گفتار مصحح
بسم الله الرحمن الرحيم، و به نستعين
پوشيده نيست كه يكى از خصوصيت الهيين و آدابى كه انسان را به روشهاى اجتماعى
سازنده هدايت و راهنمايى مىكند و او را به مقام والاى انسانيت و به خداوند نزديك
مىگرداند و دل او را از آلودگىها پاك مىسازد و از آن، يك انسان نمونه درست
مىكند دعا است كه از اول خلقت بشر عادت و روش انبياء و اولياء و صلحاء بوده و
همواره ديگران را به اين امر توصيه و سفارش نمودهاند.
همچنين اين خصوصيت يكى از ويژگىهاى ما شيعه شده كه به اين عادت امتياز پيدا
كردهاند و به اين مناسبت به مضمون حديث شريف نبوى صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم كه
فرمود:
الدعاء سلاح المؤمن و عمود الدين و نور السموات و الارض
يعنى دعا آلت جنگ مومن و ستون دين و روشنايى آسمانها و زمين است.
در فضيلت و آداب دعا و در دعاهايى كه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است به طور
مفصل و مختصر تأليف نمودهاند كه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است به طور مفصل
و مختصر تأليف نمودهاند و در آن كتابها آنچه را كه هدف و غرض رسول اكرم صلى الله
عليه وَ آلِهِ و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام بوده در ترغيب و تشويق نمودن به دعا
آوردهاند مثل افضل العبادة الدعا بهترين عبادت نيايش
است و أَحَبُّ اَلاعمَال الى الله عزَّ و جل فى الارضِ
الدُّعَاء محبوبترين اعمال به پيشگاه خداوند عز و جل در روى زمين دعا است،
بلكه از آن حضرات عليهم السلام وارد است كه: اءِنَّ الدُّعاء
يردُّ القَضَاء و البَلاء كه راستى دعا قضا و بلا را بر مىگرداند
و انه شَفَاء من كل داء و اين كه دعا از هر دردى شفا
است.
و نقل شده است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام: كان رجلاً دعاء
مرد بسيار دعاكننده بود و همانگونه سزاوار است باشد كه او سرور خداپرستان و پيشواى
مردان الهى بوده است.
و اينست كه دعاهاى آنحضرت همانند خطبههاى او هر يكى نشانهاى از نشانههاى بلاغت
عرب به شمار آمده است مانند دعاء معروف به كميل بن زياد كه آن دعا متضمن است از
معارف الهى و رهنمودهاى دينى آن چه را سزاوار نيست كه عالىترين روش براى مسلمان
راستين باشد.
و در حقيقت دعاهايى كه از رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و ائمه اطهار
عليهم السلام نقل شده بهترين روش براى هر مسلمانى است كه اگر در آنها تدبر نمايد
قوت ايمان و عقيده و روح از جانگذشتگى در راه حق را در هر فردى برانگيخته مىنمايد
و او را بر اسرار بندگى و عبادت و لذت مناجات با خدا و اعراض از مخلوق به خالق را
آشنا مىسازد. و آن چه را كه بر هر انسان واجب است كه بر او عمل نمايد براى دين خود
و چيزى كه او را به درگاه قرب الهى نزديك مىكند يادآورى مىنمايد، و چيزهايى را كه
انسان را از بدىها و مفاسد و خواهشهاى نفسانى و بدعتهاى باطل دور مىسازد گوشزد
مىكند.
خلاصه در اين دعاها چكيده شناختهاى دينى از نظر خلقى و تهذيب و تزكيه نفس، و از
نظر عقيدتى و مكتبى، حتى از نظر عقايد و نظريات فلسفى و بررسىهاى علمى در
شناختهاى خداشناسى و اخلاق و علوم اجتماعى گنجانده شده است.
و اگر همه مردم جهان مىتوانستند كه با اين رستگارى و هدايت كه اين دعاها در
مضمونهاى عالى از خود در نفس انسان برانگيخته مىكند را پيدا كنند در جهان از
مفاسدى كه روى زمين احساس سنگينى او را مىكند اثرى پيدا نمىشد و اين نفسهاى شرير
كه در زشتىها و فساد غوطهور گشتهاند در آسمان حقيقت آزادانه و رها شده از بند و
رها شده از بند شيطانى پر مىزدند.
متاسفانه بيشتر مردم به اين توفيق نرسيده كه به ارشادات اشخاص مصلح و دعوتكنندگان
به سوى حقيقت گوش فرا دهد كه به اين مضمون در قول خداوند ان
النَّفسَ لامَّاره بالسُّوء... آيه 53 سوره يوسف و ما
اكثر النَّاس ولو حرصت بمؤمنين آيه 103 سوره يوسف اشاره مىكند.
آرى متمركز شدن بدىها را در انسان او را به خود مغرور ساخته و از زشتىهاى خود
تجاهل نموده و با خويشتن مغالطه مىكند كه هر آنچه به جا مىآورد نيكو و پسنديده
است، پس ظلم مىكند و تجاوز به حق ديگرى مىنمايد دروغ مىگويد مكر و حيله مىكند و
هر آن چه نفس خواهش مىكند مطيع مىشود و اين همه خويشتن را فريب مىدهد كه كارهاى
او هر چه بوده به جز از نيكو چيز ديگرى نبوده و غير از اين نبايستى عمل نمايد. يا
اين كه از زشتىهايى كه مرتكب آن شده عملا از آن چشمپوشى نموده و خطاهايش را كوچك
مىشمارد و اين دعاهاى منقول كه از منبع وحى استعداد و كمك مىگيرد مىكوشد كه
انسان را وادار كند كه از نفس كثيف دورى جسته و تنها به سوى خداوند متعال كه هدف
اصلى است توجه نموده تا او را به اعتراف به خطا نمودن و اين كه گنهكار است كه واجب
است كه براى درخواست توبه و طلب بخشش به سوى خداوند منقطع باشد و از خداوند بخواهد
كه او را از مواقع غرور و ظلم به نفس نگهدارى كند مثل قول دعاكننده در دعاى معروف
به كميل كه عرض مىكند:
الهى موَلاى، أَجرَيتَ علىّ حكما اتَّبَعت فيه هوى نفسى و لم
أَحتَرِس فيه من تزيين عدوى فغرنى بما اهوى و اسعده ذلك القضا فتجاوزت بما جرى على
من ذلك بعض حدودك و خالفت بعض اوامرك.
يعنى : اى خدا و آقاى من بر من حكمى را جارى نمودى كه من در آن به خواهش نفس خود
تبعيت نمودم و از جلوههاى دشمنم شيطان خود را نگهدارى نكردم پس مرا گول زد و
مغرورم كرد به خواهش خودم و قضا هم او را بر اين امر يارى نمود.
و بدون شك چنين اعترافى بر انسان در خلوت آسانتر است از اين كه آشكارا در ميان مردم
كرده باشد اگر چه اين هم براى نفس سخت و سنگين است و اگر اين امر براى انسان ممكن
باشد و بر آن دسترسى پيدا كرده باشد، پس اثر عميقى در او خواهد گذاشت كه از آتش نفس
سركش او كاسته و بر طلب نيكى پرورشش خواهد داد.
و كسى كه بخواهد نفس خود را پاك نمايد ناچار است كه براى نفس اين خلوت را مهيا
ساخته و در آن با آزادى كامل بررسى حال خود نموده و در شأن خود تفكر نمايد، و
بهترين وسيله براى آماده كردن اين خلوت و محاسبه و بررسى اينست كه به خواندن اين
دعاهاى وارده با مضامين عاليهاش كه به درون نفس راه پيدا مىكند مواظبت نمايد
مانند اين جمله كه در دعاى ابوحمزه ثمالى رضوان الله عليه وارد شده:
اى ربى جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك.
پس اگر در كلمه جللنى يعنى بپوشان تأمل بنمايد خواهد ديد
كه اين جمله در نفس اين انگيزه را ايجاد مىكند بديها و زشتى هايى را كه مرتكب آنها
مىشود از نظر مردم مخفى نموده و پنهان نگه دارد تا او را با اين موضوع آگاه
مىسازد به حدى كه او را به مقامى مىرساند كه اعتراف به اهميت اين معنى نموده
موقعى كه اين جمله را دنبال آن مىخواند:
فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته ولو خفت تعجيل العقوبة
لاجتنبته
يعنى اگر امروز بر گناه من غير از تو كسى مطلع مىشود آنرا ترك مىكردم و به جا
نمىآوردم و اگر مىترسيدم كه فورا مورد عقوبت قرار مىگيرم از گناه خوددارى
مىنمودم.
و اين اعتراف به بدى نفس و آگاهى او با اين كه نمىخواهد ديگرى به بدىهاى او اطلاع
پيدا كند در انسان رغبت و ميل ايجاد مىكند كه از خداوند درخواست پوزش و بخشش
بنمايد تا اگر خداوند او را بخواهد كه در دنيا يا در آخرت براى كردههاى او عقوبت
كند در پيش مردم بىآبرو و مفتضح نباشد پس در اين ساعت است كه انسان با راز و نياز
كردن با خدا لذت برده و از مردم بريده و تنها به خدا و به سوى خدا پناه مىبرد و او
را ستايش مىكند كه از او اغماض نموده و با اين كه قدرت بر عقوبت او داشته از او در
گذشته و او را پيش خلايق مفتضح ننموده، در آن موقع اين جمله را قرائت مىكند كه:
فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك.
يعنى : بار خدايا تو را ستايش مىنمايم بر حلم و بردبارى تو بعد از علم تو به حال
من و عفو تو مرا بعد از قدرت تو بر عقوبت من.
بعد از اين دعا به خاطر انسان مىآورد و در دل او مىاندازد راه عذرخواهى از چيز
هايى كه در آنها تفريط و كوتاهى نموده بر اساس اين حلم و عفو از خداوند متعال تا
ارتباط او را از خداوند قطع كرده و به او خاطر نشان مىسازد كه عصيان او به خاطر
انكار بر خدا و بىاعتنايى به دستورات خداوندى نيست كه اين جمله را مىگويد:
و يحملنى و يجرؤنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة
الحياء سترك على و يسرعنى الى التوثب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك.
حلم تو از من مرا به معصيت تو وا مىدارد و جرئت مىدهد، و پوشش تو مرا، مرا به بى
حيايى مىخواند و علم من به وسعت رحمت و بزرگى عفو تو مرا به حركت به سوى محرمات تو
مىكشاند.
و اين قبيل عبادتهاى در اين دعاها راهنمايى مىكند در راز و نياز پنهانى براى پاك
نمودن نفس و تمرين و ورزيده نمودن آن بر عبادت و ترك نمودن معاصى.
و يكى از مواردى كه در دعاهاى وارده از معصومين در روش احتجاج بنده با خداوند
درباره درخواست عفو و بخشش نقل شده از باب نمونه ذكر شود در جايى كه در دعاى كميل
بن زياد مىخوانيم:
و ليت شعرى يا سيدى و موَلاى، أَتُسلِّط النار على وجوه خرت
لعظمتك ساجده، و على السن نطقت بتوحيدك مادحة و على قلوب اعترفت بالهيتك محققة، و
على ضمائر حوت من العلم بك حتى صارت خاشعة و على جوارح سعت الى اوطان تعبدك طائعة،
و اشارت باستغفارك مذعنة، ما هكذا الظن بك و لا اخبرنا بفضلك.
يعنى : كاشكى مىدانستم اى آقا و صاحب من، آيا تو بر صورت هايى كه براى عظمت تو به
خاك افتاده است، و بر زبان هايى كه به يگانگى تو به صدق و حقيقت گويا شده و براى تو
سپاس گفته، و بر دل هايى كه به خداوندى تو جدا اعتراف نموده و بر ضمير هايى كه آن
چنان بر خداوندى تو دانا شده كه او را خاشع گردانيده و بر اعضا و جوارحى كه به
محلهاى بندگى براى تو با ميل و رغبت پويا شده و پيشگاهت به طلب پوزش اذعان نموده
آتش جهنم را مسلط خواهى فرمود، نه گمان ما به تو اين چنين نبوده و از فضل تو اين
چنين به ما خبر داده نشده.
و اگر اين جملات را تكرار نموده و تأمل در لطافت اين گونه احتجاج و بلغت آن و
شيرينى بيان آن نمايد خواهد ديد كه در حالى كه به انسان يادآورى مىكند كه چگونه به
تقصيرش و بندگيش اعتراف نمايد خاطرنشان مىسازد كه نبايد از رحمت و كرم خداوندگار
مايوس باشد، سپس با نفس از نظر ديگر گفتگو كرده و به او واجبات او را گوشزد مىكند
زيرا كه در اين دعا فرض مىكند كه به واجباتش كاملا اقدام نموده، سپس به انسان
مىآموزد كه به عمل نمودن و بجا آوردن اين واجبات سبب تفضل خداوند بوده و سزاوار
مغفرت از جانب او خواهد بود و اين معنى در انسان اين انگيزه را خواهد بوجود آورد كه
به خويشتن باز گشته و اگر واجباتى را كه بر عهده داشته و به جا نياورده عمل نمايد.
باز هم روش ديگرى از احتجاج در همين دعا ذكر مىشود كه:
هبنى يا الهى و سيدى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك
و هبنى يا الهى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر على كرامتك.
يعنى : اى خداى من و اى آقاى من و اى پروردگار من باشد كه من بر عذاب تو صبر كردم
پس چگونه بر دورى تو صبر نمايم و اى خداى من باشد كه بر سوزش آتش تو صبر كردم، پس
چگونه بر محروميت نگاه بر كرامت تو صبر نمايم.
و اين جمله به نفس تلقين مىكند كه لازم و ضرورى است كه انسان به قرب و نزديكى به
خداوند و به مشاهده كرم و قدرت او بايد لذت ببرد به خاطر محبت به او و به جهت شوق
به چيزهايى كه در پيشگاه اوست. و با اين كه لذت بردن سزاوار است به درجهاى برسد كه
ترك و نرسيدن به او در نظر او از عذاب و سوزش آتش سختتر باشد به طورى كه اگر فرض
كنيم كه انسان بر سوختن به آتش توانست صبر كند هر آينه بر ترك اين لذت قرب پروردگار
قدرت صبر نداشته باشد و همچنين اين جملات به ما مىفهماند كه اين محبت و اين لذت
قرب از محبوب و معبود بهترين وسيله شفاعت براى گنهكار در پيشگاه خداوند است كه او
را عفو نموده و از او در گذرد. و به قارئين محترم توصيه مىشود كه اين نوع استفاده
از تلاوت اين دعاها و بهره بردارى از آنها را از دست نداده باشند مشروط بر اين كه،
در معانى و مضامين آنها تدبر نموده و در حاضر ساختن قلب و توجه و روى آوردن به سوى
خداوند با خشوع و خضوع كوشش نمايند و چنان با حضور قلب اين دعاها را بخوانند كه
گويا خودشان اين دعاها را انشاء نمودهاند تا به اين عبارت آن چه در دل دارند اظهار
نمايند با در نظر گرفتن آداب دعا كه از ائمه اطهار در اين باره دستوراتى رسيده است
زيرا خواندن دعا بدون توجه قلبى صرف لقلقه زبان خواهد بود كه در معرفت انسان و قرب
منزلت او چيزى نيفزوده و از او گرفتارى را دفع ننموده و با اين حال دعاى او مستجاب
نخواهد شد كه در روايتى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه فرمود:
ان الله عز و جل لا يستجيب دعاء بظهر قلب سياه فاذا دعوت فاقبل
بقلبك ثم استيقن بالاجابه.
يعنى : بدرستى كه خداوند عز و جل اجابت نمىكند دعايى را كه از قلب غافل شده باشد،
پس وقتى كه خواستى خدا را بخوانى، پس قلبت را متوجه او ساختى پس يقين به اجابت
داشته باش.
اهميت دعاهاى صحيفه سجاديه
بعد از واقعه جانگداز كربلا و شهادت بى مانندترين شخصيتهاى تاريخ بشريت و
برجستهترين افراد انسانهاى كامل و نمونههاى ايثار و شهادت سيد الشهداء ابى
عبدالله الحسين روحى و ارواح العالمين له الفداء و ياران با وفايش كه طائفه باغيه و
جنايتكار چكيده شجره ملعونه بنى اميه زمان امور امت اسلام را به قبضه تصرف ظالمانه
خود در آورده و در استبداد و خونخوارى به حد نهايت رسيده و از تعاليم اسلامى و
پيشرفت اسلامى جلوگيرى نموده و هتك حرمت دين و قرآن نموده و صفحه تاريخ و انسانيت
را لكه دار نمودند امام زين العابدين و سيد ساجدين حضرت على بن الحسين سلام الله و
صلواته عليه و على آبائه الطيبين و ابنائه الطاهرين در كنج خانه عزلت محزون و
دلريش، و گريان و نالان به سر برده و خانهنشين گرديد و كسى را جرأت نزديك شدن، و
كسب فيض نمودن از آن حضرت نبوده و آن حضرت هم نميتوانست كه مردم را به تكاليف و
واجباتشان آشنا نموده و به حقيقت دين آگاه سازد.
پس به ناچار روش ديگرى كه آن همان روش دعا بود كه اشاره نموديم كه دعا يكى از
روشهاى آموزنده براى تزكيه نفس و تهذيب اخلاق است انتخاب نمودند تا به اين ترتيب
تعاليم قرآن و آداب اسلام و طريقه اهل بيت عصمت را در جامعه منتشر نموده و مردم را
به روحيه دين و زهد و تقوى و آن چه بر هر مسلمانى از تذهيب نفس و اخلاق واجب بوده
آشنا سازد.
و اين يك روش ابتكارى بود كه آن حضرت در پيش گرفت در بيان حقايق كه طواغيت زمانش به
آن پى نمىبردند و بهانه دست دشمن نمىافتاد پس به اين جهت از اين دعاهاى بليغ
فراوان در اختيار مردم قرار گرفت.
و اين مجموعه كه به نام صحيفه سجاديه ناميده شده و به زبور آل محمد معروف و مشهور
شده است قسمتى از آن درياى بى كران و پارهاى از آن كلمات بى حد و حصر آن حضرت است
و اين مجموعه در اسلوب و طريقه خودش، از عالىترين اسلوبهاى ادبيات عرب و بالاترين
مقاصد دين مبين و دقيقترين اسرار خداشناسى و پيغمبرشناسى و صحيحترين روش براى
آموختن علوم اجتماعى و اخلاق و آداب اسلامى است. و شامل موضوعات مختلف در پرورش
دينى است.
پس اين مجموعه آموزنده دين و اخلاق است در پوشش دعا يا بگوييم كه دعا است در پوشش
تعليم دين و اخلاق و اين در حقيقت بعد از قرآن كريم كه كلام ذوالجلال است و بعد از
كلمات و خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه از بهترين روشهاى بيان عرب و
از عالىترين مشربهاى فلسفى در الهيات، و اخلاقيات است.
پس قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه خداوند را تمجيد و تقديس و سپاس و ستايش كرده و
به سوى او توبه كنى، و قسمتى از آن ياد مىدهد كه چگونه با خدا خلوت كرده و راز و
نياز نموده و به سوى او برگشته و از مردم قطع اميد كنى، و قسمتى از آن معنى درود بر
پيغمبران و فرستادگان و برگزيدگان از مردم و كيفيت درود فرستادن را به تو شرح
مىدهد، و قسمتى از آن آگاه مىسازد كه چگونه سزاوار است با پدر و مادر برخورد
داشته و به آنها نيكى كنى، و قسمتى از آن توضيح مىدهد حقوق پدر و مادر را نسبت به
فرزند يا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر يا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر يا حقوق
همسايگان يا حقوق خويشاوندان يا حقوق عامه مسلمانها يا حقوق ثروتمندان به فقرا يا
حقوق فقرا بر ثروتمندان و هكذا، و قسمتى از آن خاطرنشان مىسازد كه چه چيزهايى در
برابر دين مردم بر تو واجب بوده و چگونه بايد در مراحل اقتصادى و مالى با آنها
رفتار نمود و چه چيزهايى شايسته است كه با دوستان و همسالان و عموم مردم معامله و
برخورد نمايى و چه اشخاصى را در كارها بگمارى، و قسمتى از آن گردآورى مىنمايد
تمامى اخلاق نيكو و پسنديده و چيزهايى را كه صلاحيت دارد بر علم اخلاق، روش كامل
باشد.
و قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه در مقابل ناملايمات و سختىها و پيشآمدها شكيبايى
كرده و با بيمارى و صحت چگونه برخورد داشته باشى. و قسمتى از آن چيزهايى كه بر ارتش
اسلامى واجب است وظائف مردم با آنها را شرح مىدهد و امثال اينها از مواردى كه
اخلاق انسانى و آئين اسلامى و شريعت الهى تقاضا مىكند و همه اينها تنها با روش
همين دعاها است.
و چكيده فرمايشات امام سجاد عليهالسلام كه در اين دعاها در موضوعات مختلف آشكار و
روشن است در چند رشته دستهبندى مىشود:
اول: شناخت خداوند متعال و عظمت و قدرت او و بيان يگانگى و تنزيه او با جالبترين
عبارت علمى و شيواترين بيان عقلى و اين معنى در همه دعاها به عبارتهاى مختلف مكرر
بيان مىشود مانند جملاتى كه در دعاء اول وارد شده:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ
وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ
النَّاظِرِينَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ اِبْتَدَعَ
بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً
پس در اين جملات دقت معنى اول و آخر و تنزيه خداوند از اين كه ديده و خيال بر او
احاطه ندارد و دقت معنى خلق و آفرينش بيان شده است.
ثم جمله ديگرى كه با اسلوب بيان ديگرى در بيان قدرت خداوند و تدبير امور او در دعاء
صباح و مساء مىخوانى كه:
الحمدلله الذى خلق الليل و النهار بقوته و ميز بينهما بقدرته و
جعل لكل منهما حدا محدودا يولج كل واحد منهما فى صاحبه و يولج صاحبه فيه بتقدير منه
للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و
نهضات النصب و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و مقامه فيكون ذلك لهم جماما و قوة و
لينالوا به لذة و شهوة
تا آخر دعا كه در آن از فوائد آفرينش روز و چيزهايى كه لازم است انسان در مقابل آن
نعمتها سپاسگزارى نمايد بيان مىكند.
و باز هم اسلوب ديگرى را مىخوانى در دعاء اذا اعرضت له مهمة
كه بيان مىكند در آن كه همه امور در دست قدرت پروردگار است كه مىگويد:
يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ
يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَآئِدِ و يا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى
رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ و تسببت بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ و
جرى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَآءُ و مضت عَلَى إِرَادَتِكَ الاشْيَآءُ فَهِىَ
بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ و بِاِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ
مُنْزَجِرَةٌ.
دوم: بيان فضل خداوند متعال بر بنده و عجز و ناتوانى بنده از اداى حق خداوند هر چند
كه در طاعت و بندگى به غايت رسيده باشد و تنها توجه بنده به سوى خداوند باشد.
از دست و زبان كه برآيد
|
|
كز عهده شكرش به در آيد
|
جملهاى را كه در دعاء اذا اعترف التقصير عن اداء الشكر:
اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً
إِلا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ وَ لا يَبْلُغُ
مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ
اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ
أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ.
بنده در مقابل نعمتهاى بىپايان خداوند متعال از شكر و سپاس او عاجز تا چه رسد به
اين كه او را معصيت كرده و بر آن جرأت نموده باشد، پس در اين حال هر چه در توان
داشته باشد اگر بخواهد ولو يك معصيت را جبران كند قادر نخواهد بود و اين مضمون را
در جملات آتيه منعكس مىسازد كه در دعاء اذا استقال من ذنوبه
عرض مىكند:
يَآ إِلَهِى لَوْ بَكَيْتُ إِلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ
عَيْنَىَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى يَنْقَطِعَ صَوْتِى وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى
تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِى وَ سَجَدْتُ
لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الارْضِ طُولَ عُمْرِى وَ
شَرِبْتُ مَآءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى وَ ذَكَرْتُكَ فِى خِلالِ ذَلِكَ حَتَّى
يَكِلَّ لِسَانِى ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَآءِ
اسْتِحْيَآءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ
سَيِّئَاتِى.
سوم: بيان پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و بيان اين كه پاداش خداوند همهاش لطف و
تفضل از اوست و اين كه بنده به كوچكترين نافرمانى كه جرأت به آن كرده باشد از
خداوند مستحق كيفر و عذاب خواهد بود باز هم حجت بر بنده از خداست، و همه دعاهاى
حضرت سجاد عليهالسلام به اين نغمه مؤثر اشاره مىكند تا بر نفس بفهماند كه از عقاب
خداى متعال خوف و بر ثواب خدا اميدوار باشد مثل جملات دعاء يوم
الفطر و الجمعه:
حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا
يَزُولُ فَالْوَيْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَيْبَةُ الخَاذِلَةُ
لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ مَآ أَكْثَرَ
تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ
أَبْعَدَ غَايَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟
عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِيهِ وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِيفُ
عَلَيْهِ فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَيْتَ الاعْذَارَ.
و مانند جملات دعاء فى ذكر التوبة و طلبها:
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَيْنَ يَدَيْكَ و وجيب
قَلْبِى مِنْ خَشْيَتِكَ وَ اضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَيْبَتِكَ فَقَدْ
أَقَامَتْنِى يَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْيِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ
لَمْ يَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ.
و مانند جملات دعاء طلب العفو و الرحمة:
فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا
تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى...
وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا يَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ يَآ إِلَهِى نَفْسِىَ
الَّتى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ
إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَ
احْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ
بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ
عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ
رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى.
چهارم: وادار نمودن دعاكننده با خواندن اين دعاها به دورى جستن از افعال قبيحه و
صفات رذيله براى پاك نمودن درون و زدودن دل از آلودگىها مانند جملات دعاء مكارم
الاخلاق:
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِى وَاسْتَصْلِحْ
بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ
لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لا أَزِيغُ عَنْهَا وَ نِيَّةِ رُشْدٍ لا
أَشُكُّ فِيهَا.
اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا وَ لا عَآئِبَةً
أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِىَّ نَاقِصَةً إِلا
أتْمَمْتَهَا.
پنجم: متوجه نمودن دعاكننده است بر اين كه واجب است كه انسان از مردم قطع اميدوارى
نموده و بر آنها اظهار ذلت و كوچكى ننموده و حاجتش را به جز خدا از هيچ كسى درخواست
ننمايد و اين كه طمع داشتن به چيزى كه در دست مردم است از پستترين و ننگينترين
صفات انسان است مانند جملاتى كه در دعاء مكارم الاخلاق آمده است كه:
وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَيْرِكَ إِذَا
اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَيْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا
بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ
خِذْلانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ.
و مانند جملات دعاء متفرعا الى الله:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَيْكَ
وَأَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَيْكَ وَصَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى
رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْالَّتى عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ
رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ
ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ.
و مانند جملات دعاء طلب الحوائج:
فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ وَ رَامَ صَرْفَ
الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِى مَظَآنِّهَا وَ أَتَى
طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا وَ مَنْ تَوجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ
خَلْقِكَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ
وَاسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الاحْسَانِ.
ششم: آشنا نمودن مردم بر وجوب مراعات حقوق ديگران و يارى نمودن بر آنها و مهر و
محبت نمودن بر يكديگر و از خودگذشتگى در ميان مردم براى به وجود آوردن برادرى در
اسلام مانند جملات دعاء الاعتذار من تبعات العباد:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ
بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَىَّ فَلَمْ
أَشْكُرْهُ وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَىَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ وَ مِن ذِى
فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ وَ مِن حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِموَ مِنْ
فَلَمْ أُوَفِّرْهُ وَ مِنْ عَيْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ... .
اينگونه عذرخواهى از جالبترين و ابتكارىترين روش است كه انسان را به اعمالى كه از
اين قبيل اخلاق پسنديده و خداوندى كه سزاوار است كه عمل نمايد آگاه مىسازد.
و در دعاء ديگر طلب العفو پا را فراتر گذاشته و بر انسان مىآموزد كه چگونه لازم
است از اشخاصى كه نسبت به تو بدى نمودهاند عفو نموده و از انتقامجويى و كينهتوزى
برحذر مىنمايد، و نفس انسانى را به مقام قديسين بالا مىبرد آنجا كه عرض مىكند:
اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا
حَظَرْتَ عَلَيْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَيْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى
مَيِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَيّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ
مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا
ارْتكَبَ فِيَّ وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ
مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تبرعت بِهِ مِنَ الصدقه عليهم أزكى صَدَقَاتِ المتصدقين
و أعلى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِينَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ
مِن دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى يَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ.
و اين عبارت اخير چه زيباتر بيان و جالبترين عبارت است كه در دل نيكوكار مىنشيند
تا او را به لزوم پاكى نيت با همه مردم و درخواست سعادت بر همه افراد حتى نسبت به
كسانى كه بر انسان ظلم كرده و تعدى نمودهاند خاطرنشان مىسازد و اين گونه عبارتها
در دعاهاى صحيفه سجاديه فراوان آمده است، و چه بسيار در آن دعاها از اين نوع تعاليم
آسمانى كه نفوس بشر را تهذيب مىنمايد اگر آنها را به كار بندد وجود دارد.
و به اين سبب است كه اين مجموعه به زبور آل محمد خوانده شده و توجه خواص از صدر
اسلام و زمان صدور اين صحيفه به آن شده و هميشه مورد نظر اهل دل بوده و همواره در
بحث و بررسى در جملات او شيوه و عادت اهل دعا بوده است، و علماء و دانشمندان در طول
تاريخ درباره او تحقيقات شايان توجه و توضيحات بىپايان دادهاند به حدى كه در اكثر
ازمنه آن را يكى از موضوعات بحث و جزو برنامه درسى قرار دادهاند، و تلاميذ را از
بركات آن بهرهمند نمودهاند و هر كدام در خور خويش شرحى بر آن از مطول و مختصر
نوشتهاند تا نوبت اين كار به عالم بارع مولف اين كتاب رسيده كه با بيان شيرين و
رسا با زبان فارسى كه مطلوب عامه و مطبوع طبع اكثر اهل دعا از طايفه فارسى زبان
بوده به مورد تاليف و نگارش آورده است به طورى كه خواننده نه از مفصل بودن آن ملول
و نه از كوتاه و نارسا بودن آن مهموم خواهد بود و با اين خدمت به عالم اسلامى حقى
بر ذمه قارئين ثابت نمودهاند اينك مختصرى در شرح حال و زندگى آن مرحوم ذكر مىشود
باشد كه ياد خيرى بوده باشد.
شرح حال مؤلف
عالم كامل و فاضل بارع و محقق نبيل و فقيه زاهد و اصولى ماهر و متكلم متبحر و اديب
متضلع و محدث متهجد وهيوى بصير جامع معقول و منقول آيةالله مولانا ميرزا محمد على
بن مولى نصير الدين بن حاج شيخ زين العابدين بن الچهاردهى الرشتى الجيلانى مولد او
الغروى مدفنا المشتهر بالمدرس طاب ره كه در شب جمعه بيست و ششم ماه ربيع المولود
سال 1244 هجرى قمرى در قريه چهارده واقع در شش فرسخى شمال شرقى رشت چشم به جهان
گشود، وى در اوائل سن جوانى در 12 سالگى براى تحصيل علوم به شهر قزوين رفته و پس از
مدتى عازم كربلا شده و در آنجا به تحصيل مشغول شده و اخيرا براى كسب كمالات بيشتر
به عتبه مقدسه نجف اشرف بارگاه باب مدينه علم رسول مشرف شده كه مقارن زمان حيات شيخ
مرتضى انصارى رضوان الله عليه بوده و در آن جا از محضر علماى زمان خود بالخصوص از
محضر عالم بزرگوار آية الله سيد حسين كوهكمرى استفاده نموده تا خود از اجله علماء و
فضلاء محققين گردد.
وى به ملاحظه اين كه اكثر طلاب علوم دينيه قبل از تكميل دروس سطحى و بدون استعداد
علمى به درسهاى خارج استدلالى حاضر مىشدند كه زحماتشان غالبا هدر مىرفته به حسب
نذر شرعى خود را ملتزم نمود كه درس خارج نگفته و سطوح را به طلاب تدريس نمايد به
اين جهت استقبال فراوانى از سوى محصلين به وى شده كه اكثر طلاب از محضر ايشان
استفاده مىنمودند و كمتر محصلى بوده كه به درس ايشان حاضر نشده باشد و چنان مهارتى
در تدريس سطوح داشت كه ملقب و مشهور به مدرس چهاردهى گرديد و عده زيادى كه از علماى
اكابر از تلامذه و شاگردان او بودند و او خود شيخ اجازه بوده و جمعى از بزرگان از
جمله متتبع عصر مرحوم شيخ آقا بزرگ طهرانى ره صاحب كتاب
الذريعة كه خود در كتاب نقباء البشر
به آن اشاره نموده، و از جمله عالم بزرگوار سيد عبدالله ثقة الاسلام اصفهانى
ره كه او نيز در كتاب ارشاد المسلمين
به اين معنى اشاره نموده، و نيز مولانا آية الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى دام ظله
است كه در طبقات المفسرين و غيره به او اشاره دارد.
وى از مراجع فتوى و تقليد هم بوده كه عدهاى از هند و ايران از او تقليد كرده بودند
و رساله عمليه او چندين بار طبع و در اختيار مقلدين قرار گرفته بود پس از گذراندن
عمر با بركت خود در سن حدود نود سالگى روز چهارشنبه سلخ محرم هزار و سيصد و سى و
چهار هجرى قمرى در نجف اشرف چشم از جهان بسته و به ملاء اعلى پيوست و در حجره اخير
از طرف قبله صحن مقدس مرتضوى مدفون گرديد.
مترجم عمر گرانمايه خود را علاوه بر تدريس كه اشاره شد در تأليف كتب زيادى در علوم
مختلفه از فقه و اصول و هيئت و ادبيات و كلام و حديث صرف نموده و از تأليفات او كه
بالغ بر چهل تأليف است باقى مانده كه به اين ترتيب است:
1 - اصول الفقه كه تقريرات درس استادش آيةالله سيد حسين كوهكمرى است در سه جلد بزرگ
كه جلد اول آن به آستان قدس اهداء گرديده.
2 - تبيان اللغة فارسى مختصر در لغات قرآن و صحيفه سجاديه در 52 صفحه.
3 - التحفة الحسينية كه مقتل فارسى بزرگ است كه با تلخيص آقاى عطاءالله تدين چندين
بار چاپ شده و اصل نسخه كه با خط مؤلف بوده به آستان قدس رضوى اهداء شده است.
4 - ترجمه مكارم الاخلاق طبرسى فارسى در 156 صفحه.
5 - ترجمه مصائب النواصب و نواقض الروافض كه در سال 1369 به طبع رسيده.
6 - التذكرة الغروية در ختوم و ادعيه فارسى در 39 صفحه.
7 - ترجمه نجاة العباد.
8 - تعليقات منهج المقال فى علم الرجال.
9 - تعليقات على قوانين الاصول تا آخر مبحث اجتهاد در 500 صفحه خشتى به خط مؤلف.
10 - تعليقات على شرح اللمعة الدمشقية از طهارت تا آخر احياء الموات كه در 580 صفحه
به خط مؤلف است.
11 - التجويد و القراءات عربى در 24 صفحه به خط مؤلف.
12 - تعليقات على رياض المسائل قسمتى از اول كتاب الطهاره در 95 صفحه به خط مؤلف.
13 - تعليقات على فرائد الاصول در مباحث قطع و ظن در 222 صفحه وزيرى به خط مؤلف.
14 - حساب جمل فارسى كه با مقدمه حفيد مؤلف در مجله فرهنگ جهان
چاپ تهران منتشر شده.
15 - الحاشيه على خلاصه الحساب در 40 صفحه به خط مؤلف تاريخ كتابت 1354.
16 - الحاشية على بحث الوقت و القبله من شرح اللمعة كه با كتاب ديگرى در سال 1324
شمسى چاپ شده.
17 - ذريعة العباد در اصول و فروع دين
18 - رساله اسرافيه كه مولف در صفحه 374 جلد اول همين كتاب در دعاء مكارم الاخلاق
به آن اشاره شده است.
19 - رساله نكاح فارسى در 33 صفحه به خط مولف.
20 - رساله در اصول دين فارسى در 63 صفحه خشتى كه در سال 1324 شمسى در تهران به
ضميمه كتاب وقت و قبله چاپ شده.
21 - رساله در فضيلت زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام و محل دفن آن حضرت و زيارت
حضرت سيدالشهداء عليه الصلوة والسلام و محل رأس شريف و حدود مسجد كوفه و فضيلت آن
در 27 صفحه كه قسمتى از آن به خط مولف است.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مولف.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مؤلف. 25 - شرح دعاء صنمى
قريش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاريخى خلفا و اصحاب پيغمبر صلى الله
عليه وَ آلِهِ و سلم است كه در سال 1316 قمرى تأليف شد و مؤلف در صفحه 315 جلد دوم
همين كتاب در دعاء يوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
23 - شرح دعاء سمات فارسى كه در تهران به سال 1356 شمسى به چاپ رسيده.
24 - شرح دعاى صباح كه تأليف آن در سال 1325 قمرى خاتمه يافته و مؤلف در صفحه 432
جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الخميس به آن اشاره كرده.
25 - شرح دعاء صنمى قريش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاريخى خلفا و
اصحاب پيغمبر صلىاللهعليه و آله و سلم است كه در سال 1316 قمرى تاليف شد و مؤلف
در صفحه 315 جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
26 - شرح زيارت جامعه كبيره فارسى در 192 صفحه خشتى به خط مؤلف.
27 - شرح زيارت عاشوراء فارسى مختصر در 23 صفحه خشتى به خط مؤلف به سال 1332 هجرى
در نجف تأليف نموده.
28 - شرح قواعد الاحكام علامه حلى عربى در 6 جلد بزرگ كه عبارت از:
1 - كتاب الطهاره 2 - كتاب الصلوة 3 - كتاب الميراث 4 - كتاب الاجاره 5 - كتاب
الوقف و العطايا 6 - كتاب الخمس، كتاب الصوم به خط مؤلف در قطع وزيرى كه در آخر
كتاب الصوم تاريخ تأليف را يوم الفطر سنه 1328 هجرى ياد كرده.
29 - شرح الدرة النجفية منظومه سيد بحرالعلوم عربى در 1782 صفحه خشتى كه تا صفحه
634 كتاب الطهاره و از صفحه 635 تا آخر كتاب الصلوة به خط مؤلف.
30 - شرح دعاء كميل فارسى در 31 صفحه كه به سال 1325 هجرى تأليف شده است.
31 - شرح دعاء ثلاثه تأليف مرحوم شيخ محمد حسن صاحب جواهر در 132 صفحه خشتى به خط
مؤلف كه به سال 1314 هجرى در نجف پايان يافته.
32 - شرح و ترجمه قسمتى از نهجالبلاغه فارسى در 87 صفحه به خط مؤلف.
33 - شرح و ترجمه ابيات منسوب به بحرالعلوم در قواعد.
34 - شرح تشريح الافلاك كه مؤلف در صفحه 271 جلد دوم همين كتاب در دعاء عرفه به آن
اشاره كرده.
35 - ايام الاسابيع فارسى در 260 صفحه خشتى به خط مؤلف كه در شوال سال 1306 هجرى
تأليف شده و مؤلف در صفحه 442 جلد دوم همين كتاب در دعاء يوم الجمعة به آن اشاره
نموده.
36 - كتاب هيئت فارسى كه حواشى بر هيئت علاء القوشچى است در 36 صفحه.
37 - جزواتى در علم رمل به فارسى و جفر به عربى به خط مؤلف.
38 - بعضى فوائد تاريخى، لغوى، رياضى، فارسى كه در مجلد ماهانه ارمغان چاپ تهران
منتشر شده.
39 - رساله عمليه فارسى كه بارها در بمبئى چاپ و منتشر شده.
40 - وسيلة النجاة در اصول عقايد مذهب شيعه فارسى در 143 صفحه خشتى كه تاريخ تأليف
او به سال 1306 هجرى بوده كه مؤلف در صفحه 323 جلد اول و صفحه 427 جلد دوم همين
كتاب به آن اشاره كرده است.
41 - تفسير كبير كه ناتمام است.1
42 - كتاب حاضر كه شرح صحيفه سجاديه است اينك پس از ساليان دراز كه در ميان تأليفات
ديگر كه به خط مؤلف در كتابخانه حفيد مؤلف جناب آقاى مرتضى مدرسى چهاردهى بوده به
همت عالى ايشان به زيور طبع آراسته گرديده و در اختيار علاقمندان قرار مىگيرد و
تصحيح آن به عهده اين جانب محول شد كه با بضاعة مزجاه و نداشتن علم و كمال اقدام
نموده و قسمتى از آن را كه در نسخه اصلى وجود نداشته ضميمه نمودم و اميدوارم كه اگر
در اين كار از خداوند مستحق اجرى باشم ثواب آن را به روح والدين من عايد بگرداند و
اگر خوانندگان محترم به عيب و نقصى و اشتباهى در آن برخورد كرده باشند به ديده
اغماض نگريسته و معذورم دارند.
و اميدوارم كه خداوند همچنان كه حفيد مؤلف را كه به چاپ اين اثر ارزشمند موفق نموده
او را در چاپ بقيه آثار مؤلف كه همه آنها در كتابخانه شخص ايشان به خط مؤلف موجود
است موفق گرداند.
محمد پاكتچى
ذيقعدة الحرام 1401 قمرى
مطابق شهريور 1360
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد وَ آلِهِ
الطاهرين.
و بعد - چنين گويد: منقطع اذنيل آبادى محمد على بن نصير الجيلانى، كه در سنه يكهزار
و سيصد و چهار در ماه رمضان المبارك، در حرم شريف مرتضوى وقت غروب آفتاب جناب سيد
اجل اكرم زاهد عابد صفى مخلص تقى آقا سيد ميرزاى اصفهانى كه الان مشرف به مجاوره
مدينه مشرفهاند كتاب مشيخه مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى ره
از براى حقير قرائت مينمود از جمله شيوخ خود مرحوم شيخ بهايى را ذكر نمود، در اثناء
ذكر حالات او حكايتى نقل نموده كه آن حكايت مذكوره را در آن كتاب به عينها به خط
شريف ايشان در شرح صحيفه ديدم، ملخص حكايت آن است كه:
مرحوم مجلسى مىفرمايد: كه در اوائل سن خود مايل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء
بر ذمه من بود، به واسطه آن احتياط مىكردم، خدمت شيخ بهايى رحمه الله عرض نمودم،
فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده ركعت، لكن در نفسم چيزى بود كه نافله
خصوصيت دارد، فريضه چيز ديگريست.
شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقضه بودم حضرت قبلة البرية امام
المسلمين حجة الله على العالمين عجل الله فرجه و سهل مخرجه را ديدم در بازار
خربزهفروشان اصفهان در جنب مسجد جامع با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن
بزرگوار عاليمقدار عليه الصلاة و السلام رسيدم و از مسائلى سوال نمودم كه از جمله
آن مسائل خواندن نماز شب بود، كه سئوال نمودم فرمودند: بخوان بعد عرض نمودم: يابن
رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم هميشه دستم به شما نمىرسد كتابى به من
بدهيد كه بر آن عمل نمايم، فرمودند: برو از آقا محمد تاجا كتاب بگير گويا من
مىشناختم او را، رفم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و
مىگريستم يك دفعه از خواب بيدار شدم ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم، كمال حزن و
غصه بر من روى، داد در ذهنم گذشت كه محمد تاجا همان شيخ بهايى است، و تاج هم از
بابت رياست شريعت است، چون صبح شد وضوء گرفتم و نماز صبح خواندم و خدمت ايشان رفتم،
ديدم شيخ در مدرس خود با سيد ذوالفقار على جرفادقانى گلپايگانى
مشغول به مقابله صحيفه است بعد از فراغ از مقابله كيفيت حال را عرض نمودم، فرمودند:
انشاء الله به آن مطلبى كه قصد داريد خواهيد رسيد، از اين كه مرا متهم به بعضى از
چيزها مىدانست2 خوشم نيامد از اين تعبير آن
گه محليكه حضرت عليه الصلاة و السلام را در آن جا ديده بودم از بابت شوق خود را
بدانجا رسانيدم، در آن جا ملاقات نمودم آقا حسن تاجا را، كه مىشناختم، مرا كه ديد
گفت: ملا محمدتقى من از دست طلبهها در تنگ هستم كتاب از من مىگيرند پس نمىدهند
بيا برويم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم مرا برد
در آن جا به در اطاق در را باز كرد، گفت: هر كتابى كه مىخواهى بردار دست زدم و
كتابى برداشتم نظر نمودم ديدم كتابى است كه حضرت حجة الله روحى فداه ديشب به من
مرحمت فرموده بودند، ديدم كه صحيفه سجاديه است مشغول شدم به گريه و برخاستم، گفت
ديگر بردار گفتم همين كتاب كفايت مىكند.
پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور
غالب اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.
مرحوم مغفور مجلسى ثانى مىفرمايد: كه چهل سال در صدد ترويج صحيفه شد و انتشار اين
كتاب به واسطه آن مرحوم شد كه الان خانه نيست كه صحيفه در آن نباشد، اين حكايت داعى
شد كه شرح فارسى بر صحيفه بنويسم كه عوام بلكه خواص از آن منتفع شوند، لكن چه فائده
كه عوائق زمان، و طوارق دوران چنان روزگار را بر من ضيق و مختل نمود كه نتوانستم به
حسب خواهش اتمام نمايم، شايد خدا توفيق دهد شرح ديگرى بر آن بنويسم.
بدان كه بودن صحيفه از حضرت امام الساجدين عليه الصلوة و السلام از واضحات و لائحات
هست، خدشه در سند او نيست حتى آنكه غزالى گويد: كه آن صحيفه زبور آل محمد صلى الله
عليه وَ آلِهِ و سلم است، اگر بعضى از سلسله مجهول الحال باشد، بعد از وضوح كتاب
منصوب به امام عليهالسلام عيب ندارد و اين مذنب صحيفه را معنعنا عن السجاد
عليهالسلام از شيوخ كبار روايت مىنمايم استجازه نمودم در حرم شريف مرتضوى
عليهالسلام فوق الراس از عالم عابد زاهد كامل مجتهد حبر صفى الحاج ملا على بن
الحاج ميرزا خليل تهرانى ايشان اجازه دادند به بنده از مرويات خود3
از كتب اربعه و غير آن از شيخ عبدالعلى الرشتى عن بحر العلوم و عن المولى البهبهانى
عن ابيه عن جماعة منهم مير محمد شيروانى و الشيخ جعفر به اسانيد هم، و منهم ملا عن
محمد باقر هزار جريبى عن محمد بن محمد زمان عن محمد حسين بن مير محمد صالح و محمد
طاهرين مقصود على و محمد قاسم بن محمد رضا عن المجلسى رحمه الله رحمه الله عن والده
ملا محمد تقى عن الشيخ البهايى عن والده عن الشهيد الثانى رضى الله عنهم تا آخر طرق
كه مذكور است در عوايد نراقى.
حدثنا السيد الاجل: اختلاف شده است كه اين متكلم كيست؟ شيخ بهايى مىفرمايد: متكلم
ابن سكون است، كه يكى از علماى اماميه است، از ميرداماد حكايت شده است كه متكلم
عميد الدين عميد الروساء است زيرا كه او قرائت نمود بر سيد بهاءالشرف و دور نيست كه
هر دو تواند بود كه يك شيخ روات متعدده مىشود از او روايت نمايند.
بدان كه سلسله سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ايشان معلوم نيست، مثل محمد
بن الحسن و خازن و الخطاب و البلخى، و اين موجب عيب در مقام نمىشود بعد از شهرت
كتاب از امام عليهالسلام حتى غزالى و غير او گويند اين كتاب را انجيل اهل بيت و
زبور آل محمد گويند لكن اصحاب سند را معنعن ذكر نمايند از بابت تيمن و تبرك به اين
كه روات او متصل به معصوم هستند.
قوله: عكّبرى، منسوب به عكبر به ضم عين و باء قريهايست در شام.
المعدل: صفت اوست بعضى گفتهاند لقب اوست مثل مقدس.
قوله: الاعلم = از علامت است يعنى لب بالاى او شكافته بود.
قوله: احفى فى السوال = يعنى بسيار نمود سئوال را و استقصاء نمود.
قوله: اشار على ابى بترك الخروج = گاهى انسان توهم نمايد در خوبى اين جماعت طاهره
مثل زيد و پسر او و محمد و ابراهيم و گاهى اشكال كنند در خوبى حال ايشان بلكه مرحوم
سيد نعمة الله رحمة الله عليه در شرح كتاب مىفرمايد: به واسطه روايتى كه در كافيست
بعضى از معاصرين استدلال مىنمايند به او بر اين كه محمد و ابراهيم ملعون هستند و
مطرود هستند از رحمت خداى بلكه بعضى از فقها اشكال دارند به دادن خمس بر بنىطباطبا4
و لكن اظهر آنست كه اين جماعت خوب هستند، دليل بر خوبى اين جماعتست گريه حضرت باقر
و حضرت صادق بلكه حضرت على بن الحسين عليهم الصلاة و السلام بر زيد است كه مروى است
و كذلك گريه حضرت باقر عليهالسلام بر زيد برادر خود.
اما گريه حضرت صادق عليه الصلاة و السلام بر محمد و ابراهيم مرويست كه بعد از اين
كه به حكم دوانقى، محمد و ابراهيم گرفته شدند ايشان را مغلول نمودند و نگه داشتند
ايشان را در مصلى و ايشان را سوار نمودند به مركب بىپالان بعد از آن كه ايشان را
دشمنان دادند مردم از اين مطلب اجتناب نمودند، و رقت حال ايشان نمودند بعد از آن كه
ايشان را به باب جبرئيل عليهالسلام رسانيدند حضرت صادق عليهالسلام نظر بر ايشان
نمود در حالتى كه غالب رداء او بر زمين مىكشيد پس نظر نمودند از در مسجد سه دفعه
فرمودند خدا شما را لعنت كند، اى طايفه انصار بر اين نحو عهد نموده بوديد با پيغمبر
صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم.
پس داخل خانه شدند و بيست شبانهروز گريه بر ايشان نمودند اگر گويى چرا خروج
نمودند؟ گوييم: خروج ايشان وقتى بود كه اموال ايشان غارت شده بود، و هتك حرمت ايشان
شده و سبى ذرارى ايشان شده بود و بر جد ايشان طعنه مىزدند اين امور سبب خروج ايشان
بود نه خروج بدوى آيا شنيدى كه زيد وارد مىشود از مدينه به حيره از براى شكايت از
حاكم هشام بن عبدالملك يكسال او را حبس نمايد بعد از يكسال او را حاضر نمايد، اول
سئوال كه از او نمايد حال برادر تو گاو چون است، اوقات او تلخ شده فرمود: كسى كه
پيغمبر او را باقر نام نمايد چگونه او را گاو مىنمايى از مجلس او بيرون آمد و خروج
نمود.
قوله: يمحو الله ما يشاء در تفسير او اقوال است مناسبتر از آنها چيزى است كه روايت
شده از ائمه عليهالسلام كه خداى عز و جل خلق فرموده لوحى كه اسم او را لوح محو و
اثبات نهاده، و نوشت در آن آجال و ارزاق را به طريق تعلين و شرط مثل آن كه عمر زيد
سه سال است اگر قطع رحم خود نمايد و اگر وصل رحم خود نمايد سى سال است اگر وفاء به
اول نمود محو ثانى شود و اگر وفاء به ثانى نمود محو اول شود.
و همچنين در جانب ارزاق در جانب صحت و مرض و فقر و غناء و عزت و ذلت، روايت شده است
كه خداى تعالى نظر نمايد به سوى آن لوح در هر روزى سيصد لحظه و نظره، و محو نمايد
در هر نظره چيزى را كه مىخواهد و ثابت مىنمايد هر چيزى را كه مىخواهد.
و اما ام الكتاب آن لوح ديگرى است كه اصلا لاحق نشود او را محو و اثبات بلكه آن
امور واقعه خارجه در آن ثبت شود و دور نيست كه حكمت خلقت لوح اول با خلقت لوح ثانى
آن باشد كه آن لوح اول را مىشود اعلام بر خلق نمايد از جهت لوح، به خلاف لوح دويم
كه احدى مطلع بر او نمىشود، و الله العالم به حقايق الامور تعالى شانه و عظم
سلطانه اين كه ذكر نمودم از احوال اين كتاب اجمالى بود، و اما ترجمه تفصيل او اين
است كه عرض مىنمايم.
بسم الله الرحمن الرحيم
حدثنا السيد الاجل نجم الدين بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن بن احمد بن على بن
محمد بن عمر بن يحيى العلوى الحسينى رحمت الله عليه.
محدث اين كلام از نجم الدين يا علّى بن سكون كه معروف به ابن سكون است كه يكى از
ثقات علماى اماميه است، و يا سيد عميدالدين شارح تهذيب علامه كه خواهرزاده او نيز
هست.
بن عمر بن يحيى العلوى الحسين (ره)
بدان كه ابن سكون محدث غير از ابن سكون است كه در زمان امام على ابن موسى الرضا
عليهما الصلاة و السلام بوده و اما خبردهنده كه نجم الدين باشد حال او معلوم نيست
لكن مثل عميد العلماء كه از او خبر مىدهد دلالت دارد بر خوبى حال او و جلالت و
بزرگى او.
قال: اخبرنا الشيخ السعيد ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار
الخازن لخزانة مولانا اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام.
فرمود: نجمالدين خبر داده ما را شيخ سعيد ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار
خزينهدار خزانه آقاى ما اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام اين شيخ محمد
فقيه و صالح بود و ملقب بود به مفجع از زيادتى حزن و اندوه او بر اهل بيت عصمت
عليهم الصلاة و السلام ملقب به اين لقب شده است، و صحيح المذهب و خوش اعتقاد بود و
از بزرگان مذهب اماميه بود.
فى شهر ربيع الاول من سنة ستّ عشرة و خمسمأة قرائة عليه و
أَنَا اسمع
در ماه ربيع الاول از سال پانصد و شانزده در حال خواندن او و من گوش مىدادم.
قال: سمعتها على الشيخ الصدوق ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبرى
مقدس رحمة الله عليه از ابوالمفضل محمد بن عبدالله شيبانى، عكبرا قريهاى است در
بغداد، شيبانى را جماعتى از اصحاب تضعيف نمودهاند اگر چه صاحب روايات كثيره است.
قال: حدثنا الشريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن
بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه الصلاة و السلام.
فرمود شيبانى: كه خبر داده است مرا شريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن
بن الحسن بن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهم الصلاة و السلام، رئيس آن طايفه
جليله بوده است معتمد و موثق بوده است عمر شريف او از نود سال گذشته در ماه ذى
القعده سنه سيصد از دنيا رحلت نمود.
قال حدثنا عبدالله بن عمر بن الخطاب الزيات سنة خمس و ستين و
مأتين.
فرمود: شريف كه خبر داده است مرا عبدالله بن عمر بن الخطاب روغنفروش در سال دويست
و شصت و پنج از هجرت دليل بر خوبى عبدالله روايت نمودن ثقه از اوست و طعن او هم
گفته نشده است علاوه بر آن صاحب كتاب هم هست كه او را از خالوى خود روايت نمايد.
قال حدثنى خالى على بن النعمان الاعلم.
فرمود: كه خبر داده است مرا خالوى من على بن نعمان اعلم.
اعلم كسى را گويند كه لب بالاى او شكافته شده باشد.
على بن نعمان كوفى بود روايت از حضرت على بن موسى الرضا عليه الصلاة و السلام
مىنمايد، مومن و صالح و خوش عقيده بود و واضح الطريقه.
قال حدثنى عمر بن المتوكل الثقفى البلخى عن ابيه متوكل بن
هارون
على بن نعمان فرمود: خبر داده است مرا عمر بن متوكل ثقفى از پدر خود متوكل بن
هارون، اختلاف شده است كه كسى كه روايت صحيفه را از يحيى نمايد كيست، جمعى را عقيده
آن است كه راوى متوكل بن عمرو بن متوكلست و كيف كان امر سهلست بعد از اين كه انتساب
صحيفه به آن امام عاليمقام معلوم و از واضحاتست چنانچه در سابق ذكر شد.
قال: لقيت يحيى بن زيد بن على عليهالسلام و هو متوجه الى
خراسان فسلمت عليه فقال: من اين اقبلت قلت: من الحج، فسئلنى عن اهله و بنى عمه
باالمدينة و احفى السئوال عن جعفر بن محمد عليه الصلوة و السلام فأخبرته بخبره و
خبرهم و حزنه على ابيه زيد بن على عليه الصلوة و السلام.
فرمود پسر هرون: ملاقات نمودم يحيى پسر زيد بن على بن الحسين عليهالسلام را و او
روانه بود به سمت خراسان پس سلام نمودم بر او پس فرمود به من: از كجا مىآيى؟ عرض
نمودم: از حج مراجعت نمودهام، پس سئوال نمود از من از اهل و اقارب خود و پسران عم
خود كه در مدينه بودند و مبالغه نمود در سئوال از احوال جعفر بن محمد عليهماالسلام
و الصلوة پس خبر دادم او را از احوال خويشان او و اندوه او و حزن جعفر بن محمد
عليهماالسلام از شهيد شدن زيد پدر يحيى زيد بن على بن الحسين عليهالسلام.
فقال لى: قد كان عمى محمد بن على عليهالسلام اشار على ابى
بترك الخروج و عرفّه ان هو خرج و فارق المدينه ما يكون اليه مصير امره.
پس فرمود يحيى به من: كه بوده است عموى من محمد بن على عليهالسلام اشارت نمود بر
پدر من به ترك خروج و دعوى سلطنت و امامت نمودن به او شناسانيده است و اعلام كرده
است كه اگر خروج كند و جدا شود از مدينه آن چيزى مىباشد كه: به سوى آن چيز است
گرديدن امر او يعنى كشته مىشود، و خبر داد چه خواهد شد عاقبت امر او.
فهل لقيت ابن عمى جعفر بن محمد عليهماالسلام قلت: نعم، قال: بم
ذكرنى خبر؟ قلت: جعلت فداك ما احب استقبلك بما سمعته منه، فقال: بالموت تخوفنى هات
ما سمعته.
آيا ملاقات نمودى تو پسر عموى من جعفر بن محمد عليه الصلاة و السلام را؟ عرض نمودم:
بلى، فرمود: از من چه مىفرمود؟ خبر ده به من، عرض نمودم: فداى تو شوم من خوش ندارم
خدمت شما عرض نمايم چيزى كه شنيدم من او را از او پس فرمود: آيا به مرگ مىترسانى
بياور آن چيزى كه تو شنيدى او را.
فقلت سمعته يقول: انك تقتل و تصلب كما اقتل ابوك.
پس عرض نمودم كه: شنيدم آن حضرت مىگفت بدرستى كه تو كشته مىشوى و بالاى درخت
آويخته مىشوى چنان كه پدر تو كشته شد و بر درخت آويخته شد.
فتغير وجهه و قال: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.
پس صورت مبارك او متغير گرديد و فرمود: هر چه خدا خواهد همان مىشود.
يا متوكل ان الله عز و جل ايد هذا الامر بنا و جعل لنا العلم و
السيف فجمعنا لنا و خص عمنا بالعلم و حده.
اى متوكل بدرستى كه خداى عز و جل تقويت نموده است اين امر را به ما و گردانيده از
جهت ما علم و شمشير را پس جمع شده است دو چيز از براى ما و تخصيص داده است پسران عم
ما را به علم تنها.
فقلت جعلت فداك انى رأيت الناس الى ابن عمك جعفر عليهالسلام
اميل منهم اليك و الى ابيك فقال: ان عمى محمد بن على و ابنه جعفر عليهماالسلام دعوا
الناس الى الحيوة و نحن دعوناهم الى الموت.
پس عرض نمودم: فداى تو شوم بدرستى كه من مىبينم مردمان را ميل و رغبت ايشان به پسر
عموى شما زيادتر از شما و پدر شما است.
پس فرمود: بدرستى كه عموى من محمد بن على عليهالسلام و پسر او جعفر بن محمد
عليهماالسلام خواندند و دعوت نمودند مردم را به سوى زندگانى و ما دعوت نموديم مردم
را به سوى مردن، بدان كه همين عبارت دلالت بر بدى حال يحيى مىكند.
فقلت: يابن رسول الله أ هم اعلم ام انتم فاطرق الى الارض مليا
ثم رفع رأسه فقال: كلنا له علم غير انهم يعلمون كلما نعلم و لا نعلم كلما يعلمون.
پس عرض نمودم: اى پسر پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم آيا ايشان داناترند يا
شما؟
پس سر شريف خود را به پائين انداخت مدتى بعد سر بلند نمود و فرمود: از براى همه
ماها علم است مگر اين كه ايشان مىدانند هر چيزى را كه ما مىدانيم و نميدانيم ما
هر چيزى را كه ايشان مىدانند.
ثم قال لى: اكتبت من اين عمى شيئا قلت: نعم، قال: ادنيه فاخرجت
وجوها من العلم و اخرجت له دعاء املاءه على ابوعبدالله عليهالسلام، و حدثنى ان
اباه محمد بن على عليهالسلام املاءه عليه و اخبره أنه من دعاء ابيه على بن الحسين
عليهما الصلوة و السلام من دعاء الصحيفه الكامله.
پس فرمود به من: آيا نوشتى از پسر عموى من چيزى را؟ عرض نمودم: بلى.
فرمود: نشان بده او را به من پس بيرون آوردم به سوى او وجوهى از علم را يعنى از
مسائلى كه از زراره شنيده بودم و بيرون آوردم به سوى او دعايى را كه فرموده بوده
است او را ابوعبدالله بر من و خبر داده است مرا كه، پدر من محمد بن على عليهما
السلام فرموده است به من و خبر داده است كه او از دعاى پدر من حضرت على بن الحسين
عليهماالسلام روحى فداه است كه از دعاى صحيفه كامله است.
فنظر فيه يحيى حتى أتى الى آخره و قال لى: أتاذن لى فى نسخه؟
فقلت: يابن رسول الله أستأذن فيما هو عنكم.
پس نظر نمود در آن يحيى تا اين كه رسيد به آخر آن پس فرمود به من: آيا اذن مىدهى
كه بنويسم اين را؟ پس عرض نمودم يابن رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم آيا
طلب اذن مينمايى در چيزى كه او از شماست.
فقال: اما لأخرجنّ اليك صحيفة من الدعاء الكامل مما حفظه ابى
عن ابيه و ان ابى اوصانى بصونها و منعها من غير اهلها قال عمير قال ابى فقمت اليه
فقبّلت رأسه و قلت له: يابن رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم انى لأدين الله
بحبكم و طاعتكم و انى لأرجو أن يسعدنى الله فى حيوتى و مماتى بوَ لايتكم.
اما در مقام قسم استعمال مىشود در اين مورد ظاهر چنين باشد به قرينه برخاستن متوكل
و بوسيدن سر يحيى را از شوق و شعف، يعنى قسم به خدا البته بيرون مىآورم به سوى تو
صحيفه از دعاء كامل از آن دعائى كه حفظ نمود او را پدر من يحيى از پدر خود بدرستى
كه پدر من وصيت نموده است مرا به حفظ و نگهداشتن او و منع نمودن او را از غير اهل
او، گفت عمير پدر من متوكل گفت پس راست شدم و سر او را بوسيدم و عرض نمودم: اى پسر
پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم بدرستى كه من اعتقاد نمودهام خدا را و متدينم
او را به سبب دوستى شما و طاعت شما به درستى كه من هر آينه اميدوارم اين كه نيكبخت
نمايد مرا خدا در زنده بودن و مردن به وَ لايت و دوستى شما.
و رمى صحيفتى الَّتى دفعتها اليه الى غلام كان معه و قال له:
اكتب هذا الدعاء بخط بيّن حسن و اعرضه على لعلى احفظ فانى كنت اطلبه من جعفر حفظه
الله فيمنعينه.
انداخت صحيفهاى را كه من به او داده بودم به جانب غلامى كه با او بود و فرمود به
او كه بنويس اين دعا را به خط واضح خوب و بده به من شايد من حفظ نمايم او را، پس
بدرستى كه طلب نمودم من او را از جعفر عليهالسلام حفظه الله نداد به من او را.
قال متوكل: فندمت و لم أدر ما اصنع و لم يكن ابوعبدالله
عليهالسلام تقدم الىّ ألّا ادفعه على احد.
گفت متوكل اين مطلب را بعد از اين كه از يحيى شنيدم پس پشيمان و نادم گرديدم من بر
امرى كه به جاى آوردم و ندانستم چه كنم و نبود حضرت ابوعبدالله عليه الصلوة و
السلام كه داد او را به من فرموده باشد اين كه ندهم او را به كسى، يعنى غرض او اين
نبود زيرا كه كلمه لم بر تمام جمله از مستثنى و مستثنى منه وارد شده است نظير اين
نحو كلام در كلام فصحاء و بلغاء زياد است.
ثم دعا بعيبة فاستخرج منها صحيفة مقفلة مختومة فنظر الى الخاتم
و قبّله و بكى ثم فضّه و فتح القفل ثم نشر الصحيفة و وضعها على عينيه و امّرها على
وجهه.
عيبه صندوقچه را گويند، فض: شكافتن، يعنى پس طلب نمود صندوقچه را پس بيرون آورد از
آن صحيفه را كه قفل داشته و مهر زده بود.
پس نظر نمود، به مهر و گريه نمود پس شكست مهر را و قفل را باز نمود بعد نشر نمود
صحيفه را و گذاشت بالاى دو چشم خود و ماليد او را به صورت خود.
و قال: والله يا متوكل لوَ لا ما ذكرت من قول ابن عمى اننى
اقتل و اصلب لما دفعتها اليك و لكنت بها طنينا و لكنى اعلم أن قوله حق اخذه من
آبائه و انه سيصح فخفت أن يقع مثل هذا العلم الى بنياميه فيكتموه و يدّخروه فى
خزائنهم لأنفسهم فاقبضها و اكفنيها و تربص بها.
فرمود يحيى: به خدا قسم اى متوكل اگر نمىگفتى از براى من قول پسر عموى مرا اين كه
بدرستى كه من كشته مىشوم و به دار آويخته مىشوم، هر آينه نمىدادم صحيفه را به تو
و هر آينه بودم بر او بخلكننده لكن من مىدانم كه قول او صدقست و گرفته است آن قول
را از پدران خود و او خواهد شد پس ترسيدم، اين كه واقع شود مثل اين علم به سوى
بنىاميه لعنهم الله پس كتمان نمايند او را و ذخيره كنند او را در خزانههاى خودشان
از براى خودشان پس بگير اين صحيفه را و نگهدار تو او را از براى من و حافظ باش به
او.
فاذا قضى الله من امرى و امر هوَ لاء القوم ما هو قاض فهى
امانة لى عندك توصلها الى ابنى عمى محمد و ابراهيم ابنى عبدالله ابن الحسن بن الحسن
بن على عليهم السلام القائمان فى هذا الامر بعدى.
پس از زمانى كه خداوند حكم نمود از امر من و امر اين جماعت آن چه را كه حكمكننده
است پس اين صحيفه امانت من است در نزد تو تا اين كه بدهى او را به دو پسر عموى من
محمد و ابراهيم و دو پسر عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسلام آن دو نفر
جانشين من هستند در امر صحيفه بعد از من.
قال المتوكل فقبضت الصحيفة فلما قتل يحيى بن زيد صرت الى
المدينة فلقيت اباعبدالله عليه الصلوة و السلام فحدثته الحديث عن يحيى فبكى و
اشتدوا جده به، و قال رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده و الله يا متوكل ما
منعنى من دفع الدعاء اليه الا الذى خافه على صحيفة ابيه و أين الصحيفة فقلت ها هى
ففتحها و قال هذا و الله خط عمى زيد و دعاء جدى على بن الحسين عليهماالسلام.
متوكل گفت: صحيفه را گرفتم پس از اين كه يحيى كشته شد به سوى مدينه رفتم و ملاقات
نمودم حضرت اباعبدالله عليهالسلام را پس خبر دادم من او را از يحيى پس گريه نمود،
و حزن او به او شديد شد و فرمود: خدا رحمت كند پسرعموى مرا و ملحق سازد او را به
پدران و اجداد او قسم به خداى اى متوكل كه مانع نشد از دادن صحيفه به او مگر آن
چيزى كه او ترسيده است بر او بر صحيفه پدرش كجا است آن صحيفه پس عرض نمودم اين است
حاضر پس گشود او را و فرمود: به خدا قسم اين خط عموى من زيد و دعاى جد من على بن
الحسين عليهماالصلوة و السلام است.
ثم قال لابنه قم يا اسماعيل فأتنى بالدعاء الذى امرتك بحفظه و
صونه فقام اسمعيل فأخرج صحيفة كانّها الصحيفة الَّتى دفعها الىّ يحيى بن زيد
فقبّلها ابوعبدالله عليهالسلام و وضعها على عينيه و قال: هذا خط ابى و املاء جدى
عليهما السلام بمشهدى منى.
بعد فرمود: به فرزند خود اسماعيل برخيز و بياور از براى من دعايى را كه امر نمودم
من تو را به حفظ و نگهدارى و صون او پس برخاست اسماعيل پس بيرون آورد صحيفه را كه
گويا عين صحيفهاى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود پس بوسيد او را حضرت
اباعبدالله عليهالسلام و گذاشت او را بر چشم خود و فرمود: اين خط پدر من است و
گفته جد من در محضر خودم يعنى خودم در آن مجلس بودم كه جدم فرمود و پدرم نوشت.
فقلت: يابن رسول الله اعرضها مع صحيفة زيد و يحيى فأذن لى فى
ذلك و قال قد رأيتك لذلك اهلا فنظرت و اذا هما امر واحد و لم اجد حرفا منها يخالف
ما فى الصحيفة الاخرى.
پس عرض نمودم كه يابن رسول الله اگر مصلحت بدانيد مقابله نمايم من صحيفه شما را با
صحيفه زيد و يحيى پس اذن داد مرا در مقابله و فرمود: من مىبينم تو را اهل از براى
امر و قابل پس نظر نمودم هر دو مثل هم بودند و نيافتم حرفى را كه مخالف باشد با
صحيفه ديگر، ظاهر آنست كه متوكل صحيفه را از صحيفه زيد نوشت و غرض او مقابله نسخه
خود با نسخه حضرت عليهالسلام بود نه عين نسخه زيد.
ثم استأذنت اباعبدالله عليهالسلام فى دفع الصحيفة الى ابنى
عبدالله بن الحسن فقال: ان الله يأمركم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها نعم فادفعها
اليها فلما نهضت للقائهما لى: مكانك ثم وجّه الى محمد، و ابراهيم فجاءا فقال لهما:
هذا ميراث ابن عمكما يحيى عن ابيه قد خصكما به دون اخوته و نحن مشترطون عليكما فيه
شرطا فقالا رحمك الله قل فقولك المقبول.
پس طلب رخصت نمودم اباعبدالله عليه الصلاة و السلام را در دادن صحيفه را به دو پسر
عبدالله بن الحسن پس فرمود: بدرستى كه خداى عز و جل امر نموده است شما را اين كه
اداء امانات نماييد به سوى صاحب آنها بلى پس بده صحيفه را به سوى دو پسر عبدالله پس
من برخاستم كه بروم از براى ملاقات ايشان فرمودند به من توقف نما در جاى خود پس
فرستاد به سوى محمد و ابراهيم پس ايشان آمدند پس فرمود به ايشان كه اين ارث پسر
عموى شما است به شما داده است نه به برادران خود لكن با شما شرطى مىكنم در آن عرض
نمودند خدا تو را رحمت كند بفرمائيد كه هر چه بفرمائيد مقبول است.
فقال: لا تخرجا بهذه الصحيفة من المدينه قالا و لم ذلك قال ابن
عمكما خاف عليها امرا اخافه انا عليكما.
پس فرمود: بيرون نبريد شما اين صحيفه را از مدينه عرض نمود: به چه سبب بيرون نبريم
صحيفه را؟ فرمود: پسر عموى شما نرسيده است بر صحيفه امرى را كه من مىترسم آن امر
را بر شما.
قالا انما اخاف عليهما حين علم أنه يقتل فقال ابوعبدالله
عليهالسلام و انتما فلا تأمنا فو الله انى لأعلم انكما ستخرجان كما خرج و ستقتلان
كما قتل فقاما و هما يقوَ لان: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
عرض نمودند: بدرستى كه پسر عموى ما ترسيده است بر صحيفه زمانى كه دانسته است كه
كشته مىشود فرمود اباعبدالله عليهالصلوة و السلام: شما ايمن نباشيد پس قسم به خدا
به درستى كه من مىدانم اين كه شما به زودى خروج خواهيد نمود چنان چه او خروج نمود
و به زودى كشته خواهيد شد چنان چه او كشته شد پس محمد و ابراهيم از مجلس برخاستند و
حال آن كه ايشان مىگفتند لا حول و لا قوة الا بالله العلى
العظيم.
فلما خرجا قال لى ابوعبدالله عليهالسلام: يا متوكل كيف قال لك
يحيى ان عمى محمد بن على عليهما السلام و ابنه جعفر عليهالسلام دعوا الناس الى
الحيوة و نحن دعوناهم الى الموت قلت: نعم اصلحك الله قد قال لى ابن عمك يحيى ذلك.
پس از اين كه محمد و ابراهيم رفتند فرمود به من ابوعبدالله عليهالسلام: اى متوكل
چه گفت به تو پسر عموى من يحيى اين كه بدرستى كه عموى من محمد بن على عليهماالسلام
و پسر او جعفر عليهالسلام دعوت مىنمايند مرد مرا به زندگانى، و ما دعوت مىنماييم
به مردم عرض نمودم: بلى خداوند امر تو را اصلاح كند، به تحقيق كه گفته است از براى
من پسر عموى شما يحيى اين مطلب را.
قوله: ان عمى تا آخر مقول قول يحيى است تقرير نمودن از براى مخاطب كه او تصديق
نمايد اين نحو كلام در ميان عرف شايع است.
فقال يرحم الله يحيى ان ابى عليهالسلام حدثنى عن ابيه عن جده
عن على ان رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم اخذته نعشة و هو على منبره فرى
فى منامه رجالا ينزون على منبره نزوا القردة يردون الناس على اعقابهم القهقرى
فاستوى رسول الله جالسا و الحزن يعرف فى وجهه فأتاه جبرئيل عليهالسلام بهذه الآية:
و ما جعلنا الروءيا الَّتى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و
نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا.
پس فرمود: رحمت كند خدا يحيى را به درستى كه پدر من خبر داده است مرا از پدر خود و
از جد خود و از على عليهالسلام اين كه پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم گرفت
او را خواب و حال آن كه بالاى منبر بود پس ديد در خواب خود كه مردانى مىجهند بالاى
منبر او مثل جهيدن ميمون و بر مىگردانيدند مردمان را به عقب و پشت سر ايشان يعنى
بر مىگردانيدند مردمان را بعد از ايمان ايشان به دين جاهليت پس نشست پيغمبر مستوى
و حزن و اندوه در صورت او ظاهر شده بود پس آورد جبرئيل عليهالصلوة و السلام به اين
آيه مباركه يعنى بنواميه بالاى منبر تو خواهند رفت و مردم را بر گردانند ايشان
هستند شجره ملعونه.
قال يا جبرئيل أَعلى عهدى يكونون فى زمنى؟ قال: لا و لكن تدور
رحى الاسلام على رأس خمسة و ثلثين من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا.
فرمود: رسول اكرم صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم يا جبرئيل آيا در زمان من و عهد من
مىباشد ايشان عرض نمود: نه در زمان شما نيست لكن حركت مىكند آسياى اسلام از
ابتداى هجرت تو يعنى از مدينه پس مكث مىكند به آن حركت ده سال يعنى ده سال حركت
كند و عمل مىشود بعد حركت مىكند آسياى اسلام از سر سال سى و پنج سال از ابتداء
هجرت تو پس مكث مىكند به آن حركت پنج سال يعنى از ابتداى هجرت تو ده سال عمل
مىنمود بعد از آن بيست و پنج سال حركت مىنمود بدون عمل بعد از آن پنج سال نيز عمل
نمود پس مراد به لبث حركت او است يعنى ماند با حركت خود، پس تمام حركت آسياى اسلام
با لبث، و عمل و بدون آن يعنى حركت بدون عمل چهل سالست ده سال زمان پيغمبر صلىالله
عليه و آله و سلم بود در مدينه بيست و پنج سال خلافت خلفاء ثلثه بود و پنج سال زمان
خلافت اميرالمؤمنين عليه و على اولاده الصلوة و السلام بود.
ثم لا بد من رحى ضلالة هى قائمة على قطبها ثم تلك الفراعنة قال
و انزل الله فى ذلك انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر
خير من الف شهر يملكها بنوا امية ليس فيها ليلة القدر.
پس لابد است كه حركت كند آسياى گمراهى و ضلالت آن ضلالت قائم است بر قطب آن آسيا
بعد خواهد پادشاه شد فرعونيان، فرمود حضرت ابى عبدالله عليه السلام كه خدايتعالى
فرستاد به سوى پيغمبر سوره قدر را يك شب قدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه
كه در آن ليلة القدر نيست.
قال فاطلع الله نبيه عليهالسلام ان بنى امية تملك سلطان هذه
الامة و ملكها طول هذه المدة الامة و ملكها طول هذه المدة فلو تطاولهم الجبال لطالو
عليها حتى يأذن الله بزوال ملكهم و هم فى ذلك يستشعرون عداوتنا اهل البيت و بغضنا.
تطاول: برترى نمودن و سركشى كردن.
يستشعرون: اى يضمرون.
فرمود: پس خداى عز و جل مطلع نمود پيغمبر خود را به درستى كه بنى اميه مالك مىشوند
پادشاهى اين امت را و سلطنت ايشان طول اين مدت است يعنى هزار ماه پس اگر بخواهد
سركشى ايشان نمايد كوهها هر آينه ايشان خواهند غالب شد تا اين كه خداى عز و جل اذن
بدهد به زوال ملك ايشان و ايشان در اين مدت جاى دادهاند در قلوب خودشان دشمنى ما
اهل بيت را و بغض ما را.
غرض امام عليه السلام آن است كه با اين قدرت و شوكت چگونه توانيم كه خروج نماييم،
نيست در خروج ما مگر مغلوب شدن و كشته گرديدن.
اخبر الله تعالى نبيه بما يلقى اهل بيت محمد عليهم السلام و
اهل مودتهم و شيعتهم منهم فى ايامهم و ملكهم قال و انزل تعالى فيهم: المتر الى
الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قوقهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار و
نعمه الله محمد و اهل بيته حبهم ايمان، يدخل الجنة و بغضهم كفر و نفاق يدخل النار.
خبر داد خداى عز و جل على اعلى بر رسول اكرم صلىالله عليه و آله و سلم به آن چيزى
كه مىرسد به اهل بيت محمد صلىالله عليه و آله و سلم و اهل مودت و دوستان ايشان، و
شيعيان ايشان در ايام بنى اميه و سلطنت آنها فرمود: كه خداى نازل كرده در حق ايشان
اين آيه را نعمت رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم و اهل بيت اوست دوستى
ايشان ايمان است داخل مىنمايد در بهشت، دشمنى ايشان كفر است و نفاق داخل مىنمايد
در آتش.
فأسرّ رسول الله صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم على و اهل بيته
ثم قال ابوعبدالله عليهالسلام ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد
ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اظطلمته البلية و كان قيامه زيادة فى مكروهنا، و
شيعتنا.
پس خبر داد پنهان پيغمبر صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم به سوى على عليه الصلوة و
السلام و اهل بيت خود گفت متوكل كه: فرمود ابوعبدالله عليه الصلوة و السلام كه:
خروج نكرده است و نمىكند از ما اهل بيت تا قيام قائم ما عجل الله سبحانه فرجه كسى
كه دفع كند ظلمى را يا بلند نمايد حقى را مگر اين كه بليه او را بسوزانده بوده است
قيام او زيادتى در بدى ما و شيعه ما يعنى خروج يكى از ما اذيت ما، و اذيت شيعه ما
است.
قال المتوكل بن هرون: ثم املى على ابوعبدالله عليهالسلام
الادعية و هى خمسة و سبعون بابا سقط عنى منها احد عشر بابا و حفظت منها نسيفا و
ستين بابا.
گفت متوكل بن هارون پس املاء نمودم و فرمود بر من ابوعبدالله عليهالسلام ادعيه را
هفتاد و پنج باب بود سقط شد از من يعنى نتوانستم حفظ نمايم از آن يازده باب و حفظ
نمودم از آن شصت باب را نيف به تشديد ما بين دو عقد را گويند مثل عددى كه ما بين ده
و بيست است و يا بيست و سى است.
و حدثنا ابوالفضل قال: حدثنى محمد الحسن بن روزبه ابوبكر
المدائنى الكاتب نزيل الرحبه فى داره قال حدثنى محمد بن احمد بن مسلم المطهرى قال
حدثنى ابى عن عمير بن متوكل البلخى عن ابيه المتوكل بن هارون قال لقيت يحيى بن زيد
بن على عليهالسلام فذكر الحديثالى رؤيا النبى صلى الله عليه وَ آلِهِ و سلم الَّتى
ذكرها جعفر بن محمد عليهماالسلام عن آبائه عليهم السلام و فى رواية المطهرى ذكر
الابواب و هى دعائه فى التحميد لله عز و جل.
دعائه فى الصلوة على محمد وَ آلِهِ.
دعائه فى الصلوة على حملة العرش.
دعائه فى مصدق الرسل.
دعائه لنفسه و خاصته.
دعائه عند الصباح.
دعائه فى المهمات.
دعائه فى الاستعاذة.
دعائه فى الاشتياق.
دعائه فى اللجاء الى الله عز و جل.
دعائه لخواتم الخير.
دعائه فى الاعتراف.
دعائه فى طلب الحوائج.
دعائه فى الظلامات.
دعائه عند المرض.
دعائه فى الاستقالة.
دعائه على الشيطان.
دعائه فى المحذورات.
دعائه فى مكارم الاخلاق.
دعائه فى الاستسقاء.
دعائه اذا احزنه امرا و اهمته الخطايا.
دعائه عند الشدة.
دعائه بالعافية.
دعائه لابويه.
دعائه لولده.
دعائه لجيرانه و اوليائه.
دعائه لاهل الثغور.
دعائه فى التفزع الى الله.
دعائه اذا اقتر عليه الرزق.
دعائه بالتوبه فى صلوة اليل.
دعائه فى الاستخارة.
دعائه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضيحة.
دعائه فى الرضاء بالقضاء.
دعائه عند سماع الرعد.
دعائه فى الشكر لله تعالى.
دعائه فى الاعتذار.
دعائه فى طلب العفو و الرحمة.
دعائه عند ذكر الموت.
دعائه فى طلب الستر و الوقاية.
دعائه عند ختمه القرآن.
دعائه اذا انظر الى الهلال.
دعائه لدخول شهر رمضان.
دعائه لوداع شهر رمضان.
دعائه للعيدين و الجمعة.
دعائه للعرفه.
دعائه فى الاضحى و الجمعه.
دعائه فى دفع كيد الاعداء.
دعائه فى الرهبة.
دعائه فى التضرع و الاستكانة.
دعائه فى الالحاح.
دعائه فى التذلل الى الله تعالى.
دعائه فى استكشاف الهموم.
1) براى اطلاع بيشتر بر احوال مؤلف و كتب او به
المشيخه - و مصفى المقال و
الذريعة و طبقات اعلام
الشيعة از تأليفات عالم متتبع شيخ آقا بزرگ طهرانى
رضوان الله عليه و اعيان
الشيعة سيد محسن عاملى ره و
معجم المؤلفين استاد رضا كحاله و
فهرست كتابخانه آستان مقدس رضوى جلد 4 و 5 و
ريحانة الادب مدرس و احسن
الوديعه و علماء معاصر خيابانى و
مكارم الاثار حبيب آبادى و
نجوم السماء لكهنوى و طبقات علماء علم اصول
لكهنوى و طبقات المفسرين آية آلله مرعشى نجفى و
مجله رضوان جلد سوم شماره 4 و 5 و جلد دوم شماره 6 چاپ لكهنو، و ساير موارد
رجوع شود.
2) آخوند ملا محمد تقى مجلسى متهم به تصرف بود منه
3) اگر كسى سوال نمايد كتاب بعد از اين كه معلوم باشد نسبت او به قائل و
مؤلف او، و روايت معلوم باشد به تواتر و يا به استفاضه، پس فائده ندارد
اجازه روايتى خصوصا بسيارى اوقات مجيز در اجازه خود تعيين كتاب نمىنمايد،
بلكه مىگويد هر كتابى كه نزد اماميه صحيح است او را اجازه دادم.
جواب = گوئيم عمل به مذهبى و نقل مذهبى نمىشود مگر به روايت آن مذهب و
روايت را طرقى است ادناى آن اجازه است، پس معلوم بودن كتاب و منسوب بودن به
كسى باعث نمىشود عمل به آن عمل نمودن و نقل از او نمودن مگر اين كه از او
روايت نمايد وگرنه صحيح نيست عمل و نقل و به اين مطلب تصريح نموده است شيخ
ابراهيم قطيفى منه
4) وجه تسميه طباطبا يكى از سه وجه بيرون نيست: بدان اين لقب ابراهيم بن
اسماعيل ديباج است و او ملقب به اين لقب شده است از جهت آن بوده است كه
وقتى پدر او خواست از جهت او جامه ببرد او را مخير نمود مابين پيراهن و قبا
خواست بگويد: قبا از جهت لكنت زبان او از جهت طفوليت فرمود: طباطبا.
و يا اين كه از اين كه حسنى و حسينى بود و نجيب الطرفين بود مردم مىگفتند
طباطبا يعنى آقاى آقايان و اين لفظ به زبان نبطيه معنى او چنان است.
بعضى گفتهاند يكى از امراء عجم به امام به حق ناطق نوشته كه يكى از اولاد
شما را به جانب ما بفرست كه ما اطاعت او نماييم و دختر خود تزويج او
نماييم، آن بزرگوار يكى از اولاد حسن عليهالسلام را تعيين نمود برادر او
به طمع افتاد از آن امام خواهش نمود كه مرا روانه عجم نما آن بزرگوار
فرمود: هر دو نفر برويد به روضه جد بزرگوار شما هر كدام را كه او تعيين
نمود او برود، هر دو رفتند به روضه مقدسه سلام نمودند جواب يكى آمد و
فرمود: طباطبا، از اين جهت همين ملقب شده (منه).
|