شرح زيارت عاشورا

حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

- ۳ -


شمه اى از كارهاى بنى اميه
دستور معاويه براى جعل حديث : ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل ميكند كه معاويه به عمال خود نوشت - در جميع بلاد - كه مبادا شهادت يكنفر شيعى را قبول كنيد.
نظر كنيد هر كه را شيعه عثمان است بخود نزديك نمائيد. هر كس در فضايل عثمان حديثى روايت كند او را گرامى بداريد و در مجالس خود او را فوق العاده احترام كنيد. حديثى را كه روايت كرده با اسم خودش ، پدرش و عشيره اش براى من بفرستيد.
عمال معاويه به فرمان او همين دستور را عمل كردند و آنقدر حديث جعلى در فضايل عثمان براى او فرستادند كه خود معاويه گفت كافى است و همه آنها را غنى كرد.
علم و فضل و زهد على عليه السلام را كسى انكار نكرده و تا امروز نيز همه نويسندگان عالم از شيعه و سنى و افراد غيرمسلمان فضايل و مناقب على عليه السلام را قبول دارند، در صورتيكه آنها سواد نداشته و حتى زبان عربى ساده كه زبان خودشان بود نميدانستند.
مثلا از ابوبكر پرسيدند كه خداوند در سوره عبس ميفرمايد: وفاكهة و ابا.
اب ، چه معنى دارد؟ ابوبكر گفت كدام آسمان بر سرم سايه اندازد و كدام زمين مرا بر دوش گيرد و اگر بگويم كلام خدا را نميدانم .
از عمر معنى آنرا پرسيدند؛ گفت : هر آيه اى كه معنى آن روشن است و ميدانيد به آن عمل كنيد و هر كدام را نميدانيد به حال خود گذاريد.
وقتى اين موضوع را به على عليه السلام گفتند حضرت فرمود: سبحان الله . آيا نميدانيد اب گياهى را گويند كه حيوان از آن نفع ميبرد؟
اگر ميگويند دامادى پيغمبر فضيلت است و عثمان داماد پيغمبر بود ميگوئيم اولا فضيلت فاطمه از زينب و ام كلثوم بيشتر بود و ثانيا... آنها را كشت كه شرح آن مفصل است و ثالثا آنها را كشتند و حق ... را بردند پس چگونه است كه بايد اسم آنها روى برگهاى بهشت باشد و اسم على عليه السلام نباشد؟
نيز حديث ديگرى براى عثمان جعل كردند كه پيغمبر به ابن عباس فرمود: چون روز قيامت شود منادى از زير عرش ندا كند كه اصحاب محمد (ص ) را بياوريد، پس ابوبكر و عمر و عثمان و على را بياورند، آنگاه به ابوبكر گفته ميشود كه بر در بهشت بايست و هر كه را ميخواهى داخل كن و هر كه را نميخواهى وارد مكن و به عمر ميگويند تو هم نزد ميزان باش هر كه را خواستى ميزان عملش را سنگين كن و هر كه را خواستى سبك بگردان و به عثمان هم شاخه اى از درختى ميدهند كه آن درخت را خدا بدست خودش غرس ‍ كرده است و ميگويند هر كه را خواستى با اين شاخه از كنار حوض كوثر بران و هر كه را خواستى آب بده و به على هم دو حله ميدهند و ميگويند روزى كه خدا زمين و آسمان را خلق كرد اين دو حله را براى تو نگه داشت .
نميدانم اين چگونه عدل خداونديست كه هر مؤ من پستى هفتاد حله دارد ولى على با آن فضايل و مناقبش بيش از دو حله ندارد و همه كار روز قيامت بدست آن سه نفر است ، ولى على هيچ كاره است .
در صورتيكه وقتى مصريها عثمان را كشتند دارايى او بنا بر قول جرجى زيدان به قرار زير بود:
1 - موجودى او نزد خزانه دارش يك ميليون درهم .
موجودى طلاى او صد و پنجاه هزار دينار.
قيمت املاك ((وادى القرى )) و ((حنين )) او صد و پنجاه هزار دينار.
قيمت اسبها و اثاثيه او صد و پنجاه هزار دينار
ولى روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان كه حضرت امام حسن پدر را دفن كرد و به كوفه برگشت و در مسجد بالاى منبر رفت و خطبه خواند فرمود: بخدا قسم كه اميرالمؤ منين عليه السلام دينار و درهمى پس از خود باقى نگذاشت مگر چهارصد درهم كه اراده داشت با آن مبلغ خادمى از براى اهل خويش بخرد.
بارى بفرمان معاويه مردم بيدين و دنياپرست آنقدر از اين قبيل براى عثمان و آن دو نفر درست كردند كه خود معاويه گفت بس است ، چه ترسيد كه خلافت و حكومت او متزلزل شود.
او براى عمال خود نوشت كه در هر شهرى كه كسى درباره ديگرى شهادت دهد كه او دوست على است نام او را از دفتر ارزاق قطع كنيد و عطايى به او ندهيد. و پس از آن نوشت هر كس متهم به دوستى على بن ابيطالب است خانه اش را خراب كنيد و او را به انواع عذابها معذب نمائيد.
كشته شدن دوستان على عليه السلام توسط نماينده معاويه : طبرى در جلد ششم مينويسد كه وقتى ((زياد بن ابيه )) ((سمرة بن جندب )) را نايب خود در بصره قرار داد و او به كوفه آمده سمره هشتهزار نفر از دوستان على را گردن زد وقتى خبر بمعاويه رسيد براى او نوشت مگر ترسى دارى كه كسى را بيگناه كشته باشى ؟ سمرة گفت : در مقابل آنچه كشتم شانزده هزار ديگر هم بكشم خوفى ندارم .
((ابوسواد عدوى )) ميگويد كه سمره چهل و هفت هزار نفر از عشيره مرا كشت كه همه آنها قاريان قرآن بودند ابن ابى الحديد نقل ميكند كه مردى از اهل خراسان به بصره آمد مقدارى ركوة مال به او تعلق گرفته بود كه داد و قبض رسيد گرفت بعد به مسجد رفته ، مشغول خواندن نماز شد.
به سمره گفتند كه دوست على است بدون معطلى دستور داد او را گردن زدند، ناگاه در جيب او قبض پرداخت زكوة پيدا كردند، به سمره گفتند مگر قرآن نخوانده اى كه خدا ميفرمايد: قدافلح من تزكى و ذكر اسم ربه فضلى .
اين مرد زكوة خود را ميپرداخت و نماز ميخواند چرا او را كشتى ؟ گفت : زياد بمن امر كرده كه هر كس دوست على باشد بكشم اگر چه نماز بخواند و زكوة بدهد.
واقعا حيرت آور است كه از چنين مردى شقى و بى دين بخارى مسلم ترمذى ، ابوداود، ابن ماجه ، احمد بن حنبل ، طبرى و حسن بصرى روايت نقل كرده و در استيعاب او را عظيم الامانه ، صدوق الحديث و كثيرالرواية معرفى ميكنند.
ولى از ابوحنيفه نقل شده كه گفت : من قول سه نفر از صحابه را قبول ندارم كه انس بن مالك و ابوهريره و سمرة بن جندب باشند.
خواننده عزيز، امام حسين عليه السلام ميداند كه اگر چند صباحى بگذرد و بنى اميه به اين منوال رفتار كنند، علاوه بر اينكه خاندان آل محمد را از بين ميبرند از اسلام هم اثرى نخواهد ماند، و مسلمانان هم به كلى از بين ميروند، اين بود كه قد علم كرده با شجاعت و رشادت وارد صحنه كربلا شد، پس او علت مبقيه دين جدش گشت و اسلامى را كه بنى اميه ميخواستند برچينند، نگه داشت .
ماءموريت بسر بن ارطاة از طرف معاويه : در كتاب ((كشف الهاويه )) است ما مختصر آن را نقل ميكنيم - كه معاويه ، بسر بن اطارة را با لشكر زيادى به مدينه فرستاد تا براى خليفه خود بيعت بگيرد به او گفت چون وارد مدينه شدى هر يك از شيعيان على را ديدى سرش را ببر و اموالش را به غنيمت بردار و چنان اهل مدينه را بترسان كه گمان كنند يكنفر از آنها باقى نخواهد ماند سپس هر كه در طاعت ما وارد شد دست ازو بردار ولى به شيعيان على سخنان درشت بگو و كار را بر ايشان سخت بگير و در قتل و غارت آنها كوتاهى مكن . آنقدر از آنها بكش تا از طاعت على بيرون رفته و به طاعت ما درآيند.
پس با چهار هزار سوى مدينه شتافت چون نزديك مدينه رسيد مردم از ترس به استقبال او شتافتند ولى جز دشنام و سب چيز ديگرى از او استماع نكردند.
چون وارد مدينه شد در مسجد پيغمبر بالاى منبر رفت و آنقدر بمردم بد گفت كه اهل مدينه گمان كردند همه را خواهند كشت و لذا عده زيادى از مدينه فرار كردند.
چون از منبر به زير آمد اول خانه اى كه آتش زد خانه ابو ايوب انصارى از اصحاب برجسته رسول خدا (ص ) بود. آنگاه شروع به خراب كردن خانه هاى ديگر كرد و اموال آنها را غارت نمود و جماعت كثيرى از آنها را كشت .
بعد از آن به مكه آمد و چنان زياد قتل و غارت كرد كه مورخين به حساب در نياورده اند، با آنكه آنجا خانه امن خداست و حتى حيوانات ، پرنده و چرنده نيز در امان ميباشند.
و چون براى ((نجران )) حركت كرد در راه خود و در آنجا يكنفر از شيعيان على را باقى نگذاشت و همه را گردن زد.
بعدا از جانب صنعا و يمن حركت كرد، عبدالله بن عباس كه از جانب اميرالمؤ منين عليه السلام والى آنجا بود ديد تاب مقاومت در برابر بسر را ندارد ناچار به جانب كوفه حركت كرد و دو پسر خود را به مردى از قبيله بنى كنانه سپرد. چون بسر ملعون وارد شد و كودك ابن عباس را گرفت مرد كنانى پيش دويده گفت اين دو طفل گناهى ندارند براى چه ميخواهى آنها را بكشى اگر ميخواهى آنها را بكشى اول مرا به قتل برسان ، آن ملعون ازل و ابد گفت : چنين خواهم كرد و اول آن مرد كنانى را كشته و سپس آن دو كودك را چون گوسفندى سر بريدند.
زنان بنى كنانه ناله كنان و فريادزنان بيرون دويدند، زنى در ميان آنان گفت بخدا قسم در زمان جاهليت قتل اينگونه اطفال بيگناه را جايز نميدانستند، زوجه عبدالله بن عباس ديوانه وار و فغان كنان از خانه بيرون دويد و گفت اى ظالم بيرحم ، گناه اين دو طفل صغير من چه بود كه آنها را سر بريدى ؟
گفت : به خدا قسم قصد كرده ام كه شمشير خود را از خون شما خضاب كنم ، پس يكى از زنها به زنهاى ديگر گفت متفرق شويد كه اين ظالم شما را خواهد كشت .
بالجمله بسر صد نفر از بزرگان و مشايخ شيعه را به قتل رسانيد و خلقى كثير از طبقات ديگر مردم را به انواع عذاب معذب گردانيد و آنها را كشت .
بعد به قبيله ((همدان )) تاخت و زنهاى آنها را اسير كرده در بازار بمعرض فروش گذارد اين اولين قبيله اى بود در اسلام كه اسير داد، چه سابقه نداشت كه كسى زن مسلمان را اسير كرده و در بازار بفروشد.
خداوند عذاب اين بسر را زياد كند كه اسيرى زن مسلمان را به بنى اميه ياد دارد و لذا آنها هم آل محمد را اسير كرده شهر به شهر گرداندند و كار به جايى رسيد كه در مجلس يزيد خواستند دختر حسين بن على عليهماالسلام را به كنيزى ببرند.
سب على عليه السلام توسط معاويه : اول كسى كه سب اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام را نمود، معاوية بن ابى سفيان لعنة الله عليه بود كه هم خودش آنحضرت را سب ميكرد هم به مردم پولهاى كزافى ميداد تا آنحضرت را سب كنند.
((ابن ماجه )) در ((سنن )) خود نقل ميكند كه چون معاويه به حجاز آمد. سعد بن ابى وقاص نزد او رفت در مجلس اسمى از على اميرالمؤ منين برده شد، معاويه على را سب كرد، سعد بن ابى وقاص در غضب شده گفت : مردى را سب ميكنى كه من خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه . و شنيدم كه فرمود: يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا بنى بعدى . و نيز شنيدم در روز خيبر فرمود: لا عطين الراية اليوم رجلا يحب الله و رسوله .
((مسعودى )) در ((مروج الذهب )) نقل ميكند كه معاويه وارد خانه كعبه شد و مشغول طواف گرديد، سعد بن وقاص با او بود چون از طواف فارغ شد به سوى ((دارالندوه )) روان گرديده بر سرير خود قرار گرفت و سعد را پهلوى خود نشاند و بعد على را سب كرد. سعد بر خود لرزيد و گفت : اى معاويه مرا پهلوى خود نشاندى كه على را سب كنى ؟ به خدا قسم خصالى در على بن ابيطالب هست كه اگر يكى از آنها براى من بود برايم محبوبتر بود از آنچه كه آفتاب بر آن ميتابيد.
سپس گفت : بخدا قسم كه بعد از اين وارد خانه نشوم كه تو در آن باشى پس برخاست و رفت .
در ((عقدالفريد)) مينويسد كه معاويه به عمال خود نوشت كه على را در منابر لعن كنند، عمال او به گفته اش عمل كردند. ام سلمه براى معاويه نوشت كه شما خدا و رسول را در منابر لعن ميكنيد مگر نميدانيد كه لعن على بن ابيطالب لعن خدا و رسول است ؟ شما على و دوستانش را لعن ميكنيد و من گواهى ميدهم كه خدا و رسول ، على را دوست ميدارند ولى معاويه ابدا به اين نامه اعتنا نكرد.
در جلد دوم الغدير از معجم البلدان ياقوت حموى جلد 5 صفحه 38 نقل ميكند كه على بن ابيطالب رضى الله عنه را در منبرهاى شرق و غرب لعن ميكردند مگر در منابر سجستان كه با بنى اميه عهد كردند كه نبايد كسى را بر منا سجستان لعن كرد و كدام شرف بالاتر و بزرگتر از اين كدام است كه از لعن برادر رسول خدا (ص ) بر منابر شهر خود منع كنند در صورتيكه در مكه و مدينه آنحضرت را لعن ميكردند.
كار سب على عليه السلام را بجايى رساندند كه يكى از تعقيبات نماز خود را سب آن حضرت قرار دارند.
در تاريخ ((ابن عساكر)) و ((خطيب بغدادى )) مينويسد كه ((حرير بن عثمان )) از مسجدى كه نماز ميخواند خارج نمى شد تا على را هفتاد مرتبه لعن كند و همه روزه كارش اين بود.
اسماعيل بن عياش ميگويد: من از مصر تا مكه با اين شخص بودم و همه روزه كارش سب بود. يكبار بمن گفت اين روايتى كه مردم از پيغمبر نقل ميكنند كه فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى .
حق است لكن شنونده غلط از پيغمبر شنيده و خطا در گفته خود نموده است ، گفتم مگر پيغمبر چه فرموده است ؟ گفت : انما انت بمكان قارون من موسى . پرسيدم اين را از كجا روايت ميكنى ؟ گفت از وليد بن عبدالملك شنيدم كه در منبر ميگفت :
خواننده عزيز آيا اين عمل معاويه و بنى اميه موجب هتك حرمت خدا و رسول و اذيت آنان نبود؟ خدا ميفرمايد: ان الذين يؤ ذن الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اعدلهم عذابا مهينا .
آيا اين معاويه نبود كه بندگان صالح خدا را بدون جرم و گناه به قتل ميرسانيد در صورتيكه خدا ميفرمايد: و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزائه جهنم خالد فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعدله عذابا عظيما . ((نساء - 93))
معاويه اولين خليفه اى بود كه شراب خريد و آشاميد و پسرش يزيد اين شرابخوارگى را بحد اعلا رساند و دائم الخمر بود.
پيغمبر (ص ) فرمود: خورنده ، فروشنده و خريدار شراب ملعون ميباشد.
اگر بخواهيم فجايع معاويه را شرح دهيم مثنوى هفتاد من كاغذ ميشود، ما بعضى از آنها را مقدمه جلد اول شرح كافى ذكر كرده ايم به آنجا مراجعه شود.
بالاترين بدى از بديهاى معاويه وليعهد كردن يزيد كه از مردم براى او بيعت گرفت . او هنگام فوتش به يكى از خواص خود گفت من سه گناه بسيار بزرگ مرتكب شده ام حق على را گرفتم .
زن امام حسن عليه السلام را فريب دادم تا شوهر خود را مسموم نمود.
يزيد را وليعهد خود كردم .
يزيد از آن فرزندان جانى خائن مست و ديوانه بيباكى بود كه چشم روزگار نظيرش را نديده است .
معاويه در وصيتش براى يزيد نوشت كه حسين بن على مرد بزرگوار و محترم و مورد توجه تمام مسلمين خاصه نيزد اهل حجاز است ، اگر اهل عراق با او بيعت كردند و او بر تو خروج كرد ظفر مييابد، مبادا با او جنگ كنى كه حق بزرگى از خلافت دارد و مورد توجه مسلمانان است تا ميتوانى با او مسالمت كن .
يزيد در ايام خود دائم الخمر بود، در اوايل خلافتش جماعتى از مدينه نزد او آمدند، در بازگشت به او فحاشى كردند و ميگفتند نزد كسى رفتيم كه اصلا دينى ندارد، شارب الخمر است ، در مجلس او زنهاى رقاصه با دف و طنبور مينوازند و با سگان بازى مى كند.
عبدالله حنظله گفت كه يزيد با مادر، خواهر و دختران خود وطى مينمود و نماز ميخواند.
در مروج الذهب ميگويد: يزيد بوزينه خبيثى داشت كه او را ابوقيس ميناميد، در مجلس منادمه خود او را حاضر ميكرد و در محفل خود متكايى براى او طرح مينمود.
گاهگاهى او را بر گورخرى رام و تربيت شده بود و بر او زين و لگام بسته بودند سوار مينمود و در جلسه سبق مسابقت خيول مينمود، يكروز گورخر سبقت گرفت داود در حاليكه نيزه بدست داشت به حجره يزيد داخل شد، قبايى از ديباى سرخ و زرد در بر كرده بود دقلنسوه اى از حرير ملعون بر سر داشت و گورخر را زينى از حرير احمر منقوش و ملمع به الوان كرده بودند.
يكى از شعراى شام در آنجا بود و اين دو بيت را گفت :

تمسك اباقيس بفضل عنانها
فليس عليها ان سقطت ضمان
الا من راءى القرد الذى سيقت به
جياد اميرالمؤ منين اتان .
اخبار و تاريخ در مذمت يزيد زياد است ، انشاء الله در جاى خودش ذكر خواهيم كرد.
علت جاذبه عمومى نسبت به ابا عبدالله عليه السلام
و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون (ابراهيم 42)
هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است .
در چنين دوران و روزگار تاريكى كه ابرهاى تيره و تار ظلمهاى معاويه و يزيد سرتاسر بلاد اسلامى را فرا گرفته و مردم مسلمان بدبخت را در فشار بيدادگريهاى خود گذاشته بود و هر روز ظلم تازه اى بر مردم تحميل ميشد، شاخص ترين مردم روزگار در صحنه آفرينش بشريت حضرت ابا عبدالله الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام مانند كوه بلندى كه در دلش انواع معادن قيمتى باشد قد بياراست و جان خود و اهل بيتش را در راه خدا و با خون خود و جوانان اصحابش شجره طيبه اسلام را كه بنى اميه قصد خشكاندن آنرا داشتند چنان سيراب كرد كه تا دامنه قيامت خشك نخواهد شد اينست كه حضرتش را ابا عبدالله نام نهادند چه بر گردن همه عالم حق دارد.
اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله حتى اتيك اليقين .
گر چه تمام احكام را از نماز و زكات و غيره پيغمبر (ص ) در ميان امت انتشار دارد ولى علت مبقيه آن تا انقراض عالم حسين عليه السلام بود.
الا للحسين حرارة فى القلوب المسلمين لايبرد ابدا .
بدانيد كه از ذات مقدس حسينى در اثر فداكارى آنحضرت آتش عشق و مجتبى دل مردم مسلمان را فرا گرفته كه هرگز تا انقراض ‍ عالم سرد نميشود و هيچگاه الهيش فرو نمى نشيند.
اين جاذبه عمومى بپاس فداكارى امام حسين عليه السلام در راه بقاى دين و برنامه و آدميت است كه اين شخصيت بزرگ در راه آن جانبازى حيرت انگيزى فرمود.
آيا مكتبى دامنه دارتر و عميقتر از مكتب ابا عبدالله الحسين در روى كره زمين وجود دارد؟ آيا دانشگاهى را سراغ داريد كه سيزده قرن بر آن بگذرد و هنوز زنده و شاداب ، مورد قبول خردمندان دنيا قرار گيرد؟
رابطه حسين عليه السلام با مردم عالم مانند رابطه مغز با قلب است ، يعنى خلجان مغزى امام حسين عليه السلام موجب هيجان قلبى مردم مسلمانست ، كه هر كس حسين را شناخت و فهميد كه اين مردم شجاع يگانه چه خدمتى به عالم بشريت نموده از جان و دل تسليم او ميگردد و آتش عشق او در كانون قلبش افروخته ميگردد.
اگر چه بنى اميه حسين بن على عليه السلام را در كربلا شهيد كردند ولى اسم حسين از صفحه روزگار محوشدنى نيست ، بلكه در زواياى قلوب بشريت جاى دارد. قريب چهارده قرن از شهادت او ميگذرد اما هر سال ارادت مردم به آنحضرت بيشتر ميشود و در شهادت او بلكه در تمام سال مبالغ بسيارى براى اقامه عزاى او خرج ميكنند.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
يكى از مستشرقين ، حساب كرده ميگويد هر سال بالغ بر دويست و پنجاه ميليون ليره انگليسى خرج عزادارى حسين است غير از درآمد موقوفات آنحضرت .
بايد توجه داشت كه اطلاعات اين شخص منحصر به آفريقا و هند بوده و كشورهاى ايران و تركيه و افغان و عراق و ساير ممالك آسيا را در نظر نگرفته است .
در خود ايران رسم است كه روز عاشورا در تمام آباديها و روستاهاى كوچك و بزرگ برنجى طبخ كرده و مردم را اطعام ميكنند، اين رسم در تمام شهرستانهاى بزرگ و كوچك ايران برقرار است و حتى اگر نفرى يك تومان هم حساب كنيم مسلما بيش از اينهاست سى ميليون تومان مخارج روز عاشوراى حسينى است .
ثروت اباعبدالله عليه السلام
در ميان ائمه هدى و رهبران طريقه نبوت و ولايت هيچكس به اندازه حضرت اباعبدالله الحسين روحى فداه و پس از آن حضرت اباالفضل العباس در دنيا ثروت ندارد معروفست كه حضرت على بن موسى الرضا داراى ثروت بسيارى است ولى اين عقيده افراد بى اطلاع در مورد دستگاه با عظمت حسينى است بايد حضرت رضا عليه السلام را در درجه سوم محسوب داشت .
در تمام كره زمين هر جا خشكى است و بشر در آنجا مسكن دارد و در ميان آنها شيعه يا مسلمان هست يك قطعه زمين به حضرت حسين اختصاص يافته و وقف آن حضرت و برادرش قمر بنى هاشم مى باشد.
جاى بسى تعجب است كه در تمام دهات ايران اگر مسجدى مى سازند،در واقع به نام امام حسين است چون در موقع عزادارى كه جا ندارد در مسجد عزادارى مى كنند و در تمام سال مانند ايام عزادارى ماءمور نيست .پس واقعا اقامه نماز و باقى ماندن اسم خدا و پيغمبر و دين به واسطه شهادت آنحضرت است اگر بخواهيم نذوراتى را كه در ايام سال شيعه و سنى و يهودى و نصرانى براى دستگاه حسينى مى كنند به حساب آوريم خارج از شماره است .
اكثر جمعيت شام و مصر سنى هستند و اگر شيعه داشته باشند بسيار قليل است معذلك هر سال مبلغ زيادى نذر حضرت زينب خواهر امام حسين عليه السلام مى نمايند مخصوصا در مصر كه قرآن مخدره محل زيارت و مورد احترام عموم و مصريهاست زيرا بعضى ها نقل كرده اند كه قبر آن مخدره در مصر است .
مرحوم در بندى در كتاب اسرار الشهاده خود نقل مى كند كه يكى از متمولين هند كه از محبين اهل بيت بود هر سال روز عاشورا مجلس عزادارى برپا مى كرد و مبلغ كثيرى براى آن حضرت خرج كرده و اطعام فقرا مى نمود چه شبها و چه روزها و چون روز آخر روضه مى شد تمام آن فرشهايى كه در مجلس عزادارى انداخته بود بين فقرا تقسيم مى كرد تا اينكه بعضى از معاندين نزد حاكم رفته و از اين مرد بدگويى نمودند كه اين مرد رافضى هر سال مبلغ هنگفتى خرج عزادارى مى كند.
چون آن حاكم ، معاند اهل بيت بود آن مرد شيعه را احضار كرده به او بدگويى نمود و دستور دارد او را بزنند و اموالش را بگيرند تا از آن پس عزادارى نكند.
تمام اموال او را گرفتند و در نتيجه آن مرد ثروتمند با آبرو، مردى فقير و مسكين شد، چون محرم رسيد خيلى ناراحت و مغموم بود كه چرا امسال مالى در دست من نيست كه صرف عزادارى كنم زن صالحه اى داشت از علت ناراحتى او سؤ ال كرد و چون آن را دانست گفت : ناراحت مباش ما از دنيا فقط پسر جوانى داريم او را ببر و در يكى از شهرهاى دور به عنوان غلام بفروش پولش را بياور تا صرف عزاى حضرت سيدالشهداء كنيم مرد خوشحال شد و خود جوان نيز از صميم قلب پذيرفت .
فرداى آنروز هردو براه افتادند و در يكى از شهرهاى دور پدر، پسر خود را فروخت و با خوشحالى به شهر خود بازگشت و جريان را به زوجه خود گفت در حاليكه از اين ماجرا خوشحال بود و مى خواستند مقدمات عزادارى را فراهم كنند ناگاه پسر وارد منزل شد پدر گفت آيا از مشترى خود فرار كردى گفت : نه پدرجان ولى چون تو مرا فروختى و بازگشتى من در فراق تو گريان شدم آن مرد گفت : چرا گريه مى كنى ، گفتم براى فراق صاحبم چون آقاى مهربانى بود و با من خوبى مى كرد گفت : او صاحب تو نبود بلكه او پدر و تو فرزند او هستى گفتم : شما خودت را معرفى فرمود: من همان كس هستم كه هر سال پدرت مبالغى در عزاى من خرج مى كند من همان كسى هستم كه با لب خشكيده مرا شهيد كردند ناراحت مباش من تو را به پدر و مادرت خواهم رساند.
به آنها بگو كه به همين زودى حاكم اموال شما را خواهد داد بلكه اضافه تر از آن چه گرفته مى پردازد و احسان و احترام زيادى نسبت به شما خواهد نمود در حاليكه اين اين جملات را مى فرمود ناگاه ديدم كه درب منزل هستم .
در همين هنگام در خانه را زدند كه حاكم شما را احضار كرده فورا بيائيد.
چون وارد محضر امير شدند احترام زيادى به آنها كرده و معذرت خواهى نمود و اموال آنها را به اضافه هدايايى از سوى خود به آنها داد و گفت : خواهش ميكنم كه هر سال اقامه عزادارى بكنيد، من نيز هر سال ده هزار درهم بشما ميدهم تا در عزادارى شما شركت كرده باشم ، من و اهل خانه ام همگى شيعه و حسينى شديم زيرا خود آن امام مظلوم نزد من آمده فرمود:
چرا كسى را كه براى من عزادارى ميكند اذيت ميكنى ؟ تمام اموالى كه از او گرفته اى بايد باورد كنى و از او بخواهى كه از تقصيرات تو در گذرد و اگر چنين نكنى به زمين امر ميكنم كه تو و اموالت را فرو برد.
اكنون اى مرد، از تقصيرات من در گذر و مرا عفو كن كه من توبه كردم بواسطه اين امام هدايت شدم و حمد الهى را ميكنم كه به صراط مستقيم رسيدم . اين مسلم است كه پيغمبر خدا فرمود: انا على ابواه مده الامة . من و على پدران اين امت هستيم .
در اين روايت قيد امت شده است ، پس شامل ساير امم نمى شود ولى ابا عبدالله پدر همه بندگان خداست چه همانطور كه گفتيم شهادت آنحضرت براى عالم بشريت سودمند بود نه فقط اسلام بلكه تمام موجودات علاقه و محبت خاصى به آنحضرت دارند كه بر آنحضرت ميگريند و انشاء الله در مباحث بعدى موضوع گريه موجودات عالم بر آنحضرت را كاملا شرح خواهيم داد.
3 - معرب سيستان
مجلس پنجم : السلام عليك يابن رسول الله
سلام بر تو اى پيغمبر خدا
شرح لفظ يابن رسول الله
نزد شيعه اثنى عشرى كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دو فرزند بزرگوار پيغمبرند ولى چون بعضى از اهل سنت و جماعت مخالف اينموضوع ميباشند لذا بايد اينمطلب را با ادله اى كه نزد آنها معتبر است ثابت كنيم ، دليل از قرآن و نيز اخباريست كه شيعه و سنى در كتب معتبر خود نقل كرده اند.
آيه اول : در اثبات اينكه حسنين اولاد پيغمبرند
حقتعالى ميفرمايد: فمن حاجك فيه من ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين . ((آل عمران - 61))
در آيات قبل از اين آيه شرح حال حضرت عيسى آمد. نصاراى نجران اعتراض كردند كه اى محمد چرا عيسى را دشنام ميدهى و نام بندگى بر او مى نهى ، زا تو پسنديده نيست . حضرت رسول فرمودند: پناه ميبرم از اينكه نام عبدالله بر عيسى دشنام باشد او بنده اى است كه از طرف خدا بسوى خلق فرستاده شده و اينكه شما نصارى او را پسر خدا ميدانيد اشتباه است . بزرگ رؤ ساى نجران غضبناك شده گفت : هرگز ديده اى كه فرزندى بى پدر خلق شود؟ حقتعالى اين آيه را فرستاد كه :
ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون . ((آل عمران - 59))
شما خلقت حضرت آدم را از خاك قبول داريد و به نظر شما بعيد نميآيد، پس چرا استعباد ميكنيد كه عيسى بدون پدر از خون خلق شود، حضرت آدم كه نه پدر داشت ، نه مادر، ولى عيسى كه مادر داشت پس قصه خلقت آدم عجيب تر از خلقت عيسى ميباشد.
بعد از اين بيان حقتعالى ميفرمايد: فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم .
پس هر كه از نصارى در باب عيسى با تو خصومت و مجادله نمايد، و از ضلالت و جهالت بر نگردد و بر اعتقاد خود مصر باشد بعد ما جائك من العلم . پس از آنكه آيات و بيناتى بر تو آمد كه موجب علم و يقين توست بر اينكه عيسى برگزيده خدا بر خلق است . فقل تعالوا ابنائنا و ابنائكم پس به آنان بگو كه براى مباهله پسران خود را بياوريد، ما هم پسران خود را ميآوريم و نسائنا و نسائكم ما زنان خود و شما زنان خود را بياوريد و انفسنا و انفسكم ما كسانى را كه از غايت نزديكى بما مثل خود ما ميباشند ميآوريم و شما هم نزديكان خود را كه به همين قسم باشند بياوريد ثم نبتهل پس لعنت كنيم بر آنكه دروغ ميگويد فنجعل لعنة الله على الكاذبين لعنت خدا را براى دروغگو قرار دهيم .
صلح نصاراى نجران با پيغمبر
در كتب تفسير شيعه و سنى نقل شده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسالت نصاراى نجران را طلبيد و فرمود هر چند من بر حجت و دليل ميافزايم شما بر عناد و منازعه ميافزائيد اكنون بيائيد بمباهله مشغول شويم تا حقتعالى محق را از مبطل و صادق را از كاذب ممتاز گرداند، ايشان گفتند امروز ما را مهلت بده تا بمنزل رويم و با يكديگر در اين امر مشورت كنيم بعد هر چه مصلحت باشد به آن عمل نمائيم .
چون بمنزل رفتند ((عاقبت )) كه صاحب راى و عالم ايشان بود آنها را نصيحت كرد كه با يكديگر كمابره مكنيد و اشخاص منصفى باشيد زيرا بر شما ظاهر شد كه محمد پيغمبر خداست .
اسقف از جمله ايشان بود گفت : اى قوم اگر محمد فردا با عامه اصحاب خود بيرون آمد هيچ انديشه نكنيد و با او مباهله نمائيد كه او بر حق نيست و اگر با خواص اقرباء خود بيرون آيد از مباهله او حذر كنيد و بدانيد كه او پيغمبر بر حق است .
روز ديگر صحابه در مسجد جمع شدند و هر كدام توقع داشتند كه رسول خدا او را حاضر كند. آنحضرت فرمود: حقتعالى بمن فرموده كه ار خواص اقارب و زنان و مردان و كودكان خود را ببرم كه بدعاى ايشان عذاب نازل سازد پس دست اميرالمؤ منين را گرفت و حسن و حسين از پيش روى او ميرفتند و فاطمه در عقب ايشان و حضرت به آنها فرمود من دعا ميكنم شما آئين بگوئيد.
اسقف گفت اينها كيستند كه با محمد آمده اند، گفتند: آن جوان پسرعم و داماد و آنزمان دخترش و آن كودكان دخترزادگان اويند. اسقف با ترسايان گفت ببينيد چگونه اميدوار بكار خود است كه فرزندان و خواص خود را بمباهله آورده است . بخدا اگر او خونى در اين باب داشت هرگز ايشانرا اختيار نميكرد و از مباهله حذر مينمود مصلحت نيست كه ما با او مباهله كنيم اگر از خوف قيصر روم نبود من باو ايمان ميآوردم ، حال بايد با او مصالحه كنيم بر هر چه او خواهد و بعد كه بشهر خود مراجعت كرديد فكر كنيد تا صلاح خود را در چه مى بينيد.
آن جماعت گفتند راى ما راى توست ، پس اسقف خطاب به آنحضرت گفت ما با شما مباهله نمى كنيم ولى مصالحه مينمائيم .
رسول خدا (ص ) بر دو هزار حله از حله هاى عراقى با آنها مصالحه نمود كه قيمت هر حله چهل درهم و اگر زياد و كم باشند قيمت آنرا حساب كنند كه هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب بدهند بعلاوه سى زره آهنى و سى نيزه و سى اسب بپردازند تا بر دين خود باشند و مسلمانان با آنها جنگ نكنند.
صلح نامه اى باين مضمون نوشتند و رفتند ((عاقب )) و ((عبدالمسيح )) در بين راه بآنها گفتند والله ما و شما ميدانيم كه محمد پيغمبر مرسل است و آنچه ميگويد از نزد خداست بخدا هيچكس با هيچ پيغمبرى ملاعنه نكرد مگر آنكه مستاصل شد و از كوچك و بزرگ آنان يكى از زنده نماند، اگر شما مباهله ميكرديد هلاك ميشديد و بر روى زمين هيچيك از نصارى باقى نمى ماندند بخدا قسم كه من ايشان را نگاه كردم و رويهايى ديدم كه اگر از خدا ميخواستند كه كوهها از مواضع خودش زائل شود البته ميشد.
بعد از مراجعت ايشان پيغمبر خدا (ص ) فرمود: قسم به آن خدايى كه جان محمد در قبضه قدرت اوست اگر اينها با من مباهله ميكردند حقتعالى ايشانرا بصورت بوزينه و خوك مسخ ميكرد و آتش بر ايشان فرو ميريخت و همگى اهل نجران حتى مرغان بر درختهاى ايشان هلاك ميشدند.
بنابر نقل طنطاوى و روح البيان اين جماعت نصارى نحران 60 نفر سواره بودند كه چهارده نفر از اشراف و سه نفر آنها از اكابر قوم بودند كه يكى امير و اشمس ((عبدالمسيح )) و ديگرى مشاور صاحب راءى آنها بود كه به او سيد ميگفتند و اسم او ((الايهم )) ((وسومى )) ((حبر)) و اسقف آنها كه اشمس ((ابوحارثه بن علقمه )) بود.
سلاطين روم به ابوحارث خيلى اهميت ميدادند و بواسطه علم و اجتهادى كه در دين نصارى داشت از او تجليل ميكردند و امپراطور روم براى او كنيه هايى بنا كرده بود.
چون اين جماعت از نحران حركت كردند ابوحارث برقاطرى سوار بود و پهلوى او هم برادرش ((كزربن علقمه )) سوار بود، در بين راه قاطر ابوحارث بر زمين خورد كرز ببرادرش گفت برادر صدمه اى به تو نرسد و هلاك تو بعد از هلاكت رسول خدا باشد، ابوحارث گفت مادرت هلاك شود اين چه حرفيست كه ميگويى بخدا قسم اين پيغمبريست كه ما انتظار او را داشتيم . كرز گفت پس ‍ چرا باو ايمان نمى آورى در صورتيكه ميدانى او پيغمبر است .
گفت بجهت اينكه سلاطين عطايا و اموالى بما ميدهند و اكرامهايى ميكنند كه اگر ما به محمد ايمان آوريم تمام اين اشياء و اموال را از ما ميگيرند.
اين حرف در قلب كرز خيلى اثر كرد و پنهان ميداشت تا مسلمان شد.
بارى اين جماعت وقتى بمدينه رسيدند بعد از نماز عصر در مسجد پيغمبر خدمت آنحضرت آمدند با صورتهاى خوب و لباسهاى فاخر.
اصحاب پيغمبر قصد داشتند كه نگذارند آنها داخل شوند، لكن پيغمبر آنها را از اين عمل منع فرمود و آن جماعت را بطرف خود خواند آن سه نفر كه امير و سيد اسقف باشند با رسول خدا صحبت كردند گاهى ميگفتند عيسى خداست و گاهى مى گفتند پسر خداست و گاهى مى گفتند ثالث ثلثه است و دليل آنها بر خدا بودن عيسى بدون پدر آمدن آنحضرت بود و دلايل ديگر اينكه :
((يحيى الموتى )) و تبرى الاكمه و الا برص (( و تخلق من الطين كهيه الطير)) و فنتنفخ فيها و (( فتكون طيرا)) از اين آيه مباركه و بيان مفسرين چند مطلب مهم براى حقانيت شيعه اثبات ميشود.
اول - اثبات حقانيت رسول اكرم (ص )
كه اگر ذى حق نبود جراءت مباهله نمى نمود و علماء بزرگ مسيحى از ميدان مباهله فرار نميكردند لذا در آيه فرمود: فمن حاجك فيه من ما جائك من العلم ، يعنى بعد از آنكه شما علم به حقانيت و پيغمبرى خود دارى مباهله را با نصارى شروع كن .
دوم - اثبات اينكه حسنين فرزندان رسول خدا (ص ) هستند.
اجماع مفسرين بلكه جميع امت بر اينست كه مراد از ابنائنا حسين و حسن عليهماالسلام ميباشند ابوبكر رازى گفته اين آيه دليلست كه حسن و حسين پسران رسول خدا (ص ) هستند و پسر دختر شخص حقيقتا پسر اوست و اخبار عامه و خاصه هم بر اين مدعا گواه است .
حافظ ابونعيم و ابن حجر در صواعق و طبرانى در ترجمه حالات حضرت امام حسن (ع ) و جمعى ديگر از علما عامه از خليفه عمر بن خطاب نقل ميكنند كه گفت :
انى سمعت رسول الله يقول كل حسب و نسب فمنقطع يوم القيامة ما خلاجسى و نسبى و كل بنى انثى عصبتهم لابيهم ماخلا بنى فاطمة انا ابوهم و انا عصبتهم .
يعنى شنيدم از رسول خدا (ص ) كه فرمود هر حسب و نسبى روز قيامت قطع ميشود مگر حسب و نسب من و عصبته هر اولاد دخترى از جانب پدر است مگر اولاد فاطمه من پدر و عصبته آنها مى باشم .
خطيب خوارزمى و احمد بن حنبل و سليمان بلخى حنفى در - ينابيع المودة - با مختصركم و زيادى در الفاظ نقل ميكنند كه رسول اكرم (ص ) فرمودند:
((ابناى هذان ريحانتاى من الدنيا ابناى هذان امامان قاما او قعدا
.
يعنى دو فرزند من حسن و حسين ريحانه دنياى منند و هر دو فرزندان من امامانند خواه قائم به امر امامت و خواه ساكن و قاعد باشند.
در خبر است كه محمد بن حنيفه روزى در صفين جنگ نمايانى كرد، اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
اشهد انك ابنى حقا. گواهى ميدهم كه به حقيقت پسر منى گفتند يا اميرالمؤ منين حسن و حسين نيز فرزندان تواند فرمود: هما ابنا رسول الله .
اشكال : بعضى از علماء اشكال نموده اند كه مقصود از مباهله همراه بردن منسوبين بوده است از اينجهت حسنين را همراه خود برد و اين حسنين فضيلتى نمى شود چه آنها طفل بودند و اطفال موصوف به فضيلت نباشند.
جواب - اولا اگر از مقصود مباهله فقط همراه بردن منسوبين باشد و مراد فضيلت باشد و مراد فضيلت نباشد بايستى كه حضرت رسول (ص ) عباس و عقيل را با خود ببرد زير آنها مسن تر از اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام بودند پس نبردن آنها و بردن على و حسنين عليهم السلام كاشف از اينست كه در مباهله مقصود همراه بودن افضل منسوبين بوده نه كسى كه با آنحضرت نسبت داشته باشد.
ثانيا: قضيه مباهله رسول با نصارى نحران در سال دهم هجرت بوده و حضرت حسنين در آن تاريخ مميز و در حد رشد و عرفان بودند هر چند كه بالغ شرعى باشند و در اول اسلام احكام دائر مدار بلوغ نبوده بلكه دائر مدار تميز بوده است چنانچه خود علماء عامه اينرا نقل كرده اند.
ثالثا: اينكه گفته اند اطفال داراى فضيلت نيستند بر خلاف قرآن و اخبار است چه در قرآن در باره عيسى بن مريم چند ساعته ميفرمايد: انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا . پس وقتى طفل ساعته ممكنست داراى مقام نبوت و فضيلت باشد چگونه طفل مميز داراى مقام و فضيلت نيست .
و يا در خبر است كه حضرت يحيى در كودكى به بيت المقدس آمد و عباد و رهبانان را ديد كه پيراهنهايى از مو پوشيده و كلاههايى از پشم بر سر گذاشته و زنجيرهايى در گردن كرده و خود را به ستونهاى مسجد بسته اند چون اين جماعت را مشاهده نمود نزد مادرش ‍ رفته گفت : اى مادر براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا به بيت المقدس بروم و عبادت خدا را بكنم و با عباد و رهبانان باشم ، مادر گفت : صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنيم چون حضرت زكريا آمد سخن يحيى را نقل كرد زكريا گفت : اى فرزند چه چيز باعث شد كه چنين اراده اى كنى ، تو هنوز طفل و خردسالى . حضرت يحيى گفت : اى پدر مگر نديده اى كه از من خردسالتر شربت ناگوار مرگ را چشيده اند؟
آنگاه زكريا بمادر يحيى گفت آنچه ميگويد برايش انجام ده پس مادر كلاه و پشم و پيراهن مويين براى او بافت و يحيى پوشيده به بيت المقدس رفت و با عباد مشغول عبادت شد تا اينكه پيراهن مو بدن شريفش را خورد روزى به بدن خود نظر كرد و گريست ، خطاب الهى باو رسيد كه اى يحيى آيا گريه ميكنى از اينكه بدنت كاهيده شده و بعزت و جلال خودم سوگند اگر يك نظر به جهنم كنى پيراهن آهنى خواهى پوشيد حضرت يحيى آنقدر گريست كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد كه دندانهايش پيدا شد چون اينخبر بمادرش رسيد با زكريا نزد او آمدند و عباد بنى اسرائيل اطراف او جمع شده به او گفتند از بسيارى گريه روى تو چنين مجروح و كاهيده گشته است . گفت تا حال باخبر نشده بودم .
مادر نمدى تهيه كرد بصورت او نهاد كه دندانهاى او را پوشانيده و اشك چشم را هم جذب مينمود تا آخر روايت كه مفصل است .
مقصود از نقل اين روايت اين بود كه طفل و بچه خردسال هم ممكنست داراى فضيلتى باشد، يحيى پدرش زكريا بود، اما حسنين پدرشان اميرالمؤ منين و جدشان پيغمبر و مادرشان فاطمه زهرا بود پس حسنين گذشته از فضيلت شخصى فضيلت خانوادگى هم داشته اند.
وحى كودك : از جمله اطفالى كه در دنيا داراى فضيلت شايانى بودند داستان وحى كودك است كه بين ملت يهود شهرت دارد.
مرحوم ملا محمدرضاى جديدالاسلام كه از مراجع بزرگ روحانيت يهود بود، پس از تاءمل به آئين مبين اسلام مشرف گشت . او در كتاب رداليهود كه موسوم به منقول رضايى و بزبان عربيست چنين مينويسد:
بر حسب آنچه علماى يهود در مقدمه كتاب وحى كودك نگاشته اند يكى از علما بنى اسرائيل بنام ((ربى پنجاس )) كه به زهد و پاكى معروف خاص و عام بود با زنش راهيل كه وى نيز از زنان پاك سيرت دوران خود بود زمانى چند در آرزوى فرزندى صالح و برومند دست نياز بسوى پروردگار دراز داشتند تا اينكه حقتعالى دعاى آنان را به هدف اجابت رسانيده كودكى بنام ((لحمان حطوفاه )) به آنان مرحمت فرمود.
اين كودك هفتاد سال قبل از بعثت پيغمبر ما چون چشم به اينجهان گشود سخنانى گفت كه پدرش برآشفت و گفت خاموش باش از آن هنگام مدت دوازده سال كودك ديگر سخنى نگفت ، مادر از اين خاموشى ناگهانى طفل بسى آزرده خاطر شد تا جايى كه به مردن وى راضى شد گاه و بيگاه با شوهر ميگفت ايكاش اين طفل بدنيا نيامده بود، شوهرش باو ميگفت اگر اين كودك زبان گشايد سخنانى خواهد گفت كه موجب بيم و هراس مردم شود. از زن اصرار و تكرار و از شوهر انكار تا بالاخره مرد پذيرفت و پيش از آنكه زبان بدعا گشايد بگوش طفل گفت فرزند عزيز آنچه خواهى بگوى ولى مجمل و مرموز تا كسى بمقاصد تو آگاه نگردد.
مرد دعا كرد و دعايش به هدف اجابت رسيد و طفل پس از دوازده سال خاموشى زبان گشود و جملاتى كه بنام كتاب وحى كودك است بيان نمود.
آيات اين كتاب به اندازه اى سربسته و نامفهومست كه حتى علما و مفسرين و اهل لغت عبرى را دچار حيرت و مشقت فراوان نموده و حتى آيات هفتگانه كه بحروف ((ج ،ه ، ز، ح ، ط،ى ،ك ،)) آغاز شده بطور كلى در بوته اجمال مانده و معناى روشن و درستى براى آنها نيافته اند و ازينرو نه علماء يهود شرحى بر آنها نگاشته اند و نه علامات و بشارات روشنى كه راجع به پيغمبر اسلام گفته قبول كرده اند بلكه مربوط بشخص نامعلومى دانسته اند و لذا اين كتاب را در دسترس هر كس قرار نميدهند.
وحى كودك بشاراتى كامل و در عين حال مرموز از طلوع بعثت پيغمبر و بعضى از علائم ولادت و برخى از معجزات و جنگها و اندكى از كردار و رفتار آنحضرت و بعضى از علائم آخرالزمان و رجعت و اشاراتى بشخصيت حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام و مختصرى از واقعه جانگداز عاشوراى حضرت حسين (ع ) را پيشگويى كرده است .
پس اينكه عامه ميگويند طفل خردسال داراى فضيلت و اهميتى نميباشد خلافست بلكه بسيارى از كودكان داراى مقاماتى بوده اند.
بعلاوه روايات بسيارى از شيعه و سنى رسيده كه پيغمبر (ص ) فضايل و مناقب اين دو كودك را بيان فرموده اند و بعضى از آنها را بعدا ذكر خواهيم كرد.
نكته تقديم ابناء و نساء در آيه مباهله
((زمخشرى )) در كشاف ميگويد: خصوصيت پسران و زنان و مقدم داشتن آنها را بر انفسنا دليل است كه نزديكترين اشخاص بانسان زنان و فرزندان ميباشند و گاه ميشود كه انسان جان خود را فداى آنان مينمايد و براى حفظ آنان خود را در مهلكه جنگ و جدال مى اندازد، باينجهت اعراب زنان و فرزندان خود را در جنگها ميبردند تا از فرار كردن مصون باشند.
نكته ديگر در مقدم داشتن ابناء و نساء بر انفسنا اينست كه زحمات پيغمبر و دين و قرآن او بواسطه اين دختر و دو پسر بايد تا قيامت باقى بماند چه اگر فاطمه و حسنين نبودند نسل امامت قطع ميشد و نبوت بدون ولايت نتيجه اى براى خلق نداشت .
قبلا گفتيم كه علت مبقيه دين حسين (ع ) بود پس چون دين و قرآن و اسم اين پيغمبر بايد بواسطه اين دختر و دو فرزند او در صفحه روزگار بماند، لذا خدا آنها را مقدم براسم پيغمبرش نمود.
بنابر گفته زمخشرى ، حسن و حسين براى پيغمبر خلقند و از همه كس اتصالشان بآنحضرت بيشتر است و اهتمام آنحضرت در حفظ ايشان از همه كس زيادتر بود. خيلى جاى تعجب است كه بگويند بردن حسنين بمباهله فضيلتى براى آنها نميشود.
پس معلوم شد كه حسن و حسين پسران پيغمبرند و بهترين دليل لفظ ابنائناست چون شيعه و سنى معتقدند كه در روز مباهله پيغمبر حسن و حسين را آورد و مراد از نسائنا دختر گرامى اش فاطمه و مراد از نفسنا ابن عم و دامادش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
سوم ، انفسنا و اثبات خلافت على عليه السلام
اين آيه مباركه كه صريح است كه در بين جميع صحابه پيغمبر، على عليه السلام افضل از همه بوده كه خداوند متعال او را نفس رسول الله (ص ) خوانده است ، بديهى است كه مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمد خاتم الانبياء (ص ) نيست زيرا كه دعوت اقتضاى مغايرت دارد و انسان هرگز ماءمور نميشود كه خود را بخواند، پس بايد مراد دعوت ديگرى باشد كه بمنزله نفس پيغمبر است و باتفاق جميع مفسرين شيعه و سنى مراد از نفس على (ع ) است .
اينكه ميگوييم على (ع ) اتحاد نفسانى با رسول خدا داشته اتحاد مجازيست نه حقيقت و مراد تساوى روح و كمالات است نه جسم و مسلما على (ع ) در جميع فضايل و كمالات و صفات با رسول اكرم مساوى بوده است . الا ما خرج بالنص و الدليل .
دلالت آيه بر همينمطلب بنحويست كه فخر رازى با آن تعصبى كه در آيه و حديث غديرخم اعمال داشته در اينجا اظهار حق و بيان واقع نتوانسته خوددارى كند و ميگويد اين آيه شريفه از براى شيعه دليل بر افضليت اميرالمؤ منين است بر جميع انبياء و اولوالعزم و غيراولوالعزم زيرا خداوند على بن ابيطالب را به نفس پيغمبر تعبير فرموده است . واضح است كه اتحاد دو شخص در ذات غيرمعقول خواهد بود پس لابد بايد مراد از آن اتحاد در مماثلت و مشابهت تامه در صفات و كمالات نفسانى باشد از علم و عصمت و طهارت و رحمت و عفت و كرم و شجاعت و زهد و عبادت و جوانمردى و فتوت و غير اينها كه از صفات كمال حضرت بنويست و شبهه اى نيست كه از جمله صفات آن سرور برترى بر تمام انبياء و رسل است و حضرت اميرالمؤ منين بعد از آنكه به نص آيه شريفه بمنزله نفس حضرت رسول خدا (ص ) ميباشد پس بايد مانند آنحضرت افضل از ساير انبياء و رسل باشد.
نيشابورى هم در اينمقوله از فخر رازى متابعت كرده و در تفسر خود گفته : لا يزال و يمكن للفراضة ان يستد لوابا فضيلة على (ع ) على الانبيا بل على اولى العزم لان النبى (ص ) افضل و اكمل من الانبيا و قدسماه تعالى نفس النبى و لا نعنى لهذه التسمية الا المشابهة و المماثلة فاذا يكون افضل و اكمل من الانبياء .
پس از لفظ معلوم ميشود تمام كمالات پيغمبر در على بوده ، مثلا پيغمبر عصمت داشته على هم داشته ، مقام على پيغمبر را على هم داشته و از جمله صفات رسول خدا (ص ) به نص آيه شريفه النبى اولى بالمومنين من نفسهم است كه آن بزرگوار اولى به تصرف در جميع امور دين و دنياى كافه مردمست پس بايد بمقتضاى آيه شريفه مباهله كه بمنزله نفس پيغمبر است بعد از پيغمبر اولى به تصرف در جميع امور امت ، در دين و دنيا و آخرت ايشان باشد. بعضى از جهال ضلال در اين تمسك و استدلال كه از براى خلافت على (ع ) شده چند مناقثه كرده اند.
اول : اينكه لازمه اين استدلال كه مماثلت حضرت اميرالمؤ منين با حضرت سيدالمرسلين در جميع صفات باشد اينست كه آنحضرت بعد از خاتم النبيين پيغمبر باشد.
جواب : آيه شريفه : و ما كان محمد با احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و حديث شريف نبوى كه فرمود: يا على انت بمنزلة هارون و موسى الا انه لا بنى بعدى كه از روايات عامه يكصد روايت و از روايات خاصه هفتاد روايت وارد شده چنانكه سيد بحرينى در غاية المرام متعرض شده است و در نزد فريقين از متواترات لفظيه ميباشد اين صفت را از آنحضرت استثنا مينمايد.
در تفسير عطا و كتب فردوس شيرويه ديلمى و خصايص نطنزى و ديگرانست كه رسول خدا به زيدبن حارثه فرمود: على كنفسى لافرق بينى و بينه الاالنبوة فمن شك فقد كفر . على مانند خود منست جز نبوت فرقى بين من و او نيست پس كسى كه در اينموضوع شك كند حتما كافر است .
صاحب وسيله يكى از علماء بزرگ عامه است از عايشه روايت كرده كه روزى جناب رسول خدا (ص ) بعضى از صحابه را ياد نمود ولى درباره على ساكت بود و سخنى نفرمود، فاطمه عرض كرد اى پدر تعريف بعضى را نمودى ولى درباره على هيچ نگفتى حضرت فرمود: اى فاطمه ، على جان منست آيا ديده اى كه كسى مدح خود را بيان كند؟
ابن جبر در كتاب نخبه گفته كه : نسل رسول الله عن بعض الناس فقال فيه ما قال له فى على فقال انما سلنى عن الناس و لم تسئلنى من نفسى و على نفسى و در بعضى روايات فرمود: على بمنزله روح من است .
دوم : مناقشه نموده اند كه مراد از انفسنا ممكن است خود پيغمبر و ايراد صيغه به لفظ جمع براى تعظيم و تشريف باشد مثل آيه : انا نحن نزلنا الذكر.
جواب : لازمه چنين ادعايى اينست كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) داخل در اشخاصى نباشد كه پيغمبر با آنها مباهله كرد چه بعد از آنكه داخل در انفسنا نشد قطعا داخل در ابنائنا و همچنين نسائنا نيست و لازمه اين حرف خارج بودن آنحضرت از مباهله است و اين منافى با اخبار طرفين و اجماع فريقين است .