وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ إِذَا
نَظَرَ إِلَى الْهِلالِ
هلال عبارت است از ماه شب اول تا سيم و او را مخاطب به خطاب كردن دليل بر اين است
كه او ذى شعور است چنان كه جمعى از فلاسفه بر آن قائلند و از براى آنها براهين بر
اين مقاله هست از عقل و نقل.
اما عقل آن است كه چگونه خواهد بود مثل ذره و نمله و نحو آنها از حيوانات از براى
آنها شعور و ادراك باشد و از براى افلاك و ما فيها كه حقيقتا عالم كبير است نباشد و
امثال آن.
و اما نقل دلالت آن بر اين مقاله فوق حد احصاء است از اين قبيل است اشاره امام على
بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام به عطارد و او را مخاطب نمودن و جمع به واو، و نون
آوردن در قول خداى تعالى: و كل فى فلك يسبحون و قول
حضرت صادق رقص مىنمايد آسمان و سزاوار است كه رقص نمايد زيرا كه موضع قدمى نيست
مگر اين كه ملكى در ركوع است يا در سجود خلاصه امثال اين ظواهر بسيار است و جواب
همه آن است كه امثال اين خطابات محمول بر مجاز است و نظير اين در كلام فصحا و بلغا
زياد است و دلالت بر حقيق نكند.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
|
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
|
و بالجمله ادله واضحه بر خلاف اين ظواهر بسيار است و اگر بر فرض شعور و ادراك از
براى ايشان هر سلطنتى و تاثير مستقلى در عالم كون باشد نيست غايت ما فى الباب اينها
را دلائل و علائم از براى امورى قرار داده است.
و الحاصل: تحقيق اين مقام حاجت به تفصيل دارد و مقام مناسب تفصيل نيست آن چه كه
مناسب است به مقام آن است كه دعا نمودن وقت رؤيت هلال و نظر نمودن به هلال و جستجو
نمودن و تفقد از حال او نمودن آيا طلوع نموده است يا نه از مستحبات هست و استحباب
دعا نزد رؤيت هلال از مسلماتست و خلاف ابن عقيل و قول آن بر وجوب شاذ است و كذا
خلاف عامه كه قائل است بر وجوب كفايى طلب نمودن هلال رمضان.
و اما دعاى خاصى كه ابن عقيل بر آن رفته است اين است:
الحمد الله الذى خلقنى و خلقك و قدر منازلك و جعلك مواقيت
الناس، اللهم اهله علينا هلالا مباكا، اللهم ادخله علينا بالسلامة و الاسلام و
اليقين و الايمان و البر و التقوى و التوفيق لما تحب و ترضى.
و دعايى كه مروى است از پيغمبر است اين است:
الله اكبر الله اكبر الحمد لله لا حول و لا قوة الا بالله،
اللهم انى اسئلك خير هذا الشهر و اعوذ بك من شر القدر و شر يوم الحشر، الحمدلله
الذى ذهب بشهر كذا و جاء بشهر كذا نسئلك فتحه و رزقه و بصره.
در كتاب مكارم الاخلاق طبرسى مرويست در وقت رؤيت هلال بنويسد بر دست چپ خود يا
انگشت سبابه رسايت خود محمد و على و فاطمه تا حضرت حجت عليهم السلام بعد بنويسد: قل
هو الله احد را تا آخر سوره بعد گويد:
اى خداى من مردم اگر نظر كنند به سوى هلال نظر مىكند بعضى از ايشان به سوى بعضى و
تبريك مىگويند بعضى به بعضى به درستى كه من نظر مىنمايم به سوى اسم تو و اسم
پيغمبر تو و ولى تو و اولياء تو به سوى كتاب تو پس عطا بفرما بر من هر چه را كه
دوست دارم او را از خوبىها، و دفع نما بر من هر چيزى كه دوست دارم كه دفع فرمايى
او را از من از شر، و زياد بفرما از براى من از فضل تو آن چه را كه تو سزاوارى.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
آقا محمد على در مقامع مىفرمايد كه: هر كه نظر كند به هلال و بگويد: نذر نمودم كه
در اين ماه گوشت اسب نخورم و كاسنى نياشامم و زبان خود را به اطراف دندان خود بمالد
در آن ماه از درد دندان خواهد محفوظ ماند و امثال اين نحو عمل مذكور در محل آن
مذكور است.
بدان كه بعضى از افاضل ذكر فرمودند در وقت خواندن اين دعاء و ساير ادعيه در اين وقت
امور اربعه را ملاحظه نمايد.
اول: اين كه در آن مكانى كه هلال را ملاحظه نمود قبل از انتقال به آن مكان دعا را
بخواند.
دوم: اين كه رو به قبله نمايد با دستهاى بلند به آسمان.
سوم: اين كه اشاره به هلال ننمايد نه به سر خود و نه به ساير جوارح تا اين كه شبيه
به عبده ماه نشود.
چهارم: اين كه ماه را مخاطب خود نمايد و بگويد:
أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ الدَّآئِبُ السَّرِيعُ
الْمُتَرَدِّدُ فِى مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ الْمُتَصَرِّفُ فِى فَلَكِ التَّدْبِيرِ
اللغة:
خلق: مصدر به معنى المخلوق.
دائب: به معنى رفتن به سرعت و جهد.
تردد: رفتن و برگشتن و به معنى تخيير هم آمده است.
تقدير: اندازه نمودن، مهيا ساختن.
تدبير: ماخوذ است از دبر به معنى تأخير انداختن لكن در عرف بلكه لغت هم تدبير در
امر يا در شىء عبارت است از عاقبت امر وارسى نمودن و تفكر نمودن در عواقب امر.
الاعراب: اى موصوفه و هاء تنبيه و اى وصله و عوض حرف نداء است و آوردن اى در مقام
حرف نداء به واسطه آن است كه منادى مفرد معرف است و يا هم از براى تعريف اجتماع
تعريفين خواهد شد.
و اما در مثل الف و لام الله عوض همزه است نه حرف تعريف زيرا كه اصلا الله الاء بود
الف از براى تخفيف انداختند و عوض او الف لام آوردند.
و اما اضافه منازل به سوى تقدير مثل فلك به سوى تدبير خيالات و توهمات شده است آن
چه به ذهن قاصر است الف لام در مضاف اليه الف لام عهد اشاره بقوله و ذلك تقدير
العليم و هو الذى يدبر الامر پس منازل التقدير اشاره به آن بيست و هشت منزل است
خداى عالم از براى سير قمر قرار داده است از براى تدبير امور، و مىتوان احتمال داد
كه اين فقره ثانيه از قبيل اضافه مظروف به ظرف است مثل مجلس الحكم يعنى مكان آن
چنانى كه در او تدبير واقع شود.
يعنى : اى مخلوق مطيع رونده به سرعت و رفت و آمد كننده در خانههاى مهيا شده و تصرف
كننده در چرخ تدبير.
تنبيه: معلوم است كه امثال اين خطاب به او از قبيل مجاز و مسامحه است بعد از معلوم
شدن بر آن كه ايشان را نفوس ناطقه نباشد پس در حقيقت مخاطب ملائكه است كه اين عمل
به واسطه ايشان به روز و ظهور نمايد و يا مخاطب خود خداى عالم و در فقرات بعد
التفات مرتكب شويم.
ختام: دو صفت از براى قمر آوردن يكى سرعت و يكى دأب دلالت بر اختصاص كند بر قمر دون
ساير كواكب و حق همين است تحقيق بر وجه اجمال گوييم:
بدان كه حق در مذهب آن است كه كواكب كلية در افلاك مركوزند مثل مسمار در ديوار و
آنها را حركت نيست بلكه حركت در چرخ آنها است لكن اين چرخهايى كه كواكب در آنها
مركوز است دو نحو است يك نحو از آنها در نهايت به طوء است در حركت و گويا كه متحرك
نيست و لذا كواكب مركوزه در آنها را ثوابت خوانند و آن فلك هشتم است كه گفتهاند در
ظرف بيست و چهار هزار سال و دويست سال يك دوره تمام نمايد، و نحو ديگر آنها حركت او
به حس در آيد و ابطأ آنها فلك زحل است كه در ظرف سى سال يك دوره تمام نمايد و اسرع
آنها قمر است كه در ظرف بيست و هشت روز دوره تمام كند.
آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِكَ
الْبُهَمَ وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آيَاتِ مُلْكِهِ وَ عَلامةً مِنْ عَلامَاتِ
سُلْطَانِهِ
اللغة:
البهم: جمع بهمه به ضم عبارت است از امر مخفى بر حواس و ادراك و در اين مقام عبارت
از امور مخفيه بر حواس است به واسطه دقت، و لطافت آن.
يعنى : ايمان و تصديق نمودم به آن كه روشن و نورانى نمود به تو تاريكىها و
سياهىها را و هويدا و واض كرد به تو امور مخفيه را و قرار داد تو را علامتى از
علامات پادشاهى خود و نشانه از نشانههاى قوت و قدرت خود.
تذنيب: بدان كه به حسب مناسبت به هم وضوح است نه روشنايى زيرا كه بهم عبارت هست از
امور مخفيه پس حاجت به وضوح دارد چنان كه تاريكى حاجت به روشنايى دارد.
بذلكه: بدان كه هر رئيسى و مخدومى در مقام رياست و آقايى حاجت به اعوان و خدمه دارد
در اصلاح امور خود اين عالم اسفل و ما فيه در تمشيت امور حاجت به قمر دارند چنان كه
بالعيان نقل شد در تاثير قمر در بعضى خضرويات و آجال و حساب ناس كه حاجت دارد و بى
وجود قمر به حسب ظاهر صورت نبندد.
وَامْتَهَنَكَ بِالزِّيَادَةِ وَالنُّقْصَانِ وَالطُّلُوعِ
وَالافُولِ وَالانَارَةِ وَالْكُسُوفِ فِى كُلِّ ذَلِكَ أَنْتَ لَهُ مُطِيعٌ وَ
إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِيعٌ
اللغة:
مهن: خادم.
مهين: حقير.
افول: غروب.
يعنى : خادم و مطيع كرد تو را به زيادتى و نقصان و طلوع و افول، و نورانى و تاريكى
در هر يك از اين امور تو او را مطيع هستى و به سوى اراده او عجله كننده.
ختام مسك: بدان كه به حسب اين فقره چنان مستفاد مىشود كه اين تشكيلات بدريه لازم
ذات قمر است و اين منافى با تجربه و حس و براهين اهل هيئت است اگر چه اين ممكن است
پس لابد در مثل اين خطاب بايد تصرف شود.
سُبْحَانَهُ مَآ أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ وَ
أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِى شَأْنِكَ! جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لاَِمْرٍ
حَادِثٍ
يعنى : تنزيه مىنمايم او را چقدر تعجب و خوش است آن چه كه تدبير فرموده در شأن تو
و چه قدر دقيق و نازكست آن چه كه آفريدى تو در شغل و كارت قرار داد تو را كليد ماه
تازه براى امر تازه.
تذنيب: بدان كه مروى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است كه:
هر كه عالم به علم هيئت نباشد او عنن دارد در معرفت الله و از معجزات بعضى انبياء
سابق علم هيئت بوده است پس كسى بخواهد عالم شود فى الجمله به چيزهايى كه تدبير وضع
فرمود در حق قمر حاجت دارد به معرفت علم هيئت.
فَأَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكَ وَ خَالِقِى وَ
خَالِقَكَ وَ مُقَدِّرِى وَ مُقَدِّرَكَ وَ مُصَوِّرِى وَ مُصوِّرَكَ أَنْ
يُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أنْ يَجْعَلَكَ هِلالَ بَرَكَةٍ لا
تَمْحَقُهَا الايَّامُ وَ طَهَارَةٍ لا تُدَنِّسُهَا الاثَامُ هِلالَ أَمْنٍ مِنَ
الافَاتِ وَ سَلامَةٍ مِنَ السَّيِّئَاتِ هِلالَ سَعْدٍ لا نَحْسَ فِيهِ وَ يُمْنٍ
لا نَكَدَ مَعَهُ وَ يُسْرٍ لا يُمَازِجُهُ عُسْرٌ وَ خَيْرٍ لا يَشُوبُهُ شَرُّ
هِلالَ أَمْنٍ وَ إِيمَانٍ وَ نِعْمَةٍ وَ إِحْسَانٍ وَ سَلامَةٍ وَ إِسْلامٍ
اللغة:
تقدير: اندازه نمودن.
تصوير: صورت انداختن.
محق: ابطال.
دنس و وسخ: چرك.
نكد: به معنى اندك و ضيق.
الاعراب : فاء سببيه و احتمال دارد فصيحه باشد.
يعنى : پس سئوال مىكنم خدا را كه رب من و تو هست و خلقت كننده من و تو هست مهيا
كننده من و تو هست، و صورت اندازنده من و تو هست اين كه صلوة فرستد برمحمد و آل او
و آن كه بگرداند تو را هلال نمو و زيادتى كه زائل نكند او را روزها، و ماه پاكيزه و
پاكى كه چرك نكند او را گناهان، و ماه امن از مرض و ماه سلامت از گناهان، ماه خوب و
سعد بدى نبوده باشد در آن نيكويى كه ضيق و تنگى نباشد.
ماه آسان و سهل كه ممزوج نباشد او را شدت و صعب.
ماه خير و خوبى كه مخلوط نشود او را شر.
ماه امن و ايمان و ماه نعمت و احسان.
توضيح: بدان كه آن چه از شرور و منافيات طبع كه وارد شود بر انسان همه آنها به سبب
خود اوست و خلاف رضاى حق مرتكب شده باعث عقوبات دنيوى و اخروى مىشود.
مثلا ترك صدقه موجب مرض شود، و ترك صله رحم قطع عمر كند و ضوء بماء مشمس برص آرد
زناء طاعون آورد و هكذا.
و همچنين فايز شدن او به سعادات و خيرات از براى آنها مقتضيات است.
مثلا قضاء حوائج ديگران سعه رزق آورد.
سوره يس در هر صبح دفع بلا كند و قضاى حوائج شود.
نماز شب سعه رزق آورد طلوع فلان كوكب در فلان درجه زيادتى نباتات شود، مقارنه زهره
و مشترى اقتضاى خوبى حال رعايا شود.
و از جمله مقتضيات خير و سعادات طلوع هلال است كه او را مقدر المقدرات خوانند مقتضى
از براى جلى از امور سفليه قرار داده است مقتضى خير و خوبى در آن شود چنان كه خلقت
عالم كبير كه در حس صغير است مقتضى وصول به مقامات عاليه قرار داد.
و شايد قول حضرت عزت كه: و لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم،
ثم رددناه اسفل سافلين است اشاره بدان بود.
هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست.
پس خطاب به ماه نمودن كه او را منشاء اين آثار قرار دهد از قبيل سئوال جعل مقتضى
است نه اين كه او را فاعل مستقل قرار دهد چنان كه بعضى سفهاء فلاسفه بر آن
رفتهاند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ
أَرْضَى مَنْ طَلَعَ عَلَيْهِ وَ أَزْكَى مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ وَأَسْعَدَ مَنْ
تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ وَ وَفِّقْنَا فِيهِ لِلتَّوْبَةِ وَ اعْصِمْنَا فِيهِ مِنَ
الْحَوْبَةِ وَ احْفَظْنَا فِيهِ مِنْ مُبَاشَرَةِ مَعْصِيَتِكَ وَ أَوْزِعْنَا
فِيهِ شُكْرَ نِعْمَتِكَ وَ أَلْبِسْنَا فِيهِ جُنَنَ الْعَافِيَةِ وَ أَتْمِمْ
عَلَيْنَا بِاسْتِكْمَالِ طَاعَتِكَ فِيهِ الْمِنَّةَ إِنَّكَ الْمَنَّانُ
الْحَمِيدُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّيِّبِينَ
الطَّاهِرِينَ
اللغة:
الحديد: المعصيه.
اوزع: اى الهم.
جنن: جمع جنه سپر.
الاعراب: من ارضى من حرف جر و ارضى فعل تفضيل به معنى يا مفعول.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از خشنودتر كسى كه
طلوع نموده ماه بر آن، و خوبتر كسى كه نظر كرده به سوى او و نيكبختتر كسى كه بندگى
كرد براى رضاى تو در آن، و توفيق ده مرا در اين ماه از براى توبه، و نگهدار ما را
در اين ماه از خطيه، و حفظ نما ما را در اين ماه از مباشرت با معاصى، و الهام فرما
ما را در اين شهر شكر نعمت تو، و بپوشان ما را در آن سپرهاى عافيتت، و تمام كن بر
ما به استكمال طاعت در اين ماه منت را به درستى كه تويى حميد و رحمت فرستاد خدا بر
محمد و آل پاكان او.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ
يكى از شهور مباركه اين شهر شريف است در ايام سنه از اين ماه اشرف نيست زيرا كه
مقتضيات عفو و رحمت در آن ربطى به ساير شهور ندارد، توان همين مقتضى اين حديث شريف
شد كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه هر كه درك ماه رمضان نمود
و آمرزيده نشد خدا او را از رحمت خود دور كند و تفضيل حال در باب خود است.
اَلْحَمدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِحَمْدِهِ وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ
لِنَكُونَ لاِِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَ لِيَجْزِيَنَا عَلَى ذَلِكَ جَزَآءَ
الْمُحْسِنِينَ
الاعراب: و ليجزينا عطف على قوله لنكون و مشار اليه ذلك الشكر يا حمد.
يعنى : ثناء مال ذات معبودى است آن چنان كه هدايت فرمود ما را از براى حمدش و
گردانيد ما را از اهل حمد تا اين كه بوده باشيم براى احسان او از شاكران و تا آن كه
جزا بدهد ما را بر حمد خود جزاى خوبىكنندگان.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى حَبَانَا بِدِينِهِ وَاخْتَصَّنَا
بِمِلَّتِهِ وَ سَبَّلَنَا فِى سُبُلِ إِحْسَانِهِ لِنَسْلُكَهَا بِمَنِّهِ إِلَى
رِضْوَانِهِ حَمْداً يَتَقَبَّلُهُ مِنَّا وَ يَرْضَى بِهِ عَنَّا
اللغة:
حبوة: بهمعنى عطاء.
دين و ملت و مذهب: يك چيزند، به حسب اعتبار مختلفند.
سهّل: باب تفعيل داخل در راه كردن.
يعنين ثناء مختص معبود آن چنانى است كه عطا كرد ما را به دين خود و اختصاص داد ما
را به ملت خود و داخل راه نمود ما را در راه نيكويى خود تا اين كه برويم آن را به
منت او به سوى رضوان و خشنودى كه قبول فرمايد آن ثناء را از ما.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ
شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرَ الصِّيَامِ وَ شَهْرَ الاسْلامِ وَ شَهْرَ
الطَّهُورِ وَشَهْرَ التَّمْحِيصِ وَ شَهْرَ الْقِيَامِ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ
الْقُرْآنُ
اللغة:
الرمضان: اختلاف شد در اتشقاق رمضان نقل از خليل شد كه ماخوذ از رمض است به معنى
بارانى كه در وقت پاييز آمد و زمين را پاك كند از غبار و اين ماه مسمى به اين اسم
شد به جهت پاك كردن انسان از غبار معصيت.
و بعض ديگر گفتهاند: كه از مرض به معنى شدت گرمى يا به معنى سوزانيدن و اين جهت
سبب آن شد كه اين ماه شريف مسمى به اين اسم شود زيرا كه گناهان در اين ماه سوخته
شود يا آن كه روزه داشتن سبب شده تشنگى و گرسنگى بر او معلوم شود.
شيخ در تذنيب روايت كند كه: رمضان اسمى است از اسماء الله نگوئيد رمضان آمد يا رفت
بگوييد: ماه رمضان.
تمحيص: خالص نمودن يا اختيار كردن.
يعنى : ثناء لايق معبودى است كه جعل فرمود از جنس اين راهها ماه خود را ماه رمضان
و ماه روزه گرفتن و ماه اسلام و ماه پاكى و ماه آزمايش، و اختيار نمودن و ماه قائم
بودن در شب آن ماه و ماه آن چنانى كه نازل شد در او قرآن.
ختام: كثرت اسامى شريفه اين ماه دلالت كند بر كمال تعظيم آن خصوصا تعبير از آن
فرمود به شهر الاسلام از اين اضافه چنان استشمام شود به كمال مدخليت اين ماه در
اسلام گويا اسلام مسلم به اين شناخته شود و تعبير آن به شهر التمحيص براى آن شد كه
گويا معاصى از انسان ريخته شد و گويا خالص و صاف مانده و اين انسب است از اين كه
تمحيص را از ابتلا و امتحان اخذ نماييم زيرا كه شيطان در اين شهر شريف محبوس است و
مغلول است پس اسباب امتحان نادر و كم است فتامل.
هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ
يعنى : اين قرآنى كه نازل شد در ليلة القدر دو صفت دارد:
يكى اين كه هدايت كننده مردمان است از ضلالت يعنى از كفر به ضلالت.
و ديگر اين كه آيات واضحه و علايم و هويدا است از چيزى كه هدايت كنند و جدا كننده
مابين حق و باطل.
تتمه: فرق مابين هداى اول و ثانى آن است كه اول هدى ضلالت است و ثانى هدايت در
احكام و يحتمل كه مراد به هدى ثانى بيان حال انبياء سابق باشد.
فَأَبَانَ فَضِيلَتَهُ عَلَى سَآئِرِ الشُّهُورِ بِمَا جَعَلَ
لَهُ مِنَ الْحُرُمَاتِ الْمَوْفُورَةِ وَالْفَضَآئِلِ الْمَشْهُورَةِ فَحَرَّمَ
فِيهِ مَآ أَحَلَّ فِى غَيْرِهِ إِعْظَاماً وَ حَجَرَ فِيهِ الْمَطَاعِمَ
وَالْمَشَارِبَ إِكْرَاماً وَ جَعَلَ لَهُ وَقْتَا بَيِّناً لا يُجِيزُ جَل وَ
عَزَّ أَنْ يُقَدَّمَ قَبْلَهُ وَ لا يَقْبَلُ أَنْ يُؤَخَّرَ عَنْهُ
اللغة:
ابانت: اظهار نمودن.
حرمات: جمع حرمة احترام وتكريم كردن.
حجر: منع.
يجيز: از تجاوز.
الاعراب: ما بما السببيه متعلق به ابان فاء فى قوله فأبان سببيه يحتمل فصيحه.
يعنى : پس اظهار فرمود فضيلت او را بر تمام ماهها به سبب چيزهايى كه در آن قرار
داد از احترامات بى نياز و فضيلتهاى معروف پس حرام نمود در آن ماه آن چه را كه
حلال فرمود در غير آن از براى تعظيم نمودن و منع فرمود در غير آن ماه از براى تعظيم
نمودن و منع فرمود در آن ماه مطعومات، و مشروبات را از براى اكرام نمودن، و قرار
فرمود از براى او وقت آشكارى جايز نميداند جل و عز اين كه قبل از آن وقت جاى آورده
شود و قبول نمىفرمايد اين كه تأخير از آن وقت شود.
ثُمَّ فَضَّلَ لَيْلَةً وَاحِدَةً مِنْ لَيَالِيهِ عَلَى
لَيَالِى أَلْفِ شَهْرٍ وَ سَمَّاهَا لَيْلَةَ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ
وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ دَآئِمُ الْبَرَكَةِ
إِلَى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلَى مَنْ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ بِمَآ أَحْكَمَ مِنْ
قَضَآئِهِ
الاعراب: بما احكم ظاهر آن است كه متعلق به تنزل باشد.
يعنى : پس فضيلت داد يك شب از شبهاى او را بر شبهاى هزار ماه و ناميد آن يك شب را
ليلة القدر كه نازل مىشود ملائكه و روح به اذن خالق خود هر امرى كه واقع خواهد شد
آن شب، شب دائم البركة تا طلوع فجر آن شب رحمة را وارد سازد بر كسى كه مىخواهد از
بندگان خود نازل مىنمايد ملائكه و روح را در آن شب به قضاء محكم كه تغيير و تبديل
در آن نباشد.
تحقيق حال على نحو الاجمال: بدان كه اختلاف است در ليلة القدر از دو جهت:
يكى آن كه او را ليلة القدر گويند، وجه او بعضى گويند: كه قدر به معنى ضيق است و
اين شبر ليلة القدر نامند از براى آن كه در آن شب ملائكه به قدرى از آسمان نازل شود
كه زمين ضيق و تنگ گردد براى ملائكه.
و بعضى ديگر بر آن كه: قدر از تقدير و امضاء است در آن شب حكم و امضاء شود هر امر و
حوادثى كه در آن سال واقع گردد.
و بعض ثالث بر آنند كه: معنى قدر شرف و رفعت است و لذا تعبير به ليله مباركه شده و
در آن شب نازل شود خير و بركت و مغفرت و شايد سلام هى حتى مطلع
الفجر اشاره بر آن باشد.
مولف گويد كه: مىشود مجموع معانى ثلاثى مراد باشد.
و ديگر اختلاف شده كه اين شب باقى است يا اين كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله
و سلم به آسمان بردارند جماعتى بر اخيرند و مذهب مشهور از جمهور منصور بر اول است و
اخبار اهل بيت عليهم السلام صريح در آن است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَلْهِمْنَا
مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلالَ حُرْمَتِهِ وَالتَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِيهِ
وَ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِيكَ
وَاسْتِعْمَالِهَا فِيهِ بِمَا يُرْضِيكَ حَتَّى لا نُصْغِىَ بِأَسْمَاعِنَآ إِلَى
لَغْوٍ وَ لا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَآ إِلَى لَهْوٍ وَ حَتَّى لا نَبْسُطَ
أَيْدِيَنَآ إِلَى مَحْظُورٍ وَ لا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَآ إِلَى مَحْجُورٍ وَ
حَتَّى لا تَعِىَ بُطُونُنَآ إِلا مَآ أَحْلَلْتَ وَ لا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَآ
إِلا بِمَا مَثَّلْتَ وَ لا نَتَكَلَّفَ إِلا مَا يُدْنِى مِنْ ثَوَابِكَ وَ لا
نَتَعَاطَى إِلا الَّذِى يَقِى مِنْ عِقَابِكَ
اللغة:
خطر: منع.
اصغاء: گوش دادن.
لغو: باطل.
لهو و لعب: بازى.
خطوه: گام.
حجر: منع.
وعى: ظرف.
مثل: نمونه.
يقى: از وقى حفظ.
تعاطى: اخذ و تناول.
الاعراب: با فى قوله به كف الجوارح به معنى مع تواند بود.
يعنى : اى خدا درود فرست بر محمد و آل محمد و الهام كن شناختن فضل رمضان و اكرام
نمودن حرمت رمضان، و قبول حفظ نمودن از آن چه حرام نمودى در آن، و اعانت كن ما را
بر روزه گرفتن در آن به باز داشتن جوارح از معصيتهاى تو، و استعمال جوارح در آن چه
خشنودى تو است تا اين كه استماع ننماييم به گوشهاى خود به سوى باطل، و سرعت نكنيم
به ديدهگان خود به سوى طرب و لهو، تا بلند نكنيم دستهاى خود را به سوى حرام تا
گام نزنيم به قدمهاى خود به سوى ممنوع، تا اين كه ظرف نشود شكمهاى ما مگر به سوى
آن چه حلال فرمودى، و تكلم نكنيم با زبان هايمان مگر به سوى آن چه تو تصوير و نقش
فرمودى، تا اين كه به مشقت و كلفت در نياوريم خود را مگر به سوى آن چه نزديك كند از
ثواب و اخذ نكنيم مگر آن چه حفظ كند از عقاب تو.
ايقاظ: اگر كسى خوض در اخبار اهل بيت عليهم السلام نمايد و ثواب اجر و مزد صائمين
ملاحظه كند بر او قطع شود كه آن ثواب موعود مترتب نشود مگر اين كه انسان صائم باشد
از هر جهت از جهات نه خصوص اكل و شرب، و ساير مفطرات ظاهريه.
مرويست كه: او در عبادتست مادامى كه غيبت مسلم نكند و ايضا مروى است كه: زنى غيبت
نمود زنى را پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اذن به افطار او فرمودند و فرمودند:
تو صائمه نيستى.
شاهد بر مقال حديث الصوم لى و انا اجزى به
يعنى روزه از من است و من جزاى او دهم.
ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ رِيَآءِ الْمُرَآئِينَ وَ
سُمْعَةِ الْمُسْمِعِينَ لا نُشْرِكُ فِيهِ أَحَداً دُونَكَ وَ لا نَبْتَغِى بِهِ
مُرَاداً سِوَاكَ
اللغة:
ريا: عمل به ديگرى نماياندن.
و سمعه: شنوانيدن مرائى است كه عمل به ديگرى بنمايد.
الاعراب: ريا مصدر، سمعه اسم مصدر.
يعنى : پس خالص فرماى تو اين امور را كه عرض نمودم از ريا و سمعه شريك قرار ندهم در
آن عمل كسى را غير از تو و طلب نكنم در آن عمل آقايى وراى تو.
تنبيه: اين صفت رذيله بدترين صفات است كه تعبير به شرك از آن شد و مخفىترين عيوب
است حتى آن كه مروى است كه اين صفت رذيله اخفى است در انسان از حركت مورچه در سنگ
صاف.
اعاذنا الله منها.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ قِفْنَا فِيهِ
عَلَى مَوَاقِيتِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ بِحُدُودِهَا الَّتِى حَدَّدْتَ وَ
فُرُوضِهَا الَّتِى فَرَضْتَ وَ وَظَآئِفِهَا الَّتِى وَ ظَّفْتَ وَ أَوْقَاتِهَا
الَّتِى وَقَّتَّ وَ أَنْزِلْنَا فِيهَا مَنْزِلَةَ الْمُصِيبِينَ لِمَنَازِلِهَا
الْحَافِظِينَ لاَِرْكَانِهَا الْمُؤَدِّينَ لَهَا فِى أَوْقَاتِهَا عَلَى مَا
سَنَّهُ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلهِ فِى رُكُوعِهَا وَ
سُجُودِهَا وَ جَمِيعِ فَوَاضِلِهَا عَلَى أَتَمِّ الطَّهُورِ وَ أَسْبَغِهِ وَ
أَبْيَنِ الْخُشُوعِ وَ أَبْلَغِهِ
اللغة:
وقف: از وقوف اطلاع.
حدود و حد: مرتبهاى از مراتب است كه به او تميز داده شود شىء از شىء غير خود.
وظيفه و توظيف: به معنى چيزى كه برسد رسانيدن بلوغ و تبليغ.
اركان: جمع ركن و آن چيزى است كه قوام شىء به واسطه آن است.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و واقف نما در اين ماه به اوقات
نمازهاى پنج گانه به حدود آن، آن چنان حدودى كه تو تحديد فرمودى، و واجبات آن، آن
چنان واجباتى كه تو واجب نمودى و سنن آن چنانى كه تو قرار دادى، و در اوقات آن
چنانى كه تو وقت قرار دادى، نازل فرما ما را در نماز به منزله كسى كه رسيده باشد مر
منزلهاى آن را و حافظ هستند اركان و قوايم آن را جاى آورندهاند مر آن را در وقتها
بر طريقه بنده تو و پيغمبر رحمة تو، رحمت تو بر او و بر آل او، در ركوع آن و سجود
آن و جمع زيادتى آن بر طهارت تمام و كامل و بر خشوع آشكار و ابلغ خضوع.
بدان كه چنان كه صلوات خمس افضل واجبات است بعد از اسلام و اركان شرايط و حدود آن
همه ازيد از همه است چنان كه از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: نماز را چهار
هزار حد است يعنى از احكام واجبه و مستحبه و لذا تعبير از آن به عمود دين شده.
وَ وَفِّقْنَا فِيهِ لاَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ
وَالصِّلَةِ وَ أنْ نَتَعَاهَدَ جِيرَانَنَا بِالافْضَالِ وَالْعَطِيَّةِ وَ أنْ
نُخَلِّصَ أَمْوَالَنَا مِنَ التَّبِعَاتِ وَ أنْ نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ
الزَّكَوَاتِ وَ أنْ نُرَاجِعَ مَنْ هَاجَرَنَا وَ أنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا
ارحام: جمع رحم يعنى خويشان و قومان و آن كه مابين تو و او در يك نسب جمع باشد يا
اين كه عرف او را خويش بگويند اگر چه دور باشد در نسب صله او واجب است نظر به
اوتعبير وارده نه اين كه قطع حرام باشد نه اين كه صله واجب باشد چنان چه گاهى توهم
شود مراد به صله وصل و پيوند است و او عبارت است از نيكويى و احسان نمودن و تفضل به
حال او نمودن و حوائج او جاى آوردن لكن اين در صورتى است كه در يك بلد باشند يا
نزديك به هم و اما در بلاد بعيد واجب است كه مسافرت نمايد به سوى خويش خود و لكن
احوط ترك مراسله و كتاب ننمايد.
مرويست از حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم كه آن بزرگوار فرمودند: خداى
عالم فرمودهاند من رحمن هستم و رحم را خلق نمودهام و اسم او را از اسم خود بيرون
آوردهام هر كه او را وصل نمايد من وصل او نمايم و هر كه او را قطع كند من قطع او
كنم.
يعنى : توفيق ده ما را در اين ماه بر اين كه وصل ارحام كنيم به نيكويى، و پيوند، و
وارسى نماييم همسايگان خود را به نيكويىها و عطايا و آن كه خالص كنيم اموال خود را
از عقوبات و پاك كنيم اموال را به بيرون كردن زكوة و اين كه رجوع كنيم كسى را كه از
ما هجرت نمود و انصاف كنيم كسى را كه بر ما ستم كرد.
وَ أنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا حَاشَا مَنْ عُودِىَ فِيكَ وَ
لَكَ فَإِنَّهُ الْعَدُوُّ الَّذِى لا نُوَالِيهِ وَالْحِزْبُ الَّذِى لا
نُصَافِيهِ
اللغة:
سلم: صلح و آشتى.
حزب: فرقه.
حرب: جنگ.
صفات: صداقت.
خلص: خالص شدن.
الاعراب: حاشا كلمه استثنا فاء سببيه ضمير عايد صله.
يعنى : آن كه صلح كنيم ما كسى را كه دشمنى با ما نموده مگر آن كه دشمنى شده در راه
تو و از براى تو كه با او نخواهيم صلح نمود پس جهت آن كه او دشمنى است كه نمىپوشيم
او را و طايفه آن چنانى است كه مهربانى نمىكنيم با او.
تنبيه: بدان كه هر كه اطاعت خدا نكند و انكار او كند و مشرك به او باشد او دشمن خدا
است و در بعضى از روايات وارد است كه:
اگر كسى اذيت مومنى كند خلاق عالم فرمايد آيا به آن عداوت مىكنيد، آنان كه دشمن
خدايند دو فرقهاند:
يا مانع شوند ديگران را به وصول به حق مثل حج و زيارت و حبس مساجد و مدارس، و منع
امر به معروف و نهى از منكر.
و يا آن كه ظلم بر نفس خود كنند مثل شرك و ريا در عبادات بدنيه و يا عدم اتيان به
آنها.
وَ أنْ نَتَقَرَّبَ إِلَيْكَ فِيهِ مِنَ الاعْمَالِ
الزَّاكِيَةِ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ
و آن كه نزديك شويم ما به سوى تو در اين ماه به سبب اعمال خوب به آن طريق كه پاك
كند ما را از گناهان.
وَ تَعْصِمُنَا فِيهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُيُوبِ
حَتَّى لا يُورِدَ عَلَيْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ
أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ وَ أَنْوَاعِ الْقُرْبَةِ إِلَيْكَ
اللغة:
عصمت: محفوظ بودن.
استيناف: از سر گرفتن و نو گرفتن ماخوذ از انف به تحريك.
دون: به معنى اقل و به معنى نزديك و قرب.
يقال: دونكم هذا و دون ايديكم و در مقام ظاهرا معنى اخير مراد باشد.
الاعراب: ما فى قوله ما نورد موصوله مضاف اليه دون و عايد صله محذوف است.
يعنى : توفيق ده ما را در اين ماه از آن چه از نو جاى آوريم از عيوب و بدىها تا آن
كه نياورد بر تو احدى از ملائكه مگر اين كه اقل و كمتر از چيزهايى كه ما وارد بر
تو سازيم از ابواب طاعت از براى تو و انواع قربت به سوى تو.
ايضاح: مرحوم سيد نعمت الله در شرح خود اين فقره دعا را سه معنى فرمود هر سه معنى
مبنى بر اين است كه دون به معنى اقل باشد.
اول - از خدا طلب نمايد كه اعمال من در اين ماه زياده از اعمال ملائكه باشد.
دوم - اين كه معصيتم در اين ماه كمتر باشد.
سوم - آن كه در اين ماه اعمالى نمايم كه ملائكه عاجز باشد از احصا ء ثواب آن اعمال
چنان كه در نماز جماعت وارد شده است.
در روايات همين كه اعداد آنها از ده مثلا زياد شد ثواب او را نداند مگر خدا، و در
صوم وارد است و در قرائت بعضى از ادعيه لكن اين بنده بى بضاعت معنى چهارمى در دعا
احتمال دادهام و آن مبنى است بر اين كه دون به معنى قرب و نزديك باشد و مراد از
ملائكه كتبه و حفظه اعمال باشند و مقصود سائل آن است كه در اين ماه معصيت اصلا از
ما صادر نشود هر وقت كه كرام الكاتبين وارد نمايد اعمال ما را بر تو وارد نسازد مگر
وقت ورود ما به اعمال خوب.
يعنى : وارد نسازد بر تو احدى از ملائكه اعمال ما را مگر وقتى كه جاى مىآوريم از
ابواب طاعت و قرب به جناب احديت تو.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الشَّهْرِ وَ
بِحَقِّ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ مِنِ ابْتِدَآئِهِ إِلَى وَقْتِ فَنَآئِهِ مِنْ
مَلَكٍ قَرَّبْتَهُ أَوْ نَبِيٍّ أَرْسَلْتَهُ أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ
أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَهِّلْنَا فِيهِ لِمَا وَعَدْتَ
أَوْلِيَآءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ وَ أَوْجِبْ لَنَا فِيهِ مَآ أَوْجَبْتَ لاَِهْلِ
الْمُبَالَغَةِ فِى طَاعَتِكَ وَاجْعَلْنَا فِى نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقَّ الرَّفِيعَ
الاعْلَى بِرَحْمَتِكَ
اللغة:
اهلنا: تأهيل از اهل بودن و سزاوار شدن.
ايجاب: الزام.
نظم: رشته.
تعبد: قبول كردن بندگى و اطاعت.
يعنى : اى خداى من به درستى كه من سئوال مىنمايم تو را به حق اين ماه و به حق آن
كه بندگى و طاعت تو نمود در اين ماه از ابتدا تا انتها تا وقت فناء او از ملائكه كه
او را قرب خود جاى دادى و از پيغمبرى كه فرستادى تو او را و بنده صالحى كه او را
اختيار نمودى اين كه رحمت فرست بر محمد و آل او، و بگردان مرا اهل و سزاوار در اين
مر چيزى را كه وعده فرمودى خوبان و اولياى خود را از خوبىها، و لازم بفرماى از
براى ما در اين ماه چيزى كه لازم فرمودى از براى اهل مبالغه و اجتهاد در طاعتت، و
بگردان ما را در رشته و سلك كسى كه استحقاق رفعت و مرتبه بلند داشته است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ جَنِّبْنَا
الالْحَادَ فِى تَوْحِيدِكَ وَالتَّقْصِيرَ فِى تَمْجِيدِكَ وَالشَّكَّ فِى دِينِكَ
وَالْعَمَى عَنْ سَبِيلِكَ وَالاغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ وَالِانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ
الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
اللغة:
الالحاد: انحراف.
اغفال: غفلت.
انخداع: گول خوردن.
حرمة: عبارت است از چيزى كه خداى عز و جل او را حرام نموده است از فعل محرمات و ترك
واجبات اهتمام خدا از جاى نياوردن حرام زياده باشد از فعل واجب.
و لذا فرمود: و من يعظم حرمات الله فانها من تقوى القلوب.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و دور نما ما را از كجى در توحيدت و
تقصير در بزرگيت و شك در دينت و كورى از راهت و غفلت از حرمتت و فريب خوردن از
دشمنت شيطان مردود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَإِذَا كَانَ لَكَ
فِى كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ لَيَالِى شَهْرِنَا هَذَا رِقَابٌ يُعْتِقُهَا عَفْوُكَ
أَوْ يَهَبُهَا صَفْحُكَ فَاجْعَلْ رِقَابَنَا مِنْ تِلْكَ الرِّقَابِ وَاجْعَلْنَا
لِشَهْرِنَا مِنْ خَيْرِ أَهْلٍ وَ أَصْحَابٍ
اللغة:
صفح: در گذشتن.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او و هر گاه
كه بود تو را در هر شبى از شبهاى اين ماه بندگى كه آزاد مىفرمايد او را عفو تو يا
مىبخشد او را تجاوز تو پس بگردان رقاب ما را آن رقاب، و بگردان تو ما را از براى
اين ماه از بهتر اهل و اصحاب يعنى از افراد كامله از عباد و متهجدين و مواظبين به
صيام او نهارا و قياما او ليلا بگردان ما را.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَامْحَقْ
ذُنُوبَنَا مَعَ إِمْحَاقِ هِلالِهِ وَاسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلاخِ
أَيَّامِهِ حَتَّى يَنْقَضِىَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنْ
الْخَطِيئَاتِ وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ
اللغة:
محق: به معنى ازاله و محو.
سلخ: از جلد بيرون آوردن.
تبعه: معصيت.
صفى: خلوص.
يعنى : اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و محو كن گناهان ما را با محو شدن
هلال او، و بيرون آر تو از ما گناهان ما را با بيرون رفتن ايام او تا آن كه بگذرد
از ما و حال آن كه پاكيزه كرده باشى ما را خالص ساخته باشى ما را در آن از بديها.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أنْ مِلْنَا
فِيهِ فَعَدِّلْنَا وَ أنْ زُغْنَا فِيهِ فَقَوَ مِنْا وَ أنْ اشْتَمَلَ عَلَيْنَا
عَدُوُّكَ الشَّيْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ
اللغة:
ميل و زيغ: به معنى انحراف و كج بودن مثل اين كه عدل قوام به معنى استقامه است.
اشتمال: احاطه نمودن است.
استنقاذ: خلاص نمودن است.
يعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل محمد و اگر منحرف شويم ما در اين ماه پس
راست نما تو ما را و اگر ميل به باطل نماييم در اين ماه پس راست نما تو ما را در
اين ماه، و اگر غالب شد بر ما دشمن تو شيطان پس خلاص نما تو ما را از او.
تنبيه: بدان كه در بعضى از روايات وارد است كه: شياطين در اين ماه مغلولند و اين
حديث بر فرض حجيت منافات دارد با وجدان و با صريح قرآن كه خلاق عالم مىفرمايد:
فانظرنى الى يوم يبعثون بلكه قاعده اقتضاء كند اسباب
فريب و منع از طاعات در آن زيرا كه هر قدر مقتضى را در جهت اقتضاء قوت است مانع هم
ميل در منع او زياد است و در طاعات بالعيان مشاهده شود تصرفات او كه زياد است شايد
حديث شريف مراد چنان باشد كه اسباب از بس كه زياد است و انسان خواهد غالبا موفق به
طاعات شد پس شياطين سلطنتى ندارد كه گويا آنها در سلاسل و اغلالند.
اللَّهُمَّ اشْحَنْهُ بِعِبَادَتِنَآ إِيَّاكَ وَ زَيِّنْ
أَوْقَاتَهُ بِطَاعَتِنَا لَكَ وَ أَعِنَّا فِى نَهَارِهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ فِى
لَيْلِهِ عَلَى الصَّلاةِ وَالتَّضَرُّعِ إِلَيْكَ وَالْخُشُوعِ لَكَ وَالذِّلَّةِ
بَيْنَ يَدَيْكَ حَتَّى لا يَشْهَدَ نَهَارُهُ عَلَيْنَا بِغَفْلَةٍ وَ لا لَيْلُهُ
بِتَفْرِيطٍ
اللغة:
شحن: پر شدن و مشحون مملو.
يعنى : اى خدا مملو نما تو اين ماه را به بندگى ما تو را، زينت فرماى تو اوقات و
زمان او را به طاعت نمودن ما، و كمك فرماى تو ما را در روزش بر روزه داشتن و در شب
او به جاى آوردن نماز و زارى به سوى تو و خشوع بر تو و ذلت نزد تو، تا آن كه گواهى
ندهد روز آن ماه بر ضر ما به اين كه غفلت نموديم و نه شب او گواهى دهد به تفريط
نمودن ما.
ايقاظ: بدان كه از شهادت روز و شب چنان استفاده شود بر تجسم و تمثل اعمال و اقوال و
ازمان از نصوص كثيره استفاده امكان دارد و منافات بدين ندارد كه اعتقاد او مضر باشد
هر كه فى الجمله سير در اخبار كند يقين به اين مطلب نمايد.
اللَّهُمَّ وَاجْعَلْنَا فِى سَآئِرِ الشُّهُورِ وَالايَّامِ
كَذَلِكَ مَا عَمَّرْتَنَا
اى خداى من بگردان تو ما را در تمام ماهها و روزها مثل اين كه در اين ماه طلب
نموديم مادام كه زنده نگهداشتهاى تو ما را.
نكته: از جمله بديهيات است كه مطلوب خداى عز و جل در تمام سال و ماه على السويه است
بر ترك معاصى و اتيان اوامر او، و در امثال اين ماه طلب اطاعت و بندگى زياد است هم
از جانب مولى و هم از جانب عبد شايد امثال اين ماه اطاعت او به واسطه شرافت زمان
ضعف طاعت ساير شهور و عقوبت او ضعف عقوبت ساير شهور است و لذا ترغيب و تحريص در او
زياد شده.
وَاجْعَلْنَا مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الَّذِينَ
يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا
وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ وَ مِنْ الَّذِينَ
يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ
و بگردان ما را از بندگان خوبانت آنان كه ارث مىبرند فردوس برين را آنها بهشت را
جاويدانند.
آنان كه داده مىشوند چيزى را كه دادهاند در حالتى كه دلهاى آنها ترسان است از آن
خوفى كه دارند كه ناشى از يقين و جزم آنها است در معرفت پروردگار، و از كسانى كه
سرعت مىكنند در خوبىها، و آنها مر خيرات را پيشى گيرندهاند.
تذنيب: قوله يؤتون دو احتمال دارد: يا به معنى ايتا يا اعطاء، و در مرتبه دوم نيست
او را غرضى از اغراض مگر اين كه خوف از معبود خود دارند كه شايد آن چه ما به جا
آورديم حسب المطلوب مولى نباشد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ فِى كُلِّ وَقْتٍ
وَكُلِّ أَوَ أنْ وَعَلَى كُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى مَنْ صَلَّيْتَ
عَلَيْهِ وَأَضْعَافَ ذَلِكَ كُلِّهِ بِالاضْعَافِ الَّتِى لا يُحْصِيهَا غَيْرُكَ
إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِيدُ
اى خدا رحمت فرست بر محمد و آل او در هر وقت و زمان بر هر حال عدد آن چنانى كه رحمت
فرستادى بر آن كه رحمت فرستادى تو بر او و چندين مقابل اين همه به چندين مقابل هايى
كه نتواند شماره نمود او را غير از جناب تو به درستى كه تو كنندهاى مر هر چرا كه
اراده و مشيت دارى.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ
فِى وِدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ
وداع: به كسر واو نه به فتح مصدر وادع از باب مفاعله است و به فتح مصدر ودع از باب
تفعيل است و اين توديع نشود مگر در امر محبوب و مرغوب، وداع شهر رمضان المبارك در
شب آخر او مستحب است اگر معلوم باشد و الا در دو شب چنان چه روايت حميرى است سئوال
مىنمايد از حضرت حجة الله عجل الله فرجه كه اصحاب ما اختلاف نمودهاند.
بعضى مىگويند: قرائت دعاى وداع در شب آخر او است، و بعضى ميگويند در روز آخر اگر
هلال ديده شود در جواب فرمودند عمل ماه مبارك در شبهاى او است و وداع در شب آخر او
است اگر خوف نقص در ماه باشد درد و شب وداع نمايد.
اللَّهُمَّ يَا مَنْ لا يَرْغَبُ فِى الْجَزَآءِ وَ يَا مَنْ لا يَنْدَمُ عَلَى
الْعَطَآءِ وَ يَا مَنْ لا يُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَآءِ مِنَّتُكَ
ابْتِدَآءٌ وَعَفْوُكَ تَفَضُّلٌ وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ وَ قَضَآؤُكَ خِيَرَةٌ إِنْ
أَعْطَيْتَ لَمْ تَشُبْ عَطَآءَكَ بِمَنٍّ وَ أنْ مَنعْتَ لَمْ يَكُنْ مَنْعُكَ
تَعَدِّياً
اللغة:
مكافات: مجازات و مقابله.
تعدى: ظلم نمودن.
رغبت: اعراض اگر به عن متعدى شود و به معنى ميل اگر بالى شود.
يعنى : اى خداى من اى كسى كه ميل نمىنمايد در جزاء، و پشيمان نمىشود بر عطاء، اى
كسى كه مقابله نكند بنده خود را بر سبيل تساوى.
يعنى به لطف و كرم خود عفو مىنمايد از بندگان منت تو اول منت است، و عفو تو تفضل
است و عقوبت تو عدلست، حكم تو خير است اگر عطا كنى مخلوط نمىنمايى عطايت را به منت
و اگر منع فرمايى نيست منع تو تعدى و ظلم.
ايقاظ: بعد از اين كه خدا را حكيم دانستيم پس هيچ امرى از امور از او سئوال نشود
بمه و لمه پس نخواهد در امر خود نادم شد زيرا كه ندم صفت كسى است كه حكيم نباشد.
تَشْكُرُ مَنْ شكَرَكَ وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ وَ
تُكَافِئُ مَنْ حَمِدَكَ وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَكَ وَ تَسْتُرُ عَلَى مَنْ
لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ وَ تَجُودُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ وَ كِلاهُمَآ
أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِيحَةِ وَالْمَنْعِ
يعنى : شكر مىنمايى تو كسى را كه شكر تو نموده است و حال آن كه تو الهام نمودى او
را شكر خود را، و مقابله مىنمايى كسى را كه حمد تو نموده و حال آن كه تو تعليم
دادى او را حمد، مىپوشانى بر كسى كه اگر مىخواستى رسوا مىنمودى او را، جود و
بخشش مىنمايى بر كسى اگر مىخواستى منع مىنمودى او را و هر دو فرقه سزاوار بودند
مر فضيحت و منع را.
تنبيه: معنى شكر و حمد در سابق معلوم شد، اما ثناء بنده مر خدا را معلوم بالحس و
الوجدان است و اما ثناء خدا او را در نزد ملاء اعلى چنان چه روايت شده است كه اگر
عبدى عملى نمايد از روى خلوص فخريه مىكند خدا بدان عمل به ملائكه و اروح انبياء و
ايضا وارد است كه اى پسر آدم مرا در محضر خود ياد نما تا ياد نمايم تو را در محضرى
كه نيكوتر از محضر تو است.
غَيْرَ أَنَّكَ بَنَيْتَ أَفَعَالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ وَ
أَجْرَيْتَ قُدْرَتَكَ عَلَى التَّجَاوزِ وَ تَلَقَّيْتَ مَنْ عَصَاكَ بِالْحِلْمِ
وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ
اللغة:
تلقى: استقبال نمودن و پيش رفتن.
الاعراب: باء بالظلم زائده است زيرا كه قصد خود متعدى به نفس است مگر اين كه تضمين
يا سببيه باشد و مفعول بلاواسطه محذوف اى قصد المهالك بنابراين تقدير امر لنفسه هم
معلوم شود، و لام لنفسه تواند از براى انتفاع بود چنان چه احتمال به معنى عندهم
دارد.
يعنى : مگر آن كه تو بنا گذاشتى افعال خود را بر تفضل و اجزاء مىفرمايى قدرتت را
بر تجاوز يعنى قادرى جاى نمىآورى، استقبال مىنمايى كسى را كه معصيت تو نمود به
حلم و عفو، و مهلت دادى كسى را كه قصد خود نمود به ستم.
لطيفه: در فقره تلقيت اگر خوب تأمل شود خواهد معلوم شد لطف و مهربانى خداوند زيرا
كه تلقى عبارت است از پيش رفتن به سوى ديگرى
قاعده چنان است كه عاصى به معذرت به سوى مولاى خود رود خداى جلت عظمته به سبب
مهربانى او به سوى عبد عاصى خود رود چه خوب عرض مىكند حضرت حجة الله عجل الله
تعالى فرجهالشريف در دعاى افتتاح به خداى خود كه:
تو مىخوانى مرا كه من اعراض مىنمايم و جواب نمىدهم، تو دوست دارى مرا و من دشمن
دارم تو را.
تَستَنْظِرُهُمْ بِأَنَاتِكَ إِلَى الانَابَةِ و تَتْرُكُ
مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَى التَّوْبَةِ
اللغة:
نظره: مهلت دادن.
انات: تأخير انداختن عقوبت.
انابه: بازگشت.
شرح : يعنى مهلت مىدهى ايشان را به عقاب نكردن تو به سوى بازگشتن ايشان، و ترك
تعجيل ايشان مىنمايى به سوى توبه نمودن.
لِكَيْلا يَهْلِكَ عَلَيْكَ هَالِكُهُمْ وَ لا يَشْقَى
بِنِعْمَتِكَ شَقِيُّهُمْ إِلا عَنْ طُولِ الاعْذَارِ إِلَيْهِ
اللغة:
هلاكت: مردن و در مقام مردن بدون بصيرت.
شقى: مقابل سعيد.
الاعراب: لكيلا در مقام علت.
باء بنعمتك شايد مصاحبه يا سببيه شود.
يعنى : مهلت دادن تو و ترك تعجيل نمودن به علت آن است كه تا هلاك نشود بر تو
هلاكشوندهاى ايشان و شقى به نعمت تو نشود شقى ايشان مگر بعد از طول قبول عذر به
سوى او يعنى وسعت وقت معذرت زياده بود جاى نياورد.
وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِ كَرَماً مِن عَفْوِكَ
يَا كَرِيمُ وَ عَآئِدَةً مِنْ عَطْفِكَ يَا حَلِيمُ
اللغة:
ترادف عقيب يكديگر سوار شدن.
عايده: مهربانى.
عطف: تفضل.
الاعراب: كرما و عايدتا حال از براى انتظار و ترك يا از براى طول الاعذار.
يعنى : مگر اين كه بعد از اين كه پى در پى حجت بر او آمده باشد حالكونى كه اين مهلت
با اين كه اين طور عذر كرم است از عفو تو اى كريم و مهربانى است از تفضل تو اى
حكيم.
أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَى عَفْوِكَ وَ
سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ وَ جَعَلْتَ عَلَى ذَلِكَ الْبَابِ دَلِيلاً مِنْ وَحْيِكَ
لِئَلا يَضِلُّوا عَنْهُ فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ: تُوبُوَآ إِلَى اللَّهِ
تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ
يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الانْهَارُ
تو آن كسى هستى كه باز نمودى از براى بندگانت درى را به سوى عفو و بخشش خود و
ناميدى او را توبه، و گردانيدى بر آن در دليل و راهنمايى از وحى خود تا آن كه گمراه
نشوند از آن در، پس فرمودى تو كه بزرگ است اسمت آن كه توبه كنيد به سوى خدا توبه
نصوحى اميد است از خداى شما آن كه بپوشاند گناه شما را از شما، و داخل نمايد شما را
در درجات عاليه بهشتى كه جارى شود در زير آن نهرها.
امور: اول در وجه توبه نصوح و وجه تسميه آن به نصوح اختلافست.
ظاهر آن است كه مراد به نصوح خالص و صاف باشد و باطن و ظاهرش مساوى باشد يا باطن او
افضل.
مروى است كه اگر توبه نمايد مر توبهاى نصوح، خدا او را دوست دارد پس ستر نمايد بر
او در دنيا و آخرت.
راوى عرض مىنمايد: چگونه ستر مىنمايد؟
فرمود: فراموش ملائكه نمايد آن چه كتب نموده بودند از گناهان.
و وحى مىنمايد به سوى جوارح او كه كتمان نماييد بر او گناهان او را.
و وحى مىنمايد به سوى بقاع زمين كه كتمان نما چيزهايى كه عمل بر روى تو شد و هيچ
كس شهادت بر او ندهند و در وجه تسميه نصوح وجه مشهورى هم هست.
دوم، تكفير ذنوب است و اين منافات با موازنه دارد كه صريح آيات است لكن دور نيست كه
بتوان گفت كه مثل توبه مكفر باشد دون ساير طاعات نظير اسلام كافر.
سوم، تجرى من تحتها الانهار خلاف شد در معنى او، احتمال
دارد از قبيل حذف مضاف باشد اى تجرى تحت اشجار الجنات او تحت قصور، و بنيان چنان كه
در بعضى معمورات دنيويه مىشود.
يَوْمَ لا يُخْزِى اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا
مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ
رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَآ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ
قَدِيرٌ
الاعراب: يوم ظرف است از براى ليدخلكم.
و الذين آمنوا معه مىشود عطف شود بالنبى و مىشود مبتداء شود، نورهم خبر.
يعنى : در روزى كه رسوا نكند خدا پيغمبر و آن كسانى را كه ايمان آوردند با او،
نورشان سعى و روشنايى مىكند پيش روىشان و طرف يمين و يسار عرض كنند اى خداى ما
تمام كن از براى ما نور ما را و بيامرز ما را به درستى كه تو بر هر شيىء قادرى.
تنبيه: بدان كه بعد از اين كه قيامت قيام كند هر صاحب نورى نور او گرفته شود و لذا
آسمان سياه و زمين سياه باشد اگر انسان مومن باشد نورى در روى پيشانى او ظاهر گردد
و آن نور به حسب مراتب ايمان تفاوت دارد، بعضى نورشان به مراتبى است كه علاوه از
براى خود منفعت دارد از براى صراط از براى ديگران هم نفع دارد، بعضى از ايشان
نورشان كامل نيست در مرتبه خود هم ناقص مىبينند و اين فرقه طلب تماميت كنند.
از اين آيه شريفه چنان استفاده شود كه هم در آن روز رجاى اجابت دعا هست و الا سئوال
اتمام نور و غفران لغو خواهد بود.
فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ ذَلِكَ الْمَنْزِلِ بَعْدَ
فَتْحِ الْبَابِ وَإِقَامَةِ الدَّلِيلِ؟
يعنى : پس چه چيز است عذر كسى كه غفلت نموده آن كس دخول آن منزل را بعد از باز
نمودن در و اقامه دليل.
وَ أَنْتَ الَّذِى زِدْتَ فِى السَّوْمِ عَلَى نَفْسِكَ
لِعِبَادِكَ تُرِيدُ رِبْحَهُمْ فِى مُتَاجَرَتِهمْ لَكَ وَ فَوْزَهُمْ
بِالْوِفَادَةِ عَلَيْكَ وَالزِّيَادَةِ مِنْكَ
اللغة:
سوم: قرار و مدار و در بيع سخن گفتن طرفين از براى امضاى معامله.
فوز: رسيدن.
وفور: نزول.
يعنى : تو آن كسى هستى كه زياد نمودى در معامله بر خود از براى نفع بندگانت
مىخواهى سود آنها را در كسبشان، و فايز شدن آنها را به وارد شدن بر تو و زيادتى
بردن از تو.
فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ وَ تَعَالَيْتَ: مَنْ جَآءَ
بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مِنْ جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا
يُجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ قُلْت: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى
سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ
سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَآءُ وَ قُلْتَ: مَنْ
ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً
كَثِيرَةً وَ مَآ أَنْزَلْتَ مِن نَظَآئِرِهِنَّ فِى الْقُرْآنِ مِنْ تَضَاعِيفِ
الْحَسَنَاتِ
الاعراب: فاء در قوله عليه السلام فقلت مىشود تفريع باشد و مىشود علت باشد و ثانى
انسب است.
يعنى : براى آن كه فرمودى تو بزرگ است اسم تو و بلندى تو، هر كه بياورد حسنهاى پس
از براى او است ده مقابل، و هر كه بكند سيئهاى جزا داده نشود مگر مثل آن.
و فرمود: شأن و قصه آنهايى كه انفاق نمايند مال خود را در راه خدا مثلشان دانهاى
است كه بروياند هفت خوشه را و در هر خوشه صد دانه باشد و خدا زياد و مضاعف مىنمايد
از براى هر كه مىخواهد، و فرمودى:
كيست كه قرض دهد خدا را قرض حسنهاى پس تا اين كه مضاعف نمايد از براى او چندين
مقابل زياد و آن چه فرستادى از اشياء اين آيات در قرآن از تضاعيف حسنات.
وَ أَنْتَ الَّذِى دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِكَ مِنْ غَيْبِكَ وَ
تَرْغِيبِكَ الَّذِى فِيهِ حَظُّهُمْ عَلَى مَا لَوْ سَتَرْتَهُ عَنْهُمْ لَمْ
تُدْرِكْهُ أَبْصَارُهُمْ وَ لَمْ تَعِهِ أَسْمَاعُهُمْ وَ لَمْ تَلْحَقْهُ
أَوْهَامُهُمْ فَقُلْتَ:
اذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَ لا تَكْفُرُونِ وَ قُلْتَ: لَئِنْ
شَكَرْتُمْ لازِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ وَ
قُلْتَ: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ
عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ فَسَمَّيْتَ دُعَآءَكَ عِبَادَةً وَ
تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً وَ تَوَعَّدْتَ عَلَى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ
دَاخِرِينَ
يعنى : تو آن كسى هستى كه هدايت نمودى ايشان را به فرموده خود از نزد خود، و ترغيب
نمودن تو امرى را كه در آن امر است بهره مندى آنها بر طريقى كه اگر پنهان مىنمودى
او را از ايشان درك نمىنمود او را چشمهاى آنها و ظرفيت آن را نداشت گوشهاى آنها،
نمىرسيد او را وهمهاى آنها، پس فرمودى: ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را، شكر
نماييد مرا و كفران نكنيد و فرمودى:
اگر شكر نماييد مرا هر آينه زياد كنم شما را، و اگر كفران نماييد به درستى كه عذاب
من شديد است، و فرمودى: بخوانيد مرا كه قبول كنم از شما به درستى كه آنان كه تكبر
نمايند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند در حال ذلت و خوارى پس نام نهادى
دعاى خود را عبادت و ترك او را تكبر و وعده نمودى بر ترك او دخول جهنم در حالت ذلت
و خوارى.
فَذَكَرُوكَ بِمَنِّكَ وَ شَكَرُوكَ بِفَضْلِكَ وَ دَعَوْكَ
بِأَمْرِكَ وَ تَصَدَّقُوا لَكَ طَلَباً لِمَزِيدِكَ وَ فِيهَا كَانَتْ نَجَاتُهُمْ
مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزُهُمْ بِرِضَاكَ
يعنى : پس از اين كه ايشان را دلالت نمودى بر امور مذكوره ياد نمودند ايشان تو را
به منت، و شكر نمودند ايشان تو را به فضل تو، و خواندند تو را به امر تو و تصديق
نمودند تو را در حالتى كه طلب كننده بودند مر زيادتى تو را و در اين امور بوده است
تجارت و كسب ايشان از غضب تو و رسيدن ايشان به رضاى تو.
وَ لَوْ دَلَّ مَخْلُوقٌ مَخْلُوقاً مِنْ نَفْسِهِ عَلَى
مِثْلِ الَّذِى دَلَلْتَ عَلَيْهِ عِبَادَكَ مِنْكَ كَانَ مَوْصُوفاً بِالاحْسَانِ
وَ مِنْعُوتاً بِالِامْتِنَانِ وَ مَحْمُوداً بِكُلِّ لِسَانٍ فَلَكَ الْحَمْدُ
مَا وُجِدَ فِى حَمْدِكَ مَذْهَبٌ وَ مَا بَقِى لِلْحَمْدِ لَفْظٌ تُحْمَدُ بِهِ وَ
مَعْنًى يَنْصَرِفُ إِلَيْهِ
يعنى : اگر دلالت مىنمود بندهاى بنده خود را به خودش بر مثل چيزى كه هدايت فرمودى
بر او بندگان تو را به خود هر آينه محمود و خوب بوده است، پس مر تو را است ثناء
مادامى كه يافته شده است در ثناء تو راهى، و مادامى كه باقى مانده است از براى ثناء
لفظى كه ثناء كرده شوى بر او، و معنايى كه صرف شود به سوى ثناء يعنى عرفان به صفاتى
شويم كه به او ثناء نمائيم.
يَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَى عِبَادِهِ بِالاحْسَانِ وَ الْفَضْلِ
وَ غَمَرَهُمْ بِالْمَنِّ وَ الطَّوْلِ مَآ أَفْشَى فِينَا نِعْمَتَكَ؟ وَ أَسْبَغَ
عَلَيْنَا مِنَّتَكَ؟ وَ أَخَصَّنَا بِبِرِّكَ؟ هَدَيْتَنَا لِدِينِكَ الَّذِى
اصْطَفَيْتَ وَ مِلَّتِكَ الَّتِى ارْتَضَيْتَ وَ سَبِيلِكَ الَّذِى سَهَّلْتَ وَ
بَصَّرْتَنَا الزُّلْفَةَ لَدَيْكَ وَ الْوُصُولَ إِلَى كَرَامَتِكَ
اللغة:
غمر به غين معجمه: پرده و ستر و به مهمله يعنى عمر و حيات دادن.
اسباغ: اكمال.
زلفه: به معنى قرب و نزديكى.
الاعراب: تحمد من باب تفعل اگر چه اين باب از جهت مطاوعه است فعل است لكن در اين
مقام از براى طلب.
يعنى : اى كسى كه طلب حمد نمودى به سوى بندگان خود به سبب احسان و تفضل بر ايشان و
ستر نمودى ايشان را به منت گذاشتن، و جود نمودى بر ايشان مادام كه انشاء نمود در ما
نعمت تو را، و كامل نمود بر ما منت تو را، و مختص نموده است ما را به خوبى تو،
هدايت فرمودى ما را از براى دين خود آن چنان دينى كه اختيار فرمودى او را و ملتى كه
پسنديدى او را، و راه تو آن راهى كه آسان و سهل نمودى تو و بينا نمودى ما را قرب و
نزديكى به سوى تو و رسيدن به سوى كرامت و بزرگى تو.
اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ جَعَلْتَ مِنْ صَفَايَا تِلْكَ
الْوَظَآئِفِ وَ خَصَآئِصِ تِلْكَ الْفُرُوضِ شَهْرَ رَمَضَانَ الَّذِى
اخْتَصَصْتَهُ مِنْ سَآئِرِ الشُّهُورِ وَ تَخَيَّرْتَهُ مِنْ جَمِيعِ الازْمِنَةِ
وَالدُّهُورِ وَ آثَرْتَهُ عَلَى كُلِّ أَوْقَاتِ السَّنَةِ بِمَا أَنْزَلْتَ فِيهِ
مِنَ الْقُرْآنِ وَالنُّورِ وَ ضَاعَفْتَ فِيهِ مِنَ الايمَانِ وَفَرَضْتَ فِيهِ
مِنَ الصِّيَامِ وَ رَغَّبْتَ فِيهِ مِنَ الْقِيَامِ
اى خداى من گردانيدى تو از پسنديدههاى آن چيزهايى كه رسيده است و خالصهاى آن
واجبات ماه مبارك رمضان است آن چنان ماهى كه اختيار فرمودى او را از تمام ماهها، و
اختيار نمودى او را از جميع زمانها و روزگارها و اختيار فرمودى او را بر هر اوقات
سال به سبب چيزى كه نازل فرمودى تو در آن از قرآن و نور، و مضاعف فرمودى تو در آن
ماه از ايمان، واجب فرمودى در آن ماه روزه را، و ترغيب نمودى در آن ماه از شب
زندهدارى.
تكمله: مراد به ايمان كه مضاعف شود در اين ماه يا عبارت از اصول دين است يا فروع
دين و على كلا التقديرين ايمان و اكمال ايمان است به واسطه عبادات اگر مراد به
ايمان اصول دين باشد يا تضاعف ثواب است اگر فروع دين بوده باشد.
وَ أَجْلَلْتَ فِيهِ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِى هِىَ
خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ثُمَّ آثَرْتَنَا بِهِ عَلَى سَآئِرِ الامَمِ وَ
اصْطَفَيْتَنَا بِفَضْلِهِ دُونَ أَهْلِ الْمِلَلِ
جليل و بزرگ نمودى تو در اين شهر از شب قدر آن سبى كه بهتر از هزار ماه است بعد
اختيار نمودى تو ما را به اين ماه بر ساير امتها و مردمها، و برگزيدى تو ما را به
فضل و بزرگى اين ماه غير ملتهاى ديگر.
فَصُمْنَا بِأَمْرِكَ نَهَارَهُ وَ قُمْنَا بِعَوْنِكَ
لَيْلَهُ مُتَعَرِّضِينَ بِصِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ لِمَا عَرَّضْتَنَا لَهُ مِنْ
رَحْمَتِكَ وَ تَسَبَّبْنَآ إِلَيْهِ مِنْ مَثُوْبَتِكَ
پس روزه گرفتيم ما به امر تو روز او را، و اقامه نموديم ذكر و طاعت تو را در شب او
در حالى كه مرتكب مىشديم به صيام و قيام او، اميد داشتيم ما مر آن چه را كه بيان و
تعريف نمودى از براى ما او را از رحمت تو، و متوسل شديم به سوى آن از ثواب تو.
وَ أَنْتَ الْمَلِى ءُ بِمَا رُغِبَ فِيهِ إِلَيْكَ الْجَوَادُ
بِمَا سُئِلْتَ مِنْ فَضْلِكَ الْقَرِيبُ إِلَى مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ
تويى ملىء و غنى به چيزهايى كه رغبت شده است در آن چيز به سوى تو، تويى نزديك به
سوى كسى كه قصد نموده قرب تو را.
وَ قَدْ أَقَامَ فِينَا هَذَا الشَّهْرُ مَقَامَ حَمْدٍ وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ
مَبْرُورٍ وَ أَرْبَحَنَآ أَفْضَلَ أَرْبَاحِ الْعَالَمِينَ
بوده است اين شهر در ميان ما بودن خوبى، مصاحبت نموديم ما او را مصاحبت نيكو، و
منفعت برديم ما افضل ربحهاى عالميان.
ثُمَّ قَدْ فَارَقَنَا عِنْدَ تَمَامِ وَقْتِهِ وَانْقِطَاعِ
مُدَّتِهِ وَ وَفَآءِ عَدَدِهِ فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وَدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ
عَلَيْنَا وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافهُ عَنَّا وَ لَزِمَنَا لَهُ
الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ وَالْحُرْمَةُ الْمَرْعِيَّةُّ وَالْحَقُّ الْمَقْضِيُّ
اللغة: عز اى صعب.
ذمام: عهد.
يعنى : پس به تحقيق كه مقارقت نمود ما را نزد تمام شدن وقت او، و قطع شدن مدت او و
تمام شدن ايام او، پس وداع كنندهايم ما او را وداع كسى كه گران است فراغ او بر ما،
و مهموم و مغموم و مستوحش نموده رفتن او ما را جاى آورديم از براى او عهد محفوظ و
حرمت رعايت شده و حق جاى آورده.
فَنَحْنُ قَآئِلُونَ: السَّلامُ عَلِيكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ
الاكْبَرَ وَ يَا عِيدَ أَوْلِيَآئِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَآ أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ
مِنَ الاوْقَاتِ وَ يَا خَيْرَ شَهْرٍ فِى الايَّامِ وَ السَّاعَاتِ السَّلامُ
عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الآمَالُ وَ نُشِرَتْ فِيهِ الاعْمَالُ
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ
مَفْقُوداً وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ
سلام يا رحمت است يا اسمى از اسماء الحسنى و در السلام عليك اختلاف است و كيف كان
كاف او كاف خطابست اشكال در سلام نموده به ماه و سال و قرآن و ساير محترمات غير
مدركه كه ايشان را شعور و ادراك نيست پس چگونه بر ايشان سلام مىشود؟
دور نيست كه سلام بر ايشان نمودن بعد از فرض نمودن ايشان است صاحب شعور و ادراك و
ايشان را ممثل نمودن در خاطر و قلب و تصوير و تمثيل آنها است در خارج و ذهن چنان چه
از بسيارى از روايات بر مىآيد تجسم اعمال چنان چه در شرح دعاى ختم قرآن عرض نمودم.
مروى است كه مومنى در قيامت محشور مىشود در پيش روى خود صورتى بنگرد به او گويد:
كيستى؟
او گويد: سرورى هستم كه در دنيا بر برادر مومنت داخل نمودى پس تمثيل ماه از اين
قبيل است.
يعنى : پس ما گوينده هستيم: كه سلام بر تو باد اى ماه خداى بزرگ. سلام بر تو اى عيد
خوبان خدا، سلام بر تو اى رفيق بزرگ از زمانها، اى ماه خوب از روزها و ساعتها،
سلام بر تو از شهرى كه نزديك شده است در آن اميدها و پراكنده شده است در آن اعمال،
رحمت بر تو باد از قرين و رفيقى كه بزرگست مرتبه او در حالتى كه موجود است، و به
درد آورد فقد او در حالتى كه غايب شده است، رحمت باد بر تو از آرزو شدهاى كه به
درد آورد جدايى او.
ختام: بدان كه اين شهر از بابت كثرت رحمت و خير در آن كه ممتاز شد به واسطه آن از
شهرهاى ديگر پس حوائج در آن قريب به وقوع است از اين جهت امام عليه الصلوة والسلام
مىفرمايد: قربت فيه الآمال و نشرت فيه الاعمال.
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ أَلِيفٍ آنَسَ مُقْبِلاً فَسَرَّ وَ
أَوْحَشَ مُنْقَضِيَا فَمَضَّ السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِيهِ
الْقُلُوبُ وَ قَلَّتْ فِيهِ الذُّنُوبُ السَّلامُ عَلَيْكَ مِن نَاصِرٍ أَعَانَ
عَلَى الشَّيْطَانِ وَ صَاحِبٍ سَهَّلَ سُبُلَ الاحْسَانِ السَّلامُ عَلَيْكَ مَآ
أَكْثَرَ عُتَقَآءَ اللَّهِ فِيكَ وَ مَآ أَسْعَدَ مَنْ رَعَى حُرْمَتَكَ بِكَ
السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَمْحَاكَ لِلذُّنُوبِ وَ أَسْتَرَكَ لاَِنْوَاعِ
الْعُيُوبِ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَطْوَلَكَ عَلَى الْمُجْرِمِينَ وَ
أَهْيَبَكَ فِى صُدُورِ المؤمنين
اللغة:
اليف: آن چه به او الفت گرفته شود.
مقبل: به كسر اقبال كننده و به فتح مصدر به معنى فاعل.
مض: به معنى درد و حزن.
يعنى : سلام بر تو باد از الفت گرفتنى كه انس گرفته است در وقت آمدنش، پس خوش حال
كرده است، و وحشت انداخت در وقت رفتن پس به حزن، و اندوه انداخت.
سلام بر تو باد از مجاورى كه رقيق شده است در آن قلوب و اندك شده است در آن گناهان.
سلام بر تو باد از ناصرى كه اعانت نمود بر ضرر و غلبه بر شيطان، و رفيقى كه آسان
نمود راههاى احسان را.
سلام بر تو باد چقدر بسيار است آزاد كردههاى خدا در تو، و چقدر نيكبخت است كسى كه
رعايت كند حرمت تو را به تو.
سلام بر تو باد چه محو كننده كرد تو را مر گناهان و ساتر قرار داد تو را از براى
انواع عيوب.
سلام بر تو باد چقدر بلند بودى بر گناهكاران يعنى بر آنها صعب بودى، و چه قدر
بزرگوارى تو در سينه مومنان جا گرفته شده.
تنبيه:
شاهد بر مقال آن است كه شهر رمضان داراى چنان صفات است كه به او وداع شده است دو
خطبه مرويه از حضرت سيد انبياء و سيد اوصياء عليهما و على آلهما افضل السلام و
الثناء منقول است.
و ديگر از جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه: حق تعالى به
رضوان فرمايد كه:
درهاى بهشت را بگشا و به مالك كه درهاى جهنم را ببند از صائمان امت محمد صلى الله
عليه و آله و سلم و امر نمايد به جبرئيل كه: هبوط در زمين كن و شياطين متمرد را در
سلسلهها و غلها بگردان و آنها را در لجها انداز تا فاسد نگردانند بر امت محمد صلى
الله عليه و آله و سلم روزهاى آنها را.
و فرمود كه: حق تعالى در هر شب از شبهاى ماه مبارك رمضان سه مرتبه ندا مىفرمايد
كه:
آيا سائلى هست تا او را عطا كنم، آيا تائبى هست تا قبول توبه او كنم، آيا مستغفرى
هست تا گناهش بيامرزم، كيست كه قرض دهد به خداى مال دار كه هرگز فقير نشود و
وفاكننده است به وعده خود و ستم نمىكند.
و فرمود: در آخر هر روز از روزهاى رمضان در وقت افطار هزار هزار كس از آتش جهنم
آزاد كند، چون شب و روز جمعه شود خداوند در هر ساعتى هزار هزار كس از آتش جهنم آزاد
كند كه هر يك يك مستوجب عذاب شده باشند و در شب آخر و روز آخر ماه به عدد آن چه در
تمام ماه آزاد كرده باشد آزاد كند الحديث.... .
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ لا تُنَافِسُهُ الايَّامُ
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ السَّلامُ عَلَيْكَ
غَيْرَ كَرِيهِ الْمُصَاحَبَةِ وَ لا ذَمِيمِ الْمُلابَسَةِ السَّلامُ عَلَيْكَ
كَمَا وَفَدْتَ عَلَيْنَا بِالْبَرَكَاتِ وَ غَسَلْتَ عَنَّا دَنَسَ الْخَطِيئَاتِ
السَّلامُ عَلَيْكَ غَيْرَ مُوَدَّعٍ بَرَماً وَ لا مَتْرُوكٍ صِيَامُهُ سَأَماً
السَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ وَ مَحْزُونٍ عَلَيْهِ قَبْلَ
فَوْتِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ كَمْ مِنْ سُوءٍ صُرِفَ بِكَ عَنَّا وَ كَمْ مِنْ
خَيْرٍ أُفِيضَ بِكَ عَلَيْنَا السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى لَيْلَةِ الْقَدْرِ
الَّتِى هِىَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا كَانَ أَحْرَصَنَا
بِالامْسِ عَلَيْكَ وَ أَشَدَّ شَوْقَنَا غَداً إِلَيْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ
عَلَى فَضْلِكَ الَّذِى حُرِمْنَاهُ وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ
اللغة:
منافسه به معنى مفاخرت.
سلام: سلامت و رحمت.
وفود: به معنى اقدام.
برم: زجر و انف و كذا سأم.
يعنى : رحمت باد بر تو از ماهى كه مفاخرت نميكند او را روزها رحمت باد بر تو از
شهرى كه او از هر امرى سلامت است.
رحمت باد بر تو نبودى رفيق به دو مذموم الملابسه.
رحمت باد بر تو به علت آن كه آمدى تو ما را به بركت و شستهاى از ما چرك معصيتها
را.
رحمت باد بر تو وداعكننده، نيستم در حالت زجر و بىميلى، و ترككننده نيستيم روزه
او را در حالت زجر.
رحمت باد بر تو از مطلوبى كه قبل وقت او طلب شده و حزن بر او شد قبل از اين كه فوت
شود.
رحمت باد بر تو چه بسيار بدى كه صرف شده است به واسطه تو از ما چه بسيار خيرى كه
رسيده شده است به سبب تو بر ما.
رحمت باد بر تو و بر ليلة القدر كه بهتر از هزار ماه است.
رحمت باد بر تو چه قدر بوده حرص و رغبت ما ديروز گذشته بر تو و شدت شوق ما فردا.
رحمت باد بر تو و بر فضل تو كه ما محروم شديم او را بر گذشته از بركات تو كه ربوده
شديم ما او را.
اللَّهُمَّ إِنَّآ أَهْلُ هَذَا الشَّهْرِ الَّذِى
شَرَّفْتَنَا بِهِ وَ وَفَّقْتَنَا بِمَنِّكَ لَهُ حِينَ جَهِلَ الاشْقِيَآءُ
وَقْتَهُ وَ حُرِمُوا لِشَقَآئِهِمْ فَضْلَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ مَا آثَرْتَنَا
بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ وَهَدَيْتَنَا لَهُ مِنْ سُنَّتِهِ وَ قَدْ تَوَلَّيْنَا
بِتَوْفِيقِكَ صِيَامَهُ وَ قِيَامَهُ عَلَى تَقْصِيرٍ وَ أَدَّيْنَا فِيهِ
قَلِيلاً مِنْ كَثِيرٍ
يعنى : اى خداى من ما اهل اين ماه آن چنانى كه هستيم شريف نمودى به او ما را و مطلع
نمودى ما را منت خود را مران زمانى كه اشقيا جاهل بودند وقت او را، و محروم شدند به
واسطه شقاوتشان فضل آن را، و تويى صاحب آن چه كه اختيار نمودى ما را به آن چيز از
معرفت او، و هدايت نمودهاى تو ما را از طريقه او به تحقيق كه مباشرت نموديم ما به
توفيق تو روزه آن را و قيام آن را بر تقصير و جاى آورديم در آن ماه كمى از بسيار او
را.
اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ إِقْرَاراً بِالاسَآءَةِ
وَاعْتِرَافاً بِالاضَاعَةِ وَ لَكَ مِنْ قُلُوبِنَا عَقْدُ النَّدَمِ وَ مِنْ
أَلْسِنَتِنَا صِدْقُ الِاعْتِذَارِ فَأْجُرْنَا عَلَى مَآ أصَابَنَا فِيهِ مِنَ
التَّفْرِيطِ أجْراً نَسْتَدْرِكُ بِهِ الْفَضْلَ الْمَرْغُوبَ فِيهِ وَ نَعْتَاضُ
بِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الذُّخْرِ الْمَحْرُوصِ عَلَيْهِ وَأَوْجِبْ لَنَا عُذْرَكَ
عَلَى مَا قَصَّرْنَا فِيهِ مِنْ حَقِّكَ وَابْلُغْ بِأَعْمَارِنَا مَا بَيْنَ
أَيْدِينَا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ الْمُقْبِلِ فَإِذَا بَلَّغْتَنَاهُ فَأَعِنَّا
عَلَى تَنَاوُلِ مَآ أَنْتَ أَهْلُهُ مِنَ الْعِبَادَةِ وَ أَدِّنَآ إِلَى
الْقِيَامِ بِمَا يَسْتَحِقُّهُ مِنَ الطَّاعَةِ وَ أَجْرِ لَنَا مِنْ صَالِحِ
الْعَمَلِ مَا يَكونُ دَرَكاً لِحَقِّكَ فِى الشَّهْرَيْنِ مِنْ شُهُورِ الدَّهْرِ
اقرارا: مفعول له.
يعنى : براى اقرار به گناه تا اين كه حمد مكفر او باشد يا حال باشد يعنى در حال
اقرار به گناه زيرا كه اقرار به گناه از اعظم و اشرف اعمال است پس استحقاق حمد دارد
بر اقرار به گناه من.
التفريط: يعنى بر اعمال قليله كه تفريط نموديم ما در آداب، و در بعضى نسخ به ضاد
است و در بعضى به صاد به معنى مرغب فيه و در بعضى به خاء به معنى تخمين.
يعنى : پس مر تو را است ثناء از روى اقرار نمودن بر بدكارى، و اعتراف نمودن به ضايع
ساختن و مر تو را است از دلهاى ما بستن پشيمانى و از زبانها ما را راستى عذر
گفتن، پس مزد ده ما را بر آن چه رسيده ما را در آن از تقصير مزدى كه دريابيم به آن
فضيلتى را كه رغبت كرده شده است در آن، و عوض يابيم به آن از نوعهاى ذخيره حرص
داشته شده به آن، و واجب گردان براى ما عذر خواستن از تو را بر آن چه كه كوتاهى
نمودهايم در آن از حق تو، و برسان عمرهاى ما را به آن چه در پيش ما است از ماه
رمضان آينده، پس هرگاه رسيديم ما او را پس يارى نما بر گرفتن آن چه سزاوارى از
عبادت، و برسان ما را به سوى قيام به آن چه سزاوار است او را از بندگى نمودن، و
جارى ساز براى ما از عمل خوب آن چه را كه بوده باشد سبب دريافتن حق تو را در دو ماه
از ماههاى روزگار.
اللَّهُمَّ وَ مَآ أَلْمَمْنَا بِهِ فِى شَهْرِنَا هَذَا مِنْ
لَمَمٍ أَوْ إِثْمٍ أَوْ وَاقَعْنَا فِيهِ مِنْ ذَنْبٍ وَاكْتَسَبْنَا فِيهِ مِنْ
خَطِيئَةٍ عَلَى تَعَمُّدٍ مِنَّآ أَوْ عَلَى نِسْيَانٍ ظَلَمْنَا فِيهِ
أَنْفُسَنَا أَوِ انْتَهَكْنَا بِهِ حُرْمَةً مِنْ غَيْرِنَا فَصَلِّ عَلَى
مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاسْتُرْنَا بِسِتْرِكَ وَاعْفُ عَنَّا بِعَفْوِكَ وَ لا
تَنْصِبْنَا فِيهِ لاَِعْيُنِ الشَّامِتِينَ وَ لا تَبْسُطْ عَلَيْنَا فِيهِ
أَلْسُنَ الطَّاعِنِينَ وَاسْتَعْمِلْنَا بِمَا يَكُونُ حِطَّةً وَ كَفَّارَةً
لِمَآ أَنْكَرْتَ مِنَّا فِيهِ بِرَأْفَتِكَ الَّتِى لا تَنْفَدُ وَ فَضْلِكَ
الَّذِى لا يَنْقُصُ
اللغة:
لمم: گناهان صغيره.
واثم: گناهان كبيره را گويند، و المام به معنى مباشرت و جاى آوردن.
انتهاك: پردهدرى و بى احترامى نمودن.
يعنى : خداوندا آن چه جاى آورديم ما به او در اين ماه از گناه كوچك و بزرگ، يا واقع
شدهايم در آن ماه از گناهى يا كسب نمودهايم در آن از خطايا بر سبيل عمد از ما يا
بر سبيل فراموشى، ستم نمودهايم در آن بر نفسهاى خود، يا دريدهايم به آن حرمتى از
غير خود پس رحمت فرست بر پيغمبر و آل او و بپوشان ما را به پرده خود و عفو نما ما
را به در گذشتن خود، برپا مكن ما را پيش چشم شماتتكنندگان، و مگشا بر ما در آن
زبانهاى بدكاران را، و كار فرماى ما را به آن چه مىباشد سبب فرو نهادن و پوشاندن
مر آن چيزى را كه ناخوش داشتهاى از ما در آن به مهربانى تو كه فانى نمىشود، و فضل
تو آن فضلى كه كم نمىشود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاجْبُرْ
مُصِيبَتَنَا بِشَهْرِنَا وَ بَارِكْ لَنَا فِى يَوْمِ عِيدِنَا وَ فِطْرِنَا
وَاجْعَلْهُ مِنْ خَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْنَآ أَجْلَبِهِ لِعَفْوٍ وَ أَمْحَاهُ
لِذَنْبٍ وَاغْفِرْ لَنَا مَا خَفِىَ مِنْ ذُنُوبِنَا وَ مَا عَلَنَ
خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و تدارك نما مصيبت ما را به ماه ما و مباركى ده
ما را در روز عيد ما و روز فطر ما، و بگردان او را از بهترين روزى كه گذشته است بر
ما، كشندهترين روزى مر عفو را، و محوكنندهترين روزى مر گناه را و بياموز از براى
ما آن چه پنهان است از گناهان ما و آن چه آشكار است.
اللَّهُمَّ اسْلَخْنَا بِانْسِلاخِ هَذَا الشَّهْرِ مِنْ
خَطَايَانَا وَ أَخْرِجْنَا بِخُرُوجِهِ مِنْ سَيِّئَاتِنَا وَاجْعَلْنَا مِنْ
أَسْعَدِ أَهْلِهِ بِهِ وَ أَجْزَلِهِمْ قِسْماً فِيهِ وَ أَوْفَرِهِمْ حَظّاً
مِنْهُ
خداوندا بيرون آر ما را به بيرون آمدن اين ماه از گناهان ما، و بيرون آور ما را به
در آوردن آن از بدىهاى ما، و بگردان ما را از خوشبختترين اهل اين ماه به آن، و
بيشترين ايشان از حيث بهره در آن، و تمامترين آنها از روى نصيب از آن.
اللَّهُمَّ وَ مِنْ رَعَى حَقَّ هَذَا الشَّهْرِ حَقَّ
رِعَايَتِهِ وَ حَفِظَ حُرْمَتَهُ حَقَّ حِفْظِهَا وَ قَامَ بِحُدُودِهِ حَقَّ
قِيَامِهَا وَاتَّقَى ذُنُوبَهُ حَقَّ تُقَاتِهَا أَوْ تَقَرَّبَ إِلَيْكَ
بِقُرْبَةٍ أَوْجَبَتْ رِضَاكَ لَهُ وَ عَطَفَتْ رَحْمَتَكَ عَلَيْهِ فَهَبْ لَنَا
مِثْلَهُ مِنْ وجْدِكَ وَ أَعْطِنَآ أَضْعَافَهُ مِنْ فَضْلِكَ فَإِنَّ فَضْلَكَ لا
يَغِيضُ وَ أنْ خَزَآئِنَكَ لا تَنْقُصُ بَلْ تَفِيضُ وَ أنْ مَعَادِنَ إِحْسَانِكَ
لا تَفْنَى وَ أنْ عَطَآءَكَ لَلْعَطَآءُ الْمُهَنَّا
وجد: به معنى غنا و توانگرى.
يعنى : خداوندا هر كه رعايت كرد حق اين ماه را حق رعايت او، و نگهداشت حرمت او را
حق حرمت او، و ايستاد به اجراى حدود آن حق ايستادن.
و پرهيز كرد از معاصى اين ماه حق پرهيزگارى آن، يا نزديكى نمود به سوى تو نزديكى كه
واجب نموده است خورسندى تو را براى او، و مهربانى كرده رحمت تو بر آن، پس ببخش ما
را مانند آن از توانگرى خود، و عطاى نما ما را اضعاف آن از فضل خود پس به درستى كه
فضل تو نقصان نمىشود و به درستى كه خزانههاى تو كم نمىشود بلكه زياد مىشود، و
معدنهاى احسان تو فانى نمىگردد به درستى كه عطاى تو عطايى است گوارا.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَاكْتُبْ لَنَا
مِثْلَ أُجُورِ مَنْ صَامَهُ أَوْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
خداوندا رحمت فرست بر محمد و آل او و بنويس براى ما مانند مزدهاى آنها كه روزه
گرفتند اين ماه را يا بندگى نمودند مر تو را در آن تا روز قيامت.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَتُوبُ إِلَيْكَ فِى يَوْمِ فِطْرِنَا
الَّذِى جَعَلْتَهُ لِلْمؤمنين عِيداً وَسُرُوراً وَ لاَِهْلِ مِلَّتِكَ مَجْمَعاً
وَ مُحْتَشَداً مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ أَذْنَبْنَاهُ أَوْ سُوءٍ أَسْلَفْنَاهُ أَوْ
خَاطِرِ شَرٍّ أَضْمَرْنَاهُ تَوْبَةَ مَنْ لا يَنْطَوِى عَلَى رُجُوعٍ إِلَى
ذَنْبٍ وَ لا يَعُودُ بَعْدَهَا فِى خَطِيئَةٍ تَوْبَةً نَصُوحاً خَلَصَتْ مِنَ
الشَّكِّ وَ الِارْتِيَابِ فَتَقَبَّلْهَا مِنَّا وَارْضَ عَنَّا وَ ثَبِّتْنَا
عَلَيْهَا
محتشد و مجمع قريب همديگر است در معنى احتشاد يعنى گرد هم در آمدن.
يعنى : خدايا به درستى كه ما توبه مىكنيم به سوى تو در روز فطرمان، كه گردانيدى او
را از براى مومنان عيد و شادمانى و از براى اهل دين مجمع از هر گناهى كه كردهايم
او را، يا بدى كه پيش انداختهايم او را يا انديشه بدى كه در دل داشتهايم او را
بازگشت نمودن كسى كه در دل خود گذرانيده باشد
در رجوع به سوى گناهى و باز نگردد، پس از آن در خطايى، بازگشت خالص كه پاك باشد از
شك و ريب قبول نما او را از ما و راضى شو به آن از ما و ثابت دار ما را بر آن.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا خَوْفَ عِقَابِ الْوَعِيدِ وَ شَوْقَ
ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى نَجِدَ لَذَّةَ مَا نَدْعُوكَ بِهِ وَ كَأْبَةَ مَا
نَسْتَجِيرُكَ مِنْهُ وَ اجْعَلْنَا عِنْدَكَ مِنَ التَّوَّابِينَ الَّذِينَ
أَوْجَبْتَ لَهُمْ مَحَبَّتَكَ وَ قَبِلْتَ مِنْهُمْ مُرَاجَعَةَ طَاعَتِكَ يَآ
أَعْدَلَ الْعَادِلِينَ
خداوندا روزى كن ما را ترس عقاب وعيد، و شوق ثواب وعده داده شده تا بيابيم لذت آن
چه را كه مىخوانيم به آن، و اندوه آن چه پناه مىجوييم به تو از آن، و بگردان ما
را نزد خود از توبه كنندگان آن چنانى كه واجب كردى براى آنها دوستى خود را و قبول
نمودهاى تو از ايشان بازگشت به طاعت خود را، اى عادلترين عدلكنندگان.
اللَّهُمَّ تَجَاوَزْ عَنْ آبَآئِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ
أهْلِ دِينِنَا جَمِيعاً مَنْ سَلَفَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَبَرَ إِلَى يَوْمِ
الْقِيَامَةِ
خداوندا در گذر از پدران ما و مادران ما و اهل دين ما همگى، هر كه گذشته است از
ايشان و هر كه آينده است تا روز قيامت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيِّنَا وَ آلهِ كَمَا
صَلَّيْتَ عَلَى مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلهِ كَمَا
صَلَّيْتَ عَلَى أَنْبِيَآئِكَ الْمُرْسَلِينَ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلهِ كَمَا
صَلَّيْتَ عَلَى عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَفْضَل مِنْ ذَلِكَ يَا رَبَّ
الْعَالَمِينَ صَلاةً تَبْلُغُنَا بَرَكَتُهَا وَيَنَالُنَا نَفْعُهَا وَ
يُسْتَجَابُ لَهَا دُعَآؤُنَا إِنَّكَ أَكْرَمُ مَنْ رُغِبَ إِلَيْهِ وَأَكْفَى
مَنْ تُوكِّلَ عَلَيْهِ وَ أَعْطَى مَنْ سُئِلَ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَنْتَ عَلَى
كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ
خداوندا رحمت فرست بر پيغمبر و آل او چنان كه رحمت فرستادى بر فرشتگان مقربانت، و
رحمت فرست بر او و بر آل او چنان كه رحمت فرستادى بر پيغمبران مرسلانت.
و رحمت فرست بر او و بر آل او چنان كه رحمت فرستادى بر بندگان صلحايت و بهتر از آن
اى پروردگار رحمتى كه به ما رسد بركت او و به ما رسد نفع او و مستجاب شود براى آن
دعاى ما به درستى كه تو كريمترى از هر كه رغبت به سوى او شود و كار گذار از هر كه
توكل بر او شود، و دهندهتر از هر كه سئوال شود از فضل او و تو بر هر چيز قادرى.
بدان كه مابين نبى و مرسل عموم مطلق است، مرسل آن است كه او را كتاب باشد گفته شده
كه ايشان سيصد و سيزده نفرند و اولى العزم از پيغمبران آنهايند كه دينشان ناسخ
اديان سالفه باشد.
بدان كه اين دعا در روز آخر رمضان نيز خواندن آن مستحب است چنان كه بعض محدثين
تصريح كردهاند و دور نيست در شب آخر هم29
بلكه به مقتضاى وداع آن است كه پيش از تمام شدن باشد به عبارت اخرى در ماقبل آخر و
كيف كان در هر يك از سه وقت يعنى روز فطر و شب آخر و روز آخر خوانده شود خوب است در
جاى خود است.
29) در احتجاج طبرسى از توقيع امام غايب عجل الله فرجه روايت نمايد كه
آن بزرگوار فرمودهاند:
كه عمل شهر رمضان در شبهاى او جاى آورده شود و وداع در شب آخر او اگر خوف
نقصان ماه دارى در دو شب جاى آور. (منه) |