غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۸ -


8961 من لم يوقن بالجزاء أفسد الشّكّ يقينه. هر كه يقين نداشته باشد بجزا فاسد كند شكّ يقين او را، يعنى هر كه يقين نداشته باشد بجزا دادن حقّ تعالى اعمال را پس شكّ در آن فاسد كند يقين او را بأحوال مبدأ نيز يعنى يقين بوجود حقّ تعالى و علم و قدرت و تميز او از قبايح، زيرا كه با وجود علم و قدرت او عقل صحيح حكم ميكند بوجوب جزا دادن تكليفات و طاعات و عبادات، و بازخواست كردن از ظالم و قبح ترك آن و اخلال بآن، پس كسى كه شكّ كند در آن بايد كه يقين نداشته باشد بيكى از آنها، و ظاهرست كه شكّ در هر يك از آنها كفرست و اين قطع نظر از اينست كه جزا دادن نيز باخبار كتب و رسل ثابت شده و انكار آن نيز كفرست، و ممكن است كه مراد به «يقين نداشتن بجزا و شكّ در آن» ولوع  بمعاصى و منكرات باشد كه مظنّه آن مى‏شود، و گويا كه بمنزله آنست و مراد اين باشد كه: عصيان زياد منتهى شود بفاسد شدن يقين و تباه شدن دين، نعوذ باللّه منه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    409

8962 من لم يستغن باللَّه عن الدّنيا فلا دين له. هر كه بى‏نياز نگردد بخدا از دنيا پس نيست دينى از براى او، مراد به «بى‏نياز-  نشدن بخدا از دنيا» يا اينست كه اعتقاد اين داشته باشد كه حقّ تعالى بس نيست او را از براى انجام مهامّ دنيوى او، و طلب دنيا نيز ضرورست، و بنا بر اين ظاهرست كه او را اصلا دينى نباشد، و يا اين كه توكّل در هر باب بر او نكند و سعى از براى دنيا نيز كند هر چند اعتقاد اين داشته باشد كه اگر توكّل بر خدا كند او بس باشد او را، و بنا بر اين مراد اين باشد كه: دين كاملى نباشد از براى او.

8963 من لم يؤكّد قديمه بحديثه شان سلفه و خان خلفه. هر كه تأكيد نكند قديم خود را بتازه خود عيبناك گرداند سلف خود را و خيانت كند با خلف خود، مراد اينست كه هر كه محاسن و خوبيهاى گذشته پدران خود را تجديد نكند و آنها را بمحاسن و خوبيهاى تازه خود تأكيد ننمايد پس ايشان را عيبناك گرداند و خيانت كند با اولاد و جانشينان خود كه بعد از او آيند، باعتبار اين كه منشأ اين مى‏شود كه ايشان نيز تتبّع او كنند و كسب آن خوبيها و محاسن نكنند، يا اين كه منشأ سرزنشى از براى ايشان مى‏شود.

8964 من كثر كلامه كثر لغطه، و من كثر هزله كثر سخفه. هر كه بسيار باشد سخن او بسيار باشد سخنان پوچ بى‏معنى او، و هر كه بسيار باشد بازى او بسيار باشد تنكى  عقل او.

8965 من لم يرحم النّاس منعه اللَّه رحمته. هر كه رحم نكند مردم را منع كند خدا از او رحمت خود را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    410

8966 من لم ينصف المظلوم من الظّالم سلبه اللَّه قدرته. هر كه بازخواست مظلوم نكند از ظالم سلب كند خدا از او قدرت و توانائى او را.

8967 من لم يكتسب بالعلم مالا اكتسب به جمالا. هر كه كسب نكند بعلم و دانش مالى را كسب كند بآن زيباييى را، غرض ترغيب در تحصيل علم و دانش است و اين كه گاهى باعث كسب مال هم مى‏شود و اگر آن نشود باعث كسب جمال و زيبائى خود البته مى‏شود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر چه باعث كسب مال نمى‏شود امّا باعث كسب جمال و زيبائى كه بهترست از آن مى‏شود، يا اين كه كسى كه غرض او از آن كسب مال نباشد كسب جمال از آن كند.

8968 من لم يعمل بالعلم كان حجّة عليه و وبالا. هر كه عمل نكند بعلم بوده باشد آن علم حجّتى بر او و وبالى از براى او، چنانكه مكرّر مذكور شد.

8969 من لم يكن له سخاء و لا حياء فالموت خير له من الحياة. هر كه نبوده باشد از براى او سخاوتى و نه شرمى پس مرگ بهترست از براى او از زندگى، زيرا كه هرگاه سخاوتى نداشته باشد نفعى از او بمردم نرسد، و هرگاه شرمى نداشته باشد عصيان خدا و ايذاى مردم كند و از خدا و خلق شرم نكند، و ظاهرست كه مرگ بهترست از چنين زندگى.

8970 من لم يكن همّه ما عند اللَّه سبحانه لم يدرك مناه. هر كه نبوده باشد عزم و قصد او آنچه نزد خداى سبحانه است در نيابد آرزوهاى خود را، يعنى هر كه عزم و قصد او همين دنيا باشد و عزم و قصد آخرت نداشته باشد او بآرزوهاى خود نرسد، يا اين كه در هر مطلبى هرگاه عزم و قصد او طلب آن از خدا نباشد و از او مدد نخواهد و سعى خود را يا ديگرى را در آن مستقلّ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    411

داند بآن مطلب نرسد.

8971 من لم يصبر على مضض التّعليم  بقى فى ذلّ الجهل. هر كه صبر نكند بر درد تعليم باقى ماند در خوارى جهل، يعنى آدمى تعب و زحمتى كه در گرفتن تعليم و آموزاندن كسى علم را باو باشد بايد كه بر خود گذارد و صبر بر آن كند و اگر نه در خوارى جهل و نادانى باقى ماند.

8972 من لم يهذّب نفسه لم ينتفع بالعقل. هر كه پاكيزه نگرداند نفس خود را سودمند نگردد بعقل، يعنى ثمره عقل و نفع آن پاكيزه كردن نفس خودست از گناهان و اخلاق و صفات ذميمه، پس عاقلى كه چنان نكند سودى از عقل و خرد خود نبرد.

8973 من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته. هر كه قبول نكند توبه را عظيم باشد گناه او، يعنى هرگاه كسى نسبت بكسى گناهى كرده باشد و توبه و اظهار پشيمانى كند بايد قبول كند و اگر نه گناه او عظيم باشد.

8974 من لم تسكن الرّحمة قلبه قلّ لقاؤها له  عند حاجته. هر كه ساكن نشود رحم در دل او كم باشد ملاقات آن مراد را نزد حاجت او بآن، يعنى كم باشد كه حقّ تعالى يا مردم او را رحم كنند در وقتى كه محتاج برحم باشد.

8975 من لم تعرف الكرم من طبعه فلا ترجه. هر كه نشناسى كرم را از طبع او پس اميد مدار او را، يعنى تا كسى را ندانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    412

كه طبع كريمى دارد حاجت نزد او مبر و اميد باو مدار.

8976 من لم يرض من صديقه الّا بايثاره على نفسه دام سخطه. هر كه راضى نشود از دوست خود مگر باختيار او بر نفس خود دايم باشد خشم او، مراد اينست كه اگر چه دوست بايد كه دوست خود را اختيار كند بر نفس خود بدادن چيزى باو كه محتاج باشد بآن با وجود احتياج خود نيز بآن، نهايت چنين دوستى بسيار كم ميباشد پس اگر كسى راضى نشود از دوست خود مگر باين معنى پس هميشه خشمناك باشد از دوستان خود پس بايد كه اين توقّع از دوستان نداشت.

8977 من كانت صحبته فى اللَّه كانت صحبته كريمة و مودّته مستقيمة. هر كه بوده باشد صحبت او يعنى آميزش او در راه خدا، بوده باشد مصاحبت او گرامى و بلند مرتبه و دوستى او راست.

8978 من لم تكن مودّته فى اللَّه فاحذره فانّ مودّته لئيمة و صحبته  مشومة. هر كه نبوده باشد دوستى او در راه خدا پس حذر كن از او پس بدرستى كه دوستى او خسيس و پست مرتبه است و مصاحب او شوم و بى‏يمن و بركت.

8979 من سالم اللَّه سلّمه و من حارب اللَّه حربه. هر كه آشتى باشد با خدا سلامت دارد خدا او را، و هر كه جنگ كند با خدا جنگ كند خدا با او، مراد به «آشتى بودن با خدا» اطاعت و فرمانبردارى اوست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    413

و از «جنگ با او» عصيان و نافرمانى او و از «جنگ خدا با او» غضب كردن بر او و انتقام كشيدن از او در دنيا، يا آخرت، يا هر دو.

8980 من لم يكن أفضل خلاله أدبه كان أهون أحواله عطبه. هر كه نبوده باشد افزونترين خصلتهاى او ادب او بوده باشد سهل‏ترين احوال او هلاكت او، مراد ترغيب در ادبست و اين كه آن افزونترين خصلتهاست، و هر كه آنرا نداشته باشد بوده باشد سهل‏ترين احوال او مرگ يعنى ببلاها گرفتار گردد در دنيا يا آخرت يا هر دو كه همه آنها سخت‏تر و شديدتر باشد از مرگ و شدائد آن .

8981 من لم يحط النّعم بالشّكر لها فقد عرّضها لزوالها. هر كه فرو نگيرد نعمتها را بشكر از براى آنها پس بتحقيق كه در آورد آنها را در معرض زوال آنها.

8982 من لم يحتمل مؤنة النّاس فقد أهّل قدرته لانتقالها. هر كه بر ندارد و بر خود نگيرد مؤنت و اخراجات مردم را پس سزاوار گردانيده قدرت و مكنت خود را از براى انتقال آن.

8983 من لم يتحرّز من المكايد  قبل وقوعها لم ينفعه الأسف بعد هجومها. هر كه احتراز نكند از مكرها پيش از وقوع آنها سود ندهد او را تأسّف خوردن بعد از رسيدن آنها ناگاه، مراد ترغيب در اينست كه آدمى از مكر و حيله‏ها پيش از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    414

وقوع آنها احتراز كند و خود را در پناه برد از آنها بتوسّل بحقّ تعالى و تضرّع بدرگاه او و دعاها و مانند آنها، و همچنين بتدبير احوال خود بقدر مقدور كه اگر كسى پيش احتراز نكند تأسّف بعد از آن چنانكه شيوه اكثر مردم است كه پيشتر اهمال كنند و بتدبير احوال خود نپردازند نفعى ندارد.

8984 من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها. هر كه يارى جويد بدشمن خود بر حاجت خود زياده كرده شود بحسب دورى از آن، يعنى زياد كرده شود دورى او از آن، غرض منع از يارى جستن بدشمن است در حاجتى كه رو دهد و اين كه سبب زيادتى دورى از آن مطلب مى‏شود، زيرا كه دشمن كه بر آن آگاه شد سعى ميكند در اين كه او بآن نرسد.

8985 من توكّل على اللَّه أضاءت له الشّبهات، و كفى المؤنات و أمن التّبعات. هر كه توكّل كند بر خدا روشن شود از براى او شبهه‏ها، و كارگزارى كرده شود مؤنات و اخراجات را، و ايمن باشد از عاقبتهاى بد، مراد به «شبهه‏ها» اموريست كه در آن اشتباهات باشد.

8986 من لم يقدّم اخلاص النيّة فى الطّاعات لم يظفر بالمثوبات. هر كه پيش نيندازد خالص گردانيدن نيّت را از براى خدا در طاعتها فيروزى نيابد بثوابها.

8987 من لم يصبر على كدّه صبر على الافلاس. هر كه صبر نكند بر سختى كسب صبر كند بر بى‏چيزى و دورانديشى، مراد ترغيب در سعى در كسب است و تحمّل تعب و مشقّت آن و اگر نه بايد كه صبر كرد بر افلاس و پريشانى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    415

8988 من لم ينتفع بنفسه لم ينتفع به النّاس. هر كه نفع نيابد بنفس خود نفع نيابند باو مردم، يعنى هر كه اصلاح نفس خود نكند اصلاح ديگران نتواند كرد و نصيحت و موعظه او در ديگرى اثر نكند.

8989 من لم يتّضع عند نفسه لم يرتفع عند غيره. هر كه پستى نكند نزد نفس خود بلند نگردد نزد غير خود، مراد به «پستى‏كردن نزد نفس خود» اينست كه خود را پست شمارد و بلند مرتبه قرار ندهد و تكبّر و نخوتى نداشته باشد.

8990 من لم يصلح نفسه لم يصلح غيره. هر كه اصلاح نكند نفس خود را اصلاح نكند غير خود را.

8991 من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة. هر كه پشت قوى نكند ببيدارى نفع نيابد بنگهبانان، مراد اينست كه آدمى بايد كه احتياط كند بآگاهى خود و با خبر بودن، و اگر آن نباشد پاسبانان و نگهبانان چندان نفعى ندارد.

8992 من لم يكن أملك شي‏ء به عقله لم ينتفع بموعظة. هر كه نبوده باشد مالكتر چيزى باو عقل او نفع نيابد بموعظه، يعنى تا كسى عقل او مالكتر نباشد باو از هوا و خواهش و مانند آنها و در فرمان عقل بيشتر از آنها نباشد هيچ موعظه او را سود ندهد.

8993 من لم يوقن قلبه لم يطعه عمله. هر كه يقين نداشته باشد دل او فرمانبردارى نكند او را عمل او، يعنى تا كسى در دل يقين بدين نداشته باشد عمل او چنانكه بايد فرمانبردارى او نكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    416

8994 من لم يعمل للآخرة لم ينل أمله. هر كه عمل نكند از براى آخرت نرسد باميد خود، يعنى نيكبختى اخروى كه هر مؤمنى اميد آن دارد يا آن اميدى كه آن عمل را از براى آن كرده نه از براى آخرت مثل رسيدن نفع دنيوى باو بسبب آن عمل ريائى.

8995 من لم يملك شهوته لم يملك عقله. هر كه مالك نباشد خواهش خود را مالك نباشد عقل خود را، يعنى تا كسى مالك خواهش و هوا و هوس خود نشود و آنها را در فرمان خود نياورد مالك عقل خود نشود، زيرا كه هرگاه هوا و هوس غالب باشد بر كسى بسيارست كه عقل او نيز تابع آنها گردد و بمقتضاى آنها حكم كند، حكم عقل در هر باب وقتى اعتبار دارد و بر وفق حقّ است كه آدمى در آن باب خود را از خواهش يك طرف برى و عرى سازد و همه اطراف آن در نظر او يكسان باشد.

8996 من لم يشكر الإحسان لم يعده الحرمان. هر كه شكر نكند احسان را تجاوز نكند او را حرمان، يعنى نمى‏شود كه ديگر محروم نگردد از احسان، و محرومى در گذرد از او.

8997 من لم يصدق من اللَّه خوفه لم ينل منه الأمان. هر كه راست نباشد ترس او از خدا نرسد از او بامان، يعنى نرسد بايمنى از عذاب و عقاب او.

8998 من لم يحمل  قيلا  لم يسمع جميل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    417

تا كسى بر ندارد سخنى را نشنود سخن زيبائى را، يعنى تا كسى بردبارى نداشته باشد و تحمّل سخنان زشت درشت مردم نكند نشنود مدح و ثناى خود را از مردم، و اين كه او را وصف بخوبى و حلم و بردبارى كنند.

8999 من لم يداو شهوته بالتّرك لم يزل عليلا. هر كه دوا نكند خواهش خود را بترك هميشه بيمار باشد، زيرا كه هميشه رنجور تعب و زحمت سعى از براى خواهشى و انتظار آن باشد و اگر بالفرض خواهشى حاصل شود خواهشى ديگر پيش گيرد و همچنين با آنكه اكثر آنها بى‏وزر و وبال نيز نباشد.

9000 من لم يصلح على اختيار اللَّه لم يصلح على اختياره لنفسه. هر كه شايسته نگردد بر اختيار خدا شايسته نگردد بر اختيار خود از براى نفس خود، غرض اينست كه حقّ تعالى صلاح حال هر كسى را بهتر داند و از براى هر كس از روزى و مانند آن آنچه صلاح حال او بوده تقدير كرده، و اگر كسى به آن چه خدا از براى او اختيار كرده و برگزيده بصلاح نيايد به آن چه خود از براى خود اختيار كند و برگزيند بصلاح نيايد، پس در هر باب بايد راضى و خشنود بنصيب و بهره حقّ تعالى بود.

9001 من لم يصلح على أدب اللَّه لم يصلح على أدب نفسه. هر كه شايسته نشود بر ادب خدا شايسته نشود بر ادب نفس خود، مراد به «ادب خدا» يا تربيتى است كه حقّ تعالى هر كسى را كرده و نصيب و بهره كه از براى او از دنيا قرار داده كه او بآن تربيت يابد و بنا بر اين مضمون اين همان مضمون فقره سابقست، و يا آداب و طريقه سلوكيست كه حقّ تعالى از براى هر كس قرار داده در دنيا مثل فرمانبردارى رعيّت از براى امام و رعايت حرف معلّم و اهل علم و بزرگتر از خود، و لطف و مهربانى بزيردستان و امثال اينها، و بنا بر اين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    418

مراد اينست كه: هر كه بصلاح نيايد حال او برعايت اين آداب كه حقّ تعالى بعلم شامل خود از براى بندگان قرار داده بصلاح نيايد برعايت آداب و طريقه سلوكى كه خود از براى خود بعلم ناقص خود قرار دهد مثل تكبّر و تبختر كه بعضى شيوه خود كنند و آن را از براى وقع در نظرها ضرور دانند.

9002 من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل. هر كه نبوده باشد او را عقلى كه زينت دهد او را، افزون مرتبه نگردد.

9003 من لم يصحب الاخلاص عمله لم يقبل. هر كه همراه نباشد اخلاص از براى خدا عمل او را، قبول كرده نشود عمل او.

9004 من لم ينصفك منه حياؤه لم ينصفك منه دينه. هر كه انصاف نياورد با تو از جانب او شرم او انصاف نياورد با تو از جانب او دين او، مراد اينست كه عدل و انصاف چيزيست كه هر كه را حيا و شرمى باشد قطع نظر از شرع و دين آنرا ضرور داند و ترك آنرا قبيح شمارد اينست كه جمعى كه مقيّد بشرع و دين نباشند اتّفاق دارند در آن با اهل اديان، پس كسى كه انصاف نياورد با تو از جانب او شرم او يعنى شرم او چنان نكند كه او در معامله با تو انصاف آورد از نفس خود و بعدل سلوك كند با تو پس او چنان بى‏باكيست كه از دين نيز باكى نداشته باشد و دين او نيز انصاف نياورد از جانب او و منشأ اين نشود كه او انصاف آورد از جانب نفس خود و بعدل سلوك كند با تو.

9005 من لم يحسن خلقه لم ينتفع به قرينه. هر كه نيكو نگرداند خوى خود را سود نيابد باو مصاحب و همراه او، بلكه همواره مكدّر و ملول باشد از كج خلقيهاى او.

9006 من لم يلن لمن دونه لم ينل حاجته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    419

هر كه نرمى نكند از براى كسى كه پست‏تر از او باشد نرسد بحاجت خود يعنى حقّ تعالى نگذارد كه او بحاجت خود برسد.

9007 من لم يدار من فوقه لم يدرك بغيته . هر كه مدارا نكند با كسى كه بالاتر از او باشد در نيابد مطلب خود را، مراد اينست كه در دنيا قدرى مدارا با جمعى كه بالاتر از او باشند ضرور است و اگر نه نگذارند كه بمطالب خود برسد.

9008 من لم يعرف مضرّة الشّرّ لم يقدر على الامتناع منه. هر كه نداند ضرر شرّ را قادر نيست بر باز ايستادن از او.

9009 من لم يعرف منفعة الخير لم يقدر على العمل به. هر كه نداند منفعت خير را قادر نيست بعمل كردن بآن، غرض از اين دو فقره مباركه اينست كه آدمى بايد كه شرور و بديها را بشناسد و ضرر آنها را بداند و اگر همه بعنوان اجمال باشد باين نحو كه فلان كار بديست و حقّ تعالى منع از آن كرده و سبب عقاب مى‏شود و اگر نه قادر نباشد بر باز ايستادن از او يعنى باز ايستادنى كه باعث ثواب شود باين كه باز ايستادن او از راه بدى آن باشد بلكه اگر باز ايستد بعنوان اتّفاق باشد و آن سبب اجر و ثوابى نشود، و همچنين بايد كه خيرات را بشناسد و منفعت آنها را داند اگر همه بعنوان اجمال باشد يعنى باين نحو كه: فلان كار خوبيست و منشأ ثواب باشد و اگر نه قادر نباشد بر كردن آنها بعنوانى كه منشأ ثواب باشد باين كه كردن آنها از راه خوبيهاى آنها باشد تا سبب ثواب گردد بلكه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    420

اگر بكند بر وفق اتّفاق باشد و منشأ ثوابى نشود.

9010 من لم يعنه اللَّه على نفسه لم ينتفع بموعظة واعظ. هر كه يارى نكند او را خدا بر نفس او سودمند نگردد بموعظه واعظى، يعنى تا حقّ تعالى كسى را بلطف خود يارى نكند بمسلط ساختن او بر نفس خود و گردانيدن آن در فرمان او سود نيابد بموعظه واعظى، و به آنها از پيروى هوا و هوس برنگردد، پس عمده از براى آدمى اينست كه بسبب كثرت معاصى خود را از درگاه حقّ تعالى چنان دور نكند كه آن لطف از او سلب شود و او را بخود واگذارد و هوا و هوس بر او مسلّط شود و هيچ موعظه در او سود ندهد و بشقاوت ابدى گرفتار گردد.

9011 من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها لم تنجع فيه المواعظ. هر كه عبرت نگيرد بحوادث دنيا و تغيّرهاى آن سود ندهد در او موعظه‏ها، مراد اينست كه حوادث دنيا و تغيّرات آن كه هر كس مشاهده ميكند كافيست از براى عبرت گرفتن و پى بردن از آنها به بى‏اعتبارى دنيا و بدى عاقبت ظلم و ستم و امثال آنها، و كسى كه به آنها با ظهور و وضوح آنها عبرت نگيرد بايد كه چندان گمراه هوا و هوس باشد كه هيچ موعظه ديگر در او سود ندهد و او را براه نياورد.

9012 من ظفر بالدّنيا نصب، و من فاتته تعب. هر كه فيروزى يابد بدنيا تعب كشد و هر كه فوت شود دنيا او را تعب كشد، غرض مذمّت سراى دنياست و اين كه زندگانى در آن بى‏تعب نباشد، اگر فيروزى يابد بدنيا تعب و زحمت حفظ و نگاهدارى آن و ايذا و آزار دشمنان و حاسدان كشد، و اگر نيابد آنرا تعب و زحمت احتياج و درويشى كشد .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    421

9013 من حارب النّاس حرب، و من أمن السّلب سلب. هر كه جنگ كند با مردم ربوده شود اموال او، و هر كه ايمن نشيند از ربوده شدن اموال ربوده شود اموال او، و ممكن است كه اين نيز تتميم مضمون فقره سابق باشد و مراد اين باشد كه: در دنيا چاره نتوان كرد از براى حفظ و نگاهدارى متاع آن اگر كسى جنگ كند با مردم غلبه كنند بر او و تاراج كنند اموال او را، و اگر ايمن نشيند از تاراج ايشان نيز تاراج كنند، و ممكن است كه متعلّق بفقره سابق نباشد و مراد پند اين باشد كه: با مردم جنگ و جدال نبايد كرد كه آن باعث اين مى‏شود كه اموال او را بتاراج ببرند و ايمن هم از تاراج ايشان نبايد نشست كه باز ايشان فرصت يابند و اموال او را تاراج كنند بلكه بايد كه در تدبير احوال خود بود با دوستى و لطف و مهربانى با مردم.

9014 من خاف اللَّه آمنه اللَّه سبحانه من كلّ شي‏ء. هر كه بترسد از خدا ايمن گرداند او را خداى سبحانه از هر چيز.

9015 من خاف النّاس أخافه اللَّه سبحانه من كلّ شي‏ء. هر كه بترسد از مردم بترساند او را خداى سبحانه از هر چيز.

9016 من جعل ملكه خادما لدينه انقاد له كلّ سلطان. هر كه بگرداند پادشاهى خود را

«گردانيدن پادشاهى خدمت كننده از براى دين» اينست كه آن را در رواج دين خود صرف كند.

9017 من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ انسان. هر كه بگرداند دين خود را خدمت كننده از براى پادشاهى خود طمع كند در او هر آدمى، مراد به «گردانيدن دين خود خدمت كننده از براى پادشاهى خود» اينست كه آنرا تابع پادشاهى خود گرداند هر حكمى در آن كه باعتقاد او در پادشاهى او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    422

نفعى داشته باشد يا ضررى نداشته باشد عمل كند بآن، و آنچه چنين نباشد واگذارد آنرا و «طمع كند در او» يعنى در ملك او، و ممكن است كه ضمير راجع بملك او باشد كه محتاج بتأويلى نباشد.

9018 من تهاون بالدّين هان، و من غالب الحقّ لان. هر كه خوار شمارد دين را خوار گردد، و هر كه غلبه جويد بر حقّ و خواهد غالب شود بر آن نرم گردد، يعنى نرم گردد از براى حقّ و مغلوب آن گردد، يا نرم گردد از براى همه كس و هر كسى او را مالش تواند داد.

9019 من تسربل أثواب التّقى لم يبل سرباله. هر كه پيراهن خود كند جامه‏هاى پرهيزگارى را كهنه نشود پيراهن او، پرهيزگارى را «جامه» گفتن باعتبار تشبيه آنست بجامه، باعتبار اين كه چنانكه جامه بدن را حفظ كند از آفات سرما و گرما و غير آن و بپوشاند عيوبى را كه در آن باشد همچنين پرهيزگارى حفظ كند آنرا از آفات دنيوى و أخروى، و بپوشد عيوب صاحب خود را، و جمعيّت «جامه‏ها» باعتبار تعدّد افراد پرهيزگاريست بتعدّد دل و جوارح كه هر يك را نوعى از پرهيزگارى باشد، و مراد به «پيراهن گردانيدن آنها» اينست كه آنها را لازم و ملاصق بدن خود گرداند مانند پيراهن.

9020 من أمّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله. هر كه اميد داشته باشد ثواب سراى نيكوتر را كه آخرت باشد منع كرده نشود اميدهاى او، يا كم كرده نشود اميدهاى او، يعنى همه آنها عطا كرده شود، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: سخت و دشوار نگردد اميدهاى او يعنى بآسانى برآيد.

9021 من رخّص لنفسه ذهبت به فى مذاهب الظّلمة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    423

هر كه رخصت دهد مر نفس خود را ببرد او را در راههاى تاريكى، يعنى رخصت دهد نفس خود را در آنچه خواهد و منع نكند از آنها، و مراد به «تاريكى» تاريكى گمراهى و عصيانست.

9022 من داهن نفسه هجمت به على المعاصى المحرّمة. هر كه مساهله كند با نفس خود ناگاه فرود آرد او را بر معاصى حرام گردانيده شده.

9023 من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان أشهر من الشّمس. هر كه بوده باشد غرض او باطل در نيابد حقّ را و هر چند بوده باشد مشهورتر از آفتاب، يعنى هر كه خواهش باطل و ميل بآن داشته باشد يعنى خواهش امرى داشته باشد كه آن در واقع باطل باشد هر چند او بطلان آنرا نداند در آن باب حقّ را در نيابد هر چند در كمال وضوح و ظهور باشد بلكه هر چه از دلائل و امارات آن بيند در صدد تأويل آن در آيد تا منافاتى با آن باطلى كه خواهش آن دارد نداشته باشد پس اگر كسى خواهد كه بحقّ برسد بايد كه خود را بى‏غرض سازد و خواهش يك طرف را از خود سلب نمايد و طلب كند تا حقّ بر او ظاهر گردد.

9024 من كان مقصده الحقّ أدركه و لو كان كثير اللبس. هر كه بوده باشد مقصد او حقّ دريابد آنرا و هر چند بسيار پوشيدگى باشد يعنى هرگاه مقصد كسى در مطلبى اين باشد كه آنچه حقّ است در آن باب در واقع بآن برسد و خواهش اين نداشته باشد كه حقّ فلان باشد يا فلان بلكه هر يك كه حقّ باشد او آنرا خواهد و طلب كند دريابد حقّ را و هر چند پوشيدگى زياد داشته باشد.

9025 من لم يتدارك نفسه باصلاحها أعضل داؤه و أعيى شفاؤه و عدم الطّبيب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    424

هر كه تدارك و بازيافت احوال نفس خود نكند سخت باشد درد او و عاجز گرداند شفاى او و نيابد طبيب را، «عاجز گرداند شفاى او» يعنى عاجز گرداند معالج را از تدبيرى براى آن، و «نيابد طبيب را» يعنى طبيبى را كه علاج او تواند كرد.

9026 من قصّر فى العمل ابتلاه اللَّه سبحانه بالهمّ، و لا حاجه للَّه فيمن ليس له فى نفسه و ماله نصيب. هر كه كوتاهى كند در عمل گرفتار گرداند خداى سبحانه او را باندوه، و نيست حاجتى مر خدا را در كسى كه نبوده باشد براى او در نفس او و مال او بهره، «كوتاهى كند در عمل» يعنى در عمل از براى خدا و آخرت، و مراد به «اندوه» اندوه اخرويست بلكه دنيوى نيز، و «نيست حاجتى مر خدا را» يعنى او را از نظر لطف و توجّه خود مى‏اندازد مانند كسى از ما كه هيچ نحو حاجتى بكسى نداشته باشد نه از براى دنيا و نه از براى آخرت كه متوجّه او نمى‏شود، و «نبوده باشد براى او» يعنى براى خدا يا براى آن كس، و «در نفس او» يعنى در اعمالى كه كند نصيب و بهره از براى خدا در آنها نباشد يا نصيبى از براى او يعنى از براى آخرت او، زيرا كه نصيب و بهره كه بكار او آيد همانست، و همچنين در مال او نصيبى از براى خدا نباشد يعنى چيزى از آن در راه خدا صرف نكند يا از براى او نباشد يعنى از براى آخرت خود چيزى از آن صرف نكند.

9027 من طال حزنه على نفسه فى الدّنيا أقرّ اللَّه عينه يوم القيامة و أحلّه دار المقامة. هر كه دراز كشد اندوه او بر نفس خود در دنيا، سرد گرداند خدا چشم او را روز قيامت، و فرود آورد او را در سراى اقامت، مراد به «اندوه بر نفس خود» اندوهيست كه از براى آخرت خود باشد و از خوف از آن و «سرد گردانيدن چشم»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    425

كنايه از شاديست باعتبار اين كه در شادى اشك سردى آيد چنانكه قبل از اين مذكور شد و مراد «بسراى اقامت» بهشت است كه محلّ قرار و استقرارست.

9028 من توكّل على اللَّه ذلّت له الصّعاب، و تسهّلت عليه الأسباب، و تبوّأ الخفض و الكرامة. هر كه توكّل كند بر خدا، نرم گردد از براى او سختها، و سهل شود بر او اسباب، و فرود آيد در وسعت و كرامت، مراد به «اسباب» اسباب حصول مطالب و مآرب دنيوى و اخروى اوست.

9029 من اتّخذ دين اللَّه لهوا و لعبا أدخله اللَّه سبحانه النّار مخلّدا فيها. هر كه فرا گيرد دين خدا را بازى و لهو داخل گرداند خداى سبحانه او را در جهنّم پاينده در آن، مراد به «فرا گرفتن دين بازى و لهو» اينست كه آنرا از روى حكمت و مصلحت نداند بلكه بازيچه شمارد يا اين كه تصلّب و اهتمام نداشته باشد در آن، هر وقت كه خواهد عمل كند بآن، و هر وقت كه نخواهد ترك كند مانند كسى كه با چيزى بازى كند.

9030 من عظمت الدّنيا فى عينه و كبر موقعها فى قلبه آثرها على اللَّه و انقطع اليها و صار عبدا لها. هر كه عظيم باشد دنيا در چشم او، و بزرگ باشد وقع آن در دل او، برگزيند آنرا بر خدا و بريده شود بسوى آن و بگردد بنده آن، مراد اينست كه آدمى بايد كه تأمّل و تفكّر كند در احوال دنيا و بى‏اعتبارى آن و آميختگى آن نعمتها و لذّات آن باضعاف آن از محنتها و آلام تا اين كه ظاهر شود بر او خسّت و دنائت آن و بزرگ ننمايد در چشم او و بزرگ نشود وقع آن در دل او، و اگر نه باعتبار بودن آن حاضر و عاجل و مشاهد و معاين قوى گردد آن در چشم و دل او تا اين كه برگزيند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    426

آنرا بر خداى سبحانه، و بريده شود از او بسوى آن و بگردد بنده آن.

9031 من أعطى فى اللَّه، و منع فى اللَّه، و أحبّ فى اللَّه، و أبغض فى اللَّه فقد استكمل الايمان. هر كه عطا كند در راه خدا، و منع كند در راه خدا، و دوست دارد در راه خدا، و دشمن دارد در راه خدا، پس بتحقيق كه كامل گردانيده ايمان را.

9032 من بدأ بالعطيّة من  غير طلب، و أكمل المعروف من غير امتنان فقد أكمل الاحسان. هر كه ابتدا كند بخيرى كه عطا كند بى اين كه از او بطلبند، و كامل گرداند دهش را بى‏منّت گذاشتن، پس بتحقيق كه كامل گردانيده احسان را.

9033 من شغل نفسه بغير نفسه تحيّر فى الظّلمات و ارتبك فى الهلكات. هر كه مشغول سازد نفس خود را بغير نفس خود، حيران گردد در تاريكيها و گرفتار گردد در هلاكتها، يعنى هر كه مشغول سازد نفس خود را بامرى كه مانع شود او را از رسيدن بأحوال نفس خود و كامل گردانيدن آن بعلم و عمل حيران گردد در تاريكيهاى گمراهى و جهالت كه شايعست استعاره تاريكى از براى آنها يا تاريكى قبر و منازل جهنّم.

9034 من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة، و خبط فى الضّلال و الجهالات. هر كه نشناسد نفس خود را دور گردد از راه رستگارى، و بيندازد خود را در گمراهى و نادانيها، ظاهر اينست كه مراد به «نشناختن نفس خود» در اينجا اينست كه قدر و پايه خود را نداند و از حدّ خود تجاوز كند بطغيان و سركشى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    427

و سلوك با مردم زياده از اندازه خود، يا خفيف و خوار كردن خود بفسوق و طمع و مانند آنها.

9035 من طلب رضى اللَّه بسخط النّاس ردّ اللَّه ذامّه من النّاس حامدا. هر كه طلب كند خشنودى خدا را بخشم مردم، بر گرداند خدا مذمّت كننده او را ستايش كننده، يعنى هر كه از براى رضاى خداى سبحانه و خشنودى او كارى كند يا حرفى گويد كه مردم را از آن بخشم آورد ضررى باو از آن نرسد بلكه حقّ تعالى بسبب آن چنان كند كه مذمّت كننده او برگردد از آن و مدح و ستايش او كند.

9036 من طلب رضى النّاس بسخط اللَّه ردّ اللَّه حامده من النّاس ذامّا. هر كه طلب كند خشنودى مردم را بخشم خدا، برگرداند خدا ستايش كننده او را از مردم مذمّت كننده، اين بر عكس فقره سابقست.

9037 من أحبّنا فليعدّ للبلاء جلبابا. هر كه دوست دارد ما را پس آماده كند از براى بلا جلبابى، «جلباب» بكسر جيم و سكون لام بمعنى پيراهنست يا جامه كه آدمى بر خود پيچد و مراد اينست كه: دوستان ما را نمى‏شود كه بلائى نرسد از براى زيادتى اجر و ثواب ايشان، پس هر كه ما را دوست دارد مهيّا كند از براى بلا جلبابى كه فى الجمله دفع بلا از او كند كه آن پيراهن يا جامه صبر و شكيبايى باشد، و ممكن است كه غرض بيان شدّت آن بلا باشد و اين كه پيراهن يا جامه كه مى‏پوشد از براى دفع ضرر سرما و گرما و غير آن دفع ضرر آن نكند پيراهن يا جامه ديگر بايد از براى آن و چنان پيراهن يا جامه نيست چنانكه در فقره بعد فرموده‏اند.

9038 من تولّانا فليلبس  للمحن اهاب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    428

هر كه فرا گيرد ما را دوست خود يا پيشوا و امام خود، پس بپوشد از براى محنتها پوستى، يعنى محنتها رو بياورد باو كه پوستى كه دارد تاب آنها نياورد بايد كه پوست ديگر بپوشد، و غرض مبالغه در شدّت آن محنتهاست چنانكه گويا پوست ديگر از براى آنها در كارست.

9039 من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم. هر كه وانگذارد و حال آنكه ستايش كرده شود واگذارد و حال آنكه مذمّت كرده شود، يعنى هر كه وانگذارد مال را و از سر آن نگذرد بصرف آن در وجوه خيرات و حال آنكه ستايش كرده شود اگر چنان كند، آخر واگذارد بمرگ و مذمّت كرده شود كه آن را واگذاشت بديگرى و خود از آن بهره نبرد .

9040 من لم يقدّم ماله لآخرته و هو مأجور خلّفه و هو مأثوم . هر كه پيش نفرستد مال خود را و حال آنكه او اجر داده شود پس از خود گذارد آن را و حال آنكه گنهكار باشد، اين هم مضمون فقره سابقست، و «گنهكار بودن او» باعتبار اينست كه حقوق واجبه آن را نداده و امّا كسى كه حقوق واجبه آن را داده باشد امّا در وجوه خيرات ديگر بذل نكرده باشد پس او پيش انداخته از براى آخرت خود و گنهكار نباشد، نهايت اگر مال بسيارى واگذارد حيف و جورى بر خود كرده كه قدرى ديگر نيز در آن وجوه صرف نكرده باشد كه باعث زيادتى حسنات او باشد.

9041 من لم يصحبك معينا على نفسك فصحبته وبال عليك ان علمت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    429

هر كه مصاحبت نكند با تو يارى كننده بر نفس تو پس صحبت او وباليست بر تو اگر دانى. مراد به «يارى كردن بر نفس او» اينست كه يارى او كند در مسلّط-  ساختن او بر نفس خود و اين كه در فرمان آن و هوا و هوس آن نباشد، و «اگر دانى» يعنى اگر حقيقت حال را دانى و از اهل علم و دانش باشى مى‏دانى كه چنين است كه صحبت چنان مصاحبت وبالست.

9042 من مدحك بما ليس فيك فهو ذمّ لك ان عقلت. هر كه مدح كند ترا به آن چه نباشد در تو پس آن مدح او مذمّت است از براى تو اگر دريابى يعنى اگر دريابى و عقل و دريافتى باشد ترا دانى كه چنين است كه آن مذمّت تست زيرا كه هرگاه مدح كند او را بچيزى كه در او نباشد پس اين در حقيقت مذمّت اوست باين كه آن امر ممدوح در او نيست.

9043 من نصح نفسه كان جديرا بنصح غيره. هر كه نصيحت كند نفس خود را بوده باشد سزاوار بنصيحت كردن غير خود نيز.

9044 من غشّ نفسه كان أغشّ لغيره. هر كه غشّ كند با نفس خود بوده باشد غشّ كننده‏تر مر غير خود را، مراد به «غشّ كردن با نفس خود» اينست كه صاف نباشد با او، و مداهنه و مساهله كند با او و منع نكند او را از هوا و هوس او، و ظاهرست كه كسى كه با نفس خود چنين سلوك كند و غم او نخورد و از بدى عاقبت او باكى نداشته باشد با ديگرى زياده بر آن غشّ خواهد كرد و بى‏باكتر خواهد بود از بدى عاقبت او.

9045 من قام بفتق القول و رتقه فقد حاز البلاغة. هر كه بپردازد بشكافتن سخن و پيوستن آن پس بتحقيق كه جمع كرده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    430

بلاغت را، فصاحت و بلاغت كمال سخنگوست و به آنها مدح او كنند و مراد به «فصاحت» اينست كه كلمات كلام سنگين نباشد بر زبان باعتبار تنافر حروف آن و وحشى و غريب نباشد باين كه استعمال آن شايع نباشد و محتاج باشد معرفت آن بتفحّص كتب لغت، يا اين كه محتاج باشد فهم معنى از آن باستخراج وجه بعيدى از براى آن و مخالف قياس و قوانين عربان نباشد، و همچنين تركيب كلمات مخالف قوانين مشهوره نحويّين نباشد و كلمات با يكديگر تنافرى نداشته باشند كه باعث سنگينى بر زبان باشد و تعقيدى در آن نباشد كه باعث دشوارى فهم معنى باشد چنانكه در كتب معانى تفصيل همه اين مراتب داده شده، و «بلاغت» اينست كه با وجود فصاحت بر وفق مقتضاى حال و مقام باشد مثل اين كه در مقامى كه اختصار بايد كرد، اختصار شود، و در مقامى كه طول كلام بايد داد، طول داده شود، و در مقامى كه مخاطب منكر مضمون آن كلام نباشد تأكيدى در آن نشود، و اگر قدرى انكار داشته باشد قدرى تأكيد بشود، و اگر انكار زيادى داشته باشد مبالغه شود در تأكيد آن، و همچنين در ساير مراتب ديگر، و مراد به «شكافتن سخن و پيوستن آن» كه در اين فقره مباركه واقع شده ظاهر اينست كه اطناب و اختصار باشد يا باين كه مراد به «شكافتن» تفصيل و اطناب باشد و به «پيوستن» اجمال و اختصار، و يا برعكس آن كه مراد به «شكافتن» قطع كلام باشد و طول ندادن آن، و به «پيوستن» طول دادن و نگسستن آن، و بر هر تقدير مراد اينست كه عمده در بلاغت رعايت اطناب و ايجازست، يا اين كه ذكر آنها بر سبيل تمثيل است و اشاره است برعايت مقتضاى حال در هر باب. و ممكن است كه بنا بر شهرت اعتبار بلاغت بعد از فصاحت اشاره باعتبار فصاحت در آن نشده باشد، اين بنا بر اصطلاح علماى معانيست در فصاحت و بلاغت، و اهل لغت «بلاغت» را نيز بمعنى فصاحت گفته‏اند، و ظاهر اينست كه فصاحت اين را مى‏دانند كه كلام بر قوانين لغت درست باشد و بيان معنى و مقصود در آن واضح باشد و اين فقره مباركه باصطلاح علما