غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۰ -


10083 وصول معدم خير من جاف مكثر. پيوند كننده بى‏چيز بهترست از قطع كننده مالدار، يعنى كسى كه بقدر مقدور صله و احسان برادران بجا آورد هر چند بى چيز باشد بهترست از براى فرا گرفتن جهت دوستى و مصاحبت از مالدارى كه ببرد از دوستان وصله ايشان بجا نياورد.

10084 وجه مستبشر خير من قطوب مؤثر. روى شكفته بهترست از درهم كشيده اكرام كننده، يعنى روى شكفته هر چند اكرام نكند بهترست از روى درهم كشيده كه اكرام كند .

10085 وصول النَّاس من وصل من قطعه. پيوند كننده مردم كسيست كه پيوند كند كسى را كه بريده باشد او را يعنى پيوند كننده و احسان كننده حقيقى مردم را يا از ميانه مردم كسيست كه پيوند كند و احسان كند كسى را كه او بريده باشد از او وصله او بجا نياورد و اگر نه پيوند كردن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  227

و احسان كردن بكسى كه او پيوند كرده باشد سهل باشد و چندان كمالى نباشد.

10086 وجيه النَّاس من تواضع مع رفعة و ذلّ مع منعة. بزرگ مردم كسيست كه فروتنى كند با بلندى، و نرمى كند با عزّت و مناعت.

10087 ويل لمن تمادى فى غيّه، و لم يفى‏ء الى الرّشد. واى از براى كسى كه بنهايت رسد در گمراهى خود، و برنگردد بسوى راه درست.

10088 ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحلة و لم يستعد. واى از براى كسى كه غلبه كند بر او غفلت، پس فراموش كند رحلت را و آماده نگردد.

10089 ويل لمن تمادى فى جهله، و طوبى لمن عقل و اهتدى. واى از براى كسى كه بنهايت رسد در نادانى خود، و خوشى از براى كسى كه دريافت كند و راه راست يابد.

10090 ويل لمن ساءت سيرته، و جارت ملكته، و تجبّر و اعتدى. واى از براى كسى كه بد باشد طريقه او، جائر باشد مالكيّت او، و تكبّر كند و ستم كند. مراد به «جائر بودن مالكيّت او» اينست كه بجور و ميل از حقّ سلوك كند در آنچه مالك آن باشد و اختيار تصرّف در آن داشته باشد مثل جور پادشاهان و حكّام در ملك خود، و از كلام اهل لغت ظاهر مى‏شود كه «ملكه» بمعنى سلوك با بندگان نيز آمده چنانكه در حديثى كه وارد شده كه: داخل نمى‏شود بهشت را بد ملكه، گفته‏اند كه: يعنى كسى كه بد سلوك باشد با بندگان خود، و بنا بر آن اينجا نيز بآن معنى مى‏تواند بود يعنى كسى كه جائر و مايل از حقّ باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  228

-  سلوك او با بندگان او، ممكن است كه «ملكه» در حديث مزبور نيز بمعنى مالكيت باشد بهمان معنى كه اوّلا مذكور شد يا بآن معنى كه ايشان گفته‏اند.

10091 ويح النَّائم ما أخسره، قصر عمله و قلّ أجره. ويح خوابيده چه چيز زيانكار كرده او را، كوتاه است عمل او و كم است مزد او، «ويح» كلمه رحمت و «ويل» كلمه عذابست، و بعضى گفته‏اند كه: هر دو بيك معنى است يعنى هر دو كلمه عذابند و «ويح فلان» يا «ويل فلان» كه گويند در كلام تقديرى بايد مثل اين كه لازم سازد خدا ويح او را يا ويل او را، يا طلب كن ويح او را يا ويل او را، يا مى‏خواهم ويح او را يا ويل او را، و حاصل فقره مباركه اينست كه: ويح از براى كسى كه در خواب باشد يعنى محلّ ترحّم است چه چيز او را زيانكار كرده است و اين تعجّب است از زيانكارى او و سؤال از سبب آن و اين كه آيا چه سبب داشته باشد كه او را چنين زيانكار كرده و بعد از آن بيان زيانكارى او شده باين كه «كوتاه است عمل او و كم است مزد او» زيرا كه تا در خوابست عملى نكند و مزدى از براى او نباشد و غرض منع از خواب بسيارست بسبب اين كه خواب عمل را كوتاه كند و مزد را كم گرداند.

10092 ويح المسرف ما أبعده عن صلاح نفسه و استدراك أمره. ويح از براى اسراف كننده، چه چيز دور كرده است او را از صلاح نفس خود و بازيافت كار خود يعنى چه دورست از آنچه صلاح نفس او در آنست و از بازيافت كردن كار خود و تدارك نمودن زيان و خسران آن.

10093 ويح ابن آدم ما أغفله، و عن رشده ما أذهله. ويح از براى پسر آدم، چه چيز غافل كرده او را و از راه راست درست او چه چيز زايل ساخته او را، يعنى چه غافلست و از راه راست درست خود چه ذاهل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  229

است و «ذاهل» نيز بمعنى غافل است، و مراد به «راه راست درست او» راه نجات و رستگارى اوست كه آن اطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى باشد.

10094 ويح المعاصى ما أجهله، و عن حظّه ما أعدله. ويح از براى عصيان كننده، چه چيز نادان كرده او را، و از بهره خود چه چيز عدول فرموده او را، يعنى چه نادانست و چه عدول كرده از حظّ و بهره خود.

10095 ويح الحسد ما أعدله، بدأ بصاحبه فقتله. ويح از براى حسد، چه چيز عادل كرده است او را ابتدا كرده بصاحب خود پس كشته او را يعنى رحمت باد بر آن چه عادل كرده است كه ضرر آن ابتدا بصاحب آن مى‏رسد و مى‏گدازد او را از غم و اندوه تا بكشد او را، و «تقييد بابتداء» باعتبار اينست كه گاه باشد كه ضررى از آن بكسى كه حسد بر او باشد نيز برسد، باعتبار اين كه صاحب آن بسبب آن ضررى باو رساند.

10096 ويح ابن آدم، أسير الجوع، صريع الشّبع، غرض الآفات، خليفة الأموات. ويح از براى پسر آدم اسير گرسنگى است، افتاده سيريست، نشانه آفتهاست، جانشين مردگانست. يعنى محلّ ترحّم است آدمى همين كه گرسنه شد در بند آن مى‏افتد و گرفتار آن مى‏شود، و چون سير شد سيرى غلبه ميكند بر او و او را مى‏اندازد يعنى در زيان و خسران مى‏اندازد، يا اين كه او را سنگين و كاهل مى‏گرداند كه كارى از او نمى‏آيد مانند كسى كه بر زمين افتاده باشد و نتواند برخاست، و هدف و نشانه تيرهاى آفتهاست، و «جانشين مردگانست» يعنى نهايت مرتبه او در دنيا جانشينى مردگانست، زيرا كه آنچه تحصيل كند در آن از مال و جاه چيزى چندست كه از جمعى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  230

بوده كه مرده‏اند و بعد از ايشان باو رسيده پس گويا جانشين ايشانست، يا اين كه جانشين پدران مرده خودست.

10097 وقّروا أنفسكم عن الفكاهات و مضاحك الحكايات، و محال التّرّهات. بزرگ و متين گردانيد نفسهاى خود را از مزاحها، و مضاحك حكايتها، و محال باطلها، يعنى بزرگ و متين گردانيد نفسهاى خود را و برتر داريد آنها را از اين امور كه باعث حقارت و نقص آنها مى‏شود، يكى مزاح كردن بسيار چنانكه مكرّر مذكور شد، دويم حكايتها كه محلّ خنده باشد، سيم «محال ترّهات» بتخفيف لام بمعنى باطلهاست، و محال بكسر ميم و تخفيف لام بمعنى مكرست، و «محالّ» بفتح ميم و تشديد لام جمع محلّ است يعنى جايگاه، و بنا بر اين مراد به «جايگاههاى باطل» مجالسيست كه سخنان باطل در آنها مذكور شود يا مجالس لهو و لعب، و بنا بر اين ممكن است مراد مرگ كردن با مردم باشد بسخنان باطل يا كارهاى باطل، و «محال» بضمّ ميم و تخفيف لام بمعنى برگشته شده است، و بنا بر اين ممكن است مراد اين باشد كه و از آنچه برگشته شده باشد از صورت خود از باطلها يعنى از شبهه‏هاى باطله كه برگشته شده باشد از صورت خود و بصورت حقّ جلوه نمايد يعنى از تمسّك به آنها و احتجاج به آنها، يا اين كه مراد به «محال باطلها» باطلى چند باشد كه هر كه بشنود تصديق آن نكند و آن را گزاف داند و محال شمارد، و تخصيص به آنها از براى زيادتى قبح آنها باشد نسبت بساير باطلها بسبب اين كه با وجود گناه كذب سبب خفّت و ذلّت صاحب خود مى‏گردد نزد مردم نيز، و اللَّه تعالى يعلم.

10098 ويح البخيل المتعجّل الفقر الّذى منه هرب، و التَّارك الغنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  231

الّذى ايّاه طلب. ويح از براى بخيل تعجيل كننده درويشى را كه از آن گريخته، و ترك كننده توانگرى را كه آن را طلب كرده، يعنى محلّ ترحّم است بخيل و بى عقلى او، زيرا كه بخيلى ميكند از ترس درويشى و از براى طلب توانگرى، و از براى اين بالفعل با وجود توانگرى خود را درويش ميكند و بروش ايشان سلوك مى‏نمايد و ترك توانگرى و سلوك ايشان ميكند پس از براى ترس از مجرّد احتمال درويشى در يك وقتى بالفعل خود را درويش ميكند و از براى طلب توانگرى بعد از اين كه آن نيز مجرّد احتماليست ترك ميكند توانگرى را كه بالفعل دارد و ظاهرست كه اين محض سفاهت و بى عقليست.

10099 وقار الشّيب أحبّ الىّ من نضارة الشّباب. وقار پيرى دوسترست بسوى من از خرّمى جوانى، زيرا كه آن مانع مى‏گردد از بسيارى از هواها و هوسها و اين بر مى‏انگيزاند بر آنها.

10100 ويل للباغين من أحكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين. واى از براى ستمگران يا سركشان از حكم كننده‏ترين حكم كنندگان و داناى ضمير مضمران، «ضمير» چيزى را گويند كه كسى در خاطر گيرد، و «مضمر» كسى را كه چيزى در خاطر گيرد و مراد اينست كه: واى بر ايشان از جانب حق تعالى كه حكم كننده‏ترين حكم كنندگانست، و در هر چيز و بر هر كس حكم تواند كرد و در يك لمحه بر اوّلين و آخرين در حشر حكم كند و غير او هيچ حاكمى چنين نباشد، و داناست هر چه را هر كه در خاطر گذراند هر چند اصلا آشكار نكند.

10101 ويل لمن بلى بعصيان و حرمان و خذلان. واى از براى كسى كه گرفتار شده باشد بنافرمانى و محرومى و خذلان، يعنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  232

نافرمانى حق تعالى و محرومى از درگاه او، و اين كه حق تعالى واگذارد او را بخود و ترك يارى او كند.

10102 و الّذى فلق الحبة و برأ النّسمة ليظهرنّ عليكم قوم يضربون الهام على تأويل القرآن كما بدأكم محمّد على تنزيله، ذلكم حكم من الرّحمن عليكم فى آخر الزّمان. سوگند بكسى كه فلق كرده دانه را، و آفريده تن بنده را كه هر آينه ظاهر خواهد شد بر شما قومى كه مى‏زنند سرها را بر تأويل قرآن چنانكه ابتدا كرد شما را محمّد بر تنزيل آن، اين حكميست از خداى مهربان بر شما در آخر زمان. «فلق» بمعنى «خلق» آمده، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: خلق كرده و آفريده دانه را، و بمعنى شكافتن نيز آمده، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: شكافته دانه را، و مراد شكافتن آنست ببيرون آوردن برگ از آن يا شكافتن بشكافى كه در ميان آن باشد يا شكافتن آن و بيرون آوردن از عدم، يا شكافتن عدم ببيرون آوردن آن از آن، و حاصل دو وجه آخر بمعنى خلق مى‏شود و بنا بر اين ممكنست كه اصل معنى آن همان شكافتن باشد و استعمال آن در خلق باعتبار يكى از آن دو وجه آخر باشد، و «قومى كه مى‏زنند سرها را» يعنى بشمشير و مراد به «تأويل قرآن» معنى آنست كه عبارت صريح يا ظاهر در آن نباشد و استنباط آن از آن محتاج باشد بوحى يا آنچه منتهى شود بآن، و به «تنزيل آن» اين كه صريح يا ظاهر باشد در آن و خفائى نباشد در آن. و روايت شده در كافى و تهذيب و غير آنها از حضرت امام جعفر صادق كه روايت كرده آن حضرت از پدر بزرگوار خود-  صلوات اللَّه و سلامه عليهما-  كه فرموده كه: چون نازل شد آيه كريمه «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ» يعنى اگر دو طايفه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  233

از مؤمنان جنگ كنند با يكديگر پس اصلاح كنيد ميانه ايشان، پس اگر تعدّى كند يكى از ايشان بر ديگرى پس جنگ كنيد با آنكه تعدّى ميكند تا اين كه برگردد بسوى امر خدا، پس چون نازل شد اين فرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله: بدرستى كه از شما كسى باشد كه جنگ ميكند بعد از من بر تأويل چنانكه جنگ كردم من بر تنزيل، پس سؤال كرده شد كه: كيست آن-  فرمود كه: پينه كننده نعل، اشاره بامير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليه كه در آن وقت مشغول پينه كردن نعل خود بود.

پوشيده نماند كه ممكن است كه تأويلى كه آن حضرت عليه السّلام جنگهائى كه كرد بآن كرد همين آيه كريمه باشد بنا بر اين كه مستفاد مى‏شود از آن جنگ كردن يك طايفه از مسلمانان كه بر حقّ باشد با طايفه ديگر كه سركشى كند بر ايشان، و طايفه حقّ آن حضرت و اصحاب او بودند و طايفه سركش آن طوايف كه سركشى كردند بر ايشان از اصحاب جمل و صفّين و خوارج و چون تعيين فرقه حق و باطل در اين آيه كريمه نشده بلكه بوحى و بيان نبوى شده پس نسبت داده شده بتأويل قرآن مجيد بخلاف جنگهاى حضرت رسالت پناهى صلّى اللَّه عليه و آله كه آنها بتنزيل قرآن مجيد بود كه در آن صريح امر شده بقتال مشركان، و ممكن است كه تأويل قرآن كه آن حضرت عليه السلام بر تأويل آن جنگها كرد آيات ديگر باشد كه تأويل آنها امر بآن جنگها باشد نهايت چون اين آيه كريمه دلالت ميكند بر مقاتله ميان دو طايفه از مسلمانان كه يكى بر حقّ باشد و ديگرى بر باطل، آن حضرت بتقريب آن فرموده باشد كه آن طايفه حق اصحاب أمير المؤمنين باشند كه قتال خواهند كرد بر تأويل قرآن با طوايفى كه سركشى كنند با ايشان، و بر هر تقدير مراد در اين فقره مباركه به «قومى كه مى‏زنند تاركها را بر تأويل» ممكن است كه مطابق اين حديث شريف آن حضرت خود و اصحاب او باشند و اين را در اوايل حال فرموده باشند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  234

پيش از وقوع آن جنگها، و نسبت آن بآخر الزّمان منافاتى با اين ندارد زيرا كه آن زمان نسبت به آن چه گذشته از روزگار آخر الزّمان است چنانكه شايعست كه حضرت رسالت پناهى را صلّى اللّه عليه و آله پيغمبر آخر الزّمان مى‏گويند، و ممكن است كه مراد به «آن قوم» در اينجا ايشان نباشند بلكه حضرت قائم صلوات اللّه و سلامه عليه و اصحاب او باشند كه ايشان نيز جهاد خواهند كرد با مخالفان بر تأويل قرآن مجيد، و اللّه تعالى يعلم.

10103 وقّروا اللَّه سبحانه، و اجتنبوا محارمه، و أحبّوا أحبّاءه. تعظيم كنيد خداى سبحانه را، و دورى گزينيد از حرامهاى او، و دوست داريد دوستان او را.

10104 وقّ نفسك نارا و قودها النَّاس و الحجارة بمبادرتك الى طاعة اللَّه، و تجنّبك معاصيه، و توخّيك رضاه. نگاهدار نفس خود را از آتشى كه هيمه آن مردم‏اند و سنگ، بشتاب كردن تو بسوى فرمانبردارى خدا، و دورى گزيدن تو از نافرمانيهاى او، و طلب كردن تو خشنودى او را، مراد آتش جهنّم است كه هيمه آن آدميان باشند و سنگها كه در گيرند و بعوض هيمه بسوزند چنانكه در قرآن مجيد فرموده، و «بشتاب كردن» يعنى نگاهداشتن از آن آتش باينها مى‏شود.

10105 وقر سمع لم تسمع الدّاعية. كر شده يا سنگين شده گوشى كه نشنيده دعوت را يعنى دعوت حقّ تعالى و انبياء و اوصيا صلوات اللَّه و سلامه عليهم كه مردم را بسوى حقّ و راه نجات كرده‏اند و مراد اينست كه آن دعوتها چنان واضح و لايح است كه هر كه بشنود آنها را البتّه اجابت ميكند پس كسى كه نشنيده آنها را يعنى اجابت نكرده مى‏بايد كه بسبب‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  235

-  گناهان و بديها كر شده باشد گوش او يا سنگين شده باشد بمرتبه كه نشنود دعوت را كه اگر مى‏شنيد البتّه اجابت ميكرد، و ممكنست كه «وقر» بصيغه مجهول خوانده شود يعنى كر گردانيده شده يا سنگين كرده شده گوشى و مراد اين باشد كه حق تعالى گوش او را كر كرده يا سنگين كرده باين معنى كه بسبب گناهان و بديهاى او او را بخود وا گذاشته و سلب الطاف خود از او كرده و هر كه را حقّ تعالى با او چنان سلوك كند كر مى‏گردد از شنيدن دعوت يا سنگين مى‏گردد گوش او از شنيدن آن، پس گويا حقّ تعالى او را چنان كر كرده يا گوش او را سنگين كرده.

10106 وقر قلب لم يكن له أذن و اعية. كر شده دلى كه نبوده باشد از براى او گوشى حفظ كننده، مراد اينست كه حق تعالى هر دلى را گوشى داده كه بشنود دعوت بحق را و حفظ كند آنرا و اجابت كند آنرا، پس دلى را كه چنين گوشى نباشد چنين نيست كه آن گوشى را نداشته باشد بلكه گوش آن بسبب گناهان و بديهاى او كر شده كه نمى‏شنود دعوت را تا اين كه حفظ كند آنرا، و در اينجا نيز «وقر» بصيغه مجهول خوانده مى‏تواند شد يعنى كر گردانيده شده يعنى حق تعالى او را كر كرده بهمان معنى كه در شرح فقره سابق مذكور شد و نسبت اين امور بدل چنانكه مكرّر مذكور شد  يا باعتبار اينست كه محلّ ادراكات دل است چنانكه مذهب متكلّمين است، و يا باعتبار شيوع نسبت آنها بآن ميانه مردم هر چند خلاف تحقيق باشدَ، و يا اين كه مراد به «دل» نفس مجرّدست و بر هر تقدير اثبات گوش از براى آن بر سبيل استعاره است و تشبيه آن بكسى كه گوشى داشته باشد.

10107 وقّوا دينكم بالاستعانة باللَّه. نگاهداريد دين خود را بيارى جستن بخدا.

10108 وقّوا أنفسكم من عذاب اللَّه بالمبادرة الى طاعة اللَّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  236

-  نگاهداريد نفسهاى خود را از عذاب خدا بتند رفتن بسوى فرمانبردارى خدا.

10109 وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم. والى ستمگر بسيار ظلم كننده بهترست از فتنه كه دائمى باشد، مراد اينست كه پادشاه و حاكم در هر ولايت هر چند بسيار ستم كننده و ظالم باشد بهترست از اين كه فرمانفرما و حاكمى نباشد زيرا كه ظلم يك كس هر چند بسيار باشد سهل باشد نسبت باين كه فرمانفرما و حاكم نباشد كه آن سبب هرج و مرج مى‏شود و هر كه را قدرتى بر فتنه و شرّى باشد آنرا پيش گيرد و فتنه دائمى گردد.

10110 وقّ عرضك بعرضك تكرم ، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم. نگاهدار عرض خود را ببذل متاع و مال  خود تا گرامى گردى، و احسان كن تا خدمت كرده شوى، و بردبارى كن تا پيش داشته شوى يعنى مردم ترا بر ديگران در شرف مقدّم دارند.

10111 وافد الموت يقطع العمل و يفضح الأمل. وارد شونده مرگ مى‏برد عمل را، و رسوا مى‏گرداند امل را، مراد به «وارد-  شونده مرگ» همان مرگست كه وارد شود بر آدمى و غرض تنبيه بر اينست كه مرگ كه وارد شود قطع عمل كند و ديگر عملى نتوان كرد پس بقدر مقدور در اعمال خير بايد شتاب كرد كه مبادا مرگ در رسد و قطع آنها كند، و همچنين تنبيه بر اين كه اميدهاى دور و دراز از براى خود قرار نبايد داد تا اين كه مرگ رسوا نكند آنها را، و در بعضى نسخه‏ها «الاجل» بجاى «العمل» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: مى‏برد أجل را، يعنى مدّت عمر را، و مراد همان تنبيه بر آن دو امرست كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  237

مذكور شد زيرا كه هر گاه مدّت عمر را ببرد پس ديگر عملى نتوان كرد، يا غرض از تمام كلام تنبيه بر امر دويم است باين كه مرگ مدّت عمر را ببرد و اميد را رسوا كند باعتبار اين كه حاصل نشده باشد و اميد حصول آن هم نباشد.

10112 وافد الموت يبيد المهل، و يدنى الأجل، و يقعد الأمل. وارد شونده مرگ هلاك ميكند مهلت را، و نزديك مى‏گرداند اجل را، و مى‏نشاند أمل را، مراد به «أجل» پايان مدّت عمرست و مراد اينست كه همين كه مرگ رسيد و حاضر شد ديگر مهلت كارى نمى‏ماند، و پايان مدّت عمر نزديك مى‏گردد، و «اميدها را مى‏نشاند» يعنى ديگر اميدى نمى‏ماند، و پايان مدّت عمر نزديك مى‏گردد، و «اميدها را مى‏نشاند» يعنى ديگر اميدى نمى‏ماند، و غرض ازين نيز همان تنبيه بر دو امرست كه در شرح فقره سابق مذكور شد، و در بعضى نسخه‏ها «ينبذ» بجاى «يبيد» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: مى‏اندازد مهلت را، و حاصل هر دو يكيست، و ممكنست كه مراد به «وافد» در اينجا وارد شونده نباشد بلكه بمعنى رسول و فرستاده باشد، و مراد بآن حضرت ملك الموت باشد كه گويا رسول موت است يا هر علامتى كه پيش از آن از براى آن ظاهر مى‏شود و بنا بر آن «نزديك گردانيدن آن اجل را» محتاج نيست بتكليفى كه اشاره بآن شده و در فقره سابق نيز «وافد» باين معنى مى‏تواند بود.

10113 وفد الجنّة أبدا منعّمون. وارد شوندگان بهشت هميشه نعمت داده شدگانند.

10114 وفد النَّار أبدا معذّبون. وارد شوندگان جهنّم هميشه عذاب كرده شدگانند.

10115 وارد الجنّة مخلّد النّعماء. وارد شونده بهشت مخلّد نعمت است يعنى نعمت او مخلدو پاينده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  238

10116 وارد النَّار مؤبّد الشّقاء. وارد شونده جهنّم مؤبّد شقاوتست يعنى شقاوت و بدبختى او دائميست يعنى چندان كه در جهنّم است، يا هر گاه كافر يا بى ايمان باشد، و ممكن است نيز كه مراد مبالغه در طول زمان آن باشد و بر هر تقدير منافات ندارد با بيرون آمدن بعضى از گنهكاران از آن و زوال شقاوت و بدبختى ايشان بعد از آن.

10117 ودّ أبناء الدّنيا ينقطع لانقطاع أسبابه. دوستى پسران دنيا بريده مى‏شود بسبب بريده شدن أسباب آن، يعنى بريده شدن آن غرض دنيوى كه علّت آن دوستى باشد.

10118 ودّ أبناء الآخرة يدوم لدوام سببه. دوستى پسران آخرت پاينده باشد از براى پاينده بودن سبب آن كه آن نفع أخروى باشد.

10119 وادّوا من توادّونه فى اللَّه، و أبغضوا من تبغضونه فى اللَّه سبحانه. دوست داريد هر كه را دوست مى‏داريد در راه خدا، و دشمنى كنيد هر كه را دشمنى مى‏كنيد در راه خداى-  سبحانه-  يعنى دوستى و دشمنى با كسى مى‏كنيد مگر در راه خدا و از براى رضاى او تعالى شأنه.

10120 واصلوا من تواصلونه فى اللَّه، و اهجروا من تهجرونه فى اللَّه سبحانه. بپيونديد با هر كه مى‏پيونديد در راه خدا، و ببريد از هر كه مى‏بريد در راه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  239

خداى-  سبحانه-  يعنى مپيونديد با كسى وصله و احسان مكنيد مگر در راه خدا، و مبريد از كسى و قطع صله و احسان او مكنيد مگر در راه خدا و رضاى او سبحانه.

10121 وزراء السّوء أعوان الظّلمة و اخوان الأثمة. وزراى بد يارى كنندگان ظالمان و برادران گنهكارانند، مراد اينست كه وزراى بد از براى ظالمان يارى كنندگان ظالمانند و برادران گنهكارانند هر چند خود در ظلم و گناهان با ايشان شريك نباشند و همين اعانت ايشان در امور ديگر نمايند، و در اين اشاره است باين كه ايشان را وزراى خوب مى‏تواند بود باين كه غرض ايشان دفع ظلم ايشان باشد بقدر مقدور، و نفع رسانيدن بمؤمنان مانند علىّ بن يقطين كه از خيار اصحاب حضرت كاظم عليه السلام بود و وزير هارون لعين.

10122 ولاة الجور شرار الأمّة و أضداد الأئمّة. واليان جور بدان امّت و دشمنان ائمّه حقّ‏اند.

10123 وا عجبا أن تكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة. اى تعجّب از اين كه بوده باشد خلافت بصحابت و نبوده باشد بصحابت و قرابت، مراد اظهار تفجّع و اندوهناكيست بر نبودن اين تعجّب و اين كه مردم بايست كه از اين معنى تعجّب كنند و نمى‏كنند، و غرض تشنيع بر ابي بكر و عمر است كه دعوى خلافت كردند باعتبار صحابت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و اين كه هر گاه خلافت بصحابت باشد پس چرا بصحابت با خويشى و قرابت نباشد، و ظاهرست كه آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه در صحابت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با ايشان شريك بود بلكه مقدّم بود بر همه صحابه، و مدّتها پيش از همه ايشان ايمان آورد و قبل از همه با آن حضرت نماز ميكرد و اطاعت و انقياد وى مى‏نمود، و با وجود آن خويشى و قرابت هم داشت و پسر عمّ پدر و مادرى آن حضرت بود بلكه بمقتضاى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  240

آيه كريمه مباهله بمنزله نفس آن حضرت بود پس چرا مجرّد صحابت سبب استحقاق خلافت شود و صحابت با آن قرابت سبب آن نگردد پس اين امريست كه مردم بايد كه تعجّب كنند از آن و نمى‏كنند، پس اندوهناك بايد بود بر نبودن آن تعجّب و گريه بايد كرد بر آن.

10124 و اللَّه ما كتمت و شمة، و لا كذبت كذبة . سوگند بخدا كه پنهان نكرده‏ام هيچ وشمه و دروغ نگفته‏ام هيچ دروغى، «وشمه» بمعنى كلمه آمده و بمعنى فروبردن سوزن در بدن نيز آمده و بنا بر اوّل مراد اينست كه هيچ كلمه حقّى را كه بايست اظهار كرد پنهان نكردم، و بنا بر دويم اين كه بقدر جائى از بدن كه سر سوزنى بآن فرو رود از هيچ حقّى كه اظهار آن بايست كرد پنهان نكردم و در نهج البلاغه اين كلام شريف بعد از فقره مباركه «و الّذى بعث محمّدا بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة» است كه بعد از اين در همين فصل نقل خواهد شد و بنا بر اين مراد اينست كه در آنچه گفتم بشما و نقل كردم پنهان نكردم كلمه را و دروغى نگفتم يعنى تمام آنچه رسول خدا مرا خبر داد در اين باب همين بود و دروغى هم در آن نبود.

10125 وفور العرض بابتذال المال، و صلاح الدّين بافساد الدّنيا. تمامى عرض بنگاه نداشتن مال است، و صلاح دين بفساد كردن دنياست.

10126 وقود النَّار يوم القيامة كلّ غنىّ بخل بماله على الفقراء، و كلّ عالم باع الدّين بالدّنيا. هيمه آتش روز قيامت هر توانگريست كه بخيلى كرده باشد بمال خود بر محتاجان،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  241

و هر عالميست كه فروخته باشد دين را بدنيا، يعنى ايشان هيمه آتش جهنّم خواهند بود و بجاى هيمه خواهند سوخت.

10127 واضع العلم عند غير أهله ظالم له. گذارنده علم نزد غير اهل آن ستم كننده بر آنست ، مراد اينست كه علم را بايد كه بأهل آن تعليم كرد و كسى كه بغير اهل آن تعليم كند مثل جمعى كه قابليّت فهميدن آن نداشته باشند او ستم كند بر آن.

10128 واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له. گذارنده احسان خود نزد غير مستحقّ آن ضايع كننده آنست.

10129 ورع المؤمن يظهر فى عمله. پرهيزگارى مؤمن ظاهر مى‏شود در عمل او.

10130 ورع المنافق لا يظهر الّا على لسانه. پرهيزگارى منافق ظاهر نمى‏شود مگر بر زبان او، يعنى بزبان اظهار پرهيزگارى ميكند و از عمل او پرهيزگاريى ظاهر نمى‏شود بلكه خلاف آن معلوم مى‏شود.

10131 و اللَّه ما فجعنى من الموت وارد كرهته، و لا طالع أنكرته، و ما كنت الّا كغارب وردّ أو طالب وجد. سوگند بخدا كه ناگاه نيامد مرا از مرگ وارد شونده كه ناخوش داشته باشم آنرا، و نه طلوع كننده كه نشناخته باشم آنرا، و نبودم من مگر مانند مسافرى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  242

كه وارد شده باشد، يا طلب كننده كه يافته باشد، ظاهر اينست كه اين كلام معجز نظام را فرموده باشند بعد از اين كه ابن ملجم لعين ضربت زده بوده و آثار شهادت ظاهر شده و مراد اينست كه هيچ أثرى از آثار موت وارد نشد بر من كه ناخوش داشته باشم آنرا و هيچ علامتى از علامات آن ظاهر نشد كه من آنرا نشناخته باشم و بيگانه من باشد بلكه نبودم من نزد آن مگر مانند مسافرى كه وارد شده باشد بمقصد خود يا طلب كننده كه يافته باشد مطلوب خود را، و در بعضى نسخه‏ها «كعابر» بجاى «كغارب» است و آن هم بهمان معنيست.

10132 و اللَّه ما منع الأمن أهله، و أزاح الحقّ عن مستحقّه الّا كلّ كافر جاحد، و منافق ملحد. سوگند بخدا كه منع نكرده ايمنى را از اهل آن و زايل نكرده حقّ را از مستحقّ آن مگر هر كافرى انكار كننده و منافقى ملحد، مراد اينست كه كسى كه اهليّت ايمنى داشته باشد يعنى اهل و سزاوار اين باشد كه ايمن باشد از ضرر رسانيدن كسى باو باين كه شرعا مستحقّ ضررى نباشد منع نمى‏كند ايمنى را از او و در صدد ايذاء و اضرار او در نمى‏آيد و او را خائف و ترسناك نمى‏سازد مگر هر كافر انكار كننده خدا يا روز جزا، يعنى اين معنى همين كار ايشانست و لايق ديگرى نيست، و همچنين زايل كردن حقّ از مستحقّ آن نيست مگر عمل هر منافق ملحدى و لايق باو، و از ديگرى بغايت زشت و قبيح است.

10133 و لئن أمهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته أخذه، و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه، و موضع الشّجا من مجاز ريقه. و سوگند بخدا كه اگر مهلت دهد خداى بلند مرتبه ستمگر را پس فوت نخواهد شد او را گرفتن خدا او را، و خدا از براى او بجايگاه انتظار اوست بر گذرگاه راه او و جايگاه آنچه بگيرد گلو را از گذرگاه آب دهن او. اين تتمّه كلاميست‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  243

كه اين عطف بر آنست و حاصل آن سوگندست بر اين كه اگر گاهى خداى تعالى مهلت دهد ظالم را و زود بلائى بر او نفرستد چنين نيست كه او را واگذارد و اصلا مؤاخذه نكند بلكه از براى او بكمينگاه او باشد بر گذرگاه راه او و جايگاه آنچه بگيرد گلوى او را در گذرگاه آب دهن او تا اين كه هر گاه برسد بجائى كه جاى آن باشد كه چيزى گلوى او را بگيرد از همان جا كه گذرگاه آب دهن اوست يعنى بجائى كه در آنجا مصلحت در هلاك او باشد آنجا بگيرد گلوى او را و هلاك كند.

10134 وجهك ماء جامد يقطره السّؤال، فانظر عند من تقّطره. روى تو آبيست بسته كه مى‏چكاند آنرا سؤال، پس نظر كن كه نزد كه مى‏چكانى آنرا، مراد منع از سؤال است، و اين كه آن آبروى خود را ريختن است و اين كه بر فرض كه كسى بكند بايد كه نظر كند كه نزد اهل آن باشد و نزد لئيم نا اهلى نباشد.

10135 وزر صدقة المنَّان يغلب أجره. گناه صدقه منّت گذارنده غلبه ميكند بر اجر او، مراد منع از منّت گذاشتن در صدقه است و اين كه گناه صاحب آن در چنين صدقه بيشترست از أجر و ثواب او.

10136 وحدة المرء خير له من قرين السّوء. تنهائى مرد بهترست از براى او از همنشين بد.

10137 وضع الصّنيعة فى أهلها يكبت العدوّ و يقي مصارع السّوء. گذاشتن احسان در اهل آن مى‏شكند دشمن را و نگاه مى‏دارد از افتادنهاى بد، يا جايگاههاى افتادن بد، و ممكن است كه «يكبت» بمعنى «مى‏شكند» نباشد بلكه بمعنى «خوار مى‏گرداند» باشد يا «مى‏اندازد» و حاصل هر سه يكيست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  244

و ممكن است كه بمعنى «برميگرداند» باشد يعنى برميگرداند او را از دشمن، و دوست مى‏گرداند.

10138 وجدت المسالمة ما لم يكن وهن فى الاسلام أنجع من القتال . يافته‏ام من آشتى را ما دام كه نباشد سستيى در اسلام سودمندتر از جنگ، غرض تحريص بر صلح و آشتيست با مردم و ترجيح آن بر قتال و جدال مگر اين كه باعث سستى و ضعفى گردد در اسلام كه در آن وقت قتال و جدال بايد.

10139 وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لى من شجعان  الرجال. يافته‏ام من بردبارى و احتمال را يارى كننده‏تر از براى من از شجاعان مردان، مراد به «احتمال» نيز حلم است و تحمّل كردن درشتيها و بى ادبيهاى مردم.

10140 و اللَّه لا يعذّب اللَّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. سوگند بخدا كه عذاب نمى‏كند خداى سبحانه مؤمنى را بعد از ايمان مگر بسبب بدگمانى او و بدى خوى او، مراد بدگمانى بحق تعالى است و گمان اين كردن كه بناى جزاى اعمال او تمام بر عدل است و عفو و بخشايشى نمى‏باشد، چنانكه مذهب جمعى از اهل سنّت است، يا اين كه كم باشد و گناهان بزرگ بخشيده نشود چنانكه بعضى از جهّال گمان ميكنند، و ممكن است مراد بدگمانى بمردم باشد و سلوك با ايشان بمقتضاى آن چنانكه مكرّر مذكور شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  245

10141 وصول المرء الى كلّ ما يبتغيه من طيب عيشه و أمن سربه و سعة رزقه بحسن نيّة و سعة خلقه. رسيدن مرد بسوى هر آنچه طلب ميكند آنرا از خوشى زندگانى او و امنيّت راه او و فراخى روزى او بنيكوئى نيّت اوست و وسعت خلق او، يعنى نيكوئى قصد و نيّت كسى و وسعت خلق او سبب رسيدن بهمه آنها مى‏شود.

10142 و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة ما أسلموا و لكن استسلموا و أسرّوا الكفر، فلمّا وجدوا أعوانا عليه أعلنوا ما كانوا أسرّوا، و أظهروا ما كانوا أبطنوا. سوگند به آن كه شكافته دانه را و آفريده تن بنده را كه ايشان اسلام نياوردند و ليكن اطاعت كردند و پنهان داشتند كفر را، پس چون يافتند يارى كنندگانى بر آن آشكار كردند آنچه را بودند كه پنهان كرده بودند و ظاهر كردند آنچه را بودند كه نهان كرده بودند، مراد بيان حال جمعيست كه غصب حقّ آن حضرت و جور و ظلم بر اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نمودند و اين كه ايشان در باطن اسلام نياورده بودند بلكه بسبب قوّت و شوكت اسلام كه آثار آن ظاهر مى‏شد و از كهنه خود شنيده بودند در ظاهر اطاعت و انقياد كردند و پنهان كردند كفر خود را، پس چون مستولى شدند و يارى كنندگانى بر كفر يافتند آشكار كردند كفر خود را كه پنهان داشتند، و ظاهر كردند آنرا باين كه علانيه مخالفت خدا و اولاد حضرت رسالت پناهى صلّى اللَّه عليه و آله مى‏نمودند و هيچ باك نداشتند مثل غصب خلافت با آن همه نصوص حضرت رسالت پناهى بر نصب آن حضرت، و مثل ايذاء و آزار حضرت فاطمه صلوات اللَّه و سلامه عليها با آنچه شنيده بودند از پيغمبر كه در باره او فرموده كه: «فاطمه پاره‏ايست از من و هر كه ايذا كند او را پس بتحقيق كه ايذا كرده مرا»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  246

و مثل منع خليفه دويم از حجّ تمتّع و متعه زنان با اعتراف بحليّت آنها در عهد رسول خدا-  صلّى اللَّه عليه و آله- ، و مثل برگردانيدن او مقام حضرت ابراهيم عليه السلام را بموضعى كه در جاهليّت داشته چنانكه همه اينها و غير اينها بتفصيل در كتب اصحاب ما رضوان اللَّه عليهم مذكور و مسطورست.

10143 و الّذى بعث محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة، و لتغربلنّ غربلة، و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعلو أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا، و ليقصّرنّ سابقون كانوا سبقوا. سوگند به آن كه فرستاده بحقّ محمّد را-  رحمت كناد خدا بر او و آل او-  كه هر آينه مخلوط خواهيد شد مخلوط شدنى، و غربال كرده خواهيد شد غربال كرده-  شدنى، و كمچه زده خواهيد شد كمچه زده شدن ديك تا اين كه بالا رود پائين شما بالاى شما را و بالاى شما پائين شما را، و هر آينه پيش خواهند افتاد پيش افتادگانى كه بودند چنين كه تقصير كرده بودند، و هر آينه تقصير خواهند كرد پيش افتادگانى كه بودند چنين كه پيش افتاده بودند.

اين كلاميست كه فرموده آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه بعد از بيعت كردن مردم به آن حضرت بعد از قتل عثمان، و سابق بر اين چنانكه در نهج البلاغه نقل شده اينست: ألا و انّ بليّتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللَّه نبيّه.

آگاه باشيد و بدرستى كه بليّه شما يعنى امتحان و آزمايش شما بتحقيق عود كرده مانند هيئت آن روزى كه فرستاد خدا پيغمبر خود را، و ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه چنانكه در آن وقت مردم مخلوط بيكديگر بودند و امتحان و آزمايش‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  247

كرده شدند باطاعت آن حضرت و عصيان او، و جدا شدند از يكديگر بآن، و هر كه اطاعت كرد رستگار گرديد و هر كه عصيان كرد هلاك شد باز حالا مخلوط مى‏شويد بيكديگر و امتحان و آزمايش كرده مى‏شويد باطاعات و عصيان من، و آن امتياز سابق كافى نيست در امتياز شما، هر كه حالا اطاعت من كند او رستگار خواهد شد هر چند در سابق تقصير كرده باشد، و هر كه حالا عصيان من كند او هلاك خواهد شد هر چند در آن وقت اطاعت و انقياد كرده باشد، پس باين نحو غربال كرده خواهيد شد يعنى جدا خواهد شد خوبان شما از بدان شما و ممتاز خواهند شد از يكديگر، مانند آرد كه غربال كرده شود و صاف آن از نخاله آن جدا گردد.

و ممكن است كه ترجمه «لتبلبلنّ بلبلة» اين باشد كه هر آينه وسوسه كرده خواهيد شد وسوسه كرده شدنى، و مراد اين باشد كه: چنانكه در آن وقت شيطان جمعى از شما را وسوسه كرد و نگذاشت كه ايمان آورند و خوب و بد ميان شما بهم رسيده و غربال كرده شديد و خوبان شما از بدان شما ممتاز گرديد، باز در اين وقت نيز وسوسه خواهد كرد و بعضى تابع وسوسه او خواهند شد و بآن سبب خوبان و بدان در شما بهم برسند و غربال كرده شويد و خوبان شما از بدان شما ممتاز گردند، و تتمّه كلام اشاره باين باشد كه أحوال بعضى مردم بر عكس شود و جمعى باشند كه آن وقت پيشى گرفته باشند و بلند مرتبه باشند و حالا تقصير كنند و پست مرتبه گردند و بعضى بر عكس اين باشند.