شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۲۰ -
در هميشگى بودن خلقت
و در خصال
(451) و عياشى
(452) از امام باقر روايت شده كه
لقد خلق الله فى
الاءرض منذ خلقها سبعة عالمين ليس هم من ولد آدم ، خلقهم من اءديم الارض فاءسكنوها
واحدا بعد واحد معع عالمه ، ثم خلق الله آدم اءبا هذا البشر و خلق ذريته منه ، و لا
و الله ما خلت الجند من اءرواح المومنين منذ خلقها الله ، و لا خلت النار من اءرواح
الكافرين منذ خلقها الله لعلكم ترون اءنه اذا كان يوم القيامد و صير الله اءبدان
اءهل الجنة مع اءرواحهم فى الجنة ، و صير اءبدان اءهل النار مع اءرواحهم فى النار،
ان الله تبارك و تعالى لا يعبد فى بلاده و لا يخلق خلقا يعبدونه و يوحدونه بلى و
الله ليخلقن خلقا من غير فحولة و لا اناث يعدونه و يوحدونه و يعظمونه و يخلق لهم
ارضا تحملهم و سماء تظلهم ، اءليس الله يقول يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و
قال الله تعالى : اءفعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد.
يعنى : خداوند از زمان خلق زمين هفت عالم آفريد، آنها از فرزندان آدم نبوده اند،
ايشان را از پوسته زمين آفريده ايشان يكى پس از ديگرى در عالم خود در زمين زندگى
كردند، آنگاه آدم پدر اين بشر را آفريد و ذريه وى را از وى خلق كرد، به خدا قسم تا
هنگامى كه بهشت خلق شده هرگز از مومن خالى نشده و جهنم از زمان آفرينش از كافر خالى
نشده ، شايد چنين خيال كنيد كه به هنگامى كه روز قيامت شد و ابدان و ارواح اهل بهشت
در بهشت آرام گرفتند و ابدان و ارواح اهل جهنم در آتش افتادند، خداوند در بلادش
عبادت نمى شود و بنه اى را نمى آفريند كه او را عبادت كند و به توحيد او سخن گويد و
او را بزرگ بدارد، آرى ، سوگند به خدا، خداوند خلقى بدون پدر و مادر مى آفريند كه
او را عبادت مى كنند و به يگانگى او را ياد مى كنند و او را بزرگ مى دارند، و
سرزمينى براى آنها مى آفريند تا ايشان بر آن آرام يابند و آسمانى خلق مى كند كه بر
ايشان سايه افكند، آيا خداوند نفرمود:
يوم تبدل الاءرض
غير الاءرض والسماوات
(453) يعنى : ((روزى كه خداوند اين
زمين را به زمينى ديگر مبدل نمايد و آسمانها را به آسمانى ديگر!))
و فرمود:
اءفعيينا بالخلق الاءول بل هم فى لبس من خلق جديد(454)
يعنى : ((آيا آفرينش نخست ما را خسته كرد، بلكه ايشان هر
لحظه لباس خلقت تازه را مى پوشند)). پايان .
در توحيد از آن حضرت روايت شده كه از اين آيه پرسيدند آن حضرت فرمود:
تاءويل ذلك اءن
الله عزوجل اذا اءفنى هذا الخلق و هذا العالم و سكن اءهل الجنة الجنة و اءهل النار
النار جدد الله عالما غير هذا العالم و جدد خلقا من غير فحولة و لا اناث يعبدونه و
يوحدونه و خلق لهم اءرضا غير هذه الارض تحملهم و سماء غير هذه السماء تظلهم لعلك
ترى اءن الله انما خلق هذا العالم الواحد و ترى اءن الله لم يخلق بشرا غيركم بلى و
الله لقد خلق الله اءلف اءلف عالم و اءلف اءلف آدم اءنت فى اخر تلك العوالم و
اءولئك الادميين .
تاءويل آيه اين است كه خداى تعالى وقتى اين خلق و عالم را از بين برد و اهل بهشت به
بهشت و اهل آتش به آتش رسيدند عالمى غير از اين عالم مى آفريند و مخلوقاتى را بدون
نرو ماده خلق مى كند ايشان او را عبادت كرده و توحيدش مى گويند و زمينى غير از اين
زمين براى ايشان مى آفريند، بر آن زمين زندگى خواهند كرد، و آسمانى غير از اين
آسمان بر ايشان سايه مى افكند. شايد شما چنين فكر كنيد كه خداوند همين عالم را
آفريده است آيا فكر مى كنيد كه خداوند بشرى غير از شما نيافريده ! به خدا قسم يك
ميليون عالم و يك ميليون آدم آفريده و شما در انتهاى آن عوالم و آدميان هستيد)).
بنابراين روشن شد كه حصر عوالم به چندين عالم صحيح نيست .
در غير متناهى بودن عوالم
تحقيق اين است كه عوالم عبارت از مظاهر اسماء حق تعالى هستند، و چون آنها
مظاهر صفات خداى عزوجل هستند و صفات او به لحاظ مراتب و شؤ ون و انفراد و تركيب با
ديگر صفات حد و اندازه اى ندارد كه به آن ختم شود، پس عوالم نيز غير متناهى اند، و
لذا فرمود: و لو
اءن ما فى الاءرض من شجرة اءقلام و البحر يمده من بعد سبعة اءبحر ما نفدت كلمات
الله ان الله عزيز حكيم .(455)
و فرمود: قل لو
كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله
مددا.(456)
و اگر در رواياتى عوالم منحصر شده اند به لحاظ مرتبه اى از مراتب آن عوالم است .
قول معصوم (عليه السلام):
و رحمة الله و بركاته
مراد از ((رحمة )) عالم وجود مطلق است
، و معناى آن در ((معدن الرحمة ))
بيان شده است .
عالم وجود مطلق هيچ حد و اندازه اى ندارد و اين مرتبه دوم رسالت است .
مراد از بركات مراتب لزوم آن اسماء حسنى است .
در تفويض به پيامبر
مراد از اسماء حسنى الله و الرحمن و الرحيم و ديگر اسماء تا سيصد و شصت اسم
است كه هرگز پايان و اندازه اى ، ندارد و عطف اين فقره ((و
رحمة الله ...)) بر ((السلام
)) عطف بيان است ، چه اين كه خداوند عالم وجود را با همه
مراتب تسليم ايشان كرده است ، زيرا در كافى
(457) به اسنادش به زيد شحام روايت كرده كه گفت :
ساءلت اءبا
عبدالله (عليه السلام) فى قوله تعالى هذا عطاؤ نا فامنن اءو اءمسك بغير حساب قال
اءعطى سليمان ملكا عظيما ثم جرت هذه الايد فى رسول الله (صلى الله عليه و آله و
سلم) فكان له اءن يعطى ما شاء من شاء و يمنع من شاء و اءعطاه الله اءفضل مما اءعطى
سليمان لقوله ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛(458)
از ابو عبدالله (امام صادق ) درباره آيه شريفه : هذا عطاؤ نا... پرسيدند فرمود:
پادشاهى بزرگى به سليمان داده شده ، آنگاه اين آيه در رسول خدا پياده شد، لذا او
نيز مى توانست به هر كس آنچه خواست ببخشد و از هر كس خواست دريغ كند، و خداوند به
بهتر از آنچه به سليمان داد به او عطا فرمود، چه اين كه فرمود: آنچه را رسول براى
شما آورد بگيريد و از آنچه نهى كرد دست باز كشيد)). بيان
دلالت آيه شريفه بر اين كه نعمت داده شده به پيامبر برتر از نعمت داده شده به
سليمان است اين كه عطاى به سليمان چيز محدود و معينى بوده در آيه با
((هذا)) اشاره شده و لذا امر معينى بود، ولى آنچه به
رسول خدا داده شده با ((ما)) موصوله
بيان شده كه دلالت بر ابهام دارد و اين ابهام غير محدود بودن آن را نشان مى دهد،
بنابراين اين امر مبهم و غير متناهى بهتر و برتر از امر معين و متناهى است .
و در كافى
(459) به اسنادش به عبدالدين سنان روايت شده كه گفت : امام صادق
فرمود: لا و
الله ما فوض الله الى اءحد من خلقه الا الى رسول الله و الى الاءئمة قال عزوجل (انا
اءنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اءراك الله .) يعنى :
((نه به خدا قسم ، خداوند به احدى از خلايق تفويض نكرده
است مگر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليه السلام) و خداى
عزوجل فرمود: ما كتاب را به حق تعالى بر تو فرستاديم ، تا بين مردم به آن گونه كه
خدا به تو نشان داده حكم كنى )).
اين تفويض در اوصياء نيز جارى است ، و در ((السلام عليكم
)) و غير آن معناى تفويض بيان شده است .
فرمود:
السلام على اءئمة الهدى
((الائمه )) به
((ياى ء)) و به ((همزه
)) جمع ((امام ))
است و امام كسى است كه به او اقتداء مى شود، خواه رياست داشته و خواه نه .
در فقره ((و مهبط الوحى )) حقيقت
امامت و تفاوت آن با رسول و نبى و محدث بيان شده است .
در معانى هدايت
((هدى )) به ضم هاء و فتح دال
به معناى ارشاد و دلالت است و گاه مفعول دوم را بدون حرف جر و گاه با حرف جر
((الى )) مى گيرد، ظاهر از هدايت
متعدى به حرف جر ((الى )) دلالت است ،
نه اين كه هدايت مزبور رسيدن به مقصود را به دنبال داشته باشد (بلكه تنها راهنمايى
شخص است ، خواه شخص به آن راهنمايى گوش كند و به مقصود برسد و خواه نه .) و با اين
كه رساندن به مقصود از راه برهان علم اليقين در اين نوع هدايت مراد است .
و هدايت متعدى به حرف جر ((لام ))
بالاتر از آن و رساندن به مطلوب به عين اليقين است .
هدايت متعدى بنفسه و بدون حرف جر رساندن به مقصود به حق اليقين است .
اگر با ((لام )) باشد نشانگر بقاء
حجاب بين هدايت يافته و مقصود است و اگر با ((الى
)) باشد نشانگر حجاب هاى متعدد است .
اما اگر هدايت بدون حرف جر باشد چنين نيست مثل :
اهدنا الصراط
المستقيم چنان كه فرمود:
ان هذا القرآن
يهدى للتى هى اءقوم
(460) و نيز
و انك لتهدى الى
صراط مستقيم
(461) چه اين كه هدايت رسول خدا به اعجاز و يا برهان است ، و
اين دو شخص را ناچار به اقرار مى كند، و هدايت قرآن به تدبر و تفكر است ، و اين دو
موجب استبصار و سلوك در مسير مطلوب است و هدايت خداى تعالى به اين است كه دلها را
به خود متوجه مى كند و حجاب بين خود و شخص هدايت شده را برمى دارد، پس از اين كه
شخص به ديدار نايل شده ديگر حجابى نيست .
و در فقره ((و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و ابواب
الايمان )) مطالبى تقديم داشته ايم كه نيازى به اعاده ندارد،
پس ايشان امامان هدايت ظاهرى و باطنى اند.
چرا قرآن هميشه زنده است
روايت كافى
(462) در باب ((ان الائمه هم الهداة
)) به اسنادش به ابو بصير از ابو عبدالله بر اين مطلب دلالت
دارد، گفت : از امام صادق پرسيدم معناى
انما اءنت منذر و لكل قوم هاد چيست ؟ فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) منذر و على هادى است ، اى ابو محمد آيا امروز هم هادى وجود دارد؟ من جواب
دادم : آرى ، فدايت گردم ، پيوسته هاديانى هستند كه يكى پس از ديگرى هدايت مى كنند
تا اين كه به شما رسيده است .
فرمود: اى ابا محمد! خداوند تو را بيامرزد، اگر آيه اى درباره مردى مى آمد و آن مرد
مى مرد آن آيه نيز مى مرد، در اين صورت قرآن مى مرد، ليكن قرآن زنده است و درباره
مردم آينده نيز جارى است چنان كه درباره گذشتگان جارى بود))
در همان كتاب اخبار ديگرى نيز آمده ما براى طولانى نشدن به همين روايات اكتفاء كرده
ايم ، در اين باره در فقره ((و القادة الهداة
)) بيشتر سخن خواهيم گفت . ان شاء الله تعالى .
فرمود:
و مصابيح الدجى
((مصباح )) به معناى چراغ است
، و به كنايه در هر چه كه باعث راهنمايى شود به كار مى رود. ((دجى
)) به ضمه جمع ((دجيه
)) به ضم به معناى تاريكى است .
تفسيرى كوتاه از آيه نور
آن حضرت با اين جمله اشاره به آيه شريفه نور دارد:
الله نور
السموات و الاءرض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كاءنها كوكب
درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه
نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الاءمثال للناس و الله بكل شى
ء عليم
(463) يعنى : ((خداوند نور آسمانها و
زمين است ، قصه نور او همانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، چراغ در شيشه اى و
شيشه به سان كوكبى نورانى است كه در آن چراغى از درخت زيتون مبارك كه شرقى و غربى
نيست ، مى باشد روغنى كه اگر آتش به آن نخورد نيز نزديك به درخشش است ، نور بالاى
نور است ، خداوند هر كس را خواهد به نور خويش راهنمايى مى كند، و خداوند ضرب المثل
هايى براى مردم مى آورد و او به همه اشياء داناست )).
در آيه شريفه براى مومن پنج مرتبه قرار داده است و فرمود:
مثل نوره كمشكاة
فيها مصباح ... مراد از اين مصباح مجموعه چيزهايى موجود در آن از فتيله و
روغن و شيشه و محتويات آن مى باشد، و مراد از آن مرتبه اسم الله با مجموعه مراتب
پنج گانه و آن مظهر همه آن مرتبه است ، زيرا مشكوة را ظرف وى قرار داد، آنگاه
خداوند در اجزاى اين مصباح (چراغ ) سخن گفت و فرمود: مصباح در زجاجه است ، مراد از
اين مصباح ((فتيله كشنده روغن است كه به تدريج آن را بالا مى
كشد به قرينه جمله بعد كه فرمود:
يوقد من شجرة مباركة ... چه اين كه وقود به معناى گيرانه و هيزم براى چيزى
است كه مى خواهند بسوزانند، و آن چيز فتيله است و شيشه مراد نيست ، و مراد از آن
مرتبه اسم الله در عالم ولايت نوريه و همه مبداى اسماء حسين و مصدر ارباب انواع است
كه منشاى همه آثار است ، پس اين مرتبه نخست مومن و تشخص يافتن يك جزء از مصباح اول
كه مركب است مى باشد.
آنگاه فرمود:
يوقد من شجرة مباركة زيتونة ... مراد بيان جزء سوم است ، يعنى بيان دهن و
روغن كه باعث روشن شدن فتيله است مى نمايد، و اگر اين روغن نبود چراغ روشن نمى شد،
و مراد از آن مرتبه تميز انيت شى ء در عالم تميز معلومات و مفاتيح غيبى از عوالم
الهى است كه در شرح حقيقت نبوت بيان شده كه اين مرتبه قابل اشاره وجودى جز در همان
عالم نيست .
وصف ديگر آن به
لا شرقيد و لا غربية است ، يعنى پايان ندارد، و نيز به
يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار وصف كرده است ، يعنى او از چيزى متاثر
نمى شود، بلكه خود در همه مراتب موثر است ، زيرا از عالم حق تعالى است .
آنگاه به مرتبه چهارم با اين گفتار ((نار))
اشاره كرد، و بيان نكرد كه اين نار چيست ؟ چه اين كه خواست اشاره كند كه اين نار از
عالم غيب است و مراد از آن اضمحلال انيت شى ء در عالم اسم عالم و عليم و علم مى
باشد.
آنگاه به مرتبه پنجم اشاره كرد و فرمود: (نور على نور) است ، و اين نور را با صفتى
موصوف ننمود، بلكه برخى از خصوصيات را با (نور على نور) بيان كرده و مراد از اين
مرتبه مرتبه احراق مومن و فناى وى در اسم مستاءثر است ، مثل آهن سرخ شده اى كه از
آن وصف نتوان كرد، و اين (نور على نور) است و اين نور فوق همه نورها و نور با همه
نورها و نورالانوار در همه اشيائى كه نور دارند مى باشد.
و در كافى
(464) از محمد بن عبدالله بن عمر بن ابيطالب از امام صادق رواى كرد
كه فرمود: ان
الله كان اذ لا كان فخلق الكان و المكان و خلق نور الانوار الذى نورت منه الاءنوار
و اءجرى فيه من نوره الذى نورت منه الاءنوار و هو النور الذى خلق منه محمدا و علينا
فلم يزالا نورين اءولين اذ لا شى ء كون قبلهما... يعنى : ((خداوند
به هنگامى كه ممكنى نبود، موجود بود، پس از آن ممكنات و مكان را آفريد، و انوار و
نورالانوار را خلق نمود، انوار از نورالانوار، نور گرفتند، و در نورش انوار نور
گرفتند (يعنى از نور الانوار) نور خود را جارى ساخت ، و از نور الانوار نور محمد و
على خلق شده اند، پس اين دو پيوسته نور اول بوده اند، چه اين كه هيچ نورى قبل از
نور آن دو نبوده است ...))
مراد از اين دو نور حقيقت محمديه و حقيقت علويه الهى است كه تاثير و تاثر در همه
موجودات متقوم به آن است ، چنان كه مفاد عرض ولايت همين بود، و برخى از اخبار و
تحقيق آن در سخن آن حضرت ((سلاسة العباد))
و نيز ((امناء الرحمن )) بيان شد.
و تاءويل ياد شده را سخن امام صادق (عليه السلام) در روايت قمى
(465) به اسنادش از آن حضرت از پدرش در اين آيه تاييد مى كند،
فرمود:
بَدَأَ بِنُورِ
نَفْسِهِ تَعَالَى مَثَلُ نُورِهِ مَثَلُ هُدَاهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ قَوْلُهُ
كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِشْكَاةُ جَوْفُ الْمُؤْمِنِ وَ الْقِنْدِيلُ
قَلْبُهُ وَ الْمِصْبَاحُ النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ فِيهِ يُوقَدُ مِنْ
شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ قَالَ الشَّجَرَةُ الْمُؤْمِنُ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ
لاغَرْبِيَّةٍ قَالَ عَلَى سَوَاءِ الْجَبَلِ لَا غَرْبِيَّةٍ أَيْ لَا شَرْقَ
لَهَا وَ لَا شَرْقِيَّةٍ أَيْ لَا غَرْبَ لَهَا إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ طَلَعَتْ
عَلَيْهَا وَ إِذَا غَرَبَتْ غَرَبَتْ عَلَيْهَا يَكادُ زَيْتُها يَعْنِي يَكَادُ
النُّورُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ يُضِي ءُ وَ إِنْ لَمْ يَتَكَلَّمْ
نُورٌ عَلى نُورٍ فَرِيضَةٌ عَلَى فَرِيضَةٍ وَ سُنَّةٌ عَلَى سُنَّةٍ يَهْدِي
اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يَهْدِي اللَّهُ لِفَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ مَنْ
يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ
لِلْمُؤْمِنِ ثُمَّ قَالَ فَالْمُؤْمِنُ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ
النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ
نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُورٌ قُلْتُ لِجَعْفَرٍ
ع جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي إِنَّهُمْ يَقُولُونَ مَثَلُ نُورِ الرَّبِّ قَالَ
سُبْحَانَ اللَّهِ لَيْسَ لِلَّهِ بِمَثَلٍ مَا قَالَ اللَّهُ فَلا تَضْرِبُوا
لِلّهِ الْأَمْثال
يعنى : ((در اين آيه شريفه از نور خودش شروع فرمود و فرمود:
(مثل نوره ) يعنى مثل هدايت خدا در دل مومن (كمشكاة فيها مصباح ) مشكاة و چراغدان
داخل مومن است و قنديل دل اوست و مصباح نورى است كه خداوند در آن نهاده است ،
يوقد من شجرة
مباركة فرمود: شجره مومن است .
زيتونه لا شرقية
و لا غربية فرمود: يعنى بر بالاى كوه قرار دارد، لا غربيه يعنى مشرق ندارد و
لا شرقيه يعنى مغرب ندارد، هنگامى كه خورشيد طلوع كند بر آن طلوع مى كند و هنگامى
كه غروب كند بر آن غروب كند.
(يكاد زيتها) يعنى نزديك است نورى كه خداوند در دلش قرار داده (يضى ء) نورانى شود
گرچه سخن نگويد، (نور على نور) فريضه بر روى فريضه و سنت بر روى سنت
يهدى الله لنوره
من يشاء خداوند هر كس را بخواهد به سوى فرائض و سنن خود هدايت مى كند
يضرب الله
الاءمثال للناس و اين مثلى است كه خداوند براى مومن زند، آنگاه فرمود: مومن
كسى است كه در پنج نور حركت مى كند، ورودش نور، خروجش نور، دانشش نور، سخنش نور و
عاقبتش در روز قيامت به سوى بهشت نور است .
از امام جعفر صادق (عليه السلام) پرسيدم : فدايت شوم ، آقاى من ! اهل سنت مى گويند:
مثل نور رب .
پاسخ داد منزه است خدا، خداوند مثلى ندارد، مگر خدا نفرمود: براى خدا مثلى نزنيد!)).
اين روايت شريفه دلالت مى كند بر اين كه مراد از خدا حقيقت مومن و الله اسمى است نه
مسماى الله كه ((اله الالهه )) است ،
مراد از فريضه مرتبه تميز انيت مومن در عالم الهى و مرتبه كليد و مفتاحش مى باشد كه
به اشاره وجوديه بدان اشاره نمى شود، مگر در آن عالم حظ او از حقيقت مطلقه الهيه مى
باشد كه مبداى آن از خداست . و فريضه شدن آن به اين خاطر است كه قوام عالم وجود كلى
به اوست و اگر او نبود وجودى نبود و مراد از (نور على نور) و ((فريضة
على فريضه )) و ((سنة على سنه
)) اين است كه اين عوالم سه گانه آرام آرام از عالم غيب
متجدد مى گردند، و به همين خاطر نور مومن فسرده نمى شود و او در هر دو جهان زنده
است ، گرچه ستمگران به خاطر رويگردانى از ايشان سودى نبردند، چه اين كه ايشان
همانند شب پرده هايى هستند كه نر پرده بينايى ايشان است ، و هر چه نر فزونى يابد آن
پرده فزونى بيشتر يابد، علت اين كه گفتيم مراتب پنج هستند چنان كه در روايت بود اين
است كه :
مرتبه سابقه كه آيه شريفه :
و الله بكل شى ء
عليم بر آن دلالت دارد مرتبه مؤمن به شمار نمى رود، و مرتبه مشكوة نيز حظى
از ولاء ندارد، بلكه خود به منزله حجاب است ، با آن چه بيان كرديم معلوم مى شود كه
روايات وارده در تفسير آيه شريفه نور در تفسير مشكوة به قلب محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) و مصباح را به نور علمش و زجاجه را به قلب على (عليه السلام) با همديگر
تنافى ندارد.
چنان كه در توحيد(466)
از امام صادق (عليه السلام) در كافى
(467) مشكوة را به قلب محمد و مصباح را به نور علمش و زجاجه را به
فاطمه تفسير كرده اند.
چه اين كه مراد در هر يك از روايات بخشى از مراتب آيه و تطبيق آن بر مراتب عالم
اكبر است كه حقيقت محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) است و ايشان
مظاهر مراتب پنجگانه و مظاهر كامل آن هستند، و در روايت قبلى بر عالم اصغر تطبيق
شده بود.
روايت حدوث اسماء(468)
كه در سابق ياد گرديد بر آن دلالت دارد، ترجمه آن روايت اين است : خداوند ايمايى
آفريد كه حروفى بدون صدا و الفاظى بدون نطق و شخصى بدون جسم داشته و به هيچ چيز
شباهت ندارند، و رنگى ندرند، طول و عرض و عمق و حدود در آنها وجود ندارد، از احساس
هر احساس كننده محجوب و پوشيده ولى غير مستورند، خداوند او را كلمه تامه بر چهار
جزء كه با همديگر معيت دارند و يكى بر ديگرى پيشى ندارد قرار داد كه از آن كلمه سه
اسم را ظاهر كرده چه اين كه مردم به آن نيازمند بودند و يك اسم را محجوب نموده ، و
اين اسم همان اسم مكنون و مخزون است ، پس اين اسمايى كه آشكار شد، ظاهر الله و
تبارك و تعالى است )).
اين روايت شريفه دلالت دارد بر اين كه قوام و پايه همه عوالم و مبادى آن همين اسماء
پنجگانه اند، و شرح روايت در ((شرح قول امام هادى موضع
الرسالة )) بيان شد.
و مراد از ((دجى )) تاريكى عوالم حجب
و اسماء طاغوتى است كه به موجب اين روايت كليات آن سيصد و شصت اسمند، اين نسبت به
سر ايشان از اسم الله است كه در هر نفسى مكنون است ، ولى ايشان نسبت به عوالم
علانيه و آشكار، مصابيح دجى يعنى چراغهاى تاريكى ها هستند، چه اين كه خداى تعالى
فرمود: اءو
كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا
اءخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور؛(469)
مثل تاريكى هايى كه در دريا عميق مى باشد كه موجى از بالاى آن را مى پوشاند، بالاتر
از آن نيز موجى و بالاتر از آن ابر است ، تاريكيهايى كه برخى بالاتر از برخى
ديگرند، به گونه اى كه اگر دست خود را بيرون آورد نتواند ببيند، و به هر كس خداوند
نورى ندهد، نورى ندارد)).
و در كافى
(470) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
اءو كظلمات قال الاءول و صاحبه يغشاه موج الثالث من فوقه موج ظلمات الثانى بعضها
فوق بعض معاوية و فتن بنى اءمية اذا اءخرج يده المومن فى لمة فتنتهم لم يكد يراها و
من لم يجعل الله له نورا اماما من ولد فاطمة (عليه السلام) فما له من نور امام يوم
القيامة
(اءو كظلمات ) فرمود: مراد اولى و رفيقش مى باشد، (يغشاه موج ) مراد سومى است
((من فوقه من ظلمات مراد دومى است
بعضها من فوقه
موج ... بعض معاويه و فتنه هاى بنى اميه مى باشد، (اذا اءخرج يده ) يعنى
وقتى مومن در تاريكى فتنه هاى ايشان دست خود را بيرون آورد (لم يكد يراه ) نمى
تواند ببيند و به هر كس نورى داده نشود)) يعنى امامى از
فرزندان فاطمه داده نشود ((فما له من نور))
يعنى در روز قيامت امامى ندارد...))
و مرحوم قمى
(471) از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:
فى قول الله اءو
كظلمات فلان و فلان فى بحر لجى يغشاه موج يعنى نعثل من فوقه موج طلحة و زبير ظلمات
بعضها فوق بعض معاوية و يزيد و فتن بنى اءمية اذا اءخرج يده فى ظلمة فتنتهم لم يكد
يراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور يعنى اماما من ولد فاطمة (عليه
السلام) فما له من نور فما له من امام يوم القيامة يمشى بنوره ...
(اءو كظلمات ) فلانى و فلانى است ،
فى بحر لجى
يغشاه موج مراد نعثل است (من فوقه موج ) طلحه و زبيرند،
ظلمات بعضها فوق
بعض معاويه و يزيد و فتنه هاى بنى اميه (اذا اءخرج يده ) در ظلمت فتنه هاى
ايشان لم يكد
يراها و من لم يجعل الله له نورا يعنى امامى از فرزندان فاطمه (فما له من
نور) يعنى امامى ندارد كه به نور وى راه رود... الحديث )).
پس مراد از ((دجى )) تاريكى اين
ستمگران است ، و ايشان چراغهاى آن تاريكى هستند كه مردم به انوار ايشان هدايت مى
شوند، پس ايشان مصابيح چراغهاى تاريكى در سر و علانيه هستند.
تشبيه ايشان به مصابيح اشاره به اين است كه ايشان همانند مرده در قبضه پروردگار
عالميان كه خدايى جز از او نيست مى باشند، مثل مصباح ، يعنى همانطور كه كار مصباح و
چراغ و است ، ايشان با نور دانش خويش طالبان نور را روشنى بخشيدند، پس با نور دانش
ايشان راه خويش را پيدا كردند و از نور دانش ايشان استفاده و استفاضه مى نمايند، پس
با فوز به ولايت ايشان به سعادت بالاترين درجات ايمان مى رسند، و ايشان نسبت به
خدايى كه در قبضه وى هستند همانند مصباحى اند كه از خود اراده اى در روشنگرى ندارد
و در قبضه پروردگار عالميان به فنا رسيدند، همانند فناى مصباح در دست شخص و ايشان
در گفتار از خداوند پيشى نمى گيرند و به امر الهى عمل مى كنند.
فرمود:
|