غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۴ -


10360 لا تفن عمرك فى الملاهى، فتخرج من الدّنيا بلا أمل. فانى مكن عمر خود را در بازيها پس بيرون روى از دنيا بى اميدى، مراد به «بازيها» همه امور دنيويست كه ضرور نباشد، و «پس بيرون روى» يعنى اگر فانى كنى در آنها بيرون روى از دنيا بى اميدى در آخرت.

10361 لا تصرف مالك فى المعاصى، فتقدم على ربّك بلا عمل. صرف مكن مال خود را در معصيتها، پس برگردى پيش پروردگار خود بى عملى،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  315

يعنى اگر صرف كنى در آنها برميگردى بسوى پروردگار خود بى عملى كه وسيله رستگارى تو باشد.

10362 لا تفتننّك دنياك بحسن العوارى، فعوارى الدّنيا ترتجع و يبقى عليك ما احتقبته من المحارم. بفتنه نيندازد ترا زينهار دنياى تو بنيكوئى عاريتها، پس عاريتهاى دنيا پس گرفته مى‏شود، و باقى مى‏ماند بر تو آنچه كسب كرده باشى آنرا از حرامها.

10363 لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهى، فانّ اللّهو ينقطع و يلزمك ما اكتسبت من المآثم. فريب ندهد زينهار ترا دنيا بزور ملاهى، پس بدرستى كه آن بريده مى‏شود و لازم مى‏ماند ترا آنچه كسب كرده باشى از گناهان، «زور» بضمّ زاء با نقطه و سكون واو و راء بى نقطه بمعنى دروغ است، و «ملاهى» أسباب لهو و لعب يعنى بازى، و أسباب دنيا را «زور و ملاهى» فرموده‏اند باعتبار اين كه در حقيقت أسباب و آلات لهو و لعب چندند و دروغ‏اند و اصلى ندارند مانند دروغ.

10364 لا تؤخّر انالة المحتاج الى غد، فانّك لا تدرى ما يعرض لك و له فى غد. پس مينداز عطا كردن محتاج را بسوى فردا، پس بدرستى كه تو نمى‏دانى آنچه را عارض مى‏شود مر ترا و مر او را فردا، يعنى تو نمى‏دانى كه فردا چه رو مى‏دهد گاه باشد كه فردا ديگر آن ميسّر نشود باعتبار مانعى مثل مردن يكى از آنها يا هر دو پس محروم گردى از آن اجر و ثواب.

10365 لا تترك الاجتهاد فى اصلاح نفسك، فانّه لا يعينك الّا الجدّ.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  316

وامگذار جدّ را در اصلاح كردن نفس خود پس بدرستى كه يارى نمى‏كند ترا مگر جدّ يعنى تا جدّ تمام نداشته باشى در آن اصلاح آن نتوانى كرد.

10366 لا تضيّعنّ حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه، فليس لك بأخ من أضعت حقّه. ضايع مكن زينهار حقّ برادر خود را از روى اعتماد بر آنچه ميانه تو و ميانه اوست، پس نيست از براى تو برادر كسى كه ضايع كرده باشى حقّ او را، مراد اينست كه حقّ برادر را ضايع نبايد كرد از راه اعتماد بر برادرى و دوستى كه ميانه ايشانست و اين كه او را مضايقه از آن نيست، زيرا كه چنين نيست، هر برادرى كه رعايت حقوق او نشود ديگر برادرى و دوستى او باقى نماند.

10367 لا تحدّث الجهّال بما لا يعلمون فيكذّبوك به، فانّ لعلمك عليك حقّا و حقّه عليك بذله لمستحقّه، و منعه من غير مستحقّه. سخن مگو نادانان را به آن چه نمى‏دانند پس تكذيب كنند ترا بآن، پس بدرستى كه از براى علم تو بر تو حقّيست و حقّ آن بر تو اينست كه عطا كنى آنرا از براى مستحقّ آن و منع كنى آن را از غير مستحقّ آن. مراد به «آنچه نمى‏دانند» چيزيست كه نتوانند فهميد و دانست آنرا و بآن اعتبار انكار كنند آنرا و تكذيب كنند گوينده آنرا.

10368 لا يكوننّ أخوك على الاساءة اليك أقوى منك على الاحسان اليه. نبوده باشد زينهار برادر تو بر بدى كردن بسوى تو قويتر از تو بر احسان كردن بسوى او، مراد تحريص بر مقابله بد كردن برادرست باحسان باو، و اين كه هر چند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  317

او بد كند در برابر احسان كنند باو و نگذارند كه بدى او زياده شود از احسان باو.

10369 لا يكوننّ أخوك على قطيعتك أقوى منك على صلته. نبوده باشد زينهار برادر تو بر بريدن از تو قويتر از تو بر صله او، مراد بدستور فقره سابق تحريص بر صله و احسان برادرست هر چند ببرد او و قطع صله و احسان كند و اين كه هر چند او قطع كند در برابر صله كنند و نگذارند كه قطع او زياده شود از صله و احسان باو.

10370 لا تغدرنّ بعهدك، و لا تخفرنّ ذمّتك، و لا تختل عدوّك فقد جعل اللَّه سبحانه عهده و ذمّته أمنا له. بيوفائى مكن زينهار بعهد خود، و مشكن زينهار پيمان خود را، و مكر مكن با دشمن خود پس بتحقيق كه گردانيده خداى سبحانه عهد او را و پيمان او را أيمنى از براى او، مراد منع از مكر كردن با دشمن است به آن چه اشاره بآن شد از عهد و پيمان كردن با او و بعد از آن بيوفائى كردن بعهد و شكستن پيمان و استدلال بر آن باين كه حق تعالى عهد و پيمان با دشمن را ايمنى گردانيده از براى او پس بعد از عهد و پيمان بيوفائى بعهد و شكستن پيمان و ايذا و آزار كردن او جايز نباشد.

10371 لا تكوننّ عبد غيرك و قد جعلك اللَّه سبحانه حرّا، فما خير خير لا ينال الّا بشرّ، و يسر لا ينال الَّا بعسر. مباش زينهار بنده غير خود و حال اين كه بتحقيق گردانيده است ترا خداى سبحانه آزاد، پس چيست خير خيرى كه رسيده نشود مگر بشرّى و خير آسانئى كه رسيده نشود مگر بدشواريى، غرض منع از مطيع و فرمانبردار كسى شدنست مانند بندگان از براى امور دنيوى، و «چيست خير خيرى» استفهام انكاريست و مراد اينست‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  318

كه خيرى كه رسيده نشود مگر بارتكاب شرّى، و همچنين آسانيى كه رسيده نشود مگر بارتكاب دشواريى، خيرى ندارد، پس خيرى يا آسانيى كه از كسى برسد بتو باين كه بندگى او بكنى خيرى نيست و از براى آنها ارتكاب آن نتوان كرد.

10372 لا تملك  المرأة ما جاوز نفسها، فانّ المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة. مالك نشود زن آنچه را درگذرد از نفس او، پس بدرستى كه زن ريحانه است نه قهرمانه، يعنى كارگزارى مراد اينست كه زن كسى بايد كه متصدّى نشود مگر امورى را كه متعلّق بنفس او باشد از پاكيزه نگاهداشتن خود و زينت كردن و امثال آنها، و خدمات ديگر خانه او مثل طبّاخى و رختشوئى و جاروب كردن و امثال آنها، در عهده او نشود زيرا كه زن ريحانيست كه بايد بوئيد او را نه كارگزار و خدمتكار، پس او را باين خدمات پژمرده و افسرده نبايد كرد.

10373 لا تقل ما لا تعلم، فانّ اللَّه سبحانه قد فرض على كلّ جوارحك فرائض يحتجّ بها عليك. مگو آنچه را نمى‏دانى پس بدرستى كه خداى سبحانه بتحقيق فرض كرده بر همه اعضاى تو فريضه‏هايى كه حجّت ميكند به آنها بر تو، يعنى سؤال ميكند ترا از آنها و هر گاه بجا نياورده باشى حجّت ميكند آن را بر تو از براى عقاب تو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  319

و مراد اينست كه از جمله آن فريضه‏ها اينست كه بر زبان فرض كرده كه نگويد چيزى را كه نداند.

10374 لا تنصبنّ نفسك لحرب اللَّه فلا يد لك بنقمته، و لا غنى بك عن رحمته. بر پاى مدار زينهار نفس خود را از براى جنگ با خدا، پس نيست دستى مر ترا بانتقام او، و نيست بى نيازى مر ترا از رحمت او مراد به «جنگ با خدا مخالفت و نافرمانى اوست، و «نيست مر ترا دستى بانتقام او» يعنى بر دفع آن از خود، و ممكنست كه معنى اين باشد كه نيست مر ترا قوّت و تاب تحمّل انتقام او و مراد اينست كه هر گاه تو دستى بر دفع انتقام او نداشته باشى يا اين كه تاب تحمّل آن نداشته باشى و بى نياز از رحمت او نباشى بلكه محتاج باشى بآن پس چگونه نافرمانى او ميكنى و از آن نمى‏ترسى.

10375 لا يكن المحسن و المسى‏ء عندك سواء، فانّ ذلك يزهّد المحسن فى الاحسان، و يتايع  المسى‏ء الى الاساءة. نبوده باشد احسان كننده و بد كننده نزد تو مساوى و برابر، پس بدرستى كه اين بى رغبت ميكند احسان كننده را در احسان، و تند مى‏گرداند بد كننده را بسوى بد كردن.

10376 لا تحاسدوا، فانّ الحسد يأكل الايمان كما تأكل النَّار الحطب، و لا تباغضوا فانّها الحالقة. رشك مبريد بر يكديگر پس بدرستى كه رشك مى‏خورد ايمان را چنانكه مى‏خورد آتش چوب را، و دشمنى مكنيد با يكديگر پس بدرستى كه دشمنى شوم است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  320

10377 لا تنقضنّ سنّة صالحة عمل بها و اجتمعت الالفة لها و صلحت الرّعيّة عليها. مشكن زينهار طريقه شايسته را كه عمل كرده شده بآن، و جمع شده باشد الفت مردم از براى آن، و بصلاح باشد حال و رعيّت بر آن، اين خطاب بامراء و حكّام بوده كه تعيين مى‏فرموده‏اند، و «جمع شده باشد الفت از براى آن» يعنى مردم الفت بآن گرفته باشند.

10378 لا يسوءنّك ما يقول النَّاس فيك، فانّه ان كان كما يقولون كان ذنبا عجّلت عقوبته، و ان كان على خلاف ما قالوا كانت حسنة لم تعملها. بد نيايد ترا زينهار آنچه مى‏گويند مردم در تو، پس بدرستى كه آن اگر بوده باشد چنانكه مى‏گويند بوده باشد آن گناهى كه تعجيل كرده شده عقوبت آن، و اگر بوده باشد بر خلاف آنچه گفته‏اند بوده باشد حسنه كه نكردى تو آن را «آنچه مى‏گويند مردم در تو» يعنى در ذمّ تو و مراد اينست كه اگر آنچه گويند راست باشد پس اين مذمّت ايشان عقوبتى باشد از براى گناه تو كه تعجيل كرده شده در دنيا و تو مستحقّ آن بوده پس بيجا نبوده كه ترا از آن بد آيد، يا اين كه آن عقوبت گناه تو حساب شود و باعث رفع آن يا تخفيف در آن شود پس بايد كه بآن راضى بود، و اگر بوده باشد بر خلاف آنچه گفته باشند پس آن حسنه باشد از براى تو كه تو نكرده باشى آنرا و ايشان تحصيل كرده باشند از براى تو پس بايد كه خشنود باشى بآن.

10379 لا تقتحموا ما استقبلتم من فور الفتنة، و أميطوا عن سننها، و خلّوا قصد السّبيل لها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  321

داخل مشويد بى فكرى آنچه را رو بآن كرده باشيد از فور فتنه، و كناره كنيد از راه آشكار آن، و خالى گذاريد ميانه راه را از براى آن، مراد به «فور فتنه» روى آنست يا پهن شدن آن يعنى آنچه را رو بآن كرده باشيد از روى فتنه كه رو بشما كرده باشد و بجانب شما آيد يا فتنه كه خواهد كه پهن شود و مراد اينست كه اگر براهى برويد كه فتنه بر سر راه باشد بى رويّه داخل در آن مشويد بلكه كناره كنيد از جادّه راه، و خالى گذاريد ميانه راه را از براى آن و اين باعتبار اينست كه غالب اينست كه: صاحب فتنه متوّجه جادّه را هست و از آن راه مى‏آيد پس هر كه از آن راه برود گرفتار او مى‏شود و اگر كناره كند از آن غالب اينست كه بآن برنخورد، و ممكن است مراد اين باشد كه: هر گاه رو بفتنه كرده باشيد يعنى فتنه رو بشما آيد مثل اين كه لشكر دشمنى متوجّه بلدى باشد كه در آنجا باشيد يا و با و طاعونى در آنجا پيدا شود شما بى فكرى خود را در آن داخل مكنيد هر گاه ميسّر باشد نقل از آن، نقل كنيد و كناره كنيد از آن، و راهى كه آن دارد خالى گذاريد از براى آن.

10380 لا تدعونّ الى مبارزة، و ان دعيت اليها فأجب، فانّ الدّاعى اليها باغ، و الباغى مصروع. مخوان زينهار بسوى مبارزت، و اگر خوانده شوى بسوى آن اجابت كن پس بدرستى كه خواننده بسوى مبارزت سر بلندى كننده است و سر بلندى كننده افتاده شده است. مراد اينست كه در جنگ مخوان كسى را بمبارزت يعنى باين كه بيرون آيد بجنگ با تو چنانكه ميانه شجاعان شايعست، زيرا كه اين سربلندى كردنست و نازيدن بخودست، و هر كه چنين كند مغلوب شود و بيفتد، بلى اگر كسى ترا بخواند بمبارزت، بيرون رو بسوى او، زيرا كه نرفتن در اين صورت ترسناكى و ننگ است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  322

10381 لا تستكثرنّ من إخوان الدّنيا، فانّك إن عجزت عنهم تحوّلوا أعداء، و إنّ مثلهم كمثل النَّار، كثيرها يحرق و قليلها ينفع. بسيار مگير برادران دنيا را، پس بدرستى كه تو اگر عاجز شوى از ايشان برگردند دشمنان، و بدرستى كه مثل ايشان مثل آتش است بسيار آن مى‏سوزاند و كم آن نفع بخشد، «اگر عاجز شوى از ايشان» يعنى از رعايت ايشان و بر آوردن مطالب ايشان، و «برگردند دشمنان» يعنى بدل شود دوستى ايشان بدشمنى، و «نافع بودن كم ايشان» باعتبار اينست كه نعمت در دنيا بى معاونت جمعى از امثال اين مردم دشوارست.

13082 لا تحمل همّ يومك الّذى لم يأتك على يومك الّذى قد أتاك، فانّه إن يكن من عمرك يأتك اللَّه سبحانه فيه برزقك، و إن لم يكن من عمرك فما همّك بما ليس من أجلك. بار مكن اندوه روز خود را كه نيامده باشد ترا بر روز تو كه بتحقيق آمده ترا، پس بدرستى كه آن اگر بوده باشد از عمر تو مى‏آورد براى تو خداى سبحانه در آن روزى ترا، و اگر نبوده باشد از عمر تو، پس چيست اندوه تو به آن چه نيست از اجل تو يعنى از مدّت عمر تو.

10383 لا تصحب من فاته العقل، و لا تصطنع من خانه الأصل، فانّ من لا عقل له يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك، و من لا أصل له يسى‏ء الى من يحسن اليه. مصاحبت مكن كسى را كه فوت شده باشد او را عقل، و احسان مكن كسى را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  323

كه خيانت كرده باشد او را اصل، پس بدرستى كه كسى كه نيست عقلى از براى او ضرر مى‏رساند ترا از آنجا كه گمان ميكند كه آن نفع مى‏دهد ترا، و كسى كه نيست اصلى از براى او بدى ميكند بسوى كسى كه نيكوئى ميكند بسوى او، «فوت شده باشد او را عقل» يعنى در نيافته باشد عقل را و عقلى نباشد از براى او، و «خيانت كرده باشد او را اصل» يعنى اصل شريف و نژاد بلندى نداشته باشد.

10384 لا تعب غيرك بما تأتيه، و لا تعاقب غيرك بذنب ترخّص لنفسك فيه. عيب مكن غير خود را به آن چه ميكنى تو آنرا، و عقاب مكن غير خود را بگناهى كه رخصت دهى از براى نفس خود در آن، و در بعضى نسخه‏ها بجاى «تعاقب» بقاف «تعاتب» بتاى دو نقطه بالاست و بنا بر اين ترجمه اينست كه: و ملامت مكن.

10385 لا تجعل ذرب لسانك على من أنطقك، و لا بلاغة قولك على من سدّدك. مگردان تندى زبان خود را بر كسى كه گويا كرده ترا، و نه بلاغت گفتار خود را بر كسى كه براه درست آورده ترا، مراد منع از وانمودن تندى زبان خودست و إظهار كند نبودن آن در بحث و اعتراض بر معلّم خود و اين كه بر او بحث و اعتراض نكند، يا از روى عجز و انكسار و كندى زبان سخن گويد، و همچنين منع از بلاغت بكار بردنست در اعتراض بر او و بر هر كه او را براه درستى رسانيده باشد.

10386 لا تشتغل بما لا يعنيك، و لا تتكلّف فوق ما يكفيك، و اجعل كلّ همّك لما ينجيك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  324

مشغول مشو به آن چه مهمّ و ضرور نباشد ترا، و بر خود مگذار زحمت بالاتر از آنچه را بس باشد ترا، و بگردان همه اندوه خود را از براى آنچه رستگار مى‏گرداند ترا.

10387 لا تصعّرنّ خدّك، و ألن جانبك، و تواضع للَّه الّذى رفعك. ميل مفرما زينهار گونه خود را، و نرم كن جانب خود را و روى خود را، و فروتنى كن از براى خدايى كه ترا بلند كرده، «ميل فرمودن گونه» كنايه از تكبّر كردن با مردم است چنانكه عادت متكبّرانست كه گونه خود را مى‏گردانند از مردم، و «نرمى جانب» كنايه از هموارى كردن با مردم است چنانكه مكرّر مذكور شد.

10388 لا يزهدنّك فى اصطناع المعروف قلّة من يشكره فقد يشكرك عليه من لا ينفع بشى‏ء منه، و قد يدرك من شكر الشّاكر أكثر ممَّا أضاع الكافر. بى رغبت نسازد ترا زينهار كردن احسان كمى كسى كه شكر كند آنرا، پس بتحقيق كه شكر ميكند ترا بر آن كسى كه منتفع نمى‏شود بچيزى از آن، و بتحقيق كه دريافته مى‏شود از شكر آن شكر كننده بيشتر از آنچه ضايع كرده كفران كننده. مراد به «كسى كه شكر ميكند بر آن و منتفع نمى‏شود بچيزى از آن، حق تعالى است و شكر او جزاى خيريست كه مى‏دهد بعوض آن و ظاهرست كه آنچه دريافته مى‏شود از شكر اين شكر كننده بيشتريست از شكرى كه نكرده آن را كفران كننده اگر ميكرد و هر قدر كه ميكرد، و ممكن است كه مراد بآن كسى جمعى ديگر باشند كه احسان را خوب مى‏دانند و شكر ميكنند هر كه را بشنوند كه اهل آنست هر چند احسان بايشان نكرده باشد و غالب اينست كه شكر ايشان سودمندترست از شكر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  325

آنكه احسان باو مى‏شود، و بنا بر اين «قد» را در هر دو موضع بر تقليل چنانكه شايع استعمال آنست با فعل مضارع حمل مى‏توان كرد.

10389 لا تؤيسنّ مذنبا فكم عاكف على ذنبه ختم له بالمغفرة، و كم مقبل على عمل هو مفسد له ختم له فى آخر عمره بالنَّار. نوميد مگردان زينهار گنهكارى را، پس بسا رو آورنده بر گناه خود مواظبت كننده كه ختم كرده شود از براى او بآمرزش، و بسا رو آورنده بر عملى كه فاسد-  كننده باشد آنرا و ختم شود از براى او در آخر عمرش بآتش، مراد اينست كه گنهكار را نوميد نبايد ساخت از رحمت خدا بلكه او را بايد اعلام كرد كه اگر توبه كند رستگار گردد، و اين كه بسا گنهكارى كه رو آورده باشد بگناه و مواظبت و مداومت كرده باشد بر آن و آخر بتوبه و پشيمانى ختم شود عاقبت او بمغفرت و آمرزش تا اين كه او باعتبار نوميدى ترك توبه نكند پس بسا باشد كه توبه كند و رستگار گردد بلكه اصل نوميدى از رحمت حق تعالى بدترين گناهانست و هر چند آدمى گنهكار باشد بايد كه اميد رحمت او داشته باشد و احتمال آن بدهد پس از اين راه نيز نوميد گردانيدن او جايز نباشد و غرض از تتمّه كلام اينست كه چنانكه نوميدى باعتبار گناه خوب نيست مغرور شدن بطاعت و فرمانبردارى و ايمن بودن بآن نيز خوب نيست، بسا كسى باشد كه همواره در طاعت و فرمانبردارى باشد و عاقبت فاسد كند آنها را بارتكاب گناهى و ختم شود عاقبت او بآتش، پس با وجود اطاعت و فرمانبردارى باز خوف و ترس آن معنى بايد داشت و استعاذه از آن بدرگاه حق تعالى بايد كرد.

10390 لا تركنوا الى جهّالكم، و لا تنقادوا لأهوائكم، فانّ النَّازل بهذا المنزل على شفا جرف هار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  326

ميل مكنيد بسوى نادانان خود، و فرمانبردارى مكنيد خواهشهاى خود را پس بدرستى كه فرود آينده باين منزل بر كنار جرفيست هار «جرف» بضمّ جيم و راى بى‏نقطه يا سكون راء از براى تخفيف زمينى را گويند كه ته آن را سيلها خورده باشد و برده باشد و روى آن مانده باشد و اگر آن شكافى هم خورده باشد آن را «هار» نيز گويند، و «بودن بر كنار چنين زمينى» كنايه است از كمال مشرف-  بودن بر افتادن در هلاكت يا زيان و خسران.

10391 لا يقولنّ أحدكم إنّ أحدا أولى بفعل الخير منّى فيكون و اللَّه كذلك، انّ للخير و الشّرّ أهلا، فمهما تركتموه كفا كموه أهله. نگويد زينهار أحدى از شما اين كه أحدى سزاوارترست بكردن خير از من پس بوده باشد و اللّه چنين، بدرستى كه از براى خير و شرّ اهليست پس هر گاه ترك كنيد شما آن را كفايت كنند از شما آنرا اهل آن، مراد منع بعضى مردم است كه در كردن كار خير مى‏گويند كه: چرا خير را ما بكنيم چرا فلانيان نكنند كه اولى‏اند بكردن آن از ما باعتبار زيادتى مال ايشان يا جاه ايشان يا نظاير آنها، و حاصل كلام اينست كه: در دنيا نمى‏شود كه خير و شرّ هر دو واقع نشود و هر يك از آنها را أهلى نباشد هر چند هر يك از ايشان باختيار خود را أهل آن كنند و هر كس بايد كه سعى كند كه او از أهل خير باشد و از أهل شرّ نباشد پس اگر كسى خير را نكند و گويد كه: ديگرى سزاوارترست بكردن آن، آخر چنين خواهد شد و ديگرى خواهد كرد و او محروم خواهد شد و عاقبت اجر و ثواب او را كه بيند پشيمان خواهد بود كه: چرا من چنين نكردم و پشيمانى او سودى نخواهد داشت، و همچنين در شرّ هر كس بايد كه سعى كند كه او از اهل آن نشود و اگر نه عاقبت كه بعقاب آن گرفتار شود و رستگارى جمعى را كه خود را از اهل آن نكرده‏اند مشاهده كند پشيمان خواهد شد كه: من چرا خود را از اهل آن كردم و مثل ايشان نكردم تا رستگار مى‏شدم،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  327

و «كفايت كنند از شما آن را اهل آن» يعنى آن را جمعى ديگر بجاى شما بكنند و اهل آن گردند، پس گويا كارگزارى آن كنند از براى شما باعتبار اين كه شما نمى‏خواستيد كه از اهل آن باشيد و ايشان خود را از اهل آن كردند و شما از اهل آن نشديد پس گويا ايشان كارگزارى كار آن كردند از براى شما و شما را فارغ كردند از آن، و اللّه تعالى يعلم.

10392 لا تجعل أكبر همّك بأهلك و ولدك، فانّهم إن يكونوا أولياء اللَّه سبحانه فانّ اللَّه لا يضيّع وليّه، و إن يكونوا أعداء اللَّه فما همّك بأعداء اللَّه. مگردان بزرگترين اندوه خود را براى اهل خود و فرزند خود، پس بدرستى كه ايشان اگر بوده باشند دوستان خداى سبحانه پس بدرستى كه خدا ضايع نخواهد كرد دوست خود را، و اگر بوده باشند دشمنان خدا پس چيست اندوه تو از براى دشمنان خدا. «مگردان بزرگترين اندوه خود را» درين اشاره است باين كه اندوه زياد از براى ايشان نبايد داشت بنا بر وجهى كه فرموده‏اند، و اين كه فى الجمله در اندوه و فكر ايشان و تدبير معاش ايشان بودن بعد از خود قصورى ندارد، زيرا كه حق تعالى با وجود اين كه متكفّل روزى هر كسى شده رخصت داده در سعى فى الجمله از براى آن بلكه امر فرموده بآن، نهايت منع كرده از سعى زياد از براى آن، پس از براى ايشان نيز اندوه زياد در كار نيست و منعى از غمخوارى ايشان فى الجمله نيست اندوه زياد بايد كه از براى آخرت خود و رستگارى در آن باشد.

10393 لا يحنّنّ أحدكم حنين الأمة على ما زوى عنه من الدّنيا. نگريد سخت زينهار أحدى از شما مانند كنيز بر آنچه دور كرده شده باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  328

از او از دنيا، مراد منع از اينست كه كسى بسبب فوت دنيا از او سخت گريه كند مانند كنيزى كه گريه كند بر فوت آقاى خود، و تشبيه بكنيز باعتبار اينست كه گريه آن سخت‏تر و سوز و گداز آن بيشتر از غلام است و از براى اين كه تنفّر مردم از آن باعتبار زيادتى خسّت و دنائت مشبّه به بيشتر مى‏شود، غرض تخصيص منع بچنين گريه نيست بلكه سرزنش جمعيست كه گريه سخت ميكنند بر آن بتشبيه ايشان بآن كنيزان و منع أصحاب خود از آن.

10394 لا تفرح بالغناء و الرخاء، و لا تغتمّ بالفقر و البلاء، فانّ الذّهب يجرّب بالنَّار، و المؤمن يجرّب بالبلاء . شاد مشو بتوانگرى و فراخى، و غمگين مشو بدرويشى و بلا، پس بدرستى كه طلا آزموده مى‏شود بآتش، و مؤمن آزموده مى‏شود ببلا، اين وجه وجه غمگين نشدن بدرويشى و بلاست و اين كه گرفتار شدن مؤمن بآن از راه ذلّت و خوارى او نيست تا اين كه كسى غمگين گردد بسبب آن بلكه چنانكه طلا با كمال عزّت و شرافت آزموده مى‏شود بآتش، مؤمن نياز آزموده مى‏شود ببلا و درويشى كه آنهم بلائيست، و باين اعتبار اكتفا شده بذكر آن تا اين كه كامل و غير كامل آن بصبر بر آن و عدم آن معلوم و ممتاز گردد و وجه شادمان نشدن بتوانگرى و فراخى مذكور نشده بنا بر ظهور آن، چه ظاهرست كه توانگرى و فراخى دنيا قابل اين نيست كه كسى بآن شادمان گردد، و ممكن است كه وجه مذكور وجه آن نيز باشد چه هر گاه بلا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  329

از براى آزمايش مؤمن باشد پس از آن شاد بايد بود كه بمنزله تحفه‏ايست از براى او نه از خلاف آن.

10395 لا تصحب الّا عاقلا تقيّا، و لا تعاشر الّا عالما زكيّا، و لا تودع سرّك الّا مؤمنا وفيّا. مصاحبت مكن مگر عاقل بسيار پرهيزگارى را، و آميزش مكن مگر عالم بسيار پاكيزه را، و مسپار سرّ خود را مگر مؤمن بسيار وفا كننده را.

10396 لا تحمل على يومك همّ سنتك، كفاك كلّ يوم ما قدّر لك فيه، فان تكن السّنة من عمرك فانّ اللَّه سبحانه سيأتيك فى كلّ غد جديد بما قسم لك، و ان لم تكن من عمرك فما همّك بما ليس لك. بار مكن بر روز خود اندوه سال خود را، كافيست ترا در هر روز آنچه تقدير كرده شده از براى تو در آن، پس اگر بوده باشد سال از عمر تو پس بدرستى كه خداى كه پاكست او بزودى مى‏آورد براى تو در هر فرداى تازه آنچه را قسمت كرده از براى تو، و اگر نبوده باشد از عمر تو پس چيست اندوه تو براى آنچه نيست از براى تو.

10397 لا تقض نافلة فى وقت فريضة، ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك. قضا مكن نماز نافله را در وقت نماز فريضه، ابتدا كن بنماز فريضه بعد از آن نماز بگزار آنچه را پديد آيد در آن رأى و عزم تو، ممكن است مراد به «قضاء» معنى اصطلاحى آن باشد و مراد منع از قضاى نافله باشد كه فوت شده باشد در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  330

وقت آن در خارج وقت آن هر گاه داخل شود وقت نماز واجب پيش از گزاردن آن، و ممكن است مراد معنى لغوى آن باشد كه مطلق بجا آوردن باشد كه شامل ادا و قضاى اصطلاحى هر دو باشد و مراد منع از كردن نماز سنّت باشد مطلقا در وقت نماز واجب پيش از كردن آن، و بر هر تقدير ممكن است نهى از براى تحريم باشد چنانكه مذهب جمعى از علماى ماست رضوان اللَّه تعالى عليهم أجمعين كه جايز نمى‏دانند آن را، و ممكن است كه از براى كراهت باشد چنانكه مذهب جمعيست از محقّقان ايشان كه تجويز ميكنند گزاردن نافله را در وقت فريضه هر گاه تنگ نشده باشد نهايت مكروه مى‏دانند، و وقت فريضه بايد كه بر وقت فضيلت آن حمل شود زيرا كه شكّى نيست كه وقت نافله ظهر و عصر بعد از دخول وقت فريضه آنهاست و ظاهر اينست كه نافله ديگر نيز در آن وقت پيش از دخول وقت فضيلت فريضه قصورى نداشته باشد و تفصيل مسئله در كتب فقهيّه است.

10398 لا تخلّفنّ وراءك شيئا من الدّنيا، فانّك تخلّفه لأحد رجلين، إمّا رجل عمل فيه بطاعة اللَّه فسعد بما شقيت به، و إمّا رجل عمل فيه بمعصية اللَّه فكنت عونا له على المعصية، و ليس أحد هذين حقيقا أن تؤثره على نفسك. پس مينداز زينهار پشت سر خود چيزى را از دنيا، پس بدرستى كه پس مى‏اندازى تو آنرا از براى يكى از دو مرد، يا مردى كه عمل كند در آن بطاعت خدا، پس نيكبخت گردد به آن چه بدبخت شده تو بآن، و يا مردى كه عمل كند در آن بمعصيت خدا، پس بوده باشى تو يارى كننده مر او را بر معصيت، و نيست يكى ازين دو تا سزاوار اين را كه اختيار كنى تو او را بر نفس خود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  331

10399 لا تنتصح بمن فاته العقل، و لا تثق بمن خانه الأصل، فانّ من فاته العقل يغشّ من حيث ينصح، و من خانه الأصل يفسد من حيث يصلح. پند پذير مشو بكسى كه فوت شده باشد او را عقل، و اعتماد مكن بكسى كه خيانت كرده باشد او را اصل، پس بدرستى كه كسى كه فوت شده باشد او را عقل، غشّ ميكند از آنجا كه نصيحت ميكند، و كسى كه خيانت كرده او را اصل، فاسد ميكند از آنجا كه اصلاح ميكند، «فوت شده باشد او را عقل» يعنى در نيافته باشد عقل را و عقلى نداشته باشد، و «خيانت كرده باشد او را اصل» يعنى اصل و نژاد بلندى نداشته باشد در خور مرتبه كه از دنيا يافته پس گويا اصل او خيانت كرده با او و مرتبه او را باطل كرده، و «غشّ ميكند از آنجا كه نصيحت ميكند» يعنى از همان راه كه نصيحت ميكند و باعتقاد او نصيحت است و پنديست از روى خلوص دوستى و در واقع غشّ با تست و ضرر تو در آنست كه او از راه كم عقلى آنرا نصيحت ميداند، و «فاسد ميكند از آنجا كه اصلاح ميكند» يعنى آنچه را او اصلاح ميداند باعتبار بد ذاتى كه دارد در واقع افسادست و باعث فساد مى‏شود.

10400 لا ترخّص لنفسك فى مطاوعة الهوى و ايثار لذّات الدّنيا، فيفسد دينك و لا يصلح، و تخسر نفسك و لا تربح. رخصت مده مر نفس خود را در موافقت كردن خواهش و اختيار لذّتهاى دنيا، پس فاسد شود دين تو و شايسته نگردد، و زيان كند نفس تو و سود نكند.

10401 لا تسى‏ء الى من أحسن إليك، فمن أساء الى من أحسن اليه منع الاحسان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  332

بدى مكن بسوى كسى كه نكوئى كرده باشد بسوى تو، پس كسى كه بدى كند بسوى كسى كه نكوئى كرده باشد بسوى او منع كرده مى‏شود احسان را، يعنى مردم احسان باو نكنند يا حق تعالى نيز.

10402 لا تعن على من أنعم عليك، فمن أعان على من أنعم عليه سلب الامكان. يارى مكن بر ضرر كسى كه انعام كرده باشد بر تو، پس كسى كه يارى كند بر كسى كه انعام كرده باشد بر او ربوده شود از او قدرت و توانائى، يعنى حق تعالى قدرت و توانائى او را از او زايل كند.

10403 لا تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة، و لا تفحزنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة، فانّ ما يبنيه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق. ناز مكن بحالتى كه رسيده باشى آنرا بى آلتى، و فخر مكن بمرتبه كه دريافته باشى آنرا بى منقبتى، پس بدرستى كه آنچه بنا مى‏گذارد آن را اتّفاق خراب ميكند آنرا استحقاق. مراد منع از نازيدن و فخر كردن بحالت و مرتبه دنيويست كه رسيده باشد كسى بآن بمجرّد اتّفاق بى مزيّت و فضيلتى كه آلت و سبب آن شده باشد، و بى منقبتى كه باعث آن گشته باشد، و اين كه آنرا ثبات و بقائى نباشد زيرا كه هر چه بنا ميكند آن را اتّفاق خراب ميكند آن را استحقاق خرابى و سزاوارى آن.

10404 لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير عمل، و يسوّف التّوبة بطول الأمل، يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  333

مباش از آن كسى كه اميد مى‏دارد آخرت را بى عملى، و پس مى‏اندازد توبه را بدرازى امل، مى‏گويد در دنيا بگفته زاهدان، و عمل ميكند در آن بعمل رغبت كنندگان.

«بى عملى» يعنى بى عملى از براى آخرت كه فى الجمله شايسته آن گرداند، و «پس مى‏اندازد توبه را بدرازى أمل» يعنى بسبب اين كه اميدهاى دراز مى‏دارد و سعى ميكند از براى آنها و بسبب اين مشغولى به آنها پس مى‏اندازد توبه را و بفكر آن نمى‏افتد، يا اين كه پس مى‏اندازد آن را ببعد از رسيدن به آنها و مى‏گويد يا با خود قرار مى‏دهد كه: بعد از انجام آنها توبه خواهم كرد، و «مى‏گويد در دنيا» يعنى در باره دنيا بگفته زاهدان يعنى بى رغبتان در دنيا يعنى در گفتار مذمّت آن ميكند مانند ايشان، و در كردار عمل ميكند عمل رغبت كنندگان در آن.

10405 لا تلتمس الدّنيا بعمل الآخرة، و لا تؤثر العاجلة على الآجلة، فانّ ذلك شيمة المنافقين و سجيّة المارقين. طلب مكن دنيا را بعمل آخرت، و اختيار مكن دنيا را بر آخرت، پس بدرستى كه اين خوى منافقان و خصلت مارقانست، مراد منع از ريا كردن در طاعات و عباداتست و كردن آنها از براى أغراض دنيوى، و «منافقان» يعنى آنانكه در ظاهر اظهار ايمان ميكنند و در باطن ايمانى ندارند، و «مارفان» يعنى آنانكه از دين بدر روند.

10406 لا يغرّنّك ما أصبح فيه أهل الغرور بالدّنيا، فانّما هو ظلّ ممدود الى أجل محدود. فريب ندهد ترا آنچه صبح كرده‏اند در آن اهل غرور بدنيا، پس نيست آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  334

مگر سايه كشيده شده تا پايانى معيّن، مراد به «آنچه صبح كرده‏اند در آن اهل فريب بدنيا» متاع و اسباب دنياست كه نزد اهل دنياست و مراد اينست كه فريب آنها را مخور و طمع در آنها مكن، آنها چيزى نيست كه كار كسى آيد، و «نيست مگر سايه كشيده شده تا پايانى معيّن» يعنى حقيقتى و اصلى ندارد بلكه بمنزله سايه است و با وجود اين پاينده و دائمى هم نيست بلكه تا پايانيست معيّن و بعد از آن بالكلّيه زايل شود پس كسى فريب چنين چيزى را چرا بخورد.

10407 لا تكن غافلا عن دينك حريصا على دنياك، مستكثرا ممَّا لا يبقى عليك مستقلّا ممَّا يبقى لك، فيوردك ذلك العذاب الشّديد. مباش غافل از دين خود، حريص بر دنياى خود، طلب كننده بسيار از آنچه باقى نمى‏ماند بر تو طلب كننده كم از آنچه باقى مى‏ماند براى تو، پس وارد سازد ترا آن بر عذاب سخت، يعنى اگر چنان باشى وارد سازد ترا آن بر عذاب سخت.

10408 لا تلتبس بالسّلطان فى وقت اضطراب الامور عليه، فانّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه، فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب أمواجه. اختلاط مكن با پادشاه در وقت اضطراب كارها بر او، پس بدرستى كه دريا نزديك نيست كه سالم ماند از آن سوار شونده آن با آرام آن، پس چگونه با اختلاف بادهاى آن و اضطراب موجهاى آن، مراد اينست كه پادشاه مانند درياست پس چنانكه سوار شدن بر آن در وقت آرام آن خطر دارد چه جاى وقت تلاطم و طوفان آن پس اختلاط با پادشاه نيز در وقت آرام او خطر دارد چه جاى وقت تشويش او و اضطراب كارها بر او.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  335

10409 لا تحقّرنّ صغائر الآثام، فانّها الموبقات، و من أحاطت به محقّراته أهلكته. كوچك مشمار زينهار كوچكهاى گناهان را، پس بدرستى كه آنهاست هلاك كننده‏ها، و هر كه فرو گيرد باو كوچك شمرده‏هاى او هلاك كنند او را.

مشهور ميانه علما رضوان اللَّه تعالى عليهم اينست كه گناهان پاره كبيره است و پاره صغيره، و آنچه كبيره است كردن يكى از آنها منافى عدالت است هر چند اصرار نكند، و آنچه صغيره است منافى عدالت نيست مگر اين كه اصرار كند كه باصرار هر گناهى كبيره است و منافى عدالت است، و اصرار يا فعليست و آن اينست كه مواظبت كند بر كردن يك نوع آنها يا بر كردن مطلق آنها هر چند هر نوعى را بيش از يك بار نكند، و يا حكميست و آن اينست كه گناهى را از آنها بكند و عزم بر كردن آن يا كردن گناه ديگر باز داشته باشد هر چند هنوز نكرده باشد، و مشهور اينست كه «كبيره» آنست كه بر خصوص آن وعده آتش شده باشد در قرآن يا سنّت، مثل قتل ناحق و ربا و زنا و بسيارى از گناهان ديگر، و «صغيره» آنكه حرام باشد امّا بخصوص وعده آتش بر آن نشده باشد، و بعضى از علما گفته‏اند كه: همه گناهان كبيره است نهايت بعضى از آنها بزرگتر از بعضى است مانند بوسيدن حرام كه صغيره است نسبت بزنا، و كبيره است نسبت بنگاه حرام، و بر هر تقدير در تفاوت ميانه گناهان در كوچكى و بزرگى خلافى و شكّى نيست و مراد از اين فقره مباركه اينست كه گناهان صغيره را هم بهر وجه كه باشد سهل و كوچك نبايد شمرد كه همين كه كسى سهل شمارد آنها را جرأت كند بر آنها و يك بار خبردار شود كه اصرار كرده بر آنها و كبيره شده‏اند و هلاك كنند او را، و «بدرستى كه آنهاست هلاك كننده» دور نيست كه اشاره باشد باين كه غالب اينست كه هلاك كننده مؤمن اينهاست باعتبار اين كه مساهله ميكند در آنها و اصرار ميكند بخلاف كبيره كه مؤمن كم مرتكب آن مى‏شود، و اللَّه تعالى بعلم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  336

10410 لا تمازحنّ صديقا فيعاديك، و لا عدوّا فيرديك. مزاح مكن زينهار با دوستى پس دشمن گردد ترا، و نه با دشمنى پس هلاك كند ترا، يعنى اگر مزاح كنى با دوست گاه هست كه دشمن مى‏شود ترا، باعتبار تندى كه در آن باشد يا اين كه بسيار شود كه باعث خفّت و سبكى او گردد، و اگر مزاح كنى با دشمن، گاه هست كه هلاك مى‏گرداند ترا، باعتبار اين كه هيبت تو كم مى‏شود و سبك مى‏گردى در نظر او و دلير مى‏شود بر آنچه خواهد كه بكند نسبت بتو، و ممكن است كه ترجمه «فيرديك» اين باشد: «پس بيندازد ترا» يعنى در هلاكت يا زيان و خسران، و حاصل همه يكيست.

10411 لا تكثرنّ الضّحك فتذهب هيبتك، و لا المزاح فيستخفّ بك. بسيار مكن زينهار خنده را پس برود هيبت تو، و نه مزاح را پس سبك شمرده شوى، يعنى اگر بسيار كنى خنده را هيبت تو در نظرها برود، و اگر بسيار كنى مزاح را سبك شمرده شوى.

10412 لا تكثرنّ العتاب، فانّه يورث الضّغينة، و يدعو الى البغضاء، و استعتب لمن رجوت اعتابه. بسيار مكن زينهار ملامت را، پس بدرستى كه آن از پى مى‏آورد كينه را، و مى‏خواند بسوى دشمنى، و بده خشنودى هر كسى را كه اميد داشته باشى خشنود گردانيدن او را يعنى هر گاه تو اميد داشته باشى از كسى كه او خشنود گرداند ترا پس تو نيز خشنود گردان او را پس هر گاه از حق تعالى آن اميد دارى پس كارى بكن كه سبب رضا و خشنودى او شود از تو، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: طلب كن‏