شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۳۱ -


برخى از آن اخبار ظاهرند در اين كه صادر اول از حقيقت محمديه الهيه است كه حقيقت نبوت مى باشد و محمد و آل طاهرين (عليهم السلام ) وى از آيات تامه آنند، چنانكه تحقيق و براهين آن در شرح فقره ((يا اهل بيت النبوه )) بيان شد، و نيز برخى از اين روايات كه در مطلوب ظاهر بود در شرح قول آن حضرت ((و موضع الرسالة )) از رياض الجنان نقل شد.
در شرح حجاب ها
و از جمله : روايت بحار(729) از ابوالحسن بكرى استاد شهيد ثانى - ره - در كتاب ((الانوار)) از اميرالمومنين (عليه السلام) است كه فرمود: كان الله و لا شى ء معه ...؛ خدا بود و هيچكس با او نبود، اولين موجودى را كه خلق كرد نور حبيب او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، و اين آفرينش ‍ قبل از خلقت آب و عرش و كرسى و آسمان ها و زمين و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و فرشتگان و آدم و حوا بود. مدت چهار صد و بيشت و چهار هزار سال قبل از خلق آنها، هنگامى كه نور پيامبر حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را آفريد، هزار سال در نزد پروردگار عزوجل ايستاده بود و تسبيح و تحميد مى كرد، و خداى تبارك و تعالى به او مى نگريست و مى گفت : بنده ام ! تو مراد و مريدى و تو منتخب من از خلايق هستى . سوگند به عزت و جلالم اگر تو نبودى من افلاك را نمى آفريدم ، هر كس تو را دوست داشته باشد او را دوست خواهم داشت و هر با تو كينه ورزد، با او كينه ورزم ، و او درخشش پيدا كرد و شعاع آن بالا گرفت ، پروردگار از آن دوازده حجاب آفريد.
حجاب اول ، حجاب قدرت ، آنگاه حجاب عظمت ، سپس حجاب عزت ، سپس حجاب هيبت ، آنگاه حجاب جبروت و بعد حجاب رحمت ، سپس ‍ حجاب نبوت و بعد حجاب كبرياء و بعد حجاب منزلت و سپس حجاب رفعت و آنگاه حجاب سعادت و سپس حجاب شفاعت .
آنگاه خداى تعالى به نور پيامبرش فرمان داد كه وارد حجاب قدرت شود، آن حضرت داخل شد و مى فرمود: ((سبحان العلى الاعلى ))، و در آن حجاب دوازده هزار سال بماند، سپس خداوند به او دستور داد كه در حجاب عظمت برود، آن حضرت وارد شد و گفت : سبحان عالم السر و الخفى و در آن حجاب يازده هزار سال بماند. آنگاه داخل حجاب عزت شد و مى گفت : ((سبحان الملك المنان )) ده هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه داخل حجاب هيبت شد و مى گفت : سبحان من هو غنى لا يفتقر نه هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه داخل حجاب جبروت شد و مى گفت : ((سبحان الكريم الاكرم )) هشت هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه داخل حجاب رحمت شد و مى گفت : سبحان رب العرش العظيم هفت هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه داخل حجاب نبوت شد و مى گفت : سبحان ربك رب العزة عما يصفون شش هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه در حجاب كبرياء داخل شد و مى فرمود: ((سبحان العظيم الاعظم )) پنج هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه در حجاب منزلت داخل شد و مى فرمود: ((سبحان العليم الكريم )) چهار هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه در حجاب رفعت داخل شد و مى فرمود: سبحان ذى الملك و الملكوت سه هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه در حجاب سعادت داخل شد و مى فرمود: سبحان من يزل الاشياء و لايزول دو هزار سال در آن حجاب بماند. آنگاه در حجاب شفاعت داخل شد و مى فرمود: سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم هزار سال در آن حجاب بماند.
حضرت امام على (عليه السلام) فرمود: آنگاه خداوند از نور محمد ده درياى نور آفريد كه در هر دريايى علومى است كه جز خداى تعالى نمى داند. آنگاه به نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به درياى عزت فرود آى ، آن حضرت فرود آمد. آنگاه در درياى صبر و آنگاه در درياى خشوع و آنگاه در درياى تواضع و آنگه در درياى رضا و آنگاه در درياى وفا و آنگه در درياى حلم و آنگاه در درياى تقى و آنگاه در درياى خشيت آنگه در درياى انابه و آنگه در درياى عمل و آنگاه در درياى مزيد، آنگاه در درياى هدى ، آنگاه در درياى صيانت ، آنگاه در درياى حياء تا اين كه در بيست دريا رفت . هنگامى كه از آخرين دريا بيرون آمد، خداوند به او فرمود: اى حبيب و سيد رسولان و اى اول مخلوقات و اى آخرين پيامبرم ! تو شفيع روز محشرى . آنگاه آن نور به سجده افتاد و سپس برخاست . از آن قطراتى ترشح كرد، آن قطرات صد و بيست و چهار هزار قطره بودند، خداوند از آن قطرات نور پيامبرى از پيامبران را خلق كرد.
هنگامى كه انوار كامل شدند در دور نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) طواف مى كردند، چنانكه حاجيان به دور خانه خدا طواف مى كردند، آنها تسبيح و تحميد خدا مى كردند و مى گفتند: سبحان من هو عالم لا يجهل ، سبحان من هو حليم لا يعجل ، سبحان من هو غنى لا يفتقر خداى تعالى ندا در داد: آيا مى دانيد كه من كيستم ؟ نور محمد از همه انوار پيشى گرفت و فرياد زد: تو خدايى هستى كه خدايى جز تو نيست ، يگانه اى و شريكى ندارى . پروردگار همه مربيان و پادشاه همه شاهانى ، در اين هنگام ندايى از جانب حق برخاست كه : تو برگزيده و حبيب من بهترين مخلوقاتى ، امت تو بهترين امت هستند كه براى مردم خارج شده اند.
آنگاه از نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ((جوهره اى )) خلق كرد و آن را به دو قسم نمود، به قسم اول به چشم هيبت نگريست ، آن گوهر آب گوارا گرديد، و به قسم دوم با نگاه مهربانى نگريست ، از آن عرش را آفريد. عرش بر آب قرار گرفت . پس كرسى را از نور عرش آفريد و از نور كرسى لوح را خلق نمود، و از نور لوح قلم را آفريد و به او گفت : توحيد مرا بنويس . از كلام خدا قلم هزار سال مست بماند، هنگامى كه به هوش آمد، خداوند فرمود: بنويس . پرسيد: خدايا من چه بنويسم ؟ فرمود: بنويس لا اله الا الله محمد رسول الله هنگامى كه قلم اسم محمد را شنيد، به سجده افتاد و گفت : سبحان الواحد القهار، سبحان العظيم الاعظم آنگاه سرش را از سجده برداشت و نوشت : لا اله الا الله ، محمد رسول الله (عليه السلام) آنگاه گفت : پروردگارا محمد كيست كه نامش را با نام خود قرين كردى ؟ و يادش را با ياد خود همنشين نمودى ؟
خداوند فرمود: اى قلم ! اگر او نبود تو را خلق نمى كردم ، و نيز مخلوقات خويش را نمى آفريدم . او بشارت دهنده و انذار كننده و چراغ روشنى بخش ‍ و شفيع و حبيب من است . در اين هنگام قل از شيرينى نام محمد شكافت ، آنگاه قلم گفت : السلام عليك يا رسول الله . خداى تعالى پاسخ داد: و عليك السلام منى و رحمة الله و بركاته . به همين خاطر سلام مستحب و سنت آن حضرت است و جواب سلام فريضه و واجب گرديد.
آنگاه خداى تعالى فرمود: قضا و قدر و آنچه را تا روز قيامت مى آفرينم بنويس ! آنگاه فرشتگان را آفريد، ايشان بر محمد و آل محمد صلوات مى فرستادند و براى امتش تا روز قيامت استغفار مى كردند، آنگاه خداوند از نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بهشت را آفريد. و آن را به چهار چيز زينت داد. تعظيم ، جلالت ، سخاوت ، امانت و اين چهار صفت را براى دوستان و اهل طاعت قرار داد.
آنگاه به بقيه ((جوهرة )) با نگاه هيبت نگريست . آن گوهر ذوب شد، از دور آن آسمان ها و از كف آن زمين را آفريد، هنگامى كه خداوند زمين را آفريد كشتى مواج بود و اضطراب داشت . خداوند كوه ها را آفريد، كوه ها زمين را محكم كردند، آنگاه فرشته اى كه قوى تر از آن متصور نبود آفريد، آن فرشته به زير زمين رسيد، چون گامهاى فرشته بى قرار بود خداوند صخره اى بزرگ آفريد و آن را به زير پاى آن فرشته نهاد. باز آن صخره آرام نبود. خداوند گاوى بزرگ آفريد كه كسى توان نگاه به آن را نداشت چه اين كه خلقت آن بسيار بزرگ و چشمانش متلالو بود. به گونه اى كه اگر درياها را در يكى از سوراخهاى بينى اش مى ريختند به اندازه دانه خردلى بر روى دشتى پهناور به شمار مى رفت . لذا گاو بر زير آن صخره قرار گرفت و آن را بر دوش و شاخ ‌هايش گرفت . اسم آن ثور ((لهوتا)) است . آن گاو هم آرام و قرار نداشت ، خداوند ماهى بزرگى را آفريد. نام آن ماهى ((بهموت )) است ، حوت زير دو گام گاو قرار گرفت و آن گاو بر پشت ماهى .
بنابراين همه زمين بر دوش فرشته و فرشته بر صخره و صخره بر گاو و گاو بر حوت و حوت در آب قرار دارد و آب بر هوا است و هوا بر ظلمت است . دانش خلايق بعد از ظلمت نمى رسد.(730)
آنگاه خداوند عرش را از دو ضياء آفريد، يكى فضل و ديگرى عدل است .
آنگاه به دو ضياء دستور داد تا دو نفس زنند، از آن دو نفس چهار چيز خلق كرد: عقل و حلم و علم و سخا. آنگاه از عقل خوف و از علم رضا و از حلم مودت و از سخاء محبت را آفريد.
آنگاه اين اشياء را در طينت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خمير كرد، و بعد از خلقت ايشان ارواح مومنين امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را آفريد، آنگاه خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز و ضياء و تاريكى و ديگر فرشتگان را از نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آفريد.
هنگامى كه انوار كامل شدند، نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در تحت عرش هفتاد و سه هزار سال بماند. آنگاه نور آن حضرت به بهشت منتقل شد، در آنجا هفتاد هزار سال بماند، آنگاه به سدرة المنتهى منتقل شد، در آنجا هفتاد هزار سال بماند، آنگاه به آسمان هفتم منتقل شد، آنگاه به آسمان ششم و سپس به آسمان پنجم و بعد به آسمان چهارم و بعد به آسمان سوم و سپس به آسمان دوم و آنگاه به آسمان دنيا منتقل شد. نور آن حضرت تا زمانى كه خداوند خواست آدم (عليه السلام) را بيافريند باقى ماند. خداوند در اين هنگام به جبرئيل امر كرد كه به زمين فرود آيد و مشتى از آن بردارد. جبرئيل فرود آمد، ولى قبل از نزول جبرئيل ، ابليس لعين آمد و به زمين گفت : خداوند مى خواهد از تو مخلوقى بيافريند كه او را در آتش ‍ عذاب نمايد. هنگامى كه فرشتگان الهى بر شما فرود آمدند بگوييد: ما به خدا پناه مى بريم از اين كه چيزى از ما برداريد كه آتش از آن بهره اى داشته باشد. جبرئيل به زمين آمد، زمين گفت : به خدايى كه تو را فرستاده پناه مى برم كه از من چيزى بردارى . جبرئيل از زمين چيزى برنداشت و بازگشت و عرضه داشت : پروردگارم ! زمين از من به تو پناه برد، من بر او رحمت آوردم . خداوند ميكائيل را فرستاد، ميكائيل نيز اين چنين بازگشت . آنگاه اسرافيل را فرمان داد، وى نيز اين گونه برگشت .
آنگاه خداوند عزرائيل را فرستاد، عزرائيل گفت : من به عزت خدا پناه مى برم از اين كه فرمانى را نافرمانى كنم ، پس مشتى از بالا و پايين و سفيد و سياه و سرخ و خشن و نرم آن برداشت . به همين خاطر اخلاق و رنگ هاى مردم متفاوت شد، عده اى سفيد و عده اى سياه و زردند، خداوند به عزرائيل گفت : مگر زمين به من پناه نبرد؟ عزرائيل گفت : آرى ، ولى من به گفتار وى توجه نكردم ، چه اين كه اى مولايم ! فرمانبردارى از تو مرا از شفقت بر زمين بازداشت .
خداوند فرمود: چرا بر زمين رحمت نياوردى در حالى كه دوستان تو بر او رحمت آوردند. عزرائيل پاسخ داد: چون كه فرمانبردارى تو براى من اولى بود.
خداوند فرمود: بدان كه من مى خواهم از اين خاك پيامبران و صالحان و غيره خلق كنم و تو را گيرنده ارواح آنها قرار دادم . عزرائيل گريست ، حق تعالى به او فرمود: چرا گريه كردى ؟ عزرائيل گفت : اگر اين گونه باشم بندگان تو از من خوششان نمى آيد. فرمود: نترس ، من بيماريهايى براى آنها قرار مى دهم كه ايشان مرگ خويش را به آنها نسبت مى دهند. و بعد از آن خداوند به جبرئيل امر كرد كه آن مشت سفيدى از خاك كه اصيل است بياور. جبرئيل به همراه فرشتگان كروبى و صافون و مسبحون روى آوردند و آن را از جاى ضريحش گرفتند. ضريح بقعه اى سفيد است و بهترين بقعه روز زمين است . جبرئيل از آن مكان آن را برداشت و با آب تسنيم و ماء تعظيم و ماء تكريم و ماء رحمت و ماء عفو در آميخت ، پس سرش را از هدايت و سينه اش را از شفقت و كف آن را سخاوت و فواد آن را از صبر و فرج او را از عفت و قدم هايش را از شرف و قلبش را از يقين و نفس هاى او را از عطر خمير كرد. آنگاه آنها را با طينت آدم (عليه السلام) در آميخت . هنگامى كه خداوند آدم را آفريد به فرشتگانش وحى كرد من بشرى را از گل آفريدم و هنگامى كه كاملش كردم و از روح خود بر آن دميدم بر او سجده كنيد. فرشتگان جسد آدم (عليه السلام) را بر دوش كشيدند و آن را بر در بهشت گذاشتند و آن جسد هنوز روح نداشت . و فرشتگان منتشر فرمان سجده بودند، و آن عصر جمعه بود. آنگاه خداى تعالى فرشتگان را به سجده فرمان داد، همه به جز ابليس لعين سجده كردند. آنگاه خداوند روح را آفريد و فرمود: با نارضايتى در جسد برو و از آن نيز با نارضايتى بيرون رو. فرمود: روح از ناحيه نرم سر تا حوالى چشم وارد بدن شد، به خودش ‍ مى نگريست ، در اين هنگام صداى تسبيح فرشتگان را شنيد. هنگامى كه به ناحيه بينى رسيد، آدم عطسه كرد، خداوند او را به سخن در آورد و گفت : الحمد لله و اين اولين جمله اى است كه آدم (عليه السلام ) گفت . حق تعالى پاسخ داد: رحمك الله ، اى آدم براى همين تو را آفريدم . و اين براى تو و فرزندان تو سنت باشد كه همانند تو در اين هنگام چنين بگويند. به همين خاطر ((رحمك الله )) به عطسه كننده سنت است و بدتر از اين جمله براى ابليس وجود ندارد.
آنگاه آدم (عليه السلام) چشم گشود، بر عرش ديد كه نوشته شده : لا اله الا الله محمد رسول الله هنگامى كه روح به ساق پا رسيد، قبل از اين كه به قدم هايش برسد آدم خواست بلند شود، ولى توانايى بر بلند شدن نداشت ، لذا خداوند تعالى فرمود: خلق الانسان من عجل (731).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((روح صد سال در بالاسر آدم و صد سال در سينه اش و صد سال در رانش و صد سال در ساق هايش و صد سال در قدم هايش بود. هنگامى كه آدم بلند شد، خداوند به فرشتگان دستور داد تا آدم را سجده كنند و آن بعد از ظهر روز جمعه بود. پس پيوسته در سجده اش ‍ بود تا عصر شد. الحديث ))
در حقيقت محمديه
خلاصه نقل اين حديث طولانى گرچه خلاف ساختار اين كتاب است ، ليكن چون دلالت بر صادر اول داشت كه همان حقيقت محمديه الهيه است كه در اخبار ديگر از آن به نور عظمت و نورى كه انوار ديگر از آن نورانى شده اند و مطالب ديگر لذا آن را نقل كرده ايم تا قرينه ديگر اخبار شود كه دلالت دارد بر اين كه محمد و آل محمد (عليهم السلام ) آيات كامله آن حقيقت هستند. و اين كه ايشان همانند ديگر خلايق در فطرت خالى از همه حدود و رنگ ها و بندها بودند، آنگاه بعد از گرفتن ذريه شان از پشت هاى آنها و تكاليف مربوط به تك تك مراتب و طاعت شان در هر مرتبه ارواح و طينت ابدان ايشان را از آن چه در اخبار طينت ياد شده خلق كرد تا پاداش طاعت و سپاسگزارى ايشان باشد، چنان كه در فقره ((و عناصر الابرار و دعائم الاخيار)) بيان شد، به آن مراجعه كن !
نور دوم : در حقيقت عصمت
از اين كه بيان كرديم كه محمد و آل محمد (عليهم السلام ) همانند ديگر خلايق به لحاظ فطرتند. و ارواح و طينت و ابدان آنها از آنچه در اخبار(732) طينت گفته شد، خلق گرديد. پاداش طاعت و شكر ايشان باشد و آن بعد از گرفتن ذريه و مراتب شهود آنها از پشت و عوالم غيبى و فطرت ائمه و تكليف مردم به ورود در آتش و سوخت كامل آتش محمد (عليهم السلام ) به همه وجود و مراتب و شؤ ون بود. چنانكه در و المستقرين فى امر الله بيان شد، بر شما معلوم مى گردد كه عصمت عبارت از قرار دادن مجارى ظهور آن فطرت به عنوان عالم نور و اسم الله است . كه مصدر همه اسماء حسنى و مبداء همه خيرات است . و لذا گفتند: ما اسم حسنى هستيم و اخبار آن بيان شد چه اين كه خداوند فرمود: يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم (733) و نيز فرمود: يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم .(734)
توضيح دلالت آن اين است كه مراد از فرقان و نور همان طور كه دانستيد مرتبه اسم خدا است و اين كه بنده را به وسيله تقوايش به آن مرتبه برساند و هنگامى كه پيدايش برخى از مراتب اسم الله در رعيت ، فرقان و نور باشد كه به همه خيرات هدايت مى كند و از همه شرور محافظت مى كند، پس در حجج (عليهم السلام ) كه همه مراتب آن وجود دارد ايشان را از همه مراتب ظلمت و شيطنت و طاغوت حفظ مى كند. بله تفاوت عصمت در حجج با ديگران در اين است كه مراتب ظهور آن اسم مختلف است ، ائمه (عليهم السلام ) يعنى كسانى كه ظهور اين اسم مبارك در ايشان با بزرگ ترين مصاديق و آيات همراه مى باشد. پس عصمت آن نيز قوى تر و حكايت از صفات جلال و جمال خدا نيز كامل تر است و مرتبه عبوديت ايشان نيز استوارتر از ديگران مى باشد، مثل حكايت اقيانوس و قطره و درياها و آب هايى كه در بزرگى و كوچكى بين آن دو قرار دارند. از حقيقت آب و صفات آن است . با اين همه آنها از حقيقت آب و صفات آن حكايت مى كنند. جز اين كه هر كدام به اندازه بهره مندى از آن آب شدت و ضعف دارند.
در ارواحى كه در ائمه (عليهم السلام ) قرار دارند
و نيز آياتى دلالت دارند بر اين كه انبياء (عليهم السلام ) به روح تاييد مى شوند، مثل آيه ينزل الملائكة بالروح من اءمره على من يشاء من عباده اءن اءنذروا اءنه لا اله الا اءنا فاتقون (735) يعنى : ((فرشتگان به واسطه روح امر خدا را بر بندگانى كه بخواهد فرود مى آورند به اين كه مردم را بترسانيد به اين كه خدايى جز من نيست ، از من بپرهيزيد.)) و فرمود: و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا(736) يعنى : ((همچنين ما روحى از امر خود را بر تو وحى كرديم ...)) و فرمود: رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح من اءمره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق (737) يعنى : ((بلند درجه صاحب عرش روح امرش را به هر بنده اى بخواهد القاء مى كند، تا به روز ملاقات انذار كند...))
و در كافى (738) از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) درباره آيه ثانيه روايت شده است كه فرمود: قال خلق من خلق الله عزوجل اءعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يخبره و يسدده و هو مع الاءئمه من بعده
((روح مخلوقى بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و به او خبر مى دهد و او را تسديد و محكم مى كند و روح با امامان بعد از آن حضرت مى باشد)).
در آن كتاب اخبارى ديگر(739) در اين معنا نيز وجود دارد.
و نيز در آن (740) از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه گفت :
َ سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ فِي النَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ ص انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ إِلَى الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرَى بِهِ
از آن حضرت درباره علم امام به اطراف و اكناف زمين پرسيدم ، در حالى كه امام در خانه اش زندگى مى كند و خانه اش مستور مى باشد.
پاسخ فرمود: اى مفضل ! خداى تعالى در پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پنج روح قرار داد و حديث را به اينجا رساند كه : ((با روح القدس ‍ نبوت را حمل مى كند، به هنگامى كه پيامبر رحلت فرمود، روح القدس به سوى امام مى رود، و روح القدس خواب و غفلت و لهو و لعب ندارد، ولى ارواح چهارگانه ديگر خواب و غفلت و لهو و لعب دارند، و به روح القدس ‍ مى بينند... الحديث .
گويم : روح القدس داراى مراتبى گوناگون بود و در همه انبياء (عليه السلام) وجود دارد، بنابراين هر پيامبر به اندازه نبوتش از حصه اى از روح القدس ‍ بهره مند است ، و در وجه چهارم از نور ثالث روايت مفصلى از اميرالمومنين (عليه السلام) خواهد آمد كه در آن مطلبى است كه دلالت مى كند بر اين كه قوام و ساختار عصمت به همين روح است ، چنان كه ساختار نبوت به آن مى باشد، همين مقدار بس كه اين روح تنها به انبياء و مرسلين و حجج (عليهم السلام ) اختصاص دارد و نه ديگران .
در معانى الاخبار(741) از امام سجاد روايت شده كه فرمود: الامام منا لا يكون الا معصوما و ليست العصمة فى ظاهر الخلقة يفيعرف بها و لذل لا يكون الا منصوصا فقيل له يا ابن رسول الله فما معنى المعصوم فقال هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن لا يفترقان الى يوم القيامد و الامام يهدى الى القرآن و القرآن يهدى الى الامام و ذلك قول الله عزوجل ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم امام نمى تواند معصوم نباشد و عصمت در ظاهر آفرينش جسمانى امام نيست تا با آن عصمت امام شناخته شود، به همين خاطر امام بايد منصوب از ناحيه خدا باشد، از آن حضرت پرسيدند: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) معناى عصمت چيست ؟ فرمود: معصوم يعنى چنگ زننده به ريسمان خدا و ريسمان خدا قرآن است و قرآن به سوى امام هدايت مى كند، چه اين كه فرمود: ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم .(742)
گويم : مراد از قرآن ، قرآن به لحاظ فرقان بودن است . يعنى مراد آيات محكم الهى اند، و آن اسم خدا و شاخه هاى آن است ، و قرآن به همان هدايت مى كند و آن اقوم مى باشد، يعنى ريسمانى كه خداوند فرمود: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا(743) عياشى (744) از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه آل محمد (عليهم السلام ) حبل محكم خدا هستند كه خداوند دستور داد كه به آن چنگ زنند و فرمود: و اعتصموا بحبل الله جميعا.
و از امام صادق (عليه السلام) روايت شده فرمود: على بن ابيطالب حبل الله المتين است .
و در امالى (745) از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه ما حبل هستيم و خداى تعالى فرمود: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم هر كس به خداوند چنگ زند به راه راست خداوند هدايت شده است و نيز خداى تعالى فرمود: فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام (746) يعنى : ((هر كس را خداوند بخواهد سينه اش را براى قبول اسلام وسعت مى دهد)).
در كافى (747) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است : اذا اءراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة من نور فاءضاء لها سمعه و قلبه حتى يكون اءحرص ‍ على ما فى اءيديكم منكم ؛ هرگاه خداوند بخواهد به بنده اى خير عطا كند در دلش نقطه اى نورانى مى اندازد كه گوش و دلش را روشن مى سازد. به گونه اى كه از دنياى فانى شما بر آن حريص تر مى شود)).
و نيز در كافى (748) و توحيد(749) و تفسير عياشى (750) رواياتى در معناى آن نقل شده است .