ذكر شهادت هاشم بن عتبه
در اين محل ناگاه از دست راست امام حسين از ميان بيابان سوارى بيرون آمد بر خنگى
تازىنژاد نشسته و برگستوانى با جلال زرين و سيمين در روى كشيده مركبى كه در معركه
چون قطرات غمام فرو دويدى و بر مصاعد معركه چون دخان به اندك زمانى به دامن آسمان
رسيدى.
برق رو و ابروش آن كه به رفتار خوش
|
|
شام بدى در حبش صبح شدى در ختن
|
مركبى بدين زيبايى به جولان در آمده و راكبش خفتانى لعل چون زهره و مريخ درخشان
پوشيده و خودى عادى چون افسر كيان بر سر نهاده و نيزهاى چون مار ارقم در دست گرفته
و كمانى بلند در بازوى ارجمند افكند و جعبهاى پر از تير خدنگ بر ميان بسته و شمشير
يمانى به زهر آب داده حمائل كرده و سپر مكى از پس پشت در آويخته چون شير ژيان و چون
ببر بيان به غرش در آمد و سراپاى ميدان بگرديد رجزى مىخواند و چون از طريد و جولان
فارغ شد روى به سپاه مخالف كرد و نعره زد كه اى لشكر كوفه و شام و اى بيرحمان خون
آشام هر كه مرا داند خود داند و هر كه نداند بداند منم هاشم بن عتبة بن وقاص
برادرزاده سعد وقاص و پسر عم سعد بىاخلاص پس روى به لشگر امام حسين نهاده گفت:
السلام عليك يابن رسول الله اگر پسر عمم عمر سعد با دشمنان يار است دل من دوستان
شما را هوادار است و در دوستى شما بغايت وفادار و اين هاشم در صفين حرب كرده بود و
در حرب عجم همراه عم خود بسى دليرىها نموده چنان چه در تواريخ صحابه معلومست آن گه
از امام همت طلبيد روى به ميدان نهاد و گفت: نمىخواهم از اين لشگر الا عم زاده خود
عمر سعد را عمر سعد كه اين سخن را بشنيد و طعنه هاشم گوش كرد لرزه بر وى افتاد چون
مبارزتهاى هاشم شنوده و دليرى و مردانگى او را دانسته بود روى به لشگر خود آورده
گفت: اى دلاوران اين سوار عمزاده منست و مرا در ميدان رفتن پيش او مصلحت نيست كيست
كه برود و دل مرا از او فارغ گرداند سمعان بن مقاتل كه امير حلب بود به ميدان آمد و
او در آن نزديكى از دمشق با هزار سوار به يارى پسر زياد آمده مردى كار ديده و و گرم
و سرد روزگار چشيده، چون به ميان ميدان رسيد نعره بر هاشم زد كه اى بزرگزاده عرب
پسر عم تو را از پسر زياد چه بد رسيده و حالا ملك رى و طبرستان نامزد اوست و
سپهسالار لشگر كوفه و شامست و تو او را واگذاشتهاى
و با حسين كه نه مملكت دارد و نه حشم و نه خزانه و نه خدم يار شدهاى، مكن و از
دولت روى مگردان و با بخت خويش ستيزه فرو گذار.
همت بلند دار و ز دولت متاب روى
|
|
ادبار را مجوى وز اقبال سر مپيچ
|
هاشم گفت: اى ناكس اين دو سه روزه اختيار فانى را دولت نام نهادهاى و جاه
بىاعتبار دنيى گذران را اقبال لقب دادهاى مگر ندانستهاى.
گفتم به كسى كه چيست دولت گفتا
|
|
روزى دو سه دو باشد و باقى همه لت
|
نه دولت جهان را اعتباريست و نه اقبال او را اثباتى و قرارى.
اگر دهد به تو جام جهاننما دنيا
كشيده دار قدم از حريم حرمت او |
|
به نيم جو مستان صدهزار جام جمش
كه بيشتر همه نامحرمند در حرمش
|
اى سمعان بيا و ديده انصاف بگشاى و به نعيم باقى بهشت رغبت نموده از سر اين جيفه از
سگان واپس مانده در گذر و كمر خدمت فرزند مصطفى صلوات الله و سلامه عليه بر ميان
جان بسته دولت ابد پيوند رضاى الهى و سعادت سرمدى عطاى تا متناهى به دست آر.
چون مىتوان به منزل روحانيان رسيد
|
|
حيف است در به وادى غولان قدم زدن
|
سمع سمعان از استماع اين سخنان تيره و بصر بصيرتش از اشعه بوارق اين كلمات طيبات
خيره شد گفت: اى هاشم نه از پسر عم شرم مىدارى و نه از پسر زياد حساب مىگيرى به
خيالى مغرور شدهاى و از روش عقل معاش دور افتادهاى هاشم گفت: نفرين به پسر زياد
باد كه پسر عمم را بازى داد تا دين به دنيا بفروخت من عالى همتم دنيا به آخرت بدل
مىكنم معيوب فانى مىدهم و مرغوب باقى مىستانم اين جاه فانى كه شما به دومى نازيد
زود در گذرد و به عذاب اليم و عقاب عظيم گرفتار گرديد سمعان ديگرباره خواست كه سخن
گويد هاشم در غضب شده بانك بر مركب زد و گفت: اى ناستوده به مجادله آمدهاى يا
مقاتله؟ پس سمعان حمله كرد و نيزه در نيزه يكديگر افكندند به آخر هاشم نيزه از دست
بيفكند و شمشير كشيده روى به سمعان نهاد سمعان حلبى نيزه بر سينه هاشم راست كرده
بود هاشم پشت شمشير بر نيز او زد نيزه از دستش بيفتاد و خواست كه تيغ بر كشد هاشم
امانش نداد شمشير برق كردار صاعقه آثار خود را بر فرق سرش زد كه تا به خانه زين به
دو نيم شد آواز تكبير از سپاه امام حسين برآمد و هاشم در پيش صف عمر سعد بايستاد و
گفت: اى عمزاده پدرت سعد وقاص در روز جنگ احد جان فداى حضرت رسالت صلّى الله عليه
و آله و سلم كرده تير در روى دشمنان دين مىانداخت و شر اعادى را از آن حضرت دفع
مىكرد و پيغمبر صلوات الله و سلامه عليه او را دعا مىگفت و پدر من عتبه بن
ابىوقاص سنگ بر لب و دندان مبارك آن حضرت مىزد و مدد مخالفان مىكرد امروز حالتى
عجيب مشاهده مىرود كه تو پسر چنان پدر با دشمن يار شدهاى تيغ در روى فرزند مصطفى
صلّى الله عليه و آله و سلم مىكشى و من پسر چنان پدرى اهل بيت ضا حمايت مىكنم و
مىخواهم كه بنياد اهل خلاف و عناد براندازم اينجا سر يخرج
الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ظهور تمام دارد و آن روز زبان معجز بيان
سيد عالميان صلّى الله عليه و آله و سلم بر پدرت آفرين مىگفت و امروز بر تو نفرين
مىكند و همان روز بر پدرم نفرين مىكرد و مىدانم كه امروز بر من آفرين مىگويد
عمر سعد كه اين سخنان را گوش كرد آه سرد از دل پردرد برآورد سر در پيش افكند آب
ندامت از ديده بىشرمش روان شد اما چون سمعان بدان خوارى كشته گرديد برادرش نعمان
بن مقاتل با هزار مرد كه ملازم سمعان بودند به يك بار بر هاشم حمله كردند هاشم
نترسيد و از آن لشگر ذرهاى نينديشيد و پيش حمله ايشان باز شد و دست و بازو به كار
آورده دستبردى نمود كه اگر رستم دستان به چشم انصاف مشاهده كردى گرد سمند او را
توتياى ديده ساختى و اگر سام نريمان آن رزم را بديدى رشته خدمت او را به جاى طوق
مرصع در گردن انداختى.
ترك خنجر دار گردون هر دم از چرخ برين
|
|
حرب او مى ديد مىگفت آفرين باد آفرين
|
ذكر شجاعت و شهادت فضل بن على عليهما السلام
اما چون امام عليهالسلام ديد كه هاشم با هزار سوار كارزار مىكند روى به ياران كرد
كه آن جوان دلاور جگردار را دريابيد برادر امام حسين كه او را فضل بن على گفتندى با
نه تن ديگر از اصحاب امام حسين كه نام ايشان معلوم نيست به مدد هاشم روان شدند عمر
سعد دو هزار نامرد فرستاد كه مگذاريد كه آن مبارزان به هاشم پيوندند سواران سر راه
بر آن ده تن گرفتند و حرب در پيوسته آواز گير و دار ايشان به فلك دوار رسيد سلامت
چون زه كمان گوشهگير شد و فتنه چون تيغ انتقام از نيام آشكارا گشت.
جگر تاب شد نعرههاى بلند
ز عكس سر تيغ و برق سنان |
|
گلوگير شد حلقههاى كمند
سر از راه
مىرفت و دست از عنان |
لشگر دشمن به جهت انبوهى غالب شده نه تن را شهيد كردند و فضل بن على چون پدر
بزرگوار خود به تيغى چون ذوالفقار زبانهدار و به نيزهاى مانند مار ارقم جان شكار
حرب ميكرد و مبارز مىكشت گاهى به شعله سنان آتش آهنگ دود جانسوز از سينه بىدلان
برآوردى و گاهى به خدمت تيغ بىدريغ رخنه در صف دليران و مبارزان كردى دو هزار كس
به آن يك كس درمانده دست به تير كردند
ز پيكان عالمى را ژاله بگرفت
|
|
ز خون روى زمين را لاله بگرفت
|
در اين تيرباران اسب شاهزاده فضل سقط شد و پياده در ميدان آن قوم گرفتار گشت و
عاقبت از سراى بىاعتبار دنيا متوجه منازل دارالقرار شد و از برادران امام مظلوم
اول كسى كه شربت شهادت چشيد و تشنه لب و سوخته جگر به پدرش ساقى كوثر رسيد فضل بن
على بود رضوان الله عليه و چون لشكر عمر سعد ملعون اين دهت را شهيد كردند روى به
مددكارى نعمان بن مقاتل آوردند و او با هزار سوار گرداگرد هاشم را فرو گرفته بودند
و هاشم تنها با آن مدبران دغا كارزار مىكرد و دمار از پياده و سوار بر مىآورد.
نشسته به زين چون يكى اژدها
نه اسبى عقابى برانگيخته |
|
سر بارگى كرده بر وى رها نه
تيغى نهنگى در آويخته
|
به هر طرف كه مركب مىراند بوى مرگ به مشام مقاتل مىرسيد و به هر جانب كه حمله
مىكرد رنگ احمر به نظر مخالفان در ميآمد و نعمان بن مقاتل هر زمان نعره بر سپاه
مىزد كه كوشش كنيد و خون برادرم باز خواهيد در اين حال هاشم در يازيد و دوال كمرش
بگرفت و از خانه زين در ربوده بر زمين زد چنان چه استخوان هايش در هم شكست و فى
الحال مرغ روحش از قفس قالب شومش بيرون جست پس علمدار او را به ضرب تيغ به نعمان
رسانيد و علمش نگونسار گردانيد سپاه نعمان چون وى را كشته و علمش را نگون شده ديدند
روى به گريز نهاده نعره الحذر الحذر بر كشيدند و در اين محل لشكر عمر سعد در رسيدند
و ايشان را باز گردانيده قرب سه هزار كس حوالى هاشم را فرو گرفتند و او مانده شده
بود و زخم بسيار خورده و تشنگى بر او غلبه كرده نه راه گريز داشت و نه مجال ستيز و
با اين همه مىجوشيد و مىخروشيد و مردانه مىكوشيد تا وقتى كه شربت شهادت نوشيد و
از جامه خانه كرامت سرمدى خلعت سعادت ابدى بپوشيد
* زين عالم فانى سوى گلزار بقا رفت.
شهادت حبيب بن مظاهر
بعد از آن حبيب بن مظاهر از امام حسين عليهالسلام دستورى طلبيد و اين حبيب مردى با
كمال و جمال و پير كهن سال بود و قرآن مجيد به تمام حفظ داشت هر شب ختم كلام الله
كردى و بعد از اداى نماز خفتن تا دميدن صبح قرآن را تمام كردى به خدمت حضرت رسالت
صلّى الله عليه و آله و سلم مشرف شده و از آن حضرت احاديث شنوده و به ملازمت
اميرالمؤمنين على عليهالسلام مدتها مكرم و معزز بوده حضرت امام حسين عليهالسلام
فرمود: كه تو مرا از جد و پدر يادگارى و مرا با تو انس تمامست مرا تنها مگذار ديگر
آن كه پير شدهاى و پيران در مشقت مجاهدت و جهاد معذورند حبيب گفت: اى سيد و سرور و
اى مهتر و بهتر پيران مراسم حرب بهتر مىدانند و تجربه ايشان در دقايق كارزار بيشتر
و من نيز مىخواهم كه فردا مرا در زمره كشتگان راه تو حشر كنند.
فردا كه مقربان خاكى مسكن
آغشته به خون جگرآلوده كفن |
|
در حشر شوند راكب مركب تن
ناگه ز سر كوى تو برخيزم من
|
امام حسين عليهالسلام گريان گريان او را اجازت داد و حبيب روى به ميدان نهاده رجزى
مىگفت كه اين دو بيت در ترجمه ابوالمفاخر از آن جمله است.
حبيب مظاهر منم مرد مرد سرى
دارم از دوستان پر وفا |
|
برانگيزم از آتش و آب گرد
دلى دارم از
دشمنان پر نبرد |
حرب صعب مىكرد و خروش از لشكر بر مىآورد ناگاه شخصى از بنىتميم شمشيرى بر وى زد
و او از پاى در افتاد و چون خواست كه برخيزد حصين بن نمير شمشيرى بر فرق وى زد آواز
برآورد كه يابن رسول الله مرا درياب و اين صدا به گوش حضرت امام حسين عليهالسلام
رسيده مركب بر انگيخت و خود را بدو رسانيد حبيب ديده باز كرد و گفت: اى سيد من سخنى
بفرماى و پيغامى كه به جد و پدر خود دارى باز نماى گويا زبان حال حبيب در آن وقت
اين دو بيت را ادا مىنمود كه:
پيرانه سر كشيدم سر در ره سگانت
لعل تو جان و من هم دارم رميده جانى |
|
موى سفيد كردم جاروب آستانت
حرفى بگو كه بادا جانم فداى جانت
|
امام حسين عليهالسلام او را به بهشت بشارت مىداد و آن پير پاكيزه ضمير به آن مژده
دلپذير شاد شده روى به سفر آخرت نهاد رضوان الله عليه در بعضى از تواريخ مذكور است
كه بديل بن حريم حبيب را به قتل رسانيد و سر او را بريد جايى محفوظ داشت و بعد از
آن كه به جنگ به اتمام رسيد آن سر را در گردن اسب خود در آويخته به مكه برد كه آن
جا دوستى داشت كه دشمن حبيب بود تا آن سر را به دوست خود بنمايد قضا را پسر حبيب بر
دروازه مكه ايستاده بود كه بديل برسيد آن پسر پرسيد كه اين سر كيست؟ بديل ندانست كه
اين پرسنده پسر حبيبست جواب داد كه سر حبيب بن مظاهر است كه در كربلا من او را به
قتل رسانيدهام و تحفه برآمد و با آن كه به حد بلوغ نرسيده بود سنگى برداشت و بر
پيشانى بديل زد به مثابهاى كه مغزش پريشان شده از مركب در افتاد و پسر حبيب سر پدر
از گردن مركب باز كرده ببرد و در گورستان معلى دفن كرد و حالا آن موضع مزاريست
مشهور و معروف به رأس الحبيب والله اعلم.
شهادت حريره غلام
و بعد از آن حره يا حريره كه آزاد كرده ابوذر غفارى رضى الله عنه بود و بعضى گويند
حرير نام داشت به ميدان آمد و پياده طريد مىكرد و رجز مىخواند و مبارز مىخواست
اگر چه رويش سياه بود اما دلش روشنتر از مهر و ماه بود و بيت چند از ترجمه زجز او
از نظم ابوالمفاخر اينست:
چون من سوى ميدان شجاعت بخرامم
بگزيده مردانم اگر چند سياهم فردا به شفاعت بود آسان
همه كارم |
|
بس خصم كه بىجان شود از ضرب حسامم
بستوده شاهانم اگر چند غلامم و امروز برآيد به شهادت
همه كامم
|
حمله مردانه مىنمود و قتال مبارزانه مىكرد تا وقتى كه به قتل آمد و به جنات
جاويدى رسيد. * قتيل راه تو را زندگى جاويد است.
رضوان الله عليه.
شهادت يزيد بن مهاجر جعفى
پس از او يزيد بن مهاجر جعفى قدم در ميدان نهاد و در محاربه و مقاتله داد مردى و
مردانگى بداد آخرالامر از لباس حيات مستعار عارى روى به جانب خانه عنايت حضرت بارى
آورد و ساكنان ربع مسكون را كه در دامگاه بلا افتادهاند و در شاهراه فنا ايستاده
به يكبارگى وداع كرد رضوان الله عليه.
شهادت انيس بن معقل اصبحى
بعد از آن انيس بن معقل اصبحى روى به محاربه فجار آورد و چون سيل مواج و موج سيال
جوى خون از ايشان روان كرد و با حلق تشنه دشنه بر حلق ايشان مىراند و در مدح امام
حسين عليهالسلام و مناقب قوم خود رجزى مىخواند و بالاخره روح مقدسش از تنگناى
هيكل جسمانى به قضاى رياض روحانى و حدايق رضوانى پرواز نموده رضوان الله عليه.
شهادت عابس بن شبيب و غلام او
بعد از آن عابس بن شبيب شاكرى عزم قتال كرد و از غلام خود شوذب پرسيد: كه امروز با
ما در چه مقامى؟ شوذب جواب داد: كه در ركاب تو شمشير مىزنم تا كشته شوم عابس گفت:
ظن من به تو همين بود اكنون قدم پيش نه كه امروز ديگر از ما عمل نمىآيد غلام گفت:
اى خواجه بلند همت چنانچه فرمودى فرصت عمر غنيمتست و هنگام اتصال به دولت آخرتست پس
هر دو به اتفاق يكديگر عزيمت را بر حرب اهل نفاق تصميم دادند عابس پيش امام حسين
عليهالسلام آمد و گفت: يا اباعبدالله به خدا سوگند كه در روى زمين هيچكس نيست كه
نزد من دوستتر و عزيزتر از تو باشد و من در اين مدت خدمت لايق نكردهام و تحفهاى
فراخور اين حضرت به جانب مستطاب نياورده لاجرم از خجالت دلريشم و سر انفعال و
شرمندگى در پيش
چگونه سر ز خجلت برآورم بر دوست
|
|
كه خدمتى به سزا بر نيامد از دستم
|
و حالا اگر چيزى نفيستر از نفس خود مىداشتم آن را وقايه ذات مقدس و نفس اقدس تو
مىگردانيدم اگر اجازت فرمايى به ميدان مردى علم مبارزت افرازم و اگر قبول نمايى
جان شيرين فداى راه تو سازم حضرت امام حسين عليهالسلام بر او آفرين كرد دستورى داد
و عابس به اتفاق غلام روى به ميدان نهاد در مقتل دينورى از ربيع بن تميم نقل مىكند
كه من عباس را در معركهها ديده بودم و هنرهاى وى مشاهده نمودم چون چشم من از دور
بر وى افتاد كه به مصاف مىآيد با لشگريان گفتم كسى متوجه شما شده كه به هنگام جنگ
بر شير ژيان و ببر بيان و پيل دمان غالب مىآيد هيچكس متصدى حرب و متعرض قتال او
نشود در اثناى اين قيل و قال عابس نزديك رسيده فرياد برآورد كه اى رجل برجل مردى به
مردى لشگريان به سخن من از مبارزت او ترسيده بودند و كسى به ميدان او رغبت نمىكرد
عمر سعد گفت: چون يكان يكان به حرب وى بيرون نمىرويد به يكبار بر او حمله كنيد
سپاه روى به وى نهاده آغاز محاربت كردند عابس كه اين صورت مشاهده كرد خود از سر و
زره از تن بيفكنده روى به لشگرگاه نهاده و غلام از عقب پشتش نگاه مىداشت به خداى
زمين و آسمان ديدم كه زياده از دويست كس در پيش انداخته مىزد و مىراند و مىكشت
ربيع گويد من با وى آشنايى داشتم گفتم: اى عابس سر برهنه و تن بىزره خود را در
درياى هيجا افكندهاى از غرقاب هلاك نمىانديشى عابس جوابى گفت كه مضمونش اين بود.
چو من در بحر هجرانم ز خونريزى مترسانم
|
|
كسى كابش ز سر بگذشت ز باران چه غم دارد
|
به آخر از اطراف و جوانب در آمده زخمهاى منكر بر وى و رفيق وى زدند تا وقتى كه
خواجه و غلام از دارالملام روى توجه به مامن دارالسلام نهادند.
رفتند رفيقان و رسيدند به منزل رضوان الله عليه.
شهادت حجاج بن مسروق
از پس ايشان حجاج بن مسروق جعفى مؤذن لشكر امام حسين عليهالسلام و بعضى گفتهاند
كه ركابدار آن حضرت نيز بود به دستورى روى به ميدان نهاد كمانى زيبا مانند قوس و
قزح به زه كرده و خدنگى چون تير آه مظلومان كه سحرگاه از قوس تظلم به هدف قاب و
قوسين افكند بر آن پيوسته رجزخوانان به طريد و جولان در آمد خاك ميدان به اوج كيوان
مىرساند و به آتش شمشير آبدار باد غرور را از سر دشمنان خاكسار بيرون ميبرد سپاه
مخالف به تنگ آمده تيربارانش كردند زخمى به وى رسيد و به بهشتش رسانيد رضى الله
عنه.
شهادت سيف بن حارث و مالك بن عبد سريع
بعد از وصيب بن حارث بن سريع با پسر عم خود مالك بن عبد بن سريع گريه كنان به سرعت
تمام به پاى بوس فرزند خير الانام شتافتند آن جناب پرسيد كه سبب گريه شما چيست؟
جواب دادند: كه ما براى تو مىگرييم چه مىبينيم كه دشمنان تو را احاطه كردهاند و
دوستان بر دفع ايشان قدرت ندارند حضرت امام عليهالسلام در شان ايشان دعاى خير گفت
و آن دو مبارز كارزارى چون شير مرغزارى به پيكار درآمده و داد نامدارى دادند و بسى
سوار و پياده را از عرصه حيات به دروازه فنا و فوات فرستادند و به آخر از اين ظلمت
خانه پروحشت و ملال روى به نزهت آباد قرب ملك متعال نهادند امام عليهالسلام بر آن
دو نوجوان كه با دل پرحسرت از اين جهان برفتند بگريست و آمرزش ايشان از حضرت غفور
منان استدعا نمود و فرمود: كه با تصادم مقتضيات جز در ساختن و تسليم شدن چه تدبير
فالحكم لله العلى الكبير و اليه المرجع و المصير.
نيست كس را ز دست مرگ نجات
|
|
اكثروا ذكر هادم اللذات
|
ذكر شهادت غلام تركى رضى الله عنه
بعد از آن غلام ترك قارى قرآن و حافظ صحيفه فرقان بود با روى چون ماه رخشنده و چهره
چون آفتاب تابنده پيش امام حسين عليهالسلام آمده در زمين افتاد و گفت:
نفسى لنفسك الفداء جان من فداى جان تو يابن رسول الله
چنان مىبينم كه از لشكر ما يكى زنده نخواهد ماند دستورى ده تا من نيز پيش تو جان
فدا كنم و خود را به عالم قرب و مقربان مقعد صدق آشنا كنم.
امام حسين عليهالسلام فرمود: كه من تو را براى پسر خود زينالعابدين خريدهام و
بدو بخشيده برو و از وى اجازت طلب راوى گويد: كه در آن روز امام زين العابدين
عليهالسلام بيمار بود و در اندرون خيمه تكيه داشت غلام بيامد و گفت: اى مخدوم زاده
من از حضرت پدرت اجازت حرب طلبيدم فرمود: كه تو از آن نور ديده منى اختيار تو او
دارد و حالى روى به آستان عرش آشيان تو آوردهام و اميد مىدارم كه مرا محروم
نگردانى و دستورى كارزارى ارزانى دارى امام زين العابدين فرمود: كه من تو را در راه
خدا آزاد كردم ديگر بار تو مىدانى آن ترك نيكو خصال پاكيزه جمال صادق نيت صافى
طويت به گرد خيمه در آمد و از همه اهالى و موالى بحلى طلبيد و گفت: مراد من آنست كه
فرداى قيامت مرا باز طلبيد و هر چند در خدمت تقصير كردهام از من فراموش مكنيد غريو
از اهل بيت برآمد و ديگرباره آن سعادتمند به خدمت امام حسين عليهالسلام رفته صورت
حال به موقف عرض رسانيد و از آن حضرت اجازت طلبيده روى به مصاف نهاد خبر به امام
زين العابدين عليهالسلام رسيد كه غلام به ميدان مىرود فرمود: كه دامن خيمه بر
گيريد تا من نظاره جنگ اين ترك كنم دامن خيمه برداشتند و شاهزاده نظر مىكرد با
عذارى چون گل شكفته و رخسارى چون ماه دو هفته در ميان هر دو صف بايستاد و شمشيرى
چون شعله برق درخشان و مانند شهاب ثاقب شيطان سوز آتش افشان در روى آن سپاه روسياه
بجنبانيده مبارز طلبيد گاهى به عربى رجزى مىخواند و گاهى به لغت تركى كلامى بر
زبان مىراند و ترجمه بعضى از رجزهاى او كه ابوالمفاخر به نظم آورده اينست:
اى حسين اى گهر روحانى
منم آن ترك كه سلطان باشم تيغ در دست من از معجز تو
چه شود گر تو به روى خوش خويش روى بر روى من غمگين نه
|
|
نسخه مكرمت سبحانى گر توام
هندوى حضرت خوانى بر سر خصم كند ثعبانى سرخ
روى ابدم گردانى چون كنم ترك سراى فانى
|
مبارز مىآمد و بر دست او كشته مىشد تا از بسيارى مخالف به قتل رسانيد و آخر تشنگى
بر او غالب شده باز گرديد و ديگرباره به در خيمه حضرت امام زين العابدين آمد
امامزاده بر وى آفرين گفت و مبارزات او را پسنديد و بسيار تحسين نمود و به بشارت
شربت كوثر و مژده و رضوان من الله اكبر مبتهج و مسرورش
گردانيد و آن ترك صادق دل پاكيزه نهاد دست و پاى امام زين العابدين عليهالسلام را
بوسه داده ديگرباره از مخدرات حجرات عصمت و طهارت بحلى طلبيد و از سوز مفارقت ايشان
به هاىهاى بگريست پس روى به ميدان نهاده گرد بلا مىانگيخت و خاك هلاك بر فرق
مبارزان تيره روى مىريخت عاقبت سروش عالم غيبى و منادى عرصه لا ريبى نداى
ارجعى الى ربك به سمع روح شريفش رسانيد و خطاب مستطاب
و ادخلى جنتى از فضاى ساحت قرب رب العباد به گوش هوش آن
ترك پاك اعتقاد رسيد.
روى دل در حديقه جان كرد
|
|
منزل اندر رياض رضوان كرد |
در اكثر كتب مذكور است كه آن ترك زخم گران يافته از پاى در آمده و امام حسين
عليهالسلام به سر وى رسيده او را به در خيمه امام زين العابدين رسانيد و از مركب
فرود آمده سرش بر كنار گرفته روى بر روى او مىنهاد و امام زين العابدين با وجود
مرض بر سر بالين وى ايستاد و غلام ديده باز كرد و سر خود را بر كنار امام حسين ديد
و امام زين العابدين را بر زبر سر خود مشاهده نمود تبسمكنان بر پدر و پسر سلام
كرده روى به حديقه دارالسلام آورد رضوان الله عليه.
شهادت حنظلة بن سعد
بعد از آن حنظلة بن سعد عجلى در ميان هر دو صف آمد و ندا كرد كه من بر شما از عذاب
قوم نوح و عذاب گروه عاد و ثمود مىترسم اگر خواهيد كه مستحق عقوبت نشويد دست از
قتل امام حسين كوتاه كرده به منازل خود باز رويد.
امام حسين عليهالسلام گفت: يابن سعد از اين سخن بگذر كه اين جماعت را استعداد عذاب
الهى و استحقاق عقوبات نامتناهى حاصل شده دعوت تو را اجابت نخواهند كرد و كدام خير
و فلاح و فوز و صلاح از ايشان توقع توان نمود كه برادران صالح ما را كشتند و حالا
قصد خون ما گشتهاند حنظله گفت: صدّقت يابن رسول الله
اكنون داعيه دارم كه با خون خود ملحق گردم حضرت امام عليهالسلام فرمود: كه برو به
منزلى كه بهتر از دنيا و ما فيهاست ابن سعد گفت: كه سلام بر تو و اهل بيت تو باد
اميد مىدارم كه حق سبحانه ما را در بهشت به خدمت تو رساند امام حسين آمين گفت و وى
روى به ميدان نهاده بر مخالفان حمله آورده جنگهاى مردانه كرد تا به درجه شهادت و
ذروه سعادت رسيد رضوان الله عليه.
شهادت يزيد بن زياد
از عقب وى يزيد بن زياد الشعبى هشت تير به جانب اهل غدر و نفاق انداخته پنج تن از
آنها بر زمين افكند و هر تير كه انداخت امام مىفرمود: كه
اللهم سدد رميته و اجعل ثوابه الجنة خدايا تير او را به هدف صواب رسان و
بهشت را ثواب دستمزد او گردان به آخر مخالفان غلبه كرده شكار تيرانداز اجل گرديد.
شهادت سعد بن عبدالله الحنفى
از عقب وى سعد بن عبدالله الحنفى كه از اقرباى مادر محمد حنفيه بود اجازت طلبيده
عزيمت ميدان قتال نمود بر اسب كوه پيكرى باد جنبش و زمين نوردى آتش جوشش سوار شده
تيغى چون قطره آب بر ميان بسته و نيزه خطى بر بناگوش مركب راست كرده.
بگرديد پيش و پس چپ و راست
|
|
باستاد و آن گه همآورد خواست
|
هر مبارز كه به ميدان مىآمد اگر دور بودى به طعن نيزه از او جان ربودى و اگر نزديك
به ضرب تيغ نقد حيات از او بستدى عاقبت به حكم لكل اجل كتاب
روزنامه حياتش به انجام رسيد و راقم اجل رقم كل من عليها فان
بر صحيفه زندگانى او كشيد رضوان الله عليه.
شهادت جنادة بن حارث و عمرو بن جناده
بعد از آن جنادة بن الحارث انصارى مكمل و مسلح به ميدان آمد و بعد از كارزار بسيار
از قنطره عبور به مرتبه سور و سرور رسيد پسرش عمرو بن جناده به مضمون كلام حكمت
فرجام الولد سرابيه عمل نموده احياى آثار پدر
عالىمقدار خود كرده اندك زمانى را به وصال آن حميده خصال رسيد
مرگست كه دوست را رساند بر دوست رضوان الله عليه.
شهادت مرة بن ابىمره
از پس آن دو بزرگ انصارى مرة غفارى چون هژبر شكارى به معركه در آمد و به مردانگى از
سپاه كوفه و شام سرآمد با تيغ گوهر دار به هر بدگهرى كه برآمد فى الحال به ضرب تير
و تيغ جان شكارش دود از دل آن تيره روزگار برآمد عاقبت الامر از مجلس دارالبوار به
محفل جنات تجرى من تحتها الانهار انتقال نمود و حظاير
عاليه ملكوت را بر منازل فانيه عالم ناسوت اختيار فرمود رضوان الله عليه.
محاربه و شهادت محمد بن مقدار و عبدالله بن
ابودجانه
آوردهاند كه محمد بن مقداد و عبدالله بن ابودجانه با يكديگر از آن سيد سرور دستورى
خواسته به ميدان رفتند و حربهاى مردانه كرده بسيارى را كشته و خسته گردانيدند و
چون خواستند كه به ملازمت امام عليهالسلام آيند فوجى سوار از لشگر فجار گرداگرد
ايشان فرو گرفتند.
شهادت شش تن از مواليان
سعد كه غلام اميرالمؤمنين على عليهالسلام بود با پنج تن از مواليان و بندگان امام
حسين عليهالسلام كه قيس بن ربيع و اشعث سعد و عمر بن قرط و حنطمه و حماد بودند به
مدد ايشان رفتند و به واسطه كثرت مخالف و ضربهاى متوالى و مترادف هر هشت تن از اين
ششدر فانى متوجه مناظره هشتگانه بهشت جاودانه شدند رضوان الله عليهم اجمعين.
در اين وقت از ياران و چاكران و ملازمان امام حسين عليهالسلام پنجاه و سه تن شربت
شهادت چشيده از اين جهان فانى رحلت فرموده بودند و از مردان غير از امام حسين و
امام زين العابدين عليهماالسلام نوزده تن باقى مانده شانزده تن از خويشان و برادران
و فرزندان و دو تن از ياران و يك نفر از غلامان چنان چه به تفصيل رقم زده كلك بيان
خواهد گذشت.
چو نوبت به آل پيغمبر رسيد
زمين شد پر از فتنه و ولوله |
|
جهان جامه صبر در هم دريد
فلك گشت پر شور
و پر غلغله
|
زبان روزگار در آن واقعه به زارى زار مىگفت:
چيست يارب كآتشى در عرصه عالم زدند
|
|
فتنهاى انگيختند و عالمى بر هم زدند
|
و فلك دوار به لسان اضطرار اين سخن به گوش جهانيان مىرساند:
ناشده روز قيامت اهل عالم را چه شد
|
|
نادميده صور فرزندان آدم را چه شد
|
چون امام حسين عليهالسلام ديد كه از ياران و هواداران كسى نماند سوز حسرت بر دل آن
حضرت غالب گشته آهى شغبناك بر كشيد و اهل بيت دانستند كه ملال آن حضرت براى ايشانست
همه متفق الكلمه گفتند: اى نور ديده صدر مسند رسالت و اى سرور سينه شاه عرصه ولايت
هيچ انديشه به خود راه مده و داغ ملال بر سينه بىكينه منه كه ما زندگى خود بعد از
تو نمىخواهيم خواهش ما آنست كه امروز در قدم تو سر بازيم تا فردا در ميان اهل محشر
سر برافرازيم سوخته داغ شوق مودت توييم ما را از شعله بلا چه بيم و غرقه درياى محبت
توييم ما را از سيل هلاك چه باك اگر خانه تن به طوفان محن ويران گردد چون منزل دل
به سعى معمار عنايت تو معمورست چه انديشه.
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلا
|
|
گوييا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
|
امام حسين عليهالسلام بگريست و دعاى خير در شأن ايشان به تقديم رسانيد.
ذكر شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل
پس اول كسى كه از اقرباى قريبه امام پيش آمد عبدالله بن مسلم بن عقيل بود گفت: يابن
رسول الله مرا دستورى ده تا مركب همت به عرصه آخرت رانم و سلام شما به مسلم بن عقيل
رسانم امام حسين عليهالسلام گفت: اى پسر هنوز از داغ هجران پدرت مسلم بر
نياسودهام و پيوسته در اندوه برادران نورسيده جهان ناديده تو بودهام اين زمان ز
سوز فراق خود مرا بر آتش هجران منه و شربت تلخ مهجورى بر بالاى جام زهرآلود مصيبت
پدرت به من مده يادگار مسلم بن عقيل تويى تو را الم مفارقت پدر بس است مادرت را پيش
گير و هنوز كه مجالى هست سر خويش گير اين قوم همه چشم بر من دارند و تا مرا بينند
پرواى ديگرى نمىكنند عبدالله گفت: يابن رسول الله به ذات پاك معبودى كه جدت را به
حق به خلق فرستاد كه مرا به ميدان گذار و از كارزار مخالفان مدبر باز مدار تا من
نيز در خدمت تو به درجه پدر دريابم و چنان چه اول كسى كه در وفادارى تو جان فدا كرد
پدر من بود نخستين از اقربا كه در هوادارى تو سر در بازد من باشم امام حسين
عليهالسلام او را در كنار گرفت و گفت: اى مونس غم گسار و اى مرا از پسر عم يادگار!
چشمم به تو روشن و دلم به تو خرم بود اين نيز بر من حرام شد و در دنيا مصاحبت ما به
اتمام رسيد پس وى را وداع كرده دستورى داد و عبدالله روى به ميدان نهاده رجزى آغاز
كرد و مركب را به جولان درآورده مبارز طلبيد گاهى چون مريخ تيغزن شمشير آبدار كار
مىفرمود و گاهى چون شهاب ثاقب به نيزه آتشبار حمله مىنمود و به انتقام پدر بناى
ابدان مبارزان را زير و زبر مىكرد عمر سعد روى به قدامة بن اسد فزارى كرد و گفت:
اى قدامة تقديم مراسم حرب كرده بيرون رو و دليروار متوجه اين جوان هاشمى شو شايد كه
بلاى او از سر لشگر من باز كنى و خود را در ميان مبارزان كوفه و محاربان شام
سرافراز سازى قدامه با سلاح تمام بر اسبى سوار شده مركبى تيزگام راه انجام به گرم
روى با ذروه خورشيد همعنان و در طى مراحل و قطع منازل با پيك ماه جهانپيما تو
امان بودى.
چو اشك عاشقان گلگون و خوشرو
به سرعت بر فلك پيشى گرفته |
|
جهانپيماتر از شبديز خسرو
به پويه با قمر خويشى گرفته
|
تازان تازان و به دلنوازى عمر سعد نازان در برابر عبدالله مسلم آمد عبدالله به نيزه
بر او حمله كرد قدامه مركب از جاى برانگيخته از پيش او بيرون رفت و هرگاه كه
عبدالله بر او حمله كردى او روى به گريز آوردى و هر چند عبدالله در عقب او تاختى
بدو نرسيدى چه مركب عبدالله در آن روزها آب نخورده بود بلكه كاه و جو از دور مشاهده
نكرده عبدالله از تاختن فرومانده نيزه از دست تيغ بيفكند و تيغ بر كشيده بر يك گوشه
ميدان بايستاد و قدامه چون ديد كه عبدالله نيزه ندارد به غايت شادمان شده مركب
برانگيخت و نيزه حواله سينه بىكينه آن جناب كرد عبدالله خود را خم داد تا نيزه از
او درگذشت پس به خانه زين باز آمد و قدامه اسب را باز گردانيده مىخواست كه حمله
ديگر بياورد كه عبدالله تيغى بر دهان شومش زد كه يك نيمه كلهاش پران شد پس دست بزد
و كمربند وى گرفته از پشت مركبش در گردانيد و فى الحال بر مركب او سوار شده اسب
خويش را به غلام داد و نيزه خود را از زمين در ربوده مبارز طلبيد و رجز مىخواند كه
ترجمه بعضى از آن ابيات اينست:
امروز ببينم پدر سوخته جان را
يا دولت جاويد به آغوش در آرم زان پيش كه با شير به
خلوت بنشينم |
|
پيش شه مظلوم كشم روح و روان را
در روضه فردوس عروسان جنان را با خاك برابر كنم اين جمع
سگان را
|
راوى گويد: كه سلامة قدامه چون شجاعت عبدالله بديد عمر سعد را گفت: اى سپهسالار
بدان كه من حرب بسيار كردهام و مبارزان و دليران كارزارى بى شمار ديده به جرأت و
شجاعت اين جوان هاشمى كسى به نظر من در نيامده.
سالها لعب نمايد فلك چوگان قدر
|
|
تا چنين شاهسوارى سوى ميدان آرد
|
اما چون سپاه مخالف آن ضرب و حرب مشاهده كردند همه از روى ترسان و هراسان شده هيچكس
را زهره آن نبود كه به حرب او بيرون رود عبدالله ساعتى بايستاد و مبارز در برابرش
نيامد از تشنگى بىطاقت شده بر ميمنه لشكر حمله كرد و ميمنه را بر هم زده چندين مرد
و مركب را در ورطه هلاك افكند از جمله آنها حمير حميرى كه از بقيه خوارج نهروان بود
و پسرش كامل بن حمير را به غرقاب مرگ در انداخت پس از ميمنه برگشت و قطره قطره خون
از شمشير وى مىچكيد خود را بر قلب لشگر زد و قريب بيست كس را به قتل رسانيد و صالح
بن نصر را آن جا كشت و از آن جا روى به ميسره نهاده داد مردانگى بداد و با قدامه
حبشى كه پهلوان لشگر عمر سعد بود برابر افتاده شر او را نيز كفايت كرد آن گه خواست
كه به لشگر خود باز گردد كه پيادگان سر راه بر وى گرفتند و خداع دمشقى ناگاه از عقب
وى در آمده به يك ضرب تيغ هر دو پاى اسبش را قلم كرد اسب از پاى در افتاد و عبدالله
سبك از مركب فرو جسته خود را بر زمين استوار گرفت نوفل بن مزاحم حميرى در آمده و به
طعن نيزه و گويند كه عمرو بن صبيج صيداوى به زخم تير آن خلاصه خاندان عقيل را قتيل
ساخت رضوان الله عليه.
دريغ و درد كه خورشيد آسمان كمال
هماى روح رفيعش گشاد بال و برفت |
|
غروب كرد ز اوج شرف به برج وصال
از اين نشيمن فانى به آشيان وصال
|
ذكر شهادت جعفر بن عقيل و عبدالرحمن بن عقيل
و چون عم او جعفر بن عقيل بن ابىطالب برادر زاده خود را كشته و به خون آغشته ديد
زارزار بگريست و از حضرت امام عليهالسلام دستورى خواسته روى به ميدان نهاد و رجزى
مىخواند كه ترجمه بعضى از آن در نظم ابوالمفاخر رازى اينست:
قرة العين من و مولاى حسين
پسر عم منست اين شه و شهزاده كه هست اين حسين بن على
است كه جبريل امين |
|
جان و دل پاك ز آلايش هر تهمت و شين
قرة العين نبى چشم و چراغ ثقلين پرورش داد و را در حلل
اجنحتين
|
هر مبارز كه به ميدان آن صفدر مىآمد فى الحال از جان و جهان بر مىآمد نهال نهاد
ايشان را به ضرب تيغ از بيخ بر مىكند و به هر گوشهاى از كشته پشته مىافكند و چون
آن سگان مردمخوار درمانده كارزار او شدند به يكبار در ميانش گرفته طعن و ضرب بر او
گشادند عاقبت سفينه سكينهاش در گرداب اضطرار و كشتى وقار و اصطبارش در غرقاب ضجرت
و اضطرار افتاد و در درياى شهادت غوطه خورده گوهر شرف به كف آورد رضوان الله عليه.
در فرقت آن نور دل و راحت روح
|
|
جانها همه محزون شد و دلها مجروح
|
و چون فرزند عقيل از عقيله دنيا باز رست برادرش عبدالرحمن بن عقيل به ميدان درآمد
كمر مردى بر ميان بسته بر مركب تازىنژاد نشسته و شمشيرى چون قطره آب حمايل كرده و
حربهاى چون شعله آتش به دست گرفته.
دمادم بدان حربه مرد كش
|
|
به مردم كشى دست مىكرد خوش
|
عاقبت به سهم عبدالله بن عروه خثعمى از جام سعادت شربت شهادت چشيد و عبدالرحمن عند
الرحمن به مقعد صدق رسيد رضوان الله عليه.
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر
چون اولاد عقيل شهيد شدند نوبت فرزندان جعفر طيار در آمد و پيش از همه محمد بن
عبدالله بن جعفر به نزد آن سرور آمد و گفت: اى شهباز بلندپرواز اوج ولايت و اى
عنقاى دلرباى جانفزاى قاف قرب و هدايت مرا دستورى ده كه آرزوى من آنست و مدعاى خاطر
فاترم چنان كه پيش از آن كه با جد پاكيزه سرشت در فضاى خوش هواى بهشت طيران كنم و
به بال شهادت روى به آشيانه سعادت آورم چنان چه مرغ دانه بر مىچيند دانه وجود اين
جغدصفتان ويرانه ادبار و بوم سيرتان آشيانه انكار و استكبار را به منقار كارزار از
عرصه زمين برچينم امام حسين او را اجازت داد و محمد روى به ميدان نهاد و رجزى آغاز
كرد.
نورالائمه آورده كه ترجمه رجز او اينست كه اى اهل كوفه و نااهلان شام!
با شما كارزار خواهم كرد
وز براى دل حسين على تا كنم دست ظالمان كوتاه
كين خود از شما بخواهم خواست شكوه در پيش جعفر طيار
|
|
بر شما كار، زار خواهم كرد
جان خود را
نثار خواهم كرد
پا به حرب استوار خواهم كرد
سر دل آشكار خواهم كرد
از شما
بىشمار خواهم كرد |
حرب مىكرد و روى ميدان از مغز دليران چرب مىكرد تا به آخر به جانب آشيان قدس
پرواز نمود و مرغ روح مقدسش در حوصله مرغان سبزبال بهشت آرام يافت عليا مخدره زينب
خاتون خواهر امام حسين عليهالسلام در فراق فرزند دلبند خود بناليد و امام
عليهالسلام او را تسلى داده خاموش گردانيد.
شهادت عون بن عبدالله
اما برادر محمد كه عون بن عبدالله بود چون برادر را كشته ديد بىاختيار خود را در
ميان كشندگان افكند قاتل برادر را ديد بر زبر سر وى ايستاده اول به يك ضرب كار او
را ساخته نزد حضرت امام عليهالسلام آمده عذرخواهى نمود كه اى خال بزرگوار از فراق
برادر خود بىخود بودم و از حضرت شما استجازه ننمودم حالا كرم نمائيد و مرا اجازت
فرمائيد امام حسين عليهالسلام او را پيش طلبيده در كنار گرفت و وداع فرموده دستورى
داد و عون به معركه درآمده رجزى مىخواند كه ابوالمفاخر ترجمه رجز او را بر اين وجه
آورده:
مائيم به قوت عيانها در
معرض رغبت شهادت چون اختر تيغ زن كشيده اى قبله
طراز دين تازى كز خدمت او ملول گرديم يا بفروشيم
حاش لله |
|
برخاسته از ره گمانها بر
دست نهاده نقد جانها در ديده اهرمن سنانها ما
طايفه نيستيم از آنها ور زير و زبر شود جهانها
وصل تو به اصل خان و مانها
|
به كينه برادر مبارز مىخواست و به تيغ فولاد شاخ حيات درخت نهاد ايشان را مىشكافت
عاقبت از سر زندگى عاريتى برخاست و منزل بل احياء عند ربهم
را به قدم مكرم خود بياراست رضوان الله عليه.