غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۸ -


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  181

خود را» يعنى آنچه را باعث پستى مرتبه او مى‏شود، و آنچه را باعث بلندى مرتبه او مى‏گردد.

9987 نعمّا للعبد أن يعرف قدره، و لا يتجاوز حدّه. نيكو چيزيست از براى بنده اين كه بشناسد قدر خود را، و در نگذرد از حدّ خود.

9988 نفاق المرء من ذلّ يجده فى نفسه. نفاق مرد از خوارييست كه مى‏يابد آن را در نفس خود، «نفاق» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه باطن كسى بالظاهر او موافق نباشد و در ظاهر چاپلوسى و اظهار محبّت و دوستى كند با كسى و در باطن بر خلاف آن باشد، و مراد مذمّت اين معنيست و اين كه از اين ناشى مى‏شود كه آدمى در نفس خود ذلّت و خوارى بيابد و كسى كه نفس خود را شريف و بلند مرتبه يابد اين را ننگ و عار خود داند.

9989 نزّه عن كلّ دنيّة نفسك، و ابذل فى المكارم جهدك تخلص من المآثم و تحرز المكارم. پاكيزه گردان از هر صفت پستى نفس خود را، و بذل كن در كسب مكارم طاقت خود را، تا اين كه خالص گردى از مآثم، و جمع كنى مكارم را، «مآثم» بمعنى گناهانست، و «مكارم» أخلاق و افعال نيكوست كه آدمى به آنها عزيز و گرامى گردد.

9990 نسيتم ما ذكّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه عليكم رأيكم، و تشتّت عليكم أمركم. فراموش كرديد آنچه را ياد آورده شديد، و ايمن گشتيد از آنچه ترسانيده شديد، پس حيران شد بر شما رأى شما، و پراكنده شد بر شما كار شما، ظاهر اينست كه اين كلامى باشد كه بأصحاب خود فرموده باشند بعد از اين كه مكرّر ايشان را نصيحت‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  182

كرده باشند در باب جهاد با دشمنان و تحريص بر آن، و ترسانيده باشند از كاهلى در آن و اين كه باعث غلبه دشمنان مى‏گردد و گرفتن بلاد از ايشان، و ايشان اطاعت نكرده باشند و ايمن نشسته باشند تا اين كه دشمنان غلبه كرده باشند چنانكه معاويه و أصحاب او كردند و بعضى بلاد را كه از آن جمله مصر بود از ايشان گرفتند و بعد از آن ايشان حيران شده باشند در رأى و تدبير آن و پراكنده شده باشد بر ايشان كار ايشان.

9991 نال العزّ من رزق القناعة. رسيده است عزّت را كسى كه روزى كرده شده قناعت را.

9992 نال الفوز من وفّق للطّاعة. رسيده فيروزى را كسى كه توفيق داده شده از براى طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى.

9993 نال الغنى من رزق اليأس عمّا فى أيدى النَّاس، و القناعة بما أوتى، و الرّضا بالقضاء. رسيده است توانگرى را كسى كه روزى كرده شده نوميدى را از آنچه در دستهاى مردم باشد، و قناعت به آن چه عطا كرده شده، و خشنودى بحكم و تقدير حق تعالى، زيرا كه چنين كسى حاجتى او را بمردم نيفتد و اين حقيقت توانگريست، و ممكن است كه اين معنى سبب توانگرى ظاهرى نيز شود چنانكه مكرّر مذكور شد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف قرآن مجيد:

9994 نور لمن استضاء به، و شاهد لمن خاصم به، و فلج لمن حاجّ به، و علم لمن وعى، و حكم لمن قضى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  183

نوريست از براى كسى كه روشنى جويد بآن، و گواهيست از براى كسى كه دشمنى كند بآن، و فيروزييست از براى كسى كه خواهد غلبه كند بآن، و علميست از براى كسى كه نگاهدارد، و حكميست از براى كسى كه حكم كند، يعنى كسى كه خواهد كه از تاريكيهاى جهالت و ضلالت بيرون آيد و طلب روشنى كند از قرآن از براى آن: قرآن نوريست از براى او كه روشن ميكند از بريا او راه حق را، و كسى كه دشمنى كند با كسى كه بر حق نباشد و خصومت كند با او و متمسّك شود بقرآن، قرآن گواهى دهد از براى او بحقّيت او و بطلان آن، و كسى كه خواهد غلبه كند بر كسى كه بر حق نباشد و حجت و دليل گويد بقرآن، قرآن فيروزيست از براى او كه بآن غالب شود بر او و فيروزى يابد بر او، و اين بمنزله تأكيد سابقست، و «علميست از براى كسى كه نگاهدارد» يعنى حفظ كند و در ياد نگاهدارد حقايق و معارفى را كه مستفاد مى‏شود از آن، و «حكميست از براى كسى كه حكم كند» يعنى هر كه خواهد كه حكم كند بأحكام شرعيّه، از روى آن حكم مى‏تواند كرد.

و فرموده است در وصف جهنّم:

9995 نار شديد كلبها، عال لجبها، ساطع لهبها، متاجّج سعيرها، متغيّظ زفيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها، متخوّف وعيدها. آتشيست سخت شدّت آن، بلند آواز آن، بالا رونده زبانه آن، فروزنده شعله آن، خشمناك زفير آن، دور خاموشى آن، شعله زننده هيمه آن، كم كننده وعيد آن، «زفير» بمعنى اوّل آواز الاغست و آواز آتش جهنّم را نيز «زفير» فرموده‏اند باعتبار تشبيه بآن در منكر بودن، و «خشمناك بودن آن» باعتبار تشبيه آنست بكسى كه از روى غيظ و خشم در صدد ايذا و آزار كسى در آيد، و «دور بودن خاموشى آن» نسبت بفاسقانست كه بعد از مدّتى دراز بيرون آيند از آن، و امّا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  184

و از براى بعضى ديگر مثل كفّار، پس اصلا خاموشيى نباشد، و دور نيست كه دورى بر أعمّ از آن حمل شود و مراد به «هيمه آن» بدنهاى اهل آنست كه بمنزله هيمه آنست، و «وعيد» وعده بچيز بد را گويند و مراد به «كم كننده بودن وعيد آن» اينست كه وعيد بآن كه شده كسى را كه غفلتى نباشد مى‏گدازد او را و كم ميكند بدن او را از خوف و ترس آن، و ممكن است كه «متخوّف» بمعنى «كم كننده» نباشد بلكه بمعنى «ترسناك» باشد و ترجمه اين باشد كه: ترسناك وعيد آن، و مراد به «ترسناك بودن وعيد آن» ترسناك بودن مردم باشد از آن، و ممكنست كه مبالغه نيز در آن منظور باشد كه چنان ترسناكى باشد كه گوئيا اصل آن وعيد نيز ترسناك گردد، و اللَّه تعالى يعلم.

9996 نجا من صدق ايمانه، و هدى من حسن اسلامه. نجات يافته هر كه راست باشد ايمان او، و راه راست يافته هر كه نيكو باشد مسلمانى او.

9997 نظام المروّة فى مجاهدة أخيك على طاعة اللَّه سبحانه، و صدّه عن معاصيه، و أن يكثر على ذلك ملامه. نظام آدميّت و رشته پيوستگى آن در جنگ كردن برادر تست بر فرمانبردارى خداى سبحانه، و منع او از معاصى او و اين كه بسيار كنى بر اين ملامت او را، يعنى در اينست كه جنگ كنى با برادر خود بر سر داشتن او بر فرمانبردارى حق تعالى و منع او از معاصى و نافرمانيهاى او.

9998 نظام الكرم موالاة الاحسان، و مواساة الاخوان. نظام كرم و رشته پيوستگى آن پى در پى كردن احسانست و مواسات كردن با برادران، مراد به «كرم» سخاوت وجودست يا گرامى و بلند مرتبه بودن، و به «مواسات»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  185

برابر دانستن كسى با خود در مال خود و مضايقه نكردن آن از او چنانكه مكرّر مذكور شد.

9999 نظام الفتوّة احتمال عثرات الاخوان، و حسن تعهد الجيران. نظام جوانمردى و رشته پيوستگى آن تحمّل كردن لغزشهاى برادرانست، و نيكوئى باز رسيدن بهمسايگان.

10000 نكد العلم الكذب، و نكد الجدّ اللّعب. نقص علم دروغگوئيست، و نقص جدّ بازيست، يعنى عمده چيزى كه مرتبه علم را ناقص مى‏گرداند دروغگوئى صاحب آنست. و عمده چيزى كه جدّ در سخنان يا در كارها را ناقص مى‏گرداند اينست كه صاحب آن بسيار سخنى را ببازى گويد يا كارى را ببازى كند، چه هر كه چنين باشد گاهى اگر چيزى را بجدّ گويد يا در كارى جدّ داشته باشد مردم باز بر بازى حمل كنند و سخن او را باور نكنند و معاونت او در آن كار نكنند.

10001 نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق، و من أطاعنا ملك، و من عصانا هلك. ما خوانندگان حقّيم، و پيشوايان خلقيم، و زبانهاى صدقيم، هر كه اطاعت كند ما را، مالك شود، و هر كه نافرمانى كند ما را، هلاك گردد يعنى ما خوانندگانيم مردم را بسوى حقّ يا براه راست از جانب حق تعالى، و «زبانهاى صدقيم» چون «زبان» آلت بيان هر مطلب و مرام است و ايشان نيز صلوات اللَّه و سلامه عليهم بيان كننده هر امر راست درستند، پس بمنزله «زبانهاى صدق و راستند» يعنى زبانهاى امرهاى راست‏اند و بيان كننده‏هاى آن، و «مالك شود» يعنى سعادت و نيكبختى را.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 186

10002 نحن باب حطّة و هو باب السّلام، من دخله سلم و نجا، و من تخلّف عنه هلك. مائيم باب حطّه و آن باب سلامتيست هر كه داخل شود در آن سالم ماند و رستگارى يابد، و هر كه تخلّف كند از آن هلاك گردد، «باب حطّه» در گاهى بود كه بنى اسرائيل مأمور شدند باين كه داخل شوند در آن ساجدين يعنى از روى خضوع و خشوع يا سجده كننده و سؤال كنند از خدا حطّه گناهان خود را يعنى پائين آوردن و ساقط نمودن آنها را تا اين كه بيامرزد خدا گناهان ايشان را، و مراد اينست كه ما بمنزله آن درگاهيم كه هر كه پناه آورد بما، آمرزيده شود گناهان او، و از براى تأكيد و توضيح اين معنى فرموده‏اند كه، و آن باب يعنى آن باب حطّه كه مائيم چنان باب سلامتيست كه هر كه داخل شود در آن و پناه آورد بآن سالم ماند و رستگار گردد در آخرت، و هر كه تخلّف كند از آن هلاك گردد در آن.

10003 نحن النّمرقة  الوسطى بها يلحق التّالى، و اليها يرجع الغالى. ما بالش ميانه‏ايم بآن لاحق مى‏شود تالى، و بسوى آن بر مى‏گردد غالى، تشبيه فرموده‏اند خود را و ساير ائمّه طاهرين از اولاد خود را صلوات اللَّه عليهم أجمعين ببالش باعتبار اين كه تكيه گاه خلايق‏اند مانند بالشى كه كسى تكيه كند بآن و به «بالش ميانه» يعنى بالشى كه در ميانه دو كس باشد و هر يك بيك طرف آن تكيه كنند باعتبار اين كه خلق از هر جانب بايد كه تكيه كنند بر ايشان مانند آن بالش، و يا باعتبار آنچه بعد از آن فرموده‏اند كه تالى بايد كه بايشان لاحق شود و غالى بسوى ايشان برگردد پس هر كه از هر جانب باشد بايد كه تكيه كند بر ايشان‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  187

مانند آن بالش، و ممكن است كه تشبيه ببالش ميانه باعتبار اين باشد كه بالشى كه در ميانه صف بالشها مى‏گذارند در متعارف بهترين بالشهاست، و ممكن است نيز كه «وسطى» بمعنى ميانه نباشد بلكه بمعنى بهترين باشد و مراد اين باشد كه: ما بهترين تكيه گاهيم، و ممكن است كه تشبيه همين ببالش باعتبار تكيه گاه بودن باشد، و «ميانه بودن» وصفى ديگر باشد از براى ايشان، و مراد اين باشد كه: ما تكيه گاه ميانه‏ايم باعتبار يكى از آن دو وجه و بنا بر اين لازم نيست كه مشبّه به بالش ميانه باشد، و مراد به «تالى» كسيست كه در عقب مانده باشد و بايشان رسيده باشد و اعتراف بحقيّت ايشان نكرده باشد و به «غالى» كسيست كه از حدّ در گذشته باشد و اعتراف بحقيّت ايشان كرده باشد امّا زياده بر مرتبه ايشان از براى ايشان قرار داده باشد مانند جمعى كه بألوهيّت آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه قائل شده‏اند و حاصل معنى اينست كه: آن بالش ميانه كه مائيم لاحق مى‏شود بآن تالى يعنى بايد كه لاحق شود بآن كسى كه در عقب مانده باشد و نرسيده باشد بآن، و «بر مى‏گردد بآن غالى» يعنى كسى كه از حدّ در گذشته باشد در باره ايشان بايد كه برگردد بايشان و قائل شود به آن چه خود در باره خود فرموده‏اند، و در بعضى روايات اين كلام معجز نظام «بنا» بجاى «بها» و «الينا» بجاى «اليها» واقع شده، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بما لاحق مى‏شود تالى، و بسوى ما برميگردد غالى، و اين ظاهرترست.

10004 نحن أمناء اللَّه على عباده، و مقيمو الحقّ فى بلاده، بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى. مائيم امينان خدا بر بندگان او، و بر پاى دارندگان حق در شهرهاى او، بما رستگار مى‏گردد دوست، و بسبب ما هلاك مى‏گردد دشمن.

10005 نحن شجرة النبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائكة،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  188

و ينابيع الحكم ، و معادن العلم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة. مائيم درخت نبوّت، و محلّ فرود آمدن رسالت، و جايگاه آمد و شد ملائكه، و چشمه‏هاى حكمتها و معدنهاى علم، يارى كننده ما و دوست ما انتظار مى‏كشد رحمت را، و دشمن ما و عدوّ ما انتظار مى‏كشد قهر را، «بودن ايشان صلوات اللَّه عليهم درخت نبوّت، و محلّ فرود آمدن رسالت» باعتبار قرابت ايشانست با حضرت رسالت پناه صلى اللَّه عليه و آله، و «نبوّت» و «رسالت» گاهى هر دو بيك معنى استعمال مى‏شود يعنى اين كه وحى شده باشد يعنى اعلام شده باشد خواه بنزول ملك خواه بالهام و القاء در دل، از جانب حق تعالى بسوى كسى شرعى، هر چند أمر نشده باشد بتبليغ آن بديگرى، و گاهى نبوّت در اين معنى استعمال مى‏شود و رسالت در أخصّ از اين كه آن اينست كه امر شده باشد بتبليغ آن يا اين كه با نبوّت كتابى از جانب حق تعالى يا دين تازه داشته باشد، و در بعضى أحاديث وارد شده كه: رسول آنست كه ملك بر او نازل شود و او را در بيدارى ببيند و كلام او را بشنود، و نبى لازم نيست كه چنين باشد بلكه گاهى همين در خواب ببيند و بشنود، و بر هر تقدير آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله نبوّت و رسالت را بهمه معانى داشت، و «بودن ايشان جايگاه آمد و شد ملائكه» نيز باعتبار قرابت مذكوره است با آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله كه جايگاه آن بود، و يا باعتبار اين كه ملائكه نزد ايشان نيز آمد و شد مى‏نموده‏اند و حديث مى‏كرده‏اند نهايت ايشان آنها را بصورت نمى‏ديده‏اند چنانكه در احاديث ديگر تصريح بآن شده، و مراد به «حكمتها» علوم حقّه است، و «بودن ايشان چشمه‏هاى آنها» ظاهرست، و «معادن علم» تأكيد همانست، و «انتظار كشيدن يارى كنندگان و دوستان ايشان رحمت را» ظاهرست، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  189

«انتظار كشيدن دشمنان ايشان قهر را، يعنى قهر و غضب حق تعالى را» باعتبار اينست كه عاقبت حال ايشان آن خواهد بود پس گويا انتظار آن مى‏كشند.

10006 نحن الشّعار و الأصحاب، و السّدنة و الأبواب، و لا يؤتى البيوت الّا من أبوابها، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة. مائيم شعار و اصحاب، و سدنه و ابواب، و آمده نمى‏شود خانه‏ها مگر از ابواب آنها، و هر كه بيايد آنها را از غير ابواب آنها بوده باشد دزدى كه در نگذرد از او عقوبت. «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، و «سدنه» خدمه كعبه معظّمه را گويند، و «ابواب» بمعنى درهاست و مراد اينست كه: مائيم پيراهن تن حضرت رسالت پناهى صلى اللَّه عليه و آله، و اصحاب آن حضرت، و خدمه او، و درهاى رسيدن باو، و بخانه‏ها بايد كه از درهاى آن داخل شد چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد امر بآن كرده، و هر كه بيايد بخانه‏ها از غير درهاى آنها، آن دزدست يا بمنزله آن، و مستحقّ عقوبت و جزاست، پس هر كه خواهد كه بخانه اطاعت و فرمانبردارى آن حضرت داخل شود بايد كه بنزد ما آيد و از آن درها داخل شود و اگر از غير آن درها بيايد مستحقّ عقوبت باشد مانند كسى كه خانه را از غير در آن داخل شود.

10007 نسأل اللَّه سبحانه منازل الشّهداء و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء و الأبرار. سؤال ميكنم خداى سبحانه را منزلهاى شهيدان، و معايشت نيكبختان، و مرافقت پيغمبران و نيكوكاران، يعنى درخواست مى‏كنيم از خدا كه پاكست او اين كه بگرداند ما را از جمله شهيدان، و فرود آورد در بهشت در منازل ايشان، و اين كه بگرداند ما را همعيش و زندگانى با نيكبختان باين كه بگرداند ما را هم از جمله‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  190

ايشان با ايشان در آخرت، يا دنيا و آخرت هر دو، و اين كه رفيق گرداند ما را در آخرت با پيغمبران و نيكوكاران.

10008 نفوس الأبرار نافرة من نفوس الأشرار. نفسهاى نيكوكاران نفرت كننده و گريزنده‏اند از نفسهاى بد كاران، يعنى نيكوكاران بالطّبع نفرت كنند و بگريزند از مصاحبت و آميزش با بدكاران.

10009 نفوس الأبرار تأبى أفعال الفجّار. نفسهاى نيكوكاران هميشه ابا كنند از كارهاى فاسقان يعنى بالطّبع ابا و امتناع كنند از آنها و خود را نيالايند به آنها يعنى بعد از اين كه كسى نيكوكار شد و عادت كرد بآن، نفس او ابا و امتناع كند از كارهاى فاسقان و بالطّبع متنفّر گردد از آنها، يا اين كه بحسب اصل خلقت نفوس ايشان ابا و امتناع كنند از آنها و ناخوش دارند آنها را، بنا بر اختلاف نفوس بحسب خلقت چنانكه از احاديث طينت مستفاد مى‏شود، و فقير و توجيه تصحيح اين معنى را نموده در رساله  كه در آن باب نوشته است پس هر كه خواهد رجوع بآن نمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  191

حرف هاء

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف هاء، در اكثر نسخه‏ها اين فصل بر فصل «واو» مقدّم شده و وجه آن ظاهر نيست، و در بعضى نسخه‏ها فصل واو مقدّم است بر اين فصل موافق ترتيب الف با تا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  192

از آن جمله است قول آن حضرت عليه السّلام:

10010 هدى اللَّه أحسن الهدى. راهنمائى خدا بهترين راهنمائيست، ممكن است مراد اين باشد كه اگر چه پيغمبران و اوصياء صلوات اللَّه و سلامه عليهم أجمعين و اتباع ايشان راهنماينده‏اند امّا بهترين راهنمائيها آن راهنمائيست كه حقّ تعالى بلطف خود كسى را باعتبار خوبى كه در او باشد راهنمائى كند بالهاى يا مانند آن چه آن راهنمائيست كه البتّه او را براه حقّ رساند و ديگر گمراهى در عقب آن نباشد، بخلاف راهنمائيهاى ديگران كه گاه هست كه اثر نمى‏كند در كسى و بآن براه نمى‏آيد يا بعد از آن باز مى‏گردد و گمراه مى‏شود.

10011 هدى من أشعر التّقوى قلبه. هدايت كرده شده يعنى براه راست رسانده شده يا راه نموده شده بآن كسى كه گردانيده پرهيزگارى را شعار دل خود يعنى لازم آن مانند جامه ملاصق بدن كه لازم آنست و از آن جدا نشود.

10012 هدى من تجلبب جلباب الدّين. هدايت كرده شده كسى كه در پوشيده پيراهن دين را يعنى ديندارى را بمنزله پيراهن خود كرده و از خود جدا نكند.

10013 هدى من ادّرع لباس الصّبر و اليقين. هدايت كرده شده كسى كه در بر كرده زره جامه صبر و يقين را، يعنى جامه صبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  193

بر مصائب و يقين بأحوال مبدأ و معاد را در پوشيده و لازم خود ساخته و آن را بمنزله زره گردانيده از براى دفع گزند بلاهاى دنيوى و أخروى.

10014 هدى من حسن اسلامه. هدايت كرده شده كسى كه نيكو باشد مسلمانى او يعنى رسانده شده بحقّ يا براه درست، يا نموده شده آنرا.

10015 هدى من أخلص ايمانه. هدايت كرده شده كسى كه خالص گردانيده ايمان خود را يعنى خالص و صاف گردانيده از براى خداى سبحانه و آميخته بغرضى ديگر نساخته.

10016 هدى من سلّم مقادته الى اللَّه و رسوله و ولىّ أمره. هدايت كرده شده كسى كه تسليم كرده باشد كشيدن خود را بسوى خدا و رسول او و متوّلى أمر او، يعنى امامى كه خدا او را متوّلى أمور مردم كرده، و مراد به «تسليم كردن» كشيدن خود بايشان باطاعت و انقياد ايشانست و دادن عنان اختيار خود بايشان كه بهر جانب كه خواهند بكشند او را.

10017 هدى من أطاع ربّه و خاف ذنبه. هدايت كرده شده كسى كه فرمانبردارى كند پروردگار خود را، و ترس داشته باشد از گناه خود.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف فرشتگان عليهم السّلام:

10018 هم أسراء ايمان  لم يفكّهم منه زيع و لا عدول. ايشان اسيران ايمانند رها نمى‏كند ايشان را از آن ميلى و نه عدولى، يعنى ايشان همواره در بند ايمانند و هرگز رها نشوند از آن بميل و عدول از آن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  194

10019 هلك فىّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال. هلاك شده در باره من دو كس، دوستى غالى و دشمنى قالى، «غالى» بمعنى از حدّ درگذرنده است و مراد به «دوست از حدّ در گذرنده» كسيست كه در باره آن حضرت از حدّ تجاوز كرده باشد و بمرتبه زياد قائل شده باشد مانند آنان كه نعوذ باللَّه بألوهيّت آن حضرت قائل شده‏اند، و «قالى» هم بمعنى دشمن است و وصف «دشمن» بآن از براى تأكيد و لطف عبارتست و دشمنى نواصب و خوارج ظاهرست، و اكثر اهل سنّت نيز بى قدرى دشمنى نيستند چنانكه از آميزش و معاشرت با ايشان ظاهر مى‏شود و ممكن است كه همه ايشان داخل در آن باشند زيرا كه مرتبه آن حضرت را پست دانستن بمرتبه كه خلفاى ثلاثه را با همه عيوب و مثالب ايشان بر حضرت او مقدّم دارند در واقع كمال دشمنيست با آن حضرت هر چند ايشان خود ندانند اين را.

10020 هلك من لم يعرف قدره. هلاك شده كسى كه ندانسته قدر خود را، ظاهر اينست كه مراد أعمّ از كسى باشد كه تجاوز كند از حدّ خود و مرتبه زياد از قدر خود از براى خود قرار دهد، و كسى نيز كه قدر و مرتبه خود را نداند و خود را خفيف و سبك گرداند بمعاصى و حرص و طمع و مانند آنها.

10021 هلك من لم يحرز أمره. هلاك شد كسى كه جمع نكرده كار خود را يعنى نپرداخته بكارهاى ضرورى خود از أمور معاش و معاد.

و فرموده در وصف منافقين يعنى جمعى كه باطن ايشان با ظاهر موافق نبوده و در ظاهر اظهار اسلام مى‏كرده‏اند و در باطن اعتقاد بآن نداشته‏اند و يا أعمّ از ايشان و هر كه در ظاهر با مردم دوستى و محبّت كند و در باطن بر خلاف آن باشد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  195

10022 هم لمّة الشّيطان و حمّة النّيران اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ. ايشان لمّه شيطانند و حمّه نيران، ايشانند گروه شيطان، آگاه باشيد بدرستى كه گروه شيطان، ايشانند زيانكاران، «لمّه» بضمّ لام و تشديد ميم بمعنى جماعتست و بمعنى رفيقان نيز آمده، و هر يك در اينجا مناسب است، و «حمّه چيزى» بضمّ حاء بى نقطه و تشديد ميم بمعنى معظم آنست يا شدّت و سختى آن، و «نيران» بمعنى آتشهاست و ايشان را معظم آتشها يا شدّت و سختى آتشها فرموده‏اند باعتبار اينست كه معظم اهل فتنه و شرور باشند و شدّت و سختى آتش فتنه و شرور ايشان زياده از ديگران باشد.

و روايت شده كه آن حضرت عليه السّلام گذشت بر بربخى كه گشوده شده بود («بر بخ» بفتح باء يك نقطه و سكون راء بى نقطه و فتح باء يك نقطه و خاء با نقطه بمعنى بالوعه است يعنى چاهى كه در خانه‏ها ميكنند از براى فضلات آبها و مراد در اينجا مزبله بوده كه گشوده شده بوده سر آن و فضلات بيرون آمده) پس فرموده:

10023 هذا ما كنتم عليه بالأمس تتنافسون. اينست آنچه بوديد شما بر آن ديروز چنين كه تنافس مى‏كرديد، «تنافس» و «منافسه» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه دو كس رغبت كنند در داشتن چيزى از براى معارضه با يكديگر و مفاخرت و مباهات بآن، و غرض اشاره بفساد عاقبت امور دنيويست كه مردم بر آنها منافسه كنند با يكديگر و عمده آنها مطمومات است كه در يك روز چنين فاسد شود

و روايت شده بطريق ديگر اين كه آن حضرت عليه السلام گذشت بر مزبله پس فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  196

10024 هذا ما بخل به الباخلون. اينست آنچه بخيلى كردند بآن بخيلى كنندگان.

10025 هلك من ادّعى، و خاب من افترى. هلاك شد هر كه دعوى كرد، و نوميد شد هر كه افترا كرد يعنى هلاك شود در آخرت هر كه دعوى كند چيزى را كه حقّ او نباشد مثل آنان كه بنا حق دعوى خلافت و امامت كردند، و نوميد شود در آخرت هر كه عمدا دروغ ببندد از براى چنين مطلبى يا مطلقا.

10026 هلك من أضلّه الهوى و استقاده الشّيطان الى سبيل العمى. هلاك شده هر كه گمراه كرده او را خواهش، و كشيده او را شيطان بسوى راه كورى، باب استفعال در اكثر بمعنى طلب كردن چيزيست، و گاهى بمعنى «كردن آن» مجرّد از معنى طلب مى‏آيد و چون در اينجا «استقاده» بمعنى آخر ظاهرتر بود چنان ترجمه شد، و بنا بر معنى اكثرى آن ترجمه اينست كه: طلب كرده و خواسته كشيدن او را شيطان بسوى راه كورى.

10027 هلك من رضى عن نفسه و وثق بما تسوّله له. هلاك شد هر كه راضى و خشنود شد از نفس خود و اعتماد كرد بر آنچه زينت داد آن را نفس او از براى او، مراد يا اعتماد بر خوبيهاست كه نفس او از براى او اثبات كند و بنا بر اين تأكيد و بيان سابقست، يا اعتماد بر اميدها و آرزوها كه نفس او زينت دهد آنها را از براى او، يعنى فريب خوردن به آنها و اعتقاد نيكوئى آنها، يا حصول آنها و سعى از براى آنها، و بنا بر اين بيان امر ديگرست كه سبب هلاكت گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  197

10028 هيهات من نيل السّعادة السّكون الى الهوينا و البطالة. دورست از رسيدن بسعادت آرام گرفتن بسوى هوينا و بطالت، مراد به «هوينا» امور سهل آسانست و مراد اينست كه در رسيدن بسعادت و نيكبختى تعب و زحمت بايد باطاعت و فرمانبردارى حق تعالى در أوامر و نواهى، و ببطالت و كاهلى و تن آسائى بآن نتوان رسيد. و فرموده است در وصف بنى أميّه:

10029 هى مجاجة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة و يلفظونها جملة. دولت ايشان مجاجه‏ايست از عيش لذيذ كه از روى حرص مى‏خورند آن را زمانى، و از دهن بيرون مى‏اندازند همه را يك بار، «مجاجه» بضمّ ميم آب دهنيست كه از دهن بيرون اندازند و تشبيه دولت ايشان بآن باعتبار كمى قدر آنست، و يا باعتبار خباثت آن، «باعتبار سوء عاقبت و مآل آن، و «مجاجه» عسل را نيز گويند باعتبار اين كه زنبور آن را از دهن بيرون مى‏اندازد، و ممكن است در اينجا بآن معنى باشد، و «از دهن بيرون مى‏اندازند همه را يك بار» يعنى بعد از آن قطع مى‏شود از ايشان بالكليّه چنانكه شد، زيرا كه تمام دولت ايشان هزار ماه كه هشتاد سال و كسرى باشد كشيد و بعد از آن بالكلّيّه از ايشان قطع شد و ببنى عبّاس انتقال يافت و بعضى از اهل لغت «برهه» را بمعنى زمان دراز گفته‏اند نه مطلق زمان، و پوشيده نيست كه هشتاد سال را كم مى‏توان گفت باعتبار كمى آن در واقع و انقطاع آن بزودى، و دراز هم مى‏توان گفت باعتبار درازى آن در نظر اهل دنيا، نهايت بنا بر اين بهتر اينست كه تشبيه آن بمجاجه باعتبار خباثت آن باشد نه كمى آن، يا اين كه «مجاجه» بمعنى عسل باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  198

10030 هلك من باع اليقين بالشّك، و الحقّ بالباطل، و الآجل بالعاجل. هلاك شده كسى كه فروخته يقين را بشكّ، و حقّ را بباطل، و آينده را بعاجل، مراد به «يقين» و «حقّ» نعمتهاى اخرويست كه يقين است به آنها از براى اطاعت كنندگان، و حقّ و ثابت است و فنا و زوالى را راهى به آنها نيست، و به «شكّ» و «باطل» مطالب دنيويست كه شكّ است در حصول آنها و باطل و زايل وفا نيست، و مراد به «آينده» و «عاجل» نيز همان آخرت و دنياست، و «هلاك شدن فروشنده آن باين» باز همان باعتبار يقينى بودن و حق بودن آن، و مشكوك و باطل بودن اينست، و اين بمنزله تفسير آنهاست، نه اين كه اصل آجل بودن آن، و عاجل بودن اين سبب هلاكت باشد مانند و صفهاى سابق.

10031 هل ينتظر أهل مدّة البقاء الّا آونة الفناء مع قرب الزّوال و أزوف الانتقال. آيا انتظار مى‏كشند اهل مدّت بقار مگر هنگامهاى فنا را با نزديكى زوال و ازوف انتقال، استفهام انكاريست يعنى انتظار نمى‏كشند مگر اين را، و مراد اينست كه اهل مدّت بقا در دنيا انتظار نمى‏كشند مگر هنگامهاى فنا را يعنى هر يك انتظار نمى‏كشند مگر هنگام فناى خود را، و عاقبت او نيست مگر آن هر چند بعضى از ايشان غافل باشند از آن و انتظار آن نكشند، و «با نزديكى زوال» اشاره است باين كه اين عاقبت عاقبتى نيست كه دور باشد بلكه نزديكست و زود بآن برسند، و «ازوف» هم بمعنى انتقال و هم بمعنى نزديكيست و اين بمنزله تأكيد سابقيست و غرض آگاه نمودن مردم است بآن معنى تا اين كه دل نبندند ببقاى خود در دنيا، و در تهيّه اسباب آن سفر پر خطر باشند كه در پيش دارند و بزودى روانه آن شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  199

10032 هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقى اللّيل و النّهار، أعيانهم مفقودة و أمثالهم فى القلوب موجودة. هلاك شده‏اند پنهان كنندگان أموال در مخزنها و حال آنكه ايشان زندگانند، و علما باقى‏اند چندان كه باقيست شب و روز، أعيان ايشان ناياب شده‏اند و أمثال ايشان موجودند در دلها، «أمثال» جمع مثل بكسر ميم و سكون ثاء است يا مثل بفتح هر دو بمعنى شبه و نظير، و دويم بمعنى حجّت و حديث نيز آمده و شايع شده نيز استعمال آن در هر سخنى كه آن را شأن و غرابتى باشد و ظاهر اينست كه در اينجا مراد يكى از معنيهاى آخر باشد يعنى سخنان ايشان يا حجّتها و برهانها كه از أفكار ايشان باشد يا سخنان بلند مرتبه ايشان، و معنى اوّل نيز مراد مى‏تواند بود باين كه مراد به «أشباه ايشان» صورتهاى ايشان باشد كه در خاطر در مى‏آيند نزد مذاكره سخنان و افكار و آثار ايشان، و مراد ذمّ پنهان كنندگان اموال در مخزنها و مدح علماست باين كه پنهان كنندگان أموال هلاك شده اند يعنى بهلاكت معنوى و حال آنكه هنوز زنده‏اند، يا باعتبار اين كه حقوق شرعيّه آنها را نمى‏دهند، و يا باعتبار اين كه اصل نگاهداشتن اموال و بهره‏مند نشدن خود به آنها و گذاشتن از براى ديگران امريست مذموم، و يا مراد اينست كه مردم نام و نشان ايشان را نمى‏برند و بمنزله مردگانند، و مؤيّد اينست كه در روايت شيخ صدوق ابن بابويه رحمه اللَّه «مات» بجاى «هلك» است و ترجمه اينست كه: مرده‏اند خزّان أموال، و «علماء هميشه زنده‏اند» باعتبار اين كه بعد از اين كه اعيان اشخاص مفقود و ناياب مى‏شود باز امثال ايشان موجودست در دلها، بسبب مذاكره مردم در هر عصر و زمان سخنان و افكار و آثار ايشان را.

10033 هلك من استنام الى الدّنيا و أمهرها دينه فهو حيثما مالت‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  200

مال اليها، قد اتخذها همّه و معبوده. هلاك شده هر كه آرام گرفته بسوى دنيا و كابين آن كرده دين خود را، پس او هر جا كه ميل كند دنيا، ميل كند بسوى آن، بتحقيق كه فرا گرفته آن را اندوه خود و معبود خود، مراد ذمّ جمعيست كه محبّت زياد دارند بدنيا و قرار و آرام دل ايشان به آنست و از سر دين خود گذشته‏اند از براى آن، چنانكه گويا آنرا بعقد نكاح خود در آورده‏اند و كابين آن كرده‏اند دين خود را، و بهر طرفى كه آن ميل كند ميل كنند بسوى آن و همه همّ و اندوه ايشان از براى آنست و باكى از فوت چيز ديگر ندارند و در حقيقت آن را معبود خود فرا گرفته‏اند و پرستش آن ميكنند.

10034 هل ينتظر أهل غضاضة الشباب الّا حوانى الهرم. آيا انتظار مى‏كشند اهل طراوت و تازگى جوانى مگر خم كننده‏هاى پيرى را، استفهام انكاريست يعنى انتظار نمى‏كشند مگر آنها را، و مراد اينست كه عاقبت طراوت و تازگى جوانى نيست مگر كهنگى پيرى كه خم ميكند پشت اين كس را، پس تا آن هست و كارى از اين كس مى‏آيد كه سبب رستگارى او گردد بايد كه بآن پرداخت و آن را پس نينداخت، زيرا كه در پيرى و خم شدن پشت ديگر چندان كارى از اين كس نيايد، و در نهج البلاغه «بضاضه» بجاى «غضاضه» است و آن بمعنى امتلاء بدن و قوّت آنست.

10035 هل ينتظر أهل غضاضة الصّحة الّا نوازل السّقم. آيا انتظار مى‏كشند اهل طراوت و تازگى صحّت و تندرستى مگر فرود آينده‏هاى بيمارى را، اين هم استفهام انكاريست يعنى انتظار نمى‏كشند مگر آنها را و عاقبت صحّت نيست مگر بيماريى كه فرود آيد باين كس، پس تا صحّت هست و كارى از اين كس مى‏آيد بايد آنرا غنيمت شمرد و بكارى پرداخت كه سبب رستگارى گردد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  201

زيرا كه بعد از فرود آمدن بيمارى ديگر چندان كارى از اين كس نيايد، و در نهج البلاغه «غضارة» بجاى «غضاضه» است و آن بمعنى نيكوئى عيش است يعنى اهل نيكوئى عيش بسبب صحّت.

10036 هل يدفع عنكم الأقارب، أو تنفعكم النّواحب آيا دفع ميكنند از شما خويشان، يا نفع مى‏دهند شما را بلند كنندگان آواز بگريه اين هم استفهام انكاريست و مراد اينست كه بعد از مرگ خويشان دفع نمى‏توانند كرد از شما شدّت و سختى‏اى و عذاب و عقابى، و گريه كنندگان بر شما بفرياد و فغان سودى نمى‏دهند شما را، پس بايد كه تا حياتى داريد خود تدارك احوال آن سراى خود و رستگارى در آن بكنيد.

10037 هيهات ما تناكرتم الّا لما قبلكم من الخطايا و الذّنوب. دورست اين، نادان ننموده‏ايد خود را مگر از براى آنچه پيش شماست از خطاها و گناهان، ظاهر اينست كه اين تتمه كلامى باشد كه قبل از اين فرموده باشند، و مراد دورى امرى باشد كه در آنجا مذكور شد، و «نادان نمودن خود» كنايه است از مكروه و ناخوش بودن مرگ نزد ايشان و دوستى نكردن با آن، چنانكه گويا آنرا نمى‏شناسند و معرفتى ندارند بآن، و مراد اينست كه اين نيست مگر بسبب آنچه كرده‏ايد از خطاها و گناهان پس ناخوش داريد مگر را از ترس جزاى آنها بعد از آن، و اگر كسى چنين نباشد مرگ محبوب او باشد از براى رسيدن بسبب آن برحمتهاى حق تعالى و سعادت جاويدان.

10038 هل من خلاص أو مناص أو ملاذ أو معاذ أو فرار أو محار. آيا هست خلاصيى يا مناصى يا ملاذى يا معاذى يا فرارى يا محارى، «مناص» بمعنى گريختن است يا ملجأ يعنى جائى كه پناه به آنجا برده شود، و «ملاذ» و «معاذ» هر يك بمعنى پناه بردنست يا جائى كه پناه بآن برده شود، و «فرار»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  202

بمعنى گريختن است، و «محار» بحاء و راى بى نقطه بمعنى رجوع و برگشتن است يا محلّ رجوع و برگشتن، و اين استفهام انكاريست و مراد اينست كه: نيست از مرگ  يا از عذاب حق تعالى هر گاه امر شود بآن خلاصيى يا گريختنى يا پناهى يا برگشتنى از آن، و هر چه مكرّر شده از براى تأكيدست، چون اين استفهام انكاريست و معنى اينست كه نيست، پس ظاهر اينست كه «من» از براى مجرّد تأكيد نفى باشد و معنى زايدى نداشته باشد و ترجمه چنانكه شده اين باشد كه: آيا هست خلاصى، و ممكن است كه «من تبعيض» باشد و ترجمه اين باشد كه: آيا هست چيزى از خلاصيى.

10039 هوّن عليك فانّ الأمر قريب، و الاصطحاب قليل، و المقام يسير. سهل و سبك گردان بر خود پس بدرستى كه كار نزديكست، و مصاحبت كم است، و اقامت اندك است، مراد تحريص بر سهل و سبك گردانيدن امور دنيويست بر خود بسبب اين كه رحلت از آن نزديكست و مصاحبت با آن كم و اقامت در آن اندك، پس امور آن قابل آن نيست كه كسى سخت بگيرد در آنها و تعب و زحمت كشد از براى آنها.

10040 هدر فنيق الباطل بعد كظوم، وصال الدّهر صيال السّبع العقور. بخوانندگى آمده فنيق باطل بعد از خاموشى، و حمله كرده روزگار حمله كردن درنده گزنده، «فنيق» شتر نرى را گويند كه عزيز و گرامى دارند آنرا اهل آن، و سوار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  203