غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۰ -


9142 من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفانى نفسه و همّته. هر كه صحيح باشد معرفت او برگردد از عالم فانى نفس او و همّت او يعنى عزم او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    454

9143 من سلبته الحوادث ماله أفادته الحذر. هر كه بربايد از او حوادث مال او را فايده بخشند او را حذر، غرض بيان فايده است از براى كسى كه حوادث روزگار مال او را بتاراج برد و فى الجمله تسلّى اوست بآن و آن اينست كه باعث اين مى‏شود كه ديگر حذر و انديشه كند از امثال آنها و تدبير آنها را پيش از وقوع بكند و بى‏پروا نباشد و اشاره نيز مى‏تواند بود باين كه بايد كه ديگر حذر كند تا اين فايده از براى او باشد.

9144 من توالت عليه نكبات الزّمان أكسبته  فضيلة الصّبر. هر كه پى‏درپى وارد شود بر او نكبتهاى روزگار كسب فرمايد او را فضيلت صبر، غرض از اين نيز بيان فايده است از براى آن و تسلّى صاحب آن بآن و اشاره باين كه بايد كه صبر كند تا اين كه آن فضيلت او را حاصل شود.

9145 من برَّ والديه برّه ولده. هر كه نيكوئى كند با پدر و مادر خود نيكوئى كند با او فرزند او.

9146 من لم يربّ معروفه فكأنّه لم يصنعه. هر كه تربيت نكند احسان خود را پس گويا او نكرده آنرا، مراد به «تربيت احسان خود» اينست كه رعايت آن كند كه بموقع باشد و بغير اهل آن نباشد، يا اين كه كامل گرداند آنرا و ناقص نگذارد، يا اين كه در پى كند آنرا احسان ديگر و قطع نكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    455

9147 من عتب على الدّهر طال معتبه. هر كه نكوهش كند روزگار را  دراز كشد نكوهش او، غرض شكوه از روزگار و اهل آنست.

9148 من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته. هر كه نفع ندهد ترا دوستى او ضرر رساند بتو دشمنى او، غرض ترغيب در دوست-  گردانيدن مردم است با خود هر چند كسى باشد كه دوستى او نفعى نداشته باشد زيرا كه هر چند دوستى او نفعى نداشته باشد دشمنى او ضرر دارد زيرا كه از هر دشمن هر چند حقير باشد ضرر آيد پس از براى نفع دوست گردانيدن او همين كافيست كه دشمن نباشد و ضرر نرساند.

9149 من لم يتغافل و لا يغضّ عن كثير من الامور تنغصّت عيشته . هر كه تغافل نكند و چشم نپوشد از بسيارى از كارها تيره و ناصاف گردد زندگانى او، مراد ترغيب در تغافل و چشم پوشيدن از بسيارى از جفاها و خلاف آداب مردم است و در صدد تلافى آنها بر نيامدن و اگر نه بايد كه هميشه آدمى در تعب و زحمت و حزن و اندوه باشد و زندگانى او تيره و تلخ باشد.

9150 من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك. هر كه بوده باشد نفع او در مضرّت تو خالى نيست در هر حالى از دشمنى تو، غرض اينست كه از چنين شخصى حذر بايد كرد نمى‏شود كه از سر نفع خود بگذرد و دشمنى نكند با تو و ضرر نرساند ترا از براى نفع خود.

9151 من لم ينصحك فى صداقته فلا تعذره. هر كه صاف نباشد با تو در دوستى خود پس معذور مدار او را، مراد اينست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    456

كه دوست بايد كه صاف باشد با دوست و غشّ نكند هرگاه خلاف آن كند عذر او را نبايد شنيد.

9152 من غشّك فى عداوته فلا تلمه و لا تعذله. هر كه غشّ كند با تو و ناصاف باشد در دشمنى تو پس ملامت مكن او را و سرزنش مكن او را زيرا كه دشمن با دشمن چنين باشد دوست غشّ نبايد كه بكند چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

9153 من أيس من شي‏ء سلا عنه. هر كه نوميد شود از چيزى فراموش كند آنرا، مراد اينست كه نوميدى هم راحتيست هر كه نوميد شد از چيزى فراموش كند آن را و از تعب و زحمت سعى از براى آن فارغ گردد.

9154 من صدقت لهجته صحّت حجّته. هر كه راست باشد زبان او صحيح باشد برهان او، يعنى همان راستى او در واقع حجّت و برهانيست از براى او بر آنچه دعوى كند بعنوانى كه از قماش سخن او صحّت قول او را مى‏توان استنباط كرد، يا اين كه كسى كه: راست گويد كسى را حجّتى بر او نباشد، هر اعتراضى كه بر او كنند هرگاه گويد كه من راستى گفته‏ام و معلوم شود راستى او، حجّت او صحيح باشد و كسى را بر او حجّتى نباشد.

9155 من عطف عليه الليل و النّهار أبلياه. هر كه بگذرد بر او شب و روز كهنه كنند او را، غرض تنبيه آدميست بر اين كه شب و روز نمى‏شود كه كهنه نكند او را و از كار نيندازد، پس تا مى‏تواند كارى كرد بايد فرصت را غنيمت شمارد و تهيّه توشه آخرت خود بگيرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    457

9156 من وكّل به الموت اجتاحه و أفناه. هر كه گماشته شده باو مرگ از بيخ بر كند او را و فانى كند او را، غرض از اين نيز همانست كه در شرح فقره سابق مذكور شد.

9157 من زرع الاحن حصد المحن. هر كه بكارد احن درو كند محن، «إحن» بكسر همزه و فتح حاء بى‏نقطه بمعنى كينه‏هاست، و «محن» بكسر ميم و فتح حاء بى‏نقطه نيز بمعنى محنتهاست، پس ترجمه اينست كه: هر كه بكارد كينه‏ها درو كند محنتها.

9158 من منّ باحسانه فكأنّه لم يحسن. هر كه منّت بگذارد باحسان خود پس گويا كه او احسان نكرده.

9159 من اشتاق أدلج. هر كه مشتاق باشد اوّل شب براه افتد، غرض اينست كه هر كه مشتاق چيزيست شتاب كند در سعى از براى آن، پس كسى كه مشتاق بهشت و نعمتهاى آن و رستگارى از جهنّم و عذابهاى آن باشد بايد كه شتاب كند در سعى در اسباب آنها.

9160 من استدام قرع الباب و لجّ ولج. هر كه دايم دارد كوبيدن در را و لجاجت كند باز كند ، مراد ترغيب در سعى است در مهمّى كه باشد و اين كه هر كه سعى كند در مطلبى كه داشته باشد غالب اينست كه برسد بآن.

9161 من غفل عن حوادث الأيّام أيقظه الحمام. هر كه غافل شود از حوادث ايّام بيدار كند او را حمام يعنى تقدير مرگ، غرض ترغيب در آگاهيست و تدبير از براى حوادث روزگار و اين كه كسى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    458

غافل شود از آنها يك بار بيدار شود كه در هلاكت افتاده و چاره ندارد، يا ترغيب در آگاه‏شدن بسبب حوادث روزگار و عبرت گرفتن از آنها و اصلاح نمودن نفس خود باعتبار آن و اگر نه مرگ بيدار كند او را و چاره نتواند كرد.

9162 من أقعدته نكاية الأيّام أقامته معونة الكرام. هر كه بنشاند او را نكايت ايّام برخيزاند او را يارى كرام، «نكايت» بكسر نون بمعنى كشتن و زخم زدنست و در اينجا كنايه است از مصائب و حوادث روزگار، و «كرام» بكسر كاف بمعنى كريمانست يعنى اهل جود يا مردم گرامى بلند مرتبه، و مراد اميدوار كردن كسيست كه حوادث روزگار او را نشانده باشد و از پا انداخته باشد باين كه يارى كريمان نمى‏شود كه او را بر نخيزاند و تدارك أحوال او نكند.

9163 من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها. هر كه بر افروزد آتش فتنه را بوده باشد هيمه آن، يعنى نمى‏شود كه او خود هيمه آن نگردد و در آن نسوزد.

9164 من باع نفسه بغير نعيم الجنّة فقد ظلمها. هر كه بفروشد نفس خود را بغير نعمت بهشت پس بتحقيق كه ستم كرده بر آن.

9165 من صحب الاقتصاد دامت صحبة الغنى له و جبر الاقتصاد فقره و خلله. هر كه همراه باشد با ميانه روى پاينده باشد صحبت توانگرى مر او را، و اصلاح كند آن ميانه روى درويشى او را و رخنه احتياج او را.

9166 من كنت سببا له فى بلائه وجب عليك التّلطّف فى علاج دائه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    459

هر كه بوده باشى تو سببى از براى او در بلاى او، واجبست بر تو لطف كردن در علاج درد او، يعنى هر كه را تو در بلائى انداخته باشى، يا اين كه تو فى الجمله سببى باشى از براى افتادن او در بلائى، مثل اين كه او خود در راه تو در آن بلا افتاده باشد، يا اين كه بسبب دوستى تو يا ربط با تو در آن بلا افتاده باشد واجب و لازم است بر تو لطف كردن در علاج درد او از خلاصى او از آن بلا.

9167 من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله . هر كه دشمنى كند با حقّ بكشد حقّ او را، و هر كه غلبه خواهد بر آن خوار كند او را.

9168 من اتّبع هواه أعماه و أصمّه و أذلّه و أضلّه. هر كه پيروى كند خواهش خود را كور گرداند او را و كر گرداند و خوار كند و گمراه كند، مراد كور گردانيدن از ديدن حقّيست كه بر خلاف خواهش او باشد، و همچنين كر گرديدن از شنيدن چنين حقّى.

9169 من لم يشكر النّعمة منع الزّيادة. هر كه شكر نكند نعمت را منع كرده شود از زيادتى.

9170 من لم يهذّب نفسه فضحه سوء العادة. هر كه پاكيزه نگرداند نفس خود را رسوا كند او را بدى عادت، يعنى بدى خصال و اعمال كه عادت به آنها كرده باشد.

9171 من عذل سفيها فقد عرّض للسّبّ نفسه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    460

هر كه ملامت كند سفيهى را پس بتحقيق كه در آورد در عرضه دشنام نفس خود را، مراد منع از نصيحت و ملامت «سفيه» است يعنى كم حلم يا بى‏حلم يا جاهل، و اين كه باعث اين مى‏شود كه دشنام دهد و هرزه گويد.

9172 من آثرك بنشبه فقد اختارك على نفسه. هر كه برگزيند ترا بنشب خود پس اختيار كرده ترا بر نفس خود، «نشب» بفتح نون و شين با نقطه بمعنى مال و عقارست چنانكه در صحاح گفته، يا مال اصيل از ناطق و صامت چنانكه در قاموس گفته، و مراد اينست كه: هر كه مال خود را يا مال عمده از خود را بكسى بدهد داخل است در آنكه مدح شده از اختيار كننده غير خود بر نفس خود، و ظاهر اينست كه اين در وقتيست كه آن غير محتاج بآن باشد چنانكه از اخبار ديگر مستفاد مى‏شود، و «نشب» بمعنى افتادن در چيزى كه خلاصى از آن نباشد نيز آمده و بنا بر اين ممكن است كه معنى اين باشد كه: هر كه بر گزيند ترا باين كه خود در بلائى افتد از براى رفاهيت تو پس او داخل است در آنكه مدح شده از اختيار كننده غير خود بر نفس خود و آن مخصوص باختيار كردن در دادن مال نيست.

9173 من ساء لفظه ساء حظّه. هر كه بد باشد لفظ او يعنى سخن او بد باشد حظّ او، يعنى بهره و نصيب او.

9174 من أطلق طرفه اجتلب حتفه. هر كه رها كند چشم خود را بكشد مرگ خود را، مراد به «رها كردن چشم» رها كردن آنست از براى نگاههاى حرام يا نگاه كردن بزينتهاى دنيا چنانكه مكرّر مذكور شد، و به «كشيدن مرگ» كشيدن هلاكت معنوى.

9175 من أطلق لسانه أبان عن سخفه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    461

هر كه رها كند زبان خود را ظاهر كند تنكى  عقل خود را.

9176 من وصلك و هو معدم خير لك ممّن جفاك و هو مكثر. هر كه پيوند كند ترا و او بى‏چيز باشد بهترست از براى تو از كسى كه ببرّد از تو و او مالدار باشد، غرض اينست كه دوستى و مصاحبت با درويشى كه پيوند كند ترا و شرايط دوستى و مصاحبت بجا آورد بهترست از براى تو از دوستى و مصاحبت با صاحب مالى كه ببرّد از تو و شرايط دوستى و مصاحبت بجا نياورد.

9177 من استبدّ برأيه خاطر و غرّر. هر كه منفرد باشد برأى خود مشرف كرده خود را بر هلاكت و فريب داده.

9178 من اطمأنّ قبل الاختبار ندم. هر كه اعتماد كند پيش از آزمايش پشيمان گردد.

9179 من أبرم سئم . هر كه ابرام كند ملول شوند مردم از او.

9180 من حفظ التّجارب أصابت أفعاله. هر كه حفظ كند تجربه‏ها را درست باشد كارهاى او.

9181 من تجنّب الكذب صدّقت أقواله. هر كه دورى كند از دروغ تصديق كرده شود اقوال او، يعنى مردم از قماش اقوال او صدق آنها را استنباط كنند و تصديق آنها كنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    462

9182 من كانت له الى الّلئام حاجة فقد خذل. هر كه بوده باشد او را بسوى لئيمان حاجتى پسى بتحقيق كه ترك يارى كرده شده يعنى بتحقيق كه يارى او نكنند و حاجت او را بر نياورند، و مراد به «لئيمان» مردم پست مرتبه است يا بخيلان چنانكه مكرّر مذكور شد.

9183 من تجلبب الصّبر و القناعة عزّ و نبل. هر كه پيراهن خود كند صبر و قناعت را عزيز گردد و افزون مرتبه شود، مراد به «پيراهن كردن صبر و قناعت» اينست كه آنها را لازم خود سازد و از خود جدا نكند مانند پيراهن خود.

9184 من سلا عن مواهب الدّنيا عزّ. هر كه فراموش كند بخششهاى دنيا را عزيز گردد.

9185 من أتحف العفّة و القناعة حالفه العزّ. هر كه تحفه داده شود عفّت و قناعت را همسوگند گردد با او عزّت.

9186 من حسنت نيّته أمدّه التّوفيق. هر كه نيكو باشد قصد و نيّت او مدد كند او را توفيق.

9187 من ساء خلقه أعوزه الصّديق و الرفيق. هر كه بد بوده باشد خوى او ناياب گردد او را دوست و رفيق.

9188 من لم تحسن خلائقه لم تحمد طرائقه. هر كه نيكو نباشد خصلتهاى او ستوده نباشد روشها و طريقه‏هاى او.

9189 من لم يكمل عقله لم تؤمن بوائقه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    463

هر كه كامل نباشد عقل او ايمنى نيست از مصائب او، يعنى مصائبى كه از كم عقلى باو رسد يا از او بديگران رسد.

9190 من صبر على طاعة اللَّه و عن معاصيه فهو المجاهد الصّبور. هر كه صبر كند بر طاعت خدا و از معاصى او پس اوست جهاد كننده بسيار شكيبا.

9191 من اعتمد على الرّأى و القياس فى معرفة اللَّه ضلّ و تشعّبت عليه الامور. هر كه اعتماد كند بر رأى و قياس در معرفت خدا گمراه شود و پراكنده شود بر او امور، مراد منع از اعتماد كردن در شناخت حقّ تعالى است بر رأى و گمان خود و قياس كردن او بر مخلوقات او، و اين كه هر كه اعتماد كند بر آنها گمراه شود، و «پراكنده شود بر او امور» يعنى در هر باب راهها و احتمالات مختلف پيش او آيد كه نداند كه راه حقّ كدام يك از آنهاست، پس بايد كه اعتماد در آنها بر فرموده انبيا و اوصيا-  صلوات اللّه و سلامه عليهم-  نمود كه صدق ايشان بمعجزات با هرات ثابت شده مگر اين كه در مسئله از آنها برهان عقلى تمام باشد و عقلا تصديق بر حقيّت و تماميّت آن نمايند كه بر چنين برهانى نيز اعتماد توان نمود چنانكه اعتماد در وجود حقّ تعالى و اساس شرايع و اديان بر آن باشد.

9192 من ضاقت ساحته قلّت راحته. هر كه تنگ باشد ساحت او كم باشد راحت او، مراد تنگى ساحت و فضاى خلق است و اين كه آن باعث كمى راحت صاحب آن مى‏شود چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده و مشاهد و معاينست و «تنگى ساحت و فضاى خانه» نيز مراد مى‏تواند بود چه آن نيز باعث كمى راحت مى‏شود چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه: خانه شوم خانه‏ايست كه تنگ باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    464

9193 من ادّعى من العلم غايته فقد أظهر من جهله نهايته. هر كه دعوى كند از علم نهايت آن را پس بتحقيق كه آشكار كند از نادانى خود غايت آن را، زيرا كه نهايت علم را بغير حقّ تعالى كسى نداند حتّى انبيا و اوصيا صلوات اللّه و سلامه عليهم، نهايت ايشان را بهره كاملى از آن باشد و غير ايشان هر كه باشد بخشيده نشده مگر قليلى از آن مانند قطره از دريا بلكه مقدارى متناهى از غير متناهى، پس هر كه دعوى نهايت آن. كند نهايت نادانى و جهل خود را ظاهر كند.

9194 من ظنّ بنفسه خيرا فقد أوسعها ضيرا. هر كه گمان كند بنفس خود خيرى را پس بتحقيق كه وسعت داده آن را ضررى، يعنى آن را ضررى وسيع رسانيده، زيرا كه اين گمان او عجب و خودبينى است كه ضرر آن عظيم است چنانكه مكرّر مذكور شد.

9195 من ورد مناهل الوفاء روى من مشارب الصّفاء. هر كه وارد شود مناهل وفا را سيراب گردد از مشارب صفا، «مناهل» جايگاههاى آب را گويند كه مردم به آنجا وارد شوند از براى برداشتن آب، و اثبات «مناهل» از براى «وفا» باعتبار تشبيه آنست بآب در بودن سبب حيات، چه آب سبب حيات صورى مى‏گردد، و وفا سبب حيات معنوى، و «مشارب» جمع «مشربه» است بكسر ميم يعنى ظرفى كه از آن آب آشامند  و مراد به «صفا» يا صافى اعمال و اخلاق است و يا صافى اجر و ثواب، و بر هر تقدير اثبات مشارب از براى آنها باعتبار تشبيه آنهاست نيز بآب، باعتبار همان وجه مذكور، و حاصل كلام اينست كه: هر كه وارد شود بمناهل وفادارى سيراب گردد از مشربهاى صافى اخلاق و افعال،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    465

يا صافى اجر و ثواب، و ممكن است كه معنى اين باشد كه: سيراب گردد از مشربهاى آبهاى صاف بهشت از كوثر و غير آن.

9196 من تشاغل بالسّلطان لم يتفرّغ للاخوان. هر كه مشغول شود بپادشاهى يا بپادشاه فارغ نشود از براى برادران، مراد بيان حال كسيست كه مشغول شود بپادشاهى يا بتقرّب پادشاه و اين كه او را چندان شغل باشد كه فارغ نشود از براى برادران و رسيدن بأحوال ايشان، و ممكن است كه غرض از بيان اين معنى اين باشد كه برادران را ديگر از او توقّع نبايد داشت، يا اين كه توقّع اين نداشته باشند كه او خود بخود بفكر ايشان افتد بلكه هرگاه از او توقّعى داشته باشند بايد كه خود را بياد او آورند.

9197 من استفاده  هواه استحوذ عليه الشّيطان. هر كه فايده برد او را خواهش او غلبه كند بر او شيطان، مراد به «فايده بردن خواهش او را» اينست كه در فرمان خود گرداند و بمنزله بنده و مال خود سازد.

9198 من كفّ شرّه فارج خيره. هر كه باز دارد شرّ خود را پس اميد دار خير او را، يعنى اميد خير نيز از او مى‏توان داشت بخلاف كسى كه باز ندارد شرّ خود را كه اميد خير از او نبايد داشت، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بهمين اميد خيريّت عاقبت او داشته باش هر چند مصدر خيرى نشود.

9199 من بخل عليك ببشره لم يسمح ببرّه. هر كه بخيلى كند بر تو بشكفته روئى خود جود نكند باحسان خود، مراد اينست كه از كسى كه شكفته روئى نكند توقّع جود و احسان نبايد داشت، هرگاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    466

در آن كه نقصانى باو نمى‏رساند بخيلى كند در عطا و دهش بطريق اولى بخيلى خواهد كرد.

9200 من نصر الحقّ غنم. هر كه يارى كند حق را غنيمت برد.

9201 من نصر الباطل ندم. هر كه يارى كند باطل را پشيمان گردد.

9202 من كره الشّرّ عصم. هر كه ناخوش دارد شرّ را نگاهداشته شود يعنى هر كه ناخوش دارد رسانيدن شرّ را بكسى نگاهداشته شود از شرور كه باو رسد.

9203 من ترحّم رحم. هر كه رحم كند رحم كرده شود.

9204 من صمت سلم. هر كه خاموش باشد سالم ماند.

9205 من أيقن رجا. هر كه يقين داشته باشد اميدوار باشد، مراد يقين بأحوال مبدأ و معادست و اميدوارى نجات و رستگارى.

9206 من صدق نجا. هر كه راست گويد رستگار گردد، يعنى در آنچه راست گفته ضرر و زيانى باو نرسد، يا اين كه كسى كه ملازم راستى باشد در آخرت رستگار باشد.

9207 من تفكّر فى عظمة اللَّه أبلس. هر كه تفكّر كند در بزرگى خدا نوميد شود، يعنى نوميد شود از رسيدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    467

بنهايت آن، زيرا كه بهر مرتبه كه تصوّر كند از آن بزرگتر باشد، و ممكن است كه معنى «أبلس» اين باشد كه خاموش شود  نه اين كه نوميد شود و مراد اين باشد كه: خاموش شود، باعتبار اين كه تقرير و بيان آن نتواند كرد.

9208 من استعان بالأمانىّ أفلس. هر كه يارى جويد بآرزوهاى درويش گردد، باعتبار اين كه هر چه داشته باشد از براى آنها صرف كند و آنها بعمل نيايد، يا اين كه بمنزله درويشان گردد در اين كه هميشه در تعب و زحمت سعى و طلب باشد.

9209 من لم يحتمل مرارة الدّواء دام ألمه. هر كه متحمّل نشود تلخى دوا را پاينده ماند درد او، مراد ظاهر اين مى‏تواند بود و ممكن است كه غرض ترغيب در تحمّل تلخى دواهاى دردهاى معنوى نيز باشد و تشبيه آن نيز باين.

9210 من لم يصبر على مضض الحمية طال سقمه. هر كه صبر نكند بر درد منع از طعام دراز كشد بيمارى او، مراد از اين نيز بر قياس فقره سابق يا ظاهر اينست و يا تشبيه صبر بر درد منع از محرّمات و هوا و هوس را باين:

9211 من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره. هر كه آماده گردد از براى سفر خود سرد باشد بحسب چشم در حضر خود، قبل از اين مكرّر مذكور شد كه «سردى چشم» كنايه از شادمانيست، باعتبار اين كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    468

در شادى أشك سرد مى‏آيد از آن، و مراد اينست كه هر كه تهيّه سفر خود گرفته باشد يعنى تهيه راه و آن جائى كه مى‏خواهد در آن قرار گيرد كه «حضر او» باشد همه را گرفته باشد شادمان باشد در حضر خود، و كدورت و المى از براى او نباشد پس از براى سفر آخرت نيز بايد كه چنين تهيّه كند، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: هر كه تهيّه سفر خود گرفته باشد او شادست در «حضر» و خوف و تشويشى از براى آن سفر ندارد پس از براى سفر آخرت نيز بايد كه چنين كند تا خوف و ترس از آن نداشته باشد.

9212 من اعترف بالجريرة استحقّ المغفرة. هر كه اعتراف كند بگناه مستحقّ گردد عفو را.

9213 من زرع شيئا حصده. هر كه بكارد چيزى را بدرود همان را.

9214 من قدّم خيرا وجده. هر كه پيش فرستد خيرى را دريابد آن را.

9215 من احتاج اليك وجب اسعافه عليك. هر كه محتاج شود بسوى تو واجب باشد بر آوردن حاجت او بر تو، مراد به «وجوب» ثبوت و لزوم آنست از راه مروّت و انسانيّت.

9216 من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك. هر كه رغبت داشته باشد در زندگى تو پس بتحقيق كه دست زده بريسمان تو، يعنى همين قدر دوستى كافيست از براى اين كه او متوسّل بتو شمرده شود و رعايت او بايد كه بكنى، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: هر كه رغبت داشته باشد در حيات كسى مجرّد همين توسّل است باو و خود را از منسوبان او قرار دادن پس در باره‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    469

اهل ظلم كه ميل بايشان در توسّل و منسوب شدن بايشان بد باشد اين معنى نيز بايد كه بعمل نيايد.

9217 من طال صبره حرج صدره. هر كه دراز كشد صبر او تنگ شود سينه او، مراد بيان عذريست از براى چنين كسى اگر بدخوئى كند، يا ترغيب در لطف و مهربانى با او.

9218 من سكن الوفاء صدره أمن النّاس غدره. هر كه قرار گيرد وفا در سينه او ايمن گردند مردم از بيوفائى او، يعنى بمجرّد اين كه كسى وفادارى را در سينه خود قرار دهد و عزم آن داشته باشد، با آنكه امريست نهانى اثر كند در دلهاى مردم و ايمن گردند از بيوفائى او و دوست گردند با او، و ممكن است كه «النّاس» بفتح سين خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر كه ساكن شود وفا در سينه او ايمن گردد از مردم از بيوفائى يعنى از اين كه مردم بيوفائى كنند باو، و اوّل ظاهرترست بحسب لفظ و دويم بحسب معنى چنانكه پوشيده نيست.

9219 من غرس فى نفسه محبّة أنواع الطّعام اجتنى ثمار فنون الأسقام. هر كه بكارد در نفس خود دوستى انواع خوردنيها را بچيند ميوه‏هاى أقسام أسقام و بيماريها را.

9220 من أعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. هر كه يارى كند بر مسلمانى پس بتحقيق كه بيزار شده از مسلمانى، مراد يارى‏كردن كسيست بر كشتن مسلمانى، يا بر مطلق ضرر رساندن بمسلمانى، و اوّل ظاهرترست بنا بر مبالغه كه در ذمّ او واقع شده، و بر هر تقدير مراد اينست كه: بمنزله اينست كه بيزار شده باشد از مسلمانى و بيرون رفته باشد از آن، يا اين كه بيزار شده از مسلمانى كامل نه اين كه در حقيقت بيرون رود از مطلق مسلمانى، زيرا كه شرعا حكم بكفر قاتل مسلمان نشده چه جاى يارى كننده او، يا يارى كننده بر مطلق ضرر او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    470

9221 من أحسن الاعتذار استحقّ الاغتفار. هر كه نيكو كند عذر خواستن را مستحقّ شود در گذشتن را.

9222 من نظر بعين هواه افتتن و جار، و عن نهج السّبيل زاغ و حار. هر كه نگاه كند بچشم خواهش خود بفتنه افتد و جور كند، و از راه آشكار ميل كند و حيران ماند، مراد اينست كه: هر كه در مطلبى تفكّر و تأمّل كند بايد كه خواهش يك طرف را از خود سلب كند و نسبت خود را بهر طرف مساوى سازد تا اين كه حق بر او ظاهر گردد كه اگر خواهش يك طرف داشته باشد و بهواى آن نگاه كند «بفتنه افتد و جور كند» يعنى ميل كند از ميانه روى، و باز تأكيد اين شده باين كه «از راه آشكار راه» يعنى از وسط آن كه واضح و آشكارست و بحق مى‏رساند ميل كند، و «حيران ماند» زيرا كه بسبب خواهشى كه بيك طرف دارد آنچه بينداز شواهد و دلائل طرف ديگر كه حقّ باشد حكم نكند بآن و در صدد تأويل آن در آيد، و به آن طرفى كه خواهش دارد نيز حكم نتواند كرد بسبب معارضه آنها پس حيران ماند، و ممكن است كه «حار» بمعنى «حيران ماند» نباشد بلكه بمعنى «هلاك گردد» باشد يعنى: و هلاك گردد بسبب آن ميل از راه حق، و ممكن است نيز كه مراد به «جور كند» اين باشد كه جور كند در حكم و بر خلاف حق حكم كند، باعتبار خواهشى كه بآن دارد و بسبب آن نفس او زينت دهد آنرا از براى او بخيالات و اوهام فاسده، و بنا بر اين «حار» در آخر بمعنى آخر باشد يعنى هلاك شود نه حيران ماند، زيرا كه حيرانى نباشد او را مگر اين كه مراد حيرانى او باشد در كار خود در قيامت، و اللّه تعالى يعلم.

9223 من متّ اليك بحرمة الاسلام فقد متّ بأوثق الأسباب. هر كه متوسّل شود بسوى تو بحرمت اسلام پس بتحقيق كه متوسّل شده بمحكمترين سببها، مراد اينست كه قرابت و خويشى باعتبار برادرى در اسلام عمده‏ترين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    471

خويشيها و قرابتهاست و هر كه آن را وسيله خود سازد وسيله او محكم‏ترين وسيله‏ها و سببها باشد از براى لزوم رعايت كردن او، و مراد به «اسلام» در اينجا ايمانست.

9224 من غرّه السّراب تقطّعت به الأسباب. هر كه فريب دهد او را سراب بريده شود باو اسباب، مراد به «سراب» دنياست كه بمنزله سرابست، و «بريده شود باو أسباب» يعنى اسباب سعادت و نيكبختى، چنانكه كسى را كه سراب فريب دهد و از پى آن رود بريده شود باو اسباب فيروزى به آن چه فرو نشاند عطش و تشنگى او را.

9225 من اعتذر فقد استقال. هر كه عذر گويد پس بتحقيق كه طلب در گذشتن كرده يعنى كسى كه عذرى گويد از براى گناهى كه نسبت بكسى كرده باشد اين بمنزله اينست كه طلب عفو و درگذشتن از گناه خود كند و توبه و بازگشت كند پس عفو از او بايد كرد.

9226 من عطف عليه الّليل و النّهار أدّباه و أبلياه و الى المنايا أدنياه. هر كه بگذرد بر او شب و روز ادب فرمايند او را، و كهنه نمايند او را، و بمرگها نزديك گردانند او را، مراد اينست كه گذشتن روز و شب ادب‏كننده‏ايست آدمى را و بيان وجه آن شده باين كه «كهنه ميكنند او را، و ضعيف و سست و عاجز مى‏سازند و بمرگها نزديك مى‏سازند» و هر يك از اينها سبب ادب آموختن او مى‏شود هرگاه او را ديده بصيرتى باشد، و مراد به «مرگ‏ها» مرگ خود و خويشان و دوستان و ابناى جنس اوست، يا مصيبتها كه باو رسد و هر يك بمنزله مرگى باشد از براى او، و ممكن است كه مراد بيان سه خاصيت جداگانه باشد از براى گذشتن روز و شب بر آدمى: يكى-  اين كه ادب ميكنند او را و غرور و نخوت او را كم ميكنند باعتبار حوادثى كه در آنها رو مى‏دهد از براى او.

دويم-  اين كه كهنه ميكنند او را.

سيم-  اين كه بمرگها نزديك مى‏گرداند او ر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    472

و هر يك از اين خواصّ متضمّن فوايد و حكمتها باشد كه بر صاحب بصيرت پوشيده نباشد.

9227 من فقد أخا فى اللَّه فكأنّما فقد أشرف أعضائه. هر كه نيابد برادرى را در راه خدا پس گويا نيابد شريفترين اعضاى خود را، يعنى برادر در راه خدا بمنزله شريفترين أعضاى آدميست .

9228 من بالغ فى الخصام أثم و من قصّر عنه خصم. هر كه مبالغه كند در دشمنى گنهكار گردد، و هر كه كوتاهى كند از آن خصومت كرده شود، مراد اينست كه در دشمنى با مردم ميانه روى بايد، مبالغه در آن نبايد كرد بدشمنى كردنهاى بيجا و بعبث كه باعث گناه شود، و كوتاهى نبايد كرد باين كه اصلا متعرّض دشمن نشد و گذاشت كه هر چه خواهد كند كه باعث اين شود كه دشمن غلبه كند در دشمنى با او، بلكه بايد كه با هر كه دشمنى كند بقدر مقدور سعى كرد در دفع دشمنى او اگر بصلاح آوردن او ميسّر باشد بآن، و الّا بهر وجه كه ميسّر شود تا اين كه آدمى نه گنهكار و نه مغلوب و خفيف و خوار گردد.

9229 من قصّر عن فعل الخير خسر و ندم. هر كه كوتاهى كند از كردن كار خير زيان كند و پشيمان گردد.

9230 من جفا أهل رحمه  فقد شان كرمه. هر كه بجا نياورد صله اهل خويشى خود را پس بتحقيق كه زشت و عيبناك‏                      

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     473

كرده خود را، يعنى شرف مرتبه خود را يا جود خود را.

9231 من منّ بمعروفه أفسده. هر كه منّت بگذارد باحسان خود فاسد كند آن را.

9232 من استوطأ  مركب الصّبر ظفر. هر كه بيابد راه پيماينده مركب صبر را فيروزى يابد، مراد به «يافتن مركب صبر راه پيماينده» اينست كه بر مركب صبر سوار شود و بآن راه پيمايد از براى رسيدن بمنزل مقصود فرج و گشايش.

9233 من اختبر قلا و هجر. هر كه آزمايش كند دشمن گردد و ترك كند، مراد بيان حال مردم و بدى اكثر ايشانست بمرتبه كه غالب اينست كه هر كه آزمايش كند كسى را دشمن گردد با او و ترك كند صحبت و دوستى او را، باعتبار اين كه بآزمايش بدى او بر او ظاهر گردد.

9234 من كفر النّعم حلّت به النّقم. هر كه كفران كند نعمتها را فرود آيد باو عقوبتها.

9235 من سكت فسلم كمن تكلّم فغنم. هر كه خاموش باشد پس سالم ماند مانند كسيست كه سخن گويد پس غنيمت يابد، مراد ترغيب در مطلق خاموشيست و اين كه غنيمت و نفعى كه بر خاموشى مترتّب مى‏شود كه آن سالم ماندن از زيان و خسرانست كمتر نيست از غنيمتى و نفعى كه گاهى بر سخن گفتن مترتّب مى‏شود.

9236 من كانت له فكرة فله فى كل شي‏ء عبرة. هر كه بوده باشد از براى او فكرتى پس از براى اوست در هر چيز عبرتى، يعنى از هر چيز پى مى‏برد بحكمتها كه بكار او آيد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    474

9237 من خبث عنصره ساء محضره. هر كه بد باشد اصل او بد باشد حضور او، يعنى مصاحبت و همراه بودن با او.

9238 من كرم محتده  حسن مشهده. هر كه گرامى باشد اصل او نيكو باشد حضور او، يعنى مصاحبت و مجالست با او.

9239 من ناهز الفرصة أمن الغصّة. هر كه غنيمت شمارد فرصت را ايمن گردد از غصّه، مراد به «غنيمت‏شمردن فرصت» اينست كه آن را از دست ندهد و فرصت هر كارى كه در كار باشد هرگاه يابد كاهلى نكند و تأخير نكند آن را از آن.

9240 من عدل عن واضح المحجّة غرق فى اللجّة. هر كه بگردد از واضح محجّه غرق شود در لجّه، «محجّه» جادّه راه است، و «لجّه» معظم آب، و مراد اينست كه جادّه راه حق راه واضح و آشكارست از براى هر كه طلب آن كند و هر كه بگردد و عدول كند از آن غرق شود در لجّه، يعنى هلاك شود مانند كسى كه در لجّه غرق شود.

9241 من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها. هر كه پرده بردارد از سخنان حكما سودمند گردد بحقايق آنها، مراد به «حكما» چنانكه مكرّر مذكور شد اهل علوم راست و درست است و مراد اينست كه در سخنان ايشان حقايق و معارف پنهانست كه هر كه خوب تفكّر كند در آنها و پرده بردارد از آنچه پنهان باشد در آنها نفع يابد بآن حقايق و معارف.

9242 من اعتبر الامور وقف على مصادقها. هر كه بسنجد كارها را آگاه گردد بر مصداق‏هاى آنها، يعنى هر كه بسنجد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    475

كارها را با عقل خود و تدبّر و تفكّر كند در آنها هرگاه عقل او صحيح باشد آگاه گردد بر امورى كه مصداق آنها باشند يعنى تصديق آنها و حكم براستى و درستى آنها كنند يعنى آنچه از آنها مصداقى داشته باشد مصداق آن بر او ظاهر گردد پس آدمى در هر كارى بايد كه بسنجد آن را با عقل صحيح، اگر ظاهر شود بر او مصداق آن، بكند آن را، و آنچه ظاهر نشود بر او مصداقى از براى آن، مرتكب آن نگردد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه بسنجد كارها را با عقل خود آگاه مى‏شود بر امورى چند كه مصدّق امور ديگر باشد مثل اين كه كسى كه ملاحظه احوال مردم كند در عصر خود و كمال حرص ايشان بر دنيا و ميل ايشان بجانب آن و اعراض از حقّ بسبب آن هر چند واضح و لايح باشد حقّيّت آن، آگاه مى‏شود بر آنچه تصديق ميكند باين كه آنچه از سلف در أمر خلافت واقع شد محض ظلم بود از براى طلب دنيا، و رفع مى‏شود از او شبهه اين كه چگونه اصحاب رسول خدا چنين ظلمى كرده باشند و ترك متابعت پيغمبر خود و نصوص او نموده باشند چنانكه اهل سنّت متمسك ميشوند بآن.

9243 من أحسن الاستماع تعجّل الانتفاع. هر كه نيكو كند گوش انداختن را بتعجيل برد انتفاع را، مراد گوش انداختن بمواعظ و نصايح است يا بفرمانها و أوامر و نواهى شرعيّه.

9244 من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الأطماع. هر كه عبرت گيرد بحوادث دنيا كم شود از او طمعها.

9245 من لم يدئب نفسه فى اكتساب العلم لم يحرز قصبات السّبق. هر كه تعب نفرمايد نفس خود را در كسب كردن علم جمع نكند نيهاى پيشى را، چون شايع بوده كه در وقت اسب دوانى نيى در ميدان نصب مى‏كرده‏اند كه هر كه پيشتر بآن نى برسد و آن را بربايد او برده باشد، پس «جمع كردن نى پيشى» كنايه شده از تقدّم و پيش افتادن در هر باب كه باشد، و مراد اينست كه: هر كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    476

خواهد كه پيش افتد بر ديگران در علم، بايد كه تعب فرمايد نفس خود را در كسب آن بتردّد نزد علما در سرما و گرما و غير آن، و رحلت از وطن و دورى از اهل و دوستان هرگاه محتاج شود بآن، و مطالعه زياد و بيخوابى و گرسنگى از براى آن، و صبر بر فقر و بى‏چيزى هرگاه از اهل آن باشد كه اگر اين تعبها و زحمتها را بر خود نگذارد رتبه در علم بهم نرساند كه بآن مرتبه او مقدّم باشد بر ديگران، و در بعضى نسخه‏ها «يذب» بجاى «يدئب» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «هر كه نگدازد نفس خود را، تا آخر» و حاصل هر دو يكيست.

9246 من لم يمدّه التّوفيق لم ينب الى الحقّ. هر كه مدد نكند او را توفيق رو نياورد بسوى حق، مراد اينست كه رو آوردن بسوى حق و رسيدن بآن در هر باب بى‏امداد توفيق حق تعالى نمى‏شود، پس بايد كه همواره متوسّل باو شد و سؤال آن بتضرّع و زارى نمود و باطاعت و فرمانبردارى او خود را مستحقّ آن ساخت.

تصحيح بدوى اين جزء 15 ربيع الثّانى 1377 هجرى مطابق 16 آذر 1336 شمسى و تصحيح چاپ آن شب جمعه غرّه جمادى الاولى 1383 هجرى برابر 29 شهريور 1342 شمسى پايان يافت و السّلام على من اتّبع الهدى