ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 431
نزديكترست چنانكه از آنچه بيان شد ظاهر مىشود.
9046 من بادر الى مراضى اللَّه سبحانه و تأخّر عن معاصيه فقد أكمل الطّاعة. هر
كه شتاب كند بسوى خشنوديهاى خداى سبحانه و پس ايستد از معاصى او پس بتحقيق كه كامل
گرداند طاعت را، مراد اينست كه همين كامل گردانيدن طاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى
باشد.
9047 من شفع له القرآن يوم القيامة شفّع فيه، و من محلّ به صدّق عليه. هر كه
شفاعت كند از براى او قرآن مجيد، قبول شفاعت كرده شود در باره او، و هر كه شكوه او
كند آن تصديق كرده شود بر او و قبول شفاعت آن خواهد شد.
مراد اينست كه قرآن مجيد در قيامت نزد حقّ تعالى شفاعت خواهد كرد جمعى را و قبول
شفاعت آن خواهد شد، و شكوه خواهد كرد از جمعى، و «تصديق كرده خواهد شد بر او» يعنى
در آنچه گويد از براى ضرر او. و هر يك از شفاعت و شكوه يا بزبان حال است و يا باين
كه حقّ تعالى آن را بسخن آورد چنانكه ظاهر بعضى احاديث است، و بر هر تقدير شفاعت آن
از براى جمعيست كه تعظيم آن كنند و عمل كنند بآن و بسيار كنند تلاوت آن را، و شكوه
آن از جمعيست كه اخلال كنند بيكى از آنها.
9048 من اقتصد فى الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر. هر كه ميانه روى كند
در توانگرى و درويشى، پس بتحقيق كه آماده شده از براى مصيبتهاى روزگار، يعنى از
براى دفع آنها يعنى اكثر مصيبتهاى آن كه از زياده روى يا تنگ گيرى ناشى مىشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
432
9049 من عرى عن الهوى عمله حسن أثره فى كلّ أمر. هر كه برهنه و خالى باشد از هوا
و خواهش عمل او، نيكو باشد اثر او در هر كارى، يعنى نيكو باشد ثمره و نتيجه هر كار
او.
9050 من عفّت أطرافه حسنت أوصافه. هر كه عفيف باشد اطراف او نيكو باشد اوصاف او،
يعنى هر كه باز ايستد از حرام اعضا و جوارح ظاهرى او، و خود را نگاهدارد از افعال
بد، نيكو باشد اخلاق و صفات او نيز.
9051 من كرمت نفسه قلّ شقاقه و خلافه. هر كه گرامى باشد نفس او، كم باشد عداوت
او و مخالفت او، يعنى با مردم از براى غير امر دينى.
9052 من أكثر المناكح غشيته الفضائح. هر كه بسيار كند مناكح را فرو گيرد او را
فضايح، ظاهر اينست كه مراد به «مناكح» زنانى باشد كه از براى نكاح و وطى باشند خواه
بعنوان عقد دائم باشد و خواه متعه و خواه كنيز، و «فرو گرفتن رسوائيها او را»
باعتبار نزاع و شقاقى باشد كه در أغلب ميانه ايشان بهم رسد و باعث رسوائى او شود.
9053 من تاجرك فى النّصح كان شريكك فى الرّبح. هر كه سودا كند با تو بنصيحت بوده
باشد شريك تو در سود، يعنى در ثواب و اجرى كه داشته باشى بسبب قبول نصيحت او در ترك
حرامى يا كردن طاعتى.
9054 من عاند الزّمان أرغمه، و من استسلم اليه لم يسلم. هر كه دشمنى كند با
روزگار بخاك مالد او را، و هر كه دوستى و فرمانبردارى كند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
433
آنرا سالم نماند، غرض شكوه روزگار و اهل آنست و اين كه نه دشمنى با آن توان كرد
و نه دوستى با آن .
9055 من ألحّ عليه الفقر فليكثر من قول: لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ
العظيم. هر كه مبالغه كند بر او درويشى پس بايد بسيار كند گفتن «لا حول و لا قوّة
الّا باللّه العلىّ العظيم» را يعنى بسيار گفتن آن منشأ رفع فقر و درويشى او مىشود
و ترجمه آن اينست: نيست حولى و نه قوّتى مگر بخداى بلند مرتبه بزرگ، و «حول» بمعنى
از حالى بحالى گشتن است و بمعنى قوّه نيز آمده، و بنا بر اين «و نه قوّتى» تأكيد
خواهد بود و أحاديث در فضيلت اين كلام شريف و أجر و ثواب آن در تعقيب نمازها و غير
آن بسيارست.
9056 من باع الطّمع باليأس لم يستطل عليه النّاس. هر كه بفروشد طمع از مردم را
بنوميدى از ايشان سربلندى نكنند بر او مردم.
9057 من افتخر بالتّبذير احتقر بالافلاس. هر كه فخر كند باسراف كوچك گردد
بافلاس، غرض منع از اسراف كردنست و آنرا فخر خود دانستن و اين كه آن عاقبت آدمى را
حقير و كوچك گرداند در نظرها بسبب افلاس و بىچيزى.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
434
9058 من ذا الّذى يرجو فضلك اذا قطعت ذوى رحمك. كيست آنكه اميد داشته باشد احسان
ترا هرگاه ببرى تو از صاحبان خويشى خود، اين استفهام انكاريست و غرض اينست كه: هيچ
كس چنين كسى نيست زيرا كه احسان بخويشان ضرورترست از ديگران پس كسى كه قطع كند از
خويشان پس ديگر كه اميد احسان او خواهد داشت
9059 من ذا الّذى يثق بك اذا غدرت بذوى رحمك. كيست آنكه اعتماد كند بتو هرگاه
بيوفائى كنى تو بصاحبان خويشى خود اين نيز استفهام انكاريست بر قياس فقره سابق، و
مراد اينست كه: هيچ كس نيست كه اعتماد كند بر تو و در بعضى نسخهها «عهدك» بجاى
«رحمك» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: كيست آنكه اعتماد كند بر تو هرگاه بيوفائى
كنى تو با صاحبان عهد و پيمان خود، و مراد اينست كه: هرگاه تو با جمعى كه عهد و
پيمانى كرده باشى با ايشان بيوفائى كنى ديگر هيچ كس اعتماد نكند بر تو در هيچ باب.
9060 من استشعر الشّغف بالدّنيا ملأت ضميره أشجانا لها رقص على سويداء قلبه، همّ
يشغله و غمّ يحزنه حتّى يؤخذ بكظمه فيلقى بالفضاء منقطعا أبهراه هيّنا على اللَّه
فناءه، بعيدا على الاخوان لقاؤه . هر كه شعار خود كند شغف بدنيا را پراكند دنيا
خاطر او را اندوههائى كه بوده باشد مر آنها را رقصى بر سويداى دل او، اندوهى كه
مشغول سازد او را، و غمى كه اندوهگين سازد او را، تا اين كه فرا گرفته شود با خشم
او، پس افراخته شود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
435
در فضا بريده شده ابهران او، خوار بر خدا فناى او دور بر برادران لقاى او،
«شعار» بكسر شين چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد و
«چيزى را شعار خود كردن» كنايه است از لازم داشتن آن و جدا نشدن از آن مانند آن
جامه، و «شعف» بعين بىنقطه دوستى است كه دل را بسوزاند و بغين با نقطه دوستى است
كه در غلاف دل داخل شود و حاصل هر دو دوستى زيادست و «سويداى دل» اصل دانه آنست و
مراد اينست كه آن اندوهها بر اصل دانه دل او در رقص و بازى و حركت و اضطراب باشند و
«اندوهى كه مشغول سازد (تا آخر)» تفصيل آن اندوههاست و اين كه پاره از آنها
اندوهيست كه او را مشغول سازد بخود و نگذارد كه مشغول كارى شود كه بكار او آيد و
پاره غميست كه اندوهناك دارد او را تا وقت مرگ كه فرا گرفته شود او با غيظ و خشمى
كه داشته باشد بسبب حاصل نشدن خواهشها و آرزوهاى او و معلوم شدن بر او اين كه همه
را بايد گذاشت و خاسر و زيانكار رفت، و «انداخته مىشود در فضا» يعنى فضا و ساحتى
كه انداخته شود در آن در وقت نزع و جان كندن، و «أبهران» دور كند در دل كه بيرون
مىآيند از آن و متشعّب مىشود از آنها ساير شرايين، و هرگاه بريده شود آنها
مىميرد صاحب آن، و «خوار بر خدا فناى او» يعنى بميراند او را مردن خوارى، و «دور
بر برادران لقاى او» يعنى ديگر ملاقات او نكنند و ملاقات او بقيامت افتد، يا اين كه
بعد از آن نيز ملاقات او نكنند باعتبار اين كه او را بجهنّم برند و ايشان را ببهشت
بنا بر اين كه مراد «برادران مؤمن صالح» باشد.
9061 من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و رسوله و حقّ أهل بيته مات
شهيدا و وقع أجره على اللَّه سبحانه و استوجب ثواب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
436
ما نوى من صالح عمله و قامت نيّته مقام اصلاته سيفه فانّ لكلّ شيء أجلا لا
يعدوه. هر كه بميرد بر رختخواب خود و حال آنكه باشد بر شناخت حقّ پروردگار خود و
رسول او و حقّ اهل بيت رسول او، بميرد شهيد و بوده باشد اجر او بر خداى سبحانه، و
سزاوار باشد ثواب آنچه را قصد كرده از عمل صالح خود و قايم باشد قصد او مقام كشيدن
شمشير خود از غلاف پس بدرستى كه از براى هر چيز وقتيست كه تجاوز نكند از آن، يعنى
هر مؤمنى كه حقّ پروردگار خود و رسول او و حقّ اهل بيت رسول او را شناسد هرگاه بر
رختخواب خودبميرد او بمنزله اينست كه شهيد شده باشد در راه خدا و مزد او بر خدا
لازم است و سزاوار گردد ثواب هر چه را قصد كرده كه بكند از عمل صالح هرگاه عمر
يابد، و از اين جمله اينست كه مستحقّ ثواب شهيدان گردد، زيرا كه چنين مؤمنى قصد او
اينست كه هرگاه زمان حضور يكى از اهل بيت صلوات اللّه و سلامه عليهم را در مىيافت
كه بجهاد مىرفتند در ركاب آن حضرت مىبود تا شهيد مىگرديد چنانكه قصد و نيّت
بلكه منتهى آرزوى شيعيان زمان غيبت حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه و سلامه عليه
آنست كه چون زمان ظهور آن حضرت را دريابند در ركاب آن حضرت باشند تا شهيد گردند پس
همان قصد و نيت هر يك جانشين اينست كه او شمشير خود را از غلاف كشيده باشد و در
ركاب آن حضرت جنگ كند پس ثواب آن كار را خواهد داشت، و «بدرستى كه از براى هر چيز
(تا آخر)» ممكن است كه غرض از آن دفع توهّم اين باشد كه هرگاه كسى قصد و نيّت او
اين باشد پس چرا حقّ تعالى او را بقصد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
437
و نيّت خود كه محض خيرست نرساند پس دفع آن فرمودهاند باين كه هر چيز را از راه
حكمت و مصلحت در علم حقّ تعالى وقتى باشد كه تجاوز از آن نكند پس مرگ هر كسى نيز
وقتى دارد كه از آن تجاوز نكند پس تأخير آن تا رسيدن او بقصد خود ميسّر نيست نهايت
باعتبار آن قصد و نيت ثواب آنچه قصد كرده باو تفضّل خواهد شد، و ممكن است كه غرض
اميدوار كردن جمعى باشد كه در زمان غيبت معصوم باشند و اميد اين معنى نداشته باشند
تا اين كه قصد و نيّت آن كنند پس اميدوار فرموده باشند ايشان را باين كه از براى
ظهور حضرت قائم صلوات اللّه و سلامه عليه نيز وقتى باشد كه از آن تجاوز ننمايد پس
نوميد نبايد بود و قصد و نيّت شهادت در ركاب او را بايد داشت تا اين كه اگر آن
ميسّر نشود بثواب آن برسند و اللّه تعالى يعلم.
9062 من ربّاه الهوان أبطرته الكرامة. هر كه تربيت كرده باشد او را خوارى سركش
نمايد او را گرامى بودن، مراد اينست كه كسى كه پست مرتبه باشد و بخوارى عادت كرده
باشد اگر بدولت و مرتبه بلندى برسد تحمّل آن نتواند كرد و طغيان و سركشى كند پس
سلاطين بايد كه ملاحظه اين معنى بكنند و تا كسى بلند مرتبه و عزيز نباشد مناصب
جليله باو ندهند.
9063 من لم تصلحه الكرامة أصلحته الاهانة. هر كه اصلاح نكند او را گرامى بودن
اصلاح كند او را خوارگردانيدن، يعنى هر كه در عزّت و دولت اصلاح حال او نشود و
سركشى و بد سلوكى كند نكبت و خوارى اصلاح حال او كند پس جزاى او ذليل و خوار
گردانيدن اوست، يا اين كه كسى كه درشتى كند و باعزاز و اكرام و هموارى اصلاح حال او
نشود و ترك آن نكند بايد كه در برابر درشتى كرد با او و خوار گردانيد او را تا
اصلاح او بشود و ترك كند آن را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
438
9064 من سعى فى طلب السّراب طال تعبه و كثر عطشه. هر كه سعى كند در طلب سراب
دراز كشد تعب او و بسيار شود تشنگى او، غرض تشبيه دنياست بسراب و اين كه سعى در طلب
آن حكم سعى در طلب سراب دارد.
9065 من أمّل الرّىّ من السّراب خاب أمله و مات بعطشه. هر كه اميد داشته باشد
سيرابى را از سراب، محروم گردد اميد او و بميرد بتشنگى خود، غرض از اين نيز تشبيه
دنياست بسراب و اين كه حكم آن دارد.
9066 من أنعم على الكفور طال غيظه. هر كه انعام كند بر كفران كننده دراز كشد خشم
او، غرض منع از انعام بر كسيست كه كفران نعمت كند و اين كه آن باعث خشم درازى
مىشود.
9067 من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه. هر كه خشمناك گردد بر كسى كه قادر
نباشد بر او بميرد بخشم خود، غرض اينست كه خشمناك شدن بر كسى كه قدرتى بر تلافى از
او نباشد ثمره ندارد بغير اين كه آدمى هميشه خشمناك باشد تا با خشم خود بميرد پس
بايد بر ايذاى او صبر و تحمّل كرد.
9068 من لم يصن وجهه عن مسألتك فأكرم وجهك عن ردّه. هر كه نگاه ندارد آبروى خود
را از سؤال از تو پس گرامى دار تو روى خود را از برگردانيدن او، غرض اشاره بخفّت و
ذلّت سؤال است، و همچنين ردّ سائل و اين كه هرگاه كسى آبروى خود را نگاه ندارد و
بذلّت سؤال از تو راضى شود تو خود آبروى خود را نگاهدار و عطايش كن و ردّش مكن.
9069 من عرف شرف معناه صانه عن دناءة شهوته و زور مناه. هر كه بشناسد شرف مقصد
خود را نگاهدارد آن او را از پستى خواهش خود و دروغ آرزوهاى خود، غرض اينست كه مقصد
آدمى و آنچه از براى آن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
439
آفريده شده رسيدن بمراتب بلند اخرويست و هر كه شرف و بلندى مرتبه آن مقصد را
داند و شناسد نگاهدارد آن او را از آنچه مانع از آن شود از خواهشهاى پست دنيوى و
اميدهاى دنيوى كه اكثر آنها دروغ باشند و بعمل نيابند.
9070 من جعل اللَّه سبحانه موئل رجائه كفاه أمر دينه و دنياه. هر كه بگرداند
خداى سبحانه را محلّ بازگشت اميد خود، كارگزارى كند خدا او را كار دين او را و
دنياى او را.
9071 من عاقب بالذّنب فلا فضل له. هر كه عقوبت كند بگناه پس نيست افزونى مرتبه
از براى او، غرض ترغيب در عفو و گذشتن از گناهيست كه كسى نسبت بشخصى كرده باشد و
اين كه هرگاه نگذرد او و عقوبت كند پس فضل و افزونى مرتبه نباشد او را.
9072 من مارى السّفيه فلا عقل له. هر كه جدال كند با سفيه پس نيست عقلى از براى
او، «سفيه» بمعنى نادانست يا كسى كه سبك باشد بردبارى او يا بىبردبارى باشد.
9073 من صدّق اللَّه سبحانه نجا. هر كه تصديق كند خداى سبحانه را رستگارى يابد،
مراد تصديق همه فرمودههاى حقّ تعالى است باعتقاد به آنها و عمل به آنها.
9074 من أشفق على دينه سلم من الرّدى. هر كه بترسد بر دين خود سالم ماند از
هلاكت، زيرا كه كسى كه بترسد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
440
بر دين خود كارى نكند كه ضرر بآن داشته باشد پس سالم ماند از هلاكت اخروى كه
هلاكت همانست.
9075 من زهد فى الدّنيا قرّت عينه بجنّة المأوى. هر كه بىرغبت باشد در دنيا سرد
گردد چشم او بجنّة المأوى، مكرّر مذكور شد كه «سردى چشم» كنايه از شاد گشتن است
باعتبار اين كه در شادى اشك سرد مىآيد از آن، و «جنّة المأوى» نام بهشت است يا
بهشت خاصّى.
9076 من كان فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة، يأمر بالمعروف و يأتمر به، و
ينهى عن المنكر و ينتهى عنه، و يحافظ على حدود اللَّه جلّ و علا. هر كه بوده باشد
در او سه چيز سالم ماند براى او دنيا و آخرت، امر كند بمعروف و امر پذير شود خود
بآن، و نهى كند از منكر و باز ايستد خود از آن، و محافظت كند بر حدّهاى خداى- كه
بزرگ و بلند مرتبه است- قبل از اين مذكور شد كه مراد به «معروف» هر واجبى است كه
فعل آن سبب ثواب باشد و ترك آن باعث عقاب، يا هر چه فعل آن سبب ثواب باشد و ترك آن
باعث عقاب نباشد كه شامل مستحبّات نيز باشد، و مراد به «منكر» هر حراميست كه ترك آن
باعث ثواب شود و فعل آن سبب عقاب، يا هر چه ترك آن باعث ثواب شود هر چند فعل آن سبب
عقاب نشود كه شامل مكروهات نيز باشد، و بنا بر اوّل امر به آنها و همچنين امر پذير
بودن به آنها يعنى بجا آوردن خود آنها را، و نهى از آنها و باز ايستادن خود از آنها
بعنوان وجوبست، و بنا بر دويم در واجبها و حرامها بعنوان وجوبست، و در مستحبّات و
مكروهات بعنوان استحباب، و در واجبها و حرامها امر و نهى و بجا آوردن خود در همه
آنها بايد، و در مستحبّات ترغيب در مطلق آنها و رغبت خود در آن بايد، و اگر نه
مستحبّات زياده از آنست كه كسى همه آنها را بجا تواند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
441
آورد، و در مكروهات نيز ترغيب و رغبت در ترك مطلق آنها بايد و همچنين ترك أكثر
آنها را، و امّا ترك همه آنها پس اگر چه مقدور مىنمايد امّا از براى غير نفوس
قدسيّه خالى از اشكالى نيست، و مراد به «حدّهاى خدا» يا حدوديست كه از براى بعضى
محرّمات قرار داده مثل زنا و شراب و امثال آنها، و مراد به «محافظت بر آنها» اقامت
آنهاست بر كسى كه مستحقّ آنها شود، و با مراد هر حدّ و اندازه است كه از براى هر
عبادت و هر چيز قرار داده، و مراد به «محافظت آنها» رعايت آنهاست و تجاوز نكردن از
آنها نه بتفريط و نه بافراط، و اوّل ظاهرترست، و بنا بر آن مخصوص خواهد بود بكسى كه
اقامت حدود تواند كرد كه آن امام باشد يا نايب خاصّ او و يا نايب عامّ كه مجتهد
باشد بنا بر مشهور هرگاه متمكّن باشد از آن.
9077 من سمحت نفسه بالعطاء استعبد أبناء الدّنيا. هر كه جود كند نفس او بعطا
بنده گرداند أبناى دنيا را، چنانكه مشهورست كه: مردمان بندگان احسانند.
9078 من لم تنفعك حياته فعدّه فى الموتى. هر كه نفع نرساند بتو زندگى او پس
بشمار او را در مردگان، يعنى دوستى و مصاحبت با او مكن و او را مرده انكار كن، و
پوشيده نيست كه اين در غير مؤمنى است كه دوستى و مصاحبت با او در راه خدا باشد زيرا
كه أجر و ثوابى كه بر دوستى و مصاحبت با او مترتّب مىشود كافيست در نفع او هر چند
نفع ديگر از او باو نرسد.
9079 من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا. هر كه بر ندارد و تحمّل نكند لغزشهاى
دوست را بميرد تنها، غرض ترغيب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
442
در تحمّل لغزشهاى دوستان و خطاهاى ايشانست و در گذشتن از آنها، و اين كه اگر كسى
چنين نكند دوستان رم كنند از او، و دوستى از براى او نماند، و تنها ماند و تنها
بميرد، و ذكر خصوص آن باعتبار اينست كه حضور دوستان در آن وقت از براى تجهيز و دعا
و ترحّم ضرورترست از ساير اوقات.
9080 من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللَّه سبحانه. هر كه نپرهيزد از رويهاى
مردان نپرهيزد از خداى سبحانه يعنى چنين كسى بىشرمى خواهد بود كه از خداى سبحانه
نيز شرم نكند
چنانكه فرموده:
9081 من لم يستحى من النّاس لم يستحى من اللَّه سبحانه. هر كه شرم نكند از مردم
شرم نكند از خداى سبحانه.
9082 من جمع له مع الحرص على الدّنيا البخل بها فقد استمسك بعمودى الّلؤم. هر كه
جمع كرده شده باشد از براى او با حرص در دنيا بخيلى بآن پس بتحقيق كه چنگ در زده
بدو ستون دنائت و پستى مرتبه.
9083 من اعتمد على الدّنيا فهو الشّقىّ المحروم. هر كه اعتماد كند بر دنيا پس
اوست بدبخت محروم.
9084 من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ أحد. هر كه نيكو نگرداند گمان خود را وحشت
كند از هر كس، مراد ترغيب در نيكو كردن گمانست بمردم و اگر نه بايد كه از همه كس
وحشت كرد، و مكرّر در اين باب تفصيلى مذكور شد.
9085 من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
443
هر كه طلب كند دوست راست وفا كننده طلبكننده چيزى را كه يافت نشود، مراد مبالغه
است در كم يافت شدن چنين دوستى.
9086 من دنت همّته فلا تصحبه. هر كه پست باشد عزم او پس مصاحبت مكن با او، زيرا
كه خوى مصاحب در مصاحب اثر ميكند.
9087 من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره. هر كه خوار باشد بر او نفس او پس اميد
مدار خير او را، مراد به «خوار بودن نفس او بر او» اينست كه واگذارد آنرا و اهتمامى
بأحوال آن و كامل گردانيدن آن نداشته باشد، و «اميد مدار خير او را» يعنى خيريّت
احوال او را، يا اين كه از او خيرى بتو برسد زيرا كسى كه بفكر خير خود نباشد چه
خيرى بديگرى رساند.
9088 من بخل بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه. هر كه بخيلى كند بمال خود بر
نفس خود جود كند بآن بر شوهر زن خود، يعنى بسيار مىشود كه مىميرد و شوهر زن او
آنرا تصرّف ميكند پس گويا جود كرده بآن بر او.
9089 من لم يتعاهد علمه فى الخلأ فضحه فى الملأ. هر كه باز نرسد بحال علم خود در
خلوت و تازه نكند عهد خود را بآن رسوا سازد او را در جماعت، مراد ترغيب در باز
رسيدن بعلوم خودست در خلوت تا اين كه اگر خطائى در آنها باشد اصلاح كند و متذكّر
آنها باشد، و اگر نه گاه هست كه در جماعت آن را كه خطا باشد اظهار كند و رسوا گردد،
يا اين كه متذكّر نباشد و غلط گويد و رسوا گردد.
9090 من لم يزهد فى الدّنيا لم يكن له نصيب فى جنّة المأوى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
444
هر كه بىرغبت نباشد در دنيا نبوده باشد او را نصيبى در جنّة المأوى، مراد به
«بىرغبت نبودن» حرص زيادست، يا اين كه مراد به «جنّة المأوى» بهشت خاصّى است كه
مخصوص باشد بآنان كه اصلا رغبتى در دنيا نداشته باشند.
9091 من خدم الدّنيا استخدمته، و من خدم اللَّه سبحانه خدمته. هر كه خدمت كند
دنيا را خدمت فرمايد دنيا او را، و هر كه خدمت كند خدا را خدمت كند دنيا او را.
9092 من كثرت طاعته كثرت كرامته . هر كه بسيار باشد طاعت او بسيار باشد كرامت او
يعنى عزّت و گرامى بودن او.
9093 من كثرت معصيته وجبت اهانته. هر كه بسيار باشد معصيت او واجب باشد خوار
گردانيدن او، يعنى ثابت و لازم باشد و نمىشود كه خوار نشود يا اين كه شرعا واجب
باشد.
9094 من حسنت نيّته كثرت مثوبته، و طابت عيشته و وجبت مودّته. هر كه نيكو باشد
قصد و نيّت او بسيار باشد ثواب او و خوش باشد زندگانى او و واجب باشد دوستى او،
يعنى ثابت و لازم باشد و نمىشود كه مردم او را دوست ندارند، يا شرعا واجب باشد
دوستى او بر ايشان.
9095 من ركب العجل ركبته الملامة. هر كه سوار شود بر شتاب در كارها سوار شود او
را سرزنش و ملامت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
445
9096 من أطاع التّوانى أحاطت به النّدامة. هر كه فرمانبردارى كند كاهلى را فرو
گيرد او را پشيمانى و ندامت.
9097 من اتّقى اللَّه وقاه. هر كه بترسد از خدا نگاهدارد خدا او را.
9098 من حمد اللَّه أغناه. هر كه حمد و سپاس كند خدا را توانگر گرداند خدا او
را.
9099 من أطاع اللَّه اجتباه. هر كه فرمانبردارى كند خدا را برگزيند خدا او را.
9100 من دعا اللَّه أجابه. هر كه بخواند خدا را جواب گويد خدا او را.
9101 من شكر اللَّه زاده. هر كه شكر كند خدا را زياد كند او را يعنى نعمت او را.
9102 من شكر النّعم بجنانه استحقّ المزيد قبل أن يظهر على لسانه. هر كه شكر كند
نعمتها را بدل خود مستحقّ مىشود زيادتى را پيش از اين كه ظاهر شود آن شكر بر زبان
او، مراد به «شكر بدل» اينست كه بخاطر گذراند كه اين نعمت را او داده و بسبب آن
متذكّر اعتقاد عظمت و بزرگوارى او گردد و او را مستحقّ تعظيم و تكريم داند.
9103 من ذمّ نفسه أصلحها. هر كه نكوهش كند نفس خود را بصلاح آورد آن را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
446
9104 من مدح نفسه ذبحها. هر كه ستايش كند نفس خود را بكشد آن را، زيرا كه اين
عجب و خودبينى است كه سبب هلاكت معنوى مىشود.
9105 من كثر شكره كثر خيره. هر كه بسيار شود شكر او بسيار شود خير او، يعنى مال
او.
9106 من قلّ شكره زال خيره. هر كه كم باشد شكر او زايل شود خير او، يعنى مال او.
9107 من لم يحسن فى دولته خذل فى نكبته. هر كه احسان نكند در دولت خود ترك يارى
كرده شود در نكبت خود، يعنى چون بنكبت افتد كسى اعانت و يارى او نكند.
9108 من شمت بزلّة غيره شمت غيره بزلّته. هر كه شماتت كند بلغزش غير خود شماتت
كند غير او بلغزش او، يعنى بجزاى آن شماتت او لغزشى از او نيز صادر شود كه ديگران
شماتت كنند بآن.
9109 من بخل على المحتاج بما لديه كثر سخط اللَّه عليه. هر كه بخيلى كند بر
محتاج به آن چه نزد او باشد بسيار شود خشم خدا بر او.
9110 من كانت الدّنيا همّه طال يوم القيامة شقاؤه و غمّه. هر كه بوده باشد دنيا
عزم او دراز كشد روز قيامت بدبختى او و غم او.
9111 من أوسع اللَّه عليه نعمة وجب عليه أن يوسع النّاس انعام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
447
هر كه وسعت دهد خدا بر او نعمتى را لازمست بر او كه وسعت دهد مردم را انعامى.
9112 من زاده اللَّه كرامة فحقيق به أن يزيد النّاس اكراما. هر كه زياد كند خدا
او را كرامتى پس سزاوارست باو اين كه زياد كند مردم را اكرامى، مراد به «كرامت»
نعمتيست كه بآن گرامى و بلند مرتبه گرداند او را.
9113 من اهتمّ برزق غد لم يفلح أبدا. هر كه اهتمام داشته باشد بروزى فردا و
اندوهگين باشد از براى آن فيروزى نيابد هرگز، مؤمن بايد كه توكّل او بر خدا باشد و
در غم روزى فردا نباشد، حقّ تعالى مىرساند.
9114 من أوتى نعمة فقد استعبد بها حتّى يعتقه القيام بشكرها. هر كه داده شود
نعمتى پس بتحقيق كه بنده گردانيده شود بسبب آن تا اين كه آزاد كند او را ايستادگى
بشكر آن.
9115 من لم يربّ معروفه فقد ضيّعه. هر كه تربيت نكند احسان خود را پس بتحقيق كه
ضايع كرده آن را، مراد به «تربيت احسان» اينست كه آنرا بكمال رساند و ناقص نگذارد،
يا اين كه پى در پى كند و قطع نكند، يا اين كه در مصرف آن صرف كند و بغير اهل آن
ندهد.
9116 من منّ بمعروفه فقد كدّر ما صنعه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
448
هر كه منّت بگذارد باحسان خود پس بتحقيق كه تيره و ناصاف كرده آنچه را كرده آن
را، يعنى آن احسان را.
9117 من عمل بالامانة فقد أكمل الدّيانة. هر كه عمل كند بأمانت پس بتحقيق كه
كامل گردانيده ديندارى را، مراد به «عمل كردن بامانت» اينست كه در كار خود امين
باشد و خيانتى نكند.
9118 من عمل بالخيانة فقد ظلم الأمانة. هر كه عمل كند بخيانت يعنى در كار خود
خيانت كند پس بتحقيق كه ستم كرده امانت را يعنى دين خود را، كه امانتى است از خدا
نزد او و بايد كه نگهدارى آن كند.
9119 من شكر اللَّه سبحانه وجب عليه شكر ثان اذ وفّقه لشكره و هو شكر الشّكر. هر
كه شكر كند خداى سبحانه را واجب مىشود بر او شكر دويمى چون توفيق داده او را از
براى شكر خود و اين شكر شكرست، مراد اينست كه بازاى هر نعمتى شكرى بايد پس كسى كه
شكر نعمتى از نعمتهاى خدا بكند آن شكر او نيز نعمتى است از جانب حقّ تعالى كه أدوات
و آلات و توفيق آن را باو داده پس بازاى آن نيز شكرى ديگر بايد، و از اين معلوم
مىشود كه از عهده شكر حقّ تعالى بر نمىتوان آمد زيرا كه آن شكر دويم نيز نعمتى
است ديگر و بازاى آن نيز شكرى بايد، و همچنين، و در بعضى أحاديث وارد شده كه: اين
معنى بخاطر حضرت داود عليه السلام رسيد، و همچنين حضرت موسى عليه السلام پس فرمود
كه: اى پروردگار من چگونه شكر كنم ترا و من قادر نيستم كه شكر كنم ترا مگر بنعمت
دويمى از نعمتهاى تو، و در روايت ديگر: و شكر من از براى تو نعمتيست ديگر كه واجب
مىسازد بر من شكر ديگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
449
از براى تو، پس وحى فرستاد حقّ تعالى بسوى او كه: هرگاه دانستى اين را پس بتحقيق
كه شكر كرده تو مرا، و در روايت ديگر: هرگاه دانستى كه همه نعمتها از منست راضى شدم
من از تو بآن در باب شكر، يا بحسب شكر و از راه آن.
9120 من أتبع الاحسان بالاحسان، و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد أكمل
البرّ. هر كه در پى كند احسان را باحسان، و تحمّل كند گناهان برادران و همسايگان
را، پس بتحقيق كه كامل كرده نيكوئى را، مراد به «در پى كردن احسان را باحسان» اينست
كه بعوض احسانى كه كسى باو كند او نيز احسان كند باو، يا اين كه احسانى كه بكسى
بكند ترك نكند آن را و مكرّر كند آن را.
9121 من دفع الشّرّ بالخير غلب. هر كه دفع كند شرّ را بخير غالب گردد يعنى بعوض
بديى كه كسى باو كند نيكوئى كند باو.
9122 من غضّ طرفه أراح قلبه. هر كه پائين اندازد چشم خود را آسايش دهد دل خود
را، مراد به «پائين- انداختن چشم خود» اينست كه نگاه بجمعى كه در دنيا بالاتر از
اويند و بزينتهاى ايشان نكند، و ممكن است كه معنى «غضّ طرفه» اين باشد كه: باز دارد
چشم خود را، و مراد همان باشد كه نگاه نكند بزينتهاى دنيا كه اهل آن دارند.
9123 من كثر ذكره استنار لبّه. هر كه بسيار باشد ذكر او نورانى گردد عقل او،
مراد به «ذكر» ياد خداست خواه بدل باشد يا بزبان نيز.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
450
9124 من أطلق طرفه جلب حتفه. هر كه رها كند چشم خود را بكشد موت خود را، مراد به
«رها كردن چشم خود» نگاه كردن بزينتهاى دنياست يا نگاههاى حرام است مثل نگاه بزن
نامحرم يا پسران صاحب حسن از روى شهوت، و مراد به «كشيدن موت» كشيدن هلاكت معنويست.
9125 من غضّ طرفه قلّ أسفه و أمن تلفه. هر كه پائين اندازد چشم خود را يا باز
دارد چشم خود را كم باشد تأسّف او و ايمن باشد از تلف خود، زيرا كه اكثر تأسّفها و
همچنين خوف هلاكت از نگاه كردن بزينتهاى دنيا و خواهش آنها حاصل مىشود يا نگاههاى
حرام.
9126 من كثر قنوعه قلّ خضوعه. هر كه بسيار باشد قنوع او كم باشد خضوع او، «قنوع»
بضمّ قاف بمعنى راضى بودن ببهره و نصيب خود آمده و بمعنى سؤال از مردم و تذلّل از
براى آن نيز آمده، و «خضوع» بمعنى فروتنى كردنست و بنا بر اوّل معنى اينست كه: هر
كه رضا و خشنودى او بنصيب و بهره خود بسيار باشد فروتنى او از براى مردم كم باشد و
بنا بر دويم اين كه هر كه سؤال او از مردم بسيار باشد خضوع و فروتنى او در درگاه
حقّ تعالى كم باشد.
9127 من رغب فيما عند اللَّه كثر سجوده و ركوعه. هر كه رغبت كند در آنچه نزد
خداست بسيار باشد سجود او و ركوع او، مراد اينست كه: هر كه رغبت كند در أجر و ثواب
و ألطاف حقّ تعالى بايد كه نماز بسيار كند كه آن از عمده أسباب حصول آنهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
451
9128 من قنع عزّ و استغنى. هر كه قناعت كند عزيز گردد و بىنياز شود از مردم.
9129 من طمع ذلّ و تعنّى. هر كه طمع كند از مردم خوار گردد و تعب كشد.
9130 من كرمت نفسه صغرت الدّنيا فى عينه. هر كه گرامى باشد نفس او كوچك باشد
دنيا در چشم او.
9131 من حسن خلقه كثر محبّوه و أنست النّفوس به. هر كه نيكو باشد خوى او بسيار
شوند دوستان او و أنس گيرد نفسهاى مردم باو.
9132 من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك. هر كه يارى جويد ببردبارى بر تو
غلبه كند ترا و تفضّل كند بر تو، يعنى هر كه يارى جويد بر تو و از براى دفع تو
هرگاه بدى كنى باو بحلم و بردبارى غلبه كند بر تو و تفضّلى نيز باشد او را بر تو كه
بصدد انتقام و تلافى نيامده.
9133 من نقل اليك نقل عنك. هر كه نقل كند بسوى تو نقل كند از تو، غرض اينست كه:
سخنچين را راه بخود نبايد داد، چنانكه نقل كند از ديگران بسوى تو نقل كند از تو
نيز بسوى ديگران.
9134 من بلّغك شتمك فقد شتمك . هر كه برساند بتو دشنام ترا پس بتحقيق كه دشنام
داده ترا، غرض مذمّت كسيست كه برساند دشنام كسى را كه غايبانه بكسى داده باشد باو،
و اين كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
452
در حقيقت او دشنام داده باو.
9135 من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله. هر كه گواهى دهد از براى تو بباطل گواهى
دهد بر تو بمثل آن، غرض منع از صحبت چنين كسيست و اين كه او چنانكه گواهى دهد از
براى نفع تو بباطل از براى غرضى گواهى دهد بر ضرر تو نيز بباطل هرگاه غرضى در آن
باشد.
9136 من ألحّ فى سؤاله دعا الى حرمانه. هر كه مبالغه كند در سؤال خود بخواند
بسوى محرومى خود، زيرا كه مردم از مبالغه كسى در سؤال و سماجت در آن مكدّر و ملول
ميشوند و رغبت نمىكنند در عطاى او و برآوردن حاجت او پس گويا او خود خوانده ايشان
را بمحروم- گردانيدن او.
9137 من كلّفك مالا تطيق فقد أفتاك فى عصيانه. هر كه تكليف كند ترا آنچه طاقت آن
نداشته باشى پس بتحقيق كه فتوى داده ترا در نافرمانى او، مراد منع از تكليف كسيست
به آن چه طاقت آن نداشته باشد يعنى نتواند كرد آنرا يا بسيار دشوار باشد بر او و
اين كه اين بمنزله اينست كه خود فتوى داده باشد او را باين كه عصيان او كند و فرمان
او نبرد.
9138 من حصّن سرّه منك فقد اتّهمك. هر كه پنهان دارد سرّ خود را از تو پس بتحقيق
كه متّهم دارد ترا، يعنى اين نشان اينست كه اعتماد تمام ندارد بر تو و متّهم دارد
ترا باين كه سرّ فاش كنى پس اگر خلاف اين دعوى كند اعتماد مكن بر آن، اعتماد تمام
بر تو كسى دارد كه سرّ خود را از تو پنهان نكند.
9139 من شكر اليك معروفك فقد سألك. هر كه شكر كند بسوى تو احسان ترا پس بتحقيق
كه سؤال كرده ترا، يعنى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
453
آن شكر را دست آويز سؤال خود كرده است، و در بعضى نسخ «غيرك» بجاى «معروفك» نقل
شده است و بنا بر اين معنى آن اينست كه: هر كه شكر كند بسوى تو غير ترا يعنى كسى كه
بتو شكر غير ترا كند آن از براى اينست كه از تو نيز توقّع احسان دارد و باين وسيله
سؤال ميكند از تو كه احسان كنى باو.
9140 من قبل معروفك فقد باعك عزّته و مروءته. هر كه قبول كند احسان ترا پس
بتحقيق كه فروخته بتو عزّت و مروّت خود را از جهت طلب احسان تو، مراد به «مروّت»
آبرو و آدميّت است يعنى تا كسى عزّت و مروّت خود را نفروشد زير بار قبول احسان
ديگرى نمىرود پس احسان كننده نبايد احسان خود را بزرگ شمارد كه هر قدر بزرگ باشد
نمىتواند با عزّت و مروّت سائل قبولكننده همسنگ باشد كه در مقابل سؤال از او و
طلب احسان او از دست داده است و با وجود آن روا نباشد كه احسان را بزرگ شمرد هر چند
كه بزرگ باشد.
9141 من قبل معروفك فقد أذلّ لك جلالته و عزّته . هر كه قبول كند احسان ترا پس
بتحقيق كه ذليل و خوار كرده از براى تو بزرگى خود را و عزّت خود را، يعنى خود را از
جهت طلب احسان تو خوار و بىمقدار كرده و در حقيقت بمنزله آنست كه بزرگوارى خود را
از جهت طلب احسان تو فروخته و بهاى آن گردانيده است چنانكه در شرح فقره سابق گذشت.