در مجلس هجدهم شرح داديم كه فرمود:
و جلت
المصيبة بك علينا و على جميع اهل الاسلام .
يعنى مصيبات شما نه فقط براى ما دشوار است بلكه براى جميع مسلمين سخت
است اگر چه شيعه نباشد در جمله فوق ميفرمايد: نه فقط مصيبت شما بر اهل
اسلام و ايمان سخت است بلكه براى آسمانها و اهل آن سخت است كه آنها را
گريان و ناراحت نموده است .
در جمله ايكه بعدا در زيارت خواهد آمد ميفرمايد:
و اعظم رزيتها فى الاسلام على جميع اهل السموات و الارض . پس در
اين عبارت اهل زمين اضافه شده ازين چند عبارت نتيجه ميشود كه مصيبت شما
بر اهل زمين و آسمان سخت و مشكل بوده كه آنها را بحالت تاثر و سوگوارى
در آورده است بيان اينمطلب در سه فضل ذكر خواهد شد.
فضل اول : در اثبات شعور براى موجودات عالم
از آيات و اخبار بسيارى استفاده ميشود كه براى موجودات عالم شعور و فهم
ميباشد كه بسيارى از مطالب را درك ميكنند.
حقتعالى ميفرمايد:
و لقد اتينا داود منا فضلا يا
جبال اوبى معه والطير . (سبا - 10)
بكوهها و طيور گفتيم كه با داود تسبيح بگويند ما از فضل و كرم خود به
داود نبى عطاياى بسيارى بخشيده از جمله به كوهها و پرندگان امر نموديم
كه با نعمه هاى داودى هماهنگ شوند و هر وقت او به تسبيح و استغفار
مشغول شود شما نيز با او موافقت كنيد هر زمان داود در بيابانى عبور
مينمود زبور را با لحن خوش داودى ميخواند تمام پرندگان و درندگان تحت
تاثير صوت او واقع شده با او همنوا گشته به تسبيح و تقديس خداوند مشغول
ميشدند و نيز ميفرمايد:
و سخرنا مع داود الجبال
يسبحن و الطير و كنا فاعلين . (انبياء - 79) كوهها و مرغان را
مسخر داود گردانيديم و با او تسبيح گفتند اگر بنا باشد كه براى كوه و
پرندگان شعور و فهم و استعداد نباشد چگونه با داود پيغمبر تسبيح
ميگويند معلوم ميشود آنها هم خدا را شناخته اند.
در آيه ديگر ميفرمايد:
يسبح الله ما فى السموات
و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم . (الجمعه - 1)
در آيه ديگر ميفرمايد:
يسبح لله ما فى السموات و
ما فى الارض له ملك و له الحمد و هو على كل شى قدير . (التغابن
- 1)
در آيه ديگر ميفرمايد:
يسبح له السموات السبع و
الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم
. (الاسراء - 44)
در اين آيه حقتعالى بر سبيل تعظيم و اجلال و ثناى برخود ميفرمايد:
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در آسمانها و زمينست به تنزيه و تسبيح
پروردگار مشغول ميباشند و هيچ چيزى نيست مگر آنكه بذكر و تقديس و تنزيه
خداوند و ستايش حضرت حق اشتغال دارد ولى مردم تسبيح موجودات را نمى
فهمند.
در كافى از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه فرمود: براى حيوانات بر گردن
صاحبانش شش حقست :
1 - آن حيوان را ما فوق توانايى بار نكنند.
2 - پشت آنها را محل سكونت و گفتگو قرار ندهند.
3 - هر وقت پياده شدند قبل از آنكه خودشان طعام بخورند به آنها علوفه
بدهند.
4 - آنها را سيراب كنند.
5 و 6 - به سر و صورت آنها نزنند چه آنان براى پروردگار تسبيح ميكنند.
در آيه ديگر ميفرمايد:
كل قد صلوته و تسبيحه و
لله عليمم بما تفعلون . (النور - 41)
جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: بانگ خروس نماز اوست بال برهم
زدن او ركوع و سجود ميباشد.
از جمله زبان حال خروس در شب اينست : اذكروا الله ايها الغافلون .
اى مردم غافل عمر گذشت خواب بس است برخيزيد و خدا را ياد كنيد.
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى
|
يعنى كه نموده اند رآينه صبح
|
از عمر شبى گذشت و تو بيخبرى
|
فى البحار عن الصادق (ع ) ما يصاد من الطير الا ما ضيع التسبيح .
موريس مترلينگ در كتاب زنبور عسل خود در صفحه ميگويد: در عالم جمادات
به ويژه مواد معروف به متبلور
((بلورى
شكل
)) نيز حركاتى ديده ميشود.
دانشمند انگليسى روسكين ميگويد: جمادات متبلور نه فقط داراى حركات
هستند بلكه با هم ميجنگند. و اگر يك شى خارجى وارد آنها شود آنرا از
خود ميرانند و گاهى اقوياء نسبت به ضعفا گويى ترحم بخرج ميدهند و آنها
را مجاز ميدانند كه مقام و جاى آنها را بگيرند.
در نقاطى كه سنگهاى آهن با مواد متبلور مجاور هستند ميكوشند كه سنگهاى
آهن را از خود دور كنند كه مبادا بر اثر اختلاط با آنها آلوده شوند و
حتى وقتى مواد متبلور مجروح ميشوند در صدد معالجه خود بر ميآيند و
زخمهاى آنها مداوا ميشود.
تكليف ما در اينجا چيست اين اعمال جمادات را به چه بايد منسوب نمائيم
اينها در كدام دانشگاه درس خوانده اند كه در موقع جراحى خود را معالجه
كنند آيا چه كسى به آنها علم جنگ آموخت چه كسى به آنها فهمانيد كه بايد
با غير خود آميزش نكنند و آنها را از خود دور نمايند آيا غير از خدا
ميتوان گفت كس ديگرى است .
اين قبيل دانشمندان بما ميفهماند كه موجودات اگر چه از جمادات باشند
داراى شعور ميباشند. لذا قرآن ميفرمايد:
ان من
شى لا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون بسبيحهم .
البته اين شعور درباره نباتات بيشتر و در حيوانات خيلى بيشتر ميباشند
خداوند درباره هدهد ميفرمايد:
وجدتها و قومها
يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان و اعمالهم فصدهم عن السبيل
فهم لا يهتدون . (النمل - 24)
يعنى : هدهد بحضرت سليمان گفت بلقيس را با تمام رعيتش يافتم كه خدا را
از ياد برده و بجاى خدا خورشيد را ميپرستند و شيطان اعمال زشت آنانرا
در نظرشان زيبا جلوه داده و آنها را بكلى از راه خدا بازداشته تا هرگز
بحق هدايت نشوند.
عجب اينست كه اين حيوان بقدرى داراى شعور است كه وقتى انسان را مى بيند
كه غير از خدا را سجده ميكنند و اطاعت شيطان را مينمايد تعجب ميكند و
بحضرت سليمان گويد:
الا يسجدوالله الذى يخرج
الخباء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و تعلنون الله لا اله الا
هو رب العرش العظيم . (النمل - 26) يعنى چرا پرستش نكنند خدايى
را كه پنهان را بعرصه ظهور آورده و بر نهان و آشكار خلق آگاه است در
صورتيكه آن خداى يكتا كه جز او هيچ خدايى نيست پروردگار عرش با عظمت
است و بينهايت سزوار پرستش است .
امام صادق (ع ) فرمود: آنچه در آسمان و زمينست تا ماهيان دريا طلب
آمرزش براى طالب علم و و دانش آموز مينمايند.
((يعنى
علم دين
))
در ثواب الاعمال از رسول خدا (ص ) مرويست كه انگشتر عقيق در دست كنيد
زيرا كه آن اول كوهى است كه به وحدانيت خدا و به نبوت من و به وصايت تو
يا على و براى شيعه تو و به بهشت اقرار كرده . از اين قبيل روايات
بسيار است و ذكر آن موجب تطويل كلام ميگردد و در معجزات ائمه بسيار
وارد شده كه حيوانات عرض حاجت خدمت امامان دقت ميكردند و معرفت كامل
درباره ايشان داشته اند.
فصل دوم : مصيبت اهل آسمان ها
از اين عبارت زيارت معلوم ميشود كه اين كرات باعظمت كه در جو در حركت
هستند و از آنها تعبير به آسمانها ميشود داراى مخلوقاتى هستند كه تعبير
به اهل نموده و در جمله ديگرى ، بعدا شرح آن خواهد آمد، دارد كه على
جميع اهل السموات و الارض پس از ايندو عبارت معلوم ميشود كه مصيبت
حضرت سيدالشهداء (ع ) بقدرى بزرگست كه همه اهل آسمانها و زمين را
ناراحت نموده است بطوريكه آسمان و زمين و موجوداتيكه در اين دو زندگى
ميكنند گريان ميشوند.
بعدا گريه آسمان و زمين را شرح خواهيم داد.
آيات قرآن راجع به اهل آسمانها
در سوره نحل ميفرمايد:
ولله يسجد ما فى السموات
و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا يستكبرون يخافون من فوقهم و
يفعلون ما يؤ مرون .
يعنى هر چه در آسمانها و زمين است از جنبندگان و فرشتگان همه بى هيچ
تكبر و باكمال تذلل به عبادت خدا مشغولند و تمام موجودات از خدا كه فوق
آنها است ميترسند و به هر چه ماءمورند اطاعت ميكنند.
راغب در مفردات القرآن گويد: لغت دابه در تمامى حيوانات استعمال ميشد
گر چه در تعريفات ديگر به اسب اختصاص داده شده و روى هم رفته بايد گفت
دابه نام هر موجوديست كه راه ميرود، در مجمع البحرين گويد: اختصاص دابه
به اسب عرفى است عارض و جديد و ريشه لغوى آن شامل تمامى حيواناتى است
كه راه ميروند.
از اين آيه استفاده ميشود كه خداوند در اين كرات آسمانى موجودات زنده
اى دارد كه در حركتند و مسلما انسان هم جز و دابه ميباشد زيرا او هم
راه ميرود.
و در آيه ديگر ميفرمايد: و ما من دابه الا على الله رزقها. مسلما انسان
جزو دابة فى الارض ميباشد زيرا او هم روزى ميخورد بلكه فرد شاخص دابه
همى انسانست پس معلوم ميشود درين كرات آسمانى موجوداتى از قبيل انسان و
غيرانسان زندگى ميكنند.
و مراد از سجده خضوع و خشوع است نه اين سجده ايكه ما در نمازيكه بجا
ميآوريم پس معلوم ميگردد كه تمام موجودات آسمانى در برابر خداى بزرگ
خاضع و خاشعند و ممكنست بگوئيم چون در آيه ضمير هم آورده و افعال
((لايستكبرون
))،
((يخافون
))،
((يفعلون
))،
((يومرون
))،
استفاده نموده تمامى آنها در مورد خردمندان آورده ميشود.
پس معلوم ميشود كه مراد ازين جنبندگان اشخاص عاقل مكلفند و يا ناگزير
برخى از آنها به زيور عقل و در نتيجه به بار تكليف زينت يافته اند.
آيه دوم :
و من آياته خلق السموات و الارض و
مابث فيهما من دابة و هو على جمعهم اذا يشاء قدير . (الشورى -
29) يعنى : و از جمله آيات قدرت خدا خلقت زمين و آسمانست و هم آنچه در
آنها از انواع جنبندگان پراكنده است و او بر جمع آورى موجوداتيكه در
آسمانها و كرات عالم هر وقت كه بخواهد قادر است .
اين آيه بدلالتى روشنتر وجود موجودات زنده و ظاهرا عاقل را در آسمانها
و زمين اثبات مينمايد و گواه بر اينكه جنبندگان مذكور عاقلند ضمير هم
در جمعهم ميباشد كه از لحاظ استعمال در انحصار خردمندان ذوى العقول است
و در مواردى كه افرادى از موجودات بى عقل در جمع عاقلان يكجا آورده
شوند بطور مجاز اينگونه ضماير بعنوان تغليب در مجموع هر دو دسته بكار
ميروند.
آيه فوق اضافه بر اينكه ما را از وجود موجوداتى عاقل و مكلف در ساير
ستارگان آگاه ميسازد از مسافرتهاى متقابل كيهانى نيز بطورى لطيف پيش
بينى ميكند زيرا نخست با جمله
((بث فيهما
))
دلالت بر پراكندگى آنها را در زمين و آسمانها نمود كه اين آفريدگان از
آغاز مبتلاى به فراق و جدايى بوده و هيچگونه خبرى از يكديگر ندارند نه
انسانهاى زمينى از آسمانيان و نه بالعكس سپس با جمله و هو على جمعهم
روزنه اميدى درباره جمع اين پراكندگان بروى ما باز كرده كه اين
پراكندگى ابدى نيست ديرى نپايد كه به اراده الهى اين غريبان از غربت
بيرون آيند و بنزديكى و خويشاوندى برسند.
پس آنگاه اين روزنه اميد را با جمله
((اذا
يشاء
)) وسيعتر نموده نه آنكه اذا شاء
زيرا يشاء خبر از آينده اى محقق الوقوع ميدهد ولى شاء باين معنى است كه
اگر خواست بنابراين ممكنست بگوئيم بشريت را به آينده اى درخشان نويد
ميدهد كه با پيشرفت روزافزون علم به مشيت و لطف الهى اين فاصله هاى دور
و نزديك و اين هجرانها مبدل بوصال ميگردد.
و ممكنست
((و هو على جمعهم اذا يشاء قدير
))
راجع به قيامت باشد كه هر وقت مشيت الهى تعلق گرفت كه قيامتى برپا شود
همگى اين موجودات را جمع كرده و بحساب آنان رسيدگى نمايد.
سئوال
آيا اصولا قرآن درباره كاوش كردن در آسمان و ستارگان و خلاصه دقت و نظر
درباره كيهان پهناور و موجودات آن سخن بميان آورده تا اينگونه
استدلالات و انتظارات را از آيات مقدسات قرآنى داشته باشيم ؟
جواب
پاسخ ما دو آيه زير است كه ميفرمايد:
قل انظروا ماذا فى السموات و الارض و ما تغنى
الايات و النذرعن قوم لا يؤ منون . (يونس - 100)
اى پيغمبر به مردمان تاكيد كن كه كاوش كنند و دقت نظر بكار برند تا
بدانند چه بسيار آيات حق و دلائل توحيد را مشاهده ميكنند گر چه هرگز
مردمى را كه بديده عقل و ايمان ننگرند دلايل و آيات الهى بى نياز
نخواهد كرد و چيزى بر علم و معرفتشان نخواهد افزود.
از اين قبيل آيات قرآنى كه بشريت را به تفكر و كاوش در آسمانها و زمين
و موجودات آنها واداشته بسيار است و آيه فوق بعنوان نمونه ذكر شد.
ولى اينراهم كه اينگونه اوامر و تاءكيدات قرآنى تنها براى كشف اين كرات
و جسم و جهان نيست بلكه تا ازين رهگذر معرفت انسانى به آفريدگار بزرگ
جهان يابد و بدانش آنها در خداشناسى افزوده گردد.
گيرم كه بشر به ساير كرات آسمانى مسافرت كرد اگر ازين رهگذر معرفتش
بخالق عالم بيشتر نشود چه فايده ؟!
و كان من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و
هم عنها معرضون . (يوسف - 105)
دور نيست كه آيه فوق هم نيز پيش بينى از مسافرتهاى آينده و كيهانى باشد
كه چه بسا از نشانه هاى بزرگ علم و قدرت كه در آسمانها و زمين است و
بشر بر آنها عبور ميكند ولى بهره اى بجز اعراض از خدا عايدش نميشود.
بديهيست كه عبور از اين كرات آسمانى نميتوان نمود مگر بوسيله اين
موشكهاى محيرالعقول كيهانى و با جمله
((يمرون
)) كه باصطلاح صيغه مضارع است تمامى
مراتب ضعيف و قوى عبور و مرور بر كرات آسمانى را از زمان قرآن تا
انقراض جهان شامل ميشود.
در يك زمان بشر تنها با چشم ميتوانست ستارگان را همچون شمعهايى فروزان
در قعر آسمان بنگرد و درباره آنها بينديشد سپس با وسايل تلسكوپها و
عدسيهاى قوى توفيق كاملترى را در اينراه بدست آورد اكنون هم باين خيال
افتاده كه با سفينه هاى فضانورد از نزديك با كرات همسايه خود آشنا شود
اگر چه ميتوان گفت تمامى اين مراتب در جمله
((يمرون
عليها
)) است ولى حقيقت مرور بر اجرام
آسمانى همين مرحله اخير است كه مرور از نزديك باشد.
ولى موضوع مهم جمله
((و هم عنها معرضون
)) است كه هر چه بشر باين كرات آسمانى
نزديكتر شود و بيشتر آيات بزرگ الهى را بچشم ببيند اعراض او از خدا
بيشتر ميشود بلكه ميگويد ما كه در آسمانها خدا را نديديم و يا فرشتگان
دروغ است .
اگر كاروان مسافرتهاى آسمانى از خداپرستان ما شد سوغات آنها در بازگشت
افزايش معرفت خدا و ايمان به اوست ولى اينگونه مسافرتها براى شوره زار
دلهاى خودپرستان و منكران خدا جز تيغها و حربه هاى منحرف كننده ايمان
سوغاتى همراه نخواهد آورد.
و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و
لا يزيد الظالمين الا خسارا .