8175 من اعتزّ بغير اللَّه ذلّ. هر كه عزيز گردد بغير خدا خوار گردد.
8176 من اهتدى بغير هدى اللَّه سبحانه ضلّ. هر كه طلب راهنمائى كند بغير
راهنمائى خداى كه پاكست او گمراه شود.
8177 من فعل الخير فبنفسه بدأ. هر كه بكند خيرى را پس بنفس خود ابتدا كرده، مراد
خيريست كه احسان بغير باشد، و مراد اينست كه آن هر چند احسان بغيرست در حقيقت اصل
آن احسان بخودست و احسان بغير تابع آنست، زيرا كه اجر و ثواب اخروى آن كه احسان
عمده است از براى خودش است و نفع دنيوى آن از براى غيرست، و اين در برابر آن چه قدر
دارد پس «ابتدا كردن او بخود» باعتبار اينست كه احسانى كه بخود كرده بحسب شرف
مقدّمست بر احسان بغير، و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه همين كه عزم كردن آن كند
اجر و ثواب آنرا براى او مىنويسند و احسان بغير وقتى مىشود كه آن كرده شود.
8178 من فعل الشّرّ فعلى نفسه اعتدى. هر كه بكند بدى را پس بر نفس خود ستم كرده،
يعنى هر چند بدى كه كند ستم بر غير باشد آن در حقيقت ستم بر خودست، زيرا كه ستم بر
غير ضررى باشد دنيوى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
244
كه بازاء آن اجر و ثواب اخروى باشد و از براى خود عذاب و عقاب اخروى خالص باشد
اگر ضرر دنيوى هم با آن نباشد و ظاهرست كه در حقيقت اين ستم است نه آن.
8179 من خالف هواه أطاع العلم. هر كه مخالفت كند خواهش خود را پيروى كرده علم و
دانائى را.
8180 من عصى غضبه أطاع الحلم. هر كه نافرمانى كند خشم خود را فرمان برده حلم و
بردبارى را.
8181 من رضى بقسمه لم يسخطه أحد. هر كه راضى باشد بنصيب خود ناخوش نمىدارد او
را كسى، بلكه محبوب همه كس باشد، و ممكن است كه «يسخطه» بضمّ ياء و كسر خاء خوانده
شود از باب افعال، و ترجمه اين باشد كه: غضبناك نمىگرداند او را كسى، يا باعتبار
اين كه كسى با او بدى نكند كه غضبناك گرداند او را، و يا باعتبار اين كه هر كسى بدى
كند با او صبر كند و مزد آن را از خدا خواهد.
8182 من رضى بحاله لم يعتوره الحسد. هر كه راضى باشد بحال خود بنوبت فرا
نمىگيرد او را رشك، يعنى پياپى بر شك و حسد مردم گرفتار نخواهد شد، زيرا كه رشك و
حسد كسى بر كسى از براى اينست كه چرا او چنان باشد و من نباشم، هرگاه بحال خود راضى
و خشنود باشد ديگر رشك بر كسى نبرد.
8183 من لم يتحلّم لم يحلم. هر كه ندارد خود را بر بردبارى بردبار نشود، مراد
اينست كه كسى حليم و بردبار نشود مگر باين كه در ابتدا چندى خود را بزور بر آن دارد
و خشم و غضبى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
245
كه رو دهد بقهر فرو خورد تا بتدريج اين معنى در او راسخ شود و ملكه او گردد و
بمرتبه رسد كه فرو خوردن خشم بر او گوارا گردد كه آن حقيقت حلم و بردباريست.
8184 من لم يتعلّم لم يعلم. هر كه تعليم نگيرد عالم نگردد، يعنى عالم شدن بى اين
نمىشود كه در ابتدا تعليم گرفته شود از ديگران، و بزور فكر خود عالم نمىتوان شد و
مراد به «تعليم گرفتن» اعمّ از تعليم گرفتن از وحى و الهام است، پس حكم شامل انبيا
و ائمه عليهم السلام نيز باشد.
8185 من لم يملك لسانه يندم. هر كه مالك نباشد زبان خود را پشيمان گردد.
8186 من لم يرحم لم يرحم. هر كه رحم نكند رحم كرده نشود.
8187 من لم يرتدع يجهل. هر كه باز نايستد، يعنى از معاصى، جاهل باشد، يعنى در
حقيقت جاهل و نادان باشد، و اگر عالم باشد علم او در حقيقت علم نباشد، بلكه داخل
جهل باشد، علم آنست كه با عمل باشد.
8188 من لم يتفضّل لم ينبل. هر كه تفضل و عطا نكند نجيب نباشد، يا با فطنت و ذكا
نباشد.
8189 من سلا عن المسلوب كان لم يسلب. هر كه فراموش كند آنچه را برده شود از او
بمنزله اينست كه برده نشده از او، مراد اينست كه هرگاه مال كسى را بزور ببرند بايد
كه فراموش كند آنرا،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
246
يعنى صبر كند و انگار كند كه نداشته آنرا، چه هرگاه چنين كند خواهد بود بمنزله
كسى كه نبرده باشند چيزى از او، يعنى قلق و اضطرابى نخواهد داشت و باعث شماتت
دشمنان نخواهد شد.
8190 من صبر على النكبة كأن لم ينكب. هر كه صبر كند بر نكبت يعنى مصيبت، بمنزله
اينست كه مصيبت زده نشده، چنانكه در فقره سابق مذكور شد.
8191 من لم ينجه الحقّ أهلكه الباطل. هر كه نجات ندهد او را حقّ هلاك گرداند او
را باطل، ظاهر اينست كه مراد بيان اين باشد كه نجات و رستگارى همين در دين حق باشد
و دين باطل البته هلاك گرداند، پس كسى كه نجات ندهد او را دين حق باعتبار اين كه بر
دين حق نباشد البته هلاك گرداند او را باطل، زيرا كه هر كه بر حق نباشد بر دين باطل
باشد و آن هلاك گرداند او را.
8192 من لم يهده العلم أضلّه الجهل. هر كه راه ننمايد او را علم و دانائى گمراه
گرداند او را جهل و نادانى، ظاهر در اينجا نيز بر قياس فقره سابق اينست كه مراد اين
باشد كه راهنما بغير علم نباشد و جهل البته گمراه گرداند پس كسى كه علم راه ننمايد
او را باعتبار اين كه علم نداشته باشد پس البته جهل او را گمراه گرداند و احتمالات
ديگر نيز در اين دو فقره مباركه بخاطر مىرسد نهايت چون خالى از دوريى نيست متعرّض
ذكر آنها نمىشود و اللّه تعالى يعلم.
8193 من لم يسس نفسه أضاعها. هر كه سياست نكند نفس خود را ضايع گرداند او را،
«سياست» چنانكه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
247
مكرّر مذكور شد بمعنى امر و نهى كردنست و ظاهرست كه كسى كه امر و نهى نفس خود
نكند نفس او بصلاح نيايد و بر وفق هوا و هوس خود كار كند و ضايع گردد.
8194 من لم يشكر النّعمة عوقب بزوالها. هر كه شكر نكند نعمت را جزا داده مىشود
بزايل شدن آن.
8195 من لم ينجه الصّبر أهلكه الجزع. هر كه نجات ندهد او را صبر هلاك گرداند او
را جزع، مراد اينست كه سبب نجات و رستگارى دنيوى و اخروى در مصيبتها صبر و
شكيبائيست پس هر كه صبر او را در آنها نجات ندهد باعتبار اين كه صبر نكند جزع و قلق
و اضطراب او را هلاك گرداند در دنيا بسبب تعب و زحمت و سبكى و خفّت كه لازم آنها
باشد، و همچنين شماتت اعدا و دشمنان چنانكه مكرّر مذكور شد، و در آخرت بسبب حبط اجر
و ثواب بلكه تحصيل وزر و عقاب.
8196 من لم يصلحه الورع أفسده الطّمع. هر كه اصلاح نكند او را پرهيزگارى فاسد
گرداند او را طمع، مراد اينست كه نفس آدمى مايلست بطمع در دنيا و حرص در آن، و اين
سبب فساد دين و دنياى او مىگردد مگر كسى كه او را ورع و پرهيزگاريى باشد كه آن
مانع گردد او را از طمع، و اصلاح حال او كند.
8197 من لم يتعرّض للنّوائب تعرّضت له النّوائب. هر كه متعرّض مصيبتها نشود
متعرّض او شود مصيبتها، مراد اينست كه پيش از نزول مصيبتها بايد كه متعرّض آنها شد
و بصدد دفع آنها در آمد بتوسّل بدرگاه حق تعالى و تضرّع و دعا و تصدّق و امثال آنها
كه اگر آدمى پيشتر متعرّض دفع آنها نشود آنها متعرّض آدمى ميشوند و بر او وارد
مىگردند و بعد از ورود و نزول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
248
آنها دفع آنها نمىتوان كرد.
8198 من راقب العواقب أمن المعاطب. هر كه نگهبانى كند عاقبتها را ايمن گردد از
مهلكهها، مراد به «نگهبانى عاقبتها» اينست كه پيش از كردن كارها تأمّل كند در
عاقبت آنها بحسب دنيا و آخرت و هر چه عاقبت آن را بد داند نكند.
8199 من لم يعط قاعدا لم يعط قائما. هر كه عطا نكند نشسته عطا كرده نشود
ايستاده، يعنى كسى كه در وقت توانگرى كه نشسته از سعى و طلب و محتاج بآن نيست عطا
نكند بمحتاجان و درويشان اگر فقير و محتاج شود و برخيزد از براى سعى و طلب، حق
تعالى نيز بجزاى آن سلوك او او را عطا نكند، و ممكن است كه «يعط» در اوّل نيز بفتح
طا خوانده شود مانند دوّم و ترجمه اين باشد كه: هر كه عطا كرده نشود نشسته عطا كرده
نشود ايستاده، و بنا بر اين ظاهر آن منع از مطلق طلب و سعى است، و اين كه هر كه
بىسعى و طلب عطا كرده نشود با آنها نيز عطا كرده نشود پس سعى و طلب را سودى نباشد
نهايت بقرينه اخبار و احاديث ديگر بايد كه حمل شود بر منع از سعى و طلب زياد، و اين
كه هر چه مقدّر نشده از براى او هرگاه عطا كرده نشود آن را نشسته عطا كرده نشود
ايستاده نيز، پس سعى و طلب زياد در آنها سودى ندارد، و اللّه تعالى يعلم.
8200 من لم يعط قاعدا منع قائما. هر كه عطا نكند نشسته، منع كرده شود ايستاده،
اين همان مضمون فقره سابقست، و تفاوت در لفظ «لم يعط» و «منع» است كه هر دو بيك
معنى است و هر يك را بايد كه در مقامى فرموده باشد و مؤلف جمع كرده باشد و «يعط» در
اينجا نيز بفتح طا خوانده مىتواند شد يعنى: هر كه عطا كرده نشود نشسته، مانند فقره
سابق، و در بعضى نسخهها اين فقره نيست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
249
8201 من لم تقوّمه الكرامة قوّمته الاهانة. هر كه راست نگرداند او را كرامت راست
گرداند او را اهانت، «كرامت» بمعنى جود و احسانست يا عزيز و گرامى بودن، و «اهانت»
بمعنى خوار گردانيدنست و مراد اينست كه: هر كه بدى كند و او را بنيكى راست نتوانى
كرد علاج او اهانت است باهانت راست مىگردد، يا اين كه حق تعالى او را خوار خواهد
گردانيد و آن وقت راست مىگردد و ترك بدى ميكند.
8202 من لم يصلحه حسن المداراة أصلحه سوء المكافاة. هر كه اصلاح نكند او را
نيكوئى مدارا، اصلاح ميكند او را بدى مكافات، اين هم نزديك بمضمون فقره سابقست و
مراد اينست كه: هر كه بدى كند و بمداراى نيكو اصلاح نشود بايد كه او را بمكافات بدى
او ببدى اصلاح كرد، يا اين كه حق تعالى بدى او را بمكافات بد كند و آن وقت بصلاح
گرايد.
8203 من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم. هر كه وانگذارد و حال آنكه محمود
يعنى ستوده شده باشد واگذارد و حال آنكه مذموم يعنى مذمّت كرده شده باشد، ممكن است
كه مراد نزديك مضمون فقرههاى سابق باشد و اين كه هر كه ترك بدى نكند، يعنى در حالى
كه محمود باشد يعنى بى اين كه مضطرّ شود بسبب اهانت يا بدى مكافات ترك دهد آن را در
حالى كه مذموم باشد يعنى در وقتى كه مضطرّ گردد بآن بسبب اهانت يا مكافات بد، و
ممكن است كه مراد واگذاشتن مالى باشد و مراد به «واگذاشتن در حالى كه محمود باشد»
بذل و صرف آن در وجوه خيرات و مبرّات باشد، و به «واگذاشتن در حالى كه مذموم باشد»
واگذاشتن آن بمرگ باشد بى اين كه توشه آخرتى از آن از براى خود برداشته باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
250
8204 من لم يسمح و هو محمود سمح و هو ملوم. هر كه جود نكند و حال آنكه محمود
باشد جود كند و حال آنكه ملوم باشد يعنى ملامت كرده شده باشد، ظاهر اين معنى دوّم
است كه در فقره سابق مذكور شد و حمل اين بر معنى اوّل خالى از دوريى نيست.
8205 من لم يحسن الاستعطاف قوبل بالاستخفاف. هر كه نداند استعطاف را برابر كرده
مىشود باستخفاف، «استعطاف» بمعنى طلب مهربانى كردنست و ظاهر اينست كه در اينجا
مراد اصل مهربانى كردنست و طلب منظور نيست، و «استخفاف» بمعنى خوار و سبك
گردانيدنست و مراد اينست كه هر كه نداند مهربانى كردن را، يعنى نداند قدر مهربانى
كردن با او را و باين باصلاح نيايد و ترك بدى و دشمنى نكند برابر كرده مىشود
باستخفاف، يعنى بايد كه در برابر اين صفت او و مقابل آن استخفاف كرد او را، يعنى
خوار و سبك كرد تا باصلاح آيد، يا اين كه آن بجزاى اين خوار و سبك خواهد شد.
8206 من لم يحسن الاقتصاد أهلكه الاسراف. هر كه نداند ميانه روى را يا خوب نكند
ميانه روى را هلاك گرداند او را اسراف، مراد مذمّت كسى است كه ميانه روى را نداند
يا خوب نكند و مايل باسراف باشد باين كه اسراف او را هلاك مىگرداند، يعنى باعث
هلاكت و زيان و خسران دنيوى و اخروى او مىگردد، و امّا آنكه از ميانه روى مايل
ببخل و تنگگيرى باشد پس او نيز مذموم است نهايت در اين فقره مباركه متعرّض او
نشدهاند.
8207 من لم يجاهد نفسه لم ينل الفوز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
251
هر كه جهاد و جنگ نكند با نفس خود نرسد بفيروزى، يعنى فيروزى بنجات و رستگارى و
سعادت اخروى.
8208 من لم يقدّمه الحزم أخّره العجز. هر كه مقدّم نگرداند او را دورانديشى
مؤخّر سازد او را عاجزى، يعنى هر كه اوّل در كارها دورانديشى و نظر در عاقبت نكند و
بسبب آن مرتبه او در شرف مقدّم نگردد و پيش نيفتد آخر عاجز شود و بسبب آن رتبه او
در شرف مؤخّر گردد و پس افتد.
8209 من عجز عن حاضر لبّه فهو عن غائبه أعجز و من غائبه أعوز هر كه عاجز باشد از
حاضر عقل خود پس او از غايب آن عاجزتر باشد، و كيست كه غايب او كميابتر باشد.
ظاهر اينست كه مراد بيان عجز آدمى باشد از شناخت و دريافت حقايق اشياء و اين كه
بفهم و ادراك خود ادراك آنها نتوان كرد، و مراد به «حاضر عقل او» چيزى چند باشد كه
نزد عقل او حاضر باشد مثل ذات و صفات خود و آنچه محسوس و مشاهد او مىشود از اجسام
و اعراض آنها، و به «غايب آن» چيزى چند كه پنهان باشد از او مثل ذات حقّ تعالى و
عالم مجرّدات بنا بر وجود آنها و أنواع أجسامى كه محسوس و مشاهد او نشده باشند، و
مراد اين باشد كه آدمى عاجزست از ادراك حقيقت ذات خود و صفات خود، و همچنين از
شناخت حقايق أجسام محسوسه و أعراض آنها چنانكه بتأمّل در مسائل علم حكمت و كلام
ظاهر مىشود چه كم مسئلهايست از آنها كه محقّقان آن علوم در آن اختلاف نكرده باشند
و نزاع و جدال از طرفين يا اطراف نشده باشد و هر طايفه بذل جهد در تحقيق مذهب خود
نكرده باشند و با وجود اين اكثر آنها ناتمام مانده و بهيچ طرف حكمى نتوان كرد و بجز
اعتراف بعجز و قصور چاره نيست حتّى اين كه كيفيت ديدن كه أجلاى بديهيّاتست در ميان
ايشان نزاع شده كه آيا بانطباع صورتست يا بخروج شعاع و بهر قولى جمعى كثير قائل
شده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
252
و دلايل و شواهد از براى آن آوردهاند و با آن همه بذل جهد كه در آن كردهاند
هيچيك از قولين بمرتبه نرسيده كه محلّ اعتماد و استناد تواند بود، و هرگاه آدمى از
معرفت و شناخت اينها عاجز باشد پس ظاهرست كه از معرفت و شناخت آنچه غايبست از او
عاجزتر خواهد بود، و قول آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و «من غائبه أعوز»
چنانكه ترجمه شده بفتح ميم بايد كه خوانده شود و استفهام انكارى باشد و معنى اين
باشد كه: نيست كسى كه غائب او كميابتر باشد از حاضر آن بلكه آنچه غائبست از براى
هر كس اگر زياده نباشد از حاضر كمتر خود نيست، [اين بنا بر اينست كه «أعوز» أفعل
تفضيل باشد، و ممكن است كه أفعل صفتى باشد و ترجمه اين باشد كه: كيست كه غايب او كم
باشد يعنى نيست چنين كسى بلكه هر كه هست غايب او هم بسيارست و حاصل هر دو يكيست ] و
غرض از آن تقويت عجز آدميست و بيان اين كه آنچه از آن عاجزتر باشد كمتر نيست و
هرگاه آن كمتر نباشد عجز او أتمّ و أقوى خواهد بود. و ممكن است كه بكسر ميم خوانده
شود و «أعوز» بصيغه فعل ماضى خوانده شود بمعنى «افتقر» و ترجمه اين باشد كه: او از
غائب خود عاجزترست و از غائب خود فقير و تهىدست است.
و ممكن است كه غرض از اوّل كلام ردّ بر جمعى باشد كه در بعضى سفها و احمقان از
متصوّفه و مانند ايشان كه دريافت امور واضحه نكنند گمان دانستن حقايق و معارف كنند
و دست ارادت بدامن ايشان زنند و بنا بر اين آخر كلام بمعنى آخر ظاهرترست و حاصل
مجموع كلام اين باشد كه: كسى كه عاجز باشد از ادراك امورى كه نزد عقلش حاضر و فهم
آنها آسان باشد از فهميدن آنچه از نظر عقلش غايب باشد عاجزتر خواهد بود و از آن
تهيدست باشد و هر يك از اين احتمالات خالى از دوريى نيست نهايت احتمال اوّل ميانه
آنها ظاهرتر مىنمايد، و اللّه تعالى يعلم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
253
8210 من أبان لك عيبك فهو ودودك. هر كه ظاهر كند از براى تو عيب ترا پس او دوست
تست.
8211 من ساترك عيبك فهو عدوّك. هر كه بپوشاند از تو عيب ترا پس او دشمن تست.
8212 من لم يجد لم يحمد. هر كه جود نكند ستوده نشود، و ممكن است كه «يجد» بكسر
جيم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: كسى كه نيابد يعنى ادراك و معرفتى نداشته باشد
يا اين كه پريشان و بىچيز باشد و بنا بر اوّل مذمّت بخل باشد و بنا بر ثانى بيان
نقص از براى فقر و پريشانى يا بيان اين كه ستايش مردم همه از براى طمع است و كسى كه
چيزى نداشته باشد كسى ستايش او نكند.
8213 من لم يسمح لم يسد. كسى كه عطا و بخشش نكند بزرگ و سر كرده نشود.
8214 من لم ينجد لم ينجد. هر كه يارى نكند يارى كرده نشود.
8215 من حسنت سريرته لم يخف أحدا. هر كه نيكو باشد باطن او نترسد از كسى.
8216 من ساءت سيرته لم يأمن أبدا. هر كه بد باشد سلوك او ايمن نباشد هرگز.
8217 من اعتزّ بغير اللَّه أهلكه العزّ. هر كه عزيز گرداند خود را بغير خدا هلاك
گرداند او را آن عزّت.
8218 من أعجب برأيه ملكه العجز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
254
هر كه بعجب آورده شود برأى خود، يعنى رأى او او را بعجب و خودبينى آورد مالك
گردد او را عجز، يعنى عاجز گردد و در بند عجز و فروماندگى افتد مانند بنده كه در
بند مملوكيّت باشد و اين بسبب اينست كه باعتبار حسن اعتقادى كه برأى خود دارد همه
كارها را برأى خود بىمشورت با عقلا كند و چنين كسى نمىشود كه خطاها نكند كه در
آنها عاجز ماند، و در بعضى نسخهها «أهلكه بجاى «ملكه» است و بنا بر اين ترجمه
اينست كه: هلاك گرداند او را عجز، يعنى عاجز مىشود و در زيان و خسران افتد بسبب
آن.
8219 من سخط على نفسه أرضى ربّه. هر كه خشمناك باشد بر نفس خود خشنود گرداند
پروردگار خود را.
8220 من رضى عن نفسه أسخط ربّه. هر كه خشنود باشد از نفس خود خشمناك گرداند
پروردگار خود را.
8221 من ركب الباطل أهلكه مركبه. هر كه سوار شود باطل را هلاك گرداند او را مركب
او، يعنى آنچه بر او سوار شده باشد يا سوارى او، و مراد به «سوار شدن باطل» اينست
كه اعتماد بر آن كند يا اين كه خواهد كه آنرا جولان دهد و رواج فرمايد.
8222 من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه. هر كه درگذرد از حقّ تنگ باشد مذهب او، يعنى
راهى كه برود يا رفتن او، و بنا بر اين «اسناد تنگى بآن» بر سبيل مجاز باشد.
8223 من قوى على نفسه تناهى فى القوّة. هر كه قوى باشد بر نفس خود بنهايت رسيده
باشد در قوّت، مراد به «قوى بودن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
255
بر نفس» قوىبودن بر داشتن اوست بر طاعات و منع از معاصى.
8224 من صبر على شهوته تناهى فى المروّة. هر كه صبر كند بر خواهش خود بنهايت
رسيده باشد در مروّت، يعنى آدميّت، و مراد به «صبر بر خواهش خود» اينست كه خلاف آن
كند و تعب و زحمت آن را بر خود گذارد.
8225 من آثر على نفسه بالغ فى المروّة. هر كه اختيار كند بر نفس خود بكمال رسيده
در مروّت، مراد به «اختيار بر نفس خود» اينست كه غيرى را بر خود اختيار كند و چيزى
را كه او محتاج باشد بآن.
باو بدهد با وجود احتياج خود بآن، يا اين كه اختيار كند مخالفت او را بر
فرمانبردارى او.
8226 من كمل عقله استهان بالشّهوات. هر كه كامل باشد عقل او خوار شمارد خواهشها
را.
8227 من صدّق ورعه اجتنب المحرّمات. هر كه تصديق كند پرهيزگارى خود را دورى كند
از محرّمات، مراد به «تصديق پرهيزگارى» اينست كه آن را راست گرداند، و ممكن است كه
«صدّق» بىتشديد و «ورعه» بضمّ عين خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر كه راست
باشد پرهيزگارى او.
8228 من استعان بالضّعيف أبان عن ضعفه. هر كه يارى بجويد از ضعيف ظاهر كند ضعف
خود را، مراد اينست كه اگر كسى محتاج شود بيارى جستن از كسى بايد كه يارى بجويد از
كسى كه قوى باشد كه در نظر مردم ضعف او پرظاهر نشود كه اگر يارى بجويد از ضعيف كمال
ضعف او بر مردم ظاهر مىشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
256
8229 من وادّ السّخيف أعرب عن سخفه. هر كه دوستى كند با تنك عقل ظاهر كند تنك
عقلى خود را.
8230 من استصلح عدوّه زاد فى عدده. هر كه اصلاح كند دشمن خود را زياد گرداند عدد
خود را، مراد ترغيب در اصلاح كردن دشمن است و سعى كردن در دوست گردانيدن او و اين
كه دوستان باعث زيادتى عدد و شمار اين كس مىشود در نظرها، پس هر دشمنى را كه كسى
دوست كند عدد خود را زياد كرده.
8231 من استفسد صديقه نقص من عدده. هر كه فاسد گرداند دوست خود را كم كرده عدد
خود را، مراد به «فاسد كردن دوست» اينست كه سلوكى كند با او كه سبب ترك دوستى او
شود، و مراد منع از اينست و بيان اين كه هر دوستى باعث زيادتى عدد اين كس است پس هر
كه دوست را كم كند بمنزله اينست كه عدد خود را كم كرده.
8232 من عرف النّاس لم يعتمد عليهم. هر كه بشناسد مردم را اعتماد نكند بر ايشان،
مراد اينست كه اگر كسى مردم را بشناسد ظاهر مىشود بر او كه اكثر مردم محلّ اعتماد
نيستند، پس بر هيچ كس اعتماد نكند تا اين كه معاشرت كند با او و خوبى او بر او ظاهر
شود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه بر اكثر مردم اعتماد نكند.
8233 من جهل النّاس استنام اليهم. هر كه نشناسد مردم را اعتماد ميكند بر ايشان،
اين هم اشاره است بمضمون فقره سابق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
257
8234 من اشتغل بذكر النّاس قطعه اللَّه سبحانه عن ذكره. هر كه مشغول گردد بياد
مردم ببرد خداى سبحانه او را از ياد خود.
8235 من اشتغل بذكر اللَّه طيّب اللَّه ذكره. هر كه مشغول گردد بياد خدا نيكو
گرداند خدا ياد او را، يعنى خالص و پاكيزه گرداند از آميختگى بغرض ديگر غير رضاى
او، يا با اجر و ثواب گرداند، يا اين كه خداى سبحانه نيز او را نيكو ياد كند، يا
اين كه چنين كند كه مردم او را بنيكوئى ياد كنند.
8236 من ابتاع آخرته بدنياه ربحهما. هر كه بخرد آخرت خود را بدنياى خود سود كند
در هر دو.
8237 من باع آخرته بدنياه خسرهما. هر كه بفروشد آخرت خود را بدنياى خود زيان كند
در هر دو.
8238 من أسرّ الى غير ثقة ضيّع سرّه. هر كه بگويد سرّ خود را بغير كسى كه اعتماد
باشد بر او ضايع كند سرّ خود را.
8239 من استعان بغير مستقلّ ضيّع أمره. هر كه يارى بجويد بغير كسى كه مستقلّ
باشد و برأى خود كار تواند كرد ضايع كند كار خود را.
8240 من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله. هر كه ضايع كند عاقلى را راه نمايد بر ضعف
عقل خود.
8241 من اصطنع جاهلا برهن عن وفور جهله.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
258
هر كه احسان كند بنادانى برهان آورده باشد بر بسيارى نادانى خود، پوشيده نماند
كه «برهن» با «على» مستعمل مىشود نه با «عن» چنانكه در اينجا واقع شده نهايت چون
حروف جارّه هر يك بمعنى ديگرى آمدهاند و در فقره اوّل «على» بود از براى تفنن تغير
به «عن» داده شده.
8242 من صحب الاشرار لم يسلم. هر كه مصاحبت كند با بدان سالم نماند.
8243 من ألحّ فى السّؤال أبرم. هر كه مبالغه كند در سؤال ملول و دلتنگ كند.
8244 من تعلّم العلم للعمل به لم يوحشه كساده. هر كه بياموزد علم را از براى عمل
بآن غمناك نسازد او را كسادى آن.
8245 من عمل بالعلم بلغ بغيته من الآخرة و مراده. هر كه عمل كند بعلم برسد
بمطلوب خود از آخرت و مراد خود.
8246 من أجهد نفسه فى اصلاحها سعد. هر كه تعب فرمايد نفس خود را در اصلاح آن
نيكبخت گردد.
8247 من أهمل نفسه فى لذّاتها شقى و بعد. هر كه واگذارد نفس خود را در لذّتهاى
آن بدبخت گردد و دور گردد، يعنى از درگاه حقّ تعالى.
8248 من أمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين. هر كه امر كند بمعروف سخت گرداند
پشتهاى مؤمنان را، و در بعضى نسخهها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
259
«عمل» بجاى «أمر» است، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: هر كه عمل كند بمعروف، و
نسخه اوّل ظاهرترست.
8249 من نهى عن المنكر أرغم أنوف الفاسقين. هر كه نهى كند از منكر بر خاك مالد
بينيهاى فاسقان را، «بر خاك ماليدن بينى كسى» كنايه از خوار و سبك كردن اوست، و
مراد به «معروف» كارهاى خوبست و به «منكر» كارهاى بد، و تفصيل كيفيّت امر بمعروف و
نهى از منكر و اقسام آن مكرّر مذكور شد.
8250 من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. هر كه ستم كند بندگان خدا
را، بوده باشد خدا خصم او در گذشت از بندگان او، يعنى خدا نيز خصم و مدّعى او باشد
زياده بر بندگان، و ممكن است كه ترجمه آن باشد كه: خواهد بود خدا خصم او نه بندگان
او، يعنى در حقيقت خصم و مدّعى او خدا خواهد بود نه بندگان او.
8251 من يكن اللَّه سبحانه خصمه يدحض حجّته و يعذّبه فى الدّنيا و معاده. هر كه
بوده باشد خداى سبحانه خصم او باطل كند حجّت او را، و عذاب كند او را در دنيا و در
روز بازگشت او، مراد به «باطل كردن حجّت او» اينست كه او حجّت و دليلى كه دست زند
از براى خلاصى خود و هر عذرى كه گويد از براى گناه خود حقّ تعالى آن را باطل كند و
از گناه او نگذرد.
8252 من استقلّ من الدّنيا استكثر ممّا يؤمنه. هر كه كم طلب كند از دنيا بسيار
طلب كند از آنچه ايمن گرداند او را، يعنى همان كم طلب كردن دنيا طلب كردن زياديست
از براى آنچه ايمن گرداند او را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
260
در آخرت، يا اين كه هر كه آنرا كم كند البته اين را زياد كند باعتبار اين كه او
را فرصت اين باشد و حقّ تعالى اعانت او كند، بخلاف كسى كه حريص بر دنيا باشد كه نه
فرصت طلب زياد آخرت داشته باشد و نه اعانت حقّ تعالى با او باشد.
8253 من استكثر من الدّنيا استكثر ممّا يوبقه. هر كه بسيار طلب كند از دنيا
بسيار طلب كند از آنچه هلاك گرداند او را.
8254 من توكّل على اللَّه غنى عن عباده. هر كه توكّل كند بر خدا بىنياز گردد از
بندگان او.
8255 من أخلص للَّه استظهر لمعاشه و معاده. هر كه خالص گرداند اعمال خود را از
براى خدا قوى پشت گردد از براى معاش و معاد خود، يعنى زندگانى در دنيا و روز بازگشت
خود.
8256 من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا. هر كه يقين كند بآخرت حريص نباشد بر
دنيا.
8257 من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. هر كه تصديق كند بمجازات اختيار
نكند غير نيكوئى را، مراد به «مجازات» جزادادن حقّ تعالى است اعمال را، نيكى را
بنيكى و بدى را ببدى.
8258 من رأى الموت بعين يقينه رآه قريبا. هر كه ببيند مرگ را بچشم يقين خود
ببيند آن را نزديك، زيرا كه كسى كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
261
بچشم يقين نگاه كند بآن مىبيند كه در اندك وقتى مىرسد پس آن را نزديك مىبيند.
8259 من رأى الموت بعين أمله رآه بعيدا. هر كه ببيند مرگ را بچشم اميد خود ببيند
آن را دور، زيرا كه كسى بچشم اميد نظر كند در آن گمان دارد كه او باميدهاى خود پيش
از رسيدن بآن برسد و اميدهاى او خود دور و دراز است پس او را دور خواهد ديد.
8260 من كاشفك فى عيبك حفظك فى غيبك. هر كه اظهار كند بتو عيب ترا حفظ كند ترا
در غايبانه تو، مراد اينست كه كسى كه اظهار عيب تو بتو بكند او دوست تست و دوست در
غايبانه حفظ جانب دوست كند و عيب او را نگويد پس از چنين كسى آزرده نبايد شد بلكه
بايد دوست داشت او را.
8261 من داهنك فى عيبك عابك فى غيبك. هر كه مداهنه كند با تو در عيب تو، يعنى
سهل شمارد آن را يا اظهار نكند عيب كند ترا در غايبانه تو، زيرا كه چنين كسى دشمن
است و دشمن كسى نمىشود كه غايبانه او عيب او را نگويد.
8262 من لا يبالك فهو عدوّك.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
262
هر كه پروا نداشته باشد ترا پس او دشمن تست، يعنى كسى كه پروا نداشته باشد از
خوبى و بدى تو و اين كه در تو عيبى باشد يا نباشد او دوست تو نيست بلكه بمنزله دشمن
تست، دوست تو كسى است كه اهتمام داشته باشد در اصلاح حال تو
چنانكه فرموده:
8263 من اهتمّ بك فهو صديقك. هر كه اهتمام داشته باشد در باره تو پس او دوست
تست.
8264 من وثق باللَّه صان يقينه. هر كه اعتماد كند بخدا نگاهدارى كند يقين خود
را، يعنى كسى كه يقين بحقّ تعالى و علم و قدرت و عدل او داشته باشد اگر در هر باب
اعتماد بر او كند يقين او باقى ماند و اگر نه بتدريج يقين او ضعيف گردد بلكه زايل
شود.
8265 من انفرد عن النّاس صان دينه. هر كه تنها شود از مردم نگاهدارى كند دين خود
را، مراد چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه نگاهدارى ديندارى خود، يعنى تقوى و
پرهيزگارى كامل باين تواند شد كه اختلاط و آميزش زياد با مردم نكند و اگر نه
نمىشود كه مرتكب بعضى امور نشود كه منافى تقوى و پرهيزگارى كامل باشد.
8266 من كثر همّه سقم بدنه. هر كه بسيار باشد اندوه او بيمار شود بدن او، مراد
اينست كه در أمور دنيوى بايد كه بىپروا بود و غم و اندوه از براى آنها بخود راه
نداد و اگر نه اندوه اين كس بسيار شود و اندوه بسيار بدن را بيمار كند.
8267 من كثر غمّه تأبّد حزنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
263
هر كه بسيار باشد غم او دائمى گردد اندوه او، مراد از اين نيز اينست كه در امور
دنيوى بايد كه بىپروا بود و از براى آنها غم بخود پر راه نبايد داد كه اگر كسى
چنين نباشد و از براى هر يك از آنها كه بر وفق خواهش او نشود غمناك گردد بايد كه
هميشه غمناك باشد و اندوه او دائمى گردد.
8268 من طال عمره كثرت مصائبه. هر كه دراز كشد عمر او بسيار شود مصيبتهاى او،
غرض اشاره است باين كه نعمتهاى دنيا صاف و خالص و بىحزن و اندوه نمىباشد چنانكه
عمر دراز كه همه كس آرزوى آن دارند نمىشود كه با آن مصيبتهاى بسيار باين كس نرسد.
8269 من كثر شرّه لم يأمنه مصاحبه. هر كه بسيار باشد شرّ او ايمن نباشد از او
مصاحب او، زيرا كه احتمال مىدهد كه هر چند با او مصاحب باشد شرّ او باو نيز برسد،
پس باعث اين مىشود كه همه كس از او وحشت كنند و دوست و مصاحبى نداشته باشد، و
ظاهرست كه چنين زندگانى بكار كسى نيايد.
8270 من قدّم عقله على هواه حسنت مساعيه. هر كه مقدّم دارد عقل خود را بر خواهش
خود نيكو باشد سعيهاى او.
8271 من كلف بالادب قلّت مساويه. هر كه حريص باشد بادب كم باشد بديهاى او.
8272 من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل فى كبره. هر كه بتعب نينداخته باشد نفس
خود را در كوچكى خود تند فطنت نگردد يا افزون مرتبه نگردد در بزرگى خود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
264
8273 من سأل فى صغره أجاب فى كبره. هر كه سؤال كند در خردى خود جواب گويد در
بزرگى خود، يعنى در خردى بايد زحمت سؤال و پرسيدن مسائل و مشكلات بر خود گذاشت تا
در بزرگى مردم از او سؤال كنند و او جواب گويد.
8274 من كتم وجعا أصابه ثلاثة أيّام و شكى الى اللَّه سبحانه كان اللَّه سبحانه
معافيه. هر كه پنهان دارد دردى را كه برسد باو سه روز و شكوه كند از آن بسوى خداى
سبحانه بوده باشد خداى سبحانه عافيت دهنده او.
8275 من لا حياء له فلا خير فيه. هر كه نباشد شرمى از براى او پس نيست هيچ خيرى
در او.
8276 من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه. هر كه عبرت نگيرد بغير خود احتياط نكند
از براى نفس خود، يعنى احتياط و قوى پشت كردن خود اينست كه آدمى از غير خود عبرت
گيرد و هرگاه ببيند كه او بسبب كارى مثل ظلم ببلائى گرفتار شود او مرتكب آن نشود تا
بمثل آن گرفتار نشود نه اين كه عبرت نگيرد تا اين كه او محلّ عبرت ديگران شود.
8277 من كلف بالعلم فقد أحسن الى نفسه. هر كه حريص باشد بعلم پس نيكوئى كرده
بنفس خود.
8278 من استهتر بالادب فقد زان نفسه. هر كه حريص باشد بادب پس زينت داده نفس خود
را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
265
8279 من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه. هر كه حريص باشد بحكمت پس بتحقيق كه بلند
مرتبه گردانيده نفس خود را، مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست
است، يا آن با كردار درست نيز.
8280 من سجن لسانه أمن من ندمه. هر كه حبس كند زبان خود را ايمن گردد از پشيمانى
خود.
8281 من وفى بعهده أعرب عن كرمه. هر كه وفا كند بعهد خود ظاهر كند كرم خود را،
يعنى گرامى بودن خود را، يا سخاوت وجود خود را.
8282 من ملك عقله كان حكيما. هر كه مالك شود عقل خود را بوده باشد حكيم، مراد به
«مالك شدن عقل» اينست كه بكار فرمايد آن را و بر وفق آن عمل كند نه اين كه رها كند
آن را و واگذارد مانند چيزى كه كسى بيندازد و قطع قصد ملكيّت آن بكند، و مراد به
«حكيم» داناى درست كردارست.
8283 من اتّقى ربّه كان كريما. هر كه بترسد از پروردگار خود بوده باشد گرامى.
8284 من ملك شهوته كان تقيّا. هر كه مالك باشد خواهش خود را بوده باشد پرهيزگار،
مراد به «مالك بودن خواهش» اينست كه آن را در فرمان خود دارد نه اين كه در فرمان آن
باشد.
8285 من حفظ عهده كان وفيّا. هر كه نگه دارد عهد خود را بوده باشد وفاكننده،
مراد عهدهاست كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
266
با حقّ تعالى بشود يا عهدها و وعدها كه با هر كس بشود، و مراد به «نگاهداشتن
آنها» نشكستن آنها و وفا كردن به آنهاست، و ظاهر اينست كه مراد به «بودن او وفا
كننده» اينست كه وفا كردن كه حقّ تعالى وصف حضرت ابراهيم عليه السلام بآن كرده و
فرموده: «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى»، يعنى و ابراهيم كه بكمال رسانيده بود وفا
را» مراد بآن وفا كردن بعهدهاست، پس هر كه وفا كند بعهدها خواهد بود از براى او اين
فضيلت عظمى، و اين رتبه بلند و مرتبه ارجمند.
8286 من عمل بطاعة اللَّه كان مرضيّا. هر كه عمل كند بطاعت و فرمانبردارى خدا
بوده باشد مرضىّ، يعنى خدا از او راضى و خشنود باشد بلكه خلق نيز.
8287 من أحسن عمله بلغ أمله. هر كه نيكو كند عمل خود را برسد باميد خود، يعنى
رستگارى اخروى و مراتب عاليه آن، و مراد اينست كه رسيدن بآن بنيكوئى عمل مىشود و
اختصاص بكسى ندارد، هر كه عمل خود را نيكو كند برسد بآن، و مراد به «عمل» أعمّ از
اعتقادات است يا معنى أخصّ، بنا بر اين كه خوبى اعتقادات شرط خوبى اعمالست.
8288 من بلغ غاية أمله فليتوقّع حلول أجله. هر كه برسد بنهايت اميد خود پس
متوقّع باشد رسيدن اجل خود را ، مراد اينست كه غالب اينست كه كسى كه بنهايت اميد
خود رسيد در دنيا اجل او نزديك باشد پس بداند اين را و اهتمام تمام كند در گرفتن
تهيّه آن.
8289 من أدّى زكاة ماله وقى شحّ نفسه. هر كه بدهد زكاة مال خود را نگاهداشته شده
از حرص و بخيلى نفس او،