غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۳ -


8421 من أيقن بالآخرة أعرض عن الدّنيا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    292

هر كه يقين كند بآخرت اعراض كند از دنيا، يعنى از حرص در آن و طلب زياده بر قدر كفاف آن.

8422 من أيقن بما يبقى زهد فيما يفنى. هر كه يقين كند به آن چه باقى مى‏ماند بى‏رغبت گردد از آنچه فانى مى‏شود، اين نيز مضمون فقره سابقست با اشاره بدليل آن كه فانى شدن دنيا باشد و پايندگى آخرت.

8423 من توكّل على اللَّه كفى و استغنى. هر كه توكّل كند بر خدا كارگزارى كرده شود و بى‏نياز گردد.

8424 من انقطع الى غير اللَّه شقى و تعنّى. هر كه بريده شود بسوى غير خدا يعنى بريده شود از خدا و متوسّل شود بغير خدا بدبخت گردد و تعب كشد.

8425 من أحبّ لقاء اللَّه سبحانه سلا عن الدّنيا. هر كه دوست دارد ملاقات خداى سبحانه را فراموش كند دنيا را.

8426 من كثر لهوه قلّ عقله. هر كه بسيار باشد بازى او كم باشد عقل او.

8427 من كثر حسده طال كمده. هر كه بسيار باشد حسد او دراز كشد كمد او، يعنى اندوه سخت او، يا بيمارى دل او، يا تغيّر رنگ او و رفتن صفاى آن.

8428 من غلب عليه اللّهو بطل جدّه. هر كه غالب باشد بر او بازى باطل شود جدّ او، چنانكه مكرّر مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    293

8429 من غلب عليه الهزل فسد عقله. هر كه غلبه كند بر او بازى فاسد شود عقل او.

8430 من غلبت عليه الغفلة مات قلبه. هر كه غلبه كند بر او غفلت بميرد دل او.

8431 من كثر لومه كثر عاره. هر كه بسيار باشد سرزنش او بسيار باشد عار او، و «عار» چيزى را گويند كه بسبب او عيبى لازم شود، و مراد اينست كه هر سرزنشى كه كسى را كنند عاريست از براى او و سبب نقص و عيبى شود در او، پس كسى كه سرزنش او بسيار شده عار او بسيار باشد، پس بايد كه آدمى تا تواند كارى نكند كه مردم او را بر آن سرزنش كنند، و ممكن است كه مراد به «سرزنش او» سرزنش كردن او باشد ديگرى را، و مراد اين باشد كه هر كه بسيار شود سرزنش او مردم را بسيار شود عيب و عار او، چنانكه قبل از اين مذكور شد كه هر كه سرزنشى كند كسى را بر چيزى مبتلا شود او خود بآن.

8432 من كثر مزحه قلّ وقاره. هر كه بسيار شود مزاح كردن او كم شود وقار او.

8433 من اعتزّ بالحقّ أعزّه الحقّ. هر كه عزّت جويد بحقّ عزيز گرداند او را حقّ، مراد به «حقّ» حقّ تعالى است و به «عزّت جستن باو» عزّت جستن باطاعت و فرمانبردارى او، يا هر أمر حقّى و به «عزّت جستن باو» عزّت جستن باقامت و يارى آن ، و به «عزيز گردانيدن آن او را» عزيز كشتن او بسبب آن، و ممكن است كه مراد بحقّ اوّل هر امر حقّى باشد و بدويم حقّ تعالى باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    294

8434 من قنع برزق اللَّه استغنى عن الخلق. هر كه قانع شود بروزى خدا بى‏نياز شود از خلق.

8435 من وهبت له القناعة صانته. هر كه بخشيده شود از براى او قناعت حفظ كند قناعت او را، يعنى از افتادن در گناهان يا از حاجت بمردم و ريختن آبروى خود نزد ايشان.

8436 من حسن يقينه حسنت عبادته. هر كه نيكو باشد يقين او نيكو باشد عبادت او.

8437 من رضى بالقضاء طابت عيشته. هر كه راضى شود بحكم خدا خوش باشد زندگانى او.

8438 من حسنت سياسته دامت رياسته. هر كه نيكو باشد سياست او پاينده گردد سر كردگى و رياست او، مراد به «سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد امر و نهى رعيّتست.

8439 من قنعت نفسه عزّ معسرا. هر كه قانع باشد نفس او عزيز باشد در حالى كه فقير و محتاج باشد.

8440 من شرهت نفسه ذلّ موسرا. هر كه حريص باشد نفس او خوار شود در حالى كه توانگر باشد.

8441 من حرص على الآخرة ملك. هر كه حريص باشد بر آخرت مالك شود يعنى آن را، يا سعادت و نيكبختى را.

8442 من حرص على الدّنيا هلك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    295

هر كه حريص باشد بر دنيا هلاك گردد.

8443 من راقب أجله اغتنم مهله. هر كه نگهبانى كند اجل خود را غنيمت شمارد مهلت خود را، «اجل» چنانكه مكرّر مذكور شد مدّت عمر را گويند و مرگ را نيز گويند و بنا بر اوّل ممكن است مراد اين باشد كه هر كه نگهبانى كند مدّت عمر خود را و حفظ كند آن را و نگذارد كه ضايع و باطل شود غنيمت شمارد مهلت و فرصت هر كار را، و همين كه فرصتى و مهلتى از براى كارى يابد آن كار را در آن بكند و مهلت را بعبث نگذراند و بنا بر دوّم معنى اين باشد كه هر كه نگهبانى كند مرگ خود را يعنى منتظر آن باشد و در فكر آن باشد و از آن غافل نشود و كاهلى نكند مهلت و فرصت را غنيمت شمارد، و مهلت هر كار كه بيابد آن را بكند از ترس اين كه مبادا مرگ ديگر فرصت و مهلت ندهد بخلاف كسى كه از آن غافل باشد كه كاهلى كند و مهلت را بگذراند و بوقت ديگر اندازد.

8444 من قصر أمله حسن عمله. هر كه كوتاه باشد اميد او نيكو باشد عمل او، يا باعتبار اين كه هرگاه اميدهاى دور و دراز دنيوى نداشته باشد مشغول آنها نشود و بعمل از براى آخرت بپردازد و نيكو كند آن را، و يا باعتبار اين كه كسى كه اميد او كوتاه باشد اميد عمر دراز نداشته باشد و هر عملى را كه كند سعى كند در نيكوئى آن از ترس اين كه مبادا عمل آخر او باشد و ديگر آن ميسّر نشود او را، بخلاف كسى كه اميد عمر درازى داشته باشد كه بسيار مى‏شود كه اهتمام نمى‏كند در نيكوئى أعمال باميد اين كه بعد از آن خواهد كرد.

8445 من أطال أمله أفسد عمله.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    296

هر كه دراز گرداند اميد خود را فاسد گرداند عمل خود را، چنانكه از شرح فقره سابق ظاهر شد.

8446 من ذكر المنيّة نسى الامنيّة. هر كه ياد كند منيّت را فراموش كند أمنيّت را «منيّت» بمعنى مرگست و «أمنيّت» بمعنى اميد و آرزو، چنانكه قبل از اين مذكور شد.

8447 من أخلص النّيّة تنزّه عن الدّنيّة. هر كه خالص گرداند نيّت را پاكيزگى جويد از دنيّه، مراد به «دنيّه» أخلاق مذمومه و أعمال و أفعال ناشايست و بد است و مراد اينست كه أعمالى كه نيّت در آنها خالص نباشد از براى خدا و آميخته بغرض ديگر باشد ناشايست و بد است، پس هر كه خالص كند نيّت را پاكيزگى جويد از اين كه آن اعمال او بد و ناشايست باشد، و ممكن است كه خالص كردن نيّت در طاعات و عبادات از براى خداى عزّ و جلّ سبب توفيق پاكيزگى از مطلق أخلاق و أعمال دنيّه شود چنانكه در باره نماز حقّ تعالى فرموده كه: «نهى ميكند از فحشا و منكر» چنانكه قبل از اين مذكور شد.

8448 من كثر مناه قلّ رضاه. هر كه بسيار شود آرزوهاى او كم شود رضاى او، يعنى رضا و خشنودى او به آن چه حقّ تعالى نصيب و بهره او كرده، زيرا كه تا بآرزوهاى خود نرسد راضى و خشنود نشود و غالب اينست كه بهر آرزوئى كه برسد آرزوى ديگر كند و همچنين پس كم مى‏شود كه او راضى و خشنود گردد.

8449 من تبع مناه كثر عناؤه. هر كه پيروى كند آرزوهاى خود را بسيار باشد تعب او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    297

8450 من كثر سخطه لم يعتب. هر كه بسيار باشد خشم او راضى گردانيده نشود، يعنى كسى او را از خود راضى و خشنود نمى‏تواند كرد، زيرا كه هر كارى كه كند كه او بآن راضى شود باز باندك چيزى آزرده شود و خشمناك گردد، پس او را راضى و خشنود بعنوانى كه رضا و خشنودى او را قرارى باشد نمى‏توان كرد، و ممكن است كه معنى «لم يعتب» اين باشد كه گله كرده نمى‏شود، و مراد اين باشد كه: كسى كه خشم او بسيار باشد بايد كه اگر كسى را آزرده كند گله از او نكند، زيرا كه غالب اينست كه بهمان گله كردن نيز آزرده و خشمناك مى‏شود و درشتى ميكند پس آن گله‏گزارى كار را بدتر كند.

8451 من قنع كفى مذلّة الطّلب. هر كه قانع شود كفايت كرده شود خوارى طلب را، يعنى كارگزارى آن از براى او بشود، يعنى رفع آن از او بشود و فارغ گردد از آن.

8452 من صدق يقينه لم يرتب. هر كه راست باشد يقين او قلق و اضطراب نكند، يعنى در بلاها و مصيبتها چنانكه مكرّر مذكور شد.

8453 من أنعم عليه فشكر كم ابتلى فصبر. هر كه نعمت داده شود پس شكر كند مثل كسيست كه مبتلا شود ببلائى پس صبر كند، يعنى در اجر و ثواب مثل اوست.

8454 من رضى بالقدر استخفّ بالغير. هر كه راضى گردد بتقدير خدا سبك شمارد حوادث تغيير دهنده روزگار را،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    298

زيرا كه هر چه بشود نزد او سهل باشد و بآن راضى شود پس فارغ باشد از اندوه و غم آنها.

8455 من استعان بالنّعمة على المعصية فهو الكفور. هر كه يارى بجويد بنعمت بر معصيت پس او بسيار كفران كننده است، مراد به «يارى جستن بنعمت بر معصيت» اينست كه آنرا صرف كند در معصيتى، و «بودن او بسيار كفران كننده» ظاهرست چه حقّ نعمت اينست كه شكر آن بشود و باعث زيادتى اطاعت و فرمانبردارى گردد پس هرگاه آن نشود كفران باشد و خلاف آن بعمل آيد و آن نهايت كفران باشد.

8456 من تسخّط بالمقدور حلّ به المحذور. هر كه ناراضى باشد به آن چه تقدير شده از براى او فرود آيد باو آنچه حذر كرده شود، يعنى بلائى كه مردم از آن حذر كنند.

8457 من حسن ظنّه فاز بالجنّة. هر كه نيكو باشد گمان او فيروزى يابد ببهشت، مراد نيكوئى گمان بحقّ تعالى است و كمال اميدوارى از او، چنانكه مكرّر مذكور شد.

8458 من زاد شبعه  كظّته البطنة. هر كه زياد كند سيرى خود را بتعب و اندوه اندازد او را امتلاء، و مراد به «زيادكردن سيرى» اينست كه باندك سيرى اكتفا نكند و زياد كند بر آن تا خوب سير شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    299

8459 من كظّته البطنة حجبته عن الفطنة. هر كه بتعب و اندوه اندازد او را امتلاء منع كند او را از دريافت و فطنت، زيرا كه امتلاء شكم باعث غلبه بخار مى‏شود بر دماغ و آن مانع از فكر و دريافت مى‏شود چنانكه بايد .

8460 من أطاع اللَّه سبحانه عزّ نصره. هر كه فرمانبردارى كند خداى سبحانه را قوى باشد يارى خدا او را.

8461 من لزم القناعة زال فقره. هر كه لازم شود قناعت را زايل شود درويشى او، يا باعتبار اين كه محتاج نشود بمردم و اين حقيقت توانگريست، و يا باعتبار اين كه حقّ تعالى او را بجزاى قناعت او توانگر گرداند، چنانكه مكرّر مذكور شد.

8462 من قلّ أكله صفى فكره. هر كه كم باشد خورش او صاف گردد فكر او.

8463 من اعتزل حسنت زهادته. هر كه گوشه‏گيرى كند نيكو شود زهادت او، يعنى بى‏رغبتى او در دنيا چنانكه مكرّر مذكور شد.

8464 من تورّع حسنت عبادته. هر كه پرهيزگارى كند نيكو باشد عبادت او، يا باعتبار اين كه پرهيزگار فارغ باشد از بسيارى از شغلها و بپردازد بعبادت، و يا باعتبار اين كه اجر و ثواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    300

عبادت او هر چند كم باشد زياده باشد از عبادت كسى كه مرتكب گناهان شود هر چند زياد باشد.

8465 من دارى النّاس أمن مكرهم. هر كه مدارا كند با مردم ايمن گردد از مكر ايشان.

8466 من اعتزل النّاس سلم من شرّهم. هر كه گوشه‏گيرى كند و كناره جويد از مردم سالم ماند از شرّ ايشان.

8467 من رضى بالمقدور قوى يقينه. هر كه راضى باشد بتقدير كرده شده قوى باشد يقين او، زيرا كه رضا بآن ناشى مى‏شود از قوّت يقين بعدل و حكمت حقّ تعالى و رعايت مصلحت در هر باب.

8468 من زهد فى الدّنيا حصّن دينه. هر كه بى‏رغبت گردد در دنيا نگاهدارد دين خود را يا محكم گرداند آن را.

8469 من ألهم العصمة أمن الزّلل. هر كه الهام كرده شود نگاهدارى، ايمن گردد از لغزش، «الهام» بمعنى انداختن چيزيست در دل كسى، و مراد اينست كه هر كه حقّ تعالى بلطف خود در دل او اندازد اين را كه خود را از گناهان نگاهدارد ايمن گردد از لغزش و افتادن در گناه، پس آدمى بايد كه سعى كند در حسن اخلاق و اعمال خود تا استحقاق و اهليّت آن لطف بهمرساند.

8470 من أمدّه التّوفيق أحسن العمل. هر كه مدد كند او را توفيق حقّ تعالى نيكو كند عمل را، اين هم نزديك بمضمون فقره سابقست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    301

8471 من تجبّر حقّره  اللَّه و وضعه. هر كه تكبّر كند كوچك گرداند خدا او را و پست كند.

8472 من تواضع عظّمه اللَّه و رفعه. هر كه فروتنى كند بزرگ گرداند او را خدا و بلند كند.

8473 من كثر احسانه أحبّه اخوانه. هر كه بسيار باشد احسان او دوست دارند او را برادران او.

8474 من حسنت كفايته أحبّه سلطانه. هر كه نيكو باشد كفايت او دوست دارد او را پادشاه او، غرض تعليم مردم است باين كه هرگاه دوستى پادشاه را خواهند بايد كه كفايت خدمات او را و كارگزارى آنها را نيكو كنند كه آن البته سبب دوستى او مى‏گردد.

8475 من عامل بالغىّ كوفى به. هر كه معامله كند بسركشى و سربلندى جزا داده شود بآن، يعنى هر كه با مردم بتكبّر و سركشى و سربلندى سلوك كند حقّ تعالى بجزاى آن چنان كند كه ديگرى بر او مسلّط شود كه با او چنان سلوك كند، يا اين كه بايد كه مردم نيز هر كه تواند بجزاى آن با او چنين سلوك كند چنانكه وارد شده كه: تكبّر بر متكبّر حسنه است.

8476 من سلّ سيف العدوان قتل به. هر كه بكشد شمشير ستم را كشته شود بآن، يعنى همان شمشير سبب هلاكت او شود هر چند آن بستم نباشد و بحقّ باشد، يا اين كه خاصيّت ستم اين باشد كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    302

صاحب آن عاقبت بستم هلاك شود.

8477 من استنصح اللَّه حاز التّوفيق. هر كه ناصح شمارد خدا را جمع كند توفيق را، مراد به «ناصح شمردن حقّ تعالى» اينست كه اعتقاد آن كند كه حقّ تعالى در همه اوامر و نواهى كه بندگان را كرده ناصح و خالص است با ايشان و از براى صلاح حال ايشان كرده و اصلا در آنها غشّ نكرده با ايشان، و همچنين در افعال او نسبت بهر كس غشّى نيست و در باره هر كس آنچه صلاح او باشد بكند مگر اين كه او غشّ كند با خدا و مستحقّ اين شود كه با او شبيه بغشّ و مكر بعمل آيد چنانكه در آيات كريمه وارد شده و قبل از اين مذكور شد.

8478 من أطاع التّوانى ضيّع الحقوق. هر كه پيروى كند كسالت و كاهلى را ضايع گرداند حقوق را، غرض منع از پيروى كردن كسالت و كاهليست و اين كه باعث ضايع كردن حقوق إلهى و مردم مى‏شود.

8479 من صدّق الواشى أفسد الصّديق. هر كه تصديق كند سخن چين را فاسد كند دوست را، غرض اينست كه تصديق سخن چين نبايد كرد و سخن او را قبول نبايد كرد كه اگر كسى قبول كند آنرا بسيارست كه از دوستان حقيقى او سخنان بافترا و بهتان نقل كند و او قطع دوستى ايشان كند و چنان دوستان را از براى خود فاسد و باطل كند.

8480 من زهد فى الدّنيا لم تفته. هر كه بى‏رغبت باشد در دنيا فوت نشود دنيا او را، بلكه دنيا نزد هر كس كه از آن گريزد بيشتر رود چنانكه در أخبار ديگر وارد شده و قبل از اين نيز مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    303

8481 من  رغب فيها أتعبته و أشقته. هر كه رغبت كند در دنيا بتعب اندازد دنيا او را و بدبخت گرداند او را، يعنى بحسب آخرت يا بحسب دنيا نيز.

8482 من صدقت لهجته قويت حجّته. هر كه راست باشد زبان او قوى باشد برهان او، يعنى حجّت و دليلى كه از براى مطلبى از مطالب خود گويد از عذرها يا غير آنها قوى باشد و همه كس قبول كنند، يا اين كه حجّت او نزد خدا بر استحقاق رحمت و بخشايش قوى باشد يعنى همان راستگوئى خود را حجّت از براى آن مى‏تواند كرد و حجّت قوّتى باشد از براى او.

8483 من أحبّنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع. هر كه دوست دارد ما را پس بايد كه عمل كند بعمل ما، و پيراهن كند پرهيزگارى را، بيان عمل ايشانست كه دوستان ايشان نيز بايد كه بكنند و آن اينست كه پرهيزگارى را لازم خود سازند و مانند پيراهن از خود جدا نكنند.

8484 من كان بيسير الدّنيا لا يقنع لم يغنه من كثيرها ما يجمع. هر كه بوده باشد چنين كه باندك دنيا قناعت نكند بى‏نياز نكند او را از بسيار آن آنچه جمع كند، يعنى كسى كه باندك دنيا كه داشته باشد قناعت نكند او بى‏نياز نشود ببسيار از آن نيز كه جمع كند، زيرا كه هرگاه قناعت نباشد هر چه جمع كند زياده بر آن خواهد و از براى آن سعى كند و هميشه مانند محتاجان در تعب و زحمت طلب باشد پس در حقيقت هميشه درويش باشد و هرگز توانگر نگردد.

8485 من ارتاب بالايمان أشرك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    304

هر كه شكّ كند در ايمان كافر شود، مراد اينست كه در ايمان يقين بايد و هر كه شكّ كند در آن يعنى احتمال خلاف آن بدهد هر چند احتمال مرجوحى باشد كافرست مانند كسى كه انكار كند، و مراد به «ايمان» اسلام است نه «ايمان بمعنى أخصّ» مگر اين كه مخالف آن نيز كافر باشد چنانكه مذهب سيّد مرتضى است رضى اللّه عنه.

8486 من أبدى صفحته للحقّ هلك . هر كه ظاهر كند صفحه روى خود را از براى حقّ هلاك شود، مراد به «حقّ» هر امر حقّ ثابتى باشد و مراد به «ظاهركردن صفحه روى خود از براى آن» چهره شدن با آنست  و معارضه‏كردن با آن و قيام در مقام انكار و ابطال آن، و به «هلاك‏شدن» افتادن در زيان و خسران يا فضيحت و رسوايى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    305

8487 من تفكّر فى ذات اللَّه الحد. هر كه تفكر كند در ذات خدا الحاد كند، مراد «تفكّر» در كنه ذات حقّ تعالى است، زيرا كه معرفت آن محالست و تفكّر در آن عبث و لغوست، و «الحاد» در لغت بمعنى ميل از چيزيست و شايع شده استعمال آن در ميل از راه راست و از حقّ بباطل، و بآن اعتبار كسى را كه نعوذ باللّه انكار وجود حقّ تعالى كند «ملحد» گويند، و مراد اينست كه همان تفكّر ميل از راه راست است و رفتن براه باطل، زيرا كه لغو و عبث است، يا اين كه سبب ميل از حقّ و افتادن در باطلى مى‏شود، مثل اين كه نعوذ باللّه سبب اعتقاد بتجسّم حقّ تعالى شود يا تشبيه او بموجودى ديگر از ساير مخلوقات، و ممكن است كه سبب الحاد بمعنى انكار وجود حقّ تعالى شود چنانكه بعد از اين فقره نقل خواهد شد كه دلالت بر آن ميكند.

8488 من تذكّر بعد السّفر استعدّ . هر كه ياد كند دورى سفر را آماده شود يعنى هر كه ياد كند دورى سفرى را كه در پيش داشته باشد آماده شود از براى آن و تهيه توشه و اسباب آن كند، پسى بايد كه آدمى از تهيّه اسباب سفر آخرت چنان سفر پر خطر دورى غافل نشود و هميشه در فكر آن باشد.

8489 من بحث عن عيوب النّاس فليبدأ بنفسه. هر كه جستجو كند از عيبهاى مردم پس بايد كه ابتدا كند بنفس خود، اوّل تفتيش كند از عيوب خود.

8490 من طلب شيئا ناله أو بعضه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    306

هر كه طلب كند چيزى را مى‏رسد بآن يا بپاره از آن، غرض ترغيب در سعى و طلب است در مطالب ضروريّه و اين كه هر چند مشكل نمايد ترك سعى در آن نبايد كرد كه هر كه طلب كند چيزى را و سعى كند در آن مى‏رسد بآن يا بپاره از آن، و هر يك كه بشود به از آنست كه بالكليّه آنرا واگذارد.

8491 من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه. هر كه خشنود باشد از خود بسيار باشد خشمناك بر او، زيرا كه خشنودى از خود عجب و خودبينى است كه خدا و خلق را از آن خشم آيد.

8492 من بذل معروفه كثر الرّاغب اليه. هر كه بذل كند احسان خود را بسيار شود رغبت كننده بسوى او، مراد راه نمودن جمعيست كه رغبت نمودن مردم را بسوى خود خواهند باين كه راه آن بذل عطاست و احسان.

8493 من حسن خلقه سهلت له طرقه . هر كه نيكو باشد خلق او هموار باشد طرق او، يعنى راههاى او يعنى راههاى معاش و زندگانى او سخت و دشوار نباشد.

8494 من شكر المعروف فقد قضى حقّه. هر كه شكر كرده احسان را پس بتحقيق كه بجا آورده حقّ آن را.

8495 من حسن كلامه كان النّجح أمامه. هر كه نيكو باشد كلام او بوده باشد فيروزى پيش روى او.

8496 من ساء كلامه كثر ملامه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    307

هر كه بد باشد كلام او بسيار باشد ملام او، يعنى سرزنش او، زيرا كه نمى‏شود كه در كلام بسيار خطا بسيار نشود كه هر يك سبب سرزنشى شوند با آنكه اصل پرگوئى نيز سبب سرزنش شود.

8497 من رغب فى السّلامة ألزم نفسه الاستقامة. هر كه رغبت كند در سلامت لازم سازد بر نفس خود استقامت را يعنى راست روى را.

8498 من استطاره الجهل فقد عصى العقل. هر كه بپرواز آورده او را جهل پس بتحقيق كه نافرمانى كرده عقل را، مراد اينست كه بلندپروازى‏كردن آدمى و مدح و تعريف خود از جهل و نادانى ناشى شود و خلاف فرمان عقلست.

8499 من عفى عن الجرائم فقد أخذ بجوامع الفضل. هر كه عفو كند از گناهان پس بتحقيق كه فرا گيرد جمع كننده‏هاى افزونى مرتبه را يعنى هر كه درگذرد از گناهان جمعى كه نسبت باو كنند و انتقام نكشد پس بتحقيق كه فرا گيرد جمع كننده‏هاى افزونى مرتبه را يعنى هر كه درگذرد از گناهان جمعى كه نسبت باو كنند و انتقام نكشد پس بتحقيق كه او فرا گرفته همه مراتبى را كه جمع كننده افزونى مرتبه ميشوند و سبب آن باشند يعنى او در أعلى مراتب افزونى مرتبه باشد.

8500 من يطلب العزّ بغير حقّ يذلّ. هر كه طلب عزّت ميكند بغير حقّى خوار مى‏شود، غرض اينست كه كسى كه طلب عزّت كند از مردم بايد كه خود را چنان كند كه مستحقّ عزّت باشد و عزّت حقّ او باشد بكسب فضيلتى مثل پرهيزگارى و اخلاق حميده و ساير فضايل كه اگر كسى چنان نباشد و طلب عزّت كند از مردم خوار كنند او را بسبب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    308

ظهور حماقت و بى‏عقلى او، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه طلب عزّت كند بغير حقّى يعنى از راه باطلى مثل اعانت حاكم ظالم يا موافقت با حاكم فاسق در فسقى از براى مصاحبت با او و مانند اينها، او عزيز نشود بلكه اگر چند روزى بحسب ظاهر عزّتى يابد عاقبت خوار و خفيف گردد.

8501 من يطلب الهداية من غير أهلها يضلّ . هر كه طلب ميكند راهنمايى را از غير اهل آن گمراه مى‏شود، مراد اينست كه امام و راهنمايى كه كسى فرا گيرد بلكه استاد و معلّم نيز بايد كه از اهل آن باشد و اگر نه گمراه مى‏شود.

8502 من تفكّر فى آلاء اللَّه وفّق. هر كه تفكّر كند در نعمتهاى خدا توفيق داده شود، يعنى حقّ تعالى او را توفيق راه حقّ و اطاعت و فرمانبردارى دهد.

8503 من تفكّر فى ذات اللَّه تزندق. هر كه تفكّر كند در ذات خدا زنديق گردد، «زنديق» كسى را گويند كه انكار وجود حقّ تعالى كند كه در مشهور او را «ملحد» مى‏گويند و بعضى گفته‏اند كه: اصل آن «زندى» بوده كه عربان تغيير داده‏اند چنانكه متعارف ايشانست و زنديق كرده‏اند و «زندى» يعنى منسوب به «زند» كه آن كتابى بوده ميانه مجوس منسوب به «زرادشت» و بعضى گفته‏اند كه اصل آن «زن دين» بوده يعنى ضعيف دين مانند زن كه دين او ضعيف ميباشد و اينست فقره كه قبل از اين مذكور شد كه دلالت بر اين ميكند كه تفكّر در كنه ذات حقّ تعالى سبب الحاد بمعنى مشهور مى‏شود و نسبت اين فقره بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه هر چند معلوم نيست امّا در اصل منع از آن شرعا و لغو و عبث بودن آن عقلا شبهه نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    309

8504 من أمسك عن فضول المقال شهدت بعقله الرّجال. هر كه باز ايستد از زيادتيهاى سخن گواهى دهند بعقل او مردان.

8505 من جالس الجهّال فليستعدّ للقيل و القال. هر كه همنشينى كند با نادانان پس بايد كه آماده باشد از براى قيل و قال، «قيل و قال» هر يك بمعنى سخن گفتن است و شايع شده استعمال «قيل و قال» در سخنان پوچ بى‏فائده.

8506 من أكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدّنيا. هر كه بسيار كند ياد مرگ را رستگارى يابد از مكر دنيا.

8507 من رغب فى نعيم الآخرة قنع بيسير الدّنيا. هر كه رغبت كند در نعمت آخرت قانع شود باندك دنيا.

8508 من أغبن ممّن باع البقاء بالفناء. كيست غبن‏دارتر از آنكه بفروشد بقا را بفنا، استفهام از براى انكارست، يعنى نيست كسى غبن‏دارتر از آنكه بفروشد «بقاء» را يعنى باقى پاينده را كه آخرت باشد به «فناء» يعنى بچيز فانى شونده زايل كه دنيا باشد، و «غبن» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه كسى بفروشد چيزى را بكمتر از قيمت آن بكمى فاحش يا بخرد بزياد از قيمت آن بزيادتى فاحش.

8509 من أخسر ممّن تعوّض عن الآخرة بالدّنيا كيست زيانكارتر از آنكه بعوض بگيرد از آخرت دنيا را، اين هم مضمون فقره سابقست.

8510 من منّ بمعروفه أسقط شكره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    310

هر كه منّت بگذارد باحسان خود ساقط گرداند شكر او را، يعنى شكر او لازم نيست، زيرا كه احسان با منّت احسان نيست كه مستحقّ شكرى باشد.

8511 من أعجب بعمله أحبط أجره. هر كه بعجب آورده شود بعمل خود باطل كند مزد خود را، يعنى هر كه عمل او او را بعجب و خود بينى دارد باطل كند ثواب خود را بسبب آن عجب و خودبينى.

8512 من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول. هر كه بگرداند همه همّ خود را از براى آخرت خود فيروزى يابد باميد داشته شده، «همّ» بمعنى حزن و اندوه است و بمعنى عزم هم آمده و هر يك در اينجا مناسب است و «باميد داشته شده» يعنى به آن چه اميد آن داشته باشد از آخرت.

8513 من أمسك عن الفضول عدّلت رأيه العقول. هر كه باز ايستد از زيادتيها تعديل كنند رأى او را عقلها، مراد به «زيادتيها» سخنان زيادست كه ضرور نباشد گفتن آنها، و همچنين كارها كه ضرور نباشد و نفعى نداشته باشد از براى آخرت، و مراد به «تعديل عقلها رأى او را» حكم آنهاست بدرستى رأى او و صواب بودن آن.

8514 من أمسك لسانه أمن ندمه. هر كه نگاهدارد زبان خود را ايمن گردد از پشيمانى خود.

8515 من ركب الباطل زلّ قدمه. هر كه سوار شود باطل را بلغزد قدم او، «سوار شدن بر باطل» كنايه از بودن بر باطل است و عزم ترويج آن كه گويا بر آن سوارست و مى‏تازد آنرا و جولان مى‏دهد،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    311

و ممكن است كه معنى «من ركب الباطل» اين باشد كه هر كه تابع شود باطل را و از عقب آن رود.

8516 من كساه الحياء ثوبه خفى عن النّاس عيبه. هر كه بپوشاند او را شرم جامه خود را پنهان ماند از مردم عيب او، زيرا كه كسى كه شرم داشته باشد حرفى نگويد و كارى نكند كه عيب او ظاهر شود بر مردم پس اگر عيبى داشته باشد پنهان ماند آن از مردم.

8517 من قارن ضدّه كشف عيبه و عذّب قلبه. هر كه همراه باشد با دشمن خود ظاهر سازد عيب خود را و عذاب كند دل خود را، غرض منع از مصاحبت و همراه‏بودن با دشمنست و اين كه اين باعث اين مى‏شود كه عيب اين كس بر او ظاهر شود و او شهرت دهد آن را و باعث اين مى‏شود نيز كه دل اين كس در عذاب و شكنجه باشد.

8518 من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار. هر كه شناخته شود بحكمت ملاحظه كنند او را چشمها بوقار، مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است و «ملاحظه» نگاه كردن بگوشه چشم است و مراد ترغيب در حكمت است و اين كه كسى كه بآن وصف شناخته شود مردم از راه احترام او نگاه تند باو نكنند بلكه بگوشه چشم با وقار و آرام نظر كنند بسوى او، يا اين كه بگوشه چشم نظر كنند باو همراه وقار و آرام او.

8519 من تعرّى عن الورع ادّرع جلباب العار. هر كه برهنه شود از پرهيزگارى بپوشد پيراهن عار را، مراد ترغيب در پرهيزگاريست و اين كه هر كه خلعت فاخر آن را نپوشد جامه عيب و عار در بر كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    312

8520 من اشتغل بما لا يعنيه فاته ما يعنيه. هر كه مشغول گردد به آن چه مهمّ و در كار نباشد او را فوت شود از او آنچه مهمّ و در كار باشد او را، مراد منع از مشغول شدن بچيزى چند است كه پر ضرور و در كار نباشد و اين كه مشغول شدن به آنها باعث فوت امورى مى‏شود كه ضرور و در كار باشد، زيرا كه امور مهمّه از علم و عمل بسيارست و اوقات آدمى آن قدر نيست كه وفا بهمه آنها بكند و زياد آيد كه در غير آنها صرف كند پس هر چه در غير آنها صرف كند بقدر آن از امور مهمّه فوت شود از او.

8521 من طلب من الدّنيا ما يرضيه كثر تجنّيه و طال تعدّيه. هر كه طلب كند از دنيا آنچه را خشنود گرداند او را بسيار شود تجنّى او و دراز كشد تعدّى او، «تجنّى» بمعنى چيدن ميوه است و ظاهر اينست كه مراد در اينجا چيدن گناه باشد، و ممكن است كه بمعنى انداختن خود در گناه نيز آمده باشد و آن مناسب است، و بمعنى بستن گناه بر كسى نيز آمده و در اينجا بآن معنى نيز مى‏تواند بود باين كه در باره حكّام فرموده باشند كه: هر كه از ايشان طلب كند از دنيا آنچه را خشنود سازد او را بسيار شود تهمت زدن او مردم را بگناه از براى ظلم و تعدّى او.

8522 من عزف عن الدّنيا أتته صاغرة. هر كه برگردد از دنيا و بى‏رغبت باشد در آن بيايد دنيا او را خوار، چنانكه مكرّر مذكور شد.

8523 من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة. هر كه روزى داده شده ديندارى پس بتحقيق كه روزى داده شده خير دنيا و آخرت.

8524 من أخطأه سهم المنيّة قيّده الهرم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    313

هر كه خطا كند از او تير مرگ در بند اندازد او را پيرى، مراد اينست كه عاقبت دنيا سالم نتواند ماند اگر بالفرض تير مرگ خطا كند و درگذرد از كسى پيرى او را در بند كند و گرفتار آن گردد بعنوانى كه هيچ كار نتواند كرد مانند كسى كه در بند باشد و مرگ رهائى باشد از آن پس از آن گريزان نبايد بود، بلكه تدارك و تهيه آن بايد كرد كه بعد از آن در راحت بود.

8525 من قبل عطاءك فقد أعانك على الكرم. هر كه قبول كند عطاى ترا پس بتحقيق كه يارى كرده ترا بر كرم، يعنى اين قبول او حقّيست كه بر تو دارد زيرا كه يارى تو كرده بر كريم گشتن تو.

8526 من رقى درجات الهمم عظّمته الامم. هر كه بالا رود مراتب بلند همّتها و عزمها را بزرگ شمارند او را امّتها يعنى طوايف مردم، غرض ترغيب در همّت و عزم بلندست و اين كه باعث تعظيم همه اصناف مردم مى‏شود صاحب آنرا.

8527 من سامح نفسه فيما تحبّ طال شقاؤها فيما لا تحبّ. هر كه مساهله كند با نفس خود در آنچه دوست مى‏دارد نفس او، دراز كشد بدبختى نفس او در آنچه دشمن مى‏دارد، مراد منع از سهل انگارى كردن با نفس است و تنگ گرفتن بر آن در آنچه دوست مى‏دارد از هواها و هوسها، و اين كه آن باعث درازى بدبختى مى‏شود در آنچه دوست نمى‏دارد كه جهنّم باشد.

8528 من شغل نفسه بما لا يجب ضيّع من أمره ما يجب. هر كه مشغول سازد نفس خود را به آن چه لازم نباشد ضايع كند از كار خود آنچه لازم باشد، مراد به «آنچه لازم نباشد» آنست كه ضرور نباشد در دنيا و نفعى نداشته باشد در آخرت، و به «آنچه لازم باشد» آنست كه ضرور باشد در دنيا يا نفعى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    314

داشته باشد در آخرت هر چند واجب شرعى نباشد، چه هر چه نفعى داشته باشد در آخرت چون نفع آن عظيم است آن در نظر صاحبان همّت بلند لازم و در كارست هر چند واجب شرعى نباشد، و غرض چنانكه قبل از اين مذكور شد اينست كه اوقات آدمى وفا نمى‏كند بپرداختن به آن چه در كار باشد و غير آن نيز، پس هرگاه بپردازد به آن چه در كار نباشد ناچار بعضى از آنچه در كار باشد از او فوت شود.

8529 من قام بشرائط العبوديّة أهّل للعتق. هر كه ايستادگى كند بشرايط بندگى اهل گردانيده مى‏شود از براى آزادى يعنى سزاوار و مستحقّ آن مى‏گردد، و مراد بندگى حقّ تعالى است و آزادى از عذاب و عقاب او.

8530 من قصّر عن أحكام الحرّيّة أعيد الى الرّقّ. هر كه كوتاهى كند از احكام آزادى بر گردانيده شود ببندگى، مراد به «احكام آزادى» أحكاميست كه سبب آزادى مى‏شود در آخرت يا أحكامى كه مردان آزاده آنها را بجا مى‏آورند، و بر هر تقدير مراد شرايط و لوازم بندگى حقّ تعالى است و اطاعت أوامر و نواهى او، و ممكن است كه «احكام» بكسر همزه خوانده شود بمعنى محكم كردن و ترجمه اين باشد كه: هر كه كوتاهى كند از محكم كردن آزادى خود و حاصل اين نيز همانست، و «بر گردانيده مى‏شود ببندگى» يعنى برميگردد در آخرت نيز ببندگى و آزاد نگردد بلكه گرفتار عذاب و عقاب شود بخلاف آنان كه در دنيا شرايط بندگى بجا آورده باشند كه ديگر در آخرت آزاد باشند و ديگر تعبى و زحمتى از براى ايشان نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه از آزادگان كه حقّ تعالى ايشان را در دنيا آزاد كرده و غلّ بندگى از ايشان برداشته و بر سر خود رها كرده در امنيّت و وسعت و فراخى، هرگاه كوتاهى كنند در لوازم آزادى كه شكر آن نعمتها باشدباطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى، و سلوك نيكو با مردم و بذل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    315

و احسان بايشان، بر گردانيده شود در آخرت ببندگى، و در آنجا بعد از آزادى در دنيا بنده و گرفتار گردد، يا بر گردد در دنيا ببندگى و گرفتار گردد بتنگى و خوف و بلاها.

8531 من أصبح يشكو مصيبة نزلت به فانّما يشكو ربّه. هر كه داخل صباح شود چنين كه شكوه كند يا بگردد چنين كه شكوه كند مصيبتى را كه فرود آمده باشد باو پس بدرستى كه او شكوه نكند مگر پروردگار خود را.

8532 من أفنى عمره فى غير ما ينجيه فقد أضاع مطلبه. هر كه فانى كند عمر خود را در غير آنچه رستگارى دهد او را پس بتحقيق كه ضايع كرده مطلب خود را، يعنى مطلب صحيح و درست چيزيست كه سبب رستگارى گردد پس هر كه مطلب خود را غير آن كرده پس مطلب خود را ضايع و تباه كرده.

8533 من اكتسب مالا من غير حلّه أضرّ بآخرته. هر كه كسب كند مالى را از غير راه حلالى آن، ضرر رساند بآخرت خود.

8534 من تأيّد فى الامور ظفر ببغيته. هر كه تأييد يابد در كارها فيروزى يابد بمطلب خود، مراد تأييد يافتن از جانب حقّ تعالى است يعنى هر كه از جانب حقّ تعالى قوّت يابد فيروزى يابد بمطلب خود، پس آدمى در هر كار بايد كه متوسّل شود بدرگاه او و طلب تأييد او كند تا فيروزى يابد بمطلب.

8535 من سما الى الرّياسة صبر على مضض السّياسة. هر كه بلند شود بمرتبه رياست صبر كند بر درد سياست، «سياست رعيت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى أمر و نهى ايشانست و اصلاح أحوال ايشان، و مراد اينست كه هر كه بلند شود بمرتبه رياست و سر كردگى، بايد كه صبر كند بر تعب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    316

و زحمت سياست، و رنج آن را بر خود گذارد.

8536 من قصر عن السّياسة صغر عن الرّياسة. هر كه كوتاه باشد از سياست كوچك باشد از رياست، يعنى هر كه كوتاهى كند در امر و نهى رعيّت و اصلاح احوال ايشان باين كه از او نيايد يا كاهلى كند و نكند مرتبه او كوچكست، و اهليّت سركردگى و قابليّت رياست ندارد.