غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۶ -


8755 من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم. هر كه نشناسد خير را از شرّ پس او از چارپايانست، مراد از «نشناختن آن از اين» اختيار نكردن آنست بر اين، و اشاره است باين كه كسى كه اختيار آن بر اين نكند بايد كه نشناخته باشد آنها را و تميز نكرده باشد آن را از اين.

8756 من غلب عليه غضبه و شهوته فهو فى حيّز البهائم. هر كه غلبه كند بر او غضب او و شهوت او پس او در موضع چارپايانست.

8757 من ضعف عن سرّه فهو عن سرّ غيره أضعف. هر كه ضعيف باشد از سرّ خود پس او از سرّ غير خود ضعيف‏ترست، مراد از «ضعيف بودن از سرّ» اينست كه آنرا نتواند نگاهداشت و فاش كند، و غرض منع از اظهار سرّ خودست بكسى كه سرّ خود را نگاه ندارد، و در بعضى نسخه‏ها «سرّ»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    363

در هر دو جا بشين نقطه دارست، و بنا بر اين غرض تحريص بر نگاهداشتن خودست از شرّ خود و اين كه كسى كه ضعيف باشد از نگاهداشتن خود از شرّ نفس خود پس او ضعيف‏تر خواهد بود در نگاهداشتن خود از شرّ ديگران.

8758 من عرف نفسه فهو لغيره أعرف. هر كه بشناسد نفس خود را پس او از براى غير او شناسنده‏ترست، مراد به «شناختن نفس خود» شناختن قدر و پايه نفس خودست يا عيوب و بديهاى او، و اين كه آن دشوارترست از شناختن غير خود و قدر و پايه او، يا عيوب و بديهاى او، زيرا كه غالب اينست كه آدمى متوجّه نفس خود نمى‏شود و از قدر و پايه خود تجاوز ميكند و بعيوب و بديهاى خود نمى‏رسد و تجسّس و تفحصّ أحوال ديگران ميكند و بمرتبه هر كس و عيوب و بديهاى او شناسا مى‏گردد، و غرض اينست كه كسى كه خواهد كه معرفت او كامل باشد بايد كه خود را بشناسد، خود را كه شناخت ديگران را بهتر خواهد شناخت.

8759 من لا اخوان له لا أهل له. هر كه نباشد برادران از براى او نباشد اهلى از براى او، مراد اينست كه عمده اهل اين كس برادرانست نسبى، هر كه را برادران نباشد گويا اهلى ندارد هر چند اهل بسيار داشته باشد، و مراد برادران نسبى است يا دوستان خالص.

8760 من لا صديق له لا ذخر له. هر كه نباشد دوستى از براى او نيست ذخيره از براى او، يعنى ذخيره عمده از براى روز نيك و بد دوست است، كسى كه دوستى نداشته باشد گويا اصلا ذخيره ندارد هر چند ذخاير ديگر داشته باشد.

8761 من لا دين له لا نجاة له.                     

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     364

هر كه دين نباشد از براى او رستگارى نباشد از براى او.

8762 من لا ايمان له لا أمانة له. هر كه ايمان نباشد از براى او امانت نباشد از براى او.

8763 من وثق بانّ ما قدّر اللَّه له لن يفوته استراح قلبه. هر كه اعتماد داشته باشد باين كه آنچه تقدير كرده خدا از براى او هرگز فوت نشود از او راحت يابد دل او، زيرا كه در غم و اندوه روزى و مانند آن نخواهد بود.

8764 من أصرّ على ذنبه اجترى على سخط ربّه. هر كه اصرار كند بر گناه خود جرأت كند بر خشم پروردگار خود، «اصرار بر چيزى» ايستادگى بر آن و مداومت كردن بر آنست و كردن گناهى و عزم بر كردن آن بار ديگر نيز در حكم اصرارست، هر چند هنوز بار ديگر نكرده باشد چنانكه مكرّر مذكور شد، و «جرأت كند بر خشم پروردگار» يعنى دلير و بى‏باك رود بنزد او.

8765 من اشتغل بغير ضرورته فوّته ذلك منفعته. هر كه مشغول گردد بغير ضرورت خود فوت گرداند او را اين منفعت او را، مراد به «ضرورت» چيزيست كه مهمّ و در كار باشد از ضروريّات دنيوى و خيرات اخروى، چه همه آنها مهمّ و در كارست هر چند واجب شرعى نباشد، و مراد اينست كه هر كه مشغول شود بغير آنها اين سبب آن مى‏شود كه بعضى از آنها فوت شود او را، زيرا امور مهمّه در هر وقت آن قدر هست كه كسى كه خواهد به آنها كما ينبغي قيام نمايد فرصت زياده بر آن نيابد پس بقدر آنچه بغير آنها مشغول گردد ناچار او را از آنها فوت شود.

8766 من أكثر من ذكر الموت قلّت فى الدّنيا رغبته. هر كه بسيار كند ياد مرگ را كم شود در دنيا رغبت او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    365

8767 من حفر لأخيه بئرا أوقعه اللَّه فى بئره. هر كه بكند از براى برادر خود چاهى بيندازد او را خدا در همان چاه.

8768 من ساء تدبيره كان هلاكه فى تدبيره. هر كه بد باشد تدبير او، بوده باشد هلاك او در تدبير او، يعنى گاه مى‏شود كه هلاك او در تدبير او باشد.

8769 من أكثر من ذكر الآخرة قلّت معصيته. هر كه بسيار كند ياد آخرت را كم باشد معصيت او.

8770 من ملك شهوته كملت مروّته و حسنت عاقبته. هر كه مالك باشد شهوت خود را يعنى آنرا در فرمان خود دارد كامل باشد مروّت و آدميّت او، و نيكو باشد عاقبت او.

8771 من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته. هر كه گرامى باشد بر او نفس او خوار گردد بر او شهوت او، يعنى خواهش او.

8772 من ناقش الاخوان قلّ صديقه. هر كه مناقشه كند با برادران كم گردد دوست او، «مناقشه» خرده گيرى كردن در حسابست، و مراد اينست كه با برادران مسامحه در كارست و مناقشه نبايد كرد و اگر نه كم دوستى باقى بماند بر دوستى.

8773 من ساء خلقه قلاه مصاحبه و رفيقه. هر كه بد باشد خوى او دشمن دارد او را مصاحب او و رفيق او.

8774 من زلّ عن محجّة الطّريق وقع فى حيرة المضيق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    366

هر كه بلغزد از راه واضح راه يعنى وسط آن كه واضح و آشكارست بيفتد در حيرانى مضيق يعنى تنگى يا راه تنگ.

8775 من دعاك الى الدّار الباقية و أعانك على العمل لها فهو الصّديق الشّفيق. هر كه بخواند ترا بسوى سراى پاينده و يارى كند ترا بر آن، پس اوست دوست شفيق.

8776 من منع المال من يحمده ورّثه من لا يحمده. هر كه منع كند مال را از كسى كه ستايش او كند ميراث دهد او را بكسى كه ستايش او نكند.

8777 من قضى حقّ من لا يقضى حقّه فقد عبّده . هر كه بجا آورد حقّ كسى را كه او بجا نياورد حقّ او را پس بتحقيق كه بنده گرداند او را، مراد به «حقّ» حقّ احسانست كه هر برادرى بر برادر خود دارد و غرض اينست كه هر كه احسان كند بكسى كه او احسان نكند باو، يا باعتبار اين كه قادر بر آن نباشد يا اين كه دشمنى و عداوتى با او داشته باشد پس او را بمنزله بنده خود گرداند، زيرا كه كسى كه قادر بر احسان نباشد و كسى احسان باو كند آن احسان كمال وقع در نظر او دارد و بآن اعتبار مطيع و فرمانبردار و بمنزله بنده او مى‏گردد، و همچنين دشمن هرگاه از كسى احسان ببيند با وجود دشمنى قطع دشمنى كند و دوست و بنده گردد چنانكه بتجربه معلوم شده.

8778 من احتاج اليك كانت طاعته لك بقدر حاجته اليك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    367

هر كه محتاج باشد بسوى تو بوده باشد فرمانبردارى او مر ترا بقدر حاجت او بسوى تو، مراد اينست كه باين فرمانبردارى فريب او نبايد خورد و از آن راه او را دوست خالص خود نبايد دانست، اكثر اينست كه آن فرمانبردارى بقدر حاجت اوست همين كه آن برآمد زايل شود و از فوايد آن اين نيز مى‏تواند بود كه اگر كسى كارى بچنين كسى داشته باشد پيش از برآمدن حاجت او باو بفرمايد تا او فرمان برد كه بعد از آن فرمان بردن او معلوم نيست.

8779 من أخافك لكى يؤمنك خير لك ممّن يؤمنك لكى يخيفك. هر كه بترساند ترا تا اين كه ايمن گرداند ترا بهترست از براى تو از كسى كه ايمن گرداند ترا، تا اين كه بترساند ترا، مراد به «كسى كه بترساند او را تا اين كه ايمن گرداند» كسيست كه منع كند او را از معاصى و منكرات تا اين كه او بازايستد از آنها و عاقبت ايمن گردد از عذاب و عقاب آنها، پس آن ايمنى چون بسبب او شده پس گويا در آخر ايمن گردانيده او را، و به «كسى كه ايمن گرداند او را تا اين كه بترساند» كسيست كه مداهنه كند با او و منع نكند او را از آنها، بلكه جرأت فرمايد او را باميدوار نمودن بسعت رحمت حقّ تعالى و امثال آن تا اين كه او ايمن گردد و مرتكب آنها شود و عاقبت بترسد، و چون منشأ، آن خوف و ترس او شده پس گويا او ترسانيده او را.

8780 من حاط النّعم بالشّكر حيط بالمزيد. هر كه نگاهدارد نعمتها را بشكر نگاهداشته شود بزيادتى، يعنى نگاهداشته شود او همراه با زيادتى نعمت.

8781 من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد. هر كه عمل كند بسخن‏چينى يعنى كار او سخن چينى باشد جنگ كند با او نزديك و دشمن دارد او را دور، مراد اينست كه همه كس با او بد گردند هر كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    368

نزديك باشد و تواند با او جنگ كرد جنگ كند و هر كه دور باشد و نتواند اكتفا كند بدشمنى، و ممكن است كه مراد به «نزديك و دور» خويش و بيگانه باشد، و اين كه خويشان او كه اهتمام باصلاح او دارند با او جنگ كنند و بيگانگان كه اهتمام بآن ندارند اكتفا كنند بدشمنى با او.

8782 من سامح نفسه فيما يحبّ أتعبه فيما يكره. هر كه مسامحه كند با نفس خود در آنچه دوست مى‏دارد تعب فرمايد او را در آنچه ناخوش مى‏دارد، يعنى هر كه سهل انگارى كند با نفس خود در آنچه دوست دارد آن را از منكرات و منع نكند او را از آنها بتعب اندازد او را عاقبت در آنچه ناخوش مى‏دارد از عذاب و عقاب جزاى آن.

8783 من ضرب يده على فخذه عند مصيبة فقد أحبط أجره. هر كه بزند دست خود را بر ران خود نزد مصيبتى پس بتحقيق كه باطل كند اجر خود را.

8784 من أسهر عين فكرته بلغ كنه همّته. هر كه بيدار دارد چشم فكرت خود را برسد بنهايت همّت خود، مراد به «بيدار داشتن چشم فكرت خود» بيدار داشتن چشم خودست در شبها از براى فكر و تأمّل در مسائل و غير آنها از آنچه اصلاح حال او كند، يا اين كه كنايه است از كار فرمودن فكر و بيكار نگذاشتن آن، چه هرگاه بكار رود بمنزله شخصى است كه بيدار باشد، و هرگاه بكار نرود گوئيا كه شخصيست كه در خوابست و مراد به «همّت او» عزم و قصد اوست، يعنى برسد بنهايت آنچه عزم و قصد آن دارد.

8785 من بذل جهد طاقته بلغ كنه ارادته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    369

هر كه بذل كند نهايت طاقت خود را برسد بنهايت اراده خود، يعنى نهايت آنچه اراده آن دارد و سعى كند از براى آن، و مراد اينست كه در هر كارى كسى كه بذل جهد خود كند بمنتهاى اراده خود برسد، يا اين كه هر كه بذل جهد خود كند در طلب نيكبختى خود كه بايد كه اراده هر كسى آن باشد بمنتهاى اراده خود برسد.

8786 من راقه زبرج الدّنيا أعقب ناظريه كمها. هر كه خوش آيد او را زينت دنيا ميراث دهد چشمهاى خود را كورى مادرزاد، يعنى آنها را بمنزله كور و نابينا گرداند از آنچه صلاح و خير او در آن باشد نهايت كوريى مانند كورى مادرزاد.

8787 من حفر لأخيه المؤمن بئرا أوقع فيها. هر كه بكند از براى برادر مؤمن خود چاهى انداخته شود در آن، يعنى او خود در آن افتد.

8788 من اتّهم نفسه فقد غالب الشّيطان. هر كه متّهم دارد نفس خود را پس بتحقيق كه غلبه كند بر شيطان، مراد به «متّهم داشتن نفس» اينست كه اعتماد بر او نكند و همواره از او با خبر باشد كه مبادا خيانتى بكند.

8789 من خالف نفسه فقد غلب الشّيطان. هر كه مخالفت كند نفس خود را پس بتحقيق كه غلبه كند بر شيطان، مراد به «مخالفت نفس» اينست كه بر خلاف هوا و هوس او كار كند.

8790 من أنس  بتلاوة القرآن لم توحشه مفارقة الاخوان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    370

هر كه انس بگيرد بتلاوت قرآن بوحشت نيندازد او را جدائى برادران.

8791 من شكا ضرّه الى غير مؤمن فكأنّما شكا اللَّه سبحانه. هر كه شكوه كند بدى حال خود را بسوى غير مؤمنى پس گوئيا شكوه كند خداى سبحانه را.

8792 من شكا ضرّه الى مؤمن فكأنّما شكا الى اللَّه سبحانه. هر كه شكوه كند بدى حال خود را بسوى مؤمنى پس گوئيا شكوه كند بسوى خداى سبحانه، زيرا كه حقّ تعالى چون مؤمن دوست اوست رخصت داده بشكوه و اظهار بدى حال خود نزد او، تا اين كه او رفع آن نمايد، بلكه ترغيب فرموده در آن و آن را يكى از وسائل گردانيده از براى بندگان خود، پس شكوه نزد او چون باذن و فرمان حقّ تعالى است و نزد بندگان دوست اوست بمنزله شكوه نزد اوست تعالى شأنه، بخلاف غير مؤمن كه او دشمن خداست، و ظاهرست كه شكوه بنده كسى نزد دشمن او بمنزله شكوه از اوست.

8793 من عظّم صغار المصائب ابتلاه اللَّه بكبارها. هر كه عظيم شمارد مصيبتهاى كوچك را مبتلى گرداند او را خدا بمصيبتهاى بزرگ.

8794 من أطاع نفسه فى شهواتها فقد أعانها على هلكها. هر كه فرمان برد نفس خود را در خواهشهاى آن پس بتحقيق كه يارى كرده آنرا بر هلاكت آن.

8795 من أخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها. هر كه پس اندازد فرصت را از وقت آن پس بايد كه بوده باشد بر اعتماد از فوت آن، مراد منع از تأخير فرصت است و اين كه كسى كه تأخير كند بايد كه قرار دهد بر خود فوت آن را، زيرا كه غالب اينست كه همين كه تأخير شود كارى‏

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     371

از وقت فرصت آن ديگر فرصت آن نشود.

8796 من تتبّع عورات النّاس كشف اللَّه عورته. هر كه از پى رود و تفحّص كند عورتهاى مردم را ظاهر كند خدا عورت او را، مراد به «عورت» چيزيست كه آدمى بپوشاند آن را از ديگران از عيبها و گناهان.

8797 من قلّت طعمته خفّت عليه مؤنته. هر كه كم باشد خوراك او سبك باشد بر او مؤنت و خرج او.

8798 من تطلّع على أسرار جاره انهتكت أستاره. هر كه آگاهى جويد بر اسرار همسايه خود دريده شود پرده‏هاى او، مراد منع از طلب اطّلاع و آگاهى است بر اسرار همسايگان بمشرف شدن بر خانه‏هاى ايشان و امثال آن.

8799 من بحث عن أسرار غيره أظهر اللَّه أسراره. هر كه تفتيش كند از اسرار غير خود آشكار كند خدا اسرار او را.

8800 من تتبّع خفيّات العيوب حرمه  اللَّه مودّات القلوب. هر كه از پى رود و تفحّص كند عيبهاى نهانى مردم را محروم گرداند خدا او را از دوستى دلها.

8801 من رغب فى زخارف الدّنيا فاته البقاء المطلوب. هر كه رغبت كند در زينتها و متاعهاى رواندود دنيا فوت شود او را بقاى مطلوب، يعنى سراى پاينده باقى كه مطلوب همه كس است.

8802 من كشف حجاب أخيه انكشف عورات بيته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    372

هر كه بگشايد پرده برادر خود را گشوده شود عورتهاى خانه او، يعنى ظاهر شود بر مردم آنچه بايد كه پوشيده باشد از احوال اهل خانه او، و در بعضى نسخه‏ها «بنيه» بجاى «بيته» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: گشوده شود عورتهاى پسران او، و اين با سجع «أخيه» اوفقست.

8803 من اقتصر فى أكله كثرت صحّته و صلحت فكرته. هر كه اقتصار كند در خوردن خود بسيار باشد صحّت او و شايسته باشد فكرت او، مراد به «اقتصار در آن» كم خوردنست و اكتفاى بآن و تجاوز نكردن از آن بقدر سيرى يا زياد بر آن.

8804 من عمى عن زلّته استعظم زلّة غيره. هر كه كور باشد از لغزش خود عظيم شمارد لغزش غير خود را، مراد اينست كه كسى عظيم مى‏شمارد لغزش ديگرى را كه متوجّه احوال خود نباشد و نابينا باشد از لغزشهاى خود و اگر نه هر كس بغير معصوم چندان لغزش دارد كه اگر متوجّه شود به آنها عظيم نمى‏شمارد لغزشى را كه از ديگرى بيند.

8805 من ترك العجب و التّوانى لم ينزل به مكروه. هر كه ترك كند خود بينى و سستى را فرو نيايد باو مكروهى، مراد اينست كه مكروهات اخروى همه از يكى از دو چيز ناشى مى‏شود، يكى سستى و كاهلى در اطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى، و ديگرى عجب و خودبينى آوردن باطاعت و انقياد خود، هر كه سستى و كاهلى نكند و عجب و خودبينى بهم نرساند هيچ مكروهى در آخرت باو نرسد.

8806 من بلغ غاية ما يحبّ فليتوقّع غاية ما يكره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    373

هر كه برسد بنهايت آنچه دوست دارد پس متوقّع باشد غايت آنچه را ناخوش دارد، يعنى آماده آن باشد و رسيدن آن را بر خود قرار دهد كه رسم و عادت دنيا اينست چنانكه بتجربه معلوم مى‏شود.

8807 من دقّ فى الدّين نظره جلّ يوم القيامة خطره. هر كه دقيق باشد در دين نظر او بزرگ باشد روز قيامت شرف او، مراد دقيق و باريك بودن نظر و فكر اوست در عقايد و مسائل دين يا در ديندارى و حفظ دين خود.

8808 من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. هر كه از غلاف بكشد شمشير ستم را گرفته شود از او عزّت و غلبه سلطنت.

8809 من حرم  السّائل مع القدرة عوقب بالحرمان. هر كه محروم كند سائل را با قدرت عقاب كرده شود بحرمان يعنى محرومى از فضل و لطف حقّ تعالى.

8810 من جار فى سلطانه عدّ من عوادى زمانه. هر كه ستم كند در سلطنت خود شمرده مى‏شود از عوادى زمان او، يعنى مصيبتهاى آن يا از دشمنان آن، چه او زمان خود را فاسد و تباه كند، پس گويا از دشمنان آنست، يا اين كه شمرده شود از دشمنان روزگار خود از براى خود.

8811 من استوحش عن النّاس أنس  باللَّه سبحانه. هر كه وحشت كند از مردم انس گيرد بخداى سبحانه.

8812 من اغتّر بنفسه أسلمته الى المعاطب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    374

هر كه مغرور شود بنفس خود و فريب آن خورد بدهد نفس او او را بهلاكتها.

8813 من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب. هر كه راضى باشد از نفس خود ظاهر مى‏شود بر او عيبها، يعنى ظاهر مى‏گردد بر مردم عيبها در او.

8814 من اتّخذ قول اللَّه دليلا هدى الى الّتى هى أقوم. هر كه فرا گيرد قول خدا را دليل، راه نموده شود به آن چه محكم‏تر باشد، مراد اينست كه هر كه در هر باب دليل و راهنماى خود را آيات قرآن مجيد كند او راه نموده شود بطريقه كه محكم‏تر باشد از هر طريقه.

8815 من اتّخذ طاعة اللَّه سبيلا فاز بالّتى هى أعظم. هر كه فرا گيرد فرمانبردارى خدا را راه خود، فيروزى يابد بسعادتى كه بزرگتر باشد از هر سعادتى.

8816 من زهد فى الدّنيا أعتق نفسه و أرضى ربّه. هر كه بى‏رغبت باشد در دنيا آزاد گرداند نفس خود را و راضى گرداند پروردگار خود را.

8817 من يكن اللَّه خصمه يدحض حجّته و يكن له حربا. هر كه بوده باشد خدا مدّعى او باطل شود حجّت او و بوده باشد خدا از براى او دشمن، مراد منع از نافرمانى حقّ تعالى است و گذاشتن حقّى از حقوق او بر ذمّه خود، زيرا كه هر كه چنين كند حقّ تعالى مدّعى او باشد و بر او دعوى كند و هرگاه خدا مدّعى باشد هر حجّتى كه بياورد از براى خلاصى خود باطل گردد و حقّ تعالى دشمن او باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    375

8818 من يكن اللَّه نصيره يغلب خصمه و يكن له حزبا. هر كه بوده باشد خدا يارى كننده او غلبه كند بر دشمن خود، و بوده باشد از براى او گروهى يعنى بجاى گروه أعوان و أنصار او.

8819 من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء. هر كه پيش ببيند وجوه رأيها را بداند موقع‏هاى خطا را، يعنى هر كه پيش از كارها تأمّل و تدبّر كند و وجه هر رائى را ببيند و ملاحظه نمايد بشناسد مواقع خطا را و خطا كم كند بخلاف كسى كه بى‏تأمّل كارها را كند كه خطا از او بسيار واقع شود.

8820 من يكن اللَّه أمله يدرك غاية الأمل و الرّجاء. هر كه بوده باشد خدا اميد او دريابد نهايت اميد و آرزوى خود را.

8821 من استقصر بقاءه و أجله قصر رجاؤه و أمله. هر كه كم شمارد بقاى خود و مدّت عمر خود را كوتاه باشد اميد او و امل او، و ممكن است كه «قصّر» بتشديد خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: كوتاه كند اميد خود و امل خود را.

8822 من جرى فى عنان أمله عثر بأجله. هر كه روان شود در جلو اميد خود برو در افتد باجل خود، يعنى هميشه در جلو آن برود و قرار و آرام نگيرد تا وقتى كه بمرگ برو در افتد.

8823 من تلذّذ بمعاصى اللَّه أورثه اللَّه ذلّا. هر كه لذّت جويد بمعصيتهاى خدا ميراث دهد او را خدا خواريى يعنى حقّ تعالى او را بجزاى آن خوار و ذليل گرداند.

8824 من حسن رضاه بالقضاء حسن صبره على البلاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    376

هر كه نيكو باشد رضاى او بقضا نيكو باشد صبر او بر بلا.

8825 من اقتصر على قدره كان أبقى له. هر كه اقتصار كند بر اندازه خود بوده باشد پاينده‏تر از براى او، يعنى هر كه اكتفا كند در وضع و سلوك باندازه قدر خود و زياده روى نكند آن وضع از براى او پاينده‏تر ماند از اين كه از اندازه خود بدر رود و زياده روى كند كه غالب اينست كه آن پر بقائى نكند.

8826 من حسن عمله بلغ من اللَّه أمله. هر كه نيكو باشد عمل او برسد از جانب خدا باميد خود.

8827 من كثر فى ليله نومه فاته من العمل مالا يستدركه فى يومه. هر كه بسيار شود در شب او خواب او، فوت شود او را از عمل آنچه بازيافت نكند آن را در روز خود.

8828 من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله. هر كه بگرداند عادت خود را جدل‏كردن صبح نكند شب خود را، يعنى هميشه در ظلمت و تاريكى جهل باشد، پس گويا شب خود را صبح نكند.

8829 من دنا منه أجله لم تعنه حيله. هر كه نزديك شود از او اجل او يارى نكند او را چاره‏هاى او، مراد اخبار از واقعست باين كه هر گاه اجل كسى نزديك شد چاره‏ها و تدبيرها كه از براى كارها كند درست نيايد و خطا كند گويا بخت او برگردد، و يا منع از حرص در تدبيرست و چاره‏ها و تنبيه بر آن باين كه هرگاه اجل نزديك گردد چاره‏ها يارى نكند پس حرص در آنها نبايد داشت، حرص در چيزى بايد داشت كه احتمال چنين آفتى در آن نباشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    377

و در بعضى نسخه‏ها «تغنه» بغين نقطه‏دارست و بنا بر آن ترجمه اينست كه: غنى و بى‏نياز نكند او را چاره‏هاى او و حاصل هر دو يكيست.

8830 من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه. هر كه بوده باشد همّت او آنچه داخل شود در شكم او، بوده باشد قيمت او آنچه بيرون مى‏آيد از آن، مراد به «همّت» عزم است و غرض توبيخ كسيست كه عزم و قصد او خورش باشد و از براى آن سعى زياد كند.

8831 من أثنى عليه بما ليس فيه سخر به. هر كه ثنا گفته شود بر او به آن چه نبوده باشد در او تمسخر كرده شود باو، مراد اينست كه بچنين ثنائى كه كسى كند مغرور نبايد شد، اين تمسخريست كه او ميكند، يا در واقع بمنزله تمسخرست هر چند او قصد تمسخر نداشته باشد.

8832 من مكر بالنّاس ردّ اللَّه سبحانه مكره فى عنقه. هر كه مكر كند بمردم برگرداند خداى سبحانه مكر او را در گردن او.

8833 من أحسن الى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه. هر كه احسان كند بسوى مردم نيكو باشد عاقبتهاى او و آسان شود از براى او راههاى او، يعنى نيكو شود عاقبت كارهاى او، و آسان شود براى او راههاى مطالب و مقاصد او.

8834 من سلم من المعاصى عمله بلغ من الآخرة أمله. هر كه سالم باشد از معصيتها عمل او، برسد از آخرت باميد و امل خود.

8835 من ترك قول «لا أدرى» أصيبت مقاتله. هر كه ترك كند گفتن «نمى‏دانم» را رسيده شود جايگاههاى كشته  شدن‏

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     378

آن، مراد توبيخ جمعيست كه گفتن «نمى‏دانم» را نقص خود مى‏دانند، و هر چه از ايشان سؤال كنند از احكام شرعيّه و غير آن جوابى مى‏گويند خواه درست و خواه غلط تا اين كه مردم ايشان را بهمه چيز دانا دانند و حاصل كلام اينست كه: كسى كه چنين باشد خود را هلاك كرده و گويا آلت جارحه بجايگاههاى قتل او رسيده و او را بهلاكت انداخته، زيرا كه غير معصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين كسى را علم بهمه چيز ميسّر نيست و بسيارى را نمى‏دانند پس در آنها خصوصا در احكام شرعيّه اگر «نمى‏دانم» نگويند و اظهار دانش كنند دروغ گويند و بسبب آن خود را هلاك كنند، زيرا كه فتوى در آنها با وجود جهل از اعظم گناهانست و حكم بغير آنچه حقّ تعالى فرو فرستاده بمنزله كفرست چنانكه قرآن مجيد ناطق به آنست.

8836 من عرّى من الشّرّ قلبه سلم له دينه و صدق يقينه. هر كه برهنه كند از بدى دل خود را سالم باشد از براى او دين او و راست باشد يقين او، يعنى يقين او بروز جزا.

8837 من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. هر كه بد باشد گمانهاى او اعتقاد كند خيانت را بكسى كه خيانت نكند او را، مراد ذمّ بدگمانيست نسبت بهمه كس و حكم بمقتضاى آن، و اين كه آن منشأ اعتقاد خيانت مى‏شود بكسى كه خيانت نكند باو و برى باشد از آن، پس آدمى بايد كه اعتقاد خيانت بكسى تا ظاهر نشود نكند نهايت اعتماد هم بر كسى كه امانت او ظاهر نشده باشد نكند بلكه احتمال خيانت بدهد و بآن اعتبار در معامله با او شرايط حزم و احتياط را بجا آورد و باين جمع مى‏شود ميانه امثال اين فقره مباركه كه مذمّت بدگمانى از آنها ظاهر مى‏شود و بعضى فقرات ديگر كه دلالت بر مدح آن ميكند چنانكه بعضى از آنها قبل از اين مذكور شد.

8838 من ساء ظنّه بمن لا يخون حسن ظنّه بما لا يكون. هر كه بد باشد گمان او بكسى كه خيانت نكند نيكو باشد گمان او به آن چه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    379

نباشد يعنى بجزاى آن بدگمانى بآن كس مبتلى گردد باين كه نيكو شود گمان او بكسى كه چنان نباشد و امين گرداند او را و او خيانت كند با او، و ظاهر اينست كه مراد در اينجا چنانكه در فقره سابق مذكور شد بدگمانيى باشد كه اعتقاد بآن كند و عمل كند بمقتضاى آن برسانيدن زيان و خسرانى باو نه مجرّد احتمال خيانت باو و احتياط و حزم در معامله با او.

8839 من أسرع الى النّاس بما يكرهون قالوا فيه ما لا يعلمون. هر كه شتاب كند بسوى مردم به آن چه ناخوش دارند بگويند در او آنچه ندانند، مراد منع از شتاب كردن و رسانيدن خبرهاى ناخوش است بمردم، و اين كه آن سبب اين مى‏شود كه ايشان متّهم دارند او را بچيزى چند كه علم بآن نداشته باشند و از همان شتاب او استنباط كنند مثل دشمنى با ايشان و بد ذاتى و شاد شدن برسيدن مكروهى بايشان و مانند آنها.

8840 من حسن ظنّه باللَّه فاز بالجنّة. هر كه نيكو باشد گمان او بخدا فيروزى يابد ببهشت، چنانكه مكرّر مذكور شد.

8841 من حسن ظنّه بالدّنيا تمكّنت منه المحنة. هر كه نيكو باشد گمان او بدنيا متمكّن شود از او محنت، يعنى ثابت و برقرار گردد در او.

8842 من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. هر كه نيكو باشد گمان او بمردم جمع كند از ايشان دوستى را، مراد به «نيكو بودن گمان او بمردم» اينست كه حكم ببدى ايشان نكند و بناى حال ايشان را بر خوبى گذارد و بر وفق آن سلوك كند با ايشان از دوستى و مهربانى و مانند آن، و ظاهرست كه سلوك با مردم بر اين وجه باعث دوستى ايشان مى‏شود.

8843 من ذكر الموت رضى من الدّنيا باليسير.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    380

هر كه ياد كند مرگ را راضى گردد از دنيا باندكى.

8844 من اكتفى باليسير استغنى عن الكثير. هر كه راضى شود باندك بى‏نياز مى‏شود از بسيار، يعنى اكتفا باندك مى‏توان كرد و با آن حاجت ببسيار نيست و تعب و زحمت از براى آن نبايد كشيد.

8845 من آثر على نفسه استحقّ اسم الفضيلة. هر كه ايثار كند بر نفس خود سزاوار باشد اسم فضيلت را، مراد به «ايثار بر نفس خود» بر گزيدن ديگريست بر خود بدادن چيزى باو با وجود حاجت خود بآن، و «فضيلت» بمعنى افزونى مرتبه است و «سزاوار باشد اسم او را» يعنى سزاوار باشد كه آنرا نسبت باو دهند و او را صاحب آن گويند.

8846 من بخل بمالا يملكه فقد بالغ فى الرّذيلة . هر كه بخل كند به آن چه مالك آن نباشد پس او بنهايت رسيده در رذيلت، «بخيلى كردن كسى به آن چه مالك آن نباشد» مثل حسد بردن كسيست بر كسى كه حقّ تعالى يا ديگرى چيزى باو دهد و اندوهناك شدن بسبب آن، و «رذيلت» مقابل فضيلت است يعنى دنائت و پستى مرتبه.

8847 من اتّقى اللَّه سبحانه جعل له من كلّ همّ فرجا و من كلّ ضيق مخرجا. هر كه بترسد از خداى سبحانه بگرداند از براى او از هر اندوهى گشايشى و از هر تنگيى بدر شدى.

8848 من صبر على بلاء اللَّه سبحانه فحقّ اللَّه أدّى و عقابه اتّقى و ثوابه رجى. هر كه صبر كند بر بلاى خداى-  سبحانه-  پس حقّ خدا را ادا كرده، و از عقاب او ترسيده، و ثواب او را اميد داشته.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    381

8849 من تبصّر فى الفطنة ثبتت له الحكمة و عرف العبرة. هر كه بينا گردد در فطنت ثابت و برقرار گردد از براى او حكمت، و شناسد عبرت را، «فطنت» بمعنى زيركيست، و «حكمت» علم راست و كردار درست، و «عبرت» پى بردن از چيزهاست بچيزهاى ديگر مثل آثار خوب و بد آنها، و مراد به «بينا گشتن در زيركى» بينا گشتن بسبب آنست يا بينا گشتن در استعمال و كاربردن آن، و در بعضى نسخه‏ها بر اين نحوست: «من تبصّر فى الفطنة ثبتت له الحكمة» .

هر كه بينا شود در فطنت ثابت شود از براى او حكمت.

«من ثبتت له الحكمة عرف العبرة».

هر كه ثابت شود از براى او حكمت بشناسد عبرت را.

8850 من عرف العبرة فكأنّما عاش فى الأوّلين. هر كه بشناسد عبرت را پس گويا زندگانى كرده در آنان كه اوّل بودند يعنى زندگانى كرده با ايشان تا حال، زيرا كه كسى كه عبرت را شناسد عبرت گيرد از احوال و قصص همه ايشان پس گويا در ميانه همه ايشان بوده و تجربه‏ها كرده.

8851 من استسلم للحقّ و أطاع المحقّ كان من المحسنين. هر كه اطاعت كند مر حقّ را، و فرمانبردارى كند كسى را كه بر حقّ باشد بوده باشد از نيكوكاران.

8852 من تعمّق لم ينب الى الحقّ.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    382

هر كه تعمّق كند و بته رود در تفكر كند نشود بسوى حق، يعنى در ادراك حق در هر باب و رسيدن بسوى آن، و ممكن است كه ترجمه «لم ينب الى الحقّ» اين باشد كه دورى نكند بسوى حقّ يعنى از رفتن بسوى حقّ.

8853 من كثر مراؤه بالباطل دام عماؤه  عن الحقّ. هر كه بسيار باشد جدل كردن او بباطل دايم باشد كورى او از حق.

8854 من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه. هر كه بترساند او را آنچه پيشروى اوست برگردد بر پاشنه‏هاى خود، چون كسى كه برگردد از جائى كه مى‏رفته باشد بسوى آن برميگردد بر پاشنه‏هاى خود و برميگرداند آنها را، شايع شده استعمال «برگشتن بر پاشنه‏ها» در هر برگشتن از چيزى، و بنا بر اين ممكن است كه مراد اين باشد كه: هر كه بترسد از آنچه پيشروى اوست از عذاب و عقاب گناهان در قيامت، البته بر مى‏گردد از آنها، پس كسى كه برنگردد از آنها اين نشان اينست كه او را خوف و ترسى نباشد از آنها، و ممكن است كه مراد ترغيب بر دليرى در حرب باشد و اين كه بايد كه دليرانه رفت و ترس را بخود راه نداد كه همين كه كسى ترسيد برگردد بر پاشنه‏هاى خود، يا اين كه مراد تعليم سركردگان جنگ باشد باين كه مردمى را كه دانند كه ترسناكند بمبارزت نفرستند كه ايشان برگردند بر پاشنه‏هاى خود و باعث جبن بلكه هزيمت ديگران نيز مى‏شود.

8855 من عمى عمّا بين يديه غرس الشّكّ بين جنبيه. هر كه كور باشد از آنچه پيشروى او باشد بكارد شكّ را ميانه پهلوهاى خود، ممكن است كه مراد ظهور و وضوح امر قيامت باشد و اين كه آن بمرتبه‏ايست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    383

كه گويا برابر روى آدميست و مى‏توان ديد و تا كسى ديده بصيرت او كور نباشد شكّ در آنرا در دل خود نكارد، يا اين كه «كاشتن شكّ در ميانه پهلوهاى خود» كنايه از كردن گناهان باشد بنا بر ادّعاى اين كه تا كسى را شكّ در قيامت و احوال آن نباشد معقول نيست كه ارتكاب گناهان كند، پس هر كه مرتكب آنها شود اين نشان اينست كه او را شكّى در آنها باشد و بنا بر اين مراد اين باشد كه تا كسى كور نباشد از قيامت كه پيشروى اوست و مى‏توان ديد مرتكب گناهان نگردد، يا اين كه مراد به «كاشتن شكّ ميانه پهلوهاى خود» كاشتن نهالهاى آرزوها و اميدها باشد در دل كه جزمى يا ظنّى ببارور شدن آنها نيست بلكه مجرّد شكّ و وهميست و بمنزله كاشتن نهال شكّ و وهم است، و بنا بر اين معنى اين باشد كه: هر كه كور باشد از سراى پاينده آخرت بكارد آن نهالها را در دل خود، و اگر كسى كور نباشد از آن نپردازد بآن بلكه مشغول گردد بتعمير سراى آخرت خود و كاشتن نهالها در آن كه يقين باشد ببارور گشتن آنها، يا اين كه هر كه كور باشد از مرگ كه پيشروى اوست بكارد آن نهالها را، و اگر كسى كور نباشد از آن داند كه دنياى فانى كه هر لمحه احتمال انتقال از آن باشد قابل كاشتن آن نهالها در آن نيست.

8856 من غلبت الدّنيا عليه عمى عمّا بين يديه. هر كه غلبه كند دنيا بر او كور گردد از آنچه پيشروى اوست كه قيامت باشد يا مرگ.

8857 من أصلح أمر آخرته أصلح اللَّه له أمر دنياه. هر كه اصلاح كند كار آخرت خود را اصلاح كند خدا از براى او كار دنياى او را.

8858 من عمر دنياه أفسد دينه و أخرب أخراه. هر كه آباد كند دنياى خود را تباه كند دين خود را و خراب كند آن سراى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    384

خود را، مراد آبادى زيادست يا آباديى كه آدمى متوجّه آن باشد و سعى كند در آن نه اين كه او سعى از براى آخرت خود كند و حق تعالى ببركت آن دنياى او را نيز آباد كند چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

8859 من قاتل جهله بعلمه فاز بالحظّ الأسعد. هر كه جنگ كند با جهل خود بعلم خود فيروزى يابد ببهره بركت دارتر، مراد به «جنگ با جهل» جنگ با هواها و هوسهاست كه از جهل ناشى شود، و به «علم خود» يعنى بعقل خود، يا بعلمى كه كسب كرده بعقل  فرمانبردارى هوا و هوس و زيان و خسران آن.

8860 من ضيّعه الأقرب أتيح له الأبعد. هر كه ضايع كند او را نزديكتر تقدير كرده شود از براى او دورتر، يعنى هرگاه خويش و نزديك كسى را واگذارد و رعايت و احسان نكند حق تعالى تقدير كند از براى او دورترى را كه رعايت و احسان او بكند.

8861 من عامل النّاس بالمسامحة استمتع بصحبتهم. هر كه معامله كند با مردم بمساهله بهره‏مند گردد بصحبت ايشان، مراد ترغيب در مساهله كردن با مردم است در معاملات، و اين كه بهره‏مند شدن از صحبت ايشان بى اين نمى‏شود و كسى كه مساهله نكند و سختگيرى كند رم كنند از صحبت و آميزش او.

8862 من رضى من النّاس بالمسالمة سلم من غوائلهم. هر كه راضى شود از مردم بآشتى سالم ماند از مصيبتهاى ايشان، يعنى هر كه از سلوك و آميزش با مردم بصلح و آشتى راضى شود و نزاع و دشمنى با كسى نكند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    385

سالم ماند از مصيبتها از جانب ايشان يعنى از اين كه از جانب ايشان مصيبتى باو رسد، يا از مصيبتها كه از ايشان باو رسد اگر چنين سلوك نكند و نزاع و دشمنى كند با ايشان.