8064 من قنع بقسم اللّه استغنى. هر كه قناعت كند به آن چه خدا نصيب و بهره او كرده
بىنياز گردد، يعنى از مردم و تعب و زحمت و سعى و طلب زياد.
8065 من لم يقنع بما قدّر له تعنّى. هر كه قناعت نكند به آن چه تقدير شده از
براى او تعب كشد.
8066 من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه. هر كه گمان كند بتو خيرى را پس تصديق كن گمان
او را، يعنى هر كه گمان كند بتو كه احسانى بكنى باو بكن باو و راست گردان گمان او
را، يا اين كه هر خوبى را كه كسى در تو گمان كند راست گردان گمان او را، و اگر آن
در تو نباشد خود را موصوف گردان بآن، و اوّل ظاهرترست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
220
8067 من رجاك فلا تخيّب امله. هر كه اميد داشته باشد ترا پس نوميد مگردان اميد
او را، همان مضمون فقره سابقست بنا بر احتمال اوّل.
8068 من آمن باللَّه لجأ اليه. هر كه ايمان داشته باشد بخدا پناه برد بسوى او،
يعنى در هر باب، و بديگرى پناه نبرد.
8069 من وثق باللَّه توكّل عليه. هر كه اعتماد داشته باشد بخدا توكّل كند بر او،
يعنى همه امور خود را باو واگذارد و طلب كارگزارى آنها از او كند.
8070 من فوّض أمره الى اللّه سدّده. هر كه واگذارد كار خود را بسوى خدا بر راه
درست دارد خدا او را.
8071 من اهتدى بهدى اللّه أرشده. هر كه طلب راه راست نمايد براهنمائى خدا ارشاد
كند خدا او را، يعنى براه درست رساند.
8072 من أقرض اللّه جزاه. هر كه قرض دهد خدا را جزاى خير دهد خدا او را.
8073 من سأل اللّه أعطاه. هر كه درخواست كند از خدا عطا كند او را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
221
8074 من لاحى الرّجال كثر أعداؤه. هر كه منازعه كند با مردان بسيار گردد دشمنان
او.
8075 من كثر كذبه قلّ بهاؤه. هر كه بسيار باشد دروغ او كم باشد بهاى او، يعنى
حسن او يا عقل او.
8076 من سالم النّاس كثر أصدقاؤه و قلّ أعداؤه. هر كه آشتى كند با مردم، يعنى با
ايشان جنگ و جدال نكند بسيار باشد دوستان او و كم باشد دشمنان او.
8077 من عاند الحقّ لزمه الوهن. هر كه دشمنى كند با حقّ لازم او باشد ضعف، يعنى
ضعف از مقاومت با آن، يا سبكى و خوارى لازم او باشد و از او جدا نشود.
8078 من استدام الهمّ غلب عليه الحزن. هر كه دايم دارد همّ را غلبه كند بر او
حزن. «حزن» بمعنى اندوهست و «همّ» نيز بتشديد ميم گاهى بهمان معنى مستعمل مىشود و
بنا بر اين ممكن است كه مراد اين باشد كه اندوهى كه روى دهد بايد زود آن را از دل
بدر كرد و خود را بآن نداد كه اگر كسى چنان بكند اندوه بر او غالب مىشود و اكثر
اوقات بايد كه اندوهناك بود، زيرا كه اندوههاى دنيا بسيار ميباشد پس اگر كسى خود را
بهر يك از آنها بدهد و از دل بدر نكند اكثر اوقات گرفتار اندوهى باشد، و گاهى «همّ»
بمعنى فكر و انديشه كردن كارى مستعمل مىشود و بنا بر اين ممكن است كه مراد اين
باشد كه آدمى بايد كه پر در فكر و انديشه مطالب و مقاصد و سعى و تلاش از براى آنها
نباشد زيرا كه كسى كه چنين نكند و دايم در فكر و انديشه كارى و تحصيل مطلبى و مقصدى
باشد اندوه بر او غالب شود و اكثر اوقات اندوهناك باشد زيرا كه اصل فكر و انديشه
بسيار و مشغول بودن به آنها بىاندوهى نمىباشد و همچنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 222
سعى و تلاش از براى هر يك و اكثر آنها حاصل نمىشود و اندوه آن خود ظاهرست، و
آنچه حاصل شود در محافظت آن نيز و دفع ضرر حاسدان و طالبان آن شغل و كار اندوههاى
بسيار باشد پس اگر كسى خواهد كه از آنها فارغ باشد بايد كه فكر و انديشه كارى بغير
آنچه ضرورى باشد بخود راه ندهد.
8079 من سلا عن الدّنيا أتته راغمة. هر كه فراموش كند دنيا را و دست بردارد از
آن بيايد او را دنيا بخاك مالنده بينى خود را يعنى ذليل و خوار، باعتبار اين كه
بىسعى و تلاش او بپيش او آمده.
8080 من تعاهد نفسه بالمحاسبة أمن فيها المداهنة. هر كه باز رسد بنفس خود
بمحاسبه ايمن گردد در آن از مداهنه، «مداهنه» بمعنى سهل انگاريست و مراد اينست كه
هر كه بحساب نفس خود برسد ايمن گردد از اين كه در آن مداهنه باشد و در امور دينيّه
و تكاليف شرعيّه سهل انگارى كند، زيرا كه كسى كه داند كه بحساب او مىرسند و
بازخواست ميكنند مداهنه نمىكند بخلاف اين كه محاسبه او نكنى كه پروائى نخواهد داشت
از تو و سهل انگارى خواهد كرد.
8081 من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطويلة. هر كه عطا كند بدست كوتاه، يعنى
دست كوتاه خود عطا كرده شود بدست بلند، يعنى بقدرت حقّ تعالى، و استعمال «دست» در
باره حقّ تعالى بمعنى قدرت مجازيست شايع، و در قرآن مجيد نيز واقع شده چنانكه
فرموده: « إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما دست خدا بالاتر از دستهاى
ايشانست».
8082 من صنع العارفة الجميلة حاز المحمدة الجزيلة. هر كه بكند احسان نيكو جمع
كند ستايش عظيم را، يعنى خلق او را مدح و ثنا كنند و نزد خدا نيز چنان باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
223
8083 من أغبن ممّن باع اللَّه سبحانه بغيره. كيست غبن دارتر از آنكه بفروشد خداى
سبحانه را بغير او و «غبن» در بيع بمعنى زيان كردن در آنست و فروختن آن بكمتر از
قيمت آن بتفاوت فاحش، و مراد به «فروختن حقّ تعالى بغير او» اينست كه كسى ترك اطاعت
او كند از براى غير او، يا از براى خواهشى يا مطلبى از خواهشها و مطلبهاى خود، و
ظاهرست كه هيچ فروشنده غبن دارتر از چنين كسى نباشد.
8084 من أخيب ممّن تعدّى اليقين الى الشّكّ و الحيرة. كيست زيانكارتر از آنكه
تجاوز كند از يقين بسوى شكّ و حيرانى ظاهر اينست كه مراد به «تجاوزكننده از يقين
بسوى شكّ و حيرانى» كسيست كه درگذرد از آخرت كه يقينيست از براى مطلب دنيوى كه شكّ
باشد در حصول آن و حيران باشد در آن، و نداند كه حاصل خواهد شد يا نه و ظاهرست كه
هيچ كس زيانكارتر از چنين كس نباشد، و ممكن است كه مراد كسى باشد كه در اعتقادات
دينيّه كه يقين به آنها تواند حاصل كرد يقين حاصل نكند و بشكّ و حيرانى راضى شود
«زيانكارتر نبودن كسى از او» نيز ظاهرست.
8085 من لبس الخير تعرّى من الشّرّ. هر كه بپوشد خير را برهنه گردد از شرّ، يعنى
هر كه كارهاى خير را لباس خود كند و از آن جدا نشود مانند جامه خودش، حقّ تعالى
ببركت آن او را توفيق دهد كه برهنه شود از شرّ، يعنى بدى نكند چنانكه در باره نماز
در قرآن مجيد واقع شده: اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ بدرستى كه
نماز منع ميكند از قبايح و منكرات».
8086 من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
224
هر كه مالك او شود جزع محروم مىشود فضيلت صبر را، مراد به «مالك شدن جزع او را»
اينست كه او فرمان آن برد و جزع و بىتابى كند.
8087 من لا أخا له لا خير فيه. هر كه برادرى نباشد از براى او نيست خيرى در او،
مراد برادر مؤمنيست كه او را دوست و صديق كرده باشد. و در بعضى نسخهها «اخاء» بكسر
همزه و مدّ واقع شده و بنا بر اين معنى اينست كه: هر كه برادرى نباشد از براى او،
يعنى رعايت برادرى و دوستى و لوازم آن نكند.
8088 من لا عقل له لا ترتجيه . هر كه عقلى نباشد از براى او اميد مدار باو.
8089 من قلّ ادبه كثرت مساويه. هر كه كم باشد ادب او بسيار شود بديهاى او.
8090 من اقتحم لجج الشّرور لقى المحذور. هر كه ناگاه داخل شود در لجّههاى شرّها
ملاقات كند آنچه را حذر باشد از آن، «لجّه» جاى معظم آب را گويند، و مراد اينست كه
آدمى همواره بايد كه با حذر و احتياط باشد كه اگر بىپروا باشد و ناگاه خود را در
مهلكهها اندازد ملاقات كند زيان و نقصانى چند را كه حذر از آن بايد كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
225
8091 من رضى بالمقدور اكتفى بالميسور. هر كه راضى شود به آن چه تقدير شده از
براى او اكتفا كند به آن چه ميسّر باشد او را، يعنى تواند اكتفا كرد بآن و آن كافى
باشد از براى او، و سعى از براى زياد بر آن ضرور نباشد.
8092 من كثر شططه كثر سخطه. هر كه بسيار باشد شطط او بسيار باشد سخط او، «شطط»
بفتح شين با نقطه و طاء بىنقطه بمعنى ظلم و ستم است و بمعنى كار شاقّ دشوار نيز
آمده، و «سخط» بفتح سين بىنقطه و خاء با نقطه بمعنى خشم و غضب است، و ممكن است نيز
بر معنى اوّل شطط كه مراد اين باشد كه ظالم خشم او بسيار باشد يعنى آن صفت قبيح اين
خوى زشت را نيز لازم دارد يا بالخاصيّة و يا باعتبار اين كه همواره در فكر جور و
ستم و گرفتن چيزى بظلم از مردم است، و همين كه در وقتى آن ميسّر نشود خشمناك گردد،
يا اين كه باندك چيزى كه از كسى ببيند يا بشنود خشمناك مىگردد يعنى خود را چنان
مىنمايد تا بهانه و وسيله جور و جريمه باشد بر او، و بنا بر معنى دويم ممكن است كه
مراد اين باشد كه آدمى مرتكب امور شاقّه دشوار نبايد بشود و اگر نه خشم و غضب او
بسيار شود و باين خوى زشت گرفتار گردد، و وجه بسيار شدن خشم و غضب چنين كسى ظاهرست
و محتاج ببيان نيست.
8093 من كثر كلامه كثر لغطه. هر كه بسيار باشد سخن گفتن او بسيار باشد لغط او،
«لغط» بسكون غين با نقطه و فتح آن نيز و طاء بىنقطه يعنى آواز مبهمى كه نتوان
فهميد، آمده، و ممكن است كه مراد اين باشد كه پر گو چنين آوازها در كلام او بسيار
باشد، يا اين كه بىمعنى و پوچ در سخن او بسيار باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
226
8094 من كثرت ريبته كثرت غيبته. هر كه بسيار باشد ريبه او بسيار باشد غيبت او،
«ريبه» بكسر راء بىنقطه و سكون ياء دو نقطه زير بمعنى قلق و اضطرابست و بمعنى تهمت
و بدگمانى نيز آمده و بنا بر اوّل ممكن است كه مراد ترغيب در حلم و بردبارى باشد و
اين كه كسى كه چنان نباشد و زود از جا برآيد و قلق و اضطراب كند مردم غيبت او بسيار
كنند، و بنا بر دويم معنى اين باشد كه كسى كه بمردم بدگمان باشد و متّهم دارد ايشان
را بسيار مىشود غيبت او مردم را، يا اين كه كسى كه بسيار خود را در معرض تهمت آورد
مثل اين كه مصاحبت با بدان و فاسقان كند بسيار مىشود غيبت مردم او را.
8095 من كثر مزاحه قلّت هيبته. هر كه بسيار شود مزاح او كم شود هيبت او.
8096 من أفشى سرّك ضيّع أمرك. هر كه فاش كند سرّ ترا ضايع كند كار ترا.
8097 من أطاع أمرك أجلّ قدرك. هر كه اطاعت كند فرمان ترا بزرگ گرداند قدر ترا،
مراد ترغيب در رعايت- كردن چنين كسيست.
8098 من أراد السّلامة فعليه بالقصد. هر كه خواهد سلامتى را پس بر اوست
ميانهروى، يعنى ميانه روى در هر باب سبب سلامتى مىشود از آفات دنيا و آخرت.
8099 من غالب الضّدّ ركب الجدّ. هر كه خواهد غلبه كند بر دشمن سوار شود جدّ را،
يعنى بايد كه كمال جدّ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
227
و جهد كند و مساهله نكند كه بىآن غلبه كم ميسّر مىشود مخصوصا اين كه هرگاه
دشمن آگاه شود بر كار او او نيز درصدد دفع او در مىآيد، و گاه باشد كه او مساهله
نكند بلكه مساهله اين را بر ضعف حمل ميكند و سبب زيادتى جرأت او مىشود.
8100 من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه يوشك ان يظمأ و يطلبه فلا يجده. هر
كه بيابد جايگاه آب گوارائى كه سيراب گردد از آن پس غنيمت نشمارد آن را نزديك باشد
كه تشنه شود و طلب آن كند پس نيابد آن را، غرض اينست كه چنين نعمتها را غنيمت بايد
دانست و شكر آن كرد و اگر نه بجزاى آن بزودى محتاج گردد بآن و نيابد آن را، و ممكن
است كه اشاره باشد از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه باصحاب خود با اين كه شما
حالا كه مرا يافتهايد كه سيراب مىتوانيد شد از حقايق و معارف پس غنيمت شماريد اين
را و هر مجهولى كه داريد سؤال كنيد و هر كه چنين نكند زود باشد كه تشنه شود و طلب
كند مرا يا مثل مرا و نيابد.
8101 من جعل ديدنه الهزل لم يعرف جدّه. هر كه بگرداند عادت خود را بازى، شناخته
نشود جدّ او، مراد منع از اينست كه كسى دأب و عادت خود را بازى كند در كردارها يا
گفتارها و اين كه هر كه چنين كند كارى را يا سخنى را كه بجدّ هم باشد نتوان شناخت و
بر بازى محمول شود و ضرر اين ظاهرست و حكايات در اين باب مشهورست.
8102 من غالب من فوقه قهر. هر كه خواهد غلبه كند بر بالاتر از خود مغلوب گردد.
8103 من تجبّر على من دونه كسر. هر كه تكبر كند بر پستتر از خود شكسته شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
228
8104 من استغشّ النّصيح استحسن القبيح. هر كه غشّدار شمارد نصيحتكننده را نيكو
شمارد زشت را، يعنى غشّدار شمردن او باين مىشود كه كارهاى زشت خود را نيكو داند و
باين اعتبار كسى را كه نصيحت او كند و منع كند او را از آنها غشّدار شمارد كه اگر
قبح و زشتى كارهاى خود را داند ميداند كه او با او خالص است و منع او از راه خلوص
دوستيست، و ممكن است كه ترجمه «من استغشّ» اين باشد كه هر كه طلب غشّ كند از نصيحت
كننده، و معنى اين باشد كه هر كه خواهد كه نصيحتكننده با او غشّ كند و بر وفق هوا
و هوس او سخن گويد و منع او نكند پس او نيكو شمارد زشت را، زيرا كه اين غشّ قبيح و
زشت است پس كسى كه آن را طلب كند بايد كه آن را خوب شمارد.
8105 من لزم الشّحّ عدم النّصيح. هر كه لازم باشد بخيلى را نيابد نصيحت كننده
را، زيرا كه نصيحت كننده دوست ميباشد و كسى كه لازم بخيلى باشد و از آن جدا نشود
كسى با او دوست نشود.
8106 من منع برّا منع شكرا. هر كه منع كند احسانى را منع كرده شود شكرى را، يعنى
هرگاه كسى قادر باشد بر احسانى بكسى و منع كند خود را از آن و نكند آنرا، پس او در
حقيقت ضررى بخود رسانيده زيرا كه اگر ميكرد آن را او شكر او ميكرد، و هرگاه نكرد او
شكر او نكند، پس شكر او نقصان او شده و آن كم نيست بلكه زياده است بحسب دنيا و آخرت
از نقصان مالى كه باو مىرسيد از كردن آن احسان اگر آن احسان بدادن مالى بود، و
ممكن است كه «منع» دويم نيز بصيغه معلوم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر كه منع
كند احسانى را منع كند شكرى را، و حاصل هر دو يكيست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
229
8107 من صنع معروفا نال أجرا و شكرا. هر كه بكند احسانى را برسد بمزدى و شكرى،
يعنى هيچ احسانى بىأجر و مزدى نيست و سبب شكرى نيز مىشود.
8108 من اخفر ذمّة اكتسب مذمّة. هر كه بشكند ذمّه را يعنى عهد و پيمانى را كسب
كند مذمّتى را، يعنى مذمّتى را كه او را كنند بسبب آن شكستن عهد و پيمان.
8109 من عاند الحقّ كان اللَّه خصمه. هر كه دشمنى كند با حقّى بوده باشد خدا خصم
او، مراد هر امر حقّيست و به «دشمنى با آن» اين كه خواهد كه آن را زايل كند و باطل
كند، و مراد به «خصم» مدّعى و منازعست.
8110 من عدم القناعة لم يغنه المال. هر كه نيابد قناعت را توانگر نسازد او را
مال، مراد اينست كه كسى كه قناعت دارد او در حقيقت توانگرست هر چند مال نداشته
باشد، زيرا كه او بهر چه ميسّر شود قناعت كند و محتاج بمردم نشود، و كسى كه قناعت
نداشته باشد او را مال توانگر نكند بلكه چون قانع نيست هر قدر كه داشته باشد باز در
سعى و طلب زياد بر آن باشد، و بر تقديرى كه بقدرى از مال اكتفا كند و زياد بر آن
طلب نكند از براى حفظ آن و كار فرمودن آن نمىشود كه صد گونه احتياج بمردم رو ندهد
و آن منافى توانگرى حقيقيست.
8111 من هان عليه بذل الاموال توجّهت اليه الآمال. هر كه سهل باشد بر او عطاى
أموال رو كند بسوى او آمال يعنى اميدها،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
230
مراد اينست كه كسى كه خواهد كه اميدها كه داشته باشد رو بسوى او كنند و برآيند
بايد كه بذل أموال بر او سهل باشد و بذل كند، و كسى كه آن بر او دشوار باشد و
مضايقه كند در آن كمست كه اميدها روى بسوى او كنند و برآيند.
8112 من غرّته الامانى كذّبته الآجال. هر كه فريب دهد او را اميدها دروغگو
برآورد او را اجلها، يعنى هر كه فريب دهد او را اميدها و گمان رسيدن به آنها كند و
سعى كند از براى آنها دروغگو برآورد او را اجلها، يعنى نمىرسد به آنها تا وقتى كه
اجل او در رسد و معلوم شود كه آنچه گمان داشته دروغ بوده و جمعيّت «أجلها» باعتبار
اشخاص است يعنى أجل هر يك از ايشان دروغگو بر آورد او را.
8113 من قوى يقينه لم يرتب. هر كه قوى باشد يقين او قلق و اضطراب نكند يعنى هر
كه قوى باشد يقين او بأحوال مبدأ و معاد قلق و اضطراب نكند در مصيبتها و آرام داشته
باشد در آنها، زيرا كه داند كه آنچه واقع شود از جانب خدا بر وفق حكمت و مصلحت باشد
و صبر بر آنها موجب أجر و ثواب باشد، و آنچه از ديگران باشد حقّ تعالى تلافى آن بر
وجه أحسن خواهد كرد پس در هيچ يك از آنها قلق و اضطراب وجهى ندارد.
8114 من عدم انصافه لم يصجب. هر كه يافت نشود انصاف او، يعنى انصاف نداشته باشد
مصاحبت كرده نشود يعنى كسى با او مصاحبت نكند از ترس ناانصافى او.
8115 من كثر مراؤه لم يأمن الغلط. هر كه بسيار باشد جدال او ايمن نباشد از غلط،
ظاهر اينست كه مراد به «جدال» در اينجا بحث و اعتراض بر مردمست در گفتگوها، و ممكن
است كه مراد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
231
جدل باصطلاح حكما باشد، يعنى دليلى كه مبناى آن بر مقدّمات مشهوره يا مسلّمه نزد
خصم باشد نه بر مقدّمات يقينيّه برهانيّه، و بر هر تقدير ظاهرست كه بسيار آن بىغلط
نمىشود و صاحب آن از آن ايمن نبايد بود.
8116 من كثر مقاله لم يعدم السّقط. هر كه بسيار باشد سخن گفتن او نيست نيابنده
خطا، يعنى نمىشود كه خطا نكند.
8117 من لزم الاستقامة لم يعدم السّلامة. هر كه لازم باشد استقامت را يعنى راه
راست را و از آن بدر نرود نيست نيابنده سلامت يعنى البتّه دريابد آنرا و با آن
باشد.
8118 من لزم الصّمت أمن الملامة. هر كه لازم باشد خاموشى را و از آن جدا نشود
ايمن باشد از سرزنش و ملامت.
8119 من أشفق على نفسه لم يظلم غيره. هر كه بترسد بر نفس خود ستم نكند بر غير
خود، زيرا كه در ستم بر غير خود ستم بر خود عظيمتر و بيشترست.
8120 من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره. هر كه عبرت بگيرد از تغيّرات روزگار
حذر كند از غير خود، يعنى از آزار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
232
و ايذاء غير خود هر كه باشد هر چند ضعيف و پست مرتبه باشد زيرا كه از تغيّرات
روزگار بعيد نيست كه بلند مرتبه گردد و در مقام تلافى و انتقام در آيد و قطع نظر از
اين نيز كسى كه از تغيّرات روزگار عبرت گيرد ميداند كه دولت ستم كننده و آزار
رساننده زود تغيّر يابد و بنكبت گرفتار گردد پس از آن راه نيز حذر كند.
8121 من عرف قدره لم يضع بين النّاس. هر كه بشناسد قدر خود را ضايع كرده نشود
ميانه مردم، زيرا كه هر كه قدر و رتبه خود را بشناسد پا از آن بيرون نگذارد و در
خور آن با مردم سلوك كند، و هر كه چنين باشد كسى از او آزرده نشود و در مقام تضييع
او در نيايد بلكه همه كس رعايت او كنند.
8122 من أنس باللَّه استوحش من النّاس. هر كه انس بگيرد بخدا وحشت كند از مردم.
8123 من عدته القناعة لم يغنه المال. هر كه تجاوز كند از او قناعت توانگر
نگرداند او را مال، مراد به «تجاوز كردن قناعت از او» اينست كه قناعت در او در
نيايد و بگذرد از او و در ديگران قرار گيرد، و اين هم مضمون «من عدم القناعة لم
يغنه المال» است كه چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد.
8124 من علم أنّه مؤاخذ بقوله فليقصّر فى المقال. هر كه بداند كه مؤاخذه كرده
شود بسخن خود پس بايد كه كوتاه كند سخن گفتن را مراد اينست كه آدمى چنانكه مؤاخذه
كرده مىشود در كردار مؤاخذه كرده مىشود در گفتار نيز، و هرگاه اين را داند بايد
كه كوتاه كند سخن گفتن را و كم گويد، زيرا كه كمست كه سخن بسيار متضمّن أمرى نباشد
كه سبب مؤاخذه او
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
233
باشد از دروغ و غلط و ايذاء مردم و أمثال آنها.
8125 من خلا بالعلم لم توحشه خلوة. هر كه خلوت كند با علم بوحشت نيندازد او را
هيچ خلوتى، زيرا كه در هر خلوتى علم مونس اوست و از تنهائى بوحشت نمىافتد.
8126 من تسلّى بالكتب لم تفته سلوة . هر كه تسلّى شود بكتابها فوت نشود از او
هيچ تسلّى شدنى «تسلّى بچيزى» فراموشكردن غم و اندوهيست بسبب آن، و مراد اينست كه
هر كه بكتابها و مطالعه آنها تسلّى شود او از هر غم و اندوهى به آنها تسلّى شود و
همه را فراموش كند و فراموشى اندوهى نماند كه بايد كه بكند و نكرده باشد.
8127 من تفكّه بالحكم لم يعدم اللذّة. هر كه بهره بيابد بحكمتها نيست در نيابنده
لذّت، يعنى هميشه لذّت آنها را دريابد و از كام او بدر نرود.
8128 من كان متوكّلا لم يعدم الاعانه. هر كه بوده باشد توكّل كننده نيست در
نيابنده اعانت، يعنى نمىشود كه اعانت و يارى حقّ تعالى را در نيابد و باو نرسد.
8129 من كان حريصا لم يعدم الاهانة. هر كه بوده باشد حريص نيست در نيابنده
اهانت، يعنى نمىشود كه در نيابد اهانت را و حرص او اهانت او نكند يعنى او را خوار
نكند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
234
8130 من قطع معهود احسانه قطع اللَّه موجود امكانه. هر كه ببرد معهود احسان خود
را، يعنى احسانى را كه عادت بآن كرده باشد ببرد خدا موجود امكان او را، يعنى متمكّن
ساختن او را بر احسان كه موجودست در او يعنى حقّ تعالى بجزاى آن بريدن او قدرت و
استطاعت احسان كه باو داده و بالفعل موجودست در او ببرد از او، و چنان كند كه ديگر
قادر بر آن نباشد.
8131 من كان متواضعا لم يعدم الشّرف. هر كه بوده باشد تواضع كننده نيست در
نيابنده شرف، يعنى البتّه شرف و بلندى مرتبه را دريابد و برسد بآن، و مراد تواضع و
فروتنى كردن در درگاه حقّ تعالى است و با خلق نيز.
8132 من كان متكبّرا لم يعدم التّلف. هر كه بوده باشد تكبركننده نيست در نيابنده
تلف، يعنى نمىشود كه در نيابد تلف عزّت و شرف خود را.
8133 من أساء الى نفسه لم يتوقّع منه جميل. هر كه بد كند بسوى نفس خود توقّع
داشته نمىشود از او نيكوئى، يعنى قابل اين نيست كه كسى توقّع نيكوئى از او داشته
باشد، زيرا كه نيكو كردن با نفس خود ضرورترست از همه نيكوئيها، پس كسى كه آن را
نكند توقّع نيكوئى ديگر از او نمىتوان داشت.
8134 من أساء الى أهله لم يتّصل به تأميل. هر كه بد كند بسوى اهل خود پيوسته
نشود باو اميدى، يعنى قابل اين نيست كه ديگرى از او اميد احسان داشته باشد، زيرا كه
احسان باهل خود ضرورترست از احسان بديگران، پس كسى كه با اهل خود بد كند ديگرى باو
چه اميد احسانى داشته باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
235
8135 من كثر باطله لم يتبع حقّه. هر كه بسيار باشد باطل او پيروى كرده نمىشود
حقّ او، يعنى اگر گاهى حقّى گويد يا كند مردم پيروى آن نمىكنند بسبب گمان اين كه
آن هم مثل ساير باطلهاى او خواهد بود.
8136 من كثر نفاقه لم يعرف وفاقه. هر كه بسيار باشد نفاق او دانسته نمىشود وفاق
او، «نفاق» اينست كه باطن كسى با ظاهر موافق نباشد و در ظاهر با كسى اظهار دوستى
كند و در باطن چنان نباشد، و مراد اينست كه كسى كه نفاق او بسيار باشد و مردم اين
معنى را از او يافته باشند اگر گاهى با كسى موافق و دوست باطنى شود اين دانسته
نمىشود از او و آن كس اعتماد بر او نمىتواند كرد بلكه هر چه كند از آثار و امارات
دوستى گمان مىرود كه از روى نفاق باشد مثل ساير نفاقهاى او.
8137 من كثر سخطه لم يعرف رضاه. هر كه بسيار باشد خشم او شناخته نمىشود خشنودى
او، يعنى اگر گاهى از كسى خشنود و راضى باشد شناخته نمىشود اين معنى از او، يعنى
اعتمادى بر آن نتوان كرد زيرا كه چون عادت او خشم و غضب است بعيد نيست از او كه با
وجود اين خشنودى و رضا در حال لمحه ديگر باندك سببى خشمناك گردد پس كسى كه خواهد كه
اعتماد بر او كنند بايد كه رضا و خشنودى و همچنين امثال آنرا ملكه خود گرداند تا
مردم بر او اعتماد كنند.
8138 من كثرت أدواؤه لم يعرف شفاؤه. هر كه بسيار باشد بيماريهاى او شناخته نشود
شفاى او، ممكن است كه مراد اين باشد كه كسى كه بيمار بسيار شود شفاى او شناخته
نمىشود بلكه همين كه از بيماريى شفا يافت هنوز در ضعف و نقاهت آنست كه بيمارى ديگر
عارض مىشود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
236
پس هميشه او بيمار مىنمايد، و غرض از اين ممكن است كه تشبيه حال گنهكار باشد
ببيمار در اين كه اگر گناهى را ترك كند تا قرار و استقرارى بر ترك گناه بالكليّه
نگيرد او پاك نشود از گناه، چه اگر بعد از آن نيز گناه ديگر كند و همچنين پس هنوز
اگر آن گناه سابق در او باشد كه بگناه ديگر مبتلا گردد، پس هميشه او گنهكار نمايد و
در حكم آن باشد مانند كسى كه بعد از هر بيماريى باندك فاصله بيمار شود كه در ما بين
بيماريها نيز در حكم بيمار باشد و شفاى او دانسته نشود.
8139 من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه. هر كه غلبه كند بر او خشم او متعرّض هلاك
خود گردد يعنى در عرضه آن در آيد، زيرا كه با غلبه غضب هيچ دور نيست كه كارى كند كه
باعث هلاكت اخروى او گردد بلكه گاهى دنيوى نيز.
8140 من غلبت عليه شهوته لم تسلم نفسه. هر كه غلبه كند بر او خواهش او سالم
نماند نفس او.
8141 من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه. هر كه درنگ كند باو عمل او شتاب نكند باو
نسب او، يعنى هر كه عمل او او را بنجات و رستگارى نرساند نسب او هر چند بلند باشد
نرساند او را بآن، و حاصل اين كه از براى نجات و رستگارى و رسيدن بمراتب بلند اخروى
عمل نيك بايد و نسب بلند سودى ندهد.
8142 من وضعه دناءة ادبه لم يرفعه شرف حسبه. هر كه پست كند او را پستى ادب او
بلند نكند او را شرف حسب او، «حسب» در مشهور مزايائى را گويند كه در آدمى باشد بسبب
كمالات خود، و بعضى از اهل لغت بمعنى آنچه بشمارد آدمى از مفاخر پدران خود نيز
گفتهاند، و مراد اينست كه كسى كه ادب او پست باشد پستى ادب او چنان مرتبه او را
پست و دنى كند كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
237
هر چند شرف و بلندى مرتبه حسب داشته باشد آن شرف حسب او او را بلند نكند و با
وجود آن در پستى و دنائت باشد.
8143 من أعطى الدّعاء لم يحرم الاجابة. هر كه عطا كرده شود دعا را، يعنى توفيق
آن يابد و بكند محروم نمىگردد از اجابت، يعنى هرگاه با شرايط آن باشد.
8144 من أعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة. هر كه عطا كرده شود استغفار، يعنى طلب
آمرزش و توفيق آن يابد و بكند محروم نمىگردد از آمرزش، و اين هم هرگاه با شرايط آن
باشد كه توبه و پشيمانى از خلوص قلبست.
8145 من ألهم الشّكر لم يعدم الزّيادة. هر كه ملهم شود شكر را، يعنى در دل او
افتد آن و بكند آن را نيست در نيابنده زيادتى، يعنى نمىشود كه درنيابد زيادتى نعمت
را، بلكه البته دريابد آن را و برسد بآن.
8146 من أحبّنا بقلبه، و كان معنا بلسانه، و قاتل عدوّنا بسيفه، فهو معنا فى
الجنّة فى درجتنا. هر كه دوست دارد ما را بدل خود، و بوده باشد با ما بزبان خود، و
جنگ كند با دشمن ما بشمشير خود، پس او با ماست در بهشت در درجه ما.
8147 من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا بيده، فهو معنا فى
الجنّة دون درجتنا. هر كه دوست دارد ما را بدل خود، و يارى كند ما را بزبان خود، و
جنگ نكند همراه ما بدست خود، پس او با ماست در بهشت در درجه پستتر از درجه ما.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
238
8148 من أعطى التّوبة لم يحرم القبول. هر كه عطا كرده شود توبه را، يعنى توفيق
توبه بيابد و بكند محروم كرده نشود از قبول يعنى البته توبه او قبول بشود، و مراد
به «توبه» پشيمانى از گناهست از خلوص قلب، و لازم اينست كه ديگر قصد كردن آن
نداشته باشد و عزم اصرار بر ترك آن داشته باشد و اگر نه در حقيقت پشيمان نخواهد
بود.
8149 من أخلص العمل لم يعدم المأمول. هر كه خالص گرداند عمل را از براى خدا
نباشد نيابنده اميد داشته شده، يعنى البته دريابد آنچه را اميد دارد از اجر آن عمل.
8150 من خالط النّاس ناله مكرهم. هر كه آميزش كند با مردم برسد باو مكر ايشان.
8151 من اعتزل النّاس سلم من شرّهم. هر كه كناره كند از مردم سالم باشد از شرّ
ايشان.
8152 من لانت عريكته وجبت محبّته. هر كه نرم باشد خوى او ثابت شود دوستى او،
يعنى قرار گيرد در دلها.
8153 من حسنت خليقته طابت عشرته. هر كه نيكو باشد خلق او نيكو باشد مخالطت و
معاشرت او.
8154 من أكثر مسئلة النّاس ذلّ. هر كه بسيار كند سؤال از مردم را خوار گردد،
مراد به «سؤال» درخواست حاجتى است از ايشان از مال و غير آن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
239
8155 من صان نفسه عن المسائل جلّ. هر كه نگاهدارد نفس خود را از سؤالها بزرگ
گردد.
8156 من ساء خلقه عذّب نفسه. هر كه بد باشد خوى او عذاب كند نفس خود را، يعنى
هميشه او را در آزار و غم و اندوه داشته باشد.
8157 من ساء أدبه شان حسبه. هر كه بد باشد ادب او زشت گردد حسب او يعنى بسبب آن
مزايا و فضايلى كه داشته باشد زشت گردد و زيبا نمىنمايد.
8158 من خاف اللَّه لم يشف غيظه. هر كه بترسد از خدا شفا ندهد خشم خود را، يعنى
بايذاء و آزار آن كسى كه غضبناك شده بر او.
8159 من خالط النّاس قلّ ورعه. هر كه آميزش كند با مردم كم شود پرهيزگارى او.
8160 من ملكته الدّنيا كثر صرعه. هر كه مالك او شود دنيا بسيار شود افتادن او،
يعنى در گناهان و زيان و خسران اخروى.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
240
8161 من كتم سرّه كانت الخيرة بيده. هر كه بپوشد سرّ خود را بوده باشد اختيار
بدست او، مراد ترغيب در پوشانيدن اسرار و مكنونات و عزمهاى ضمير خود است و اين كه
هر كه عزم خود را بپوشاند اختيار بدست اوست اگر خواهد ميكند و اگر نخواهد نمىكند
بخلاف اين كه فاش كند كه گاهى لازم مىشود كردن آن هر چند پشيمان شده باشد از آن، و
گاهى مانع ميشوند او را از آن هر چند ضرور باشد كردن آن از براى او، و مراد پوشيدن
از غير كسيست كه ضرور شود اظهار باو مثل دوست عاقلى كه مشورت كند با او، و ممكن است
كه شامل قول نيز باشد، يعنى هر كه سخن مستور خود را اظهار نكرد اختيار دارد اگر
خواهد مىگويد و اگر نخواهد نمىگويد، و هرگاه اظهار كند ديگر نمىتواند كتمان كرد،
تير از كمان در رفت، حرف از دهان در آمد گرد جهان برآمد.
8162 من قارن ضدّه ضنى جسده. هر كه همراه باشد با دشمن خود بگدازد بدن او، مراد
منع از مصاحبت و همراهى با دشمنست، و اين كه آن باعث گداختن و لاغرشدن بدنست بسبب
اندوهها و كدورتها كه از همراهى با او رو دهد.
8163 من شرفت نفسه كثرت عواطفه. هر كه شريف و بلند مرتبه باشد نفس او بسيار باشد
احسانهاى او، يعنى احسان بسيار بكند بمردم.
8164 من كثرت عوارفه كثرت معارفه. هر كه بسيار باشد عطاياى او بسيار باشد
آشنايان او، زيرا كه مردم رغبت ميكنند در آشنائى با او و سعى ميكنند در آن.
8165 من أعجبته آراؤه غلبته أعداؤه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
241
هر كه بعجب و خودبينى اندازد او را رأيهاى او يا خوش آيد او را رأيهاى او غلبه
كنند بر او دشمنان او، مراد منع از اعتماد كردن بر رأيهاى خودست و منفرد بودن در
رأى و مشورت نكردن با عقلا، و اين كه هر كه چنين باشد نمىشود كه خطا نكند و دشمنان
بر او غلبه نكنند.
8166 من جانب الاخوان على كلّ ذنب قلّ اصدقاؤه. هر كه دورى كند از برادران بسبب
هر گناهى كم گردد دوستان او، مراد اينست كه بسيارى از گناهان را بايد از برادران
گذرانيد و بسبب آنها دورى از ايشان نكرد، و اگر نه كم گردد دوستان اين كس، زيرا كه
كم كسى باشد كه در آشنائى و دوستى از او گناهى و تقصيرى واقع نشود.
8167 من قعد به حسبه نهض به أدبه. هر كه بنشاند او را حسب او برخيزاند او را ادب
او، مراد ترغيب در ادبست و اين كه كسى كه بنشاند او را حسب او، يعنى فضيلتى و كمالى
نداشته باشد كه باعث بلندى مرتبه او باشد همين كه با ادب باشد ادب او او را
برخيزاند و بلندمرتبه گرداند، و ظاهر اينست كه مراد به «ادب» در اين فقرات مباركه
اينست كه هر كس قدر و پايه خود را داند و از آن تجاوز نكند و با هر كس بقدر مرتبه
او سلوك كند و تعظيم و تكريم نمايد.
8168 من أخّره عدم أدبه لم يقدّمه كثافة حسبه. هر كه پس اندازد او را نداشتن ادب
او پيش نيندازد او را سنگينى حسب او، يعنى هرگاه كسى بىادب باشد و بسبب آن مرتبه
او در شرف پس افتد از مراتب ديگران هر چند حسب او سنگين و عظيم باشد حسب او مرتبه
او را مقدّم نگرداند، حسبى كه با ادب نباشد باعث شرفى نشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
242
8169 من لزم الطّمع عدم الورع. هر كه ملازم باشد طمع را درنيابد پرهيزگارى را،
مراد طمع در دنيا و حرص در آنست و ظاهرست كه كسى كه لازم باشد آنرا و جدا نشود از
آن پرهيزگارى را در نيابد، و ممكن است كه مراد مطلق طمع از غير خدا باشد و مراد در
نيافتن پرهيزگارى كامل باشد، و اين كه پرهيزگارى كامل اينست كه كسى طمع از غير خدا
اصلا نداشته باشد.
8170 من راقه زبرج الدّنيا ملكته الخدع. هر كه خوش آيد او را زينت دنيا مالك شود
او را فريبها يعنى فريبهاى دنيا.
8171 من علم ما فيه ستر على أخيه. هر كه بداند آنچه را در اوست بپوشد بر برادر
خود، مراد اينست كه كسى كه عيب برادر مؤمن خود را نپوشد و اظهار كند گوئيا نمىداند
عيبهايى را كه در خودش باشد كه اگر داند آنها را بايد كه شرم كند و چنانكه عيب خود
را مىپوشد عيب ديگران را هم پوشد.
8172 من خشع قلبه خشعت جوارحه. هر كه فروتنى كند دل او فروتنى كند اعضاى او،
مراد اينست كه هر كه در دل او ترس حق تعالى باشد و فروتنى كند از براى او البته
اعضاى ديگر او نيز فروتنى كنند از براى او باقامت طاعات و عبادات از روى خضوع و
افتادگى، و هر كه چنين نكند اين نشان اينست كه نعوذ باللّه در دل ترس از خدا ندارد
و دل او نيز فروتنى نمىكند از براى او.
8173 من أحبّنا بقلبه و أبغضنا بلسانه فهو فى الجنّة. هر كه دوست دارد ما را بدل
خود و دشمن دارد ما را بزبان خود پس او
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
243
در بهشت است، «دشمن دارد بزبان» يعنى اظهار دشمنى ما كند بزبان بسبب تقيّه و ترس
از مخالفين.
8174 من رعى الايتام رعى فى بنيه. هر كه رعايت كند يتيمان را رعايت كرده شود در
پسران خود، يعنى حق تعالى بتلافى آن چنان كند كه اولاد او بعد از او رعايت كرده
شوند.