علت اينكه حسين ثارالله شد
علت اينكه حسين (ع ) بمنزله خدا و پدرش على (ع ) بمنزله چشم و گوش خدا
شد اينست كه ارزش و قيمت خون در بدن از تمام اعضاء بيشتر است چه انسان
بدون چشم و گوش و دست ميتواند زندگانى كند ولى بدون خون نميتواند نمايد
بلكه اگر از آنمقدار معمولى كه بايد در بدن باشد كمتر شود موجب مرض و
انحراف مزاج ميشود.
حسين (ع ) در اين دنيا بمنزله خون الهى است باينمعنى كه رواج اسم خدا
از خون حسين است عبادت و پرستش خدا بواسطه شهادت حسين (ع ) است اگر
بواسطه شهادت آنحضرت نبود بنى اميه طورى نقشه كشيده بودند كه مردم را
زير لواء كلمه توحيد به وادى بى دينى و ضلالت و گمراهى بكشانند، پس اگر
فهميد نقشه اى كشيده شده كه سفره توحيد و اسم خدا از روى زمين برچيده
شود و علاجى ندارد مگر با ريخته شدن خون خودش و جوانان و اسارت اهل
بيتش در اينصورت اگر نكند نزد عقلاء عالم مورد ندمت خواهد بود مثل كسى
كه در جايى ايستاده باشد و ببيند كه آتشى در خانه مسلمانى افتاده
ميسوزد و اگر او آتش را خاموش نكند يك محله و يك شهر در خطر سوختن است
پس اگر با امكان علاج تعلل نمايد اگر چه در ظاهر شرع ضامن نيست ولكن
عاصى هست و در عالم معنى هم خالى از ضمانت نيست .
پس اگر حسين (ع ) قيام نمى نمود ما هم بر كفروالحاد بوديم مؤ يد
اينمطلب فقره شريفه زيارت اربعين است كه شيخ در ((تهذيب
)) و ((مصباح
المجتهد)) نقل نموده :
و بذل مهجته فيك ليستنقد عبادك من الجهالة و
حيرة الضلالة يعنى : درباره تو ((اينخدا))
جان بخشى كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى و گمراهى نجات دهد.
اين تاريكى غصب خلافت و ظلم و جور در زمان معاويه و يزيد بحد اعلاى خود
رسيد در چنين تاريكى سختى صبح عدالت حسينى قيام نمود و مردم را متوجه
ساخت كه اى مردم عالم شما در تاريكى عميقى فرو رفته ايد و بايد ازين
تاريكى نجات يابيد و لذا حسين (ع ) را فجر ناميدند و خداوند سوره فجر
را به اسم حسين (ع ) نازل فرمود والفجر و ليال عشر به فجر حسين و قسم
به شبهاى دهه اول محرم ، اين فجر كه طلوع كردم كم كم مردم از خواب غفلت
بيدار شوند و فهميدند كه بنى اميه چه بلايى به سر آنها آورده اند و
هنگاميكه اهل عالم بيدار شوند و خود را در زير كلمه توحيد و ولايت
اهلبيت در آورند روزيست كه فرزند حسين مهدى موعود ظهور فرمايد و دنيا
را از ظلم و جور پاك كرده پر از عدل و داد نمايد و لذا آيه والنهار
اءذا تجلى به قيام حضرت ولى عصر (ع ) تعبير شده است .
سياست معاويه پس از شهادت على (ع )
بعد از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) كه معلويه خلافت را غصب كرد چنان
تضييع دين و تخريب شريعت سيدالمرسلين و ترويج زندقه و باطل را نمود كه
اكثر خلق را از شاهراه هدايت منحرف نمود ، بطوريكه اگر واقعه كربلا
اتفاق نمى افتاد و چند سالى ديگر بر آن منوال ميگذشت نه از اسلام رسمى
و نه آئين اثرى باقى ميماند.
مثلا معاويه پس از صلح با امام مجتبى (ع ) از شام به كوفه آمد و در
نخيله كوفه بر بالاى منبر رفت و گفت اى مردم بخدا قسم اين جنگهايى كه
در اينمدت با شما نمودم براى آن نبود كه شما نماز نميخوانديد روزه نمى
گرفتيد يا حج بجا نمى آورديد و يا زكوة نميداديد چه همه اينها از شما
صادر ميشد بلكه مقصود من سلطنت و حكومت بر شما بود كه اينك به آن رسيدم
و حال آنكه شما راضى بحكومت من نبوديد و اينك شرطهائيكه در قرارداد صلح
با امام مجتبى (ع ) امضا كردم همه را باطل كرده زير پا ميگذارم و بهيچ
يك از وعده هاى خود وفا نمى كنم .
اينجا بى مناسبت نيست كه بعضى از مواد صلحنامه حضرت با معاويه ذكر شود
تا معلوم گردد معاويه چه كارهاى ناروايى در دوران خلافت خود انجام داده
است .
1 - معاويه توقع نداشته باشد كه حضرت باو اميرالمؤ منين خطاب نمايد.
2 - امام را براى اداء شهادتى نخواند كه پذيرفته نخواهد شد.
3 - معاويه شيعه و دوستدار على (ع ) را اذيت نكند و حقوق و مقررى آنها
را بدهد و خون و ناموس آنان در پناه باشد.
4 - شيعيانى كه در جنگ جمل در ركاب على (ع ) كشته شده اند يك ميليون
درهم به بازماندگان آنها بپردازد و اين مبلغ را از خراج ، داراب ،
اطراف فارس تاءديه نمايند.
5 - در قنوت نماز سب على بن ابيطالب (ع ) نكنند و ديگران را از اين عمل
باز دارند.
6 - همه ساله معاويه پنجاه هزار درهم از بيت المال به آنحضرت بپردازد و
مثل اين مبلغ را ببرادرش (ع ) بپردازد.
7 - پنج ميليون درهمى كه در بيت المال كوفه موجود بود با صدهزار دينار
نقدا معاويه به آن حضرت بپردازد.
8 - خلافت را در خانواده خود موروثى نكرده و يزيد را جانشين خود قرار
ندهد.
معاويه اگر چه در اول اين شرايط را قبول كرد ولى بعدا به هيچيك از
اينها عمل ننمود بلكه طورى مردم شام را تربيت نمود كه لعن شيطانرا
متروك ساخته و به سبب على (ع ) و اهلبيت او پرداختند بطوريكه سب آن
بزرگوار را جزء نماز جمعه قرار دادند و كار بجايى رسيد كه يكى از
شاميان در نماز جمعه سب اميرالمؤ منين را فراموش كرد، پس از فراغت از
نماز به سفرى روان شد، در بيابان متذكر شد كه در نماز جمعه سب حضرت را
ننموده در همانجا نمازجمعه را قضا كرده مشغول به شب شد و در آن محل
مسجدى بنا كرد تا كفاره تاءخير سب او شد و آن مسجد را
((مسجدالذكر)) ناميد.
كار سب على (ع ) بجايى رسيد كه اگر به كسى اسناد كفر و زندقه ميدادند
يا آنكه علانيه شراب ميخورد و يا زنا و لواط ميكرد و قماربازى مينمود و
او را تكريم و تعظيم مينمودند و اگر سهوا يا غفلتا اسم على بر زبانش
جارى ميشد و سب نميكرد يا آن اسنادهاى مجعول را نميداد او را تهمت تشيع
ميزدند و مى كشتند و انواع اذيتها به او مينمودند در تمام شهرها مخصوصا
كوفه و بصره چنين بود و اگر كسى طلب رياست و حكومتى مينمود كتابى به او
ميدادند كه مشتمل بر سبب و طعن على (ع ) و اهلبيت بود تا آنرا در منابر
و محافل ذكر به اطفال تعليم دهد و هر كه نام على (ع ) ميبرد و يا طفلى
را على نام ميگذارد و زبانش را قطع ميكردند.
گويند در زمان عبدالملك روزى يكى از علماء در مسجد دمشق وعظ ميكرد
ناگاه در اثناى سخن از روى غفلت كلمه اى از فضايل على بر زبانش جارى
شد، عبدالملك حكم كرد تا زبانش را بريدند و گفت و اعجبا هنوز مردم نام
على را فراموش نكرده اند.
سب على (ع ) هشتاد سال ميان اين مردم استمرار داشت تا آنكه عمر بن
عبدالعزيز به حيله و تدبير آن رسم زشت را برطرف ساخت .
در ((تاريخ روضة الصفا))
مينويسد كه يكى از اطباء در محفلى كه اعيان و اشراف بنى اميه و اكابر و
معاريف شام حاضر بودند به تعليم عمربن عبدالعزيز دختر او را خواستگارى
نمود عمر گفت اين وصلت بهيچ وجه ممكن نيست زيرا ما مسلمانيم و تو كافر،
طبيب گفت پس چرا پيغمبر شما دختر به على بن ابيطالب داد، عمر گفت او
يكى از بزرگان دين اسلام بود طبيب گفت اگر او مسلمان بوده پس چرا او
را لعن ميكنيد، عمر روى بحاضرين مجلس نموده گفت جواب اين مرد را
بگوئيد، همه ساكت شدند و سر بزير انداختند. از آنوقت سب را برداشت و در
خطبه بجاى اميرالمؤ منين اين آيه را تلاوت نمود:
ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتا ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و
المنكر و البغى يعطكم لعلكم تذكرون .
اين مذهب باطل و عقيده فاسد را چنان در ميان مردم رايج و در لباس حق در
دلهاى خلق راسخ و نافذ و محكم نمودند كه دين خدا و رضاى حق و نجات درين
را در اين طريق و عقيده ميدانستند، كسانيكه در لباس زهد و تقوى و تدين
مواظب و مراقب خود بودند و در همه حركات و رفتار خود از شرع پيروى
مينمودند و از خون پشه و كشتن مگسى سئوال ميكردند از سب على (ع ) و
كشتن شيعه و دوست على هر چند هزار و صدهزار هم كه باشد پروا نداشتند و
احتمال نقص و عيبى در آن نميدادند كه در مقام سئوال و استفسار از حكم
آن برآيند.
علت خانه نشستن اميرالمؤ منين و امام حسن
عليهماالسلام
چون خلفاء حق اميرالمؤ منين (ع ) را غصب كردند حضرت چهل شب فاطمه
عليهاالسلام را روى استر نشانيد و دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت
در خانه مهاجر و انصار برده و براى احقاق حق خود طلب نصرت از آنها كرد
و فرمود اگر چهل نفر از شما با من بيعت كنند من حق خود را خواهم گرفت ،
آنها وعده ميدادند كه فردا خواهيم داد و چون صبح ميشد جز سلمان و ابوذر
و بعضى ديگر جمع نمى شدند، خلاصه چون آنحضرت تنها بود و معين و ياورى
نداشت اگر شمشير ميكشيد بايد همه را بقتل ميرسانيد و درينوقت اسلام
يكباره از ميان ميرفت چاره جز تمكين نبود، لذا بحكم اجبار چيزى نفرمود
و در خانه نشست و ضمنا ميدان امتحانى هم براى مسلمانان بود كه چه كسى
مسلم حقيقى و چه كسى مسلم واقعى است خلفاء در كارهايى كه نميدانستند
بآنحضرت رجوع ميكردند و اگر كسى از چيزى سئوال ميكرد و نميدانستند از
آنحضرت ميپرسيدند پس در عين حاليكه حضرت خانه نشين بود ولى حفظ دين را
مينمود.
ظلم و جور معاويه در دوران امام مجتبى عليه
السلام
بعد از شهادت على (ع ) مردم با امام حسن (ع ) بيعت كردند و بعدا به طمع
مال دنيا و رياست به تطميع معاويه لعين از آنحضرت بازگشتند و سجاده از
زيرپايش كشيدند و عبا از دوش مباركش برداشتند و خنجر بر ران مباركش
زدند. اطرافيان و اصحاب آنحضرت بمعاويه نامه نوشتند كه اگر اجازه بدهى
حضرت حسن (ع ) را گرفته تحويل تو خواهيم داد، معاويه آن نامه ها را
خدمت آن حضرت ميفرستاد كه با اين اشخاص ميخواهى با من جنگ كنى تا كار
بجايى رسيد كه مثل ابن عباس شخصى لشكر حسن را ترك كرده بود بواسطه يك
ميليون درهمى كه از معاويه گرفت بمعاويه ملحق شد و لذا آنحضرت بجهت
نداشتن يار و ياور مجبور شد كه تحت شرايطى با معاويه صلح كند و بعد از
صلح هم قبلا گفتيم كه معاويه با آنحضرت و شيعيان آنحضرت چه كرد تا
بالاخره آن حضرت را مسموم و شهيد كردند.
در دوران امامت حضرت امام حسين عليه السلام كار بيدينى و ظلم اميه شدت
پيدا كرد و خانه نشينى على (ع ) و صلح امام مجتبى باتمام رسيد ديگر جاى
هيچگونه مدارا با اين مردم نمانده بود از هر گوشه و كنارى درصد و قتل
حسين (ع ) برآمدند حضرت مجبور شد كه شبانه از مدينه بطرف كوفه حركت كند
در آنجا هم درصدد و قتل آنحضرت برآمدند، لذا حضرت باحترام خانه خدا كه
خونش آنجا ريخته نشود بطرف كربلا حركت كرد تا آنجا كه شربت شهادت را
نوشيد و مظلوميت خود را بر اهل عالم ثابت نمود، كشته شدن ابا عبدالله
عليه السلام ، كم كم مردم را از خواب غفلت بيدار نموده و پى مظلموميت
خانواده عصمت و ظلم بنى اميه بردند.
پس معلوم شد كه واقعا آنحضرت فجر است ، چه هر گاه فجر طالع شد و صبح
ظاهر گرديد ديگر قابل انكار نيست و مردم از تاريكى شب نجات مييابند و
چنين بود كه فجر حسينى مردم را از گرداب ضلالت و گمراهى و بدبختى نجات
داد.
و اما به عنوان فجر بودن آنحضرت در عالم آخرت آنست كه گناهان و معاصى
خلايق را از بين ميبرد و چه فرداى قيامت مردم احتياج بكسى دارند كه دست
آنها را گرفته نجات دهد و نجات دهندگان قيامت زياد هستند ولى هيچكدام
مانند امام حسين (ع ) نيستند.
در حديث است كه بعد از آنكه جبرئيل در عالم ظاهر خبر شهادت حضرت ابى
عبدالله الحسين (ع ) را براى رسول اكرم آورد آنحضرت زياد مهموم و مغموم
شد و گريان گرديد، جبرئيل عرض كرد از جهت شهادت حسين دلتنگ ميباشد، از
خدا مسئلت نمائيد كه اين تقدير را مرتفع سازد ولى يا رسول الله اگر
چنين شود امر شفاعت ناقص ميماند، حضرت فرمود اى جبرئيل اگر چه من حسين
را دوست ميدارم ولى امت من زياد گناه كارند من بجهت نجات امتم بشهادت
او راضى شدم .
و همچنين وقتى كه پيغمبر خبر شهادت فرزندش حسين را به فاطمه داد و حضرت
صديقه طاهره بسيار گريست ، عرض كرد اى پدر چگونه طاقت بياورم كه فرزند
مرا با لب تشنه شهيد نمايند و بدن او را مجروح كنند پيغمبر (ص ) فرمود
اى فاطمه اگر راضى نشوى امر شفاعت ناتمام ميماند، عرض كرد راضى شدم .
نجات يافتن زوار قبر حسين (ع ) از آتش جهنم
در بحار از كتاب ((فلاح السائل
)) از ((محمدبن
احمدبن داودبن عقبه )) نقل ميكند كه گفت
من همسايه اى داشتم معروف و اسمش على بن محمد بود. گفت من هر ماه يك
مرتبه از كوفه بزيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام ميرفتم و چون پير
شدم و جسمم ضعيف شد يك نوبت هم نزفتم بعد از مدتى كه گذشت يكبار پياده
بزيارت آنحضرت مشرف شدم ، پس از زيارت و نماز خوابيدم در خواب ديدم كه
آنحضرت از قبر بيرون شد، فرمود يا على چرا بمن جفا كردى و حال آنكه
مهربان بودى عرض كردم اى آقاى من جسمم ضعيف شده و قوه از پاهايم رفته و
عمرم به آخر رسيده چند روز از كوفه تا كربلا در راه بودم تا بزيارت شما
مشرف شدم از شما روايتى نقل ميكنند كه ميل دارم از خودتان بشنوم فرمود
بگو عرض كردم روايت كرده اند كه شما فرموده ايد: من زارنى فى حياته
زرته بعد وفاته يعنى هر كس در زنده بودنش مرا زيارت كند من هم بعد از
مرگش او را زيارت خواهم كرد، حضرت فرمود بلى من گفته ام و اگر ببينم كه
زائرين قبر من در ميان جهنم ميسوزند آنها را از آتش جهنم بيرون ميآورم
.
احتمال دارد كه زيارت از زائرش در قبر باشد. چنانكه در حكايت زوجه
استاد اشرف آهنگر در مجلس همين كتاب گذشت
شب رحلت هم از بستر روم در قصر
حورالعين
|
اگر در وقت جان دادن تو باشى شمع
بالينم
|
مجلس پانزدهم : السلام عليك يا ثارالله وابن
ثاره
سلام بر تو اى كسيكه خدا خونخواهى تو
ميكند و پسر كسيكه خدا خونخواهى او ميكند
معنى دوم ثار
دومين معنى كه براى اين عبارت ميتوان نمود اينست كه ثار را طالب خون
بگيريم و بگوئيم كه ثار مخفف ثائر بر وزن طالب باشد، مثل شاك كه مخفف
شائك است پس ثاره طالب خون كشته شده ميشود و چون در اينصورت اضافه ثائر
بر الله جايز نيست بايد الله را اضافه بر ثائر كنيم و بگوئيم الله
ثائرك يعنى طالب دمك من قاتلك چنانكه در دعاى بعد از نماز آنحضرت وارد
است كه : اءشهد اءن الله تعالى الطالب بثارك .
مطالبه كردن خدا از خون حسين (ع ) در روز قيامتست و در حقيقت خدا ولى
خون آنحضرتست و مطالبه خون حسين غير از خونهاى ديگر است زيرا خداوند در
موضوع خونهاى نيست بلكه طلب خون ميكند از باب آنكه ولايت دارد و ولى دم
است ، پس مراد از ثارالله اينست كه صاحب حق خداست و خدا طلب اين حق را
ميكند.
و اين عبارت با دعاى ندبه منافات ندارد كه ميفرمايد: اين الطالب بدم
المقتول بكربلا زيرا حضرت قائم آل محمد (ص ) ولى دم جدش حسين (ع ) در
دنيا و خدا ولى دم او در عالم آخرتست .
دليل بر اينكه آنحضرت ولى دم جد مظلومش حسين (ع ) است آيه مباركه :
ولا تقتلو النفس التى حرم الله الا بالحق من قتل
مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا
. (الاسراء - 33) يعنى هرگز نفس محترم را نكشيد خداوند قتل را
حرام كرده و هر كه مظلوم كشته شود ما ولى او را بر قاتل تسلط داده ايم
كه انتقام مقتول را بگيرد در قتل و خونريزى اسراف نكنيد كه او از طرف
ما مؤ يد و منصور است .
در كافى از حضرت صادق (ع ) روايت كرده كه اين آيه در حق امام حسين (ع )
وارد شده آنچه كه از آيات و اخبار استفاده ميشود اينست كه حضرت امام
حسين از روى ظلم و جور كشته شده و خداوند ولى خون آن مظلوم را در دنيا
فرزندش قائم آل محمد قرار داده كه چون قيام نمايد تسلط بر اعداء پيدا
كند و هر چه از آنها را بكشد اسراف ننموده تا آنكه مردم گويند عجب اين
مرد بيمناك و سفاك ميباشد چون حضرت اين را بشنود و بالاى منبر رود و
بسيار گريه ميكند و ميفرمايد كه بخداوندى كه مرا بحق مبعوث فرموده كه
اينهمه كه كشته ام عوض بند نعلين جدم ابا عبدالله نمى شود.
بيان روايت
اينمطلب بديهيست كسيكه خدا خونبهاء يا خون او باشد كه در زيارتش
ميخوانى : يا من ثاره ثارالله خون تمام اهل زمين كه صاحب دوستى و ولايت
او نباشد ارزشى ندارد چه ارزش هر فردى بقدر مقام قرب او بحق و دوستى او
با آل محمد است كه اگر اين دوستى و ولايت نباشد ارزشى براى او نيست
اينكه حضرت قائم ميفرمايد اين جمعيتى كه كشتم تلافى بند نعلين جدم را
نميكند اينمطلب درست و صحيح است زيرا بند نعلين جماد كه تكليفى بر او
نيست بواسطه مجاورت پاى حضرت سيدالشهداء حيات ايمانى و ولايتى پيدا
كرده چنانكه در احاديث رجعت وارد شده كه بند نعلين حضرت صاحب الامر لا
اله الا الله ميگويد بطوريكه همه مردم مى شنوند پس اگر بنا باشد كه بند
نعلين بواسطه مجاورت پاى حضرت مرتبه ولايت را قبول كند در صورتيكه
تكليفى بر او نيست ولى انسانيكه درباره اش فرمود:
انا عرضنا الاءمانة على السموات و الاءرض و
الجبال فاءبين اءن يحملنها و اءشفقين منها و حملها الانسان و انه كان
ظلوما جهولا . (احزاب 72)
يعنى : ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم عرض امانت كرديم و مقام
ولايت و امامت را ارائه داديم ، همه از تحمل آن امتناع ورزيدند و
انديشه كردند تا اينكه انسان پذيرفت و انسان هم . در مقام آزمايش و
اداء امانت كه امامت باشد بسيار ستمكاران و نادان بود اين انسان با
اينكه تكليف را قبول كرده بود زير بار آن نرفت ، پس بند نعلين جماد
شرافت بر اين انسان اشرف موجودات دارد زيرا اشرفيت ماداميست كه زير بار
ولايت برود و الا ارزشى براى او نيست ، از اينجا معلوم ميشود كه نزديك
بودن به امام بحسب ظاهر موجب قرب نميشود و دور بودن هم باعث بعد
نميگردد. اويس قرنى ابدا خدمت پيغمبر نرسيد و آنمقام قرب را داشت كه
پيغمبر فرمود بوى اويس را مى شنوم ولى آنهائيكه شب و روز خدمت پيغمبر
بودند حضرت از آنها دورى ميجست و بدش ميآمد با اينكه آن دو نفر در زير
پاى پيغمبر دفن شدند و هارون در نزد حضرت رضا (ع ) ولى سلمان در مدائن
و ابوذر در بيابان ربذه است نه اين قرب آنرا به پيغمبر و امام نزديك
ميكند و نه اين بعد مكان آنها را از پيغمبر دور مينمايد، بلكه آنچه
باعث مقام قرب و بعد است محبت و ولايت عدم آنست پس دانستى كه امام چه
ارزشى در عالم امكان دارد كه كشتن اينهمه خلايق جبران بند نعلين حسين
(ع ) را نميكند چه رسد بخون خود آنحضرت براى اينكه قيمت و ارزش امام در
عالم معلوم گردد از ذكر روايتى ناچاريم تا مطلب بر شنوندگان و
خوانندگان معلوم گردد.
هيچ چيز با خون امام برابرى نميكند
در بحارالانوار روايت ميكند كه حضرت امام حسن عسكرى (ع ) فرمود: شخصى ،
مردى را خدمت امام زين العابدين (ع ) آورد و ادعا كرد كه آنمرد پدرش را
كشته است ، قاتل در خدمت حضرت اعتراف كرد امام (ع ) حكم بقصاص فرمود
ولى از آنشخص درخواست بخشش كرد تا به ثواب عظيمى نايل گردد، مدعى معلوم
بود بگذشت راضى نيست .
امام سجاد (ع ) فرمود اگر بخاطر ميآورى كه اينمرد بر تو حقى دارد
بواسطه آن حق از او بگذر عرض كرد بر من حقى دارد ولى بآن اندازه نيست
كه از خون پدرم بسبب حقى كه دارد بگذرم حضرت فرمود پس چه ميكنى ؟ گفت
قصاص ميكنم ولى اگر مايل به ديه و خونبها باشد با او مصالحه خواهم كرد
و او را مى بخشم ، امام پرسيد حقش چيست ؟ عرض كرد يابن رسول الله
اينمرد بمن توحيد و نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و امامت ائمه
عليهم السلام را تلقين و تعليم نموده است .
حضرت زين العابدين (ع ) با تعجب پرسيد اين حق برابرى با خون پدرت
نميكند بخدا قسم اين عمل با خون تمام مردم روى زمين از پيشينيان و
آيندگان غير از انبياء و ائمه عليهم السلام برابرى دارد چون در دنيا
چيزى نيست كه در مقابل خون انبياء و ائمه بآن قناعت نمود آنگاه رو به
قاتل نموده فرمود ثواب تلقينت را بمن ميدهى تا خونبهاى اين قتل را بدهم
و تو از كشته شدن نجات يابى ؟ عرض كرد يابن رسول الله من باين ثواب
احتياج دارم و شما بى نيازيد زيرا گناهانم بزرگست در ضمن گناهيكه نسبت
بمقتول انجام داده ام امر مربوط بمن و خود آن كشته شده است نه اينكه
گناه بين من و پسرش باشد.
حضرت فرمود پس از كشته شدن در نظر تو بهتر است از اينكه ثواب آن تعليم
را واگذار كنى ؟ عرض كرد آرى . حضرت بصاحب خون فرمود اينك تو خود
مقايسه كن بين گناهى كه اين مرد نسبت به تو انجام داده و هم تعليم و
لطفى كه درباره ات نموده است پدرت را كشته از بقيه زندگى او را محروم
نموده و ترا نيز از مزاياى داشتن پدر بى بهره كرده اما اگر صبر كنى و
تسليم شوى پدرت در بهشت با تو رفيق خواهد بود و از طرفى اين مرد بتو
ايمان را تلقين نموده كه بواسطه آن داخل بهشت جاويدان ميشوى و از عذاب
ابد نجات يافته اى لطف و احسان او بر تو چند برابر جنايتى كه نسبت
بپدرت انجام داده اكنون در قبال احسانيكه بتو كرده ازو بگذر تا براى هر
دوى شما حديثى از فضايل پيغمبر بگويم تا آخر روايت كه مفصل است .
مقصود ما از ذكر اين روايت اين بود كه خون امام (ع ) در دنيا با هيچ
چيز برابرى نميكند پس اگر امام زمان همه عالم را هم بكشد برابرى با خون
جد غريبش نميكند و علت اينكه آنها را ميكشد در صورتيكه در كربلا نبودند
و شركت در خون آنحضرت ننمودند براى اينست كه اينها راضى به عمل پدران
خود بودند و كسيكه راضى بعمل قومى باشد او هم جزو آنها خواهد بود.
رجعت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بدنيا
رجعت حضرت سيدالشهداء مقدم بر ساير ائمه خواهد بود همانطور كه نور از
خورشيد جدائى ندارد اصحاب آنحضرت هم از آنحضرت جدايى ندارد لذا همه
آنها را رجعت نموده تا يزيد ملعون و قتله حسين (ع ) را بكشند و بعدا از
دنيا ميروند.
اثبات رجعت
رجعت را ميتوان بادله اربعه اجماع ، عقل ، روايات و آيات قرآنى اثبات
نمود، اما آياتى كه در قرآن باين عنوان ذكر شده بسيار است از آن جمله
است آيه : الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و
هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل على
الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون . (بقره - 43)
در كافى از حضرت باقر (ع ) روايت ميكند كه فرمود: در شام شهرى بود كه
هفتاد هزار خانواده جمعيت داشت هميشه در آن شهر مرض طاعون بروز ميكرد
اغنياء چون آمدن مرض را حس ميكردند از شهر خارج ميشدند ولى بينوايان در
اثر بى بضاعتى در آن شهر ميماندند تا عده اى از آنها مردند آنها
ميگفتند اگر ما هم مانند اغنياء بضاعتى داشتيم از اين شهر بيرون
ميرفتيم تا مرگ بما نرسد، اغنياء ميگفتند اگر ما هم مثل فقرا در شهر
ميمانديم طاعون ما را ميگرفت تا در سالى قرار گذاشتند فقرا و اغنياء
همگى از شهر خارج شوند بطرف بيابان بروند گذار آنان بشهر مخروبه اى
افتاد كه اهل آن شهر نيز جلاى وطن كرده بودند و آنجا فرود آمدند و اثاث
خود را بر زمين گذاشتند و اطمينان پيدا كردند كه درينمكان ديگر مرض
طاعونى نخواهد بود در آن هنگام خدا امر فرمود به فرشته ايكه موكل قبض
ارواح بود كه تمام آنها را قبض روح كرده و روزگارى طولانى جسد آنها در
بيابان افتاده و استخوانهاى بدنشان پوسيده و خاك شده بود بطوريكه
رهگذران آنها را با پا به اطراف پراكنده مينمودند.
پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل بنام خرقيل كه وصى حضرت موسى بود، از
آنجا عبور كرد چون آن استخوانهاى پوسيده را ديد رقت بر حال آنها نموده
گريه كرد و گفت پروردگارا چه شود اگر آنها را زنده كنى همچنانكه
ميراندى تا اينكه اين شهر را آباد كنند و با عبادت كنندگان مشغول پرستش
ذات مقدس تو شوند و فرزندانى بوجود آورند.
به آن پيغمبر وحى رسيد كه دوست دارى آنها را زنده كنم گفت بلى خطاب
رسيد كه دعا كن باين كيفيت و باين كلمات حضرت باقر (ع ) فرمود آن كلمات
اسم اعظم خدا بود كه خواند كه خواند خدا هم دعاى او را مستجاب كرده
استخوانهاى آنها جمع و متشكل شد و روح در آنها دميد تمام آنها زنده
گرديدند مانند روزيكه وارد بيابان شده بودند يكنفر از آنها نابود نشده
زندگانى طولانى كردند و تسبيح و تقديس خدا را بجا آورند.
در روايت ديگرى كه عياشى نقل ميكند از حضرت باقر (ع ) پرسيدند كه آنها
كه زنده شدند و مردم آنها را ديدند همانروز آنها مردند يا آنكه پس از
زنده شدن بمنازل خود برگشتند و خوردند و آشاميدند و ازدواج نمودند و
بعد مردند، فرمود خداوند بعد از مردنشان آنها را بدنيا برگردانيد و
خوردند و آشاميدند و نكاح كردند و آنچه خواست در دنيا زندگانى كردند و
بعد بمرگ طبيعى از دنيا رفتند و دفن شدند.
اين آيه دليل بر رجعت است كه ما هم در وقت ظهور حضرت ولى عصر (ع )
بدنيا بر ميگرديم و قريب ده آيه در قرآن ميباشد كه ميتوان از آنها
موضوع رجعت را ثابت كرد.
مثلا قصه عزير كه صد سال مرد و بعد زنده شد و همچنين الاغ او كه پوسيده
گشت و بعدا زنده گشت و مثل قصه اصحاب كهف و مثل زدن دم گاو بر مقتول
بنى اسرائيل و زنده شدن او و مثل كشتن حضرت ابراهيم چهار مرغ را و بعدا
زنده شدن آنها.
رجعت بمعنى بازگشت بدنيا است كه ائمه اطهار با دوستان و دشمنان آنها
بدنيا بر ميگردند و بايد مؤ من خالص باشند يا كافر محض و آن كفاريكه در
دنيا بعذاب هلاك شدند آنها بدنيا بر نميگردند به نص آيه قرآن : و حرام
على قرية اهلكناها انهم لايرجعون . (انبياء - 95)
پس از آنكه مؤ منين و كافرين بدنيا برگشتند و قصاص نمودند ماه مؤ منين
در دنيا ميمانند و بعد همه در يك شب ميميرند كه آن حشر اول است .
دليل از اخبار
اما اخبار و رواياتيكه در اين باب رسيده زياد است منجمله در
((حوايج ))
نقل ميكند كه يكى از طايفه انصار بزغاله اى داشت او را ذبح نمود به
عيال خود گفت نصف از گوشت اين حيوانرا بپز و نصف ديگر آن را كباب كن تا
حضرت رسول را امشب براى افطار دعوت كنيم شب در مسجد حاضر شده از پيغمبر
دعوت نمود اين مرد انصارى دو پسر داشت كه در وقت صبح ذبح بزغاله حاضر
بودند و تماشا ميكردند چون پدرشان از منزل بيرون رفت يكى از آن دو پسر
بديگرى گفت بيا تا ترا سر ببرم چنانچه پدرمان بزغاله را سر بريد پس
كاردى را برداشته سر برادر خود را بريد چون مادر آن كيفيت را ديد صيحه
زده در صدد گرفتن آن برادر برآمد بچه خود را از بالاى بام بزير انداخت
و فورى جان بداد، مادر نعش آندو فرزند را پنهان كرد و مشغول پختن غذا
شد تا آنكه حضرت رسول (ص ) وارد شد جبرئيل نازل شده گفت يا رسول الله
بصاحب منزل بگو كه دو فرزند خود را براى صرف غذا حاضر كند چون حضرت بآن
مرد گفت صاحب منزل بيرون آمد دو فرزند خود را طلبيد مادر گفت حاضر
نيستند صاحب منزل خدمت پيغمبر رسيد و گفت حاضر نيستند حضرت فرمود چاره
اى جز حاضر كردن آنها نيست صاحب منزل نزد عيالش آمد و گفت بايد پسرها
را حاضر كنى تا حضرت غذا تناول كنند تا بالاخره نعش آن دو بچه را نزد
حضرت حاضر كردند حضرت دعا كرد خدا آنها را زنده نمود و سالها در دنيا
زندگى ميكردند تا مردند.
نظير اين معجزه از ساير ائمه بسيار است كه جاى شرح آن نيست .
و بايد دانست كه اين از ضروريات مذهب است نه ضروريات دين و امريست سمعى
يعنى با احاديث اهلبيت و اجماع علماء ثابت ميشود و عقل را بر اثبات آن
مدخليتى نيست اگر چه بر امتناع آنهم نيز دلالت نميكند.
بايد دانست كه اگر انسان علائم مرگ را ببيند ديگر توبه قبول نميشود، در
موقع رجعت هم جاى توبه نيست خداوند مؤ من و كافر را زنده ميكند تا
سلطنت مؤ من را در دنيا بكافر نشان دهد ولى منكرين رجعت تمام آيات و
اخبارى كه در اثبات رجعت وارد شده هر كدام را بنحوى توجيه ميكنند. مثلا
آيه : و اذ قلتم يا موسى لن حتى نرى الله جهرة
فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون ثم بعثنا كم من بعد موتكوم لعلكم تشكرون
. (بقره - 56،55)
اين آيه صريح است كه آن هفتاد نفر بموسى گفتند ما ميخواهيم خدا را
ببينيم پس از موت زنده شدند، لذا بلفظ بعثنا گفت كه جاى هيچگونه شبهه
نباشد و همه مردم آنزمان هم اينموضوع را مشاهده كردند مطلب بر كسى مخفى
نبود لذا ميفرمايد: و انتم تنظرون .
ولى منكر رجعت مثل ((شريعت سنگلجى
)) ميگويد مراد از موت غشوه است نه موت
حقيقى و دليل ميآورد به آيه : و ياءتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت
. (ابراهيم - 17)
بايد باين مرد بيچاره گفت اين آيه مربوط بعالم آخرت است نه در دنيا چون
در آخرت موتى نيست علايم موت را مى بيند از سختى عذاب ولى موتى براى
آنان نيست .
و ميگويد مراد از بعث بهوش آمدنست بعد از بيهوشى و نيز ميگويد ممكنست
مراد از موت نادانى و جهالت باشد ولى بر دانايان واضحست كه اينگونه
مطالب بيمغز را هيچ عاقلى قبول نميكند.
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست
|
عرض خود ميبرى و زحمت ما ميدارى
|
بايد به منكرين رجعت گفت بنظر شما رجعت محالست يا خدا قدرت بر آن
ندارد.
اگر بگويى محالست بايد معاد را هم انكار كنى اگر بگويى خدا قدرت ندارد
كه در مسئله توحيد شك دارى ، اگر ميگويى دليلى بر اثبات آن نداريم
اينهم دروغست چه دليلى ازين آيات قرآنى بهتر و واضحتر است و بيش از
دويست خبر ائمه طاهرين در اينموضوع رسيد كه مفاد همه آنها اينست كه
بايد مردگان در دنيا زنده شوند.
شخصى از معصوم پرسيد كه من پير شده ام قواى من تحليل رفته دلم ميخواهد
كه درين آخر عمرى در ركاب شما كشته شوم تا از شهداء محسوب گردم ، حضرت
فرمود شهادت در ركاب مخصوص دنيا نيست در عالم رجعت هم ممكن ميشود كه
ملازمت ما را اختيار كرده شهيد شويد.
و اخبارى از طريق شيعه و سنى وارد شده كه هر چه در امم سابقه اتفاق
افتاده درين امت هم بايد باشد يكى از چيزهائيكه در امم سابقه بوده ،
همين رجعت بدنيا بوده كه بسيارى بدنيا برگشتند و پس از زندگانى زيادى
مردند پس بايد در اين امت هم باشد.
اگر اين اخبار تواتر لفظى نباشد مسلما تواتر معنوى هست و آنهم حجت است
و اين شخص منكر رجعت ميگويد شيخ صدوق در ((نهايه
)) فرموده كه رجعت مذهب قومى از عرب در
زمان جاهليت ست .
در صورتيكه اين عبارت صدوق نيست بلكه عبارت يكى از علماء عامه است كه
در مجمع البحرين نسبت باو داده و خود صدوق در رساله اعتقاديات خود
ميگويد اعتقاد اماميه اينست كه مسئله رجعت حق است و بزودى كتابى در
كيفيت رجعت خواهيم نوشت .
دليل از اجماع و عقل
گفتيم بادله اربعه ميتوان اثبات رجعت را نمود، آيات و اخبار گذشت اما
اجماع كه در بين علماء اماميه محقق است .
و اما عقل : چون درين دنيا مردم ظلم كردند و يا نيكى نمودند و يا اعمال
زشتى انجام دادند مقتضى عدل الهى اينست كه در همين دنيا مختصرى از
نتيجه اعمال خود را مشاهده كرده و مفصل آنرا در عالم آخرت ببينند، پس
عقل هر عاقلى حكم ميكند كه بايد در رجعتى در دين دنيا باشد.
ابوحنيفه ((بمومن طاق
)) گفت تو كه قايل برجعت هستى پانصد دينار بمن بده تا در
عالم رجعت بتو بدهم گفت تو هم التزامى بمن بده كه بصورت انسان برگردى
تا اين وجه را بتو دهم .
ما در سوره حمد در مبحث معاد ذكر كرديم حيواناتى هستند كه بعد از مردن
زنده ميشوند و مجددا زندگى را از سر ميگيرند پس بوسيدن بدن مورد
اشكال نيست همانطور كه در مبحث معاد اينمطلب را ثابت نموديم .
زيارات و دعاها در موضوع رجعت
در زيارات جامعه است و يكر فى رجعتكم خدا مرا در رجعت شما برگرداند و
يملك فى دولتكم و در دولت شما مالك شوم و يشرف
فى عافتيكم و يمكن فى ايامكم و تقر عينه غدا برؤ تيكم .
در زيارت وداع ائمه دارد كه و مكنى فى دولتكم و احيانى فى رجعتكم مرا
در ايام دولت شما متمكن و صاحب قدرت نمايد.
در زيارت اربعين حسين (ع ) كه امام صادق (ع ) بصفوان جمال دستور
ميفرمايد كه بخواند يكى از فقرات آنها اينست كه : اشهد انى بكم مؤ من و
بايابكم موقن .
زيارت حضرت عباس
انى بكم و بايابكم من الموقنين .
سيد بن طاووس در مصباح الزائر در اعمال سرداب مقدس اين جمله را ذكر
نموده : و وفقنى يا رب للقيام بطاعته و المكث فى
دولته فان توفيتنى قبل ذلك فاجعلنى يا رب فيمن تكر فى رجعته و يملك فى
دولته و تيمكن فى ايامه و تسيظل تحت اعلامه و يحشير فى زمرته و تقر
عينه برؤ يته .
در دعاى عهدى كه از حضرت صادق (ع ) منقولست كه هر كس چهل صباح اين دعا
را بخواند از باوران قائم ما باشد و اگر پيش از ظهور آنحضرت بميرد
خداوند او را از قبر بيرون آورد كه در خدمت آنحضرت باشد و حقتعالى بهر
كلمه ازين دعا هزار حسنه او را كرامت فرمايد و هزار گناه ازو محو
نمايد، يكى از فقرات آن اينست :
اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على
عبادك حتما مقتضيا فاخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى شاهرا سيفى مجردا
قناتى دعوة الداعى فى الحاضر و البادى .
يعنى : خدايا اگر حايل شده است بين من و امام زمان من مرگ آنچنان مرگى
كه بر بندگان خود حتم فرموده اى پس در موقع ظهور آنحضرت مرا از قبر
بيرون آورد در حاليكه كفن خود را بكمر بسته و شمشير كشيده و نيزه
افراشته داعى دعوت حق را اجابت كنم .
ازين قبيل ادعيه و زيارت بسيار است كه مجال ذكر آن نيست و بهمين چند
جمله اكتفا شد پس معلوم شد كه چون امام زمان (ع ) براى خونخواهى جد
غريبش حسين (ع ) بيايد خوب و بد و دوست و دشمن زنده خواهند شد تا
آنحضرت و يارانش تقاص خود را از بنى اميه بنمايند.
و اما ولى دم و خونخواهى خدا در قيامت است چون امام زمان انتقام دنيوى
ميكشد و جزاى كلى آنست كه در قيامت باشد.
در ((اسرارالشهاده ))
در بندى از كتاب ((عقاب الاعمال
)) مسند از ((محمدبن
سنان )) از بغض اصحاب خود از حضرت صادق
(ع ) و آنحضرت از وجود مبارك پيغمبر خدا (ص ) روايت نموده كه چون روز
قيامت شود قبه اى از نور براى فاطمه (ع ) نصب شود، فرزندم حسين بمحشر
آيد در حاليكه سر مباركش در دستش باشد چون فاطمه حسين را به آن حالت
ببيند شهقه اى ميزند كه همه انبياء مرسل و ملائكه مقربين و مؤ منين
صداى آن بانو را بشنود و به سبب ناله فاطمه ناله نمايند، پس خدايتعالى
امام حسين (ع ) را با صورت خوب برانگيزاند كه با قاتلان خود مخاصمه
نمايد و سر مباركش در دستش باشد.
آنگاه حقتعالى قاتلان و شركت كنندگان در قتل آنحضرت را جمع فرمايد پس
خود خدا آنها را كشته و بعد زنده شوند پس امام حسين (ع ) آنها را كشته
باز زنده ميشوند، پس فرمود كسى از ذريه ما باقى نماند مگر اينكه يكدفعه
ايشان را ميكشند تا آخر روايت .
و در روايت ديگر در ((اسرارالشهاده
)) است كه قاتل امام حسين (ع ) در تابوتى
است كه در قعر جهنم كه دست و پاهايش بزنجيرهاى آتشين بسته شده در
حاليكه در قعر جهنم سرنگونست و نصف عذاب تمام اهل جهنم براى او ميباشد
و براى او بوى گنديست كه اهل آتش بخدا پناه ميبرند از بوى بد آن ، و او
در جهنم مخلد است و عذاب دردناك ميكشد.
معنى والوتر و الموتور
وتر عطف است بر ثار كه مناداى مضاف منصوب است ، وتر در لغت بمعنى فرد و
طاق آمده و بمعنى كينه و خون هم ذكر شده و همچنين بمعنى جنايت و كشتن
نزديكان هم آمده ولى بيشتر بمعنى اول ذكر ميشود كه فرد باشد و لذا نماز
وتر را براى وتر ميگويند كه بين نمازها فرد و طاق است چه نماز يك ركعتى
غير از آن نداريم و اگر بمعنى كشتن نزديكان هم آمده ، براى آنست كه
كسيكه نزديكان او كشته شوند قهرا تنها ميماند باين لحاظ به او وتر
ميگويند، و اگر بمعنى خون گرفتيم آن هم بمعنى فرد است چه اگر در بين
كسى كشته شود او را فرد وتر ميگويند يعنى بين ده يا صد نفر يكى كشته
شده و بناحق خونش ريخته گشت .
موتور هم در لغت بچند معنى استعمال شده :
1 - طاق و فرد شده .
2 - كسى كه كسى از او كشته شده باشد.
3 - كسى كه كشته شود و حق خون او گرفته نشود.
بنابراين معانى كه در لغت ذكر شد اين عبارت از زيارت را سه قسم ميتوان
معنى كرد:
1 - وتر بمعنى يگانه و فرد باشد و موتور هم تاكيد معنى سابق شود مثل
حجر محجور و اين معنى را در بحار و مشكلات نراقى ذكر نموده اند.
2 - وتر بمعنى فرد باشد، موتور هم بمعنى آن كسيكه كسانى ازو كشته شده
باشد، يعنى اى حسين يگانه اى كه اقرباء و ياران تو كشته شدند.
3 - وتر بمعنى خون ريخته باشد يعنى اى قتيلى كه اقرباء و اصحاب ترا
كشتند.
در بين اين سه معنى دومى بهتر است زيرا حقيقتا حسين وتر است از حيث
اينكه در مقام امامت مثل و مانندى ندارد و همچنين در مقام شهادت هم
نظير ندارد چه از اول دنيا تا كنون مثل او كسى مظلوم كشته نشده و
اينهمه مصيبت نديد و همچنين چيزهائيكه خدا به او مرحمت فرموده است مثل
شفاء در تربت ، اجابت تحت قبه ، بودن ائمه از نسل او، ثواب زيارت او و
چيزهاى ديگرى كه خداوند در مقابل شهادت فقط با آنحضرت مرحمت فرموده است
.
و كسان او هم همگى در كربلا كشته شدند حتى طفل شيرخواره او و اگر على
بن الحسين امام سجاد (ع ) كشته نشد براى آن بود كه نسل امامت از بين
نرود پس آنحضرت موتور است باينمعنى كه همه اصحاب و يارانش در كربلا روز
عاشورا كشته شدند.
مجلس شانزدهم : السلام عليك و على الارواح التى
حلت بفنائك
((سلام بر تو و آن روانهايى كه در
آستان تو جا گرفته و در ساحت قرب تو فرود آورده اند))
ارواح جمع روحست و اصل لغت روح بمعنى طيب و طهارت است و ازين جهت روح
انسانى را روح گويند و ملائكه مظهرين را روح نامند و جبرئيل را روح
القدس نامند و ملك اعظم را كه در آيه كريمه يوم يقوم الروح مذكور شده
روح و عيسى را روح الله گويند.
در تعريف روح انسانى نظريه و آراء دانشمندان بسيارست و ما قول سه دسته
آنها را نقل ميكنيم
1 - عقيده ماديون
2 - فلاسفه و عرفا
3 - قرآن و روايات
عقيده ماديون در مورد روح
بطور كلى ماديون بوجود روحى كه جدا از بدن وجود داشته باشد و براى او
حيات و بقائى قبل از تشكيل يا بعد از فناء بدن باشد عقيده ندارند و
ميگويند ما جز بآنچه محسوس بحواس گردد معتقد نيستيم و ماوراى امور حسى
را قبول نداريم ، لذا با مختصر اختلافاتى روح و آثار آنرا متولد از
ساختمان بدن و مزاج ميدانند چنانكه بعضى گفته اند روح جسم لطيفى است كه
از اجزاء لطيف غذا تكوين شده و جمعى ديگر گفته اند روح حاصل از دوران
خونست و دسته ديگر گفته اند هوائى است سيال در بدن و گروهى گفته اند
روح نوريست كه از حرارت طبيعى مزاج حاصل گردد و جمعى از ماديون عصر ما
برآنند كه ادراك و شعور و فهم و حيات و بطور كلى همه اموريكه بنام آثار
روحى ناميده ميشوند متولد از اجزاء دماغ هستند يعنى همانطور كه هر يك
از اجزاء بدن مانند قلب و جگر و كليه داراى وظايف خاصه و آثار معين
ميباشند اجزاء و سلولهاى دماغى هم داراى آثارى ميباشند در حقيقت آثار
روحى هم مثل نور و حرارت و الكتريسته آثار جسمانى ميباشند و كليه
اموريكه الهيون آثار روحى مينامند آثار ماده هستند و نيازى بوجود روح
ديگر و قواى آن نيست .
جواب
براى اينكه روشن سازيم كه نفس غير از ماده و جسم غير از روحست و از
اختصار كلام و فن منبر هم خارج نشويم ميگوئيم كه شخص در حال خواب لذائذ
و آلامى را درك ميكند كه گاهى شديدتر از حال بيداريست و گاهى مطالبى در
خواب بر او كشف ميشود كه مشكلهاى بيدارى او را حل ميكند.
مثلا يكى از دوستان براى من نقل كرد كه وقتى يك مطلب علمى در جواهر
ديده بودم و فراموش كرده بودم كه در چه جلد و چه صفحه اى بوده مدتها
عقب آن ميگشتم و پيدا نميكردم تا اينكه شبى پدرم را در خواب ديدم و بمن
گفت فرزند مطلبى را كه ميخواهى در فلان جلد جواهر و فلان صفحه و فلان
سطر ميباشد از خواب بيدار شده فورى چراغ را روشن نمودم و كتاب را
برداشتم ، همانطور كه او نشان داده بود يافتم .
بايد به اين ماديون گفت جواب اين خواب را چه ميگوييد اگر روح و جسم يكى
است پس چگونه اين جسم در بيدارى هر چه كوشش كرد نتوانست آن مطلب را
پيدا كند ولى در خواب به او گفتند آيا آن پدرى را كه در خواب ديد جسم
بود يا روح ؟
جواب ديگر آنكه نزد دانشمندان امروز مسلمست كه اجزاء بدن بواسطه جريان
خون و تنفس و تغذيه در تبديل ميباشد يعنى پيوسته قسمتى از سلولهاى بدن
ميميرند و از بين ميروند و سلولهاى ديگر جانشين آنها ميشوند ولى با اين
تبديل دائمى در همه احوال شخصيت انسان باقيست و هر كس خود را در همان
شخص ده يا بيست يا پنجاه سال قبلى ميشناسد در صورتيكه شاهد قسمت اعظم
بدن او تبديل شده باشد.
اگر قواى روحى متولد از بدن باشد بايد پس از آنكه شخص در نتيجه بيمارى
قسمتى از بدنش تحليل رفت معلومات و محفوظات او هم زائل شود و پس از
بهبودى ناچار شود كه تمام آنرا دو مرتبه تحصيل و كسب نمايد در صورتيكه
بر خلاف آن مى بينم بعضى اشخاص با داشتن بنيه ضعيف و ناتوان داراى روحى
قوى يا معلوماتى فراوان ميباشند و در حال بيمارى جسمى قواى روحى را از
دست نميدهند و بفرض اينكه چندى هم روح آنان بواسطه ضعف بدن كار خود را
كاملا انجام ندهد پس از بهبودى بدون اينكه مجددا تحصيلى كند آنچه
دانسته بودند دوباره ميدانند و با تبديل اجزاء بدن تجديد مكتسبات لازم
نميگردد ولى آثار اجسام پس از زائل شدن بايد تجديد شود.