غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۷ -


9879 مثل المؤمن كالأترجّة طيّب طعمها و ريحها. مثل مؤمن مانند ترنج است كه خوش است مزه آن و بوى آن، و مقابله مؤمن با منافق يا باعتبار معنى دويم منافق است، و يا باعتبار مبالغه در نقصان ايمان بانفاق حتّى اين كه بمنزله عدم ايمانست، و اللَّه تعالى يعلم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  155

حرف نون

حرف نون بلفظ «نعم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف نون بلفظ «نعم» كه فعل مدح است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  156

از آن جمله است قول آن حضرت عليه السّلام:

9880 نعم الدّليل الحقّ. خوب راهنمائيست حقّ، يعنى هر كه در هر باب بر حقّ باشد همان بر حقّ بودن او راهنماى خوبيست از براى او بسوى نجات و رستگارى او در آن باب.

9881 نعم الرّفيق الرّفق. خوب رفيقيست رفق، يعنى نرمى كردن با مردم، و «خوب رفيق بودن آن» باعتبار اينست كه كسى كه نرمى كند با مردم در هر جا مردم با او رام شوند و رفيق او گردند و مهربانى كنند با او.

9882 نعم الحسب حسن الخلق. خوب حسبى است نيكوئى خوى، مراد به «حسب» چنانكه مكرّر مذكور شد مزيّت و افزونى مرتبه است كه در كسى باشد باعتبار نفس خود نه باعتبار نسب او.

9883 نعم البركة سعة الرّزق. خوب بركتيست فراخى روزى، «بركت» بمعنى فزايش و زيادتيست و مراد اينست كه از زيادتيهاى خوب زيادتى و فراخى روزيست كه آدمى از براى آن تنگى نكشد و بفراغ بال بطاعات و عبادات مشغول تواند شد و قادر بر خيرات و احسانها باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  157

9884 نعم الهديّة الموعظة. خوب هديّه است موعظه، يعنى موعظه كردن كسى و پند دادن او هديّه خوبيست كه برده شود از براى او.

9885 نعم العبادة الخشية. خوب عبادتيست ترس، يعنى ترس از خدا، زيرا كه نفس آن عبادت نيكوئيست و باعث طاعات و عبادات ديگر نيز مى‏شود.

9886 نعم الشيمة السّكينة. خوب خوئيست آرام و وقار.

9887 نعم الحظّ القناعة. خوب بهره است قناعت، يعنى هر كه را از قناعت بهره و نصيبى باشد آن خوب بهره است، زيرا كه باعث ساير بهره‏هاى أخروى و دنيوى او گردد.

9888 نعم المظاهرة المشاورة. خوب يارى كردنيست يكديگر را مشورت كردن با يكديگر، زيرا كه بمشورت با يكديگر هر يك ديگرى را به آن چه صلاح او باشد راه نمايد پس هر يك يارى نيكو كند آن ديگرى را.

9889 نعم العبادة العزلة. خوب عبادتيست عزلت، يعنى گوشه گيرى يعنى آميزش زياد با مردم نكردن و كناره جستن از اختلاط با اكثر ايشان كه اختلاط با ايشان بغير زيان و خسران آخرت ثمره ندارد چنانكه مكرّر مذكور شد.

9890 نعم المرء المعروف.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  158

خوب مرديست احسان «احسان را مرد خوب گفتن» از براى مبالغه در خوبى آنست و اين كه آن بمنزله مرد باهوش خوبيست كه البته خير او باين كس برسد، و در بعضى نسخه‏ها «الرّؤف» بجاى «المعروف» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: خوب مرديست بسيار مهربان يعنى مردى كه بسيار مهربانى كند با مردم، و اين ظاهرترست.

9891 نعم الذّخر المعروف. خوب ذخيره و پس اندوزيست  احسان، زيرا كه ذخيره و پس اندوزيست  از براى دنيا و آخرت.

9892 نعم القرين الدّين. خوب همراهيست دين، يعنى ديندارى كه همراهى با آن باعث نيكبختى دنيا و آخرت باشد.

9893 نعم الطّارد للشّك اليقين. خوب دور كننده است مر شكّ را يقين، ظاهر اينست كه مراد به «يقين» در اينجا اعتقاد جزميست كه از روى دليل و برهان باشد چنانكه اصطلاح مشهوريست و مراد اين باشد كه: اگر كسى خواهد كه شكّ را خوب از خود دور كند در مسئله بايد كه تحصيل يقين بآن كند از روى دليل و برهان اگر ممكن باشد تا ديگر شكّ را راهى نباشد باو، و اگر نه ظنّ و گمان و جزمى كه از روى دليل نباشد مثل اين كه از راه تقليد باشد بسيار مى‏شود كه زايل مى‏گردد بشكّ و تردّد در آن.

9894 نعم قرين العقل الادب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  159

خوب همراهيست از براى عقل و زيركى ادب، يعنى هميشه همراه آنست و همراه خوبيست از براى آن، يا اين كه همراه خوبيست از براى آن بايد كه آن را همراه خود سازد.

9895 نعم النّسب حسن الأدب. خوب نسبى است نيكوئى أدب، يعنى منسوب بودن آدمى بنيكوئى ادب و صاحب آن بودن نسب شريف بلنديست از براى او، و اين معنى منافات ندارد با اين كه آن در اصطلاح حسب باشد نه نسب.

9896 نعم قرين الحلم الصّمت. خوب همراهيست از براى بردبارى خاموشى، غرض ترغيب در جمع كردن خاموشيست با حلم و بردبارى.

9897 نعم الدّلالة حسن السّمت. خوب راهنمائيست نيكوئى هيئت يعنى نيكوئى هيئت و سيماى آدمى خوب دليل و راهنماينده است بسوى خوبى آن، و از آنها استنباط آن مى‏توان كرد.

9898 نعم قرين الحلم العلم. خوب همراهيست از براى بردبارى علم، غرض ترغيب در جمع كردن علمست با حلم.

9899 نعم قرين الايمان العلم. خوب وزيريست از براى ايمان علم، غرض ترغيب در جمع كردن علم و دانش است با ايمان و گردانيدن علم و زير آن كه كارگزارى أمور آن بكند و أفعال و أعمالى را كه با ايمان بايد خوب بجا آورد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  160

9900 نعم قرين السّخاء الحياء. خوب همراهيست از براى سخا حياء غرض ترغيب در جمع كردن حيا و شرمست با سخاوت و كرم.

9901 نعم قرين الايمان الرّضا. نيكو همراهيست از براى ايمان رضا، يعنى خشنودى به آن چه حق تعالى تقدير كرده از براى اين كس در هر باب.

9902 نعم السّجيّة السّخاء. خوب خصلتيست سخاوت.

9903 نعم الخليقة الوفاء. خوب خوئيست وفادارى.

9904 نعم الزّاد حسن العمل. خوب توشه‏ايست نيكوئى عمل، يعنى از براى سفر آخرت.

9905 نعم الدّواء الأجل. خوب دوائيست أجل، يعنى از براى دردهاى مؤمنان و صالحان كه همه بآن رفع شود و ديگر ألمى نماند.

9906 نعم عون العمل قصر الأمل. خوب يارى كننده‏ايست از براى عمل كوتاهى اميد، زيرا كه كسى كه اميدهاى خود را از دنيا كوتاه كند، بعمل چنانكه بايد، تواند پرداخت، و ديگر اين كه چون عمر درازى از براى خود قرار نداده در هر عبادتى احتمال اين مى‏دهد كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  161

عبادت آخر او باشد و كمال سعى ميكند در نيكو كردن آن بخلاف كسى كه عمر درازى از براى خود قرار دهد كه چندان اهتمام نمى‏كند باميد اين كه بعد از آن خواهد كرد.

9907 نعم الشّفيع الاعتذار. خوب شفاعت كننده است عذر خواستن، يعنى هر گاه كسى گناهى كرده باشد نسبت بكسى و عذر خواهد از آن، همان عذر خواستن آن شفاعت كننده خوبيست از براى او، بايد بآن عفو كرد گناه او را و در گذشت از آن.

9908 نعم الشّيمة الوقار. خوب خصلتيست وقار و سبكى نكردن.

9909 نعم الطّارد للهمّ الرّضا بالقضاء. خوب دور كننده است مر اندوه را راضى شدن بقضا و تقدير حق تعالى، چنانكه مكرّر شرح شد.

9910 نعم عون الشّيطان اتّباع الهوى. خوب يارى كننده است از براى شيطان پيروى هوى و هوس.

9911 نعم الاعتذار العمل للمعاد. خوب تهيّه گرفتنيست عمل كردن از براى روز بازگشت.

9912 نعم زاد المعاد الاحسان الى العباد. خوب توشه است از براى روز بازگشت احسان كردن بسوى بندگان خدا.

9913 نعم الحاجز عن المعاصى الخوف.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  162

خوب منع كننده است از نافرمانيها ترس يعنى ترس از حق تعالى، غرض اشاره است باين كه كسى را كه ترس از حق تعالى باشد عصيان بسيار نكند عصيان بسيار از كسى نشان اينست كه خوف و ترس نيست او را از خدا.

9914 نعم مطيّة الأمن الخوف. خوب مطيّه ايمنيست خوف، «مطيّه» شتر سوارى يا بارى را گويند يا هر چارواى تندروى را، و مراد اينست كه خوف و ترس حق تعالى مطيّه خوبيست از براى ايمنى، هر كه را آن خوف باشد گوئيا شترى يا مركب تندروى از براى ايمنى خود مهيّا كرده و آنرا بر آن سوار كرده و همراه مى‏روند، يا آن را بر شترى بار كرده و همراه مى‏برد.

9915 نعم الورع غضّ الطّرف. خوب پرهيزگاريست پائين انداختن چشم، مراد به «پائين انداختن چشم» نگاهداشتن آنست از نگاههاى حرام، و همچنين از نگاه كردن بزينتهاى اهل دنيا كه باعث رغبت در آنها مى‏شود و بر ارتكاب محرّمات مى‏دارد، و پوشيده نيست كه اين باعث پرهيزگارى از بسيارى از گناهان مى‏شود پس خوب پرهيزگاريست.

9916 نعم الصّهر القبر. خوب صهريست قبر، «صهر» بكسر صاد بى نقطه و سكون هاء بمعنى دامادست و دامادى و هر قرابتى كه باعتبار نكاح و تزويج باشد و بمعنى قبر نيز آمده، و مراد اينست كه دخول قبر دامادى خوبيست از براى مؤمنان و صالحان، زيرا كه بسبب پيوند بآن از همه دردها و كدورات و آلام فارغ گردند، يا اين كه صهر خوب از براى ايشان، «صهر» بمعنى قبرست نه بمعنى دامادى بهمان اعتبار كه مذكور شد، و اگر اين كلام غير معصوم باشد كه غلط نسبت بآن حضرت عليه السّلام داده شده باشد ظاهر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  163

آن اينست كه خوب داماديست قبر يعنى دختران را بقبر فرستادن بهتر از شوهردادنست، نهايت حمل حديث بر اين خالى از اشكالى نيست مگر اين كه باز بر دختران صالحه حمل شود و اللَّه تعالى يعلم.

9917 نعم الظّهير الصّبر. خوب يارى كننده است صبر يعنى يارى كننده بر گشايش و فرج و فيروزى بسعادت و نيكبختى.

9918 نعم الادام الجوع. خوب نانخورشيست گرسنگى، مراد اينست كه كسى كه خوب گرسنه شود نان خالى از براى او لذّت نان با نانخورش دارد بلكه لذيذتر از آن باشد پس گرسنگى خوب نانخورشيست بى مؤنتى و بى تعبى از براى تحصيل آن.

9919 نعم عون الامل الطّمع. خوب يارى كننده است از براى اميد طمع، زيرا كه كسى را كه طمع باشد همواره اميد حصول طمعهاى خود باشد.

9920 نعم عون العبادة السّهر. خوب يارى كننده است از براى عبادت بيدارى.

9921 نعم الطّارد للهمّ الاتّكال على القدر. خوب دور كننده است مر اندوه را اعتماد كردن بر قدر، يعنى راضى شدن به آن چه تقدير حق تعالى شده باشد چنانكه مكرّر شرح آن شد.

9922 نعم عون المعاصى الشّبع .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  164

خوب يارى كننده است از براى معاصى سيرى، زيرا كه كسى كه سير شد بفكر آنها افتد.

9923 نعم عون الورع التّجوّع. خوب يارى كننده است از براى پرهيزگارى خود را گرسنه نگاهداشتن.

9924 نعم صارف الشّهوات غضّ الأبصار. خوب برگرداننده است خواهشها را پائين انداختن چشم، يعنى خوب سببى است آن از براى نيامدن آنها بجانب اين كس، چنانكه مكرّر بيان شد و اگر آن را نكند آنها بيايند بجانب او، پس گويا آن بر گرداننده آنهاست از او.

9925 نعم الحزم الاستظهار. خوب دور انديشى است احتياط، يعنى در هر باب.

9926 نعم العون المظاهرة. خوب يارى كننده است معاونت، يعنى معاونت و يارى كردن دوستان يكديگر را، زيرا كه آن پشت قوى كردن و يارى كننده است بر انتظام احوال همه ايشان.

9927 نعم الاستظهار المشاورة. خوب احتياط و قوى پشت كردنيست مشورت كردن.

9928 نعم دليل الايمان العلم. خوب راهنمائيست از براى ايمان علم، يعنى راهنماى مردم است بسوى ايمان.

9929 نعم وزير العلم الحلم. خوب وزيريست از براى علم حلم، «وزير كسى» كسيست كه متكفّل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  165

امور او شود و متحمّل گرانيهاى كارهاى او گردد، و چون اهل علم را دشمنان نادان بسيار باشد كه ايذاء و آزار ايشان كنند و از وجوه ديگر نيز تعبها و زحمتها بايد كشيد و تا حلم و بردبارى با آن نباشد متحمّل آنها نتوانند شد پس حلم بمنزله وزيريست از براى علم.

9930 نعم الرّفيق الورع، و بئس القرين الطّمع. خوب رفيقيست پرهيزگارى، و بد همراهيست طمع.

9931 نعم قرين الصّدق الوفاء، و نعم رفيق التّقوى الورع. خوب همراهيست از براى راستى وفادارى، و خوب رفيقيست از براى تقوى يعنى ترس از خدا پرهيزگارى.

9932 نعم قرين الايمان الحياء. خوب همراهيست از براى ايمان شرم.

9933 نعم قرين الأمانة الوفاء. خوب همراهيست از براى امين بودن وفادارى.

9934 نعم الشّيمة حسن الخلق. خوب خصلتيست نيكوئى خوى.

9935 نعم الخليقة استعمال الرّفق. خوب خصلتيست كار فرمودن نرمى و هموارى با مردم.

9936 نعم الوسيلة الاستغفار. خوب وسيله است استغفار و طلب آمرزش، يعنى خوب وسيله است از براى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  166

رفع گناهان هر گاه با توبه و پشيمانى باشد، و هر گاه باشد كه بعضى از گناهان بمجرّد استغفار نيز بخشيده شود.

9937 نعم شافع المذنب الاقرار. خوب شفاعت كننده است از براى گنهكار اقرار، يعنى همين كه گنهكار اقرار بگناه خود كرد بايد كه در گذشت از گناه او و اقرار او را شفيع خوبى دانست از براى او.

9938 نعم السّلاح الدّعاء. خوب سلاحيست دعا، زيرا كه دفع دشمنان و تيرها و ضربتهاى بلاها و آفات بآن بيش از هر سلاحى مى‏توان كرد.

9939 نعم المعونة الصّبر على البلاء. خوب يارى كننده است صبر بر بلا، يعنى يارى كننده است بر دفع آن بلا و از براى نازل نشدن بلاى ديگر.

9940 نعم الوسيلة الطّاعة. خوب وسيله است طاعت و فرمانبردارى خدا، يعنى از براى نجات و رستگارى أخروى بلكه سعادت دنيوى نيز.

9941 نعم الخليقة القناعة. خوب خصلتيست قناعت.

9942 نعم العون على أشر النّفس و كسر عادتها التّجوع. خوب يارى كننده است بر فرحناكى نفس و شكستن عادت آن خود را گرسنه نگاهداشتن، يعنى خوب يارى كننده است بر دفع فرحناكى نفس و بر شكستن اين‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  167

عادت ذميمه آن، يا بر شكستن بسيارى از عادتهاى ذميمه ديگر آن نيز.

9943 نعم الطّاعة الانقياد و الخضوع. خوب طاعت و فرمانبرداريست خضوع و فروتنى كردن، يعنى در درگاه حق تعالى و با مردم نيز.

9944 نعم العبادة السّجود و الرّكوع. خوب عبادتيست سجود و ركوع، يعنى در جائى كه شرعا مقرّر شده كه آن سجود و ركوع در نمازهاست و سجود در سجده‏هاى شكر نيز.

9945 نعم عون الدّعاء الخشوع. خوب يارى كننده است از براى دعا خشوع، يعنى اين كه از روى خضوع و فروتنى كرده شود.

9946 نعم الايمان جميل الخلق. خوب ايمانيست خوى نيكو، يعنى ايمانى كه با خوى نيكو باشد، يا اين كه آن از اجزاى ايمان باشد، و غرض بيان افزونى مرتبه اين جزء باشد بر ساير اجزاى ديگر از اعمال.

9947 نعم السّياسة الرّفق. خوب سياستيست نرمى، «سياست رعيّت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى تربيت و امر و نهى ايشانست و مراد اينست كه خوب سياستيست سياستى كه با نرمى و هموارى باشد، يا اين كه اصل نرمى و هموارى كردن با مردم خوب سياستيست از براى ايشان، باعتبار اين كه ايشان نيز رغبت ميكنند در آن و فرا مى‏گيرند آن را، يا اين كه باعث اين مى‏شود كه اطاعت و انقياد او كنند و از امر و نهى او بيرون نروند.

9948 نعم المحدّث الكتاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  168

خوب سخنگوئيست كتاب ، زيرا كه كم است كه سخن او بى فايده باشد.

9949 نعم الطّهور التّراب. خوب پاك كننده است تراب، يعنى خاك، ممكن است مراد اين باشد كه آن هم خوب پاك كننده است در جائى كه شرع آن را پاك كننده قرار داده كه حدث باشد در جائى كه آب نباشد، يا باشد و استعمال آن ضرر كند، و همچنين اثر خبث در بعضى جاها و غرض اين باشد كه آن هم خوب پاك كننده است در آن جاها و نقصى ندارد چنانكه اكثر عوام گمان دارند، يا اين كه مراد اين باشد كه آن خوب پاك كننده است باعتبار اين كه اكثر اوقات ميسّر مى‏شود و كم مى‏شود كه ميسّر نباشد بخلاف آب كه بسيار مى‏شود كه بهم نمى‏رسد يا ضرر ميكند، و بنا بر اين غرض ترجيح آن باشد بر آب از اين راه، يا بيان لطف و مرحمت حق تعالى باشد كه آن را پاك كننده قرار داده و كار را بر بندگان آسان نموده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  169

حرف نون بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف نون بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه اين كه همه فقرات بيك لفظ باشد چنانكه در فصل سابق بود كه همه فقرات بلفظ «نعم» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام.

9950 نال الغنى من رضى بالقضاء. رسيده بتوانگرى هر كه راضى شده بتقدير خدا، زيرا كه هر كه راضى شود به آن چه خدا از براى او تقدير كرده و نصيب و بهره او نموده ديگر او را حاجتى نباشد و تعب و زحمت سعيى نبايد و اين حقيقت توانگريست، و ممكن است نيز كه آن باعث و مورث توانگرى ظاهرى نيز باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

9951 نال المنى من عمل لدار البقاء. رسيده است باميدها كسى كه عمل كرده از براى سراى بقا يعنى آخرت كه باقى و پاينده است، و مراد اميدهاى اخرويست بلكه دنيوى نيز، زيرا كه هر كه عمل او از براى آخرت باشد حق تعالى دنيا و آخرت او را آباد گرداند چنانكه قبل از اين مذكور شد.

9952 نيل المآثر ببذل المكارم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  170

رسيدن بمآثر ببذل مكارم است، مراد به «مآثر» فضايليست كه مردم ذكر كنند و مدح كسى كنند به آنها، و مراد به «مكارم» احسانها و عطاهاست.

9953 نيل الجنّة بالتّنزّه عن المآثم. رسيدن ببهشت بپاكيزگى جستن از گناهانست.

9954 نال الجنّة من اتّقى عن المحارم. رسيده است ببهشت هر كه پرهيزگارى كرده از حرامها.

9955 نفس المرء خطاه الى أجله. نفسهاى مرد گام برداشتنهاى اوست بسوى مرگ، يعنى هر نفسى گام برداشتنى است بسوى مرگ، پس هيچ نفسى را ضايع نبايد كرد و در آن كار خيرى كه توان كرد بايد كرد.

9956 نعم الجهّال كروضة على مزبلة. نعمتهاى جاهلان مانند باغيست بر أطراف مزبله، مراد مذمّت جهلست و ترغيب مردم در تحصيل علم و دانش.

9957 نفسك أقرب أعدائك اليك. نفس تو نزديكترين دشمنان تست بسوى تو، پس دفع دشمنى او و نگاهداشتن خود از فرمانبردارى آن و پيروى هواها و هوسهاى او ضرورترست از دفع هر دشمنى.

9958 نوم على يقين خير من صلاة فى شكّ. خوابى بر يقينى بهترست از نمازى در شكّى، يعنى خوابى با يقين بأحوال مبدأ و معاد بهترست از نمازى كه با شكّ در بعضى از آنها باشد.

9959 نعمة لا تشكر كسيّئة لا تغفر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  171

نعمتى كه شكر كرده نشود مانند گناهيست كه آمرزيده نشود، يعنى مثل آنست در قبح و زشتى و ضرر و زيان.

9960 نزول القدر يسبق الحذر. فرود آمدن قدر پيشى مى‏گيرد بر حذر، يعنى هر گاه تقدير حتمى حق تعالى بوقوع مصيبتى يا بلائى تعلّق گرفته باشد نزول آن امر پيشى مى‏گيرد بر حذر، يعنى غلبه ميكند بر حذر، و هر انديشه و تدبيرى كه بشود از براى دفع آن، سودى ندهد، يا اين كه نگذارد كه حذر از آن واقع شود، و غرض از اين دفع حسرت و ندامت بعضى مردم است كه در هر مصيبت و بلائى مى‏كشند بگمان اين كه اگر فلان تدبير مى‏كرديم آن واقع نمى‏شد، و بيان اين كه چنين نيست و گاه هست كه هيچ تدبيرى سود ندهد، يا اين كه حق تعالى چنان كند كه تدبير در آن واقع نشود.

9961 نزول القدر يعمى البصر. فرود آمدن قدر كور مى‏گرداند بينائى را، اين هم نزديك بمضمون فقره سابقست و مراد اينست كه هر گاه تقدير حتمى حق تعالى شده باشد بنزول امرى، بينائى در آن كور مى‏گردد و از تدبير دفع آن فرو مى‏ماند و راه چاره آن را نمى‏بيند و بفكر آن نمى‏افتد، يا اين كه در هر تدبيرى كه بكند خطا كند و سودى ندهد بلكه ضرر كند.

9962 نزّه نفسك عن كلّ دنيّة و ان ساقتك الى الرّغائب. پاكيزه گردان نفس خود را از هر دنيّه و اگر چه براند ترا بسوى عطاهاى بسيار، مراد به «دنيّه» هر صفت پستى است كه آدمى را خفيف و سبك و پست مرتبه گرداند.

9963 نكير الجواب من نكير الخطاب. ناخوش داشتن جواب از ناخوش داشتن خطابست، يعنى غالب اينست كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  172

جواب ناخوشى كه كسى مى‏شنود از سؤالى باعتبار اينست كه سؤال و خطابى كه او كرده ناخوش بوده باعتبار اين كه آن كسى كه سؤال از او كرده و خطاب باو كرده از اهل آن نبوده، و يا اين كه سؤال و خطاب را بر نحو ناخوشى كرده، و مراد ترغيب مردم است در اين كه در سؤالى كه بكنند رعايت اين امور بكنند تا جواب ناخوشى نشنوند. يعنى غالب اينست كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  172

جواب ناخوشى كه كسى مى‏شنود از سؤالى باعتبار اينست كه سؤال و خطابى كه او كرده ناخوش بوده باعتبار اين كه آن كسى كه سؤال از او كرده و خطاب باو كرده از اهل آن نبوده، و يا اين كه سؤال و خطاب را بر نحو ناخوشى كرده، و مراد ترغيب مردم است در اين كه در سؤالى كه بكنند رعايت اين امور بكنند تا جواب ناخوشى نشنوند.

9964 نظر النّفس للنّفس العناية بصلاح النّفس. نظر كردن نفس از براى نفس اهتمام داشتن است بصلاح نفس، يعنى مراد به «نظر كردن نفس از براى نفس» كه مى‏بايد و در كارست آنست كه اهتمام داشته باشد بصلاح نفس خود و سعى كند در اصلاح آن، يا اين كه از نفس غافل نبايد بود همين كه كسى غافل نمى‏شود از آن همان اهتمام است بصلاح آن و باعث اين مى‏شود كه آن را بصلاح آورد.

9965 نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النّفس. رسيده است بفيروزى بزرگتر كسى كه فيروزى يافته بشناخت نفس، مراد معرفت و شناخت اصل نفس و أحوال آنست و اين كه آن فوز اكبرست، باعتبار اين كه باعث معرفت أكثر أحوال مبدأ و معاد مى‏شود چنانكه مكرّر مذكور شد، و ظاهرست كه آن فوز و فيروزى اكبرست، و ممكن است كه مراد معرفت قدر و پايه نفس خود باشد و اين كه آن فوز اكبرست، باعتبار اين كه باعث اين مى‏شود كه تجاوز از آن نكند بنافرمانى حق تعالى، يا بتكبّر و تبختر و سلوك بد با مردم، و ظاهرست كه اين نيز فوز اكبرست، و يا مراد معرفت قابليّت و استعداد آن باشد از براى مراتب عاليه و اين نيز فوز اكبرست، باعتبار اين كه باعث اين مى‏شود كه سعى كند در آنچه باعث ترقّى آن مى‏شود بآن مراتب، و منع كند خود را از آنچه مانع از آن گردد.

9966 نصحك بين الملأ تقريع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  173

نصيحت كردن تو در جماعت سرزنش كردنست، مراد اينست كه نصيحت را در خلوت بايد كرد نصيحت كسى در جماعت سرزنش اوست و ايذا و آزار او.

9967 نكد الدّين الطّمع، و صلاحه الورع. تيرگى دين طمع است، و صلاح آن پرهيزگاريست.

9968 نصف العاقل احتمال و نصفه تغافل. نصف عاقل احتمالست، و نصف آن تغافل، غرض مبالغه در مدح آنهاست، حتّى اين كه گوئيا تمام عقل و زيركى همانهاست نصفى آنست و نصفى اين، و مراد به «احتمال» تحمّل گناهان و بى ادبيهاى مردم است، و به «تغافل» تغافل از آنها يعنى خود را بغفلت انداختن از آنها و چنين نمودن كه آگاه بر او نشده، پس حاصل هر دو در گذشتن از آنهاست، نهايت هر جا تغافل ممكن باشد بتغافل، و هر جا ممكن نباشد و احتمال غفلت او بهيچ وجه نرود بعفو صريح، و احتمال دارد كه مراد به «احتمال» تحمّل ديون و مؤنات و اخراجات مردم باشد و بنا بر اين مغايرت نصفين ظاهرست.

9969 نحن أقمنا عمود الحقّ، و هزمنا جيوش الباطل. ما بر پا داشته‏ايم ستون حقّ را، و هزيمت داده‏ايم لشكرهاى باطل را، مراد به «حقّ» اسلام است يا هر حقّى، و به «باطل» كفر يا هر باطلى، و مراد به «ما» حضرت رسالت پناهى-  صلى اللَّه عليه و آله-  و آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه و خلّص اصحاب ايشانست.

9970 نزّهوا أنفسكم عن دنس اللّذّات و تبعات الشّهوات. پاكيزه نگهداريد نفسهاى خود را از چرك لذّتها، و مظلمه‏هاى خواهشها،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  174

و در بعضى نسخه‏ها «طلب» بجاى «دنس» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اينست كه: پاكيزه داريد نفسهاى خود را از طلب لذّتها و مظلمه‏هاى خواهشها.

9971 نزّهوا أديانكم عن الشّبهات، و صونوا أنفسكم عن مواقع الرّيب الموبقات. پاكيزه داريد دينهاى خود را از شبهه‏ها، و نگاهداريد نفسهاى خود را از جايگاههاى ريب كه هلاك كننده‏اند، جمعيّت دينها يا باعتبار تعدّد أشخاص است مانند نفسها، و يا باعتبار تعدّد مسائل دينيّه، و بر هر تقدير مرا به «پاكيزه-  داشتن آن از شبهه‏ها» اينست كه تحصيل يقين كنند در آن بعنوانى كه شكّ و شبهه را در آن راه نباشد و بنا بر اوّل ممكن است مراد پاكيزه داشتن دين باشد از امور شبهه‏ناك مثل مالهاى مخلوط از حلال و حرام، يا كردن فعلى كه شبهه باشد در حليّت آن و احتمال حرمتى در آن رود، يا پاكيزه نگاهداشتن آن باشد از حكم و فتوى در امرى كه در حكم آن شبهه باشد و واضح نباشد، و «ريب» بمعنى شكّ است يا بد گمانى، و بنا بر اوّل مراد به «نگاهداشتن نفس خود از جايگاههاى شكّ» همانست كه در احتمال اوّل سابق بر آن مذكور شد، و هر گاه مراد از «سابق» نيز آن باشد اين تأكيد خواهد بود، و بنا بر دويم مراد نگاهداشتن نفس خودست از جايگاههائى كه محلّ تهمت باشد مثل اختلاط و مصاحبت با بدان و فاسقان، و «بودن آنها هلاك كننده» يا باعتبار اينست كه گاهى باعث هلاكت اين كس نيز مى‏شود بتبعيّت ايشان يا از جانب مردم، و يا بفرود آمدن عذاب الهى و سرايت كردن بهمه ايشان، و يا باعتبار اين كه گاه هست كه رفتن به آنها باعث فسق و فجور اين كس نيز مى‏شود، و يا باعتبار اين كه اصل رفتن به آن جاها بديست كه هلاك كننده دين باشد يعنى اصل آن را يا فضيلت و كمال آن را، و اللَّه تعالى يعلم.

9972 نظر البصر لا يجدي اذا عميت البصيرة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  175

نگاه چشم سود نمى‏دهد هر گاه كور باشد بينائى.

9973 ندم القلب يكفّر الذّنب و يمحّص الجريرة. پشيمانى دل مى‏پوشد گناه را و مى‏برد جريره را «جريره» نيز بمعنى گناهست و مراد به «پوشانيدن آن و بردن آن» اينست كه عذاب و عقاب آن را ساقط ميكند و پاك ميكند او را از آن، بمرتبه كه گوئيا گناهى نكرده و غرض ترغيب در توبه است باين كه آن محو ميكند گناه را با بيان حقيقت آن و اين كه آن پشيمانى از گناهست در دل، و پوشيده نيست كه اين لازم دارد كه ديگر عزم آن نداشته باشد چه ظاهرست كه كسى كه باز عزم آن داشته باشد در دل پشيمان از آن نشده و اگر اظهار آن كند مجرّد اظهار بزبان باشد.

9974 نعوذ باللَّه من المطامع الدّنيّة، و الهمم الغير المرضيّة. پناه مى‏بريم بخدا از طمعهاى پست، و عزمهاى غير مرضى، يعنى عزمهائى كه رضا و خشنودى حق تعالى در آنها نباشد.

9975 نعوذ باللَّه من سيّئات العقل و قبح الزّلل و به نستعين. پناه مى‏بريم بخدا از بديهاى عقل و زشتى لغزشها، و باو يارى مى‏جوئيم، مراد به «بديهاى عقل» بديهائيست كه آدمى دانسته و با وجود عقل و شعور بكند، و تخصيص به آنها و باعتبار اينست كه بدى كه سهوا از اين كس صادر شود مؤاخذه بر آن نيست و چندان محتاج بپناه جستن از آن نه، و دور نيست كه «العقل» چنانكه در نسخه‏ها كه بنظر رسيد واقع شده تصحيف باشد و صحيح «الفعل» باشد و ترجمه اين باشد كه: پناه مى‏بريم بخدا از بديهاى كردار، و در بعضى نسخه‏هاى كتاب مستطاب نهج البلاغه «من سيّئات العمل» است يعنى از بديهاى كردار،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  176

و اين موافقست با «الفعل» كه احتمال آن داديم و بحسب لفظ أنسب است، و در بعضى نسخه‏هاى آن «من سبات العقل» است يعنى از خواب غفلت عقل، و اين هم بحسب معنى أعلى است امّا نسخه اوّل بحسب لفظ أنسب است و ظاهر اينست كه صحيح يكى از اين دو نسخه است و آنچه در اينجاست از سهو نسّاخست.

9976 نظام المروّة حسن الأخوّة، و نظام الدّين حسن اليقين. نظام مروّت و آدميّت نيكوئى برادريست، و نظام دين نيكوئى يقين، «نظام» رشته مرواريد و مانند آن را گويند و اثبات آن از براى مروّت و دين بر سبيل تشبيه است.

9977 نحمد اللَّه سبحانه على ما وفّق له من الطّاعة، و ذاد عنه من المعصية. سپاس مى‏كنيم خداى-  سبحانه-  را بر آنچه توفيق داده از براى آن از طاعت و فرمانبردارى و آنچه دور كرده از آن از معصيت و نافرمانى، در اين اشاره است باين كه هر طاعتى را كه آدمى ميكند بتوفيق حق تعالى است و نعمتيست از او كه بسبب آن مستحقّ حمد و سپاس مى‏گردد، و همچنين هر معصيتى را كه نمى‏كند بلطفيست از جانب او كه منع ميكند و دور مى‏گرداند او را از آن و بآن نيز سزاوار حمد و سپاس مى‏شود.

9978 نعم اللَّه سبحانه أكثر من أن تشكر الّا ما أعان اللَّه عليه، و ذنوب ابن آدم أكثر من أن تغفر الَّا ما عفا اللَّه عنه. نعمتهاى خداى-  سبحانه-  زياده است از اين كه شكر كرده شود مگر آنچه يارى كند خدا بر آن، و گناهان پسر آدم زياده است از اين كه آمرزيده شود مگر آنچه عفو كند و درگذرد خدا از آن.

9979 نسأل اللَّه سبحانه لمنّته تماما و بحبله اعتصاما.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  177

سؤال مى‏كنيم خداى-  سبحانه-  را از براى نعمت او تماميى و بريسمان او چنگ در زدنى، يعنى درخواست مى‏كنيم از خداى سبحانه اين كه نعمت خود را بر ما تمام كند و ناقص نگذارد، و اين كه چنين كند كه چنگ در زنيم بريسمان اطاعت و فرمانبردارى او، و دست برنداريم از آن.

9980 نحن أعوان المنون، و أنفسنا نصب الحتوف، فمن أين نرجو البقاء و هذا اللّيل و النّهار لم يرفعا من شي‏ء شرفا  الّا أسرعا الكرّة فى هدم ما بنيا، و تفريق ما جمعا. ما يارى كنندگان مرگيم و نفسهاى ما نشانه مرگ‏هاست، پس از كجا اميد مى‏داريم باقى بودن را، و اين شب و روز بلند نكرده‏اند از چيزى شرفى را مگر اين كه شتاب كرده‏اند در برگشتن در خراب كردن آنچه بنا كرده‏اند و پراكنده ساختن آنچه جمع كرده‏اند، مراد اينست كه آدميان أصحاب مرگند و چون أصحاب كسى يارى-  كنندگان اويند پس گويا ايشان يارى كنندگان مرگند، يا اين كه يارى كنندگان آنند بر زيادتى قوّت و عدّت آن، و «نشانه مرگ‏هايند» يعنى نشانه‏اند از براى تيرهاى مرگ و از براى اين نصب شده‏اند پس با وجود اين از كجا اميد باقى بودن توان داشت و «اين شب و روز» ظاهر اينست كه بيان امرى ديگر باشد و شكوه باشد از روزگار باين كه بلند نمى‏كند از براى چيزى شرف و رفعتى مگر اين كه شتاب ميكند در برگشتن در هدم آنچه بنا گذاشته باشد از شرف و رفعت او، و پراكنده كردن آنچه جمع كرده باشد از اسباب آن.

9981 نظام الدّين مخالفة الهوى و التّنزّه عن الدّنيا. نظام دين و رشته پيوستگى آن مخالفت كردن خواهش است و پاكيزگى جستن از دنيا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  178

9982 نافحوا بالظّبى، و صلوا السّيوف بالخطى، و طيبوا عن أنفسكم نفسا، و امشوا الى الموت مشيا سجحا. اين از جمله كلاميست كه در بعضى روزهاى جنگ صفّين بأصحاب خود فرموده‏اند مشتمل بر بعضى از آداب جنگ و قبل از اين در فصل ضاد «ضاربوا عن دينكم بالظّبى» نقل شده بود و در اين جا «نافحوا بالظبى» است و اين موافق كتاب مستطاب نهج البلاغه است و «نافحوا» نيز همان بمعنى «ضاربوا» است يعنى بزنيد دشمنان خود را بطرفهاى شمشيرها، نهايت ابن اثير در كتاب نهاية گفته: كه «أصل منافحه اينست كه هر يك نزديك باشند بديگرى بعنوانى كه برسد نفح هر يك بديگرى يعنى بوى او و نفس او» و ظاهر اينست كه مراد به «طرف شمشير» دم آن باشد و مراد تحريص بر جنگ بشمشير باشد چنانكه در نهايه گفته و از كلام بعضى از شارحان نهج البلاغه ظاهر مى‏شود كه «طرف شمشير» را بر نوك آن حمل كرده و اين كه فايده اين اينست كه پر نزديك دشمن نروند تا اين كه توسعه مجالى باشد و مؤيّد اين مى‏تواند بود آنچه در كتاب صحاح گفته كه: «ظبه شمشير و تير طرف آنست» زيرا كه مراد به «طرف تير» خود البتّه پيكانست پس ظاهر اينست كه در شمشير نيز نوك آن باشد نه دم آن نهايت آنچه از نهايه نقل شد ظاهر در خلاف آنست و اين كه مراد دم شمشير باشد، و ظاهر بعضى موارد استعمالات آن نيز اينست چنانكه در صحيفه كامله در دعاى دفاع كليد

اعداء  فرموده‏اند: «و اشحذ لى ظبة مديته و تيز كرده از براى من ظبه كارد بزرگ خود را» چه ظاهر اينست كه مراد دم كارد باشد نه نوك آن، و «صلوا السّيوف بالخطى» يعنى «پيوند كنيد شمشيرها را بگامها» و در آنجا شرح اين و بيان فايده آن شد و حاجت اعاده نيست، و «طيبوا عن أنفسكم نفسا و امشوا الى الموت مشيا سجحا » يعنى نيكو باشيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  179

از نفسهاى خود بحسب نفس و برويد بسوى مرگ رفتن نرم هموارى، و اين فقره در فصل طاء بى تغييرى نقل شده و شرح آن در آنجا شد و اعاده آن در كار نيست.

9983 نظام الدّين خصلتان، انصافك من نفسك، و مواساة إخوانك. نظام دين و رشته پيوستگى آن دو خصلت است، انصاف آوردن تو از جانب نفس خود، و مواسات كردن با برادران خود، «مواساة» چنانكه مكرّر مذكور شد شريك و سهيم دانستن كسيست با خود در مال خود و مضايقه نكردن آن از او.

9984 نفسك عدو محارب و ضدّ موائب إن غفلت عنها قتلتك. نفس تو دشمنيست جنگ كننده و عدوّيست بر جهنده، اگر غافل شوى از آن بكشد ترا.

9985 نزّل نفسك دون منزلتها تنزّلك النّاس فوق منزلتك. فرود آور نفس خود را پائين‏تر از منزلت آن تا فرود آورند ترا مردم بالاتر از منزلت تو، مراد ترغيب در تواضع و فروتنى كردنست با مردم و اين كه اين سبب اين مى‏شود كه مردم او را اعزاز و احترام كنند و بالاتر از منزلت او فرود آورند.

9986 ناظر قلب اللّبيب به يبصر رشده، و يعرف غوره و نجده. ناظر دل عاقل بآن مى‏بيند رشد خود را، و مى‏شناسد مرتبه پست خود را و مرتبه بلند خود را، «ناظر» بمعنى چشم است يا مردمك آن، و بنا بر اوّل اثبات چشم از براى دل باعتبار بينائى معنوى آنست مانند بينائى صورى چشم، پس گويا چشمى دارد كه بينائى آن به آنست، يا اين كه خودش چشم است و بنا بر اين مشابهت صورى نيز باعتبار سويداى آن يعنى نقطه سياهى كه در آنست مانند چشم منظور مى‏تواند بود، و بنا بر دويم نيز اثبات مردمك از براى دل يا همان باعتبار بينائى آنست پس گوئيا مردمكى دارد كه بآن مى‏بيند، و يا باعتبار تشبيه سويداء است‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  180

بمردمك باعتبار بينائى معنوى يا مشابهت صورى نيز.

و بعضى از شارحان كتاب مستطاب نهج البلاغه «ناظر دل عاقل را» بفكر آن تفسير كرده و ظاهر اينست كه او «ناظر» را بمعنى «نگاه كننده» گرفته نه بمعنى چشم يا مردمك، و پوشيده نماند كه اثبات بينائى يا فكر از براى دل در اينجا و در ساير نظاير آن از آيات و اخبار بر سبيل حقيقت است بنا بر مذهب متكلّمين كه محلّ ادراكات را دل مى‏دانند، و بنا بر مذهب حكما كه محلّ آنها نفس مجرّد را مى‏دانند و آلت آنها را دماغ يعنى مغز سر بنا بر شيوع نسبت آنهاست بدل نزد عامّه مردم، و اجراى كلام بر طريقه ايشان هر چند بر خلاف تحقيق باشد ، يا اين كه مراد به «دل» در همه آنها نفس مجرّدست نه صاحب سويداء و اللَّه تعالى يعلم، «بآن مى‏بيند رشد خود را» يعنى راه راست درست خود را، و در نهج البلاغه «أمده» بجاى «رشده» است و بنا بر آن ترجمه اينست كه: بآن مى‏بيند غايت و منتهاى حال خود را كه آن مرگ و احوال بعد از آن باشد، و «مى‏شناسد مرتبه پست خود را، و مرتبه بلند