سيره تربيتى پيامبر(ص) و اهل بيت (ع) ، جلد ۴

سيد على حسينى زاده

- ۲ -


"گانيه "، آموزش را مجموعه اى از رويدادهاى "به عمد ترتيب داده شده " مى داند كه براى حمايت از فرايندهاى درونى يادگيرى ، طراحى شده است .(25)
دكتر سيف نيز دو تعريف براى آموزش ارائه مى كند كه يكى ، اعم از ديگرى است :
1. ((آموزش ، عبارت از فعاليت هايى است كه به منظور ايجاد يادگيرى در يادگيرنده ، از جانب آموزگار يا معلم طرح ريزى مى شود و بين آموزگار و يك يا چند يادگيرنده ، به كنش متقابل جريان مى يابد(26)؛))
2.((آموزش ، به هر گونه فعاليت يا تدبير از پيش طراحى شده اى گفته مى شود كه هدف آن ايجاد يادگيرى در يادگيرندگان است .(27)))
وى مى گويد: تعريف اول ، شامل آموزش كلاسى مى شود، و آموزش هاى تلوزيونى و از راه دور را شامل نمى گردد، در حالى كه تعريف دوم آن ها را نيز در بر مى گيرد.
به نظر مى رسد كه تعريف گانيه و تعريف اول سيف ، تعريف هايى هستند كه تنها شامل آموزش هاى رسمى مى شوند؛ به ديگر سخن ، اين ها تعريف هاى تدريس هستند نه آموزش ، و حال آن كه آموزش اعم از تدريس است . تدريس به آموزشى گفته مى شود كه داراى مخاطبان ، مكان و شرايط ويژه باشد و به صورت رسمى انجام پذيرد، در حالى كه آموزش ، به صورت غير رسمى نيز مى تواند انجام شود؛ بدين گونه كه نه مخاطبان ويژه اى داشته باشند و نه مكان ويژه ، و حتى آموزگار و دانش آموزان مى توانند، ارتباط مستقيمى با هم نداشته باشند و آموزش ، از راه دور و يا به شيوه نامه نگارى و نوشتن كتاب ، صورت پذيرد؛ بنابراين ، آموزش را مى توان چنين تعريف كرد:
((هر گونه فعاليتى كه از سوى ياد دهنده به منظور ايجاد يادگيرى در يادگيرنده ، صورت پذيرد.))
اين تعريف ، از تعريف دوم سيف نيز عام تر است ؛ زيرا حتى قيد "از پيش ‍ طراحى شده " نيز آن را محدود نمى كند؛ چون فعاليتى كه از پيش طراحى نشده باشد، اگر در راستاى آن يادگيرى در يادگيرنده واقع شود، آموزش ‍ تلقى مى گردد و براى بيرون راندن آن از قلمرو آموزش دليلى نيست .
در اين جا توجه به اين نكته نيز لازم است كه "آموزش " غير از "يادگيرى " است . يادگيرى ، هدف آموزش است . آموزش كار مربى و آموزگار است و يادگيرى كار دانش آموز. از تعامل معلم و دانش آموز، "يادگيرى " حاصل مى شود؛ البته نه هر آموزشى ، همواره يادگيرى را به دنبال دارد و نه هر يادگيرى به ضرورت نيازمند آموزش است ، بلكه برخى از انواع آموزش ، به يادگيرى مى انجامد كه اين نوع از آموزش را آموزش "موثر" مى نامند. از سوى ديگر، برخى از انواع يادگيرى بر آموزش استوار نيست ، بلكه اين خود يادگيرنده است كه به آموختن اقدام مى كند و يادگيرى را در خود ايجاد مى كند. اين نوع يادگيرى را مى توان يادگيرى "خودآموز" يا "خودآموزى " ناميد. با وجود اين ، آموزش در اصطلاح ، به آموزشى گفته مى شود كه به نوعى يادگيرى - هر چند به صورت ضعيف كه - دست كم اين مقدار در اغلب موارد حاصل مى شود - در يادگيرنده منتهى شود؛ چون آموزشى كه به يادگيرى نينجامد، ارزش سخن گفتن از آن را ندارد؛ بنابراين ، نه آموزش ‍ مساوى با يادگيرى است و نه يادگيرى بى ارتباط با آموزش ، و نسبت بين اين دو، "عموم من وجه " است كه گاه ، ملازم يكديگرند.
2. مفهوم اصل
اصل ، معادل كلمه انگليسى "Principle" در لغت به معنى ريشه ، اساس ، و مبدا است و در اصطلاح ، در علوم مختلف به معانى گوناگونى به كار رفته است ؛ از جمله در برخى از علوم رفتارى ، به معانى زير مى باشد:
- اصل كلى راهنمايى سلوك ، يا قاعده عمومى سلوك كه پذيرفته شده است ؛
- قانون كلى روش علمى ؛
- اظهار يك همبستگى و يكنواختى در طبيعت ؛
- يك ارتباط منطقى عمومى و كلى .(28)
- همچنين ، اصل در معناى زير نيز به كار رفته است :
- تكيه گاه بنيادى درون يك ساخت ؛
- قوانين حاكم بر پويايى و تحول يك ساخت ؛
- هر خرده ساختى كه ساختهاى ديگر از آن ناشى شوند؛
- ريشه يا سرچشمه يك شى ء يا ساخت ؛
- بايدها و نبايدها به به مثابه راهنماى عمل براى رسيدن از مبانى به اهداف ؛
- راهنماى عمل در محدوده اى كه مبانى ، آن را تحميل مى كند.(29)
با توجه به معانى لغوى و اصطلاحى ياد شده ، ويژگى هاى زير را مى توان براى اصل بر شمرد:
يك : نوعى اهميت و تقدم اصل در برابر ساير امور؛ به گونه اى كه هر چند به قيمت از دست دادن امورى ديگر، اين اصل بايد حفظ و رعايت شود؛
دو: نوعى كليت و شمول در مفهوم اصل ؛
سه : نوعى پايه و اساس و منشئيت اصل براى امور ديگر؛
چهار: نوعى دستور و بايد در مفهوم آن ؛ يعنى اصول از سنخ "هست ها" نيست ، بلكه از سنخ "بايدها" است كه بايد آن ها را در نظر داشت و به آن ها تحقق بخشيد، گر چه گاهى ممكن است مفاد اصلى توجه داشتن به واقعيتى خارجى (مبنايى )، در عمل باشد؛ نظير توجه به تفاوت هاى فردى در آموزش ؛
پنج : نوعى جهت دهى و هدايت رفتار به وسيله آن ؛ يعنى با توجه به اصول است كه كليه رفتارهاى آموزگار، اعم از روش ها و فنون ، شكل و جهت مى گيرد. اصل مانند شاغل يا نخ بنايى است كه كليه آجرها بايد بر اساس آن شاخص ، روى هم گذاشته شوند. همچنين ، با تحليل فرايند آموزش ، به سه مفهوم اساسى دست مى يابيم : مبانى آموزشى ، اهداف آموزشى و اصول آموزشى .
"مبانى آموزشى " همان واقعيت هاى خارجى موجود در طبيعت و انسان مى باشد كه ممكن است در علوم ديگر، به اثبات رسيده باشند؛ نظير واقعيت هاى روانشناختى ، جامعه شناختى ، انسان شناختى و حتى فيزيكى ، زيستى و... "اهداف آموزش " نيز واقعيت هايى هستند كه در خارج تحقق مى پذيرند، گر چه تا زمانى كه به آن ها دست نيافته ايم ، هنوز جايى خارج از ذهن ندارند؛ اما "اصول آموزشى " كه با توجه به مبانى ، اهداف و ارتباط آن دو، انتزاع مى شود، معادل خارجى ندارد، ولى منشا انتزاع خارجى دارد و اعتبارى صرف نيست كه حقيقتى در خارج ، جز اعتبار انسان ها، نداشته باشد. اصول ، در واقع "بايدها"يى است كه از مبانى ، اهداف و رابطه آن دو، و با در نظر گرفتن اصول حاكمه اى كه بسا در بادى نظر، تربيتى محسوب نشود، ولى باديدى دقيق و كلى ، تربيتى محسوب نشود، ولى با ديدى دقيق و كلى ، تربيتى به شمار آيد، انشا مى شود و كيفيت رفتار آموزگار را شكل مى دهد.
رفتار آموزشى آموزگار بر اساس مبانى موجود، اهداف مورد نظر و رابطه مطلوب بين آن دو، شكل مى گيرد؛ اما چنين نيست كه هر آموزگارى ، با در نظر گرفتن اين مبانى و اهداف و رابطه بين آن ها، بتوانند رفتار آموزشى صحيح خود را شكل دهد. به ديگر سخن ، از مقايسه مبانى و اهداف و در نظر گرفتن ساير ساز و كارها و عوامل موثر در تعليم و تربيت ، لازم است "بايدها" و يا "اصولى " را انتزاع كرد و آن را به عنوان ملاك و راهنما، نصب العين خود قرار داد، تا بتوان به آسانى به اهداف مورد نظر دست يافت ؛ يعنى گاهى يكى از مبانى كه واقعيتى خارجى حكايت مى كند، به صورت انشا بيان مى شود و به عنوان اصلى از اصول آموزشى ، مطرح مى شود، نظير اصل تفاوت هاى فردى . اين يك واقعيت است كه انسان ها با يكديگر متفاوتند؛ اما اين مبنا را كه حكايت از يك واقعيت عينى دارد، به صورت انشا چنين بيان مى كنيم : در آموزش بايد به تفاوت هاى فردى توجه كرد؛ پس توجه به تفاوت هاى فردى را اصلى از اصول آموزشى مى ناميم ؛ ولى - چنان كه بيان شد - اين اصل ، تنها عبارت ديگرى از آن مبنا نيست ، بلكه از آن مبنا با در نظر گرفتن عوامل متعدد ديگر، انتزاع مى شود؛ بنابراين ، مبنا گر چه منشا انتزاع اصل است ، ولى نه عين آن است و نه تعبيد ديگرى از آن ، و نه تنها و تمام علت آن ؛ همچنين گاهى يكى از اهداف آموزشى ، به دليل اهميت زيادى كه دارد و يا به دليل تاثيراتى كه مى تواند در دست يابى به ساير اهداف داشته باشد، مهم تر تلقى شده ، به عنوان اصلى از اصول آموزشى مطرح مى شود؛ مانند "اصل تفكر و فهم ." فهم و تفكر، از اهداف آموزشى هستند، ولى در عين حال آن را اصلى آموزشى نيز مى دانيم ؛ يعنى يادگيرى بايد بر اساس فهم و تفكر، حاصل شود. گاهى نيز با توجه به مبنا و هدفى ، دستور العملى به عنوان اصل ، انتزاع مى شود و ملاك ساير رفتارهاى آموزگار قرار مى گيرد.
به عبارت ديگر، هست ها و واقعيت ها به تنهايى ، انسان را به حركت وا نمى دارند، بلكه بايدهايى لازم است تا انسان را به حركت در آورد. مربيان تربيتى با مشاهده مبانى و اهداف و رابطه آن ها، بايدهايى را با عنوان اصول ، انتزاع مى كنند و بر اساس آن ها، رفتار خود را شكل مى دهند؛ اما اين بايدها همه يكسان نيستند. برخى از آن ها نسبت به برخى ديگر، از شمول و شمول و كليت بيشترى برخوردارند و به تعبير ديگر، در همه يا بيشتر رفتارهاى آموزشى ، تاثير گذارند؛ ولى برخى از شمول و عموميت كمترى برخوردارند و در بخش هاى ويژه اى از رفتار آموزشى آموزگار، تاثير مى گذارند. برخى نيز جهت هاى كلى رفتار و روش آموزگار را مشخص ‍ مى كنند و برخى ديگر در هر يك از اين روش ها، جهت ها و ريز روش هاى ديگر را روشن مى كنند.
با توجه به ويژگى هايى كه براى اصل بيان شد، دسته اول را اصطلاحا "اصول آموزشى " مى نامند و دسته دوم را مى توان به "اصول " يا "قواعد روشى "، "شيوه ها"(30) يا "فنون آموزشى " تعبير كرد كه در اين كتاب نيز اين دسته را با عنوان "شيوه ها"ى آموزشى بيان خواهيم كرد، گر چه به ديده دقيق ، اين سه مفهوم - چنان كه خواهيم گفت - از هم متمايزند، ولى تفكيك مصاديق هر يك در امر آموزش ، كار چندان آسانى نيست .
در نتيجه ، اصول آموزشى را مى توان چنين تعريف كرد:
مجموعه قواعد كلى آموزشى كه بر اساس مبانى و اهداف آموزشى ، انشا مى شود و راهنماى عمل آموزگار قرار مى گيرد و رفتار آموزشى او را شكل مى دهد و او را در رسيدن به هدف ، يارى مى رساند.
3. مفهوم روش
روش ، معادل كلمه انگليسى "method"، در لغت به معانى متعدد، از جمله : قاعده قانون ، شيوه ، اسلوب ، سبك ، منوال و... آمده است .
روش ، در اصطلاح نيز به چند معنا، از جمله معانى زير آمده است :
- راه منظم و سيستماتيك بررسى حقايق و مفاهيم (31)؛
- تعيين طريق انجام يك فعاليت يا امر(32)؛
- راهى كه به منظور دست يابى به حقيقت در علوم بايد پيمود.(33)
با توجه به مطالب ياد شده ، از سويى فن "teahnique" هم به معناى اصل آمده است و هم به معناى روش ؛ و از سوى ديگر، برخى "روش " را اعم از "فن " و "اصل " دانسته اند؛ از جمله : ((در تحقيقات اجتماعى ، هر روش ، يعنى راه يا شيوه اى كه در شناخت پديده هاى اجتماعى اتخاذ مى شود، از فنونى چند تشكيل مى گردد.))(34)
روش به سه چيز اطلاق مى شود:
1. مجموعه طرقى كه انسان را به كشف مجهولات و حل مشكلات ، هدايت مى كند؛
2. مجموعه قواعدى كه هنگام بررسى و پژوهش واقعيات ، بايد به كار برد؛
3. مجموعه ابزار يا فنونى كه آدمى را در اين مسير، از مجهولات به معلومات راهبرى مى نمايند.(35)
بنابراين ، مى توان گفت : روش عبارت است از راه به كارگيرى قواعد، شيوه ها و فنون آموزشى كه آموزگار براى رسيدن به اهداف آموزشى خود، از آن ها بهره مى گيرد. در اين صورت ، شيوه ها و فنون و نيز گاه برخى از اصول - كه گاهى از آن ها به "اصول " يا "قواعد روشى " تعبير مى شود - از اجزاى روش ‍ به حساب مى آيد.
ممكن است پرسيده شود: مگر "روش " با "شيوه " چه تفاوتى دارد كه آن را جزئى از روش مى دانيد؟ براى پاسخ به اين پرسش ، ابتدا لازم است معناى شيوه و فن را روشن سازيم ، سپس به بررسى رابطه آن دو با "روش " بپردازيم .
4.مفهوم شيوه
شيوه ، در لغت به معناى روش ، طرز و طريقه آمده است ، ولى در اصطلاح ، گاه معنايى متفاوت با آن دارد؛ چنان كه در معناى روش ، از دائرة المعارف علوم اجتماعى نقل كرديم كه شيوه ها را جزئى از روش مى داند؛ يعنى روش ‍ مجموعه اى از شيوه ها، يا فنون و يا حتى قواعد و اصول است .(36)
همچنين "گيج و بر لاينر"(37) مى نويسند: ((بسيارى از افراد، واژه روش ‍ تدريس را براى توصيف برخى از انواع مواد برنامه درسى ، مثلا تدريس ‍ الفبا، نظام آرايى رنگى ، يا رويكردهاى زمانى - مكانى در تدريس ، ارزش ‍ گذارى به موسيقى ، مورد استفاده قرار مى دهند. ما نبايد روش هاى تدريس ‍ را اين گونه تلقى كنيم . ما اجزاى روش هاى تدريس ؛ يعنى كارهاى خاصى را كه روش تدريس را تشكيل داده و به وسيله معلمان انجام مى شود، شيوه هاى تدريس مى ناميم ؛ بنابراين روش تدريسى را كه سخنرانى ناميده مى شود، مشتمل بر شيوه هايى نظير فراهم آوردن ساختار، تشريح محتوا، توضيح و خلاصه كردن است)) (38) همچنين مى نويسند: ((در درون هر روش تدريس ، صدها شيوه متفاوت وجود دارد كه مى تواند مورد استفاده قرار گيرد.))(39)
البته برخى به جاى "شيوه ها " از "فنون " استفاده كرده اند و اجزاى روش ها، يا روش هاى كوچك ترى را كه در درون روش هاى بزرگ و كلى به كار گرفته مى شود، با اصطلاح "فنون "بيان كرده اند.(40)
فن "technique" نيز به معانى متعددى آمده است ؛ از جمله :
1. جنبه آشكار نوع خاصى از رفتار (يعنى وجهى از يك رفتار كه مشهود و محسوس است )؛
2. شيوه يا كيفيت عمل در هر يك از جنبه هاى درسى ، يا فعاليت و با توليد (يعنى به اصل و اساس يك عمل فن اطلاق نمى شود، بلكه به كيفيت خاص هر فردى در عمل ، فن گفته مى شود)؛
3. كاربرد علم در عمل ؛(41)
4. فن عبارت است از: جنبه هاى عملى و كاربردى حقايق مكشوف از طرف علم (42) (اين تعريف جمع بين دو تعريف 2 و 3 است )؛
5.در جهان هستى ، "فنون " مظاهر يا نمودهايى هستند كه به وسيله انسان پديد مى آيند و انسان را در درگيرى با طبيعت ، يارى مى دهند.(43)
فن تدريس به معناى راه و روش خاص در تدريس ، يا اداره فعاليت آموزشى و روش معلم ، يا شيوه او در آموزش ، به كار رفته است .(44)
البته "technique" به معناى اصل نيز آمده است .(45)
در فارسى نيز فن به معناى گونه ، نوع از چيزى ، راه و روش ، طرز، طريقه ، اسلوب ، شيوه ، دانش ، هنر و علم آمده است .(46)
بنابراين ، مى توان ابزارى و در ارتباط تنگاتنگ با عمل و جزئى بودن را از ويژگى هاى فن دانست ؛ و از اين رو براى آنچه كه با عنوان "روش هاى تربيتى " مطرح است ، مى توان سه مرحله در نظر گرفت :
1. روش (method): مجموعه امورى كه انسان براى رسيدن به هدف و انجام كار مورد نظر، به صورت روشمند و بسامان ، پى مى نهد؛
2. شيوه (procede): نمونه هاى رفتارى كه عمل به آن ها موجب تحقق طرح هاى راهبرى آموزشى (روش ها) مى شود؛
3. فن (technique): ابزار و وسيله اى كه به كمك آن ، شيوه هاى آموزشى اعمال و اجرا مى شود تا روش آموزشى تحقق يابد و از آن طريق ، به هدف برسيم .(47 )
5. مفهوم آداب
آداب ، جمع ادب و در لغت به معناى آنچه مردم را به آن تربيت مى كنند، آمده است و علت اين كه آن را "ادب " ناميده اند، اين است كه مردم را به نيكى ها دعوت و آن ها را از بدى ها نهى مى كند. اصل ادب از دعا است و به غذايى كه براى ميهمان آماده مى كنند، "مادبه " گفته مى شود.(48) مجمع البحرين نيز ادب را به اخلاق نيكو معنا مى كند.(49) در فارسى نيز ادب ، به معناى فرهنگ ، دانش ، هنر، حسن معاشرت ، اخلاق حسنه ، تنبيه ،(50) آيين ، راه و رسم ، و مانند آن ها آمده است ،(51) و در اصطلاح به هر يك از اين معانى به كار رفته است .
در لاتين ، آداب تعليم و تربيت به مفهومى كه در فارسى و عربى ، يا به طور كلى در اسلام ، مطرح است ، به كار نمى رود. معادل ادب در لاتين ، كلمات :"politeness،"lettere"،"litterature"،"rite"به كار رفته است ."lettere"بيشتر به معناى ادبيات و"litterature"به معناى فرهنگ به كار مى رود؛ اما دو اصطلاح ديگر:"politeness"و"rite"به معناى آيين ، آداب و رسوم به كار مى رود كه مراد از آداب و رسوم نيز معمولا سه نوع آداب و رسوم ؛ يعنى آداب تولد، بلوغ و مرگ است .
"اخلاق " نيز جمع "خلق " و "خلق " و به معناى خوى و سرشت باطنى است كه با ديده بصيرت درك مى شود.(52) در اصطلاح نيز به صفت هاى باطنى انسان و يا مجموعه صفت هاى باطنى و درونى انسان كه منشا صدور افعال مى گردد، اطلاق مى شود؛ از اين رو گاه افعالى را كه از آن صفت ها ناشى مى شوند، نيز شامل است .(53)
بنابراين ، در فارسى ، آداب هم به معناى اخلاق نيك به كار رفته است و هم به معناى آيين و رسوم ، ولى بايد توجه داشت كه اين دو معنا كاملا با هم متفاوتند؛ زيرا اخلاق به صفات درونى و نفسانى و آداب (آيين و رسوم )به صورت و ظاهر انسان اطلاق مى شود. همچنين اخلاق و احكام اخلاقى مطلقند و در زمان ها و فرهنگ هاى مختلف ، دگرگون نمى شوند، در حالى كه آداب و رسوم در زمان ها و فرهنگ هاى گوناگون ممكن است تغيير كنند.
آنچه ، در اين كتاب از آن بحث مى كنيم ، آدابى است كه ريشه در اخلاق دارند؛ يعنى كيفيت ها و هيئت هايى كه بر آموزش آموزگار عارض مى شوند و ظاهر كار او را چنان آرايش مى دهند كه بر يادگيرى ، تاثير مثبت مى گذارد، و يا اگر از صفات و افعال اخلاقى هستند، از آن رو از آن ها بحث مى كنيم كه در ظاهر آموزش و كيفيت آن تاثير گذارند نه از آن جهت كه صفاتى نفسانى هستند و منشا افعال مى باشند، و يا افعالى هستند كه از صفات نفسانى ناشى مى شويد.
فصل دوم : اصول آموزشى
چنان كه در فصل اول گذشت ، اصول آموزشى عبارت است از: مجموعه قواعد كلى آموزشى كه بر اساس مبانى و اهدا آموزشى ، انشا مى شود و راهنماى عمل آموزگار قرار گرفته ، رفتار آموزشى او را شكل مى دهد و او را در رسيدن به هدف ، يارى مى رساند.
اصول آموزشى به منزله راهنماهايى است كه به آموزگاران كمك مى كند تا محتوا، روش ها و فنون آموزشى مناسب را انتخاب كنند. اصول آموزشى - با توجه به تعريفى كه از اصل ارائه مى شود - متعدد و متفاوت است و در اين كتاب - با توجه به تعريفى كه از اصل ارائه كرديم - اصولى را از سيره آموزشى معصومان (ع) استنباط كرده ، مورد بررسى قرار مى دهيم . ياد آور مى شويم كه اصول آموزشى در برابر اصول تربيتى قرار ندارد، بلكه اصول را مى توان به سه دسته تقسيم كرد: اصول آموزشى صرف ، اصول تربيتى صرف و اصول آموزشى و تربيتى . ما در اين كتاب تنها به اصول تربيتى صرف نمى پردازيم ؛ زيرا بحث ما آموزش است . البته چون آموزش ‍ مقدمه اى براى تربيت است ، مى توان گفت : همه اصول تربيتى هستند، ولى اين تربيت به معناى عام است ، و چون در تفكيك ، مطالب به صورت جزئى تر و دقيق تر بررسى مى شود، اصول آموزشى را از اصول تربيتى جدا در نظر گرفته و تنها اصول آموزشى را - بدون در نظر گرفتن اين كه آيا جنبه تربيتى نيز دارد يا خير؟ - بررسى مى كنيم .
1. اصل ارتباط و جلب توجه مخاطب
اولين اصل از اصولى كه معلم بايد در تدريس رعايت كند، اين است كه بايد پيش از هر چيز، توجه فراگيران را به خود جلب نمايد. آموزش و تدريس ‍ همواره بايد بين دو نفر يا بيشتر باشد و تحقق آن بدون وجود طرف دوم و بر قرارى رابطه بين آن دو، امرى نا ممكن است و همه تلاش هاى معلم ، را بى اثر مى گرداند. همه كوشش معلمان براى اين است كه محتواى آموزشى را به فراگيران خود بياموزد، ولى مخاطب اگر دل در گرو امر ديگرى داشته باشد، معلم راه به جايى نمى برد. دانشجويانى كه به كلاس درس حاضر مى شوند، هر يك ممكن است با مسائل و مشكلات فراوانى درگير باشند. دست كم ، ممكن است در راه مدرسه و يا حتى در داخل كلاس ، مسائلى ذهن كنجكاو آنان را به خود مشغول سازد؛ بنابراين ، معلم بايد در آغاز درس با شيوه هايى خاص ، به ويژه به صورت غير مستقيم ، بين خود و آنان رابطه بر قرار كرده ، توجه آنان را به خود و در واقع به آنچه مى گويد، جلب كند. اگر اين كار صورت بگيرد، اميدى هست كه به هدف خويش دست يابد، و در غير اين صورت ، ممكن است در پايان درس متوجه شود كه او براى خود تدريس ‍ مى كرده و همه دانش آموزان و يا بيشتر آنان ، در وادى ديگرى قدم مى زده اند. معصومان (ع) به اين امر توجه كامل داشته ، با شيوه هاى گوناگون ، ابتدا توجه مخاطبان را به خود جلب كرده و سپس به بيان محتواى آموزشى مى پرداختند. در اين جا برخى از آن شيوه ها را بيان مى كنيم :
1. طرح سوال : طرح سوال - دست كم در اين حد كه از مخاطب پرسيده شود كه آيا مايل است فلان مطلب برايش بيان شود - مى تواند توجه مخاطب را به معلم جلب كند. استفاده از اين شيوه در سيره معصومان (ع) فراوان است . حضرت على (ع) خطاب به عده اى فرمود: ((آيا فقيه حقيقى را براى شما معرفى نكنم ؟ سپس فرمود: فقيه حقيقى كسى است كه به مردم آزادى در گناه ندهد، آنان را از رحمت خدا نوميد نسازد و از مكر خدا (عواقب معصيت ) ايمن نكند، و با بى رغبتى به قرآن ، چيز ديگرى به جاى آن نگزيند.))(54 )
پيامبر (ص ) نيز فرمود: الا ادلكم على سلاح ينجيكم من اعدائكم و يدر ارزاقكم ؟ قالوا: بلى ؛ قال : تدعون ربكم بالليل و النهار فان سلاح المومن الدعاء؛(55) آيا شما را از سلاحى كه از دشمن نجاتتان مى دهد و روزى را بر شما سرازير مى سازد، آشنا نسازم ؟ عرض كردند: بفرماييد، فرمود: شب و روز پروردگار خود را بخوانيد، زيرا سلاح مومن دعاست .
2. بر انگيختن سوال در ذهن مخاطب : از ديگر روش هاى جلب توجه مخاطب ، اين است كه در ابتداى سخن ، مطلب را به گونه اى بيان كنيم كه در ذهن او سوال طرح شود. در اين صورت ، مخاطب با طرح سوال در بحث شركت مى كند و با توجه كامل ، به سخن معلم گوش مى سپرد. در اين جا اين سوال ممكن است رخ نمايد كه مخاطب توجه به درس و بحث ندارد، چگونه ممكن است با سخن معلم در ذهنش سوال ايجاد شود؟ پاسخ روشن است . همه مخاطبان يكسان نيستند؛ برخى از آنان ممكن است گرفتار حواس پرتى باشند و يا ممكن است شش دانگ حواسشان در كلاس ‍ نباشد كه در اين صورت ، معلم مى تواند با سوالى كه در ذهن ديگران بر مى انگيزد و بحث طرفينى كه در كلاس بر قرار مى كند، توجه همه را به طور كامل به خود جلب كند. اين شيوه نيز از شيوه هايى است كه معصومان (ع) در آموزش هاى خود از آن بهره مى گرفتند و با بيان مطلبى مبهم ، مشكل و يا نا مفهوم ، در ذهن مخاطبان سوال ايجاد مى كردند.
پيامبر (ص ) فرمود: اكثروا من ذكر هادم اللذات ! فقيل : يا رسول الله (ص ) و ما هادم اللذات ؟ قال : الموت ؛ فان اكيس المومنين اكثرهم ذكر الموت و احسنهم الموت استعدادا(56) از نابود كننده لذت ها بپرهيزيد! عرض شد: نابود كننده لذت ها چيست ؟ فرمود: مرگ ؛ همانا زيرك ترين مومنان كسى است كه بيش از همه به ياد مرگ و بهتر از همه ، آماده مرگ باشد.
امام صادق (ع) نيز از پيامبران (ص ) نقل فرموده است : ((همانا بهترين شما صاحبان عقلند. عرض شد: صاحبان عقل كيانند؟ فرمود: آنان كسانى هستند كه داراى اخلاق نيكو و حلم همراه با وقارند، صله ارحام مى كنند و با مادران و پدران خود به نيكى رفتار مى كنند و با فقرا و همسايگان و يتيمان ، هم پيمانند و...(57)))
در روايتى ديگر پيامبر اكرم (ص ) فرمود: عليكم بسلاح الانبياء، فقيل و ما سلاح الانبياء؟ قال : الدعاء(58) بر شما باد به سلاح پيامبران ، عرض شد: سلاح پيامبران چيست ؟فرمود: دعا.
3. تاكيد بر اهميت مطلب : تاكيد بر اهميت محتواى آموزشى و نقش آن مثلا در سر نوشت انسان ، امتحان و يا هدفى كه فراگيران دنبال مى كنند پيش از شروع هر درس مى تواند عامل موثرى در جلب توجه دانش آموزان به معلم و محتواى آموزشى و در نتيجه يادگيرى بيشتر آنان باشد. از اين رو معصومان (ع) در سيره آموزشى خود، گاه مى كوشيدند تا از اين راه توجه مخاطبان را به خود جلب كنند.
اصبغ بن نباته مى گويد: از على (ع) شنيدم كه مى فرمود: ((حديثى را براى شما مى گويم كه سزاوار است هر مسلمانى آن حفظ كند؛ سپس به ما رو كرد و فرمود: خداوند بنده مومنى را در اين دنيا عذاب نمى كند، مگر اين كه براى او بهتر است تا اين كه او را در قيامت كيفر دهد، و گناه بنده اى را در اين دنيا نمى پوشاند و او را عفو نمى كند، مگر اين كه براى او بهتر است تا اين كه او را در قيامت عفو كند.(59)))
4. استفاده از تكيه كلام هاى گوناگون ، يا كلمه هاى خطاب در لابلاى سخن : استفاده از تكيه كلام در قسمت هاى مختلف سخن مى تواند، مانند دست اندازى كه راننده را از خواب آلودگى و چرت زدن نجات مى دهد، توجه مخاطب را بر مى انگيزد؛ زيرا اين گونه كلمات در حكم ندايى است كه متوجه تك تك افراد شده ، آن ها را فرا مى خواند. اين شيوه نيز از شيوه هايى است كه معصومان (ع) از آن براى جلب توجه مخاطبان خود بهره مى بردند. عبارت هاى خطابى يا تكيه كلام هايى چون : ايهاالناس ، عبادالله ، يابنى و مانند آن ها، در كلام آن بزرگواران فراوان به كار رفته است .
در خطبه پيامبر گرامى اسلام (ص ) در حجة الوداع ، هفت بار از عبارت "ايهاالناس " استفاده شده است .(60) حضرت على (ع) نيز در خطبه معروف به ديباج ، يازده بار از عبارت "عبادالله " استفاده كرده است .(61)
البته اين كلمات ، با توجه به ويژگى مخاطبان ، مى تواند متغير باشد؛ در خطاب هاى فردى نام يا عنوان مخاطب مى تواند مورد استفاده قرار گيرد؛ براى مثال حضرت على (ع) در وصيت به كميل ، چهل و شش بار عبارت "يا كميل " به كار برده است ؛ از جمله : يا كميل ! لا تاخذ دلا عنا تكن منا. يا كميل ! ما من حركة الا و انت محتاج فيها الى معرفة . يا كميل ! اذا اكلت الطعام فسم باسم الذى لا يضر مع اسمه داء...(62)؛ اى كميل !(سخن را) جز از ما مگير تا از ما باشى . اى كميل ! هيچ كارى نيست ، مگر اين كه در آن به شناخت نياز دارى . اى كميل ! هر گاه غذا مى خورى با نام كسى شروع كن كه با نام او مرضى به تو زيان نرساند.
در قرآن كريم نيز چنين خطاب هايى از قول لقمان حكيم ، نقل شده است كه آن حضرت براى خطاب به فرزندش ، از عبارت "يابنى " استفاده كرده است ؛ از جمله : و اذ قال لقمان لابنه ى و هو يعظه و يبنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (63)؛ و هنگامى كه لقمان به فرزندش ، در حالى كه او را نصيحت مى كرد، گفت : فرزندم ! براى خدا شريك قائل مشو كه شرك به خدا ظلم بزرگى است .
استفاده از اين گونه عبارت هاى خطابى ، به سخنرانى محدود نمى شود، گر چه در سخنرانى معمول تر است و بيشتر به كار مى رود؛ همچنين ، كلمه هايى كه در اين راستا مى توان از آن ها بهره گرفت ، در كلمات ياد شده خلاصه نمى شود، بلكه متناسب با مخاطب و زبان و اصطلاح هاى رايج زمان ، مى توان از كلمات و اصطلاح هاى مناسب استفاده كرد؛ از جمله در زبان فارسى و براى دانش آموزان ، مى توان از كلماتى چون : برادران ، دانش آموزان ، عزيزان ، فرزندان من ، و... استفاده كرد و از اين راه توجه آنان را به خود جلب نمود.
2. اصل انگيزش
از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، اين است كه انگيزه و رغبت به يادگيرى را از راه هاى گوناگون ، در شاگردان ايجاد كرده و يا انگيزه موجود را افزايش دهيم ؛ زيرا يكى از مهمترين عوامل موثر در يادگيرى ، رغبت و انگيزه دانش آموز است . انگيزه دو گونه است : درونى و بيرونى ، انگيزه درونى مى تواند تاثيرات بيشتر و عميق ترى در يادگيرى داشته باشد. مراد از انگيزه درونى ، انگيزه اى است كه عامل بر انگيزنده آن درون خود فرد باشد، به گونه اى كه فرد از درون ، نسبت به يادگيرى اشتياق پيدا كند و ديگر نيازى به تشويق هاى بيرونى نباشد. اين نوع انگيزه ، در هر كس باشد، معمولا در پيشرفت و ادامه كار به آسانى متوقف نمى شود، بر خلاف انگيزه بيرونى كه به تشويق كننده هاى بيرونى نياز دارد و با به دست آوردن آن مشوق ، انگيزه كاهش مى يابد و تشويق و تحريك كننده جديد، پيدا مى شود؛ براى مثال ، وجود حس كنجكاوى در انسان ، يك انگيزه درونى براى يادگيرى و وعده پاداش ، يك انگيزه بيرونى است ؛ همچنين ايجاد يك نياز در انسان ، يك انگيزه درونى براى رفع آن است ؛ از اين رو يكى از راه هاى ايجاد انگيزه درونى اين است كه نياز به علم و يادگيرى را در دانش آموزان بر انگيزانيم ؛ به عبارت دقيق تر، بايد عوامل درونى ايجاد انگيزه را فعال سازيم ؛ زيرا انگيزه در هر صورت ؛ درونى است ، آنچه گاهى درونى است و گاهى بيرونى ، عوامل انگيزه است و نه خود انگيزه .
براى اين كار، معصومان (ع) گاه افراد را ابتدا به جهلشان آگاه مى ساختند؛ پس از اين كه آنان از درون به علم و آگاهى احساس نياز مى كردند و از امام آموزش مى خواستند امام به آموزششان مى پرداخت . اين كار از روى بخل علمى نبود، كه اين از ساحت آن بزرگان به دور است ، بلكه به دليل همين نكته آموزشى ، يعنى ايجاد انگيزه ، بود. سيره اى كه اكنون بيان خواهيم كرد، نمونه اى از اين شيوه است . روزى پيامبر گرامى اسلام (ص ) به مسجد آمد، مردى نيز وارد مسجد شد و نماز گزارد؛ سپس نزد پيامبر (ص ) آمد و سلام كرد. پيامبر (ص ) پاسخ سلام او را داد و فرمود: برگرد و نمازت را بخوان كه نماز نخوانده اى ! آن مرد نمازش را دوباره خواند و نزد پيامبر (ص ) آمد و سلام كرد پيامبر (ص ) باز فرمود: برگرد و نماز بخوان كه نماز نخوانده اى ! تا سه بار پيامبر (ص ) چنين كرد. آن مرد پس از بار سوم كه در مانده شده بود و نمى دانست عيب نمازش كجاست ، عرض كرد: به آن خدايى كه تو را بر انگيخت ، من بهتر از اين نماز ياد ندارم ، تو آن را به من بياموز...(64)؛ پس ‍ پيامبر (ص ) كيفيت نماز صحيح را به او آموخت .
در اين سيره ، پيامبر اكرم (ص ) از همان ابتدا مى توانست نماز صحيح را به او بياموزد، ولى چنين نكرد؛ زيرا آن مرد فكر مى كرد نماز صحيح را مى داند و نياز به يادگيرى را احساس نمى كرد. از اين رو پيامبر (ص ) ابتدا با اين شيوه جهلش را بر او روشن ساخت و به او فهماند كه كيفيت نماز صحيح را نمى داند و در جهل مركب گرفتار است ؛ يعنى ابتدا احساس نياز را در او بر انگيخت و سپس با در خواست او، نماز صحيح را به وى آموخت .
راه ديگر براى ايجاد انگيزه درونى ، كه در آيات و روايات عملى معصومان (ع) ديده مى شود، تشويق به علم آموزى و يادگيرى است . در اين زمينه سفارش هاى فراوانى ، به ويژه در آموختن علم دين ، وارد شده است . كه در اينجا تنها به بيان يكى دو نمونه اكتفا مى كنيم . حضرت على (ع) مى فرمايد: ايها الناس اعلموا ان كمال الدين طلب العلم و العمل به و ان طلب العلم اوجب عليكم من طلب المال ، ان المال مقسوم بينكم ، مضمون لكم ، قد قسمه عادل بينكم ، و ضمنه سيفى لكم به و العلم مخزون عليكم عند اهله ، قد امرتم بطلبه فاطلبوه ...؛(65) اى مردم ! بدانيد كه كمال دين در طلب علم و عمل به آن است و طلب علم بر شما واجب تر از طلب مال است ؛ زيرا مال براى شما تقسيم و براى شما تضمين شده است . عادلى آن را بين شما قسمت و ضمانت كرده و بزودى به عهد خود وفا خواهد كرد، ولى علم را از شما پوشانده و نزد اهلش اندوخته است و شما دستور داريد كه به دنبالش برويد، و آن را بجوييد...
در روايتى ديگر، امام صادق (ع) خطاب به اصحاب خود مى فرمايد: من حفظ من شيعتنا اربعين حديثا بعثه الله - عز و جل - يوم القيامة عالما فقيها و لم يعذبه (66)؛ هر كس از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند، خداى عز و جل ، در قيامت او را عالمى و فقيه محشور گرداند و عذابش ‍ نكند.
از اين قبيل آيات و روايات فراوان است كه سبب تشويق مسلمانان به تحصيل علم مى شود و انگيزه درونى آنان را افزايش مى دهد. معصومان (ع) در اين سيره ها مى كوشند تا انگيزه درونى افراد را به يادگيرى و علم آموزى افزايش دهند، به گونه اى كه خود مشتاقانه به تحصيل علم بپردازند.
از سوى ديگر، تشويق ها و تكريم هاى معصومان (ع) براى اهل علم و دانش ‍ پژوهان ، عامل ديگرى در ايجاد انگيزه بيرونى در آنها بوده است . در اين مورد نيز به ذكر يكى دو نمونه بسنده مى كنيم :
راوى مى گويد: به امام هادى (ع) خبر رسيد كه فقيهى شيعى با يكى از ناصبى ها بحث كرده ، و با دليل او را محكوم و رسوا ساخته است . اين مرد در حالى به مجلس امام وارد شد كه تختى بزرگ براى بزرگان گذاشته بودند و امام در كنار آن تخت نشسته بود و در مقابل او نيز شمار بسيارى از علويان و بنى هاشم نشسته بودند. امام به استقبال اين فقيه آمد و او را بر آن تخت نشاند. اين امر بر بزرگان علوى و بنى هاشم گران آمد. علوى ها امام را بالاتر از آن مى دانستند كه از او گلايه كنند؛ امام بزرگ بنى هاشم عرض كرد: يابن رسول الله ! چرا اين گونه فردى عامى را بر بنى هاشم ، از طالبى و عباسى ، مقدم مى دارى ؟ امام فرمود: ((آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى ) داشتند به سوى كتاب الهى دعوت شدند، تا در ميان آنان داورى كند؛ سپس گروهى از آنان روى مى گردانند، در حالى كه (از قبول حق ) اعراض دارند؟(67))) آيا به داورى كتاب خدا راضى نيستند؟ عرض ‍ كردند: چرا راضى هستم ! امام فرمود: آيا خداوند نمى فرمايد: ((كسانى را كه به آن ها علم داده شده است ، درجات عظيمى مى بخشد.(68))) پس خدا راضى نيست ، مگر اين كه عالم مومن بر مومن غير عالم برترى داده شود؛ چنان كه راضى نيست ، مگر اين كه مومن بر غير مومن برترى داده شود.(69)
در روايت ديگرى از امام باقر (ع) آمده است :((پدرم - زين العابدين (ع) - هر گاه به دانش پژوهان جوان برخورد مى كرد، به آنان نزديك مى شد و مى فرمود: آفرين بر شما! شما امانت داران علم هستيد. اميد است شما كه اكنون كودكان اين قوم هستيد، در آينده بزرگان قومى ديگر باشيد.(70)))
در روايت ديگرى چنين مى خوانيم : ((عربى باديه نشين نزد امام حسين (ع) آمد و عرض كرد: يا بن رسول الله ! ديه كاملى بر عهده من است و از پرداختن آن عاجزم . به خود گفتم از كريم ترين افراد در خواست كمك كنم ، و كريم تر از اهل بيت رسول خدا نيافتم .
امام (ع) فرمود: اى برادر عرب ، سه سوال از تو مى پرسم ، اگر يكى را پاسخ گفتى ، ثلث ديه را به تو مى دهم اگر دو تا را پاسخ گفتى ، دو ثلث ديه را مى دهم و اگر همه را پاسخ گفتى ، همه ديه را به تو مى دهم .
اعرابى عرض كرد: يا بن رسول الله !آيا كسى چون تو كه از اهل علم و شرفى ، از كسى مثل من سوال مى كند؟!
امام فرمود: آرى ؛ از جدم شنيدم كه فرمود: نيكى به افراد بايد به اندازه معرفتشان باشد.
اعرابى عرض كرد: از آنچه مى خواهى بپرس ، اگر پاسخ دادم كه دادم و گرنه ، از شما مى آموزم و قدرتى نيست مگر از خدا.(71)
امام حسين (ع) پرسش ها را مطرح كرد و اعرابى به همه آن ها جواب گفت ؛ در نتيجه امام (ع ) انگشتر خود را با كيسه اى حاوى هزاران دينار به او داد و فرمود: دينارها را به طلبكاران بده و انگشتر را نيز در مخارج زندگى صرف كن .
اين گونه بر خوردهاى معصومان (ع) نيز باعث تشويق اصحاب به فراگيرى علم ، و تقويت انگيزه آنان مى شد.