نسيم بيدارى
پاسخ هاي اهل سنت به شبهه هاي وهابيت

ابوسجاد اسحاقى

- ۲ -


مشرق سخن

ثانيه ها را مي شمارم ، ولي انگار پاي لنگ شده است . چه قدر زمان به كندي مي گذرد . چرا انتظار به سر نمي آيد . بارها و بارها حرم نبوي ، ائمه بقيع ( عليهم السلام ) و منزلگاه دوست ، مركز هستي را در صحيفه جانم به تماشا نشسته ام ، ولي اكنون كه قرار است به اين سفر معنوي بار يابم ، حسّ و حال ديگري دارم .

چگونه باور كنم كه بايد قبله ايمان را در مقابل ديدگانم ببينم و در هواي ملكوتي بيت الله نفس بكشم . هنوز گام برداشتن در تربت پاك مدينة النبي ( صلّي الله عليه وآله ) را رؤيا مي بينم . كوچه باغ هايي كه زماني جاي پاي بهترين انسان ها را نقشينه جان خود كرده ا ست . يعني زمان آن فرا رسيده تا مهمان پاك ترين و كامل ترين انسان از آغاز تا پايان خلقت گيتي باشم .

آيا گاه آن فرا رسيده است تا از پنجره مشبّك بقيع به آرامگاه ائمه بقيع خيره بمانم و آرام آرام ، اشك شوق و غربت بر گونه هايم جاري شود ، ولي نه ، انگار تا خانه دوست ، فاصله اي نيست . فقط چند روز ديگر مانده است .

مقدمات سفر را مرور مي كنم . از ساك و لباس و ديگر وسايل سفر ، همه چيز را برداشته ام . چه خوب است كه براي اطمينان بيشتر به افرادي مراجعه كنم كه پيش تر اين سفر روحاني را تجربه كرده اند . فكري به ذهنم مي رسد . بهتر است سراغ دوست شفيق و يار همراه و صاحب دلم بروم كه اين سفر روحاني را آزموده است و از او ره توشه برچينم .

نزديك اذان مغرب است . آواي آسماني كريمه قرآني از بلندگوهاي مسجد شنيده مي شود و عاشقان الله ، سبك بال ، با گام هايي استوار ، به سوي خانه خدا در حركتند . آنان با شنيدن دعوت به گفت و گو با خدا آن هم در خانه خود ، از دنيا و دل مشغولي هاي آن دست شسته اند و چون شهابي جهنده ، با هواهاي نفساني و موانع بازدارنده پا گذاشته و ره به خانه دوست سپرده اند .

با خود مي گويم حتماً بايد درميان نمازگزاران باشد . او را در چند قدمي ام حسّ مي كردم . وضو مي سازم . طهارت وضو تا تار و پود وجودم نفوذ مي كند . انگار در شبستان درونم ، چراغ معنويت روشن شده باشد .

ناگهان صدايي آشنا ، ضربان قلبم را در قفس تنم دو چندان مي سازد . همان كلام هميشگي و صميمانه ؛ سلام عليكم ، چگونه اي مؤمن ؟ با اشتياق به سوي محمد برمي گردم . انگار تمام دنيا را به من داده باشند . به راستي كه ديدار دوستان چه قدر آرامش بخش است . هر چند اشتياق زيادي به هم سخني با او دارم ، ولي حالش را مي شناسم و مي دانم در زمان عبادت و راز و نياز با خدا مي خواهد غريبه ها وارد نشوند . در اين حال ، سخن از دنيا و مافيها را نمي پسندد و مي خواهد به راه آسمان و ملكوت توجه كند . من هم روحيه و منشش را مي پسندم .

او كسي است كه پيش از نماز ، دل و جان را از عطر دل انگيز ذكر و مناجات و شميم روح بخش آيات الهي سرشار مي سازد . هر دو ، كتاب آسماني را با احترام برمي داريم . خالصانه ترين بوسه ها را نثارش مي كنيم و رو به قبله مي نشينيم .

خدايا ، تا نام قبله مي آيد ، دوباره تپش قلبم زياد مي شود . اصلاً دلم فرو مي ريزد . باز هم پرِ پرواز مي يابم و در آسمان خيال سير مي كنم . با خود مي گويم بايد چنان بايستم كه با قبله هم سو باشم . اگر خدا بخواهد ، به زودي ، قبله مسلمانان جهان را لمس مي كنم آن هم از نزديك نزديك . اشك شوق بر گونه هايم مي لغزد و گرمي آن را بر گونه هايم حس مي كنم .

محمد كتاب آسماني را گشوده است و با صدايي دل نشين ، قرآن مي خواند . انگار سوره مؤمنون است : ( الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَـشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ . . . ) ( 1 ) خدايا ، تحفه آسماني ام ، كدام رشته نور و هدايت است . كتاب زندگي را مي گشايم و سوره نور نصيبم مي شود :

( رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَـرَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَوةِ وَإِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَـرُ  ) ( 2 ) ؛ پاك مرداني كه
هيچ كسب و تجارتي ، آنان را از ياد خدا و به پا داشتن نماز و پرداختن زكات غافل نمي سازد و از روزي كه دل و ديده ها در آن روز حيران و مضطربند ، ترسان و هراسانند .

غرق در آيات الهي ام كه ناگهان نغمه ملكوتي اذان بر گنبد دوّار زمان مي پيچد . ترنّم آن ، آدمي را به بي كران آسمان ها مي برد و نمازگزاران در صفي يگانه ، برادرانه و هم دلانه ، به نماز و گفت و گو با ذات بي همتا دل مي سپارند و معراج جان را تجربه مي كنند . به امامت صالح ترين بندگان خدا ، نماز را به پايان مي بريم و پس از تسبيحات حضرت زهرا ( عليها السلام ) و دعاي فرج و دعاي هميشگي ، نمازگزاران مانند دانه هاي تسبيح از رشته جماعت جدا مي شوند و زمان گپي دوستانه فرا مي رسد . با آرامشي خاص ، پس از نماز به گفتوگوهاي صميمانه مي نشينيم .

محمد رو به من گفت :

« چه سعادتي ! مسافر ديار وحي شدي ؟ مي داني تا صاحب خانه نخواهد ، كسي را مهمان نمي كند ! خوب پس معلوم است خدا تو را دوست دارد ! مقدمات سفر را فراهم كردي ؟

گفتم : آري .

گفت : چه كار كردي ؟

گفتم : به توصيه دوستان و مجريان سفر حج ، آن چه لازم بود ، از لباس احرام و كتاب دعا و وسايل ديگر آماده كردم . حتي واكسيناسيون را هم انجام داده ام .

خنديد و گفت : معلوم است هنوز واكسن اصلي را نزده اي ؟ !

گفتم : واكسن اصلي يعني چه ؟

گفت : واكسن اعتقادي !

با تعجب گفتم : اين ديگه چه واكسني است ؟

گفت : تا زماني كه آدمي در معرض سؤال قرار نگيرد و آزمايش نشود ، از كمبودهاي دانسته هاي خود آگاه نيست . ببين « هادي ! تا زماني كه در ايرانيم و اطراف ما را برادراني هم فكر و هم عقيده گرفته اند ، به نقيصه هاي خود پي نمي بريم و حتي فكر مي كنيم به خوبي از درون مايه هاي مكتب تشيع آگاهيم . پس هيچ وقت به صورت جدّي و استدلالي ، به باورهاي مان نمي انديشيم و چون ضرورت ها را احساس نمي كنيم ، درباره آن ها تحقيق نمي كنيم .

متأسفانه بعضي از افراد حتي حساب كوتاهي هاي خود را براي يادگيري صحيح از مباني و اصول حقه مكتب تشيع فراموش مي كنند و هنگام رو به رو شدن با پرسش هاي مغالطه آميز كه هر يك از آن ها جواب هاي مستدل و منطقي دارند ، روحيه خود را مي بازند . پس دچار ترديد و تزلزل مي شوند و پيش خود با شتاب زدگي تصميم مي گيرند و فكر مي كنند كه نكند ما پاسخي برايشان نداشته باشيم . معمولاً كساني هم كه اين جرقه هاي پرسش را در ذهن زائران ايجاد مي كنند ، به سراغ افرادي مي روند كه كم ترين آگاهي را از مباني مكتب تشيع ندارند و زود قافيه را مي بازند . وهابيان اگر با فردي آگاه رو به رو شوند و بازخورد او را ببينند ، او را با خشونت مي رانند و مي گويند : شرك ، كفر ، بدعت ، كذب ، توقف نكن ، برو ، برو ، حج جاي بحث نيست برو مناسكت را بجا بيار و . . . . يكه خوردم . از درون احساس ضعف كردم . از بس كه در اشتياق زيارت بودم ، از چنين مسئله مهمي غفلت كرده بودم . من چه چيزي از مكتب تشيع مي دانم ؟ اگر در برابر پرسش هاي ريز و درشتي قرار بگيرم كه محمد مي گويد ، چه بگويم . چه كسي مقصر است ؟ چرا پايه هاي ديني بعضي ها آن گونه كه بايد و شايد ، استحكام لازم را ندارد و با كوچك ترين وزش پرسشي در هم مي ريزد . حتماً مقصر اصلي منم .

خدايا ، من چرا فقط شنونده معمولي بودم . چرا هيچ گاه در پي تحقيق چند و چوني مذهبم برنيامدم . چرا آن اندازه كه در پي تحكيم امور دنيايي از قبيل تثبيت و به دست آوردن مسكن و ماشين بودم ، به تحكيم اصول اعتقادي ام نپرداختم .

غرق در افكارم بودم كه محمد گفت : بدجوري به هم ريختي مؤمن !

گفتم : محمد ، چيزهايي به من گفتي كه هيچ گاه فكرش را نكرده بودم .

به راستي اگر در برابر پرسش هاي آنان قرار بگيرم ، چه پاسخي بدهم ؟ تازه دوستان و هم سفران هم انتظار دارند كه اطلاعات كامل تري نسبت به آنها داشته باشم . اصلاً مگه اونا چي مي پرسند ؟ افسوس كه آدمي دير به ضعف خود پي مي برد و فرصتي هم براي جبران نمي ماند ؟ !

محمد گفت : در اين قسمت با تو هم عقيده ام كه ، تا در فراز و فرودها قرار نگيريم ، به نقاط ضعف و قوّت خود پي نمي بريم . خوشا به حال آنان كه اين تلنگرها را از ياد نبرند و آن گاه كه فرصت لازم را يافتند ، در پي اصلاح خويش باشند .

البته اينكه مي گويي فرصت نداريم ، اشتباه است . هنوز نعمت عمر داريم و نور هدايت فرا راهمان روشن است ولي مشكل اينجاست كه متأسفانه ما از فرصت هاي طلايي بهره نمي گيريم و زود ضعف هاي مان را از ياد مي بريم و به كارهاي غير ضروري مشغول مي شويم تا زمان ديگري در موقعيت قرار گيريم و باز هم فرصت بخواهيم .

هادي ! يك چيز خيلي مهم است و آن اينكه براي جبران ضعف ها نبايد به انتظار فرداها نشست . بايد دم را غنيمت شمرد . از همين حالا بايد آغاز كرد . هنوز فرصت باقي است ، مي توان حداقل هاي لازم را براي سفر به دست آورد . هميشه جوينده يابنده است . بايد اهم و مهم كرد و به مسائل اساسي تر و پرسش هاي مهم تر بيانديشي . پرسش هايي را كه در اولويت دوم و سوم قرار دارند ، مي توان در برنامه هاي فردا قرار داد .

با خود انديشيدم كه محمد چه قدر متين و منطقي صحبت مي كند . به راستي كه دوستان خوب ، بهترين نعمت هايند . پيش خودم از داشتن چنين همراهي ، احساس غرور مي كردم .

پس به او گفتم : آقاي دكتر محمد ! پس مي تواني يك واكسن اعتقادي با دوز و مقدار پايين به من و همراهانم بزني . اگر محتوياتش زياد باشد ، پرده هاي مغزم متورم مي شود . همان طور كه در واكسن هاي معمولي با دوز اضافي هم ممكن است ورم بازوها پيش بيايد .

محمد خنديد و گفت : بذله گويي هايت را فراموش نكردي هادي ! خنده اش آرامش بيشتري به من بخشيد و گفتم : اي ناخداي امواج سهمگين پرسش ها ، كشتي وجودم را به ساحل امن و نجات هدايت كن ! اين بار سكوت كرد و گفت : هادي ، مسئله خيلي جدي است .

بايد بكوشيم مرواريدهاي درخشان آموزه هاي قرآني ، روايي ، تاريخي و . . . را به دست بياوريم و با تمام وجود ، آن را در اختيار ديگران قرار دهيم . اين آموزه ها را بايد از اهلش بياموزيم . در قرآن مجيد آمده : ( فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ) ( 3 ) و در كريمه ديگر آمده :

( فَإِن تَنَـزَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ) ( 4 ) ؛ و چون در چيزي
كارتان به گفت و گو و نزاع كشد ، به حكم خدا و رسول بازگرديد . اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، اين كار براي شما بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود .

دوست عزيز ، گاهي اشاره اي و كلامي از يك اهل فن ، دريچه هايي از نور و معرفت به روي آدمي مي گشايد كه سال ها جست و جوي انفرادي ، اين دستاورد را ندارد .

آنچه مرا به سوي اين عالمان و كتاب هاي گران سنگ شان كشانيد ، سكوت و حتي گاهي وازدگي بعضي از همراهان سفر بود .

چه بسيار كساني كه با شنيدن يك پرسش يا شبهه بدون اينكه كوچك ترين اطلاعاتي از مباني ديني خود داشته باشند ، احساس ضعف مي كردند .

سپس آن گاه كه آن استاد معنوي كاروان ، محقق و روحاني بيدار و آگاه با اشاره اي كوتاه از اطلاعات جامع خود ، پاسخ شان مي داد ، دوباره نور اميد و باورمندي را در چهره شان مي ديدم .

به همين دليل ، با خود فكر كردم با وجود اين همه شخصيت ها و مراكز اعتقادي در جمهوري اسلامي ايران ، چرا بايد اين قدر از مكتب خود بي خبر باشم ؟ تازه بي خبري و كوتاهي خود را هم به حساب كاستي مكتب تشيع مي گذاريم . چرا بايد من به عنوان يك سرباز مكتب تشيع ، به علوم نوراني اهل بيت ( عليهم السلام ) تجهيز نشوم ؟

با خود گفتم اگر آن روحاني با ما نبود ، چه اتفاقي مي افتاد ؟

از اين رو ، پس از بازگشت از سفر حج ، عزمم را جزم كردم و اطلاعات لازم را تا آنجا كه توانستم ، از گوشه و كنار به دست آوردم و به بي ريشه گي و بي اساس بودن آن شبهه ها پي بردم .

نمي داني چه قدر برايم لذّت بخش و افتخار آفرين است كه از فرزندان و پيروان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام ) هستم و از پايه هاي اعتقادي مستحكمي برخوردارم . مانند كوهي راسخم و چون بيدي نيستم كه به هر بادي بلرزم و به هر صدايي كه از گوشه و كنار مي شنوم ، پاسخ مثبت دهم .

گفتم : محمد ! من چند روز ديگر بايد ره سپار سفر معنوي حج شوم . تا امروز به اين مسأله مهم نينديشيده بودم . با صحبت هايت ، به ضرورت تحقيق و تفحّص رسيدم . پس از بازگشت از سفر حج ، حتماً به طور جدي اين امر را پي گيري مي كنم ، ولي الآن چه كمكي مي تواني بكني ؟

گفت : فكر مي كنم بايد مانند بيماري كه نياز به مسكن دارد ، مهم ترين پرسش هاي مطرح وهابيت را با هم بررسي كنيم و بررسي تفصيلي و تحليلي را به بازگشت تو از سفر موكول كنيم .

بايد بداني وهابيان در سفر حج از گوشه و كنار ، پرسش هايي را براي ترديدافكني در اذهان حاجيان ايجاد مي كنند و جالب است كه ادعاي بازگشت به فرهنگ اصيل اسلامي را هم دارند ، در حالي كه كار اصلي شان ، مخدوش كردن مكتب اهل بيت ( عليهم السلام ) است . دشمنان اهل بيت ( عليهم السلام ) در اين مورد سرمايه گذاري بي سابقه اي كرده اند .

آنان عناصر معلوم الحال را در اطراف و اكناف حرم نبوي و قبرستان بقيع به كار مي گيرند تا به شبهه افكني ميان زائران بپردازند و كنار بيت الله و حتي در مقام پاسخ گويي نيز صداي حق و حقيت را خاموش كنند . امروزه آنان از نشر آثار فرهنگي به صورت مكتوب و الكترونيك به شدت سود مي برند ، به گونه اي كه تنها هشت ميليون نسخه از كتاب « الشيعه و التصحيح » در خرطوم ، پايتخت سودان و دو ميليون در نقاط ديگر آن كشور چاپ و پخش كرده اند . افرادي كه در اين راستا فعالند ، مي گويند هم اينك چهل هزار پايگاه اينترنتي به تبليغ وهابيت مشغول است و تا كنون ده هزار عنوان كتاب و جزوه بر ضد تشيع در جهان منتشر شده است كه شمارگان برخي از آن ها ميليوني است .

بايد بگويم مكتب سلفي گري كه ريشه اصلي وهابيت است ، ابتدا در قرن چهارم به دست احمد بن حنبل و سپس در قرن هشتم به وسيله ابن تيميّه حرّاني دمشقي حنبلي گسترش يافت . وي به دليل افكار انحرافي اش ، چهار بار به زندان رفت و بزرگان اهل سنّت از مذاهب گوناگون نيز به او انتقاد داشتند و او را تكفير كردند . نظر علماي اهل سنت نيز در اين باره شنيدني است :

1 ـ تقي الدين السبكي : از بزرگان شافعي ( 5 ) ؛

2 ـ محمد بن محمد بن عثمان ذهبي : تاريخ نگار و رجال شناس بزرگ و مورد احترام اهل سنت و شاگرد ابن تيميّه كه رساله اي به نام « بيان زغل العلم و الطلب » در ردّ وي نگاشته و با تأسف شديد درباره آرا و افكار ابن تيميّه سخن مي گويد . ( 6 )

3 ـ ابن حجر هيتمي : ابن تيميّه را بنده اي مي داند كه خدا او را خوار و گمراه و كور كرده است . ( 7 )

4 ـ قاضي القضاة تاج الدين السبكي : ابن تيميّه او را زيان زننده به علما مي داند و مي گويد : وي شاگردانش را به پرتگاه دوزخ برده است . ( 8 )

5 ـ علامه تقي الدين الحصني : ابن تيميّه را انساني مي داند كه در دلش بيماري و انحراف و فتنه جويي است . ( 9 )

6 ـ ابن حجر عسقلاني : شارح صحيح بخاري وي را امير حديث مي شناسد ، به دادخواهي از احاديث و شخصيت امام علي ( عليه السلام ) برخاسته است و درباره ابن تيميّه كه عفت كلام را رعايت نمي كند و به ردّ احاديث صحيح معروف مي پردازد ، مي نويسد :

« وي بسياري از احاديث معتبر را رد و در توهين و ناسزاگويي به افراد ( مانند علامه حلي كه هم عصر ابن تيميّه است و كنيه وي ابن مطهر است ، ولي ابن تيميّه او را ابن متنجس مي خواند ) آن قدر افراط مي كند كه در مواردي موجب تنقيص علي ابن ابي طالب مي شود . » ( 10 )

7 ـ آلوسي ، صاحب تفسير نيز ابن تيميه را منحرف و همان ديدگاه ابن حجر را درباره افراط گري هاي وي در ناسزاگويي مي آورد . ( 11 )

اينها را گفتم تا بداني كه حساب وهابيت را از فرقه هاي اهل سنت مانند شافعي ، حنبلي ، حنفي و مالكي جدا كنيم . اين فرقه ، تافته اي جدابافته است كه با قرار دادن خود در صفوف اهل سنت ، نه تنها خود به شيعه مي تازد ، بلكه وانمود مي كند همه دنياي اسلام و اهل سنت يك طرفند و مكتب تشيع در طرف ديگر . اين در حالي است كه در واقع ، خود وهابيت وصله نامبارك و ناچسب جهان اسلام است .

چگونه وهابيت مي تواند هماهنگ با مذاهب اربعه اهل سنت باشد ، در حالي كه پافشاري ابن تيميّه بر موضع باطل خود در برابر حق سبب شد تا قضات هر چهار مذهب ، حكم دستگيري و زندان كردن او را صادر كنند .

به گفته ابن كثير ، ابن تيميّه در روز پنج شنبه 22 رجب سال 720 هـ . ق . به دليل صدور فتواهايي خارج از مباني مذاهب اسلامي به دارالسعادة احضار شد . قضات هر چهار مذهب شافعي ، حنبلي ، حنفي و مالكي ، او را نكوهش و به زندان محكوم كردند . او در دوم محرم 721هـ . ق . از زندان آزاد شد . با اين حال ، سرانجام نيز در سال 728هـ . ق در زندان درگذشت . شوكاني مي گويد :

« پس از زنداني شدن ابن تيميه ، بر اساس فتواي قاضي مالكي دمشقي كه حكم به كفر او داده بود ، در دمشق ندا در دادند كه هر كس داراي عقايد ابن تيميّه باشد ، خون و مالش حلال است . » ( 12 )

هادي : محمد مي تواني كمي بيشتر درباره تاريخچه و چگونگي پيدايش اين فرقه توضيح بدهي ؟

محمد : بهتر است نظر يكي از علما را برايت بگويم . محمد بن ابوزهره مي نويسد :

« مقصود از سلفيه كساني هستند كه در قرن چهارم هجري ظاهر شدند . آنان تابع احمد بن حنبل بودند و گمان مي كردند تمام آراي شان به احمد بن حنبل منتهي مي گردد ؛ كسي كه عقيده سلف را زنده كرد و براي آن جهاد كرد . آن گاه در قرن هفتم هجري شيخ الاسلام ابن تيميّه مردم را به اين روش دعوت كرد و با اضافه كردن مسائلي به آن ، مردم عصرش را به تفكر واداشت . آن گاه در قرن دوازدهم آراي او در جزيرة العرب به دست محمد بن عبدالوهاب احيا شد كه تا كنون وهابيان آن را زنده نگه داشته اند . » ( 13 )

در حقيقت بايد گفت محمد بن عبدالوهاب ، يكي از عالمان حنبلي قرن دوازدهم است كه مسلك وهابيت را پايه گذاري كرد و وهابيت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است . او در سال 1115 هـ . ق . در شهر عُيينه واقع در صحراي نجد عربستان چشم به جهان گشود ( 14 ) و در سال 1206هـ . ق . ديده از جهان فرو بست . ( 15 )

پدرش ، عبدالوهاب از عالمان حنبلي و مورد احترام مردم و قاضي شهر عيينه بود . محمد در آغاز از محضر جمعي از عالمان مكه و مدينه بهره برد ، ولي در همان زمان ، مطالبي بر زبان او جاري مي شد كه استادان و علماي صالح نسبت به آينده او بدبين بودند . آنان پيش بيني مي كردند اين شخص گمراه در آينده مردم را نيز به گمراهي خواهد كشيد . وي در جواني به مطالعه زندگينامه مدعيان نبوت مانند مسيلمه كذاب ، سجاج ، اسود عنسي و طليعه اسدي علاقه خاصي داشت . ( 16 )

اين مطالب نشان مي دهد كه او از همان آغاز ، دنبال شهرت و مقام بود . به همين دليل ، پدرش از او راضي نبود و پيوسته او را سرزنش مي كرد و مردم را از او برحذر مي داشت . حتي بردارش ، سليمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وي بود و سخنان او را باطل مي دانست . سليمان در ردّ انديشه برادرش كتابي نوشت كه اولين كتاب در ردّ وهابيت است .

گفتم : چه جالب ! اگر اطلاعات بيشتري از اين شخصيت داري ، برايم بگو . ممنون مي شوم .

محمد : خوب گرفتي او شخصيت اثرگذاري بود ، محمد بن عبدالوهاب بر اثر فشارهاي عالمان و استادان خود ، سرزمين پدري اش را ترك كرد و به بصره رفت . در آنجا با مستر همفر ، جاسوس مشهور انگليسي آشنا شد . آرام آرام دوستي بين آنان پررنگ تر شد تا جايي كه هميشه با هم غذا مي خوردند و در يك اتاق استيجاري كه اجاره بهاي آن را همفر مي پرداخت ، زندگي مي كردند . همفر درباره چگونگي آشنايي خود با پسر عبدالوهاب مي نويسد :

« بعد از رسيدن به بصره ، مدتي در مسجدي اقامت گزيدم و سپس به دنبال مكان مناسب و كار بودم . با نجاري قرار گذاشتم كه در دكان او كار كنم . نجار ، مرد مهربان و شريفي بود و با من مانند فرزند خود رفتار مي كرد . اسمش ، عبدالرضا ، شيعه و ايراني و از اهل خراسان بود كه در بصره مقيم شده بود . من از فرصت استفاده كردم و نزد او زبان فارسي آموختم . شيعيان و ايراني هاي مقيم بصره هر روز ، هنگام عصر ، در دكان او اجتماع مي كردند و درباره امور اقتصادي و سياسي سخن مي گفتند . در بين جمعيتي كه در اين دكان رفت و آمد مي كردند ، جواني را در لباس طلاب علوم ديني ديدم كه لغات سه گانه ( عربي ، تركي و فارسي ) را به خوبي مي دانست . اسمش محمد بن عبدالوهاب بود ؛ جواني بلندپرواز و عصباني كه با حكومت عثماني سخت مخالف بود . جهت دوستي او با صاحب دكان ( عبدالرضا ) اين بود كه هر دو نسبت به دولت عثماني بدبين بودند .

وي جواني آزادي خواه بود و هيچ گونه تعصبي در سني گري و شيعه گري نداشت و به مذاهب چهارگانه هم چندان پاي بند نبود . مي گفت اين مذاهب را خدا نازل نكرده است .

خلاصه پس از مدتي آشنايي و مراوده با او ، بدين نتيجه رسيدم كه محمد بن عبدالوهاب ، فرد شايسته اي براي اجراي مقاصد بريتانيا در منطقه مي تواند باشد . او حس بي باكي و بلند پروازي ،

جاه طلبي ، غرور و دشمني با علما و مراجع اسلام و رأي مستقل از نظر فهم از قرآن و حديث داشت و به هيچ يك از رهبران مذاهب ، حتي نسبت به خلفاي چهارگانه هم اعتقاد و اعتنايي نداشت .

اين موارد از بزرگترين نقطه ضعف هاي او بود كه مي توانست مورد استفاده ما قرار بگيرد و اين امكان را به وجود مي آورد كه از طريق او مأموريت خود را در اجتماع مسلمانان عملي كنيم .

بدين ترتيب ، هر چه مي توانستم ، رابطه ام را با پسر عبدالوهاب محكم كردم و همواره به او تلقين مي كردم كه اگر تو در زمان پيامبر بودي ، آن حضرت حتماً تو را جانشين خود قرار مي داد . همواره به او گوشزد مي كردم كه آرزومنديم خداوند به دست تو اسلام را تجديد كند و تو تنها نجات بخشي هستي كه مي تواني اسلام را از اين سقوط و انحطاط خلاص كني . » ( 17 )

در سال 1143 زمان بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد بود كه بر اساس يك موافقت نامه سرّي بين انگليس و او مقرر شد با كمك مالي و نظامي اين اهداف به تدريج محقق شود . اين اهداف عبارت بود از :

1 . تكفير تمام مسلمانان و حلال كردن قتل آنان و غارت اموال شان و هتك ناموس و فروختن آنان در بازار برده فروشان ، برده ساختن مردان و كنيز گرفتن زنان ؛

2 . نابود كردن « كعبه » به نام اينكه جزو آثار بت پرستي است و مانع شدن مردم از حج و تحريك عشاير و قبايل به غارت قافله هاي حجاج و كشتن آنان ؛

3 . كوشش براي ايجاد روح نافرماني نسبت به خليفه عثماني ، تحريك مردم براي جنگيدن با او و تجهيز لشكرهايي براي اين منظور ، مبارزه با شريف هاي حجاز با تمام وسايل ممكن و كاستن از نفوذ آنان ؛

4 ـ ويران ساختن قبه ها و ضريح ها و اماكن مقدسه و مورد احترام مسلمانان در مكه و مدينه و ديگر سرزمين هاي اسلامي به نام مبارزه با آثار بت پرستي و شرك و اهانت كردن به شخصيت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و خلفاي او و بزرگان اسلام ؛

5 . ايجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهاي اسلامي ؛

6 . انتشار قرآني با كاهش ها و افزايش هاي دل خواه بر اساس احاديثي تحريف شده .

در طول اين سفر ، همفر به عنوان غلام شيخ محمد ، سايه به سايه همراه او بود و وي را براي اجراي دستورها تشويق مي كرد . وي دو سال مجدانه تلاش كرد تا اينكه وزارت مستعمرات بريتانيا يكي از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همكاري و پشتيباني با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت . ( 18 )

با درگدشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 هـ . ق ، وي دعوت خود را ابتدا ميان مردم حريمله آشكار ساخت كه نزديك بود خونش ريخته شود . ناچار به زادگاه خود عيينه بازگشت و خواسته هاي خود را با امير آنجا ، عثمان بن احمد بن معمر مطرح كرد . عثمان دعوتش را پذيرفت و براي استحكام پيمان ، خواهر خود را به عقد وي درآورد . در آن عصر ، در اطراف شهر عيينه پر از مساجد و زيارتگاه هاي صحابه و اولياء الله بود . از جمله قبر زيد بن خطاب ـ برادر عمر ـ كه مردم آن ديار به آن احترام مي گذاشتند . محمد بن عبدالوهاب با شماري از سربازان عثمان بن معمر به آنجا حمله و آن را با خاك يكسان كرد . در پي اعتراض و قيام مردم ، عثمان بن معمر ، شيخ عبدالوهاب را بيرون كرد و او در سال 1160 منطقه درعيه ؛ يعني زادگاه مسيلمه كذّاب را براي سكونت برگزيد .

او پس از ورود به درعيه ، با محمد بن سعود ، نياي خاندان سعودي و امير اين منطقه تماس گرفت و همانند پيمان امير عيينه را با وي منعقد كرد . ابن سعود دو شرط گذاشت : نخست اينكه پس از موفقيت و كشورگشايي ، ما را ترك نكني .

دوم اينكه در فصل رسيدن ميوه ها ، مالياتي را كه از مردم مي گيريم ، تحريم نكني .

عبدالوهاب گفت : تو را با ديگري عوض نمي كنم و خدا در فتوحاتي كه نصيب ما مي كند ، غنايمي قرار خواهد داد كه تو را از اين ماليات ناچيز بي نياز مي سازد . ( 19 )

امير درعيه براي تحكيم روابط دو خانواده ، دختر شيخ را به ازدواج فرزند خود ، عبدالعزيز درآورد و بدين گونه پيوند خانوادگي ميان آن دو برقرار شد . اين رابطه تا كنون نيز در شعاع گسترده تري ادامه يافته است . ( 20 ) پس از اين پيمان ، محمد بن عبدالوهاب به رؤساي قبايل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند . برخي پيروي كردند و گروهي نيز اعتنايي نكردند . پس شيخ با عنوان جهاد عليه كفر و شرك و بدعت گذاران ، به كمك ابن سعود ، لشكري تشكيل داد و عليه مسلمانان قيام كرد . او با حمله به شهرها و روستاهاي مسلمان نشين ، مردم را به خاك و خون كشيد و اموال آنها را به عنوان غنايم جنگي غارت كرد . ( 21 )

بدين ترتيب ، فرقه وهابيت با حمله به كساني شكل گرفت كه گوينده « لا اله الاّ الله و محمّد رسول الله » بودند .

آنان براي تبرئه خود ، به بهانه هاي واهي همچون اعتقاد به توسل ، شفاعت ، زيارت ، برپايي عزاداري ، اعتقاد به ارتداد صحابه ، نذر ، ازدواج موقت ، رجعت ، ساختن بنا بر قبور و مانند آن ، شيعيان را از دين ، خارج مي دانند و حكم به قتل آنان مي دهند .

همانطور كه گفتم اين فرافكني ها تنها براي منحرف كردن پيروان اهل سنت از توجه به عقايد باطل وهابيت است .

آنان مي كوشند با ايجاد بغض نسبت به شيعيان كه آنها را رافضي مي خوانند ، در حال حاضر ، خود را برادر خوانده اهل سنت قلمداد كنند .

هادي : باور كنيد اين مطالب براي من بسيار تازگي داشت به ويژه شخصيت شناسي محمد بن عبدالوهّاب ، دست هاي پنهان دشمن و اختلاف بين مذاهب اربعه و وهابيت . فكر مي كردم وهابيت و اهل سنت در يك طرف قرار دارند ، ولي نكته اي كه اشاره كردي ، آن هم عقايد خاص ابن تيميّه و وهابيت است . مي تواني چند مورد از اختلافات اهل سنت را با فرقه وهابيت برايم بازگو كني تا بتوانم تفاوت هاي آنها را واقعي تر درك كنم ؟

بسياري از حاجيان مثل شما فكر مي كنند . بايد دانست كه بين عقايد وهابيت و اهل سنت تفاوت هاي بسياري وجود دارد همان طور كه مي داني ، در اين فرصت كم به صورت تفصيلي نمي توان به آن پرداخت .

به چند مورد خاص اشاره مي كنم تا ان شاء الله وقتي از سفر برگشتي ، بيشتر با هم گپ بزنيم . شايد مهم ترين اختلاف نظرها در اين موارد باشد .

اول : از نظر وهابي ها ، هر گاه كسي شهادتين را بر زبان جاري كند ، ولي بدان عمل نكند ، ارزشي ندارد و چنين كسي كافر و مشرك است و خون و مال او حلال است . در مقابل ، همه مسلمانان معتقدند كه هر كس شهادتين را بر

زبان جاري كند ، مال و خونش محفوظ و محترم است . ( 22 )

دوم : وهابيان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقليد از مذاهب چهار گانه را لازم نمي دانند . و بر خلاف آن مذاهب اجتهاد مي كنند . آنان مي خواهند بر اساس برداشت هاي خود ، مطالبي بگويند كه اگر به اصل اجتهاد متوسل شوند ، امكان طرح اين نظريه هاي تندروانه وجود ندارد . محمد بن اسماعيل صنعاني و يكي از بنيان گذاران مذهب وهابيت كه در دوره ابن عبدالوهاب مي زيست ، در كتاب « تطهير الاعتقاد » مي نويسد :

« فقهاي مذاهب اربعه ، اجتهاد بر خلاف آن مذاهب را جايز نمي شمارند ، ولي اين سخني است نادرست كه جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمي گشايد . » ( 23 )

سوم : وهابي ها با استدلال به ظاهر برخي آيات و روايات ، جسم و جهت براي خداوند اثبات مي كنند و به رؤيت حسي خداوند قائلند . ( 24 ) در مقابل ، علماي اهل سنت ، اعتقاد به تجسم خدا و رؤيت حسي خداوند را جايز نمي دانند . ( 25 )

چهارم : محمد بن عبدالوهاب معتقد بود همه اعمال مسلمانان به حد شرك رسيده است . از اين رو ، مسلمانان سني و شيعي را كه ديدگاه هاي او را قبول نداشتند ، تكفير مي كرد . اين در حالي است كه ائمه اهل سنت به ويژه ابوحنيفه ، تكفير اهل قبله را جايز نمي شمارند .

پنجم : آنان فضايل انبيا و اولياي الهي را انكار مي كنند . از نظر وهابي ها نه عيسي بن مريم مي تواند بيماري را با اذن خدا شفا دهد و نه آصف بن برخيا مي تواند تخت بلقيس را حاضر كند . و نه سليمان فهم و درك زبان مورچه ها را دارد و نه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مي تواند از آينده ( غيب ) خبر دهد . ( 26 ) ديگر مسلمانان با توجه به آيات قرآن كه در اين زمينه ها وارد شده است ، همه اين موارد را قبول دارند . ( 27 )

هادي : درباره مواردي كه ممكن است در طول سفر با آنها رو به رو شويم و با فرقه وهابيت ، تفاوت نظر داريم كمي توضيح بده . در سخنراني هاي داخل كاروان درباره مخالفت وهابيت با زيارت ، نذر و توسل و شفاعت و عزاداري و ساخت بنا بر قبور چيزهايي شنيده ام .

درباره اين چيزها كمي بيشتر توضيح بده و بگو آيا ديگر مذاهب نيز با آنها هم عقيده اند يا خير ؟

محمد : خوب گفتي . اين ها از مواردي است كه خواه ناخواه در مسير سفر با آن رو به رو مي شويد ، ولي بدانيد كه اين مخالفت تنها از سوي وهابيان است و فرقه هاي ديگر با آن موافق نيستند . اگر به نظريه ها و مكتوبات اهل سنت و فرقه افراطي وهابيت توجه كنيم ، مي بينيم :

1 . وهابيان زيارت قبر انبيا و اوليا و سفر به قصد زيارت قبور آن بزرگواران را حرام مي دانند ، ولي مذاهب چهارگانه بالاترين ثواب را براي زيارت قبر نبي و مسافرت براي آن قائلند . ( 28 )

2 . از نظر وهابي ها ، سوگند دادن خداوند به حق مقام اوليا حرام و موجب شرك است ، ولي حنفي ها و شافعي ها اين امر را مكروه ( نه حرام و نه شرك ) مي دانند . ( 29 )

3 . وهابي ها نذر براي مردگان و اهل قبور و اوليا را شرك مي دانند ، در حالي كه اهل سنت مي گويند اگر نذر براي بت نباشد ، لازم الوفا است . ( 30 )

4 . از نظر وهابيت ، توسل ، شفاعت ، تبرّك جستن به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، استغاثه و طلب حاجت از پيامبران و اوليا و جشن گرفتن ميلاد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) جايز نيست ، ولي تمام اهل سنت اينها را جايز مي دانند .

5 . وهابي ها گريه بر ميت را جايز نمي دانند ، ولي گروه شافعي قائل به جواز و حنابله قائل به مباح بودن هستند . ( 31 )

6 . وهابي ها ساخت بنا بر روي قبرها را حرام ، ولي اهل سنت آن را مكروه مي دانند . ( 32 )

7 . از نظر وهابي ها ، عزاداري براي مردگان حرام است ، ولي از نظر اهل سنت ، تا سه روز مستحب و پس از آن ، مكروه است . ( 33 )

پس همان گونه كه مي بيني ، اختلافات فاحشي بين وهابيت و اهل سنت وجود دارد .

ـ هادي : من شنيدم وهابي ها خيلي زود به ديگر مسلمانان حكم تكفير مي دهند و عملشان را بدعت مي دانند . چرا اين كار را مي كنند و از نظر آنها چه چيزهايي بدعت است ؟

ـ محمد : در آيين وهابيت ، هر چيزي كه با افكار آنان تطبيق نكند ، آن را بدعت و شرك مي دانند و بي درنگ حكم به تكفير مي دهند .

براي مثال :

1 . سجده بر تربت بدعت است . صالح فوزان ، عضو هيأت افتاي سعودي مي نويسد :

« سجده بر تربت اوليا اگر به قصد تبرّك و تقرّب به اوليا باشد ، شرك اكبر محسوب مي شود و اگر مقصود ، تقرّب به خداوند متعال باشد ، با اعتقاد به اين كه اين تربت همانند زمين مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجدالأقصي فضيلت دارد ، بدعت در دين به شمار مي رود . ( 34 )

2 . برگزاري مراسم ميلاد حضرت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بدعت است : بن باز ، مفتي اعظم سعودي مي نويسد :

« مراسم ميلاد پيامبر گرامي جايز نيست ؛ چون بدعت در دين محسوب مي شود . رسول گرامي و خلفاي راشدين و صحابه حضرت و ديگر تابعين ، چنين مراسمي انجام نمي داده اند . » ( 35 )

3 . برگزاري مراسم سوگواري پيامبران و صالحان بدعت است .

فتواي هيئت دايم افتاي سعودي در پاسخ به پرسش درباره مراسم سوگواري مي نويسد :

« مراسم سوگواري براي پيامبران و صالحان و همچنين مراسم بزرگداشت آنان جايز نيست و بدعت در دين و شرك به حساب مي آيد . » ( 36 )

4 . جشن تولد نوزادان و سالگرد ازدواج بدعت است .

شيخ عثيمين از نويسندگان و فعّالان گروه وهّابيّت مي نويسد :

« برپايي مراسم جشن تولد براي اطفال از عادات و سنّت هاي اسلامي نيست ، بلكه از دشمنان به ارث برده شده است . رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است هر كس همانند ديگران شود ، از آنان محسوب مي گردد . » ( 37 )

هيئت دائم افتاي سعودي در پاسخ به پرسشي درباره مراسم جشن تولّد مي نويسد :

« و اعياد المواليد نوع من العبادات المحدثة في دين الله فلا يجوز عملها لأيّ من النّاس مهما كان مقامه أو دوره في الحياة » ؛ ( 38 ) « جشن تولد ( ولادت ) بدعت در دين محسوب مي شود و براي هيچ فردي جايز نيست ، هر چند از شخصيت هاي برجسته جامعه و داراي موقعيت ممتاز باشد . »

هيئت افتايي كه اين گونه سخت گيري مي كند ، با كمال شگفتي در رابطه با برپايي مراسم جشن هاي دولتي مي نويسد :

« اگر مقصود از مراسم برگزاري عيد به خاطر مصلحت ملّت و تنظيم امور كشور صورت پذيرد ، همانند هفته پليس و شروع سال تحصيلي و گردهم آيي كارمندان دولتي و امثال آنها كه قصد تقرّب و عبادت در آن نيست ، مانعي ندارد و شامل نهي پيامبر ـ « من أحدث في امرنا ما ليس منه فهو ردّ ؛ هر كس در دستورهاي ديني ما چيزي بيفزايد ، مردود است » ـ نمي شود . » ( 39 )

خواننده محترم شايد بتواند ميان برگزاري مراسم ولادت ائمه يا جشن تولد و مانند آن با ديگر جشن هاي مراسم دولتي ، كه هر دو بدون قصد تقرّب و عبادت انجام مي شود ، تفاوتي بيابد ، جز اين كه فعل اول را شيعيان انجام مي دهند .

5 . دعا كردن در كنار قبر رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به قصد اجابت ، بدعت است .

شيخ صالح فوزان ، عضو هيئت افتاي سعودي مي نويسد :

« رفت و آمد زياد كنار قبر رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و نشستن در آنجا و سلام گفتن به حضرت ، بدعت به شمار مي آيد و همچنين دعا كردن به اين نيّت كه شايد در آنجا به اجابت برسد ، از بدعت ها به حساب مي آيد . ( 40 )

6 . دست كشيدن به پرده كعبه بدعت است .

شيخ عثيمين از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد :

« التبرّك بثوب الكعبة و التمسّح به من البدع لأنّ ذلك لم يرد عن النبي ( صلّي الله عليه وآله ) ( 41 ) ؛ تبرّك جستن به پرده كعبه و دست كشيدن به آن بدعت به شمار مي رود ؛ چون از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) دستوري در اين باره نرسيده است . »

7 . اهداي ثواب نماز و قرآن به رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و مردگان بدعت است .

لجنه دائم افتاي سعودي مي نويسد :

« لايجوز أن تهب ثواب ماصلّيت للميّت بل هو بدعة لأنّه لم يثبت عن النبي ( صلّي الله عليه وآله ) و لا عن الصحابة رضي الله عنهم ( 42 ) ؛ هديه كردن ثواب نماز به ميّت بدعت است ، چون از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحاب در اين باره چيزي نرسيده است . »

همچنين لجنه دائمي مي نويسد :

« لا يجوز إهدا الثواب للرسول ( صلّي الله عليه وآله ) و لا ختم القرآن و لا غيره لأن السلف الصالح من الصحابة به رضي الله عنهم و من بعدهم لم يفعلوا ذلك و العبادات توقيفيّة ( 43 ) ؛ همچنين اهداي ثواب و ختم قرآن براي رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) جايز نيست ؛ چون اصحاب پيامبر و ديگران چنين كاري نكرده اند . »

8 . قرائت قرآن براي ميّت بدعت است .

شيخ عثيمين از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد :

« اجتماع نزد مصيبت ديده و همچنين خواندن قرآن براي ميّت و توزيع خرما و گوشت از بدعت هايي است كه بايد از آن خودداري كرد ، چون اين كار سبب نوحه سرايي و گريه و حزن داغ ديدگان مي شود و تلخي مصيبت براي هميشه در قلب آنان مي ماند . من اين گونه افراد را نصيحت مي كنم كه از اين كار دست بردارند و توبه كنند . » ( 44 )

9 . قرائت قرآن و دعا به صورت دسته جمعي بدعت است :

لجنه دائم افتاي سعودي نوشته است :

« قرائت قرآن و همچنين خواندن دعا به صورت دسته جمعي پس از هر نماز بدعت است . » ( 45 )

10 . آغاز كردن جلسات با آيات قرآن بدعت است .

شيخ عثيمين مي نويسد :

« إتّخاذ افتتاح الندوات و المحاضرات بآيات من القرآن دائماً كانّها سنّة مشروعة فهذا لاينبغي ( 46 ) ؛ آغاز كردن جلسات و سخنراني ها با آيات قرآن به صورت دائم در شرع وارد نشده است و شايسته نيست . »

11 . ذكر با تسبيح بدعت است .

بن باز مفتي اعظم سعودي مي نويسد :

« ذكر گفتن با تسبيح در شرع مطهّر وارد نشده است ، بهتر است به جاي تسبيح ، با انگشتان دست ذكر گفته شود . » ( 47 )

12 . رفتن به غار حرا بدعت است .

لجنه دائم افتاي سعودي مي نويسد : رفتن به غار حرا از شعائر حج و آداب اسلامي به حساب نمي آيد ، بلكه بدعت و از اسباب شرك است و بايد مردم را از اين كار باز داشت . ( 48 )

13 . شهادت به كفر مسلمانان ، شرط ورود به آيين وهابيت است .

احمد زيني دحلان ، مفتي مكه مكرمه مي نويسد :

« اگر كسي به مذهب وهابيت درمي آمد و قبلاً حج واجب انجام داده بود ، محمد بن عبدالوهاب به وي مي گفت : بايد دوباره به زيارت خانه خدا بروي ؛ چون حج گذشته تو در حال شرك صورت گرفته است و به كسي كه مي خواست وارد كيش وهابيت بشود ، مي گفت : پس از شهادتين بايد گواهي دهي كه در گذشته كافر بوده اي و پدر و مادر تو نيز در حال كفر از دنيا رفته اند .

همچنين بايد گواهي دهي كه علماي بزرگ گذشته ، كافر مرده اند . اگر گواهي نمي داد ، وي را مي كشتند .

او بر اين باور بود كه تمام مسلمانان در طول 12 قرن گذشته كافر بوده اند و هر كسي را كه از مكتب وهّابيّت پيروي نمي كرد ، او را مشرك مي دانست و خون و مال او را مباح مي كرد . » ( 49 )

هادي : يك پرسش ساده دارم ، بدعت با سنّت چه فرقي دارد ؟

راستي بهتر نيست به وهابيان ، اهل بدعت بگوييم چون بدعت خيلي جاها به كمك آنها آمده است .

ـ محمد : بايد دانست كه ، سنت در لغت به معناي دستور ، مقررات و قانون و در اصطلاح به معناي قول و فعل و تقرير معصوم است . بدعت نيز در لغت به معناي عمل بي سابقه و جديد است .

هر چيز تازه و نوظهوري كه بدون سابقه انجام گيرد و در اصطلاح چيزي است كه به دين افزوده يا كاسته و به اسم دين تمام شود ، در حقيقت ، نوآوري در دين است در حالي كه دليل موجود از آن در شرع نباشد .

هادي : پس منظورشان از بدعت اين است كه ما چيزهايي به جز قرآن و سنّت را ملاك عمل قرار مي دهيم ، در حالي كه به شدت به حديث ثقلين معتقد هستيم و جز قرآن و عترت ، چيزي را نمي پذيريم .

انگار محمد چيزي به يادش آمده باشد ، يك باره پرسيد : راستي « هادي » ساعت چند است ؟ امشب قرار است كه يكي از متخصصاني كه درباره وهابيت تحقيق انجام داده است ، در يك نشست اعتقادي درباره كليات عقايد فرقه وهابيت و بررسي شبهه هاي آنها سخنراني كند . نمي خواهم از اين همايش علمي محروم شويم . چون در اين جلسه ايشان بيشتر مطالبي را كه به شما گفتم عالمانه تر و مفصل تر بررسي مي كند . خوش به حالت شده هادي !

هادي : الان ساعت 7 بعد از ظهر است . چنان درباره مذاهب دقيق و زيبا صحبت كردي كه گذشت زمان را احساس نكردم . تازه داشتم لذّت مي بردم ، بيشتر مطالبت براي من تازگي داشت ، ولي آن جلسه كي برگزار مي شود ؟

محمد : اين نشست مذهبي امشب بعد از نماز مغرب و عشا در « مؤسسه ديني ولايت » برگزار مي شود . سخنران اين جلسه ، استاد فيّاض است كه واقعاً در اين زمينه كار كرده و سال ها از متون ديني و بزرگان علمي ره توشه برچيده است . اگر مايل باشي ، مي توانيم در آن جلسه شركت كنيم ، تا بيشتر با عقايد وهابيت آشنا شويد . البته اگر كار مهمي نداريد ؟

هادي : در كنار شما بودن و حضور در اين نشست هاي علمي ، براي من از هر چيزي ديگري مهم تر است .

محمد : همان طور كه گفتم ، از امروز تلاش مي كنم به هر شكل ممكن ، به تقويت پايه هاي ديني و مذهبي خودم بپردازم و با ديدگاه هاي مذاهب ديگر آشنا شوم تا هنگام ضرورت بتوانم از عقايدم دفاع كنم و گاهي هم اگر بتوانم ، مثل شما در روشنگري ديگران مؤثر باشم ، من با كمال ميل آماده ام . محمد و هادي از مسجد خارج مي شوند ، ولي هادي آن قدر احساس سبكي مي كند كه تو گويي بر بال فرشتگان گام برمي دارد .

او در درون خود از اينكه ساعت اخير عمر خود را با اشتياق به بهره گيري از دانش و معرفت دوست خوبي چون محمد گذرانده است ، احساس شادماني مي كند . او خود را مديون دوستش مي بيند و از عمق جان برايش دعا مي كند .

اينك با كمك محمد دريچه اي نو از علم و معرفت به رويش گشوده شده است . هر دو به آرامي وارد مكان همايش مي شوند . جواناني نوراني ، با وقار و مصمم را در آنجا مشاهده مي كنند كه براي يادگيري مباني ديني و مذهبي با اشتياق ، خود را آماده شنيدن مباحث علمي كرده اند . بعضي از آنها با محمد سلام و احوال پرسي مي كنند . هادي مي خواهد عقربه هاي ساعت به سرعت نور حركت كنند تا هر چه زودتر اين ده دقيقه باقي مانده سپري شود ، ولي لحظات انتظار چه سخت مي گذرد .

ناگهان ترنّم صلوات فضاي نشست علمي را معطّر مي سازد و استاد فيّاض با تبسّمي ملكوتي و اداي ا حترام حاضران ، سخنراني خود را با نام و ياد خدا آغاز مي كند . البته قرار نيست هر آنچه را استاد فرموده است ، بنويسم ، ولي آنچه من از جلسه به اندازه فهم و توانايي هاي علمي ام ، از عقايد وهابيت برداشت كردم ، چنين بود . ايشان ابتدا درباره توحيد و شرك از منظر وهابيت سخن گفتند .

پى‏نوشتها:‌


1 . مؤمنون ، 2 ـ 3
2 . نور ، 37
3 . انبياء ، 70 .
4 . نساء ، 59 .
5 . مقدمه الدرر المضيئة في الردّ علي ابن تيميه .
6 . اعلان بالتوبيخ ، حافظ سخاوي ، ص 77 .
7 . الفتاوي الحديثه ، ص 144 .
8 . طبقات الشافعيه ، ج 4 ، ص 76 ، رقم 759 .
9 . دفع الشبهة عن الرسول و الرسالة ، ص 83 .
10 . لسان الميزان ، ج 6 ، ص 319 .
11 . روح المعاني ، ج 1 ، ص 18 و 19 .
12 . محمد بن علي الشوكاني ، البدر الطالع ، بيروت ، درالمعرفة ، ج 1 ، ص 67 .
13 . المذاهب الاسلامية ، محمد ابوزهره ، ص 311 .
14 . حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب ، حسين الشيخ خزعل ، ص55 .
15 . زعماء الاصلاح في عصر الحديث ، احمد امين ، ص 10 .
16 . كشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب ، سيد محسن امين ، ص 7 .
17 . وهابيت ايده استعمار ، ص 70 ـ 126 و مذاكرات مستر همفر ، ص27 ـ 52 .
18 . خاطرات سياسي و تاريخي مستر همفر ، ص180 ـ 188 و وهابيت ايده استعمار ، ص 188 ـ 197 .
19 . حسين بن غنام ، تاريخ نجد ، ج 4 ، ص81 ـ 87 با تلخيص ؛ تاريخ العربية السعودية ، صص 112 ـ 113 .
20 . تاريخ آل سعود ، ناصر السعيد ، ج 1 ، ص 30 .
21 . تاريخ نجد ، ابن غنام ، ص 95 ـ 203 .
22 . محمدحسن جان صاحب سرهندي ، جزيرة العرب في القرن العشرين ، ص 341 .
23 . الجامع الفريد ، رسالة تطهير الاعتقاد ، ص 510 .
24 . كتاب التوحيد ، محمد بن عبدالوهاب ، ص 157 .
25 . الأربعين في أصول الدين ، فخر رازي ، ص 268-277 .
26 . نك : سبأ 10 ـ 13 ، نمل 15 و 16 ، 38 ـ 40 ، كهف 65 ، جن 26 ـ 27 ، آل عمران 41 .
27 . عمر بن عبدالسلام ، مخالفة الوهابية للقرآن و السنة ، بيروت ، دارالهديه ، ص 15 .
28 . الفقه علي المذاهب الأربعة ، عبدالرحمان جزري ، ج 2 ، ص 540 .
29 . سرگذشت وهابيون ، احمد زيني دحلان ، ص 16 .
30 . الفقه علي مذاهب الأربعة ، ج 1 ، ص 139 .
31 . الفقه علي مذاهب الأربعة ، ج 1 ، ص 533 .
32 . همان ، ص 536 .
33 . همان ، ص 539 .
34 . المنتقي من فتاوي الشيخ صالح الفوزان ، ج 2 ، ص 86 .
35 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الإفتاء ، ج 3 ، ص 18 ؛ مجموع فتاوي و مقالات متنوعه ، ج 1 ، ص 183 .
36 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الإفتاء ، ج 3 ، ص 54 .
37 . فتاوي منارالاسلام ، ج 1 ، ص 43 .
38 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء ، ج3 ، ص83 ، رقم 5289 .
39 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء ، ج3 ، ص 88 ، رقم9403 .
40 . مجلة الدعوة ، عدد 1612 ، ص 37 .
41 . مجموع الفتاوي لابن عثيمين ، رقم 366 .
42 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء ، ج 4 ، ص 11 ، الفتوي رقم 7482 .
43 . همان ، ج 9 ، ص 158 ، الفتوي رقم 3582 .
44 . فتاوي منار الإسلام ، ج 1 ، ص 270 .
45 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الافتاء ، ج 3 ، ص 481 ، فتوي رقم 4994 .
46 . نور علي الدرب ، ص 43 .
47 . فتاوي إسلاميّة ، ج 2 ، ص 366 .
48 . اللجنة الدائمه ، الفتوي رقم 5303 .
49 . الدّرر السنيّة ، ج 1 ، ص 46 ؛ الفجر الصادق لجميل صدقي الزهاوي ، ص 17 .