غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۲ -


10204 لا تشاورنّ فى أمرك من يجهل. مشورت مكن زينهار در كار خود كسى را كه نادان باشد.

10205 لا تتّكل فى أمورك على كسلان. اعتماد مكن در كارهاى خود بر كسلانى، يعنى كسى كه كاهلى و سستى داشته باشد در كارها و گران باشد بر او آنها.

10206 لا ترجونّ فضل منَّان، و لا تأتمن الأحمق و الخوّان. اميد مدار زينهار احسان بسيار منّت گذارنده را، و امين مگردان احمق و بسيار خيانت كننده را، مراد به «اميد نداشتن احسان بسيار منّت گذارنده» اينست كه طلب احسان از او نكند بلكه قبول آن نيز از او نكند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  271

10207 لا تزدرينّ أحدا حتّى تستنطقه. حقير مشمار زينهار أحدى را تا اين كه بسخن در آورى او را، مراد اينست كه حقير كيست كه جاهل و نادان باشد پس تا كسى را بسخن در نياورى او را حقير مشمار گاه باشد كه معرفتى داشته باشد، وقتى حقير مى‏توان شمرد كه بسخن در آيد و از سخن گفتن او جهل و نادانى او ظاهر شود.

10208 لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته. بزرگ مشمار أحدى را تا اين كه طلب كنى ظاهر ساختن معرفتش را، مراد بر قياس فقره سابق اينست كه بزرگ كسيست كه علم و معرفتى داشته باشد پس هيچ كس را تا دانش و معرفت او ظاهر نشود بزرگ نتوان شمرد.

10209 لا تثق بمن يذيع سرّك. اعتماد مكن بكسى كه فاش كند سرّ ترا يعنى بر دوستى او، يا در هيچ باب.

10210 لا تصطنع من يكفر برّك. احسان مكن كسى را كه كفران كند احسان ترا، چون چند فقره قبل از اين مذكور شد كه قطع احسان مكن از دوست هر چند كفران كند بايد كه تخصيص داد اين را بغير دوست، تا اين كه منافى آن نباشد.

10211 لا تطلع زوجك و عبدك على سرّك فيسترقّاك. آگاه مساز زن خود را و بنده خود را بر سرّ خود پس بنده گردانند ترا، يعنى اگر ايشان را آگاه سازى بر سرّ خود بايد كه مطيع و فرمانبردار ايشان باشى مانند بندگان از ترس اين كه مبادا سرّ ترا فاش كنند.

10212 لا تسرف فى شهوتك و غضبك فيزريانك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  272

از حدّ در مگذر در شهوت خود و خشم خود پس عيبناك گردانند ترا يعنى اگر از حدّ درگذرى در آنها و فرمانبردارى آنها كنى زياده از ميانه روى عيبناك گردانند آنها ترا باين كه مرتكب محرّمات سازند.

10213 لا ترغب فى الدّنيا فتخسر آخرتك. رغبت مكن در دنيا پس ناقص گردانى آخرت خود را يعنى اگر رغبت كنى در دنيا ناقص گردانى آخرت خود را، زيرا كه كم است كه رغبت در دنيا باعث ارتكاب حرامى نشود و بر تقديرى كه نشود يقين مرتبه اين كس را در آخرت پست‏تر كند از آنكه رغبت در آن نداشته و همين كافيست در زيان و نقصان.

10214 لا تغن بالرّذائل فتسقط قيمتك. بى‏نياز مشو بر ذايل پس پست شود بهاى تو. «رذايل» اخلاق و صفات پست مرتبه را گويند مقابل «فضايل» كه اخلاق و صفات بلند مرتبه است، و مراد به «بى‏نياز شدن برذائل» اينست كه به آنها راضى شود و سلب آنها از خود و طلب فضايل نكند، «پس پست شود بهاى تو» يعنى اگر چنان كنى پست شود قيمت و بهاى تو، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: فرود ميا در رذايل و اقامت مكن در آنها كه اگر چنين كنى پست شود قيمت تو، و حاصل هر دو يكيست.

10215 لا تعاتب الجاهل فيمقتك ، و عاتب العاقل يحببك. عتاب مكن نادان را پس دشمن گردد ترا، و عتاب كن عاقل را تا دوست گردد با تو، «عتاب» بمعنى ملامتست و مراد اينست كه نادان را ملامت مكن بر كارى كه كرده باشد كه اين باعث دشمنى او مى‏گردد، بخلاف عاقل كه در او سبب دوستى مى‏شود، و اين در وقتيست كه ملامت او شرعا واجب نباشد مثل اين كه بر مخالفت بعضى از رسوم و عادات حسنه عرفيّه باشد، يا بر آنچه فى الجمله ضرر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  273

دنيوى او در آن باشد و امّا اگر بر چيزى باشد كه شرعا ملامت بر آن واجب باشد از راه أمر بمعروف و نهى از منكر پس ملامت او بايد كرد هر چند سبب دشمنى او گردد مگر اين كه اثرى در او نكند، يا اين كه دشمنى او ضرر بحال اين كس داشته باشد، و ممكنست كه مراد بعتاب گله گزارى باشد و مراد آن باشد كه اگر خلاف آدابى از نادان ببينى اصلا گله گزارى مكن كه باعث دشمنى او مى‏گردد بخلاف عاقل كه گله گزارى با او سبب دوستى او مى‏شود.

10216 لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف. كوچك مشمار زينهار دشمن را و اگر چه ضعيف باشد.

10217 لا تردّنّ السّائل و ان أسرف. بر مگردان زينهار سائلى را و اگر چه اسراف كرده باشد يعنى و اگر چه بسبب اسراف محتاج بسؤال شده باشد، يا اين كه اگر چه بالفعل اسراف كرده باشد و از حدّ خود در گذشته باشد مثل اين كه جامه كه زياده باشد بر اندازه او پوشيده باشد يا سواره باشد.

10218 لا يسترقّنّك الطّمع و كن عزوفا. بنده نگرداند ترا زينهار طمع، و باش بى‏رغبت، «بنده گردانيدن طمع او را» كنايه است از اين كه او را مطيع و فرمانبردار خود گرداند مانند بنده.

10219 لا تمنعنّ المعروف و ان لم تجد عروفا. منع مكن زينهار احسان را و اگر چه نيابى شناسائى را، يعنى كسى را كه قدر آن را بشناسد و شكر آن بكند، و بنا بر اين آنچه قبل از اين مكرّر مذكور شد از منع احسان كردن بكسى كه نشناسد آن را و شكر آن نكند بايد كه حمل شود بر وقتى كه شناسائى يافت شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 274

10220 لا تمازح الشّريف فيحقد عليك. مزاح مكن با بلند مرتبه پس كينه‏ور گردد بر تو، يعنى غالب اينست كه كسى كه بلند مرتبه باشد خوش نمى‏آيد او را مزاح كسى با او و باعث اين مى‏شود كه كينه او را در دل گيرد.

10221 لا تلاح الدّنىّ فيجترئ عليك. منازعه مكن با پست مرتبه پس دلير شود بر تو، يعنى اگر منازعه كنى با او دلير مى‏شود بر تو و رعايت ادب تو نكند.

10222 لا يغلبنّ غضبك حلمك. غلبه نكند زينهار خشم تو بردبارى ترا، يعنى بايد كه خشم خود را ببردبارى فرونشانى و نگذارى كه خشم بر آن غلبه كند و ترا در صدد تلافى و انتقام اين كار در آورد.

10223 لا يبعدنّ هواك علمك. دور نگرداند زينهار هواى تو علم ترا، «دور كردن هوا علم را» كنايه از اينست كه هوا و خواهش او را فرمانبردار خود گردانند و نگذارند كه عمل بعلم خود كند پس گويا دور گردانيده‏اند علم او را از او.

10224 لا تطمع العظماء فى حيفك. بطمع مينداز عظما را در جور و ظلم خود، يعنى چنين مكن كه عظما بطمع افتند كه تو از براى رعايت ايشان جور و ظلمى بر كسى بكنى.

10225 لا تؤيس الضّعفاء من عدلك. نوميد مساز ضعفا را از عدل خود، يعنى چنان مكن كه اگر طرف حقّ ضعيف باشد تو رعايت جانب قوى كنى و حكم بعدل نكنى از براى او چنانكه در بسيارى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  275

از حكّام ميباشد بلكه عدل تو بايد كه نسبت بقوى و ضعيف يكسان باشد.

10226 لا تصرّ على ما يعقب الاثم. ايستادگى مكن بر چيزى كه از پى در آيد گناه را، يعنى بر جزاى آن و انتقام از صاحب آن، و غرض تحريص بر عفو و بخشايش است.

10227 لا تفعل ما يشين العرض و الاسم. مكن آنچه را زشت مى‏گرداند عرض را و نام را.

10228 لا تضع من رفعته التّقوى. پست مگردان كسى را كه بلند كرده باشد او را پرهيزگارى.

10229 لا ترفع من رفعته الدّنيا. بلند مگردان كسى را كه بلند كرده باشد او را دنيا، يعنى بلندى مرتبه او همين از راه دنيا باشد و از راه دين و پرهيزگارى بلنديى نداشته باشد، و مراد اينست كه او را بلند مدان، يا اين كه تعظيم و تكريم او مكن مگر از راه تقيّه يا نحو آن، يا اين كه اگر زمان اختيار بدست تو آيد تو چنين كسى را بلند مكن.

10230 لا تقل ما يثقل وزرك. مگو آنچه را سنگين كند گناه ترا، يعنى گناهى باشد كه باعث زيادتى و سنگينى گناهان تو شود.

10231 لا تفعل ما يضع قدرك. مكن آنچه را پست گرداند قدر ترا.

10232 لا تكونوا لنعم اللَّه عليكم أضدادا. مباشيد از براى نعمتهاى خدا بر شما دشمنان، يعنى دشمن يكديگر مشويد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  276

بسبب نعمتهاى خدا بر شما يعنى بسبب رشك و حسد هر يك از شما بر نعمت ديگرى.

10233 لا تكونوا لفضل اللَّه عليكم حسّادا. مباشيد از براى احسان خدا بر شما رشك برندگان، اين هم همان مضمون فقره سابقيست و مراد نهى از رشك بردن هر يك است بر احسانى كه حق تعالى بآن ديگرى كرده باشد.

10234 لا تخافوا ظلم ربّكم و لكن خافوا ظلم أنفسكم. مترسيد از ظلم پروردگار خود و ليكن بترسيد از ظلم نفسهاى خود، يعنى مترسيد از ظلم حق تعالى چه او سر موئى ظلم نمى‏كند و ليكن ترسيد از ظلم نفسهاى شما كه بر يكديگر مى‏كنيد يا هر يك بر خود مى‏كنيد.

10235 لا يغلب الحرص صبركم. غلبه نكند حرص صبر شما را، يعنى چنين كنيد كه حرص شما غلبه نكند بر صبر شما و مانع نشود از صبر شما بر تنگى معاش و درويشى.

10236 لا تنسوا عند النّعمة شكركم، فراموش مكنيد نزد نعمت شكر خود را، يعنى اين را كه شكر آن بكنيد.

10237 لا تكرهوا سخط من يرضيه الباطل. ناخوش مداريد ناخشنودى كسى را كه خشنود مى‏سازد او را باطل، يعنى كسى كه خشنودى او از شما بكردن باطلى شود شما او را از خود خشنود مسازيد بكردن آن باطل، و ناخوش مداريد ناخشنودى او را و باكى نداشته باشيد از آن.

10238 لا توادّوا الكافر، و لا تصاحبوا الجاهل. دوستى مكنيد با كافر، و مصاحبت مكنيد با نادان، مراد به «كافر» ظاهر آنست، يا كفران كننده نعمت و احسان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  277

10239 لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم. مدريد پرده‏هاى خود را نزد كسى كه ميداند اسرار شما را، يعنى حق تعالى، و مراد منع از كردن مطلق گناهست، زيرا كه هر گاه حق تعالى اسرار هر كس را داند پس هر گناهى كه كسى بكند خواهد دانست و پرده او نزد حق تعالى خواهد دريد پس ندريدن پرده خود نزد او باين مى‏شود كه اصلا گناهى نكند.

10240 لا تفضحوا أنفسكم لتشفوا غيظكم، و ان جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم. رسوا مكنيد نفسهاى خود را از براى اين كه شفا دهيد خشم خود را، و اگر اظهار نادانى كند بر شما نادانى پس بايد كه وسعت داشته باشد آن را بردبارى شما، مراد به «رسوا كردن نفسهاى خود از براى اين كه شفا دهند خشم خود را» اينست كه هر گاه خشمناك شوند بر كسى انتقام كشند از او براى فرونشاندن خشم خود زياده از قدرى كه مستحقّ آن باشد چه اين سبب رسوائى مى‏شود در دنيا و آخرت، و ممكن است كه مراد اصل انتقام باشد باعتبار اين كه دليل كمى حلم و نقص مرتبه ايشان مى‏شود و اين هم فى الجمله رسوائيست، و مراد به «اظهار نادانى كردن نادانى بر ايشان» اينست كه درشتى يا مثل آن بى‏آدابيى كنند كه نشان جهل و نادانى صاحب آنست و كار نادانانست هر چند او بالفرض نادان نباشد.

10241 لا يستحيين أحد اذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول: لا أعلم. شرم نكند زينهار احدى از شما هر گاه پرسيده شود از آنچه نمى‏داند از اين كه بگويد: نمى‏دانم.

10242 لا يستنكفنّ من لم يكن يعلم أن يتعلّم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  278

ننگ نداشته باشد زينهار كسى كه نبوده باشد چنين كه بداند از اين كه تعليم بگيرد و بياموزد، يعنى از تعليم گرفتن از ديگرى ننگ نبايد داشت، عيب و عارى نيست، عيب و عار جهل و نادانيست.

10243 لا ترخّصوا لانفسكم أن تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. رخصت مدهيد مر نفسهاى خود را اين كه ببرند شما را در راههاى ظالمان، يعنى اين كه بدارند شمار را بر ظلم و ستم بر طريقه ظالمان و ستمكاران.

10244 لا تداهنوا فيقتحم بكم الادهان على المعصية. مساهله مكنيد پس بر رو بيندازد شما را مساهله كردن بر معصيت، يعنى اگر مساهله كنيد با نفس، آن مساهله بر رو بيندازد شما را بر معصيت، و بكشاند عاقبت بعصيان صريح.

10245 لا تقولوا فيما لا تعرفون، فانّ أكثر الحقّ فيما تنكرون. سخن مگوئيد در آنچه نمى‏دانيد پس بدرستى كه اكثر حقّ در آن چيزيست كه نمى‏شناسيد، مراد منع از سخن گفتن در چيزيست كه ندانند بردّ و انكار آن، زيرا كه اكثر حقّ در آن چيزهاست كه نمى‏دانند، و آنچه هر كس ميداند اندكيست نسبت به آن چه نمى‏داند، پس بمجرّد اين كه نداند چيزى را انكار آن نمى‏توان كرد.

10246 لا تعادوا ما تجهلون، فانّ أكثر العلم فيما لا تعرفون. دشمنى مكنيد با آنچه نمى‏دانيد پس بدرستى كه اكثر علم در آن چيزيست كه نمى‏دانيد، اين هم مضمون فقره سابقست و منع مردم است از مذمّت كردن و بد شمردن علومى كه نمى‏دانند، چنانكه شايع شده در اين عصر ما بلكه در هر عصرى بوده.

10247 لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا  غبّ أمركم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  279

پراكنده مشويد بر سلطان خود پس نكوهيده يابيد عاقبت كار خود را، يعنى اگر پراكنده شويد بر او و اتّفاق نكنيد بر اطاعت و فرمانبردارى او نكوهيده و مذموم خواهيد يافت عاقبت كار خود را، باعتبار اين كه هر گاه اتّفاق نكنيد بر اطاعت او ضعيف گردد و دفع دشمنان نتواند كرد و دشمنان از أطراف قصد شما كنند و گرفتار ايشان گرديد، و يا باعتبار اين كه ميانه ايشان خود هر گاه تفرقه شود فتنه‏ها و مجادله‏ها واقع شود كه ضرر و زيان آنها بهمه ايشان برسد، و يا باعتبار اين كه آنان كه اطاعت نكنند كم است كه با او توانند بر آمد و عاقبت بر ايشان دست نيابد و انتقام نكشد.

10248 لا تستعجلوا بما لم يعجّله اللَّه لكم. شتاب مكنيد به آن چه شتاب نفرموده خدا براى شما، ممكن است مراد منع از سعى از براى دولتهاى دنيوى باشد و اين كه شتاب نبايد كرد در آنها بلكه بايد صبر كرد تا وقتى كه اگر خدا خواهد بدهد، يا اين كه منع باشد از ظلم و ستم و مانند آن كه باعث زوال دولت يا كمى عمر گردد پس آن شتابيست از ايشان خود به آن چه شتاب نكرده خدا از براى ايشان، يا اين كه منع باشد از عصيان زياد كه سبب اين مى‏شود كه قهر و غضبى را كه حق تعالى شتاب نكرده بآن برايشان بفرستد بر ايشان، يا منع باشد از شتاب كردن در انداختن خود در هلاكتها كه از جانب حق تعالى نباشد و خود خود را در آنها بيندازند مثل خصومتها و محاربتها كه ضرور نباشد نهايت بنا بر احتمالات آخر ظاهرتر «عليكم» است بجاى «لكم» هر چند هر يك بمعنى يكديگر مى‏آيند و اللَّه تعالى يعلم.

10249 لا تطيعوا الادعياء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم، و خلطتم بصحّتكم مرضهم، و أدخلتم فى حقّكم باطلهم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  280

فرمانبردارى مكنيد ادعيائى را كه آشاميده‏ايد بصاف خود كدر و ناصاف ايشان را، و آميخته‏ايد بصحّت و تندرستى خود بيمارى ايشان را، و داخل كرده‏ايد در حقّ خود باطل ايشان را، «أدعياء» بمعنى پسر خوانده‏هاست يا آنها كه متّهم باشند در نسب خود، و ظاهر اينست كه مراد در اينجا چنانكه بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته جمعى‏اند كه اسلام را بخود بسته‏اند و نفاق را پنهان كرده‏اند پس خود را منسوب باسلام ساخته‏اند و در واقع منسوب بآن نيستند مانند پسر خوانده كسى كه او را پسر او مى‏خوانند و در واقع پسر او نيست، و ممكن است نيز كه غرض اشاره بخلل نسب ايشان نيز باشد. و «آشاميده‏ايد بصاف خود» يعنى ببدل صاف خود و عوض آن، يا با صاف خود، و مراد به «صاف ايشان» دين و ايمان ايشانست كه بدل كرده‏اند آن را بگل و لاى اطاعت و پيروى آن ادعياء، و طين و حماى  محبّت و دوستى ايشان، يا آميخته كرده‏اند آن را بآن. و مراد به «تندرستى ايشان» نيز صحّت دين ايشانست كه آميخته كرده‏اند آن را ببيمارى اطاعت آن ادعياء و دوستى ايشان، و مراد به «حقّ» و «باطل» نيز همانهاست، و ممكن است كه مراد بيان كمال محبّت و دوستى ايشان باشد با آن ادعياء بمرتبه كه اگر آن ادعياء را كدورتى روى دهد شما نيز مكدّر شويد و بياشاميد كدورت ايشان را بجاى عيش صاف خود، يا آميخته كنيد آن را بآن كدورت، و اگر ايشان را بيماريى عارض شود آميخته كنيد صحّت خود را بيمارى ايشان، باعتبار اين كه چندان غمناك و اندوهگين گرديد كه گويا شما نيز با وجود صحّت، آن بيمارى را داريد، و مراد به «حقّ» و «باطل» همان باشد كه مذكور شد، يا اين كه آنچه حقّ شما باشد از حقوق مسلمانان و ايشان را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  281

در آنها حقّى نباشد داخل كنيد ايشان را در آن و ايشان را شريك و سهيم خود گردانيد، پس باطل ايشان را در حقّ خود داخل كنيد، و اللَّه تعالى يعلم.

10250 لا تحدّث النَّاس بكلّ ما تسمع، فكفى بذلك خرقا . خبر مده مردم را بهر چه بشنوى، پس كافيست اين بحسب حماقت و كم عقلى، زيرا كه از آنچه بشنوى بسيار چيزها باشد كه كذب و دروغ باشد پس هر گاه تو نقل كنى آنها را تو كاذب و دروغگو برآئى، و بعضى ميباشد از آنها كه راست باشد امّا غرابتى داشته باشد كه از آن راه مردم آنرا تكذيب كنند پس هر گاه تو نقل كنى ترا تكذيب كنند.

10251 لا تردّ على النَّاس كلّما حدّثوك، فكفى بذلك حمقا. ردّ مكن بر مردم هر چه را بشنوى پس كافيست اين بحسب حماقت، زيرا كه بسيار چيزها باشد كه بحسب عقل تو درست نباشد باعتبار اين كه عقل تو نرسد به آنها و در واقع درست باشد پس آنها را انكار نتوان كرد پس چيزى را كه بشنوى و بعقل تو درست نيايد بايد كه نه قبول كرد و نه انكار، مگر اين كه مخالف بديهه يا برهانى باشد.

10252 لا تذكر الموتى بسوء، فكفى بذلك اثما. ياد مكن مردگان را ببدى، پس كافيست اين بحسب گناه.

10253 لا ترغب فيما يفنى، و خذ من الفناء للبقاء. رغبت كن در آنچه فانى مى‏شود و فراگير از فنا از براى بقاء، يعنى از دنيا از براى آخرت.

10254 لا تعمل شيئا من الخير رياء، و لا تتركه حياء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  282

مكن چيزى از خير را از براى ريا، و ترك مكن آن را بسبب شرم و حيا، غرض اينست كه كارهاى خير را از براى خدا و خشنودى او بايد كرد نه از براى ريا يعنى اين كه مردم آن را ببينند و او را بكردن آن صالح و خوب دانند، زيرا كه چنين عملى هر چند كار خير باشد ثواب ندارد بلكه گناهست و بمنزله شرك بحق تعالى است چنانكه در احاديث ديگر وارد شده، و «كار خيرى را ترك مكن بسبب شرم از آن» مانند بعضى سنّتيها مثل تحت الحنك كه متروك شده باشد ميانه مردم و كسى كه آن را بكند مردم آن را بر ريا حمل كنند و مذمّت كنند بلكه همين كه او در واقع از براى خدا ميكند ثواب خواهد داشت و مذمّت مردم ضررى باو ندارد و از آن شرم نبايد كرد بلى اگر در واقع نيّت خود را در آن خالص از براى رضاى خدا نتواند كرد و آميخته بريائى باشد ترك كند آنرا چنانكه اوّلا مذكور شد.

10255 لا تحلم عن نفسك اذا هى أغوتك. بردبارى مكن از نفس خود هر گاه آن گمراه سازد ترا يعنى بر معصيتى دارد بلكه كمال منع و زجر كن او را از آن.

10256 لا تعص نفسك اذا هى أرشدتك. نافرمانى مكن نفس خود را هر گاه آن ارشاد كند ترا، يعنى هر گاه خواهد كه براه راست درست رساند.

10257 لا تثق بالصّديق قبل الخبرة. اعتماد مكن بر دوست پيش از آزمايش، يعنى كسى را دوست خود مگير پيش از آزمايش، يا هر چند دوست تو باشد اعتماد مكن بر او در امور خود پيش از آزمايش.

10258 لا توقع بالعدوّ قبل القدرة. جنگ مكن با دشمن پيش از توانايى و قدرت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  283

10259 لا ترم سهما يعجزك ردّه. مينداز تيرى را كه عاجز سازد ترا ردّ آن، يعنى مكن كارى را كه اگر زيانى داشته باشد نتوانى ردّ كرد زيان آن را از خود، مانند تير كه وقتى كه انداختى ديگر نتوانى آنرا برگردانيد، يا اين كه مينداز تيرى را كه اگر آن را ردّ كنند بر تو و در برابر آن تيرى اندازند بتو عاجز سازد ترا و نتوانى مقاومت كرد با آن.

10260 لا تعتمد على مودّة من لا يوفى بعهده. اعتماد مكن بر دوستى كسى كه وفا نمى‏كند بعهد و پيمان خود.

10261 لا تحلّنّ عقدا يعجزك ايثاقه. وا مكن زينهار گرهى را كه عاجز سازد ترا محكم بستن آن، يعنى وا مكن گرهى را كه اگر پشيمان شوى از واكردن آن نتوانى ديگر محكم بست آنرا.

10262 لا توحشنّ امرء يسوءك فراقه. رم مده زينهار مردى را كه ناخوش آيد ترا جدائى او، يعنى هر گاه مصاحبت كسى را خواهى و ناخوش دارى جدائى او را پس سلوك نيكو كن با او بنرمى و مهربانى، تا رم نكند از تو و جدا نگردد.

10263 لا تستحى من اعطاء القليل، فانّ الحرمان أقلّ منه. شرم مكن از عطا كردن كم پس بدرستى كه محرومى كمترست از آن، يعنى هر گاه زياد عطا نتوانى كرد كم عطا كن و شرم مكن از آن و محروم مگردان او را بسبب آن، زيرا كه محروم گردانيدن كمترست از آن كم دادن و بدترست از آن، پس چرا شرم كنى از آن و شرم نكنى از اين.

10264 لا تستكثرنّ الكثير من نوالك، فانّك أكثر منه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  284

بسيار مشمار بسيار را از عطاى خود پس بدرستى كه تو بيشترى از آن، يعنى مرتبه آدمى شريف و بلندست و هر چند بسيار عطا كند آن در جنب شرافت و بلندى مرتبه او سهل باشد و مرتبه او بيشتر باشد از آن.

10265 لا تسرّ الى الجاهل شيئا لا يطيق كتمانه. نهان مگو بسوى نادان چيزى را كه طاقت نداشته باشد پنهان كردن آن را يعنى سرّ خود را بنادان مگو، زيرا كه او طاقت پنهان داشتن سرّ ندارد و زود فاش ميكند.

10266 لا تردّ السّائل و صن مروّتك عن حرمانه. بر مگردان سائل را و نگاهدار مروّت خود را از محرومى او يعنى محرومى سائل منافى مروّت و آدميّت تست پس نگاه دار مروّت خود را از آن و فاسد مكن بسبب آن.

10267 لا تسى‏ء اللّفظ، و ان ضاق عليك الجواب. بد سخن مگو و هر چند تنگ باشد بر تو جواب، ممكن است مراد اين باشد كه هر گاه سؤالى از تو كنند بد سخن مگو يعنى تندى و درشتى مكن در جواب هر چند تنگ باشد بر تو جواب و خوب جواب نتوانى گفت كه او قبول كند با وجود آن نيز تندى و درشتى مكن، از براى اين كه بسبب آن آنچه را گوئى قبول كند يا ترك سخن كند چنانكه شايعست ميانه مردم بلكه هر گاه عاجز شوى اعتراف كن بعجز كه اين عيب نيست بخلاف مجادله كردن و تندى و درشتى نمودن.

10268 لا تصرم أخاك على ارتياب، و لا تهجره بعد استعتاب. مبر از برادر خود بنا بر شكّى، و دورى مكن از او بعد از طلب خشنوديى،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  285

يعنى بسبب شكّى كه حاصل شود ترا در باره برادر خود در كردن بديى نسبت بتو مبر از او و قطع برادرى مكن از او، مگر اين كه جزم حاصل شود ترا بآن، و هر گاه بدى كرده باشد و عذر خواهى كند و طلب خشنودى كند خشنود شو از او و دورى مكن از او.

10269 لا تعتذر الى من يحبّ أن لا يجد لك عذرا. عذر مگو بسوى كسى كه دوست مى‏دارد كه نيابد از براى تو عذرى، يعنى هر گاه ببينى كه كسى مى‏خواهد كه تو صاحب تقصير باشى نسبت باو و عذرى نداشته باشى در آن عذر مگو هر چند عذرى داشته باشى و اعتراف كن بتقصير خود كه آن بهترست از براى عفو و بخشايش او از اينك عذر بگوئى.

10270 لا تقولنّ ما يوافق هواك و ان قلته لهوا أو خلته لغوا، فربّ لهو يوحش منك حرّا، و لغو يجلب عليك شرّا. مگو زينهار آنچه را موافق باشد با خواهش تو و هر چند بگوئى آنرا از روى بازى يا گمان كنى آنرا لغوى، پس بسا بازيى كه رم دهد از تو آزاده را، و بسا لغوى كه بكشد بر تو شرّى را، يعنى مگو سخنى را كه راست نباشد و بر وفق خواهش تو باشد و هر چند آنرا بعنوان بازى بگوئى، «يا گمان كنى آنرا لغوى» و اين هم تأكيد سابقست يعنى گمان كنى كه باطلى مى‏گويم بعنوان بازى و قصدى ندارم زيرا كه بسيار بازيى باشد كه رم دهد از تو آزاده مردى را و برنجاند از تو و بسيار لغوى باشد كه بكشاند بر تو شرّى را يعنى برساند بتو.

10271 لا تتمسّكن بمدبر، و لا تفارقنّ مقبلا. دست مزن زينهار بصاحب ادبارى، و جدا مشو زينهار از صاحب اقبالى، مراد اينست كه اگر خواهى كه متوسّل بكسى شوى بكسى دست مزن كه دنيا رو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  286

از او گردانيده باشد كه كم است كه ديگر رو باو آورد، و متوسّل شو بكسى كه دنيا رو باو آورده باشد كه او در ترقّيست و ممكن است كه از او نفعى بتو برسد، يا اين كه از چنين كسى جدائى مكن بدشمنى كردن با او و آزرده كردن او از خود زيرا كه دنيا رو باو دارد و مصلحت نيست در جدائى از او.

10272 لا تظنّنّ بكلمة بدرت من أحد سوء و أنت تجد لها فى الخير محتملا. گمان مكن زينهار بكلمه كه سرزند از كسى بديى را و حال اين كه تو بيابى از براى آن در خير احتمالى، غرض اينست كه كلام كسى را بر محمل بد نبايد حمل كرد هر گاه احتمال خيرى در آن برود و هر چند آن احتمال بعيد باشد.

10273 لا تجعلنّ للشّيطان فى عملك نصيبا، و لا على نفسك سبيلا. مگردان زينهار از براى شيطان در عمل خود نصيبى، و نه از براى او بر نفس خود راهى، مراد از «نصيب قرار ندادن از براى شيطان در عمل خود» اينست كه خالص گرداند آن را از براى خدا و آميخته بريا و امثال آن نسازد كه بسبب آن شيطان در آن شريك شود، يا اين كه در آن وسواس بكند از وسواسهاى شيطانى مثل وسواس در نيّت، و مراد از «راه قرار ندادن از براى او» اينست كه او را بهيچ وجه بر خود مسلّط نسازد و اطاعت او در هيچ باب نكند.

10274 لا تتكلّمنّ اذا لم تجد للكلام موقعا. سخن مگو زينهار هر گاه نيابى از براى سخن جايگاهى، مثل موعظه كسى كه معلوم باشد كه اثر در او نمى‏كند، يا تحقيق مسئله از براى كسى كه نفهمد.

10275 لا تبذلنّ ودّك اذا لم تجد موضعا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  287

عطا مكن دوستى خود را هر گاه نيابى موضعى، يعنى از براى كسى كه اهليّت دوستى نداشته باشد و جاى آن نباشد.

10276 لا تعدّن صديقا من لا يواسى بماله. مشمار زينهار دوست كسى را كه مواسات نمى‏كند بمال خود، «مواسات كسى با كسى بمال خود» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه او را هم مثل خود شريك و سهيم داند در آن و مضايقه از او نكند.

10277 لا تعدّنّ غنيّا من لم يرزق من ماله. مشمار زينهار توانگر كسى را كه روزى كرده نشده از مال خود، يعنى مالدارى را كه صرف نكند آن را و نگاهدارد، و منع از «توانگر نشمردن او» باعتبار اينست كه وضع و سلوك او همان وضع و سلوك درويشانست، و ثمره توانگرى و نشانه ثروت و تموّل اصلا در او نيست پس در حقيقت معنى درويشى با اوست نه توانگرى.

10278 لا تستصغرنّ عندك الرّأى الخطير اذا أتاك به الرّجل الحقير. كوچك مشمار زينهار رأى شريفى را هر گاه بياورد آن را براى تو مرد حقيرى، يعنى هر گاه رأى شريفى باشد كه عقل آن را پسندد بمجرّد اين كه آن را مرد حقيرى گفته باشد كه مرتبه آن كوچك باشد آن رأى را كوچك مشمار چنانكه عادت مردم است كه نگاه ميكنند بگوينده نه بگفته، و قبل ازين منع ازين طريقه شد.

10279 لا تردّنّ على النّصيح و لا تستغّشنّ المشير. ردّ مكن زينهار بر نصيحت كننده و طلب مكن زينهار غشّ كردن اشاره كننده را، يعنى هر گاه كسى از روى خلوص و صافى با تو سخنى بگويد سخن او را ردّ مكن، و هر گاه با كسى مشورت بينى كه آنچه مصلحت ترا در آن داند اشاره كند بآن توقّع‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  288

مدار از او اين كه غشّ كند با تو و آنچه موافق خواهش تو باشد بگويد بلكه طلب كن از او اين كه اشاره كند ترا آنچه در واقع صلاح ترا در آن داند.

10280 لا تزدرين العالم و ان كان حقيرا. حقير مشمار زينهار عالم را و هر چند بوده باشد حقير يعنى كوچك و پست مرتبه بحسب دنيا، و منع از «حقير شمردن او» باعتبار اينست كه مرتبه او بسبب علم او نزد حق تعالى بزرگست پس او را كوچك نتوان شمرد.

10281 لا تعظّمنّ الأحمق و ان كان كبيرا. تعظيم مكن زينهار احمق را و هر چند بوده باشد بزرگ يعنى بحسب مرتبه دنيوى، زيرا كه كم عقل را نزد حق تعالى بزرگى نباشد بلكه مرتبه هر كس نزد حق تعالى بقدر و اندازه عقل اوست چنانكه در احاديث ديگر وارد شده.

10282 لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. مگشا زينهار دست خود را بر كسى كه قادر نباشد بر دفع آن از خود يعنى بر بيچاره كه آن را از خود دفع نتواند كرد، و اين يا باعتبار اينست كه ظلم بر چنين كسى قبح آن زياده است و كمال خسّت و دنائت مى‏خواهد بخلاف كسى كه او را هم قوّت و توانائى باشد كه دست برد چنين مردم با يكديگر در نظر مردم چندان قبحى ندارد، و يا باعتبار اين كه چنان بيچاره را حق تعالى مدد ميكند و دفع دست ظالم از او ميكند پس كسى كه ظلم كند از چنين ظلمى بايد كه زياده انديشه كند.

10283 لا تسرعنّ الى أرفع موضع فى المجلس، فانّ الموضع الّذى ترفع اليه خير من الموضع الّذى تحطّ عنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  289

شتاب مكن بسوى بلندترين موضعى در مجلس، پس بدرستى كه موضعى كه بلند گردانيده شوى بسوى آن بهترست از موضعى كه فرود آورده شوى از آن، يعنى هر گاه بمجلسى بروى شتاب مكن كه ببالاتر مجلس بروى بلكه صبر كن تا بهر قدر كه ترا بالا برند آنجا بنشين زيرا كه موضعى كه بلند كرده شوى بسوى آن هر چند پر بالا نباشد بهترست از آن بالائى كه خود بروى، و بسا باشد كه پائين كنند ترا از آن.

10284 لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ستم مكن بر كسى كه نيابد يارى كننده مگر خدا، غرض اينست كه ستم اگر چه مطلق آن بد است و از آن حذر بايد كرد از راه عقوبت اخروى، از اين ستم زياده حذر بايد باعتبار اين كه حق تعالى نمى‏شود كه يارى چنين كسى نكند و دفع ظالم او نكند يا انتقام از او بزودى نكشد.

10285 لا تجعلنّ لنفسك توكلّا الّا على اللَّه، و لا يكن لك رجاء الّا اللَّه. مگردان زينهار از براى نفس خود توكّلى مگر بر خدا، و نبوده باشد از براى تو اميدى مگر خدا.

10286 لا يشغلنّك عن العمل للآخرة شغل، فانّ المدّة قصيرة. مشغول نسازد ترا از عمل از براى آخرت شغلى پس بدرستى كه مدّت كوتاه است، مراد منع از پرداختن بشغليست كه مانع شود از عمل از براى آخرت زيرا كه مدّت كوتاه است و زياده از قدرى كه بآن تحصيل آخرت توان كردنيست، پس بهر قدرى كه كسى مشغول شغلى ديگر شود كه مانع از آن باشد آخرت از او فوت شود و تدارك آن نتواند كرد.

10287 لا تنافس فى مواهب الدّنيا، فانّ مواهبها حقيرة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  290

منافسه مكن در بخششهاى دنيا پس بدرستى كه بخششهاى آن كوچك است، «منافسه» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه كسى رغبت كند در چيزى از براى معارضه در كرم با ديگرى، و مراد اينست كه مواهب دنيا را دليل افزونى مرتبه خود مگردان زيرا كه آنها كوچك و حقيرست نزد حق تعالى، و نشان افزونى مرتبه كسى نمى‏شود.

10288 لا تسرعنّ الى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة. شتاب مكن زينهار بسوى خشم پس مسلّط كند بر تو عادت را يعنى همين كه شتاب كردى بسوى خشم و انتقام كشيدن از آن، مسلّط ميكند بر تو اين عادت ذميمه را و عادت ميكنى بآن.

10289 لا تطمعنّ نفسك فيما فوق الكفاف فيغلبك بالزيادة. بطمع مينداز نفس خود را در آنچه بالاتر باشد از كفاف پس غلبه فرمايد بر تو زيادتى را، مراد به «كفاف» چنانكه مكرّر مذكور شد قدريست از روزى كه در ميانه روى كافى باشد، و مراد اينست كه نفس خود را بطمع مينداز اصلا در بالاتر از آن، زيرا همين كه يك قدرى از بالاتر از آن طلب كنى غلبه مى‏فرمايد بر تو طلب زيادتى را، پس بهر مرتبه كه برسى طلب زياده بر آن كنى و هميشه در تعب و زحمت باشى.

10290 لا تفرحنّ بسقطة غيرك، فانّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان. شاد مشو زينهار بافتادن غير خود، پس بدرستى كه تو نمى‏دانى آنچه را حادث مى‏سازد بتو روزگار يعنى چون نمى‏دانى كه ترا نخواهد انداخت و احتمال آن در باره تو نيز هست پس شادى بچيزى كه در باره تو هم احتمال رود ناخوشست.

10291 لا تمتنعنّ من فعل المعروف و الاحسان فتسلب الامكان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  291

امتناع مكن زينهار از كردن نيكوئى و احسان پس سلب كرده شوى توانائى را يعنى هر گاه قدرت بر نيكوئى و احسان داشته باشى و امتناع كنى از آن يعنى منع پذير گردى از آن و نكنى آنرا اين باعث اين مى‏شود كه حق تعالى توسعه نعمت خود را از تو سلب كند و ديگر قدرت و توانائى احسان نداشته باشى.

10292 لا تبطرنّ بالظّفر، فانّك لا تأمن ظفر الزّمان بك. پر نشاط مكن زينهار بفيروزى يافتن، پس بدرستى كه تو ايمن نيستى از فيروزى يافتن روزگار بتو، يعنى هر گاه فيروزى يابى بر دشمنى پر نشاط مكن بآن، روزگار دشمن هر كس است و ايمن نيستى از فيروزى يافتن آن نيز بر تو، بلكه غالب اينست كه فيروزى مى‏يابد بر دشمنان خود پس چنانكه تو بر دشمن فيروزى يافتى بسا باشد كه آن نيز بعد از اين بر تو فيروزى يابد و ترا در بلائى بيندازد پس شادمانى و نشاط زياد بر چيزى كه در باره خود نيز احتمال رود پسنديده نيست.

10293 لا تغترنّ بالأمن فانّك مأخوذ من مأمنك. مغرور مشو زينهار بأمنيّت، پس بدرستى كه تو گرفته شده از محلّ امنيّت خود، يعنى بأمنيّت زمان مغرور نبايد شد و فريب آن نتوان خورد بسيار مى‏شود كه آدمى از مأمن خود گرفته مى‏شود پس آدمى هميشه بايد كه از بلاها و فتنه‏ها پناه بخدا برد بدعا و تصدّق و امثال آنها، و در تدبير حفظ و نگهدارى خود نيز بقدر مقدور بدوستى كردن با مردم و حسن سلوك با ايشان و نظائر آنها باشد و در امنيّت غافل از آنها نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بأمنيّتى كه در دنيا داشته باشى مغرور مشو و بسبب آن غافل از مخاوف أخروى مگرد، زيرا كه تو ناگاه گرفته خواهى شد از مأمن خود و روانه كرده خواهى شد بسوى آن بوادى و عقبات خوفناك، پس هميشه بايد در فكر آنها و تدارك رستگارى خود در آنها بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  292

10294 لا تبتهجنّ بخطاء غيرك، فانّك لن تملك الاصابة أبدا. شادمان مشو زينهار بخطاى غير خود پس بدرستى كه تو مالك نباشى درستكارى را هميشه، يعنى هيچ كس نيست بغير معصومان عليهم السلام كه هر چه كند هميشه درست باشد و خطا نكند پس چنانكه او خطا كرده، نمى‏شود كه از تو نيز خطائى سر نزند، پس مسرّت و شادمانى بر چنين امرى با وجود بودن خود نيز در عرضه امثال آن قبيح است.

10295 لا تتّبعنّ عيوب النَّاس، فانّ لك من عيوبك ان عقلت ما يشغلك أن تعيب أحدا. از پى مرو  و تفحّص مكن زينهار عيبهاى مردم را، پس بدرستى كه ترا از عيبهاى تو اگر دريابى آن قدر هست كه مشغول سازد ترا از عيب كردن كسى.

10296 لا تقاولنّ الّا منصفا، و لا ترشدنّ الّا مسترشدا. سخن مگو مگر صاحب انصافى را، و ارشاد مكن مگر طلب كننده رشد را، «ارشاد» بمعنى نمودن راه راست درست است، و «رشد» بمعنى آن راه است و مراد اينست كه تا كسى جويا و خواهان رشد نباشد ارشاد او مكن كه قبول نمى‏كند و ثمره ندارد.

10297 لا تعدنّ عدة لا تثق من نفسك بانجازها. وعده مكن زينهار وعده كه اعتماد نداشته باشى از نفس خود بوفا كردن بآن.