غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۵ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    340

8652 من شاور الرّجال شاركها فى عقولها. هر كه مشورت كند با مردان شريك گردد با ايشان در عقلهاى ايشان، غرض ترغيب در مشورت كردن با مردان عاقلست و اين كه هر كه با ايشان مشورت كند شريك گردد با ايشان در عقلهاى ايشان، زيرا كه هر يك رأى و تدبير خود را باو گويد پس عقل او در آن باب دريابد آنچه عقل هر يك دريابد، پس با عقل هر يك شريك شود.

8653 من عامل النّاس بالاساءة كافؤوه  بها. هر كه معامله كند با مردم ببدى جزا دهند او را بآن يعنى ايشان نيز بجزاى آن با او بدى كنند پس اگر كسى خواهد كه ايمن باشد از اين، بدى نكند با مردم.

8654 من اتّخذ الطّمع شعارا جرّعته الخيبة مرارا. هر كه فرا گيرد طمع را پيراهن تن خود جرعه دهد او را نوميدى تلخى، يعنى هر كه طمع از مردم را لازم خود سازد مانند پيراهن تن خود نوميد گردد از ايشان و دركشد جرعه تلخى آن را پس گويا آن نوميدى بدهد باو جرعه تلخى را .

8655 من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته. هر كه عدول كند از حقّ مذموم گردد عاقبت او.

8656 من طابق سرّه علانيته و وافق فعله مقالته فهو الّذى أدّى الأمانة و تحقّقت عدالته. هر كه موافق باشد نهان او با آشكار او، و مطابق باشد كردار او با گفتار او،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    341

پس اوست آنكه ادا كرده امانت را و صحيح است عدالت او، مراد به «امانت» اموريست كه حقّ تعالى امر كرده مردم را برعايت و نگهدارى آن و گويا بامانت سپرده بايشان و در قيامت بازخواست خواهد كرد از ايشان، و مراد اينست كه جمعى كه ظاهر خود را نيكو كرده‏اند و مردم را امر ميكنند بمعروف و نهى ميكنند از منكر، هر كه از ايشان باطن او با ظاهر موافق باشد و آنچه مى‏گويد عمل كند خود نيز بآن، پس او ادا كرده امانت حقّ تعالى را، و بجا آورده آنچه را امر كرده او را برعايت آن و واقع و صحيح است عدالت او.

8657 من وجّه رغبته اليك وجبت معونته عليك. هر كه متوجّه سازد رغبت خود را و بگرداند روى آن را بسوى تو واجب است يارى او بر تو، مراد به «وجوب» ثبوت و لزوم در طريقه مروّت و مردانگيست نه وجوب شرعى كه ترك آن سبب عقاب گردد.

8658 من مدحك بما ليس فيك فهو خليق أن يذمّك بما ليس فيك. هر كه مدح كند ترا به آن چه نيست در تو پس او سزاوارست باين كه ذمّ كند ترا به آن چه نيست در تو، مراد چنانكه قبل از اين نيز مذكور شد اينست كه بمدح چنين مدح كننده فريب نبايد خورد و او را دوست خود نبايد دانست، زيرا كه معلوم است كه رعايت واقع منظور او نيست بلكه مدح او از براى غرضى است و هرگاه چنين باشد چنانكه گاهى از براى غرضى مدح تو ميكند به آن چه در تو نيست، لايقست باو و دور نيست از او كه گاه ديگر بسبب غرضى ديگر ذمّ كند ترا به آن چه در تو نيست.

8659 من بسط يده بالانعام حصّن نعمته من الانصرام. هر كه بگشايد دست خود را به «انعام» يعنى نعمت‏دادن، منع كند نعمت خود را از «انصرام» يعنى از بريده شدن، يعنى «گشودن دست بانعام» سبب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    342

پايندگى نعمت و عدم زوال آن مى‏گردد.

8660 من لم يشكر الانعام فليعدّ من الأنعام. هر كه شكر نكند انعام را پس بايد كه شمرده شود از انعام، «انعام» اوّل بكسر همزه بمعنى نعمت دادن و «انعام» دويم بفتح آن بمعنى چارپايان.

8661 من لم يعتبر بتصاريف الأيّام لم ينزجر بالملام. هر كه عبرت نگيرد بتغيّرات روزگار ممنوع نمى‏شود بملامت، مراد اينست كه كسى را كه ديده بصيرتى باشد از تغيّرات روزگار و مشاهده عاقبت ستمكاران و بدكاران عبرت مى‏گيرد و از ستم و بديها باز مى‏ايستد، و اگر كسى از آنها عبرت نگيرد بملامت و سرزنش نيز باز نايستد و باكى از آن نداشته باشد.

8662 من أكثر من ذكر الموت رضى من الدّنيا بالكفاف. هر كه بسيار كند ياد مرگ را راضى شود از دنيا به «كفاف» يعنى قدرى كه بس باشد او را و طلب زياده بر آن نكند.

8663 من قنعت نفسه أعانته على النّزاهة و العفاف. هر كه قانع باشد نفس او يارى كند نفس او او را بر پاكيزگى و پرهيزگارى.

8664 من كرمت نفسه استهان بالبذل و الاسعاف. هر كه گرامى باشد نفس او سهل شمارد بذل احسان و برآوردن حاجت محتاجان را، يعنى آنها بر او سهل و آسان نمايد و صعب و دشوار نباشد.

8665 من أيقن بالآخرة سلاعن الدّنيا. هر كه يقين داشته باشد بآخرت فراموش كند دنيا را، مراد يقين كاملست، يا اين كه بايد كه فراموش كند دنيا را و مشغول آن نگردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    343

8666 من أيقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. هر كه يقين داشته باشد جزا دادن اعمال را اختيار نكند غير نيكوئى را، بر قياس فقره سابق.

8667 من أسّس أساس الشرّ أسّسه على نفسه. هر كه بنا گذارد اساس بدى را بنا گذارد آن را بر نفس خود، زيرا كه ضرر آن بر نفس او زياده باشد از ضرر بآن كه واقع مى‏شود نسبت باو، زيرا كه ضرر باو ضررى باشد دنيوى كه حقّ تعالى تلافى آن بر وجه احسن بكند و ضرر آن بر نفس او عذاب و عقاب إلهى باشد در آخرت و گاهى در دنيا نيز، و تفاوت ميانه آنها ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

8668 من سلّ سيف البغى غمد فى رأسه. هر كه بيرون آورد از غلاف شمشير ستم و طغيان را در غلاف كرده شود آن در سر او، يعنى فرو رود در سر او و آن بمنزله غلافى گردد از براى آن.

8669 من عدل فى سلطانه استغنى عن أعوانه. هر كه عدل كند در سلطنت خود بى‏نياز گردد از يارى كنندگان خود بلكه حقّ تعالى يارى او كند يا اين كه همه مردم يارى او كنند و احتياج بلشكرى و يارى كنندگان مقرّرى ندارد.

8670 من أشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه. هر كه بترسد بر سلطنت خود كوتاه كند دشمنى خود را، يعنى دشمنى كردن با ديگران را، تا اين كه ايشان نيز دشمنى نكنند با او و محتاج بجنگ و جدال نشود كه عاقبت آن معلوم نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    344

8671 من قعد عن حيلته  أقامته الشّدائد. هر كه بنشيند از چاره خود و نپردازد بآن برخيزاند او را سختيها، مراد منع از اينست كه كسى بنشيند و چاره كار خود نكند و بتدبير احوال خود نپردازد و اين كه هر كه چنين كند زود شدايد و سختيها رو باو كند و او را برخيزاند و چاره آن مشكل باشد.

8672 من نام عن عدوّه أنبهته  المكايد. هر كه بخوابد از دشمن خود بيدار كند او را مكرها، يعنى مكرها كه دشمن او كرده باشد، و اين هم نزديك بمضمون فقره سابقست.

8673 من نام عن نصرة وليّه انتبه بوطأة عدوّه. هر كه بخوابد از يارى كردن دوست خود بيدار شود بپامال كردن دشمن او او را، مراد ترغيب در يارى كردن دوستانست، تا اين كه ايشان نيز يار و مددكار باشند، و اين كه هر كه بنشيند و يارى دوستان نكند ايشان نيز ترك يارى او كنند و زود لگدكوب دشمن گردد و بآن از جا برخيزد و چاره نتواند كرد.

8674 من كافأ الاحسان بالاساءة فقد برى‏ء من المروّة. هر كه جزا دهد احسان را ببدى پس بتحقيق كه عارى باشد از مروّت و آدميّت.

8675 من استبدّ برأيه خفّت وطأته على أعدائه. هر كه منفرد باشد برأى خود سبك باشد پامال كردن او بر دشمنان او، مراد منع از منفرد بودن برأى خودست و كردن كارها بمجرّد رأى خود تنها بى‏مشورت با عقلا و اين كه هر كه چنين باشد سهل و آسان باشد پامال كردن او بر دشمنان او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    345

8676 من استخفّ بمواليه استثقل وطأة معاديه. هر كه سبك گرداند دوستان خود را  سنگين گرداند پايمال كردن دشمنان خود را يعنى پايمال كردن دشمنان را سنگين و گران گرداند بر خود و نتواند كه ايشان را پايمال كرد، بخلاف كسى كه دوستان خود را سبك و خوار نكند و رعايت و حمايت ايشان كند كه بر او بمعاونت ايشان سبك و سهل باشد پامال كردن دشمنان، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: هر كه سبك شمارد دوستان خود را سنگين شمارد پامال كردن دشمنان خود را، يعنى هر كه در نظر او سبك و بى‏قدر باشد فرا گرفتن دوستان از براى خود و از آن راه دوستان فرا نگيرد پايمال كردن دشمنان در نظر او گران و سنگين گردد و آن را دشوار شمارد بخلاف كسى كه فرا گرفتن دوستان در نظر او سنگين و با قدر باشد و دوستان فرا گرفته باشد كه پايمال كردن دشمنان در نظر او سبك و سهل باشد، و ممكن است كه مراد به «سنگين كردن پايمال دشمنان» سنگين كردن پايمال دشمنان باشد او را، يعنى اين كه دشمنان او را پايمال سخت گرانى دهند، و همچنين مراد به «سنگين شمردن آن» اين باشد كه از دشمنان پايمالى باو رسد كه آن را سنگين و گران شمارد.

8677 من قلّت فضائله ضعفت وسائله. هر كه كم باشد فضايل او ضعيف باشد وسايل او، غرض اينست كه فضايل و افزونيهاى مرتبه، وسايل برآمدن حاجات دنيوى و اخروى مى‏گردد، پس هر كه فضايل او كم باشد وسايل او ضعيف باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    346

8678 من اغترّ بحاله قصّر عن احتياله. هر كه مغرور گردد بحال خود كوتاهى كند از احتيال خود، يعنى از چاره كار خود، مراد منع از مغرور شدن بقوّت و دولت و كثرت أعوان و أنصار خود و مانند اينهاست، و اين كه هر كه مغرور شود باينها در مهلكه افتد كه چاره كار خود، در آن نتواند كرد بايد هميشه خود را ضعيف دانست و طلب اعانت و يارى از حقّ تعالى كرد.

8679 من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال. هر كه شيرين شمارد دشمنى كردن با مردان را تلخ شمارد تعب كشيدن قتال را، غرض منع از دشمنى كردن با مردم است و اين كه آن باعث اين مى‏شود كه هميشه آدمى در تعب كشيدن قتال و جدال باشد و تلخى اين ظاهرست، پس كسى كه آن دشمنى را شيرين شمارد و ادراك مزه و شيرينى كند بايد كه اين را نيز تلخ شمارد و از اين تلخى غافل نشود و از انديشه اين تلخى از سر آن شيرينى بگذرد.

8680 من غنى عن التّجارب عمى عن العواقب. هر كه بى‏نياز گردد از تجربه‏ها كور گردد از عاقبتها، مراد به «بى‏نياز گشتن از تجربه‏ها» اينست كه خود را محتاج به آنها نداند و آنها را در كار نداند.

8681 من راقب العواقب سلم من النّوائب. هر كه رعايت و نگهبانى كند عاقبتها را سالم ماند از مصيبتها.

8682 من ادّرع جنّة الصّبر هانت عليه النّوائب. هر كه زره خود كند جنّه صبر را سهل گردد بر او مصيبتها، «جنّه» بضمّ ميم و تشديد نون چيزى را گويند كه باعث حفظ و نگاهدارى شود مانند سپر، و چون صبر نگاهدارنده است از آفات بآن اعتبار آن را جنّه فرموده‏اند.

8683 من أقبل على النّصيح أعرض عن القبيح.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    347

هر كه رو آورد بر نصيحت كننده رو بگرداند از قبيح.

8684 من استغشّ النّصيح غشيه القبيح. هر كه صاحب غشّ شمارد نصيحت‏كننده را فرو گيرد او را قبيح، مراد ترغيب در شنيدن نصيحت نصيحت كنندگانست، و اين كه كسى كه نشنود نصيحت را و نصيحت كننده را صاحب غشّ شمارد يعنى صاف نشمارد با خود و سخنان او را آميخته بغرض داند فرو گيرد او را قبائحي كه نفس مايل به آنهاست و مى‏دارد او را بر آنها.

8685 من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن. هر كه فريب خورد بآشتى روزگار در گلو گرفته شود بمصادمه محنتها، «مصادمه» بمعنى خوردن دو چيزست بيكديگر بشدّت و سختى، و مراد اينست كه آدمى هميشه بايد كه در فكر حال و مال خود باشد و از آن غافل نشود و اگر روزگار با او آشتى باشد و در رفاه حال باشد در آن، مغرور بآن نشود و فريب آن نخورد، و باعتماد بآن دست از تدبير بر ندارد كه هر كه مغرور شود بآن عاقبت محنتها باو خورد كه غصّه شود و در گلوى او ماند.

8686 من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن. هر كه عبرت بگيرد بحوادث روزگار اعتماد نكند بآشتى زمان، زيرا كه كسى كه عبرت گرفته باشد ميداند كه بسيار مى‏شود كسى كه زمانه با او آشتى است و رو آورده باو يك بار بر مى‏گردد و او را بمحنتها گرفتار مى‏سازد پس بايد كه اعتماد باقبال روزگار نكند و بآن مغرور نشود و هميشه در تدبير احوال دنيا و آخرت خود باشد بتوسّل بدرگاه حقّ تعالى و اطاعت و فرمانبردارى او و تذلّل و فروتنى در آن درگاه و با خلق نيز، و در اكثر نسخه‏ها «من اغترّ» بجاى «من اعتبر» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه هر كه مغرور شود بحوادث روزگار، و معنى معقولى از براى آن بخاطر نمى‏رسد و ظاهر اينست كه سهويست از نسّاخ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص   348

8687 من جهل موضع قدمه عثر  بدواعى ندمه. هر كه نداند جايگاه پاى خود را بلغزد بخواننده‏هاى پشيمانى خود، مراد ترغيب در اينست كه آدمى قدر و مرتبه خود را داند و پا از اندازه خود بيرون نگذارد و اگر نه بلغزد بكارى چند كه بخوانند او را بسوى پشيمانى او، يعنى سبب پشيمانى او باشند و عاقبت پشيمانى گردد از آنها.

8688 من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. هر كه ستم كند شكسته شود عمر او، و هلاك كند او را ستم او.

8689 من اطّرع ما يعنيه وقع الى ما لا يعنيه. هر كه دور كند آنچه را مهمّ او باشد بيفتد بسوى آنچه مهمّ او نباشد، غرض ترغيب بر اشتغال بمهمّات است يعنى چيزى چند كه در كار و ضرور باشد و فوت آن باعث همّ و اندوه گردد، و اين كه كسى كه واگذارد مهمّى را نمى‏شود كه نيفتد در كارى كه مهمّ او نباشد و بكار او نيايد، و در بعضى نسخه‏ها «يغنيه» در هر دو جا بضمّ يا و غين با نقطه است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: هر كه دور كند آنچه را بى‏نياز سازد او را بيفتد در آنچه بى‏نياز نسازد او را، و حاصل هر دو يكيست.

8690 من أحسن الوفاء استحقّ الاصطفاء. هر كه نيكو كند وفادارى را سزاوار باشد برگزيدن را، يعنى برگزيدن او را براى دوستى و برادرى.

8691 من قوى دينه أيقن بالجزاء و رضى بمواقع القضاء. هر كه قوى باشد دين او يقين كند بجزا و راضى باشد بجايگاههاى قضا يعنى يقين كند بجزا دادن حقّ تعالى هر عملى را، اگر نيك باشد بنيكى و اگر بد باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    349

ببدى، و راضى باشد به آن چه حكم خدا و تقدير او بآن تعلق گرفته باشد، زيرا كه داند كه همه آنها بر وفق حكمت و مصلحت است و حيف و جورى در آنها نيست.

8692 من أحسن الكفاية استحقّ الولاية. هر كه نيكو كند كفايت را يعنى كارگزارى امور مردم را، مستحقّ و سزاوار باشد ولايت را يعنى امارت و سلطنت را.

8693 من شكر على غير احسان ذمّ على غير اساءة. هر كه شكر كند بر غير احسانى ذمّ كند بر غير بديى، اين مضمون مكرّر مذكور و شرح شد.

8694 من طلب ما لا يكون ضيّع مطلبه. هر كه طلب كند چيزى را كه نمى‏باشد ضايع كند طلب  خود را، غرض منع از طلب چيزيست كه نتواند بعمل آيد از براى آن طالب، و در شأن او نباشد حصول آن از براى او، چنانكه بسيارى از نادانان ميكنند.

8695 من أثار كامن الشّرّ كان فيه عطبه. هر كه بشوراند شرّ نهان را بوده باشد در آن هلاك او، مراد منع از شوراندن فتنه و فساديست كه نهان باشد و بروز نكرده باشد مثل كاويدن با كسى كه سر فتنه داشته باشد و از او بروز نكرده باشد تا اين كه از او بروز كند، و اين كه كسى كه چنين كند بسيار مى‏شود كه هلاك او در آن باشد بخلاف اين كه واگذارد و متعرّض او نشود كه غالب اينست كه بروز نكند و خود بخود باطل و مضمحلّ گردد.

8696 من أمّل ما لا يمكن طال ترقّبه. هر كه اميد داشته باشد آنچه را ممكن نبوده باشد دراز كشد انتظار او، اين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    350

نيز نزديك مضمون فقره سابق سابقست، و غرض منع از اميد داشتن و طلب كردن چيزيست كه در باره او بحسب عادت ممكن نباشد و در شأن او نباشد آن، و اين كه هر كه چنين اميدى داشته باشد دراز كشد انتظار او و تعب و زحمت آن.

8697 من أعرض عن نصيحة النّاصح أحرق بمكيدة الكاشح. هر كه رو بگرداند از نصيحت ناصح يعنى كسى كه صاف باشد با او بسوزد بمكر كاشح يعنى دشمنى كه نهان دارد دشمنى خود را.

8698 من غلب هواه على عقله ظهرت عليه الفضائح. هر كه غلبه كند هواى او بر عقل او ظاهر گردد بر او رسوائيها، يعنى ظاهر گردد رسوائيها از او و در او.

8699 من تاجرك بالنّصح فقد أجزل لك الرّبح. هر كه سودا كند با تو بنصيحت يعنى نصيحتى بتو فروشد و دهد پس بتحقيق كه عظيم كند از براى تو سود را يعنى سود و ربح آن سودا از براى تو عظيم باشد.

8700 من فاته العقل لم يعده الذّلّ. هر كه فوت شود از او عقل در نگذرد از او خوارى، يعنى البته خوار گردد و خوارى در او قرار گيرد.

8701 من قعد به العقل قام به الجهل. هر كه بنشاند او را عقل برخيزاند او را جهل، ممكن است كه مراد اين باشد كه كسى كه براى عقل و قيام بفرمانهاى او برنخيزد و بنشيند برخيزاند او را جهل از براى قيام بفرمانهاى خود، و حاصل اين باشد كه نمى‏شود كه: آدمى بنشيند و مشغول بكارها نشود پس اگر كسى بفرمان عقل برنخيزد و مشغول نگردد بامتثال فرمانهاى او كه باعث سعادت و نيكبختى او گردد ناچار برخيزد بحكم جهل و قيام نمايد به آن چه سبب زيان و خسران او باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه گاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    351

هست كه كسى را كه عقل بنشاند در كارى باعتبار اين كه آن كار موافق عقل نباشد جهل او را برخيزاند و از راه جهل بآن برسد چنانكه گفته‏اند «كارى كه بعقل برنيايد ديوانگى در آن ببايد»، يا اين كه «كسى را كه عقل بنشاند» يعنى در جايى كه عقل بكار رود او بنشيند و نتواند كارى كرد، «برخيزاند او را جهل» يعنى در جايى كه جهل بايد برخيزد و كار از او آيد.

8702 من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم . هر كه دريابد ته علم را برگردد از شرايع حكمتها، «شرائع» جمع شريعت است و شريعت جائى را گويند كه مردم از آنجا آب بردارند و بآن اعتبار هر دينى را و حكمتى را و دانش راست درستى را «شريعت» گويند، زيرا كه چنانكه آب كه مادّه حيات بد نيست در آن جاست سرمايه حيات روحانى در اينهاست، و مراد اينست كه: هر كه غور كند و بته علم برسد حكمتها و اسرار كه هر يك شريعتى باشند در آنجا يابد پس چون از آنجا بر گردد بر گردد از شرايع حكمتها.

8703 من ارتوى من مشرب العلم تجلبب جلباب الحلم. هر كه سيراب گردد از مشرب علم يعنى از آشاميدن آن، يا از جاى آشاميدن آن پيراهن خود كند پيراهن حلم را، يعنى حلم و بردبارى را بمنزله پيراهن تن خود كند و از آن جدا نشود .

8704 من وقّر عالما فقد وقّر ربّه. هر كه توقير نمايد عالمى را پس بتحقيق كه توقير كرده پروردگار خود را، زيرا كه حقّ تعالى امر بتعظيم و توقير علما كرده پس توقير ايشان اطاعت امر حقّ تعالى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    352

و تعظيم و توقير اوست تعالى شأنه.

8705 من أطاع امامه فقد أطاع ربّه. هر كه اطاعت و فرمانبردارى كند امام خود را پس بتحقيق كه اطاعت نمايد پروردگار خود را، زيرا كه حقّ تعالى امر كرده باطاعت او، و آنچه او گويد از أوامر و نواهى همه از جانب حقّ تعالى است پس اطاعت او اطاعت حقّ تعالى باشد.

8706 من ثبتت له الحكمة عرف العبرة. هر كه ثابت شود از براى او حكمت يعنى علم راست درست بشناسد عبرت را، يعنى تواند عبرت گرفت از آنچه عبرت از آن بايد گرفت، يا بشناسد قدر عبرت گرفتن را و فوايد آنرا.

8707 من انتصر باللَّه عزّ نصره. هر كه يارى بجويد بخدا غالب باشد يارى او، يعنى ياريى كه خدا او را كند، يا ياريى كه او ديگرى را كند بر قياس فقره بعد.

8708 من استظهر باللَّه أعجز قهره. هر كه قوى پشت گردد بخدا عاجز گرداند قهر او، يعنى قهر او بر كسى كه قهر كند بر او عاجز گرداند او را.

8709 من صحّ يقينه زهد فى المراء. هر كه درست باشد يقين او بى‏رغبت باشد در مراء، «مراء» بكسر ميم بمعنى جدال است يعنى اثبات مطلب خود بمقدّمات باطله بتلبيس بر خصم و اظهار حقّيّت آنها، و اسكات خصم به آنها، و «وجه بى‏رغبت بودن كسى كه يقين او درست باشد در آن» ظاهرست، زيرا كه تلبيس و ترويج باطل عقلا و شرعا قبيح است مگر اين كه غرض صحيحى در آن باشد مثل اين كه مدّعى حقّ باشد و مقدّمات هر چند حقّ نباشد خصم مسلّم داشته باشد آنها را، يا مشهور باشد حكم بصحّت آنها، و خصم بسبب آنها براه حقّ آيد و بآن مدّعاى حقّ كه در آن وقت اثبات حقّيّت آن مطلب افتاده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    353

قائل شود و غرض در آن وقت بتصحيح آن مقدّمات متعلّق نباشد، يا اين كه غرض از آن جدل اين باشد كه چون خصم ببيند كه آن مدّعى بنا بر مقدّماتى كه خود قبول دارد حقّ باشد يا مشهورست سست گردد اعتقاد او در انكار آن و نزديك گردد بقبول آن تا بعد از آن اثبات حقّيّت آن ببرهان بشود، و ممكن است كه مراد به «مراء» در اينجا نزاع و جدال با مردم باشد در مسائل از براى اظهار افزونى مرتبه خود و غلبه خود بر ايشان هر چند بمقدّمات حقّه باشد، و «وجه بى‏رغبت بودن صاحب يقين درست در آن» اينست كه اظهار افزونى و تفوّق خود بر ديگران شرعا و عقلا مذموم است، و ممكن است كه مراد مطلق نزاع و جدال با مردم باشد هر چند از براى گرفتن حقّ خود باشد از ايشان، و بى‏رغبت بودن صاحب يقين درست در آن، باعتبار اينست كه گذشتن از حقّ بر او باعتبار يقين او بتلافى حقّ تعالى سهل است، پس مرتكب قبح و زشتى منازعه و مجادله و تعب و زحمت آن نمى‏شود.

8710 من صبر على طول الأذى أبان عن صدق التّقى. هر كه صبر كند بر درازى ايذاى مردم او را، ظاهر كند راستى پرهيزگارى خود را.

8711 من اكتفى بالتّلويح استغنى عن التّصريح. هر كه اكتفا كند باشاره مستغنى است از تصريح، غرض اينست كه در منع و زجر چنين كسى از چيزى اشاره كافيست و تصريح بآن نبايد كرد كه ايذاء زياديست بى‏حاجت بآن، و همچنين در نظاير آن.

8712 من كذّب سوء الظّنّ بأخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. هر كه تكذيب كند بدگمانى را ببرادر خود بوده باشد صاحب پيمان درست و دل راحت يابنده، مراد به «تكذيب آن» عمل نكردن به آنست و خواهد بود صاحب پيمان درست باعتبار اين كه در عهد و پيمان برادرى درست اينست، و «دل راحت يابنده» باعتبار اين كه هرگاه تكذيب كند آن بدگمانى را فارغ باشد از فكر و انديشه تدارك‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    354

آن بخلاف اين كه تصديق كند كه گاه هست كه باعث تشويش دل و تفرّق خاطر مى‏گردد مثل اين كه آن بدگمانى بدگمانى دشمنى او باشد و نظاير آن، و عمل كند بآن و در صدد دشمنى با او و دفع او آيد.

8713 من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله. هر كه همراه او باشد حيا در گفتار او، جدا شود از او خناء در كردار او.

«حياء» بحاء بى‏نقطه و ياء دو نقطه زير بمعنى شرم است چنانكه مشهورست، و «خناء» بخاء نقطه‏دار و نون بمعنى هلاك يا فساد است، و مراد اينست كه كسى كه در گفتار شرمى داشته باشد كردار او نيز خوبست و كارى نكند كه هلاك يا فسادى در آن باشد.

8714 من أحسن مصاحبة الاخوان استدام منهم الوصلة. هر كه نيكو كند مصاحبت برادران را پاينده دارد از ايشان پيوند را يعنى هميشه باو پيوندند و از او جدا نشوند.

8715 من أحسن الى النّاس استدام منهم المحبّة. هر كه احسان كند بسوى مردم پاينده دارد از ايشان دوستى را.

8716 من عامل النّاس بالجميل كافؤوه به . هر كه معامله كند با مردم بنيكو جزا دهند ايشان نيز او را بنيكو.

8717 من تكبّر فى ولايته كثر عند عزله ذلّته. هر كه تكبر كند در امارت خود بسيار شود نزد معزولى او خوارى او، زيرا كه هر كه در آن وقت تكبّرى از او كشيده باشد و باعتبار امارت او تلافى آن نكرده بعد از معزولى بتلافى آن خوار گرداند او را، و ديگر آنكه بعد از معزولى تكبّر نتواند و بايد كه با مردم فروتنى كند و فروتنى بعد از تكبّر بسبب معزولى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    355

خفّت و خواريى است عظيم بخلاف اين كه در آن وقت نيز فروتنى مى‏كرده باشد كه فارغ باشد از تغيير سلوك و خوارى آن.

8718 من اختال فى ولايته أبان عن حماقته. هر كه تكبّر كند در امارت خود ظاهر كند كم عقلى و حماقت خود را.

8719 من عاقب معتذرا عظمت اساءته. هر كه عقوبت كند عذر خواهنده را عظيم باشد گناه او، مراد اينست كه هرگاه كسى گناهى كرده باشد نسبت بكسى و عذرخواهى كند از آن، بايد قبول كند و عفو كند او را كه اگر بعد از آن عقوبت كند اين گناهيست عظيم.

8720 من جرى فى ميدان اساءته كبا فى جريه. هر كه روان شود در ميدان بد كردارى خود برو در افتد در روان شدن خود.

8721 من قضى ما أسلف من الاحسان فهو كامل الحرّيّة. هر كه قضا كند آنچه را پيش كرده شده باشد از احسان پس او كامل آزادگيست، مراد تحريص بر قضاى احسانيست كه پيشتر نسبت بكسى شده باشد و تلافى آن نكرده باشد بسبب عدم قدرت يا غير آن و اين كه اين كمال آزادگيست.

8722 من عمل بالعدل حصّن اللَّه ملكه. هر كه عمل كند بعدل محكم گرداند خدا ملك او را يعنى مملكت او را يا پادشاهى او را.

8723 من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. هر كه عمل كند بجور و ستم تعجيل فرمايد خدا هلاكت او را.

8724 من أحسن الى رعيّته نشر اللَّه عليه جناح رحمته، و أدخله فى مغفرته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    356

هر كه احسان كند بسوى رعيّت خود پهن كند خدا بر او بال رحمت خود را، و داخل كند او را در آمرزش خود.

8725 من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته. هر كه بعجب آورده شود بنيكوئى حالت خود يعنى نيكوئى حال او او را بعجب و خودبينى آورد كوتاهى كند از نيكوئى حيله خود، يعنى آن عجب و خودبينى باعث اين شود كه عاجز شود از اين كه نيكو چاره كار خود تواند كرد.

8726 من كان ذا حفاظ و وفاء لم يعدم حسن الاخاء. هر كه بوده باشد صاحب ننگ  و وفاء فوت نكرده نيكوئى برادرى را.

8727 من همّ أن يكافى على معروف فقد كافى. هر كه عزم كند كه تلافى كند احسانى را پس بتحقيق كه تلافى كرده، يعنى همان عزم او كافيست هر چند بعمل نيايد بسبب عدم قدرت يا فراموشى.

8728 من غضب على من لا يقدر على مضرّته طال حزنه و عذّب نفسه. هر كه خشمناك گردد بر كسى كه قادر نباشد بر مضرّت رساندن باو دراز كشد اندوه او و شكنجه كند نفس خود را، غرض ترغيب بحلم و بردباريست نسبت بچنين كسى، بسبب اين كه خشمناك گشتن بر او و درصدد انتقام در آمدن ثمره ندارد بغير از اندوه دراز و شكنجه نفس خود.

8729 من أضمر الشّرّ لغيره فقد بدأ به نفسه. هر كه بخاطر بگيرد بدى را از براى غير خود پس بتحقيق كه ابتدا كرده بآن نفس خود را، يعنى اثر آن بنفس او بيشتر مى‏رسد از آن غير چنانكه مكرّر مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    357

8730 من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية. هر كه گرامى باشد بر او نفس او خوار نگرداند آن را بنافرمانى حقّ تعالى، يعنى نگذارد كه نافرمانى كند و بسبب آن خوار گردد.

8731 من حدّث نفسه بكاذب الطّمع كذّبته العطيّة. هر كه حديث كند نفس خود را بطمع دروغ دروغگو بر آورد او را عطيّه، ممكن است مراد به «طمع دروغ» طمع از غير خداى عزّ و جلّ باشد كه دروغ ميباشد و بعمل نيايد، و مراد اين باشد كه هر كه بخاطر بگذراند طمع عطيّه را از كسى، نمى‏شود كه عطيّه او دروغگو بر نياورد او را، يا باين كه در اصل بعمل نيايد و يا اين كه در خور طمع او نباشد و اللّه تعالى يعلم.

8732 من سالم النّاس ربح السّلامة. هر كه آشتى باشد با مردم و نزاع و دشمنى نكند با ايشان سود كند سلامتى را، يعنى سلامتى از ضرر ايشان را.

8733 من عادى النّاس استثمر النّدامة. هر كه دشمنى كند با مردم بچيند ميوه پشيمانى و ندامت.

8734 من تحلّى بالانصاف بلغ مراتب الأشراف. هر كه زيور يابد بانصاف برسد بمرتبه‏هاى بلند مرتبه‏ها و اشراف.

8735 من اقتنع بالكفاف أدّاه الى العفاف. هر كه قناعت كند بكفاف بكشاند آن او را بعفاف، «كفاف» چنانكه مكرّر مذكور شد قدريست از روزى كه نه تنگ باشد و نه زياد، و «عفاف» باز ايستادن از حرامهاست، و مراد اينست كه قناعت كردن بكفاف نگاه مى‏دارد آدمى را از افتادن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    358

در حرامها، بخلاف طلب زياده روى كه غالب اينست كه مى‏اندازد در حرامها.

8736 من لبس الكبر و السّرف خلع الفضل و الشّرف. هر كه بپوشد جامه تكبّر و سرف بكند خلعت فضل و شرف، «سرف» بفتح سين بى‏نقطه و راء بمعنى اسراف و زياده رويست، و «فضل» و «شرف» بمعنى افزونى و بلندى مرتبه است و مراد اينست كه آدمى بحسب اصل خلقت خلعت فضل و شرف دارد و چون جامه تكبّر و اسراف بپوشد آنرا بكند و دنى و پست مرتبه گردد.

8737 من بذل فى ذات اللَّه ماله عجّل له الخلف. هر كه بذل كند در راه خدا مال خود را تعجيل فرمايد خدا از براى او خلف و جانشينى آن را.

8738 من ركب محجّة الظّلم كرهت أيّامه. هر كه سوار شود راه نمايان ظلم را ناخوش داشته شود روزگار او، «سوارى راه» كنايه از رفتن بآن و برآمدن بر آنست، و مراد اينست كه هر پادشاه و حاكم كه ظالم باشد مردم ناخوش دارند ايّام او را، و همه خواهان زوال آن باشند و هرگاه همه نفوس متوجّه آن باشد زود بعمل آيد.

8739 من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. هر كه نگيرد حقّ مظلوم را از ظالم عظيم باشد گناهان او، يعنى همين گناه بمنزله گناهان بزرگست، يا باعث اين مى‏شود كه همه گناهان او بزرگ شود و اين در باره كسيست كه قادر بر آن باشد مثل پادشاهان و حكّام.

8740 من عامل رعيّته بالظّلم أزال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. هر كه معامله كند با رعيّت خود بظلم زايل كند خدا پادشاهى او را، و تعجيل فرمايد بوار و هلاك او را، «بوار» نيز بمعنى هلاكست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    359

8741 من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط منها بثلاث، همّ لا يغنيه و حرص لا يتركه و أمل لا يدركه. هر كه حريص باشد دل او بدوستى دنيا مى‏چسبد از آن بسه چيز، اندوهى كه دائمى باشد نه اين كه يك روز باشد و يك روز نباشد، و حرصى كه ترك نكند آن را، و اميدى كه در نيابد آن را.

8742 من جار ملكه  تمنّى النّاس هلكه. هر كه ستم كند در ملك خود آرزو كنند مردم هلاك او را.

8743 من عقل اعتبر بأمسه و استظهر لنفسه. هر كه عاقل باشد عبرت گيرد بأمس خود و احتياط كند از براى نفس خود، «أمس» بمعنى ديروزست، و مراد به «عبرت گرفتن بآن» عبرت گرفتن بوقايعيست كه در ايّام گذشته واقع شده تا از براى آينده او كار آيد، يا عبرت گرفتن باصل ديروز و گذشتگى آن و پى بردن از آن باين كه چنانكه آن بزودى گذشت و اثرى از آن باقى نمانده تمام عمر نيز بزودى بر آن نحو خواهد گذشت پس بايد كه مشغول كارى بود كه اثر آن پاينده و باقى باشد.

8744 من جهل اغترّ بنفسه، و كان يومه شرّا من أمسه. هر كه نادان باشد مغرور گردد بنفس خود، و بوده باشد روز او بدتر از ديروز او، يعنى در هر روز كسب گناهى كند پس هر روز او بدتر از روز پيش او باشد.

8745 من ساترك عيبك و عابك فى غيبك فهو العدوّ فاحذره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    360

هر كه بپوشاند از تو عيب ترا، و عيب كند ترا در غيبت تو، پس اوست دشمن، پس حذر كن از او.

8746 من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصّديق فاحفظه. هر كه بينا گرداند ترا بعيب تو، و نگاهدارد جانب ترا در غيبت تو، پس اوست دوست، پس نگاهدار او را.

8747 من كان له من نفسه يقظة كان عليه من اللَّه حفظة. هر كه بوده باشد از براى او از نفس او بيداريى، بوده باشد بر او از جانب خدا نگاهدارندگان، يعنى ملائكه كه نگاهدارند او را از بديها و آفات.

8748 من بذل لك جهد  عنايته فابذل له جهد  شكرك. هر كه بذل كند از براى تو جهد عنايت خود را پس بذل كن از براى او جهد شكر خود را، «عنايت» بمعنى اهتمام است و «جهد» بفتح جيم و ضمّ آن بمعنى طاقت و توانائى است، و بعضى گفته‏اند كه بضمّ جيم بمعنى طاقت است و بفتح جيم بمعنى مشقّت، و مراد اينست كه كسى كه بذل كند از براى تو طاقت اهتمام خود را يعنى نهايت توانائى اهتمام را يا مشقّت آنرا كه همان منتهاى طاقت باشد كه تحمّل آن بى‏مشقّت نباشد پس بذل كن تو نيز از براى او طاقت شكر خود را يعنى منتهاى طاقت آنرا يا مشقّت شكر خود را كه همان منتهاى طاقت آن باشد.

8749 من عدل عن واضح المسالك سلك سبل المهالك. هر كه عدول كند از واضح مسالك يعنى راهها، سلوك كند راههاى مهالك يعنى مهلكه‏ها يا هلاكتها، غرض اينست كه هر كه از راه حقّ كه واضح و ظاهرست عدول كند برود براههايى كه او را بهلاكت اندازد مانند كسى كه در بيابانها از جادّه واضح عدول كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    361

8750 من أحدّ سنان الغضب للَّه سبحانه قوى على أشدّاء الباطل. هر كه تيز كند نيزه خشم را از براى خداى سبحانه قوى گردد بر اقوياى باطل يعنى هر كه تيز كند نيزه خشم خود را كه آن خشم از براى خداى سبحانه و رضاى او باشد، يا تيز كند از براى خدا سبحانه و رضاى او قوى گردد بر دفع اقويائى كه بر باطل باشند و حقّ تعالى ظفر دهد او را بر ايشان.

8751 من غرى  بالشّهوات أباح نفسه الغوائل. هر كه حريص باشد بشهوتها و خواهشها حلال كرده از براى نفس خود مصيبتهاى عظيم را، يعنى جايز داشته از براى آن اين كه در مصيبتهاى عظيم اخروى و دنيوى افتد و منعى نكرده آن را از آن.

8752 من كثرت نعم اللَّه عليه كثرت حوائج النّاس اليه، فان قام فيها بما أوجب اللَّه سبحانه عليه فقد عرّضها للدّوام و ان منع ما أوجب اللَّه سبحانه فيها فقد عرّضها للزّوال. هر كه بسيار شود نعمتهاى خدا بر او بسيار شود حاجتهاى مردم بسوى او، پس اگر بايستد در آنها به آن چه واجب كرده خداى سبحانه بر او يعنى از شكر و اداى حقوق آنها پس بتحقيق كه در آورده آنها را در عرضه دوام و پايندگى، و اگر منع كند آنچه را واجب گردانيده خداى سبحانه در آنها، پس بتحقيق كه در آورده آنها را در معرض زوال.

8753 من انتجعك مؤمّلا فقد أسلفك حسن الظّنّ بك فلا تخيّب ظنّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    362

هر كه طلب احسان كند از تو اميدوار پس بتحقيق كه پيش داده بتو نيكويى گمان بتو را پس نوميد مگردان گمان او را.

8754 من أبصر زلّته صغرت عنده زلّة غيره. هر كه بينا گردد بلغزش خود كوچك گردد نزد او لغزش غير او، مراد اينست كه چون آدمى بر ظاهر و باطن خود مطّلع مى‏تواند شد پس اگر غافل نباشد و بلغزشها و بديهاى خود بينا گردد چندان لغزش و بدى در ظاهر و باطن خود يابد كه آنچه مطّلع شود بر آن از لغزش و بدى ديگرى در نظر او در جنب آنها كوچك نمايد، و ممكن است كه مراد به «لغزش» سهو و خطاها باشد كه واقع شود در سلوك با مردم، و مراد اين باشد كه هر كه بينا شود بلغزشهاى خود داند كه آدمى بى‏لغزش نمى‏باشد پس كوچك نمايد در نظر او لغزشى كه ديگرى نسبت باو كرده باشد و چندان مؤاخذه و بازخواست نخواهد كرد.