شرح صحيفه سجاديه

آيت الله مدرسي چهاردهي

- ۳ -


وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ بَعْدَ هَذَا التَّحْمِيدِ فِي الصَّلاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى مَنَّ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ دُونَ الامَمِ الْمَاضِيَةِ وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ بِقُدْرَتِهِ الَّتِى لا تَعْجِزُ عَنْ شَيْ‏ءٍ وَ اءِنْ عَظُمَ وَ لا يَفُوتُهَا شَيْ‏ءٌ وَ اءِنْ لَطُفَ فَخَتَمَ بِنَا عَلَى جَمِيعِ مَنْ ذَرَأَ وَجَعَلَنَا شُهَدَآءَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وَ كَثَّرَنَا بِمَنِّهِ عَلَى مَنْ قَلَّ
اللغة:
المنة خدمت و اعطاء به ديگرى كردن كه در مقابل، عوض نداشته باشد و آن موجب انفعال او شود به عبارت اخرى ممنون هر وقت كه متذكر شود انفعال از براى او حاصل شود.
امم: جمع امت و امت از براى او معانى است معنى شايع و متعارف امت به معنى مخلوق و امت هر نبى تابعين را گويند.
قرون: جمع قرن به معنى اهل زمان به معنى هفتاد سال آمده و هشتاد سال نيز گفتند و سى سال نيز گفتند.
بعضى گفته‏اند كه قرن اهل زمان يك پيغمبر را گويند.
شى‏ء عبارت است از چيزى كه قابل باشد كه موجود شود، ذرأ خلق.
دون: به معنى غير و سوى از روى مجاز زيرا كه گفته شد او در اصل به معنى نزديكى است ثم استعمل فى كل ما جاوز عن حده.
لطيف: آن است كه ديده به بصر نشود مقابل محسوس.
ختم: مهر زدن.
جحد: انكار كردن.
التركيب: وَ آلِهِ مجرور معطوف على ضمير عليه و اين عبارت متفق عليه و او اقوى است شاهد بر اين كه عطف ظاهر بر ضمير بدون اعاده جار متفق عليه است و اين مذهب كوفيين است و اما بصريين مانع شدند و گفتند اين عطف، عطف بر جزء كلمه است و او غير جائز لكن بعد ورود مثل اين كلام مسموع نيست بلى آل را بعضى منصوب خواندند بر اين نسخه كه عطف شود بر محل ضمير عليه يا اين كه واو به معنى مع باشد لكن جمعى از افاضل دعوى تواتر در نقل خبرى كردند از ازمنه سابقه تا زمان ما بعضى را عقيده چنان است كه قاعده چنان بود كه اعاده جار شود لكن ترك او به واسطه روايتى است كه منسوب به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سلم است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
من فصل بينى و بين آلى بعلى فقد جفانى يا اين كه لم ينل شفاعتى
و اين خبر كذب است زيرا كه در كتب ادعيه ماثوره در دعاء ختم قرآن اين كتاب اين فصل واقع شده است اين خبر نقل شد از كتب اسمعيليه، بعضى بر آنند كه على نيست بلكه على عليه السلام است چنان كه بعضى از اشعريه را اعتقاد اين است به اين كه در مقام تصليه گفته شود: اللهم صلى على محمد و على آل محمد و اين حديث رد بر اين مقاله است.
بقدرته: متعلق بمنه باء فى قوله بنا ظاهر السببيه.
شرح : يعنى ثناء معبودى را سزاست كه منت نهاد بر ما به وجود شريف حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آلِهِ و سلم بر امم سابقه و اهل ازمنه سالفه اين منت گذاشته شد، اين منت او ما را بر اين نعمت از قدرت او است كه اين صفت دارد كه عاجز نيست از هيچ چيز اگر چه آن شى‏ء عظيم و بزرگ باشد و هيچ از او فوت نشود اگر چه كمال لطافت را داشته باشد پس ختم و عقب قرارداد ما را بر جميع مخلوق خود، و گردانيد ما را شاهد بر كسى كه ملك راست و زياد كرد ما را به منت خود بر كسانى كه ما را كم و قليل مى‏شمردند.
تنبيهان: اول آن است كه در اول اين دعاى شريف امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام فرمود:
و الحمدلله با واو به حسب سوق كلام آن است كه عطف بر فقرات سابقه باشد به حسب سوق و اين فقره صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيست، بلكه تعداد مرتبه‏اى از مراتب ثناء است و شاهد بر مقال بعضى از شراح نقل كردند از نسخ قديمه كه خالى از عنوان مذكور است بر فرض تمام نسخ با اين عنوان معنون باشند دليل بر اعتبار آن است كه غاية مافى الباب اصل دعاء سند او معلوم شد نه عناوين او به اين معنى كه عنوان هم از او عليه السلام رسيده باشد.
دويم، اين است كه اين فقرات ثلاثه اخيره اعنى قوله فاختم بناء.
احتمال دارد كه اشاره به امت مرحومه باشد يعنى در امت نبوى اين سه صفت است اما صفت اول و سيم واضحست و اما دويم اشاره به آيه شريفه و جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و روايت شد از حضرت صادق عليه السلام، كه فرمودند بعد از اين كه روز قيامت مى‏شود و جمع مى‏كند خداوند خلايق را از براى حساب پس اول كسى كه خوانده مى‏شود از براى حساب حضرت نوح على نبينا وَ آلِهِ و عليه السلام است پس گفته مى‏شود به او كه آيا رسانيدى؟ عرض مى‏كند: بلى يا رب؛ گفته ميشود: شاهد بر اين دعوى كيست؟ عرض مى‏كند: محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پس نوح بيرون مى‏آيد و گام مى‏زند بر گردن‏هاى مردم، تا اين كه مى‏آيد به سوى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آن جناب مستطاب كامياب صلى الله عليه و آله و سلم بالاى تلى از مشك است و با او است على عليه و على آله الصلوة و السلام اين است قوله تعالى: فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا پس عرض مى‏كند: نوح عليه السلام كه يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم خلاق عالم فرموده به من و سئوال كرده از من كه آيا رساندى عرض كردم: بلى؛ فرمود: شهود كيست؟ عرض كردم: محمد صلى الله عليه و آله و سلم از من شهود مى‏خواهد پس پيغمبر مى‏فرمايد: يا جعفر و يا حمزه برويد شهادت بدهيد كه نوح تبليغ كرده است پس حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود كه جعفر و حمزه شاهد هستند بر انبياء به اين كه رساندند راوى عرض مى‏كند كه جعلت فداك پس على عليه السلام كجا است فرمودند كه على عليه السلام اعظم قدر است از شهادت و در روايات عامه هم نظير اين مضمون است كه امم در روز قيامت منكر مى‏شوند تبليغ انبياء را پس مطالبه مى‏كنند از انبياء شهود را پس اين امت را شاهد آوردند و احتمال ديگر كه مراد از اين فقرات ثلثه ائمه اثنى عشر عليهم السلام جميعا صلوات الله الملك الاكبر باشند چنان چه روايات كثيره بر اين مقاله شاهد است حتى روايت از حضرت باقر عليه الصلوة والسلام كه فرمود آن حضرت عليه الصلوة والسلام كه مائيم امت وسط، مائيم شهداء بر خلق و حجت روى زمين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شاهد بر ما است و ما شاهد بر خلقيم هر كه تصديق كرد ما را در روز قيامت تصديق مى‏كنيم او را و هر كه تكذيب كرد تكذيبش مى‏كنيم فتامل.
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ وَنَجِيبِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَصَفِيِّكَ مِنْ عِبَادِكَ وإِمَامِ الرَّحْمَةِ وَقَآئِدِ الْخَيْرِ وَمِفْتَاحِ الْبَرَكَةِ
اللهم اصله يا الله بود، حذف حرف نداء كردند و عوض او ميم مشدده آوردند و لذا جمع هرگز نشوند و اين از خصايص لفظ الله است يكى از خصايص ديگر اين لفظ آن است كه تاء قسم در او داخل مى‏شود و بعضى گفته‏اند، كه اصل او يا الله امنا بالخير بود و حذف للتخفيف و قيل اللهم.
صلوة در لغت به معنى دعا است لكن انتساب او به خداوند رحمت است مجازا.
وحى عبارت است از اين كه مطلب به رسول برسد به واسطه ملك به خلاف الهام فانه القاء فى القلب فى اليقظة فانه خلاف الرؤيا التى يلقى فى القلب فى النوم
نجيب اختيار شده و صفى خاص خلص.
قائد: از قود يعنى كشيدن.
بركة: يعنى زيادتى بارك الله اى زاده.
التركيب: اين فقرات بعد از محمد همه صفت او هستند و اضافه امام به سوى رحمت يا به تقدير لام است يا به تقدير من و فقره بعد از او اضافه لاميه است.
شرح : يعنى اى رب من بفرست رحمت خود را بر محمد كه اين صفت دارد كه امين تو است بر وحى تو و برگزيده تو است از خلق تو و خاص خلص تو است از عباد تو و او است پيشواى رحمت و كشنده خير و كليد بركت.
تذنيب: در لفظ نجيب و صفى اشعار است بر آن كه خلاق عالم از تمام مخلوق خود از ذوى العقول او را اختيار كرد و در ميان انسان هم او را.
به عبارت اخرى از دو حيث او برگزيده شد از ميان تمام مخلوق و در ميان تمام بندگان.
كَمَا نَصَبَ لِأَمْرِكَ نَفْسَهُ وَعَرَّضَ فِيكَ لِلْمَكْرُوهِ بَدَنَهُ وَكَاشَفَ فِى الدُّعَآءِ إِلَيْكَ حَامَّتَهُ وَحَارَبَ فِى رِضَاكَ أُسْرَتَهُ وَقَطَعَ فِى إِحْيَآءِ دِينِكَ رَحِمَهُ
اللغة:
الحامة به تشديد الميم الخاصة و حامة الرجل اقرباءه، و منه هوَ لاء اهل بيتى و حامتى اذهب الله عنهم الرجس، رحم الرجل من يجمع بينه و بينه نسب و در عرف خويش را گويند.
نصب: تعب.
عرض: بالتشديد به معنى العرض آشكار كردن و اسرة الرجل رهطه و قبيلته.
التركيب: الكاف فى قوله كما نصب للتعليل كقوله و دنا هم كما دانوا.
شرح : يعنى به علت اين كه در تعب انداخت نفس خود را از براى شغل و شأن تو و در ذمعرض مكروه قرار داد در راه تو بدن خود را و محاربه كرد در رضاى تو با قبيله خود و قطع كرد در احياء دين تو رحم خود را.
وَ أَقْصَى الادْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ وَ قرَّبَ الاقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ وَوَالَى فِيكَ الابْعَدِينَ وَ عَادَى فِيكَ الاقْرَبِينَ
اللغة:
ادنين و اقصين: جمع ادنى و اقصى به معنى نزديك و دور يعنى دورى كرد با خويش و قوم خود براى انكار ايشان خدا را و نزديك كرد كسانى را كه دور بودند.
يعنى رحم نبودند براى اين كه آنها قبول تو كردند و دوستى كرد در راه تو با مردمان بعيد دور و دشمنى كرد براى خاطر تو با خويش‏هاى نزديك.
وَ أَدْأَبَ نَفْسَهُ فِى تَبْلِيغِ رِسَالَتِكَ وَأَتْعَبَهَا بِالدُّعَآءِ إِلَى مِلَّتِكَ وَشَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِكَ وَهَاجَرَ إِلَى بِلادِ الْغُرْبَةِ وَمَحَلِّ النَّأْيِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقَطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ إِرَادَةً مِنْهُ لاِِعْزَازِ دِينِكَ وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ بِكَ
اللغة:
أدأب اى اتعب او الزم يقال دأب اى تعب او لزم.
ملة: احكامى كه از قبل خدا به رعيت بايست برسد، از جهتى كه او را فرمودند به ديگرى ملت مى‏گويند و از جهتى كه به آن بايد عمل شود مذهوب گويند و از جهتى كه بايد معتقد شود دين گويند.
هجرت: دور شدن از بلد و منزل.
نأى: دورى نأى اى بعد.
وطن: مقابل غربت.
رحل: منزل.
التركيب: ارادة و استنصارا مفعول له از براى فاعل أدأب، مأنس و مسقط و موطن و موضع اسم مكان و زمان هستند.
يعنى : مداومت كرد نفس خود را در رسالت رساندن تو و به تعب انداخت نفس خود را در دعوت به سوى ملت تو و مشغول كرد نفس خود را به نصيحت اهل دعوت تو يعنى : آن هايى كه دعوت شدند به دار السلام و هجرت كرد به سوى بلاد غريبه و محل دورى از وطن و منزل خود و جاى پاى خود يعنى : مكانى كه در آن جا رفت و آمد زياد كرده بود و محل سقوط رأس خود.
يعنى : جايى كه در آن جا متولد شده بود و مكانى كه انس نفس شريف او بود به واسطه اقراب و عشاير اين عمل را نمود به علت اين كه اراده او بود كه عزيز كند دين تو را و طلب نصرت كند از اهل آن بلاد بر اهل كفر كه ازاله باطل ايشان كند.
حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِى أَعْدَآئِكَ وَاسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِى أَوْلِيَآئِكَ فَنَهَدَ إِلَيْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِكَ وَ مُتَقَوِّياً عَلَى ضَعْفِهِ بِنَصْرِكَ
اللغة:
استتب الامر اى استقام در بعضى از نسخ بدل استتب استنام است از سنام به معنى رفعت.
نهد: اى نهض اى قام.
شرح : يعنى محكم نمود براى خود چيزى را كه قصد نموده بود در دشمنان تو و تمام نمود از براى خود چيزى را كه تدبير كرد در حق اولياى تو به عبارت اخرى غرض او آن بود كه اعداى خدا ذليل و اوليائش عزيز باشند و اين مطلب از براى ايشان حاصل شد پس نهوض كرد و رفت به سوى ايشان ابتدا كننده به اعانت تو از تو طلب اعانت كرد بر اعداء و قبول قوت كرد بر ضعف خود به سبب يارى.
فَغَزَاهُمْ فِى عُقْرِ دِيَارِهِمْ وَهَجَمَ عَلَيْهِمْ فِى بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ حَتَّى ظهَرَ أَمْرُكَ وَعَلَتْ كَلِمَتُكَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
اللغة:
غزا اى جاهد.
عقر: اصل شى‏ء را گويند.
هجم: سرزده داخل شدن.
بحبوحة الشى‏ء: وسطه.
قرار: منزل و مأوى.
علت: اى رفعت من العلو.
كلمة: در اين عبارت از وحدانيت و متفرعات او است.
شرح : يعنى پس جهاد كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با ايشان در خانه هايشان به اين معنى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جانب ايشان رفت و آنها را دعوت كرد يا معنى آن است كه پيغمبر جهاد ايشان كرد در فنا كردن ديار ايشان كه خانه‏هاى ايشان را خراب كرد و سرزده به ايشان داخل شد در وسط منازل ايشان كه از براى ايشان مفر نباشد تا اين كه ظاهر كرد امر تو را و بلند كرد كلمه تو را اگر چه كفار در اظهار امر، و رفع كلمه مكروه بودند به عبارت اخرى آن قدرى كه در وسع او بود مسامحه نكرد.
اللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بِمَا كَدَحَ فِيكَ إِلَى الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مِنْ جَنَّتِكَ حَتَّى لا يُسَاوَى فِى مَنْزِلَةٍ وَ لا يُكَافَأَ فِى مَرْتَبَةٍ وَ لا يُوَازِيهُ لَدَيْكَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ
اللغة:
كدح: عمل كردن از روى تعب و مشقت.
عليا: افعل التفضيل مونث اعلى.
منزلة و منزل: مرتبه، و التاء للوحده.
نبى: فعيل، انسانى است كه خبر مى‏دهد از جانب خداى تعالى بدون واسطه بشر و فرق ما بين نبى و رسول معلوم است.
موازاة: مقابله و برابرى كردن.
شرح : يعنى اى خداوند عالم بلند كن تو او را به عوض چيزى كه تعب كشيده است در حق تو به سوى مرتبه بالاتر از بهشت تو تا اين كه مساوى او نشود در هر مرتبه و برابرى نكند نزد تو ملك مقرب و نبى مرسل به عبارت اخرى، او را مقدم بر هر كسى در مرتبه نما.
تنبيه: گاهى خيال مى‏شود اين نحو دعا موجب حسد است كه راضى نمى‏شود كه احدى از اولياء قرين و هم درجه او شوند چه جاى اين كه آنها بالاتر شوند و دفع اين شبهه آن است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به مقتضى اجر و مزد و شرافت بايد تفوق داشته باشد و الان امام عليه الصلوة والسلام عرض مى‏كند به خدا كه: آن چيزى كه در خور او است در حق او به عمل آورد.
جواب ديگرى به خيال حقير مى‏رسد و آن اين است كه متمنى زوال نعمت از ديگرى نشود به عبارت اخرى نعمت داده شده گرفته شود اگر كسى مالى داشته باشد و مى‏خواهد به فقيرى بدهد هر فقيرى كه طمع آن كند كه آن مال به او برسد حسد نخواهد برد يا اين كه مال خوب و بد دارد و مى‏خواهد هر يك از آن را به كسى دهد هر يك به طمع آن مال خوب مى‏كند و از جهت او تعالى شأنه است درجه فوق درجه ديگر كسى كه تمناى آن درجه بالا را كند حسود نيست دلالت بر اين دو جواب مى‏كند دو فقره از زيارت جامع كبيره يكى آن كه مى‏فرمايد كه:
لا يبقى ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا عالم و لا جاهل و لا دنى و لا فاضل الا عرفهم جلالة امركم
و جاى ديگر مى‏فرمايد:
و يملك فى دولتكم.
وَ عَرِّفْهُ فِى أَهْلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أُمَّتِهِ المؤمنين مِنْ حُسْنِ الشَّفَاعَةِ أَجَلَّ مَا وَعَدْتَهُ
اللغة:
تعريف در لغت به معنى شناسانيدن من عرف و گاهى به معنى اعلام و تحقيق نيز آيد.
اجل از جليل به معنى عظيم است.
التركيب: احتمال دارد كه منصوب به نزع خافض باشد اى من اجل شايد صفت باشد هم مكسور از براى حسن الشفاعة.
تحقيق: حضرت واهب العطايا يا وعده شفاعت كبرى را به حضرت ختمى مآب صلوات الله و بركاته عليه وَ آلِهِ الانجاب كرامت فرموده به قوله تعالى: و لسوف يعطيك ربك فترضى و قوله تعالى: عسى آن يبعثك الله مقاما محمودا و آن جناب هم وعده شفاعت داده كه اهل بيت عليهم الصلوة والسلام و مؤمنين رضوان الله عليهم اجمعين خواهند شافع شد.
شايد چنان چه وارد شده است كه مومن شفاعت كند مثل ربيعه و مضر را كه دو قبيله بزرگند از عرب، و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مروى است كه فرمودند كه: خداوند تعالى بعد از اين كه جمع كند اولين و آخرين را در موقف ندا كند منادى خداى تعالى از زير عرش كه‏اى گروه مردمان چشم‏هاى خود را بپوشانيد كه فاطمه دختر پيغمبر سيده زنان عالم عبور كند از صراط پس تمام مردم چشم‏هاى خود را بپوشانند پس فاطمه عليها السلام عبور از صراط كند باقى نمى‏ماند احدى در قيامت مگر اين كه چشم خود را بپوشانند مگر محمد و على و حسنين عليهم السلام و اولاد طاهرين ايشان زيرا كه ايشان با او محرمند پس از اين كه صديقه طاهره عليها السلام داخل بهشت شود باقى مى‏ماند چادر او، كشيده شده در صراط طرفى از چادر در دست مبارك ايشان است و حال اين كه ايشان در بهشت هستند و طرف ديگر در عرصات قيامت پس ندايى كند منادى خلاق عالم كه‏اى دوستان فاطمه زهرا عليها السلام بگيريد ريش‏هاى چادر فاطمه عليها السلام را پس نماند محبى از او مگر اين كه مى‏گيرد ريشه‏اى از ريش‏هاى آن چادر را تا اين كه مى‏گيرند به آن ريشها هزار قيام و هزار قيام عرض شد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه مقدار است هر فيامى؟
فرمودند: هزار هزار به واسطه آن شفيعه نجات مى‏يابند از جهنم، و در بعضى از روايات است كه عبور نكند كسى از صراط مگر اين كه نوشته‏اى از على بن ابى طالب عليه الصلوة والسلام داشته باشد و از اميرالمؤمنين عليه السلام مروى است كه فرمودند: لا يزال من ايستاده‏ام در صراط و مى‏خوانم خداى را و عرض مى‏كنم: رب سلم شيعتى و محبى و انصارى و من توَ لانى فى دار الدنيا
پس ندايى از عرش خلاق عالم آيد از قبل خدا كه دعاى تو را مستجاب كردم و شفاعت در حق شيعه خود و شفاعت هر يك از شيعه من و دوستان من و ياران من و هر كه مرا دوست داشت، و جنگ كرد كسى را كه با من حرب كرد در هفتاد هزار نفر از خويشان و همسايه خود.
ملخص كلام اخبار از اين نمط زياده است نتيجه همه آن است كه شفاعت ائمه عليهم السلام و مؤمنين رضى الله تعالى عنهم از چيزهايى است كه خداى تعالى وعده داده است و مى‏توان گفت كه اين امور وعده به حضرت نبوى نشد لكن از معلومات است اگر اين نحو اتفاق افتد از براى مؤمنين و امت آن سبب بزرگى آن وجود مباركست در بازار قيامت زيرا كه تبعه كه به اين مرتبه باشند دلالت بر كمال علو مرتبه متبوع كند.
شرح : يعنى محقق يا ثابت يا معروف كن او را و بشناسان او را و اهل بيت و امت مؤمنين او را و از حسن شفاعت كه بزرگترين چيزهايى است كه بر او وعده داده شده است.
تنبيه: وعده هايى كه بر او شد از امور دنيا و آخرت زياد است از جمله آنها شفاعت است.
يَا نَافِذَ الْعِدَةِ يَا وَافِىَ الْقَوْلِ يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ
اللغة:
نفوذ به معنى سوراخ كردن يق نفده اى سلكه و گاهى اطلاق مى‏شود بر معنى امضاء.
سيئات: جمع سيئه به معنى سوء و بدى و كنايه از معاصى و عقوبات است.
ضعف: دو مقابل كردن است.
شرح : يعنى اى امضاء كننده وعده، اى وفاكننده قول، اى تبيدل كننده سيئات به اضعاف او از حسنات.
تتميم: از الطاف خفيه واهب العطايا يا جل اسمه تبديل سيئات است به حسنات به اضعاف سيئات مثلا جاى آوردن بعضى از عبادات مثل آن است كه از مادر متولد شده باشد علاوه بر آن كسب درجات هم به آن خواهد شد.
چنان كه وارد است كه الصلوة معراج المؤمن و الصوم جنة من النار.
إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
فضل به معنى خود و عطاء و مطلق رفعت و زيادتى و صفت آوردن فضل به عظمة براى آن است تا دلالت كند بر اعطائات فوقيه من حيث القدر و الكميه فتامل.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي الصَّلاةِ عَلَى حَمَلَةِ الْعَرْشِ وَ كُلِّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ‏

تخصيص دعاء امام عليه السلام به اين دو صنف از ملائكه به واسطه ثبوت بعضى از خصوصيات و مزايا است در ايشان دون ساير اصناف ملائكه اما فرقه اولى با وجود آن شغل عظيم كه از براى ايشان است كه عبارت باشد از برداشتن عرش مجيد عظيم استغفار مى‏كنند از براى مؤمنين چنان كه در قرآن مجيد اشاره به آن نموده است كه:
الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا.
و اما فرقه دويم خدماتى مى‏كنند راجع به عباد مى‏شود، و قبول وَ لايت اميرالمؤمنين نمودند بعد از عرض وَ لايت بر ايشان چنان كه در روايت فرموده است كه وَ لايت ما را عرض بر ملائكه نمودند هر يك از ايشان قبول نمودند از مقربين شدند هر كه نكرد نشد مراد از قبول و عدم قبول در روايت شايد مبادرت و عدم مبادرت باشد چنان كه در انبياء على نبينا وَ آلِهِ و على سائرهم الصلوة و السلام اتفاق افتاد.
در حديث ابى حمزه ثمالى وارد است كه عبدالله بن عمر داخل شد بر حضرت على بن الحسين عليه الصلوة والسلام و عرض كرد خدمت آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام كه: اى پسر حسين شما مى‏گوييد كه يونس بن متى در شكم ماهى حبس نشد مگر به واسطه اين كه عرض وَ لايت جدم را بر او نمودند و او توقف نمود. فرمودند: بلى؛ مادرت به عزايت بنشيند. عرض كرد: معلوم نما بر من اين مطلب را اگر راست مى‏گوييد.
پس آن جناب امر فرمودند كه بپوشد دو چشم خود را به دستمالى پس بعد از ساعتى امر فرمودند كه ديده خود را باز نمايد عبدالله مى‏گويد: پس ناگاه خود را در كنار دريايى ديدم كه امواج او متلاطم است پس ابن عمر عرض كرد: يا سيدى خونم در گردن شما است بترس از خدا و بترس از نفس من فرمودند: قدرى صبر كن بر تو معلوم كنم اگر من راست مى‏گويم پس فرمودند: يا ايها الحوت ماهى سر از دريا بيرون آورد مثل كوهى بزرگ و او مى‏گفت: لبيك لبيك يا ولى الله فرمودند: تو كه هستى؟ عرض كرد: منم حوت يونس، خلاق عالم مبعوث نكرد پيغمبرى اززمان آدم على نبينا وَ آلِهِ و عليه الصلوة و السلام تا زمان جد شما صلى الله عليه و آله و سلم مگر اين كه عرض نمود وَ لايت شما اهل بيت را بر او هر كه قبول كرد سالم ماند و نجات يافت و هر كه توقف و تردد كرد در حمل و قبول رسيد بر او آن چه نرسيد آدم عليه السلام را از مصيبت، نرسيد نوح را از غرق، و نرسيد ابراهيم را از آتش، و يوسف را از چاه، و ايوب را از بلا، و داود را از خطيه، مگر اين كه از توقف و تردد بود، تا اين كه يونس را مبعوث كرد وحى فرستاد به سوى او كه قبول نمايد وَ لايت اميرالمؤمنين را و اولاد او را عليهم السلام عرض كرد: چگونه قبول نمايم وَ لايت كسى را كه نديدم، و نشناختم پس او را مبتلا كرد در شكم من و بر من وحى فرستاد كه استخوان او را نشكنم پس در شكم من مكث نمود چهل روز در ظلمات ثلث ندا مى‏كرد لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين قد قبلت ولاية على بن ابى طالب عليه السلام و الائمة الراشدين من ولده
بعد از اين كه ايمان آورد به وَ لايت شما امر كرد خداى بر من كه بيندازم او را در كنار دريا، پس حضرت فرمودند: اى ماهى برگرد.
تنبيه: چون كه صلوات و درود براى كسى نمودن يا فائده او راجع به كسى است كه صلوات مى‏فرستد يا بر كسى كه از براى او فرستاده شده و على اى تقدير سبب نفعى از منافع است و ملك مقرب و نبى مرسل ايشان نزد معبود به حق اكرم و اجل هستند از ساير اصناف مخلوق پس كسى كه محب و مخلص حضرت معبود است و راى او چيزى نظر چيز نيست بناء منفعت بردن دارد يا منفعت رساندن لا بد مقربين حضرت معبود يا به واسطه فيض هستند يا به ايشان فيض مى‏رسد و اين مطلب روشن است به مقايسه سلطان ظاهر و اركان مملكت او.
اللَّهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِكَ الَّذِينَ لا يَفتُرُونَ مِنْ تَسْبِيحِكَ وَ لا يَسْأَمُونَ مِنْ تَقْدِيسِكَ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ وَ لا يُؤْثِرُونَ التَّقْصِيرَ عَلَى الْجِدِّ فِى أَمْرِكَ وَ لا يَغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ إِلَيْكَ
اللغة:
حملة: جمع مكسر حامل به معنى بردارنده و به دوش گيرنده است.
عرش و عريش جاى بلند و مراد از آن در كتاب و سنت و السنه مردم آن ظرفى است كه وعاء جميع ما سوى الله است.
فتور: سستى مقابل قوت است.
سأم: ملال و دلتنگى داشتن است.
حسر: انقطاع و دست برداشتن.
ايثار: به ثاء مثلثه به معنى اختيار كردن و جاى آوردن.
جد: به كسر جيم به معنى اجتهاد مقابل كوتاهى در امر كردن.
وله: اشتغال.
التركيب: و حملة عرشك احتمال دارد واو عاطفه باشد بر صلى على محمد در دعاء سابق و هذا هو الظاهر، و احتمال دارد كه استيناف باشد بنابر اين احتمال حملة عرشك مبتدا است و خبر او محذوف اى مستحقون، لأن تصلى عليهم، و احتمال دارد خبر فصل عليهم و انشاء خبر واقع شدن جايز باشد و بر سر خبر فاء داخل شود اگر چه مبتداء متضمن شرط نباشد و اين احتمال نيز نزد سيد شارح راجح است، الذين صفت حمله است كه بر تمام حالات بر ياء و نون خوانده شده است.
شرح : يعنى اى خداى من حاملين عرش تو جماعتى هستند كه سستى نمى‏كنند از تسبيح تو، و دلتنگ نمى‏شوند از تنزيه تو، و دست بر نمى‏دارند از عبادت تو، و اختيار نمى‏كنند تقصير و اطاعت تو را بر اجتهاد در اطاعت تو، و غفلت نمى‏كنند از شغل از روى ميل به سوى تو.
تنبيه: عرش يكى از مخلوقات خدا است از آن اعظم خلقى نيست تمام مخلوقات در عالم كون و فساد از مجردات و غير آن در ميان او است.
در حديث زينب عطاره كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
هفت آسمان و زمين‏ها و كوه‏ها و درياها، و حجاب‏هاى نور و كرسى نزد او مثل حلقه‏اى است در بيابانى وسيع.
روايت شده است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه خلاق عالم خلق كرد ملكى را در تحت عرش وحى فرستاد سوى او كه پرواز كند و طيران نمايد پس طيران نمود سى هزار سال، پس وحى فرستاد به سوى او كه طيران كند پس سى هزار سال ديگر پرواز نمود پس بار ديگر وحى فرستاد به سوى او كه پرواز كند سى هزار سال ديگر پرواز كرد پس وحى فرستاد به سوى او كه اگر پرواز كنى تا نفخ صور نخواهى رسيد به طرف ديگر پس ملك عرض كرد: سبحان ربى الاعلى و بحمده.
روايت شد از حضرت سجاد كه او فرمود: از براى خداوند ملكيست كه او را حزقائيل مى‏گويند و از براى او دوازده هزار پر است ما بين هر پرى تا پر ديگر پانصد سال راهست در قلب او خلجان كرد كه آيا فوق عرش چيزى هست يا نه؟
خلاق عالم زياد نمود از براى او از پر دو مثل آن‏چه داشت كه سى و شش هزار شد كه ما بين هر پر تا پر ديگر پانصد سال راه بود پس وحى فرستاد به سوى او كه به پر پريد به مقدار بيست هزار سال و نرسيد به سر قائمه‏اى از قوائم عرش پس مضاعف كرد از براى او از پر و قوه و امر كردش كه پرواز كن پس طيران نمود به مقدار سى هزار سال و هم نرسيد پس وحى فرستاد به سوى او كه:
اگر بپرى تا نفخ صور با قوه و قدرت و جناح تو نخواهى رسيد به ساقى از ساق‏هاى عرش.
ملك عرض كرد: كه سبحان ربى الاعلى و بحمده.
روايت شده است از نبى صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمودند:
كه زمانى كه خلاق عالم عرش را خلقت كرد خلق كرد از براى او سيصد و شصت هزار ركن، و خلق كرد نزد هر ركنى سيصد و شصت هزار ملك اگر اذن مى‏داد به كوچك‏ترين آنها كه ببلعد آسمان و زمين را مى‏بلعيد آنها را نبود آسمان‏ها و زمين در ميان دهان آن مگر مثل يك دانه ريگ در بيابان وسيع پس فرمود خلاق عالم به ايشان: كه اى بندگان من بلند كنيد عرش مرا شروع كردند كه بلند كنند نتوانستند حمل و حركت آن دهند پس خلق نمود خلاق عالم با هر يك يكى ديگر باز هم قدرت نداشتند كه حركت دهند پس خلق كرد با هر يك مثل جميع ايشان باز قدرت نداشتند، پس فرمود: بگذاريد بر من است كه نگهدارم آن را به قدرت خودم پس واگذار نمودند و نگهداشت خداى آن را به قدرت خود پس فرمود: به هشت نفر از ايشان كه بلند كنيد عرش مرا.
عرض كردند يا ربنا چگونه مى‏توانيم حمل آن نماييم و حال آن كه اين جمع كثير قدرت حمل او را نداشتند.
فرمود: منم كه خفيف مى‏كنم شديد را و آسان مى‏كنم مشكل را و حكم مى‏كنم هر چه كه مى‏خواهم، تعليم مى‏كنم شما را كلماتى كه بخوانيد آسان شود بر شما حمل آن.
عرض كردند: آن كلمات چه چيز است يا ربنا؟
فرمود: بگوييد:
بسم الله الرحمن الرحيم، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم، و صلى الله على محمد وَ آلِهِ الطاهرين.
پس خواندند اين كلمات را، و بر داشتند عرش خلاق عالم را چنان خفيف آمد بر دوش ايشان مثل مويى كه در بدن برويد بر دوش مرد قوى جسيم.
پس فرمود خلاق عالم به ساير ملائكه كه: عرش مرا بگذاريد از براى اين هشت نفر كه حمل كنند و شما طواف كنيد در جوانب او و تسبيح و تقديس و تمجيد من نماييد منم خداى قادر بر نحوى كه ديديد و بر هر شى‏ء قادرم.
وَ إِسْرَافِيلُ صَاحِبُ الصُّورِ الشَّاخِصُ الَّذِى يَنْتَظِرُ مِنْكَ الاذْنَ وَ حُلُولَ الامْرِ فَيُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَى رَهَآئِنِ الْقُبُورِ
اللغة:
صور: به ضم الفاء شاخ تيز و نايى كه به او روز محشر نوازند.
شاخص: يعنى راست و مستوى نگهداشتن.
حلول: بالضم به معنى نزول و پائين آوردن.
تنبيه: بيدار كردن.
نفخه: دميدن.
صرع: انداختن و هلاك شدن.
رهاين: جمع رهين، به معنى وثيقه و گرو.
التركيب: شاخص صفت صور، صرعى اضافه به رهائن كه اضافه به قبور شده است، مفعول ثانى ينبه.
شرح : يعنى اى خداى من اسرافيل صاحب صور ايستاده كسى است كه انتظار مى‏كشد از جانب تو اذن و نزول امر را تا اين كه بيدار نمايد به سبب نفخه و دميدن آن انداخته شده گرو گذاشته شده‏اى در قبور يعنى مردگان را.
تذنيب: بيان شد كه صور نئيى است كه به او نوازند و ظاهر آن است كه دو وقت او نواز و نواخته خواهد شد در يكى فاعل اسرافيل است و وقت ديگر فاعل او خداى.
روايت شده است از على بن ابراهيم رحمة الله عليه به اسناد خود از فاخته از على بن الحسين عليهما السلام كه گفت: سئوال از دو نفخه شده كه چه قدر مابين آن دو نواز است؟
فرمودند: ماشاءالله.
پس عرض شد در خدمت ايشان كه: يابن رسول الله خبر بده مرا كه چگونه نفخ در صور خواهد دميد؟
فرمودند: اما نفخه اولى خلاق عالم امر نمايد به اسرافيل كه نازل شود در زمين پس هبوط نمايد اسرافيل به سوى دنيا و با او است صور و از جهت صور يك سر است دو طرف دارد و از هر طرف تا طرف ديگر مسافت ما بين آسمان و زمين است فرمودند: كه زمانى كه ملائكه ملاحظه نمايند كه اسرافيل هبوط به زمين نمود و با او صور است تكلم مى‏نمايند با هم كه خلاق عالم اذن داد در مردن اهل آسمان و زمين فرمودند كه اسرافيل هبوط نمايد بيت المقدس و روى به كعبه كند پس مى‏دهد بر صور آوازى از طرفى كه جانب زمين است بيرون مى‏آيد باقى نمى‏ماند در روى زمين صاحب روحى مگر اين كه صيحه مى‏نمايد و مى‏ميرد و از طرف ديگرى كه جانب آسمان است آوازى بيرون مى‏آيد كه باقى نمى‏ماند در جانب آسمان صاحب روحى مگر اين كه صيحه زنند و مى‏ميرند پس خلاق عالم مى‏فرمايد به اسرافيل كه: اى اسرافيل بمير، پس او مى‏ميرد به همين حال مى‏ماند ما شاء الله، پس امر كنند به آسمان كه فنا شود و او فناء و هلاك مى‏شود و امر مى‏كنند به كوه‏ها كه در زوال و فنا شود زائل و فانى شوند و زمين را مبدل كند به زمين ديگر، يعنى به زمينى كه بر او معصيت نشده باشد آن زمين نه در آن كوه است و نه علف مثل روز اول كه دحو الارض نموده بود و عرش خود بالاى آب قرار مى‏دهد مثل روز اول نگه دارد او را به عظمت و قدرت او، فرمودند: پس در اين وقت ندا كند حضرت جبار به آوازى از قبل او، آواز بلند كه مى‏شنوند اقطار آسمان، و زمين كيست پادشاه در اين روز؟
هيچكس جواب ندهد پس در اين وقت مى‏فرمايد خلاق عالم جواب خود: كسى نيست مالك ملك مگر خودم من مقهور كردم خلايق را و مى‏ميرانم نيست خداى مگر من وحده، شريك از براى من نيست و نيست وزير از براى من، من خلق كردم خلق را و من مى‏راندم ايشان را به مشيت خودم و زنده كردم به قدرت خودم، فرمودند: پس مى‏دمد خلاق عالم به صور دميدنى پس بيرون مى‏آيد آواز از يكى از دو طرف صور كه در جانب آسمان است پس باقى نمى‏ماند در آسمان احدى مگر اين كه زنده گردد و بايستد مثل اول و بر گردند حمله عرش و حاضر شود بهشت و دوزخ و جمع آورى مردم كنند از براى حساب. راوى گويد: ديدم حضرت على بن الحسين عليهم الصلوة و السلام گريه مى‏كرد در اين وقت گريه شديدى.
از اين حديث شريف معلوم ميشود كه در نفخه اولى از هر دو طرف آواز بلند شود و در نفخه دوم از يك سمت و نكته او واضح است، و نفخه اولى نفخه اماته است و نفخه دويم نفخه احيا است.
وَ مِيكَآئِيلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَكَ وَالْمَكَانِ الرَّفِيعِ مِنْ طَاعَتِكَ
اللغة:
جاه: قدر و منزلت است.
من فى قوله عليه السلام من طاعتك يا ابتدائيه است يا بيانيه است يا تبعيضيه است يعنى ميكائيل كه صاحب قرب و منزلت است در نزد تو، و صاحب مكان بلند است از طاعت تو.
بعضى را گمان چنان شد كه ميكائيل از مكيال است يعنى اندازه كردن و اين اسم عربى است و عمل و شغل او پيمانه آب كردنست در وقت نزول و آن موكلست بر سحاب و هميشه نزول مطر از سحاب است به اندازه‏اى و پيمانه‏اى مگر يوم النوح كه در آن روز پيمانه و اندازه نبود به اين معنى كه اندازه و پيمانه او به يد قدرت بود و اين مطلب اگر چه ممكن است لكن بعيد است، زيرا كه منافات دارد با فقره بعد كه مى‏فرمايد: وكيل ما تحويه لواعج، و اين اسم عربى نيست بلكه سريانى يا عبرانى است ئيل به عبارت عبرانى نام خداى تعالى است.
وَ جِبْرِيلُ الامِينُ عَلَى وَحْيِكَ الْمُطَاعُ فِى أَهْلِ سَمَاوَاتِكَ الْمَكِينُ لَدَيْكَ الْمُقَرَّبُ عِنْدَكَ
اللغة:
امين: مقابل خائن.
وحى آن چيزى است كه به سوى انسان مى‏رسد از جانب خداى تعالى به واسطه ملك اگر بدون واسطه رسد در بيدارى او را الهام گويند، و اگر در خواب رسد او را رؤيا گويند و اين دو تاى اخير شريكند در افتادن مطلب در قلب، و به اعتبار تفاوت كند.
مطاع: آقا و مولى.
مكين: ثابت و برقرار.
يعنى : اى خداى من جبرئيل امين بر رساندن وحى تو است، و آقا هست در اهل آسمان‏هاى تو و ثابت و برقرار است نزد تو و مقرب است در خدمت تو
تنبيه: از اين فقره چنان استفاده مى‏شود كه جبرئيل عليه السلام اقرب است نزد خداى عز و جل از اسرافيل و ميكائيل چنان چه از تقدم ذكرى در قرآن هم فهميده مى‏شود، بلكه معلم نبى صلى الله عليه و آله و سلم بودن چنان كه آيه شريفه علمه شديد القوى بر آن شاهد است دلالت بر اقربيت آن كند لكن، در رسيدن وحى به او در مرتبه اخير عكس دلالت كند ضرر ندارد كه حديث سند ذكر شود، روايت كند سيد هاشم الاحسائى كه اين حديث شريف نافع است از براى كشف هم و غم و فرج يافتن از غم و دفع اثر هم بلكه از براى هر مرض و دردهاى زياد نافع است حتى رفع ديوانگى و صرع و فقر و فاقه و اختلال امور و ضيق معيشت و گمنامى به اين حديث شريف مى‏شود، به اين حديث دفع اثر چشم هم مى‏شود، و جلب منفعت و دفع مضرت بلكه گفته شده است، بعد الموت هم نافع است يعنى به سبب اين حديث سئوال منكر و نكير نخواهد شد، بالاى سر مريض خوانده شود شفا خواهد يافت لكن در مقام خواندن يا نوشتن تمام سلسله سند خوانده شود يا نوشته شود.
روايت مى‏كند صدوق عليه الرحمه در كتاب عيون اخبار رضا عليه الصلوة والسلام از احمد بن محمد بن الحسن القطان قال حدثنى عبدالرحمن بن محمد الحسنى، قال: حدثنى محمد بن ابراهيم الفزارى، قال حدثنى عبدالله بن بحر الاءهوازى، قال حدثنى على بن عمرو، قال حدثنى حسن ابن محمد بن جمهور، قال حدثنى على بن بلال، عن على بن موسى الرضا عليه الصلوة والسلام، عن موسى بن جعفر عليه السلام عن جعفر عن محمد عليه السلام عن محمد بن على عليه السلام عن على بن الحسين عليه السلام عن الحسين بن على عليه السلام عن على بن ابى طالب عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن جبرئيل عليه الصلوة والسلام عن ميكائيل عليه السلام عن اسرافيل عن اللوح عن القلم عن الله تعالى شأنه قال: يقول الله عز و جل وَ لاية على بن ابى طالب عليه السلام حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى و فى رواية: آمن من عذابى.
البته مراعات سند بنمايد.
تذنيب: صدوق عليه الرحمه در كتاب اعتقادات خود مى‏فرمايد:
كه اعتقاد اماميه آن است كه در كيفيت وحى اين كه ما بين دو چشم اسرافيل لوحى است پس در هر زمان كه خلاق عالم اراده دارد اين كه سخن بفرمايد به وحى زده مى‏شود آن لوح در جبين اسرافيل پس قرائت مى‏كند آن چه در آن لوح ثبت شده است پس او را القاء كند اسرافيل به سوى ميكائيل پس القاء كند ميكائيل به سوى جبرئيل و جبرئيل القاء كند به سوى پيغمبران عليهم‏السلام.
وَ الرُّوحُ الَّذِى هُوَ عَلَى مَلائِكَةِ الْحُجُبِ وَالرُّوحُ الَّذِى هُوَ مِنْ أَمْرِكَ
اللغة:
الحجب: بضم العين جمع حجاب به معنى پرده است يعنى مانع شود از ديدن بيننده ديده شده را و به عبارت اخرى حاجب ما بين رائيى و مرئى.
روح: خلقى است از مخلوقات يا از صنف ملائكه است، يا از غير ايشان كه دلالت بر هر يك شايد قوله تعالى: تنزل الملائكة و الروح بكند.
امر: شأن و شغل.
التركيب: على حرف جر ظاهر آن در اين فقره از براى استعلاء است چنانكه بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه روح مطاع است بر ملائكه حجب.
شرح : يعنى اى رب من روح كسى است كه او مطاعست بر ملائكه حجب و روح آن كسى است كه او از امر تو است.
تحقيق حال در حجاب و روح، اما در حجاب بدان كه ما بين خالق و مخلوق پرده‏اى است كه مانع شود كه مخلوق اوصاف و ذات خالق شود به حيث اگر اين پرده‏اى پارچه شود و خواهد مخلوق كه پاره گردد خواهد سوخت چنان چه فقره ارنى انظر اليك بر آن شاهد است و اين حجب از جنس اجسام پرده‏اى است كه عقول متحيرند از درك آن و ابصار از قوه بصريه باز مى‏ماند به حيث آن كه اگر كشف شده و ماوراى او معلوم گردد مخلوق نخواهد باقى ماند، از جمادات و حيوانات مگر اين كه سوخته و فناء و مضمحل مى‏شوند.
چنان كه مروى است از ايشان عليهم السلام كه از براى خداى عز و جل هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر كشف شود از آنها يكى هر آينه خواهند سوزانيد سبحات جلال او هر چه را كه در كونين هست.
روايت كند صدوق عليه الرحمه به سند خود از وهب گفت: سئوال شد از اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام از حجب فرمودند: اول حجب هفت، است ضخامت هر حجابى مقدار سير پانصد سال، طول آن پانصد سال نگهبانان و حاجبان او هفتاد هزار ملك است كه قوه هر يكى از آنها قوه جن و انس است بعضى از حجب ظلمت و بعضى نور و بعضى نار و بعضى دخان، و بعضى سحاب و بعضى برق و بعضى رمل و بعضى كوه و بعضى عجاج و بعضى ماء و بعضى انهار، آن حجب حجبى است مختلفه هر حجابى به قدر چهارده هزار سال راه، پس از آن از براى خلاق عالم سرادقات جلال است و او شصت هزار سرادقست و در هر سرادق هفتاد هزار ملك مابين هر سرادق و سرادقى به قدر پانصد سال راه، بعد از آن سرادق فخر است، بعد از آن سرادق كبرياء، و بعد از آن سرادق عظمة، و بعد از آن سرادق قدس بعد سرادق جبروت، بعد سرادق فخر، بعد نور الابيض، بعد سرادق وحدانيت است و او به مقدار سير هفتاد هزار سال است، بعد از اين همه حجاب الاعلى كلام امام تمام شد و ساكت ماند.
عمر عرض كرد: خدا باقى نگذارد مرا روزى كه نبينم تو را يا اباالحسن، فهم حديث حاجت دارد به عنايات واهب العطاياء.
و اما روح ملكى از ملائكه است ظاهر دو روحند يعنى دو مخلوق و آن كه با نبى صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام بود غير آن است كه در سوره انا انزلناه دارد.
صفار به سند صحيح روايت كند از هشام سالم گفت: كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه الصلوة والسلام كه مى‏فرمودند: يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى.
فرمود: خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل با احدى از گذشتگان غير محمد صلى الله عليه و آله و سلم نبوده و او با ائمه عليهم الصلوة و السلام است اعانت و كمك ايشان كند هر چه كه بخواهند، و از اميرالمؤمنين عليه و اولاده الطاهرين الصلوة و السلام مروى است كه: از براى او هفتاد هزار زبان است هر زبانى هفتاد هزار لغت كه تسبيح خداى تعالى به آن لغات كند، خلق مى‏كند خلاق عالم جل و عز اسمه به هر تسبيحى ملكى را كه با ملائكه طيران كند تا روز قيامت خلق نكرد خداى تعالى و تقدس خلقى را اعظم از او غير از عرش اگر بخواهد آسمان هفت گانه و هفت طبقه زمين را به يك لقمه بردارد، قدرت دارد.
از امام عالى مقام حضرت جعفر الصادق عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الصلوة و السلام مروى است كه تمام ملائكه در روز قيامت در يك صف وقوف كنند او به تنهايى در يك صف و ظاهر آن است كه او غير از ملائكه است.
فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلىَ َلْمَلائِكَةِ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِمْ مِنْ سُكَّانِ سَمَاوَاتِكَ وَ أَهْلِ الامَانَةِ عَلَى رِسَالاتِكَ وَ الَّذِينَ لا تَدْخُلُهُمْ سَأْمَةٌ مِنْ دُءُوبٍ وَ لا إِعْيَآءٌ مِنْ لُغُوبٍ وَ لا فُتُورٌ وَ لا تَشْغَلُهُمْ عَنْ تَسْبِيحِكَ الشَّهَوَاتُ وَ لا يَقْطَعُهُمْ عَنْ تَعْظِيمِكَ سَهْو الْغَفَلاتِ الْخُشَّعُ الابْصَارِ فَلا يَرُومُونَ النَّظَرَ إِلَيْكَ النَّوَاكِسُ الاذْقَانِ الَّذِينَ قَدْ طَالَتْ رَغْبَتُهُمْ فِيمَا لَدَيْكَ الْمُسْتَهْتَرُونَ بِذِكْرِ آلائِكَ وَالْمُتَوَاضِعُونَ دُونَ عَظَمَتِكَ وَ جَلالِ كِبْرِيَآئِكَ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ إِذَا نَظَرُوآ إِلَى جَهَنَّمَ تَزْفِرُ عَلَى أَهْلِ مَعْصِيَتِكَ: سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ
اللغة:
دون: از براى او معانى عديده است انسب در مقام يا به معنى غير است يا به معنى اقرب و قرب.
رسالات: جمع رسالت به معنى فرستادن به جايى و پيغام به جاى آوردن و پيغام دادن و او مصدر است.
سأمة: دلتنگ شدن و ملال يافتن.
دؤب: سير و حركت كردن.
اعياء: عاجز شدن.
لغوب: رنج و تعب كشيدن.
فتور: سستى.
شهوات: ميلهاى نفسانى.
سهو: خلاف هشيارى.
خشع: جمع خاشع، اطمينان در جوارح.
روم: قصد كردن.
نواكس: جمع ناكسه سر پائين كردن.
المستهترون: از استهتار يعنى حريص شدن.
زفير: نعره كشيدن و اول فرياد حمار.
التركيب:
من، در قوله عليه السلام من دؤب و من لغوب، بيانيه است، و ظرف لغو متعلق بلا تدخلهم، سهو الغفلات اضافه او از قبيل اضافه مسبب است به سوى سبب و در عرف عوام سهو و غفلت به يك معنى‏اند در اين صورت اضافه او حاجت به سوى تاويل دارد و ظاهر آن است كه از قبيل اضافه خاص به عام باشد زيرا كه غفلت كه عامست، الخشع الابصار، صفت است.
شرح : يعنى اى خداى من، پس بفرست رحمت خود را بر ايشان و بر ملائكه كه غير ايشان هستند از ساكنين سموات تو و از اهل امانت بر رسالت تو و بر ملائكه آن چنانى كه داخل نمى‏شود ايشان را كلال و ملال از براى حركت و داخل نمى‏شود ايشان را عجز از براى تعب و داخل نمى‏شود ايشان را سستى، مشغول نمى‏كند ايشان را از تسبيح تو ميل‏هاى نفسانى، و دور نمى‏كند ايشان را از تعظيم تو سهو از روى نادانى و غفلت، يعنى از خوف ديده‏هاى ايشان بلند نشود به جانب تو خشوع كنندگانند از ديده‏ها پس قصد نمى‏كنند نظر به سوى تو را سر به زير اندازندگانند از زنخدان‏هاى خود، و چه بسيار طول كشد ميل و رغبت ايشان در چيزهايى كه نزد تو است.
حرص دارنده‏اند به ذكر نعمت‏هاى خودت، تواضع‏كنندگان هستند، بر بزرگى تو و جلال و سلطنت تو، آن كسانيد كه مى‏گويند در زمانى كه نظر به جهنم مى‏كنند نعره و صيحه مى‏كند بر اهل معصيت منزه هستى تو اى خداى عبادت نكرديم تو را حق عبادت.
تذنيبات: الاول: اين اوصاف كه از براى اصناف ملائكه ذكر شد لازم آن ندارد كه متضاده باشند بلكه در بعضى از صفات همه شريكند و مثل اين كه سستى بر شغل و كارشان نيست، مثل اين كه همه تواضع كننده‏اند، مثل اين كه همه رغبت و ميل دارند به آن، چيزهايى كه نزد خلاق عالمست و هكذا بعضى از ايشان صفت خاصه دارند كه در ديگرى نيست، مثلا بعضى از ايشان هرگز سربلند نكرده به جانب عرش يا به جانب راست و چپ بلكه هميشه سر پائين مشغولند به ذكر و تسبيح خداى تعالى.
روايت صحيح شده است از امام صادق جعفر بن محمد عليه الصلوة والسلام كه فرمودند:
كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند كه:
مرور مى‏كردم در شب معراج به ملائكه از ملائكه كه خدا خلق كرد فرمود ايشان را كه خداى عز وجل هر نحو كه مى‏خواست، و نهاد روى ايشان را هر نحو كه مى‏خواست نبود چيزى از طبق‏هاى وجوه ايشان مگر اين كه آن چيز تسبيح خداى و تحميد خداى را مى‏كردند هر جانب به صداهاى مختلف صداهاى ايشان بلند بود و تسبيح و گريه از خوف خدا پس سئوال كردم از جبرئيل از احوال ايشان، گفت: همين نحو كه ملاحظه نموديد خلق شدند ملكى از ايشان كه در جنب صاحب خود است با او هرگز تكلم نكرده، و هرگز سرهاى خود را بلند نكرده‏اند به سوى فوق و نه به سوى تحت از خوف خداى و خشوع او پس سلام كردم پس به اشاره سر به من جواب سلام دادند و نظر به سوى من نكردند از خشوع پس فرمود: به ايشان جبرئيل عليه السلام كه: اين محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيغمبر رحمت است خدا فرستاده او را به سوى عباد خود رسول و نبى، او است خاتم انبياء و سيد ايشان است آيا با او سخن نمى‏گوييد؟
بعد اين مطلب را كه از جبرئيل شنيدند روى به من نمودند به سلام و بشارت دادند مرا و اكرام كردند مرا به خير و از براى امت من.
الثانى - چنان استفاده مى‏شود از قوله عليه السلام طالت رغبتهم كه از براى ايشان ترقيات هست كما اين كه اين تنزلات هم هست اگر چه ايشان از نفوس قدسيه و معصومه‏اند نه امر ايشان به مرتبه‏اى هست كه قدرت معصيت در ايشان نمى‏باشد و در حق ايشان محال باشد بلكه امكان دارد.
در مجمع البحرين طريحى عليه الرحمه نقل مى‏كند و مى‏فرمايد:
كه فطرس كجعفر فرشته از فرشتگان است عرض شد وَلاية على عليه السلام بر او، پس امتناع كرد از قبول پس خلاق عالم پرهاى او را كند، ابن طاووس عليه الرحمه هم نقل اين مطلب را مى‏نمايد و ابليس اگر چه از جنس ملائكه باشد چنان كه بعضى گمان كرده‏اند و استثناء را متصل گرفته‏اند او هم شاهد است پس از اين كه انحطاط رتبه در حق ايشان ممكن است ازدياد هم ممكن است، و شاهد بر مقال اگر ايشان قابليت تحصيل در اين مرتبه را نداشته باشند قابليت تكليف هم ندارند و هو باطل.
الثالث: قولهم سبحانك ما عبدناك حق عبادتك اين كلام صدورش از ايشان از باب اظهار شكرگذارى است و فروتنى و مقصود ايشان آن است كه ما را هم استحقاق اين عقوبت بود و نجات ما از اين عقوبت از باب تفضل تو است اى خالق، بعضى گفته‏اند كه صدور اين كلام از ايشان در مقام تعجب است يا تعجب از اهل جهنم يا از اهل معصيت.
فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلاىَّ َلرَّوْحَانِيِّينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ أَهْلِ الزُّلْفَةِ عِنْدَكَ وَ حُمَّالِ الْغَيْبِ إِلَى رُسُلِكَ وَالْمُؤْتَمَنِينَ عَلَى وَحْيِكَ وَ قَبَآئِلِ الْمَلائِكَةِ الَّذِينَ اخْتَصَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ أَغْنَيْتَهُمْ عَنِ الطَّعَامِ وَالشَّرَابِ بِتَقْدِيسِكَ وَ أَسْكَنْتَهُمْ بُطُونَ أَطْبَاقِ سَمَاوَاتِكَ وَالَّذِينَ عَلَى أَرْجَآئِهَآ إِذَا نَزَلَ الامْرُ بِتَمَامِ وَعْدِكَ وَخُزَّانِ الْمَطَرِ وَ زَوَاجِرِ السَّحَابِ وَالَّذِى بِصَوْتِ زَجْرِهِ يُسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ وَ مُشَيِّعِى الثَّلْجِ وَالْبَرَدِ وَالْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ وَالْقُوَّامِ عَلَى خَزَآئِنِ الرِّيَاحِ وَالْمُوَكَّلِينَ بِالْجِبَالِ فَلا تَزُولُ وَالَّذِينَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِيلَ الْمِيَاهِ وَ كَيْلَ مَا تَحْوِيهِ لَوَاعِجُ الامْطَارِ وَ عَوَالِجُهَا
اللغة:
الروحانيين: به ضم الراء منسوب الى الروح به ضم الراء، الف و نون از زيادتى است كه در نسبت مى‏آورند در مجمع ذكر شده كه اين فرقه اجسام لطيفه‏اند كه درك نمى‏كند آنها را بصر، و بعضى گفته‏اند: عقول مجرده‏اند اما تفسير اول درست نيست زيرا كه مطلق ملائكه چنان هستند.
و اما رؤيت نبى صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را يا ولى بعد از تشكل ايشان به شكلى كه ديده شوند يا كشف حقايق ايشان مراد باشد اما تفسير دويم شاهد بر آن نيست زيرا كه شواهد نقليه بر اين كه آنها از ماديات هستند زياد است، آن چه در نظر قاصر فاتر آيد آن است كه روح چنان كه سبق ذكر يافت رياست بر قبيل از ملائكه دارد و مطاع بر ايشان است و همچنين ذكر روايت شد كه هر لغتى از لغات كه تسبيح كند ملكى خلق شود كه با ملائكه طيران كند پس تواند بود كه روحانيين عبارت از آن قبيل از ملائكه هستند يا آن ملائكه كه از تسبيح خلقت شدند يا هر دو بوده باشند.
زلفة و زلفى: قرب و نزديكى.
حمال: به ضم حاء و تشديد ميم جمع مكسر عبارت از حاملين.
غيب: امر مستور و پنهان.
قبائل: جمع قبيله، فرقه و طايفه.
اطباق: جمع طبق و از براى او امعانى ذكر شد؛ كه يكى از معانى، طبق متعارف است، كه يكى از متاع خانه است كه در زبان مردم سينى و مجمعه‏اش گويند.
ارجاء: جمع رجا، مقصور جانب هر چيزى را گويند.
خزان: به ضم خاء و تشديد زاء جمع خازن عبارت از نگهدارندگان مال و غير آن به عبارت اخرى حفظه.
زجر: ترسانيدن و صيحه زدن.
السحاب: ابر.
صوت: آواز، زجل، آواز و صداهاى رعد.
سبح: به تخفيف به معنى شناورى من قوله تعالى و كل فى فلك يسبحون.
برد: به معنى روانه شدن و جارى شدن.
حفيفة: به معنى دويدن و جهيدن.
لمع و التمعت : يعنى روشنايى.
صاعقه: آتشى است كه از رعد و برق ظاهر شود.
ثلج: برف.
برد: تگرگ.
هبوط: نزول.
قطر: قطره‏هاى باران.
لواعج: شدايد.
عوالج: تلاطم.
كيل: اسم آلتى است كه پيمانه كنند.
مثقال: عبارت از مقدارى است كه مقدارش هيجده نخود است اگر شرعى باشد مراد، و اگر صيرفى است بيست و چهار نخود است.
شرح : يعنى پس صلوات بفرست بر ايشان و بر روحانيين از ملائكه‏ات و بر اهل قرب و منزلت نزدت و بر كسانى كه حاملين غيب تو هستند به سوى پيغمبران تو و امين‏ها هستند به روح تو، و بر قبيله هايى از ملائكه آن چنان كسانى كه اختيار كردى تو آنها را از براى ذاتت و بى نياز كردى آنها را از طعام و شراب به سبب تقديست يعنى تقديس ذات مقدس تو طعام و شراب ايشان است و جاى و منزل دادى آنها را در جوف طبق‏هاى آسمان‏هايت و رحمت و صلوات تو باد بر قبيله‏هاى آن چنانى كه بر جوانب آسمان تو هستند، وقت نزول به تمام وعده تو يعنى فناى دنيا و صلوات تو باد بر حفظه و نگهبانان باران و بر زواجر ابرها و رحمت تو باد بر ملكى آن چنانى كه به سبب صداى زجر او شنيده مى‏شود فرياد و صداى رعده‏ها و در زمانى كه جارى شده است به واسطه زجر او دويدن ابر لمعان روشنايى كرده است صاعقه‏ها برقها و رحمت تو باد بر تابعين برف و تگرگ و رحمت بفرست بر آن ملائكه كه پائين مى‏آيند با قطره‏هاى باران در وقت نزول آن، رحمت باد بر كليد داران و متوليان خزينه‏هاى بادها و بر موكلين بر جبال، و كوه‏ها، تا اين كه زائل نشوند و آن كسانى كه شناساندى تو ايشان را مثقال‏هاى اب‏ها را و پيمانه مقدارى كه مشتمل است او را شدايد باران‏ها و تلاطم آنها.
تحقيق مقام موقوف است بر فصولى:
فصل اول = اگر تامل در كتاب امام عليه الصلوة والسلام در فقرات سابقه شود و فقرات لاحقه معلوم خواهد شد كه عدد ملائكه به نحوى است كه احصاء او از غير خداوند جل اسمه العزيز معلوم نيست و دلالت بر مقال كند قول حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام كه در طليعه هر صبح صد هزار ملك نازل شود بر آسمان اول، و روند طواف خانه خدا كنند و بعد روند زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كنند، و بعد از آن به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه و على اولاده الصلوة و السلام و از آنجا روند به زيارت قبر حضرت سيدالشهداء صلوات الله و تحياته و بركاته و سلامه عليه و بعد عروج كنند به آسمان و تا قيامت نوبت ايشان نميرسد.
دويم = اين كه ملائكه همه به يك نحو نيستند بلكه اصناف مختلفه، خلق شدند بعضى مركب از برف و آتش، و بعضى پرهاى متعدده مختلفه، و بعضى قدم‏هاى ايشان در ته زمين و گردن‏هاى ايشان از آسمان هفتم بيرون آمده و شانه‏هاى ايشان مثل كنگره عرش خلاق عالم، و هكذا همچنانى كه مختلف هستند به حسب خلقت همچنين مختلف هستند به حسب عبادت و اطاعت بعضى از ايشان سجود مى‏كنند بدون ركوع و بعضى به عكسند و بعضى در قيام و بعضى در قعودند و بعضى سر به زير اناخته اصلا نظر به غير نمى‏كنند.
سيم = اهل الزلفة از ملائكه عبارت از مقربين ايشانند كه قرب كامل به حضرت معبود به حق رسانيدند و جهت قرب ايشان روايت شد به نحو استفاضه كه خلاق عالم عرض كرد وَ لايت ائمه عليهم السلام را در عالم ذر و ارواح، بر جميع مخلوقات هر كه از انبياء سبقت گرفت به سوى ايشان و عقد كرد، در سلك اولى العزم شد به حكم قوله تعالى در حق آدم ابوالبشر فنسى فلم نجد له عزما يعنى ترك وَ لايت ايشان كرد و عقد قلب نكرد به عقد جزمى، كه از ملائكه سبقت گرفت از اهل زلفى شد، و از انسان هر كه سبقت كرد از اصحاب يمين شد، هر كه از اشجار سبقت گرفت صاحب ثمره شيرين خوب شد، و از قطعات زمين هر كدام سبقت كردند قابل زراعت شدند، و از بهايم هر كه سبقت گرفت، داخل بهايم ممدوحه شد.
تاييد مقال: مروى است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد الصادق، عليه الصلوة والسلام از مدينه طيبه تشريف بردند به دهى از دهات مدينه و سوار بر استرى بودند و در اثناى راه عصفورهاى زياد دور آن امام همام را گرفته و حلقه زدند و او از ايشان بلند بود، حضرت صلوات الله عليه مركب خود را راندند و از ميان ايشان بيرون رفتند بعد از چند روز كه مراجعت فرمودند در آن مكان كه رسيدند در جانب كوهى عصافير گرد آن حضرت فرود آمدند، و بر مركوب آن جناب محيط شدند مشغول شدند به آواز فرياد، آن جناب در ميان ايشان توقف كرد بعد از لمحه‏اى مشغول شدند به دعا باران شديد نازل شد تمام آن وادى سيراب شد كسى كه ملازم خدمت آن جناب عليه السلام بود عرض مطلب خدمت آن حضرت نمود و سر مطلب سئوال نمود كه چه باعث شد شما را كه چند روز قبل سرعت در رفتن نموديد و امروز توقف نموديد اين عصافير مطلبشان چه بود؟
فرمودند كه: اين عصافير نزد من آمدند و شكايت از عطش نمودند و استدعا مى‏كردند كه از براى ايشان سئوال نمايم باران را چون كه آنها قبول وَ لايت ما را نكردند از ميان ايشان رفتم و اعتنا به ايشان نكردم امروز كه آمدند در ميانشان قنبره‏اى بود و او از دوستان ما است به واسطه آن قنبره طلب باران نمودم.
چهارم = غيب عبارت است از امور مخفيه كه عالم بر غيب نيست مگر ذات واجب الوجود كما قال سبحانه و تعالى: و لله غيب السموات و الارض و اما انبياء و اولياء كه اظهار بعضى از مغيبات مى‏كنند نه اين كه خود عالمند كما اين كه بعضى از جهله و بى فهمان در اين ازمنه متاخره دعوى كند بلكه اظهار غيب بر ايشان شود به وحى يا به الهام يا به اسباب ديگر چنان كه شهادت بر اين مقال دهد.
قوله تعالى: عالم الغيب و لا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى
انشاء الله تحقيق حال در دعاى ثالث خواهد آمد.
پنجم = در تحقيق حال رعد و برق و صاعقه و رياح كه ابخره ارضيه كه ممتزج از عناصر اربعه است، كه ميل به صعود كند خود را به قطعه زمهريريه رساند و در آن جا اجزاء مائيه او گرفته شود يا باران يا برف يا تگرگ شود بر حسب استعدادات و بقيه آن را سحاب گويند و تموجات كه از آن ابخره حاصل شود در هوا آن را رياح خوانند و چون آن بقيه كه آن را سحاب خوانند بناى دويدن و سرعت گذارد از آن صوتى حاصل شود كه آن را رعد خوانند از اين كه مشتمل بر اجزاء دخانيه و دهنيه است اگر مشتعل شود به واسطه قرب و مجاورت كه داشته باشد بكره ناريه رود منتفى شود آن را برق خوانند اگر به شدت مشتعل شود آن، را صاعقه خوانند اين است فى الجمله اصطلاح متكلمين لكن آن چه در رعد از شرع معلوم مى‏شود رعد صوت ملكى است كه بزرگتر از مگس و كوچكتر از زنبور و او به منزله مردى است كه شتر راند و گويد: هاى‏هاى و برق تازيانه آن ملك از به هم خوردن سحاب بعضى به بعضى آتش متوكن مى‏شود آن را صاعقه خوانند.
محمد بن يعقوب در كافى به سند خود از حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام روايت مى‏كند كه فرمود: سئوال شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: در كجا مى‏باشد سحاب؟
فرمود: بالاى درختى كه آن درخت بر بالاى موضعى بر شاطى بحر يمن است منزل و قرار مى‏گيرد در آن، پس در هر وقتى كه اراده كند خداى عز و جل بفرستد او را در جايى مى‏فرستد بادهايى كه او را پراكنده كند از مكان خود و موكل كند بر او ملائكه را كه مى‏زند او را به گرزهايى و او برقست، پس سحاب مرتفع مى‏شود، پس قرائت كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه شريفه را كه:
والله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت، و الملك اسمه الرعد.
در علل الشرايع از والد خود از محمد بن يحيى از حسين بن اسحق التاجر از على بن مهزيار از حسن بن حسين، از محمد بن فضيل از عزرمى نقل كرده كه گفت: بودم خدمت حضرت صادق عليه السلام جالس در حجر در تحت ميزاب مردى با مردى در مخاصمه بود، يكى از آن دو نفر به صاحب خود گفت والله نمى‏دانى تو محل وزيدن بادها كه در كجا است، چون كلام ايشان به طول انجاميد، حضرت صادق عليه الصلوة والسلام فرمود به او: آيا مگر تو مى‏دانى كه مهب رياح كجا است؟
عرض كرد: نه لكن شنيدم كه مردمان چنين مى‏گويند.
عزرمى گفت: عرض كردم خدمت ايشان كه كجا است مهب رياح؟
پس فرمود: باد محبوس است در تحت ركن شامى هر وقت كه خدا اراده دارد كه بفرستد از رياح چيزى يا جنوبى پس آن جنوب است، يا شمال آن شمال است يا صبا آن صبا است يا دبور آن دبور است فرمودند: علامت آن هست كه ملاحظه مى‏كنيد اين را متحرك در تابستان و زمستان و روز و شب.
در مجمع است نقل مى‏كند از زمخشرى صاعقه صوت رعد است كه ميزد از آن شقه از آتش گفتند: سحاب كه بعد از اين كه به همديگر مزاحمت كند از آن نار ظاهر شود و صاعقه آتشى است لطيف تيز به چيزى نمى‏رسد مگر آن كه او را فنا مى‏كند.
ششم = ملائكه خدا قبائل مختلفه‏اند و هر قبيله مامور به شغلى فرقه‏اى حفظه جبال هستند كه از محل خود زايل نشوند و فرقه‏اى مستوليان مياه مطر و رياح هستند، و فرقه‏اى پيمان و اندازه باران كنند به اين معنى مقدار قابل، كه موجب فساد نشود تا نازل كنند، چنان چه در روايت از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمود: نازل نشد باران هرگز مگر به كيل مگر در زمان نوح كه بيرون آمد مثل سوراخ سوزن قوم نوح را غرق كرد و بيرون نيامد باد هرگز مگر به كيل و اندازه مگر در زمان عاد كه بيرون آمد به قدر سوراخ سوزن كه هلاك كرد قوم عاد را و فرقه‏اى هستند كه با قطرات باران نازل شوند كه هر قطره را به محل خود برساند و هكذا فرقه‏اى با ثمرات هستند و هكذا.
و فرقه‏اى ارجاء سموات هستند كه قوله تعالى: وانشقت السماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها،
بعضى گفته‏اند كه: ملائكه در جانب آسمان انتظار دارند امر خلاق عالم را كه امر كند، ايشان را كه در آتش اندازند و در اهل بهشت كه ببرند در بهشت و اكرام ايشان كنند، بعضى ديگر گفتند كه: خلاق عالم اذن دهد به خراب دنيا آسمان شكافته شود و منشق شود پس ساكنين در آسمان متفرق شوند از آن و در اطراف قرار گيرند خوفا مثل خانه خراب چه حالت دارد اهل او.
وَ رُسُلِكَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِلَى أَهْلِ الارْضِ بِمَكْرُوهِ مَا يَنْزِلُ مِنَ الْبَلاء وَ مَحْبُوبِ الرَّخَآءِ وَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَالْحَفَظَةِ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ
اللغة:
رخاء: يعنى وسعت مقابل شدت.
سفير: پيغام آور و او را در فارسى ايلچى گويند.
برره: جمع برّ، نيكويى.
كرام: جمع كريم، يعنى صاحب اوصاف كريمه و محموده و حسنه.
شرح : يعنى صلوات بفرست بر رسولان خود از ملائكه به سوى اهل زمين به بدى آن چه كه نازل مى‏شود از بلاء و خوبى و سعه و بر حفظه كرام الكاتبين.
بيان: هر چيزى كه از آسمان نازل شود از مكروهات و بليات و محمودات، و حسنات با او ملائكه هستند كه مكروهات را به اهل او رسانند و همچنين محمدات را و جمعى هم از ملائكه هستند كه كتابت اعمال مردم را كنند از بدى‏هاى صادره و خوبى‏ها با هر نفرى دو ملك است كه كاتب اعمال ايشان است.
چنان چه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است، كه كاتب حسنات در طرف راست انسان است و كاتب سيئات از سمت چپ و صاحب راست امير است بر صاحب چپ، پس اگر انسان عمل خوب كند مى‏نويسد او را ملك جانب راست يك بده و اگر عمل بد كند مى‏گويد صاحب يمين به صاحب يسار كه واگذار او را هفت ساعت شايد توبه كند يا استغفار نمايد.
پس ظاهر آن است كه همين جماعت باشند كرام الكاتبين.
تو پندارى كه بد كو رفت و جان برد   حسابش با كرام الكاتبين است
وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانِهِ وَ منكَرٍ وَ نَكِيرٍ وَ رُومَانَ فَتَّانِ الْقُبُورِ وَالطَّآئِفِينَ بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ مَالِكٍ وَالْخَزَنَةِ وَ رضوان وَ سَدَنَةِ الْجِنَانِ وَالَّذِينَ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
اللغة:
ملك الموت: عبارتست از عزرائيل عليه السلام منكر و نكير و رومان سه ملك هستند كه در قبر داخل شوند.
فتان: مشتق از فتنه به معنى امتحان يا مشتق از فتن به معنى تفرق گويند: اين ملك مى‏كند قبر را و خراب مى‏كند.
خزنه: جمع خازن و آنها ملائكه هستند كه خدام جهنم هستند، مالك اسم رئيس ايشان است، رضوان خدمه بهشت هستند.
بيت المعمور: خانه‏اى است در آسمان چهارم مقابل كعبه، و در بعضى از روايات آسمان هفتم است، و بعضى از روايات است كه او اول خانه است كه قرار داده شده از براى عبادت در زمين و بعد از اين كه خلاق عالم كعبه را خلقت كرد او را بلند كرد در آسمان مقابل كعبه.
عقبى: خانه آينده مقابل دنيا.
سدنه: خدمه.
التركيب:
فتان اگر ماخوذ باشد از فتنه منصوب است بر فتح و اگر از فت باشد نصب او به واسطه غير منصرف بودن او است و احتمال كسر هم دارد چنان كه تمام نسخ مصححه اعراب به او شد در اين صورت فتان به ملائكه عنى فتنه است.
شرح : يعنى صلوات بفرست تو بر ملك الموت و ياران او و بر منكر و نكير و بر رومان كه اختيار كننده قبور است و بر طائفين بر بيت المعمور، و بر مالك كه رئيس جهنم است و بر رئيس بهشت و خدمه كوه‏ها و بر جماعتى از ايشان كه عصيان نكنند خدا را در چيزى كه امر كرده ايشان را و جاى آورند در چيز هايى كه ايشان مامور به او هستند و بر آن كسانى كه مى‏گويند بر مؤمنين: رحمت خدا بر شما باد به سبب صبرى كه كرديد چه خوب است خانه آخرت يعنى بهشت.
تنبيهات: اول اين كه در السنه و مستفاد از روايات چنان مفهوم مى‏شود كه قابض ارواح نيست مگر عزرائيل عليه السلام لكن از صحيفه چنان استفاده مى‏شود كه اعوان هم از براى او هست مثل مالك و رضوان از براى بهشت، و دوزخ پس اعوان مامور هستند به امر او بعد از اين كه جاى آورند عرض به او كنند و الله اعلم.
دويم = اجماع اهل اسلام بر آن است كه دو ملك وارد بر قبر هر مكلف از انسان شوند و از او سئوال معالم دين كنند اگر جواب گفت روزنه‏اى از بهشت به او نشان دهند، و الا از آتش.
در روايت كافى از موسى بن جعفر عليه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام روايت كند كه گفت: فرمود: امام عليه السلام كه گفته مى‏شود به مومن در قبر كه كيست رب تو؟ عرض مى‏كند: خداى، گفته مى‏شود به او: دينت؟ عرض مى‏كند: اسلام، گفته مى‏شود كه: پيغمبر تو كيست؟ عرض مى‏كند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفته مى‏شود به او: امام تو كيست؟ عرض مى‏كند: فلان، گفته مى‏شود از كجا دانستى حقيقت اين امور را؟ عرض مى‏كند: امرى است كه خدا هدايت كرده مرا به او و ثابت داشت بر او، پس گفته مى‏شود بر او كه بخواب، خواب كردنى كه در آن پريشانى نيست مثل خوابيدن عروس پس از آن باز كنند از براى او درى از بهشت از روح و ريحان بهشت به او رسد و عرض مى‏كند: اى خداى من تعجيل كن از براى ما قيام قيامت را شايد برگرديم به اهل و مال خودمان، و گفته شود به كافر: من ربك؟ عرض مى‏كند: الله، و من نبيك؟ عرض مى‏كند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفته مى‏شود: چه هست چه است دين تو؟ عرض مى‏كند: اسلام گفته شود: از كجا دانستى؟ عرض كند: شنيدم كه مردمان چنين مى‏گفتند پس آن دو ملك چنان عمودى بر او بزنند كه اگر جن و انس جمع شوند طاقت او را ندارند پس پاشيده شود مثل گداختن مس و درى از جهنم به روى او باز كنند از حميم به او برسد و هميشه ندا كند اى رب قيامت را دور كن از ما الحديث.
از اين حديث شريف چنان استفاده مى‏شود كه اين دو ملك گاهى مبشر و بشير هستند و گاهى منكر و نكير، و در بعضى از نسخ مبشر و بشير كه دارد منافات ندارد و كيف كان منكر و نكير دو ملكند وارد بر قبر شوند بر مومن و كافر.
در مجمع البحرين است كه بعضى از اهل اسلام منكر شدند تسميه اين دو ملك را به اين دو اسم و گفتند كه: منكر عبارت است از آن جوابى كه از كافر صادر شود در وقت سئوال، و نكير عبارتست از سرزنش و شماتت آن دو ملك بر كافر از براى مومن منكر و نكير نيست.
احاديث صريحه بر خلاف ايشان است از اين ظاهر آن است كه اين مطلب را بعض از اهل كفر منكر ندارد، بلى اگر غرض او اين باشد كه بر مومن سئوال شود اين خلاف اخبار است.
سيم = رومان اسم ملكى است در كتاب مجمع البحرين در ماده طير روايت كند از عبدالله بن سلام گفت سئوال كردم از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، از اول ملكى كه داخل قبر شود بر ميت پيش از نكير و منكر فرمود پيغمبر كه: ملكى داخل شود كه وجه او / كند مثل آفتاب اسم او رمان داخل مى‏شود بر ميت و ميگويد به او بنويس آن چه را كه عمل كردى از بدى و خوبى.
عرض كند به چه بنويسم كجا است قلم من و مركب من و دوات من ؟
رومان فرمايد: آب دهن تو مركب تو، اصبع؛ قلم تو، عرض كند به روى چه بنويسم و حال آن كه صحيفه ندارم؟
فرمايد: كاغذ تو كفن تو پس مى‏نويسد آن چه خير در دنيا كرده بود پس همان كه به سيئات خود رسيد حيا كند از نوشتن پس فرمايد رومان به او اى خطاكننده از خالق خود حيا نكردى در دنيا و الان حيا مى‏كنى پس رومان عمود خود بلند كند كه بزند او را عرض كند كه عمود خود را بردار تا بنويسم. پس كتابت خواهد كرد در آن صحيفه تمام حسنات و سيئات خود را پس فرمايد كه به پيچ و مهر كن عرض كند به چه مهر كنم و حال آن كه خاتم ندارم؟
فرمايد: مهر كن او را به ناخن خود او مهر كند و آن صحيفه را در گردن او اندازد و آويز كند تا روز قيامت.
كما قال الله تعالى: و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه.
خداوند كريم مى‏فرمايد در قرآن مجيد كه: عليها تسعة عشر يعنى بر جهنم نوزده نفر هستند كه ايشان كليدداران جهنم هستند مالك و هيجده نفر چشم‏هاى ايشان مثل برق خاطف است دندان‏هاى ايشان مثل نيزه‏ها است از دهان ايشان شعله آتش بيرون مى‏آيد مابين دو كتف ايشان به قدر مسافت يك سال راه است كف دست هر يك وسعت دارد كه مثل طايفه مضر و ربيعه در او جاى گيرد رحمت از ايشان برداشته شده است بر مى‏دارد هر يك از ايشان هفتاد هزار نفر پس مى‏اندازد هر جاى از جهنم كه مى‏خواهد.
در جاى ديگر مى‏فرمايد: و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة
يعنى ميل و شهوت ايشان قرار نداديم مگر عذاب نمودن اهل آتش.
وَالزَّبَانِيَةِ الَّذِينَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ابْتَدَرُوهُ سِرَاعاً وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ وَ مِنْ أَوْهَمْنَا ذِكْرَهُ وَ لَمْ نَعْلَمْ مَكَانَهُ مِنْكَ وَ بِأَىِّ أَمْرٍ وَكَّلْتَهُ وَ سُكَّانِ الْهَوَآءِ وَالارْضِ وَالْمَآءِ وَ مِنْ مِنْهُمْ عَلَى الْخَلْقِ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَآئِقٌ وَ شَهِيدٌ وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ صَلاةً تَزِيدُهُمْ كَرَامَةً عَلَى كَرَامَتِهِمْ وَ طَهَارَةً عَلَى طَهَارَتِهِمْ اللَّهُمَّ وَ إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى مَلائِكَتِكَ وَ رُسُلِكَ وَ بَلَّغْتَهُمْ صَلاتَنَا عَلَيْهِمْ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ بِمَا فَتَحْتَ لَنَا مِنْ حُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِمْ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ
اللغة:
زبانيه: ماخوذ من الزبن به معنى انداختن و دفع كردن و فرقه‏اى از ملائكه را گويند چنان كه در آيه شريفه دارد كه: سندع الزبانية چون كه ايشان اهل جهنم را به سوى جهنم اندازند.
غل: به معنى قيد.
تصليه: القاء كردن و انداختن.
نظره: مهلت دادن.
ايهام: ترك كردن و واگذاشتن.
او همت الشى‏ء تركته.
سايق: از سوق به معنى راندن.
شهيد: شاهد.
شرح : يعنى اى خداى من، صلوات بفرست بر فرشتگانى كه در هوا و زمين و آب جاى دارند، و بر آنان كه بر تمام آفريده‏هايت گماشته شده‏اند پس بر آنان صلوات بفرست در روزى كه هر كس مى‏آيد و با او راننده و گواهى است، چنانكه در قوله تعالى آمده:
وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ.
و هر كس مى‏آيد با او دو فرشته است، يكى او را به صحراى محشر مى‏راند، و يكى گواه عمل اوست.
بر كليّه فرشتگان درود فرست، درودى كه مقامى بر مقامشان بيفزايد و پاكى‏اى بر پاكيشان اضافه كند.
گو اينكه كرامت و طهارت فرشتگان كامل و جامع است ولى بايد توجّه داشت كه عنايات حق نيز بى‏پايان است. بنابر اين مى‏توان از حضرت او براى هر كس لطف و رحمت خواست گر چه آن كس غرق در محبّتهاى خدا باشد.
الهى، چون بر فرشتگان و رسولانت درود فرستادى و دعاى ما را به ايشان رساندى، پس به سبب اين حسن گفتار كه دعا و صلوات ماست و راه آن را تو بر ما گشودى، بر ما محتاجان نيز درود فرست و رحمتت را به گدايان و فقيران ارزانى دار كه تو بسيار بخشنده و كريمى.

در اين قسمت از کتاب اشتباه چاپي وجود دارد