وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى
يَوْمِ الْفِطْرِ إِذَا انْصَرَفَ مِنْ صَلوَاتِهِ قَامَ قَآئِماً ثُمَّ
اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ فِى يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَقَالَ:
بود از دعاى آن امام عالى مقام در روز فطر موقعى كه منصرف مىشد از نماز فطر در حال
ايستادن پس روى مبارك به قبله مينمود و همچنين در روز جمعه.
يكى از اعياد بزرگ مسلمين روز فطر است و آن اولين روز ماه شوال است و ناميده شده به
فطر به سبب افطار نمودن مردم در آن روز.
و انصراف از نماز يعنى فارغ شدن از او و سلام دادن.
و قائما مىشود كه منصوب باشد بر مصدر بودن كه صفت مصدر واقع شده باشد و مىشود كه
حال مؤكد باشد.
الجمعه به ضم جيم از اجتماع است و يوم مضاف به معنى روز اجتماع، و جمعه ناميده شده
به سبب جمع شدن مردم در آن روز و در حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده
است كه آن روز جمعه ناميده شده چون خلقت آدم عليه الصلوة والسلام در آن روز جمع شد،
و گفته شده كه چون خقلت ساير مخلوقات در آن روز تمام شده و خداوند در آن روز از
خلقت جميع اشياء فارغ شده و نيز نقل شده كه كعب لؤى قوم خود را در آن روز جمع
مىنمود و آنها را به تعظيم حرام امر مىكرد و به آنها خبر مىداد كه زود باشد كه
پيغمبرى از اولاد او مبعوث شده و آنها را به ايمان آوردن به آن پيغمبر امر مىكرد.
يَا مَنْ يَرْحَمُ مَنْ لا يَرْحَمُهُ الْعِبَادُ وَ يَا مَنْ يَقْبَلُ مَنْ لا
تَقْبَلُهُ الْبِلادُ
اللغة:
رحمة: ترك عقوبت و رساندن خير و دفع شر.
قبول الشيىء: راضى شدن به او و رد ننمودن.
البلاد: جمع بلد به معنى شهر و محل سكونت.
التركيب: تقبله البلاد يا از باب مجاز حذف است به تقدير اهل البلاد نظير و اسئل
القريه يا از باب حقيقت بناء بر اين كه زمين داراى شعور و ادراك باشد و بنابر اين
كه او داراى جوهر عقلانى باشد.
شرح : يعنى اى آن كسى كه رحم مىكند كسى را كه رحم نمىكند او را بندگان و اى آن
كسى كه مىپذيرد كسى را كه قبول نمىكند او را شهرها.
وَ يَا مَنْ لا يَحْتَقِرُ أَهْلَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ وَيَا
مَنْ لا يُخَيِّبُ الْمُلِحِّينَ عَلَيْهِ
اللغة:
احتقار: استخفاف و اهانت نمودن.
الحاح: اصرار نمودن در سئوال و ابرام نمودن در امر، و الحاح نمودن به بندگان مذموم
و لكن الحاح به خداوند محمود و مستحسن است و به غير از خداوند ديگران از اصرار
نمودن در سئوال منزجر شده و سائل را مايوس مىگرداند و تنها خداوند است كه از عطا
نمودن و از سئوال بندگان منزجر نبوده و اهل حاجبت را احتقار و اهانت نمىنمايد.
شرح : يعنى اى آن كسى كه سبك نمىشمارد و اهانت نمىكند صاحب حاجت به سوى او را، و
اى كسى كه مايوس نمىگرداند اصرار كنندگان در حاجت مر او را.
وَ يَا مَنْ لا يَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ
عَلَيْهِ وَ يَا مَنْ يَجْتَبِى صَغِيرَ مَا يُتْحَفُ بِهِ وَ يَشْكُرُ يَسِيرَ مَا
يُعْمَلُ لَهُ
اللغة:
جبهه: لقيه به مكروه و استقبله به سوء اصل او از جبهه به معنى پيشانى است وقتى كه
به پيشانى زنند و رد نمايند.
الذاله: با تشديد لام يعنى جرأت پيدا كردن بر شخص از روى اطمينان به محبت او و
ادلال بر خداوند متعال.
كنايه از آن است كه جاهلان از بىادبى نسبت به خداوند مرتكب مىشوند، يا عبارت از
كسانى است كه به عمل خود اطمينان داشته و اعتماد بر عبادت و اطاعت خود مىنمايند، و
بعضى گفتهاند: مراد از اهل داله بر خداوند كسانى هستند كه رغبت در رحمت و خطاهاى
بزرگ شدهاند، و ظاهرا مراد كسانى هستند كه در سئوال كردن از خداوند منسبط و افراط
در طلب حوائج از او مىكنند شبه جرأتى كه بر جناب بارى تعالى دارند و در سئوال
نمودن از او به كم قناعت ندارند.
الاجتباء: الاختيار و الاصطفاء.
صغير: كوچك به اعتبار قدر و منزلت.
الاتحاف: تحفه دادن و احسان نمودن و مخصوص نمودن به لطف و كرم.
و در بعضى نسخ يا من لا يجتوى صغير ما يتحف جواه رضيه
يعنى : مكروه نمىدارد، شكر خداوند عبارت است از اين كه عملى را كه براى خداوند به
جاى مىآورد جزا داده شود به او بر عمل او جزاى بزرگ و نيكويى و شاهد بر او جمله
آتيه است.
شرح : يعنى اى آن كسى كه دست رد بر پيشانى كسى كه جرأئت در سئوال نمودن نمىدارد و
اى آن كسى اختيار نميكنى كوچك آن چيزى كه او را تحفه داده شده و جزا مىدهد كمترين
چيزى را براى او انجام شده.
وَ يَا مَنْ يَشْكُرُ عَلَى الْقَلِيلِ وَ يُجَازِى
بِالْجَلِيلِ وَ يَا مَنْ يَدْنُو إِلَى مَنْ دَنَا مِنْهُ وَ يَا مَنْ يَدْعُو
إِلَى نَفْسِهِ مَنْ أَدْبَرَ عَنْهُ
اللغة:
دنا منه و دنا اليه يدنو و دنو: نزديكى و قرب.
و نزديك شدن خداوند از عبد تفضل و افضال است نه نزديكى مكان و نزديك شدن عبد از
خداوند مخصوص بودن او است به صفاتى كه صحيح است كه ذات خداوند به آن صفات متصف باشد
مانند: حكمت و علم و رحمت و غير ذلك از صفات، و آن نخواهد بود مگر به پاك نمودن
كدورات جهل و غضب و صفات رذيله و كم نمودن حاجتهاى بدنى به اندازهاى كه بشر بر او
قدرت داشته باشد و اين قرب، قرب روحانى است نه قرب جسمانى و بدنى، و اين مضمون در
روايت وارد شده كه:
من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا.
يدعو: يعنى مىخواند و دعوت مىكند.
يعنى : كسى كه از او روى گردانده او را به طرف خود مىخواند و آن عبارت از امر او
است گناهكاران را به توبه نمودن و تشويق عاصيان را به برگشتن به سوى او.
و در بعضى نسخ به جاى ادبر اعرض آمده و او هم به همين معنى خواهد بود.
شرح : يعنى اى آن كسى كه شكر مىكند بر كم و جزا مىدهد بيشتر و اى آن كسى كه نزديك
مىشود به كسى كه از او نزديك مىشود و اى آن كسى كه مىخواند به سوى خود كسى را كه
از او رو گردانيده.
وَ يَا مَنْ لا يُغَيِّرُ النِّعْمَةَ وَ لا يُبَادِرُ
بِالنَّقْمَةِ وَيَا مَنْ يُثْمِرُ الْحَسَنَةَ حَتَّى يُنَمِّيَهَا وَ يَتَجَاوَزُ
عَنِ السَّيِئَةِ حَتَّى يُعَفِّيَهَا
اللغة:
التغيير: التبديل و تغيير نعمت عبارت است از سلب آن و تبديل شدن آن به نقمت.
نقمت: مثل كلمت انتقام گرفتن به عقوبت و چون سنت الهى بر اين جارى شده كه گناهكاران
را مبادرت در انتقام و عجله در عقاب نكند بلكه به آنها مهلت دهد تا از گناه خود به
سوى اطاعت و بندگى برگردند و از تاريكى جهل به سوى نور حقيقت روانه شوند.
قول آن حضرت: يثمر الحسنه حتى ينميها،
يعنى : او را بارور كند و مرتب كند به او منافع زيادى و اصل او از ثمره درخت است و
او چيزى كه از بار و محصول درخت خورده مىشود و اثمره از باب افعال است يعنى صيره
ذا ثمره و اين معنى در عبارت دعا مراد است.
ينمى: زياد ميكند.
يتجاوز عن السيئه: مىبخشد و محو مىكند بدى و گناه را.
يعفى از عفا به معنى كهنه شدن و محو شدن و مراد به نوشتن او است در صحيفه اعمال و
چشم پوشيدن از او، و اگر به تشديد فا باشد به معنى محو نمودن و آثار او را از بين
بردن خواهد بود، و صيغه مضارع در اين فقرات براى دلالت كردن بر دوام و استمرار است.
شرح : يعنى اى آن كسى كه تبديل نمىنمايد نعمت را و مبادرت و شتاب نمىكند در عقوبت
و اى آن كسى كه مىپروراند حسنه را تا زياد مىكند او را، و مىبخشد از بدى تا محو
مىنمايد او را.
انْصَرَفَتِ الآمَالُ دُونَ مَدَى كَرَمِكَ بِالْحَاجَاتِ
وَامْتَلأتْ بِفَيْضِ جُودِكَ أَوْعِيَةُ الطَّلِبَاتِ وَ تَفَسَّخَتْ دُونَ
بُلُوغِ نَعْتِكَ الصِّفَاتُ
اللغة:
انصراف: انقلاب و رجوع.
الآمال: جمع امل: آرزو.
دون: نقيض فوق و عبارت از ترسيدن به غايت است.
مدى: نهايت و غايت.
امتلاء: پر شدن.
فيض: مصدر عبارت از كثرت و سيلان است.
اوعيه: جمع وعاء ظرف.
طلبات: جمع طلبه بر وزن كلمه حاجت از طلب به معنى فحص از مطلوب.
تفسخ: ضعف و عجز.
التركيب: با در بالحاجات مصاحبه است و در كلام استعاره است.
يعنى : غايتى براى كرم تو نيست، و در اثبات اوعيه براى طلبات استعاره تخيليه است.
شرح : يعنى برگشت آرزوها قبل از رسيدن به غايت كرم تو با حاجات و پر شد به سيلان
جود تو ظرفهاى خواسته شدهها، و ضعيف و عاجز شد قبل از رسيدن به نعمت تو صفات.
فَلَكَ الْعُلُوُّ الاعْلَى فَوْقَ كُلِّ عَالٍ وَالْجَلالُ
الامْجَدُ فَوْقَ كُلِّ جَلالٍ كُلُّ جَلِيلٍ عِنْدَكَ صَغِيرٌ وَ كُلُّ شَرِيفٍ
فِى جَنْبِ شَرَفِكَ حَقِيرٌ
اللغة:
علو: بلندى.
الجلال: عظمت و جلال خدا عبارت از احتجاب حق او است از خلق به نحوى كه كسى او را به
غير ذات خود به حقيقت ماهيت و ذات او عارف نباشد.
الامجد: اعز و اشرف از مجد به معنى عزت و شرف.
دون: نقيض فوق نيز آمده از اضداد است و چون ثابت شده است كه كمال مطلق در تمامى
صفات ثبوتيه و سلبيه نيست مگر بر ذات مقدس او و اما غير او كمالش نسبت به كسى
پائينتر از او است، و چون هر جليل و شريف به غير او جل جلاله در ذلت حاجت او اسارت
بندگى هست به نسبت به كمال جلال و شرف و علو او ثابت مىشود كه هر بزرگى نسبت به او
كوچك و هر شريفى در مقام شرف او حقير خواهد بود اگر بعضى اشخاص صدق مىكند كه او
نسبت به اشخاص مادون عرفا بزرگ گفته مىشوند.
التركيب: فا در فلك سببيه است و لك ظرف مقدم براى تخصيص مقدم مبتدا شده نظير
اياك نعبد يعنى تنها براى تو است علو و بزرگى.
تنبيه: علو به سه معنى آمده است:
اول: به معنى بلندى حسى در مكان مانند بلند بودن بعضى اجسام بر بعض ديگر.
دوم: علو خيالى كه گفته مىشود بر ملك اين كه او اعلى الناس است يعنى اعلى مردم است
در رتبه كمال خيالى.
سوم: علو عقلى كه بعضى كمالات عقلى اعلى از بعض ديگر است.
بدان كه علو خداوند به معنى اول محال است زيرا او منزه از تجسم و مكان است و نيز
محال است كه به معنى ثانى باشد چون خداوند از كمالات خيالى منزه است، چون كمالات
خياليه اضافيه است كه قابل تغيير و تبديل است به حسب اشخاص و اوقات و گاه مىشود كه
نزديكى كمال باشد و نزد ديگرى نقص مناسب دنيوى نسبت به علماء ربانى و زهاد الهى و
اين كمالات در آنها زياد و كم حاصل مىشود و كمال خداوندى منزه از نقص و تغير است،
فبقى اين كه علو خداوند، علو عقلى مطلق باشد يعنى اين كه رتبه مافوق رتبه او تصور
نمىشود بلكه تمامى مراتب عقلى در نزد رتبه او منحط است.
بيان ذلك چون بلندترين مراتب كمال عقلى مرتبه علو است و وقتى كه ذات مقدس او مبداء
هر موجود حسى و عقلى است و علت تامه او است كه نقصان در او متصور نيست لاجرم مرتبه
او بالاترين مراتب عقلى بوده و فوقيه مطلقه در وجود براى او خواهد بود و اينست معنى
قوله عليه السلام:
فلك العلو الاعلى فوق كل عال.
يعنى : پس به سبب آن براى تو است بلندى اعلى بر هر بلندى و براى تو است عظمت بلند
فوق هر عظمتى، هر بزرگى نزد بزرگى تو كوچك و هر شريفى در كنار شرف تو ناچيز است.
خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ
الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَكَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِكَ وَ أَجْدَبَ
الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ
وَ جُودُكَ مُبَاحٌ لِلسَّآئِلِينَ وَ إِغَاثَتُكَ قَرِيبَةٌ مِنَ
الْمُسْتَغِيثِينَ لا يَخِيبُ مِنْكَ الآمِلُونَ وَ لا يَيْأَسُ مِنْ عَطَآئِكَ
الْمُتَعَرِّضُونَ وَ لا يَشْقَى بِنَقِمَتِكَ الْمُسْتَغْفِرُونَ
اللغة:
خيبت: نرسيدن به مطلوب.
وافدون: جمع وافد، وارد شونده باميد روا شدن حاجت.
خسران: ضلالت و هلاكت.
تعرض: اظهار حاجت نمودن.
الملمون: واردشوندگان.
جدب: خشك سالى و قحطى.
الانتجاع: طلب آب و كلاء نمودن.
مباح: اسم مفعول از اباح به معنى: اذن، و متساوى الطرفين را نيز گويند.
اغاثه: يارى نمودن.
خيبت: نااميدى.
امل: آرزو.
شقاوت: بدبختى.
التركيب: الا لك استثناء مفرغ اى خسر المتعرضون لاحد الا لك و من انتجع محلا منصوب
به الا و در كلمه باب استعاره است و در ذكر فتح براى او ترشيح است و جمله مستانفه
است و بيانيه و جواب سئوال مقدر كه كيف لا يخيب الوافدون الى آخره گفته مىشود لان
بابه مفتوح.
شرح : نااميد شدند وارد شوندگان بر غير تو، و زيانكار شدند، اظهار حاجت كنندگان مگر
بر تو و ضايع شدند وارد شوندگان مگر به تو و قحطى زده شدند طلب كنندگان نيكى مگر آن
كه نيكى خواست از فضل تو در تو گشاده است براى رغبت كنندگان وجود تو حلال شده است
براى خوانندگان، و يارى نمودن تو نزديك است از طلب يارى كنندگان، نااميد نمىشود از
تو آرزومندان و مايوس نميشود از عطاى تو اظهار حاجت كنندگان، و بدبخت نمىشود به
عذابت و استغفار كنندگان.
رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ
لِمَنْ نَاوَاكَ عَادَتُكَ الاحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ وَ سُنَّتُكَ الابْقَآءُ
عَلَى الْمُعْتَدِينَ
اللغة:
مبسوط: موسع و توسعه رزق بر كسى كه عصيان خداوند را مىكند براى اظهار كمال حلم و
كرم او است زيرا كسى كه بر عاصى وسعت رزق بدهد پس او بر مطيع گشايندهتر است.
حلم: خود داراى از هيجان غضب.
مناواة: معاداة لفظا و معنى، معترض از غرض از باب ضرب و علم متصدى و چون حلم او
شامل هر كسى از دوست و دشمن است و حلم از دشمن اعظم و اعجب هست امام عليه الصلوة
والسلام تصريح فرمود به اين جمله كه: حلم تو بر دشمن معترض است تا چه رسد بر دوست.
سنت: طريقه و سنت خداوند طريق حكمت او است.
ابقاء: رحم نمودن و اشقاق.
اعتداء: تجاوز نمودن از حق.
قوله: عادتك الاحسان مستانفه است به معنى تعليل كأنه
گفته مىشود لأن عادتك الى آخره.
شرح : يعنى روزى تو موسع است بر آن كسى كه معصيت كرده است به تو و حلم تو در بر
گيرنده است بر كسى كه دشمنى كرده است به تو، عادت تو احسان است بر گنهكاران و طريقه
تو رحم نمودن است بر تجاوز كنندگان.
حَتَّى لَقَدْ غَرَّتْهُمْ أَنَاتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ
صَدَّهُمْ إِمْهَالُكَ عَنِ النُّزُوعِ وَ إِنَّمَا تَأَنَّيْتَ بِهِمْ
لِيَفِيئُوَآ إِلَى أَمْرِكَ وَ أَمْهَلْتَهُمْ ثِقَةً بِدَوَامِ مُلْكِكَ فَمَنْ
كَانَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ خَتَمْتَ لَهُ بِهَا وَ مِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ
الشَّقَاوَةِ خَذَلْتَهُ لَهَا
اللغة:
غرور: طمع كردن.
اناة: مهلت.
رجوع: برگشتن و مراد برگشتن از باطل به حق.
صد: منع نمودن.
امهال: مهلت دادن.
نزع: باز ايستادن.
تانى: مدارا كردن.
يضيئوا: يرجعوا.
خذلان: ترك نصرت و خار نمودن.
التركيب:
حتى ابتدائيه است و لام در لقد جواب قسم محذوف است و متعدى نمودن غرور با عن به جهت
تضمين او است معنى صرف را اى غرتهم اناتك صارفة لهم من الرجوع،
و اسناد غر و صد بر اناة و امهال خداوند از باب انساد شيى الى غير ما هو له است
بلكه اسناد بر سبب او است و در حقيقت فاعل نفس اماره آنها است يا شيطان و تقدير
اينست كه حتى غرتهم انفسهم او الشيطان عن الرجوع لاجل اناتك و
صدهم انفسهم او الشيطان عن النزوع لاجل امهالك من حيث اغترارهم بذلك. و جمله
انما تأنيت براى دفع توهم است.
شرح : تا آن كه مغرور نموده آنها را مهلت دادن تو از بازگشتن، و باز داشته ايشان را
مهلت دادن تو از باز ايستادن از گناه و به درستى كه تو مدارا نكردى با ايشان مگر
براى اين كه باز گردند به سوى امر تو و مهلت دادى ايشان را به جهت اعتماد بر هميشگى
پادشاهى تو پس هر كس بوده باشد از اهل سعادت ختم مىكنيم براى او بر آن سعادت و هر
كه بوده باشد از اهل شقاوت خار مىسازى او را بر آن بدبختى.
تنبيه: بدان كه سعادت و شقاوت دو حالت متقابل در انسان هستند و براى آنها اثر و
اسبابى است و اثر عبارت استحقاق ثواب و عقاب است و اما سبب، پس سبب نزديك آن است كه
اعمال خير كه بهترين آنها ايمان باشد عمل نمودن و اعمال شر كه بدترين آنها كفر است
انجام دادن و گاهى هم اطلاق سعادت و شقاوت بر همين سبب مىشود.
اما سبب بعيد آن است كه امام باقر عليه الصلوة والسلام در حديثى به آن اشاره نموده
كه: خداوند قبل از آن كه خلق را بيافريند امر فرمود كه:
كن ماء عذبا
يعنى باش آب شيرين تا از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعتم را و باش آب شور تلخ تا خلق
كنم از تو آتش و اهل معصيت را.
پس امر فرمود با هم ممزوج شدند از اين سبب است كه از مومن كافر و از كافر مومن
متولد مىشود آخر.
پس اين دو آب سبب قدرت انسان مىشود بر اعمال خير و شر و سبب تكليف و امتحان انسان
مىشود و مبداء قبول سعادت و شقاوت مىشود و سبب شود كه انسان به طرف آن دو مايل
شود.
و اين امر سبب جبر نمىشود چون جبر وقتى مىشود كه تنها از آب تلخ خلق مىشد چون
موجب مىشد كه قدرت بر عمل خير نداشته باشد.
پس از اين معنى عبارت امام عليه الصلوة والسلام در دعا:
فمن كان من اهل السعادة ختمت له بها.
ظاهر مىشود كه هر كس از اهل سعادت باشد اگر چه عمل شرى هم كرده باشد به مقتضاى
قوهاى كه او را به شر دعوت مىكند خداوند او را مخذول نخواهد نمود، بلكه عمل او
منتهى به عمل خير خواهد شد كه عاقبت امر او ختم به خير خواهد بود، و اگر كسى از اهل
شقاوت باشد اگر چه به مقتضاى عوارضى عمل خير هم بكند عاقبت خباثت ذاتى او را به شر
وادار نموده عاقبت امر او به شر منتهى خواهد شد.
كُلُّهُمْ صَآئِرُونَ إِلَى حُكْمِكَ وَ أُمُورُهُمْ آئِلَةٌ
إِلَى أَمْرِكَ لَمْ يَهِنْ عَلَى طُولِ مُدَّتِهِمْ سُلْطَانُكَ وَ لَمْ يُدْحَضْ
لِتَرْكِ مُعَاجَلَتِهِمْ بُرْهَانُكَ حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ
سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا يَزُولُ
اللغة:
صائر: منتهى.
حكم: قضاوت.
امور: جمع امر و آن گفته مىشود بر اقوال و افعال.
آئل: رجوع كننده.
الى امرك: بر قضاوت تو.
يعنى : هر كه از اهل سعادت و اهل شقاوت باشد منتهى شونده هستند به حكم تو و
بازگردنده هست امور آنها به قضاوت تو حكم مىكنى بر آنان حكم فصل به چيزى كه صلاح
ببينى از ثواب، و عقاب و عفو يا انتقام.
وهن: ضعف و سستى.
على: معنى مع يعنى مع طول مدتهم.
و مراد از طول مدت عبارت از طول عمر آنها است يا طول مدتى است كه در جزاء آنها عجله
نشده است، يعنى : طول مهلت دادن تو آنها را و اين كه در انتقام آنها مبادرت ننمودن
اين موجب ضعف قدرت تو نيست در انتقام آنها كه از دست تو بيرون روند چنان كه در
مخلوقين اين طور است كه اگر زود انتقام نگرفته باشند از قدرت آنها خارج مىشود.
دحض: بطلان.
برهان: دليل روشن.
حجت: بينه و قصد اثبات حكم نمودن.
قائمه: ثابته.
زوال: ضد ثبات.
التركيب: جمله حجتك قائمه تاكيد دو جمله گذشته است، و عدم وصل به جمله قبلى به جهت
كمال اتصال او است با مستانفه است به معنى علت.
شرح : يعنى همه ايشان منتهى مىشوند به سوى حكم تو و كارهاى ايشان بازگردنده است به
سوى امر تو، سست نمىشود بر طول مدت ايشان قدرت، و پادشاهى تو، و باطل نمىشود بر
ترك شتاب در انتقام ايشان دليل روشن تو حجت تو قائم است و پادشهاهى تو ثابت است كه
زايل نمىشود.
فَالْوَيْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَيْبَةُ
الخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ
اللغة:
الويل: عذاب و هلاك و يا چاه ويل.
جنح: ميل نمودن.
خيبه: نرسيدن به مطلوب و مايوسى.
خذلان: ترك يارى نمودن.
شقاء: خلاف سعادت و وصف او با شقى از قبيل ظل ظليل و ليل اليل است، و براى مبالغه
در شقاوت است.
اغترار: مغرور شدن و جرأت نمودن.
شرح : يعنى پس عذاب دائمى بر كسى كه برگشت و ميل نمود از تو، و نوميدى رسواكننده
براى كسى كه نوميد شد از تو، و بدبختى شديد براى كسى كه مغرور شد به تو.
مَآ أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ
تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ
أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟ عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِيهِ
وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ عَلَيْهِ
اللغة:
تصرف: تقلب.
تردد: رجوع نمودن پى در پى.
غايت: مدت.
الفرج: انكشاف غم.
قنوط: بأس.
مخرج: محل خلاصى.
العدل: خلاف جور.
انصاف: معامله نمودن با عدالت.
حيف: ظلم نمودن.
التركيب: ما در ما اكثره نكره است به معنى شيىء عظيم
كه مبتداء است صفت او محذوف است و اكثر تصرفه فى عذابك
خبر او است و يا موصوله است به معنى الذى و جمله صله او و يا موصوفه است جمله صفت
او مبتداء و خبر محذوف است به معنى شىء اكثر تصرفه فى عذابك
امر عجيب، و عدلا و انصافا دو مصدر است به فعل محذوف اى
تعدل عدلا و تنصف انصافا.
شرح : يعنى چه بسيار است گرديدن او در عذاب تو و چه دور است تردد او در عقاب تو و
چه دور است مدت نهايت او از گشايش و چه نااميد است از آسانى محل خلاصى، اين عدل است
از قضاى تو كه ستم و جور نمىكنى در آن و انصاف است از حكم تو كه ظلم نمىكنى بر
آن.
فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَيْتَ الاعْذَارَ وَ قَدْ
تَقَدَّمْتَ بِالْوَعِيدِ وَ تَلَطَّفْتَ فِى التَّرْغِيبِ وَ ضَرَبْتَ الامْثَالَ
وَ أَطَلْتَ الامْهَالَ وَ أَخَّرْتَ وَ أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ لِلْمُعَاجَلَةِ وَ
تَأَنَّيْتَ وَ أَنْتَ مَلِىءٌ بِالْمُبَادَرَةِ
اللغة:
مظاهره: معاونت يا غلبه بر دشمن و ممكن است به معنى تكثير در اظهار باشد.
ابلاء: امتحان.
اعذار: جمع عذر به ضم به معنى حجت.
تقدمت: اعلمت.
تلطف: رفق و مهربانى.
ترغيب: تحريص و تشويق.
اطاله: از طول ضد قصر.
امهال: انظار و مهلت دادن.
تأخير: ضد تقدم به عقب انداختن.
مستطيع: مقتدر.
معاجله: سرعت در عمل و مهلت ندادن.
تأنى: مكث و تأخير نمودن.
ملىء: قادر و توانا.
مبادرت: مسارعت.
فاء در فقد ظاهرت سببيه است زيرا جملات بعدى سبب تنزيه خداوند است از ظلم و جور و
فا در بعضى موارد به معنى لام سببيه است.
شرح : چون به تحقيق كه ظاهر ساختهاى حجتهاى خود را و امتحان كردهاى يا كهنه
كردهاى عذرها را و به تحقيق كه پيش فرستادهاى و اعلان نمودهاى وعيد را و مهربانى
كردهاى در تشويق نمودن و بيان فرمودى مثلها را و طولانى نمودهاى زمان مهلت را و
عقب انداختى در انتقام در حالى كه توانايى بر سرعت در او و تأخير نمودى در عقوبت در
حالى كه تو قادرى به شتاب نمودن.
لَمْ تَكُنْ أَنَاتُكَ عَجْزاً وَ لا إِمْهَالُكَ وَهْناً وَ
لا إِمْسَاكُكَ غَفْلَةً وَ لا انْتِظَارُكَ مُدَارَاةً بَلْ لِتَكُونَ حُجَّتُكَ
أَبْلَغَ وَ كَرَمُكَ أَكْمَلَ وَ إِحْسَانُكَ أَوْفَى وَ نِعْمَتُكَ أَتَمَّ
اللغة:
اناة: مكث و مهلت.
عجز: قصور از انجام فعل.
وهن: ضعف.
غفلت: سهو.
مداراة: ملاطفت و ملاينت.
ابلغ: واضحتر و روشنتر.
كرم: احسان و گذشت از جانى.
اكمل: نهايت كمال كه فوق او كمال نباشد.
اوفى: وفا كنندهتر و كاملتر.
اتم: زيادتى در تمام به حدى كه احتياج به چيز خارج نباشد.
بل: حرف عطف است و معنى او اثبات جمله مدخول است و اگر جمله قبلى نفى باشد مانند ما
نحن فيه واقع مىشود بين دو حكم ثابت پس اثبات مىكند حكم ماقبلش را و ضد او را به
ما بعد اثبات مىكند.
شرح :
يعنى نبود مهلت دادن تو از روى عجز و نبود دير نمودن تو از روى سستى و نبود باز
داشتن تو از روى سهو و نبود انتظار تو از روى ملاطفت، بلكه از براى اين كه بوده
باشد حجت تو واضحتر و كرم تو تمامتر و احسان تو كاملتر و نعمت تو زيادتر.
كُلُّ ذَلِكَ كَانَ وَ لَمْ تَزَلْ وَ هُوَ كَآئِنٌ وَ لا
تَزَالُ حُجَّتُكَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا وَ مَجْدُكَ أَرْفَعُ مِنْ
أَنْ يُحَدَّ بِكُنْهِهِ وَ نِعْمَتُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى بِأَسْرِهَا وَ
إِحْسَانُكَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْكَرَ عَلَى أَقَلِّهِ
اللغة:
مجد: وسعت در كرم يا عزت و شرف.
يحد: يوصف.
كنه: حقيقت و قدر.
اسر: جميع.
التركيب: ذلك اشاره است به جملات گذشته از
مظاهرة الحجج و ابلاء الاعذار و غيره كه در سابق گذشت،
و كلمه كان تامه است به معنى وقع، و قول او عليه
السلام: و لا يزال با تاويا نقل شده است بنابر نقل تا
واو حاليه است تقديرش و الحال أنك لا تزال ثابتا ثبوتا ابديا
و بنابر نقل يا واو عاطفه است يعنى : كل ذلك كان حالا و لا
يزال كائنا استبالا، با در موارد ثلاثه براى ملابست كه متعلق به محذوف حال
است از ضمير در افعال مبنى للمفعول تقدير حجتك اجل من أن توصف
حالكونها متلبسة بكلها و هكذا در ساير جملات.
شرح : يعنى همه اينها بود و تو هميشه بودى و اينها هميشه هست و تو هميشه هستى حجت
تو بزرگتر است از اين كه وصف كرده شود به تمامش و بزرگى تو رفيعتر است از اين كه
تعريف كرده شود به حقيقت او و نعمت تو زيادتر است از آن كه شمرده شود به تمامش و
احسان تو بيشتر است از آن كه شكر كرده شود بر كمتر او.
وَ قَدْ قَصَّرَ بِىَ السُّكُوتُ عَنْ تَحْمِيدِكَ وَ
فَهَّهَنِى الامْسَاكُ عَنْ تَمْجِيدِكَ وَ قُصَارَاىَ الاقْرَارُ بِالْحُسُورِ لا
رَغْبَةً يَآ إِلَهِى بَلْ عَجْزاً
اللغة:
تقصير: نرسيدن به مقصود.
سكوت: حرف نزدن و خاموشى.
تحميد: حمد خدا نمودن پى در پى.
فهاهه: گنگى و درماندگى.
امساك: باز داشتن و باز ايستادن.
تمجيد: تعظيم.
قصارى: غايت و نهايت.
اقرار: اعتراف.
الجسور بالضم: خستگى و درماندگى.
التركيب: با در قصّر بى براى تعديه است و اسناد تقصير
بر سكوت و اسناد تفهيه بر امساك مجاز عقلى است كه در حقيقت به فاعل حقيقى بر
مىگردد كه خودش باشد.
عجزا مفعول لاجله است يعنى اقرار من نه براى رغبت من
است در او و نه براى رغبت از حمد تو بلكه براى عجز من است از قيام به واجبات تو
احتمال دارد كه مفعول مطلق باشد براى تاكيد فعل يعنى عجزت
عجزا.
شرح : يعنى و به تحقيق كه عاجز ساخت براى خاموشى از سپاسگزارى تو و درمانده كرد مرا
باز ايستادن از جهات بزرگداشتن تو نهايت كار من اقرار به درماندگى است نه از روى
رغبت اى خداى من بلكه از روى عجز است.
فَهَآ أَنَا ذَا أَؤُمُّكَ بِالْوِفَادَةِ وَ أَسْأَلُكَ
حُسْنَ الرِّفَادَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ اسْمَعْ نَجْوَاىَ
وَاسْتَجِبْ دُعَآئِى وَ لا تَخْتِمْ يَوْمِى بِخَيْبَتِى وَ لا تَجْبَهْنِى
بِالرَّدِّ فِى مَسْأَلَتِى وَ أَكْرِمْ مِنْ عِنْدِكَ مُنْصَرَفِى وَإِلَيْكَ
مُنْقَلَبِى
اللغة:
امه: قصد كرد او را.
الوفادة بالكسر: وارد شدن بر ملوك براى طلب حاجت.
الرفاده: بالكسر، اعانت و اعطاء.
نجوى: تو گوشى حرف زدن، و مسارة و راز و مراد از سمع اجابت دعا است مانند
سمع الله لمن حمده.
استجابه: اجابت و گفته شده كه اجابت عام است و استجابت خاص براى اعطاى سائل است.
خيبة: محرومى و خسارت.
جبهه: رده و منعه و اصل او از جبهه است كأنه در موقع رد دست به صورت او مىزنند
منصرف و منقلب مصدر به معنى انصراف و انقلاب.
التركيب: فاء در فها انا فصيحه است، يعنى
اذا كان الامر كذلك فها انا اقصدك باء در
بالوفادة براى ملابست است يعنى
ملتبسا بالوفاده زيرا وارد شدنبر شخص بزرگوار اقتضاى كرامت مىكند.
شرح : يعنى پس اينك من قصد نمودم تو را به آمدن نزد تو و سئوال مىكنم از تو نيكويى
عطا را پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و بشنو راز مرا و اجابت فرما دعاى مرا و به
پايان نرسان روز مرا به نااميدى من و بر پريشانى من مزن بر او گردانيدن من در سئوال
من و گرامى دار از نزد خود باز گرديدن مرا و به سوى تو بازگشت مرا.
إِنَّكَ غَيْرُ ضَآئِقٍ بِمَا تُرِيدُ وَ لا عَاجِزٍ عَمَّا
تُسْأَلُ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا
بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ
اللغة:
ضاق بالامر: شق عليه و عدم قدرت بر شيىء و اصل او از ضيق ضد سعه است.
قدير: مبالغ در قدرت صفت مشبهه از قدرت.
حول: قدرت، و حيله و چاره.
التركيب: جمله انك تا آخر تعليل است بر استدعاى قبول و
اجابت و تاكيد است بر غرض كمال قوت يقين به مضمون او، و غير براى نفى است و لا را
بد براى تاكيد غير است، و ما در ترديد و
تسئل موصول به معنى الذى يا
مصوف به معنى شىء و مفعول تريد و تسئل محذوف است تقدير تريده،
و تساله و جمله انت على كل شىء معطوف بر جمله
قبل و براى تقرير مضمون او است.
شرح :
يعنى : به درستى كه تو تنگ گرفته نيستى به آن چه خواهى او را و عاجز نيستى از آن چه
سئوال كرده شوى از او و تو بر همه چيز توانايى و نيست قدرت و نيست توانايى مگر به
خداوند بلند مرتبه بزرگوار.
تنبيهان:
اول صدوق رضوان الله تعالى عليه در كتاب توحيد از امام باقر عليه الصلوة والسلام
روايت كرده كه: حول به معنى تحول و انتقال است يعنى لا حول لنا
عن المعاصى و قوة لنا على الطاعة الا بتوفيق الله سبحانه.
و در حديث است كه لا حول و لا قوة الا بالله كنزى از
كنوز جنت است.
بعضى از علماء گفتهاند كه در اين كلام شريف تسليم بر قضا و قدر و اظهار فقر به خدا
و طلب يارى از او در جميع امور و ابراز عجز بشر است به سلب قوت و حركت در خيرات و
طاعتها و صرف شرها و سيئات از او و اثبات اوست بر ملك علام براى توفير و تعظيم او
و دلالت است در اين كلام به توحيد خفى چون كسى كه چاره و حركت و قوت را از غير خدا
نفى كرده و بر او تنها اثبات كند لازم است قائل شود كه چيزى از ملك و ملكوت خداوند
خارج نمىشود و اين كه براى خداوند شريكى نيست.
تنبيه دوم:
در ختم دعا با الجمله لا حول و لا قوة... اشاره است به
روايتى كه شيخ كلينى رضوان الله تعالى عليه در كافى به سند صحيح از امام صادق عليه
الصلوة والسلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند:
اگر كسى دعا كند و بعد از دعا بگويد: ما شاء الله و قوة الا
بالله، خداوند مىفرمايد: بنده من تسليم امر من شد و خود را آماده حكم نمود
حاجت او را روا نمايند.