لواء شفاعت در قيامت بدست فاطمه است
درباره اينكه روز قيامت لواء شفاعت بدست فاطمه زهرا داده خواهد شد و
شفيعه مطلق عرصه محشر است آيات و اخبار متواتر متكاثرى وارد شده است .
در روايتى كه روز قيامت لواء احمد را بدست فاطمه ميدهند جاى ديگر دارد
كه روز قيامت اول ديوان محاسباتيكه گشوده ميشود ديوان حساب انتقام
فاطمه از دشمنان اوست .
در انوار نعمانيه است كه در تفسير آيه : و اذا المودة سئلت باى ذنب
قتلت ، انتقام قتل محسن سقط شده است .
شيخ صدوق مينويسد كه روز قيامت لواء شفاعت بدست فاطمه زهرا داده ميشود
تا از ذرارى و دوستانش شفاعت كند در آنجا كه ميفرمايد از ما نيست كسى
كه مسئله را انكار كند معراج سئوال قبر، شفاعت كند و از شرايط عقد
ازدواج فاطمه به على شفاعت امت بوده است .
علامه مجلسى در احاديث معراج نقل ميكند كه پيغمبر فرمود: در شب معراج
كاخى رفيع در بهشت ديدم كه وصف فراوانى از آن ميكنند، پرسيدم اين كاخ
از كيست ؟ گفتند مخصوص فاطمه دختر محمد (ص ) است كه پس از شفاعت دوستان
به اين كاخ نزول اجلال ميفرمايد.
در علل الشرايع در حديث مفصلى از اباذر نقل ميكند كه فاطمه قسيم بهشت و
جهنم است و اين بالاترين مقام براى فاطمه زهرا (ع ) ميباشد.
ابن شهر آشوب مينويسد در ذيل سوره هل اتى وارد شده كه فاطمه در باب
بهشت مى ايستد و هفتاد هزار حوريه با او هستند و دوستان خود را به بهشت
ميبرد و با لواء شفاعت به بهشت وارد ميگردد تا در بهشت نعيم ماوى گيرد
و آنجا هم فاطمه زن منحصر بفرد اميرالمؤ منين عليه السلام است .
وجه چهارم : چهارمين وجه تسميه آن مخدره به فاطمه اينست كه در بحار از
حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه حضرتش فرمود:
اتدرى اى شى تفسير فاطمة قال فطمت عن الشر و يقال انهاسميت فاطمة لانها
فطمت عن الطمث .
يعنى فرمود آيا ميدانى تفسير فاطمه چيست عرض كردم بمن خبر دهيد فرمود
فاطمه شد بعلت آنكه از شر و بديها بريده شد و عادت زنانگى هم مثل ساير
زنان نداشت .
معنى خير و شر
چون اينحديث شريف ذكر فطام فاطمه زهرا از شرور شده ما بايد اول معنى شر
را بفهميم و بعد بگوئيم چگونه فاطمه از شر و بديها بريده شد و خير محض
است .
افعال و اعمال بشرى عنوان نيك و بد و خير و شر و يا بعبارت ديگر خطا و
صواب و يا حق و باطل دارد اينحكم بر تمام اعمال بزرگ و كوچك در هر
زمانى جاريست و در طبقات مختلف مردم متداول و معمول است حتى اطفال در
بازيهاى خود حركات و اعمالى را به نيكى و بدى متصف مينمايند، بنابراين
بايد معنى نيك و بد و خير و شر كه برالسنه و افواه جارى است دانست و
ميزانى در دست داشت كه اعمال و افعال از حيث حسن و قبح و خير و شر و
درجات مختلف با آن سنجيده شود معلوم گردد كه فلان عمل خير است يا شر.
شيخ الرئيس در كتاب اشارات گويد: تمام موجوداتيكه مادر اين عالم
مشاهده ميكنيم و به عقل خود مى سنجيم از پنج حال خارج نيست ، حالت اول
آنكه شر محض باشد، حالت دوم خير محض ، حالت سوم خير او بر شرش غلبه
داشته باشد، حالت چهارم آنكه شر او بر خيرش غلبه نمايد، حالت پنجم آنكه
خير و شرش مساوى باشد، پس عقل هر انسانى غير از اين پنج صورت چيز ديگرى
را تصور نميكند.
اما آن موجوديكه شر محض يا شرش بر خيرش غلبه داشته باشد و آنكه خير و
شرش با هم مساوى باشد اثرى در وجود ندارد و چنين چيزى را خدا خلق نكرده
و اما آنچه محض يا خيرش بر شرش غلبه داشته باشد زياد است ، بلكه بناء
موجودات عالم بر اين نهاده شده است .
براى اينكه مطلب اين دانشمند بزرگ خوب معلوم گردد مثالى ميزنيم ، آفتاب
كه تمام موجودات عالم از آن استفاده ميكنند و يا آب كه خدا درباره آن
ميفرمايد: و من الماء كل شى ء حى و امثال اينها موجوداتى هستند كه خير
آنها بر شرشان غلبه دارد، پس اگر آفتاب سوزان صحراى افريقا انسانى را
ناراحت كرده بلكه باعث هلاك او شود نمى شود گفت آفتاب شر و بد است و يا
اگر كسى در كشتى نشست و در دريا غرق شد و يا جمعى هلاك شدند و يا باران
اگر در موقع باريدن خانه هاى فقراء و ضعفا را خراب كرد و آنها زير آوار
ماندند نميتوان گفت باران شر و بد است زيرا موجبات بيچارگى و هلاكت
جمعى را فراهم آورده زيرا اين ضررهاى قليل در مقابل منافع كثير آفتاب و
دريا و يا باران بسيار ناچيز است .
مثال ديگر: ما در دنيا اذيتهاى بسيارى از حشرات بالخصوص مگس و پشه مى
بينيم و صدماتى از ناحيه حيوانات موذى مانند مار و عقرب متوجه ما ميشود
و اين ناراحتيها ما را وادار ميكند كه بگوئيم فايده اين حيوانات موذى
چيست ؟ اينها جز ضرر نتيجه ديگرى ندارند و حال آنكه علما حشره شناس
ثابت كرده اند كه هر كدام از اين حيوانات موذى كار بزرگى براى بشر
انجام ميدهند و اگر آنها نباشند امراضى براى انسان ايجاد ميشود كه منجر
به هلاكت انسان ميگردد و لذا جاى مگس و حشرات موذى در محل كثافات است ،
تا كنون ديده نشده كه مغازه عطرفروشى و يا مغازه پارچه فروشى مگس زياد
باشد هميشه اين حيوانات را در دكان قصابى يا محل ريختن خاكروبه يا جائى
كه مردار افتاده بايد ديد و همين دليل است كه اين حيوانات هوا را براى
انسان تصفيه مى كنند و كثافات را از بين ميبرند تا انسان بتواند در
محيط سالمى زندگانى كند.
يا اگر شما در مار و عقرب مى بينيد كه باعث اذيت انسانست و شما از آن
ميترسيد و گريزان هستيد در حقيقت شر نيست زيرا آلت دفاعى اين حيوان است
كه در موقع خطر بايد بوسيله اين حربه از خود دفاع كند و لذا اسم اين
حيوانات وقتى كشنده است كه دندان يا نيشش را در گوشت انسان يا حيوان
فرو برد و آنرا مجروح كرده و زهر خود را در آنمحل جاى دهد، پس اگر
مصادف با جرح نشود و بوسيله غذا وارد معده گردد صدمه اى براى انسان
ندارد.
اين خود دليل است كه زهر آلت دفاعى اين حيوانست و لذا در كوچك و بزرگ
آنها هم هست پس اگر بنا باشد اين آلت دفاعى در اين حيوان بد باشد بايد
تفنگ برداشتن انسان هم در موقع عبور از خيابان و جنگل بد باشد، زيرا
ممكنست حيوانى باو حمله كند و براى حفظ جان خود آن حيوان را با تير
بكشد.
پس آنچه ما در اين عالم شر تصور مى كنيم خير محض است همين سرگين متعفنى
كه از آن گريزان ميباشيم باعث ميشود كه چون پاى درخت ريخته شود آنميوه
شيرين و خوشبو را بشما تحويل دهد و چون پاى بوته گل ريخته شود گل ياس و
رازقى خوش بو را بشما تحويل دهد.
بنابراين كلمه خير و شر را بايد اين قسم معنى كنيم كه آنچه براى انسان
مفيد است اگر چه ملايم طبع هم نباشد خير است مانند دواى تلخ كه طبع
انسان از آن منزجر است ولى چون براى انسان نفع دارد خير است و آنچه
موجب ضرر مقام انسانيت باشد اگر چه ملايم با طبع هم باشد شر است مانند
زنا كردن و مال مردم خوردن و ساير معاصى ، پس بنابراين تعبير كه كرديم
دنياى ما آميخته با خير و شر است و بيشتر مردم طالب شرند چون ملايم طبع
آنها است و بعثت انبياء براى اين بوده كه طبع مردم را از شرور منصرف
كرده متوجه خيرات نمايند ، منتهى بعضى از افراد اين برنامه پيغمبران را
پذيرفته خير محض و مسلمان وقت شدند و بعضى زير بار حرف انبياء نرفته
دنبال هواى نفسانى را گرفته شر محض شدند، پس نمى شود گفت كه خدا ابوجهل
و ابوسفيان و ساير منافقين را شر محض آفريده و يا سلمان و ابوذر و
مقداد را خير محض كرده ، يكى تمايلات شهوانى را دنبال كرده ابوسفيان
شد، ديگرى با نفس و شهوت مبارزه كرد و سلمان شد، اين درباره مردم
عالمست اما انبياء و اوصياء مقام بالاترى داشته اند كه آنرا مقام عصمت
گفتند و باز اشتباه نشود مقام عصمت نه آنست كه انبياء نمى توانستند
گناه بكنند زيرا اينمقام ملائكه است و براى انسان فضلى نيست پيغمبران
ميتوانند مانند ما گناه بكنند منتهى آن قوه ايمانى قوى مانع از گناه
كردن ايشان ميشود بلكه در كودكى هم مرتكب گناه نمى شوند و بالاتر آنكه
فكر گناه را هم نميكنند اينرا مقام عصمت ميگويند.
پس آنكه امام صادق (ع ) باو ميفرمود: اتدرى اى
شى ء تفسير فاطمة قال فطمت عن الشر .
بريدن و قطع شدن فاطمه از بديها همان مقام عصمت است كه آنمخدره داشته و
دليل بر اين معنى آيه تطهير است ، اگر كسى بگويد مريم هم مقام عصمت
داشت ، فاطمه عليهاالسلام هم مقام عصمت داشت پس فرق ايندو چيست ؟ گوئيم
خداوند مقام عصمت مريم را در قرآن معلوم نكرده ولى مقام عصمت زهرا
معلومست چون آيه : تطهير درباره پنج تن نازل شد، معلوم ميشود بقدرى
مقام عصمت زهرا بلند بوده كه خداوند با پيغمبر و على و حسنين عليهم
السلام ذكرش ميفرمايد، انشاءاله اگر مناسب باشد در جاى ديگر، در مقام
عصمت اين مخدره صحبت مى كنيم تا مطلب بهتر از اين واضح شود.
معنى زهرا
يكى از القاب مشهور اين مخدره زهرا عليهاالسلام است و در كتب اخبار و
زيارات ائمه طاهرين مادر خودشان را به اين لقب بسيار ذكر كرده اند.
در كتب لغت ميگويند: ((الزهرا))
المراءة المشرقة الوجه و يكى از ستاره ها را بنام زهره ناميده اند بجهت
آنست كه نزديك بزمين و نورانيت و روشنايى او بيش از ستاره هاى ديگر است
.
علت ناميدن آنمخدره باين لقب
صدوق در علل الشرايع از جابر نقل ميكند كه از امام صادق (ع ) سؤ ال
كردند كه چرا فاطمه را زهرا ناميدند، فرمود: چون خداوند او را از نور
عظمت خود خلق كرد، از آن نور اهل آسمان و زمين را روشنايى داد بطوريكه
نور وى چشمهاى ملائكه را پوشاند، و، همگى به رو افتادند و خدا را سجده
كردند، عرض كردند پروردگار اين چه نور است ؟ هذا رسيد اين نوريست از
نور من كه در آسمان ساكن نمودم و از عظمت خودم او را خلق كردم و او را
از صلب پيغمبرى از پيغمبران خودم بيرون ميآورم و آن پيغمبر را بر همه
پيغمبران تفضيل ميدهم و از اين نور ائمه را بيرون مياورم كه به امر من
قيام نمايند و بحق من هدايت يابند و ايشانرا خلفاء خودم در زمين قرار
ميدهم .
نور عبارت از روشنايى است كه از خورشيد و ماه و ستارگان بزمين ميرسد و
بشر از آن استفاده ميكند و همچنين لفظ نور بر روشنايى كه از آتش و ساير
اجسام ديگر بدست ميآيد اطلاق ميشود حال بايد فهميد كه خدا فاطمه را كه
از نور خود خلق فرموده يعنى چه ؟ آيا خدا هم مانند اين اجسام داراى نور
و روشنايى است كه داراى حرارت باشد. خدا منزه است از اينگونه سخنان .
مفسرين در معنى آيه : الله نور السموات و الارض بياناتى نموده اند كه
بهترين آنها اين است كه خدا نور آسمانها و زمين است يعنى راهنماى اهل
آسمان و زمين است و به هدايت او بندگان مهتدى شوند و به نور هدايت او
راه سعادت را پيدا كرده و از راه ضلالت دورى كنند چنانكه انسان نابلد
در شب تاريك در ميان بيابان به روشنايى احتياج دارد تا راه را پيدا كند
همچنين مكلفين در اين دنيا به نور هدايت الهى و الطاف توفيق او
نيازمندند تا راه سعادت را از راه شقاوت تميز دهند.
و مؤ يد اين قول است روايت كلينى در كافى از عباس بن بلال كه گفت از
حضرت رضا (ع ) پرسيدم كه معنى آيه شريفه الله نور السموات و الارض چيست
؟ فرمود: خدا هدايت كننده اهل سموات و هدايت كننده اهل زمين ميباشد و
روايات ديگرى هم باين مضمون از اهل بيت اطهار رسيده است ، پس اين روايت
كاملا روشن ميكند كه نور بودن خدا يعنى هدايت كردن بندگان خود بوسيله
انبياء و اوصياء ايشان و علمايى كه در عصر بودند و لذا در روايات مثل
نوره كمشكوة را به وجود مبارك پيغمبر تاءويل فرموده اند.
پس از آنكه معنى نور بودن خدا معلوم شد معنى خلقت نور فاطمه از نور خدا
هم روشن ميگردد باين بيان كه همانطور كه خدا منشاء نور هدايت است مظهر
اين نور هدايت را فاطمه قرار داد و فاطمه روشنايى به اهل زمين و آسمان
داد، يعنى به واسطه فاطمه اهل آسمانها و زمين هدايت شدند.
در ((كافى ))
است كه امام صادق (ع ) به ((سماعه
)) فرمود اول چيزيكه خدا را از مجردات
خلق فرمود عقل بود آنهم از نور خودش . چون بواسطه عقل تميز خوب و بد
داده ميشود و حقايق اشياء را مى بيند در حقيقت بمنزله چشم و راهنماى
انسانست كه هدايت بسوى كارهاى خوب ميكند خداوند فرمود اينرا هم از نور
خودم خلق كردم يعنى چون من خودم نور هدايت هستم عقل را هم خلق كردم تا
هادى مردم باشد.
پس معلوم شد اينكه خداوند خودش را در قرآن معرفى به نور ميفرمايد
يعنى خدا هادى اهل زمين و آسمانها است مثل نوره كمشكوة مثل نور حقتعالى
كه هدايت باشد مثل روزنه اى است در ديوارى كه نهايت آن بخارج راه ندارد
مانند طاقچه اى كه در آن طاقچه ((فيها
مصباح )) چراغى افروخته اند المصباح فى
زجاجة كه آن چراغ افروخته شده در قنديليست از شيشه و بلور اگر چه اطراف
چراغ را گرفته ولى بواسطه آن شفافيت كه دارد مانع از آن نور چراغ
نميشود بلكه آن نور باطراف روشنايى مياندازد الزجاجة كانها كوكب درى آن
شيشه و بلور از غايت صفا و لطافت مانند ستاره اى است كه در كمال
درخشندگى باشد يوقد من شجرة مباركة يعنى اين چراغ و مصباح افروخته شده
از روغن درختى است كه بسيار با بركت و نفع دهنده است زيتونة كه زيتون
باشد لاشرقية و لاغربية معانى بسيارى براى اينجمله شده كه بهتر از همه
اينست كه اين درخت زيتون از درختهاى دنيا نيست كه در شرق و غرب عالم
باشد يكاد زينتها يضى ء نزديك است روغن آن درخت از غايت تلالو روشنى
دهد قبل از آنكه در چراغ ريخته شود و لولم تمسسه نارا اگر چه بآن آتشى
نرسيده باشد يعنى صفا و درخشندگى آن روغن به اندازه ايست كه بدون آتش
روشنايى بخشد و اگر در چراغ رود روشن شود نور على نور يك روشنى افزوده
روى روشنى ديگر خواهد بود يعنى روشنايى زيت همدست با نور چراغ و لطافت
زجاجة شده و در مشكوة كه جامع انواراست آن نور بغايت روشنايى انداخته
يهدى الله لنوره من يشاء حقتعالى هر كه را بخواهد به نور خود كه هدايت
و توفيق باشد هدايت ميفرمايد يعنى هر كس دنبال اين نور برود و لياقت
پيدا كند حقتعالى نور را به او مرحمت فرمايد اين جمله از آيه خودش نور
را معنى ميكنند كه نور بمعنى هدايت است و قبلا هم ما الله نور السموات
را بمعنى هدايت معنى كرديم .
و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شى ء عليم حقتعالى مثالهايى براى
شما ميزند يعنى مقولات را بصورت محسوسات براى شما بيان ميكند تا آنكه
مطلب را زود دريابيد و مقصود زود هويدا گردد و خدا بر هر چيزى دانا است
.
((سيدهاشم بحرينى ))
در كتاب ((غاية المرام
)) خود پانزده حديث از طرق خاصه و دو حديث از طرق عامه
نقل كرده كه اين آيه درباره اهلبيت اطهار است آنها هدايت الهى در زمين
ميباشند.
منجمله از ((كلينى ))
در ((كافى ))
از ((صالح بن سهل همدانى
)) نقل ميكند كه حضرت صادق (ع ) در آيه الله نور السموات
و الارض نوره كمشكوة فرمود: مشكوة فاطمه عليهاالسلام است ، فيها
مصباح حضرت حسن عليه السلام ، المصباح فى زجاجة حسين عليه السلام است .
يعنى همانطور كه قنديل اطراف چراغ را گرفته نور امامت حسين و نه فرزندش
كه امام بودند اطراف حسن را گرفته يعنى امامت از صلب حسين است نه حسن
كانها كواكب درى فاطمه (ع ) است كه او كوكب درخشنده در ميان زنان عالم
ميباشد يوقد من شجرة مباركة زيتونة ابراهيم است ، لاشرقية و لاغربية
يعنى نه يهودى است نه نصرانى يكاد زينتها يضى يعنى زود باش كه از آن
علم منتشر گردد يعنى از فاطمه و لولم تمسسه نار نور يعنى امامى بعد از
امامى يهدى الله بنوره من يشاء يعنى خداى تعالى هر كه را بخواهد بسوى
ائمه هدايت ميكند.
نظير اين حديث از ((ابن مغازلى
)) شافعى در ((كتاب
مناقب )) نقل شده است ، پس از آيه و
روايت معلوم شد كه فاطمه زهرا مانند كوكب درى است كه آن ستاره از خود
نور دارد.
و دليل بر اينكه آيه نور درباره اهلبيت نازل شده آيه بعد از آن است كه
ميفرمايد: فى بيوت اذن الله اءن ترفع و يذكر فيه اسمه زيرا در روايات
فريقين وارد شده كه بيوت اهلبيت ميباشند.
((ابن عباس ))
ميگويد در مسجد رسول خدا بودم كسى آيه فى بيوت اءذن الله را خواند من
گفتم به رسول الله آن بيوت كدامند؟ فرمود انبياء و بدست مبارك خود
بجانب خانه دختر خود فاطمه زهرا اشاره فرمود.
عامه از انس نقل كرده اند كه روزى رسول خدا آيه فى بيوت اءذن الله را
خواند مردى از جاى برخاست عرض كرد يا رسول اله آن خانه ها كدامند فرمود
خانه هاى انبياء ديگرى عرض كرد يا رسول اله خانه على و فاطمه از آن
خانه ها است ، فرمود بلى بهترين آنها است .
مجلس سيزدهم : سيدة نساءالعالمين
خداوند تبارك و تعالى بدلائل و جهاتى در
زندگانى دنيا مرد را بر زن ترجيح داده ، بلكه بواسطه آيه مباركه
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم
على بعض ، مرد را والى و غالب بر زن قرار داد يعنى مردان مرتبه
تسلط و تغلب بر زنان دارند از دو وجه :
اول - از جهت آنكه خدا تفضيل داده مردان را بر زنان بقوت بدن و كمال
حسن تدبير و به اختصاص نبوت و امامت و ولايت و اقامه حدود و شعاير
اسلامى و جهاد وارث كه زن نصف مرد ميبرد و شهادت كه چهار زن مطابق دو
مرد است و ديه كه ديه زن نصف مرد ميباشد و امام جماعت كه زن حق ندارد
براى مرد امام جماعت شود و مرجع تقليد و قاضى كه بايد از جنس مرد باشد
نه زن اگر چه زن خيلى عالمه و در علمش برتر از مرد هم باشد.
دوم - و بما انفقوا اموالهم بواسطه آنكه مردان از مال خود بزنان نفقه و
كسوه و مهر ميدهند.
نظر علم در تفاوتهاى جسمى مرد و زن
امروز با دقت تمام حساب كرده اند و مغز زن را صد الى دويست گرم كمتر از
مرد يافته اند البته اين محاسبه كردن پس از رسيدگى كردن يازده هزار مغز
زن و مرد اروپايى بوده كه حد متوسط مغز مرد را ((1361))
گرم و حد متوسط مغز زن را ((1200))
گرم معين نموده اند.
نكته اى در جمجه
البته معلومست كه جمجمه مرد و زن به نسبت مغزايند و متفاوتست ، يعنى
جمجه زن در حدود 15 از جمجمه مرد كوچكتر است ، اما نكته مرموز و لطيف
آنكه دانشمندان فن معتقدند هر قدر علم و مدنيت در بشر افزونتر ميشود
وسعت جمجمه مرد بيشتر ميگردد و اما در زن رو به تنزل است و لذا
((گوستاولوبون ))
فرانسوى در كتاب ((تمدن اسلام و عرب
)) مينويسد طبق تحقيق دانشمندان فن حجم
جمجمه زنان امروز از حجم زنان غيرمتمدن قديم كمتر و در مرد قضيه كاملا
برعكس ميباشد.
حواس خمسه زنان
طبق تحقيقات فيزيولوژيستها گرچه مردم قاره ها و مناطق مختلف بر حسب
احتياج به حاسه مخصوصى نسبت بيكديگر متفاوت هستند، مثلا اهالى آندامان
((يعنى ساكنين جزاير بين شبه جزيره
مالاكا و سيلان )) با حس شامه از مسافت
دورى بوى ميوه را حس ميكنند و مردم ((كالموك
)) كه از قبايل آلتايى در مغولستان غربى
هستند نوعا قوه باصره آنها قويتر از ساير مناطق است اما در همه جا زنان
از اين حواس نصيب كمترى دارند.
((صدوق ))
در ((علل الشرايع ))
از ((محمد بن سنان ))
نقل ميكند كه گفت من نامه اى خدمت حضرت رضا (ع ) نوشتم و از علت قبول
نشدن شهادت زن در طلاق و روايت هلال سئوال كردم حضرت فرمودند زيرا كه
قوه بينايى ضعيف و در احساسات و جانبدارى مفرط هستند.
حتى قوه لامسه كه در مناطق مختلف تا حدودى نزديك بهم است ولى در زنان
بعلت ضعف همين قوه است كه ميتوانند درد سخت زايمان را كمتر درك كنند و
اين اختلاف در حيوانات نر و ماده نيز تجربه شده است .
ضربان نبض زن و مرد
قلب زن شصت گرم كمتر از قلب مرد است و لذا در ضربان نبض ما سنجشهائيكه
بعمل آمده حد متوسط در ميان اروپائيان 72 ضربه در هر دقيقه و بين
سياههاى آتازونى 74 ضربه در هر دقيقه و بين هندوهاى امريكا 76 ضربه در
هر دقيقه اندازه گيرى شده ولى در هر نقطه جهان سرعت ضربان نبض زن بعلت
ضعف قواى او نسبت به مرد بيشتر است و اين اختلاف در هر دقيقه بين 10 تا
14 ضربه است چنانكه در حيوانات ماده نيز ضربات نبض سريعتر است . مثلا
در شير ماده 7 ضربه بيشتر از شير نر و در گاو ماده 20 ضربه بيشتر از نر
ميباشد.
تنفس زن و مرد
براى تنفس نيز مطالعاتى شده ، در ايران در هر يك دقيقه معمولا 8 الى 20
و در فوئرثهيا 16 تا 20 و در ميان گيرگيزها كه ملل شمالى و غربى چنين
هستند معمولا 19 و در اروپا 14 تا 18 بار در يك دقيقه تنفس ميكنند.
در تنفس بعلت ضيق و ضعف جهاز تنفسى زيرا گنجايش هوا در جهاز تنفسى مرد
به اندازه نيم ليتر بيش از زن است و نيز مرد در هر ساعت 11 گرم كربن
ميسوزاند و بهمين سبب اكسيژن بيشترى وارد ريه اش ميشود، در صورتيكه زن
در هر ساعت 7 گرم بيشتر نمى سوزاند، زن سريعتر نفس ميكشد اگر چه با اين
سرعت نتيجه كمترى از لحاظ اكسيژن نصيبش ميشود.
قامت زن و مرد
قامت زن بطور متوسط 12 سانتى متر از قامت مرد كوتاهتر است و اين تفاوت
از هنگام ولادت كاملا مشهود است و اختصاص به زن و مرد متمدن هم ندارد
بلكه اين اختلاف چون روى قوانين طبيعى و ساختمان قواى جسمانى است در
ميان قبايل وحشى به همين نسبت ديده ميشود.
وزن زن و مرد
وزن اختلاف زن و مرد از همان آغاز تولد معلومست و معدل نسبت تفاوت و زن
آنها در همه جا پنج كيلوگرم است ، يعنى وزن بدن مرد بطور متوسط 47
كيلوگرم و وزن متوسط زن 42 كيلوگرم است و همچنين استخوان بندى زن
معمولا كوچكتر و سبكتر از استخوان بندى مرد است و استخوان مرد محكمتر
از استخوان زن است .
و نيز عضلات و ماهيچه زن ضعيفتر و ظريفتر از مرد است و حجم عضلات زن به
اندازه يك ثلث كمتر از مرد ميباشد و بهمين جهت اندام زن لاغرتر و
حركاتش از مرد كندتر است و همچنين حجم ريه زن 1300 ولى حجم ريه مرد
1600 سانتيمتر مكعب است و نيز خون زن از لحاظ رنگ و وزن و هم از جهت
تركيب با خون مرد تفاوت دارد يعنى خون زن كم رنگتر و سبكتر از خون مرد
است و گلبولهاى سفيد در خون مرد بيشتر است و مقدار هموگلوبين
((ماده آهنى رنگين خون
)) و مواد ازتى و آلبومين ، ((سفيده
تخم مرغ )) در خون زن كمتر است .
اين مسلم است كه فعاليتهاى روانى محققا با فعاليتهاى فيزيولوژيكى بدن
بستگى دارد جان با جسم مانند شكل يك مجسمه با سنگ مرمر بهم آميختگى
دارد و لذا در كتاب ((انسان موجود
ناشناخته )) ميگويد متخصصين تعليم و
تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن را در نظر داشته باشند
و توجه باين نكته اساسى در بناى آينده تمدن حائز كمال اهميت است .
در كتاب ((حقوق زن ))
مينويسد: در اينكه ميان روح و جسم بطور كلى همبستگى و تناسب دقيقى
برقرار است و فعاليتهاى روانى با فعاليتهاى فيزيولوژى نسبت و بستگى تام
دارد، ترديدى نيست مثلا اخته كردن خواجه سراهاى سابق كه يك عمل جسمانى
است آنچنان تاءثير فورى در تغيير روحيات و اخلاق مردانگى آنها داشت كه
كاملا محسوس بود و حتى در صدا و بشره آنان نيز تغييرات كلى داده ميشود
و نيز بيرون آوردن تخمدانهاى زنان در روحيات آنان تغييرات كلى ميدهد كه
افسردگى بيحد، اختلال و تشويش افكار سوء خلق كم حوصلگى و امثال آنرا
ميتوان از آثار آن شمرد.
نيروى تعقل و عواطف زن و مرد
نيروى جسمانى و اعصاب قوى و قدرت دماغى مرد او را براى مجاهدت و مبارزه
دامنه دارترى در امور زندگى آماده ميسازد. خواه اين مبارزه در ميدانهاى
جنگ باشد يا در برابر درندگان جنگل براى تهيه صيد يا در راه تاءسيس
نظامات حكومت و شئون اقتصاد و يا براى تحصيل غذا و معيشت خود و زن و
فرزندش . ولى در موضوعات عاطفى مانند كودكان غالبا دستخوش تحول و تبديل
ميشود، بر عكس زن در موضوعات عاطفى بسيار نيرومند است و در كارهاى
محتاج به فكر يا نيروى جسم استقرار و ثبات ندارد، مگر كارهائيكه با
عواطف زنانه او ملايم باشد، مانند پرستارى و سرپرستى اطفال و گلسازى و
تدبير منزل و خياطى و غيره و اين تفضيلى كه خداوند براى مردان قائل شده
دليل بر حقارت و سلب احترام از زن نيست بلكه اين اختلاف طبق مصلحت و
حكمت آفريننده حكيمى است كه براى ترقى و تكامل نوع بشر لازم دانسته است
. ربناالذى اعطى كل شى خلقه ثم هدى ، پس اگر يك جراح نمى تواند چون يك
مهندس ساختمان نقشه ساختمانى را طرح كند و يا يك دانشمند علم اخلاق
نبايد در مسائل علوم سياسى و اقتصاد اظهار نظر كند و خلاصه هر متخصصى
حق دارد در رشته خود اظهار نظر كند و در رشته هاى تخصصى ديگران دخالت
نكند اين كوچكى و حقارت او را نميرساند و بمقام او لطمه اى وارد
نميكند.
بنابراين براى زن و مرد يك سلسله وظايف معينى طبق ساختمان جسمى و روحى
آنها تعيين شده است اگر چه در بعضى از امور مرد بر زن حق تقدم داشته
باشد و بقول پروين اعتصامى :
وظيفه زن و مرد اى حكيم دانى چيست
|
يكيست كشتى و آن ديگريست كشتى بان
|
چو ناخداست خردمند و كشتى اش محكم
|
دگر چه باك ز امواج ورطه طوفان
|
بديهى است كه كشتى و ناخدا هر يك موقعيت و وظيفه جداگانه اى دارند، نه
ناخدا ميتواند كار كشتى را بكند و نه كشتى كار ناخدا، ولى در عين حال
هر كدام بايد وظيفه خود را انجام دهند پس اگر بنا شود در امور اجتماعى
زن و مرد در وظايف يكديگر دخالت كنند آنروزيست كه كشتى زندگى و
سرنشينان آن گرفتار طوفان بلا خواهد شد،
((پس
از شير حمله خوش بود و از غزال رم
)) از
گفتار ما معلوم شد كه زن از حيث دستگاه خلقت مانند مغز و قلب و حواس
خمسه و عقل و فهم و استعداد و ساير چيزهاى ديگر با مرد تفاوتهايى دارد.
در عين حال زنهاى بزرگى در دنيا پيدا شده اند كه باعث فخر و سربلندى
زنان عالم ميباشند، يكى از آنها مخدره مكرمه آمنه بيگم دختر ملا
محمدتقى مجلسى است كه بسيار فاضله و عالمه و متقى بوده است .
روزى ملا محمدتقى بخانه آمد و بدخترش گفت من اراده كردم كه شما را
بمردى تزويج كنم كه در غايت فقر و منتهاى فضل و صلاح است و اين موقوف
به اذن شماست ، مخدره عرض كرد فقر عيب مرد نيست ، جناب ملا محمدتقى
مخدره را به ملا محمدصالح مازندرانى شارح اصول كافى تزويج نمود، چون شب
زفاف شد جناب ملا محمدصالح داخل اتاق شد و برقع از صورت مخدره برداشت و
جمال مخدره را ديد بگوشه اطاق حمد و شكر الهى را بجاى آورد و مشغول
مطالعه شد، اتفاقا مسئله اى بر او مشكل شد هر قدر فكر كرد نتوانست آنرا
حل كند، مخدره آمنه بيگم بفراستى كه داشت ملتفت شد وقتى كه ملا
محمدصالح بجهت تدريس رفت آنمخدره مسئله را در كمال خوبى حل نمود و
نوشت و گذارد محل مطالعه شوهرش ، چون شب شد ملا محمدصالح بجهت مطالعه
نشست ديد اشكال شب گذشته او در كمال خوبى حل شده و بر روى كاغذ نوشته
شده ، دانست كه كار آمنه بيگم است ، به شكرانه اين نعمت تا صبح مشغول
عبادت شد و در بسيارى از اوقات ملا محمدصالح اشكالات علمى خود را از
اينمخدره سؤ ال ميكرد و او جواب ميداد.
و از جمله مخدره فاطمه دختر شهيد اول است كه خدمت پدر بزرگوارش درس
خواند تا مجتهده شد و پدرش زنانرا در ياد گرفتن مسايل و احكام به او
ارجاع ميفرمود و بسيار او را مدح ميفرمود بدرجه اى رسيد كه استاد شهيد
به اجازه داد.
يكى از زنهائيكه هم از حيث خلقت جسمى و هم از حيث خلقت روحى باتمام
زنهاى عالم فرق دارد فاطمه دختر پيغمبر است . اما از جهت خلقت جسمى
فاطمه عليه السلام عادت زنانگى نداشت ، امام باقر (ع ) فرمود:
لما ولدت فاطمة اءوحى الله تعالى الى ملك فانطلق
به لسان محمد فسماها فاطمة ثم قال انى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث
.
قال (ع )
والله لقد فطمها الله تبارك و تعالى
بالعلم و عن الطمث بالميثاق .
نكته مهم در اين حديث آنست كه ميفرمايد:
فطمتك عن الطمث ما ترا اى فاطمه از دماء ثلاثه كه زنان مى بينند پاك و
پاكيزه آفريديم اگر چه دستگاه خون حيض در زن نباشد حاملگى هم براى او
نيست و چون از عادت زنانگى بيفتد ديگر حامله نمى شود ولى فاطمه
عليهاالسلام با آنكه خون حيض نميديد پنج پچه تحويل جامعه داد كه هر
كدام آنها با دنيا و مافيها برابرى ميكرد پس اين يك معجزه براى آن بانو
بوده است .
فاطمه سيده نساء است
فاطمه (ع ) از جهت خلقت روحى هم با زنان ديگر فرق داشته بلكه برتر و
بالاتر از مريم هم بوده است چه خداوند درباره مريم ميفرمايد: ان الله
اصطفيك و طهرك على نساءالعالمين مراد از برترى مريم بر زنان عالم فقط
در زمان خودش بوده ، قرينه بر اين مدعى آيه مباركه بنى اسرائيل است كه
ميفرمايد:
يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى
انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين ، بديهيست كه هرگز بنى
اسرائيل را بر مؤ منين زمان پيغمبر ما و امت او ترجيح نداده بلكه
افضليت بنى اسرائيل تا زمانى است كه عيسى نيامده باشد، اگر در زمان
عيسى افضليتى براى بنى اسرائيل باشد بايد ايمان به عيسى نياورند و
همچنين در زمان پيغمبر خاتم ملت يهود بايد از ايمان آوردن باين پيغمبر
استثناء شوند و اين بدليل عقل و نقل باطل است ، پس مريم بزرگ زنان زمان
خود بوده است .
ولى پيغمبر درباره فاطمه اش فرمود:
فاطمة سيدة
نساءالعالمين من الاولين و الاخرين و آنها لتقوم فى محرابها فيسلم
عليها سبعون الف ملك من المقربين و نياد و نها بمانادت به الملائكة
مريم فيقولون يا فاطمة ان الله اصطفيك و طهرك على نساءالعالمين
.
در علل الشرايع از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه فرمود فاطمه را محدثه
ناميدند براى آنكه ملائكه از آسمان بر وى نازل شده او را ندا ميكردند
چنانكه مريم را ندا ميكردند و ميگفتند ان الله الصطفيك و طهرك على
نساءالعالمين ، پس فاطمه با ايشان و ايشان با فاطمه حديث ميكردند، حتى
شبى آنمخدره از ملائكه سئوال كرد، آيا مريم افضل زنان عالميان نيست ؟
عرض كردند مريم افضل زنان عالم خود بود، ولى خدا ترا سيده زنان عالم او
و عالم خودت و بلكه سيده نساءالعالمين اولين و آخرين قرار داد.
شرايع گذشته معرفت به فاطمه داشته اند
در بحار در روايتى از حضرت رسول (ص ) نقل ميكند كه آنحضرت درباره فاطمه
(ع ) فرمود:
فاطمة هى الصديقة الكبرى و على
معرفتها دارت القرون الاولى .
صاحب كتاب
((خصايص الفاطميه
)) ميگويد: قرن داراى چند معنى ميباشد:
اول هفتاد يا هشتاد يا سى يا صد سال .
دوم مراد از قرن اهل هر زمانند كه در آن پيغمبرى باشد مثل زمان حضرت
موسى زمان حضرت عيسى و غيره
سوم مراد از قرن عمر غالب مردم است .
اما معنى
((دارت
))
در حديث است كه :
اولوالعزم من الرسل سادة
المرسلين و النبيين عليهم دارت الرحى ، يعنى پيغمبران اولوالعزم
آقايان پيغمبرانند آسمانها و زمين بواسطه بودن آنها دور ميزنند يعنى به
تصدق سر آنها گردش ميكنند.
مجلس چهاردهم : السلام عليك يا ثارالله و ابن
ثاره
سلام بر تو اى كسيكه خدا خونخواهى او ميكند و پسر كسيكه خدا
خونخواهى او ميكند.
شرح ثارالله
ثار در لغت بمعنى خون و بمعنى طالب خون آمده كه مخفف ثائر بر وزن طالب
باشد مثل شاك كه مخفف شائك است .
يا لثارات الحسين يعنى بيائيد اى طلب كنندگان خون حسينى .
((مروان حمار
))
آخرين خليفه بنى اميه بود وقتى كه در
((حران
)) ((ابراهيم
)) عموى
((منصور
دوانيقى
)) را گرفت سر او را ميان انبان
آهك گذاشت آنقدر دست و پا زد تا جان داد، صالح بن على با جمعى در طلب
خون ابراهيم برآمدند و با
((مروان حمار
))
جنگ كردند تا او را كشتند روزيكه طبل جنگ را مينواختند نداى يا لثارات
ابراهيم آنها بلند بود تا آخر مطلب كه مفصل است چون معنى آثار دانسته
شد اين جمله را چند معنى ميتوان نمود.
معنى اول ثار
اگر گفتيم كه
((ثار
))
خون ريخته شده از روى ظلمست ، معنى چنين ميشود كه سلام بر تو اى كسيكه
خون خدا هستى البته خدا جسم نيست كه داراى خون باشد بلكه بايد گفت اى
حسين تو آنقدر بزرگوار و در خانه خدا با آبرو هستى كه اگر بنا بود خدا
خون داشته باشد، خون تو همان خون خدا بود، در زيارت آنحضرت ميخوانى :
السلام عليك يا من ثاره ثارالله .
نظاير اينگونه عبارات در زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام بسيار است
مانند: عين الله ، يدالله ، وجه الله ، جنب الله چنانچه ميگويى :
السلام عليك يا عين الله الناظرة و يده الباسطة
و اذنه الواعية ، السلام على اسم الله الرضى و وجه المضى ء و جنبه
العلى .
پس اينكه ميگوئيم على عين الله است نه آنكه خدا چشم دارد، يعنى همانطور
كه خدا بدون چشم در همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز نزد او آشكار
ميباشد على نيز مظهر اين صفت خداست .
حضرتش در مسجد كوفه بالاى منبر موعظه ميفرمود، مردى برخاست و عرض كرد
يا اميرالمؤ منين جبرئيل در كجاست ، حضرت يك نگاه به آسمان ، يك نگاه
بزمين و يك نگاه باطراف نموده فرمود تو خودت جبرئيل هستى آن مرد ناپديد
شد مردم از حضرت موضوع را سئوال كردند فرمود بيك نظر تمام آسمانها و
تمام طبقات زمين را ملاحظه كردم و بيك نظر مغرب و مشرق عالم را ديدم ،
در هيچ جاى عالم جبرئيل نبود دانستم كه اين مرد خودش جبرئيل است . پس
ديدن على تمام زمين و آسمان را با اين چشم ظاهرى نبود بلكه با چشم
ديگرى بود كه همان عين الله است .
على (ع ) يده الباسطة است كه از كوفه دست دراز ميكند و نصف سبيل معاويه
را در شام گرفته ميكند. مردى در موقع مرگ سلمان در مدائن بالاى سر او
بود ازو پرسيد كه بعد از مرگ چه كسى شما را غسل دهد و كفن نمايد، فرمود
آن كسيكه رسول خدا را دفن كرد آنمرد گفت سلام تو در مدائن هستى و او در
مدينه است چگونه مرتكب اين افعال خواهد شد سلمان گفت چون روح از بدن من
مفارقت نمايد هنوز مرا درست نخوابانيده باشى كه آنحضرت حاضر شود بر او
سلام كن هر چه دستور دهد انجام ده آن مرد گفت چون سلمان از دنيا رفت من
او را بچادرى پوشيده ناگاه ديدم اميرالمؤ منين (ع ) حاضر شد، سلام كردم
ديدم كه آنحضرت چادر از روى سلمان برداشت ، سلمان تبسمى كرد، آنحضرت
فرمود مرحبا اى سلمان ، چون بخدمت رسول خدا برسى آنچه اصحاب او بعد از
او با من كرده اند عرضه خواهى داشت آنگاه چادر روى سلمان كشيده متوجه
غسل و كفن او شد و مجددا بمدينه برگشته نماز ظهر را در مدينه خواندند.
در قرآن ميفرمايد:
و قالت اليهود يدالله علت
اءيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (مائده - 64) پس
امام مظهر صفات خداست ، عين الله و اذن الله و وجه الله ميباشد.
ما در همين كتاب در ذيل آيه قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ
منون . (توبه 105)
گفتيم كه دانستن اعمال مردم توسط امام شرطش بودن در آنمحل نيست همانطور
كه خدا همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و ميداند امام هم
قلب عالم امكان بوده همه كردار و رفتار مردم را ميداند، خواه بچشم
ببيند يا نبيند.
در كتاب كافى از امام باقر (ع ) روايت ميكند: قال لما اءسرى بالنبى (ص
) قال
يا رب ما حال و المؤ من عندك قال يا محمد
من اءهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة و انا اسرع شى الى نصرة اوليائى
و ما ترددت عن شى ء انا فاعله كترددى عن وفاة المؤ من يكره المؤ من و
اكره مسائته و ان من عبادى المؤ منين من لايصلحه الا الغنى و لو صرفته
الى غير ذلك لهلك و اءن من عبادى المؤ منين من لا يصلحه الا الفقر و لو
صرفته الى غير ذلك لهلك و ما يتقرب الى من عبادى بشى ء احب الى مما
افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا اءحبتبه اذا سمعه
الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى بها
ان دعانى اءجتبه و ان ساءلنى اءعطيته .
چون پيغمبر را به معراج بالا بردند گفت : پروردگارا حال مؤ من در نزد
تو چون است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بيك دوست من اهانت كند محققا آشكارا
با من بجنگ برخاسته است ، من بيارى دوستانم پيش از همه چيز مى شتابم من
درباره چيزى آن اندازه درنگ ندارم كه درباره قبض روح مؤ من ، او از مرگ
بدش آيد و منهم از بدى كردن باو بدم ميآيد براستى برخى از بندگان مؤ
منم را جز توانگرى نشايد و نيكو نساز و اگر بجز آتش بگردانم نابود و
هلاك شود و براستى برخى از بندگان مؤ منم باشند كه جز با درويشى و فقر
به نشوند و اگر بجز آنش بگردانم نابود و هلاك شوند، هيچ بنده اى تقرب
نجويد به عمليكه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام و
براستى كه او با عمل نافله بمن تقرب جويد تا آنكه دوستش بدارم و چون
دوستدارش شدم در اينصورت گوش او شوم با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن
ببيند و زبانش شوم كه با آن بگويد و دستش شوم كه با آن بگيرد اگر دعا
كند اجابتش كنم و اگر از من خواهشى كند به او عطا نمايم . از اينحديث
چند مطلب استفاده ميگردد:
واجبات اهميتش بيشتر از مستحبات است .
نوافل جميع مستحبات را شامل ميشود و اختصاصى به نوافل يوميه ندارد.
ترديد خدا نه مثل ما نيست كه در امرى مردد باشيم و ندانيم كداميك صلاح
كار ماست كه آنرا انجام دهيم در حقيقت در كلام مقدريست باين تعبير كه
اگر ترديدى بر من روا بود چنين بود.
((فاذا اءجتبه كنت سمعه الذى يسمع به
)) سمع و بصر معمولى انسان ضعيف و ناتوان
است و چون متوجه امور ظاهرى و مادى گردد و صرف شهوت نفس و هواپرستى شود
به زودى از ميان رود و نابود گردد و ازين جهت خداوند در آيات قرآن
مخالفان حق را كر و كور خوانده است ولى اگر متوجه خدا شوند و طاعت او
را كنند تا محبوب او گردند چشم و گوش معنوى و روحانى دايم و ابدى به
آنها عطا فرمايد تا هميشه حقايق را بشنوند و ببينند و در ماده شنيدن و
ديدن چون خداوند باقى گردند، هر چند ناتوان شوند تا بميرند و تن از
ميان برود گوش و چشم دل معنوى آنها بجا ماند و ادراك حقايق جهان درك
كند و هيچگاه از كار نيفتد و فعاليت روح آنها برجا و استوار باشد.
اراده بنده مؤ من اراده خداست
در حديث قدسى ميفرمايد:
يابن آدم انا ملك لا
اءزول اذا اقلت لشى ء كن فيكون اءطعنى فيما اءمرتك و انته عما نهننيك
حتى تقول لشى ء كن فيكون .
اى پسر آدم من پادشاهى هستم كه هرگز سلطنتم زوال نيابد هر گاه بچيزى
بگويم باش فورا خلق ميگردد تو هم امر مرا اطاعت كن و آنچه ترا نهى كرده
ام ترك كن ، تا مثل من بچيزى بگويى باش و خلق گردد، اين حديث مطلب
بزرگى را بما ميفهماند كه در اثر اطاعت كردن خدا، بنده بجايى ميرسد كه
اراده او اراده خدا ميشود و منصب خلاقيت پيدا ميكند.
اين مسلم است كه اگر بنده اى اينقدر بخدا نزديك شد كه اراده او اراده
حق گردد پس هر چه از خدا بخواهد دعايش به هدف اجابت رسد.
حكايت
در كتاب
((لئالى الاخبار
))
نقل ميكند كه وقتى سلمان والى مدائن بود روزى مهمانى بر او وارد شد از
شهر مدائن بيرون آمد آهوهايى ديد كه در بيابان ميروند و طيورى را ديد
كه در آسمان طيران مينمايند سلمان صدا زد كه يك آهوى فربه و يك مرغ
پرنده از بين شماها نزد من حاضر شود كه براى من مهمانى رسيده و اراده
اكرام او را دارم ، يك آهو و يك مرغ از آنها در نزد سلمان حاضر شدند،
مهمان سلمان از آن كيفيت تعجب كرد، سلمان ملتفت تعجب او شده گفت آيا
ازين كيفيت تعجب ميكنى ، آيا نه چنين است كه هر كس اطاعت مولاى خود را
بنمايد همه چيز اطاعت او را مينمايد، آيا ممكنست كه بنده اطاعت خدا را
بنمايد و خدا از خواسته هاى آن بنده تجاوز كند.
حكايت
در كتاب لئالى الاخبار است كه
((عبدالواحد
بن زيد
)) گفت من و
((ابو
ايوب سجستانى
)) در راه شام ميرفتيم
ناگاه غلام سياهى را ديدم كه بر دوش دارد بطرف ما ميآيد چون بما رسيد
من ازو سؤ ال كردم من ربك چون اينرا از من شنيد گفت چنين سؤ الى از من
ميكنى پس صورت خود را بجانب آسمان نموده عرض كرد خدايا اين هيزم را
تبديل به طلا نما ناگاه تمام هيزم طلاى احمر شد رو بما كرده گفت ديديد
آنگاه گفت بارخدايا اينرا تبديل به هيزم نما فورا هيزم شد ابو ايوب
ميگويد من ازو خجل و شرمنده شدم باو گفتم تو طعامى همراه دارى كه بما
بخورانى اشاره اى كرد ناگاه جامى از عسل كه از برف سفيدتر و از مشك
خوشبوتر بود پيش چشم ما حاضر شد گفت بخوريد قسم به آن خدائى كه جز او
خدايى نيست اين عسل از شكم زنبور خارج نشده است چون خورديم چيزى از آن
شيرين تر و خوشبوتر و بهتر نخورده بوديم .
حكايت
عبدالوهاب ميگويد قصد تشرف به بيت المقدس را نمودم در بيابان راه را گم
كردم و متحير بودم كه چه كنم ناگاه ديدم پيرزنى ميآيد، باو گفتم غريبم
در اين صحرا راه را گم كرده ام پيرزن گفت چگونه غريب است كسى كه خدا
دارد و چگونه گم ميشود كسى كه خدا با اوست و دوستش دارد گفت سر عصاى
مرا بگير و با من بيا چون چنين كردم و چند قدمى با او رفتم خود را در
بيت المقدس ديدم ولى اثرى از آن پيرزن نبود.
حكايت
يكى از عارفين گوسفند ميچرانيد، پس گرگى در ميان گله گوسفندانش وارد
شده ولى گوسفندان او را اذيت نرسانيد، مردى از آنجا عبور نمود چون اين
منظره را ديد گفت : متى اصلح الذئب و الغنم آن مرد عارف در جوابش گفت
من حين اصلح الراعى مع الله .
قصه گوسفندان ابوذر كه گرگها مواظبت آنها را ميكردند معروفست بمحلش
مراجعه شود.
از اين اخبار و حكايات معلوم ميشود كه ممكنست انسان در اثر عبادت و
بندگى بجايى رسد كه چشم و گوش و اراده خدا شود، بنابراين چه مانعى دارد
كه بگوئيم حسين (ع ) ثارالله
((خون خدا
))
است ، يعنى اگر بنا بود كه خدا خونى داشته باشد خون حسين خون خدا بود
همچنانكه درباره پدر بزرگوارش ميگوئيم عين الله ، يدالله ، اذن الله