اوصاف روزه داران
شرح خطبه شعبانيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

سيد محمد على جزايرى (آل غفور)

- ۶ -


خوش خلقى صفت بارز رسول اكرم صلى الله عليه و آله  
در كتاب وقايع الايام ، آمده است : شخصى از اميرالمؤ منين عليه السلام درخواست كرد، مكارم اخلاقى رسول خدا را براى او برشمارد. آنحضرت فرمود: تو ابتدا نعمت هاى دنيا را براى من بشمار تا من نيز اخلاق محسنه آن حضرت براى تو بشمارم . او عرض كرد: چگونه ممكن است نعمت هاى دنيا را شمرد؟ زيرا خداوند فرموده است (و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها) (157) اگر نعمت هاى الهى را بخواهيد بشماريد نمى توانيد آنها را به پايان برسانيد.
حضرت در پاسخ فرمود: خداوند تمام نعمتهاى دنيا را قليل و كم دانسته و مى فرمايد:
(قل متاع الدنيا قليل ) (158) بگو اى رسول گرامى متاع دنيا اندك است ولى درباره اخلاق رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : (و انك لعلى خلق عظيم )؛ به درستى كه تو داراى خلق بسيار نيكويى هستى . اينك نعمات و متاع دنيا را تو مى توانى بشمارى و از من مى خواهى چيزى كه عظيم و مهم است برشمارم .
وليكن همين قدر بدان كه اخلاق تمام پيامبران به وسيله رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتمام رسيده است . هر يك از آن ها مظهر يك اخلاق پسنديده بوده اند، و چون نوبت به آن جناب رسيد، تمام صفات اخلاقى پسنديده را جمع كرد. بنابر آن حضرت فرمود: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ من برانگيخته شدم ، تا اخلاق نيكو را كامل كنم (159).
در بحارالانوار از كافى از بحرالسقاء چنين نقل مى كند:
قال لى ابوعبدالله عليه السلام يا بحر حسن الخلق يسر ثم قال الا اخبرك بحديث ماهو فى يدى احد من اهل المدينة قلت بلى قال بينما رسول الله صلى الله عليه و آله ذات يوم جالس فى المسجد اذ جاءت جارية لبعض الانصار و هو قائم فاخذت بطرف ثوبة فقام لها النبى صلى الله عليه و آله فلم تقل شيئا و لم يقل لها النبى صلى الله عليه و آله شيئا حتى فعلت ذلك ثلاث مرات فقام لها النبى فى الرابعة و هى خلفه فاخذت هدبة من ثوبه ثم رجعت فقال لها الناس فعل الله بك و فعل حبست رسول الله صلى الله عليه و آله ثلاث مرات لاتقولين له شيئا و لاهو يقول لك شيئا ما كانت حاجتك اليه قالت ان لنا مريضا فارسلنى اهلى لاخذ هدبة من ثوبه ليستشفى بهالفما اردت اخذها رآنى فقام فاستحييت منه ان آخذها و هو يرانى و اكره ان استاءمره فى اخذها فاءخذتها (160).
امام صادق عليه السلام فرمود: اى بحر! حسن خلق ، موجب آسانى كارها و با خوشحالى مى شود بعد فرمود: آيا براى تو حديثى نقل كنم كه نزد هيچ يك از اهل مدينه نيست ؟ گفتم : بلى فرمود: يك روز رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود دختر بچه اى از انصار (كه خودش حاضر بود) آمد واز پشت سر، لباس حضرت را گرفت و كشيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به تصور اينكه كارى دارد، از جا بلند شد ولى دختر بچه چيزى نگفت . پيغمبر هم چيزى به او نفرمود بعد بار دوم و سوم به همين كار ادامه داد و پيغمبر برمى خواست و مى نشست تا در مرتبه چهارم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله برخاست دختر بچه از پشت سر او، قطعه اى از لباس حضرت را پاره كرد و برد. مردم او را سرزنش كردند و گفتند: خدا با تو چنين چنان كند، سه مرتبه رسول خدا را از جا بلند كردى و تو هيچ نگفتى ، منظورت چه بود؟ گفت : ما در خانه مريضى داريم ، كسانم مرا فرستادند، تا قطعه اى از لباس رسول خدا را بگيرم تا همراه او باشد و شفا يابد. من خواستم مخفيانه و آهسته از پشت سر اين كار را بكنم ولى خجالت مى كشيدم كه شايد حضرت مرا ببيند. ولى حضرت متوجه شدند، و من نخواستم كه به حضرت بگويم و بگيرم و اين كار را كردم .
قرآن مى فرمايد (و لكم فى رسول الله اسوة حسنه ) (161) رفتار حضرت ، براى شما و الگو و سرمشق است ما بين خود و خدا ببينيم اگر كسى اين رفتار را ما با داشته باشد، عكس العمل ما چه خواهد بود آيا همان مرتبه اول با او دعوا نمى كنيم ؟ و داد سر او نمى كشيد كه بچه آرام باش اين چه كارى بود كردى ، دفعه دوم و سوم حتما دنبال او دويده و كتك خواهيم زد؟ چه خوب است كه رفتار آن حضرت را در زندگى الگوى خود قرار دهيم .
در حديث ديگرى چنين آمده است :
و عن انس بن مالك قال : خدمت النبى صلى الله عليه و آله تسع سنين ، فما اعلمه قال لى قط هلا فعلت كذا و كذا، ولاعاب على شيئا قط (162).
يعنى : انس بن مالك - خادم حضرت - مى گويد: نه سال تمام ، خدمتگزار رسول خدا بودم و به خاطر ندارم كه او هيچ وقت فرموده باشد چرا فلان كار را انجام دادى و يا چرا فلان كار را انجام ندادى ! و در هيچ موردى بر من ايراد نگرفت .
در جاى ديگر او مى گويد:
رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه به عيادت مريض مى رفت و تشييع جنازه مى كرد، اگر عبدى هم از حضرت دعوتى مى كرد مى پذيرفت و سوار الاغ ميشد در جنگ خيبر و قريضه و نضير سوار الاغى شده بود كه افسارش از ليف خرما بود(163).
در حديث ديگرى انس بن مالك مى گويد:
قال : كانت الرسول الله صلى الله عليه و آله شربة يفطر عليها و شربة للسحر و ربما كانت و احدة و ربما كانت لبنا و ربما كانت الشربة خبزا يماث فهياتها له ذات ليلة فاحتبس النبى صلى الله عليه و آله فظننت ان بعض اصحابه دعاه فشربتها حين احتبس فجاءص بعد العشاء بساعة فساءلت بعض من كان معه هل كان النبى صلى الله عليه و آله افطر فى مكان او دعاه احد فقال لافبت بليلة لايعلمها الا الله من غم ان يطلبها منى النبى صلى الله عليه و آله و لايجدها فيبيت جائعا صبح صائما و ما ساءلنى عنها و لاذكرها حتى الساعة (164).
انس بن مالك مى گويد: برنامه رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين بود كه شب ها با نوشيدنى مثل شير افطار مى كرد و همچنين سحرها. گاهى هم ، همراه آن نان مى خورد، يك شب ، افطارى حضرت را آماده كردم ولى بعد از نماز مغرب حضرت دير كرد. من فكر كردم كه بعضى از ياران و اصحاب او را براى افطار دعوت كرده اند، بنابراين من آن نوشيدنى را خودم خوردم ؛ ولى بعد از گذشت يك ساعت حضرت آمدند. من از بعضى كسانى كه همراه حضرت بودند سؤ ال كردم : آيا رسول خدا در جايى افطار خورده يا كسى او را دعوت نموده ؟ گفتند: نه ، پس آن شب بر من خيلى سخت گذشت كه جز خدا كسى نمى داند - و از اين بيم داشتم كه اگر حضرت افطار را بخواهد، چه بگويم . ولى بالاخره حضرت آن شب را گرسنه به سر برده و روز هم روزه گرفتند و هيچ از من نپرسيدند، و اصلا صحبتى نكردند و تا كنون هم نفرموده اند.
گوشه اى از دعاى شريف مكارم الاخلاق 
انصافا همان فرمايش حضرت كاملا درست است ادبنى ربى فاحسن تاءديبى (165) خدايم مرا تربيت كرد و خوب هم تربيت نموده است اگر راجع به مكارم اخلاقى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام و اصحاب ائمه بخواهيم صحبت كنيم ، از خلق خوش آنان ، از عفو و اغماض آنان از تواضع آنان ، از برخورد ايشان ، با دوست و دشمن مثنوى هفتاد من كاغذ شود، فقط همين را عرض كنم چه خوب است گاهگاهى دعاى شريف مكارم الاخلاق امام زين العابدين عليه السلام را كه مرحوم حاج شيخ عباس در آخر مفاتيح آورده است . بخوانيم و كمى به خود بياييم و ببينيم كه از مكارم الاخلاق اسلامى چه داريم و چه نداريم . ائمه عليهم السلام جمله جمله اين دعا را خودشان عمل مى كرده اند و بس و بدون تعارف بايد گفت و من و تو دوريم و خيلى هم دور مى گوييد نه چند جمله را گوش كنيد تا با من هم عقيده شويد.
در قسمتى از اين دعا چنين آمده است :
و لاتفتنى بالنظر و اعزنى ولاتبتلينى بالكبر، و عبدنى لك و لاتفسد عبادتى بالعجب و اجر للناس على يدى الخير و لاتمحقه بالمن ، وهب لى معالى الاخلاق و اعصمنى من الخفر، اللهم صل على محمد و آله ترفعنى فى الناس درجة الا حططتنى عند نفسى مثلها و لاتحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذلة باطنة عند نفسى بقدرها
خدايا! مرا مورد امتحان خود بزرگ بينى قرار ده ، خدايا! مرا عزت بده اما بدون آنكه مبتلا به تكبر شوم . خدايا! به من توفيق عبادت خالص و بدون ريا بده ، اما عبادتم را با عجب و خودخواهى فاسد نكنم خدايا! دست مرا براى مردم گره گشا فرما؛ اما نكند با منت نهادن بر سر آنها آن را نابود كنم . خدايا! مكارم اخلاق اسلامى به من لطف بفرما، اما از افتخار كردن به ديگران مرا حفظ كن .
خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مقام و شخصيت مرا در نزد مردم ، حتى يك درجه بالا نبر، مگر آن كه خودم را به همان اندازه پايين بياورم و خود را كوچك بشمارم . خدايا! اگر عزت ظاهرى به من مرحمت مى كنى ، در نزد خودم به من ذلت درونى به همان مقدار بده .
عزيزان ، اين بود و آيات و آثار و فوايد حسن خلق و مكارم اخلاق اسلامى ، يك روايت هم از كيفر و بدى سوء خلق بگويم .
كيفر بد اخلاقى 
سعدبن معاذ، يكى از اصحاب خوب رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است . و رواياتى در تعريف و تمجيد از او ذكر شده (166) از جمله روايتى است كه در كتاب جهاد شرح لمعه بيان شده است . درباره جنگ باطايفه بنى قريظه كه از يهود بودند و حاضر به ترك قتال شدند و به هر حكمى كه سعد بن معاذه درباره آنها مى داد، راضى شدند.(167) رسول خدا هم قبول كرد، بعد سعد حكم كرد كه تمام مردان آن ها كشته و زن و بچه ها اسير شوند و اموالشان مصادره شود. پس حضرت به او فرمود: لقد حكمت بما حكم الله به من فوق سبعة ارقعه ؛ حكمى كردى كه خدا متعال از بالاى هفت آسمان حكم كرد.
در حالات سعد بن معاذ، بحارالانوار از علل الشرايع و امالى صدوق ، از ابن سنان چنين نقل مى كند: عن ابى عبدالله عليه السلام قال اتى رسول الله صلى الله عليه و آله فقيل له سعد بن معاذ قد مات فقام رسول الله صلى الله عليه و آله وقام اصحابه معه فامر بغسل سعد و هو قائم على عضادة الباب فلما حنط و كفن وحمل على سريرة تبعه رسول الله صلى الله عليه و آله بلا حذاء ولارداء ثم كان ياءخذ يمنة السرير مرة و يسرة السرير مرة حتى انتهى به الى القبر فنزل رسول الله حتى لحده و سوى اللبن عليه و جعل يقول ناولونى حجرا نولونى ترابا يسد به ما بين اللبن فلما ان فرغ و حثا عليه التراب سوى قبره قال رسول الله صلى الله عليه و آله انى لاعلم انه سبيلى و يصل البلاء اليه و لكن الله عزوجل يحب عبدا اذا عمل عملا احكمه فلما ان سوى التربة عليه قالت ام سعد يا سعد نيئا لك الجنة فقال رسول الله صلى الله عليه و آله يا ام سعد مه لاتجزمى ، على ربك فان سعدا قد اصابته ضمة قال فرجع رسول الله و رجع الناس فقالوا يا رسول الله لقد راءيناك صنعت على سعد مالم تصنعه على احد انك تبعت جنازته بلاحذاء و لارداء فقال صلى الله عليه و آله ان الملائكة كانت بلا رداء و لاحذاء فتاءسيت بها قالوا و كنت تاءخذ يمنة السرير و يسرته قال كانت يدى فى يد جبرائيل عليه السلام اخذ حيث ياءخذ قالوا امرت بغسله و صيلت على جنازته و لحدته فى قبره ث قلت ان سعدا قد اصابته صمة قال فقال صلى الله عليه و آله نعم انه كان فى خلقه مع اهله سوء (168).
امام صادق عليه السلام فرمود: شخصى آمد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و خبر داد كه سعد بن معاذ مرده ؛ پس رسول خدا با اصحاب حركت كردند و امر فرمود تا او را غسل دهند و خود كنار در ايستاده بود. پس وقتى حنوط و كفن تمام شد و او را ميان تابوت گذاشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به دنبال جنازه حركت كرد؛ در حالى كه عبا وكفش نداشت گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفت تا به محل دفن رسيدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد قبر شده و سعد را در لحد خوابانيد و خشت ها را چيد. گاهى مى فرمود: سنگ بدهيد، گاهى گل ، كه ميان خشت ها را پر كند؛ تا اينكه دفن تمام شد و خاك ها را ريختند. سپس فرمود: من مى دانم كه به زودى قبر خراب مى شود ولى خدا از بنده اى خوشش مى آيد كه وقتى كارى انجام مى دهد درست و مرتب و محكم انجام دهد.
در اين هنگام مادر سعد گفت : خوشا به حالت اى سعد! گوارا باد بر تو بهشت ! پس رسول خدا فرمود: اى ام سعد! آهسته ! اين چنين قاطع سخن نگو! زيرا سعد اينك در فشار قبر قرار گرفت . امام صادق عليه السلام فرمود: پس رسول خدا با اصحاب برگشتند. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! با سعد رفتارى كرديد كه با هيچ احدى انجام نداديد؛ بدون كفش و عبا تشييع كرديد گاهى طرف راست جنازه و گاهى چپ را گرفتيد. دستور داديد او را غسل دادند و خودتان بر او نماز خوانديد و در قبر گذاشتيد و با اين همه فرموديد كه سعد در فشار قبر قرار گرفت .
حضرت فرمود: ملايكه در تشييع او شركت داشتند بدون عبا و كفش بودند و من با آنها همكارى كردم ، چنين دستم در دست جبرئيل بود، او گاهى طرف راست بود و گاهى طرف چپ با همه اين امور، سبب فشار قبرش اين بود كه سعد در خانواده و با زن و فرزندش بد اخلاق بود.
آرى پدرى كه وارد خانه مى شود بداخلاق و عبوسا قمطريرا باشد، بچه ها همه از ترس ساكت و آرام مى شوند ولى مى گويند كى بشود بابا از خانه بيرون برود كه ما نفس راحتى بكشيم .
ذكر توسل به على اكبر 
امروز كه اخلاق شريف پيامبر را گفتيم متوسل به شبه پيامبر حضرت على اكبر مى شويم . السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليكم منى سلام الله ابدا ما بقيت وبقى الليل والنهار و لاجعله الله آخر العهد من ء لزيارتكم السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين
على اكبر اجازه ميدان رفتن گرفت و به طرف ميدان حركت كرد. سيدالشهداء نيز زير آسمان آمد و محاسن مبارك را به دست گرفت ؛
اللهم اشهد على هولاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك ، و كنا اذا اشتقنا الى رسول الله الحسين
خدايا! شاهد و گواه باش جوانى به سوى اين اشقيا مى رود كه شبيه ترين فرد است به رسول خدا و ما هر وقت مشتاق رسول خدا مى شديم ، به صورت او نگاه مى كرديم .
على وارد ميدان شد. سيدالشهداء بر در خيمه ايستاده ، ناگاه صدايى به گوشش رسيد يا ابه عليك منى السلام خود را به سر وقت جوانش رسانيد، نشست سرش را به دامن گرفت و جعل يمسح الدم عن ثناياه ، شايد خاك و خون از دهن على پاك كرد كه اگر وصيتى ، حرفى دارد بگويد.

گلزار نبى گشته تهى از همه گلها
افغان زدل زينب خونين جگر آمد
ليلا شده در دشت بلا يك سره مجنون
وقتى كه به او مردن اكبر خبر آمد
يعقوب فراموش نمود از غم يوسف
آن دم كه حسين بر سر نعش پسر آمد
بگرفت تن يوسف خود تنگ در آغوش
يعقوب صفت ناله اش از سينه برآمد
كه اى تازه جوان من كه نديدم ز تو كامى
عمر پدر از بعد تو ديگر به سر آمد
لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم
جلسه سيزدهم 
بسم الله الرحمن الرحيم
ولايت با سعادت سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت امام حسين مجتبى عليه السلام را به عموم شيعيان خصوصا حضار محترم تبركى و تهنيت عرض ميكنم و سخنان امروزم را در خصوص فضايل و احوال آن بزرگوار قرار مى دهم چون بى انصافى است اگر يك جلسه كامل به آن حضرت اختصاص ندهم .
شمه اى از فضايل امام حسن مجتبى عليه السلام  
نيمه ماه رمضان مصادف است با ولادت با سعادت امام حسن مجتبى عليه السلام به همين جهت ، درباره فضايل آن حضرت مطالبى را عرض مى كنيم . مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در شب نيمه ماه رمضان سال سوم يا دوم هجرت در مدينه در خانه اميرالمؤ منين - متصل به مسجد النبى - واقع گرديد. بعضى در سوم شعبان گفته اند كه ظاهرا با امام حسين عليه السلام اشتباه شده است (169).
مرحوم حاج شيخ عباس در سفينة البحار از ارشاد شيخ مفيد همان قول اول را نقل مى كند: (170)
ولد ابومحمد الحسن صلى الله عليه و آله بالمدينة ليلة النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة (171).
و در كشفه الغمه نيز مى فرمايد:
اصح ما قيل فى ولادته ، انه ولد بالمدينة فى النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة (172).
در بحارالانوار، از عيون چنين نقل شده است :
عن الرضا عن آبائه عن على بن الحسين عليه السلام عن اسماء بنت عميس قالت قبلت جدتك فاطمة عليها السلام بالحسن و الحسين عليهم السلام فلما ولد الحسن عليه السلام جاء النبى صلى الله عليه و آله و قال يا اسماء هاتى ابنى فدفعته اليه فى خرقة صفراء فرمى بهاالنبى صلى الله عليه و آله و قال يا اسماء الم اعهد اليكم ان لاتلفوا المولود فى خرقة صفراء فلففته فى خرقة بيضاء فدفعته اليه فاذن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثم قال لعلى عليه السلام باى شى ء سميت ابنى هذا قال على عليه السلام ما كنت لاسبقك باسمه يا رسول الله وقد كنت احب ان اسمية حربا فقال النبى صلى الله عليه و آله وانا لااسبق باسمه ربى عزوجل فهبط جبرئيل و قال العلى الاعلى يقرئك السلام و يقول على منك بمنزلة هارون من موسى و لانبى بعدك فسم ابنك هذا باسم ابن هارون فقال النبى صلى الله عليه و آله و ما اسم ابن هارون يا جبرئيل قال شبر فقال النبى صلى الله عليه و آله لسانى عربى قال جبرئيل عليه السلام سمه الحسن قالت اسماء فسماء الحسن فلما كان يوم سابعه عق عنه النبى صلى الله عليه و آله بكبشين املحين فاعطى القابلة فخذ كبش و دينارا و حلق راءسه و تصدق بوزن الشعر ورقا و طلى راءسه بالخلوق (173).
امام زين العابدين عليه السلام از اسماء بن عميس(اين زن سعادتمند كه اول زن جعفر بن ابيطالب بوده ، و از او سه پسر آورد: عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زينب عليها السلام - و عون و محمد، اسماء پس از شهادت جعفر در جنگ موته ، با ابوبكر ازدواج كرد كه محمد بن ابوبكر را آورد و بعد از ابوبكر با اميرالمؤ مين ازدواج كرد و از او يك پسر به نام يحيى آورد)) نقل مى كند كه مى گويد: من قابله جده ات حضرت زهرا عليها السلام بودم ، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين پس هنگامى كه امام حسن متولد شد رسول خدا صلى الله عليه و آله تشريف آورد و فرمود: اسماء! پسرم را بياور! پس آن حضرت را به دستش دادم در حالى كه در پارچه زردى پيچيده بودم . پس حضرت آن پارچه را انداخت و فرمود: اسماء! مگر من سفارش نكرده بودم كه تازه مولود را در پارچه زرد نپوشانيد؟! پس او را در پارچه سفيدى پيچاندم و تقديم نمودم . پس در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس به على عليه السلام فرمود: او را چه ناميده ايد؟ عرض كرد: بدون مشورت با شما اسمش را نمى گذاريم ! ولى دوست داشتم اسم او را حرب بگذارم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من هم بر پروردگارم در نامگذارى اين طفل سبقت نمى گيرم بعد از آن ، جبرئيل - فرشته وحى - نازل شد و عرضه داشت : اى محمد! على اعلى به شما سلام مى رساند و مى گويد: على نسبت به شما مثل هارون است است نسبت به موسى ، گرچه بعد از تو پيغمبرى نخواهد آمد اين پسرت را به نام پسر هارون نام گذارى كن ! پرسيد: اسم پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت : شبر حضرت فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت : او را حسن نام بگذاريد. اسماء مى گويد: پس او را حسن ناميد. بعد از آن چون روز هفتم شد، رسول خدا دو گوسفند فربه براى او عقيقه كرد و يك ران با يك دينار به قابله داد و سر او را تراشيد و هم وزن موى او نقره صدقه داد و سر او را خوش بو كرد.
از اين روايت چندين استفاده مى كنيم : يكى اين كه لباس زرد مناسب نيست ، شايد چون مثل لباس مشكى چرك و كثافت را به خود مى گيرد و پيدا نيست برخلاف لباس سفيد؛ دوم اينكه مستحب است در گوش تازه مولود اذان و اقامه بگويند؛ زيرا اول كلامى كه مى شنود؛ نام خدا و پيغمبر باشد؛ سوم اينكه نامگذارى طفل مهم است و بايد اسم مناسبى را انتخاب كرد. بنابراين اميرالمؤ منين بدون نظرخواهى از رسول خدا و نيز حضرت رسول نيز بدون كسب اجازه از طرف خداوند، نام تازه مولود را انتخاب نكردند. يكى از حقوق كه فرزند به گردن پدر و مادر دارد انتخاب نام نيك است . وقتى بزرگ شد صاحب هر شغل و منصبى بشود مناسب است مثل حسن و حسين و جعفر و باقر و نقى و تقى ... و اگر نا ماءنوس باشد چه بسا سبب حقارت و توهين شود، مثل اسم بعضى از شاهان كه اواخر سلطنت پهلوى اول مردم از طرف ادارى آمار مجبور به انتخاب اين اسماء بودند يا اسم خارجى مثلا.
چهارمين موردى كه از روايت استفاده مى شود، استحباب عقيقع در روز هفتم تولد است كه در روايات بر آن تاءكيد شده و آن را باعث سلامتى طفل دانسته اند؛ پنجم ، استحباب تراشيدن سر است (كه البته توجه داريد حلق به معنى تراشيدن با تيغ است نه ماشين كردن ) و ششم صدقه دادن نقره هم وزن مو، به فقرا است (ورق در روايت به معنى نقره است ) و هفتم خوش بو نمودن فرزند؛
امام حسن عليه السلام در حدود يك سالگى  
علامه مجلسى در بحارالانوار از كتاب ابن البيع و از زمخشرى نقل مى كند:
وكانت فاطمة عليهماالسلام ترقص ابنها حسنا عليه السلام و تقول : اشبه اباك يا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لاتوال ذاالاحن (174).
حضرت زهرا عليها السلام با امام حسن بازى مى كرد و او را بالا و پايين مى انداخت و مى گرفت مى چرخانيد و مى گفت : عزيزم حسن ! تو بايد مثل پدرت اميرالمومنين شوى و بايد از دست و پاى حق ، ريسمان را باز كنى (يعنى آزادانه حق را اعمال كنى ) بايد فقط خدا را عبادت كنى ؛ زيرا او صاحب نعمت هاست و نبايد با كسى كه اهل كينه و خشم باشد دوست شوى .
از اين روايت نتيجه مى گيريم كه بايد به كودك سخنان پر معنى و كلمات آموزنده ياد دهيم نه سرودها و آوازهاى بى معنا.
همچنين بحارالانوار، در همان صفحه از تفسير ابى يوسف نقل مى كند از شخصى به نام مرزد:
قال : سمعت اباهريرة يقول سمع اذناى هاتان و بصر عيناى هاتان رسول الله صلى الله عليه و آله و هو آخذ بيديده جميعا بكتفى الحسن و الحسين و قدما هما على قدم رسول الله صلى الله عليه و آله و يقول ترق عين بقه (و از كتاب ابن البيع و زمخشرى قال حزقه حزقه ترق عين بقه ) قال : فرقا الغلام ، حتى وضع قدميه على صدر رسول الله صلى الله عليه و آله ثم قال : افتح فاك ثم قبله ثم قال : اللهم احبه فانى احبه يا اللهم انى احبه فاحبه و احب من يحبه - الحرقه ، القصير الصغير الخطا، و عين بقه اصغر العين و قال اراده بالبقه فاطمة عليهاالسلام من از ابوهريره ، شنيدم كه گفت : با اين دو گوش خود شنيدم و با اين دو چشم خود ديدم ؛ رسولخدا صلى الله عليه و آله را در حالى كه با هر دو دست بازوهاى حسن و حسين را گرفته بود و پاهاى ايشان روى پاى رسول خدا بود و مى فرمود: عزيزم ! فرزند كوچك ! برو بالا نور چشم زهرا! در اين هنگام پسر بچه ، كم كم بالا رفت ، تا پاهاى خود را روى سينه رسول الله صلى الله عليه و آله گذاشت . بعد فرمود: حسنم دهن باز كن ، سپس دهنش را بوسيد و فرمود، خدايا من او را دوست دارم ، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر كس كه او را دوست داشته باشد. برادران من از زبان خودم و شما در حال روزه عرض مى كنم خدايا شاهد باش ما از صميم قلب حسن و حسين و پدر و مادر آن بزرگواران را دوست داريم .
در بحارالانوار، از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه :
امام حسن عليه السلام در هفت سالگى 
در بحارالانوار از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه :
امام حسن عليه السلام در هفت سالگى در مجلس رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر مى شد و به آياتى كه نازل شده بود، گوش مى داد و آنها را حفظ مى كرد. سپس مى آمد خدمت مادرش زهرا عليها السلام و آنچه ياد گرفته بود براى مادر مى خواند، وقتى حضرت اميرالمومنين عليه السلام به منزل مى آمد مى ديد كه حضرت زهرا، از آيات نازل شده خبر دارد از او سوال ميكرد: كه شما از كجا شنيده ايد؟ حضرت عرض مى كرد: از فرزندت حسن يك روز حضرت زود از مسجد آمد و پشت پرده قرار گرفت . امام حسن هم آمد و خواست شروع به خواندن كند، نتوانست و لكنت زبان پيدا كرده ، از اين رو عرض كرد:
يا اما لاتعجبين فان كبيرا يسمعنى فاسماعه قد اوقفنى (و در يك روايت ديگر آمده است كه گفت : يااماه قل بيانى و كل لسانى لعل سيدا يرعانى ؛ مادر زبانم كند شد و بيانم گرفت ؛ شايد شخص بزرگى مرا زير نظر دارد و از تاءثير او اين چنين شدم ) اميرالمؤ منين عليه السلام از پشت پرده بيرون آمد و او را بغل كرد و بوسيد؛ فخرج على عليه السلام فقبله (175).
عبادت حضرت  
در مناقب از روضة الواعظين چنين نقل شده كه :
ان الحسن بن على عليه السلام كان اذا توضاء ارتعدت مفاصله و اصفر لونه فقيل له فى ذلك فقال حتى على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصر لونه و ترتعد مفاصله و كان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راءسه و يقول الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ؛ (176).
هنگامى كه امام حسن عليه السلام وضو مى گرفت اعضا و جوارح حضرت به لرزه مى افتاد و رنگ مباركش زرد مى شد، و چون از حضرتش سبب آن را مى پرسيدند مى فرمود: به جا است كه هنگامى هر بنده در نزد پروردگار عرش قرار گيرد، رنگش زرد شود، و جوارحش بلرزد. همچنين وقتى حضرت بر در مسجد مى رسيد، سر را به طرف آسمان بلند مى كرد و مى گفت : بار خدايا! مهمانت به در خانه ات آمده است ؛ اى خداى كريم ! بنده گنه كارت نزد تو آمده ، پس به خوبى و بزرگوارى خود از بدى هاى او صرفنظر كن ! يا كريم !
وقال الصادق عليه السلام : ان الحسن بن على عليهماالسلام حج خمسة و عشرين حجة ما شيا و قاسم الله تعالى ماله مرتين (177).
امام حسن عليه السلام بيست و پنج مرتبه پياده حج به جا آورد و تمام مالش را دو مرتبه با خدا تقسيم نمود.
ابونعيم در حلية الاولياء از امام باقر عليه السلام نقل مى كند:
قال الحسن عليه السلام : انى لاستحيى من ربى ان القاه و لم امش بيته فمشى عشرين مرة من المدينة على رجليه ؛
حضرت فرمود: به درستى كه من از پروردگارم خجالت مى كشم كه به ملاقات او بروم و پياده به طرف خانه او نروم . لذا حضرتش بيست سفر از مدينه با پاى پياده رفت تا مكه .
از معجزات امام مجتبى عليه السلام  
در بحارالانوار از كتاب خزائج از مندل بن اسامه (و ظاهرا صحيح ، مندل از ابى اسامه باشد كه زيد شحام است از اصحاب امام صادق عليه السلام ) از امام صادق ع از پدرانش نقل مى كند كه :
امام حسن عليه السلام در يك سفر، پياده از مكه در بازگشت به مدينه مى رفت (از اين حديث استفاده مى شود، حضرت در هنگام برگشتن از حج هم پياده مى رفت ) پس پاهاى حضرت ورم كرد؛ بعضى عرض كردند: خوب است سوار شويد تا ورم پاهايتان خوب شود حضرت فرمود: هرگز وليكن ، هنگامى كه منزل نزديك مى رسيم يك نفر سياه را مى بينيم كه روغنى هماره دارد و براى اين ورم مفيد است . پس از او بخريد. وبا او چانه نزنيد بعضى اصحاب عرض كردند: در جلوى ما منزلى نيست كه كسى در آن باشد و اين دوا را بفروشد! حضرت فرمود: چرا هست .
پس كمى راه رفتند، ناگهان همان سياه را كه امام فرموده بود، ديدند كه در رو به رو مى آيد حضرت فرمود: اينك آن سياه آمد پس روغن را به قيمتش از او بگيريد، آن سياه گفت : روغن براى كيست ؟ گفتند: براى حسن بن على بن ابيطالب . گفت : مرا نزد حضرت ببريد. عرضه داشت : يابن رسول الله ! من از دوستان شما هستم ، پولى براى دوا نمى گيرم ، وليكن براى من دعا كنيد تا خداوند پسر سالمى به من مرحمت كند و از دوستان اهل بيت شما شود؛ زيرا هنگامى كه مى آمدم ، زنم درد زايمان داشت . حضرت فرمود: به طرف خانه ات برگرد. به درستى كه خداوند تعالى فرزند پسر سالمى به تو عطا فرموده است پس فورا مرد سياه برخواست و رفت و ديد كه زنش وضع حمل نموده و فرزند پسر سالمى آورده است . مجددا خدمت حضرت برگشت و از حضرت تشكر و سپاسگزارى نمود و حضرت نيز آن دوا را به پاى مبارك ماليد و هنوز از جا بلند نشده بود كه درد پا و ورمش برطرف گرديد.
معجزه ديگر از بصائر الدرجات به سند متصل از عبدالله الكناسى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است كه :
قال خرج الحسن بن على عليه السلام فى بعض عمره و معه رجل من ولد الزبير كان يقول بامامته قال فنزلوا فى منهل من تلك المناهل تحت نخل يابس قد يبس من العطش ففرش للحسن عليه السلام تحت نخلة و فرش للزبيرى بحذاه تحت نخلة اخرى قال فقال الزبيرى و رفع راءسه لو كان فى هذا النخل رطب لاكلنا منه فقال له الحسن و انك لتشتهى الرطب فقال الزبيرى نعم قال فرفع الحسن عليه السلام يده الى السماء فدعا بكلام لم يفهمه الزبيرى فاخضرت النخلة ثم صارت الى حالها فاورقت و حملت رطبا فقال له الجمال الذى اكتروا منه ، سحر و الله قال فقال له الحسن عليه السلام ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبى مجابة قال فصعدوا الى النخلة حتى صرموا مما كان فيما ما كفاهم (178) بيان المنهل عين الماء قوله الى حالها الى قبل اليبس
امام صادق عليه السلام فرمود: در يك سفر عمره كه امام حسن عليه السلام به طرف مكه مى رفت مردى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود، همراه حضرت بود پس در يكى از منازل بين راه - كه نخل هاى آن از تشنگى خشك شده بود - توقف كردند. سپس زير درخت نخل خشكيده اى ، فرشى براى حضرت گستردند و رو به روى آن ، زير نخل ديگرى براى زبيرى . پس مرد زبيرى سر را بلند نمود و گفت : اگر اين درختهاى نخل ، رطف (خرماى تازه ) داشتند مى خورديم . پس حضرت به او فرمود: آيا ميل به رطب دارى ؟ عرض كرد: آرى ، پس حضرت دست ها را به طرف آسمان بلند كرد و دعايى خواند كه زبيرى معناى آن را نفهميد. پس ‍ از دعاى حضرت آن درخت خرما سبز شد، مثل آنكه اصلا خشك نشده بود و برگ و رطب تازه پيدا كرد. پس شتربانى كه از او شتر كرايه كرده بودند، گفت : به خدا قسم اين سحر و جادو است . حضرت به او فرمود: واى بر تو! اين جادو نيست و ليكن دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شده است . پس بالاى آن درخت رفتند و هرچه رطف داشت چيدند و براى همه آنها كافى بود و سير شدند.
ذكر توسل به امام حسن مجتبى عليه السلام  
السلام عليك يا ابامحمد يا حسن بن على ! ايهاالمجتبى يابن رسول الله انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجهيا عندالله اشفع لنا عندالله
اى دل ! بيا كه ماه نماز و دعا رسيد
ماهى كه با خدا كندت آشنا رسيد
عمر گران ما همه ارزان زدست رفت
سالى دگر به مصرف دار فنا رسيد
داند خدا و بس كه به هر گام و هر نفس
بر قلب زار ما زهوس ها بچه ها رسيد
غافل مشو ز كشتى اميد رحمتش
اى غرقه در گناه كه ماه خدا رسيد
دست دعا برآور، و پر اشك ديده كن
اكنون كه فصل توبه و اشك و دعا رسيد
آن معنوى سپر كه ز آتش امان دهد
در كسوت صيام ز خالق به ما رسيد
با اين همه گنه همگى غرق رحمتيم
بنگر كه موج بحر كرامت كجا رسيد
دانى چه شد كه عفو عموم است و بار عام
عيد ولادت حسن مجتبى رسيد
ماه خدا دو نيمه شد و از ميان آن
آيينه بزرگ محمد صلى الله عليه و آله نما رسيد
بعد از نبى خليفه بر حق دومين
هم چون على ولى همه ما سوار رسيد
در بين اهل بيت كريمش لقب بود
غافل مباش مظهر وجود و سخا رسيد
سر رشته دار نهضت خونين كربلا
قانون گذار عالم صلح و صفا رسيد
در سنگر متانت و حسن سياستش
دين از خطر گذشت و كمك از قفا رسيد
يك عمر در حفاظت قرآن تلاش كرد
تا نوبت قيام حسينى فرا رسيد
خون شد دل طبيب و جگر پاره پاره شد
تا امت مريض به دارالشفا رسيد
از فيض روح پاك و دل تابناك اوست
قاسم بدان مقام كه در كربلا رسيد
مدح حسن سزد كه حسانا خدا كند
با شعر كى توان به حديث كسا رسيد (179).
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم .
جلسه چهاردهم 
بسم الله الرحمن الرحيم
ماه رمضان و خوش رفتارى با زيردستان  
و من خفف فى هذا الشهر عما ملكت يمينه خفف الله عليه حسابه و من كف فيه شره كف الله عنه غضبه يوم يلقاه و من اكرم فيمه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه
اى گروه مردمان ! هر كس در ماه رمضان نسبت به برده و زير دستان خود آسان بگيرد و سختگيرى نكند، خداى متعال ، روز قيامت حسابش را آسان خواهد گرفت . و هر كس در اين ماه آزارش به ديگرى نرسد، خداوند خشم و غضب خود را روز قيامت از او باز خواهد داشت .
گرچه در اين روايت ، سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله مربوط به بردگان - يعنى كنيزان و غلامان - است ولى منظور از آن تمام زيردستان و هر كس كه به نحوى فرمان بر انسان است ، مى باشد. يكى از خصوصيات ائمه اطهار عليهم السلام خوش رفتارى ، با زيردستان و آسان گرفتن بر آن ها به ويژه نسبت به بردگان بوده است (شكر خدا كه در زمان ما برده زر خريد كنيز و غلام نيست و گرنه اين هم خود امتحانى بود كه چگونه از آن بيرون مى آمديم و با آنان چه رفتارى مى نموديم ).
در حالات امام زين العابدين عليه السلام (180) در كتاب اقبال (181) به سندى از محمد بن عجلان چنين آمده است كه گفت :
شنيدم ، امام صادق عليه السلام فرمود: كه جدم - على بن الحسين عليهماالسلام - هنگامى كه ماه رمضان مى شد، هيچ كنيز و غلامى را نمى زد و اگر گناهى مى كردند، مى نوشت ، فلان عبد يا فلان كنيز در فلان روز، چه انجام داد و هيچ تنبيه نمى نمود تا اين كه شب آخر ماه فرا رسيد، حضرت همه آن ها را جمع مى نمود، سپس آن نوشته را بيرون مى آورد، مى فرمود: فلانى ! يادت مى آيد كه فلان روز چه كردى و تو را تاءديب نكردم ؟ مى گفت : بله ، يابن رسول الله ! يكى يكى آنها را يادآورى مى كرد و از ايشان اقرار مى گرفت . سپس از جا بلند مى شد و در وسط مى ايستاد و مى فرمود: با صداى بلند بگوييد: اى على بن الحسين ! تماما پروردگارت آن چه عمل نموده اى ، همه را شمارش نموده ، همان گونه كه تو يادادشت نموده اى ولديه كتاب ينطق عليك بالحق ، لايغادر صغيرة و لاكبيرة ، مما اقيت الا احصاها و تجد كلما علمت لديه حاضرا كما و جدنا كلما عملنا لديك حاضرا يعنى ؛ نزد خداوند به حق نوشته اى هست كه كوچك و بزرگ اعمال را در بردارد و تمام آنها را خواهى يافت ، همان گونه كه اعمال خود را نزد شما حاضر ديديدم .
پس اى خداى بزرگ ! او را عفو كن و صرفنظر فرما، همانگونه كه خود سفارش به عفو فرموده اى اى على بن الحسين از ما صرفنظر فرما تا خدا تو را عفو كند و بر تو رحم نمايد، اى على بن الحسين ! به خاطر بياور جايگاه حقير خود را در نزد پروردگار حكيم و عادلت كه به اندازه خردلى به كسى ستم نمى كند و آن را روز قيامت خواهد آورد (و كفى بالله حسيبا) (182).
آرى حضرت اين چنين در بين غلامان ايستاده و گريه مى كرد و مى گفت :
خدايا! خودت امر به عفو و گذشت فرموده اى : خدايا! من از كسانى كه به من ستم نموده اند، گذشتم ، تو هم بگذر، زيرا تو سزاوارتر به گذشتنى . خدايا! تو خود فرموده اى كسى را از در خانه مان محروم برنگردانيم . خدايا! ما گدايان و مسكينان در خانه تو هستيم و به تو پناه آورده ايم . خدايا! ما را دست خالى بر نگردان . تا آن جا كه حضرت به غلامان و كنيزان رو مى كرد و مى فرمود: من از همه شما گذشتم . آيا شما از من مى گذريد؟ همه مى گفتند: تو كه به ما بدى ننموده اى ، اى مولا! پس مى فرمود: همه بگوييد: اللهم اعف عن على بن الحسين كما عفى عنا! خدايا! او را عفو كن همانگونه كه او از ما عفو كرد و او را از آتش نجات بده ، همانگونه كه ما را از بردگى نجات داد آنها نيز مى گفتندو حضرت مى گفت : اللهم آمين رب العالمين و بعد مى فرمود: برويد همه تان آزاديد. و چون روز عيد فطر مى شد، حضرت همه را جايزه مى دهد و ايشان را بى نياز مى نمود، كه به كسى محتاج نباشند.
سپس امام صادق عليه السلام مى فرمود:
همه ساله حضرت در شب آخر ماه رمضان ، كم و بيش ، بيست نفر را آزاد مى فرمود، و چنين مى گفت : خداى تعالى ، در هر شب از ماه رمضان ، هنگام افطار هفتادهزار هزار از گناهكاران را از آتش نجات مى دهد و در شب آخر ماه ، به اندازه آنچه در هر جمعه آزاد نموده ، نجات مى دهد و من مى خواهم خدا ببيند بندگانى را كه از بردگى در دنيا آزاد نمودم ، تا او نيز مرا از آتش نجات دهد و آن حضرت هيچ خادمى را بيش از يك سال نگه نمى داشت .
برادران انصافا در عفو لذتى است كه در انتقام نيست ولى مشكل است كه كسى با اينكه بتواند انتقام بگيرد و ستم را پاسخ دهد، براى خدا بگذرد، بياييد از اين بزرگواران الگو بگيريم .
در حديثى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده :
ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم (183).
اگر بردبار نباشى ، خود را وادار به حلم و بردبارى كن ، زيرا اگر فردى خود را شبيه گروهى بنمايد، كم كم از آن ها مى شود.
شمه اى از فضايل امام سجاد عليه السلام  
در موضوع مورد بحث در رفتار امام سجاد عليه السلام برخورد به عمل كردى مى كنيم كه فقط ويژه خود آن حضرت است و از هر كس ساخته نيست ، گوش كنيد به روايتى كه بحار از مناقب اين شهر آشوب نقل مى كند كه :
حضرت ، يكى از غلامان خود را ماءمور فرموده بود تا در باغى كه داشت ، اطاقى برايش بسازد. حضرت براى سركشى به سراغ او رفت ، ديد ساختمان را خراب نموده و اصراف كرده است . حضرت ناراحت شد و يك تازيانه به غلام زد، ولى زود پشيمان شد. چون به منزل آمد، كسى را به دنبال غلام فرستاد. غلام آمد ديد حضرت بدون لباس منتظر اوست و همان تازيانه را به دست گرفته است ، خيال كرد كه حضرت تصميم دارد او را بيش تر تنبيه كند و ترسيد. پس حضرت تازيانه را به غلام داد و فرمود: من تو را زدم و اشتباهى صورت گرفت و تا كنون چنين نشده بود، اكنون با همين تازيانه قصاص كن ! غلام گفت : يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله من فكر كردم مى خواهيد مرا تنبيه كنيد و سزاوار عقوبتم . چگونه من شما را قصاص كنم ؟ حضرت فرمود: واى بر تو! تو بايد قصاص كنى . غلام گفت : دستم بريده باد! اگر من چنين جسارتى كنم به خدا پناه مى برم ! از حضرت اصرار و از غلام انكار و خود را سرزنش مى كرد. پس چون حضرت ديد كه او قصاص نمى كند فرمود: حالا كه چنين است باغ را به خود تو بخشيدم ، برو به سلامت (184).
نكته : همه مى دانيم كه اين رفتار و گفتار امام زين العابدين عليه السلام براى توجه دادن ما به گناهانمان است و اين كه بايد به فكر حساب خودمان باشيم كه چه كرده ايم و خدا با ما چه خواهد كرد؛ وگرنه آن حضرت معصوم بوده و گناهى از او سر نزده است عرض كردم در زمان ما غلام و كنيز نيست ولى مى دانم بسيارى از شما كه حضور داريد كارگران و فرزندان و شاگردان زير دست داريد ببينيد با آنان چگونه رفتار مى كنيد، آيا سخت مى گيريد، بد اخلاقيد، حق آنان را خوب ادا مى كنيد يا نه ؟
و يا خداى ناكرده تضييع حقوق مى كنيد و به آنان نمى رسيد، به هر نوع كه توقع داريد مردم با شما رفتار كنند با آنان رفتار كنيد به همان گونه كه اميدواريد خدا روز قيامت با شما حساب كند.
در دعاى قنوت - كه بسيار شيرين است - مى خوانيم :
ربنا عاملنا بفضلك و لاتعاملنا بعد لك يا كريم ؛
خدايا! با ما به مقتضاى فضل و كرم رفتار كن و به مقتضاى عدالتت اى كريم و بزرگوار.
حال اگر قرار باشد، با عدلش با ما رفتار كند خيلى كم مى آوريم و كارمان زار خواهد بود چه بسيار گناهان و اشتباهاتى داشته ايم كه هيچ به خاطر نداريم و فراموش كرده ايم اگر قرار باشد به آن رسيدگى شود، چه خاكى به سر كنيم . استغفرالله ربى و اتوب اليه .
خداوندا! تو ما را آفريدى
كه ما هر چه گنه كرديم ديدى
خداوندا! به حق هست و چارت
زما بگذر، شتر ديدى نديدى
اللهم و على تبعات قد حفظتهن و تبعات قد نسيتهن و كلهن بعنيك التى لاتنام و علمك الذى لاينسى فعوض منها اهلها و احطط عنى وزرها و خف عنى ثقلها ! پروردگارا! كارهايى در گذشته انجام داده ام كه آثار و نتيجه بعضى را به خاطر دارم و بعضى را فراموش كرده ام خدايا! تمام آن ها زير نظر و در برابر چشم تو است . چشمى كه هرگز به خواب نمى رود و در علم و دانش تو جاى دارد دانشى كه هرگز فراموشى ندارد خدايا! پاداش خوبى ها را به من مرحمت فرما! ولى از بدى ها چشم پوشى كن و از من درگذر و سنگينى آن ها را از دوشم بدار.
در فراز ديگرى از همين دعا، حال گنهكارى را مجسم مى كند كه در روز قيامت او را براى حساب آورده اند:
فمثل بين يديك تضرعا و غمض بصره الى الارض ، متخشعا و طاءطا راءسه لعزتك متذللا و ابث من سره ما انت اعلم به منه خضوعا و عدد من ذنوبه ما انت احصى لها خشوعا و استغاث بك من عظيم ما وقع به فى علمك و قبيح ما فضحه فى حكمك من ذنوب ادبرت لذاتها فذهبت و اقامت تبعاتها فلزمت ، لاينكر ياالهى ! عدلك ان عاقبته و لايستعظم عفوك ان عفوت عنه و رحمته (185)
روز قيامت گناهكارى را در محضر عدل الهى ، با كمال خضوع و كوچكى مى آورند؛ در حالى كه از شدت خشوع ، چشم به زمين دوخته و سر را به نشانه ذلت پايين گرفته است . در آن حال متوجه تمام حالات و گذشته خود شده ، هرچه در خفا و پنهانى انجام داده ، در نظرش حاضر و او به آن ها عالم است و يك يك گناهان را كه موجب سرافكندگى اش شده ، شمارش مى كند. در آن هنگام ، به درگاه خدا ناله مى كند واز او كمك مى طلبد و خدا را به آن چه موجب رسوائى شده ، آگاه مى بيند. همان گناهانى كه خوشى هاى آن ها تمام شده ولى آثار و كيفر آنها موجود است . يا الهى ! اگر در چنين وضعى او را عذاب و كيفر دهى ، منكر عدالت تو نخواهد بود ولى اگر او را عفو كنى و ببخشى ، اين كار در برابر گذشت و بزرگى تو چيزى نيست .
دقت و سختى حساب در روز قيامت  
برادران راجع به حسابرسى روز قيامت كمى صحبت كنم شايد اين روايت ذيل را شنيده باشيد در سفينة البحار از كافى نقل مى كند: قال ابوعبدالله عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله نزل بارض قرعاء فقال لاصحابه ائتوا بحطب فقالو يا رسول الله نحن بارض قرعاء مابها من حطب قال فلياءت كل انسان بما قدر عليه فجاؤ ا به حتى رموا بين يديه بعضه على بعض فقال رسول الله هكذا تجتمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقرات من الذنوب فان لكل شى ء طالبا الا و ان طالبها يكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (186)
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى در يكى از مسافرتها در دشت خشك و بدون علف و گياهى وارد شدند. پس به اصحاب فرمود: مقدارى هيزم جمع كنيد! اصحاب گفتند: يا رسول الله ! اينجا سرزمين بدون گياهى است هيزم از كجا بياوريم ؟ فرمود: هر كس هرچه مى تواند پيدا كند. اصحاب شروع به جستجو كردند طولى نكشيد كه تكه هاى چوب خشك و علف در جلوى حضرت ريخته شد و يك بار هيزم روى هم انباشته گرديد. در اين هنگام ، حضرت يك درس آموزنده و عبرت زا به آن ها داد و فرمود: آرى اين چنين گناه كوچك روى هم جمع مى شود و يك بار گناه مى گردد. شما در نگاه اول فكر نمى كرديد كه اين مقدار هيزم جمع شود. سپس فرمود: اى اصحاب ! از گناهانى كه سبك و كوچك فرض شود، بپرهيزيد و توجه داشته باشيد كه هر فردى ، نويسنده اى دارد و به درستى كه آن نويسنده ، تمام آن چه را انجام دهيد يادداشت مى نمايد. خداوند در قرآن مى فرمايد: ما همه رفتار شما را در كتابى آشكار شمارش خواهيم كرد.
پس از نقل اين روايت ، مرحوم حاج شيخ عباس مى نويسد:
در اينجا، مناسب است ؛ داستانى را كه شيخ بهائى ، نقل فرموده بيان كنم و آن اين كه شخصى بود به نام ثوبه فرزند صمه كه هميشه مواظب رفتار خودش بود و در بيشتر اوقات به حساب خود مى رسيد، تا اينكه يك روز، عمر خود را بررسى نمود ديد شصت سال گذشته پس روزهاى آن را حساب كرد، ديد، بيست و يك هزار و پانصد روز است . گفت : وانفسا، اگر روزى يك گناه كرده باشم ، جمعا بيست و يك هزار و پانصد گناه الان در پرونده ام ضبط است ، پس صيحه اى زد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
بياييد اين چنين حساب كنيم كه عمر متعارف ما حدود هفتاد و پنج سال است . بگوييم پانزده سال پيش از بلوغ و تكليف است ؛ شصت سال باقى مى ماند و حال ضرب شصت در سيد و شصت كه هر سالى سيصد و شصت روز است بيست و يك هزار و ششصد مى شود اكنون اگر خداى ناكرده ، روزى يك دروغ گفته باشيم يك غيبت كرده باشيم ، يك نگاه به نامحرم نموده باشيم ، و امثال اين گناهان كه احتمال انجام آن ها مناسب اهل مجلس ما است جمعا بيست و يك هزار و ششصد گناه انجام داده ايم ، حالا ديديد كه بايد بگوييم : ربنا عاملنا بفضلك و لاتعاملنا بعدلك يا كريم ؟!

 

next page

fehrest page

back page