غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۶ -


9785 معاداة الرّجال من شيم الجهّال. دشمنى كردن با مردان از خصلتهاى نادانانست.

9786 مداراة الرّجال من أفضل الأعمال. مدارا كردن با مردان از افزونترين، عملهاست، مراد مدارائى است كه در چيزى باشد كه خلاف شرعى در آن نباشد، يا در آن هم هر گاه تقيّه باشد.

9787 مداراة الأحمق من أشدّ العناء. مدارا كردن با احمق از سختترين تعب است، و ظاهرست كه معارضه كردن با او نيز صورتى ندارد پس چاره بغير از مصاحبت نكردن با او نيست.

9788 مصاحبة الجاهل من أعظم البلاء. مصاحبت كردن با نادان از بزرگترين بلاست چنانكه گفته‏اند:                      

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 130

صد سال اسير بند زندان بودن

بهتر ز دمى همدم نادان بودن‏

9789 متّقى الشّرّ كفاعل الخير. پرهيز كننده از شرّ مثل فاعل خيرست يعنى كسى كه بپرهيزد از اين كه شرّ او بكسى برسد او در اجر و ثواب مثل كسيست كه خير بمردم رساند.

9790 متّقى المعصيّة كفاعل البرّ. پرهيزكننده از گناه مثل كننده كار خوبست يعنى در اجر و ثواب.

9791 مخالفة الهوى شفاء العقل. مخالفت كردن هوى و هوس شفاى عقل و زيركيست.

9792 مجاهدة النّفس عنوان النّبل. جنگ كردن با نفس عنوان بلندى مرتبه يا تندى فطنت است، يعنى دليل آنست يا سر سخن آنست.

9793 مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة. تلخى دنيا شيرينى آخرتست، يعنى سبب آن مى‏شود.

9794 موتات الدّنيا أهون من موتات الآخرة. مردنهاى دنيا سبكتر و سهلترست از مردنها آخرت، مراد به «مردنهاى دنيا و آخرت» مصيبتهاى آنهاست كه هر يك بمنزله مردنى باشد، و ممكن است كه مراد به «مردنهاى دنيا» مردنهاى ظاهرى در آن باشد.

9795 مرارة اليأس خير من التّضرّع إلى النّاس. تلخى نوميدى بهترست از تضرّع و زارى كردن بسوى مردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  131

9796 مداومة الوحدة أسلم من خلصة النّاس. مداومت تنهائى سالمترست از آميزش با مردم.

9797 مرارة الصّبر تذهبها حلاوة الظّفر. تلخى صبر مى‏برد آنرا شيرينى فيروزى يافتن، يعنى فيروزى يافتن بمطالب و مقاصد، يا بأجر و ثواب كه بر صبر مترتّب مى‏شود.

9798 مصاحب الدّنيا هدف النّوائب و الغير. مصاحب دنيا نشانه مصيبتها و حوادث است، يعنى نمى‏شود كه بر او وارد نشوند.

9799 مرارة النّصح أنفع من حلاوة الغشّ. تلخى نصيحت سودمندترست از شيرينى غشّ كردن يعنى از شيرينى سخنانى كه بر وفق خواهش اين كس گفته شود از روى غشّ و ناصافى با او.

9800 ملازمة الوقار تؤمن من دناءة الطّيش. ملازمت وقار و جدا نشدن از آن ايمن مى‏سازد از دنائت طيش، يعنى سبكى كردن و از جا بر آمدن.

9801 معالجة النّزال تظهر شجاعة الأبطال. ورزيدن نزال ظاهر مى‏سازد شجاعت شجاعان را، «نزال» بكسر نون بمعنى پائين آمدن هر دو فرقه است از شتران و زد و خورد كردن با يكديگر بر اسبان، چنانكه بعضى از اهل لغت گفته‏اند، يا دست و گريبان شدن كسى با هم آورد  خود پياده، چنانكه ظاهر كلام بعضى ديگريست.

9802 مقاساة الاقلال و لا ملاقاة الاذلال.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  132

رنج كشيدن درويشى و نه بر خوردن خوارى، يعنى بآن راضيم و بمالداريى كه با خوارى باشد راضى نيستم.

9803 مقاربة الرّجال فى خلائقهم أمن من غوائلهم. نزديكى كردن با مردان در خويها و خصلتهاى ايشان ايمنيست از مصيبتهاى ايشان، يعنى مدارا كردن با ايشان و نزديك بطور ايشان سلوك كردن، و در بعضى نسخه‏ها «مقارنه» بنون است نه ببا، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: همراهى كردن با مردان در خويهاى ايشان، و حاصل هر دو يكيست.

9804 مناقشة العلماء تنتج فوائدهم و تكسب  فضائلهم. مناقشه با علما نتيجه مى‏دهد فوايد ايشان را و كسب مى‏فرمايد فضايل ايشان را، و مراد به «مناقشه» خرده گيرى كردن و كنجكاوى نمودنست و مراد اينست كه هر چند كسى با علما در مسائل علميّه كنجكاوى بيشتر كند و سخن را بنهايت رساند از فوايد ايشان بيشتر بهره‏مند گردد و از فضايل ايشان زيادتر كسب كند، و در بعضى نسخه‏ها «منافسه» بفاء و سين بى نقطه است نه بقاف و شين با نقطه و آن بمعنى رغبت كردن دو كس است در چيزى از براى معارضه كردن در كرم و مفاخرت نمودن بآن، و بنا بر اين معنى اينست كه: منافسه علما با يكديگر باعث زيادتى فوايد ايشان و زيادى كسب فضايل از براى ايشان مى‏شود و نسخه اوّل ظاهرترست.

9805 مودّة الآباء نسب بين الأبناء. دوستى پدران نسبى است ميانه پسران، يعنى بمنزله نسب و خويشى است از براى پسران، و بايد كه خود را با يكديگر بمنزله خويشان دانند.

9806 مودّة ذوى الدّين بطيئة الانقطاع دائمة الثّبات و البقاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  133

دوستى صاحبان دين دير برنده شونده است و پاينده ثبات و بقاء، زيرا كه دوستى ايشان معلّل بعرضى نيست بغير رضاى حق تعالى و ظاهرست كه چنين دوستى پاينده ماند.

9807 مسرّة الكرام فى بذل العطاء، و مسرّة اللّئام فى سوء الجزاء. شادمانى كريمان در بذل عطاست كه بكنند و شادمانى لئيمان در بدى جزاست يعنى در اين كه بجزاى نيكى كه كسى بايشان بكند بدى بكنند باو، و مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد مردم گرامى بلند مرتبه است يا اهل سخاوت وجود، و به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه يا بخيلان.

9808 مفتاح الخير التّبرّى من الشّرّ. كليد خير بيزارى جستن از شرّست، يعنى از اين كه شرّ او بكسى برسد، هر كه اين معنى را بدست آورد در هر خير بر او بگشايد.

9809 مفتاح الظّفر لزوم الصّبر. كليد فيروزى لازم بودن با صبرست و جدا نشدن از آن.

9810 منازعة الملوك تسلب النّعم. نزاع كردن با پادشاهان زايل ميكند نعمتها را.

9811 مجاهرة اللَّه سبحانه بالمعاصى تعجّل النّقم. آشكار كردن با خداى سبحانه بگناهان تعجيل مى‏فرمايد انتقامها را، يعنى آشكارا گناهان كردن و پنهان نداشتن آنها و بيباك بودن از آن تعجيل مى‏فرمايد انتقامهاى خداى عزّ و جلّ را و سبب اين مى‏شود كه حق تعالى بزودى از او انتقام بكشد.

9812 مجالسة العوامّ تفسد العادة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  134

همنشينى عوام تباه ميكند عادت را يعنى باعث عادتهاى فاسد تباه مى‏شود، و مراد به «عوامّ» چنانكه در همين فصل مذكور شد غالب مردم است كه مخصوص بمزيّتى و شرفى نيستند.

9813 منازعة السّفل تشين السّادة. نزاع كردن با مردم پست مرتبه عيبناك مى‏گرداند بزرگان را.

9814 مجالس الأسواق محاضر الشّيطان. مجلسهاى بازارها جايگاههاى حضور شيطانست، غرض كراهت نشستن در آن مجلسهاست، باعتبار اين كه شيطان در آن جاها حاضر ميباشد از براى فريب دادن معاملين و انداختن ايشان در حرامى.

9815 مجالس اللّهو تفسد الايمان. مجلسهاى بازى تباه ميكند ايمان را، زيرا كه آدمى را مشغول ميكند بآن و از ذكر و فكرى كه مؤمن را بايد باز مى‏دارد هر چند خود مشغول نشود بآن بازى، با آنكه ممكن است كه اصل نشستن در مجالسى كه بازيهاى حرام شود حرام باشد هر چند مشغول بذكر و فكر باشد.

9816 ملوك الدّنيا و الآخرة الفقراء الرّاضون. پادشاهان دنيا و آخرت درويشانند كه راضى باشند بحال خود.

9817 ملوك الجنّة الأتقياء و المخلصون. پادشاهان بهشت پرهيزگاران و مخلصانند، يعنى آنانكه اعمال خود را خالص كرده‏اند از براى رضاى خدا و خشنودى او.

9818 مثل الدّنيا كظلّك إن وقفت وقف، و إن طلبته بعد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  135

مثل دنيا مانند سايه تست اگر بايستى مى‏ايستد و اگر طلب كنى آن را دور مى‏شود، يعنى چنانكه سايه تو اگر بايستى و از پى آن نروى مى‏ايستد نزد تو و اگر از پى آن بر روى آن هم مى‏رود و نمى‏ايستد، دنيا هم همچنانست اگر بايستى و از پى آن نروى آن هم مى‏ايستد نزد تو، و اگر از پى آن بروى هر چند بر وى آن هم مى‏رود و بآن نمى‏رسى.

9819 مجاهدة النّفس أفضل جهاد. جهاد كردن با نفس افزونترين جهاديست چنانكه مكرّر مذكور شد.

9820 ملازمة الطّاعة خير عتاد. ملازمت طاعت يعنى لازم بودن فرمانبردارى حق تعالى و جدا نشدن از آن بهترين تهيّه و توشه است يعنى از براى آخرت.

9821 موت الوالد قاصمة الظّهر. مردن پدر شكننده پشت است.

9822 موت الولد صدع فى الكبد. مردن فرزند شكافيست در جگر.

9823 موت الأخ قص الجناح و اليد. مردن برادر كندن بال و دست است، يعنى آدمى را بى بال و پر و بى دست ميكند.

9824 موت الزّوجة حزن ساعة. مردن زن اندوه ساعتيست، يعنى غالب اينست كه زياده بر آن اثرى نمى‏كند.

9825 مروّة الرّجل صدق لسانه. مروّت مرد راستى زبان اوست، يعنى عمده مروّت و آدميّت اينست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  136

9826 مروّة الرّجل فى احتمال عثرات إخوانه. مروّت مرد در برداشتن لغزشهاى برادران اوست يعنى گذرانيدن گناهان و بى ادبيهاى ايشان و تلافى نكردن آنها، و اين هم مانند راستى زبان عمده است در مروّت و آدميّت.

9827 مودة الأحمق كشجرة النّار يأكل بعضها بعضا. دوستى احمق مانند درخت آتش است مى‏خورد بعضى از آن بعضى ديگر را، يعنى چنانكه درختى كه آتش گرفت مى‏خورد بعضى از آن بعضى ديگر را تا اين كه همه بسوزد و خاكستر شود دوستى احمق نيز با كسى چنانست، بسيارست كه ندانسته بگمان دوستى آتش در او اندازد تا او را تمام بسوزد و فاسد و تباه كند.

9828 مودّة أبناء الدّنيا تزول لأدنى عارض يعرض. دوستى ابناى دنيا زايل مى‏شود از براى پست‏ترين عارضى كه عارض شود يعنى از براى اندك امرى كه رو دهد مثل اندك جلب نفعى كه در خلاف آن باشد بلكه بمجرّد اين كه جلب نفع دنيوى ديگر در آن نباشد.

9829 مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب، و تقشع كما يقشع الضّباب. دوستى احمقان زايل مى‏شود چنانكه زايل مى‏شود سراب، و گشوده مى‏شود چنانكه گشوده مى‏شود ابرهاى تنگ كه روى زمين را فرو گيرند مانند دود.

9830 مغرس الكلام القلب، و مستودعه الفكر، و مقوّيه العقل، و مبديه اللّسان، و جسمه الحروف، و روحه المعنى، و حلية الاعراب، و نظامه الصّواب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  137

جايگاه كاشتن سخن دل است، و محلّ امانت سپردن آن فكرست، و قوّت دهنده آن عقل است، و ظاهر كننده آن زبانست، و تن آن حرفهاست، و جان آن معنيست، و زيور آن اعرابست، و رشته آن صوابست، «بودن دل محلّ كاشتن سخن» ظاهرست، و «بودن فكر محلّ امانت سپردن آن» باعتبار اينست كه بايد آن را بعد از كاشتن در دل مدّتى بامانت سپرد بفكر تا اين كه ملاحظه عيب و هنر آن بكند و بعد از آن بدل پس دهد تا اين كه اگر هنرى در آن باشد نگاهدارد و اگر لغو و باطل باشد از خود دور كند، و وجه باقى تشبيهات نيز تا رشته ظاهرست و محتاج ببيان نيست، و «بودن رشته آن درستى» باعتبار اينست كه چنانكه رشته مرواريد نگاه مى‏دارد آنرا از پراكنده شدن و تلف گشتن، درستى سخن نيز بمنزله آن رشته حفظ ميكند آنرا و نگاه مى‏دارد از پراكنده شدن و از هم پاشيدن و نمى‏گذارد كه تلف و ضايع گردد.

9831 مقاساة الاحمق عذاب الرّوح. تعب و رنج كشيدن احمق عذاب روح است ، مراد منع از مصاحبت با احمقانست و اين كه كشيدن رنج و تعب صحبت ايشان عذاب روح و شكنجه جان است.

9832 مداومة الذّكر قوت الارواح و مفتاح الصّلاح. دايم داشتن ذكر قوت جانها و كليد صلاح است، مراد به «ذكر» ياد حق تعالى است خواه بدل باشد و خواه بزبان، و «قوت» قدرى از طعام را گويند كه بدن بخوردن آن بر پاى بماند و مراد اينست كه ذكر خدا از براى‏ جانها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  138

بمنزله قوت آنهاست و كليد صلاح حال و شايستگى آنست.

9833 مودّة الجهّال متغيّرة الأحوال و شيكة الانتقال. دوستى نادانان متغيّر أحوال و زود انتقالست، يعنى اعتمادى بر آن نيست و باندك سببى تغيير مى‏كند و زود انتقال و زوال مى‏يابد.

9834 مثل الدّنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها، و السّمّ القاتل فى جوفها، يهوى اليها الغرّ الجاهل، و يحذرها اللّبيب العاقل. مثل دنيا مانند مثل مارست كه نرم است دست ماليدن آن و زهر كشنده در اندرون آنست، و ميل ميكند بسوى آن فريب خورده نادان، و حذر مى‏كند از آن زيرك عاقل، يعنى چنانكه ظاهر بدن مار كه دست ماليده مى‏شود نرم است و در اندرون آن زهر كشنده است، دنيا هم ظاهر آن نرم و زيباست امّا در باطن آن زهر كشنده است هر كه را گرفتار او شد هلاك ميكند.

9835 مصاحب الأشرار كراكب البحر، ان سلم من الغرق لم يسلم من الفرق. مصاحب بدان مانند سوار شونده درياست اگر سالم بماند از غرق شدن سالم نماند از خوف، مراد منع از مصاحبت با مردم بدست و اين كه كسى كه با ايشان مصاحبت كند اگر بالفرض سالم بماند از ضرر ايشان از خوف و ترس خود سالم نماند و همواره از ايشان خوف و ترس خواهد داشت.

9836 مغلوب الشّهوة أذلّ من مملوك الرّقّ. مغلوب شهوت خوارترست از مملوك بندگى، زيرا كه كسى كه مغلوب شهوت باشد يعنى شهوت و خواهش بر او غالب باشد و او را در فرمان خود كرده باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  139

همواره در دنيا در خوارى سعى و طلب و رنج و تعب آن باشد و خوارى اخروى او خود ظاهرست، و مملوك بندگى خوارى اخروى را ندارد و در دنيا نيز تعب و زحمت او و خوارى او بسبب آنها آن قدر نباشد.

9837 مغلوب الهوى دائم الشّقاء مؤبّد الرّقّ. مغلوب هوى و هوس دايم بدبختى و پاينده بندگيست يعنى بدبختى او دائميست و بندگى او پاينده، يعنى ما دام كه مغلوب باشد بدبختى لازم اوست و همواره در بندگى و خدمت هوى و هوس باشد، بخلاف بندگان ديگر كه بدبختى لازم ايشان نباشد و در شبانه روز اگر قدرى مشغول خدمت صاحب خود باشند قدرى ديگر فارغ باشند.

9838 مادحك بما ليس فيك مستهزئ بك، فان لم تسعفه بنوالك بالغ فى ذمّك و هجائك. ستايش كننده تو به آن چه نيست در تو تمسخر كننده است بتو، پس اگر بر نياورى حاجت او را بعطاى خود مبالغه كند در مذمّت تو و هجو تو يعنى ستايش او در حقيقت ستايش نيست بلكه تمسخريست كه بتو ميكند در لباس ستايش از براى اين كه عطائى باو بكنى، پس اگر حاجت او را بر نياورى بعطاى خود مبالغه كند در مذمّت تو و هجو تو، و «هجو» نيز بمعنى مذمّت است و تأكيد. است.

9839 مناصحك مشفق عليك محسن اليك ناظر فى عواقبك مستدرك فوارطك، ففى طاعته رشادك و فى مخالفته فسادك. نصيحت كننده تو مشفق است بر تو، احسان كننده است بسوى تو، نظر كننده است در عاقبتهاى تو، باز يافت كننده است تقصيرات ترا، پس در فرمانبردارى او راه يافتن تست براه راست، و در مخالفت او فساد و تباهى تست، «مشفق است‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  140

بر تو» يعنى شفقت دارد بر تو و از ترس ضرر و زيان تو نصيحت تو ميكند به آن چه سبب دفع آنها شود، و «بازيافت كننده است تقصيرات ترا» يعنى راه مى‏نمايد ترا به آن چه سبب تدارك و بازيافت آنها شود.

9840 ماضى يومك فائت، و آتيه متّهم، و وقتك مغتنم، فبادر فيه فرصة الامكان، و ايّاك أن تثق بالزّمان. گذشته روز تو فوت شده است، و آينده آن تهمت زده شده، و وقت تو غنيمت شمرده شده، پس پيشى گير در آن فرصت توانائى را، و بپرهيز از اين كه اعتماد كنى بروزگار. مراد اينست كه آنچه گذشته پيش از امروز گذشته و رفته و ديگر در آن كارى نمى‏توان كرد، و آنچه بيايد در محلّ تهمت است يعنى علمى نيست باين كه تو باقى باشى در آن و كارى بيايد از تو در آن، پس در اين روز بايد كه پيشى گيرى بفرصت توانائى كه داشته باشى و بجا آورى آنچه را قادر بر آن باشى از خيرات، و «بپرهيز از اين كه اعتماد كنى» يعنى هر گاه روزگار رو بتو آورد بپرهيز از اين كه پشت بر تو نمايد و رفاهيت ترا بنكبت و بدبختى بدل كند.

9841 مواقف الشّنآن تسخط الرّحمن، و ترضى الشّيطان، و تشين الانسان. ايستادنگاههاى دشمنى بغضب مى‏آورد خداى تبارك و تعالى را، و خشنود مى‏گرداند شيطان را، و عيبناك مى‏گرداند انسان را، مراد اينست كه نبايد انسان در جايگاههايى كه مظانّ حصول عداوت و دشمنى و پديد آمدنگاههاى خصومت ميباشد توقّف نكند و در آن جاها پايدارى ننمايد از بيم اين كه مبادا منتهى بدشمنى شود و امورى پديد آيد كه بغض و عداوت را بار آورد و در واقع اين عبارت شبيه به «اتّقوا مواضع التّهم» است كه معنى آن اينست كه: از جايگاههاى تهمتها بپرهيزيد يعنى بجاهائى كه رفتن بآن جايها سبب بهمرسيدن بدگمانى مردم در حقّ تردّد كننده ميباشد نرويد و از آن قبيل جايها بپرهيزيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  141

9842 متى أشفى غيظى اذا غضبت، أحين أعجز، فيقال لى: لو صبرت، أم حين أقدر، فيقال لى: لو عفوت. چه وقتى شفا بخشم خشم خود را هر گاه خشمناك كردم، آيا در وقتى كه عاجز باشم پس گفته مى‏شود مرا كه: كاش صبر كرده بودى، يا در وقتى كه قادر باشم پس گفته مى‏شود كه: كاش عفو كرده بودى، مراد ترغيب در فرو خوردن خشم است باين كه كسى كه خشمناك گردد و خواهد كه بانتقام خشم خود را فرو نشاند هيچ وقتى نيست از براى آن كه نيكو باشد آن در آن، زيرا كه اگر عاجز باشد از آن و نتواند كه تلافى كند و در صدد آن در آيد و ظاهر شود عجز او، مردم مى‏گويند: كاش صبر كرده بودى و چنين خفيف نمى‏شدى، و اگر قادر باشد بر آن و انتقام بكشد، مردم مى‏گويند كه: كاش عفو كرده بودى و اجر و ثواب آن را در مى‏يافتى، پس از براى هر كس فرو خوردن خشم و در صدد انتقام در نيامدن بهترست.

9843 مدمن الشّهوات صريع الآفات مقارن السّيئات موقن بالثّبات. دايم دارنده خواهشها انداخته شده آفتهاست، همراه گناهانست، يقين دارنده بمظلمه‏هاست، يعنى آفتها او را بر زمين مى‏اندازند مانند كسى كه در كشتى او را بيندازند، و هميشه همراه است با گناهان و از آنها جدا نشود، و يقين دارنده است بمظلمه‏ها كه بر گردن او افتد بسبب پيروى آن خواهشها.

9844 مسكين ابن آدم مكتوم الأجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تولمه البقّة، و تنتنه العرقة، و تقتله الشّرقة. مسكين بى نوا پسر آدم پنهان كرده شده اجل، نهان گردانيده شده علل، حفظ كرده شده عمل است، الم مى‏رساند باو پشه، و مى‏گنداند او را يك عرقى، و مى‏كشد او را يك گلو گيرنده، مراد بيان بيچارگى و عجز و ناتوانى آدميست باين كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  142

پنهانست از او وقت مرگ او، و هر لمحه احتمال آن مى‏دهد، و پنهانست از او علل و بيماريها كه عارض او مى‏شود تا اين كه يك بار مبتلى مى‏شود بيكى از آنها، و هر چه ميكند نوشته مى‏شود و حفظ كرده مى‏شود تا بجزاى آن برسد، و پشه با آن همه حقارت الم مى‏رساند باو، و يك عرقى مى‏گنداند او را، و اندك چيزى كه در گلوى او ماند مى‏كشد او را، پس با اين همه عجز و ناتوانى تكبّر و تبختر او و دعويهاى زياده از اندازه او بسيار قبيح و رسواست.

9845 ما لمت أحدا على اذاعة سرّى اذ كنت به أضيق. ملامت نكردم هرگز احدى را بر فاش كردن سرّ خود چون بودم من بآن تنگ حوصله‏تر، مراد اينست كه كسى كه سرّ خود را بكسى گويد و او فاش كند گنجايش آن ندارد كه ملامت او كند، خود سزاوار ملامت بيش از اوست كه تنگ حوصله‏تر از او بوده، زيرا كه حوصله او اين قدر تنگ بوده كه سرّ خود را نگاه نداشته پس هر گاه حوصله او تنگى كرده باشد از نگاهداشتن سرّ خود، ديگرى سهلتر باشد نسبت بآن، و غرض از اين تأكيد در نگاهداشتن سرّ خودست و اظهار نكردن آن بكسى.

9846 مجاملة أعداء اللَّه فى دولتهم تقيّة من عذاب اللَّه و حذر من معارك البلاء فى الدّنيا. نيكو سلوك كردن با دشمنان خدا در زمان دولت ايشان تقيّه و نگاهداشتن خودست از عذاب خدا، و انديشه كردنست از معركه‏هاى بلا در دنيا، مراد ترغيب در نيكو سلوك كردن با مخالفانست در زمان دولت ايشان، و اين كه اين نگاهداشتن خودست از عذاب خدا در آخرت، زيرا كه حق تعالى آنرا واجب كرده پس ترك آن سبب استحقاق عقاب و عذاب مى‏شود و بجا آوردن آن سبب نگاهداشتن خود مى‏شود از آن، و «حذر كردن از معركه‏هاى بلاست در دنيا» و اين ظاهرست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  143

9847 مجاهدة الأعداء فى دولتهم، و مناضلتهم مع قدرتهم ترك لأمر اللَّه و تعرّض لبلاء الدّنيا. جنگ كردن با دشمنان در دولت ايشان و مدافعه كردن ايشان با قدرت ايشان ترك كردنست مر فرمان خدا را و در عرضه در آمدنست مر بلاى دنيا را، مراد اينست كه حق تعالى از براى دولت و قدرت دشمنان دين زمان و مدّتى قرار داده و امر كرده ما را كه در آن زمان جنگ و جدال با ايشان نكنيم كه سودى ندارد پس مجاهده و مجادله ايشان در آن مدّت واگذاشتن امر خداست و در آوردن خودست در عرضه بلاى دنيا.

9848 معرفة المرء بعيوبه أنفع المعارف. معرفت مرد بعيبهاى خود سودمندترين معرفتهاست، زيرا كه باعث تدارك آنها و سعادت آخرت و دنيا مى‏گردد.

9849 معرفة العالم دين يدان، به يكسب الإنسان الطّاعة فى حياته و جميل الأحدوثة بعد وفاته. معرفت دانا دينيست كه عبادت كرده مى‏شود، بآن كسب مى‏فرمايد آدمى طاعت را در حيات خود، و حكايت نيكو را از خود بعد از وفات خود، مراد اينست كه تحصيل أصل معرفت و دانش كه دانا كرده دينيست يعنى عبادت و بندگيست كه عبادت كرده مى‏شود خدا بآن، و با وجود آن كسب مى‏فرمايد از براى آدمى فرمانبردارى خدا را در أعمال و افعال در حيات او، و حكايت نيكو از او و ذكر او بخوبى بعد از وفات او.

9850 ما رفع امرأ كهمّته، و لا وضعه كشهوته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  144

بلند مرتبه نكرده مردى را هيچ چيز مانند همّت و عزم او، و پست مرتبه نكرده او را چيزى مثل شهوت و خواهش او.

9851 متاع الدّنيا حطام موبى‏ء فتجنّبوا مرعاة قلعتها أحظى من طمأنينتها، و بلغتها أزكى من ثروتها. متاع دنيا حطاميست وبادار، پس كناره كنيد از چراگاهى كه رحلت از آن سودمندترست از آرام در آن، و بلغه آن پاكيزه‏ترست از ثروت آن، «متاع دنيا» يعنى آنچه از دنيا بهره از آن مى‏توان يافت، «حطاميست وبادار»: «حطام» بضمّ حاء بى نقطه شكسته ريزه را گويند كه از گياه خشك شده بريزد، و متاع دنيا را «حطام» گويند باعتبار تشبيه بآن در كم قدرى و بى اعتبارى، و «وبا» بيمارى عامّ را گويند و در اينجا متاع دنيا تشبيه شده به «حطام وبادار» يعنى حطامى كه مورث وبا مى‏شود جهت اشاره باين كه چنان بى قدريست با چنين عيبى، «پس كناره كنيد از چراگاهى» مراد به «آن چراگاه» همان دنياست كه وصف متاع آن شد، و «بلغه بضمّ باى يك نقطه و سكون لام و فتح غين با نقطه قدرى را گويند از روزى كه اكتفاى بآن توان كرد در زندگانى، و «ثروت» بفتح ثاء سه نقطه بمعنى بسيارى مال است.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در باره جمعى كه مذمّت فرموده ايشان را:

9852 منهم تخرج الفتنة، و اليهم تأوى الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و يسوقون من تأخّر عنها اليها. از ايشان بيرون مى‏آيد فتنه، و بسوى ايشان فرود مى‏آيد گناه، بر مى‏گردانند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 145

هر كه را بيرون باشد از آن در آن، و ميرانند هر كه را پس مانده باشد از آن بسوى آن، «برميگردانند هر كه را بيرون باشد از آن در آن» يعنى اگر كسى بيرون مانده باشد از جايگاه گناه و منزل آن برميگردانند ايشان او را بآن جايگاه و منزل، و اگر كسى پس مانده باشد از آن و نرسيده باشد بآن ميرانند او را بسوى آن و مى‏رسانند بآن.

و فرموده است نيز در باره كسى كه مذمّت فرموده او را نيز.

9853 ماتحا فى غرب هواه كادحا سعيا لدنياه. كشنده در دلو بزرگ خواهش خود، جهد كننده از براى سعى از براى دنياى خود، اين تتمه كلاميست كه سابق آن مذكور نيست  و مى‏بايد كه قدرى وصف آن مرد كرده شده باشد ببدى و در وصف او بحرص فرموده باشند اين كلام را، يعنى: در حالى كه كشنده است آب را در دلو بزرگ خواهش خود، يعنى طلب ميكند هر چيز را باندازه دلو خواهش خود، و جهد كننده تعب كشنده است از براى سعى از براى دنياى خود.

9854 ما أخلق من غدر أن لا يوفى له. چه سزاوارست كسى كه بيوفائى كند اين را كه وفا كرده نشود از براى او، يعنى اين را كه مردم نيز با او بيوفائى كنند.

9855 مصيبة فى غيرك لك أجرها خير من مصيبة بك لغيرك ثوابها و أجرها. مصيبتى در غير تو كه بوده باشد از براى تو اجر آن بهترست از مصيبتى بسبب تو كه بوده باشد از براى غير تو ثواب آن و أجر آن، غرض تسلّى كسيست كه مصيبت غير او باو برسد مثل موت ولدى يا مثل آن كه باعث ثواب و اجر او باشد باين كه اين مصيبت را بايد كه بسنجى با مصيبتى كه بسبب تو بديگرى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  146

برسد، يعنى با اين كه تو فوت شده باشى و ديگرى اجر و ثواب آن مصيبت را داشته باشد يقين آن بهترست از براى تو از اين، پس شكر اين بايد كرد كه آن واقع شده نه اين.

9856 مصيبة يرجى خيرها خير من نعمة لا يؤدّى شكرها. مصيبتى كه اميّد داشته شده باشد خير آن بهترست از نعمتى كه ادا نشود شكر آن، زيرا كه هر دو فانى و زايل شوند و آن سبب ثواب پاينده اخرويست و اين اگر سبب عقاب نشود باعث ثوابى خود نخواهد بود و ظاهرست كه آن بهترست از اين.

9857 ما أقبح القطيعة بعد الصّلة، و الجفاء بعد الاخاء، و العداوة بعد الصّفاء، و زوال الالفة بعد استحكامها . چه زشت است بريدن بعد از پيوند كردن، و احسان نكردن بعد از برادرى، و دشمنى بعد از صافى، و زايل شدن الفت بعد از استحكام آن، مراد به «بريدن بعد از پيوند كردن» قطع صله و احسانيست كه كرده باشد بخويشان يا غير ايشان.

9858 مشاورة الحازم المشفق ظفر. مشورت كردن با دور انديش مهربان فيروزيست، يعنى سبب فيروزى بخير مى‏گردد.

9859 مشاورة الجاهل المشفق خطر. مشورت كردن با نادان مهربان خطرست يعنى مشرف شدن بر هلاكتست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  147

زيرا كه هر چند مهربان باشد باعتبار نادانى بسيار مى‏شود كه آدمى را در هلاكت آن اندازد.

9860 ما أنعم اللَّه سبحانه على عبد نعمة فظلم فيها الّا كان حقيقا أن يزيلها عنه. انعام نكرده خداى سبحانه بر بنده نعمتى پس ستم كرده باشد در آن مگر اين كه بوده باشد سزاوار اين كه زايل كند آنرا از آن، مراد منع از ستم كردن در دولتهاست و امثال آنها از نعمتها و اين كه ستم كردن كسى كه در چنين نعميت سبب اين مى‏گردد كه سزاوار گردد بر خداى سبحانه زايل كردن آن از او، يا اين كه سبب اين مى‏گردد كه بوده باشد او سزاوار باين كه زايل كند خدا آنرا از او، يا بوده باشد خدا سزاوار باين كه زايل كند آنرا از او.

9861 ما كرمت على عبد نفسه الّا هانت الدّنيا فى عينه. نباشد گرامى بر بنده نفس او مگر اين كه خوار گردد دنيا در چشم او، يعنى هر كه نفس خود را عزيز و گرامى دارد دنيا خوار گردد در چشم او، زيرا كه داند كه طلب آن و حرص در آن منافى عزّت و گرامى بودن اوست و باعث خوارى او مى‏گردد.

9862 ما أقرب النّقمة من أهل الظّلم و العدوان. چه نزديكست انتقام و جزاى بد باهل ظلم و عدوان، يعنى ستم كه همان تأكيد ظلم باشد.

9863 مجالسة أبناء الدّنيا منساة للايمان قائدة الى طاعة الشّيطان. همنشينى ابناى دنيا جايگاه فراموشيست مر ايمان را يا فراموشيست مر ايمان را، و ممكن است كه «منساة» بكسر ميم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آلت‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  148

فراموشيست مر ايمان را، «كشنده است بسوى فرمانبردارى شيطان» يعنى سبب غفلت از ايمان يا فراموشى لوازم و آداب آن مى‏شود، و مى‏كشاند صاحب خود را بفرمانبردارى شيطان بروش همنشينان او.

9864 معرفة اللَّه سبحانه أعلى المعارف. معرفت خداى سبحانه بلند مرتبه‏ترين معرفتهاست.

9865 معرفة النّفس أنفع المعارف. معرفت نفس خود  سودمندترين معرفتهاست، مراد معرفت قدر و پايه نفس خودست و استعداد آن را از براى مراتب عاليه أخروى، و «بودن آن سودمندترين معرفتها» باعتبار اينست كه باعث اين مى‏شود كه تجاوز از حدّ خود نكند و خود را سبك و خوار نيز نكند و سعى كند در آنچه قابليّت و استعداد آن دارد.

9866 ملاك المروّة صدق اللّسان و بذل الاحسان. ملاك مروّت و آدميّت راستى زبانست و بذل احسان، و «ملاك چيزى» چنانچه مكرّر مذكور شد آنست كه بآن آن چيز بر پا ماند و بآن مالك آن چيز توان شد.

9867 ملاك النّجاة لزوم الايمان و صدق الايقان. ملاك نجات و رستگارى لازم بودن ايمانست يعنى جدا نشدن از آن، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  149

«راستى يقين داشتن» يعنى بأحوال مبدأ و معاد.

9868 مستعمل الباطل معذّب ملوم. كار فرماينده باطل يعنى ارتكاب كننده آن عذاب كرده شده ملامت كرده شده است.

9869 مستعمل الحرص شقىّ مذموم. كار فرماينده حرص بدبخت مذمّت كرده شده است.

9870 معاجلة الانتقام من شيم اللّئام. شتاب كردن در انتقام از خصلتهاى لئيمانست يعنى مردم دنى پست مرتبه.

9871 معاجلة الذّنوب بالغفران من أخلاق الكرام. شتاب كردن گناهان را ببخشش را خويهاى كريمانست يعنى مردم شريف بلند مرتبه.

9872 مودّة العوامّ تنقطع كانقطاع السّحاب، و تنقشع كما ينقشع السّراب. دوستى عوام بريده مى‏شود مانند بريده شدن ابر، و زايل مى‏شود چنانكه زايل مى‏شود سراب، مراد به «عوام» عامه مردم و اكثر ايشانست كه مخصوص نباشند بفضل و مزيّتى و غرض اينست كه اعتمادى نيست بر دوستى ايشان، بزودى باندك سببى بريده شود مانند سحاب، و زايل گردد مثل سراب.

9873 موافقة الأصحاب تديم الاصطحاب، و الرّفق فى المطالب يسهّل الاسباب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  150

موافقت كردن با مصاحبان دايم مى‏دارد همصحبتى را، و نرمى كردن در مطالب آسان مى‏گرداند أسباب را، مراد به «نرمى كردن در مطالب» اينست كه در مطالبى كه داشته باشد بنرمى طلب كند و حرص تمام در آن نداشته باشد، و «آسان گردانيدن اين أسباب را» يعنى أسباب حصول مطالب او را بايد كه از جانب حق تعالى باشد بازاى آن نرمى او، و يا مراد نرمى كردن با مردم است در مطالبى كه با ايشان رودهد از معاملات و غير آنها و سخت گيرى نكردن با ايشان در آنها، و آسان گردانيدن اين معنى أسباب مطالب صاحب آن را ظاهرست باعتبار معاونت حق تعالى چنين كسى را و رعايت مردم نيز.

9874 و سئل عليه السّلام عن مسافة ما بين المشرق و المغرب فقال: مسير يوم للشّمس. و سؤال كرده شده آن حضرت عليه السّلام از مسافت ميان مشرق و مغرب پس فرمود آن حضرت عليه السلام كه: بقدر سير يك روز آفتابست، و در اين جواب اشاره است سائل را باين كه تحديد قدر آن از براى تو مناسب نيست كافيست ترا همين كه بدانى كه بقدر سير يك روز آفتابست، يا اين كه اين تحديد بعنوان خوش طبيعيست با او، و غرض همانست كه تحديد از براى تو نمى‏توان كرد نهايت اين معنى را بعنوان لطيفى فرموده باشند كه هم تحديد شده باشد و هم نشده باشد، و از اين قبيل سؤال و جواب باشد آنچه در قرآن مجيد فرموده‏اند كه: «و يسألونك عن الاهلّة قل هى مواقيت للنَّاس و الحجّ  خطاب بحضرت رسالت صلى اللَّه عليه و آله است كه سؤال ميكنند ترا از ماهها بگو كه: آنها ميقات چندست از براى مردم و حجّ، «ميقات» وقتى را يا مكانى را گويند كه از براى كارى قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  151

داده شده باشد و در اينجا مراد وقت است چه ظاهرست كه سؤال ايشان از علّت و كيفيّت روشن شدن آنها بتدريج تا بدر شدن، و تاريك شدن بتدريج تا پنهان شدن، و باز عود بحالت اوّلست، و در جواب آن همين مذكور شده كه: اين ماهها ميقاتى چندست از براى مردم در معامله‏ها و از براى حجّ و اين جواب سؤال ايشان نمى‏شود و بايد برين حمل شود كه سؤال شما و جواب آن مناسب شما نيست و تحقيق آن نمى‏توانيد كرد شما را همين كافيست كه منفعت آنها را از براى شما بگوئيم، يا اين كه غرض همانست كه آن مناسب شما نيست نهايت اشاره باين نحو شده كه بحسب ظاهر منع ايشان نباشد بلكه جواب ايشان گفته شده باشد و در واقع گفته نشده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

9875 مجالسة الحكماء حياة العقول و شفاء النّفوس. همنشينى با حكما يعنى صاحبان علم و عمل راست درست حيات عقلها و شفاى نفسهاست زيرا كه باعث كسب علم و عمل مى‏شود از ايشان، و بآن آدمى زندگى جاويد و شفاى از جهل و بدبختى يابد.

9876 مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاجل على أعظم الخطر. پس اندازنده نفس خود بتوبه از ناگاه رسيدن أجل بر بزرگترين خطرست، مراد ترغيب در شتاب كردن در توبه است از گناهان و اين كه كسى كه پس اندازد آن را از براى نفس خود و وعده دهد آنرا بكردن و نكند در حال مشرف بر بزرگترين خطرست، باعتبار آنكه ممكن است كه ناگاه مرگ او در رسد و توبه نكرده برود.

9877 معاشر النَّاس انّ النّساء نواقص الايمان، نواقص العقول، نواقص الحظوظ، فامّا نقص ايمانهنّ فقعودهنّ فى أيّام الحيض عن الصّلوة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  152

و الصّيام، و أمّا نقصان حظوظهنّ فمواريثهنّ على نصف مواريث الرّجال، و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتين كشهادة رجل، فاتّقوا شرار النّساء و كونوا من خيارهنّ على حذر. اى گروههاى مردمان بدرستى كه زنان ناقصان ايمان ناقصان عقلهاى، ناقصان بهره‏هايند، پس أمّا نقصان ايمان ايشان پس نشستن ايشانست در أيّام حيض از نماز و روزه، و أمّا نقصان بهره‏هاى ايشان پس ميراثهاى ايشان بر نصف ميراثهاى مردانست، و امّا نقصان عقلهاى ايشان پس گواهى دو زن مثل گواهى مرديست، پس بپرهيزيد از زنان بد، و باشيد از خوبان ايشان بر حذر.

مراد به «نقصان ايمان زنان» نقصان عبادات ايشانست يا بنا بر آنكه عبادات جزء ايمان باشند، و يا بنا بر اين كه باعث كمال ايمان ميشوند پس نقصان آنها نقصان ايمانست و بر هر تقدير دليل مذكور منطبق بر آن مى‏شود، و «دليل نقصان بهره‏هايشان» ظاهرست و محتاج ببيان نيست، و «دليل نقصان عقلهاى ايشان» همين است كه حق تعالى گواهى دو زن را بمنزله گواهى يك مرد قرار داده و اين وجهى ندارد مرگ نقصان عقل ايشان و اين كه عقل دو تاى ايشان بمنزله عقل يك مرد باشند و «تفريع پرهيز كردن از زنان بد بر سابق» باعتبار كمى عقل ايشان بلكه كمى ايمان ايشان نيز ظاهرست، و امّا «بر حذر بودن از خوبان ايشان» پس آن نيز باعتبار كمى عقل ايشانست، زيرا كه با وجود نقصان عقل از خوبان ايشان نيز بدى دور نيست باعتبار كم عقلى مانند احمق، و يا تغيير حال ايشان از خوبى ببدى.

9878 مثل المنافق كالحنظلة الخضرة أوراقها، المرّ مذاقها.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153

مثل منافق مانند بوته حنظل است كه سبز و خرّمست برگهاى آن و تلخ است چشيدن آن، مراد به «منافق» چنانكه مكرّر مذكور شد كسيست كه باطن او موافق ظاهر او نباشد و در ظاهر محبّت و دوستى كند و در باطن بر خلاف آن باشد، و گاهى استعمال مى‏شود در خصوص كسى كه اظهار ايمان كند و در باطن ايمان نداشته باشد.