غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۴ -


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  83

خود بى اين كه مبالغه شود در ترجيح آخرت و ذمّ دنيا كه معلوم بوده كه قبول آنها نخواهد كرد.

9611 ما ذا بعد الحقّ الّا الضّلال. چه چيزست آنچه بعد از حق است مگر گمراهى. يا چه چيزست بعد از حقّ مگر گمراهى، و بر هر تقدير استفهام انكاريست و بنا بر اوّل «ما» استفهام است يعنى چه چيزست و «ذا» موصول است، و بنا بر دويم مجموع «ما ذا» استفهام است و بمعنى چه چيزست يا اين كه ما استفهام است بآن معنى و «ذا» زائده است  و مراد اينست كه: نيست آنچه بعد از حقّ است مگر گمراهى، يا نيست چيزى بعد از حقّ مگر گمراهى، و مراد ترغيب در ملازمت حقّ است و تجاوز نكردن از آن بهيچ وجه، زيرا كه بعد از تجاوز از آن نباشد مگر گمراهى، و اين آيه كريمه است  و بايد كه اقتباس شده باشد از براى اخت فقره بعد، بنا بر اين تمام آن از كلمات آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه نقل شده باشد.

9612 ما ضادّ العلماء كالجهّال. دشمنى نكرده علما را كسى مثل جاهلان.

9613 ما بعد النبيّين الّا اللّبس. نيست بعد از واضح كردن مگر خلط كردن و در هم آميختن، ممكنست كه مراد بر قياس فقره سابق سابق ترغيب در واضح كردن كلام و أحكام باشد و اين كه بعد از تجاوز از آن نيست مگر مخلوط كردن و در هم آميختن مطالب بعنوانى كه فهميده‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  84

نشوند، يا در هم آميختن تفاصيل احكام بعنوانى كه از يكديگر ممتاز بگردند و زشتى آنها ظاهرست، و «لبس» بمعنى مخلوط شدن تاريكى نيز آمده و بنا بر اين معنى بر قياس سابق اينست كه ايضاح كلام يا احكام بايد زيرا كه نيست بعد از تجاوز از آن مگر اختلاط تاريكى جهالت و گمراهى، و بر هر تقدير ممكن است كه مراد همان مضمون فقره سابق سابق باشد و اين كه ملازمت حق بايد. زيرا كه نيست بعد از حقّ كه حق تعالى ايضاح آن كرده و روشن نموده مگر مخلوط كردن گمراهى بآن و تصوير آن بصورت آن، يا اختلاط تاريكى گمراهى.

9614 ما من جهاد أفضل من جهاد النّفس. نيست هيچ جهادى افزون مرتبه‏تر از جهاد با نفس خود چنانكه مكرّر مذكور شد.

9615 ما قدّمت من دنياك فلنفسك، و ما أخرت منها فللعدو. آنچه پيش فرستى از دنياى خود پس از براى نفس توست، و آنچه پس اندازى از آن پس از براى دشمنست، «بودن آنچه پس اندازد از براى دشمن» يا باعتبار اينست كه گاهى بدشمن مى‏رسد، و يا باعتبار اين كه دشمنان او از شيطان و غير او مسرور مى‏شوند بآن كه او بهره از آن نبرد و حساب و كتاب آن با او باشد.

9616 ما قال النّاس لشي‏ء طوبى الّا و قد خبأ له الدّهر يوم سوء. نگفته‏اند مردم از براى چيزى «خوشا» مگر اين كه و بتحقيق پنهان كرده باشد از براى آن روزگار روز بدى، مراد اينست كه هيچ نعمتى از دنيا نيست كه آميخته بألمى نباشد حتّى اين كه هر حالى را كه كسى خوش يابد و گويد كه: خوشا، اين نمى‏شود كه روزگار در برابر آن روز بدى از براى او پنهان نكرده باشد كه بآن برسد و تلافى آن فرح و شادى بشود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  85

9617 ما مزح امرء مزحة الّا مجّ من عقله مجّة. مزاح نكند هيچ مردى مزاحى را مگر اين كه بيرون كند از دهن خود از عقل خود مجّه يعنى بقدر آب دهن كه يك بار از دهن بيرون اندازد، مراد مذمّت مزاح است و اين كه هر مزاحى كه كسى بكند نمى‏شود قدرى باعث نقصان عقل او نباشد و «بيرون كردن عقل از دهن» استعاره است از براى ناقص كردن آن بنا بر تشبيه آن بآب دهن كه يك مجّه از آن بيرون اندازد، و پوشيده نيست كه هيچ حكمى نيست كه تخصيصى نداشته باشد يا مشروط بشرايطى نباشد كه بى يكى از آنها حكم چنان نباشد و بنا بر اين اين منافات ندارد با آنچه مشهورست كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه گاهى مزاح مى‏فرموده‏اند چه مى‏تواند بود كه آن مزاحها باعتبار جهت حسنى كه در آنها بوده تخصيصى داده باشد حكم مذكور را، يا شرايط زشتى و ضرر مزاح در آنها نبوده باشد و اللّه تعالى يعلم.

9618 ما التذّ أحد من الدّنيا لذّة الّا كانت له يوم القيامة غصّة. لذّت نبرد هيچ كس از دنيا لذّتى مگر اين كه بوده باشد آن از براى او روز قيامت غصّه، و اين باعتبار اينست كه اكثر لذّتهاى دنيا بى وزر و وبالى نباشد و آن لذّتى كه شائبه آنها در آن نباشد ممكن است كه غصّه بر آن باعتبار اين باشد كه در قيامت بر او ظاهر شود كه اگر آن لذّت را نمى‏برد در قيامت بعوض آن نعمتى مى‏يافت بهتر از آن پس غصّه او بر فوت آن باشد.

9619 ما زاد فى الدّنيا نقص فى الآخرة. آنچه زياد كرده در دنيا كم كرده در آخرت.

9620 ما نقص فى الدّنيا زاد فى الآخرة. آنچه كم كرده در دنيا زياد كرده در آخرت، از آنچه در شرح فقره سابق سابق‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  86

مذكور شد توجيه اين دو فقره مباركه ظاهر مى‏شود و حاجت اعاده و بيان نيست.

9621 ما أقرب الرّاحة من التّعب. چه نزديكست راحت از تعب، يعنى تعبى كه در دنبال آن باشد.

9622 ما أجلب الحرص للنّصب. چه كشنده است حرص مر تعب را.

9623 ما أقرب النّعيم من البؤس. چه نزديكست نعمت بسختى حاجت، يعنى بسختى حاجتى كه در دنبال آن باشد، يا بسختى حاجتى كه اگر شكر آن نعمت نكند مبدّل شود بآن.

9624 ما أقرب السعود من النّحوس. چه نزديكست سعادتها بنحوستها، مراد نزديكى دولت دنياست بنكبت آن بتغيير يافتن بآن بالفعل، يا باين كه اگر رعايت آن دولت نشود و شكر آن بعمل نيايد مبدّل شود بآن.

9625 ما أخسر من ليس له فى الآخرة نصيب. چه زيانكارست كسى كه نبوده باشد او را در آخرت بهره.

9626 ما أشجع البرى‏ء و أجبن المريب. چه دليرست بيگناه و ترسناكست صاحب شكّ، مراد اينست كه هر گاه كسى در امرى بيگناه باشد او دليرست در حرف زدن در آن باب، و از دليرى او بيگناهى او را مى‏توان يافت، و كسى كه صاحب شكّ باشد يعنى شكّى در خود داشته باشد يعنى در آن باب گناهى داشته باشد و بآن اعتبار او را شكّى باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  87

در خود و احتمال دهد كه پى برده باشند بآن، او ترسناك ميباشد و از ترسناكى او در سخن گفتن استنباط گنهكارى او مى‏توان كرد، و ممكن است كه غرض مجرّد ترغيب در بيگناهى باشد در هر باب تا هميشه دلير باشد و شكّ زده و ترسناك نباشد.

9627 ما كان اللَّه سبحانه ليضلّ أحدا و ليس اللَّه بظلّام للعبيد. نيست خداى سبحانه چنين كه گمراه كند كسى را و نيست خدا بسيار ظلم كننده براى بندگان، مراد اينست كه حق تعالى هيچ كس را گمراه نمى‏كند بلكه دليل و راهنما از براى هر كس تعيين كرده بنصب پيغمبران و ائمّه حق در هر عصر و زمان، پس هر كه گمراه مى‏شود خود او خود را گمراه كرده بترك متابعت ايشان، يا دانسته بسبب خواهشها و هواها، و يا ندانسته بسبب تقصير در سعى و طلب راه حق و اعتماد در آن بر مجرّد دين پدران يا امثال آن، و نيست خدا بسيار ظلم كننده براى بندگان، اقتباس شده از قرآن مجيد از براى اشاره باين كه اگر او گمراه كند كسى را و با وجود اين عذاب كند او را بر آن، اين نهايت ظلم است بر او و حق تعالى منزّه است از آن، اگر كسى گويد كه: حق تعالى منزّه است از ظلم، قليل آن و كثير آن، پس تخصيص نفى ببسيار از آن در آيه كريمه چه وجه مى‏تواند داشت جواب گوئيم كه: تخصيص مذكور دو وجه مى‏تواند داشت، يكى اين كه حق تعالى هر صفتى كه داشته باشد بايد كه كمال آن را داشته باشد چنانكه در علم و قدرت و رحم كمال آنها را دارد پس اگر-  نعوذ باللَّه-  ظالم مى‏بود بايست كه كمال آن را نيز داشته باشد پس وجه تخصيص آن بنفى اشاره باين معنى مى‏تواند بود. دويم اين كه حق تعالى با وجود كمال قدرت و توانائى او بر هر چيز و عدم احتياج بچيزى از هيچ راه اگر-  نعوذ باللَّه-  اندك ظلمى كند، آن هر چند كم و اندك باشد از آن ذات با آن صفات كمال ظلم خواهد بود پس وجه تخصيص مذكور اشاره باين معنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  88

نيز مى‏تواند شد .

9628 ما كان اللَّه سبحانه ليفتح على أحد باب الشّكر و يغلق عليه باب المزيد. نيست خداى سبحانه چنين كه بگشايد بر كسى در شكر را و ببندد بر او در زيادتى را، يعنى حق تعالى چنين نيست كه كسى را توفيق شكر بدهد و او شكر او كند و حق تعالى در زيادتى نعمت را بر روى او ببندد بلكه البته هر كه شكر او كند در زيادتى نعمت را بر روى او بگشايد.

9629 ما زالت عنكم نعمة و لا غضارة عيش الّا بذنوب اجترحتموها و ما اللَّه بظلّام للعبيد. زايل نشده از شما نعمتى و نه خوشى زندگانيى مگر بسبب گناهانى كه كسب كرده باشيد آنها را، و نيست خدا بسيار ظلم كننده از براى بندگان، اقتباس آيه كريمه جهت اشاره باينست كه اگر بى گناهى از جانب ايشان، نعمت ايشان و خوشى زندگانى ايشان زايل شود با كمال جود و كرم حق تعالى، اين ظلمى است بر ايشان و حق تعالى منزّه است از آن.

9630 ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من أجله.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  89

فرود نياورده مرگ را در جايگاه خود هر كه شمرده باشد فردا را از اجل خود، يعنى زمان حيات خود، مراد اينست كه آدمى بايد كه رعايت مرگ چنان بكند كه هر لحظه احتمال قدوم آن بدهد و تهيّه آن را گرفته باشد حتّى اين كه اگر كسى فردائى را از مدّت حيات خود شمارد و منتظر مرگ نباشد در آن، مرگ را در جايگاه خود فرود نياورده و تقصير كرده در رعايت احترام او.

9631 ما آمن بما حرّمه القرآن من استحلّه. ايمان نياورده به آن چه حرام گردانيده آن را قرآن كسى كه حلال شمرده آن را، پوشيده نيست كه اين بحسب ظاهر كلام مفيدى نباشد چه ظاهرست كه كسى كه حلال شمرد آنچه را قرآن مجيد حرام گردانيده ايمان نياورده بآن تحريم قرآن، و ممكن است كه مراد به «من استحلّه» اين نباشد كه حلال شمرده، يعنى اعتقاد حلّيّت آن داشته باشد بلكه اين كه مرتكب آن گردد پس گويا حلال ميداند آن را و بنا بر اين معنى اين خواهد بود كه ايمان نياورده به آن چه قرآن مجيد حرام گردانيده كسى كه مرتكب آن گردد يعنى اين مجرّد فسق نيست بلكه عدم ايمان بقرآنست و بنا بر اين بايد كه بر نفى ايمان كامل حمل شود، و ممكن است كه از عبارت چيزى در نسخه اصل افتاده باشد و عبارت چنين باشد: «ما آمن بما حرّمه القرآن من لم يستحلّ ما استحلّه» و ترجمه اين باشد كه «ايمان نياورده به آن چه حرام گردانيده قرآن كسى كه حلال نشمرد آنچه را قرآن حلال شمرده» و مراد اين باشد كه ايمان بقرآن كسى دارد كه همه حرام و حلال آن را بهمان نحو حرام و حلال داند و كسى كه بعضى حلالهاى آن را حلال نداند مثل آن كس كه منع كرد از بسيارى از حلالهاى قرآن مثل متعه نساء، و متعه حجّ، و مغالاة در مهر، پس او اصلا ايمان بقرآن ندارد و حرامهاى آن را هم در واقع حرام نداند هر چند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  90

اظهار نكند زيرا كه با وجود ايمان بآن انكار بعضى از احكام آن معقول نمى‏شود و اللَّه تعالى يعلم.

9632 ما أعظم المصيبة فى الدّنيا مع عظم الفاقة غدا. چه بزرگست ماتم در دنيا با وجود درويشى بزرگ در آخرت، مراد اينست كه ماتم در دنيا با وجود اجر و ثواب در آخرت در حقيقت ماتم نيست ماتم بزرگ ماتم دنياست با وجود تهيدستى در آخرت كه آن درويشى بزرگست.

9633 ما نلت من دنياك فلا تكثير به فرحا، و ما فاتك منها فلا تأس عليه حزنا. آنچه برسى بآن از دنياى خود پس بسيار مكن بآن شادى را، و آنچه فوت شود ترا از آن پس اندوهناك مشو بر آن اندوهى.

9634 ما أكلته راح و ما أطعمته فاح. آنچه خوردى آنرا رفت، و آنچه خورانيدى آنرا پهن شد بوى خوش آن.

9635 ما لى أراكم اشباحا بلا أرواح، و أرواحا بلا فلاح، و نسّاكا بلا صلاح، و تجّارا بلا أرباح. چيست مرا كه مى‏بينم شما را صورتى چند بى روحها، و روحى چند بى رستگارى، و عبادت كننده چند بى صلاح، و بازرگانى چند بى سودها، غرض تشنيع بر جمعى از اصحاب خود بوده باين كه چيست مرا كه مى‏بينم شما را چنين و چنان يعنى چرا شما چنينيد كه من شما را چنين مى‏بينم... نهايت باين عبارت تعبير شده [جهت‏] اشاره باين كه معقول نيست كه شما چنين باشيد و نمى‏دانم كه مرا چه شده كه شما را چنين مى‏بينم «صورتى چند بى روحها» يعنى بى جان باعتبار اين كه اثر خيرى بر ايشان مترتّب نمى‏شده پس گويا بى جان بوده‏اند، و «روحى چند» يعنى مى‏بينم شما را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  91

صورتى چند بى جان يا جاندارى چند بى فيروزى و رستگارى، پس اين و او بمعنى «أو» است، يا اين كه يك بار چنان مى‏بينم و يك بار چنين مى‏بينم، و باقى كلام ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

9636 ما لا ينبغي أن تفعله فى الجهر فلا تفعله فى السّرّ. چيزى كه سزاوار نباشد كه بكنى آن را در آشكار پس مكن آن را در نهان يعنى هر كار بدى را كه در آشكار نكنى باعتبار شرم از مردم پس در نهان نيز مكن و شرم كن از خدا كه حاضرست در همه جا.

9637 ما أسرع السّاعات فى الايّام، و أسرع الأيّام فى الشّهور، و أسرع الشّهور فى السّنة، و أسرع السّنة فى العمر. چه شتاب ميكند ساعتها در روزها، و شتاب ميكند روزها در ماهها، و شتاب ميكند ماهها در سال، و شتاب ميكند سال در عمر، غرض اينست كه عمر در نهايت شتاب مى‏گذرد پس در تهيّه گرفتن از براى رفتن نيز شتاب بايد كرد و تأخير نبايد كرد و چندان باكى از شدّت و سختى عيش آن نبايد داشت و برفاهيت وسعت آن نيز چندان شاد نبايد بود.

9638 ما أنفع الموت لمن أشعر الايمان و التّقوى قلبه. چه سودمندست مرگ از براى كسى كه فرو گيرد بايمان و پرهيزگارى دل خود را، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: از براى كسى كه بگرداند ايمان و پرهيزگارى را شعار دل خود يعنى بمنزله جامه ملاصق آن، و ممكن است كه «أشعر» بصيغه مجهول خوانده شود و «قلبه» بضمّ باء و ترجمه اين باشد: از براى كسى كه بچسبد ايمان و پرهيزگارى بدل او، و حاصل هر سه يكيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  92

9639 ما أخلق من عرف ربّه أن يعترف بذنبه. چه سزاوارست كسى كه شناخته باشد پروردگار خود را باين كه اعتراف كند بگناه خود، يا اين كه چه سزاوارست كسى كه شناخته باشد پروردگار خود را اين كه اعتراف كند بگناه خود، زيرا كه كسى كه شناخته باشد او را ميداند كه هيچ چيز پنهان نيست از او و او آگاهست بر همه، و با وجود آن از غايت فضل وجود اعتراف بگناه را با وجود اطلاع بر آن وسيله و بهانه بخشايش آن گردانيده پس با وجود اينها كسى چرا اعتراف بگناهان خود در آن درگاه نكند...

9640 ما خير دار تنقض نقض البناء و عمر يفنى فناء الزّاد. چيست خير سرائى كه خراب شود مانند خراب شدن عمارت ساخته شده، و عمرى كه فانى شود مانند فانى شدن توشه، تشبيه شده فانى شدن عمر بفانى شدن توشه كه روز بروز كم مى‏شود تا در اندك وقتى بالكليّه فانى شود، و اين استفهام انكاريست و مراد اينست كه چنين سرا و عمرى را خيرى نباشد، خير از براى سراى آخرتست كه خرابى را بآن راهى نيست و از براى عمر در آن سراست كه جاويد و پاينده است.

9641 ما أعظم حلم اللَّه سبحانه عن أهل العناد، و ما أكثر عفوه عن مسر فى العباد. چه عظيمست حلم خداى سبحانه از اهل عناد، و بسيارست در گذشتن او از اسراف كنندگان بندگان، غرض اظهار تعجّب است از عظمت حلم و بردبارى حق تعالى از جمعى كه اهل عناد و دشمنى با اويند و مستحقّ آن حلم و بردبارى نيستند، و همچنين از بسيارى عفو و در گذشتن او از بندگانى كه از حدّ تجاوز كرده‏اند در گناه و عصيان، و استحقاق عفو و غفران ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  93

9642 ما أبعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه. چه دورست خير از كسى كه عزم و همّت او شكم او و فرج او باشد يعنى عزم او مقصور بر آنها باشد و در غم تهيّه و تدارك آخرت نباشد، يا اين كه اهتمامى به آنها داشته باشد چه همين نشان دورى خيرست از آن كسى كه خير نزديك باشد باو [واو] اهتمام و اعتنائى نمى‏دارد به آنها.

9643 ما أعمى النّفس الطّامعة عن العقبى الفاجعة. چه كورست نفس طمع كننده از عاقبت درد آورنده، غرض اظهار تعجّب است از نهايت كورى نفسى كه طمع كننده در دنيا باشد از عاقبت درد آورنده كه جهنّم و عذابهاى آن باشد، و اين كه تا كسى نهايت كورى از آن نداشته باشد طمع در دنيا كه بآن عاقبت مى‏كشد نكند.

9644 ما الانسان لو لا اللّسان الّا صورة ممثّلة او بهيمة مهملة. نيست آدمى اگر نباشد زبان مگر صورتى كشيده شده يا جانورى واگذاشته شده، مراد ترغيب آدميست در اهتمام در اصلاح زبان خود، و اين كه امتياز آدمى به آنست، و اگر آن نباشد بمنزله صورتيست كشيده شده يا جانور جنبنده كه مهمل واگذاشته شده باشد و تربيتى نيافته باشد.

9645 ما أصدق الانسان على نفسه و أىّ دليل عليه كفعله. چه راستگوست آدمى بر نفس خود، و كدام دليلست بر او مانند كار او، غرض اينست كه خوبى و بدى آدمى را از افعال و اعمال او مى‏توان يافت و آنها عجب گواهى راستند و دليلى بر آن مانند آنها نباشد.

9646 ما أعظم الّلهم ما نرى من خلقك، و ما أصغر عظيمه فى جنب ما غاب عنّا من قدرتك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  94

چه بزرگست خداوندا آنچه مى‏بينيم ما از خلق تو، و چه كوچكست بزرگ آن در پهلوى آنچه پنهانست از ما از قدرت تو، مراد اظهار تعجّب است از بزرگى آنچه ما مى‏بينيم از مخلوقات خدا، و با وجود آن از كوچكى بزرگ آنها در جنب آنچه پنهانست از ما از قدرت او، يعنى از مخلوقات عوالم ديگر كه نمى‏بينيم، نهايت بوصف دانسته‏ايم، يا اين كه از آنچه پنهانست از ما از قدرت تو يعنى از آنچه نمى‏بينيم، نهايت مى‏دانيم كه قدرت بر آن دارى هر چند بوجود نيامده باشد.

9647 ما أهول الّلهمّ ما نشاهده من ملكوتك، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظيم سلطانك. چه هولناكست خداوندا آنچه مشاهده مى‏كنيم ما از پادشاهى تو، و چه حقيرست آن در جنب آنچه پنهانست از ما از سلطنت بزرگ تو، اين نيز نزديك بمضمون فقره سابقست.

9648 ما أحسن بالانسان أن يصبر عمّا يشتهى. چه نيكوست بآدمى اين كه صبر كند از آنچه خواهش آن داشته باشد.

9649 ما أحسن بالانسان أن لا يشتهى ما لا ينبغي. چه نيكوست بآدمى اين كه نخواهد آنچه را سزاوار نباشد.

9650 ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن يتعلّم حتّى أخذ على العالم أن يعلّم. فرا نگرفته خداى سبحانه بر جاهل اين كه بياموزد تا اين كه فرا گرفته بر عالم اين كه بياموزاند، يعنى حق تعالى اوّلا تعليم را بر عالم واجب كرده و بعد از آن تعلّم را بر جاهل، يا اين كه در روز أ لست يا بتوسّط پيغمبران اوّلا آن عهد و پيمان را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  95

از عالم گرفته بعد از آن اين عهد و پيمان را از جاهل.

9651 ما أفاد العلم من لم يفهم، و لا نفع الحلم من لم يحلم. نبخشد علم را كسى كه نفهميده باشد، و نفع نرساند حلم را كسى كه حليم نباشد، يعنى چنانكه تا كسى خود چيزى را نفهميده باشد نتواند كه علم آن را افاده كند بديگرى، يعنى ببخشد باو و او را عالم گرداند بآن، همچنان تا كسى خود حليم و بردبار نشده باشد نتواند كه نفع رساند حلم و بردبارى را بديگرى، يعنى نتواند كه بموعظه و نصيحت ديگرى را حليم و بردبار گرداند و موعظه و نصيحت او سود ندهد.

9652 ما بالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه، و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه. چيست حال شما كه شادمان مى‏گرديد باندكى از دنيا كه دريابيد آنرا، و اندوهناك نمى‏گرداند شما را بسيارى از آخرت كه محروم شويد آنرا. غرض اظهار تعجّب است از حال اكثر مردم كه چنين باشند.

9653 ما لكم تؤمّلون ما لا تدركونه، و تجمعون ما لا تأكلونه، و تبنون ما لا تسكنونه. چيست شما را كه اميد مى‏داريد آنچه را كه در نمى‏يابيد آن را، و فراهم مى‏آوريد آنچه را كه نمى‏خوريد آن را، و بنا مى‏كنيد آنچه را كه ساكن نمى‏گرديد در آن، غرض اظهار تعجّب است از حال اكثر مردم كه چنين باشند.

9654 ما الدّنيا غرّتك و لكن بها اغتررت. نيست دنيا چنين كه فريب داده باشد ترا بلكه بآن فريب خورده تو، غرض‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  96

ردّ سخن جمعيست كه عذر مى‏گويند كه دنيا ما را فريب داد، باين كه: دنيا چنين نيست كه مضطرّ سازد كسى را در فريب خوردن، هر كه فريب آن را نخورد او نمى‏تواند او را فريب دهد، پس كسى كه فريب دنيا خورد گناه اوست كه فريب آن خورده نه گناه دنيا كه فريب داده آن را.

9655 ما العاجلّة خدعتك و لكن بها انخدعت. نيست عاجله يعنى دنيا چنين كه مكر كرده باشد با تو بلكه تو بآن مكر پذيرفته، اين هم مضمون فقره سابق و تأكيد آنست.

9656 ما أقلّ الثقة المؤتمن و أكثر الخوّان. چه كمست معتمد امين و بسيارست خيانت كننده، مراد اظهار كمى آن و بسيارى اينست و تعجّب از آن.

9657 ما أكثر الاخوان عند الجفان، و أقلّهم عند عادثات الزّمان. چه بسيارست برادران نزد كاسه‏ها، و كم است نزد حوادث روزگار، مراد اظهار بسيارى برادرانست در وقتى كه كسى آشى داشته باشد و كمى آن نزد حوادث روزگار كه او را فقير و درويش گردانيده باشد تا اين كه آدمى بر برادرى آن برادران اعتماد نكند و كسى را كه در اين وقت برادرى كند بر او اعتماد نمايد.

9658 ما حمل الرّجل حملا أثقل من المروّة. بر نداشته مرد بارى سنگينتر از مروّت، يعنى آدميّت، غرض اشاره بدشوارى بجا آوردن لوازم آنست.

9659 ما تزيّن الانسان بزينة أجمل من الفتوّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  97

آرايش نيافته آدمى بزينتى زيباتر از جوانمردى.

9660 ما أحسن بالانسان أن يقنع بالقليل و يجود بالجزيل. چه نيكوست بآدمى اين كه قناعت كند باندك و بخشش كند ببسيار.

9661 ما أقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا. چه زشت است بآدمى باطنى بيمار و ظاهرى زيبا.

9662 ما أهمّنى ذنب أمهلت فيه حتّى أصلّى ركعتين. غمناك نمى‏سازد مرا گناهى كه مهلت داده شوم در آن تا اين كه بگزارم دو ركعت نماز، مراد اينست مرا كه نماز كفّاره گناهان مى‏شود پس كسى كه گناهى بكند اگر اين قدر مهلت يابد كه بعد از آن دو ركعت نماز كند چندان غمناك از آن گناه نباشد اميد آنست كه آن نماز كفّاره آن شده باشد، اندوه زياد بر گناهى بايد كه بعد از آن توفيق نماز نيابد.

پوشيده نيست كه نسبت دادن اين معنى بخود بر فرض و تقدير وقوع گناهيست از او مانند ساير رعيّت، و لازم نيست كه اين معنى تحقّق تواند يافت، با اين كه نسبت چيزى بخود در جائى كه غرض نسبت بديگران باشد در كلام عرب متعارف و شايعست.

9663 ما أقبح بالانسان أن يكون ذا وجهين. چه زشت است بآدمى اين كه بوده باشد صاحب دو رو، يعنى نفاق كند با مردم، و ظاهر و باطن او موافق نباشد، يا در حضور و غيبت كسى مخالف باشد.

9664 ما لابن آدم و الفخر و اوّله نطفة و آخره جيفة، لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  98

چيست از براى پسر آدم با فخر كردن يعنى نسبتى ندارد باو و حال آنكه اوّل او نطفه است كه آبيست گنديده و آخر او مرداريست و روزى ندهد نفس خود را و دفع نكند مرگ خود را، يعنى فخر كردن با وجود اين مراتب بسيار قبيح و زشت است.

9665 ما قصمّ ظهرى الّا رجلان عالم متهتّك و جاهل متنسّك، هذا ينفر عن حقّه بهتكه، و هذا يدعو الى باطله بنسكه. نشكسته است پشت مرا مگر دو مرد، عالمى بيباك و جاهلى عبادت كننده، آن رم مى‏دهد از حقّ خود بسبب بى‏باكى خود و اين مى‏خواند بباطل خود بسبب عبادت خود، مراد به «عالم بيباك» عالميست كه باكى نداشته باشد از گناه و هتك عرض خود، و مراد به «حقّى كه رم مى‏دهد از آن» علم اوست كه حقّ است و مردم را رم مى‏دهد از آن باعتبار اين كه مى‏گويند كه اگر علم خوب مى‏بود او چنين بيباك و نا مقيّد نمى‏بود، و مراد به «باطلى كه آن جاهل مى‏خواند بآن» جهل اوست كه باطلست و مردم رغبت ميكنند بآن بسبب عبادتى كه مى‏بينند در او.

9666 ما لابن آدم و العجب و اوّله نطفة مذرة و آخره جيفة قذرة و هو بين ذلك يحمل العذرة. چيست از براى پسر آدم با خودبينى، يعنى نسبتى ندارد با او و حال آنكه اوّل او نطفه‏ايست فاسد و آخر او مرداريست گنديده، و او در ميان اين دو حال بر مى‏دارد عذره را يعنى فضله خود را كه هميشه با خود دارد.

9667 ما شي‏ء من معصية اللَّه سبحانه يأتي الّا فى شهوة. نيست چيزى از معصيت و نافرمانى خدا چنين كه بيايد مگر در شهوت، يعنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  99

خواهش و ميل نفس بآن.

9668 ما من شي‏ء من طاعة اللَّه سبحانه يأتي الّا فى كره. نيست چيزى از طاعت و فرمانبردارى خداى سبحانه چنين كه بيايد مگر در كراهتى يعنى مشقّت و اباى نفس از آن، و ظاهر اينست كه غرض از اين دو فقره مباركه تغيير و سرزنش آدمى باشد با اين كه هر معصيتى را از روى شهوت و خواهشى ميكند و هر طاعتى را از روى كراهت و ناخوشى، يا اشاره باشد بعلّت ترتّب ثواب بر ترك معاصى و فعل طاعات.

9669 ما قضى اللَّه سبحانه على عبد قضاء فرضى به الّا كانت الخيرة له فيه. حكم نكرده خداى سبحانه بر بنده حكمى پس راضى باشد بآن مگر اين كه بوده باشد خير از براى او در آن، يعنى هر چه حق تعالى از براى هر بنده تقدير كرده هر گاه راضى شود بآن البتّه خير او در آن باشد.

9670 ما أعطى اللَّه سبحانه العبد شيئا من خير الدّنيا و الآخرة الّا بحسن خلقه و حسن نيّته. نبخشيده خداى سبحانه بنده را چيزى از خير دنيا و آخرت مگر با نيكوئى خوى او و نيكوئى نيّت و قصد او، يعنى تا يكى از آن نيكوئيها با بنده نباشد حق تعالى هيچ خيرى از خيرات دنيا و آخرت باو عطا نكند.

9671 ما دفع اللَّه سبحانه عن المؤمن شيئا من بلاء الدّنيا و عذاب الآخرة الّا برضاه بقضائه و حسن صبره على بلائه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  100

دفع نكند خداى سبحانه از مؤمن چيزى از بلاى دنيا و عذاب آخرت را مگر بسبب خشنودى او بقاضى خدا و نيكوئى صبر او بر بلاى او، يعنى بلائى كه از جانب خدا باشد، و ممكن است مراد به «او» در آخر نيز همان مؤمن باشد يعنى صبر او بر بلائى كه وارد شود بر او .

9672 ما تواخى قوم على غير ذات اللَّه سبحانه الّا كانت أخوّتهم عليهم ترة يوم العرض على اللَّه سبحانه. برادر يكديگر نشده هيچ قومى بر غير راه خداى سبحانه مگر اين كه بوده باشد برادرى ايشان برايشان نقصى روز عرض بر خداى سبحانه، يعنى بردارى ايشان سبب نقص مراتب و كمى بهره‏هاى ايشان مى‏گردد در آن روز بخلاف برادرى كه در راه خدا باشد كه سبب بلندى مرتبه و زيادتى اجر و ثواب مى‏گردد در آن روز.

9673 ما أحسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند اللَّه سبحانه.

و ما أحسن تيه الفقراء على الاغنياء اتّكالا على اللَّه سبحانه. چه نيكوست فروتنى توانگران از براى درويشان براى طلب آنچه نزد خداى سبحانه است، يعنى از اجر و ثواب آن، و چه نيكوست تكبّر كردن درويشان بر توانگرى از روى اعتماد بر خداى سبحانه، و واگذاشتن امور خود باو.

9674 ما توسّل أحد الىّ بوسيلة أجلّ عندى من يد سبقت منّى اليه لا ربّيها عنده باتباعها أختها فأنّ منع الأواخر يقطع شكر الأوائل. وسيله نجسته كسى بسوى من وسيله كه بوده باشد بزرگتر نزد من از نعمتى كه پيشى گرفته باشد از من بسوى او تا اين كه تربيت نمايم آن نعمت را نزد او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  101

باين كه در پى آن كنم خواهر آن را يعنى تاى آن را، پس بدرستى كه منع كردن آخرها قطع ميكند شكر اوّلها را، مراد ترغيب در اينست كه كسى كه احسانى بكسى كرده باشد قطع احسان باو نكند و آن را مستمرّ دارد تا اين كه شكر او و دعاى او قطع نشود و شكر نعمت سابق و لاحق هر دو بكند و اگر ترك احسان باو بشود در آخر او قطع شكر نعمت اوّل نيز بكند پس احسان باو سبب شكر بر آن و تجديد شكر نعمت سابق نيز مى‏شود پس هر كه در سابق نعمتى باو داده شده باشد اين وسيله خويشست از براى او از براى طلب إحسان ديگر حتّى اين كه فرموده‏اند كه: وسيله بزرگتر از اين نيست نزد من.

9675 ما يمنع أحدكم أن يلقى أخاه بما يكره من عيبه الّا مخافة أن يلقاه بمثله، قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الآجل. منع نمى‏كند هيچ يك از شما را اين كه برخورد برادر خود را به آن چه ناخوش مى‏دارد از عيب او مگر ترس اين كه او نيز ملاقات كند او را بمثل آن بتحقيق كه صاف شده‏ايد با يكديگر بر دوستى دنيا و ترك آخرت، مراد ترغيب در اينست كه كسى كه در برادر مؤمن خود عيبى ببيند كه ناخوش دارد آن را اظهار كند آن را باو تا او زايل كند آن را از خود، و فرموده كه شما كه اين را نمى‏كنيد مانع ديگر نداريد از اين مگر ترس اين كه هر گاه يكى از شما چنين كند با برادر خود او نيز چنين كند با او و عيب او را باو اظهار كند و او خود راضى نيست بآن، پس همه با يكديگر صلح كرده‏ايد بر دوستى دنيا و اين كه مكروهى در دنيا بيكديگر نرسانيد و ترك كرده‏ايد آخرت را و باكى نداريد از اين كه عيبهاى شما كه باعث زيان آخرت شما باشد در شما بماند و اصلاح آنها نكنيد.

9676 ما أطال أحد الأمل إلّا نسى الأجل و أساء العمل. دراز نكشد هيچ يك از شما اميد را مگر اين كه فراموش كند اجل را و بد كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  102

عمل را، مراد منع از اميدهاى درازست و اين كه باعث فراموش كردن اجل و بد كردن عمل مى‏شود، زيرا كه صاحب اميدهاى دراز مشغول مى‏گردد بسعى از براى آنها و بفكر اجل و تهيّه آن نمى‏افتد و اعمال را چنانكه بايد بجاى نمى‏آورد.

9677 ما نزلت آية الّا و قد علمت فيما نزلت و أين نزلت فى نهار أو ليل، فى جبل أو سهل، و انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا قؤولا . فرود نيامده آيه مگر اين كه و بتحقيق دانسته‏ام كه در چه باب فرود آمده و كجا فرود آمده، در روز يا شب، در كوه يا هموارى، و بدرستى كه پروردگار من بخشيده مراد دلى بسيار دريافت كننده و زبانى كامل در گويندگى، علم بآيات قرآن مجيد بر وجهى كه فرموده‏اند از جمله مزايائيست كه مخصوص آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه بوده بعد از نبى صلى اللَّه عليه و آله و آنچه آخر فرموده‏اند از وصف دل خود و زبان خود اگر چه اصل آنها را اختصاص بآن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه نبوده و جمعى ديگر نيز شريك بوده‏اند در آن، نهايت مرتبه كمالى كه در هر يك از آنها در آن حضرت بوده مخصوص آن حضرت بوده و ديگرى از اصحاب را آن مرتبه نبوده، زيرا كه كسى را نزاعى نيست در افزونى علم آن حضرت بر ساير ايشان، و همچنين در اين كه در فصاحت و بلاغت بر همه فائق بوده چنانكه مشهورست كه كلام آن حضرت فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالقست.

9678 ما المبتلّى الّذى قد اشتدّ به البلاء أحوج الى الدّعاء من المعافى الّذى لا يأمن البلاء. نيست مبتلائى كه سخت شده باشد باو بلا محتاج‏تر بسوى دعا از عافيت داده شده كه ايمن نباشد از بلا، ممكن است كه مراد به «عافيت داده شده كه ايمن نباشد از بلا» كسى باشد كه همواره در عافيت باشد و ايمن نباشد از اين كه همين‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  103

بلائى باشد و از راه استدراج باشد چنانكه مكرّر مذكور شد و بنا بر اين ظاهرست كه آن مبتلى محتاج‏تر نيست بدعا از اين عافيت داده شده، زيرا كه بلاى او بلائيست دنيوى كه باعث اجر و ثواب اخروى باشد و بلاى اين اگر چنان باشد بلائيست اخروى-  نعوذ باللَّه منه-  پس او محتاج‏ترست بدعا، از براى اين كه عافيت او چنين عافيتى نباشد، و ممكن است كه مراد ترغيب در دعا باشد در جميع احوال و اين كه در حال عافيت نيز احتياج بدعا كمتر از حال بلا نيست، زيرا كه او نيز ايمن نيست از اين كه ببلائى گرفتار گردد مثل آن بلكه بدتر از آن، پس همواره متوسّل بدعا بايد بود.

9679 ما استودع اللَّه سبحانه امرأ عقلا الّا ليستنقذه به يوما. امانت نسپرده خداى سبحانه مردى را عقلى مگر از براى اين كه خلاص گرداند او را بآن يك روزى، مراد اينست كه هر مرتبه از عقل و زيركى كه حق تعالى بكسى داده از براى اينست كه يك روزى او محتاج باشد بآن عقل و زيركى از براى خلاصى از بلائى از بلاهاى دنيوى يا اخروى، نهايت گاهى او آن را كار برد و خود را خلاص گرداند از آن، و گاهى بكار نبرد و مبتلا شود بآن.

9680 ما جالس أحد هذا القرآن إلّا قام بزيادة أو نقصان، زيادة فى هدى أو نقصان فى عمى. همنشينى نكند هيچ كس از شما با اين قرآن مگر اين كه برخيزد با زيادتيى يا نقصانى، زيادتيى در راه يافتن يا نقصانى در كورى، مراد ترغيب در همنشينى با قرآن مجيد و تلاوت آنست، و اين كه آن باعث زيادتى راه يافتن بحق باشد اگر راه يافته باشد بحق، و اگر نه باعث كمى كورى او گردد.

9681 ما آنسك أيّها الانسان بهلكة نفسك أما من دائك بلول، أم‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  104

ليس لك من نومتك يقظة، أما ترحم من نفسك ما ترحم من غيرك. چه چيز انس و خو داده ترا اى آدمى بهلاكت خود، آيا نيست از درد تو شفائى، يا نيست مر ترا از خواب خود بيداريى، آيا رحم نمى‏كنى از نفس خود آنچه را رحم ميكنى از غير خود... مراد سرزنش آدميست بر اين خو گرفتن و اين كه آيا چه سبب داشته باشد چنين امر قبيحى، و مراد به «هلاكت او» گناهانست كه باعث هلاك او مى‏شود، و «آيا نيست» يعنى آيا اين خو گرفتن تو بآن باعتبار اينست كه درد ترا شفائى نيست پس لاعلاج بآن خو گرفته، يا اين كه خوابى كه رفته بيداريى ندارد كه چون بيدار شوى علاج آن توانى كرد، و «آيا رحم نمى‏كنى» يعنى اين هلاكت را اگر در ديگرى ببينى رحم ميكنى و تأسّف مى‏خورى بر او، چرا خود را رحم نمى‏كنى و نجات نمى‏دهى از آن

9682 ما صبّرك أيّها المبتلى على دائك، و جلّدك على مصائبك، و عزّاك عن البكاء على نفسك. چه صبر دارى اى گرفتار بلا بر درد خود، و دليرى بر مصيبتهاى خود، و تسلّى يافته از گريه كردن بر نفس خود، مراد تعجب است از صبر آدمى كه گرفتار درد گناهان شده باشد بر درد خود، و از دليرى او بر مصيبتهاى خود كه همان گناهان باشد كه هر يك در حقيقت مصيبتى‏اند از براى او يا عذابها و عقابها كه بر آنها مترتّب خواهد شد، و همچنين از تسلّى يافتن او از گريه كردن بر خود، يعنى او بايست كه مدام گريه كند بر خود چگونه تسلّى شده از آن و گريه نكند.

9683 ما لك و ما إن أدركته شغلك بصلاحه عن الاستمتاع به، و إن تمتّعت به نغّصه عليك ظفر الموت بك. چيست ترا و آنچه اگر دريابى آن را مشغول سازد ترا بصلاح خود از بهره يافتن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  105

بآن، و اگر بهره بيابى بآن تيره كند آن را بر تو فيروزى يافتن مرگ بتو، مراد منع آدميست از طلب دنيا و اين كه چيست ترا با آن و چه نسبت دارد بتو چيزى كه اگر دريابى آن را مشغول سازد ترا بسعى در صلاح و نظم و نسق آن، و باز دارد از بهره يافتن بآن، و اگر بالفرض بهره بيابى بآن تيره سازد آن را بر تو فيروزى يافتن مرگ بتو، پس بايد كه آدمى طلب آخرت و نعمتهاى آن كند كه در آنجا شغلى نباشد كه مانع شود از بهره يافتن به آنها و پاينده و مستدام باشد، و مرگى نباشد كه تيره سازد آن را.