شرح زيارت عاشورا

حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

- ۵ -


حديث سوم
جبرئيل هم على را اميرالمؤ منين ميگفت ، ((ابن مردويه )) در كتاب مناقب خود از ابن عباس نقل مى كند كه جبرئيل بصورت ((دحيه كلبى )) بر پيغمبر نازل شده بود و سر پيغمبر را در دامن نهاده بود كه على وارد خانه شد و حال مبارك پيغمبر را از جبرئيل كه بصورت دحيه بود سئوال نمود، دحيه در جواب گفت خوبست آنگاه گفت من تو را دوست ميدارم زيرا تو اميرالمؤ منين و قائدالغرالمحجلين يعنى كشنده بزرگان اهل ايمان بسوى هدايت و بهشت هستى .
حديث چهارم
((اخطب خوارزمى )) كه از تلامذه ((زمخشرى )) است در كتاب مناقب خود نقل ميكند از رسول اكرم (ص ) كه به على (ع ) فرمود: يا اباالحسن با آفتاب تكلم نما، على (ع ) فرمود: السلام عليك ايها العبد المطيع لله ، آفتاب در جواب گفت : و عليك السلام يا اميرالمؤ منين و امام المتقين و قائدالغرالمحجلين .
حديث پنجم
از ((ابوجعفر محمد بن ابى مسلم )) در كتاب ((اربعين )) خود از ((منقض بن ابقع اسدى )) كه از خواص اميرالمؤ منين عليه السلام بوده نقل ميكند كه گفت در نيمه شعبان با اميرالمؤ منين (ع ) عازم مكانى بوديم شب شد و در محلى منزل نموديم ، ناگاه متوجه شدم كه استر آنحضرت همهمه ميكند گوش خود را تيز نموده و نگاه بچيزى ميكند برخاستم نفهميدم كه چه اتفاقى رخ داده ناگاه اميرالمؤ منين سياهى از دور مشاهده فرمود و گفت شير است از محل عبادت خود برخاسته شمشير بر دست گرفت بجانب شير حركت كرد و صدا زد كه اى شير بايست و شير ايستاد و استر ساكت شد حضرت فرمود اى شير مگر ندانستى كه من ((ليثم )) و ((ضر غام )) و ((حصور)) و ((قسور))، ((وحيدم ))، اينها تماما نام شير است ، بعد فرمود: خدايا زبان اين شير را گويا گردان ، شير با زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين يا خيرالوصيين يا وارث علم النبيين و يا مفرقا بين الحق و الباطل . هفت روز است كه عذابى بمن نرسيده و گرسنگى مرا ضرر ميرساند و از مسافت دو فرسخ شما را ديدم نزديك شدم و با خود گفتم ميروم تا ببينم آنها كيستند حضرت فرمود اى شير مگر ندانستى كه من على پدر يازده امامم آنگاه شير سر بر زمين گذاشت و پيش روى اميرالمؤ منين دراز شد و از گرسنگى شكايت كرد، حضرت فرمود: خدايا بحق محمد و اهلبيت او اين شير را روزى بده كه ناگاه ديدم بره اى در دهان شير است و آنرا ميخورد و چون خورد و سير شد گفت : يا اميرالمؤ منين والله ما طايفه سباع كسى را كه دوست تو و اهلبيت تو باشد نميخوريم و ما طايفه اى هستيم كه دوست بنى هاشم و عترت آنها هستيم . حضرت فرمود: كجا منزل دارى ؟ گفت من و ذريه من در شام هستيم ، فرمود چرا بكوفه آمدى گفت به حجاز آمدم و چيزى بدستم نيامد تا به اين صحرا رسيدم ولى امشب ميروم نزد مردى از دشمنان شما كه ((سنان بن وائل )) است و از جنگ ((صفين )) فرار كرده و در ((قادسيه )) منزل دارد او روزى امشب منست و او از اهل شام است ، اين جملات را گفت و رفت ، منقض گويد چون ما به قادسيه رسيديم قبل از اذان صبح بود كه مردم با يكديگر ميگفتند ديشب سنان را شير خورده من براى تماشاى او رفتم جز سر و بعضى از اعضا مثل سر انگشتان چيز ديگرى از او باقى نمانده بود.
من قصه شير را براى مردم نقل كردم ، مردم خاك زير پاى آنحضرت را برميداشتند حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمودند هر كس ما را دشمن دارد به جهنم ميرود و هر كس دوست ما باشد به بهشت خواهد رفت ، من قسيم جنت و نارم و در روز قيامت به جهنم ميگويم كه اين از منست و اين از تو شيعيان من بر صراط چون برق خاطف و رعد عاصف و مرغ تيزرو ميگذرد.
تنبيه
اين نكته را هم بايد دانست كه اين لقب شريف مخصوص آنحضرت است و به كسى ديگر جايز نيست اميرالمؤ منين گفت اگر چه ساير امامان باشند.
3 - انعام - 59
4 - جن 26 و 27

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
بى نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
گويا طلوع ميكند از مغرب آفتاب
جن و ملك بر آدميان نوحه ميكنند
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا چه ماتم است
مجلس هشتم : وابن سيدالوصيين
و اى پسر آقاى اوصيا
اثبات وصايت حضرت على (ع )
انسان در دوران زندگانى خود در دنيا اختياردار امواليست كه به هر نحوى بخواهد ميتواند عمل كند و چون اين امور مورد علاقه اوست و نميخواهد اين اختيار بعد از مرگ او هم از بين برود لذا شخص مورد اطمينانى را براى خود انتخاب ميكند و اين اختيار را باو واگذار مينمايد كه بعد از مرگش او از اين اختيار تام استفاده كرده و برنامه خود را عملى سازد.
در اصطلاح فقهى آن شخص كه اختيارش را بعد از مرگ بديگرى واگذار كند وصى و آن شخص مورد اطمينان را موصى له و آنچيزى را كه مورد اختيار است موصى به گويند.
در بين افراد مردم مى بينيم اگر شخصى بخواهد ديگرى را در امور مورد علاقه خود وصى قرار دهد آن ديگرى بايد واجد شرايط زير باشد:
1 - درستى و امانت
2 - شرافت در حسب و نسب كه اگر پدر و مادر و يا فاميل او از طبقه اشخاصى محترم نباشد او را وصى قرار نميدهد زيرا هم خود را كوچك كرده و هم ورثه پيروى از اوامر و نواهى او نميكنند.
3 - كاردانى و مسلط بودن در امور كارهاى ميت ، چه اگر وصى هر چه هم انسان باشخصيت و خوبى باشد ولى نتواند بخوبى از عهده كارهاى ميت يا موصى برآيد ورثه او را بنحو احسن و اكمل اداره كند عقلاء عالم چنين شخصى را وصى خود قرار ندهند.
وقتى مى بينيم كه سرپرست يك خانواده براى آنكه اهلبيتش بدون سرپرست نباشد وصى تعيين ميكند آيا ممكن است كه پيغمبرش ‍ پس از بيست و سه سال زحمت و آن تشكيلات مهم وصايتى نكرد و وصى براى كارهاى خود قرار نداد و گروه مسلمانان را باميد خدا گذاشته از دنيا رفت ، چگونه پيغمبر وصى تعيين نكرده از دنيا رفت و اين اختيار را به امت داد آيا تاكنون شده مردى به ورثه خود بگويد: بعد از من شما يكنفر را انتخاب كنيد كه هم بكارهاى من برسد و هم بكارهاى شما.
اهميت وصيت
يكى از موضوعاتى كه در دين اسلام بسيار سفارش در مورد آن شده است مسئله وصيت است ، در كتاب ((تهذيب )) روايت كرده ((زيد شحام )) از امام صادق (ع ) راجع به وصيت سئوال كرد حضرت فرمود: وصيت بر هر شخص مسلمانى لازمست .
و نيز از محمد بن مسلم روايت نموده كه امام صادق (ع ) فرمود وصيت لازمست و پيغمبر خدا سفارش به آن ميفرمود.
در بعضى روايات وارد شده كه شخص مسلمان ، شب بايد وصيت نامه اش زيرسرش باشد و نيز در روايت است كه هر كس بدون وصيت بميرد مانند مردن زمان جاهليت مرده است .
ما نميدانيم با اين گفتار پيغمبر و اولادش راجع به اهميت وصيت پس چرا خود پيغمبر بدون وصيت و تعيين وصى از دنيا رفت ؟
بنابراين بايد گفت پيغمبر بر خلاف مشى همه انبياء سلف رفتار نموده چه هر پيغمبرى كه از دنيا رفت وصى و جانشين خود را تعيين كرد مگر پيغمبر (ص ) مثلا حضرت آدم بعد از خود دوازده وصى براى خود قرار داد.
1 - شيث 2 - هابيل 3 - قنبان
4 - منشم 5 - شيثم 6 - قادس
7 - قندف 8 - اعمنح 9- اخنوخ كه ادريس باشد
10 - اينوخ 11 - دينوخ 12 - ناخورا
و نيز چون حضرت نوح از دنيا رفت دوازده خليفه بجهت خود معرفى كرد: 1 - سام 2 - يافت 3 - اشنح
4 - فرشخ 5 - قانوء 6 - شامخ
7 - هود 8 - صالح 9- يمنوخ
10 - معدل 11 - دريخا 12 - هجا
و همچنين حضرت ابراهيم دوازده خليفه و وصى بجهت خود تعيين نمود:
1 - اسماعيل 2 - اسحاق 3 - يعقوب
4 - يوسف 5 - ايلون 6 - اسلم
7 - ايوب 8 - زينون 9- دانيال
10 - الاكير 11 - اناجا 12 - مبدع
حضرت موسى دوازده جانشين و وصى بجهت خود تعيين نمود:
1 - يوشع بن نون 2 - عروف 3 - قندف
4 - عزير 5 - ارشاء 6 - داود
7 - سليمان 8 - اصف 9- انواخ
10 - مينقا 11 - اردن 12 - واعث
حضرت عيسى قبل از رفتن به آسمان به خلفاى دوازده نفرى خود تصريح نمود:
1 - شمعون 2 - عروف 3 - قندوف
4 - عيسروا 5 - زكرياء 6 - يحيى
7 - هدى 8 - شيحا 9- قس
10 - واستين 11 - يحيى الراهب
پس اين پيغمبران اولوالعزم كه بمقتضاى حكمت بالغه بجهت حفظ شرايع خود و به امر حق تعالى اوصيايى براى خود تعيين نمودند چگونه ممكنست پيغمبر ما كه خاتم پيغمبران بوده و دين او تا روز قيامت بايد در بين مردم روزگار برقرار باشد وصى و خليفه تعيين نكرده باشد.
بنابراين عقلا و نقلا ثابت ميشود كه مسلما پيغمبر ما در زمان حيات خود شخصى را وصى و جانشين خود قرار داده و طورى اينمطلب را واضح و آشكار است كه خود عامه هم بر اينمطلب اعتراف دارند.
((امام احمد بن حنبل )) در مسند خود به طرق مستعد و الفاظ متفاوت و ((ابن مغازلى )) فقيه شافعى در مناقب و ثعالبى )) در تفسير خود نقل مينمايد كه رسول اكرم (ص ) به على (ع ) فرمود: انت اخى وصيى و خليفتى و قاضى دينى يعنى تو برادر وصى و خليفه و ادا كننده دين منى .
((مير سيد على همدانى )) شافعى در اوايل مودت ششم از كتاب مودة القربى از خليفه ثانى عمربن خطاب نقل مينمايد كه چون پيغمبر عقد اخوت بين اصحاب بست فرمود:
هذا على اخى فى الدنيا و الاخرة و خليفتى فى اهلى وصيتى و وارث علمى و قاضى دينى ما له منى مالى منه بفغه نفعى و ضره ضرى من احبه فقد احبنى من احبه فقد احبنى و من الغصبه فقد ابغضنى .
يعنى : اين على در دنيا و آخرت برادر منست و خليفه منست اهل من و وصى من و وارث علم و اداكننده دين من ميباشد، مال او از منست و مال من از اوت ، نفع او نفع من و ضرر او ضرر منست كسى كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است .
حديث الدار
مهمتر از همه احاديث درباره اينكه على وصى پيغمبر است ، حديث الدار يوم الانذار ميباشد كه بسيارى از علماء عامه و خاصه و مفسرين و مورخين و اكابر علماء اهل سنت با مختصر كم و زيادى در الفاظ و عبارات نقل نموده اند و شرح و حديث اينست كه چون آيه 214 سوره شعراء، وانذر عشيرتك الاقربين .
نازل شد رسول اكرم (ص ) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خويشاوندان خود را از قريش در منزل عمويش ابوطالب دعوت نمود و براى آنها يك ران گوسفند و قدرى نان و يك صاع شيراز غذا حاضر نمود، مهمانان خنديدند و گفتند: محمد غذاى يكنفر را حاضر نكرده ، چون در ميان آنها كسانى بودند كه يك شتربچه را تنها ميخوردند، حضرت فرمود: كلوا بسم الله ، بخوريد بنام خداوند متعال ، پس از آنكه خوردند و سير شدند بيكديگر گفتند: هذا ما سحركم به الرجل ، محمد با اين غذا شما را سحر نمود.
آنگاه حضرت برخاست پس از مقدماتى از سخن كه فقط قسمتى از آن يعنى شاهد مقصود را نقل ميكنم . فرمود: يا نبى عبدالمطلب ان الله يعثنى بالخلق كافة وليكم خاصة و انا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللسان ثقيلتين على الميزان تملكون بهما العرب و العجم و تنقادلكم بهماالامم و تدخلون بهماالجنة و تنجون بهما من النار شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله فمن يحبنى الى هذا الامرو يؤ ارزه نى الى القيام به يكن احى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى .
يعنى : اى فرزندان عبدالمطلب خداى تعالى مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و بخصوص بر شما و من شما را دعوت ميكنم به دو كلمه بر عرب و عجم مالك شويد و ايشان شما را منقاد گردند و جميع امم در تحت انقياد شما درآيند و به اين دو كلمه به بهشت رويد از دوزخ نجات يابيد و آن دو گواهى دادن به وحدانيت خدا و رسالت منست پس هر كس مرا در اين كار اجابت كند و معاونت من نمايد او برادر من و وزير وارث و خليفه بعد از من خواهد بود و اين جمله آخر را سه مرتبه تكرار كرد و در هر سه مرتبه احدى جواب نداد مگر على (ع ) كه جواب داد: انا انصرك و وزيرك يا نبى الله : اى پيغمبر خدا من شما را كمك و يارى مينمايم .
پس حضرت او را به خلافت بشارت داد و آب دهان مبارك خود را در دهان او انداخت و فرمود: ان هذا و وصيتى و خليفتى فيكم ، يعنى اين على وصى و خليفه من در ميان شماست .
و در بعضى از كتب است كه بخود على خطاب نوده فرمود: انت وصيى و خليفتى من بعدى . بعضى نقل كرده اند كه اين مجلس مهمانى در سه روز متوالى انجام گرفت و اين حديث را كتب شيعه نقل نموده اند و در كتب عامه هم زياد نقل شده مانند ((احمد بن حنبل )) در مسند خود و ((ثعلبى )) در تفسير خودش و ((احمد خوارزمى )) در ((مناقب )) و ((طبرى )) در تفسيرش و ((ابن ابى الحديد)) معتزلى در جلد سوم شرح نهج البلاغه خود و ((ابن اثير)) در كامل و ((حلبى )) در سيره و ((بيهقى )) در سنن و ديگران حتى مورخين بيگانه از ساير ملل كه تاريخ اسلام را نوشته اند مانند جرجى زيدان و توماس كارلايل انگليسى اين مجلس را انكار نكرده بلكه به قلم تحرير در آورده اند.
ابن ابى الحديد بعد از نقل اين حديث گفته كه دليل بر اينكه على (ع ) وزير و خليفه رسول خدا ميباشد نص كتاب خدا و احاديث رسول الله است ، حق تعالى در قرآن فرموده : و اجعل لى وزيرا من اهلى و هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى .
يعنى : موسى بن عمران عرض كرد خداوند براى من وزيرى مقرر فرما و معينى از كسان من كه برادرم هارون باشد و پشت مرا به او محكم گردان يا آنكه او را وزير من گردان و او را در نبوت من شريك ساز و رسول خدا در حديث صحيح كه مجمع عليه فراق اسلام است فرموده : يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى . على تو براى من بمنزله هارون براى موسى هستى ، الا آنكه بعد از من پيغمبرى نميباشد پس ثابت شد كه جميع مراتب هارون و قدر و منزلت او نزد موسى براى على (ع ) نيز هست پس على وزير رسول خداست و پشتيبان محكمى براى آنحضرت ميباشد و اگر رسول خدا خاتم النبيين نبود على در نبوت با او شريك بود.
و نيز ((ابن ابى الحديد)) از ((زيدبن ارقم )) روايت ميكند كه رسول خدا فرمود آيا نميخواهيد شما را بچيزى دلالت كنم كه اگر با او آشتى كنيد و يار شويد هلاك نگرديد، بتحقيق كه ولى و امام شما على بن ابيطالب است ، پس دل خود را با او خالص كنيد و به امامت او اقرار آوريد و او را تصديق نمائيد و اين را كه ميگويم جبرئيل بمن خبر داده است .
((ابن ابى الحديد)) پس از نقل اين حديث ميگويد: همين كلام پيغمبر (ص ) نص صريح در امامت و ولايت على (ع ) است و ما جماعت معتزله با اينحديث صريح چه خواهيم كرد، بعد خودش ميگويد كه مرد از امامت ، امامت در فتاوى و احكام شرعيه است نه در خلافت .
حال بايد به اين مرد سنى گفت كه خودت بعد از نقل اينحديث اعتراف كردى كه اين عبارت پيغمبر (ص ) نص صريح در امامت على (ع ) است پس چگونه تاءيل آنرا مينمايى ، در صورتيكه احدى نگفته كه نص را بايد تاءويل كرد و معروفست كه ميگويند اجتهاد در مقابل نص غلط است .
پس جاى هيچگونه انكارى نيست كه امامت و خلافت على (ع ) را وجود مبارك پيغمبر (ص ) بيان فرموده بطوريكه ((صلاح الدين صفدى )) در ((وافى بالوفيات )) ضمن حرف الف ذيل حالات ((ابراهيم بن سيار بن هانى بصرى )) معروف به نظام معتزلى ميگويد كه : نص النبى (ص ) على ان الامام على و عينه و عرفت الصحابة ذلك و لكن كتمه عمر لاجل ابى بكر رضى الله عنهما .
يعنى رسول اكرم (ص ) بر امامت على (ع ) تصريح كرد و آنحضرت را به امامت تعيين نمود، صحابه اينرا ميدانستند ولكن عمربن خطاب امامت و خلافت على را براى خاطر ابى بكر كتمان نمود.
حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالى طوسى در كتاب سرالعالمين خود ميگويد كه نسبت به خلافت على اتفاق فريقين است و همه كس واقع و حقيقت را با كمال وضوح و آشكار فهميده و از اينرو هرگونه شك و ترديد زايل و مرتفع است و بطور يقين على (ع ) جانشين و خليفه بلافاصل پيغمبر شناخته شده است زيرا اجماع جماهير مسلمين بر صحت وقوع قضاياى و شمول خطبه آنروز نسبت بمورد بحث منعقد است و باين ملاك هر اشكالى بيمورد و هر اعتراضى بيمورد و هر اعتراضى لغو و باطلست زيرا همين كه رسول خدا (ص ) سخن فرسايى خود را بپايان آورد فورى عمر مبادرت بتظاهر نموده تبريكات لارمه را ضمن بيانات ((بخ بخ لك يا على )) تقديم نمود، بديهيست كه اين نحوه تبريك گفتن تسليم در مقابل صدور فرمان جديد و رضايت به وقوع خلافت على است ، ولى مع الوصف با اينكه كمال طوع و رغبت سر تسليم فرود آوردند عاقبت بد معامله اى با خدا ذكر كردند كه جزا حفاء حق و ورشكستگى آخرت نتيجه ديگرى نداشت ، اگر چنين نبود پس چرا در مرض موت آن پيغمبر وقتى آنحضرت كاغذ و دوات براى نوشتن دستور جامع طلبيد در پاسخ ((ان الرجل لهجير)) شنيد، پس خلافت فاقد منطق و دليل است و اگر حر به اجماع را بمنظور صحيح بكار برند البته ناقص است چه آنكه عباس و پسرانش و على (ع ) با زن و فرزندانش هيچكدام شركت در اجماع ساختگى نداشته و همچنين بعضى حاضرين سقيفه نيز تمرد و مخالفت با آن اجماع نمودند و بيعت نكرده از سقيفه خارج شدند.
خواننده عزيز بر شما ثابت شد كه وصى خليفه بلافصل پيغمبر على (ع ) بوده و شيعه و سنى بر اين مطلب اتفاق دارند و بنا بر قول غزالى اگر يك عده هوى پرست براى رياست چند روزه دنيا على را خانه نشين كنند حق از بين نميرود و مظلوميت على و اولادش بر مردم عالم ثابت ميگردد و چون اينمطلب وصايت خيلى مهم است در غالب زيارات ميخوانى السلام عليك يابن اميرالمؤ منين سيدالوصيين .
خواننده عزيز اين چند جمله ايكه در بيان وصى بودن حضرت على (ع ) ذكر كرديم يكى از هزاران اخبارى بود كه در كتب شيعه و سنى نقل شده و قطره اى بود كه از باب نمونه از اقيانوس كبير اخبار نشان داديم و از همين مختصر بيان ما معلوم ميشود كه مطلب خلافت بلافاصل على (ع ) بحدى ظاهر بوده و منكرين خلافت و ولايت آنحضرت هم اعتراف بآن داشته اند.
كشتى شكست خورده ز طوفان كربلا
در خاك و خون فتاده بميدان كربلا
گر چشم روزگار بر او فاش ميگريست
بودند ديو و دد همه سيراب مى مكيد
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
نگرفت دست دهر گلابى بغير اشك
زان تشنگان هنوز بعيوق ميرسد
زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا
فرياد العطش ز بيابان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
كردند رو بخيمه سلطان كربلا
آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد
كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
در ((مناقب )) سند بحضرت صادق (ع ) ميرساند كه از پدرانش نقل فرموده تا به پيغمبر كه فرمود خداوند هيچ پيغمبرى را قبض روح نكرد تا اينكه افضل عشيره خود را وصى قرار دهد و مرا امر كرد كه پسرعم خود على را وصى قرار دهم و خداوند در كتب سلف هم نوشته كه على وصى من خواهد بود.
بنابراين جاى هيچگونه شك و ترديدى نيست كه على (ع ) وصى آنحضرت است و بحكم عقل بر پيغمبر لازم است كه از طرف خدا خلفايى براى تبليغ احكام اسلام و بيان حقايق قرآن براى مردم معرفى نمايد چه هر مؤ سس و بانى بنايى كه زحمات زياد و طاقت فرسا جهت ايجاد تحكيم مبانى آن بنا و مؤ سسه متحمل شده علاقمند به بقاى آن ميباشد و براى باقيماندن آن اساس بايد بعد از خود مدير و نگهبانى كه شباهت تامى از جهت علم و عمل با او داشته باشد برگمارد تا آن اساس بعد از او برقرار بماند و زحماتش هدر نرود، پيغمبر اسلام مدت بيست و سه سال در تبليغ رسالت و نشر احكام و تحكيم مبانى دين اسلام زحماتى كشيد تا معارف دين اسلام را در بين جامعه بشرى منتشر ساخت ، بديهى است كه چنين شخصى كه تمام فكر و ذكرش بقاء دين اسلام تا روز قيامت بوده و كسى را براى مردم معرفى كند كه مانند خودش داراى صفات كمال باشد تا بتواند نگهدارى دين را كرده و جواب و اشكالات مردم را بدهد، قبلا گفتيم كسى كه بخواهد وصى ديگرى بشود بايد در مرتبه اول داراى سه شرط باشد:
شرط اول وصايت : درستى و امانت
اگر در صدر اسلام به حالات تمام اصحاب پيغمبر بنگريم كسى را مانند على بن ابيطالب داراى درستى و امانت نخواهيم يافت ، از باب نمونه چند مورد از كارهاى آنحضرت را نقل ميكنيم تا مطلب خوب روشن گردد
هيچگونه امتيازى بين مسلمين نبايد باشد
در دوران خلافت على (ع ) عسل زيادى آورده و به انبار تحويل شده بود، هنوز موقع تقسيم نرسيده بود، قضا را مهمانى بيموقع بر يكى از فرزندان على (ع ) وارد شد، مقدارى از شب گذشته بود، دسترسى ببازار و خريد نبود، پسر امپراطور اسلام از انبار خواستار شد كه چند سير عسل برداشت كه خورش مهمان شاهزاده بشود فرداى آنروز كه اميرالمؤ منين (ع ) براى تقسيم و پخش علسل به انبار آمد ديد يكى از ظرفهاى عسل دست خورده است از انباردار مؤ اخذه فرمود گفت : ديشب فلان پسر شما اين مقدار از عسل را بقرض ‍ گرفته ، حضرت تازيانه بر دست گرفته امر به احضار آن فرزند فرمود، چون حاضر شد عذر خود را گفت كه بخاطر احترام مهمان مساعده گرفته ام اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: من دوست ندارم كه فرزندان من در گرفتن حق خود بر ديگر مسلمانان پيشى بگيرند بايد مراقب باشيد پس از اينكه حق خود را دريافت كردند شما حق خود را بگيريد تا هيچگونه امتيازى براى شما نباشد.
دختر على عليه السلام از بيت المال عاريه ميگيرد
على بن ابى رافع گويد من ماءمور بيت المال يا رئيس حسابدارى بيت المال مسلمين بودم گردنبند قيمتى در ميان بيت المال بود، دختر اميرالمؤ منين ، ام كلثوم ، پيغام فرستاد كه من شنيده ام چنين گردنبندى در بيت المال موجودست و در اختيار توست عيد قربان در پيش ‍ است ، من دوست دارم براى حفظ و صيانت حيثيت خانوادگى روز عيد از آن گردنبند استفاده كنم بطور موقت و عاريه مضمونه را بمن بده و پس از سه روز بازگير، من قبول كردم و گردنبند را فرستادم ، اتفاقا اميرالمؤ منين (ع ) آن گردنبند را گردن دختر خود ديده و پرسيد اينرا چگونه بدست آورده اى و به اجازه چه كسى مورد استفاده قرار داده اى ؟ عرض ميكند: از على بن رافع به عاريت گرفته ام و پس از عيد رد خواهم كرد، حضرت مرا على بن رافع احضار فرمود و سخت نكوهش نمود كه آيا خيانت بمال مسلمين ميكنى گفتم خدا نكند كه خيانت بكنم فرمود تو به اجازه چه كسى گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرض كردم آقا دختر شما اين گردنبند را به عاريه مضمونه گرفته و من هم بشرط زمان داده ام كه پس از سه روز پس بگيرم ، فرمود، همين امروز بايد پس بگيرى و به بيت المال انتقال دهى اين مرتبه ترا عقوبت نمى كنم ولى ، مراقب باش كه چنين كارى ديگر تكرار نشود چون دخترش اين داستان را شنيد گردنبند را فرستاد و از پدرش گله كرد و گفت : يا اميرالمؤ منين من دختر شما هستم زنان اعيال و بزرگان بديدن من ميآيند چه كسى از من بداشتن چنين گردنبندى شايسته تر است ؟ فرمود دخترم هر وقت همه زنان براى روز عيد قربان چنين گردنبندى داشتند شما هم نيز داشته باش ولى دختر من نبايد خود را به زينتى بيارايد كه همه بانوان مسلمان نداشته باشند.
بنا بر قول بحار حضرت بدخترش فرمود كه اگر اين گردنبند را به غير عاريه مضمونه گرفته بودى : لكانت اذا اول هاشميه قطعت يدهافى سرقة .
داستان عقيل و آهن تفتيده
در عمدة المطالب نقل ميكند كه اميرالمؤ منين (ع ) هر روز ببرادرش عقيل به قدر قوت خود و عيالش جو ميداد عقيل ازين جوها هر روز بمقدارى ذخيره ميكرد تا بقدرى شد كه فروخت و از پول آن يكمقدار خرما و يكمقدار روغن و قدرى نان بجهت خانواده اش ‍ تهيه كرد و اميرالمؤ منين (ع ) را هم دعوت كرد.
چون حضرت بمنزل عقيل آمد فرمود اين طعام را از كجا تهيه كردى ؟
گفت از زيادى جو روزانه خودمان .
حضرت فرمود آيا بعد از عزل اينمقدار جو بقيه براى تو و اهل و عيالت مكفى بود؟ عرض كرد بلى .
حضرت از فردا كه مقررى جوى عقيل را داد به همان مقدار كه ذخيره ميكرد كسر نمود فرمود چون اينمقدار جو براى تو كافيست حلال نيست كه من زياده از اين بتو بدهم عقيل غضبناك شد، پس حضرت آهنى را به آتش قرمز كرد و در حال غفلت عقيل نزد صورت او برد، چون عقيل احساس حرارت نمود بجزع آمد و آهى كشيد فرمود چه شد كه تو از اين آهن سرخ شده بآتش جزع ميكنى و مرا در معرض آتش جهنم ميدارى عقيل گفت والله ميروم نزد كسى كه طلا و خرما بمن بدهد اين بود كه از مدينه به مكه و از مكه به شام نزد معاويه رفت .
خواننده عزيز اينقدرى از درستى و امانت وصى پيغمبر على بن ابيطالب (ع ) بود كه خود پيغمبر تعيين فرمود او اوصيائيكه مردم جاهل براى پيغمبر تعيين كردند درستى و امانت كه نداشتند هيچ بلكه حق مردم را پايمال كرده و آنچه توانستند بديگران ظلم نمودند.
معاويه بيت المال را خرج ميكرد
((ابن ابى الحديد)) نقل ميكند كه ((معاويه )) به ((سمرة بن جندب )) يكصد هزار دينار داد تا آيات 202 و 203 سوره بقره را در شاءن اميرالمؤ منين نقل كند، آيه ميفرمايد: و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالحضام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و الله لايحب الفساد .
بعضى از مردم مانند ((اخنس بن شريق كه از منافقان بود)) از گفتار خود ترا به شگفت آرند كه از چرب زبانى و درع به متاع دنيا رسند و از نادرستى خدا را براستى خود گواه گيرد و اين كس بدترين دشمن اسلامست و چون از حضور تو دور شود و كارش فتنه و فساد است بكوشد تا حاصل خلق را بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع كند و خداوند مفسدان را دوست نميدارد.
امام صادق (ع ) فرمود در اين آيه حرث بمعنى دين و مراد از نسل مردم ميباشد كه دومى و معاويه هر دو را باطل و ضايع كردند.
بعد از آن صد هزار دينار ديگر داد كه آيه 207 سوره بقره را كه به تصديق شيعه و سنى درباره على (ع ) نازل شده در شاءن ابن ملجم نقل كند.
آيه ميفرمايد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .
بعضى مردانند. ((مراد على (ع ) است )) كه از جان خود در گذرند مانند شبى كه على بجاى پيغمبر در بستر خوابيد، و خدا دوستدار چنين بندگان است .
اين آيه بتصديق شيعه و سنى درباره على (ع ) نازل شده كه سمرة قبول نكرد نقل كند صدهزار ديگر داد باز نگرفت چون به چهارصد هزار دينار رسيد قبول نكرد آيه را درباره ابن ملجم نقل كند.
احنف بن قيس ميگويد بر معاويه وارد شدم آنقدر خوراكيهاى گرم و سرد و ترش و شيرين براى پذيرايى من آورد كه سخت بشگفت آمدم و در آخر خوراك ديگرى آورد كه آنرا نمى شناختم ، نام آنرا پرسيدم گفت اين خوراك را از روده هاى مرغابى و مغز قلم و روغن پسته و شكر سفيد ساخته اند احنف ميگويد گريه كردم معاويه گفت چرا گريه ميكنى گفتم بياد على و خلافت او افتادم روزى نزد او رفت افطار رسيد مرا امر كرد نزد او بمانم انبان مهر شده اى را نزدش آوردند گفتند در آن چيست ؟ فرمود سويق جو، عرض كردم از ترس آنكه كسى آنرا بردارد مهر كرده اى ؟ فرمود: ترسى و بخلى نداشته ام ولى نخواستم كه حسن يا حسين روغن يا زيتون به آن داخل كنند گفتم مگر اين عمل حرام است ؟ فرمودند ولى بر پيشوايان حق واجب است كه خود را از مستمندان اجتماع بشمار آورند تا آنكه فقر و بيچارگى آسان شود و آنها را تحريك نكند، معاويه گفت : فضل على قابل انكار نيست .
انسان عاقل بايد قدرى فكر كند، گيرم پيغمبر وصى تعيين نكرده بود و قرار بود مردم خودشان وصى و جانشين براى پيغمبر تعيين كنند آيا انسان عاقل خلافت و وصايت على را قبول ميكند با اين خلفاء ظلم و جور را؟
على كسانى كه با برادر و دختر و نفس خودش اينطور معامله ميكند و حق ديگران را تضييع نميكند كه به برادرش بيشتر بدهد، اما معاويه اين زندگى شاهانه و غذاهاى لذيذ را دارد، اگر عقيل از عدل على برادرش بطرف شام و معاويه گريخت اما دست از حق و حقيقت برنداشت و يك سلسله مطالب حقه را در شام بگوش شاميان رسانيد و اثبات حقانيت برادرش را نزد معاويه نمود، در سعادت و فضيلت جناب عقيل همين بس كه سه نفر از فرزندان او در نصرت حضرت سيدالشهداء شهيد شدند.
1 - مسلم بن عقيل
2 - جعفر بن عقيل
3 - عبدالرحمن بن عقيل

ص 195 كتاب
برخورد عقيل با معاويه
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل ميكند كه اول مرتبه اى كه عقيل بر معاويه وارد شد امر كرد تا براى او كرسى نصب كردند وى را بر كرسى نشاند و صد هزار درهم به وى داد و بزرگان حكومت معاويه اطراف عقيل نشستند، معاويه گفت : اى عقيل از لشكر برادرت اميرالمؤ منين (ع ) و لشكر من خبر ده ، عقيل گفت : شبى بر لشكر برادرم اميرالمؤ منين (ع ) گذشتم شبشان مثل شب پيغمبر و روزشان مثل روز پيغمبر و من در ميان آنها نديدم مگر نمازگزار و نشنيدم مگر قرائت قرآن را ولى به لشكر تو گذشتم جمعى از منافقين را ديدم ، بعد گفت معاويه اين كيست كه در سمت راست تو نشسته ، معاويه گفت اين عمروعاص است گفت اينست كسى درباره او شش نفر مخاصمه كردند تا اينكه ((جزار قريشى )) بر آنها غالب شد، عقيل گفت اين ديگرى كيست ؟ گفت اين ((ضحاك بن قيس ‍ فهرى )) است عقيل گفت والله پدرش از براى جهانيدن حيوان نر بر ماده خيلى مسلط و استاد بود بعد گفت آن ديگرى كيست ؟ معاويه گفت : ((ابوموسى اشعرى )) است ، عقيل گفت اين پسر زن دزد است كه مادرش ‍ خيلى دزدى ميكرد، معاويه گفت درباره من چه ميگويى ؟ خواست درباره او آنچه از بدى ميداند بگويد كه غضب جلساء مجلس او فرو نشيند، عقيل گفت معاويه مرا معذور بدار معاويه گفت بايد بگويى ، عقيل گفت حمامه را ميشناسى معاويه گفت حمامه كيست ؟ عقيل چيزى نگفت و برخاست و رفت ، معاويه فرستاد نزد زن نسابه و او را حاضر كرد، گفت حمامه كيست ؟ زن نسابه گفت در امان هستم ؟ گفت در امانى گفت : حمامة جده تو، مادر ابوسفيان است كه در جاهليت صاحب رايت و علم بوده معاويه گفت من از شما زياد شدم شما غيظ نكنيد و غضبناك نباشيد وقتى معاويه به عقيل گفت كه بالاى منبر رود و برادرش على را سب كند عقيل بالاى منبر رفت گفت ايهاالناس معاويه بمن امر كرده كه برادرم على را لعنت كنم آگاه باشيد كه من معاويه را لعنت ميكنم .
در تاريخ ابن خلكان است كه روزى معاويه به جلساء مجلس خود عقيل هم تشريف داشت گفت آيا ابى لهب را ميشناسيد كه خداوند در قرآن درباره اش فرمود: تبت يدا ابى لهب اهل شام گفتند: نه معاويه گفت او عموى اين مرد است و اشاره به عقيل نمود، فورا عقيل گفت : اى مردم آيا ميشناسيد زن ابولهب را كه خدا در قرآن درباره اش فرمود: و امراءته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسد . ((اللهب - 4 و 5))
گفتند نه گفت او عمه اين مرد است و اشاره به معاويه كرد، چون ام جميله كه زوجه ابولهب بود دختر حرب بن اميه خواهر ابوسفيان بود.

مجلس نهم : وابن سيدالوصيين
و اى پسر آقاى اوصياء
در مجلس گفتيم مردم وقتى بخواهند كسى را وصى خود قرار دهند بايد داراى درستى و امانت و شرافت در حسب و نسب و كاردانى باشد، پس پيغمبريكه ميخواهد وصى براى خود تعيين كند بطريق اولى بايد اين شرايط را در نظر داشته باشد راجع بدرستى و امانت على بن ابيطالب وصى بلافصل پيغمبر در مجلس قبل مطالبى ذكر شد. بيش از اين وقت مجلس را نميگيريم چون نظر ما اينست كه راه را به شنوندگان گرامى نشان دهيم بعدا خودشان در فكر و جستجوى بيشترى برآيند. اينك بخواست خداوند در موضوع شرافت حسب و نسب على اميرالمؤ منين (ع ) گفتگو ميكنيم .
نسب على (ع ) دو جنبه دارد يكى نورانى و ديگر جسمانى و آنحضرت در هر دو قسمت بعد از رسول خدا منحصر بفرد بود.
از جهت نورانيت على (ع ) علماء شيعه و سنى بيانات و رواياتى نقل كرده اند كه بعضى از آنها را به اختصار نقل مى كنيم .
روايات عامه در خلقت نورانى على (ع )
((امام احمد بن حنبل )) در كتاب ((مسند)) خود و ((مير سيدعلى همدانى )) فقيه شافعى در كتاب ((المودة القربى )) خود و ((ابن مغازلى )) شافعى در كتاب ((مناقب )) و ((محمدبن طلحه )) شافعى در ((مطالب السئول فى مناقب آل رسول )) و ديگران از رسول خدا (ص ) نقل كرده اند كه آنحضرت فرمود: كنت انا و على بن ابيطالب نورا بين يدى الله قبل ان يخلق ادم باربعة عشر الف عام خلق الله تعالى ادم ركب تلك النور فى صلبه قلم يزل فى نور واحد حتى افترقانى فى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الخلافة .
يعنى : من و على نورى هستيم در اختيار خداى تعالى چهارده هزار سال قبل از اينكه آدم را خلق كنيد پس چون آدم را خلق فرمود خداى متعال ما را كه نور بوديم در صلب او قرار داد و از صلب او پيوسته با هم بوديم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم پس در من نبوت و در على خلافت را ظاهر ساخت .
((مير سيدعلى همدانى )) در ((مودة القربى )) و ((ابن مغازلى )) شافعى از ((عثمان بن عفان )) خليفه سوم نقل ميكند كه او گفت ، رسول خدا فرمود: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان يخلق ادم باربعة الاف عام فلما خلق الله ادم ركب ذلك النور فى صلبه يزل شى ء واحد افترقافى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الوصية .
در خبر ديگر بعد از اين خبر نقل ميكند كه خطاب به على نموده فرمود: ففى النبوة و الرسالة و فيك الوصية و الامامة يا على .
يعنى : من و على از يك نور خلق شديم چهارده هزار سال قبل از اينكه آدم را خلق كند پس از آنكه آدم را خلق نمود خداى متعال آن نور را در صلب او قرار داد پيوسته با هم بوديم تا آنكه در عبدالمطلب از هم جدا شديم پس در من نبوت و در على وصايت را قرار داد.
ازين قبيل روايات با اختلاف در عبارات و الفاظ زياد از طرق عامه نقل شده كه بهمين مقدار اكتفا ميكنيم .
روايات از طرق خاصه در خلقت نورانى على (ع )
هل اتى على الانسان جين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا . ((هل اتى - 1))
مفسرين در معنى اين انسان چند نقل قول كرده اند كه يكى از آنمعانى وجود مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام ميباشد چه او انسان كامل ميباشد، بنابراين معنى استفهام انكارى خواهد شد و معنى چنين ميشود كه نيامده است براى انسان زمانى كه نبوده باشد شى ء مذكور بوده بنابراين تا اين ساختمان جهانى بوده على هم كه انسان كامل است بوده و وقتى نبوده كه درين دنيا نبوده باشد، البته نمى گوئيم هميشه بوده چه اين بودن مخصوص خداست ولى ميگوئيم وقتى على بوجود آمد كه هيچ چيز غير از خدا و نور پيغمبر نبود اين دنيا و اين كرات با عظمت و نه عرش و قلم و نه ملك مقرب .
شواهدى هست كه مرد از انسان در اين آيه على (ع ) است :
اول
قول خداى تعالى در سوره الرحمن كه ميفرمايد: الرحمن علم القران خلق الانسان علمه البيان .
يعنى خداوند رحمان قرآن را بحضرت رسول (ص ) تعليم كرد و على بن ابيطالب را خلق كرد و بيان هر چيزى را كه در قرآن است باو تعليم كرد.
بلكه بنا بر روايت حضرت رضا (ع ) فرمود: خلق الانسان يعنى اميرالمؤ منين . ج البيان يعنى به آنحضرت تعليم كرد هر چيزيكه محتاج اليه مردم باشد.
پس همانطور كه مراد از انسان در سوره الرحمن اميرالمؤ منين عليه السلام است ، انسان در سوره هل اتى هم آنحضرت ميباشد.
دوم
دليل ديگرى كه مراد از انسان على (ع ) است سوره اذا زلزله است كه ميفرمايد: او قال الانسان مالها.
ابن بابويه از حضرت فاطمه عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود: در زمان ابوبكر زلزله شديدى در مدينه آمد بطوريكه كه عموم مردم ترسيدند و نزد ابوبكر و عمر رفتند ديدند كه آندو نفر هم از شدت ترس به شتاب نزد على (ع ) ميروند مردم هم به تبعيت از آنها حضور آنحضرت رسيدند، حضرت از منزل خارج شد، ابوبكر و عمر مردم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروى او رسيدند، آنحضرت بر روى زمين نشست ، مردم هم در اطراف آنحضرت نشستند ديوارهاى مدينه مانند گهواره حركت ميكرد، اهل مدينه از شدت ترس صداهاى خود را بگريه و زارى بلند كرده و فرياد ميزدند يا على بفرياد ما برس كه هرگز چنين زمين لرزه اى را نديده ايم ، لبهاى مبارك آنحضرت بحرك درآمد و با دست مبارك بر زمين زد و فرمود: اى زمين آرام و قرار گير، زمين به اذن خدا ساكت شد و قرار گرفت مردم از اطاعت و فرمانبردارى زمين از اميرالمؤ منين (ع ) تعجب كردند فرمود تعجب كرديد كه زمين اطاعت امر من نمود؟ عرض كردند بلى يا اميرالمؤ منين ، فرمود: من همان انسانى هستم كه خداوند در قرآن ميفرمايد: و قال الانسان ما لها.
سوم
ابن شهر آشوب و ابوالفتح رازى و صاحب تفسير ((منهج الصادقين )) گفته اند كه در تفسير اهل بيت مذكور است كه مراد از انسان سوره هل اتى اميرالمؤ منين (ع ) است و هل درينجا بمعنى ماى نافيه است يعنى هيچ زمانى بر انسان نگذشت كه او در آنزمان مذكور نبوده باشد بلكه هميشه مذكور و معروف بوده است .
پس از اين روايت هم استفاده ميشود كه انسان مذكور در همه ازمنه و بلكه قبل از زمان وجود مبارك على (ع ) بود.
وقتى سلمان از امام حسين (ع ) سئوال كرد كه سن پدر بزرگوار شما چقدر است ؟ فرمود: حقتعالى پنجاه هزار عالم و پنجاه هزار آدم قرار داد كه بين هر عالم و آدمى تا عالم ديگر پنجاه هزار سال فاصله بوده ، خداوند پدر مرا پنجاه هزار سال پيش از عالم و آدم اولى خلق كرد.
((سيد نعمت اله جزايرى )) در كتاب ((انوار انعمانيه )) و ((حاج ملامحمد اشرفى )) در ((كتاب اسرارالشهادة )) نقل نموده اند كه جبرئيل بصورت دحيه كلبى نزد رسول خدا نشسته بود كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آمد در حاليكه جوان خردسالى بود، جبرئيل برخاست تعظيم آنحضرت نمود، حضرت رسول (ص ) فرمود اى جبرئيل آيا اين شخص جوان را تعظيم ميكنى ؟ عرض كرد بلى ، اين معلم منست . وقتى كه خداوند عالم مرا خلق نمود با من تكلم فرمود: من انت و من انا يعنى : تو كيستى و من كيستم ؟ من معطل ماندم اين جوان آنجا حاضر شد مرا ياد داد كه بگو: انت الرب الجليل و اسمك الجميل و انا العبد الذليل و اسمى جبرئيل . و من خلاص شدم .
پيغمبر فرمود: اى جبرئيل تو چقدر عمر دارى ؟ عرض كرد كه در ساق عرش ستاره اى است كه در هر سى هزار سال يك دفعه طلوع ميكند و من سى هزار بار آنرا ديده ام آنگاه اميرالمؤ منين (ع ) فرمود اگر آن كوكب را ببينى ميشناسى ؟ عرض كرد بلى ، پس اميرالمؤ منين (ع ) عمامه خود را از حسين مبارك بالا زد، جبرئيل آن كوكب را در جبهه مبارك آنحضرت مشاهده نمود.
ازين قبيل روايات و مشابه آن زياد است و ميرساند كه نور جناب علوى از قبيل خلقت آسمان و زمين خلق شده اند و لذا خود حضرتش فرمود: كنت وليا و ادم بين الماء والطين .