غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۳ -


9500 ما حصّنت النّعم بمثل الشّكر. محكم نگاهداشته نشده نعمتها بچيزى مثل شكر، يعنى سببى از براى محكم نگاهداشتن نعمتها مثل شكر نباشد، آن قويترين اسباب آنست.

9501 ما حصل الأجر بمثل إغاثة الملهوف. حاصل نشده اجر و ثواب بچيزى مثل فرياد رسيدن ستمديده فرياد رس طلب-  كننده، يعنى اجر و ثواب سببى مثل آن ندارد، آن قويترين اسباب آنست.

9502 ما اكتسب الشّكر بمثل بذل المعروف. كسب كرده نشده شكر بچيزى مثل بذل عطا، يعنى چيزى سبب شكر مردم مثل بذل عطا نمى‏شود، آن قويترين اسباب آنست.

9503 ما استرقّت الأعناق بمثل الاحسان. بنده گردانيده نشده گردنها بمثل احسان، يعنى سببى از براى بنده گردانيدن گردنها و مطيع گردانيدن آنها مثل احسان نباشد، آن قويترين اسباب آنست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  60

9504 ما كدّرت الصّنائع بمثل الامتنان. تيره نشده احسانها بمثل منّت گذاشتن، يعنى سببى از براى كدورت و تيره شدن آنها مثل آن نباشد، آن قويترين اسباب آنست.

9505 ما أحسن الوفاء و أقبح الجفاء. چه چيز نيكو كرده وفادارى را و زشت كرده جفا را، يعنى چه نيكوست آن و زشت است اين، بر قياس نظائر آن كه قبل از اين مذكور شد، و «جفاء» بضمّ جيم بمعنى باطل است و بفتح آن بمعنى بى خيرى و ترك احسان يا دورى از آداب يا درشتى خلق و خوى.

9506 ما أقبح السّخط و أحسن الرّضى. چه چيز زشت كرده سخط را و نيكو گردانيده رضا را، يعنى چه زشت است سخط و نيكوست رضا، و مراد به «رضى» خشنودى بنصيب و بهره خودست از دنيا، و به «سخط» بضمّ سين و سكون خاء نقطه‏دار يا فتح هر دو خلاف آن و خشمناك بودن بر آن.

9507 ما افتقر من ملك فهما. فقير و درويش نشده كسى كه مالك شده فهمى را، يعنى كسى كه مالك فهمى شده او درويش و بى چيز نيست هر چند مالك چيز ديگر نباشد همان ملك كه دارد كافيست و اشرف املاكست، يا اين كه نگذارد كه او فقير و درويش باشد.

9508 ما مات من أحيى علما. نمرده كسى كه زنده كرده علمى را، مراد به «زنده كردن علمى» اينست كه تحقيق كرده باشد مسئله علمى را و بماند آن در ميان مردم از آثار او بنقل بيكديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  61

بزبانها، يا نوشتن در كتابها، و «نمردن چنين كسى» باعتبار اينست كه ذكر او بخوبى باقيست پس گوئيا زنده است و نمرده.

9509 ما يعطى البقاء من أحبّه. داده نمى‏شود بقا كسى را كه دوست دارد آن را.

9510 ما ينجو من الموت من طلبه. رستگارى نيابد از مرگ كسى كه طلب آن كند، مراد از اين دو فقره مباركه اينست كه دنيا محلّ بقا نيست، نه بدوستى و خواهش آن بقا داده مى‏شود كه بر وفق خواهش كسى عمل شود، و نه بطلب كردن مرگ و خواستن آن كه بر خلاف خواهش او عمل شود، چنانكه دنيا شتاب كند بسوى هر كه بگريزد از آن پس چاره در آن از براى مرگ نيست.

9511 ما ظفر من ظفر الاثم به. فيروزى نيافته كسى كه فيروزى يافته گناه باو، يعنى بايد كه راه گناه بخود نداد و خود را پاك از آن نگاهداشت كه همين كه گناه فيروزى يابد بر كسى، ديگر او فيروزى نيابد.

9512 ما علم من لم يعمل بعلمه. ندانسته كسى كه عمل نكرد بعلم خود، يعنى آن علم او در حقيقت علم نيست و بمنزله جهل است.

9513 ما عقل من أطال أمله. دريافت نكرده كسى كه طول داده اميد خود را، يعنى عقل و دريافتى از براى او نبوده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  62

9514 ما أحسن من أساء عمله. خوب نكرده هر كه بد كرده عمل خود را.

9515 ما هلك من عرف قدره. هلاك نشده هر كه شناخته قدر خود را، يعنى اندازه و مرتبه خود را بر وفق آن سلوك كرده با مردم و تجاوز نكرده از آن، و همچنين خود را از آن مرتبه نينداخته و خفيف و خوار نكرده بگناهان و طمعها و مانند آنها.

9516 ما عقل من عدا طوره. دريافت نكرده كسى كه در گذشته از طور خود، يعنى عقل و دريافتنى نبوده از براى كسى كه تجاوز كرده از حدّ خود و مرتبه خود.

9517 ما كان الرّفق فى شي‏ء الّا زانه. نبوده نرمى و هموارى در چيزى مگر اين كه زينت و آرايش داده آن را.

9518 ما كان الخرق فى شي‏ء الّا شانه. نبوده خرق در چيزى مگر اين كه عيبناك كرده آن را، «خرق» بضمّ خاء نقطه‏دار و سكون راء بى نقطه بمعنى درشتى خوى است، و بمعنى حماقت و كم عقلى، و در اينجا معنى اوّل بقرينه مقابله با فقره سابق ظاهرترست.

9519 ما أنقض النّوم لعزائم اليوم. چه چيز شكننده كرده خواب را از براى عزيمتهاى امروز، يعنى چه شكننده است خواب از براى آنها، و مراد اينست كه بسيارست كه عزمها كه امروز مى‏شود كه فردا بجا آورده شود خواب امشب مى‏شكند آنها را، يعنى فردا بعد از بيدار شدن از خواب تغييرى يابد آن عزمها، يا اين كه عزمها كه در روز شود كه شب بجا آورده شود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  63

مثل مسافرى كه عزم طىّ منزل در شب كند چون شب شود خواب غلبه كند و مانع شود از آنها و درهم شكند آنها را و اين كالمثلى است كه گاهى مى‏گويند در مقامى كه غرض تعبير و سرزنش كسى باشد بعدم ثبات عزم او و اين كه عزمهاى خود را زود بر هم مى‏زند بكاهلى، يا باندك سببى، و گاه باشد كه در مقامى گويند كه غرض تحريص كسى باشد بر كردن كارى كه عزم آن كرده باشد و اين كه تأخير آن بسيار مى‏شود كه سبب فوت آن مى‏شود بكاهلى ‏يا باندك سبى، و گاه باشد كه در مقامى گويند كه غرض تسلّى كسى باشد از عزم بدى كه كسى نسبت باو كرده باشد باين كه انديشه زياد از آن نبايد داشت بسيار مى‏شود كه خواب امشب عزم امروز را بر هم شكند بسبب سانحه كه در اين شب روى دهد يا بتغيّر رائى بى آن و اين بنا بر اين نزديكست بمثل مشهور «الليل حبلى»  يعنى شب آبستن است كه در مقام تسلّى مى‏گويند، و گاه باشد كه آن را نيز در مقام تحريص گويند.

9520 ما أهدم التّوبة لعظيم الجرم. چه چيز خراب كننده كرده توبه را از براى گناه بزرگ، يعنى چه خراب كننده است توبه از براى گناه بزرگ، و مراد به «توبه» چنانكه قبل از اين مذكور شد پشيمانى از گناهست از صميم قلب و عزم جزم بر عدم رجوع بآن، و همه گناهان بزرگ باين آمرزيده گردد مگر اين كه حقّ النّاس باشد كه در آنجا اداى حقّ او يا استرضاى او بايد كرد.

9521 ما أكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه. چه چيز بسيار كرده كسى را كه اعتراف ميكند بحقّ و فرمانبردارى نمى‏كند آن را، يعنى چه بسيارست چنين كسى و غرض تعجّب از بسيارى آنست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  64

9522 ما أكثر من يعلم العلم و لا يتّبعه. چه چيز بسيار كرده كسى را كه ميداند علم را و پيروى نمى‏كند آن را، يعنى چه بسيارست چنين كسى، و غرض تعجّب از بسيارى چنين كسى است.

9523 ما أقرب النّقمة من الظّلوم. چه چيز نزديكى كرده انتقام را از ستم كننده، يعنى چه نزديكست انتقام باو، و غرض تعجّب از كمال نزديكى آنست و ترسانيدن او از آن.

9524 ما أقرب النّصرة من المظلوم. چه چيز نزديك كرده يارى را بستمكرده شده، يعنى چه نزديكست يارى باو، و غرض تعجّب از كمال نزديكى آنست باو و بشارت تسلّى او بآن.

9525 ما أعظم عقاب الباغى. چه چيز بزرگ كرده عقاب باغى را، يعنى چه بزرگست عقاب آن، و مراد به «باغى» هر ظالميست يا كسى كه بر امام زمان خروج كند.

9526 ما أسرع صرعة الطّاغى. چه چيز شتاب فرموده افتادن طاغى را، يعنى چه شتاب ميكند آن و زود مى‏رسد. و مراد به «طاغى» طغيان كننده است يعنى كسى كه از حدّ درگذرد در عصيان.

9527 ما استنبط الصّواب بمثل المشاورة. استنباط كرده نشده صواب بمثل مشورت كردن، «استنباط» بمعنى بيرون آوردن چيزيست از چيزى، و مراد به «صواب» راه درست است، و مراد آنستكه استنباط راه درست در هر باب بچيزى مثل مشورت كردن با عقلا نمى‏تواند باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  65

9528 ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة. سخت نمى‏شود حرمت بمثل مصاحبت و همسايگى، يعنى هيچ چيز سبب سختى و شدّت احترام و رعايت حرمت مثل مصاحبت و همسايگى نمى‏شود و رعايت حرمت مصاحب و همسايه زياده از ديگران بايد داشت.

9529 ما نال المجد من عداه الحمد. نرسد شرف و مجد را كسى كه درگذرد از او حمد، يعنى كسى كه احسان او بمردم نرسد كه بسبب آن حمد و ستايش او كنند او بشرف و مجد و بلندى مرتبه نرسد.

9530 ما أدرك المجد من فاته الجدّ. در نيابد شرف و بلندى مرتبه را كسى كه فوت شود او را جدّ، يعنى جدّى از براى او نباشد، و «جدّ» بفتح جيم و تشديد دال بى نقطه بمعنى بخت و طالعست، و بمعنى توانگرى نيز آمده، و ظاهر در اينجا معنى آخرست، و بنا بر معنى اوّل محصّلى ندارد مگر اين كه بخت و طالع را كسى از اسباب وقوع حوادث داند چنانكه شايعست ميان عوام و آن بحسب ظاهر صورتى دارد و اللّه تعالى يعلم، و ممكن است كه «جدّ» بكسر جيم خوانده شود و معنى اين باشد كه: نرسد بشرف كسى كه فوت شود او را جدّ و بذل جهد در تحصيل كمالات و اسباب آن.

9531 ما كذب عاقل و لا زنى مؤمن. دروغ نگفته هيچ عاقلى، و زنا نكرده هيچ مؤمنى، مراد عاقل كامل است و همچنين مؤمن كامل است بقرينه جزو اوّل، و بعضى احاديث دلالت بر آن دارد، و ظاهر بعضى ديگر اينست كه زنا منافى اصل ايمانست بلكه دزدى نيز، و در بعضى نسخه‏ها «خان» بجاى «زنى» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: و خيانت نكرده هيچ مؤمنى، و مراد همان مؤمن كامل مى‏تواند بود، و نسخه اوّل ظاهرترست باعتبار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  66

موافقت با احاديث ديگر كه در باب زنا واقع شده.

9532 ما ارتاب مخلص و لا شكّ موقن. شكّ نكرده هيچ مخلصى، و شكّ نكرده هيچ صاحب يقينى، يعنى مخلصان حقّ تعالى كه خود را خالص گردانيده‏اند از براى بندگى او، و همچنين آنانكه يقين كامل دارند در معارف او هرگز ايشان را ريبى و شكّى نبوده در معرفت حقّ تعالى و كسى را كه يك وقتى ريبى و شكّى بوده باشد در آن بمرتبه اخلاص و ايقان نمى‏تواند رسيد، و از اينجا ظاهر مى‏شود كه خليفه و امام كه بايد كه از مخلصان و موقنان باشد نمى‏شود كه يك وقتى كافر و مشرك بوده باشد مانند خلفاى ثلاثه كه باتّفاق خاصّه و عامّه قبل از اسلام كافر و مشرك بوده‏اند.

9533 ما آمن باللَّه من سكن الشّكّ قلبه. ايمان نياورده بخدا كسى كه ساكن باشد شكّ در دل او، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه در ايمان يقينى بايد كه اصلا احتمال خلاف در آن ندهد و ظنّ و گمان كه احتمال خلاف در آن باشد هر چند احتمال بعيدى باشد كافى نيست، و بنا بر اين مراد به «شكّ» مطلق تردّد باشد و دادن احتمال خلاف هر چند احتمال مرجوحى باشد چنانكه آن يكى از معانى «شكّ» است نه «شكّ» بمعنى تردّدى كه طرفين آن مساوى باشد چنانكه معنى مشهورتر آنست زيرا كه ايمان نياوردن صاحب شكّ باين معنى ظاهرست و قابل بيان نيست، مگر اين كه بر اين حمل شود كه كسى كه شكّ در دل او يك وقتى ساكن شده باشد و قرار گرفته باشد هرگز ايمان نياورد و اين از امورى باشد كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از راه علم بغيب آن را داند چنانكه فقره سابق نيز بايد كه بر اين حمل شود و اللّه تعالى يعلم.

9534 ما أنجز الوعد من مطل به.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  67

بجا نياورده وعده را كسى كه پس انداخته باشد آن را، مراد اينست كه وفاى بوعده كه مدح آن شده اينست كه از وقت وعده نگذراند پس كسى كه پس اندازد از آن و بعد از آن بجا آورد او در حقيقت وفاى بوعده نكرده و مدح آن از براى او نباشد، اين در وعده‏ايست كه وقت خاصّى از براى آن كرده باشد و اگر وعده مطلقى باشد ممكن است كه مراد اين باشد كه: بجا آوردن آن اينست كه تعجيل كند در آن و زود بعمل آورد، و كسى كه پس اندازد آن را و دير كند هر چند بعمل آورد آن را او در حقيقت وفا نكرده بوعده.

9535 ما أهنأ العطاء من منّ به. گوارا نكرده عطا را كسى كه منّت گذاشت بآن.

9536 ما أقرب النّجاح ممّن عجّل السّراح. چه چيز نزديك كرده فيروزى را بكسى كه شتاب كرده شده سراح را يعنى چه نزديكست فيروزى باو، «سراح» بمعنى رهائيست و مراد در اينجا اينست كه كسى كه حاجت بكسى داشته باشد هر گاه برنياورد آن را و تعجيل كند نوميد ساختن او را و رهائى او را اين هم در حكم فيروزى يافتن او بمطلوبست و كمال نزديكى دارد بآن باعتبار فارغ شدن از تعب و زحمت انتظار و تردّد و تشويش خاطر و مانند آنها چنانكه مشهورست كه: نوميدى يكى از دو راحت است.

9537 ما أبعد الصّلاح من ذى الشّرّ الوقاح. چه چيز دور كرده است صلاح را از صاحب شرّ بى‏حيا، يعنى چه دور است صلاح از او، و چنين كسى دورست كه بصلاح آيد و شايسته گردد.

9538 ما أحسن الجود مع الإعسار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  68

چه چيز نيكو كرده است بخشندگى را با پريشانى، يعنى چه نيكوست بخشندگى با آن.

9539 ما أقبح البخل مع الإكثار. چه زشت است بخيلى با بسيارى مال، اين ترجمه بنا بر حاصل معنى است بنا بر همه مذاهب در «افعل تعجّب»، و همچنين در فقرات بعد از اين.

9540 ما أحسن العفو مع الاقتدار. چه نيكوست در گذشتن از گناه با قدرت بر انتقام.

9541 ما أقبح العقوبة مع الاعتذار. چه زشت است عقوبت گنهكار با وجود عذر گفتن او.

9542 ما أكثر العبر و أقلّ الاعتبار. چه بسيارست چيزها كه عبرت توان گرفت به آنها و كم است عبرت گرفتن، غرض تعجّب است از هر يك از بسيارى آنها و كمى اين، يا از كمى اين با وجود بسيارى آنها.

9543 ما عمرت البلدان بمثل العدل. آباد كرده نشده شهرها بمثل عدل، يعنى هيچ چيز در آباد كردن شهرها مثل عدالت پادشاه و حكّام نيست.

9544 ما حصّنت الأعراض بمثل البذل. محكم نگاهداشته نشده عرضها بمثل بذل، يعنى چيزى از براى محكم-  نگاهداشتن عرضها مثل بذل و عطا نمى‏باشد.

9545 ما شكرت النّعم بمثل بذلها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  69

شكر كرده نشده نعمتها بمثل بذل آنها، يعنى شكرى از براى آنها مثل بذل آنها نيست، آن بهترين شكرهاى آنهاست، و مراد به «بذل آنها» صرف آنهاست در مصارف آنها و نگاه نداشتن آنها.

9546 ما حصّنت النّعم بمثل الانعام بها. محكم نگاهداشته نشده نعمتها بمثل انعام به آنها، يعنى چيزى از براى محكم نگاهداشتن آنها مثل انعام از آنها نيست، هر كه از نعمتهاى خود بديگران نيز انعام كند نعمتهاى او پاينده ماند و بيفزايد.

9547 ما حصل الأجر بمثل الصّبر. حاصل نشده اجر و ثواب بمثل صبر، يعنى صبر قويترين اسباب اجر و ثوابست و سببى از براى آن در مرتبه آن نيست.

9548 ما حرست النّعم بمثل الشّكر. حراست كرده نشده نعمتها بمثل شكر، يعنى از براى حراست و نگهبانى آنها چيزى مثل شكر نيست، شكر آنها سبب پايندگى و افزونى آنها مى‏گردد چه سبب ديگر مثل اين مى‏تواند بود.

9549 ما شاع الذّكر بمثل البذل. شايع نگردد ذكر بمثل بذل، يعنى شايع و فاش نگردد ذكر و ياد كسى بخوبى بچيزى مثل بذل و عطا، آن قويترين اسباب آنست.

9550 ما أذلّ النّفس كالحرص، و لا شان العرض كالبخل. خوار نكرده نفس را چيزى مثل حرص، و عيبناك نكرده عرض را چيزى مثل بخيلى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  70

9551 ما أقبح الكذب بذوى الفضل. چه زشت است دروغ بصاحبان فضل، يعنى افزونى مرتبه يعنى بمردم بزرگ مرتبه.

9552 ما أقبح البخل بذوى النّبل. چه زشت است بخيلى بصاحبان نبل، يعنى نجابت يا بلندى مرتبه يا تندى فطنت.

9553 ما آمن المؤمن حتّى عقل. ايمان نياورد مؤمن تا اين كه عالم شد.

9554 ما كفر الكافر حتّى جهل. كافر نشد كافر تا اين كه جاهل شد، مراد از اين دو فقره مباركه مدح علم و ذمّ جهل است، و اين كه مؤمن كه مؤمن شده مؤمن نشده تا عالم نشده و كافر كه كافر شده كافر نشده مگر بسبب اين كه جاهل برآمده و عالم نشده.

9555 ما بقاء فرع بعد ذهاب أصل. چيست بقاى فرعى بعد از رفتن اصلى، استفهام انكاريست يعنى نيست و نمى‏تواند بود و مراد ترغيب بر محافظت بر اصل است در هر باب، و اين كه بعد از اين كه اصل از دست برود فرع را بقائى نباشد مثل اين كه كسى درخت ميوه خود را ببرّد و ميوه آن را ضبط كند و حراست نمايد و از اين ظاهر مى‏شود كه اهتمام در حفظ اصول دين و تصحيح آنها بايد داشت نه اين كه مانند بسيارى از مردم آنها را مهمل گذارند و بفروع پردازند چه هر گاه آنها را از دست داده باشند فروع را چه بقائى باشد، و سابق بر اين كلام معجز نظام چنانكه در نهج البلاغه نقل شده قدرى مذمّت دنياست بعد از آن فرموده‏اند: «و قد مضت أصول نحن فروعها فما بقاء                      

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 71

فرع بعد ذهاب أصله» يعنى و بتحقيق گذشته‏اند اصلهائى كه ما فرعهاى آنهائيم پس چيست بقاى فرعى بعد از رفتن اصل آن، و بنا بر اين مراد اينست كه پدران ما كه اصلهاى ما بوده‏اند رفته‏اند پس چيست بقاى ما كه فروع ايشانيم بعد از رفتن ايشان كه اصول بودند يعنى ما را نيز بقائى نخواهد بود يا چه قدر باشد بقاى ما بعد از ايشان يعنى چندان قدرى نخواهد داشت.

9556 ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين. چه بزرگست نيكبختى كسى كه رسيده شده باشد پوست دل او بسردى يقين، يعنى سردى يقين رسيده باشد بپوست دل او، يعنى يقين بمعارف إلهيّه دل او را خنك كرده باشد و سردى آن باصل پوست آن رسيده باشد.

9557 ما أعظم فوز من اقتفى أثر النّبيّين. چه بزرگست فيروزى كسى كه پيروى كرده باشد اثر و نشان پيغمبران را.

ما آمن باللَّه من سكن الشّكّ قلبه. ايمان نياورده بخدا كسى كه ساكن باشد شكّ در دل او، اين فقره چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد .

9558 ما ظفر بالآخرة من كانت الدّنيا مطلبه. فيروزى نيابد بآخرت كسى كه بوده باشد دنيا مطلب او.

9559 ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا. چه زشت است در آدمى ظاهرى موافق و باطنى منافق، يعنى اين كه در ظاهر موافق باشد با كسى و در باطن بر خلاف آن باشد و نفاق كند با او.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  72

9560 ما أعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. چه بزرگست گناه كسى كه ستم كند و ظلم كند و تكبّر كند و طغيان كند، يعنى از حدّ درگذرد در نافرمانى حقّ تعالى يا در همان ظلم و ستم و تكبّر.

9561 ما استجلبت المحبّة بمثل السّخاء و الرّفق و حسن الخلق. كشيده نشده دوستى بمثل سخاوت و نرمى و نيكوئى خوى، يعنى جلب محبّت و دوستى مردم را بچيزى نمى‏توان كرد مثل اينها، اينها قويترين اسباب آنست.

9562 ما أعظم وزر من طلب رضى المخلوقين بسخط الخالق. چه عظيم است گناه كسى كه طلب كند خشنودى آفريده شدگان را بغضب آفريدگار يعنى كارى كند از براى رضاى مخلوقين كه حقّ تعالى را بسبب آن بخشم آورد.

9563 ما أصلح الدّين كالتّقوى. بصلاح نياورده دين را چيزى مثل پرهيزگارى.

9564 ما أهلك الدّين كالهوى. هلاك نكرده دين را چيزى مثل هوى و هوس.

9565 ما اتّقى أحد الّا سهّل اللَّه مخرجه. پرهيزگار نشد هيچ كس مگر اين كه آسان گردانيده خدا بدر شد او را يعنى از هر تنگيى.

9566 ما اشتدّ ضيق الّا قرّب اللَّه فرجه. سخت نشده هيچ تنگيى مگر اين كه نزديك گرداند خدا گشايش آن را.

9567 ما عفا عن الذّنب من قرّع به.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  73

در نگذشته از گناه كسى كه سرزنش كند بآن، مراد اينست كه كسى كه سرزنش كند كسى را كه گناهى نسبت باو كرده باشد و عفو كند او در حقيقت عفو نكرده و در نگذشته از گناه او همان سرزنش ايذاء و آزار كمى نيست، كسى كه خواهد كه عفو كند بايد كه آن گناه را اصلا بروى او نياورد و در گذرد از آن.

9568 ما أكمل المعروف من منّ به. كامل نكرده احسان را كسى كه منّت گذارد بآن.

9569 ما زكا العلم بمثل العمل به. فزايش نمى‏كند علم يا پاكيزه نمى‏گردد بچيزى مثل عمل بآن يعنى عمل بآن قويترين اسباب فزايش آن يا پاكيزگى آنست.

9570 ما عقد ايمانه من بخل باحسانه. نبسته ايمان خود را كسى كه بخيلى كرده باحسان خود، مراد به «نبستن ايمان خود» محكم نكردن آنست يا اين كه تشبيه شده بشترى يا نحو آن كه آنرا نبسته باشند و مراد اين باشد كه ايمان او را ثباتى نباشد و در معرض زوال باشد مانند آن شتر.

9571 ما هنأ بمعروفه من كثر امتنانه. گوارا نكرده احسان خود را كسى كه بسيار باشد منّت گذاشتن او و تقييد ببسيارى با وجود زشتى مطلق منّت گذاشتن و ناگوارى احسان با آن ممكن است كه باعتبار اين باشد كه اصل احسان منّتى را لازم دارد كه آن را علاج نتوان كرد مراد بمنّت زياد منّت است كه زياده بر آن باشد و يا باعتبار زيادتى ناگوارى آن باشد با منّت زياد پس بآن اعتبار تخصيص يافته باشد بذكر در معرض ذمّ.

9572 ما أمر اللَّه سبحانه بشى‏ء الّا و أعان عليه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  74

امر نكرده خداى سبحانه بچيزى مگر اين كه و يارى كرده بر آن.

9573 ما نهى اللَّه سبحانه عن شي‏ء الّا و أغنى عنه. نهى كرده خداى سبحانه از چيزى مگر اين كه و بى نياز كرده از آن.

9574 ما حصّن الدّول بمثل العدل. محكم نگاهداشته نشده دولتها بچيزى مثل عدل.

9575 ما اجتلب سخط اللَّه بمثل البخل. كشيده نشده خشم خدا بچيزى مثل بخيلى يعنى جلب خشم خدا بآن زياده از هر خويى مى‏شود زيرا كه آن مانع از اداى حقوق مردم و بسيارى از حقوق الهى مى‏شود و در اخلاق ديگر چنين خلقى نيست.

9576 ما آمن باللَّه من قطع رحمه. ايمان نياورده بخدا كسى كه ببرّد از خويش خود يعنى صله او را بجا نياورد و بنا بر مشهور كه أعمال داخل در ايمان نباشد مراد ايمان كامل است.

9577 ما أيقن باللَّه من لم يرع عهوده و ذمّته. يقين نكرده بخدا كسى كه رعايت نكرده عهدهاى خود را و پيمانهاى خود را.

9578 ما حفظت الاخوّة بمثل المواساة. نگاهداشته نشده برادرى بچيزى مثل مواسات، مراد به «مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد برابر دانستن كسيست با خود در مال خود و مضايقه نكردن آن از او بهر نحو كه خواهد و ظاهرست كه هر كه با كسى اين نحو سلوك كند برادرى ميانه ايشان محكم باشد و خللى بآن نرسد.

9579 ما أقرب البؤس من النّعيم، و الموت من الحياة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  75

چه نزديكست سختى حاجت بنعمت و مرگ بزندگى، مراد اينست كه بفراوانى نعمت مغرور نبايد شد و شكر آن را بايد بجا آورد و اگر نه باندك چيزى مبدّل شود بسختى حاجت و تنگى حال، و همچنين در هر حال از مرگ غافل نبايد بود و در تهيّه آن بايد بود زيرا كه كمال نزديكى دارد بزندگى و هر لحظه احتمال آن مى‏رود.

9580 ما أخلص المودّة من لم ينصح. خالص نكرده دوستى را كسى كه نصيحت نكرده يعنى در جائى كه حاجتى بنصيحت بوده.

9581 ما أكمل السّيادة من لم يسمح. كامل نكرده مهترى را كسى كه جود و كرم نكرده.

9582 ما أفحش حليم. فحش نگفته هيچ بردبارى.

9583 ما أوحش كريم. رم نداده هيچ كريمى، يعنى رم نداده مردم را از خود ببد سلوكى، يا اين كه وحشى نگشته هيچ كريمى، يعنى چنين نشود كه مردم از دور او روند و تنها ماند، و مراد به «كريم» صاحب جودست يا شخص گرامى بلند مرتبه.

9584 ما جار شريف. ستم نكرده هيچ شريفى، يعنى بلند مرتبه.

9585 ما زنى عفيف. زنا نكرده هيچ عفيفى، «عفيف» كسى را گويند كه از حرام باز ايستد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  76

و پوشيده نيست كه زنا نكردن چنين كسى در وقتى كه عفيف باشد امريست ظاهر و قابل بيان نيست، و ممكن است كه مراد اين باشد كه زنا چنان فاحشه قبيحى است كه هر كه زنا كرده باشد هرگز توفيق عفّت و بازايستادن از حرام نيابد، پس هر كه يك وقتى عفيف گردد بايد كه او زنا نكرده باشد.

9586 ما أوقح الجاهل. چه بيحياست جاهل، يعنى نادان.

9587 ما أقبح الباطل. چه زشت است باطل، يعنى آنچه حق نباشد از گفتار و كردار.

9588 ما عقل من بخل بإحسانه. عقل و دريافت نكرده كسى كه بخيلى كرده باحسان خود، يعنى بخيلى باحسان خود عاقلى نيست.

9589 ما عقد أيمانه من لم يحفظ لسانه. نبسته سوگندهاى خود را كسى كه نگاه نداشته زبان خود را، ممكن است مراد اين باشد كه كسى كه زبان خود را نگاه ندارد سوگندهاى خود را نمى‏تواند كه محكم نگاهدارد كه خلاف نباشد يا خلف نشود زيرا كه چنين كسى در گفتگوها قسم بسيار ياد كند و كم است كه پاره از آنها خلاف نباشد يا خلف نشود، و ممكن است كه «ايمان» بكسر همزه خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: نبسته و محكم نكرده ايمان خود را كسى كه نگاه نداشته زبان خود را، زيرا كه چنين كسى نمى‏شود كه سخنى چند نگويد كه ضرر بايمان او داشته باشد مثل دشنام و غيبت و فاش-  كردن اسرار مردم.

9590 ما ظلم من خاف المصرع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  77

ستم نكرده كسى كه ترسيده از افتادن، يعنى افتادن در هلاكت و عذاب و عقاب، يا ترسيده از محلّ افتادن كه جهنّم باشد زيرا كه بر همه كس ظاهرست كه ستم سبب آن افتادن مى‏شود پس كسى كه از آن ترسد خود را باز دارد از ستم.

9591 ما غدر من أيقن بالمرجع. بى وفائى نكرده كسى كه يقين كرده ببازگشت يا بمحلّ بازگشت كه قيامت باشد، زيرا كه كسى را كه يقين بآن باشد بدى عاقبت بى وفائى را داند پس جرأت بر آن نكند.

9592 ما اختلفت دعوتان الّا كانت احداهما ضلالة. مختلف نمى‏شود دو دعوت مگر اين كه بوده باشد يكى از آنها گمراهى، مراد اينست كه نمى‏شود كه دو كس مردم را دعوت كنند و خوانند هر يك بامامت و پيشوائى خود و هر دو بر حق باشند با وجود اختلاف ميانه ايشان، چنانكه اهل سنّت قائل شده‏اند از امامت آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه و امامت معاويه نيز، با وجود كمال مخالفت ميانه ايشان و جدال و قتال، زيرا كه هر عاقلى كه اندك تأمّل كند ميداند كه معقول نيست و قبيح است از حق تعالى تجويز چنين اختلاف و جدال و قتال براى دو كس كه هر دو را امام و پيشوا گردانيده باشد و مردم را بايد كه اطاعت ايشان كنند.

9593 ما تواضع أحد الّا زاده اللَّه تعالى جلالة. تواضع و فروتنى نكرد هيچ كسى مگر اين كه زياد گردانيد او را خداى بلند مرتبه بلندى مرتبه، مراد تواضع و فروتنى است در درگاه حق تعالى و با مردم نيز.

9594 ما أعظم نعم اللَّه سبحانه فى الدّنيا و ما أصغرها فى نعم الآخرة. چه بزرگست نعمتهاى خداى سبحانه در دنيا، و چه كوچك است آنها در جنب‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  78

نعمتهاى آخرت، مراد تعجّب است از بزرگى نعمتهاى حقّ تعالى در دنيا و كوچكى آنها با وجود آن بزرگى در جنب نعمتهاى آخرت و نسبت به آنها.

9595 ما ساد من احتاج إخوانه الى غيره. مهتر نبوده كسى كه محتاج باشند برادران او بسوى غير او، مراد اينست كه مهتر و بزرگ هر قومى بايد كه بأحوال برادران خود برسد و ايشان را محتاج بديگرى نگذارد پس كسى كه برادران او محتاج بغير او باشند او در حقيقت مهتر و سركرده نبوده.

9596 ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به. آنچه بى نياز گردى از آن بهترست از آنچه بى نياز گردى بآن، يعنى بى نيازى از چيزى باعتبار ترك آن و محتاج نبودن بآن بهترست از بى نيازى بسبب آن، يعنى از احتياج بآن و بى نيازى بسبب داشتن آن، زيرا كه در بى نيازى اوّل نه تعب و زحمتى باشد و نه بيم افتادن در گناهى، و بى نيازى دوّيم بى تعب و زحمت در تحصيل آن يا محافظت آن نباشد و بسيار باشد كه بسبب آن در وزر و وبالى افتد.

9597 ما صبرت عنه خير ممّا التذذت به. آنچه صبر كنى از آن بهترست از آنچه لذّت يابى بآن، يعنى صبر از چيزى هر گاه نبوده باشد بهترست از لذّت يافتن بآن بسعى كردن در تحصيل آن و لذّت يافتن بآن بعد از آن، چنانكه از شرح فقره سابق ظاهر شد، يا اين كه آنچه را نداشته باشى و صبر كنى از آن بهترست از آنچه داشته باشى و لذّت يابى بآن، زيرا كه در عوض صبر مذكور اجر و ثوابى باشد كه آن را نسبتى نباشد بلذّتهاى دنيوى.

9598 ما أقرب الحىّ من الميّت للحاقه به. چه نزديكست زنده بمرده از براى لاحق شده او باو.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  79

9599 ما أبعد الميّت من الحىّ لانقطاعه عنه. چه دور است مرده از زنده از براى بريده شدن او از او، مراد از اين دو فقره مباركه تعجّب است از كمال نزديكى زنده بمرده باعتبار لاحق شدن باو و رسيدن باو از عقب او بزودى زود، و كمال دورى مرده از زنده باعتبار بريده شدن او از او بالكلّيّه بعنوانى كه خبرى هم از او نمى‏تواند گرفت.

9600 ما أمن عذاب اللَّه من لم يأمن النّاس شرّه. ايمن نباشد از عذاب خدا كسى كه ايمن نباشند مردم شرّ او را.

9601 ما أغشّ نفسه من ينصح غيره. غشّ نكرده با نفس خود كسى كه نصيحت كند غير خود را، مراد مدح كسيست كه غير خود را نصيحت كند باين كه البته با نفس خود نيز غشّ نخواهد كرد و صاف خواهد بود با او و منع خواهد كرد او را از آنچه ضرر رساند باو، پوشيده نيست كه اين در وقتيست كه در واقع غرض او نصيحت او باشد و منع او از گناهى جهت خلاصى او از عذاب و عقاب آن، نه از براى مصلحتى از براى خود در كردن آن نصيحت، زيرا كه كسى كه غم غير خود خورد و نخواهد كه او گرفتار گناهى گردد پس بطريق اولى غم خود خواهد خورد و خود را از آن باز خواهد داشت، و امّا اگر نصيحت او از براى مصلحتى باشد از براى خودش در كردن آن نصيحت مثل شهرت بخوبى و بأمر بمعروف و نهى از منكر و فرمانفرمائى مردم و امثال آنها پس آن دليل غشّ نداشتن با خود نمى‏شود بلكه آن عين غشّ با خودست پس بنا بر اين اگر واعظى عمل بموعظه خود نكند مناط اعتراضى بر اين كلام معجز نظام نخواهد بود.

9602 ما تسابّ اثنان الّا غلب ألأمهما.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  80

دشنام نداده‏اند دو كس يكديگر را مگر اين كه غالب شده لئيم‏تر آنها، مراد اينست كه دشنام دادن كار مردم لئيم يعنى دنىّ پست مرتبه است، پس هر گاه دو كس دشنام بيكديگر دهند هر يكى كه دنى‏تر و پست مرتبه‏تر باشد او غلبه كند.

9603 ما تلاحى اثنان فظهر الّا أسفههما. منازعه نكرده‏اند دو كس با يكديگر پس غلبه آورده باشد مگر سفيه‏تر آنها، مراد بر قياس فقره سابق اينست كه منازعه كردن كار مردم سفيه كم عقل است پس هر گاه دو كس با يكديگر منازعه كنند غلبه نكند مگر احمق‏تر آنها.

9604 ما من شي‏ء أحبّ الى اللَّه سبحانه من أن يسأل. نيست چيزى  دوست‏تر بسوى خداى سبحانه از اين كه سؤال كرده شود، يعنى نيست چيزى از چيزها دوست‏تر بسوى خداى سبحانه از اين كه كسى حاجت خود را از او سؤال كند.

9605 ما قسم اللَّه سبحانه بين عباده شيئا أفضل من العقل. قسمت نكرده خداى سبحانه ميانه بندگان خود چيزى را افزون مرتبه‏تر از عقل و زيركى، زيرا كه آن منشأ سعادات أخروى و دنيوى مى‏شود و كدام نعمت افزون-  مرتبه‏تر از اين تواند بود

9606 ما خلق اللَّه سبحانه أمرا عبثا فيلهو. نيافريده خداى سبحانه چيزى را عبث پس بازى كند، مراد اينست كه هر چه را خداى سبحانه آفريده حكمتى و مصلحتى در خلق آن بوده و چنين نيست كه چيزى را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  81

عبث و بى‏فايده و مصلحت آفريده باشد پس بازى كرده باشد در آفريدن آن مانند جمعى كه كارهاى عبث را بعنوان بازى ميكنند، و اين بنا بر اينست كه «أمرا» بفتح همزه اوّل باشد بى همزه در آخر چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيد و ظاهرتر اينست كه «امرأ» بكسر همزه باشد با همزه در آخر، و ترجمه اين باشد كه نيافريده خداى سبحانه مردى را عبث پس بازى كند، يعنى هيچ مردى را عبث نيافريده تا اين كه مشغول لهو و بازى تواند شد بلكه از براى عبادت و فرمانبردارى آفريده چنانكه در قرآن مجيد فرموده  پس بايد كه مشغول آن بود.

9607 ما ترك اللَّه سبحانه أمرا سدى فيلغو. وا نگذاشته خداى سبحانه كارى را مهمل پس بكند باطلى را، يعنى هر كارى چنانكه بايد پرداخته و هيچ كارى را مهمل وانگذاشته اگر چنان بود ميكرد باطلى، يعنى آن كارى را كه مهمل گذاشته بود و آن را بكمال آن نرسانيده بود باطل مى‏بود كه كرده بود خدا، نهايت چنين نيست، هر چه را تقدير كرده بر نظامى تقدير كرده كه از براى مصلحت كلّ نظامى ديگر بهتر از آن يا مثل آن متصوّر نيست و در هر يك از آنها چندين حكمت و مصلحت رعايت شده كه عقول علما در آن حيران و قاصر از احاطه بآن، و اين نيز بنا بر اينست كه «امرا» بى همزه در آخر باشد چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيده و ظاهرتر در اينجا نيز اينست كه با همزه باشد و ترجمه اين باشد: وانگذاشته خداى سبحانه مردى را مهمل پس باطل كند، يعنى چنين نيست كه كسى را مهمل گذاشته باشد و واگذاشته باشد كه هر چه خواهد كند يا اين كه او لغو و باطل تواند كرد بلكه از هر كسى طاعت و بندگى خواسته و بايد كه بآن پرداخت و بنا بر اين هر دو فقره مباركه مضمون يك فقره مباركه است كه در نهج البلاغه نقل شده و آن اينست: «ما خلق امرء عبثا فيلهو، و لا ترك سدى فيلغو»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  82

آفريده نشده هيچ مردى عبث پس بازى كند. و نه واگذاشته شده مهمل پس باطل كند.

9608 ما انقضت ساعة من دهرك الّا بقطعة من عمرك. نگذشته ساعتى از روزگار تو مگر با قطعه از عمر تو، غرض اينست كه هر ساعتى كه مى‏گذرد با پاره از عمر آدمى مى‏گذرد پس قدر آن را بايد دانست و بعبث نبايد گذرانيد بلكه در اعمال و افعال خير صرف بايد نمود.

9609 ما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا، فامهد لقدمك و قدّم ليومك. آنچه پيش فرستى امروز قدم خواهى گذاشت بر آن فردا، پس بگستران از براى قدم خود، و پيش انداز از براى روز خود يعنى روز فرداى خود.

9610 ما دنياك الّتى تجبّبت اليك بخير من الآخرة الّتى قبّحها سوء النّظر عندك. نيست دنياى تو كه دوستى ميكند بسوى تو بهتر از آخرتى كه زشت گردانيده آنرا بدى نظر نزد تو، خطاب با كسيست كه دنيا را بر آخرت اختيار كرده و ترجيح داده باعتبار اين كه رو آورده باو و دوستى ميكند باو، و حاصل كلام اينست كه: نيست دنيائى كه دوستى ميكند با تو بهتر از آخرت كه بدى نظر و تأمّل تو زشت گردانيده آنرا نزد تو تا اين كه ترجيح داده دنيا را بر آن، و غرض تخطئه اوست و اين كه چنين نيست كه تو گمان كرده از بهترى دنيا كه دوستى ميكند بسوى تو و زشتى آخرت كه زشت كرده آنرا نزد تو بدى نظر و تأمّل تو، مثل ملاحظه عاجل بودن دنيا و دوستى كردن بالفعل و آجل بودن آخرت و معلوم نبودن سلوك آن، يا از اين قبيل خيالات و اوهام و چون مخاطب در اينجا كسيست كه اصرار دارد بر ترجيح دنيا باعتبار خيالات مذكوره اقتصار شده بر مجرّد ردّ معتقد او و اين كه چنين نيست كه تو خيال كرده تا اين كه او را تزلزلى حاصل شود در معتقد