نيايش‌هاي سحرگاه 


  توصيه‌ها

1ـ سعي كنيم عاشقانه سحرپيشه باشيم هر چند دست رد بر سينه سحرخيزي كاسبانه نزده‌اند.

گر از دوست چشمت به احسان اوست                  تو در بند خويشي، نه در بند دوست

خــلاف طــريـقـت بــود  كــه   اولــيــا                   تــمــنــا   كــنــنــد از خـدا جــز خـدا[205]

2ـ حق تعالي را از اين نعمت سحرخيزي سپاس‌گزار باشيم.

هم تازه رويم هم خجل، هم شادمان هم تنگدل         كز عهد بيرون آمدن نتوانم اين انعام را[206]

3ـ نماز شب و اشك  و حال سحري، هديه خدا به جان‌هاي پذيرا و با استعداد است، نبايد معطل هر كسي بود.

نه هر عاشق تواند اشك ريزي               نه هر طالب تواند صبح خيزي

الهي، آدم شب كور كجا و عبد شكور كجا؟ كه شب كور شكور نباشد.[207]

من نه براي اين كه در بحث نماز شب حرفي را نوشته باشم، بلكه انصافا برخي از افراد در زندگي با رفتارهاي زشت و ناپسند و آلوده‌ شان آن چنان بر سر جان‌شان بلا آورده و خود را خفه كرده و مرده‌اند كه هيچ روزنه و اميدي نمي‌يابي.

«وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ  ؛ تو نمي‌تواني سخن خود را به انان كه در گور خفته‌اند برساني»[208]

«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا  ؛ آن (كتاب آسماني) جز ذكر و قران مبين نيست تا افرادي را كه زنده اند بيم دهد».[209]

هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق          بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد[210]

نقل است كه مرحوم علامه بحرالعلوم روزها به امور مراجعه كنندگان رسيدگي مي‌كرد و براي طلبه‌ها درس مي‌گفت و شب‌ها نيز به شيوه اهل بيت(عليهم‌السلام) از كوچه‌هاي نجف مي‌گذشت و دور از چشم مردم براي تهي‌دستان شهر غذا مي‌برد، تا اين كه طلبه‌ها با خبر شدند. علامه درس را تعطيل كرد، ولي دليل آن را نمي‌‌دانستند. از اين رو، مرحوم علامه زين العابدين سلماسي را كه به مرحوم علامه نزديك‌تر بود شفيع قرار دادند تا از استاد بپرسد كه چرا درس را تعطيل كرد؟

اين پرسش چند روز به تكرار از استاد پرسيده مي‌شد، ولي ايشان هيچ جوابي نمي‌داد، تا اين كه در يكي از روزها وقتي براي چندمين بار از استاد پرسيده شد، در پاسخ گفت:

من در نيمه‌هاي شب از كوچه‌هاي اين شهر مي‌گذرم، سزاوار نيست كه طلبه‌ها براي نماز شب بيدار نشوند و با خداي متعال مناجات نكنند؛ من شاگردي را كه سحرپيشه نباشد نمي‌خواهم.

و پس از اهتمام طلبه‌ها بر سحرخيزي بود كه حضرت استاد نيز درس را دوباره آغاز كرد.[211]

پــاسـبـان  حـرم  دل  شــده‌ام شــب هـمــه شـب                   بـو كـه سـيري   بـكند   آن   مه ناكاسته‌ام

خوش بسوز از غمش اي شمع كه امشب من نيز                به همين كار   كمر   بسته   و برخاسته‌ام

نقل است كه شهيد قدوسي شبي در مسجد گوهرشاد مي‌گفت: برايم بسيار ناگوار و دور از انتظار بود، وقتي شنيدم كه يكي از اساتيد مدرسه حقاني به نماز شب مقيد نيست. با او صحبت كردم، معلوم شد كه در شب، سبكي معده را رعايت نمي‌كند.[212]

الهي، شب پره را در شب، پرواز باشد و حسن را نباشد.[213]

الهي، توفيق شب‌خيزي و اشك‌ريزي به حسن ده.[214]

4ـ در تحصيل رقت قلب و نرم ساختن دل به ويژه از راه عبرت‌ها كوشا باشيم.

5ـ در زمستان بيداري‌مان بيش‌تر از سحرخيزي ما در تابستان باشد.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) مي‌فرمايد:

زمستان براي مؤمن فصل خوبي است؛ زيرا روزهاي آن را روزه مي‌گيرد و شب‌هاي دراز آن را به نماز مي‌ايستد.[215]

6ـ براي سحر شب‌هاي جمعه اهميت بيشتري قائل شويم كه بر شب‌ها و سحرهاي هفته، مزيت‌هاي فراواني دارد. چنان‌كه پيش‌تر يادآور شدم. حضرت يعقوب(عليه‌السلام) براي تحقق بخشي به درخواست پسران خود كه پس از برملا شدن درون‌شان از پدر خواسته بودند: اي پدر، براي ما از خداوند آمرزش بخواه، پدر آنان را به فرا رسيدن سحر شب جمعه حوالت داد.[216]

از امام صادق(عليه‌السلام) نيز روايت است كه:

از انجام گناه در شب جمعه برحذر باشيد كه دو برابر به حساب ايد و هم در اين شب (بيش‌تر) به عبادت بپردازيد كه آن نيز دو برابر شمارش شود.[217]

بانوان سحرخيز

از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايت است كه:

دخترم فاطمه (سرور زنان عالم از اولين تا آخرين‌شان است) هرگاه در محراب و در پيشگاه پروردگارش مي‌ايستد، نورش بر فرشتگان آسمان آشكار مي‌شود؛ چونان كه نور ستارگان بر اهل زمين، و (در هنگام) خداوند به ملائكه هم مي‌فرمايد: اي فرشتگانم، بنده‌ام فاطمه را بنگريد كه در پيشگاهم از ترس من، لرزان ايستاده است، من (نيز) به او روي كردم و  گواه باشيد كه شيعيانش را از آتش ايمن دارم.[218]

حضرت زينب(عليها‌السلام) با همه رنج‌ و محنت‌هاي پيش آمده در شام اسارت، هر چند مصيبت زده بود و غم هجرت برادر و غربت كربلا، دل و جانش را در هم مي‌فشرد و سوخته‌تر از خيمه‌هاي سوخته مي‌نمود، ولي باز سحرخيزي‌اش را ادامه داد و نماز شبش را نشسته برپا داشت. و چه پيام رسايي كه اين بانو در اهميت سحرخيزي و برپايي نماز شب به همه ابلاغ كرده است.

حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه‌السلام) كه از نماز شب و حال و حضور خواهرش زينب (عليهاالسلام) با خبر بود، در آخرين وداع خود از اهل خيام، خواهرش را فراخواند و از او خواست، جان خواهر، حسين را در نماز شبت فراموش نكن.[219]

امام حسين(عليه‌السلام) درباره دخترش فاطمه[220] فرمود: او در دينداري به گونه‌اي بود كه شب را به نماز مي‌گذراند.[221]

بانو نفيسه از نوادگان امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) و عروس امام صادق(عليه‌السلام) است، برادر زاده‌اش درباره او مي‌گويد: من چهل سال خدمتگزارش بودم، او در اين مدت همواره وقت سحر براي نماز شب بيدار بود.[222]

روايت است كه حضرت مسيح(عليه‌السلام) پس از مرگ مادرش مريم عذرا(عليها‌السلام) او را فراخواند و از مادرش پرسيد:

مادر، آيا ميل داري به دنيا بازگردي؟

مادر پاسخ گفت: آري، ولي براي برپاداشتن نماز در شب سرد و گرفتن روزه در روز گرم.

در زمان حضرت عيسي مسيح (عليه‌السلام) زني زندگي مي‌كرد كه بسيار شايسته بود و در عبادت خدا و اداي نماز در وقت آن، زياده اهتمام داشت. روزي مشغول پختن نان بود كه زمان اداي نماز فرا رسيد، او خميري را كه در تنور گذارده بود رها كرد و به نماز ايستاد، شيطان بر خاطرش در آويخت و به وسوسه او پرداخت كه:

«تا نماز را به پايان برساني نانت همه سوخته است».

ـ زن بي‌اعتنا در دل، او را پاسخ گفت: كه اگر هم نان بسوزد بهتر كه من در آتش دوزخ بسوزم.

ـ شيطان: پسرت در تنور مي‌سوزد.

ـ زن به دل گفت: اگر قضاي خدايي است كه پسرم در نمازم به آتش درافتد؛ من به قضاي او سر سپارم و از نماز دست برندارم و اگر نه كه او در نماز نگاهدار پسر من است.

در اين هنگام، همسرش به خانه درآمد و ديد زن، به نماز ايستاده و نان، سالم بر ديواره تنور و پسرش نيز بي‌هيچ سوزشي در آتش چونان كه در چمن زاري بازي مي‌كند.

شوهر در شگفت از  اين حادثه، پس از نماز همسرش او را از اين معجزه با خبر ساخت. زن به سجده افتاد و خداوند را سپاس گفت.

مرد، كودك را در آغوش گرفت و به نزد عيسي(عليه‌السلام) آمد و ماجرا را باز گفت.

عيسي(عليه‌السلام) فرمود: از همسر خود بپرس كه چه رازي با خداي تعالي داشت كه با او چنين معامله كرده است؟ اگر او مرد مي‌بود، به پيامبري برگزيده و جبرئيل بر او نازل مي‌شد.

مرد به خانه باز گشت و از همسر خويش، پرسش عيسي(عليه‌السلام) را باز پرسيد. زن پاسخ داد:

كار آخرت پيش گرفتم، كار دنيا را پس گذاردم، جز چند روزي در ماه، همواره به طهارت گذراندم، نمازم را در وقتش، بر هزار كار ديگرم مقدم داشتم. كينه و دشمني آنكه مرا دشنام مي‌داد و بر من جفا مي‌كرد دل دل نمي‌گرفتم. امورم را به خدا واگذار كردم. به قضاي او رضا دادم. فرمانش را بزرگ داشتم، با آفريده‌هايش مهربان بودم، نيازمندان و تهي‌دستان را هر چند اندك بخشيدم و هر سحر نماز شب را برپاداشتم.[223]

نقل است كه يكي از عرفا كنيزكي داشت و آن را به ديگران فروخت. چون پاسي از شب گذشت كنيزك از خواب برخاست و اهل خانه را به نماز شب فراخواند. همه در عجب شدند كه مگر صبح در آمده است؟

كنيزك گفت: نه، مگر شما فقط واجب به جا مي‌‌آوريد؟

گفتند: آري.

كنيزك صبح‌گاهان به نزد صاحب پيشين خود آمد و گفت: اي شيخ، مرا از اينان باز پس گير كه ايشان اهل سحر نيستند.[224]

يكي از بزرگان كنيزي داشت كه شب هنگام از نظر‌ها دور مي‌شد و كسي نمي‌دانست كه كجاست يا دير وقت به كجا مي‌رود. مولايش با خود انديشيد كه نكند او هرزه باشد. به همين خاطر بر ان شد كه او را بپايد. شبي خود را به خواب زد، ولي بيدار و مراقب رفتار كنيز، پاسي از شب گذشت كنيز در خانه را باز كرده از آن خارج شد. بي آن‌كه كنيزش خبردار شود، از پي او روانه شد، از كوچه‌ها گذر كرد تا اين كه به گورستاني رسيد، نزديك قبري خالي شد و در آن نشست و ذكر الله الله سر داد و گاه شنيده مي‌شد كه مي‌گفت: اي خدايي كه مرا دوست داري. ارباب از خود پرسيد: «او چگونه دانست خدا او را دوست دارد؟ من اين را به طور حتم از او خواهم پرسيد.» و گاه نيز با ديدن اين منظره زير لب مي‌گفت: بار خدايا! تو را از داشتن چنين كنيزي سپاس مي‌گويم.

صبح هنگام جريان شب پيش را براي كنيزش باز گفت و اظهار داشت: من تنها يك پرسش از تو دارم.

تو از كجا مي‌داني كه خدا تو را دوست دارد؟

كنيز: از آنجا كه مرا به هم نشيني با خود دعوت مي‌كند وگرنه من نيز مانند ديگران به خواب رفته بودم.

زني به حضور امام صادق(عليه‌السلام) رسيد و عرضه داشت:

اي پسر پيامبر خدا، شوهرم مرا دوست نمي‌دارد، چه كنم كه مهرم به جانش در آيد؟

امام فرمود: گاه سحر برخيز و نماز شب بخوان.

پس از چندي اين زن براي سپاس‌گزاري به خدمت امام رسيد. گفت: اكنون با عمل به دستور شما، شوهرم كسي را به اندازه من دوست ندارد.[225]