غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۷ -


8863 من انتقم من الجانى أبطل فضله فى الدّنيا وفاته ثواب الآخرة. هر كه انتقام كشد از گنهكار و عفو نكند باطل كند فضل و افزونى مرتبه خود را در دنيا و فوت شود او را ثواب آخرت.

8864 من اتّخذ طاعة اللَّه بضاعة أتته الأرباح من غير تجارة. هر كه فرا گيرد فرمانبردارى خدا را سرمايه خود بيايد او را سودها بى‏تجارتى.

8865 من أنكر عيوب النّاس و رضيها لنفسه فذلك الأحمق. هر كه بد شمارد عيبهاى مردم را و راضى باشد به آنها از براى نفس خود پس او احمق است.

8866 من أزرى على غيره بما يأتيه فذلك الأخرق. هر كه عيب كند بر غير خود به آن چه خود ميكند آنرا پس او اخرقست يعنى كم عقل و احمق، و اين نيز مضمون فقره سابقست و تأكيدست.

8867 من اقتصر على الكفاف تعجّل الرّاحة و تبوّ أخفض الدّعة. هر كه اقتصار كند بر كفاف تعجيل كند آسايش را و فرود آيد خفض دعت را مراد به «اقتصار كردن بر كفاف» اكتفا كردن بقدريست از روزى كه بس باشد و طلب زياد بر آن نكردن، و «خفض» و «دعت» هر دو بمعنى آسانى و رفاهيت عيش و زندگانى است و غرض تأكيد است يا مراد اينست كه فرود آيد و جا گيرد در آسانترين و رفاهيت دارترين عيشهاى آسان و با رفاهيت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    386

8868 من أحبّ رفعة الدّنيا و الآخرة فليمقت فى الدّنيا الرّفعة. هر كه دوست دارد بلندى دنيا و آخرت را پس دشمن دارد در دنيا بلندى را يعنى بلندى دنيوى را كه بلندى اخروى با آن نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه دشمن دارد بلندى دنيوى را بلند گردد مرتبه او در دنيا و آخرت پس چون بلندى دنيا و آخرت ثمره آن دشمنى است و در واقع بر آن مترتب مى‏شود و شايع است در ثمره‏هاى كارها اين كه مى‏گويند: هر كه اين ثمره را دوست دارد فلان كار بكند در اينجا نيز كلام بر وفق آن جارى شده هر چند در اينجا دوست داشتن بلندى دنيوى با دشمنى آن جمع نشود و غرض مجرّد اينست كه بلندى دنيوى و اخروى ثمره و نتيجه دشمنى بلندى اخرويست نهايت تعبير از اين يا بعبارت شده  باعتبار شيوع آن با آنكه آن در اين مقام خالى از لطفى نيست.

8869 من تذلّل لأبناء الدّنيا تعرّى من لباس التّقوى. هر كه فروتنى كند از براى ابناى دنيا برهنه گردد از لباس پرهيزگارى.

8870 من قصّر نظره على أبناء الدّنيا عمى عن سبيل الهدى. هر كه مقصور سازد نگاه خود را بر أبناى دنيا كور گردد از راه هدى. مراد به «مقصور ساختن نگاه خود بر ابناى دنيا» اينست كه همين نگاه بأهل دنيا كند و تتبّع و پيروى سلوك و طريقه ايشان نمايد و در نگذراند نظر خود را از ايشان باهل آخرت و پيروى ايشان، و «هدى» بضمّ هاء بمعنى راه يافتن بحقّ است يا رسيدن بآن.

8871 من لم ينزّه نفسه عن دناءة المطامع فقد أذلّ نفسه و هو فى الآخرة أذلّ و أخزى. هر كه پاك نگرداند نفس خود را از پستى طمعها پس بتحقيق كه خوار گرداند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    387

نفس خود را در دنيا و او در آخرت خوارتر و رسواتر باشد.

8872 من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت أفعاله فى السّرّ و الجهر. هر كه آباد گرداند دل خود را بدوام ياد خدا نيكو باشد افعال او در نهان و آشكار.

8873 من جهل قدره جهل كلّ قدر. هر كه نداند قدر خود را نداند هيچ قدرى را، مراد ترغيب در دانستن قدر و اندازه خودست و تجاوز نكردن از آن و همچنين سبك و پست نكردن خود و اين كه هر كه اين را نداند هيچ قدرى را نداند و نادان مطلق باشد.

8874 من ضيّع أمره ضيّع كلّ أمر. هر كه ضايع كند كار خود را ضايع كند هر كارى را.

8875 من نسى اللَّه سبحانه أنساه اللَّه نفسه و أعمى قلبه. هر كه فراموش كند خداى سبحانه را فراموش او گرداند خدا نفس او را و كور گرداند دل او را، يعنى سلب الطاف خود از او كند و او را بخود واگذارد پس فراموش كند نفس خود را و كور گردد دل او.

8876 من ذكر اللَّه سبحانه أحيى اللَّه قلبه و نوّر عقله و لبّه. هر كه ياد كند خداى سبحانه را زنده گرداند خدا دل او را و نورانى و روشن گرداند خرد او و عقل او را.

8877 من أعظمك لاكثارك استقلّك عند اقلالك. هر كه تعظيم كند ترا از براى بسيارى مال تو كم شمارد ترا نزد كمى مال تو، مراد اينست كه تعظيم كسى ترا نزد بسيارى مال تو اعتبارى ندارد و آن علامت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    388

درستى او نمى‏شود و بسيارست كه آن تعظيم از براى مالداريست و اگر كم مال شوى كم و سبك مى‏شمارد ترا.

8878 من رغب فيك عند اقبالك زهد فيك عند ادبارك. هر كه رغبت كند در تو نزد اقبال تو بى‏رغبت باشد در تو نزد ادبار تو، بر قياس فقره سابق.

8879 من استغنى كرم على أهله، و من افتقر هان عليهم. هر كه بى‏نياز گردد گرامى باشد بر اهل خود، و هر كه محتاج شود خوار گردد بر ايشان.

8880 من يقبض يده عن عشيرته فانّما يقبض يدا واحدة عنهم و يقبض عنه أيدى كثيرة منهم. هر كه بهم كشد دست خود را از قبيله خود پس بدرستى كه بهم نكشد مگر يك دست را از ايشان، و بهم كشد از خود دستهاى بسيارى را از ايشان، مراد منع بخيلى كردن و احسان نكردن با قوم و قبيله خودست و اين كه ضرر اين بخود بيشترست از ضرر بايشان كه از ايشان منع نكند مگر يك دست را كه دست او باشد و از خود منع كند دستهاى بسيارى را كه دستهاى همه ايشان باشد.

8881 من أجار المستغيث أجاره اللَّه سبحانه من عذابه. هر كه پناه دهد طلب فرياد رسى كننده را پناه دهد او را خداى سبحانه از عذاب خود.

8882 من آمن خائفا من مخوفة آمنه اللَّه سبحانه من عقابه. هر كه ايمن گرداند ترسنده را از بلائى كه ترس باشد از آن ايمن گرداند خداى سبحانه او را از عقاب خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    389

8883 من يكتسب مالا من غير حلّه يصرفه فى غير حقّه. هر كه كسب كند مالى را از غير ممرّ حلالى آن صرف كند آن را در غير حقّ آن، يعنى در مصرفى كه بيجا باشد و سزاوار آن نباشد.

8884 من قبل معروفا فقد ملك مسديه اليه رقّه. هر كه قبول كند احسانى را پس بتحقيق كه مالك شود احسان كننده آن بسوى او بندگى او را، يعنى مطيع و فرمانبردار او مى‏گردد بمنزله بنده، و غرض ترغيب در احسانست يا ترغيب در قبول نكردن احسان تا اين كه بمنزله بنده او نگردد.

8885 من قبل معروفك فقد أوجب عليك حقّه. هر كه قبول كند احسان ترا پس بتحقيق كه واجب كند بر تو حقّ خود را يعنى همين قبول او حقّيست كه بر تو ثابت كند زيرا كه سبب اثبات اين فضيلت از براى تو شده و بسبب آن مستحقّ اجر و ثواب گردى پس بايد كه ممنون او باشى نه اين كه منّت بر او گذارى.

8886 من زاد أدبه على عقله كان كالرّاعى بين غنم كثيرة. هر كه زياد شود ادب او بر عقل او بوده باشد مانند شبان ميانه گوسفند بسيار يعنى هر كه با وجود عقل ادب نيز داشته باشد و ادب اضافه عقل او شود او ميانه مردم مانند شبانى باشد در ميانه گوسفندان بسيار كه ممتاز باشد از ايشان بعقل و ادب و تأديب ايشان كند.

8887 من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه كان جديرا بحسن السّيرة. هر كه غلبه كند عقل او بر خواهش او و بردبارى او بر خشم او، بوده باشد سزاوار بنيكوئى سيرت يعنى باين كه سلوك و طريقه او نيكو شمرده شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    390

8888 من عرف بالكذب قلّت الثقّة به. هر كه شناخته شود بدروغ كم مى‏شود اعتماد باو يعنى در هر باب غير خبر نيز، يا اين كه اگر چه ترك دروغ كند و راستگو گردد.

8889 من عرّض نفسه للتّهمة فلا يلومنّ من أساء الظّن به. هر كه در آورد نفس خود را در عرضه تهمت پس ملامت نكند كسى را كه بد كند گمان را باو، غرض منع از در آوردن خودست در معرض تهمت و اين كه هر كه چنين كند و كسى باو بد گمان شود بايد كه خود را ملامت كند كه چنين كرده نه آن كسى را كه باو بدگمان شده، بدگمانى بچنين كسى بيجا نيست بلكه نمى‏شود كه حاصل نشود.

8890 من سرّه الغنى بلامال و العزّ بلا سلطان و الكثرة بلا عشيرة فليخرج من ذلّ معصية اللَّه الى عزّ طاعته فانّه واجد ذلك كلّه. هر كه شاد كند او را توانگرى بى‏مالى، و عزّت بى‏سلطنتى، و بسيارى بى‏قبيله، پس بيرون آيد از خوارى نافرمانى خدا بسوى عزّت فرمانبردارى او پس بدرستى كه او يابنده همه آنها باشد يعنى اگر چنين كند يابنده همه آنها باشد.

8891 من غشّ النّاس فى دينهم فهو معاند للَّه و رسوله. هر كه غشّ كند با مردم در دين ايشان پس او دشمن است مر خدا و رسول او را، مراد به «غشّ‏كردن با مردم در دين ايشان» اينست كه در امورى كه متعلّق بدين ايشان باشد غشّ كند و صاف نباشد و مداهنه كند با ايشان، يا ايشان را بر كارى وادارد كه ضرر بدين ايشان داشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    391

8892 من أطال الحديث فيما لا ينبغي فقد عرّض نفسه للملامة. هر كه دراز گرداند سخن را در آنچه سزاوار نباشد پس بتحقيق كه در آورد نفس خود را در معرض ملامت و سرزنش.

8893 من زاغ ساءت عنده الحسنة، و حسنت عنده السّيّئة، و سكر سكر الضّلالة. هر كه ميل كند بد گردد نزد او حسنه، و نيكو گردد نزد او سيّئه، و مست گردد مستى گمراهى. مراد اينست كه كسى حسنه واقعى را خوب داند، و سيّئه واقعى را بد داند كه بر حقّ باشد و از آن ميل نكند، كسى كه بسبب خواهش ميل از آن كند مست گردد بسبب آن گمراهى، و واقع را نيابد، و هر حسنه را كه موافق خواهش او نباشد بد داند، و هر سيّئه را كه موافق آن باشد نيكو شمارد.

8894 من اعتذر من غير ذنب فقد أوجب على نفسه الذّنب. هر كه عذرخواهى كند بى‏گناهى پس بتحقيق كه ثابت كند بر نفس خود گناه را، مراد منع از عذرخواهيهاست كه گاهى بعضى مردم ميكنند بى اين كه گناهى كرده باشند و اين كه اين اثبات گناهى بر نفس خود ميكند.

8895 من طلب من الدّنيا شيئا فاته من الآخرة أكثر ممّا طلب. هر كه طلب كند از دنيا چيزى را فوت شود او را از آخرت زياده از آنچه طلب كند، مراد منع از طلب كردن چيزيست از دنيا كه ضرور نباشد و از براى آخرت نباشد، و اين كه آن باعث اين مى‏شود كه فوت شود او را از آخرت زياده از آنچه طلب كند كه آن ثواب و اجر فقر در دنياست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    392

8896 من سكن قلبه العلم باللَّه سكنه الغنى عن خلق اللَّه. هر كه ساكن شود و قرار گيرد در دل او علم بخدا، ساكن شود در او بى‏نيازى از خلق خدا، زيرا كه كسى كه او را علم بخدا باشد چنانكه بايد جود و كرم او را داند و داند كه كسى كه در هر باب توكّل بر او كند او كارگزارى او كند و با وجود اين علم ظاهرست كه بى‏نياز گردد از خلق و حاجتى نباشد او را بايشان.

8897 من أحبّ أن يكمل ايمانه فليكن حبّه للَّه، و بغضه للَّه، و رضاه للَّه، و سخطه للَّه. هر كه دوست دارد كه كامل گردد ايمان او پس بايد كه بوده باشد دوستى او هر كه را دوست دارد از براى خدا، و دشمنى او هر كه را دشمن دارد از براى خدا، و خشنودى او از براى خدا، و خشم او از براى خدا.

8898 من جعل الحمد ختام النّعمة جعله اللَّه سبحانه مفتاح المزيد. هر كه بگرداند حمد و سپاس خدا را ختم كننده نعمت يعنى هر نعمتى كه باو برسد ختم كند آنرا بحمد خدا، بگرداند خدا آن حمد او را مفتاح زيادتى يعنى كليد و گشاينده زيادتى نعمت او.

8899 من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد، و قرب عليه البعيد. هر كه بگرداند حق را مطلب خود نرم شود از براى او سخت، و نزديك گردد بر او دور.

8900 من طلب خدمة السّلطان بغير أدب خرج من السّلامة الى العطب. هر كه طلب كند خدمت پادشاه را بى‏آموختن ادب، بيرون رود از سلامتى بسوى هلاكت و عطب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    393

8901 من طلب الدّنيا بعمل الآخرة  كان أبعد له ممّا طلب. هر كه طلب كند دنيا را بعمل آخرت، بوده باشد آن دورتر از براى او از آنچه طلب كند يعنى هر كه عملى از اعمال آخرت را از طاعات و عبادات از براى مطلبى از مطالب دنيا كند مثل اين كه ريائى نيز منظور او باشد تا بسبب آن نفع دنيوى عايد او گردد بوده باشد آن عمل يعنى اجر و ثواب آن از براى او دورتر از آنچه طلب كند يعنى از آن مطلب دنيوى يعنى هر دو دور شوند از او و آن دورتر باشد از آن مطلب دنيوى و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: بوده باشد آن مطلب دنيوى او از براى او دورتر از هر چه طلب كند يعنى هر چه طلب كند بغير چنين وسيله، يا اين كه ترجمه اين باشد كه: بوده باشد يا بگردد آن شخص از براى اين كار و بسبب آن دورتر از آن مطلب دنيوى يعنى اين كار وسيله آن نشود بلكه آنرا دورتر كند از او.

8902 من كانت الآخرة همّته بلغ من الخير غاية أمنيّته. هر كه بوده باشد آخرت همّت و عزم او، برسد از خير بنهايت اميد خود.

8903 من كثر أكله قلّت صحّته، و ثقلت على نفسه مؤنته هر كه بسيار باشد خورش او كم باشد صحّت او و گران شود بر نفس او خرج و مؤنت او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    394

8904 من سخت نفسه عن  مواهب الدّنيا فقد استكمل العقل. هر كه ترك كند بخششهاى دنيا را پس بتحقيق كه كامل كرده عقل را، يعنى هر كه بزخارف دنيا اعتنا نكند و بمال و منصب دنيوى قدر و قيمتى نگذارد و بدنبال اعتبارات هواپرستانه آن نرود او مرديست كه عقل او بحدّ كمال رسيده است.

8905 من أحسن الى من أساء اليه فقد أخذ بجوامع الفضل. هر كه احسان كند بسوى كسى كه بد كند بسوى او پس بتحقيق كه فرا گيرد جمع كننده‏هاى فضل را يعنى همه اخلاقى را كه جمع كننده مزيّت و افزونى مرتبه باشند.

8906 من أحبّ فوز الآخرة فعليه بالتّقوى. هر كه دوست دارد فيروزى آخرت را پس بر اوست پرهيزگارى يعنى بايد كه پرهيزگارى كند تا بآن برسد.

8907 من أحبّ نيل الدّرجات العلى فليغلب الهوى. هر كه دوست دارد رسيدن مرتبه‏هاى بلند را پس بايد كه غلبه كند بر هوا و خواهش.

8908 من ملك من الدّنيا شيئا فاته من الآخرة أكثر ممّا ملك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    395

هر كه مالك شود از دنيا چيزى را فوت شود او را از آخرت بيشتر از آنچه مالك شود، زيرا كه كم مى‏شود كه كسب چيزى از دنيا بى‏وزر و وبال باشد و بر تقديرى كه بى‏آن باشد ثواب فقر و صبر بر آن يقين زياده باشد از آنچه او مالك شود و خود را بسبب آن از فقر بيرون آورد و آن ثواب را فوت كند از خود.

8909 من ترك للَّه سبحانه شيئا عوّضه اللَّه خيرا ممّا ترك. هر كه ترك كند چيزى را از براى خداى سبحانه، عوض دهد خدا او را بهتر از آنچه ترك كرده.

8910 من أضعف الحقّ و خذله أهلكه الباطل و قتله. هر كه ضعيف گرداند حقّ را و ترك يارى آن كند هلاك گرداند او را باطل و بكشد او را.

8911 من قصّر فى أيّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمره و ضرّه أجله. هر كه كوتاهى كند در ايّام امل خود پيش از حاضر شدن اجل خود پس بتحقيق كه عيبناك گرداند عمر خود را و ضرر رساند باو اجل او يعنى هر كه كوتاهى كند در كردن كارهاى خير در ايّامى كه اميد حيات و عمل دارد كه آن پيش از حاضر شدن مرگ اوست پس بتحقيق كه عمر خود را عيبناك گرداند، زيرا كه غرض از عمر تحصيل سعادت أخرويست پس هرگاه كوتاهى كند در آن و صرف نكند آنرا در آن پس ضايع و باطل و مادّه وزر و وبال گرداند آنرا، و عيبى زياده از آن نباشد.

و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: پس بتحقيق كه ناقص گرداند عمر خود را، و مراد همان نقصان معنوى باشد، يا اين كه آن سبب كوتاهى عمر نيز گردد، و «ضرر رساند باو اجل او، يعنى مرگ او» زيرا كه همين كه مرگ رسد زيان كار او بر او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    396

ظاهر گردد يا گرفتار وزر و وبال آن گردد، و ممكن است كه «أجل» بمعنى مدّت عمر باشد و ضرر رسانيدن آن ظاهرست، چه آن باعث تحصيل وزر و وبال او گردد و بنا بر اين بمنزله بيان «عيبناك گردانيدن عمرست» بنا بر ترجمه اوّل، يا اين كه آن اشاره بباطل و بى‏حاصل بودن آن باشد و اين بضرر و زيان او، چنانكه در فقره بعد فرموده‏اند.

8912 من استعان بذوى الألباب سلك سبيل الرّشاد. هر كه يارى جويد بصاحبان عقلها سلوك كند راه رشاد را، مراد يارى جستن بمشورت كردن با ايشانست يا در ضرورتى كه روى دهد و «رشاد» بفتح راء مقابل گمراهيست كه راه راست و درست باشد.

8913 من استشار ذوى النّهى و الألباب فاز بالحزم و السّداد. هر كه مشورت كند با صاحبان عقلها و خردها فيروزى يابد بدورانديشى و سداد، يعنى قول و فعل درست يا ميانه روى در آنها.

8914 من جار فى سلطانه و أكثر عدوانه، هدم اللَّه بنيانه، و هدّ أركانه. هر كه ستم كند در سلطنت خود، و بسيار كند ظلم خود را، خراب كند خدا بنيان او را، و ويران كند أركان او را، يعنى بناى دولت و سلطنت او را و اركان آنها را، يا بناى عمر او را و اركان دولت و سلطنت او را.

8915 من عدل فى سلطانه، و بذل احسانه أعلى اللَّه شانه و أعزّ أعوانه. هر كه عدل كند در سلطنت خود، و بذل كند احسان خود را، بلند گرداند خدا شأن او را، و عزيز و غالب گرداند أنصار و أعوان او را.

8916 من أكثر مدارسة العلم لم ينس ما علم و استفاد ما لم يعلم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    397

هر كه بسيار كند درس گفتن علم را فراموش نكند آنچه را دانسته، و فايده برد آنچه را ندانسته، مراد ترغيب در بسيار كردن مباحثه و مدارسه علوم است و اين كه آن باعث اين مى‏شود كه آنچه را داند فراموش نكند و استفاده كند در هر مباحثه چيزى چند ديگر كه ندانسته باشد.

8917 من أكثر الفكر فيما تعلّم أتقن علمه و فهم ما لم يكن يفهم. هر كه بسيار كند فكر را در آنچه آموخته محكم كند علم آنرا و بفهمد آنچه را نبود كه بفهمد، اين نيز مضمون فقره سابقست.

8918 من عقل  تيقّظ من غفلته، و تأهّب لرحلته، و عمر دار اقامته. هر كه عالم شود يا عاقل باشد بيدار گردد از غفلت خود، و آماده گردد از براى رحلت خود، و آباد كند سراى اقامت خود را.

8919 من خضع لعظمة اللَّه ذلّت له الرّقاب. هر كه فروتنى كند از براى بزرگى خدا رام گردند يا خوارى كنند از براى او گردنها، يعنى مردم چنانكه شايعست كه تعبير ميكنند از شخص بسر و گردن.

8920 من توكّل على اللَّه تسهّلت له الصّعاب. هر كه توكّل كند بر خدا سهل گردد براى او سختها يعنى كارهاى سخت دشوار.

8921 من اتّخذ أخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تأكّدت مودّته. هر كه فرا گيرد برادرى بعد از نيكوئى آزمايش پاينده ماند صحبت او، و محكم باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    398

دوستى او، غرض ترغيب در اينست كه كسى كه خواهد كه شخصى را ببرادرى فرا گيرد آن بعد از آزمايش نيكو باشد تا اين كه محبّت او دايم ماند، و دوستى ميانه ايشان محكم باشد، و اگر چنين نكند بسيار باشد كه بعد از طرح برادرى و دوستى چيزى چند از او ظاهر شود كه او را ناخوش باشد و باعث بر هم خوردن برادرى شود و سبب تشنيع و ملامت مردم گردد.

8922 من لم يقدّم فى اتّخاذ الإخوان الاعتبار دفعه الاغترار الى صحبة الفجّار. هر كه پيش نيندازد در فرا گرفتن برادران اعتبار و سنجيدن را بيندازد او را فريب خوردن بسوى صحبت فجّار، اين نيز ترغيب در اينست كه فرا گرفتن برادران بعد از اعتبار و سنجيدن ايشان و ظاهر شدن خوبى و نيكوكارى ايشان باشد كه اگر چنين نكند بسيار شود كه فريب خورد و با ايشان برادر شود و ايشان فاسق و فاجر باشند و با ايشان بايد كه مصاحبت كرد تا اين كه مورد تشنيع مردم و نسبت بيوفائى و بو الهوسى نگردد، يا اين كه بسبب برادرى پيوند يا شركت يا رفاقت سفرى ميانه ايشان شده باشد كه ترك آن نتواند كرد.

8923 من اتّخذ أخا من غير اختبار ألجأه الاضطرار الى مرافقة الأشرار. هر كه فرا گيرد برادرى بى‏آزمايش مضطرّ سازد او را بيچارگى بسوى رفيق شدن با بدان، اين نيز مضمون فقره سابقست، و مراد اينست كه: هر كه بى‏آزمايشى برادرى فرا گيرد بسيار شود كه او بد ظاهر شود و او مضطرّ شود برفيق شدن با او بسبب آنكه چاره ديگر نداشته باشد بغير آن، چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد.

8924 من صبر فنفسه وقّر، و بالثّواب ظفر، و للَّه سبحانه أطاع. هر كه صبر كند پس نفس خود را باوقار كند، و بثواب فيروزى يابد، و مر خداى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    399

سبحانه را فرمانبردارى نمايد.

8925 من جزع فنفسه عذّب، و أمر اللَّه سبحانه أضاع، و ثوابه باع. هر كه جزع و بى‏تابى كند پس نفس خود را شكنجه كند، و فرمان خداى سبحانه را ضايع كند، و ثواب آنرا بفروشد، يعنى بفروشد بآن جزع و بى‏تابى كه كند.

8926 من وبّخ نفسه على العيوب ارتعدت عن كثير الذّنوب. هر كه سرزنش كند نفس خود را بر عيبها اضطراب كند از بسيارى از گناهان، يعنى سرزنش كند آنرا بذكر قبايح آنها و عذاب و عقابى كه بر آنها مترتّب مى‏شود اضطراب كند از بسيارى از گناهان از خوف و ترس، و ترك كند آنها را.

8927 من حاسب نفسه وقف على عيوبه، و أحاط بذنوبه، و استقال الذّنوب، و أصلح العيوب. هر كه محاسبه كند نفس خود را آگاه شود بر عيبهاى خود، و فرو گيرد علم او بگناهان او، و طلب كند از خدا در گذشتن از گناهان را، و اصلاح كند عيبها را.

8928 من شاقّ وعرت عليه طرقه، و أعضل عليه أمره، و ضاق عليه مخرجه. هر كه دشمنى كند درشت گردد بر او راههاى او، و سخت گردد بر او كار او، و تنگ گردد بر او بدرشد  او.

8929 من رفق بمصاحبه وافقه، و من أعنف به أخرجه و فارقه. هر كه يارى كند با مصاحب خود موافقت كند او با او، و هر كه درشتى كند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    400

با او بيرون كند او او را از مصاحبت خود و جدا گردد از او.

8930 من كثر مزاحه  لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به. هر كه بسيار باشد مزاح او خالى نباشد از كينه ور بر او، و سبك شمارنده او يا سبك كننده او، يعنى نمى‏شود كه كسى نباشد كه كينه او را داشته باشد و كسى نباشد كه او را سبك شمارد يا خفيف و سبك كند.

8931 من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللَّه النّاس به. هر كه پند نگيرد بمردم پند دهد خدا مردم را باو، يعنى هر كه عبرت نگيرد از مردم در بلاها كه بايشان رسد بسبب بديها كه كنند از ظلم و مانند آن، خدا او را مبتلا كند ببلائى كه مردم از او عبرت گيرند.

8932 من أطاع اللَّه سبحانه لم يضرّه من أسخط من النّاس. هر كه فرمانبردارى كند خداى سبحانه را ضرر نرساند باو كسى كه خشمناك گردانيده باشد از مردم، يعنى خشمناك گردانيده باشد او را بسبب فرمانبردارى خدا، مثل كسى كه او را تكليف معصيتى كند و او قبول نكند و او را خشمناك گرداند بسبب آن، يا حكم حقّى كرده باشد بر او بر آنچه ضرر او باشد در آن.

8933 من رضى بقسم  اللَّه لم يحزن على ما فاته. هر كه راضى شود بنصيب و بهره كه خدا از براى او قرار داده اندوهناك نگردد بر آنچه فوت شود او را، مراد ترغيب در راضى شدن به آنست و اين كه سبب اين مى‏گردد كه از بسيارى از اندوهها فارغ گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    401

8934 من أيقن بالقدر لم يكترث بما نابه. هر كه يقين داشته باشد بقضا و قدر حقّ تعالى پروا نكند از آنچه فرود آيد باو، زيرا كه كسى را كه آن يقين باشد داند كه آنچه از جانب حقّ تعالى باشد همه بر وفق حكمت و مصلحت باشد و صلاح حال او در آن باشد، و آنچه از جانب ديگرى باشد هرگاه بتعدّى و ظلم باشد حقّ تعالى تدارك و تلافى آن بر وجه أحسن كند، پس از هيچ بلا و مصيبتى پروا نكند و باكى نداشته باشد.

8935 من عرف الدّنيا لم يحزن على ما أصابه. هر كه بشناسد دنيا را اندوهناك نگردد بر آنچه برسد باو، يعنى از مكاره و مصائب دنيوى، زيرا كه كسى كه بشناسد دنيا را ميداند كمال خسّت و دنائت آنرا و اين كه آنرا بقائى نيست و بزودى فانى گردد پس هر چه از او فوت شود از آن اندوهناك نگردد بر آن باعتبار خسّت و دنائت آنها، و همچنين ساير مكروهات را چون داند كه در گذرست و بقائى ندارد و تلافى آنها در آخرت كه پاينده و باقيست بر وجه أحسن خواهد شد، بر آنها نيز اندوهناك نگردد.

8936 من رضى بالقدر لم يكرثه  الحذر. هر كه راضى شود بقضا و قدر خدا سخت نشود بر او حذر و انديشه كردن، يعنى حذر و انديشه زياد سخت او را در كار نيست يا سختى و مشقّت حذر و انديشه اصلا نكشد.

8937 من لم يتعلّم فى الصّغر لم يتقدّم فى الكبر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    402

هر كه علم نياموزد در كوچكى پيش نيفتد در بزرگى، مراد اينست كه كسى كه خواهد كه در بزرگى بلند مرتبه باشد و رتبه او مقدّم باشد بر ديگران، بايد كه در كوچكى شروع كند در آموختن علم، تا در بزرگى عالم باشد و بلند مرتبه و مقدّم گردد بر ديگران، و اگر چنين نكند يا جاهل ماند و پستى مرتبه او ظاهرست، و يا در بزرگى شروع كند بآموختن و او چنان مرتبه در علم تحصيل نكند كه بسبب آن رتبه او مقدّم گردد، و بر تقديرى كه تحصيل كند قدرى از ايّام بزرگى را در پستى گذرانيده، بخلاف كسى كه در كوچكى شروع كرده باشد در آن، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: كسى كه در كوچكى علم نياموزد مقدّم نگردد در علم و دانستن بر ديگران، و غرض اين باشد كه كسى كه خواهد كه در علم فائق گردد بر ديگران بايد كه در كوچكى علم بياموزد، و كسى كه در كوچكى نياموزد و در بزرگى شروع بآن كند فائق نگردد.

8938 من فهم مواعظ الزّمان لم يسكن الى حسن الظّن بالأيّام. هر كه بفهمد پندهاى روزگار را آرام نگيرد بسوى نيكوئى گمان بروزها، مراد اينست كه روزگار بزبان حال پندها مى‏دهد مردم را كه كسى كه بفهمد آنها را آرام نگيرد بنيكوئى گمان بآن، باعتبار اين كه گمان او بآن هرگز نيكو نشود تا اين كه آرام گيرد بآن، زيرا كه آن همه تغيّرات و تبدّلات كه نسبت بهمه طوايف انام در آن واقع شده و مى‏شود هر يك موعظه و پنديست باين كه آن را قرار و استقرارى نباشد و با هر كه موافقت كند چند روزى بيش نيست و بزودى از او برگردد پس هر كه بفهمد آنها را هر چند روزگار بر وفق مرام او باشد گمان او بآن نيكو نشود و بآن آرام نگيرد، زيرا كه داند كه آن را بقا و ثباتى نباشد پس فريب آن نخورد و بآن مغرور نشود.

8939 من عرف خداع الدّنيا لم يغترّ منها بمحالات الأحلام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    403

هر كه بداند مكر دنيا را فريب نخورد از آن بخوابهاى محال، يعنى پوچ بى‏اصل برگشته شده از حال واقع، يا پريشان متغيّر مختلف، و مراد دولتها و اعتبارات دنياست كه بمنزله آن خوابها پوچ و بى‏اصل است، يا اين كه متغيّر و متبدّل است و هر چند روز تغيير و تبديل داده شود.

8940 من رضى بما قسم اللَّه له لم يحزن على ما فى يد غيره. هر كه راضى شود به آن چه خدا قسمت كرده از براى او اندوهناك نگردد بر آنچه در دست غير اوست، مراد ترغيب در راضى شدن آدميست بنصيب و بهره كه خداى عزّ و جلّ بر وفق حكمت و مصلحت از براى او قرار داده تا اين كه اندوهناك نگردد بر آنچه در دست ديگريست و اگر نه هميشه در حزن و اندوه باشد.

8941 من ضعف عن حفظ سرّه لم يقو لسرّ غيره. هر كه ضعيف باشد از نگاهدارى سرّ خود قوى نخواهد بود از براى سرّ غير خود، غرض منع از سپردن سرّ خودست بكسى كه ديده شود كه سرّ خود را نگاه ندارد، چه هرگاه او سرّ خود را نتواند نگاهداشت پس بطريق اولى سرّ ديگرى را هم نتواند نگاهداشت.

8942 من عرف الأيّام لم يغفل عن الاستعداد. هر كه بشناسد روزگار را غافل نشود از آماده شدن، يعنى هر كه بشناسد روزگار را چنانكه هست از اين كه باقى نماند و متغيّر و متبدّلست و دولتها و فرصتهاى آن را بقا و ثباتى نيست غافل نشود از آماده‏شدن و تهيّه گرفتن از براى آخرت در هر وقت به آن چه ميسّر باشد و فرصت آن يابد از ترس اين كه اگر تأخير كند مبادا ديگر ميسّر نشود و فرصت آن نيابد، يا اين كه اعتماد بر مال و دولت دنيا نكند و بآن اعتبار غافل نشود از استعداد و تهيّه گرفتن از براى عاقبت خود بلكه در هر حال در فكر و تدبير استعداد و تهيّه مال خود نيز باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    404

8943 من أصلح الأضداد بلغ المراد. هر كه اصلاح كند اضداد را برسد بمراد، مراد به «أضداد» دشمنانست و به «اصلاح ايشان» اين كه ايشان را از دشمنى بر گرداند باحسان و مهربانى و غير آن، يا صفات متضادّه كه در آدميست از اسراف و بخل و تهوّر و جبن و غير آنها، و به «اصلاح آنها» سلب آنها از خود و ميانه روى ميانه آنها كه آن را عدالت مى‏گويند.

8944 من كان له من نفسه زاجر كان عليه من اللَّه حافظ. هر كه بوده باشد از براى او از نفس او منع كننده، بوده باشد بر او از جانب خدا نگاهدارنده، يعنى هر كه او را از جانب نفس خود منع كننده باشد از معاصى از خوف و ترس از حقّ تعالى و ميل و رغبت بپرهيزگارى و تقوى و امثال اينها، بوده باشد نگاهدارنده از جانب خدا بر او كه مدد او كند و نگاهدارد او را از آنها، و نگذارد كه گرفتار آنها گردد كه آن توفيق حقّ تعالى باشد يا ملكى كه موكّل كند بر اين.

8945 من عدم الفهم عن اللّه سبحانه لم ينتفع بموعظة واعظ. هر كه نيابد فهم را از جانب خداى سبحانه سود نيابد بموعظه واعظى، مراد اينست كه مواعظ و نصايح از براى كسى سود دارد كه لطف حقّ تعالى با او باشد كه بمدد آن غور كند آنها را و بفهمد و اگر نعوذ باللّه با كسى آن لطف و فهم نباشد بسبب شقاوت و بدبختى و كثرت عصيان او بمرتبه كه حقّ تعالى او را بخود واگذارد و سلب لطف خود كند از او پس او سود نيابد از موعظه هيچ واعظى بلكه هر چه شنود از آنها متوجّه آن نشود و نفهمد بلكه در دل او داخل نشود كه گويا مهر شده دل او يا قفل زده شده بر آن.

8946 من تعرّى عن لباس التّقوى لم يستتر بشى‏ء من ألباب الدّني.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    405

هر كه برهنه گردد از جامه پرهيزگارى پوشيده نشود بچيزى از اسباب دنيا بلكه با همه آنها رسوا گردد و عيبها و بديهاى او فاش و آشكار شود.

8947 من أحبّ السّلامة فليؤثر الفقر، و من أحبّ الرّاحة فليؤثر الزّهد فى الدّنيا. هر كه دوست دارد سلامتى را پس اختيار كند درويشى را، و هر كه دوست دارد آسايش را پس اختيار كند بى‏رغبتى در دنيا را، «بودن درويشى باعث سلامتى در دنيا و آخرت» ظاهرست، و همچنين «بودن بى‏رغبتى در دنيا سبب راحت و آسايش در هر دو سرا».

8948 من عمل بطاعة اللَّه سبحانه لم يفته غنم، و لم يغلبه خصم. هر كه كار كند بفرمانبردارى خداى سبحانه فوت نشود او را هيچ نفعى، و غلبه نكند بر او هيچ دشمنى.

8949 من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كلّ معرفة و علم. هر كه بشناسد نفس خود را پس بتحقيق كه برسد بنهايت هر معرفتى و علمى، چنانكه مكرّر مذكور شد كه معرفت نفس خود و احوال او چنانكه بايد مبدأ معرفت أكثر احوال مبدأ و معاد مى‏تواند شد چنانكه از دلائل حكما و متكلّمين ظاهر مى‏شود، و مراد به «معرفت و علم» مطلق ادراك و دانش است، و تأكيدست، يا مراد به «معرفت» ادراك بسايط است، و به «علم» ادراك مركّبات، يا به «معرفت» علم تصوّرى و به «علم» علم تصديقى، يا به «معرفت» ادراك جزئى و به «علم» ادراك كلّى، چنانكه هر يك از اينها اصطلاح شده، و بر هر تقدير مراد به «معرفت و علم» در اينجا هر معرفت و علميست كه در دين ضرور باشد، و اگر نه ظاهرست كه بسيارى از معارف و علوم باشد كه معرفت نفس باعث انتهاى به آنها نشود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    406

8950 من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. هر كه غلبه كند بر او بدگمانى نگذارد ميانه خود و ميانه هيچ دوستى جاى صلحى، يعنى بسبب بدگمانى همه دوستان خود را چنان برنجاند كه جاى صلح و آشتى نگذارد.

8951 من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا. هر كه مالك او شود هوا و خواهش و در فرمان آن باشد قبول نكند از هيچ نصيحت كننده صافى نصيحت خالص را.

8952 من عجز عن أعماله أدبر فى أحواله. هر كه عاجز باشد در اعمال خود پشت بگرداند در احوال خود، غرض منع از اينست كه كسى أشغال بسيار بر خود گيرد كه عاجز شود و از عهده آنها بر نيايد و اين كه هر كه چنين كند پيش نيايد احوال او و ترقّى نكند بلكه پس رود و تنزّل كند.

8953 من أمّل غير اللَّه سبحانه أكذب آماله. هر كه اميد داشته باشد غير خداى سبحانه را دروغ يابد اميدهاى خود را، يعنى هيچ اميد او حاصل نشود و معلوم او شود كه همه دروغ و باطل بوده.

8954 من عرف اللَّه سبحانه لم يشق أبدا. هر كه بشناسد خداى سبحانه را بدبخت نگردد هرگز، مراد شناخت اوست بر وجه كامل و چنانكه بايد.

8955 من لم يخف أحدا لم يخف أبدا. هر كه نترسانيده باشد كسى را نترسد هرگز.

8956 من لزم المشاورة لم يعدم عند الصّواب مادحا و عند الخطاء عاذر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    407

هر كه لازم باشد مشورت كردن را نباشد نيابنده نزد درست مدح كننده را، و نزد خطا عذر خواهنده را، مراد ترغيب در مشورت كردنست در كارها، و لازم آن بودن و از آن جدا نشدن، و اين كه هر كه چنين كند آنچه كند اگر درست باشد مردم مدح او كنند و اگر خطا كند عذر گويند كه تقصيرى نكرده او بذل جهد خود كرده نهايت درست ننشسته ، بخلاف اين كه مشورت نكند كه اگر خطا كند همه كس توبيخ و سرزنش او كنند كه چرا مشورت نمى‏كرد بلكه اگر درست شود نيز مدح او نكنند بلكه ذمّ او كنند كه مشورت نكرده نهايت بحسب اتّفاق درست نشسته.

8957 من آثر رضى ربّ قادر فليتكلّم بكلمة عدل عند سلطان جائر. هر كه اختيار كند خشنودى پروردگار توانائى را پس سخن گويد بكلمه عدلى نزد پادشاه ستم كننده، يعنى كلمه عدلى گفتن نزد پادشاه ستم كننده از براى رفع ستم او سبب خشنودى پروردگار قادر مى‏گردد، پس هر كه آنرا خواهد خود را از آن معاف ندارد و ظاهر اينست كه وصف حقّ تعالى به «قادر» در اينجا از براى اين باشد كه از اين سخن گفتن نبايد ترسيد حقّ تعالى قادر و تواناست، هرگاه داند كه او از براى رضا و خشنودى او مى‏گويد نگذارد كه باو ضررى بسبب آن برسد.

8958 من لم يجاز الإساءة بالاحسان فليس من الكرام. هر كه جزا ندهد بدى را باحسان پس او نيست از مردم گرامى بلند مرتبه.

8959 من لم يحسن العفو أساء بالانتقام. هر كه نيكو نكند عفو را بد كند بانتقام، مراد ترغيب در عفو و در گذشتن از گناهست و اين كه آن نيكوست و انتقام بدست، پس كسى كه آن خوبى را نكند بايد كه آن بدى را بكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    408

8960 من لم يرض بالقضاء دخل الكفر دينه. هر كه راضى نباشد بقضا و قدر حقّ تعالى داخل شود كفر در دين او، يعنى هر كه راضى نباشد به آن چه حقّ تعالى تقدير كرده از براى هر كس از نصيب و بهره او از روزى و غير آن پس دين او خالى از كفرى نيست، زيرا كه عدم رضاى بآن بقرائن نمى‏شود كه آن را موافق حكمت و مصلحت نداند و طريق ديگر را بر آن ترجيح دهد، و اين يا باين مى‏شود كه حقّ تعالى عالم بآن وجه أحسن نبوده باشد و ندانسته خلاف آن تقدير كرده باشد، و يا اين كه قادر بر آن وجه أحسن نبوده باشد، و يا اين كه با وجود علم و قدرت بر آن حيف و جورى بر بعضى كرده باشد، و احتمال هر يك از اينها كفرست نعوذ باللّه منه.