شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۲ -


در شب قدر چه مى گذرد؟
شاهد بر اين دريافت و برداشت از روايات صحيح است ، اين روايات در كافى در تفسير: انا انزلناه ... آمده است از جمله روايت ابى جعفر(239) است كه گفت : اولين آفريده خداى - جل ذكره - ليلة قدر است ، در اين شب اولين پيامبر و اولين وصى اش را آفريده ، قضايش بر اين تعلق گرفت كه در هر سال شبى باشد كه تفسير امور تا سال آينده در آن شب نازل شود، و هر كس ‍ انكار كند سخن خداى - عزوجل - را رد كرده است ، آنگاه در ادامه حديث (240) را به اينجا رسانيد كه مردى به ابو جعفر (باقر) (عليه السلام) عرضه داشت : اى پسر پيامبر بر من خشم مگير! فرمود: براى چه بر تو خشم نگيرم ؟ گفت : از اين پرسش كه از تو خواهم پرسيد، فرمود: بگو، گفت : خشم مگير، فرمود: خشمگين نمى شوم ، گفت از اين كه مى فرماييد كه در شب قدر فرشتگان و روح بر اوصيا نازل مى شوند، مطالبى را كه فرشتگان مى آورند آيا آن مطالب را رسول خدا مى دانست و يا مى دانست و مى دانيد كه رسول خدا در حالى وفات نموده است كه هيچ دانشى از آن حضرت نبوده مگر اين كه على آن را مى دانسته است ؟
ابو جعفر باقر (عليه السلام) فرمود: مرا با تو چه كار است چه كسى تو را به نزد من آورده است ، مرد پاسخ داد: براى آموختن دين ، قضاى الهى مرا به نزد تو كشاند، فرمود: آنچه را مى گويم درياب ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به هنگام معراج فرود نيامد مگر اين كه خداوند - جل ذكره - علم گذشته و آينده را به وى آموخت ، بسيارى از آن علوم كلى و اجمالى بودند، تفسير آن امور اجمالى در شب قدر مى آيد، همچنين على بن ابى طالب (عليه السلام) آن جمل از علوم را فهميد و تفسير آنها نيز در شب قدر مى آيد، چنانكه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين بوده است آن مرد پرسنده گفت : آيا آن علوم اجمالى به همراه تفسير بود؟ پاسخ داد: آرى وليكن تفسير آن با امر الهى در شبهاى قدر به پيامبر و اوصياء مى رسد كه چنين كن و چنان نما، دليل آن چيزى است كه ائمه (عليهم السلام ) مى دانند، به ايشان دستور داده شده كه چگونه عمل كنند، گفتم : اين جمله را تفسير نما. فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رحلت نفرمود مگر اين كه آن علوم كلى و اجمالى و تفسيرش را مى دانست ، پرسيدم : پس آنچه در شب هاى قدر نازل مى شود علم به چيز است ، پاسخ داد: امر و يسر در آن چه مى دانست مى باشد، آن مرد پرسيد: بنابراين در شبهاى قدر دانشى جز آنچه مى دانستند براى ايشان پديد نمى آمد؟ پاسخ داد: درباره اين مطلب مامور به كتمان هستند، و تفسير آنچه را كه از آن پرسيدى جز خداى - عزوجل - نمى داند.
و نيز در تفسير قول حق تعالى : فيها يفرق كل اءمر حكيم (241) از ابو جعفر (عليه السلام) روايت شده (242) فرمود: ((در هر شب قدر براى ولى امر تفسير امور هر سال نازل مى شود، در آن چگونگى فرامين مربوط به خود وى و مربوط به مردم بيان شده ... با اين روايات مطالبى كه ما درباره تفاوت بين مرتبه علم و عليم و عالم و مرتبه علم و يعلم بيان كرديم روشن مى شود، و معلوم مى گردد كه بين اثبات علم و عليم و عالم و نفى علم و يعلم تنافى وجود ندارد.
بر مطالب ياد شده در اين كه خداوند آن علمى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طاهرين او (عليهم السلام ) داده در مرحله مشيت الهى است اخبارى كه در بداء وارد شده دلالت دارد، از آن جمله روايت كافى (243) به اسنادش به ابو بصير از ابو عبدالله (عليه السلام) است كه فرمود: خداى تعالى داراى دو علم مى باشد: علم مكنون و مخزون كه جز او نمى داند، و از اين علم بداء حاصل مى شود و علمى كه به ملائكه و رسولان و پيامبران آموخته ، ما از اين دانش بهره وريم .
پس مراد از اين كه علم اول مخزون و مكنون است اين است كه آن علم به عالم مشيت نمى رسد، و مراد از اين كه خداوند علم دوم را به فرشتگان و رسولان و انبيا داده اين است كه معلومات در عالم مشيت الهى از همديگر جدا شده و تمييز پيدا مى كنند، عالم مشيت همان عالمى است كه خزانه داران و وعاى آن محمد و آل طاهرين او (عليهم السلام ) هستند.
و از آن جمله روايت كافى (244) به اسنادش از فضيل بن يسار است كه گفت : از ابو جعفر (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: علم بر دو قسم است : علمى كه در نزد خدا مكنون و مخزون است و خداوند هيچ مخلوقى را بر آن مطلع نگردانيده است ، و علمى كه خداوند به ملائكه و فرشتگان و رسولانش ‍ آموخته است ، پس علمى كه خداوند به فرشتگان و رسولانش آموخته واقع خواهد شد و خود به دروغ نمى افتد، و فرشتگان و رسولانش به دروغ نمى افتند، و آن دانشى كه در نزد خدا مخزون است ، اگر بخواهد بخشى را فرو مى فرستد، و بخشى را تاخير مى اندازد، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند. ما درباره علم مخزون توضيح داديم كه مراد علومى است كه در عالم تميز معلومات آنها را تفصيل داده است .
و اما دانشى كه خداوند به فرشتگان و رسولان و انبياى خويش آموخته همان است كه به عالم مشيت فرستاده است ، اين عالم از عوالم وجود كلى ايشان است كه حتما با تمام شؤ ون خود به تدريج تا ابد ظاهر مى شود، زيرا عالم مشيت براى بقا خلق شده و نه براى فنا، و لذا تعبير روايت ((سيكون )) مى باشد كه دلالت بر تجدد تدريجى دارد، مگر اين كه مانعى از ناحيه عبد در اجرايش پيش آيد.
اين كه امام فرمود: ((و در نزد خداوند علمى مخزون است كه برخى را مقدم داشته و فرو مى فرستد... الخ )) و نيز در روايت نخست فرمود: ((علم مكنون مخزون كه جز او آن را نمى داند و بداء از آن است )). مراد اين است كه آن علم مبداء بداء است ، يعنى همه عوالمى كه تحت آن هستند بداء را مى پذيرند، ولى در خود آن بداء جارى نمى شود، زيرا اين عالم ، عالمى است كه محو شده ها و اثبات شده ها در آن نگه دارى مى شوند و در آن از تغيير و دگرگونى محفوظند، بر خلاف ديگر عوالم ، پس علمى كه به نزد خدا محفوظ است ، يكى مى باشد و آن لوح محفوظ است و عوالمى كه در آن محو و اثبات انجام مى پذيرد چند عالم است .
بداء پيدايش علم تازه نيست
از اينجا معناى بداء و حقيقت آن روشن مى شود، حقيقت بداء اين است كه مقدمات وجود شى ء فراهم شود، اما مقدمات وجود ديگرى بر آن سبقت مى گيرد، نه اين كه علم تازه اى براى خداى تعالى فراهم آيد، و خداوند از آن بسيار برتر است همين مطلب در آيه شريفه : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده اءم الكتاب (245) ظاهر است ، در آيه خداى تعالى روشن نموده است كه معلوماتى كه امكان دگرگونى دارند و مى توان معلومات ديگر در جاى آنها نشاند آنهايى هستند كه به عالم مشيت رسيده باشند و يا به عوالم پايين رسيده اند، نه اين كه در عالم تميز معلومات تبديل و دگرگونى راه يابد، زيرا معلوم محو شده و اثبات شده در عالم معلومات حضور دارند و قابل محو نيستند، بلكه هر چه بهره اى از وجود داشته باشد در آن عالم ثابت است ، زيرا آن عالم ، عالم ام الكتاب و لوح محفوظ است و عالم به آن حقايق الله است كه علمش ازلى مى باشد، و بين خدا و معلومش واسطه اى نيست ، و از راه واسطه اى به معلوم علم پيدا نمى كند، بنابراين تبديلى در ذات حق سبحانه راه پيدا نمى كند.
بنابراين آن علم پروردگار كه به عالم مشيت صرفى كه به اقتضاى صرف رسيده و به عالم اعيان بدون بداء منتهى شده خداوند به انبيا و حجج داده و آنها را بر آن محيط گردانيده ، اين علم داراى شرايطى است كه تفسير آن در اوقات پياده شدن آن مى رسد چنان كه تفصيل آن را بيان كرديم .
پس اگر ائمه (عليهم السلام ) در امورى كه در آن بداء واقع شده خبر داده اند به لحاظ اين بوده كه آن معلوم در عالمى بوده كه تفسير آن هم به ايشان رسيده است ، نه اينكه ايشان از امور محتوم غير قابل بداء خبر داده باشند، چنان كه حضرت على بن حسين (عليهما السلام ) در روايات عياشى (246) از زراره از على بن جعفر از آن حضرت خبر داده كه مى فرمود: لولا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما يكون الى يوم القيامة ، فقلت : اءية آية ؟ قال : قول الله : (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده اءم الكتاب )؛ اگر آيه اى در كتاب خدا نبود من از حوادث تا روى قيامت به شما خبر مى دادم ، پرسيدم كدام آيه بود؟ فرمود: خداوند آنچه را بخواهد محو مى كند و اثبات مى نمايد و به نزد او ام الكتاب است . به همين مضمون در بحار(247) از احتجاج و امالى (248) و توحيد(249) صدوق از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده ، چنان كه از قرب الاسناد(250) از بزنطى از امام رضا (عليه السلام) در حديثى روايت شده و در آخر آن اين بود كه ابا عبدالله و ابا جعفر و على بن حسين و حسين بن على و حسن بن على و على بن ابى طالب (عليهم السلام ) فرمود: والله لولا آية فى كتاب الله لحدثناكم بما اءن يكون الى اءن تقوم الساعة (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده اءم الكتاب .(251))
بنابراين روشن شد كه مراد از اخبارى كه دلالت دارد بر اينكه بداء در آن علومى كه به انبيا و ائمه (عليهم السلام ) رسيد راه ندارد آن علومى است كه به عالم اعيان رسيده اين عالم عالم فعليت و عينيت است و آن علمى است كه براى ايشان به تدريج و لحظه به لحظه پديد مى آيد، اين دانش بهترين دانش هاى ايشان است ، چنان كه در روايت فرموده اند، زيرا بداء به معناى ياد شده بعد از وقوع راه ندارد.
از آن جمله رواياتى است كه در كافى (252) در باب صحيفه و جفر و جامعه آمده و در آخر آن آمده است كه گفت : پرسيدم دانش كدام است ؟ فرمود: آنچه در شب و روز و واقعه اى بعد از واقعه ديگر و حادثه اى بعد از حادثه ديگر تا روز قيامت حاصل مى شود آن علم است و در باب اين كه امامان ، وارثان علم پيامبر خاتم و همه پيامبران و اوصيا هستند. و به اسناد كلينى (253) و مفضل بن عمر روايتى آمده است كه در آخر آن فرمود: اين علم يعنى علم تورات و انجيل و زبور آن علم نيست ، علم كامل آن است كه روزانه و لحظه به لحظه حادث مى شود.
و در آخر روايت ديگرى (254) از ابو بصير آمده است : علم تنها آن علمى است كه شبانه روز و روز به روز و لحظه به لحظه پديد مى آيد. و از آنچه بيان كرديم روشن مى شود كه سبب بداء پيدايش علم تازه اى براى خداى تعالى نيست ، بلكه بداء ناشى از اين است كه خداى تعالى عادل است و براى ذات و او هيچ تفاوتى ندارد، يعنى صفات متضاد كه وجود يكى باعث عدم ضدش مى شود در ذات باعث تفاوت نمى شود، زيرا خداى تعالى داراى صفتى نيست و از او صفات بى نياز است . موجوديت او به وجود و عليم بودن او به علم و قوى بودن او به قدرت نيست ، بلكه كمال توحيد حق تعالى به نفى صفات است ؛ و در فقره شريفه زيارت ((و مجدتم كرمه )) و در اين باره تحقيق خواهيم كرد.
و چون صفات حق تعالى به لحاظ صفت اقتضاى ظهور و تاثير و افاضه دارد و عالم امكان ، وجود صفات را بر نمى تابد و گنجايش آن را ندارد، به همين خاطر خلائق را اصناف گوناگون كرد تا هر كدام صفتى به صفات يا مرتبه اى از مراتب و يا شاءنى از شؤ ون او را نشان دهد، انسان را آفريد و به او بيان آموخت به اينكه همه اسماء خويش را به او تعليم داد تا اينكه صفت عدل كه صفت جامع اوست گردد، چنان كه مفاد آيه شريفه : انى جاعل فى الاءرض خليفة (255) بر آن دلالت دارد، آنگاه آدم را آفريد، و به هنگامى روح خويش را به آدم دميد و بر فرشتگان فرمود: بر آدم سجده كنند، و صورت انسانى را به خود نسبت داد و نه صور ديگر موجودات را، چنان كه در كافى از امام باقر (عليه السلام) رواى شده و در شرح قول امام و عناصر الابرار خواهد آمد.
پس همه افراد و مصاديق انسان جامع همه صفات كمال است ، گرچه به لحاظ كميات مراتب گوناگون باشند، وليكن هر كدام جامع تمام صفات هستند، منتهى هر كس به اندازه كميت و بهره اى كه از انسان بودن دارد از آن بهره ور است مثل قطره ها و جدول هاى و چشمه ها و شطها و درياها نسبت به آب ؛ بنابراين همان طور كه قطره و ديگر مراتب آب در داشتن ديگر مراتب آب از قبيل روشن و مايع بودن و رطوبت و برودت شريكند و در عين حال در كميت ها به حسب صفات گوناگونند، و همه مصاديق انسان نيز متصف به صفات انسانى هستند، البته صفات و كمالات هر كدام به اندازه بهره ايشان از انسانيت و عمرها و روزى ها و عزت هاى و ذلت ها و به شادى ها و اندوه ها و دانش ها و نادانى ها و غير آنها تفاوت مى كند، بنابراين هر كدام از اين موارد خود داراى شرايط و موانعى است كه براى رسيدن به اجل و تعين در خارج موثرند، برخى از آنها نمى گذارند صفات اقتضايى داشته باشند و در مرحله اقتضاء جلوى آن را مى گيرند و برخى در مرحله تاثير جلوى آن را سد مى كنند و برخى شرط اقتضاء مى باشند، بنابراين اگر از عالم تميز معلومات به عالم مشيت تنزل يابند، به عالم اقتضاء صرف راه يافتند، تنها در زمانى كه به عالم اراده و عالم قضاء و عالم اذن و عالم اجل برسند عليت آن حقايق و صفات كامل مى شود و هم اكنون بيان كرديم كه براى نزول آن به اين عالم موانع و شرايطى وجود دارد و اين موانع و شرايط همان اسماء منطوى در آنهاست .
پس اگر در اخبار ذكر شده كه قطع رحم از عمر مى كاهد و صله رحم بر عمر مى افزايد، و صدقه و دعا بلا و امثال آن را دفع مى كند پس هر كدام از ايشان براى بيان شرطيت و يا مانعيت هستند كه نمى گذارند آن اقتضاء به اين عوالم برسد، اين عوالم در تماميت و كمال علت آنها موثر است ، زيرا افراد انسان مجارى صفات الهى اند، چنان كه در آن معناى ياد شده بيان كرديم . ولا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .
بنابراين اگر بدون هيچ گونه مرجحى از ناحيه قوابل ، در برخى صفت رحمت و در برخى صفت غضب يا در برخى صفت هدايت و در برخى صفت ضلالت پياده شود بر خلاف عدل الهى است ، بنابراين بايد مرجحى از ناحيه نفس عبد باعث چنين تفاوت هايى گردد تا مردم بر خداوند حجتى نداشته باشند، چنان كه خداى تعالى فرمود: من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا و من اءراد الاخرة وسعى ا لها سعيها و هو مومن فاءولئك كان سعيهم مشكورا كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا؛(256) هر كس ‍ دنياى عاجل را خواهد، براى وى آنچه را بخواهيم و براى كسانى كه بخواهيم دنياى عاجله مى دهيم ؛ و آنگاه براى وى دوزخ قرار خواهيم داد كه مذمت شده و هلاكت شده در آن وارد مى شود و هر كس آخرت خواهد و براى آن تلاش درخور نمايد و مومن به آن باشد تلاش اينان مورد تقدير قرار گرفته ، ما به همه امداد نماييم ، و اين عده از عطاى پروردگار برخوردارند و عطاى پروردگار ممنوع نيست .
اكنون كه براى شما روشن شد كه بداء ناشى از خداى تعالى است و لازمه آن دادن حق هر صاحب حقى به وى و پياده كردن هر صفتى در موردش ‍ مى باشد، چنان كه مولاى ما - عجل الله فرجه الشريف - در دعاى افتتاح (257) فرمود: و اءيقنت اءنك اءرحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة ، و اءشد المعاقبين فى موضع النكال و النقمه ، و اءعظم المتجبرين فى موضع الكبرياء والعظمة ؛ من يقين دارم كه تو در جايگاه عفو و رحمت ، ارحم الراحمينى و در جايگاه عقاب و نقمت بسيار عذاب كننده اى و در جايگاه كبرياء و عظمت از بزرگ ترين جبارها هستى ؛ يعنى تو همه صفات كمال را در خود جمع كردى و هر كدام را در جايگاه خود مظهرى .
به همين خاطر بسيارى از اخبار بحار(258) از توحيد از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهما السلام ) روايت شد كه فرمود: ما عبد الله - عزوجل - شى ء مثل البداء؛ هرگز خداوند به چيزى مثل بداء عبادت نشده .
و نيز در همان كتاب از توحيد(259) از هشام بن سالم از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت شده كه آن حضرت فرمود: ((خداى تعالى به چيزى همانند بداء بزرگ داشته نشده است . زيرا بنده هر چه در طاعت بكوشد خود را مقصر مى يابد همين معنا در بسيارى از روايات آمده است .
از جمله سخن امام سجاد (عليه السلام) در صحيفه است (260) فرمود: ولا يبلغ مبلغا عن طاعتك و ان اجتهد الا كان مقصرا دون استحقاقك بفضلك فاشكر عبادك عاجز عن شكرك و اعبدهم مقصر فى طاعتك ؛ بنده به هر درجه اى از تلاش در طاعت تو كوشد به قله طاعت تو نرسد و از اداى آنچه كه تو به خاطر فضلت مستحق آن هستى مقصر است ، پس سپاس گذارترين بندگانت از سپاسگذارى تو ناتوان است و عابدترين آنها در طاعت تو مقصر است .
و خداى تعالى فرمود: والذين يوتون ما آتوا و قلوبهم و جلة اءنهم الى ربهم راجعون ؛(261) كسانى كه آنچه آورده اند را تقديم كرده اند و در حالى كه دلهاى ايشان ترسان است ، ايشان به سوى پروردگارشان باز مى گردند. پس ‍ هنگامى كه خود را مقصر يافت خالى نيست كه احساس تقصير ناشى از اين است كه يا از عدالت خداوند مى هراسد و از اينكه خداوند نعمتهاى فراوان در ابتدا در اختيارشان قرار داده شده كه باعث فوز و رستگارى و پيروزى وى در دنيا و آخرت شده مى هراسد كه به دليل گناهانى كه از او به ظهور پيوسته خداوند او را به همان شقاوتى كه او را رهانيده باز گرداند، و سعادت او به شقاوت بدل گردد و لذا پيوسته توبه كرده و زارى مى كند و از گناهانش ‍ استغفار مى نمايد و انابه مى كند، آيا يوسف صديق را نمى نگريد كه مى فرمايد: و ما اءبرى نفسى ان النفس لاءمارة السوء الا ما رحم ربى (262) من خويشتن را تبرئه نمى كنم و پاكيزه نمى دانم ، زيرا نفس بسيار به بدى ها امر مى كند مگر پروردگارم رحمت آورد.
آيا دعاهاى صحيفه از قبيل استفاده از شيطان و مكارم الاخلاق و ديگر دعاها را در اين زمينه نخوانده ايد؟
در پيمان هايى كه از انبياء گرفته اند
از اينجا روشن شد كه راز اين خبر دانسته مى شود كه : خداوند هيچ پيامبرى را به نبوت مبعوث ننموده مگر اينكه از او سه پيمان گرفته : 1. اقرار به بندگى 2. دست كشيدن از امداد خدايان ديگر 3. و اينكه خداوند آن چه را بخواهد به جلو مى اندازد و بخواهد آن چه را به تاخير مى اندازد. چنان كه در توحيد صدوق و تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام صادق و غير ايشان رواى شده است ، به همين خاطر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به همان گونه كه خدايش فرمود: ما كنت بدعا من الرسل و ما اءدرى ما يفعل بى ولا بكم ان اءتبع الا ما يوحى الى و ما اءنا الا نذير مبين ؛(263) من بر خلاف ديگر پيامبران نيستم و نمى دانم كه با من چه رفتارى مى شود و نمى دانم با شما چه مى كند، جز از آن چه كه بر من وحى مى شود پيروى نمى كنم ، من جز ترساننده روشنگر نيستم . چگونه خردمند از اينكه تنها توانسته بدون گناه و بى عيب به نزد پروردگارش رسيده مى تواند آرام يابد در حالى كه بنده اى مملوك بيش نيست و بر هيچ چيز توانايى ندارد، آيا گناهى از اين بزرگ تر و زشتى از اين سزاوار ملامت تر كه خويش را مى بيند، و بر مولاى خود ادعاى حقى مى نمايد، و يا اينكه گمان مى كند كه حقوق مولايش را ادا كرده ، و پس از آن مستحق كرامت و عطوفت وى شده است ؟ چگونه كسى كه چنين گناه بزرگى از او سر زده اميد نجات و رهايى دارد و از عدالت احكم الحاكمين و جزا دهنده و روز جزا نمى هراسد و به كارهاى خويش اعتماد مى كند و به فضل او ميل نمى كند؟ چگونه به طاعت هاى خويش دلخوش مى شود ولى به غفران و بخشش او ميل نمى نمايد در حالى كه امام سجاد (عليه السلام) و آقاى عبادت كنندگان فرمود: و لست اءتكل فى النجاة من عقابك على .عمالنا، بل بفضلك علينا، فانك اءهل التقوى و المغفرة ، اللهم انا نعذو بك من شر اءنفسنا فاءعذنا و نستغفرك فاغفرلنا و نستعصمك فيما بقى من اءعمارنا فاعصمنا، فانا عبيدك نتقلب فى قبضتك و لا حول و لا قوة الا بك و صلى الله على محمد و آله الطاهرين ؛(264) خدايا من در نجات از عقاب ، بر اعمال خويش تكيه نمى كنم ، بلكه اميد به فضل توست ، زيرا تو اهل تقوا و اهل آمرزشى ! خدايا ما از شر نفوس خويش به تو پناه مى بريم پس به ما پناه ده ، خدايا به درگاه تو استغفار مى كنيم پس ما را بيامرز و در بقيه عمر خويش از تو خواهانيم كه ما را از گناه مصون بدارى ، پس به ما عصمت بده ! ما بندگان تو هستيم در دست تو به اين سو و آن سو رويم ، نيرو و توانى جز از تو نداريم ، و درود خدا بر محمد و آل پاكش باد!
فرمود:
و منتهى الحلم
مراد از منتهاى يك چيز غايت آن است كه بعد از آن خبرى از آن چيز نيست . مراد از ((حلم )) عقل و جمع آن احلام است ، لذا در گفتار خداى تعالى : اءم تاءمرهم اءحلامهم بهذا اءم هم قوم طاغون ؛(265) آيا خرد ايشان چنين برايشان حكم مى كند يا اينكه ايشان گروهى طغيان گرند؛ معنايش عقل است .
در معناى عقل و خرد
عقل رويى به سوى حق تعالى دارد و به اين اعتبار به آن عقل گويند، زيرا عقل به معناى منع است و عقل حجاب خداست كه مردم از حريم او دور مى كند تا چيزى را كه لايق عزت و جلال و روى گراميش نيست نياورد. بنابراين عقل مرتبه اى از وجود به اعتبار تنزل به عالم كثرت به عنوان آليت است و او اسم الله است .
به همين خاطر مولاى ما ابوالحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام ) در روايت اصول كافى (266) فرمود: اى هشام ! شكيبايى بر وحدت علامت نيروى عقل است ، پس هر كس در زمينه خدا تعقل كند از اهل دنيا دورى مى گزيند يعنى : هر كس حجاب بين خود و خدا را بر دارد، و امورى را كه لايق بلندى عزتش نيست از آن درگاه دور كند وى كسى است كه انحصار كمالات را در وى ادراك كرده و فهميده است كه ماسواى او ناقصند، لازمه اين ادراك اعتزال و دورى از مردم است ، و انس خويش را تنها به خدا مقصور مى كند و نيز فرمود:(267) اى هشام ! خداوند انبياء و رسولانش را به سوى بندگانش نفرستاد مگر به اين هدف كه بندگان از خدا حقايق را تعقل كنند و بهترين پذيرندگان داراى بهترين معرفت هستند، و داناترين ايشان به امر خدا عقلى بهتر و كامل تر دارد و درجه آن ها در دنيا و آخرت برتر است .
و عقل را رويى به خلق است ، و به اين اعتبار به آن حلم مى گويند، و لازمه آن ضبط و حفظ نظم به هنگام هيجان ، خم و آرامش است .
البته اين معانى را در معناى حلم آورده است و در واقع معانى حلم نيستند، بلكه استعمال حلم در اين معانى استعمال و لوازم آن است مويد آن روايت نبوى (268) است كه در پاسخ برخى از حواريانش كه از عقل پرسيد فرمود: فينشعب من العقل الحلم ، و من الحلم العلم ، و من العلم الرشد، و من الرشد العفاف ، و من العفاف الصيانة ، و من الصيانة الحياء، و من الحياء الرزانة ، و من الرزانة المداومة على الخير، و من المداومة على الخير كراهة الشر، و من كراهة الشر طاعة الناصح ، فهذه عشرة اءصناف من اءنواع الخير، و لكل واحد من هذه العشرة الاصناف اءنواع ...؛ از عقل حلم منشعب مى گردد، و از حلم علم و از علم رشد و از رشد عفاف و از عفاف صيانت و از صيانت حياء و از حياء رزانت و سنگينى و از وقار و رزانت مداومت بر خير و از مداومت بر خير بد داشتن شر و از بد داشتن از شر پيروى از ناصح است ، اينها ده صنف از انواع خيرند، و هر كدام از اين ده صنف داراى انواعى اند... .