غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۴ -


8537 من اجترأ  على السّلطان فقد تعرّض للهوان. هر كه جرأت كند بر پادشاه پس بتحقيق كه متعرّض خوارى گرديده، مراد منع از جرأت‏كردن بر پادشاه است بگفتن حرفى يا كردن كارى كه ملايم طبع او نباشد و او را از آن خوش نيايد و اين كه آن خود را در معرض خوارى در آوردنست.

8538 من سأل ما لا يستحقّ قوبل بالحرمان. هر كه سؤال كند چيزى را كه مستحقّ آن نباشد برابر كرده شود بمحرومى، مراد تعليم مردم است باين كه هر كه سؤالى كند از درگاه حقّ تعالى يا از كسى، بايد كه سؤال چيزى باشد كه استحقاق و اهليّت آنرا داشته باشد و اگر نه در برابر آن سؤال و بازاء آن محرومى خواهد بود و ثمره ديگر نخواهد داشت.

8539 من دارى أضداده أمن المحارب. هر كه مدارا كند با دشمنان خود ايمن گردد از «محارب» يعنى جنگها، يا جنگ كننده‏ها.

8540 من فكّر فى العواقب أمن المعاطب. هر كه فكر كند در عاقبتها ايمن گردد از «معاطب» يعنى هلاكتها يا جايگاههاى هلاكت.

8541 من أهمل العمل بطاعة اللَّه ظلم نفسه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    317

هر كه اهمال كند در عمل كردن بفرمانبردارى خدا ستم كند نفس خود را.

8542 من كشف ضرّه للنّاس عذّب نفسه. هر كه ظاهر كند بدى حال خود را از براى مردم عذاب فرمايد نفس خود را، مراد منع از اظهار كردن بدى حال خودست باعتبار تنگى و پريشانى يا غير آن بمردم و تحريص در متوسّل شدن در رفع آن بدرگاه حقّ تعالى زيرا كه اظهار آن بمردم عذاب فرمودن نفس خودست بخوار و سبك گردانيدن آن و شماتت فرمودن دشمنان كه هر يك از آنها عذابيست گران.

8543 من ركب الأهوال اكتسب الأموال. هر كه سوار شود أهوال را كسب كند أموال را، مراد اينست كه كسب أموال بى‏ارتكاب أهوال دنيا و آخرت نمى‏شود، پس هر كه آنها را برابر خود نتواند گذاشت اراده كسب مال نكند .

8544 من أكمل الافضال بذل النّوال قبل السّؤال. هر كه كامل كند احسان را بذل كند عطا را پيش از سؤال.

8545 من كتم الأطبّاء مرضه خان بدنه. هر كه پنهان كند از طبيبان بيمارى خود را خيانت كند بدن خود را، غرض ترغيب در استعلاج و رجوع باطبّاست در بيماريها.

8546 من عوّد نفسه المراء صار ديدنه. هر كه عادت بفرمايد نفس خود را بجدال، مى‏گردد آن عادت او، مراد به‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    318

«جدال» مكابره كردن در بحثها و گفتگوهاست و زور گفتن و قبول نكردن مقدّمات حقّه، يا «جدل» بمعنى اصطلاحى يعنى بنا گذاشتن دليل بر مقدّمات مشهوره ميانه مردم يا مسلمه نزد خصم هر چند حقيقت آنها ظاهر نباشد، و بنا بر اوّل مراد اينست كه در بحثها مكابره نبايد كرد و سخنان حقّ را قبول بايد كرد و بزور منع نبايد كرد كه اگر كسى خود را بر جدل دارد و دانسته مكرّر جدل كند از براى أغراضى مثل ننگ داشتن از غلبه خصم يا وانمودن غلبه خود بر او بمردم و مانند اينها، اين معنى طبيعى او مى‏شود كه در اكثر مقدّمات حقّه مكابره كند و نداند كه مكابره و زورست بلكه آنرا حقّ داند و بنا بر معنى دويم نيز مراد اينست كه در اثبات مطالب خود را بايد ببرهان عادت فرمود و بمقدّمات جدليّه اكتفا ننمود كه اگر كسى عادت فرمايد خود را باكتفاى به آنها هر چند در مطالبى باشد كه علم به آنها ضرور نباشد و ظنّ كافى باشد اين معنى عادت او مى‏شود و چنين مى‏شود كه غافل شود در مطالبى كه علم بايد، نيز بجدل اكتفا كند و از پى برهان نرود، يا اين كه عادت او مى‏شود و مقدّمات جدليّه در نظر او برهانى مى‏گردد و بمجرّد شهرت آنها يا اعتقاد خصم آنها را جزم بحقّيّت آنها ميكند و آنها را برهانى ميداند و بناى مطالبى كه در آنها برهان بايد بر آنها مى‏گذارد.

8547 من أسدى معروفا الى غير أهله ظلم معروفه. هر كه احسان كند احسانى را بغير اهل آن، ستم كند باحسان خود، مراد ترغيب در اينست كه احسان را باهل آن بايد كرد و بكسى كه اهل آن نباشد نبايد كرد.

8548 من وثق بغرور الدّنيا أمن مخوفه. هر كه اعتماد كند بر فريب دنيا ايمن گردد از مخوف خود، يعنى فريب دنيا چيزيست كه بايد از آن خوف داشت پس كسى كه اعتماد كند بر آن خود را ايمن داشته از آنچه در واقع بايد كه خوف از آن داشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    319

8549 من أعطى فى غير الحقوق قصّر عن الحقوق. هر كه عطا كند در غير حقّها كوتاهى كند از حقّها، مراد منع از بذل مال است در مصارفى كه سزاوار نباشد مثل عطاى بغير اهل آن و اين كه آن باعث اين مى‏شود كه در مصارفى كه سزاوار باشد كوتاهى كند زيرا كه كسى را ميسّر نيست كه با وجود اين كه در غير مصرف عطا كند در مصارف آن نيز چنانكه بايد تواند عطا كرد، و ديگر اين كه هر چه در آنها صرف كند مى‏تواند كه در مصارفى كه سزاوار باشد صرف كند پس اگر در اينها صرف نكند و در آنها صرف كند كوتاهى باشد از او در اينها.

8550 من لم يتعاهد موادده فقد ضيّع الصّديق. هر كه باز نرسد يعنى تفقّد و جستجو نكند دوست خود را پس بتحقيق كه ضايع كند دوست خود را، يعنى باعث اين شود كه او ترك دوستى كند و از دوستان او كم شود، يا اين كه ضايع كند حقّ دوست خود را زيرا كه حقّ دوست اينست كه تفقّد او بشود.

8551 من كثر غضبه لم يعرف رضاه. هر كه بسيار باشد خشم او شناخته نمى‏شود رضاى او، يعنى اگر گاهى از كسى راضى و خشنود گردد شناخته نمى‏شود اين معنى از او، يعنى اعتمادى بر رضا و خشنودى او نيست، زيرا كه چون عادت او خشم و غضب است دور نيست از او كه با وجود اين رضا و خشنودى كه در حال دارد لحظه ديگر باندك سببى خشمناك گردد، پس كسى كه خواهد كه اعتماد بر او كنند بايد كه رضا و خشنودى و همچنين امثال آنرا ملكه خود گرداند تا مردم بر او اعتماد كنند چنانكه گذشت.

8552 من وادّك لأمر ولّى عند انقضائه. هر كه دوستى كند با تو از براى كارى پشت بگرداند نزد انجام رسيدن آن، غرض اينست كه اعتماد بر چنين دوستى نيست دوستيى كه اعتماد بر آن باشد اينست كه از براى كارى و مطلبى نباشد.

8553 من و اخذ نفسه صان قدره و حمد عواقب أمره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    320

هر كه مؤاخذه كند نفس خود را حفظ كند قدر خود را و ستوده شود عاقبتهاى كارهاى او، «مؤاخذه» بمعنى گرفتن كسيست بر گناهى و بازخواست كردن از او، و بعضى از أهل لغت گفته‏اند كه «آخذ» بايد گفت نه «و اخذ»، و اگر نسبت اين فقره مباركه بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه صحيح باشد فساد قول او ظاهر مى‏شود.

8554 من أهمل نفسه أفسد أمره. هر كه واگذارد نفس خود را تباه كند كار خود را.

8555 من أظهر فقره أذلّ قدره. هر كه ظاهر كند درويشى و بى‏چيزى خود را خوار گرداند قدر خود را.

8556 من قلّ عقله كثر هزله. هر كه كم باشد عقل او بسيار باشد هزل او، يعنى بازى او.

8557 من قنع بقسم اللَّه استغنى عن الخلق. هر كه قانع شود بنصيب خدا بى‏نياز گردد از خلق، «بنصيب خدا» يعنى نصيب و بهره كه خدا از براى او تقدير كرده، و ممكن است كه «قسم» بفتح قاف خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر كه قانع شود بقسمت كردن خدا .

8558 من اعتزّ بغير الحقّ أذلّه اللَّه بالحقّ. هر كه عزيز گردد بغير حقّ يعنى از راه غير حقّى، خوار گرداند او را خدا بحقّ يعنى بوجه حقّى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    321

8559 من اكتسب حراما احتقب أثاما. هر كه كسب كند حرامى را ذخيره كند عقوبتى را، و ممكن است كه «اثاما» بفتح همزه خوانده نشود بلكه «آثاما» بصيغه جمع خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: ذخيره كند گناهانى را، و مراد گناه كسب آن باشد و گناه نگاهداشتن آن و پس ندادن بصاحب آن كه پيوسته از براى او باشد يا گناه بردن صاحب آن و حقّ وارث او بعد از او، و همچنين تا قيامت، پس هر يك از ايشان را در قيامت مطالبه حقّ خود از او باشد چنانكه بعضى از علما گفته‏اند.

8560 من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس اماما. هر كه فرا گيرد حقّ را لجامى فرا گيرند مردم او را امامى، يعنى هر كه حق را لجام خود گرداند يعنى چنان كه لجام مانع اسب مى‏شود از سركشى و طغيان او، رعايت حقّ را مانع خود گرداند از جور و ميل در حكم، و در هر حكمى كه كند رعايت حقّ كند و بسبب آن از راه بدر نرود مردم اطاعت او كنند و فراگيرند او را امام و پيشواى خود.

8561 من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها. هر كه بسيار باشد فكر او در گناهان بخوانند گناهان او را بسوى خود، مراد اينست كه آدمى بايد كه پر در فكر و خيال منكرات نباشد و خود را مشغول سازد از آن كه پر در فكر و خيال آنها بودن باعث ميل و رغبت به آنها مى‏شود و بسيار مى‏شود كه بحدّى رسد كه مرتكب آنها گردد.

8562 من ترفّق فى الامور أدرك أربه منها. هر كه نرمى كند در كارها دريابد حاجت خود را از آنها، مراد ترغيب در نرمى و هموارى است در معاملات با مردم و سخت نگرفتن در آنها، و اين كه هر كه چنين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    322

كند بحاجت خود برسد بخلاف كسى كه سختگيرى كند كه غالب اينست كه بحاجت خود نرسد.

8563 من قعد عن طلب الدّنيا قامت اليه. هر كه بنشيند از طلب دنيا برخيزد دنيا بسوى او، يعنى برخيزد و بسوى او آيد چنانكه اين مضمون مكرّر مذكور شد و بتجربه مشاهده مى‏شود.

8564 من كثر فكره فى اللّذّات غلبت عليه. هر كه بسيار باشد فكر او در لذّتها غالب شوند لذّتها بر او، يعنى پر در فكر و خيال لذّتها نبايد بود و خود را مشغول بايد ساخت از آن، زيرا كه پر در فكر و خيال آنها بودن باعث اين مى‏شود كه آنها غلبه كنند بر اين كس، و ترك آنها نتواند كرد، و اين همان مضمون «من كثر فكره فى المعاصى دعته اليها» است كه دو فقره قبل از اين مذكور شد.

8565 من شكرك من غير صنيعة فلا تأمن ذمّه من غير قطيعة. هر كه شكر كند ترا بى‏احسانى پس ايمن مباش از مذمّت‏كردن او بى‏بريدنى، مراد اينست كه فريب چنين شكرى نبايد خورد و بسبب آن اعتماد بر صاحب آن نبايد كرد، كسى كه شكر تو كند بى اين كه احسانى باو كرده باشى يا هرزه در است  و يا شكر او براى غرضى باشد و بر هر تقدير هيچ دور نيست كه گاهى مذمّت تو نيز كند بى اين كه ضرر و زيانى از تو باو رسيده باشد از راه هرزه درايى يا از براى غرضى ديگر، شكرى كه اعتمادى بر آن باشد شكريست كه كسى ترا كند بازاى احسانى كه باو كرده باشى.

8566 من أمرك باصلاح نفسك فهو أحقّ من تطيعه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    323

هر كه امر كند ترا باصلاح نفس خود پس او سزاوارتر كسيست كه اطاعت كنى تو او را.

8567 من كفر حسن الصّنيعة استوجب قبح القطيعة. هر كه كفران كند نيكوئى احسان را سزاوار گردد زشتى بريدن را، مراد اينست كه بريدن از خويشان و برادران مؤمن اگر چه زشت و قبيح است امّا كسى كه كفران نيكوئى احسان كند مستحقّ و سزاوار آن قبح و زشتى بريدن از او باشد.

8568 من صبر على مرّ الأذى أبان عن صدق التّقوى. هر كه صبر كند بر آزار تلخ و مكروه ظاهر كند راستى پرهيزگارى را، مراد صبر بر آزارها و مكروهاتست كه از جانب حقّ تعالى باشد مثل بيماريها و فوت فرزند و مانند آن و جزع نكردن در آنها، يا صبر بر آزارها كه از مردم باو رسد و انتقام نكشيدن از ايشان.

8569 من استهدى الغاوى عمى عن نهج الهدى. هر كه راهنمايى جويد از گمراه كور گردد از راه واضح راه راست، مراد اينست كه راهنمايى كه كسى فرا گيرد مثل امام و استاد بايد كه بر راه حقّ باشد و در اين باب اهتمام تمام بايد كرد كه اگر گمراه باشد او نيز كور گردد از راه حقّ و با وضوح آن نبيند آنرا.

8570 من عتب على الدّهر طال معتبه. هر كه ملامت كند روزگار را دراز كشد ملامت او، يعنى روزگار مستحقّ سرزنش و ملامت بسيارست هر كه ملامت آن كند طول كشد ملامت او.

8571 من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    324

هر كه در گذرد از حقّ تنگ باشد راهى كه رود يعنى راه واسع در هر باب راه حقّ است كه هيچ زيان و خسرانى ندارد و هر كه از آن تجاوز كند بهر راهى كه رود تنگ باشد يعنى كار بر او تنگ شود و در هلاكت و زيان و خسران افتد.

8572 من أحبّ الذّكر الجميل فليبذل ماله. هر كه دوست دارد ذكر جميل را پس عطا كند مال خود را، مراد به «ذكر جميل» اينست كه مردم او را بنيكوئى ياد كنند.

8573 من رغب فيما عند اللَّه بلغ آماله. هر كه رغبت كند در آنچه نزد خداست برسد باميدهاى خود.

8574 من تكرّر سؤاله للنّاس ضجروه . هر كه مكرّر شود سؤال او از مردم ملول گردند از او.

8575 من طلب ما فى أيدى النّاس حقّروه . هر كه طلب كند آنچه را در دستهاى مردم است سبك شمارند او را.

8576 من جمع المال لينفع به النّاس أطاعوه، و من جمع لنفسه أضاعوه. هر كه جمع كند مال را براى اين كه نفع برساند بآن مردم را اطاعت كنند او را، و هر كه جمع كند از براى نفس خود ضايع كنند او را، يعنى واگذارند و فرمان او نبرند يا هلاك گردانند.

8577 من فكّر أبصر العواقب. هر كه فكر كند بينا گردد عاقبتها را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    325

8578 من لهى  عن الدّنيا هانت عليه المصائب. هر كه ترك كند دنيا را سهل گردد بر او مصيبتها.

8579 من سأل فوق قدره استحقّ الحرمان. هر كه سؤال كند بالاتر از قدر خود را مستحقّ گردد محرومى را، مراد منع از طلب و سؤال كسيست چيزى را كه زياد از قدر او باشد و اين كه او سزاوار و مستحقّ محرومى است، و محروم گردانيدن او بد نيست.

8580 من انتصر بأعداء اللَّه استحقّ الخذلان. هر كه يارى جويد بدشمنان خدا مستحقّ گردد خذلان را، يعنى سزاوار اين گردد كه خدا و دوستان او ترك يارى او كنند.

8581 من خشنت عريكته أقفرت حاشيته. هر كه درشت باشد خوى او خالى گردد كنار او، يعنى مردم از دور و كنار او رم كنند و تنها ماند.

8582 من استقصى على صديقه انقطعت مودّته. هر كه خرده‏گيرى كند بر دوست خود بريده شود دوستى او، غرض اينست كه با دوست قدرى مسامحه و مساهله ضرورست در تقصيرات و گناهانى كه نسبت باين كس كند يا مطالباتى كه از او باشد كه اگر خرده‏گيرى شود با او در هر باب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    326

دوستى او بريده مى‏شود و ظاهرست كه دوستان خود را كم كردن عقلا و شرعا مذموم است و اگر كسى با هر دوستى چنان سلوك كند بى‏دوست و يار و مددكار ماند.

8583 من تلن حاشيته يستدم من قومه المحبّة. هر كه نرم باشد كنار او پاينده دارد از قوم خود دوستى را، «نرمى كنار و جانب» كنايه از خوش‏خوئى است چه خوش‏خو چون مردم بجانب او روند و دور و كنار او را فرو گيرند گويا جانب و كنار او نرم است و بآسانى به آنجا مى‏توان رفت بخلاف «بدخو» كه مردم از جانب و كنار او رم كنند، پس گويا جانب و كنار او درشت است كه بآسانى به آنجا نمى‏توان رفت، و غرض ترغيب در خوش‏خوئى و مهربانى با مردم است و اين كه اين باعث مى‏شود كه دوستى قوم او با او پاينده و مستدام ماند.

8584 من اطّرح  الحقد استراح قلبه و لبّه. هر كه بيندازد كينه را راحت يابد دل او و عقل او، مراد ترغيب در بيرون كردن كينه است از دل، و اين كه باعث راحت يافتن دل و عقل مى‏شود چه دل فارغ مى‏شود از سوزش و التهاب و قلق و اضطراب كه با كينه باشد و عقل فارغ مى‏شود از انديشه چاره و تدبير از براى شفاى آن.

8585 من استقصى على نفسه أمن استقصاء غيره عليه. هر كه خرده‏گيرى  كند بر نفس خود ايمن گردد از خرده‏گيرى كردن غير بر او، زيرا كه كسى كه خرده‏گيرى كند با خود و بنهايت رساند بازخواست نفس خود را، ديگر گناهى از براى او باقى نماند كه ديگرى خرده‏گيرى كند بر او و بازخواست آن كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    327

8586 من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد أخذ الزّهد بطرفيه. هر كه اندوهناك نشود بر گذشته و شادمان نگردد به آينده پس بتحقيق كه فرا گرفته «زهد» را بدو طرف آن، يعنى كمال «زهد» و بى‏رغبتى در دنيا و تمام آن اينست كه آدمى اندوهناك نگردد بر آنچه از دنيا بگذرد از او و نرسد باو، و شادمان نگردد به آن چه از دنيا بيايد بجانب او و رو كند باو.

8587 من شكر من أنعم عليه فقد كافاه. هر كه شكر كند كسى را كه انعام كند بر او پس بتحقيق كه جزاى آن دهد، يعنى همان شكر كافيست در جزاى انعام او.

8588 من قابل الاحسان بأفضل منه فقد جازاه. هر كه در برابر اندازد احسان را بافزونتر از آن پس بتحقيق كه جزاى آن داده، مراد اينست كه جزاى احسان اينست كه در برابر آن احسانى افزونتر از آن بكند تا اين كه افزونى آن در برابر اين افتد كه او ابتدا كرده بآن، و ممكن است كه اين در باره كسى باشد كه خواهد تلافى باحسان بكند و اگر نه شكر كافيست در جزاى احسان چنانكه در فقره سابق مذكور شد، و ممكن است كه احسان افزونتر شامل شكر نيز باشد، يا مراد بآن همان شكر باشد بقرينه فقره سابق.

8589 من تسرّع الى الشّهوات تسرّع اليه الآفات. هر كه شتاب كند بسوى شهوتها شتاب كند بسوى او آفتها.

8590 من ترقّب الموت سارع الى الخيرات. هر كه انتظار كشد مرگ را شتاب كند بسوى خيرات، يعنى كسى كه در فكر مرگ باشد و انتظار آن كشد شتاب كند در خيرات، از ترس اين كه مبادا مرگ ديگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    328

فرصت آن ندهد، كسى كه شتاب نكند غافل است از مرگ و در فكر آن نباشد.

8591 من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات. هر كه مشتاق باشد بسوى بهشت فراموش كند شهوتها را.

8592 من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات. هر كه بترسد از جهنّم اجتناب كند از حرامها.

8593 من أحبّ الدّار الباقية لهى  عن اللّذّات. هر كه دوست دارد سراى باقى را فراموش كند لذّتها را و ترك كند ياد آنها را.

8594 من أشعر قلبه التّقوى فاز عمله. هر كه شعار دل خود گرداند پرهيزگارى را فيروزى يابد عمل او، يعنى فيروزى يابد بقبول و مقبول گردد، و «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه‏ايست كه ملاصق بدن و موى آن باشد و «شعار گردانيدن پرهيزگارى از براى دل» اينست كه آنرا لازم دل خود سازد و از آن جدا نسازد مانند آن جامه.

8595 من ساء خلقه ملّه أهله. هر كه بد باشد خوى او ملول گردند از او اهل او.

8596 من استطال على النّاس بقدرته سلب القدرة. هر كه سربلندى كند بر مردم بسبب توانائى كه داشته باشد زايل كرده شود از او توانائى.

8597 من عفّ خفّ وزره، و عظم عند اللَّه قدره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    329

هر كه باز ايستد از گناهان سبك شود وزر او و عظيم گردد نزد خدا قدر او، «وزر» بكسر واو و سكون زاى با نقطه بمعنى گناه است و گرانى، و در اينجا معنى دويم مناسب‏ترست، يعنى سبك شود پشت او از گرانى كه بسبب گناهان حاصل شود.

8598 من جرى فى ميدان أمله عثر  بأجله. هر كه روان گردد در ميدان اميد خود برو در افتد بأجل خود، يعنى هر كه اميدهاى او برآيد و روان گردد در ميدان آنها زود برو در افتد بمرگ چنانكه بتجربه رسيده و قبل از اين نيز مذكور شد، و ممكن است مراد اين باشد كه هر كه روان شود در ميدان اميدهاى خود سعى كند از براى آنها يك بار برو در افتد بمرگ در هلاكت و زيان و خسران اخروى.

8599 من سعى لدار اقامته خلص عمله و كثر وجله. هر كه سعى كند از براى سراى اقامت خود خالص گردد عمل او و بسيار باشد وجل او، يعنى خوف و ترس او از حقّ تعالى.

8600 من كثرت نعم اللَّه عليه كثرت حوائج النّاس اليه. هر كه بسيار شود نعمتهاى خدا بر او بسيار شود حاجتهاى مردم بسوى او، غرض اينست كه هر كه آنرا خواهد بايد كه اين را بر خود گذارد و از اين ملول و دلتنگ نشود و سعى كند در بر آوردن آنها.

8601 من زاد علمه على عقله كان وبالا عليه. هر كه زياد باشد علم او بر عقل او بوده باشد و بالى بر او، مراد عقل عملى است كه بدارد او را بر عمل بعلم خود، و چون گناهى كه كسى ندانسته بكند اگر معفوّ نباشد يقين سبك‏ترست از آن هرگاه دانسته بكند، چنانكه مكرّر مذكور شد،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    330

پس علمى كه عمل بآن نشود وباليست براى صاحب خود.

8602 من كثر حرصه كثر شقاؤه. هر كه بسيار باشد حرص او بسيار باشد بدبختى او.

8603 من كثر مناه كثر عناؤه. هر كه بسيار باشد آرزوهاى او بسيار باشد تعب و رنج او.

8604 من صوّر الموت بين عينيه هان أمر الدّنيا عليه. هر كه مصوّر سازد مرگ را ميانه دو چشم خود خوار گردد يا سهل گردد كار دنيا بر او.

8605 من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه. هر كه گرامى باشد دين او نزد او خوار گردد يا سهل گردد دنيا بر او، زيرا كه كسى كه دين خود را گرامى دارد حرص بر دنيا و اميدها و آرزوها كه ضرر بدين او داشته باشد نخواهد داشت و هرگاه آنها نباشد ظاهرست كه دنيا خوار يا سهل مى‏گردد.

8606 من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. هر كه ستم كند نفس خود را بوده باشد از براى غير خود ستم كننده‏تر، اشاره است باين كه امام و پيشوائى كه حقّ تعالى از براى مردم نصب كند بايد كه معصوم باشد از گناه كه ستم بر خودست، زيرا كه كسى كه ستم بر خود كند بوده باشد از براى غير خود ستم كننده‏تر، پس چگونه حقّ تعالى او را امام و پيشواى خلق گرداند و زمام اختيار همه مردم را بكف كفايت او گذارد.

8607 من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الأهمّ. هر كه مشغول گردد بغير آنچه مهمّ و ضرور باشد ضايع كند آنچه را مهمّ‏تر و ضرورتر باشد، زيرا كه اوقات آدمى وفا بپرداختن بهر دو نكند، پس بقدر آنچه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    331

در غير مهمّات صرف كند مهمّات از او ضايع گردد كه مهمّ‏تر و ضرورتر باشند از آنچه او مشغول بآن شده.

8608 من أسرف فى طلب الدّنيا مات فقيرا. هر كه اسراف و تجاوز از حدّ كند در طلب دنيا بميرد فقير، يعنى تهيدست از توشه آخرت و ذخيره از براى آن.

8609 من كان عند نفسه عظيما كان عند اللَّه حقيرا. هر كه بوده باشد نزد نفس خود بزرگ بوده باشد نزد خدا كوچك، غرض اينست كه هر كه خواهد كه نزد خدا عظيم و بزرگ باشد، بايد كه خود را حقير و كوچك داند و فروتنى كند در درگاه حقّ تعالى و با خلق نيز كه اگر كسى خود را عظيم و بزرگ داند و سربلندى كند نزد حقّ تعالى كوچك و حقير گردد چنانكه مكرّر مذكور شد.

8610 من احتجت اليه هنت عليه. هر كه محتاج باشى بسوى او خوار گردى بر او، مراد ترغيب در اينست كه كسى خود را محتاج بديگرى نكند و حاجتى از او نخواهد، زيرا كه از هر كه حاجتى بخواهد نزد او خوار و ذليل گردد.

8611 من صبر على طاعة اللَّه عوّضه اللَّه سبحانه خيرا ممّا صبر عليه. هر كه صبر كند بر طاعت خدا عوض دهد خداى سبحانه او را بهتر از آنچه صبر كرده بر آن، يعنى هر كه خواهش چيزى داشته باشد از محرّمات و ترك كند آن را از براى اطاعت حقّ تعالى و صبر كند بر تعب ترك آن عوض دهد حقّ تعالى او را در دنيا يا آخرت يا هر دو بهتر از آن كه صبر كرده بر ترك آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    332

8612 من كتم مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه. هر كه پنهان دارد درد نهانى خود را عاجز گردد طبيب او از شفاى او، مراد اينست كه كسى را كه درد نهانى باشد و از اظهار آن شرم كند بايد كه اظهار كند و شرم نكند و اگر نه طبيب عاجز گردد، و مجرّد اين كه بعضى از لوازم و آثار آنرا از براى او بگويد كافى نيست گاه هست كه دردهاى مختلف كه دواهاى ايشان مختلف باشد در بعضى لوازم و آثار شريك باشند، پس بايد كه خصوص درد و كوفت را بطبيب اظهار كرد تا در معالجه آن عاجز نگردد.

8613 من رفع بلا كفاية وضع بلا جناية. هر كه بلند كرده شود بى‏كفايتى پست كرده شود بى‏جنايتى، مراد اينست كه كسى كه خواهد كه نزد پادشاهان يا غير ايشان از بزرگان بلند مرتبه گردد و دولت او را استقرارى باشد بايد كه از راه حسن كفايت و كارگزارى مهمّات و نيكوئى سعى او در خدمات باشد كه اگر از آن راه نباشد و بمجرّد اتّفاق يا بعضى جهات ديگر كسى بلند مرتبه گردد اعتمادى بر آن نيست بسيار باشد كه چنان باز بى‏گناه و تقصيرى پست كرده شود.

8614 من خان سلطانه بطل أمانه. هر كه خيانت كند پادشاه خود را باطل گردد امان او، مراد منع از خيانت با سلطانست و اين كه باعث اين مى‏شود كه صاحب آن هرگز ايمنى نداشته باشد و هميشه در انديشه اين باشد كه مبادا خيانت او ظاهر شود و بغضب و سخط او گرفتار گردد بخلاف كسى كه خيانتى نكرده باشد كه هميشه ايمن باشد.

8615 من كثر احسانه كثر خدمه و أعوانه. هر كه بسيار باشد احسان او بسيار باشد خدمت كنندگان و مددكاران او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    333

8616 من استهان بالأمانة وقع فى الخيانة. هر كه سهل شمارد امانت را بيفتد در خيانت، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه امانتدارى را سهل نبايد دانست و تا ضرورتى نشود مرتكب آن نشد كه هر كه سهل شمارد آنرا و بى‏ضرورتى بسيار قبول امانات كند نمى‏شود كه در خيانتى نيفتد اگر همه بتقصير در حفظ و نگهدارى آنها باشد.

8617 من وقف عند قدره أكرمه النّاس. هر كه بايستد نزد قدر خود گرامى دارند مردم او را، مراد به «ايستادن نزد قدر خود» اينست كه پا از اندازه خود بيرون نگذارد و با مردم بقدر مرتبه خود سلوك كند و زياده روى نكند، چه هر كه چنين سلوك كند مردم پسند كنند سلوك او را، و او را گرامى دارند، و هر كه تجاوز كند از حدّ خود و در گذرد مردم را بد آيد سلوك او، و خوار گردانند او را

چنانكه فرموده:

8618 من تعدّى حدّه أهانه النّاس. هر كه درگذرد از حدّ خود خوار گردانند او را مردم.

8619 من أنف من عمله اضطرّه ذلك الى عمل خير منه. هر كه ننگ داند عمل خود را ناچار سازد او را اين بسوى عملى بهتر از آن، مراد ترغيب در اينست كه آدمى هر كارى كه كند نپسندد آن را بلكه آن را ننگ خود داند و لايق خود نداند، زيرا كه هر كه چنين باشد مضطرّ مى‏شود باين كه بعد از آن كار بهتر از آن بكند و همچنين، بخلاف كسى كه كار خود را پسندد كه در آن مرتبه ماند و ترقّى نكند.

8620 من غاظك بقبح السّفه عليك فغظه بحسن الحلم عنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    334

هر كه بخشم آورد ترا بزشتى سبكى كردن با تو پس بخشم آور او را بنيكوئى بردبارى از او، يعنى هرگاه او ترا بآن فعل زشت بخشم آورد پس تو نيز او را بخشم آور بفصل نيكوئى كه بردبارى و حلم كنى از او كه پسنديده و محمودست، و با وجود اين او را بخشم آورد، زيرا كه آدم سبك بى‏حلم چنانكه تجربه شده مى‏خواهد كه با هر كه سبكى و درشتى كند او نيز در برابر چنان كند تا او باز سبكى و درشتى كند كه طبع او مايل به آنست همين كه او حلم و بردبارى كند بخشم آيد و چاره آن نتواند كرد.

8621 من صلح مع اللَّه سبحانه لم يفسد مع أحد. هر كه صالح باشد با خداى سبحانه فاسد نباشد با هيچ كس، مراد به «صالح بودن با خدا» اينست كه كار خود را نزد خدا فاسد نكرده باشد و خدا از او راضى باشد پس هر كه چنين باشد او نزد هيچ كسى فاسد نشود و همه كس او را گرامى دارند بخلاف كسى كه فاسد كرده باشد خود را نزد خدا كه فاسد شود او نزد همه كس

چنانكه فرموده:

8622 من فسد مع اللّه لم يصلح مع أحد. هر كه فاسد باشد با خدا صالح نباشد با هيچ كسى.

8623 من استنكف من أبويه فقد خالف الرّشد. هر كه ننگ داشته باشد از پدر و مادر خود پس بتحقيق كه مخالفت كرده «رشد» را يعنى راه درست را، مراد نصيحت جمعيست كه چون بمرتبه بلندتر از مرتبه پدر و مادر خود برسند ننگ داشته باشند از ايشان و ايشان را گرامى ندارند.

8624 من جهل نفسه كان بغير نفسه أجهل. هر كه نادان باشد بنفس خود بوده باشد بغير نفس خود نادانتر، ظاهر اينست كه مراد به «نادان بودن بنفس خود» اين باشد كه قدر و مرتبه خود را نداند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    335

و از حدّ خود تجاوز كند يا كارى چند كند كه خود را خفيف و ذليل كند و از مرتبه كه دارد بيندازد و غرض اين باشد كه چنين كسى جاهل مطلق است، چه هرگاه بقدر خود جاهل باشد بچيزهاى ديگر جاهلتر باشد، و ممكن است كه مراد عجز آدمى باشد در علم و معرفت بحقايق اشياء و اين كه او حقيقت نفس خود را نداند، و هرگاه بآن جاهل باشد پس بغير آن جاهلتر باشد.

8625 من بخل على نفسه كان على غيره أبخل. هر كه بخيلى كند بر نفس خود بوده باشد بر غير خود بخيلتر، مراد نصيحت و منع مردم است از طلب و سؤال از كسى كه بدانند كه بر نفس خود بخيلى ميكند، و اين كه چنين كسى بر ديگران بخيلتر خواهد بود پس طلب و سؤال از او ثمره ندارد.

8626 من زهد فى الدّنيا استهان بالمصائب. هر كه بى‏رغبت باشد در دنيا سهل شمارد مصيبتها را.

8627 من شرفت نفسه نزّهها عن دناءة المطالب. هر كه بلند مرتبه باشد نفس او پاك گرداند آنرا از پستى مطلبها، يعنى مطلبهاى دنيوى.

8628 من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات. هر كه بشناسد قدر نفس خود را خوار نگرداند آنرا بمطالب فانى شونده.

8629 من خاف العقاب انصرف عن السّيّئات. هر كه بترسد از عقاب برگردد از گناهان.

8630 من أتعب نفسه فيما لا ينفعه وقع فيما يضرّه. هر كه تعب فرمايد نفس خود را در آنچه نفع ندهد او را بيفتد در آنچه ضرر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    336

رساند باو، زيرا كه چنانكه مكرّر مذكور شد نمى‏شود كه بسبب اشتغال به آنها فوت نشود از او بعضى مهمّات ضروريه او كه فوت آنها ضرر رساند باو.

8631 من بذل برّه انتشر ذكره. هر كه بذل كند احسان خود را پراكنده شود ذكر او، يعنى پهن شود ميانه مردم ذكر او بخوبى.

8632 من قرب برّه بعد صيته. هر كه نزديك باشد احسان او دور باشد آوازه او و ذكر او، يعنى بجاهاى دور برسد.

8633 من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه المأمول. هر كه مشغول گردد بفضول يعنى بزيادتيها فوت شود او را از مهمّ او مأمول، يعنى از أمور مهمّه او آنچه را اميد آن داشته باشد و خواهد، يا بايد كه اميد آن داشت و طلب كرد.

8634 من شاور ذوى العقول استضاء بأنوار العقول. هر كه مشورت كند با صاحبان عقلها روشنى يابد بنورهاى عقلها.

8635 من كرم عليه عرضه هان عليه المال. هر كه گرامى باشد بر او عرض او سهل باشد بر او مال، يعنى صرف آن از براى نگاهداشتن عرض خود در جائى كه بذل مال از براى آن بايد، يا از براى اين كه او را ببخيلى ياد نكنند و سبب آن هتك عرض او نشود.

8636 من كرم عليه المال هانت عليه الرّجال. هر كه گرامى باشد بر او مال خوار باشد بر او رجال يعنى مردان، يعنى مال را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    337

عزيزتر داند از مرد، و روا ندارد بذل آن را از براى حفظ خود از ذلّت و خوارى.

8637 من ظلم العباد كان اللَّه خصمه. هر كه ستم كند بندگان خدا را بوده باشد خدا خصم و مدّعى او.

8638 من عدل فى البلاد نشر اللَّه عليه الرّحمة. هر كه عدل كند در شهرها، پهن كند خدا بر او رحمت را.

8639 من بذل ماله استرقّ الرّقاب. هر كه بذل كند مال خود را، ببندگى در آورد گردنها را، يعنى گردنهاى آزادگان را.

8640 من أسرع فى الجواب لم يدرك الصّواب. هر كه شتاب كند در جواب درنيابد صواب را، مراد اينست كه سؤالى كه كسى بكند بى‏تأمّل جواب نبايد گفت كه كسى كه شتاب كند و بى‏تأمّل جواب گويد بسيار باشد كه خطا كند و جواب صواب يعنى درست را درنيابد ، يا اين كه بى‏تأمّل جواب گفتن درست نيست، پس كسى كه بى‏تأمّل جواب گويد در آن باب خطا كند و راه درست را درنيابد هر چند جواب او اتّفاقا درست باشد.

8641 من شاور ذوى النّهى و الألباب فاز بالنّجح و الصّواب. هر كه مشورت كند با صاحبان عقلها و خردها فيروزى يابد بظفر بمطلب و راه درست.

8642 من بذل معروفه مالت اليه القلوب. هر كه بذل كند احسان خود را ميل كند بسوى او دلها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    338

8643 من بذل النّوال قبل السّؤال فهو الكريم المحبوب. هر كه بذل كند عطا را پيش از سؤال، پس اوست كريم دوست داشته شده.

8644 من انفرد عن النّاس أنس  باللَّه سبحانه. هر كه تنهائى گزيند از مردم انس بگيرد بخداى سبحانه.

8645 من استغنى عن النّاس أغناه اللَّه سبحانه. هر كه بى‏نياز گردد از مردم توانگر گرداند او را خداى سبحانه.

8646 من عمل بالحقّ مال اليه الخلق. هر كه عمل كند بحقّ، ميل كند بسوى او خلق.

8647 من استعمل الرّفق استدرّ الرّزق. هر كه كار فرمايد رفق و نرمى را، روان سازد رزق و روزى را، يعنى نرمى و هموارى كردن باعث روانى و افزونى روزى مى‏گردد.

8648 من وحّد اللَّه سبحانه لم يشبّهه بالخلق. هر كه يگانه داند خداى سبحانه را تشبيه نكند او را بخلق، مراد به «يگانه دانستن خدا» اينست كه داند كه مثل او ممكن نيست، و ظاهرست كه چنين كسى تشبيه نكند او را بخلق، زيرا كه هر چه شبيه بخلق باشد مثل او باشد يا ممكن باشد.

8649 من وثق بقسم اللَّه لم يتّهمه فى الرّزق. هر كه اعتماد داشته باشد بر سوگند خدا متّهم ندارد او را در روزى، مراد اينست كه حقّ تعالى متكفّل روزى مردم شده و سوگند ياد كرده بر طبق آن، پس هر كه را اعتماد باشد بر سوگند حقّ تعالى بايد كه او را متّهم ندارد در آن، و احتمال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    339

وفا نكردن بآن ندهد و خود را فارغ كند از اهتمام تمام و سعى زياد در طلب آن، و اين سوگند حق تعالى اشاره است به آن چه در قرآن مجيد فرموده : «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» و در آسمانست روزى شما و آنچه وعده كرده مى‏شويد» يعنى اسباب آن يا تقدير آن در آسمانست و مراد به «آنچه وعده كرده مى‏شويد» نيز همان روزيهاست كه حقّ تعالى وعده كرده به آنها، يا ثوابها كه وعده فرموده بر عملها، و آنها نيز نوشته شده و تقدير شده در آسمانها، و يا اين كه آن ثوابها در بهشت باشد و بهشت در بالاى آسمان هفتم چنانكه بعضى از مفسّرين گفته‏اند، و بعد از آن فرموده :  فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ پس سوگند بپروردگار آسمان و زمين كه بدرستى كه اين حقّست مثل سخن گفتن شما يعنى چنانكه شما شكّ نداريد در گويائى خود بايد كه شكّ نداشته باشيد در آن نيز.

8650 من استحيى من قول الحقّ فهو أحمق. هر كه شرم كند از گفتن حقّ پس او احمقست.

8651 من جاهد على اقامة الحقّ وفّق. هر كه جنگ كند بر اقامت حقّ يعنى از براى برپاداشتن آن توفيق داده شود.