اوصاف روزه داران
شرح خطبه شعبانيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

سيد محمد على جزايرى (آل غفور)

- ۷ -


حسابرسى روز قيامت  
عزيزان ! يك حديث تكان دهنده و وحشت زايى در سخن رانى دانشمند معظم و خطيب كم نظير جناب آقاى فلسفى شنيدم و با تفحص و جستجوى زياد، در كتاب ارشاد القلوب ديليم (كه از كتب معتبره و مصادر اولى است ) پيدا كردم ؛ آن را براى شما نقل مى كنم و ترجمه اش را بيان مى كنم تا آن كه شايد به فكر خود باشيم .
ففى الخبر الصحيح عن النبى صلى الله عليه و آله ان الخلائق اذا عاينوا القيامة و دقة الحساب و اليم العذاب فان الاب يومئذ يتعلق بولده فيقول اى بنى كنت لك فى دار الدنيا لم اربك و اعذيك و اطعمك من كدى و اكسيك و اعلكم الحكم و الاداب و ادرسك آيات الكتاب و ازوجك كريمة من قومى و انفقت عليك و على زوجتك فى حياتى و آثرتك على نفسى بمالى بعد وفاتى فيقول صدقت فيما قلت يا ابى فما حاجتك فيقول يا بنى ان ميزان قد خفت و رجحت سيئاتى على حسناتى و قالت الملائكة يحتاج كفة بها ميزانى فى هذا اليوم العظيم خطره قال فيقول الولد لا و الله يا ابت ابى اخاف مما خفته انت و لا اطيق اعطيك من حسناتى شيئا قال فيذهب عنه الاب باكيا نادما على ما كان اسدى اليه فى دار الدنيا وكذلك قيل الام تلقى ولددها فى ذلك اليوم فتقول يا بنى الم يكن بطنى لك وعاء فيقول بلى يا اماه فتقول الم يكن ثديى لك سقاء فيقول بل يا اماه فتقول له ان ذنوبى اثقلتنى فاريد ان تحمل عنى ذنبا واحدا فيقول اليك عنى يا اماه فانى مشغول بنفسى فترجع عنه باكية و ذلك تاءويل قوله تعالى (فلا انساب بينهم يومئذ و يتساءلون ) (187)(188)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: همانا هنگامى كه مردم روز قيامت را مشاهده كردند و دقت حسابرسى را ديدند و سختى عذاب را متوجه شدند، پس در چنين روزى ، پدر دست به دامان پسر مى شود و مى گويد: فرزندم ! مگر نه اينكه من در دنيا پدر تو بودم ؟ مگر نه تو را بهترين غذا و خوراك دادم و تربيت كردم و لباس تهيه كردم و آداب و رسوم ياد دادم و مدرسه فرستادم و خواندن و نوشتن ياد دادم و قرآن آموختم و دامادت كردم و چه بسيار از دست رنج خود را در عروسى ات خرج كردم و تو را برخودم مقدم داشتم و دارايى و ثروتم را براى تو به ارث گذاشتم ؟ پس پسر مى گويد: پدر جان ! هرچه گفتى راست است ؛ اكنون چه نيازى دارى ؟ مى گويد: پسرم ! ترازوى اعمال حسنه ام ، كمى سبك است و گناهانم سنگين ، فرشته ها گفته اند: بايد يك حسنه بر حسنات افزوده شود تا نسبت به بدى هايت زيادتر شود. اكنون از تو تمنا دارم يك حسنه به من ببخشى تا در اين روز پر خطر، حسناتم سنگين تر شود. پسر پاسخ مى گويد: لاوالله ! هرگز چنين كارى نمى كنم . پدرجان ! من هم از همان چيزى مى ترسم كه تو به آن گرفتارى و هيچ چيزى به تو نمى دهم . پس پدر با چشم گريان از پسر جدا ميشود و پشيمان است كه چرا در دنيا اين همه براى او زحمت كشيد و براى او خرج و رنج بيهوده متحمل شد.
و همچنين است نسبت به مادر. پيامبر فرمود: در آن روز مادر به فرزند مى رسد و مى گويد: فرزندم ! مگر نه اينكه نه ماه تو را در شكم خود پروراندم ؟ مگر نه اين تو كه را از شيره جانم شير دادم ؟ بله مادر. خوب اكنون گناهانم سنگينى نموده ، از تو مى خواهم يك گناه از من بردارى . پاسخ مى گويد: مادر! از من دور شو. من خود گرفتار هستم . پس مادر بيچاره با چشم گريان از فرزندش جدا مى شود، و همين است ، تاءويل آيه شريفه كه فرمود: هنگامى كه در صور دميده مى شود نسبت هاى فاميلى از بين مى رود(189).
سپس در روايت آن روايت نظير همين التماس را نسبت به شوهر بيان مى كند و در پايان مى فرمايد: همه مى گويند:
نفسى نفسى ، كما قال تعالى يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شاءن يغنيه (190).
ذكر توسل به على اصغر عليه السلام  
السلام عليك يااباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار و لاجعله الله اخر العهد منى لزيارتكم السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين وعلى اصحاب الحسين
آرى به اعمالمان نمى شود خاطر جمع باشيم و اميد ببنديم بلكه تمام اميدمان به شفاعت محمد است و آل محمد صلى الله عليه و آله و بخصوص كشتى نجات امت چراغ راه هدايت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مى باشد، امروز پنج شنبه مى خواهم متوسل به باب الحوائج على اصغر شوم از اول ماه تاكنون متوسل به آن حضرت نشده ام .
برادران بهترين دليل مظلوميت امام حسين عليه السلام شهادت على اصغر است چون در هيچ مذهبى و نزد هيچ قومى و گروهى كودك شيرخوار تقصير ندارد و طرف جنگ نيست حداقل بايد به او آب داد و نه گذاشت از تشنگى هلاك شود به قول بعضى شهادت على اصغر سندى شد بر مظلومت سيدالشهدا چنانچه مى دانيد تمام اعتبار سند به امضاى آن است كه همه دنيا اين امضاء را قبول ندارند؛ از هر مذهب و هر دين و هر مرامى كه باشند. خدا رحمت كند مرحوم حاج شيخ محمد على روضه خوان خراسانى را پيرمرد صد ساله اى بود كه در نجف اشرف بود. يكى از روزها آن مرد مسيحى ظرف شيرى آورد و گفت : من شنيده ام اين كسى كه شما براى او مجلس عزا گرفته ايد، كودك شيرخوارى داشته و شهيد شده و پدرش آب نداشته به او بدهد، مادرش هم شير نداشته كه بدهد.
برادران گوش كنيد نكته اى بگويم .
شايد فردى بپرسد امام حسين عليه السلام با آن غيرت امامت ، و حميت و مردانگى ، چه طور حاضر شد على اصغر را بياورد و از آن افراد پست فطرت و بى دين و لئيم آب بخواهد و به آن ها رو بزند؟ پاسخ اين است كه پاى جان طفل در كار است و به هر وسيله ممكن بايد براى جان او تلاش كرد و وظيفه شرعى و عقلى امام حسين نيز اين بود. او براى اتمام حجت بايد طلب آب كند اگر دادند كه جان كودك را نجات داده ، و اگر ندادند مظلوميت حضرت تا روز قيامت ثابت شود و كسى بعدها نگويد چرا نياورد چه بسا اگر مى آورد آب مى دادند، چرا گذاشت بچه از تشنگى بميرد.
يا قوم ! ان لم ترحمونى ، فارحموا هذاالرضيع ، اما ترونه كيف يتلظى عطشانا؟!
اى مردم ! اگر به من رحم نمى كنيد به اين شيرخوار رحم كنيد، مگر نمى بينيد چگونه از تشنگى زبان خود را بيرون مى آورد و به دهان مى برد.

حسين آمد به ميدان و على اصغر در آغوشش
چو ابرى بر رخ ماهى ، عبايش گشته روپوشش
نكى گريد ز بى شيرى ، نمى نالد زبى آبى
در آغوش پدر ديگر، شده مادر فراموشش
زبان خويش را گاهى برون آرد به آرامى
كه تا مرطوب گرداند لبان خشك خاموشش
لبش بى رنگ و دل پرخون ، نگاه مات او محزون
هواى كربلا برده همه صبر و همه هوشش
لب خاموش او گويد ز سوز دل حكايتها
ز بى شيرى و بى آبى ، سرش هم گشته بر دوشش
رباب از انتظار آن دم ، برون آمد حسين آمد
سرا پا غرقه در خون و على اصغر در آغوشش
بوسه زد بر لب عطشان على اصغر و گفت
جان بابا پسرم ، وه چه لبت شيرين است (191).
لاحول و لاقوة الابالله العلى العظيم
جلسه پانزدهم 
بسم الله الرحمن الرحيم
ماه رمضان ، و خوددارى از آزار رساندن به ديگران  
و من كف فيه شره كف الله عنه غضبه يوم يلقاه و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه اى گروه مردم ! هر كس در ماه مبارك رمضان ، آزارش به كسى نرسد، خداى تعالى خشم خود را در روز قيامت از او باز مى دارد و هر كس يتيمى را گرامى بدارد، خدايتعالى در روز قيامت او را گرامى خواهد داشت .
البته انسان بايد سعى كند كه نه تنها آزارش به ديگران نرسد، بلكه به ديگران نيكى كند و مشكلات آنان را برطرف نموده و منبع خيرى براى آنها باشد امام زين العابدين عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق مى فرمايد: و اجر للناس على يدى الخير؛ خدايا! به وسيله من به ديگران ، خير و بركت برسان .
در اين خطبه ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از امتش مى خواهد كه آزار و اذيتشان به كسى نرسد. بعضى از از مردم شرورند، و وجودشان براى اجتماع مضر است و گاه آن چنان اين صفت پست ، قوى مى شود كه ناخود آگاه از اذيت و ايجاد مزاحمت خوششان مى آيد. به قول معروف ساديسم دارند و مردم آزارند خدا نكند انسان به حالتى برسد كه مردم از شر او بترسند و به خاطر ترس و وحشت از آزارش ، او را احترام كنند ويا چيزى به او بدهند كه اصطلاحا اين را باج سبيل مى گويند (مثل اين كه كسانى بوده كه سبيل پرپشت و كلفت مى گذاشتند و سينه را جلو ميداده و به زور از مردم چيزى مى گرفتند).
در بحارالانوار از خصال صدوق به سند متصل از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده :
عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : الا ان شرار امتى الذين يكرمون مخافة شرهم الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى (192).
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باشيد! بدترين افراد امت من ، كسانى هستند كه به جهت ترس از شر آنها مورد احترام قرار گيرند. آگاه باشيد! هر كس كه مردم او را به خاطر آزارش احترام كنند از من نيست .در رايت ديگرى از كافى نقل مى كند از جابر بن عبدالله كه گفت :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : شر الناس يوم القيمة الذين يكرمون اتقاء شرهم (193).
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بدترين مردم در روز قيامت ، كسانى هستند كه مردم به سبب پرهيز از شر آنها احترام شان كنند.
و در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
من خاف الناس لسانه فهو فى النار (194).
هر كس كه مردم از زبان او بترسند، اهل آتش خواهد بود.
همه ميدانيد كه آزار مردم و بندگان خدا و ظلم و ستم به ديگران ، بدترين كيفر و عذاب را دارد. همچنين حقوق الناس ، كارش از حقوق الله ، سخت تراست و اگر خداى تعالى با توبه بنده از حق خود بگذرد، از حقوق الناس ، نمى گذرد. جز آن كه مظلوم و ستمديده ، ستم كار را حلا كند و ببخشد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
ظلم المظلومين يمهلها الله سبحانه ولايهملها (195).
ستم بر مظلومان را خدا مهلت مى دهد و مجازات آن را به تاءخير مى اندازد، ولى هرگز در آن اهمال نمى كند از امروز كه روز 18 ماه مبارك رمضان است بايد بيشتر از فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام بگويم .
از فضايل و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام  
آن حضرت در خطبه 215 نهج البلاغه مى فرمايد:
و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان اتى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها و الله لقد راءيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و راءيت صبيانه شغث الشعور غبرالالوان من فقرهم كانما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنى مؤ كدا و كرر على القول مرددا فاضغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى اتبع قياده مفارقا طريقتى فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها فضج ضجيج ذى ذنف من المها و انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه اتئن ولا ائن من لظى و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كانما عجنت بريق حية او قيئها فقلت اصله ام زكاة ام صدقة فذلك محرم علينا اهل البيت فقال لا ذا و لاذاك و لكنها هدية فقلت هبلتك الهبول اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى امختبط انت ام ذو جنة ام تهجرو و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعم يفنى و لذة لاتبقى نعوذبالله من سبات العقل و قبح الزل و به نستعين (196).
(اين خطبه مشهور به حديدة محماة است ) از شما برادران عذر مى خواهم كه تمام خطبه را خواندم زيرا اولا گفتم اين روزها تعلق به اميرالمؤ منين عليه السلام دارد، ثانيا كلام آن حضرت بركت و شيرينى خاص خود را دارد كه با اين كه به عربى آشنا نباشيد ولى لطف سخن و حلاوت آن را درك مى كنيد، اكنون ترجمه خطبه .
به خدا سوگند! اگر تمام شب را بر روى خار مغيلان بيدار باشم ، و دست و پايم را برگردنم غل و رنجير كنند و بكشانند، نزد من على ، بهتر از اين كه خدا و رسول خدا را در روز قيامت ملاقات كنم در حالى كه ستمى بر برخى از بندگان خدا روا داشته باشم . يا از مال دنيا چيزى از كسى به ناحق غصب نموده باشم .
عزيزان ! ببينيد اميرمؤ منان مثل من و شما بى خود قسم ياد نمى كند، بلكه به خاطر اطمينان شنوندگان و آيندگان سوگند مى خورد و چه تشبيه عجيبى مى فرمايد، خوابيدن روى خار مغيلان كه خوراك شتر است و مدور و همه طرف آن خار است كه به پشم گوسفندان مى چسبد و خوابيدن در آن ، هرگز ممكن نيست ، و محال است ، برادران گاهى اصلاح سر و صورت مى كنيم از موى خودمان در لباس مى ماند، سلب آسايش مى كند و يا آنجا كه فرمود: دست و پايم را برگردنم غل و زنجير كنند و روى خارا بكشانند، دقت كنيد چه حالتى به انسان دست مى دهد.
آرى اين عذابهاى دنيوى براى اميرمؤ منان - كه يقين صد در صد به قيامت و كيفر اعمال دارد - بهتر است تا آن كه روز قيامت خدا و پيامبر را ملاقات كند در حالى كه كوچكترين ظلمى به بعضى بندگان نموده باشد و يا غصب حقى كرده باشد مى فرمايد، چگونه به كسى من ظلم و ستم كنم براى آن نفس انسانى كه به زودى از بين مى رود و مدتهاى طولانى زير خاك مى ماند.
به خدا سوگند برادرم عقيل را ديدم كه اصرار داشت يك صاع گندم (سه كيلو) از بيت المال شما به او بدهم و خود مى ديدم كه كودكان او از فقر و تنگدستى مو پريشان و رنگ پريده بودند كه گويا رخسارشان با رنگ نيل سياه شده بود. آرى چند مرتبه رفت و آمد كرد و گفتارش را تكرار مى كرد، تا يكوقتى گوش به حرفش دادم ، او خيال كرد دينم را به خاطرش مى فروشم و از او پيروى مى كنم و برنامه ام را رها مى سازم . پس قطعه آهنى را داغ كردم و به بدنش نزديك نمودم تا سبب عبرتش شود پس از درد آن فرياد كشيد همانند ناله بيمار، نزديك بود از حرارت آن دستش بسوزد گفتم برادر! عقيل ! خدا مرگت بدهد، زنها در عزايت گريه كنند تو از آهن داغ شده اى كه من به شوخى آن را گرم كرده ام ناله مى زنى ، در حالى كه مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبار به خشم و غضبش بر افروخته است چطور تو از اين حرارت مى نالى ولى من از آتش جهنم ننالم ؟!
ناگفته نماند عقيل از كودكى چشمش ضعيف بود و اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: من از بچگى مظلوم بودم عقيل بچه كه بود، مى خواستند دارو در چشمش بريزند، مى گفت : بايد به چشم على هم بريزيد؛ مرا با چشم سالم مى گرفتند دارو مى ريختند تا عقيل هم قبول كند در چشمش بريزند).
قربانت شوم اميرالمؤ منين - اين برنامه حضرت در صرف بيت المال و اما در مورد گرفتن مال چنين مى فرمايد:
و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها از اصرار عقيل ، تعجب آورتر اين كه شخصى شبانه آمد و در خانه را زد (اشعب بن قيس بود) بشقاب حلوايى آورده بود (ملفوفه يك نوع حلوا است ) كه از آن متنفرو بودم گويا خمير آن با آب دهان مار يا قى آن درست شده بود گفتم : اين چيست ؟ هديه است يا زكات يا صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است ؟ گفت : زكات و صدقه نيست . هديه است گفتم : زن رود مرده عزايت شيون كند (هبول زنى است كه بچه براى او نماند) خدا مرگت بده از راه دين آمده اى تا على را گول بزنى ؟! كلاه شرعى درست كرده اى اسم رشوه را كه هديه گذاشتى على مى گيرد؟ نمى دانم اشعث بدبخت از آن حضرت چه مى خواست اجمالا قصد خير نداشت .
در نهج البلاغه چند جا از اشعث به بدى ياد شده و در يكجا حضرت به او نفرين مى كند و او را ملعون و منافق مى داند. او همان كسى است كه پسرش محمد، در كربلا جزء قاتلين امام حسين عليه السلام گرديد و دخترش جعده ، به امام حسن عليه السلام زهر داد. همين اشعث ، يك مرتبه خواست بر حضرت وارد شود، قنبر اجازه نداد؛ پس او را كتك زد كه از دماغ قنبر خون آمد و حضرت بيرون آمد و او را نفرين كرد: امختبط انت ام ذو جنة ... خلاصه مى فرمايد: وقتى اشعث گفت هديه است به او گفتم : مگر مغزت تكان خورده يا ديوانه شدى يا هذيان مى گويى ؟ تو على را نشناخته اى ؟
برو اين دام بر مرغ دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
آرى نه بشقاب حلوا نه درهم و دينار، نه پست و مقام ، نه تمام كره زمين ، اگر هفت اقليم عالم وجود را به من على بدهند(197) با تمام آن چه در آن افلاك هست ، به خاطر آن كه كوچكترين نافرمانى خدا كنم و پوست جوى را از دهان مورچه اى بگيرم ، هرگز اين كار را نخواهم كرد.
نكته : برادران انسان مومن اگر در برابر گناه پاداش كمى ، بگيرد، حتما انجام نمى دهد، مثلا اگر يك صد هزار تومان بدهند كه - استغفرالله - يك ليوان شراب بخورد، بلكه يك ميليون بدهند من اطمينان دارم كه هر يك از شما كه در اين مجلس هستيد انجام نمى دهيد، ولى اگر پول و پاداش زياد شد و گناه كوچك مثلا يك ميليون تومان بدهند كه ته استكانى شراب بنوشد و يا دروغى بگويد يا امضاى باطلى بكند، خواه ناخواه انسان كم اراده و شل مى شود، و يك ايمان قوى و محكم لازم است كه ترك گناه كند و به قول شما قمى ها نه (به كسر نون ) بگويد ولى اميرالمؤ منين مى فرمايد: در برابر هفت اقليم عالم پوست جوى به ناحق از مورچه اى نمى گيرم .
سپس مى فرمايد: به درستى كه تمام دنياى شما در نظر من على بى ارزش تر و ناچيزتر از برگ علفى است كه در دهان ملخى باشد و آن را بجود. على كجا و نعمت هاى فناپذير و لذتهاى زود گذر كجا (ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لاتبقى ) بعد مى فرمايد به خداپناه مى برم از خواب رفتن عقل (سباب به سين يعنى خواب ) و پرت شدن در لغزشها و از او استعانت مى جويم يعنى چه بسا برادران انسان عاقل هم عقلش به خواب مى رود و گول مى خورد و تحت تاءثير مال و مقام و زرق و برق دنيا قرار مى گيرد.
رمضان و اكرام يتيمان 
برويم سراغ قسمت ديگرى از خطبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در ابتدا، ذكر كردم .
و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه ؛ هر كس كه در ماه رمضان ، كودك يتيمى را گرامى بدارد؛ و به او رسيدگى كند، خداوند نيز در روز قيامت او را گرامى خواهد داشت :
در سفينة البحار از قرب الاسناد نقل مى كند كه قال النبى صلى الله عليه و آله
من كفل يتيما و كفل نفقته كنت انا و هو فى الجنة كهاتين و قربن بين اصبعيه المسبحة و الوسطى (198)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس از يتيمى سرپرستى كند و مخارجش را تاءمين كند من و او در بهشت مثل اين دو خواهيم بود؛ پس حضرت جمع كرد بين انگشت شهادت و وسطى
همچنين در بحارالانوار، به سندى از ثواب الاعمال چنين نقل مى كند از امام صادق عليه السلام
ما من مؤ من ولامؤ منة يضع يده على راءس يتيم ترحما له الا كتب الله له بكل شعرة مرت يده عليها حسنة (199).
اگر مرد مؤ من يا زن مؤ منى ، از روى ترحم دست خود را بر سر يتيمى بكشند، خداوند متعال به اندازه هر يك دانه مويى كه از زير دست آنها بگذرد، يك حسنه برايشان مى نويسند.
در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است :
قال : ما من عبد يمسح يده على راءس اليتيمت رحمة له الا اعطاه الله به كل شعرة نورا يوم القيمة (200).
هيچ بنده اى نيست كه از روى نوازش بر سر يتيمى دست بكشد، مگر آن كه خداوند به عدد مويى در روز قيامت به او نورى عطا كند.
همچنين بحارالانوار، نقل مى كند از امالى شيخ طوسى به سند از امام صادق عليه السلام از پدرانش كه مى گفت :
قال رسول لله عليه السلام من عال يتيما حتى يستغنى عنه اوجب الله عزوجل له بذلك الجنة ، كما اوجب لاكل مال اليتيم النار (201)
هر كس يتيمى را سرپرستى كند، تا آن كه بى نياز گردد، خداوند عزوجل بهشت را بر او واجب مى گرداند، همان گونه كه هر كس مال يتيم را بخورد آتش بر او واجب مى شود.
امير مؤ منان و رفتار با يتيمان 
باز هم برگرديم به رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام (از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است ) در بحارالانوار از كتابهاى بشارة المصطفى و مناقب و خرائج به سندى از عبدالواحدين زيد نقل مى كند كه مى گويد:
يك سالى به حج رفتم هنگامى كه طواف مى كردم ، ديدم دخترى پنج ساله در حالى كه به پرده كعبه چسبيده بود، به دخترى هم سن و سال خود مى گفت :
لا و حق المنتجب بالوصية الحاكم بالسوية الصحيح النبية زوج فاطمه المرضية ما كان كذا و كذا؛
نه به حق آن كسى كه رسول خدا او را وصى خود قرار داد، او كه به حق و عدالت و مساوات حكم مى كند، او كه نيت پاك و صحيح دارد و همسر فاطمه مرضيه است چنين و چنان نيست ، كه تو مى گويى ، جلو رفتم و به دختر گفتم : منظور تو از صاحب اين صفات برجسته كيست ؟ گفت :
و الله ! علم الاعلام و باب الاحكام و قسيم الجنة و النار و ربانى هذه الامة و راءس الائمة اخوالنبى و وصية و خليفته فى امته ، ذلك مولاى اميرالمؤ منان على بن ابى طالب ؛ (202).
به خدا سوگند! سرآمد همه مهترها و دروازه احكام الهى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ و سرپرست اين امت ، اولين امام ، برادر، رسول خدا صلى الله عليه و آله و جانشين او و وصى او. آرى او مولاى من ، امير مؤ منان على بن ابيطالب عليه السلام است .
گفتم : دختر! على نسبت به تو چه كرده كه اين گونه او را با اين صافت مى ستايى ! دختر در پاسخ گفت : به خدا قسم ! پدرم از اصحاب و مواليان او بود كه جلوى چشمش در صفين شهيد شد. بعد از جنگ ، حضرت براى دلجويى به خانه ما در كوفه آمد، در حالى كه من و برادرم در اثر آبله نابينا شده بوديم . پس چون ما را ديد، آهى كشيد و اين شعر را خواند:
ما ان تاوهت من شى ء رزيت به
كما تاوهت للاطفال فى الصغر
قدمات والدهم من كان يكفلهم
فى النائبات و فى الاسفار و الحضر
يعنى در تمام سختى ها كه پيش آمده هيچ سختى همانند ناراحتى كودكان صغير مرا ناراحت نكرده و آه از دل نكشيدم . آنها كه سايه پدر بر سرشان نيست تا آن ها را سرپرستى كند و در گرفتارى ها و سفر و حضر يارشان باشد سپس ما را نزديك خود برد و روى زانو نشاند و دست مبارك بر چشم من و برادرم كشيد و دعاهايى خواند و دستش را برداشت و ما بينا شديم . آرى ، فدايش گردم . به خدا قسم ! هم اكنون شتر را از فاصله يك فرسخى مى بينم . تمام اين ها به بركت وجود آن حضرت است و درود خدا بر او باد!
عبدالواحد مى گويد: هميان خود را باز كردم و دو دينار باقى مانده پولى كه داشتم به او دادم ، ديدم دختر تبسمى كرد و گفت : آرام باش ! زيرا آن حضرت بعد از خودش ما را به بهترين خلف سپرده است ما امروز تحت تكفل ابى محمد - حسن بن على - امام مجتبى عليه السلام هستيم و نان خور آن حضرتيم . بعد گفت : آيا تو هم على را دوست دارى ؟ گفتم : آرى گفت : خوشا به حالت ! به دستگيره محكمى دست زدى كه رها شدنى ندارد. پس از من خداحافظى كرد و رفت در حالى كه شعرى در مدح و تمجيد از محبت على عليه السلام زمزمه مى كرد (203).
آرى ، دوست و دشمن - همه - رفتار محبت آميز و سرپرستى اميرالمؤ منين على عليه السلام را نسبت به اطفال يتيم بازگو نموده اند. تا جايى كه لقب حضرت را ابوالارامل و الايتام يعنى پدر يتيمان و بيوه زنان گفته اند و يكى از عجايب و صفات متضاد حضرتش آن است كه با آن شجاعت و صلابت وقتى در برابر ضعيف و مظلوم و يتيمى قرار مى گرفت ، آنچنان مهربان و عطوف و نرم دل مى شد كه آن مهابت و سختى فراموش مى گشت .
در بحارالانوار، از مناقب ابن شهر آشوب ، داستانى را نقل مى كند كه هر سنگين دلى بشنود، ناخودآگاه در برابر آن حضرت خضوع مى كند و سر تعظيم فرود مى آورد و دلش لبريز از محبت آن بزرگوار مى گردد(204).
مى نويسند: يك روز، اميرمؤ منان از كوچه عبور مى كرد چشمش به زنى افتاد كه مشك آبى به دوش مى كشيد. پس جلو رفت و مشك را از او گرفت و تا جايى كه زن مى خواست برد. در بين راه حال و احوال وضع او را جويا شد زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به سر حدات فرستاد و او كشته شد. اكنون چند كودك خورد سال دارم و مال و اندوخته اى ندارم ؛ ناچارم بروم خدمت مردم و كلفتى كنم تا يتيمانم را سير كنم . اميرالمؤ منين عليه السلام بدون آن كه هيچ پاسخى بدهد، راهش را گرفت و رفت و تمام شب را در فكر آن زن و كودكان يتيمش گذرانيد.
صبح كه شد، مقدارى خوراكى در زنبيلى گذاشت و راه خانه بيوه زن را در پيش گرفت . در راه بعضى از اصحاب ، حضرت را ديدند و به او گفتند: اجازه بدهيد كمكتان كنيم ! حضرت فرمود: روز قيامت ، هر كس وزر و وبال خود را خودش بايد به دوش گيرد. بعد از مدتى به خانه بيوه زن رسيد. در را زد. كيست ؟ فرمود: منم همان بنده خدا كه ديروز مشك آبت را آورد. در را باز كن ! كمى خوراكى براى كودكان آورده ام زن در را باز كرده و پيش خود گفت عجب مرد خير انديشى است ؛ اى مرد! خدا از تو راضى باشد و بين من و على بن ابيطالب حكم كند. بفرماييد داخل ! حضرت وارد شد و به زن فرمود مى خواهم تحصيل ثواب كنم يا تو آرد را خمير كن و نان بپز و من بچه ها را سرگرم كنم و يا من نان بپزم و تو كودكان را مشغول كن ، زن گفت : خدا خيرت بدهد! من به نان و خمير واردترم تو بچه ها را سرپرستى كن .
پس حضرت با بچه ها بازى مى كرد و آن ها را روى زانوى مرحمت نشانده و خرما و گوشت به دهان آنها مى گذاشت و مى فرمود: فرزندم ! على را حلال كن ...
كم كم خمير آماده شد زن گفت : اى بنده خدا! تنور را آتش كن . پس حضرت تنور را آتش كرد و چون شعله ها گرفت و حرارت به صورت مباركش رسيد، با خود گفت : يا على ! بچش اين است سزاى كسى كه يتيمان و بيوه زنان را فراموش كند.
اتفاقا در اين حال زن همسايه آمد و اميرالمؤ مين را شناخت . خطاب به زن صاحبخانه گفت : واى بر تو اين مرد مولاى ما، - اميرالمؤ منين - است . تو او را به خدمت گرفته اى ؟! زن شروع كرد به عذرخواهى و گفت : يا اميرالمؤ مين ! مرا شرمنده كردى به شما جسارت كردم . حضرت فرمود: من از تو حيا مى كنم خواهر، در حق تو و فرزندانت كوتاهى نمودم . مرا ببخشيد و حلالم كنيد.
ذكر توسل به امير مؤ منان عليه السلام  
على ز روز صغر از كبار امت بود
اگر چه در شمر سال و مه صغير آمد
على نخورد غذايى كه سير برخيزد
كه بلكه سير خورد آن كه نيم سير آمد
على نداد به باطل حقى ز بيت المال
كه از حسبا و كتاب خدا خبير آمد
اسير نفس نشد يك نفس على ولى
نشد اسير كه بر مؤ منان امير آمد
اسير نفس كجا و امير خلق كجا
كه سر بلند نشد آنكه سر به زير آمد
على ستم نكشيد و حقير ظلم نشد
نشد حقير كه ظالم برش حقير آمد
على غنى نشد الا به يمن دولت فقر
كه دولتش به طرفدارى فقير آمد
درود باد بر آن ملتى كه رهبر وى
چنين بلند مقام و چنين بصير آمد
السلام عليك يا اباالحسن يااميرالمؤ منين يا اخ الرسول و يا زوج البتول انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجتنا يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله ، يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله
برادران همه شنيده ايد، مثل امشب دعوت داشت براى افطار منزل دختلش ام كلثوم او مى گويد من طبقى كه دو قرص نان جو و ظرف شيرى و كمى نكم در آن بود حاضر كردم هنگامى كه حضرت از نماز فارغ شد جلو آمد نگاهى به طبق كرد، سر مبارك حركت داد و گريه كرد فرمود: دخترم فكر نمى كردم دخترى به پدرش بدى كند عرض كردم چه شده است فرمود: دو قاتق در يك طبق آورده مى خواهى توقفم را براى حساب نزد خدا زياد كنى من پيرو برادرم و پسر عمم رسول خدا هستم تا حضرت زنده بود دو خورش در يك طبق براى او نياورند: يا بنيه ما من رجل مطعمه و مشربه و ملبسه الاطال وقوفه بين يدى الله عزوجل يوم القيمة يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب
بعد فرمود: دخترم به خدا سوگند تا يكى از اين دو را برندارى ، چيزى نمى خورم ، پس شير را برداشت . آن وقت حضرت يك قرص نان را با نمك ميل كرد و حمد خدا به جا آورد و مجددا به نماز پرداخت (205).
سلام الله عليك يا اميرالمؤ مين ! اين آخرين افطار شما بود؛ از نظر ظاهر ديگر روز نوزدهم و بيستم حضرت تكليف به روزه نداشت ؛ بنابراين آب و شير به آن جناب مى دادند.
برويم كربلا:
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك
فقط امام حسين عليه السلام بود كه تا دم آخر گرسنه و تشنه بود كه امام سجاد عليه السلام بعد از واقعه عاشورا هر وقت مى خواست آب بنوشد، گريه مى كرد و مى گفت : من بياشامم با اين كه پسر پيغمبر تشنه شهيد شد. مى خواست غذا بخورد، گريه مى كرد و مى فرمود: من بخورم و قد قتل ابن رسول الله جائعا.
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم .
جلسه شانزدهم 
بسم الله الرحمن الرحيم
فضيلت صله رحم در ماه رمضان 
و من وصل فيه رحمة وصله الله برحمته يوم يلقاه فيه من قطع فيه رحمة قطع الله عنه رحمة يوم يلقاه
اى گروه مردم ! هر كس در ماه رمضان صله رحم به جا بياورد، خداوند در روز قيامت ، رحمت خود را شامل حالش مى گرداند، و هر كس قطع رحم كند، خداوند در روز قيامت رحمت خود را از او قطع خواهد كرد.
در جلسه هفتم مقدارى راجع به صله رحم رواياتى تقديم نمودم امروز هم كمى راجع به آن صحبت مى كنم .
روايات زيادى دلالت دارد بر اين كه صله رحم عمر را زياد مى كند، همانگونه كه قطع رحم عمر را كوتاه مى كند در بحارالانوار نقل مى كند از خصال شيخ صدوق به سندى از انس بن مالك از رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
قال : من سره ان يبسط له فى رزقه و ينساءله فى اجله فليصل رحمة ؛ (206)
هر كس مى خواهد خوشحال شود به ين كه رزق و روزى او زياد گردد و مردن او فراموش شود، و عمرش طولانى گردد، پس بايد حتما صله رحم را به جا بياورد
همچنين در خصال به سندى از ابى حمزه ثمالى از على بن الحسين عليه السلام چنين نقل مى كند:
قال : ما من خطوة احب الى الله من خطوتين ؛ خطوة يسدبها المؤ من صفا فى الله و خطوة الى ذى رحم قاطع (207).
هيچ قدمى در نزد خداى تعالى محبوبتر نيست از دو قدم : يكى ، گامى كه براى پر كردن جاى خالى در صفوف مسلمين مؤ من برداشته شود و دوم ، گاهى كه جهت صله رحمى برداشته شود كه او قطع رحم كرده باشد.
همچنين نقل مى كند، از رجال كشى به سندى از ميسر از يكى از دو بزرگوار امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام )
قال قال يا ميسر انى لاظنك وصولا لقراتبك قلت نعم جعلت فداك لقد كنت فى السوق و انا غلام و اجرتى درهمان و كنت اعطى واحدا عمتى و واحدا خالتى فقال اما والله حضر اجلك مرتين كل ذلك يؤ خر (208).
ميسر مى گويد: امام باقر يا امام صادق عليهما السلام به من فرمودند: ميسر! به نظر من ، تو با خويشانت صله رحم به جا مى آورى و به آن ها نيكى مى كنى گفتم : همين طور است قربانت گردم ! من وقتى پسر بچه بودم در بازار كار مى كردم و روزى دو درهم مزد مى گرفتم ؛ يكى از آنها را به عمه ام و ديگرى را به خاله ام مى دادم . حضرت فرمودند: به خدا قسم ! دو مرتبه زمان مرگت رسيده ، ولى به خاطر همين نيكى به خويشان به تاءخير افتاده است .
به همين مضمون راجع به ميسر دو سه روايت ديگر كرده ام .
همچنين در بحارالانوار، از امالى شيخ طوسى به سلسله سندى از داود رقى چنين نقل شده :
عن داود بن كثير الرقى قال كنت جالسا عندابى عبدالله عليه السلام اذ قال مبتدئا من قبل نفسه يا داود لقد عرضت اعمالكم يوم الخميس فراءيت فيما عرض على من عملك صلتك لابن عمك فلان فسرنى ذلك انى علمت ان صلتك له اسرع لفناء عمره و قطع اجله قال داود وكان لى ابن عم معاندا خبيثا بلغنى عنه و عن عياله سوء حال فصلككت له نفقة قبل خروجى الى مكة فما صرت فى المدينة اخبرنى ابو عبدالله عليه السلام بذلك (209)
داود رقى مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه حضرت بدون آنكه من سخنى گفته باشم ، فرمود: اى داود! اعمال و رفتار شما در طول هفته ، در روز پنج شنبه بر من عرضه شد. از جمله اعمالى كه مربوط به تو بود، نيكى به خويشان و صله رحم بود (نسبت به پسر عمويت فلانى ) پس من از اين عمل تو خوشحال شدم ، حقا من مى دانم صله رحم تو نسبت به او سبب مرگ زود رس او و تمام شدن اجلش مى گردد.
داود رقى اضافه مى كند: من پسر عمويى داشتم كه دشمن حق و پست و خبيث بود. به من خبر رسيد كه او و خانواده اش در فشار مادى و فقر هستند. بنابراين پيش از آن كه به مكه مشرف شوم ، حواله مبلغى براى او فرستادم ؛ پس چون در مدينه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، حضرت از اين موضوع خبر داد.
نكته : ناگفته نماند، برادران ارجمند كه از اين روايت ديگر استفاده مى شود كه تمام اعمالى را كه ما در طول يك هفته انجام مى دهيم ، روز پنج شنبه همان ، هفته بر امام زمان ارواحنا فداه عرضه مى كنند. پس بايد كاملا مراقب باشيم تا رفتارمان به گونه اى باشد كه باعث خشنودى آن حضرت شود نه آن كه خداى ناخواسته باعث ناراحتى و اذيت او شود.
روايت جالب ديگرى كه دو خاصيت ديگر، غير از طول عمر براى صله رحم را بيان مى كند، براى شما روزه داران مؤ من نقل مى كنم كه اگر خداى نخواسته كدورتى از بعض فاميل دارد، برويد آن را برطرف نماييد، به خصوص در ماه مبارك رمضان .
بحارالانوار، از كافى به سندى از عبدالصمد بن بشير چنين نقل مى كند:
قال ابوعبدالله عليه السلام صلة الرحم يهون الحساب يوم القيامة و هى منساءة فى العمر و تقى مصارع السوء و صدقة الليل تطفى ء غضب الرب ؛ (210).
امام صادق عليه السلام فرمود: صله رحم حساب روز قيامت را آسان مى كند، و سبب فراموش شدن مرگ مى گردد و انسان را از مردن بد (مثل آتش سوزى و تصادف با ماشين و خراب شدن ساختمان و...) حفظ مى كند و صدقه شبانه نيز غضب پروردگار را خاموش مى نمايد.
اين روايت را هم گوش كنيد: بحارالانوار از كافى به سندى از ابوبصير از ابى عبدالله عليه السلام چنين نقل مى كند:
قال سمعته يقول ان الرحم معلقة بالعرش يقول اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى رحم ال محمد و هو قول الله عزوجل : الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوءالسحاب (211)(212).
شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: به درستى كه رحم و خويشاوندى معلق و آويزان به عرش است و مى گويد: خدايا! هر كس مرا وصل نمود، تو هم به او صله و رحمت داشته باشد و هر كس مرا قطع كرد، تو هم با او قطع لطف كن ، منظور از اين رحم ، رحم آل محمد است ، و همين است مقصود آيه شريفه كه خداوند مى فرمايد: آنهايى كه پيوند مى دهند آن چه را كه خداوند دستور پيوند آن را داده است ....
مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث مى فرمايد:
بعضى از علما فرموده اند: منظور از اين كه رحم در روز قيامت ، آويزان به عرش است ، اين امر از باب تشبيه امر معقول است به محسوس و اثبات حق بسيار مهم رحم است به بهترين بيان و تعلق به عرش كنايه از اين است كه رحم مطالبه حق خودش را مى كند روز قيامت در حضور خلق اولين و آخرين از خداى تعالى و معناى آن دعاى او كه خدايا! هر كس مرا وصل نمود اين است كه خدايا! هر كس با من خوبى نموده ، تو هم به او خوبى كن . و هر كس بدى نموده ، تو هم به او بدى كن . (سپس توضيح مى دهد) اين كه رحمى كه به عرش معلق است همان رحم رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بستگان و اهل بيت آن حضرت كه ائمه اطهار عليهم السلام باشند، آرى ، به درستى كه خداوند دستور به احسان و نيكى به آن ها داده و مودت و و ارادت به ايشان را اجر و پاداش رسالتش قرار داده است . پس به درستى كه آل محمد، اهل بيت و بستگان پيغمبرند؛ بنابراين بر تمام مردم واجب است كه به آنها نيكى كنند يا آنها كه مراد از حديث اين باشد: همان گونه كه پدر و مادر انسان ، سبب حيات ظاهرى هستند؛ بنابراين واجب است كه به آنها احترام بگذاريم . خويشاوندان نيز با انسان شريك در نسب هستند صله رحم آنان لازم است ، همين طور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام دو پدر اين امت هستند؛ زيرا آنان سبب وجود هر موجودى مى باشند، و علت و هدف غايى از خلقت و وجود تمام موجودات عالم اند، كه در حديث قدسى است : لولاكما لما خلقت الافلاك ، خداوند به ايشان مى فرمايد: اگر شما دو نبوديد، تمام افلاك را خلق نمى كردم (213).
شهادت مظلومانه حضرت على عليه السلام  
برادران بنابراين روايت و همچنين روايات ديگر، ما مثل امروزى يتيم شده اند، پدرى جان سوز و مهربان از دست داده ايم ، بياييد برويم كوفه ، كنار مسجد جامع كه خانه آن حضرت واقع شده است ببينيم چه خبر است چه مصيبت عظمايى بر عالم وجود وارد شده است .
بحارالانوار، از روضه كافى با اسناد به اصبغ بن نباته چنين نقل مى كند: (214)
هنگامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام ضربه خورد (آن ضربه اى كه باعث شهادت او شد) مردم ، همه در كنار در خانه آن حضرت ، (كنار قصرالاماره ) جمع شده بودند، و درخواست كشتن ابن ملجم لعين را داشتند. در اين هنگام حضرت امام حسن عليه السلام از حانه بيرون آمد و فرمود: اى مردم ! به درستى كه پدرم سفارش فرموده كه كار ابن ملجم را تا بعد از وفاتش به تاءخير اندازيم . اگر حضرت شهيد شد تصميمى جديد مى گيريم وگرنه هرچه خودش مى خواست انجام مى دهد. بنابراين متفرق شويد و پى كار خود برويد خدا شما را رحمت كند. اصبغ مى گويد پس مردم همه رفتند، ولى من نرفتم و به جاى خود ماندم . بار دوم ، امام حسن عليه السلام بيرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ ! مگر نشنيدى از قول اميرالمؤ منين چه به شماگفتم ؟ عرض كردم : بله ، شنيدم وليكن بر من خيلى سخت است اميرالمؤ منين عليه السلام را در حالى كه هست بگذارم و بروم و بار ديگر چشم به جمال مبارك و نورانيش روشن نشود. دوست دارم نگاهى به حضرت كنم و حديثى از او بشنوم پس اگر ممكن است ، براى من اجازه بگيريد، مشرف شوم ؛ خدا شما را حمت كند.
پس حضرت داخل خانه شده و برگشت و به من فرمود: اصبغ ! بفرما داخل ، من وارد شدم . ناگاه منظره اى ديدم جگرخراش و كشنده اى كاش ! زودتر مرده بودم و آن را نمى ديدم . ديدم با دستمالى فرق شكافته حضرت را بسته اند؛ ولى زردى صورت از زردى آن دستمال بيشتر بود و ديدم كه از شدت درد و اثر سم ، حضرت مرتب يك پاى مبارك را بر ميدارد و پاى ديگر را مى گذارد. حضرت به من فرمود: اى اصبغ ! مگر كلام فرزندم حسن را نشنيدى از قول من ؟ عرض كردم : بله ، يا اميرالمؤ منين ! و ليكن شما را در اين حال ديدم و دوست داشتم بار ديگر شما را ديده باشم ، و حديثى از شما شنيده باشم ، فرمود: بنشين ! فكر مى كنم ، پس از امروز هرگز حديثى از من نخواهى شنيد. اصبغ ! بدان ، همان گونه كه تو اكنون به عيادت من آمده اى ، يك وقتى من به عيادت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف شدم و او فرمود: يا اباالحسن ! برو و بين مردم صدا بزن : الصلوة جامعه تا همه جمع شوند. بعد برو بر روى منبر، يك پله پايين تر از جايى كه من مى ايستم ، قرار بگير و به مردم بگو: آگاه باشيد! هر كس والدينش او را عاق كنند و از او ناراضى باشند، لعنت خدا بر او باد! آگاه باشيد هر بنده اى كه مولايش فرار كند، پس لعنت خدا بر او باد. آگاه باشيد! هر كس بر اجير و كارگرى ستم كند و حق او را نپردازد، پس به لعنت خدا گرفتار باد. اصبغ ! من رفتم و دستور حبيبم - رسول خدا صلى الله عليه و آله - را انجام دادم ، پس مردى از پايين مسجد بلند شد و گفت : يا اباالحسن ! سه جمله به ما گفتى مختصر و فشرده ، ما درست نفهميديم . آنها را براى ما شرح دهيد. من پاسخى ندادم ، و آمدم حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و كلام آن مرد عرض كردم . اصبغ مى گويد: در اين هنگام ، اميراالمؤ منين عليه السلام دستم را گرفت و فرمود: اصبغ ! دستت را باز كن ! پس من دستم را باز كردم . حضرت يكى از انگشتانم را در دست مبارك گرفت و فرمود: اصبغ ! همين گونه كه انگشتت را گرفتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: يا اباالحسن ! آگاه باش ! به درستى كه من و تو دو پدر اين امت هستيم .؛ پس هر كس موجب شود ما او را عاق كنيم ، و از او ناراضى باشيم لعنت خدا بر او باد. آگاه باش ! يا على ! من و تو دو مولاى اين امتيم ! هر كس از ما فرار كند و برخلاف ما رود؛ لعنت خدا بر او باد. آگاه باش ! من و تو دو اجير اين امتيم و براى آن ها رنج كشيديم ؛ هر كس بر ما ستم كند و حق ما را ادا نكند، پس لعنت خدا بر او باد. سپس فرمود: آمين ؛ من هم گفتم آمين .
اصبغ مى گويد: در آن هنگام ، حضرت از حال رفت و بعد از مدتى خوب شد. چشم هاى حق بين خود را باز كرد و فرمود: اصبغ ! هنوز نشسته اى ؟ عرض كردم : آرى مولاى من فرمود: حديث ديگرى اضافه كنم ؟ عرض ‍ كردم : آرى خداوند خير و بركت شما را زياد كند.
فرمود: اصبغ ! يكوقت ، در يكى از كوچه هاى مدينه را مى رفتم ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات نمودم ؛ ولى من دلم گرفته بود به طورى كه از صورتم پيدا بود، پس حضرت فرمود: مى بينم مغموم و گرفته اى ؛ مى خواهى حديثى براى تو نقل كنم كه هيچ وقت بعد از اين دل غمين نشوى ؟ عرض كردم : آرى فرمود: يا على ! هنگامى كه روز قيامت شود، خداوند تبارك و تعالى منبرى براى من قرار مى دهد كه از منبر تمام انبيا و شهدا بلندتر باشد. پس امر مى نمايد كه بر بالاى آن روم ؛ سپس خداى تعالى به تو امر مى كند كه بالاى آن بيايى و يك پله پايين تر بايستى . سپس به دو فرشته فرمان ميدهد كه پايين از تو، هر كدام در يك پله بنشينند. پس ‍ هنگامى كه ما روى منبر قرار گرفتيم ، هيچ فردى از اولين و آخرين نمى ماند، جز آن كه آنجا حاضر باشد. آن وقت فرشته اى كه يك پله پايين تر از تو نشسته ، ندا مى دهد: اى اهل محشر! توجه كنيد، هر كس مرا مى شناسد، بشناسد، و هر كس نمى شناسد. من خودم را به او معرفى مى كنم . من خازن و كليددار بهشتم . آگاه باشيد! خداى تعالى به فضل و كرم و منت و جلال خودش به من دستور فرموده كه حتما تمام كليدهاى بهشت را به حضرت محمد صلى الله عليه و آله تقديم كنم ، و به درستى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله دستور فرموده كه آنها را به على بن ابيطالب بسپارم ؛ همه شاهد باشيد كه من سپردم .
سپس فرشته ديگرى كه يك پله پايين تر از فرشته اول است . از جا بلند مى شود و تمام مردم را صدا مى زند، به گونه اى كه همه اهل محشر مى شنوند: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد، بشناسد، و هر كس نمى شناسد، من خودم را معرفى مى كنم . من مالك و خازن دوزخم . آگاه باشيد! به درستى كه خداى متعال به منت و فضل و كرم و جلال خودش به من دستور حتمى داده است كه كليدهاى آتش را به محمد صلى الله عليه و آله بسپارم و به درستى كه محمد صلى الله عليه و آله به من امر فرموده كه آن ها را به على بن ابيطالب بسپارم . آگاه باشيد و شاهد باشيد، سپرم .
پس من كليدهاى بهشت و دوزخ را مى گيرم . سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يا على ! در اين حال تو كمر مرا خواهى گرفت و اهل بيت تو (اولاد تو) كمر تو را مى گيرند و پيروان تو كمر اهل بيت تو را. اميرالمؤ مين مى فرمايد: پس من هر دو دست را به هم زدم و عرض كردم يا رسول الله ! به سوى بهشت ؟ فرمود: آرى به پروردگار كعبه قسم . اصبغ مى گويد: ديگر كلامى غير از اين دو حديث از مولايم نشنيدم و بعد وفات فرمود - صلوات الله عليه .
يا اميرالمؤ منين ! شما از شنيدن اين حديث خوشحال شديد و براى هميشه اندوه و غمتان برطرف شد. به خدا قسم ! ما هم به اميد همين حديث و اميد شفاعت شما هيچ غم و غصه اى نداريم . دنيا هرچه هست ، خواهد گذشت ، و تمام اميد و افتخارمان همين است كه شيعه شما و فرزندان شما و دوستدار شما هستيم . اگر شيعه خوبى نباشيم ولى به خدا سوگند! شما و يازده فرزند بزرگوارت را دوست داريم . يا اميرالمومنين ! اگر ما روز قيامت نتوانستيم ، شما را پيدا كنيم ، تو را به جان حضرت زهرا عليها السلام ، به مظلوميت خودت و حضرت زهرا عليهاالسلام ما را پيدا كن و شفاعت نما و به بهشت ببر!
بياييد قدر اين دو پدر را بدانيم . حق اين دو مولا را ادا كنيم . اجر اين دو اجير خدمتگزار را بپردازيم و پيرو حقيقى باشيم و هرچه گفته اند عمل كنيم .
سعديا! گرچه سخن دان و نصايح گويى
به عمل كار بر آيد، به سخن دانى نيست
به گفتار تنها كه نمى شود. تو يك تسبيح به دست بگير هزار مرتبه بگو حلوا، حلوا حلوا يك ذره هم دهانت شيرين نمى شود. هى بگو على ، على ، على اگر عمل نداشته باشى چه سود اين بيچاره ها كه حلقه مى زنند و على على مى گويند و سر تكان مى دهند و مو پريشان مى كنند تا دهانشان كف مى كند، تا به قول خودشان روح ملكوتى بدمد اما هزار خلاف شرع مرتكب مى شوند، نماز نمى خوانند؛ حج نمى روند؛ خمس و زكات نمى دهند... كجا اين على گفتن ها به درد آن ها مى خورد؟ اگر روز قيامت اميرمؤ منان به آنها بفرمايد خانه خراب ! من تا آخر نمازم را محكم داشتم و در نماز شمشير بر فرقيم زدند، چه جوابى دارند، همچنين آنها كه براى امام عزادارى مى كنند، و بر سر و سينه مى زنند، اگر مقيد به نماز نباشند، يا آنها كه در دهه عاشورا تا بعد از ساعت دوازده شب مجلس مى گيرند، و سينه زنى مى كنند، ولى نماز صبح آنها قضا مى شود، اگر امام حسين عليه السلام روز قيامت از آنها بپرسد، چرا نمازت قضا شد، من كه روز عاشورا در حال جنگ بودم ، زير باران تير نماز را اول وقت به جماعت خواندم ؟ واقعا چه پاسخى دارند، غير از آن كه سر به زير گذارند، و خجالت بشكند. پس بياييد به خود بياييم و وظيفه شرعى خودمان را انجام دهيم . آن وقت اميد به شفاعت داشته باشيم . شفاعت از شفع گرفته شده يعنى جفت يعنى اگر اعمال ناقص بود، اميرالمؤ منين و امام حسن و يا حضرت زهرا عليهاالسلام كمك مى كنند و كاملش ، اما اگر اصلا نبود چه ؟
امام باقر عليه السلام در ضمن يك روايت بسيار شيرين كه انشاءالله يك روز تمام آن را مى خوانم به جابر جعفى مى فرمايد:
يا جابر! من اطاع الله و احبنا، فهو ولينا و من لم يطع الله ، لم ينفعه حبنا (215)؛
اى جابر! هر كس خدا را اطاعت كند و محب ما اهل بيت باشد پس او ولى ما خواهد بود و هر كس كه اطاعت خدا نكند، و از دستورات او سرپيچى كند، محبت ما براى او سودى نخواهد داشت .
يعنى هر دو با هم بايد باشد، هم اطاعت خدا و هم دوستى اهل بيت عليهم السلام هر كس كه اطاعت خدا نكند، و از دستورات او سرپيچى كند، محبت ما براى او سودى نخواهد داشت ؛ همانگونه كه به مقتضاى روايات زياد اطاعت و عبادت خدا بدون ولايت اهل بيت عليهم السلام سودى نخواهد داشت .
خوب برادران و سروران ارجمند، شنيديد، كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كمى از مقام اميرالمؤ منين عليه السلام در روز قيامت را بيان فرمود. آرى در دنيا كه حضرت را نشناختند و قدر او را ندانستند و هر چه مى توانستند به آن بزرگوار ستم روا داشتند. تا بالاخره در سحر ديشب به آنها نفرين فرمود و مرگ خود را از خدا خواست .
سيد رضى رحمة الله در نهج البلاغه چند جمله از كلام آن حضرت را نقل مى كند و مى گويد: قال فى سحرة اليوم الذى ضرب فيه
در سحر همان روز كه شمشير بر فرق مباركش زدند اين كلمات را فرموده است :
ملكتنى عينى و انا جالس فسنخ لى رسول الله صلى الله عليه و آله فقلت يا رسول الله ما ذالقيت من امتك من الاود و اللدد فقال ادع عليهم فقلت ابدلنى الله بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا لهم منى (يعنى عليه السلام بالاود الاعوجاج و باللد الخصام و هذا من افصح الكلام ) ؛(216).
حضرت فرمود: نشسته بودم كه خواب بر چشمم غالب شد. پس رسول خدا در برابرم مجسم شد، عرض كردم : يا رسول الله ! چى كجى ها و انحراف ها كه از امت شما ديدم و چه دشمنى ها كه با من نمودند! حضرت فرمود: يا على ! در حق آنها نفرين كن ، پس گفتم : خدايا! بس است كه بين آنها بانم ، مرا با كسان ديگرى بهتر از آنها، محشور فرما و نيز به جاى من ، كس ديگر بر آن ها تسلط فرما تا قدر مرا بدانند.
منظور از حضرت اين است كه ديگر از اين مردم سير شده ام . همه گونه به من ستم و ظلم نمودند و حق مرا غصب كردند؛ در خانه ام را آتش زدند؛ در نيم سوخته به پهلوى فاطمه ام زدند؛ محسن عزيزم را كشتند؛ ريسمان به گردنم انداختند و كشان كشان به مسجد بردند، جنگ جملى راه انداختند و مرا به جنگ صفين و نهروان گرفتار كردند، خدايا! دلم از اين زندگى گرفته و آرزو دارم نزد رسول خدا بروم . نزد فاطمه اطهر بروم به ديدن برادرم جعفر طيار عمويم حمزه سيدالشهداء بروم .
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
شايد يك ساعت بعد، دعاى حضرت مستجاب شد، آرى فقط صبح شد و در حالى كه آن حضرت مشغول نماز بود، در ميان نماز، جبرييل بين زمين و آسمان صدا زد:
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست و الله نجوم السماء و اعلام التقى و انفصمت و الله العروة الوثقى قتل ابن عم محمد المصطفى قتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتل و الله سيد الاوصياء قتله اشقى الاشقياء ؛ (217).
اى مردم ! به خدا سوگند! پايه هاى هدايت ويران گرديد و ستاره هاى آسمان خاموش گرديد و پرچم هاى تقوا از حركت ايستاد. پسر عم مصطفى را كشتند؛ على مرتضى را كشتند، وصى برگزيده را كشتند؛ سيد اوصياء را كشتند، پست ترين اشقيا او را شهيد كرد.
اين صدا را تمام مردم كوفه شنيدند. همه سراسيمه و گريه كنان ، به سوى مسجد دويدند. دور محراب را گرفتند. چه مى بينند؟ امير مؤ منان محاسنش از خون سرش رنگين شده !

 

next page

fehrest page

back page