اگر قرآن سخن خود پيامبر بود و انشاء خود او بود، در خطبه ها و كلمات خود پيامبر
چيزى پيدا مى شد كه در اسلوب شبيه قرآن و در بلاغت همانند آن باشد، در صورتى كه
كلمات پيامبر و خطبه هاى او كه تدوين شده، به اسلوب ديگرى غير از اسلوب قرآن است، و
اگر در كلمات او چيزى مانند قرآن بود، در نقل و تدوين شايع مى شد. بهويژه از ناحيه
دشمنان او كه مى خواهند بهر وسيله به اسلام كيد كنند.
گذشته از اينكه بلاغت معمولا حدودى دارد كه غالباً از آن تعدى نمى كند، بلاغت يك
استاد در شعر يا نثر را مى بينيم كه بلاغت او به يك جهت يا دو يا سه جهت اختصاص
دارد، در حماسه بلاغت دارد و در مدح ندارد، يا در سوگوارى بلاغت دارد و در سخنان
عاشقانه ندارد، ولى قرآن موضع هاى متعددى پيش گرفته و فنون زيادى از سخن را معترض
شده و در همه آنها آنچه آورده ديگران از آوردن آن ناتوانند چنين چيزى براى بشر
عادتاً محالست.(1)
در تاريخ ثبت است قريش قصائد هفتگانه معروف را كه در فصاحت و بلاغت بر همه اشعار
عرب برترى داشت، در اطراف كعبه براى مفاخرت آويخته بودند. كه به همين مناسبت
معلّقات سبع ناميده مى شود. هنگامى كه آيه "و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء
اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودىّ" سوره هود / آيه 43، نازل شد،
آنها را از شرم از اطراف كعبه برداشتند. همانند كسى كه با چراغ هاى نفتى ساختمانى
را روشن كند، ناگاه نورافكن برقى در برابر آنها تابش نمايد.
در "اعلام الورى"(2) گويد: وليدبن المغيره شيخ بزرگى از حكّام عرب بود، كه در
امور خود براى محاكمه پيش او مى رفتند و اشعار خود را بر او مى خواندند هر شعرى كه
او برمى گزيد مورد قبول آنها بود. وليد فرزندانى داشت كه از مكه بيرون نمى رفتند
ولى ده غلام داشت كه هر كدام هزار دينار سرمايه داشتند به آن تجارت مى كردند. وليد
در آن زمان مالك قنطار يعنى پوست گاو پر از طلا بود او از كسانى بود كه به رسول خدا
تمسخر مى كردند. او عموى ابوجهل بود. به او گفت يا اباعبد شمس محمّد چه مى گويد؟
آيا سخن او سحر است. يا كهانت است؟ يا خطبه است؟ گفت: بگذاريد سخن او بشنوم. در
حالى كه پيامبر در حجر اسماعيل نشسته بود به آن حضرت نزديك شد و گفت: اى محمد از
شعر خود براى من فراخوان، پيامبر گفت: آن شعر نيست، سخن خداست كه به پيامبران و
رسولان خود فرستاده. گفت: از آن براى من بخوان پيامبر خواند:
"بسم الله الرحمن الرحيم" وليد چون كلمه الرحمان را شنيد استهزاء كرده، گفت: آيا
بسوى مردى كه در يمامه است و نام او عبدالرحمان است دعوت مى كنى؟ پيامبر گفت: نه
بسوى الله دعوت مى كنم كه رحمان و رحيم است. سپس بخواندن سوره " حم سجده" شروع كرد
تا رسيد به اين آيه "فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقه مثل صاعقة عاد و ثمود" حال وليد
بهم خورد. موهاى سر و صورت او راست شد. سپس از جابرخاسته به خانه خود رفت ديگر بسوى
قريش برنگشت. قريش از اين حادثه بشدت اندوهگين شدند. گفتند: ابوعبدشمس به دين محمد
گراييد، ديديد كه بسوى ما برنگشت، گفتار او را پذيرفته به خانه اش رفت. قريش را از
اين بابت اندوه زيادى فرا گرفت. سحرگاه ابوجهل پيش او رفته و گفت: اى عمو ما را
سرافكنده كرده و مفتضح ساختى. وليد گفت: چه شده، پسر برادر؟ گفت به دين محمد ميل
كردى؟ گفت به دين محمد ميل نكردم، من بر دين قوم خود و پدران خود هستم. ولى من سخنى
را شنيدم كه از شنيدن آن پوست بدنها جمع مى شود.
ابوجهل گفت: آيا شعر است؟ وليد گفت: شعر نيست. ابوجهل گفت: آيا خطبه است؟ گفت: نه،
خطبه كلام متّصل است و اين كلام متفرق است. برخى شبيه برخى ديگر نيست. همه زيباست.
ابوجهل گفت: آيا كهانت است؟ گفت: نه، ابوجهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت مرا بگذار تا
در آن بينديشم. چون فردا شد گفتند اى ابوعبدشمس چه مى گويى؟ گفت: بگوييد سحر است
زيرا دلهاى مردم را قبض مى كند. آيه نازل شد: " ذرنى و من خلقت وحيداً و جعلت له
مالا ممدوداً و بنين شهوداً... و عليها تسعة عشر" بطور خلاصه ما به تواتر مى دانيم
كه عرب در نهايت درجه با آن حضرت دشمنى مىورزيدند و در ابطال و نابودساختن دعوى او
تا پاى جان مى كوشيدند.(3)
دورى جستن از وطن و قوم و قبيله خويش و جان خود را در كف گذاشتن، بارزترين دليل بر
آن است. پس وقتى چنين طعنه اى نيز بر آن افزوده شد كه قرآن مى گويد: "فان لم تفعلوا
و لن تفعلوا" (اگر نتوانستيد با قرآن معارضه كنيد و هرگز نخواهيد توانست) اگر در
امكان آنها بود كه همانند قرآن را بياورند، آورده بودند. و چون نياوردند معجزه بودن
قرآن ظاهر گرديد.
از هشام كه از اصحاب حضرت صادق (عليه السلام)است روايت شده كه گويد: چهار نفر از
مشاهير دهريّه و اعاظم ادباء و بزرگان زنديقان، عبدالكريم بن ابى العوجاء، ابوشاكر
ميمون بن ديصان، و عبدالله بن المقفّع، و عبدالملك البصرى در بيت الحرام گرد آمده،
و در مورد حج و پيامبر اسلام و آنچه از قهر و تنگدلى بر آنان از نيرو يافتن اهل دين
حاصل شده است با هم درد دل كردند. آنگاه باتفاق آرا تصميم گرفتند كه با قرآن كه
اساس و محور دين است به معارضه برخيزند. تا اعتبار آن با معارضه ساقط شود. هر كدام
از آنها تعهد كرد كه يك چهارم قرآن را تا سال آينده نقض نمايد. تا سال آينده كه در
موسم حج گرد آمدند و از آنچه هر كدام در طول سال در مورد تعهّد خود انجام داده اند،
پرسيدند.
ابن ابى العوجا عذر آورد. آيه "لوكان فيهما آلهة الاّ الله لفسدتا" (سوره انبيا/آيه
22)، او را به حيرت انداخته و بلاغت و حجّة بالغه آن او را بخود مشغول ساخته است.
دوّمى اعتذار كرد كه آيه "يا ايهاالنّاس ضرب مثل فاستمعو اله انّ الّذين تدعون من
دون الله لن يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذّباب شيئاً لا يستنقذوه
منه ضعف الطّالب و المطلوب" (سوره حج آيه/ 72)، او را متحير ساخته و از انجام تعهد
خود باز داشته است.
ابن المقفع گفت: آيه "و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء أقلعى و غيض الماء و قضى
الامر و استوت على الجودى و قيل بعداً للظالمين " (سوره هود / آيه 26)، مرا به حيرت
انداخته و از تفكر در غير آن مشغولم ساخته است.
چهارمى گفت: مرا آيه "فلمّا استيئسوا منه خلصوا نجيّا" (سوره يوسف آيه/ 80)، به
حيرت انداخته و بلاغت موجزه آن مرا از تفكر در غير آن مشغول كرده است.
هشام گويد: ناگاه امام صادق (عليه السلام)را ديدم كه از كنار آنها مى گذشت و با
اشاره به آنها اين آيه را مى خواند: "قل لّئن اجتمعت الانس و الجنّ على أن يأتوا
بمثل هذا القران لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً" (سوره اسرا آيه/87)
2ـ اعجاز قرآن از لحاظ مضامين عاليه آن
قرآن كتابى است مشتمل بر نظام كامل پهناور كه شامل همه شؤون انسانيت از حيث
اعتقادات و اخلاقيات و همه افعال و اعمال انسان است و از نكات دقيق و جزئيات آنها
سخن مى گويد.
همه اين نظام پهناور با همه ابعادش روى يك پايه و اساس قرار گرفته، و آن توحيد است.
و همه معارف قرآن از توحيد گرفته شده و بر آن متفرع مى شود.
اسلام فروعش مرتبط به اصول آن، و اصولش مرتبط به فروع آن است، و هر حكمى كه اسلام
در هر بابى دارد، پس از تجزيه به توحيد برمى گردد، و توحيد نيز پس از تركيب به فروع
اسلام منطبق مى گردد.
تنظيم نظامى به اين استحكام، از قدرت و توان هر عالم حقوق در قرن حاضر پس از تكامل
علوم، و متراكم شدن افكار دانشمندان در طول قرن هاى متوالى كه كشفيات آنها روى هم
انباشته شده، خارج است، تا چه رسد به يك فرد امى درس نخوانده، در ميان جمعيّت وحشى
عارى از شؤون تمدّن در حالى كه ابتلائات فراوان شخصى و نوعى و جنگ هاى طولانى با
دشمنان از هر طرف بر او احاطه كرده بود، با اين حال او به تنهايى در برابر همه عالم
قرار گرفته و دين اسلام را به عالميان ابلاغ نمود.
همانگونه كه علامه طباطبايى گويد:(4) آيا براى نيروى بشرى امكان دارد، معارف الهيّه
مبرهن همانند و همطراز قرآن كريم، بيافريند؟ آيا براى نيروى بشرى امكان دارد،
اخلاقيات مبتنى براساس حقايق معادل آنچه قرآن آورده در صفا و فضيلت بياورد؟!
آيا ممكن است اين احاطه شگفت انگيز، با استحكام غريب، از يك مرد درس نخوانده و
تربيت نشده، جز در دامن قومى كه بهره آنها از انسانيت در ميان مزايا و كمالات
بيشمار تنها جنگ و غارت كردن اموال با زنده بگور كردن دختران، و كشتن فرزندان از
ترس فقر، و افتخار به پدران، و مباهات با فجور، و بدگويى به علم، و تظاهر به جهل
بود؟!
با وجود حميّت و عصبيت دروغين در برابر ديگران ذليل بودند، روزى در برابر يمن، روزى
در برابر حبشه، روزى در برابر روم، روزى در برابر ايران، اين بود حال عرب حجاز در
عهد جاهليت پيش از اسلام.
آيا عاقلى جرئت مى كند كتابى از خود بياورد كه ادعا كند عالميان را هدايت مى كند،
آتگاه در ميان آن اخبارى از غيب نسبت به گذشته و آينده و نسبت به ملت هاى گذشته و
آينده نه
يك خبر و دو خبر، بلكه در بخش هاى گوناگون آن، از سرگذشتها و وقايع و غيبيات
زمان هاى آينده قرار دهد؟! جز با ايمان و اتّكا به وحى و الهام كه هيچكدام از آنها
از راه راست و صدق تخلف نخواهد كرد.
آيا انسانى كه از اين طبيعت مادى است كه در معرض تحول و تبدل و تكامل مى باشد، ممكن
است در همه شؤون عالم انسانيت مداخله كند و به دنيا معارف و علوم و قوانين و حكم و
مواعظ و قصص راجع به هر ريز و درشت القا كند، آنگاه در آنها هيچگونه اختلافى از حيث
نقص و كمال نباشد، در حالى كه به تدريج و بطور متفرق به مردم القا شده، و در آن
ميان فروع بر اصول متفرع شده؟! با اينكه ما هر انسانى را مى بينم كه در عمل از حيث
كمال و نقص در يك حال باقى نمى ماند، شخص عاقلى كه قادر به تعقّل و تصور اين معانى
است شكّ نمى كند، اين مزاياى كلّى و غير آن كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست، فوق
نيروى بشرى است، و وراء وسايل و اسباب طبيعى و مادى مى باشد. و اگر شخص قادر به
تعقّل و تصور آنها نباشد، اگر در انسانيت خود گمراه نشده و حكم وجدان فطرى خود را
فراموش نكرده باشد در مورد امرى كه نمى تواند خود آزموده و بفهمد و به مأخذ و معيار
آن دانا نيست به اهل خبره آن مراجعه مى نمايد.
3ـ اعجاز قرآن از نظر متقن بودن معانى
قرآن كريم متعرض موضوعات زيادى است كه راه هاى جداگانه و مقصدهاى دور از همديگر
دارند. از الهيّات و معارف مربوطه به مبدأ آفرينش، و معاد، و ماوراءالطبيعه، از روح
و فرشته و جن، و فكليّات، تاريخ، و سرگذشت گروهى از پيامبران، و آنچه ميان آنها و
امّتشان گذشته است، و امثال و استدلالات، و اخلاقيات و حقوق خانوادگى، و مدنى، و
سياسى، و انتظامات اجتماعى، و قضا و قدر، و جبر و اختيار، و عبادات، و معاملات، و
نكاح، و طلاق، و فرائض، و حدود و قصاص، و غير اينها، در همه موضوعات حقايق نهفته را
كه تباهى به آنها راه ندارد و از هيچ جهت قابل انتقاد نيست، نه از پيش رو و نه از
دنبال بطلان به آنها نمى رسد. اين چيزيست كه عادتاً وقوع آن از بشر محالست، بويژه
از فردى كه در ميان ملّت جاهل و نادان نشو و نما كرده و از معارف الهيّه و غير آن
از علوم بهره اى ندارند.
اين است هركس كه در علوم نظرى تأليفى كرده است مدتى نمى گذرد مگر اينكه بطلان
بسيارى از آراء او واضح مى شود، زيرا علوم نظرى هر قدر در آنها بيشتربحث شود حقايق
در آنها واضح تر مى گردد، و براى متأخر خلاف آنچه متقدم گفته ظاهر مى گردد.
حقيقت همانطور كه گفته اند فرزند بحث است و چه فراوان است آنچه اولين به آخرين
واگذاشته اند. اين است كه كتب فلاسفه متقدّمين در معرض نقد و نظر متأخرين قرار
گرفته حتى برخى از آنچه گذشتگان آن را برهان مى انگاشتند و همى از اوهام و خيالى از
خيالات گرديده است.(5)
4ـ اعجاز قرآن از نظر عدم اختلاف در آن
اعجاز قرآن از اين نظر بر چند وجه است:
وجه اول: هر عاقل داراى تجربه كه آشنا به جريان امور است مى داند، آن كسى كه بناء
كار خود را بر دروغ نهاده قهراًدر تناقض و اختلاف گويى مى افتد. بويژه اگر متعرض
بسيارى از امور مهم در شريعت و اجتماع و عقايد و اخلاقيات مبتنى بر دقيق ترين قواعد
و مستحكم ترين پايه ها باشد، و بويژه اگر مدتها گفتارهاى او نه روزها بلكه سالها
ادامه يابد.
آرى تناقض گويى چه بخواهد و چه نخواهد براى او حتمى و مسلّم است. زيرا مقتضاى طبيعت
بشر همين است. چنانچه در مثال معروف آمده است دروغگو حافظه ندارد.
قرآن متعرض جهات مختلفه زيادى شده، و در سرتاسر بيانات قرآن كوچكترين تضاد و اختلاف
پيدا نشده است، و چه بسا دوبار يا بيشتر متعرض حادثه اى شده، و كمترين تضاد و خلاف
هم گويى در آن پيدا نمى شود.
قصّه حضرت موسى چندين بار در قرآن آمده، و در هر بار مزيّنى دارد كه به آن امتياز
دارد، بدون اينكه اختلاف و تضادى در گوشه اى از معانى آنها بوجود آيد.
وجه دوم: آيات قرآن كريم همانند ستارگان بطور متفرق، به مناسبت حوادث گوناگون نازل
شده، وجود اين تفرق بالطبع مقتضى آنست، هنگامى كه همه در يكجا گردآورى شده،
همسويى و تناسب در ميان آنها نباشد. ما قرآن را در هر دو حالت مى بينيم كه معجزه
است. آيات قرآن بتنهايى معجزه است و هنگامى كه جمع شد اعجاز ديگرى بر آنها افزوده
گشت.
وجه سوم: بديهى است اين نشأة كه ما در آن زندگى مى كنيم، نشأة مادى است و قانون كه
در آن حكومت مى كند قانون تحول و تكامل است.
موجودى در اين عالم نيست كه وجود آن تدريجى نباشد، همه از ضعف بسوى نيرومندى، و از
نقص بسوى كمال مى روند، و همه توابع ولو احق ذات آنها از افعال و آثار از نقص بسوى
كمال مى رود.
از جمله موجودات اين جهان كه انسان است، بطور دائم در تحول و تكامل در اصل وجود، و
همه افعال و آثارش از جمله آثارى كه با فكر و انديشه و ادارك به آنها مى رسد، رو به
كمال مى رود.
هر كدام از ما هر روز خود را كاملتر از ديروز مى بيند و در هر وقتى مطّلع
براشتباهاتى در كارها و گفتارهاى خود مى شود كه پيش از آن از او صادر شده است. اين
مطلبى است كه هيچ انسان با شعور نسبت به خود آن را انكار نمى كند.
قرآن كريم را پيامبراكرم همانند ستارگان بطور متفرق آورده، و قطعه قطعه در مدت
«بيست وسه سال» در حالات مختلف، و در شرايط متفاوت، در مكه و مدينه، در شب و روز،
در سفر و حضر، در جنگ و صلح، روز تنگى و روز پيروزى، روز امن و روز ترس، و براى
القاء معارف الهيّه، و تعليم اخلاق فاضله، و تقنين احكام دينيّه در همه ابواب مورد
نياز آورده است و كوچكترين اختلاف در نظم متشابه آن پيدا نمى شود، و در معارفى كه
آورده و اصولى كه مقرر نموده، اختلافى كه يكى با ديگرى تنافى داشته باشد، ندارد.
آيه اى، آيه ديگر را تفسير مى كند و بعضى بعض ديگر را تبيين مى نمايد. و همه همديگر
را تصديق مى كنند، همانگونه كه على عليه السلام در نهج البلاغه فرمود: "ينطق بعضه
ببعض و يشهد بعضه على بعض" (بخشى از آيات قرآن بوسيله بخش ديگر سخن مى گويد، و بخشى
از آنها بر بخش ديگر شهادت مى دهد.)
اگر قرآن از ناحيه خدا نبود، و ساخته انسان بود، نظم آن در حسن و درخشش، و الفاظ آن
از حيث بلاغت، و معانى آن از حيث صحّت و استحكام و متانت، اختلاف مى داشت. اين است
كه قرآن خود گفته است: "افلا يتدبّرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوافيه
اختلافاً كثيراً" (چرا در قرآن تدبر نمى كنند اگر از ناحيه غير خدا بود، در آن
اختلاف زيادى مى يافتند)
5ـ اعجاز قرآن از جهت اخبار از غيب
قرآن كريم در عده اى از آيات از امور مهمى خبر داده كه در همه آنها صادق بوده، و در
هيچ يك از آنها خلاف واقع نگفته است، انواع غيب گويى هاى قرآن كريم «هشت» نوع است.
نوع اول: اخبار از خداوند سبحان و اسماء حسنى و صفات اوست، الله تعالى مبدأ وجود
است، او بزرگترين و درخشنده ترين مظاهر غيب است، بلكه غيب كه به معنى پوشيده از
ديده است، او غيب الغيوب است، سخن قرآن همه يا بيشترش از آفريدگار متعال و صفات و
آيات و كلمات اوست.
نوع دوم: اخبار از روح و روحانيات و فرشتگان خدا در عوالم آسمان و زمين، كه به
تفصيل از آنها سخن گفته است.
نوع سوم: اخبار از امّت هاى گذشته كه زمان دوران آنها را درهم پيچيده است. در اثناء
مواعظ قرآن كريم آيات بيّنات فراوان در مورد امت هاى سابقه در قرن هاى گذشته آمده
است.
نوع چهارم: اخبار از آينده در مورد فرد يا گروهى در دوران هاى آينده و فهمانيدن
ملاحم و فتنه ها در زمانهاى بعد از نزول قرآن. مانند آيه: "ألم غلبت الرّوم فى ادنى
الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين" «سوره روم / آيه 1»
نوع پنجم: اخبار از چيزهايى كه در نزديكى ماست، ولى بعلت مستور بودن، حواس ما آنها
را درك نمى كند. مانند اين آيه: "و ترى الجبال تحسيها جامدة، و هى تمرمر السحاب صنع
الله الذى أتقن كل شىء" (كوهها را تو مى بينى و گمان مى كنى كه آنها ساكن هستند، در
حالى كه آنها همانند ابرها در حال حركت و مرور هستند. ساخت پروردگار است كه همه چيز
را بطور دقيق ساخته است.)«سوره نحل /آيه90»
نوع ششم: اخبار از چيزهايى كه از ديده انسانها به سبب دورى پنهان است و جز با
تلسكوپ و ساير آلات مكبّره ديده نمى شود. مانند: اخبار از موجودات آسمانى.
نوع هفتم: اخبار از حالات پس از مرگ در برزخ، و حالات ارواح، و متنعم بودن آنها به
نعمت ها، يا معذب بودن آنها، اين قبيل اخبار غيبيّه در آيات و سوره هاى قرآن بسيار
فراوان است.
نوع هشتم: اخبار از امورى كه نه حواس انسانها آنها را درك مى كند، و نه عقل آنها را
در هيچ مكان و زمانى به دليل مى تواند ثابت كند. جز وحى پروردگار متعال راهى براى
اثبات آنها نيست. مانند آنچه در سوره كوثر است كه خبر مى دهد نسل پيامبر اكرم زياد
خواهد شد و عاص بنوائل كه به آن حضرت طعنه زد مقطوع النّسل خواهد شد، كه گذشت زمان
صحّت آن را ثابت كرد. ما در اينجا بطور مثال از انواع غيب گويى هاى قرآن كريم به
ذكر چند آيه ذيل اكتفا مى كنيم:
1ـ "قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على ان يأتوا بمثل هذاالقران لا يأتون بمثله و لو
كان بعضهم لبعض ظهيراً" «سوره اسراء/ آيه 87» (بگوى: اگر همه انسانها و جنّيان گرد
آيند كه مانند اين قرآن را بياورند، نخواهند آورد، اگر چه همگان پشتيبان همديگر
باشند.)، اين آيه در اوايل بعثت آن حضرت در مكه نازل شده و عالميان را خبر مى دهد
كه هر قدر با هم كمك و همكارى كنند براى آنها مقدور نخواهد شد كه مانند قرآن را
بياورند.
تا امروز كه چهارده قرن از نزول اين آيه مى گذرد، در آنچه خبر داده صادق است. نظير
اين آيه، آيه 21 سوره بقره است: "و ان كنتم فى ريب مما نزّلنا على عبدنا فأتوا
بسورة من مثله، و ادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين، فان لم تفعلوا و لن
تفعلوا"، (اگر از آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم در شك هستيد، يك سوره مثل آن را
بياوريد، و شاهدان خود را دعوت كنيد. اگر راست مى گوييد، و اگر نتوانيد و هرگز
نخواهيد توانست) كه بنفى مؤبّد از همه زمانهاى بعد از نزول آيه بطور غيبى خبر
مى دهد.
2ـ آيه "قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فلنولينّك قبلة ترضاها قولّ وجهك
شطرالمسجدالحرام" «سوره بقره/ آيه 139»
پيامبر امّى درس نخوانده، به دستور اين آيه محراب مسجد خود را از مدينه بسوى كعبه
بنا كرد. امروز همان محراب كه وضع آن تغيير داده نشده، به تشخيص اهل فنّ و متخصصين
طبق دقيق ترين خطوط جغرافيايى به مسجدالحرام مى پيوندد.
آيه با كدام تلسكوپ يا اسطرلاب، پيامبر اسلام مطابقت قبله محراب خود را كه در مدينه
است، با مسجدالحرام كه در مكه است، جز با تلسكوب وحى و قبله نماى الهام و اسطرلاب
ايمان كشف كرده است.
3ـ آيه "هو الّذى جعل الشمس ضياء والقمر نوراً و قدّره منازل لتعلموا عدد السّنين و
الحساب" «سوره يونس /آيه 5»
ضياء در لغت جمع ضوء است در اين آيه آمده است كه پروردگار متعال ماه را نور، و
خورشيد را نورها، قرار داده، پس آيه دلالت دارد كه نور خورشيد از چندين نور تشكيل
يافته، چنانچه حدود هزار سال بعد از نزول آيه توسط «اسحاق نيوتن» متوفاى 1737
ميلادى كشف گرديد.
در علم فيزيك ثابت شده است كه برخى از نورها به رنگ سرخ خالص، و برخى به رنگ زرد
خالص و برخى به رنگ سبز خالص است، و اگر اين سه نور با هم جمع شوند از آن همانند
نور خورشيد به وجود مى آيد.
اين قانون طبيعى كه آيه فوق به آن اشاره دارد، يك امر غيبى است كه به پيامبر امّى
وحى شده، بدون اينكه به قواعد فيزيكى و كاربرد آلات فنّى متوسل شود.
4ـ آيه "والسّماء والطّارق و ما ادراك ما الطّارق النّجم الثّاقب" «سوره الطارق /
آيه 3» مراد از طارق به تفسير اميرالمؤمنين (عليه السلام)در پاسخ كسى كه پرسيد:
طارق چيست؟ فرمود: ستاره اى است كه آسمانها را طى كرده، به آسمان دنيا مى رسد، سپس
برمى گردد. و اين مطلبى است كه پس از قرن ها در علم هيئت كشف شده است.
5ـ آيه "وكلّ فى فلك يسبحون" «سوره يس / آيه 40» (هر كدام از ستارگان در فلك و
مدارى شناور است.) اين مطلب كه ستارگان در فلك ميخكوب نبوده، بلكه شناور و در حركت
هستند، در علم هيئت جديد كشف شده، و برخلاف اصول مسلّمه در هيئت قديم است.
6ـ آيه "سبحان الّذى خلق الازواج كلّها ممّا تنبت الارض و من انفسهم و مما لا
يعلمون" (منزه است پروردگار كه همه زوج ها را از نباتات و حيوانات و از آنچه
نمى دانند آفريده است.) «سوره يس/ آيه 36»زوجيت در نباتات، در علوم جديده كشف شده،
ولى اين آيه قرن ها پيش، از آن خبر داده است.
7ـ آياتى كه دلالت بر حركت زمين دارد، مانند آيه: "ان يشأ يخسف بكم الارض فاذا هى
تمور" «سوره الملك/ آيه 16»، كلمه "تمور" كه ضمير آن به ارض برمى گردد از "مور" به
معنى سير سريع است. يعنى زمين به سرعت سير ميكند. و آيه: "الذى جعل لكم الارض
ذلولا" (پروردگارى كه زمين را براى شما ذلول قرار داده است.) ذلول يك نوع شتر
سريع السيّر است. و آيه "و جعلنا الارض مهاداً" (زمين را گهواره قرار داديم.) و آيه
"و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّمرّ السحاب" (كوه ها را تو مى بينى و گمان
مى كنى كه آنها ساكن هستند در حالى كه آنها همانند ابرها در حال حركت و مرور
مى باشند.)، اين آيات دلالت بر حركت زمين دارد. برخلاف آنچه در علم هيئت قديم مسلّم
بوده است كه زمين ساكن است، ولى پس از قرنها بعد از ظهور اسلام حركت زمين كشف
گرديد.
8ـ آيه: "الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها" (پروردگارى كه آسمانها را
برافراشته، بدون ستون هايى كه شما ببينيد.) «سوره رعد/ آيه 20»
در حديث آمده است كه امام فرمود: يعنى آسمان ها را با ستون هاى بلند ساخته كه شما
آنها را نمى بينيد. اين ستون ها، همانا خطوط جاذبه اجرام آسمانى است كه با كشف
قانون جاذبه عمومى، توسط نيوتن ثابت گرديد.
اينها نمونه هايى از اخبار غيبيّه آيات قرآن است آنچه شايسته احترام و اهتمام بيشتر
است قاطعيّت گفتار پيامبر در ابلاغ اخبار غيبى قرآن است، كه بدون كوچكترين ضعف و
ترديد است، و آن چيزى است كه به صراحت دلالت بر صدق گفتار، و نيروى ايمان او به
مبدأ قرآن كريم دارد. در صورتى كه او از عقلاء قوم خود بود كه از راه يافتن دروغ و
خطا در سخن خود احتياط مى نمايند، و اگر از اينكه او عاقل ترين همه مردم است بر
سبيل مجادله تنزل كنيم. عقل حكم مى كند كسى كه تظاهر به پيامبرى كند و در خبرها
مورد تصديق قرار نگيرد، نيرومندترين سلاح را بر ضد مبانى و بر ضد ياران و كسان خود
بدست دشمنانش داده است.
6ـ اعجاز قرآن از جهت نيروى تأثير و شدّت جاذبه
هركس كه به قرآن گوش فرا دهد و در آن تأمّل كند، درك مى كند كه قرآن جز صدق محض
نيست، و برى از افتراء به پروردگار متعال است، و پيامبر آن را بر خدا افترا نبسته
است. زيرا آنچه او از پيش خود ساخته و به خدا افترا بسته و به دروغ به خدا نسبت
داده باشد، محال است كه در آن جاذبه كلام حق صادق كه از منبع وحى صادر شده، وجود
داشته باشد. اين تأثير عجيب و جاذبه بى نظير كلام خداست كه دشمنان قرآن به آن
اعتراف نموده، و از آن به سحر تعبير كرده اند. قرآن از آنها نقل مى كند: "و قالو
مهما تأتنا من آية لتسحرنابها فما نحن لك بمؤمنين" (گفتند هرگاه كه آيه اى مى آورى
كه با آن ما را سحر كنى، ما به تو ايمان آور نيستيم) «سوره اعراف / آيه 132»
"و قال الّذين كفروا منهم ان هذا الاّ سحر مبين" (كسانى كه از آنها كفر ورزيدند
گفتند اين (قرآن) جز سحر آشكار نيست.) «سوره مائده / آيه 110»
"فلمّا جائهم الحق من عندنا قالوا ان هذا الاّ سحر مبين" (وقتى (گفتار) حق از ناحيه
ما به آنها رسيد گفتند كه جز سحر آشكار نيست.) «سوره يونس / آيه 76»
باز نشانه ديگر اينكه قرآن از ناحيه پروردگار متعال است، ملاحظه انجيل هاى ساخته
نصارى است، كه پر از مدح حضرت عيسى و مبالغه در شأن اوست. حتى آنكه او را فرزند خدا
قرار داده است. منزه بودن حضرت عيسى و تبرى او از اين افتراء بزرگ را قرآن بيان
داشته است: "و اذ قال الله يا عيسى أانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين اثنين من
دون الله قال سبحانك مايكون لى أن أقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم
ما فى نفسى ولا اعلم ما فى نفسك انّك انت علاّم الغيوب" «سوره مائده / آيه 117»
و اما قرآن كريم ندا سر داده است كه محمّد (صلى الله عليه وآله) بنده اى از بندگان
خداست او را به بندگى و ترس از عقوبت نافرمانى خدا امر كرده است.
در سوره زمر آيه 11 چنين آمده است: "قل انى امرت أن أعبد الله مخلصاً له الدّين و
امرت لان أكون اوّل المسلمين، قل انّى اخاف إن عصيت ربّى عذاب يوم عظيم قل الله
أعبد مخلصاً له دينى» (بگو بر من امر شده كه خدا را با اخلاص عبادت كنم و به من امر
شده كه اولين مسلمان باشم. بگوى: من از عذاب روز بزرگ مى ترسم. اگر پروردگار خود را
معصيت كنم. بگوى: من تنها خدا را مى پرستم و پرستش خود را براى خدا خالص كرده ام.)
از اول قرآن تا آخر قرآن آن حضرت را، جز رساننده پيام خدا، معرفى نكرده است.
"وما محمّد الا رسول" (محمد جز پيام رسان نيست) «سوره اعراف / آيه 144»
"قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحى الىّ أنما الهكم و اله واحد" (بگو من همانند شما بشر
هستم، كه به من وحى مى شود. خداى شما جز خداى يگانه نيست.) «سوره فصلّت / آيه 66»
"فانّما يسّرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوماً لداً " (ما قرآن را به
زبان تو آسان كرديم، تا با آن كسانى را كه تقوى دارند بشارت داده، و گروهى را كه
دشمنى مى كنند، بترسانى.) «سوره مريم / آيه 97»
"يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربّك فإن لم تفعل فما بلغت رسالته" (اى پيام
رساننده، آنچه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده، برسان، اگر نكنى رسالت خدا را
نرسانده اى) «سوره مائده / آيه 67»
و در آياتى بشدّت مورد خطاب قرار گرفته مانند:
"يا ايها المزمّل قم الليل الاّ قليلا" (اى به لباس پيچيده شب را بر پا ايست جز كمى
از آن را)
«سوره المزمل / آيه 1»
"يا ايها المدّثر قم فأنذر و ربّك فكبّر و ثيابك فطهّر والرجز فاهجر" (اى خويشتن
بجامه پوشانيده برپا ايست، و مردم را از عذاب الهى بترسان، و پروردگارت را تكبير
گوى، جامه هاى خود تطهير كن و از گناه يا عبادت بت كناره گيرى كن) «سوره مدّثر /
آيه 1»
"فأقم وجهك للدّين حنيفاً" (روى خود را بسوى دين حنيف بپا دار) «سوره روم / آيه 30»
"و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشى يريدون وجهه و لا تعدعيناك عنهم
تريد زينة الحيوة الدّنيا" (خويشتن را متحمل و وادار كن با كسانى باشى كه صبح و شام
پروردگار خود را مى خوانند، و او را اراده مى كنند، ديدگان خود را از آنها برمتاب
كه زينت زندگى دنيا را قصد كنى) «سوره كهف/ آيه 28»
"و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك بالعشى و الابكار» (براى گناهت طلب آمرزش كن، و
به شكرانه پروردگارت سحرگاه و شامگاه او را تسبيح گوى) «سوره مؤمن / آيه 55»
7ـ اعجاز قرآن از جهت انطباق بااكتشافات علوم طبيعى در قرون اخيره
موضوع قرآن كريم هدايت و ارشاد بسوى پروردگار متعال، و تربيت انسان در پرتو آنست،
سير إلى الله محور همه بحث هاى قرآن كريم است و همه بحث هاى قرآن بر دور آن
مى گردد، مباحث علوم طبيعى، خارج از اين دايره است، لذا تعرض به آنها از موضوع
مباحث قرآن خارج است، ولى گاهى در خلال آيات آن مطالبى از علوم طبيعى راجع به
موجودات زمين و اجرام آسمانى استفاده مى شود، كه با آلات و ابزارهاى دقيق فنى كه در
قرون اخيره اختراع شده، كشف گرديده است، و در زمان هاى گذشته دانش بشرى از آن
بى اطلاع بود.
نمونه هايى از اقرار نويسندگان مسيحى غرب بر عظمت قرآن
شدّت تعصّب مسيحى ها در اروپا بر عليه اسلام و مسلمين به پايه اى رسيد كه بر عليه
مسلمين بسيج شده جنگ هاى صليبى را كه از بى رحمانه ترين و خونخوارترين جنگ هاى
تاريخ بشريّت است، به راه انداختند. با وجود اينچنين تعصب شديد، اعتراف به عظمت
قرآن كريم در نوشتار نويسندگان آنها ديده مى شود، شگفت آور است.
در "المعجزة الخالدة" سخن برخى از آنها را نقل كرده، چنين مى گويد:
ما در سابق سر فرود آوردن دشمنان قرآن از فصحاء عرب را، در برابر قرآن از باب
"الفضل ما شهدت به الاعداء" (فضيلت آن است كه دشمنان به آن شهادت دهند) متذكر شديم.
به خدا، كه چنين اقرارها از مردمانى كه نخوت و غرور بر آنان چيره شده، شگفت انگيز
است. چگونه مستكبران آنها به احكام قرآن سر فرود آوردند، و چگونه بزرگان آنها در
برابر برهان قرآن خضوع كردند، در حالى كه آن را از ميان دو لب مرد درس نخوانده
مستضعفى مى شنيدند.
تاريخ تكرار مى شود، امروز هم مى بينيم كه بازگو كنندگان فضيلت قرآن و عظمت آن، از
بزرگان مسيحى غرب هستند، كه در اوج نخوت، بلغاء و ادياء آنها بتفوّق قرآن كريم بر
هر كتاب، و اينكه قرآن يگانه جذاب عقل ها، و مدرسه حكمت، و صحيح ترين سخن، و مظهر
اعجاز، و بهترين دستور براى بشر و... است، اقرار دارند. كه هزارها حجّت و شاهد از
كلام هزارها تن از آنها براى حقانيت قرآن كريم وجود دارد.
پىنوشتها:
1 . البيان : ص 53
2 . اعلام الورى، تأليف ابوعلى طبرسى، ص 17-69 بيروت
3 . المعجزه: الخالده ص 24
4 . تفسيرالميران / ج 1 / ص 60
5 . البيان / ص 80