شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۳۲ -
اكنون كه حقيقت عصمت را فهميديد و معلوم
شد كه عصمت عبارت از تكون اسم خدا و انگيزش آن و خداوند مجارى آن فطرت را عالم نور
قرار داده و نه عالم ظلمت پس بدانيد كه حقيقت اسم الله وقتى به اسماء حسنى و شاخه
هاى آن به عنوان آلى حرفى تنزيل نمايد عالم ظلمت را مهمل مى گذارد و از راه آن به
عوالم افعال و آثار نمى رسد (نه اين كه عالم ظلمت باطل و زائل شود) بنابراين حقيقت
عصمت با صدور معصيت و رفتن از راه ظلمت و طاغوت منافات ندارد. لذا عصمت با اختيار
منافات ندارد (پس با اين كه اسماء خدا مى توانند از راه ظلمت بروند ولى نمى روند)
لذا خداى تعالى فرمود:
و ان كادوا
ليفتنونك عن الذى اءوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لا تخذوك خليلا # و لو لا
اءن ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا(751)
يعنى : ((نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرديم گول
بزنند تا بر ما غير از آن وحى را به افتراء ببندى و در اين هنگام با تو دوست شوند و
اگر ما تو را استوار نمى كرديم نزديك بود كه به سوى ايشان اندكى ميل كنى .))
و فرمود: لئن
اءشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين
(752) يعنى ((اگر شرك ورزى عملت را
باطل مى كند، و از زيانكاران خواهى بود)).
و فرمود: و لو
تقول علينا بعض الاءقاويل # لاءخذنا منه باليمين # ثم لقطعنا مه الوتين
(753)
يعنى : ((اگر برخى از سخنان را بر ما ببندد، ما با دست خود
او را بگيريم و رگ گردن او را ببريم )).
و امثال اين آيات كه دلالت بر امكان صدور افعال مى رود كه خداوند بدان رضايت ندارد.
وليكن خداوند ايشان را از صدور چنين افعالى حفظ كرد، و همين صريح آيه شريفه
و لو لا اءن
ثبتناك لقد كدت تركن اليهم .(754)
و در مجمع البيان گفته شد: ((وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر
فرمود: اللهم لا
تكلنى الى نفسى طرفد عين ابدا؛ خداوندا مرا لحظه اى به خويشتن وامگذار.
و خداوند فرمود:
و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه هو السميع العليم
(755) يعنى : و اگر شيطان مى خواهد وسوسه اى بنمايد به
خداوند پناه ببر، خداوند شنواى داناست )).
مراد اين است كه با استعاذه و پناه بردن به خدا برايشان در اين كه خداوند آنچه صلاح
حال توست در آن مسير تو را نگه دارد، خداوند نيز تو را از مواردى كه به مصلحت نيست
حفظ مى كند.
در مجمع البيان روايت شده كه ((وقتى آيه قبل از اين آيه نازل
شد و آن آيه : و
لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى اءحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة
كاءنه ولى حميم # و ما يلقاها الا الذلين صبروا و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم
(756) يعنى : ((نيكى با بدى يكسان نمى
باشد، بدى را با نيكى برطرف كن . در اين صورت دشمن خود را مى يابى كه گويا دوست
همراه است . چنين رفتارى را جز كسانى كه شكيبايى پيشه مى كنند و داراى بهره اى عظيم
از آنند نمى توانند انجام دهند)) پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) از خداوند پرسيد: خدايا با خشم چه كنيم ؟ پس آيه شريفه
فاستعذ بالله
انه سميع عليم
(757) نازل شد، و اين آيه در سوره اعراف است و در سوره
((حم سجده )) تكرار شده و خداوند
فرمود: فاذا
قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم .
و از قرب الاسناد(758)
از سدير روايت شده است كه گفت : نماز ((مغرب را به امامت
امام صادق (عليه السلام) خوانديم ، آن حضرت جهرا
اعوذ بالله
السميع العليم من الشيطان الرجيم و اعوذ بالله ان يحضرون را قرائت كرد.
در فقره ((و اعلام التقى )) دو روايت
از كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) به هنگام خواب مى فرمود:
آمنت بالله و
كفرت بالطاغوت بلكه در صحيفه سجاديه
(759) تحت اين عنوان
اءنه كان من
دعاء السجاد (عليه السلام) اذا ذكر الشيطان فاستعاذ منه و من عداوته و كيده اللهم
انا نعوذ بك من نزغات الشيطان الرجيم و كيده .
تقريب استدلال به اين روايت و آيات اين كه : اگر گوييم عالم ظلمت از بين رفته
استعاذه از شيطان معنايى ندارد، چنانكه اگر منافات با عصمت داشته باشد با بودن آن
عالم عصمت از بيرون رود باز استعاذه معنايى ندارد، چه اين كه خداوند فرمود:
قراءت القرآن
فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم
(760) در اينجا صيغه مضارع كه دلالت بر تجدد و حدوث دارد
آورده شده است .
پس مراد اين است كه خداوند پيوسته از ايشان رجس را دور مى سازد و ايشان را پيوسته و
به تدريج تطهير مى كند، بنابراين ايشان به عصمت خدا معصومند، و عصمت ايشان با امكان
رفتن از راه ظلمت و تنزيل آن فطرت از راه عالم طاغوت و شيطنت كه لازم اختيار است
منافات ندارد، بلكه اگر چنين نباشد انسان فضيلتى بر فرشتگان بلكه بر شياطين ندارد.
بله از ايشان معصيت و گناهى سر نزده و هرگز سر نخواهد زد، چگونه ايشان معصيت كنند
در حالى كه خداوند ايشان را حفظ و نگهدارى مى كند. چه اين كه ايشان در قبضه الهى
مردند و فانى شدند و خداوند ايشان را به روح خودش مويد داشت و براى سر خود آن ها را
برگزيد، و براى خويش اختيار نمود. ايشان كارى انجام نداده و نمى دهند مگر اين كه آن
كار به دستور خدا باشد، و در سخن از خدا پيشى نمى گيرند و به دستور او كار مى كنند،
پس درود خداوند بر همه ايشان باد.
نور سوم : در معناى توبه و انابه
معصومين (عليهم السلام )
اكنون كه حقيقت عصمت را فهميدى و اين كه ايشان پيوسته از گناهان پاك و از
لغزش معصومند، پس رواياتى كه در اعتراف به گناه و عذر خواهى از آنها و مداومت بر
توبه و استغفار و اقرار ايشان به گناهانى كه محبان آنها از دامن ايشان تنزيه مى
كنند مى تواند بر چند وجه معنا شود.
وجه اول : در اين باره روايات فراوانى رسيده است ، در مجمع البيان و تفسير قمى
(761) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه : ((از
آن حضرت درباره سخن حق تعالى
ليغفر لك الله
ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر(762)
پرسيدند، فرمود:
ما كان له من ذنب و لا هم بذنب و لكن الله حمله ذنوب شيعته ثم غفرها له ؛
پيامبر گناهى نداشت و قصد گناهى ننمود، ليكن خداوند گناهان پيروان وى را بر دوش او
گذاشت ، آنگاه آنها را به او بخشيد.
در مجمع البيان از آن حضرت روايت شده است كه : از اين آيه پرسيدند، فرمود:
فقال و الله ما
كان له ذنب و لا هم بذنب و لكن الله سبحانه ضمن له ان يغفر ذنوب شيعة على ما تقدم
من ذنبهم و ما تاخره ؛ به خدا سوگند او گناهى نداشت و قصد گناهى نكرد، وليكن
خداى - سبحانه - براى او ضامن شد كه گناهان شيعيان على (عليه السلام) از گذشته و
آينده را بيامرزد. در معناى همين روايت
(763) روايات ديگرى آمده است .
وجه دوم : اين است كه شما دانستيد كه محبان و شيعيان ايشان از طينتى خلق شده اند كه
ائمه (عليهم السلام ) خلق شده اند. جز اين كه خداوند ايشان را از قسمت بالاتر و
شيعيان آنها را از قسمت پايين تر آن طينت آفريد. همانطور كه سابقا روايات باب
(764) را در فقره ((و عناصر الابرار و دعائم
الاخيار)) آورديم ، و آن طينت ، طينت عليينى است كه مرتبه
اسم خدا و عالم نور و سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى باشد كه در هر
نفسى آيد و مرآتى دارد، و به همين خاطر ايشان شفيعان خلايقند، پس ايشان گرچه به
لحاظ تعينات در عرض ديگر مردمند، ليكن بعد از رفع تعينات و رسيدن به حقيقت اسم الله
و عالم ولايت توريه الهيه در طول خلق قرار مى گيرند.
و لذا مصدر و منشاء همه تعيناتى مى شود كه از جمله آنها تعينات خود آل محمد (عليهم
السلام ) است ، پس آن حقيقت كه سر آل محمد است ، گرچه به لحاظ تعينات كليه اى كه
تعينات آنهاست معصوم و مطهر و منزه مى باشد، وليكن به لحاظ مظاهر مرتبه جزئيه چنين
نيست . پس گناهانى كه از شيعيان ايشان صادر شده به اين اعتبار طولى از خود ايشان
صادر شده است ، لذا خداوند بر پيامبر تفضل كرد و آنها را بخشيد، و الحمد لله كما هو
اهله . دور نيست كه مراد از اخبار همين باشد.
سوم : اين كه شما فهميديد كه خلق ولو همانند پيامبران و مرسلين و ائمه باشند، به
حقيقت عبوديت بندگان خدا هستند، و ايشان در اين مرتبه يكسانند، جز اين كه خلايق
بندگان محمد و آل طاهرين و دوستان شان مى باشند، چنانكه در شرح فقره
((و دعائم الاخيار)) بيان شد و اخبار آن نيز در آنجا
ذكر گرديد، اكنون كه چنين است پس گناهان ايشان بر گردن ائمه (عليهم السلام ) است ،
چه اين كه خلايق از نفوص و اموال و ديگر صفات مملوك محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) و آل طاهرين او هستند، پس خداوند از چه كسانى انتقام مى گيرد و مواخذه مى
نمايد، آيا انتقام جز از موالى ايشان است ؟ پس ايشان آل محمد (عليهم السلام )
هستند، و خداوند گناهان قبل و بعد ايشان را آمرزيد.
در اقسام گناهان
چهارم : گناهان بر اقسامى اند: از برخى خداوند نهى كرده ، برخى گناهند ولو
خداوند دستور دهد كه آن را بياورند. برخى گناهند ولو مامور به و منهى عنه نباشند.
قسم اول : محرمات و مكروهانند.
از قسم دوم : آن امورى اند كه هتك حرمت مولى مى كنند و با عزت و جلال خداوند منافات
دارد، ليكن چون خداوند رافت و محبت فراوان دارد و يا متوجه اضطرار بنده به آن مى
شود به او دستور داد كه مرتكب آن شود و حشمت و حرمت خدا را نگه ندارد، مثل اين كه
عبد بزرگى و عظمت و سياست رعاياى خود را در محضر پروردگار اظهار كند، گرچه اين
رفتار به دستور خدا باشد، ليكن از ديدگاه بنده بينا و آگاه به حقيقت عبوديت گناه
است ، اگر دستور خدا نباشد نيز بنده نمى تواند چنين كند، چه اين كه اظهار انانيت در
عرض مولى است ، ولى چون ناچار به آن است به خاطر فرمان مولى مرتكب آن مى شود، تا از
گناهى سخت تر به گناهى كوچك تر فرار كند.
به همين معنا مولى على بن الحسين (عليه السلام) در مناجات ذاكرين
(765) اشاره مى كند:
الهى لو لا
الواجب من قبول اءمرك لنزهتك من ذكرى اياك على اءن ذكرى لك بقدرى لا بقدرك و ما عسى
اءن يبلغ مقدارى حتى اءجعل محلا لتقديسك ؛ يعنى : ((پروردگارم
اگر پذيرش فرمانت واجب نبود، تو را از ذكرم منزه مى دانستم ، علاوه اين كه ياد من
به اندازه من است و نه به اندازه تو، و ذكرى كه به مقدار من است آن مقدار نيست كه
جايگاه تقدير تو نمايم )).
درباره دعا و درخواست از خدا نيز همين است ، چه اين كه دعا و درخواست با رضايت از
خدا و مقام رضا منافات دارد و جلو افتادن بنده در گفتار از خداست ، جز اين كه چون
خداوند بندگان خويش را به دعا امر كرده و ترك دعا را استكبار و خودبينى دانسته است
لذا بايد دعا كرد، بلكه كليه معاملات بندگان با خدا از اين باب است ، بلكه معاملات
با خلق در محضر پروردگار اين گونه است ، چه اين كه ايشان به حقيقت عبوديت رسيده ،
پس ايشان چيزى را بدون دستور خدا انجام نمى دهد.
و در كافى
(766) از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده كه :
جَاءَ رَجُلٌ
إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ نَاساً
زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَا يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ
مُؤْمِنٌ وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَأْكُلُ الرِّبَا وَ
هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْفِكُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَقَدْ ثَقُلَ
عَلَيَّ هَذَا وَ حَرِجَ مِنْهُ صَدْرِي حِينَ أَزْعُمُ أَنَّ هَذَا الْعَبْدَ
يُصَلِّي صَلَاتِي وَ يَدْعُو دُعَائِي وَ يُنَاكِحُنِي وَ أُنَاكِحُهُ وَ
يُوَارِثُنِي وَ أُوَارِثُهُ وَ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِيمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ
يَسِيرٍ أَصَابَهُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص صَدَقْتَ سَمِعْتُ رَسُولَ
اللَّهِ ص يَقُولُ وَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِ كِتَابُ اللَّهِ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ
وَ جَلَّ النَّاسَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ وَ
ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْكِتَابِ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَ
أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ وَ السَّابِقُونَ فَأَمَّا مَا ذَكَرَ مِنْ أَمْرِ
السَّابِقِينَ فَإِنَّهُمْ أَنْبِيَاءُ مُرْسَلُونَ وَ غَيْرُ مُرْسَلِينَ جَعَلَ
اللَّهُ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ
الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا
أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ وَ بِهَا عَلِمُوا الْأَشْيَاءَ وَ
بِرُوحِ الْإِيمَانِ عَبَدُوا اللَّهَ وَ لَمْ يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِرُوحِ
الْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ وَ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ
أَصَابُوا لَذِيذَ الطَّعَامِ وَ نَكَحُوا الْحَلَالَ مِنْ شَبَابِ النِّسَاءِ وَ
بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا فَهَؤُلَاءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ مَصْفُوحٌ
عَنْ ذُنُوبِهِمْ ثُمَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْكَ الرُّسُلُ
فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ
بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ
بِرُوحِ الْقُدُسِ ثُمَّ قَالَ فِي جَمَاعَتِهِمْ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ
يَقُولُ أَكْرَمَهُمْ بِهَا فَفَضَّلَهُمْ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ فَهَؤُلَاءِ
مَغْفُورٌ لَهُمْ مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِم
مردى خدمت آن حضرت رسيد و گفت : اى اميرالمومنين ! عده اى گمان كردند كه بنده مومن
زنا نمى كند و دزدى نمى نمايد و بنده مومن در حال ايمان شراب نمى خورد... بر من اين
مطلب دشوار آمد و سينه ام از آن تنگ شد. چه اين كه گمان مى برم كه چنين بنده اى
همين نمازى كه من مى خوانم ، مى خواند و همين دعايى كه من مى كنم ، مى كند و با ما
پيوند ازدواج مى بندد و ما با او خويشاوندى مى كنيم و از ما ارث مى برد و از او ارث
مى بريم ، ولى او از ايمان خارج شده چه اين كه به گناه اندكى دست يازيده است .
اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: راست گفتى ، همينطور از رسول خدا شنيدم دليل بر
آن كتاب خداست . خداوند مردم را بر سه طبقه آفريد و ايشان را به سه منزل فرود آورد.
چه اين كه خداوند فرمود:(767)
فاءصحاب الميمنة
ما اءصحاب الميمنة # و اءصحاب المشاءمة ما اءصحاب المشاءمة # و السابقون السابقون ؛
آنچه درباره ((سابقون )) بيان كرده
روشن مى دارد كه ايشان پيامبرانى مرسل و غير مرسل هستند، خداوند در ايشان پنج روح
قرار داده است : 1. روح القدس ، 2. روح ايمان ، 3. روح قوه ، 4. روح شهوت ، 5. روح
بدن ، ايشان با روح القدس انبياء مرسل و غير مرسل شده اند، و با آن روح به اشياء
علم پيدا كردند. و با روح ايمان ، خداوند را پرستيدند و شرك نورزيده اند، و به روح
قوه با دشمنان مبارزه كرده اند، و معيشت خويش را سامان داده اند، و با روح شهوت به
لذت هاى غذا و ازدواج با زنان دست يازيده اند، و با روح بدن حركت و تلاش كرده اند،
پس ايشان آمرزيده و گناهان ايشان اغماض مى شود)).
آنگاه خداوند فرمود:
تلك الرسل فضلنا
بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى ابن مريم البينات و
اءيدناه بروح القدس
(768) يعنى : ((برخى از انبياء را بر
برخى ديگر برترى داديم ، با برخى خداوند گفتگو كرده و درجات عده اى را زياد نمود، و
به عيسى بن مريم بينات داديم ، و او را به روح القدس تاييد نموديم
)).
آنگاه درباره همه انبياء نيز فرمودند: ((و ايدهم بروح منه
)) يعنى : خداوند آنها را به روح خود مويد ساخت . يعنى
خداوند ايشان را با آن روح كرامت داد و بر ديگران برتر نمود، پس خداوند يشان را
بخشيد و از گناهان ايشان درگذشت )). پايان .
آن حضرت به عصمت انبياء تصريح كرده چه اين كه فرمود: ((خداوند
يشان را به پيامبران مرسل و غير مرسل قرار داد و ايشان خداوند را عبادت كرده و شرك
نورزيده اند.)) اين دلالت بر برائت ايشان از پيروى هواها
دارد. آنگاه فرمود: ((ايشان آمرزيده و گناهان ايشان مورد عفو
قرار گرفته است .)) پس بعد از رسالت انبياء چه گناهى براى
ايشان باقى مى ماند تا خداوند از آنها درگذرد و آنها را بيامرزد؟ پس اين جمله به
همان مطلب ما نظر دارد، يا اين كه نظر اين جمله به امور اضطرارى انبياء از قبيل
ازدواج و خوردن و نوشيدن است كه ساختار وجود جسمانى آنها به اين امور بستگى دارد. و
همين طور روش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمومنين (عليه السلام)
در غذا و آب بوده است . و ديگر ائمه ، مشرب ديگرى داشتند، چه اين كه حكمت ديگرى در
آنها در كار بوده است .
پنجم : بيان شد كه تعينات ائمه (عليهم السلام ) مصاديق كليه حقيقت ولايت كليه الهيه
است ، اين حقيقت محيط به همه مصاديق جزيى است و مصاديق جزئى با همه مراتب و شؤ ون
خود در عوالم ايشان فعلى اند، و به همين خاطر شهداى خلق از پيشينيان تا روز قيامت
هستند، پس ايشان نسبت به خداى تعالى همانند بنده اى هستند كه در پيشگاه خدا ايستاده
و همه امور مربوط به عبد در پيشگاه مولايش قرار دارد، و كارهايى از آن عبد سر مى
زند كه شايسته جلالت مولا نيست مثل اين كه شير خواره اش در پيش مولى بول مى كند و
يا بچه اش مى دود و يا خادمانش در حضور وى قى ء مى كنند و امثال آن . گرچه آن بنده
خود چنين نكرده است و به اختيار او نيز نمى باشد، بلكه از اختيار آن طفل و يا بچه و
خادم نيز خارج است . ليكن بنده از مولايش خجالت مى كشد و از او عذر خواهى مى كند،
بلكه گاه از شدت خجالت آرزو مى كند كه زمين او را فرو برد و زبانش لال گردد و قادر
بر عذر خواهى نشود، تا رافت مولى شامل حال او شود، و ترس او را از بين ببرد و
اضطراب شديد او را بنشاند، ائمه (عليهم السلام ) نيز در عوالم خود چنين هستند.
گناهان رعايا و بندگان ايشان در پيشگاه مالك شاهان و شاه شاهان در ديدگاه ايشان
شايسته جلالت و عزت پروردگار نيست و اگر فضل و رحمت و تاءنى او در خشم نمى بود زمين
اهلش را فرو مى برد، بنابراين ايشان پيوسته از خداوند عذرخواهى كرده و خواهان بخشش
هستند، با اين كه خود آن كارها را انجام نداده اند.
ششم : اين كه اگر بنده به وظايف عبوديت عمل كند به اندازه معرفت به جلالت مولى و
كبريايى و عظمت مولاى اوست و خداوند نيز در نهايت درجه جلالت و كبريايى و عظمت قرار
دارد به طورى كه هيچكس تاب شناخت جلالت و ادراك عظمت و رسيدن به كنه كبريايى او را
ندارد، لذا مادامى كه از شناخت آن ناتوان باشد از عمل به وظايف عبوديت كه لازمه آن
شناخت است نيز قاصر است . گرچه ناتوانى در شناخت او را در عمل به آنها معذور مى
نمايد. وليكن ناتوانى و قصور عبد موجب نمى شود كه مولى شايستگى چنان عبوديتى را
نداشته باشد، و ناتوانى باعث نمى گردد كه ترك عمل به عبوديت ياد شده هتك حرمت مولى
نباشد. مثال آن نابيناست كه مولى را نمى بيند و از او در پيشگاه مولى امورى صادر مى
شود كه هتك حرمت مولى است . آنگاه از آن مطلع مى شود و خجالت مى كشد و عذرخواهى مى
نمايد و طلب عفو مى نمايد. بنابراين ايشان (عليهم السلام ) چون احاطه به خداى تعالى
و صفاتش ندارند مگر آن اندازه اى كه خداوند به ايشان شناسانيد، مى دانند كه به غير
از آنچه خداوند به ايشان فهمانيده نمى توانند به وظايف خود در مقابل عظمت حق عمل
كنند، و مى ترسند كه وظايف ايشان در قبال حضرتش انجام نشده باشد، چنان كه از ايشان
شهرت يافته كه فرمودند:(769)
ما عرفناك حق
معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك يعنى خدايا ما تو را به آن گونه كه شايسته
معرفت توست نشناختيم و حق عبادت تو را ادا ننموديم . لذا توبه و استغفار كرده و از
خداوند طلب عفو مى نمايند. چنان كه خداوند فرمود:
والذين يؤ تون
ما آتوا و قلوبهم و جلة اءنهم الى ربهم راجعون ؛(770)
يعنى : ((ايشان اعمالى را كه انجام مى دهند در حالى است كه
دلهاى ايشان هراسان است ، ايشان به سوى پروردگار خود باز مى گردند)).
هفتم : چون تمام وجود بنده متعلق و مملوك مولايش مى باشد، فرمانبردارى از خدا آوردن
ماءمور به ، به عنوان آلى حرفى است ، و اين روح عبادت مى باشد.
و نافرمانى خدا به معناى آوردن افعالى به عنوان استقلالى و معنى اسمى است كه روح
همه معاصى مى باشد. پس مادامى كه فعل از اين دو عنوان خالى باشد، طاعت و معصيتى
محسوب نمى شود، چنان كه در حال فراموشى و اشتباه و نادانى و اجبار و اضطرار و غفلت
و اشتباه چنين است ، و روايت هايى درباره موارد فوق از جمله حديث رفع آمده است .
و امام سجاد (عليه السلام)(771)
فرمود: الهى لم
اعصك حين عصيتك و اءنا بربوبيتك جاحد و لا بامرك مستخف و لا بعقوبتك متعرض و لا
لوعيدك متهاون و لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى و اعاننى عليها شقوتى
؛ يعنى : خدايا! به هنگام معصيت چنين نبود كه من انكار ربوبيت تو كرده باشم
و يا دستور تو را سبك شمرده و يا عقوبت تو بر من معلوم بوده و يا در وعيد تو سست
بوده باشم ، ليكن گناهى بر من طارى شده و نفسم مرا گمراه كرد و هوايم بر من غالب شد
و شقاوتم به آنها يارى رساند. هنگامى كه فعل خالى از عنوان استقلالى باشد، گناه و
نافرمانى و منافى با عصمت نيست ، بله لغزشى است كه نبايد از خليفة الله كه بيننده
حقيقت عبوديتند صادر شود، لذا صدور چنين لغزشهايى را از خود گناه مى شمارند و از آن
استغفار مى كنند و توبه و عذر خواهى مى نمايند. لذا با عصمت ايشان منافى نيست ، چه
اين كه از ايشان به عنوان انكار ربوبيت و سبك شمردن فرمان و استقلال در عرض خدا كه
روح معصيت است صادر نشده است .
هشتم : بعد از اين كه روشن شد كه روح و ساختار معصيت بر استقلال عبد است و در جايى
كه بنده استقلالى ندارد، گناه و معصيتى نكرده است . پس مانعى ندارد كه گفته شود
كه خداوند به خاطر مصالحى كه به خود ايشان بر مى گردد ايشان را در خطا افكنده ،
چنان كه در آدم (عليه السلام) اتفاق افتاد، چه اين كه آدم بدون بيرون آمدن از بهشت
به كمال نمى رسيد و اگر به اختيار خويش نمى ديد و خردش بر نادانى اش پيروز نمى
گرديد، و بيمارى هاى پنهان در انسان را كه ناچار در انسان وجود دارند دوا نمى كرد،
و از طرف ديگر خداوند نيز دليلى بر اخراج آدم از بهشت نداشت ، پس او را از خوردن
ميوه درخت باز داشت ، با اين كه بر مقتضاى طبيعت آدم بود. تا آدم به مقتضاى طبيعت
به آن درخت روى آورده و از آن بخورد، تا خداوند به بهانه اى آدم را از آنجا بيرون
كند تا آدم بيمارى هاى خود را درمان نمايد.
به عنوان مثال كودكى كه بايد چند بيمارى در او پديد آيد. پدر و مادرش به او دوا مى
دهند تا در زمانى كه امكان معالجه ايشان مى رود آن بيماريهاى خود را نشان دهد، چه
اين كه اگر آن بيماريها پنهان بماند ممكن است در وقتى بروز كند كه امكان علاج
نباشد، و چون آدم نيز انسانى بود كه در وى عالم اكبر منطوى بود و لغزش ها و گناهان
لازمه وى ، لذا اگر از وى لغزش و گناهى صادر نمى شد، از مرتبه انسانيت كه عالم اكبر
است مى افتاد، و لذا مرتبه اش در آخرت از مرتبه انسان كامل پايين تر مى بود. لذا
خداوند او را در آن گناه افكند تا به علاج آن به واسطه توبه كمال انسانى ظاهر شود و
اين از گناهانى است كه خداوند او را بخشيده . چه اين كه كار خدا بوده تا بر عبدش
رحمت آورد.
نهم : بنده بعد از معرفت صفات خدا و بى نيازى از خلق و معرفت و عبادت آنها مى داند
كه معرفت عارفان و عبادت عابدان بر قدرت خدا نمى افزايد و كفر و شرك و مخالفت
دستورات و نواهى اش ذره اى از قدرت او نمى كاهد، بنابراين اوامر و نواهى خداوند
براى راهنمايى مردم به منافع و مضارشان است ، نه اين كه مى خواهد براى خود سودى را
جلب كند و يا ضررى را دفع نمايد. پس با شناخت خدا به اين صفات هرگاه امرى از اوامر
الهى را ترك كند و يا نهى را مرتكب شود، بر خود ستم روا داشته و از حق خود كم
گذاشته و پروردگار مربوط به خود را عصيان كرده است ، نه پروردگار همه
((و اله الا لهه )) را، و خود بر
نقصان خود اقدام نموده و بناى تخريب سلطنت خويش را گذاشته و سرزمين خويش را بر باد
داده و راه سلوك به حريم شاه شاهان و مالك الملوك را بسته است . اين در صورتى كه
عصيان و هتك حرمت مولى با نفى الوهيت و انكار ربوبيت و يا سبك شمردن امر و سستى در
نهى او تواءم نباشد، و لذا آدم و حوا (عليهما السلام ) گفتند: (ربنا ظلمنا اءنفسنا)(772)
و خداوند فرمود:
و عصى آدم ربه فغوى
(773)
|