شرح زيارت عاشورا
حضرت آيت الله حاج سيداحمد
ميرخانى (ره )
- ۷ -
كاردانى على عليه السلام
قبلا گفتيم كه در وصايت سه امر مهم شرط است :
1 - درستى و امانت
2 - شرافت در حسب و نسب
3 - كاردانى و علم و دانايى تا بتواند بطور احسن بوصايت خود عمل كند.
موضوع اول و دوم در مجالس قبل بيان شد و اينك راجع بكاردانى على عليه
السلام مختصرا بياناتى را بعرض آقايان محترم مجلس ميرسانم .
على عليه السلام در جميع صفات شريك و مماثل پيغمبر خدا بود
بطور قطع مى توانيم ادعا كنيم كه در بين اصحاب پيغمبر تنها كسى كه در
جميع شئون غير از مقام نبوت مثل و مانند پيغمبر خدا بوده على بن
ابيطالب است و بس چنانچه ((امام ثعلبى
)) در تفسيرش گفته :
و لا يخفى ان مولانا اميرالمؤ منين قدشابه النبى
فى كثير الخصال المرضية و الفعال الزكية و عاداته و عباداته و احواله
العليه و قد صح ذلك له بالاخبارالصحيحة و الاثار الصريحة و لا يحتاج
الى اقامة الدليل و البرهان و لا يفتقر الى يضاح حجة و بيان و قدعد بعض
العلماء بعض الحضال لاميرالمؤ منين على التى هو فيها نظير سيدنا البنى
لامى .
يعنى : پوشيده و پنهان نيست كه مولاى ما اميرالمؤ منين در بيشتر خصال
مرضية و افعال زكيه از عادات و عبادات و احوال عليه به رسول اكرم (ص )
شباهت دارد و اينمعنى با اخبار صحيح و آثار صريحى كه احتياج بدليل و
برهان خارجى ندارد به صحت پيوسته و محتاج به توضيح حجت و بيان نمى باشد
بعضى از علماء برخى از آن خصال حميده را بشمار آورده اند كه در آن خصال
حميده على نظير پيغمبر امى و درس نخوانده بوده است .
از جمله آيات قرآنى كه ميتوانيم براى اين موضوع شاهد بياوريم آيه تطهير
است كه حقتعالى ميفرمايد: انما يريد الله ليذهب
عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا .
يعنى : همانا خداوند اراده فرمود كه هر گونه پليدى را از شما خانواده
رسالت دور نموده و شما را پاك و پاكيزه و از هر عيبى منزه گرداند.
اخبار زيادى از طرق عامه و خاصه در دست ميباشد كه همه آنها مؤ يد بر
اينست كه آيه تطهير در شاءن خمسه طيبه پيغمبر، على ، حسن ، حسين ،
فاطمه صلوات الله عليهم اجمعين نازل شده است .
روزى پيغمبر اكرم (ص ) در خانه ام سلمه تشريف داشتند على و زهرا و
حسنين را خواندند و تمام آنها و حضرتش زير كساء ((عباى
يمانى )) جمع شدند و در مقام مناجات با
پروردگار برآمده فرمود خداوند اينها اهلبيت من هستند كه درباره آنها
بمن هستند كه درباره آنها بمن وعده فرموده اى خداوندا پليدى و رجس را
از ايشان دور فرما و آنها را پاك و پاكيزه گردان خداوند توسط جبرئيل
اين آيه را نازل فرمود، ام سلمه يا رسول الله من هم جزء اهل بيت ميشوم
، فرمودند: خير تو از اهل بيت نيستى ولى بتو مژده ميدهم كه اهل بهشتى .
پس معلوم ميشود مراد از آيه خوب بودن اين پنج نفر نيست زيرا ام سلمه هم
زن خوبى بوده ، بلكه مراد مقام عصمت و طهارت است كه اين پنج تن دارا
بودند.
ابوجارود روايت كرده كه ((زيد))
فرزند ((زين العابدين
)) عليه السلام گفت پدرم بمن فرمود بعضى از مردم جاهل و
نادان چنين تصور كرده اند كه مراد از اهل بيت زنهاى پيغمبرند، بخدا قسم
كه هر كس چنين خيال كند گنهكار است و دروغ گفته زيرا اگر مقصود زنهاى
آنحضرت بودند بجاى كلمه عنكم بايد عنكن و بجاى يطهركم ، يطهركن استعمال
ميشد چنانچه در آيات قبل از اين آيه كه راجع به زنهاى پيغمبر است اين
نكته رعايت شده يذكرن ما يتلى فى بيوتكن ناگفته نماند كه ما جماعت شيعه
اين مقام عصمت را تنها درباره اين پنج تن قائل نيستيم بلكه ميگوئيم
تمام دوازده نفر اوصياء پيغمبر از على (ع ) تا حضرت حجت همه داراى اين
مقام عصمت بوده اند.
((ابن بابويه ))
از اميرالمؤ منين (ع ) روايت كرده كه حضرتش فرمود روزى با فاطمه و
حسنين حضور پيغمبر اكرم در حجره ((ام
سلمه )) شرفياب شديم كه جبرئيل آيه
مباركه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس را نازل فرمود، آنحضرت فرمود
يا على اين آيه در شاءن تو و فاطمه و حسنين و ائمه اكرم از فرزندان
حسين نازل شده ، گفتم اى رسول خدا ائمه بعد از شما چند نفرند؟ فرمود:
دوازده نفر اول آنها تو هستى بعد از تو حسن و حسين و على زين العابدين
فرزند حسين و يك بيك اسامى ايشانرا بيان فرمود تا حضرت حجت و فرمود
اسامى شما بر ساق عرش نوشته شده است . در شب معراج فرمود اينها نام
اوصياء و ائمه بعد از تو ميباشند همه ايشان پاك و پاكيزه و معصوم هستند
و دشمنان آنها ملعونند.
شرح مفصل اين آيه را بجاى ديگر محول ميكنيم ، فقط خواستيم بگوئيم كه
اين آيه ميرساند كه على از همه چيز غير از نبوت بالخصوص مقام عصمت با
پيغمبر شريك بوده است .
دومين آيه اى كه دلالت ميكند على (ع ) در جميع صفات مثل پيغمبر است آيه
مباركه : انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا
الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم الراكعون است .
كه ميفرمايد: ولى شما خدا و رسول و آنهائيكه ايمان آورده اند ميباشند
با واو عاطفه الذين امنوا را به رسول عطف گرفته ، پس معلوم ميشود در
جميع شئون با پيغمبر مماثل ميباشند و باتفاق فريقيين اين آيه درباره
على (ع ) نازل شد.
و ديگر بودن سوره برائت است كه پيغمبر اول اين سوره را به ابوبكر دادند
كه براى مردم مكه ببرد و بعد جبرئيل نازل شد عرض كرد اداء رسالت نمى
تواند بكند مگر خودت يا كسى كه از تو باشد، بعد حضرت بامر حقتعالى از
ابوبكر گرفتند به على (ع ) دادند كه در موسم حج بخواند ناگفته نماند كه
علت آنكه پيغمبر اول به ابوبكر دادند با وجود آنكه ميدانستند او
اينمقام را ندارد بجهت آن بود كه خواستند مقام على (ع ) را به مردم
بفهمانند نه اينكه پيغمبر عارف بحال ابوبكر و على نبودند.
دليل ديگر بر اينمطلب آيه : اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر
منكم است كه اولوالامر را با واو عاطفه عطف بر رسول گرفته ، پس بايد
اطاعت خدا و رسول و اطاعت اولى الامريكه مثل و مانند رسول خدا باشد را
كرد نه خلفاء و سلاطين را چنانكه عقيده عامه است .
و دليل ديگر آيه مباركه مباهله است كه قبلا شرح داديم كلمه انفسنا و
انفسكم ميرساند كه على نفس پيغمبر است ، پس هر چه پيغمبر دارد على هم
بايد داشته باشد.
و دليل ديگر بسته شدن درهاى خانه هاى اصحاب بمسجد است مگر در خانه
پيغمبر و على و در جواز ورود بمسجد در حال جنابت هم على مانند رسول
خداست .
بخارى و مسلم در صيحيحين خود گفته اند: رسول خدا (ص ) فرمود:
لاينبغى لاحد ان يجنب فى المسجد الا انا و على
.
دليل اينكه على عليه السلام سيد اوصياء است
حال كه ثابت شد وصى بلافصل پيغمبر (ص ) بايد على (ع ) باشد و ديگران
قابليت اينمقام را نداشتند بلكه غضب خلافت را نمودند اينك بايد ثابت
كنيم كه بعد از قبولى و وصايت و خلافت آنحضرت چرا سيد اوصياء و از هر
وصى پيغمبرى برتر و بالاتر باشد.
امروز در دنيا مشاهده ميكنيم كه مقام و بزرگى نخست وزير مملكتى بستگى
بمقام و بزرگى پادشاه و يا رئيس جمهور آن مملكت دارد، پس هر چه آن
مملكت اهميتش بيشتر باشد اهميت رئيس جمهور و سلطان و نخست وزير مملكت
از ساير كشورها بيشتر است .
روى اين قاعده مسلم دنيا ميگوئيم وجود مبارك پيغمبر ما افضل از همه
انبياء بلكه همه موجودات دنيا بوده ، پس نخست وزير او هم كه وصى و
خليفه او يعنى على (ع ) ميباشد بايد افضل و برتر از همه اوصياء موجودات
عالم باشد، آيا آن پيغمبريكه بر هزار نفر مبعوث گرديده با آن پيغمبريكه
بر پنجاه و صدهزار يا بيشتر مبعوث گرديده با پيغمبريكه بر كافه خلق خدا
مبعوث است يكسان ميباشند پس وزير و خليفه آنها هم بقدر آن پيغمبر
درجه و مقام دارند.
با مثالى مطلب بهتر واضح ميگردد، آيا معلم كلاس اول با معلم ششم دبستان
يكى است آيا معلم كلاسهاى دبيرستانى با استادان دانشگاه برابرند، آيا
استاد دانشگاه با يك پروفسور و متخصص در علم اتم برابر است ، بديهى است
از جهت آنكه از يك مبداء و وزارتخانه ماءمورند و هدفشان تحت يك برنامه
عالم كردن و تربيت شاگردان است يكسان بوده ولى در معلومات و مقام و
رتبه هرگز يكسان نيستند انبياء عظام هم از جهت دعوت يكسان اند ولى از
جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوتند چنانكه در آيه 254 بقره ميفرمايد:
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله
و رفع بعضهم درجات .
يعنى : انبياء را بر بعضى ديگر خصايص و فضائلى افزونى و فضيلت داديم كه
ديگران به مرتبه آنها نميرسند گر چه در نبوت مساوى بودند كه با بعضى از
آن انبياء خدا سخن گفت و به بعضى از آنها ترفيع درجات داد.
((زمخشرى ))
در ((تفسير كشاف ))
گويد مراد از اين بعض پيغمبر ما است كه به فضايل بسيار و خصايص بيشمار
بر انبياء فضيلت دارد كه مهمترين آنها مقام خاتميت است ، بنابراين چون
پيغمبران از جهت درجه و مقام متفاوت شدند اوصياء آنها هم عقلا بايد
متفاوت باشند چون مقام پيغمبر ما از همه بيشتر است وصى او هم بايد
مقامش بيش از ساير اوصياء ديگر باشد، پس او را بايد سيدالاوصياء نام
نهاد، بچند دليل ميتوانيم بگوئيم كه على (ع ) سيداوصيا پيغمبرانست :
دليل اول
((محمد سمرقندى حنفى
)) در كتاب ((مجالس
)) و ((محمدبن
عبدالرحمن ذهمى )) در كتاب
((رياض النضرة ))
و ((ملاعلى متقى ))
در ((كنزالعمال ))
و ((ابن صباغ مالكى ))
در ((فصول المهمه ))
و ((شيخ سليمان بلخى حنفى
)) در ((ينابيع المودة
)) و ((ابن
ابى الحديد)) در ((شرح
نهج البلاغه )) از ((ابن
عباس )) نقل نموده اند كه روزى
((عمربن خطاب ))
گفت واگذاريد نام على را يعنى اينقدر از على غيبت مكنيد زيرا من از
پيغمبر خدا شنيدم كه فرمود در على سه خصلت است عمر گفت كه اگر يكى از
آن سه خصلت براى من بود دوستتر ميداشتم از هر چه آفتاب بر آن ميتابد
آنگاه عمر گفت : كنت انا و ابوبكر و عبيدة بن
الجراح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متكى على على بن ابيطالب حتى ضرب
بيده منكبيه ثم قال انت يا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثم
قال انت منى بمنزلة هارون موسى و كذب على من ترعم انه يحبنى و يبغضه
.
يعنى عمر گفت من و ((ابوبكر))
و ((ابوعبيده جراح ))
و عده اى از اصحاب حاضر بوديم رسول اكرم (ص ) به على (ع ) تكيه داده
بود تا آنكه بر دو شانه على زد و فرمود يا على تو از حيث ايمان اول مؤ
منين هستى و از حيث اسلام اول مسلمين هستى آنگاه فرمود يا على تو براى
من بمنزله هارون براى موسى هستى و دروغ گفته كسى كه گمان ميكند مرا
دوست دارد در حاليكه ترا دشمن ميدارد.
شيعه و سنى بطرق مختلف نقل كرده اند كه پيغمبر فرمود:
يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه
لانبى بعدى .
و اين حديث را كه به حد تواتر لفظى رسيده حديث منزلت نام نهاده اند و
از آن سه خصيصه براى اميرالمؤ منين (ع ) ثابت ميشود.
1 - مقام نبوت كه در معنى و حقيقت براى آنحضرت بوده .
2 - مقام خلافت و وزارت ظاهرى آنحضرت بعد از رسول اكرم (ص ).
3 - مقام افضليت آنحضرت بر تمام امت و غيرامت چه آنكه رسول خدا على را
بمنزله هارون معرفى كرده و حضرت هارون مطابق نص صريح قرآن و اجد مقام
نبوت و خلافت حضرت موسى و افضل بر تمام بنى اسرائيل بوده است .
در سوره مريم آيات 51 تا ميفرمايد: و اذكر فى
الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا و ناديناه من جانب الطور
الايمن و قربناه نجيا و وهبناله من رحمتنا اخاه هارون نبيا .
يعنى ياد كن در كتاب خود شرح حال موسى را كه او بنده اى بسيار با اخلاص
و رسولى بزرگ مبعوث به پيامبرى بر خلق بود و ما را از وادى مقدس طور
ندا كرديم و به جهت استماع كلام خويش بقام قرب خود برگزيديم و از لطف و
مرحمتى كه داشتيم ببرادرش هارون نيز ((براى
مشاركت و مساعدت او)) مقام نبوت عطا
كرديم .
پس جناب هارون از جمله پيغمبرانى كه استقلال در امر نبوت نداشته بلكه
تابع شريعت برادرش حضرت موسى بوده ، حضرت على هم واجد مقام نبوت بوده
ولى در امر نبوت استقلال نداشته بلكه تابع شريعت خاتم الانبياء بوده
است . غرض و مقصور در رسول اكرم در اينحديث شريف آنست كه به امت
بفهماند همان قسمتى كه هارون واجد مقام نبوت بود ولى تابع پيغمبر
اولوالعزمى مانند موسى ميبود، على هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام
امامت در اطاعت شريعت باقيه خاتم الانبياء بوده كه اين خود خصيصه عاليه
اى براى آنحضرت است .
((ابن ابى الحديد))
در ((شرح نهج البلاغه
)) در ذيل اينحديث ميگويد: كه پيغمبر با اين بيان جميع
مراتب و منازل هارونى را براى على ابن ابيطالب اثبات كرد و اگر حضرت
محمد (ص ) خاتم الانبياء نبود هر آينه على شريك در امر پيغمبرى او هم
بود ولى جمله انه لا نبى بعدى ميرساند كه اگر بنا بود پيغمبرى بعد از
من بيايد على واجد آنمقام بود، لذا نبوت را استثناء كرده آنچه ما عداى
نبوت است از مراتب هارونى در آنحضرت ثابت است .
پس ما از اينحديث منزلت نتيجه ميگيريم همانطور كه اگر هارون نميمرد و
زنده بود بعد از حضرت موسى خليفه و جانشين او بود على (ع ) هم بعد از
پيغمبر خليفه و جانشين او است و همانطور كه هارون بعد از موسى افضل
زمان خود ميباشد و بنابر آنكه قبلا گفتيم چون اين پيغمبر اشرف و افضل
باشد چون از اينحديث منزلت خلافت على (ع ) و افضليت او بر ديگران ثابت
ميشود و عامه هم نمى توانند اينحديث را انكار كنند لذا احاديثى ساخته
اند كه اينگونه فضايل براى ابوبكر و عمر هم ميباشد.
مثلا ((سعدالدين مسعودبن عمر تفتازانى
)) در ((تهذيب
)) گفته البته در خلافت افضليت شرط است
زيرا اجماع و اتفاق اكثر علما بر اينمطلب است و ديگر بواسطه آيه قرآن
كه ميفرمايد: و سيجنبها الا تقى الذى يؤ تى ما له تيزكى (اليل ، 18) و
ابوبكر بود.
و پيغمبر هم فرمود: ما طلعت الشمس و لاغربت بعد
النبيين و المرسلين على احد افضل من ابى بكر و در جاى ديگر
فرمود: خير امتى ابوبكر ثم عمر و قال لو كان
بعدى نبى لكان عمر .
ما نميدانيم كه اين چه افضليتى بود كه علماء اهل تسنن متفقند كه ابوبكر
بر سر منبر گفت : ان لى شيطانا يعترينى فان
استقمت فاعينونى و ان عصيت فاجتنبونى و ان زغت فقومونى .
يعنى مرا شيطانى است كه فريبم ميدهد اگر در كار يا راهى راست روم مرا
اعانت كنيد و اگر راه غلط و كج روم مرا براه راست آريد.
اين چگونه امام و پيشوايى است كه شيطان او را فريب ميدهد و احتياج به
راهنمايى مردم دارد اينحرف را ابوبكر راست گفت و يا دروغ و در هر دو
صورت اشكال بر او وارد است .
خود علماء اهل عامه ميگويند كه ابوبكر بالاى منبر گفت : اقيلونى فلست
بخيركم و على فيكم يعنى بيعت مرا فسخ نمائيد كه من از شما بهتر نيستم و
حال آنكه على (ع ) در ميان شما ميباشد.
و در موقع مرگ ميگفت اى كاش خانه فاطمه را ترك كرده بودم و در را نمى
سوزاندم و بدون اجازه او با رفقايم وارد خانه نمى شدم و در سقيفه بنى
ساعده با ديگران بيعت كرده بودم و خودم خلافت را قبول نميكردم .
بحث در اين بود كه على (ع ) سيد و برتر از همه اوصياء پيغمبران گذشته
ميباشد اگر چه ديگران حق على را غصب كردند و خواستند فضايل و مناقب اين
خانواده مخفى بماند ولى برعكس فضايل آل محمد روزبروز بر زبانهاى مردم
جارى ميگردد.
((غزالى ))
و ((ابن ابى الحديد))
و ((زمخشرى ))
و ((بيضاوى ))
كه از بزرگان علماء و اهل سنت هستند حديثى از پيغمبر نقل ميكنند كه
پيغمبر فرمود: علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل و
يا افضل من انبياء بنى اسرائيل . بنا بر فرض صحت اينحديث ما
ميگوئيم در جائيكه علماء اين امت بواسطه آنكه علمشان از سرچشمه علم
محمدى است مانند يا افضل از بنى اسرائيل باشند على بن ابيطالبى كه شيعه
و سنى قبول دارند كه پيغمبر درباره او فرمود: انا مدينة العلم و على
بابها افضل از انبياء و اوصياء گذشته نميباشد.
دليل دوم
دومين دليلى كه اثبات برترى على (ع ) را بر ساير اوصياء و انبياء گذشته
مينمائيم گفته خود آنحضرت به ((صعصعه
)) است .
روز بيستم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرت كه در اثر ضربت شمشير
((ابن ملجم ))
آثار مرگ بر آنحضرت ظاهر شد، حضرتش به امام حسن (ع ) فرمود: اجازه
دهيد شيعيانى كه بر در خانه اجتماع كرده اند بيايند مرا ببينند وقتى
آمدند و اطراف بستر را گرفتند آهسته بحال آنحضرت گريه ميكردند حضرت با
كمال ضعف فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى ولكن خففوا مسائلكم .
اصحاب هر يك سئوالى كرده جواب مى شنيدند از جمله سئوال كنندگان
((صعصعه بن صوهان ))
بود كه از رجال بزرگ شيعه و از خطباء معروف كوفه و از روات بزرگيست كه
شيعه و سنى از او روايت نقل ميكنند و از اصحاب برجسته على (ع ) بوده
است .
((صعصعه ))
عرض كرد بمن خبر دهيد كه شما افضليد يا آدم ؟ حضرت فرمود: تعريف كردن
مرد از خود تزكيه نفس و قبيح است ولى از باب و اما بنعمة ربك فحدث .
نعمتهاى خدا داده بخود را نقل كن ميگويم من افضل از آدم هستم . عرض كرد
به چه دليل ؟ براى آدم همه قسم وسايل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم
بود فقط از يك شجره گندم منع گرديد ولى آدم نتوانست خوددارى نمايد و از
آن خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد.
ولى خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من بميل و اراده خود چون دنيا
را قابل توجه نميدانستم از گندم نخوردم .
كنايه از آنكه كرامت و افضليت شخص به زهد و ورع و تقوى است هر كس اعراض
او از دنيا و متاع دنيا بيشتر است قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا
بيشتر است و منتهاى زهد اينست كه از حلال غيرمنهى اجتناب نمايد.
در كامل بهايى ميگويد: على (ع ) كه بجنگ صفين رفت چهل من آرد جو با خود
داشت و چون باز آمد هنوز بسيارى از آن باقى بود.
اميرالمؤ منين (ع ) در غره محرم سال 37 در صفين حاضر شدند و در يازدهم
صفر 38 جنگ خاتمه يافت بنابراين سيزده ماه و يازده روز مدت جنگ صفين
بوده و اگر ما اين چهل من آرد جورا تقسيم بر اين دوران نمائيم ماهى سه
من ميشود روزى چهارسير ميگردد پس اگر على (ع ) تمام اين آرد را خورده
بود روزى چهارسير سهم او بوده در صورتيكه مينويسند پس خاتمه جنگ مقدارى
از آن آرد را با خود بكوفه آورد اين وضع زندگانى روانه خليفه اسلام بود
در آن دوران كه ايران با اين عظمت گوشه اى از خاك حكومت على (ع ) بوده
است .
در بحار از ((عمروبن حريث
)) نقل ميكند كه گفت : نزديك وفات اميرالمؤ منين (ع )
بديدن آنحضرت رفتم ديدم كه ((فضه
)) انبان مهر كرده اى براى افطار خدمت
آنحضرت آورد و حضرت مهر را گشود و قطعات نان جو خشكيده متغيرى بيرون
آورد كه بعلت نگرفتن نخاله آن خيلى زبر و خشن بود عمرو ميگويد به فضه
گفتم قدرى باين پيرمرد رحم كنيد نرمه اين آرد جو را بگيريد و براى نان
خمير كنيد و خوب بپزيد كه اين بزرگوار پير و ضعيف است و با وجود پيرى و
ناتوانى به روزه و نماز و بيخوابى شب و جهاد و انواع رياضات مشغول است
. فضه گفت : چند دفعه چنين كردم و نان خوب در انبان گذاشتم چون حضرتش
مطلع شد منع كرد و از آن به بعد انبان را مهر ميكند بعد ميگويد ديدم
اميرالمؤ منين (ع ) مهر انبان را برداشت نان خشكيده و زبرى را در كاسه
چوبين خرد كرد و قدرى آب بر روى آن ريخت و كمى نمك بر روى آن پاشيد و
آستين خود را بالا زد و مشغول خوردن شد چون فارغ گشت گفت عمر على به
آخر رسيد و اجل نزديك شد. دست خود را بر محاسن خود فرو آورد و اشاره
كرد به اينكه شهادت من نزديك گرديده و اين محاسن بخون سرم خضاب خواهد
شد، كنايه از اينكه خواستم ايندست و مرفق را از داخل شدن در جهنم طعام
منع كنم و همين براى حفظ بينه و سد رمق من كفايت ميكند.
نيز در بحار است كه كاسه فالوده و بنا بر خبرى حلوايى نزد آنحضرت
آوردند كه حضرت انگشت خود را داخل آن نموده بيرون آورد و نگاهى فرمود
گفت بوى خوبى دارى اما تا حال على طعم ترا نچشيده و نميدانم چه مزه اى
دارى و انگشت خود را پاك كرده نخورد.
و نيز در بحار از ((هارون بن عنيزه
)) و او از پدرش نقل ميكند كه در
((خورنق ))
خدمت اميرالمؤ منين (ع ) مشرف شدم آنحضرت را ديدم كه قطيفه اى بالاى
بدن خود انداخته و بدنش از شدت سرما ميلرزد بآنحضرت عرض كردم كه خداوند
از براى شما و اهل بيتتان از بيت المال مسلمين حقى بيش از اين قرار
نداده كه شما چنين تنگ گيرى بر خود مينمائيد حضرت فرمود بخدا قسم من از
مال مسلمين چيزى بر نداشتم و اين قطيفه هم از مال شخصى خودم ميباشد كه
از مدينه با خود بيرون آوردم .
اما خلفاى بعدى بقدرى بيت المال مسلمين را صرف خود نمودند كه جاى تعجب
است از جمله ((منصور دوانيقى
)) قبل از خلافت چنان فقرى داشت كه خودش
براى ((سلمان اعمس ))
گفت كه در دهات شام مدح على ميخواند تا نانى بدست آورد و سد جوعى
بنمايد ولى چون بخلافت رسيد بقدرى مال مسلمانان را جمع كرد كه بعد از
مردنش 810 ميليون درهم فقط پول نقد او غير از املاك و اسباب تجمل منزل
او بوده است و يا مثلا عايدى املاك ((خيزران
)) مادر هارون الرشيد سالى صد و شصت
ميليون درهم بود.
اميرالمؤ منين (ع ) اگر بيت المال مسلمين را شب تقسيم نميكرد و به
صاحبانش نميرساند ناراحت بود در صورتيكه بعد از مرگ مادر معتز خليفه
عباسى دو ميليون دينار كه بيست ميليون درهم ميشود و مقدار زيادى از
جواهرات و اشياء نفيس در سوراخ پستوى دالانهاى عمارت او يافتند غير از
موجوديهاى ديگر او كه همه ميدانستند و يا وقتى مادر
((مقتدر عباسى )) مرد و
خواستند در گورش نهند ششصد هزار دينار از گورش بيرون آوردند كه پيش
از مرگش در آنجا نهفته بود كه كسى از آن خبرى نداشت بارى صعصعه عرض كرد
آقا شما افضل هستيد يا نوح ؟ فرمود: من افضل از نوحم ؟ گفت ، چرا؟
فرمود: نوح قوم خود را بسوى حق دعوت كرد او را اطاعت نكردند و به آن
بزرگوار اذيت و آزار بسيار نمودند تا درباره آنها نفرين كرده و گفت :
رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا. (نوح - 27)
اما من بعد از خاتم الانبياء با آنهمه صدمات و اذيتهاى بسيار فراوان كه
ازين امت ديدم ابدا درباره آنها نفرين نكردم و كاملا صبر نمودم .
در خطبه شقشقيه ميفرمايد: صبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ، صبر
نمودم در حاليكه در چشم من خاشاك و در گلوى من استخوانى بود.
اگر كسى ميخواهد صبر على (ع ) را بداند رجوع بتاريخ بيست و پنجسال خانه
نشستن على بنمايد كه چه زجر و صدمه اى خورد كه يكى از آنها كشته شدن
فاطمه عزيزش بود و يكى بردن فدك و يكى غضب خلافت و چيزهاى ديگرى كه جاى
شرح آن نيست .
صعصعه عرض كرد شما افضليد يا ابراهيم ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود:
ابراهيم عرض كرد: رب ارنى كيف تحيى المؤ تى قال
اولم تؤ من قال بلى و لكن ليطمئن قلبى . (بقره - 26)
ولى ايمان من بجايى رسيد كه گفتم : لو كشف الغطاء ما ارذت يقينا. كنايه
از آنكه علو درجه شخص بمقام يقين او ميباشد كه واجد مقام حق اليقين
شود.
عرض كرد شما افضليد يا موسى ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود: وقتى خدا
موسى را ماءمور كرد كه براى دعوت فرعون بمصر رود عرض كرد:
رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون و احى
هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى رداء يصدقنى انى اخاف ان يكذبون
. (قصص 33-34)
ولى وقتى رسول اكرم مرا از جانب خدا ماءمور ساخت كه بروم مكه بالاى بام
مكه آيات اول سوره برائت را بر كفار قريش قرائت نمايم با آنكه كمتر كسى
بود كه برادر يا پدر يا عم و يا خال و يكى از اقارب او بدست من كشته
نشده باشد مع ذلك ابدا خوف نكردم و اطاعت امر نموده تنها رفتم ماءموريت
خود را انجام دادم و برگشتم .
على افضل از ساير انبياء بوده
كنايه از اينكه فضيلت شخص با توكل بخداست هر كس توكلش بيشتر است فضيلت
او بيشتر است موسى و اتكاء و اعتماد ببرادرش نمود ولى اميرالمؤ منين
(ع ) توكل كامل بخدا و اعتماد به كرم و لطف حق نمود صعصعه گفت : شما
افضليد يا عيسى ؟ فرمود: من افضلم ، عرض كرد چرا؟ حضرت فرمود: پس از
آنكه جبرئيل در گريبان مريم دميد بقدرت خدا حامله شدن چون وقت وضع حمل
او گرديد در بيت المقدس بمريم وحى شد كه از بيت المقدس بيرون شو زيرا
كه اينخانه محل عبادتست نه محل ولادت و زائيدن فلذا از بيت المقدس
بيرون رفت در ميان صحرا پاى نخله اى خشكيده عيسى بدنيا آمد، اما وقتى
مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائيدن گرفت در وسط مسجدالحرام بود بمستجار
كعبه متمسك گرديده عرض كرد الهى درد زائيدن را بر من آسان گردان
همانساعت ديوار خانه شكافته شد مادرم فاطمه را با نداى غيبى دعوت بداخل
نمود مادرم داخل بيت شدن و من در همانخانه كعبه بدنيا آمدم .
دليل سوم
سومين چيزيكه افضليت و برترى على (ع ) را نسبت به اوصياء گذشته ميكند
داستان گفتگوى حره با حجاج است .
يكى از دشمنان سرسخت على (ع ) ((حجاج
)) است او هر جا دوستان و شيعيان على (ع
) را ديد ميديد بسخت ترين وجهى ميكشت ، روزى ((حره
دختر ((حليمه سعديه ))
بر حجاج وارد شد از طرز ورود و بى اعتنايى نسبت بدستگاه دانست كه اين
يك بانوى عادى نيست پس از اندكى تاءمل پرسيد حره دختر
((حليمه سعديه )) تويى ،
گفت بلى ؟ گفت ، مدتها در انتظار ديدار تو بودم بمن گفته اند كه عقيده
تو اينست كه على (ع ) افضل اصحاب پيغمبر است و تو على را بر ابوبكر و
عمر و عثمان ترجيح ميدهى حره به حجاج گفت بتو دروغ گفته اند عقيده من
بيش از اينهاست كه گفته اند
من نه اينكه او را باصحاب ترجيح ميدهم بلكه بر پيغمبران بزرگ مثل آدم و
موسى و عيسى و ابراهيم و داود و سليمان ترجيح ميدهم ، حجاج گفت واى بر
تو كه اكتفا نكردى كه على را افضل اصحاب دانى و او را در رديف انبياء
نام بردى و تفضيلش دادى اگر دليل واضحى بر اين مدعى نياوردى ترا خواهم
كشت ، حره گفت خدا او را در قرآن بر آدم فضيلت داده آنجا كه ميفرمايد:
فعصى ادم ربه فعوى ولى درباره على (ع ) فرمود: و كان سعيه مشكورا آدم
از همه نعمتهاى بهشت استفاده ميبرد و تنها از گندم ممنوع بود كه فرمود:
و لا تقربا هذه الشجرة معذلك آدم از گندم خورد على منعى نداشت و همه
نعم الهى بر او حلال بود با اينحال نان گندم نخورد بى اختيار گفت احسنت
يا جره ، آنگاه گفت دليل تو بر تفضيل بر نوح و لوط چيست ؟ حقتعالى
درباره نوح و لوط مى فرمايد: ضرب الله مثلا
للذين كفروا امرئة نوح و امرئة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتا
هما فلم يغينا عنهما من الله شيئا و قيل اوخلا النار مع الداخلين
. (تحريم - 10)
ولى از براى على بن ابيطالب (ع ) همسرى است كه خشنودى او خشنود خدا و
خشم او خشم خداست اگر فاطمه از كسى راضى نباشد خدا از او راضى نشود،
حجاج گفت احسنت بگو بدانم دليل تفضيل تو برابر چه خواهد بود؟
گفت : در قرآن از گفته ابراهيم حكايت ميكند: و
اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف يحيى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى ولكن
ليطمئن قلبى ولى على (ع ) بتصديق دوست و دشمن فرمود: لو كشف
الغطاء ما ازددت يقينا. حجاج گفت احسنت يا حره .
حجاج گفت : به چه دليل او را بر موسى ترجيح ميدهى ؟ گفت بدليل فرموده
خدا آنجا كه ميفرمايد، فخرج منها خائفا تيرقب و على (ع ) ليلة المبيت
جاى پيغمبر خوابيد و جان خود را فداى پيغمبر نمود و خدا تقدير و تقديسش
نمود و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضاة الله حجاج گفت احسنت يا
حره ، سپس گفت : دليلت بر تفضيل على بر سليمان چيست ؟ گفت : سليمان
گويد: رب هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى و على فرمايد:
يا دنيا تنحى عنى غرى غيرى فقد طلقتك ثلاثا
لارجعة لى فيك .
در نهج البلاغه نقل شده از ((ضرار))
كه گفت بعد از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) بر معاويه وارد شدم از حال على
(ع ) پرسيد ضرار گفت در بعضى اوقات در شب تاريك على را ديدم كه در جاى
نماز خود ايستاده و محاسن شريفش را بدست گرفته مثل كسى كه مار او را
گزيده باشد بر خود مى پيچيد و گريه با حزن و اندوه ميكرد و ميگفت :
يا دنيا يا دنيا اليك عنى ابى تعرضت ام الى
تشوقت لاحان حينك هيهات غرى غيرى لاحاجة لى فيك قد طلقتك ثلاثا لارجعة
فيها فعيشك قصير و خطرك يسير و اءملك حقير آه من قلة الزاد و طول
الطريق و بعدالسفر و عظيم المورد .
يعنى : اى دنيا بر گرد بسوى اهلت از جانب من آيا متعرض من شده اى يا
بسوى من مشتاق گشته اى نزديك مباد هنگام رسيدن تو چه بسيار مراد تو از
من دورست غير مرا فريب بده مرا بتو احتياجى نيست بتحقيق ترا طلاق گفتم
و قطع علاقه از تو نمودم در سه دفعه يعنى دفعه اى در عقل دفعه در خيال
دفعه در حس ، رجوعى از براى من در آن نيست و تو حرام مؤ بد شدى بر من
پس زندگانى تو كوتاه است و آرزوى تو پست است ، آه از اندك بودن توشه و
درازى راه و دورى سفر و بزرگى منزل . معاويه پس از شنيدن اين كلمات
شروع بگريه كردن نمود و بقول سيد مرتضى على (ع ) كدام وقت دنيا را قبول
كرد كه ميفرمايد تو را سه طلاقه كردم .
برگزديم بر سر مطلب حجاج گفت : احسنت يا حره ، بكدام دليل على بر عيسى
افضل بود؟ گفت خدا در قرآن ميفرمايد: اذ قال
الله يا عيسى بن مريم ء انت و قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون
الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد
تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك ما قلت لهم الا ما امرتنى به
. (مائده - 115)
اين قضاوت و حكومت را بروز قيامت انداخت ولى به على بن ابيطالب (ع )
نيز قومى در حد پرستش گرويدند قائل بخدايى او گرديدند در دنيا آنها را
مجازات فرمود و كيفر داد حجاج گفت احسنت يا حره او را بخشش داد و جايزه
بخشيد.
دليل چهارم
چهارمين دليل بر سيدالوصيين بودن على (ع ) فرمايش خود پيغمبر است
چنانچه ((مير سيدعلى همدانى شافعى
)) در كتاب ((مودة
القربى )) از ((ابن
عباس )) روايت ميكند كه گفت :
دعانى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال
لى ابشرك ان الله تعالى ايدنى بسيدالاولين و الاخرين و الوصيين على
فجعله كفوابنتى فان اردت ان تنتفع به فاتبعه .
على مرآت جميع انبياء بوده
ابن ابى الحديد چه خوب ميگويد و ((فخر
رازى )) در ذيل آيه مباهله و
((احمدبن حنبل ))
در ((مسند))
و ديگران كه رسول خدا (ص ) فرمود: من اراد ان
ينظر الى ادم فى علمه و الى نوح فى تقوائه و الى ابراهيم فى خلة و الى
موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب
.
((مير سيدعلى همدانى شافعى
)) در ((مودة
القربى )) اين حديث را با يك زيادتى نقل
ميكند كه رسول خدا فرمودند: فان فيه تسعين خصلة
من خصال الانبياء جمعها الله فيه و لم يجمعهبا فى احد غيره .
تشبيه علم على به آدم براى اينست كه خداوند آدم را بواسطه عملش بر ساير
موجودات فضيلت و برترى داد، پس چون على (ع ) علمش از آدم بيشتر است
بايد افضل از همه موجودات غير از پيغمبر (ص ) باشد.
پس هر انسان باذوقى از تشبيه در علم على (ع ) به آدم ميفهمد كه چون آن
علم سبب افضليت آدم و برترى مسجوديت او بر ملائكه و مقام خلافت او
گرديد على (ع ) هم افضل و برتر از انبياء عظام مانند موسى و عيسى باشد
پس بطريق اولى از اوصياء آنها برتر خواهد بود.
كاش آنزمان سرادق گردون و نگون شدى
|
وين خرگه بلند ستون بى ستون شدى
|
كاش آنزمان برآمدى از كوه تا بكوه
|
كاش آنزمان كه پيكر او شد درون خاك
|
سيل سيه كه روى زمين قيرگون شدى
|
جان جهانيان همه از تن برون شدى
|
كاش آنزمان ز آه جگر سوز اهلبيت
|
كاش آنزمان كه كشتى آل نبى شكست
|
يكشعله برق خرمن گردون دون شدى
|
عالم تمام غرقه درياى خون شدى
|
كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان
|
اين انتقام گر نفتادى بروز حشر
|
سيماب وار روى زمين بى سكون شدى
|
با اين عمل معامله دهر چون شدى
|
آل نبى چو دست تظلم برآورند
|
اركان عرش را به تزلزل درآورند
|
مجلس دوازدهم : السلام عليك يابن فاطمة الزهرا
سيدة نساءالعالمين
سلام بر تو اى فرزند فاطمه زهرا سيده
زنان عالميان
علت ناميدن آنمخدره به اين نام
اول زنى كه وجود مبارك پيغمبر اختيار نمود ((حضرت
خديجه )) چهل ساله بود كه در سن بيست و
پنج سالگى با آن مخدره ازدواج فرمود.
جناب خديجه خواهر ابوينى ((عوام
)) پدر ((زبير))
است كه اهل تسنن را از عشيره مبشره ميدانند.
خديجه اول همسر عتيق بن عائد مخزومى بود و دخترى جاريه نام آورد، بعدا
با ((ابوهالة بن مندراسيدى
)) ازدواج كرد و از او هم پسرى بنام
((هند))
آورد، بعد از انيدو شوهر با رسول اكرم ازدواج كرد كه از آنحضرت هم
داراى سه پسر و چهار دختر شد كه جناب ((قاسم
)) و ((زينب
)) و ((رقيه
)) و ((ام
كلثوم )) قبل از بعثت متولد شدند و جناب
((طيب )) و
((طاهر)) و
((فاطمه زهرا سلام الله عليها))
بعد از بعثت متولد گرديدند و يك فرزند پسر هم بنام
((ابراهيم )) از
((ماريه قبطيه ))
داشتند و از ساير زنهاى خود اولادى نداشتند و تمام آنها در زمان حيات
پيغمبر از دنيا رفتند مگر فاطمه زهرا كه دو سال بعد از رحلت آنحضرت از
دنيا رفت .
و شايد علت آنكه اولادهاى آنحضرت در زمان حيات مردند اين باشد كه بعد
از فوت آنحضرت موضوع خلافت به اولادهاى آنحضرت نيفتد با آنكه پيغمبر جز
فاطمه اولادى باقى نگذارد و اينهمه كشمكش و اختلاف در امر خلافت ايجاد
شد، اگر اولادهاى متعدد باقى ميگذاشت چه ميشد؟!
تولد فاطمه عليهاالسلام در بيستم جمادى الثانى سال چهارم بعثت در مكه
معظمه بوده و چون مادر خديجه فاطمه نام داشت لذا اين مخدره را فاطمه
نام نهادند.
جمعى ديگر گفتند چون كفالت و حضانت حضرت رسالت پس از رحلت مادرش آمنه
بنت وهب با فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين عليه السلام بود و حضرت
رسول او را مادر خطاب ميكرد، لذا اين اسم را، روى فرزندش نهاد كه اسم
فاطمه بنت اسد از بين نرود و بر سر زبانها باشد.
ولى ((صدوق ))
در ((معانى الاخبار))
از ((سدير صيرفى ))
از حضرت صادق (ع ) روايت ميكند كه در حديث معراج آمده كه جبرئيل از
درخت بهشتى سيبى چيده بدست مبارك حضرت رسول داد چون آنرا شكافت نورى
مشاهده كرد فرمود اى جبرئيل اين نور چيست ؟ عرض كرد: هى فى السماء
منصورة و فى الارض فاطمة .
از اين روايت معلوم ميشود كه خدا اين نام را قبل از ولادت بر آن مخدره
نهاده و لذا بعد از تولد ملكى بر پيغمبر نازل شد و اسم فاطمه را بزبان
آنحضرت جارى ساخت .
اگر چه قبل از اينكه اين مخدره فاطمه ناميده شود فاطمه هاى ديگرى در
اسلام بوده اند مانند ((فاطمه
)) مادر خديجه و ((فاطمه
بنت اسد)) و ((فاطمه
بنت زبير)) و ((فاطمه
بنت حمزه )) ولى در اسلام اول زنيكه
فاطمه ناميده شد دختر پيغمبر بود و در هر خانه كه دخترى بنام فاطمه
باشد باعث ازدياد رحمت و اكثار برگت خواهد بود و فرداى قيامت اشخاصى كه
نام آنها فاطمه باشد چون از قبر بيرون آيند در مقام مفاخرت و مباهات
برآيند كه ما همنام فاطمه دختر پيغمبر هستيم پس همانطور كه فاطمه زهرا
را بر ما فضيلت است ما را هم بر ساير زنان فضيلت خواهد بود و از جهت
اسم مزيتى براى ما ميباشد و اخبار رسيده دعاى آدم :
يا حميد بحق محمد يا عالى بحق على يا فاطر بحق
فاطمه .
معنى فاطمه
لفظ فاطمه مشتق از فطم است و در مجمع البحرين گويد: فطيم بر وزن كريم
طفلى را گويند كه از شير جدا و جدا كرده باشند و رضاع وى بنهايت رسيده
باشد. در المنجد گويد: فطم الحبل : قطعه .
حضرت رسول فرمودند: ستحرصون على الامارة ثم تكون
حسرة و ندامة فعمت المرضعة و سئسبت الفاطمة .
يعنى مردم در حكمرانى حريص ميشوند با آنكه عاقبت آن افسوس و پشيمانى
است پس آن وقت طفل شيرى در آسايش و راحت است و آنكه از شير گرفته شده
در زحمت و مشقت خواهد بود. شايد در اين روايت فاطمه است كه از شير
گرفته شده معنى دارد.
و نيز در حديث ديگر فرمود: خطير امتى من مدم
شبابه فى طاعة الله و فطم لذاته من لذات الدنيا يعنى بهترين امت
من كسى است كه جوانى خود را در طاعت خدا صرف نمايد و از لذات دنيا خود
را جدا نمايد. در اين خبر فطم بمعنى جدا شدن آمده و آنچه از اخبار
استفاده ميشود اينست كه وجه تسميه آن مخدره به فاطمه يكى از وجوه زير
است .
وجه اول : او را فاطمه گفتند لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و
حسبا چنانچه مفاد خبر صادقين در بحارالانوار است .
فاطمه سلام الله عليها مقامات عاليه نفسانيه و فضائل عقلانيه را دارا
بود و در كودكى كمال بزرگى را داشت كه در ميان تمام زنان دنيا وجود
نداشت ، لذا پدرش او را سيده نساء عالمين خواند، بلكه درباره اش فرمود:
انها اشرف من جميع الانبياء و المرسلين عدا
ابيها خاتم النبيين .
از همه اينها غير از پدرش برتر بود و در شرافت زندگى بدرجه اى رسيد كه
دست ديگران بدانپايه نرسد.
وجه دوم : در علل از حضرت باقر (ع ) روايت كرده كه فرمود:
لما ولدت فاطمة اوحى الله تعالى ملك فانطلق به
لسان محمد فساماها فاطمة قال انى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث قال (ع
) والله لقد فطمها الله تبارك و تعالى بالعلم و عن الطمث بالميثاق
.
در اين حديث چهار مطلب ذكر شده است :
اول - ملكى اسم فاطمه را بر زبان پيغمبر جارى نمود.
دوم - فطام فاطمه به علم باين معنى كه فطمتك بالعلم يعنى ترا به علم
شير دادم تا بى نياز از ديگران شدى يا آنكه ترا به سبب علم از جهل جدا
كردم و يا بريدن تو از شير مقرون بعلم بود.
سوم - فطام از طمث باينمعنى است كه فاطمه مثل زنان ديگر خون حيض نمى
بيند.
چهارم - كلام امام باقر (ع ) است كه به قسم خوردن با ضميمه ميثاق خبر
از قول حضرت رسول (ص ) داده و قسم خوردن امام باقر بجهت آنست كه ديگران
گمان نكنند امام باقر درباره مادرش زهرا مبالغه ميكند بلكه عين حقيقت
را بيان فرموده است .
علم فاطمه عليهماالسلام
كلينى در كافى خبرى از ((ابوالبصير))
نقل ميكند باين مضمون كه گفت : خدمت امام صادق شرفياب شدم ؟ عرض كردم
ميخواهم از شما سئوالى كنم آيا اينجا كسى هست كه كلام ما را بشنود پرده
اى آنجا بود حضرت برداشته آنجا را ديد كسى نبود فرمود حالا هر چه
بخاطرت رسيد سئوال كن ، گفتم قربانت گردم شيعيان شما با هم گفتگو
ميكنند كه رسول خدا بابى از علم به على تعليم فرمود كه از آن هزار باب
گشوده شد، حضرت فرمود پيغمبر هزار باب از علم به على آموخت كه از هر
بابى هزار باب گشوده شد. ابوبصير تعجب كرده گفت اين عمل عمده اى است
باينمعنى كه بالاتر از اين معنى و مرتبه هيچ مرتبه علمى ديگرى نيست ،
پس حضرت قدرى فكر كردند بعد فرمود كه آن علم عمده اى بود ولى نه آنقدر
عمده كه تو خيال ميكنى بعد حضرت فرمود نزد ما آل محمد جامعه است
مخالفان ما چه ميدانند كه جامعه چيست ، ابوبصير گفت قربانت گردم جامعه
چيست ؟ فرمود طوماريست كه هفتاد ذراع است ، به ذراع رسول خدا كه آنحضرت
به على (ع ) فرموده و على نوشته است تمام حلال و حرام و تمام چيزهائيكه
مردم بآنها محتاجند، حتى تفاوت در خراشيكه در بدن ديگرى وارد آورد در
آنست ، پس حضرت دست ابابصير را فشرده فرمود حتى اين هم را نوشته
ابابصير گفت بخدا قسم اين علم عمده است حضرت فرمود عمده ميباشد ولى نه
آنقدرها كه تو گمان كرده اى مجددا ساعتى حضرت تاءمل فرمودند بعد فرمود
نزد ما جفر است ولى مردم چه ميدانند جفر چيست ؟ عرض كردم بفرمائيد كه
جفر چيست ؟ فرمود ظرفى است از پوست كه علم تمام انبياء و اوصياء و
علمائيكه از بنى اسرائيل مرده اند تا كنون در آن ثبت و ضبط است ،
ابونصير از روى تعجب گفت : ان هذا هوالعلم ، اين علم مهمى است ، حضرت
فرمود انه لعلم و ليس بذلك ، بلى اين علم است ولى نه آنطور كه تو تصور
نمودى .
پس حضرت قدرى تاءمل فرمودند بعد گفتند: و ان
عندنا لمصحف فاطمه و مايدريهم ما مصحف فاطمة .
در نزد ما مصحف فاطمه ميباشد مردم چه ميدانند كه مصحف فاطمه چيست عرض
كردم مصحف فاطمه چيست ؟ فرمود: مثل قرانكم هدا
ثلث مرآت و الله ما فيه من قرانكم حرف واحد آن مصحف سه برابر
اين قرآنست و بخدا قسم يكحرف از قرآن هم در آن نيست كه مكررات قرآن
باشد بلكه علومى است كه خداوند به فاطمه زهرا تعليم فرموده و اين مصحف
و جفر و جامعه تا روز قيامت نزد ما هست .
وجه سوم : در عيون از حضرت زهرا (ع ) روايت ميكند كه پيغمبر فرمود من
فاطمه را فاطمه ناميدم براى آنكه خداوند او و دوستان او را از آتش جدا
فرموده و عبارت روايت اينست كه : قال رسول الله
سميتها فاطمة لان الله فطمها و فطم من احبها عن النار .
در خبر است كه فرداى قيامت فاطمه دوستان خود را از صحراى محشر جمع
ميكند و به بهشت ميبرد مانند مرغى كه دانه را از غيردانه تميز ميدهد و
بر ميدارد.
مرحوم مجلسى در جلد ششم بحارالانوار از تفسير حضرت عسكرى نقل ميكند كه
قريش و ابوجهل مشركين مكه معجزه حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و
حضرت عيسى را از جناب رسول اكرم خواستار شدند از طوفان و سرد شدن آتش و
آويختن گره و خبردادن از سرائر و ذخائر ايشان پس آنحضرت كفار را به
چهار دسته تقسيم فرمود: بدسته دوم كه معجزه حضرت ابراهيم ، سرد شدن آتش
را ميخواستند امر فرمود كه بصحراى مكه روند آتشى افروخته تا ببينند زنى
ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايد.
و ابوجهل و جمعى ديگر را با خود داشت ، آنگاهه آن دسته دوم آمدند و عرض
كردند ما شهادت برسالت تو ميدهيم كه رسول رب العالمين ميباشى و عرضه
داشتند كه چون بصحراى مكه رفتيم در اندك زمانى آسمان شكافته شد و جمره
هاى آتش بر ما فرود آمد و زمين هم منشق گرديد و شعله هاى آتش از آن
بيرون آمد و آتش بنحوى زياد بود كه آسمان مملو از آتش شد و از شدت
حرارت نزديك بود گوشتهاى ما كباب شود، انگاره در بين آسمان و زمين زنى
ظاهر شد كه مقنعه بر سر داشت و يكطرف آنرا بجانب ما آويخته بود بنحويكه
دستهاى ما به آن ميرسيد آنگاه منادى از آسمان ندا نمود كه اگر نجات
ميخواهيد به بعضى از ريشه هاى مقنعه اين زن چنگ بزنيد پس هر يك از
بريشه اى از ريشه هاى او چنگ زده و رها نكرديم تا آنكه بطرف آسمان بلند
شد و آن آتش بما اذيتى نرساند و آنگاه هر يك از ما را بخانه هاى
خودمان گذاشت . اينك ما بشما ايمان ميآوريم و ميگوئيم : لامحيص عن دينك
و لا معدل عنك و انت افضل من لجاء اليه و اعتمد بعد الله صادق فى قولك
و حكيم فى افعالك . ابوجهل تمام اين جملات را مى شنيد و بر حسد و عنادش
ميافزود پس حضرت رسالت فرمود ميدانيد آنزن كه بود؟ عرض كردند نميدانيم
؟ فرمود آن دختر من سيده زنان بود چون روز قيامت شود آن مخدره به بهشت
رود ندا رسد كه اى دوستان فاطمه بريشه هاى چادرش چنگ زنيد هر كه دوست
اوست بريشه اى از ريشه هاى آن چادر آويزد هزار فئام در هزار فئام در
هزار فئام بدين واسطه نجات يافته به بهشت درآيند كه هر فئامى هزار هزار
نفر باشد، يعنى 2 1000 يعنى هر فئامى يك ميليون است پس حاضلضرب آن چنين
ميشود:
000 ,000,000,000,000,000,000,000,1000 3=3*1000=3*1000=1000
اين حدود اشخاصى است كه توسط يكريشه چادر فاطمه نجات مى يابند ولى
تعداد آن افراديكه خود فاطمه شفاعت كند و از درگاه احديت خواستار عفو
آنان شود چه مقدارست خدا داند.
|