غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲ -


9378 من أحسن الدّين النّصح. از بهترين دين نصح است، «نصح» بضمّ نون و سكون صاد بى نقطه بمعنى خالص و صاف بودنست و غشّ نكردن يا نصيحت كردن.

9379 من أفضل النّصح الاشارة بالصّلح.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  34

از افزونترين نصح اشاره كردن بصلح است يعنى اشاره كردن كسيست بآشتى كردن با كسى كه دشمنى و عنادى با او داشته باشد، و پوشيده نيست كه «نصح» در اينجا بمعنى دويم كه در فقره سابق مذكور شد انسب است.

9380 من أقبح الخلائق الشّحّ. از زشتترين خويها شحّ است يعنى بخيليى كه با حرص باشد.

9381 من أعود الغنائم دولة الأكارم. از نفع دهنده‏ترين غنيمتها دولت مردم گرامى بلند مرتبه است.

9382 من أحسن المكارم تجنّب المحارم. از بهترين مكرمتها دورى گزيدن از حرامهاست.

9383 من تمام الكرم اتمام النّعم. از تمامى كرم تمام كردن نعمتهاست، يعنى اين كه نعمتى كه بكسى بدهند تمام باشد و ناقص نباشد، يا اين كه اگر ناقص بوده تمام كنند آنرا.

9384 من أفضل المروّة صلة الرّحم. از افزونترين مروّت و آدميّت صله رحم است يعنى پيوند كردن با خويش يعنى دوستى و احسان كردن با او و نبريدن خود از او.

9385 من أحسن الأمانة رعى الذّمم. از بهترين امين بودن رعايت كردن عهدها و پيمانهاست.

9386 من أحسن الاحسان الايثار. از نيكوترين احسان ايثارست يعنى برگزيدن كسى بر خود و دادن چيزى باو با وجود حاجت خود بآن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  35

9387 من أحسن الاختيار صحبة الأخيار. از بهترين اختيار مصاحبت اخيارست، زيرا كه خوبى اختيار باعتبار خوبى امريست كه اختيار آن مى‏شود، و ظاهرست كه مصاحبت با اخيار يعنى نيكان باعتبار كثرت منافع أخروى و دنيوى آن از بهترين چيزهائيست كه اختيار كرده مى‏شود پس اختيار آن از بهترين اختيارهاست، يا اين كه اصل مصاحبت با ايشان چون متضمّن اختيار ايشانست از براى صحبت پس آن از بهترين اختيارهاست.

9388 من اللّؤم سوء الخلق. از پستى و دنائت مرتبه است بدى خوى.

9389 من الفحش كثرة الخرق. از جمله فحش است بسيارى بدخوئى، مراد به «فحش» هر گناهيست كه از حدّ در گذشته باشد و بسيار زشت و قبيح باشد.

9390 من السّعادة نجح الطّلبة. از نيكبختى است فيروزى يافتن بمطلب، يعنى كامروائى و فيروزى يافتن بمطالب كه در كسى باشد سعادت و نيكبختى است كه حق تعالى باو داده و از جمله نعمتهاى اوست كه شكر آن بايد، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: از نيكبختى است كه سهل بودن مطلب يعنى اين كه مطالبى كه كسى طلب كند سهل و آسان باشد و بى تعب و زحمتى حاصل تواند شد و مطالب سخت و دشوار پيش نگيرد كه حاصل نشود يا بعد از رنج و زحمت زياد حاصل شود.

9391 من الحزم حفظ التّجربة. از دور انديشى است نگاهداشتن آزمايش، يعنى اين كه تجربه كه كرده باشد آنرا در ياد نگاه دارد تا در وقت ضرورت عمل كند بآن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  36

9392 من سعادة المرء أن يضع معروفه عند أهله. از نيكبختى مردست اين كه بگذارد احسان خود را نزد اهل آن، يعنى اين كه احسانى كه كند بأهل آن باشد.

9393 من توفيق الحرّ  اكتسابه المال من حلّه. از توفيق مرد آزاده است كسب كردن او مال را از ممرّ حلال آن.

9394 من الحمق العجلة قبل الامكان. از حماقتست شتاب كردن در كارى پيش از مقدور بودن آن.

9395 من الحمق الدّالّة على السّلطان. از حماقتست ناز كردن بر پادشاه، زيرا كه طبع پادشاهان بسيار نازكست و ناز كسى را نمى‏كشند، كسى هر چند عزيز و بزرگ مرتبه باشد نزد پادشاه ممكن است كه بيك ناز كردن در معرض غضب در آيد.

9396 من الكرم حسن الشّيم. از كرم و بلندى مرتبه است نيكوئى خويها و خصلتها.

9397 من أشرف الشّيم حياطة الذمّم. از بلند مرتبه‏ترين خويها نگهدارى عهد و پيمانهاست.

9398 من أفضل المروّة صيانة الحزم. از افزونترين مروّت و آدميّت نگهدارى و رعايت دور انديشى است.

9399 من الحزم صحّة العزم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  37

از دور انديشيست صحيح بودن عزم، يعنى اين كه عزمى كه كسى كند قوى باشد و سست و عليل نباشد.

9400 من الدّين التّجاوز عن الجرم. از دينست در گذشتن از گناه، يعنى از دينداريست در گذشتن آدمى از گناه كسى كه نسبت باو كرده باشد يا از شرايع دينست امر بآن و ترغيب در آن.

9401 من البليّة سوء الطّويّة. از بليّه است بدى باطن، يعنى از جمله بليّه‏هاست، زيرا كه منشأ بلاهاى أخروى و دنيوى مى‏گردد.

9402 من الشّقاء فساد النّيّة. از بدبختيست فاسد بودن قصد و نيّت، زيرا كه اصل آن هر چند مقصود را بعمل نياورد از صفات ذميمه است نهايت هر گاه آنرا بعمل نياورد عقابى بر آن مترتّب نشود چنانكه از احاديث ظاهر مى‏شود، باعتبار عفو حق تعالى و فضل و كرم او تعالى شأنه.

9403 من الحزم الوقوف عند الشّبهة. از دور انديشيست ايستادن نزد شبهه، يعنى ترك چيزى كه اشتباهى در حلّيّت آن باشد يا ترك حكم و فتوى هر گاه اشتباهى در آن باشد و ظاهر و واضح نباشد.

9404 من الغرّة باللَّه سبحانه أن يصرّ المرء على المعصية و يتمنّى المغفرة. از مغرور شدن بخداى سبحانه است اين كه اصرار كند مرد بر گناه و آرزو كند آمرزش را، مراد به «مغرور شدن بخداى سبحانه» اينست كه مغرور شود بفضل و بخشايش او و بآن اعتبار باكى از او نداشته باشد و نترسد از او، و ابن بغايت مذمومست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  38

بلكه چنانكه همواره اميد فضل و كرم او بايد داشت بيم و ترس از او نيز بهمان نحو بايد داشت چنانكه در احاديث بسيار وارد شده و قبل از اين بعضى از آنها نقل شد.

9405 من علامات الخذلان استحسان القبيح. از نشانهاى خذلانست نيكو شمردن قبيح، «خذلان كسى» بمعنى ترك يارى اوست و مراد اينست كه از علامات ترك يارى حق تعالى كسى را وا گذاشتن او بخود اينست كه او نيكو شمارد زشت و قبيح را و خوب داند آنرا.

9406 من علامات الادبار سوء الظّنّ بالنّصيح. از علامات ادبارست بدگمانى بنصيحت كننده، يعنى از علامات ادبار و پشت گردانيدن دولت از كسى اينست كه كسى كه او را نصيحت كند و آنچه خير و صلاح او باشد باو بگويد او بدگمان شود و نصيحت او را معلل بغرض شمارد و عمل نكند بآن.

9407 من النّبل أن تتيقّظ لا يجاب حقّ الرّعيّة اليك و تتغابى عن الجناية عليك. از نبل يعنى بلندى مرتبه يا نجابت يا تندى فطنت اينست كه بيدار باشى از براى ثابت كردن حقّ رعيّت بسوى تو، و تغافل كنى از گناه بر تو، خطاب بأمرا و حكّام است و «بيدار باشى از براى ثابت كردن حقّ رعيّت بسوى تو» يعنى از براى اين كه رعيّت حقوقى كه بر يكديگر داشته باشند و ثابت كنند نزد تو و تو احقاق حقوق ايشان بكنى، يا اين كه از براى اين كه كارگزارى كنى حقوقى را كه رعيّت بر تو داشته باشند از رسيدن باحوال ايشان و دفع ظلم و ستم از ايشان و رسيدن بشكوه‏هاى ايشان و مانند اينها، «و تغافل كنى از گناه بر تو» يعنى دانسته خود را بغفلت اندازى از آن، و اصلا اظهار آن نكنى كه گويا آگاه نشدى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  39

بآن و غافل بوده از آن.

9408 من الكرم أن تتجاوز عن الاساءة اليك. از كرم و بلندى مرتبه اينست كه درگذرى از بدى بسوى تو، يعنى از بديى كه كسى كرده باشد نسبت به تو.

9409 من تمام المروّة أن تنسى الحقّ لك و تذكر الحقّ عليك. از تمامى مروّت و آدميّت اينست كه فراموش كنى حقّى را كه از براى تو باشد و ياد نگهدارى حقّى را كه بر تو باشد، يعنى حقّ احسانى را كه تو بر كسى داشته باشى اصلا اظهار آن نكنى كه گويا فراموش كرده آنرا، و ياد نگهدارى حقّ احسانى را كه ديگرى بر تو داشته باشد باين كه شكر آن كنى و در پى تلافى آن باشى.

9410 من دلائل الدّولة قلّة الغفلة. از دلايل دولت كمى غفلت است يعنى كمى غفلت كسى دليل دولت اوست، يعنى بقاى دولت او اگر از اهل دولت باشد، و رو آوردن دولت باو اگر از اهل آن نباشد.

9411 من كمال الحزم الاستعداد للنّقلة و التّأهّب للرّحلة. از كمال دور انديشى است آماده شدن از براى نقل كردن، و تهيّه گرفتن از براى كوچ كردن، يعنى از براى هر سفرى و كوچى خصوصا سفر پر خطر آخرت.

9412 من دلائل الخذلان الاستهانة بحقوق الاخوان. از دلايل خذلانست خوار كردن حقّهاى برادران، چند فقره قبل از اين مذكور شد كه «خذلان كسى» ترك يارى اوست، و مراد اينست كه از دلايل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  40

ترك يارى حق تعالى كسى را و واگذاشتن او بخود اينست كه او خوار كند حقهاى برادران را و رعايت آنها نكند.

9413 من كمال الايمان مكافاة المسيى‏ءبالاحسان. از كمال ايمانست جزا دادن گنهكار باحسان.

9414 من دلائل الايمان الوفاء بالعهد. از دلايل ايمانست وفا كردن بعهد و پيمان.

9415 من تمام المروّة انجاز الوعد. از تمامى مروّت و آدميّت است بجا آوردن وعده.

9416 من دلائل العقل النّطق بالصّواب. از دلايل عقل و زيركى سخن گفتن بصواب است يعنى درست سخن گفتن.

9417 من برهان الفضل صائب الجواب. از برهان و دليل افزونى مرتبه است جواب درست، يعنى جواب سخنى را درست گفتن بعنوانى كه غلطى و زياد و كمى در آن نباشد.

9418 من دلائل الحمق دالّة بغير آلة و صلف بغير شرف. از حماقتست ناز كردن بغير آلتى، و لاف زدن بغير شرفى، «آلت» افزار  كار را گويند مثل ارّه و تيشه از براى نجار، و ستون خيمه را نيز گويند، و بمعنى حالت نيز آمده، و هر يك در اينجا مناسبست يعنى ناز كردن بى اسباب و آلاتى از براى آن كه به آنها آنرا پيش تواند برد تا بسبب آنها مردم ناز او را كشند مثل كمالى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  41

يا بلندى مرتبه، يا بى ستونى كه تكيه كند بر آن از براى كشيدن مردم ناز او را، يا بى حالتى كه در او باشد كه بآن اعتبار مردم ناز او را كشند و حاصل همه يكيست و «لاف زدن بغير شرفى» يعنى بى بلندى مرتبه كه بآن اعتبار لاف از او چندان زشت و قبيح نباشد.

9419 من الاقتصاد سخاء بغير سرف، و مروّة من غير تلف. از ميانه رويست سخاوتى بى اسرافى، و مروّتى بغير تلفى، يعنى سخاوتى كه بمرتبه اسراف نرسد از جمله ميانه رويست و از افراد آنست، يا در آن معتبرست و از اجزاى آنست، و همچنين مروّتى كه سبب تلف و هلاكت خود نگردد يعنى باعث فقر و درويشى خود نشود و اين نيز قريب بآن سخاوتست و بمنزله تأكيد آنست.

9420 من فضل علمك استقلالك لعلمك. از افزونى علم تست كم شمردن تو علم خود را، يعنى اين كم شمردن از افزونى علم كسى ناشى مى‏شود و افزونى علم بسبب اين مى‏شود كه آدمى داند كه آنچه مى‏داند كم است و زياد بر آن بايد، يا اين كه آنچه ميداند نسبت به آن چه نمى‏داند كم است و مجهولات او بمراتب زياده است از معلومات او، بلكه نسبت ميانه آنها نسبت متناهى بغير متناهيست، و در بعضى نسخه‏ها «لعملك» بجاى «لعلمك» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: از افزونى علم تست كم شمردن تو عمل خود را، يعنى افزونى علم كسى سبب اين مى‏شود كه عمل خود را كم شمارد و زياده بر آن خواهد، يا اين كه سبب اين مى‏شود كه آنرا كم و حقير شمارد و بر آن اعتمادى نكند بلكه اعتماد او بر فضل و رحمت حق تعالى باشد.

9421 من كمال عقلك استظهارك على عقلك. از كمال عقل و زيركى تست احتياط تو بر عقل خود، يعنى بر رعايت آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  42

و عمل بمقتضاى آن نه بمقتضاى هوا و هوس، يا احتياط در كارها ببنا گذاشتن آن بر عقل خود نه بر هوا و هوس.

9422 من الحكمة طاعتك لمن فوقك، و اجلالك من فى طبقتك، و انصافك لمن دونك. از حكمت است فرمانبردارى تو مر كسى را كه بالاتر از تو باشد، و تعظيم-  كردن تو كسى را كه در مرتبه تو باشد، و انصاف و عدل تو از براى كسى كه پست‏تر از تو باشد، «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى علم راست است يا با عمل درست نيز، و بنا بر اوّل آنها از حكمت است يعنى ناشى مى‏شود از حكمت، و بنا بر دويم از اجزاى يك جزو آنست و ناشى از جزو ديگر.

9423 من أشرف الشّرف الكفّ عن التّبذير و السّرف. از بلند مرتبه‏ترين شرف يعنى بلندى مرتبه باز ايستادن از تبذير و سرفست، «تبذير» و «سرف» هر دو بمعنى اسرافست و پراكنده كردن مال زياد از اندازه.

9424 من المروّة أنّك اذا سئلت أن تتكلّف، و اذا سألت أن تخفّف. از مروّت اينست كه تو هر گاه سؤال كرده شوى اين كه تكلف كنى، و هر گاه سؤال كنى اين كه سبك گيرى، يعنى از جمله مروّت و آدميّت اينست كه هر گاه كسى سؤالى از تو كند و حاجتى طلبد كلفت و زحمت بر خود گذارى از براى بر آوردن حاجت او، و هر گاه تو از كسى سؤالى كنى و حاجتى طلبى سبك گيرى و سؤالى نكنى كه گران و دشوار باشد بر او.

9425 من المروّة أن تقتصد فلا تسرف، و تعد فلا تخلف. از مروّتست اين كه ميانه‏روى كنى پس اسراف نكنى، و وعده كنى پس خلف‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  43

نكنى، يعنى و اين كه هر گاه وعده كنى خلف آن نكنى.

9426 من أشرف العلم التّحلّى بالحلم. از بلند مرتبه‏ترين علم زيور يافتن بحلم است يعنى علميست كه منشأ آن شود يا علميست كه با آن باشد.

9427 من أشرف الشّيم الوفاء بالذّمم. از بلندترين خويها وفا كردن بعهدهاست و پيمانها.

9428 من أفضل الاختيار و أحسن الاستظهار أن تعدل فى الحكم  و تجريه فى الخاصّة و العامّة على السّواء. از افزونترين اختيار و نيكوترين استظهار اينست كه عدل كنى در حكم و روان كنى آنرا در خواصّ و عوامّ بر يك روش يعنى از افزونترين چيزهائى كه اختيار كنى و برگزينى از براى خود و نيكوترين احتياط و پشت خود را قوى كردن اينست كه عدل كنى در حكم، و جور و ميل نكنى در آن بيك طرف، و روان كنى حكم عدل را در خواصّ و عوامّ بر يك روش بى اين كه ترجيح دهى خواصّ را بر عوامّ، يا احدى را بر ديگرى باعتبار جهتى از جهات مثل مال و جاه يا دوستى و محبّت يا غير آنها بلكه قطع نظر از جميع جهات كرده آنچه حكم عدل باشد نسبت بهمه بيك نحو جارى كن.

9429 من سوء الاختيار مغالبة الأكفاء، و مكاشفة الأعداء، و مناواة من يقدر على الضّرّاء. از بدى اختيارست غلبه جستن بر امثال و اقران، و آشكار كردن دشمنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  44

دشمنان، و دشمنى كردن با كسى كه قادر باشد بر رسانيدن ضرر و نقصان.

9430 من علامات العقل العمل بسنّة العدل. از علامتهاى عقلست عمل كردن بطريقه عدل.

9431 من علامات الاقبال سداد الأقوال، و الرّفق فى الأفعال. از علامات اقبالست درستى در سخنان و نرمى در افعال، يعنى اينها در كسى علامت و اقبال و رو آوردن دولتست باو، و مراد به «نرمى در افعال» سخت نگرفتن بر مردم است در معاملات و مسامحه كردن در آنها.

9432 من أفضل الاسلام الوفاء بالذّمام. از افزونترين اسلام وفا كردن بعهدها و پيمانهاست يعنى آن از افزونترين شرايع اسلام است يا از افزونترين اخلاقيست كه امر شده به آنها در دين اسلام.

9433 من أفضل البرّ برّ الأيتام. از افزونترين نيكوئيست نيكوئى كردن بيتيمان.

9434 من تقوى النّفس العمل بالطّاعة. از تقواى نفس است عمل كردن بفرمانبردارى يعنى تقوى و ترس از خدا منشأ عمل كردن بطاعت و فرمانبردارى او شود پس هر كه عمل نكند بآن اين دليل خوف و ترس نداشتن اوست از خدا.

9435 من شرف الهمّة لزوم القناعة. از بلندى مرتبه عزم و همّت است لازم بودن قناعت و جدا نشدن از آن.

9436 من أفضل الاختيار التّحلّى بالايثار. از افزونترين اختيار زيور يافتن بايثارست يعنى آنرا زيور خود ساختن و «ايثار»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  45

چنانكه مكرّر مذكور شد اختيار كردن كسيست بر خود و دادن چيزى باو با وجود حاجت خود بآن.

9437 من حسن الاختيار مقارنة الأخيار، و مفارقة الأشرار. از نيكوئى اختيارست همراهى نمودن با نيكان و جدا شدن از بدان.

9438 من أفضل الاحسان الاحسان الى الأبرار. از افزونترين احسانست احسان بسوى نيكوكاران.

9439 من أفضل الأعمال ما أوجب الجنّة و آنجا من النّار. از افزونترين عملهاست آنچه واجب سازد بهشت را و رستگارى دهد از آتش.

9440 من الحمق الدّالة على السّلطان. از حماقتست ناز كردن بر پادشاه چنانكه قبل از اين مذكور شد.

9441 من الخرق ترك الفرصة عند الامكان. از حماقتست واگذاشتن فرصت نزد مقدور بودن آن.

9442 من كمال الانسان و وفور فضله استشعاره بنفسه النّقصان. از كمال آدمى و بسيارى افزونى مرتبه اوست استشعار او بنفس خود نقصان را، يعنى اين كه نقصان را شعار نفس خود گرداند و بمنزله جامه ملاصق آن سازد، يا در خاطر خود مركوز گرداند يعنى اين كه نفس خود را چنين كند كه همواره خود را ناقص داند و سعى كند در تكميل خود و خود را كامل نداند كه باز دارد آنرا از ترقّى و عجب و خودبينى باشد كه بغايت مذمومست، و ممكن است كه «استشعار» در اينجا بمعنى دريافت باشد و ترجمه اين باشد كه: از كمال آدمى و وفور فضل او دريافت اوست نقصان را در نفس خود يعنى اين كه متوجّه احوال نفس خود باشد و دريابد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  46

نقصانى را كه در نفس او باشد تا اين كه تدارك آن كند.

9443 من السّؤدد الصّبر لاستماع شكوى الملهوف. از مهمتريست صبر كردن از براى گوش انداختن بشكوه ستمديده فريادرس طلبنده، يعنى مهتر و سركرده هر قومى بايد كه صبر كند بر اين.

9444 من المروّة احتمال جنايات الاخوان. از مروّتست تحمّل كردن گناهان برادران يعنى در گذشتن از آنها و تلافى-  نكردن، و در بعضى نسخه‏ها «المعروف» بجاى «الاخوان» است و بنا بر اين اخت فقره سابق باشد نهايت معنى محصّلى ندارد زيرا كه «معروف» بمعنى «احسان» است و ترجمه اين مى‏شود كه از مروّتست تحمّل كردن گناهان احسان، و اين معنى معقولى ندارد مگر اين كه حذف مضافى شده باشد و مراد گناهان اهل احسان باشد و ظاهر نسخه اوّليست نهايت بنا بر آن فقره مفرده باشد بى اخت مانند فقره بعد.

9445 من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه. از علامات احمق بسيارى رنگ برنگ گشتن اوست يعنى اين كه عزم او ثابت نباشد و هر عزم كه كند زود ترك دهد و عزم ديگر بر خلاف آن كند.

9446 من علامات حسن السّجيّة الصّبر على البليّة. از علامات نيكوئى خوى صبر كردن بر بلاست.

9447 من سعادة المرء أن تكون صنائعه عند من يشكره، و معروفة عند من لا يكفره. از نيكبختى مرد اينست كه احسانهاى او نزد كسى باشد كه شكر كند او را، و انعامى كه كند نزد كسى باشد كه كفران نكند آنرا، يعنى هر كه نيكبخت باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  47

احسانها و انعام او چنين باشد و بكسى نباشد كه شكر او نكند و كفران نعمت او كند.

9448 من توفيق الرّجل وضع سرّه عند من يستره، و احسانه عند من ينشره. از توفيق مردست گذاشتن سرّ خود نزد كسى كه بپوشاند آنرا، و گذاشتن احسان خود نزد كسى كه پهن كند آنرا، يعنى هر كه چنين باشد اين نشان اينست كه توفيق حق تعالى با اوست و آن منشأ اين شده.

9449 من أعظم مصائب الأخيار حاجتهم الى مداراة الأشرار . از بزرگترين مصيبتهاى نيكان محتاج شدن ايشانست بمدارا كردن با بدان، يعنى مسلّط شدن بدان بر نيكان بعنوانى كه بايد كه مدارا كنند با ايشان.

9450 من الحكمة أن لا تنازع من فوقك، و لا تستذلّ من دونك، و لا تتعاطى ما ليس فى قدرتك، و لا يخالف لسانك قلبك، و لا قولك فعلك، و لا تتكلّم فيما لا تعلم، و لا تترك الأمر عند الاقبال، و تطلبه عند الادبار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  48

از حكمت اينست يعنى از علم راست و كردار درست كه نزاع نكنى با كسى كه بالاتر از تو باشد، و خوار نگردانى كسى را كه پست‏تر از تو باشد، و فرا نگيرى چيزى را كه نباشد در قدرت تو يعنى متصّدى كردن كارى نشوى كه نتوانى كرد، و مخالفت نكند زبان تو با دل تو، و نه گفتار تو با كردار تو، و سخن نگوئى در آنچه ندانى، و وانگذارى كار را نزد اقبال، و طلب كنى نزد ادبار، يعنى چنين نكنى كه واگذارى كار را نزد اقبال و طلب كنى نزد ادبار بلكه بر عكس آن عمل كنى كه در اقبال طلب كنى، و نزد ادبار واگذارى، و دور نيست كه «و لا تطلبه» بوده باشد و «لا» در نسخه اصل سهوا افتاده باشد و بنا بر اين ترجمه اين باشد كه: وا نگذارى كار را نزد اقبال و طلب نكنى نزد ادبار، و بنا بر اين محتاج بتوجيهى نيست.

9451 من فضيلة النّفس المسارعة الى الطّاعة. از افزونى مرتبه نفس است شتاب كردن بسوى طاعت.

9452 من عزّ النّفس لزوم القناعة. از عزّت نفس است لازم بودن قناعت و جدا نشدن از آن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  49

حرف ميم مفتوحه بلفظ «ما»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم مفتوحه بلفظ «ما» كه گاهى بمعنى نفى است، و گاهى از براى استفهام، و گاهى بمعنى تعجّب، و گاهى بمعنى آنچه و آن چيز، چنانكه اشاره بهر يك در محلّ آن خواهد شد. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

9453 ما ندم من استخار. پشيمان نشود هر كه استخاره كند يعنى هر كه با خدا استخاره كند يعنى طلب خير نمايد از او در كارى پشيمان نشود در آن كار، بدانكه استخاره بدو نحو وارد شده: يكى-  اين كه در كارى متوسّل بحق تعالى شود و از او طلب كند كه آنچه خير اوست در آن باب از فعل و ترك پيش او آورد پس حق تعالى آنچه خير او باشد پيش او آورد و پشيمان نگردد از آن، و دعاها در اين باب در احاديث وارد شده بعضى با نمازى و بعضى بغير آن.

دويم-  استخاره بطريقى چند كه در آنها اشاره مى‏شود بخوبى كردن آن يا نكردن آن، و بايد كه بر وفق آن عمل كند مثل استخاره بقرآن مجيد و استخاره ذات الرّقاع و استخاره بتسبيح چنانكه در كتب ادعيه و احاديث طريق هر يك مذكور شده و اينجا جاى تفصيل آن نيست پس هر كه بر وفق آن عمل كند پشيمان نگردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  50

9454 ما ضلّ من استشار. گمراه نشود هر كه مشورت كند، ممكن است مراد باين نيز مشورت با خداى سبحانه باشد بنحو دويم استخاره، و ممكن است مراد مشورت عقلا باشد و اين ظاهرترست.

9455 ما أذنب من اعتذر. گناه نكردن كسى كه عذر گويد يعنى بايد عذر او را پذيرفت و بعد از عذر گفتن بمنزله اينست كه گناه نكرده.

9456 ما أعتب من افتقر. راضى گردانيده نشده كسى كه بپوشاند گناه را يعنى عفو كند آنرا و در گذرد از آن، ممكنست كه مراد اين باشد كه: كسى كه گناهى كرد نسبت بكسى و او عفو كرد و درگذشت از آن، مجرّد اين دليل رضا و خشنودى او نمى‏شود بسيارست كه با وجود آزردگى از او عفو ميكند و انتقام نمى‏كشد پس اگر ممكن باشد راضى گردانيدن او بعذر خواهى يا غير آن بايد كرد و ممكنست كه «أعتب» بصيغه معلوم خوانده شود ترجمه اين باشد كه: راضى نگردانيده كسى كه درگذرد از گناه يعنى مجرّد همين سبب رضا و خشنودى كامل حق تعالى يا آن گنهكار نمى‏شود رضا و خشنودى كامل حق تعالى يا آن گنهكار وقتيست كه احسانى نيز باو بشود تا در عوض بدى او نيكى باو كرده باشد كه اين كمال مروّت و احسانست.

9457 ما أصيب من صبر. مصيبت زده نشده كسى كه صبر كند يعنى در حقيقت مصيبتى باو نرسيده زيرا كه از عهده مفاسد مصيبتها مثل شماتت اعداء و تعب و زحمت و سبكى و خفّت جزع و قلق و اضطراب فارغ باشد و بازاى اصل آن مصيبت و صبر بر آن چندان اجر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  51

و ثواب تحصيل كند كه با وجود آن مصيبت او مصيبت نباشد بلكه رحمتى عظيم شمرده شود.

9458 ما ذلّ من أحسن الفكر. خوار نگردد كسى كه نيكو كند فكر را.

9459 ما خاب من لزم الصّبر. نوميد نشود كسى كه لازم باشد صبر را و از آن جدا نشود.

9460 ما كلّ طالب يخيب. نيست چنين كه هر طلب كننده نوميد شود، ممكنست كه مراد ترغيب در طلب و سعى باشد در مطالب مهمّه و اين كه بمجرّد اين كه كسى طلب آن كرده باشد و نوميد شده باشد نوميد نبايد شد چنين نيست كه هر طلب كننده نوميد شود بسيار باشد كه او نوميد شده باشد و ديگرى اميدوار گردد.

9461 ما كلّ رام يصيب. نيست چنين كه هر تير اندازى بزند نشانه را ظاهر اينست كه غرض از اين عكس مضمون فقره سابق باشد و اين كه باين كه كسى در مطلبى سعى كرده باشد و بمطلب رسيده باشد مغرور نبايد شد و بسبب آن اعتقاد اين نبايد داشت كه هر كه در مثل آن سعى كند بمطلب برسد چنين نيست چنانكه چنين نيست كه هر تيراندازى بزند نشانه را.

9462 ما كلّ غائب يئوب. نيست چنين كه هر غايبى برگردد غرض اينست كه كسى كه اراده سفر و غيبتى داشته باشد بايد كه بمهمّات خود از ديون مردم بر او و ديون او بر ايشان و غير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  52

آنها برسد و قطع و فصل آنها بكند و تحقيق آنها را حواله ببرگشتن خود نكند، نيست چنين كه هر غايبى برگردد.

9463 ما كلّ مفتون يعاتب. نيست چنين كه هر بفتنه افتاده شده ملامت كرده شود يعنى با اين كه تقصير كرده كه خود را در آن فتنه انداخته بسيار مى‏شود كه آدمى بى تقصير در فتنه مى‏افتد.

9464 ما كلّ مذنب يعاقب. نيست چنين كه هر گنهكارى عقاب كرده شود ممكنست مراد گنهكار در درگاه حق تعالى باشد و اين كه چنين نيست كه هر گنهكارى در آن درگاه عقاب كرده شود بسا باشد كه توبه كند و بآن عقاب او ساقط شود، يا حق تعالى بفضل كرم خود عفو كند، و بنا بر اين ممكنست كه غرض از اين ردّ بر جمعى باشد كه عفو را جايز نمى‏دانسته‏اند مانند معتزله، و ممكنست كه مراد گنهكار نسبت بمردم باشد و اين كه چنين نيست كه هر گنهكار را عقوبت بايد كرد گاه باشد كه عذرى داشته باشد تحقيق آن بايد كرد و بر تقديرى كه عذرى نداشته باشد بسيار گناهى باشد كه عفو آن و در گذشتن از آن أولى و أفضل باشد.

9465 ما فوق الكفاف اسراف. نيست بالاتر از كفاف اسرافى، «كفاف» بفتح كاف قدرى از مال را گويند كه بس باشد از براى آدمى و ما يحتاج او و عيال او بعنوان ميانه روى و مراد اينست كه: كسى كه آن قدر را نگاه دارد و زياده بر آن را صرف كنده بزياده روى در امور مشروعه مثل بخششها و دهشها و مهمانيها و امثال آنها، اسرافى در آن نيست اسراف در زياده رويست كه بسبب آن قدر كفاف خود و عيال خود را نگاه ندارد و خود را محتاج گرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  53

9466 ما دون الشّره عفاف. نيست نزد غلبه حرص عفافى، «عفاف» و «عفّت» بمعنى باز ايستادن از حرام است و مراد اينست كه آن با غلبه حرص جمع نمى‏شود و غلبه حرص نمى‏شود كه صاحب خود را در حرامى نيندازد.

9467 ما تكبّر الّا وضيع. تكبّر نكند مگر شخص پست مرتبه.

9468 ما تواضع الّا رفيع. تواضع و فروتنى نكند مگر شخص بلند مرتبه .

9469 ما حقّر نفسه الّا عاقل. كوچك نشمارد نفس خود را مگر عاقلى.

9470 ما نقّص نفسه الّا كامل. ناقص نشمارد نفس خود را مگر كاملى.

9471 ما أعجب برأيه الّا جاهل. خود بينى نكند برأى خود مگر جاهلى.

9472 ما أضرّ المحاسن كالعجب. ضرر نرساند نيكوئيها را چيزى مانند خودبينى، يعنى ضرر آن به آنها زياده از ضرر هر چيزست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  54

9473 ما جمّل الفضائل كاللّبّ. زيبا نگرداند فضائل و افزونيهاى مرتبه را چيزى مثل عقل، يعنى زيبايى كه عقل و زيركى دهد آنها را زياده است از هر چيز زيبا گرداند آنها را.

9474 ما أصلح الدّين كالتّقوى. بصلاح نياورد دين را چيزى مانند پرهيزگارى.

9475 ما ضادّ العقل كالهوى. دشمنى نكند عقل را چيزى مانند هوى و هوس.

9476 ما أفسد الدّين كالدّنيا. فاسد و تباه نكند دين را چيزى مانند دنيا يعنى خواهش آن و اشتغال بآن.

9477 ما زنى غيور قطّ. زنا كند صاحب غيرتى هرگز يعنى هر كه را غيرتى باشد آنرا ننگ خود داند و ارتكاب آن نكند، و ممكن است كه اين باعتبار اين باشد كه وارد شده كه: هر كه زنا كند نمى‏شود كه زنا واقع نشود بزوجه او يا يكى از اولاد او، يا باعتبار اين كه عقل صحيح حكم ميكند باين كه كسى كه چاهى نكنده باشد از براى ديگرى، خود بچاهى نمى‏افتد، پس صاحب غيرت ارتكاب آن نمى‏كند كه مبادا نسبت باهل او نيز چنين امرى واقع شود.

9478 ما أفحش كريم قطّ. فحش نگويد كريمى هرگز يعنى كسى كه گرامى و بلند مرتبه باشد.

9479 ما أقلّ راحة الحسود. چه كم كرده است راحت حسود را، مراد تعجّبست از كمى راحت و آسايش او و از براى تأكيد و مبالغه در آن تعبير مى‏شود باستفهام از اين كه آيا چه چيز باشد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  55

سبب كمى آن كه آنرا چنين كم كرده.

9480 ما أنكد عيش الحقود. چه تيره كرده عيش و زندگانى كينه‏ور را، اين نيز تعجب است از زيادتى تيرگى عيش و زندگانى او و مبالغه و تأكيد در آن بتعبير باستفهام از سبب آن كه آنرا چنين تيره كرده.

9481 ما أنكرت اللَّه تعالى منذ عرفته. انكار نكردم خداى بلند مرتبه را از آن وقتى كه تصوّر كردم او را، مراد اظهار پاكيزگى خودست از آلودگى بكفر و اين كه هرگز مثل ديگران كه غصب حقّ او كردند آلوده بآن نشده.

9482 ما شككت فى الحقّ مذ أريته. شكّ نكردم در حقّ از آن وقت كه نموده شدم آنرا، اين نيز مضمون فقره سابقست، و مراد به «حق» حق تعالى است، و اين كه هرگز شكّ نكرده در او از آن وقتى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نموده او را باو يعنى وصف او كرده از براى او و دعوت كرده او را بسوى او.

9483 ما كذبت و لا كذّبت. دروغ نگفته‏ام و تكذيب كرده نشده‏ام يعنى هرگز كسى تكذيب من نكرده در چيزى كه نقل كنم.

9484 ما ضللت  و لا ضلّ بى. گمراه نشده‏ام و گمراه كرده نشده بمن يعنى هرگز كسى را گمراه نكرده‏ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  56

9485 ما سعد من شقى  إخوانه. نيكبخت نگردد كسى كه بدبخت كند برادران خود را يعنى ظلم و ستم كند بر ايشان يا واگذارد ايشان را و رعايت ايشان نكند با وجود قدرت بر آن.

9486 ما عزّ من ذلّ جيرانه. عزيز نگردد كسى كه خوار كند همسايگان خود را.

9487 ما أقرب الحيوة من الموت. چه نزديك كرده است حيات را از مرگ، مراد تعجّب است از كمال نزديكى حيات بمرگ و مبالغه و تأكيد در آن باستفهام و سؤال از سبب آن، كه آيا چه سبب دارد كه اين همه نزديك شده بآن، و اين بنا بر مذهب فرّاء است كه ظاهرترين مذاهب است در فعل تعجّب چنانكه شيخ رضى تحقيق كرده و بنا بر مذهب سيبويه ترجمه اينست كه: چيز عظيمى نزديك كرده حيات را از مرگ، و بنا بر مذهب اخفش اين كه آنچه نزديك كرده حيات را از مرگ چيزى عظيمى است و حاصل همه اينست كه: چه نزديك است حيات بمرگ، زيرا كه هرگاه مراد اين باشد مى‏توان گفت كه آيا چه چيز چنين نزديك كرده اين را بآن، و مى‏توان گفت كه: البته چيز عظيمى چنين نزديك كرده اين را بآن، يا اين كه آنچه نزديك كرده اين را بآن البته چيز عظيمى باشد كه چنين نزديك كرده و چون حاصل همه يكيست و قول اوّل ظاهرترست ما در ترجمه در فقرات نظائر اين بعد از اين اكتفا مى‏نمائيم بوجه اوّل و آن دو وجه ديگر در همه آنها جاريست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  57

9488 ما أبعد الاستدراك من الفوت. چه چيز دور كرده است باز يافت را از فوت، مراد اينست كه كارى كه بايست بشود و فوت شود بسيار دورست كه تدارك و باز يافت شود پس سعى بايد كرد كه آن فوت نشود و از راه مبالغه در اين بفعل تعجّب ادا شده كه مفاد آن تعجّب است از دورى آن از آن، و سؤال از سبب آن كه چنان دوركرده آن را از آن،  اين بنا بر مذهب فرّاء است و بنا بر مذهب سيبويه ترجمه اينست كه: چيز عظيمى دور كرده بازيافت را از فوت و بنا بر مذهب اخفش اين كه: آنچه دور كرده بازيافت را از فوت چيز عظيمى است و حاصل هر سه يكيست و بر اين قياس در ساير فقرات نظاير اين.

9489 ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللَّه. زينت نيافته زينت جوينده بچيزى مانند فرمانبردارى خدا.

9490 ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللَّه. نزديكى نجسته يعنى بسوى حق تعالى نزديكى جوينده بمثل عبادت و بندگى خدا يعنى بچيزى ديگر مثل آن.

9491 ما أقرب الأجل من الأمل. چه چيز نزديك كرده است اجل را از امل، مراد تعجّب است از نزديكى مرگ باميد، و استفهام و سؤال از سبب آن از براى تأكيد و مبالغه در آن، و غرض منع از اميدهاست و اين كه دنيا قابل قرار دادن آنها نيست بسبب كمال نزديكى مرگ.

9492 ما أفسد الأمل للعمل. چه چيز فاسد كرده است اميد را از براى عمل يعنى نهايت فساد دارد آيا چه سبب داشته باشد كه چنان فاسد كرده آن را از براى عمل، و مراد اينست كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  58

كسى كه خواهد عمل كند از براى آخرت اميدهاى دنيوى از او فاسدست و مانع از آن مى‏شود بايد كه ترك آنها كند و پوشيده نماند كه اين ترجمه بنا بر مشهورست كه «افعل التّعجب» از غير فعل ثلاثى مجرّد بنا نمى‏شود و بنا بر مذهب سيرافى كه تجويز بناى آن از «أفعل» كرده ترجمه اينست كه: چه فاسد كننده است اميد از براى عمل، و اين ظاهرترست.

9493 ما أقطع  الأجل للأمل. چه چيز برنده كرده است اجل را از براى اميد، مراد تعجّب است از برندگى اجل از براى اميد و مبالغه و تأكيد در آن بتعبير از آن بسؤالى از سببى كه چنين آن را برنده كرده از براى آن.

9494 ما أطال أحد فى الأمل الّا قصّر فى العمل. دراز نكشد يكى در امل مگر اين كه كوتاهى كند در عمل، يعنى نمى‏شود كه طول امل كسى باعث كوتاهى او در عمل نشود.

9495 ما شر بعده الجنّة بشرّ. نيست شرّى كه بعد از آن بهشت باشد شرّى، يعنى هر شرّى كه بآدمى رسد و جزاى آن بهشت باشد آن شرّ نيست بلكه خير محض است كه بسبب چنان شرّى فانى مستحقّ چنان خيرى باقى گردد.

9496 ما خير بعده النّار بخير. نيست خيرى كه بعد از آن آتش باشد خيرى، يعنى هر خيرى از خيرات دنيوى كه سبب آتش شود آن خير نيست بلكه شرّ محض است، بر قياس فقره سابق.

9497 ما اكتسب الشّرف بمثل التّواضع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص  59

كسب كرده نشده شرف و بلندى مرتبه بمثل تواضع، يعنى سببى از براى كسب آن مثل تواضع و فروتنى نيست، آن قويترين اسباب آنست.

9498 ما أصلح الدّين كالورع. بصلاح نياورده دين را چيزى مثل پرهيزگارى، يعنى چيزى مثل پرهيزگارى سبب صلاح ديندارى نشود، آن قويترين اسباب آنست.

9499 ما اجتلب المقت بمثل الكبر. كشيده نشده دشمنى بچيزى مثل تكبّر، يعنى سببى از براى جلب دشمنى خدا و خلق مثل تكبّر نباشد، آن قويترين اسباب آنست.