7952 من ضاق خلقه ملّه اهله. هر كه تنگ باشد خلق او ناخوش دارند او را اهل او، يعنى
تنگ خلق و بدخو اهل او نيز ملول گردند از او و ناخوش دارند او را، چه جاى ديگرى كه
بدخلقى كند با او.
7953 من غلب شهوته ظهر عقله.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
196
هر كه غلبه كند بر خواهش خود ظاهر مىشود عقل او.
7954 من اسرع المسير ادرك المقيل. هر كه تند كند رفتن را دريابد مقيل را، «مقيل»
و «قيلوله» خواب در اوّل پيشين را گويند و مراد اينست كه چنانكه در سفر هر كه تند
برود و زحمت آن را بر خود بگذارد دريابد قيلوله را و استراحت كند، همچنين هر كه
استراحت در آن نشأه را خواهد بايد كه در اوقات عمر خود كه متوجّه آن سفرست سعى كند
در طاعات و عبادات و ساير ابواب خيرات و شتاب كند در آنها تا بآن برسد و اگر نه
نرسد بآن مانند كسى كه سعى نكند در رفتن و بمنزل كه رسد استراحت نتواند كرد.
7955 من ايقن بالنقلة تأهّب للرّحيل. هر كه يقين كند بسفر آماده گردد از براى
حركت، مراد اينست كه چنانكه كسى كه عزم جزم كرد بسفرى آماده مىگردد از براى آن و
تهيه آن را مىگيرد پس سفر آخرت نيز جزميست بايد كه آماده شد از براى آن و تهيه آن
را گرفت و كاهلى نكرد در آن خصوصا چنين سفر خطيرى و اين كه وقت آن معلوم نيست و در
هر لمحه احتمال آن هست كه بايد براه افتاد.
7956 من اظهر عداوته قلّ كيده. هر كه اظهار كند دشمنى خود را كم گردد مكر او،
مراد اينست كه كسى كه اظهار دشمنى خود با شخصى كرد مكر او سهلست و كم كارى تواند
كرد زيرا كه آن شخص را بفكر احتياط و احتراز از خود مىاندازد، و ديگر اين كه هر جا
كه بدى از براى او گويد از راه دشمنى او قبول نمىكنند، كسى كه اظهار دشمنى نكند و
در مقام مكر باشد مكر او شديدست بخدا پناه بايد برد از آن.
7957 من وافق هواه خالف رشده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
197
هر كه موافقت كند با هوا و هوس خود مخالفت كند با رشد خود، يعنى با راه درست از
براى خود.
7958 من عدّد نعمه محق كرمه. هر كه بشمارد نعمتهاى خود را باطل كند كرم خود را،
يعنى هر كه بشمارد و اظهار كند احسانهاى خود را كه بمردم كرده باطل كند كرم خود را
زيرا كه آن را مكدّر بمنّت يا قصد ريا و شهرت كند «كريم» چنانكه در احاديث ديگر
وارد شده كسيست كه آنچه دهد فراموش كند آن را.
7959 من قوى هواه ضعف عزمه. هر كه قوى باشد هوا و هوس او ضعيف باشد عزم او، زيرا
كه اكثر اينست كه عزمى كه كند باندك هوا و هوس كه كند و منافى آن باشد آن را بر هم
زند پس عزمهاى او ضعيف باشد و ثباتى نداشته باشد و غرض بيان قبح ضعف عزمست و قبح
پيروى هوا و هوس از راه اين كه باعث ضعف عزم و عدم ثبات آن مىگردد.
7960 من ساء ظنّه ساء وهمه. هر كه بد باشد ظنّ او بد باشد و هم او، پوشيده نماند
كه شايع استعمال «ظن» است در چيزى كه جزم بآن نباشد امّا گمان آن داشته باشد، يعنى
احتمال آن را راجح داند و استعمال «وهم» است در احتمال مقابل آن، يعنى در احتمال
مرجوح، و گاهى «ظنّ» نيز در احتمال مرجوح استعمال مىشود، و گاهى «وهم» نيز در
احتمال راجح استعمال مىشود، و ظاهر اينست كه مراد در اين فقره مباركه مذمّت
بدگمانى بمردم باشد و اين كه مراد به «وهم» نيز «ظنّ» باشد يعنى گمان، و مراد اين
باشد كه هر كه بدست گمان او بمردم بدست اين گمان او، گمان بد بمردم نبايد داشت و
تفسير ظنّ بوهم در آخر بنا بر استعمال آخر باشد جهت رعايت سجع فقره سابق، يا اشاره
باشد باين كه آن گمان در واقع گمان نيست و وهم است، راجح
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
198
در افعال مؤمنان خوبيست و بر آن بايد حمل شود، و «وهم» بمعنى چيزى كه در خاطر
افتد نيز آمده و ممكن است كه بنا بر اين مراد به «وهم» در اينجا نيّت و قصد باشد و
معنى اين باشد كه كسى كه بدگمان باشد بمردم بد باشد نيّت و قصد او با ايشان و صاف
نباشد با ايشان، و مراد مذمّت بدگمانى باشد از اين راه كه مستلزم نيّت و قصد بدست و
بر هر تقدير ظاهر اينست كه مراد بمذمّت بدگمانى اينست كه گمان بد اگر در باره كسى
باشد آن گمان را اعتبار نبايد كرد و بر وفق آن تا جزم نشود عمل نبايد كرد، و اين كه
اگر كسى اعتبار كند آن را نيّت و قصد او بد گردد نه اين كه اصل آن گمان بد باشد
زيرا كه گمان هرگاه دلايل و امارت آن باشد اختيارى نيست و منع از آن معقول
نمىنمايد خصوصا اين كه در احاديث نيز وارد شده كه هر كه تجربه كند مردم را بد
مىشود با ايشان و بتجربه نيز اين در اكثر مردم معلوم مىشود و مراد به «منع از عمل
كردن بآن» نيز در غير وقتيست كه كسى معامله با شخصى كند امّا در آن وقت بهتر چنانكه
از احاديث ظاهر مىشود و در اوائل اين فصل نيز بعضى فقرات دالّه بر آن مذكور شد
بدگمانيست باو و اين كه اعتماد بر او نشود و كمال احتياط و دورانديشى بشود و اللّه
تعالى يعلم.
7961 من تفقّه فى الدّين كثر. هر كه دانا شود در دين بسيار شود، يعنى اعوان و
انصار او بسيار شود.
7962 من ادّرع الحرص افتقر. هر كه پيراهن خود كند حرص را فقير شود، مراد به
«پيراهن كردن حرص» اينست كه آنرا لازم خود كند و از آن جدا نشود مانند پيراهن تن و
«فقير شدن چنين كسى» باعتبار اينست كه حقيقت و معنى «فقر» در او باشد زيرا كه زشتى
بىچيزى و پريشانى از راه اينست كه بسبب آن زحمت و تعب سعى و طلب بايد كشيد و
محتاج
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
199
بمردم بايد بود و حريص هر چند توانگر گردد باز سعى و طلب را ترك نكند و محتاج
بمردم شود.
7963 من كثر ملقه لم يعرف بشره. هر كه بسيار باشد تملق او شناخته نشود شكفته
روئى او، «تملق» بمعنى چاپلوسيست و اين كه آدمى با كسى بزبان لطف و مهربانى كند و
در دل بر خلاف آن باشد، و ممكن است مراد اين باشد كه كسى كه عادت او اين معنى باشد
شكفته روئى او يعنى لطف و مهربانى او كه از دل بكند معلوم نمىشود زيرا كه هر چه
بكند احتمال اين مىرود كه از آن چاپلوسيها باشد كه عادت او باشد پس هيچ كس را
اعتقاد بلكه گمان محبّت و دوستى او حاصل نشود و با او دوست نگردد.
7964 من جهل قدره عدا طوره. هر كه نداند قدر خود را تجاوز كند از طور خود، مراد
اينست كه هر كس بايد كه قدر و رتبه خود را داند و ملاحظه كند كه اگر نداند و رعايت
آن نكند از طورى كه بايد كه سلوك كند با مردم تجاوز كند و در زيان و خسران افتد، يا
اين كه كسى كه قدر خود را نداند و پروائى نداشته باشد از خفيف و سبك كردن خود،
تجاوز كند از طور خود كه مبادا بسبب آن خفيف و سبك گردد.
7965 من كثر كلامه كثر سقطه. هر كه بسيار باشد سخن گفتن او بسيار باشد افتادن
او، يعنى خطا و لغزش او، زيرا كه نمىشود كه در سخن بسيار خطا و لغزش نشود پس هر كه
عادت او آن باشد در اكثر اوقات خطا و لغزش بكند.
7966 من تفقّد مقاله قلّ غلطه. هر كه تفقد كند سخن خود را كم شود غلط او، «تفقد»
بمعنى طلب كردن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
200
كسيست نزد غيبت او و بمعنى پرسيدن احوال كسى و تجسّس و تفحّص از آن نيز استعمال
مىشود، و مراد اينست كه كسى كه پيش از گفتن سخنى تأمّل كند در آن و تفحّص كند در
مصالح و مفاسد و عيب و هنر آن كم مىشود غلط او.
7967 من احسن الى جيرانه كثر خدمه. هر كه احسان كند بسوى همسايگان خود بسيار شود
خادمان او، زيرا كه مردم بسيار روند بهمسايگى او و خدمت او كنند.
7968 من كثر شكره تضاعفت نعمه. هر كه بسيار باشد شكر او دو چندان گردد نعمتهاى
او.
7969 من كثر لهوه استحمق. هر كه بسيار باشد بازى او احمق و كم عقل شمرده شود.
7970 من اقتحم اللّجج غرق. هر كه بيندازد خود را در لجهها غرق شود، مراد ترغيب
در نگاهداشتن خودست از مهالك و نينداختن در آنها و اين كه كسى كه بىپروا خود را در
آنها بيندازد نمىشود كه آخر هلاك نشود چنانكه كسى كه خود را در لجّهها، يعنى
آبهاى عظيم يا گردابهاى آنها اندازد غرق مىشود.
7971 من كثر صحكه استرذل. هر كه بسيار باشد خنده او دنى و پست شمرده شود، يعنى
مردم توقير و تعظيم او نكنند.
7972 من كثر هزله استجهل. هر كه بسيار باشد هزل او نادان شمرده شود، «هزل» بفتح
هاء و سكون زاء با نقطه نقيض «جدّ» است، يعنى اين كه كارى را ببازى بكند و از روى
جدّ نكند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
201
7973 من اعتزل سلم ورعه. هر كه گوشهگيرى كند سالم ماند پرهيزگارى او، يعنى هر
كه اختلاط و آميزش زياد نكند با مردم حفظ پرهيزگارى خود بر او آسانست بخلاف كسى كه
اختلاط و آميزش زياد كند با مردم كه حفظ پرهيزگارى خود بر او بغايت دشوارست و غالب
اينست كه سالم نمىماند.
7974 من قنع قلّ طمعه. هر كه قناعت كند كم باشد طمع او.
7975 من كابد الامور عطب. هر كه بكشد رنج و سختى كارها را هلاك شود، اين فقره در
همين فصل قبل از اين تخمينا بيك ورق از متن مذكور و شرح شد و در آنجا بجاى «عطب»:
«هلك» بود كه هر دو بيك معنىاند.
7976 من غلب عليه الغضب لم يأمن العطب. هر كه غلبه كند بر او خشم ايمن نيست از
هلاك شدن، مراد ترغيب در فروخوردن خشم است و بردبارى پيشهكردن، و اين كه اگر كسى
چنين نكند و خشم بر او غالب شود ايمن نيست كه بسبب آن كارى كند كه باعث هلاك او
گردد يعنى در آخرت يا دنيا نيز.
7977 من اعجب برأيه ذلّ. هر كه بعجب آورده شود برأى خود خوار گردد، مراد به «عجب
آورده شدن برأى خود» پسنديدن آنست و اكتفا كردن بآن و خود را محتاج بمشورت ندانستن
در كارها.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
202
7978 من ركب هواه زلّ. هر كه سوار شود بر هوا و هوس خود بلغزد.
7979 من تكبّر على النّاس ذلّ. هر كه تكبر كند بر مردم خوار شود، يعنى حقّ تعالى
عاقبت او را بجزاى آن خوار گرداند يا مردم او را هر وقت دست يابند خوار گردانند.
7980 من أظهر عزمه بطل حزمه. هر كه اظهار كند عزم خود را باطل شود دورانديشى او،
مراد اينست كه دورانديش بايد كه عزم خود را بكسى اظهار نكند تا اين كه جمعى كه
نخواهند كه آن بشود بر آن مطّلع نشوند و چاره و تدبيرى از براى بر هم زدن آن بكنند.
7981 من قلّ حزمه ضعف عزمه. هر كه كم باشد حزم او سست باشد عزم او، زيرا كه عزمى
كه از روى حزم و دورانديشى نباشد بمجرّد هوا و هوس باشد، و ظاهرست كه آن سست باشد و
زود برهم خورد.
7982 من حذّرك كمن بشّرك. كسى كه بترساند ترا مثل كسيست كه بشارت دهد ترا، يعنى
چنانكه ترا خوش مىآيد از آن بايد كه خوش آيد از اين نيز، زيرا كه هرگاه ترا از كار
بدى بترساند و قبول كنى آنرا و بازدارى خود را از آن نجات يابى از زيان و خسران او،
پس آن نيز بمنزله بشارتيست از براى تو بأمرى كه مرغوب تو باشد.
7983 من ذكّرك فقد أنذرك. هر كه بياد تو آورد پس بتحقيق كه ترسانيده ترا، ممكن
است كه مراد اين باشد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
203
كه در ترسانيدن كسى از گناهان و معاصى همين كافيست كه بياد او آورند خدا و روز
جزا را، ديگر او بايد كه بترسد و خود را بازدارد از گناهان، يعنى مجرّد همين فرديست
از نهى از منكر و ثوابى بر آن مترتّب مىشود، يا اين كه در بعضى ترسانيدنها مثل اين
كه سوارى آيد يا كسى چوبى يا مانند آن آورد و تو در راه باشى و مظنّه اين باشد كه
از آن آسيبى بتو برسد كافيست در ترسانيدن تو از آن اين كه ترا آگاه سازد كه غافل
نباشى و احتراز از آن كنى پس اگر با وجود آن تو توانى كنارى روى و نروى و آسيبى بتو
برسد او را تقصيرى نيست تقصير از تست كه احتراز نكردى و اللّه تعالى يعلم.
7984 من كثر حقده قلّ عتابه. هر كه بسيار باشد كينه او كم باشد گله گزارى او،
مراد اينست كه كسى كه كينهور نباشد امر ناخوشى كه از كسى ببيند در دل نمىگيرد و
گله ميكند تا رفع آن بشود بخلاف كينهور كه غالب اينست كه گله و اظهار نمىكند و
كينه آن را در دل مىگيرد.
7985 من قلّ عقله ساء خطابه. هر كه كم باشد عقل او بد باشد خطاب او، يعنى سخن
گفتن با او.
7986 من يجرّب يزدد حزما. هر كه تجربه كند زياد شود بحسب دورانديشى، يعنى زياد
شود دورانديشى او، مراد ترغيب بتجربه است و اين كه آن باعث زيادتى حزم و دورانديشى
مىشود.
7987 من يؤمن يزدد يقينا. هر كه ايمان آورد زياد شود بحسب يقين، يعنى يقين او
همواره در تزايد باشد.
7988 من يستيقن يعمل جاهدا. هر كه يقين كند عمل كند جدّ و جهد كننده، مراد يقين
بخدا و روز جزاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
204
7989 من يتردّد يزدد شكّا. هر كه تردّد كند زياد شود بحسب شكّ، يعنى زياد شود
شكّ او، مراد اينست كه در اعتقادات تحصيل يقين بايد كه اصلا در آن تردّدى و احتمال
خلافى نباشد هر چند بغايت مرجوح باشد كه اگر فى الجمله تردّدى باشد همواره تردّد و
شكّ او زياد شود، يا اين كه بقدر مقدور در مطالب تحصيل يقين بايد كرد و بتردّد عادت
نبايد كرد كه اگر كسى بآن عادت كند زياد شود او تا اين كه او را در مطالبى كه در
آنها تحصيل يقين بايد كرد نيز تردّد و شكّ حاصل شود.
7990 من يعمل يزدد قوّة. هر كه عمل كند زياد شود بحسب قوّت، يعنى زياد شود قوّت
او، مراد عمل كردن بأوامر و نواهى شرعيّه است و زياد شدن قوّت در دين و اعتقاد بسبب
آن.
7991 من يقصّر فى العمل يزدد فترة. هر كه تقصير كند در عمل زياد شود بحسب سستى،
يعنى زياد شود سستى او، يعنى سستى او بسبب آن تقصير زياد شود در دين و اعتقاد كه از
آن تقصير مستفاد مىشود يا همان سستى او در عمل.
7992 من انفرد كفى الاحزان. هر كه تنها باشد كفايت كرده شود اندوهها را، يعنى
فارغ باشد از بسيارى از غمها و اندوهها.
7993 من سأل غير اللّه استحقّ الحرمان. هر كه سؤال كند از غير خدا مستحقّ شود
محرومى را، يعنى مستحقّ اين باشد كه آن كسى كه از او سؤال كرده محروم كند او را، يا
اين كه مستحقّ اين باشد كه حقّ تعالى او را محروم گرداند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
205
7994 من عاند الحقّ صرعه. هر كه دشمنى كند با حقّ بيندازد حقّ او را، مراد به
«دشمنى با حقّ» اينست كه أمر حقّى را خواهد كه زايل و باطل كند، و «انداختن حقّ او
را» در آخرتست يا در دنيا نيز.
7995 من اغترّ بالامل خدعه. هر كه مغرور شود باميد مكر كند با او، مراد به
«مغرور شدن باميد» فريب خوردن از آنست و گمان حصول آن و سعى كردن از براى آن، و به
«مكر كردن آن با او» اين كه بر نيايد و بآن نرسد و تعب و زحمتى باو ماند چه اين
بمنزله مكريست كه كسى با او كند و او را بسبب آن در زيان و خسرانى اندازد.
7996 من كثر حرصه قلّ يقينه. هر كه بسيار باشد حرص او كم باشد يقين او، يعنى اين
نشان كمى يقين اوست بحقّ تعالى و صفات او، يا اين كه حرص زياد سبب كمى يقين او
گردد.
7997 من كثر شكّه فسد دينه. هر كه بسيار باشد شكّ او فاسد شود دين او، يعنى شكّ
را پر بخود راه نبايد داد و در هر باب بقدر امكان تحصيل يقين بايد كرد كه اگر كسى
چنين نكند و شكّ او بسيار شود عادت كند بآن و باعث اين مىشود كه در اعتقادات دينى
نيز يقين او زايل شود و شكّ راه يابد به آنها و دين او فاسد گردد.
7998 من كثرت خلطته قلّت تقيّته. هر كه بسيار باشد آميزش او كم باشد پرهيزگارى
او، مراد آميزش بسيارست با مردمى كه در ايشان خوب و بد باشد، و ظاهرست كه آميزش با
بدان باعث كمى پرهيزگارى مىگردد، زيرا كه بدى مصاحبان نمىشود كه قدرى سرايت
بمصاحب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
206
نكند و أقلا اين كه قبح بدى در نظر او كم گردد، و نمىشود نيز كه بطعام و شراب
شبهه ناك ايشان آلوده نگردد، و نمىشود نيز كه از عهده أمر بمعروف و نهى از منكر
ايشان چنانكه بايد برآيد، و هر يك از اينها باعث كمى پرهيزگاريست.
و در بعضى نسخهها «ثقته» بجاى «تقيّته» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: كسى
كه بسيار باشد آميزش او كم باشد اعتماد او، يعنى كسى كه آميزش با مردم بسيار كند
اعتماد او بر مردم كم شود، زيرا كه نمىشود كه بدى بسيارى از ايشان بر او ظاهر نشود
و اين سبب كمى اعتماد او بر اكثر نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر كه آميزش
او با كسى بسيار شود اعتماد او بر او كم شود و مراد اكثر مردم باشد و اين كه اكثر
مردم چنيناند كه اگر كسى آميزش زياد با كسى از ايشان بكند چيزى چند از او بر او
ظاهر مىشود كه باعث كمى اعتماد او مىشود بر او.
7999 من عرف اللّه كملت معرفته. هر كه بشناسد خدا را كامل باشد معرفت او، يعنى
اين معرفت كاملى باشد از او، يا اين كه سبب آن مىشود كه معرفتهاى ديگر نيز از براى
او حاصل شود و معرفت او كامل گردد.
8000 من خاف اللّه قلّت مخافته. هر كه بترسد از خدا كم شود ترس او، زيرا كه او
ديگر از مردم نمىترسد بخلاف كسى كه از خدا نترسد كه او از هر كه از او قويتر باشد
بترسد چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده.
8001 من كفّ أذاه لم يعانده أحد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
207
هر كه بازدارد اذيّت خود را دشمنى نكند با او كسى، يعنى كسى كه اذيّت خود را
بازدارد از همه مردم و آزار او بهيچ كس نرسد هيچ كس با او دشمنى نكند بلكه مشهورست
كه: اگر كسى با خود قرار دهد كه اذيّت او بهيچ جانورى نرسد و چنان كند اذيّت هيچ
جانورى نيز باو نرسد.
8002 من اتّقى قلبه لم يدخله الحسد. هر كه پرهيزگار باشد دل او داخل نشود آنرا
رشك، مراد اينست كه رشك و حسد منافى پرهيزگاريست و كسى كه دل او پرهيزگار باشد داخل
او و يا داخل دل او نشود حسد، و «نسبت پرهيزگارى بدل» يا باعتبار اينست كه جاى آن و
محلّ قرار آنست چنانكه در قرآن مجيد نيز واقع شده كه تعظيم شعائر اللّه از جمله
پرهيزگارى دلهاست، و يا باعتبار اين كه هر عضوى را گوئيا تقوى و پرهيزگاريى باشد
حسد چون در دلست پس اجتناب از آن از جمله پرهيزگارى دلست، و ممكن است كه «قلبه»
بفتح باء خوانده شود و معنى اين باشد كه هر كه بترسد از دل خود، يعنى از بدى آن و
از اين كه آن بد باشد، يا بمعنى «على قلبه» باشد و معنى اين باشد كه بترسد بر دل
خود و نخواهد كه بآن آسيبى برسد، و بنا بر اين دو احتمال بهتر اينست كه: «لم يدخله
الحسد» خوانده شود و معنى اين باشد كه: داخل آن نمىكند رشك را.
8003 من خلصت مودّته احتملت دالّته. هر كه خالص باشد دوستى او برداشته مىشود
ناز او، يعنى بايد كه ناز او را كشيد، يا اين كه مردم مىكشند ناز چنين دوستى را.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
208
8004 من كثرت زيارته قلّت بشاشته. هر كه بسيار باشد زيارت او كم باشد بشاشت او،
مراد منع از بسيار رفتن بزيارت و ديدن كسيست و اين كه كسى كه بديدن او كسى بسيار
رود ملول مىشود و بشاشت و گشاده روئى او با او كم شود.
8005 من حفظ لسانه أكرم نفسه. هر كه نگاهدارد زبان خود را گرامى گرداند نفس خود
را.
8006 من اتّبع هواه اردى نفسه. هر كه پيروى كند هوا و هوس خود را هلاك گرداند
نفس خود را.
8007 من عرف نفسه جلّ أمره. هر كه بشناسد نفس خود را بزرگ شود أمر او، يعنى شأن
و مرتبه او، و ظاهر اينست كه مراد به «شناختن نفس خود» در اينجا اينست كه قدر و
پايه خود را داند و از آن تجاوز نكند.
8008 من غشّ نفسه لم ينصح غيره. هر كه غشّ كند با نفس خود خالص نباشد با غير
خود، مراد به «غشّ كردن با نفس خود» اينست كه واگذارد آنرا و منع نكند از معاصى، چه
كسى كه چنين كند در حقيقت دوست خالص نيست با او و غشّ دارد.
8009 من عرف بالصّدق جاز كذبه. هر كه شناخته شود براستگوئى روان شود دروغ او،
يعنى اگر بالفرض گاهى دروغى گويد مردم قبول كنند آن را و جارى گردد، بر عكس كسى كه
شناخته شود بدروغگوئى
چنانكه فرموده:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
209
8010 من عرف بالكذب لم يقبل صدقه. كسى كه شناخته شود بدروغگوئى قبول نشود راست
او.
8011 من رضى بالقضاء طاب عيشه. هر كه خشنود باشد بقضا و تقدير خدا نيكو باشد عيش
و زندگانى او.
8012 من تحلّى بالحلم سكن طيشه. هر كه زينت يابد ببردبارى ساكن شود طيش او، يعنى
از جابر آمدن و سبكى او.
8013 من ساس نفسه أدرك السّياسة. هر كه سياست كند نفس خود را دريابد سياست را،
«سياست رعيّت» بمعنى أمر كردن و نهى كردن ايشانست و واداشتن ايشان بر آنچه صلاح
ايشان در آن باشد، و مراد اينست كه كسى كه سياست نفس خود كند برسد بمرتبه كه سياست
قوم خود كند و در فرمان او باشند.
8014 من بذل معروفه استحقّ الرّياسة. هر كه بذل كند احسان خود را وجود و بخشش
كند سزاوار گردد رياست و سر كردگى را.
8015 من استمتع بالنّساء فسد عقله. هر كه نفع بجويد بزنان فاسد باشد عقل او يا
فاسد شود عقل او، ظاهر اينست كه مراد به «نفع جستن بزنان» مشورت كردن با ايشانست و
عملكردن برأى ايشان از براى انتفاع خود، يا أعمّ از اين و از هر طلب نفعى از ايشان
بملازمت و نوكرى و أمثال آن.
8016 من عاقب المذنب فسد فضله.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
210
هر كه عقوبت كند گنهكار را فاسد باشد فضل او، يا فاسد شود فضل او، يعنى فضل و
افزونى مرتبه نخواهد داشت، يا اگر داشته باشد باين آن فاسد شود، و پوشيده نيست كه
اين در بعضى گناهانست يا در كسيست كه اصلا از گناه نگذرد و هر گناهى را عقوبت كند و
اگر نه گاه باشد كه در بعضى گناهان عقوبت ضرور باشد چنانكه بلا تشبيه حقّ تعالى
كافر را البته عقوبت كند.
8017 من تعاهد نفسه بالحذر أمن. هر كه تعاهد كند نفس خود را بحذر ايمن گردد،
«تعاهد كسى» رسيدن باحوال اوست و مهربانى كردن باو، و مراد اينست كه كسى كه برسد
بحال نفس خود و مهربانى كند باو باين كه حذر كند از آنچه باعث زيان و خسران او باشد
در آخرت، ايمن گردد از عذاب و عقاب أخروى، و همچنين در دنيا بقدر مقدور.
8018 من أيقن بالجزاء أحسن. هر كه يقين كند بجزا نيكو كند، يعنى هر كه اعتقاد او
بجزا دادن حقّ تعالى اعمال را در مرتبه يقين كامل باشد البته نيكوئى كند و بدى نكند
از ترس جزاى آن.
8019 من صغرت همّته بطلت فضيلته. هر كه كوچك باشد همّت او باطل شود فضيلت او،
مراد به «همّت» عزمست، يعنى هر كه عزم او كوچك باشد و عزم مراتب سهل باشد نه مراتب
بلند، او پست مرتبه گردد، و او را فضيلت و افزونى مرتبه كه باشد بحسب نسب يا حسب
باطل شود.
8020 من غلب عليه الحرص عظمت ذلّته. هر كه غلبه كند بر او حرص عظيم شود خوارى
او.
8021 من صحّت ديانته قويت امانته.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
211
هر كه درست باشد ديندارى او قوى باشد امانت او.
8022 من زادت شهوته قلّت مروّته. هر كه زياد باشد شهوت و خواهش او كم باشد مروّت
و آدميّت او.
8023 من ساء خلقه ضاق رزقه. هر كه بد باشد خوى او تنگ باشد روزى او، اين يا
باعتبار اينست كه حقّ تعالى بجزاى آن خوى بد روزى را بر او تنگ كند، و يا باعتبار
اين كه مردم باعتبار بدخوئى او از او تنفّر كنند و معامله با او نكنند، و همچنين
احسانها و رعايتها كه با مردم خوب كنند.
8024 من كرم خلقه اتّسع رزقه. هر كه گرامى باشد خوى او فراخ باشد روزى او، بر
عكس بد خو بيكى از دو اعتبار كه در فقره سابق مذكور شد.
8025 من حسنت سياسته وجبت طاعته. هر كه نيكو باشد سياست او ثابت و برقرار باشد
فرمانبردارى او، يعنى فرمانبردارى رعيّت او را، و معنى «سياست» چند فقره قبل از اين
مذكور شد.
8026 من حسنت سريرته حسنت علانيته. هر كه نيكو باشد باطن او نيكو باشد ظاهر او.
8027 من طال عدوانه زال سلطانه. هر كه دراز كشد ستم او زايل گردد سلطنت او، مراد
اعلام سلاطينست باين كه درازى ستم كسى باعث زوال سلطنت او مىگردد تا اين كه انديشه
كنند از آن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
212
8028 من أمن الزّمان خانه و من أعظمه أهانه. هر كه امين گرداند روزگار را خيانت
كند آن او را، و هر كه تعظيم كند او را خوار گرداند آن او را، مراد به «امين
گردانيدن روزگار» اعتماد بر آنست و راستگو دانستن آن در آنچه مىگويد، يعنى در دل
او مىاندازد از اميدها و آرزوها و وفا به آنها و رسانيدن او به آنها، و به «خيانت
كردن آن» وفا نكردن آنست بآن وعدها و نوميد گذاشتن او بعد از همه تعب و زحمت كه
كشيده باشد در سعى از براى آنها، و مراد به «تعظيم كردن آن» نيز اعتماد و وثوق به
آنست، و به «خوار گردانيدن» همان خلف وعده كردن و نوميد نمودن او، و پوشيده نيست كه
نسبت اين امور بروزگار از قبيل مجاز عقليست چنانكه شايع است كه امرى را كه در
زمانى يا مكانى واقع شود اسناد بآن ميكنند چنانكه مىگويند «جرى الميزاب يعنى
ناودان روان شد» و حال آنكه ناودان روان نمىشود بلكه باران در ناودان روان مىشود،
و مىگويند: «صام نهاره يعنى روزه گرفت روز او» و حال آنكه روز روزه نمىگيرد بلكه
او در روز روزه مىگيرد پس چون اين وعدها و خلفها از شيطان يا نفس باغواى او در
روزگار واقع مىشود نسبت آنها بروزگار مىتوان داد.
8029 من أحسن الملكة أمن الهلكة. هر كه نيكو كند خوى را ايمن شود از هلاك شدن،
مراد ايمنى از هلاك شدنيست كه بسبب خويها و أخلاق بد مىشود، يا مطلق هلاك شدن بنا
بر اين كه كسى كه أخلاق و صفات خود را نيكو كند أفعال خود را نيز نيكو كند بلكه تا
أفعال نيكو نشود أخلاق نيكو نمىشود، و ممكن است كه «هلكه» در اينجا بمعنى سلوك با
بندگان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
213
باشد و معنى اين باشد كه «هر كه نيكو كند سلوك را با بندگان خود ايمن شود از
هلاك شدن» يعنى هلاك شدنى كه بسبب بد سلوكى با ايشان حاصل شده چنانكه در حديث وارد
شده كه: داخل نمىشود بهشت را سيّىء الملكه يعنى كسى كه بد سلوك باشد با بندگان
خود، يا مراد مطلق هلاكشدن باشد و سلوك خوب با بندگان باعث توفيق باز ايستادن از
هر گناهى باشد كه باعث هلاك شود.
8030 من جار ملكه عظم هلكه . هر كه ستم كند ملك خود را، يعنى بنده خود را عظيم
باشد هلاك او، و ممكن است كه «ملك» بضمّ ميم باشد و معنى اين باشد كه هر كه پادشاهى
او جائر باشد يعنى مايل باشد از ميانه روى، يا ظالم باشد عظيم باشد هلاك او، و
اسناد ظلم بآن بر سبيل مجاز عقلى باشد باعتبار ظالم بودن صاحب آن.
8031 من ضعف جدّه قوى ضدّه. هر كه ضعيف باشد جدّ او قوى شود دشمن او، مراد ترغيب
در جدّ و جهدست در نظم و نسق أمور خود و اين كه كسى كه جدّ نكند در آنها دشمن او
قوى گردد.
8032 من ركب جدّه قهر ضدّه. هر كه سوار شود بر جدّ خود غلبه كند بر دشمن خود،
مراد اينست كه غلبه بر دشمن بى آن نمىشود، يا غالب اينست كه كسى كه جدّ و جهد تمام
كند غالب گردد، زيرا كه كم اتّفاق مىافتد كه هر دو طرف جدّ تمام داشته باشند، و
ممكن است كه مراد به «دشمن» خصوص شيطان باشد و بنا بر اين حكم كلى مىتواند بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
214
8033 من زرع العدوان حصد الخسران. هر كه بكارد دشمنى درو كند زيان و خسران.
8034 من تعزّز باللَّه لم يذلّه سلطان. هر كه عزيز شود بخدا خوار نگرداند او را
هيچ پادشاهى.
8035 من اعتصم باللَّه لم يضرّه شيطان. هر كه چنگ در زند بخدا ضرر نرساند باو
هيچ شيطانى، «شيطان» ابليس و اولاد او را گويند كه بسيارند بلكه در بعضى أحاديث
وارد شده كه هر آدمى را شيطانى باشد كه با او متولّد شود، و گاهى استعمال مىشود در
هر سركش متمرّد دور از خيرى از جنّ و إنس، و گاهى مستعمل مىشود در هر سركشى از جنّ
و إنس و ساير حيوانات، و در اينجا هر يك از معانى مراد مىتواند بود.
8036 من كثرت مخافته قلّت آفته. هر كه بسيار باشد مخافت او يعنى ترس او، كم باشد
آفت او، مراد ترس از خداست.
8037 من كثرت فكرته حسنت عاقبته. هر كه بسيار باشد فكرت او يعنى تفكر و تدبّر
او، نيكو باشد عاقبت او.
8038 من كثرت تجربته قلّت غرّته. هر كه بسيار باشد آزمايش و تجربه او كم باشد
فريب خوردن او.
8039 من نظر فى العواقب سلم من النّوائب. هر كه نظر كند در عاقبتها سالم ماند از
مصيبتها.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
215
8040 من أحكم التّجارب سلم من المعاطب. هر كه محكم كند تجربهها را سالم ماند از
مهلكهها.
8041 من طلب السّلامة لزم الاستقامة. هر كه طلب كند سلامت را لازم باشد استقامت
را، يعنى بايد كه هميشه با استقامت و راستى باشد و از آن جدا نشود.
8042 من كان صدوقا لم يعدم الكرامة. هر كه بوده باشد بسيار راستگو نباشد
نايابنده كرامت را، يعنى هميشه با كرامت باشد، يعنى گرامى و عزيز باشد.
8043 من استصلح الاضداد بلغ المراد. هر كه بصلاح آورد دشمنان را برسد بمراد،
مراد ترغيب در سعى كردن در اصلاح دشمنان و زايل كردن دشمنى ايشانست بلطف و مهربانى
و احسان و مانند آنها، و اين كه هر كه چنين كند بمرادها برسد و اگر نه با وجود
دشمنان رسيدن بمراد كم ميسر مىشود.
8044 من عمل للمعاد ظفر بالسّداد. هر كه عمل كند از براى معاد يعنى روز بازگشت
فيروزى يابد بسداد، يعنى راه درست.
8045 من تأخّر تدبيره تقدّم تدميره. هر كه پس افتد تدبير او پيش افتد هلاك
گردانيدن او، مراد اينست كه تدبير كارها را پيش از كردن آنها بايد كرد و هر كه پيش
نكند و پس اندازد گاه هست كه كارى بكند كه باعث هلاك او شود و تدبير آخر سودى ندهد
زيرا كه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
216
پيش از تدبير خود را هلاك كرده.
8046 من نصح مستشيره صلح تدبيره. هر كه خالص باشد با مشورت كننده با او شايسته
باشد تدبير او، مراد اينست كه مشورت با كسى بايد كرد كه دوست خالص باشد تا اين كه
تدبير او نيكو و شايسته باشد كه اگر چنين نباشد تدبير او شايسته نباشد بلكه اگر
عمدا تدبير بد نكند چون دوستى ندارد تدبّر و تفكّرى كه بايد نمىكند و هر چه بخاطر
او برسد مىگويد و بر چنين تدبيرى چه اعتماد باشد.
8047 من ساء تدبيره بطل تقديره. هر كه بد باشد تدبير او باطل شود تقدير او، يعنى
آنچه تقدير كند و اندازه قرار دهد كه فلان نحو و فلان طرز خواهم كرد.
8048 من ضعفت آراءه قويت أعداؤه. هر كه ضعيف باشد رأيهاى او قوى گردند دشمنان
او.
8049 من ركب العجل أدرك الزّلل. هر كه سوار شود بر عجل يعنى شتاب در كارها،
دريابد زلل را يعنى لغزشها را، يعنى نمىشود كه لغزشها از او واقع نشود.
8050 من عجل ندم على العجل. هر كه شتاب كند در كارها پشيمان شود بر آن شتاب.
8051 من اتّأد أمن من الزّلل. هر كه باتأنّى و آرام باشد در كارها ايمن باشد از
لغزشها.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
217
8052 من فعل ما شاء لقى ما ساء. هر كه بكند آنچه را خواهد ملاقات كند آنچه را بد
باشد.
8053 من طلب للنّاس الغوائل لم يأمن البلاء. هر كه طلب كند از براى مردم مصيبتها
ايمن نباشد از بلا.
8054 من خانه وزيره فسد تدبيره. هر كه خيانت كند با او وزير او فاسد شود تدبير
او، مراد اينست كه پادشاه و هر كه او را وزيرى باشد بايد كه وزيرى تعيين كند كه با
او خيانت نكند كه اگر وزير خائن باشد هر تدبيرى كه او كند هرگاه وزير خيانت كند
فاسد و باطل شود، زيرا كه وزير اختيار اكثر امور با اوست و اكثر مردم رعايت او
بيشتر ميكنند و سعى ميكنند در آنچه او خواهد، و ديگر اين كه وزير هرگاه خائن باشد
هر چند آن تدبير شايسته باشد بحيله و تزوير آنرا فاسد و باطل نمايد كه او خود فسخ
كند و باطل گردد.
8055 من غشّ مستشيره سلب تدبيره. هر كه غشّ كند با مشورت كننده با خود سلب كرده
شود تدبير او، يعنى حقّ تعالى بجزاى اين خيانت او زايل كند از او رأى و تدبير را و
چنان كند كه رأيها و تدبيرهاى او فاسد شود.
8056 من كثر اعتباره قلّ عثاره. هر كه بسيار باشد عبرت گرفتن او كم باشد لغزش
او.
8057 من ساء اختياره قبحت آثاره. هر كه بد باشد اختيار او زشت باشد آثار او،
ممكن است كه مراد اين باشد كه كسى كه بد باشد اختيارى كه كند در مثل اختيار و بر
گزيدن مصاحب و دوست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
218
و شغل و پيشه و صنعت و مسكن و مانند آنها اين نشان اينست كه زشت باشد آثار او
نيز يعنى أعمال و أفعال او.
8058 من أعمل اجتهاده بلغ مراده. هر كه كار فرمايد جدّ و جهد خود را برسد بمراد
خود، مراد اينست كه جدّ و جهد بايد در كارها، و كسى كه جدّ و جهد كند در مطلبى غالب
اينست كه برسد بآن.
8059 من وفّق لرشاده تزوّد لمعاده. هر كه توفيق داده شود از براى آنچه راه درست
باشد از براى او، توشه برگيرد از براى روز بازگشت خود.
8060 من خاف سوطك تمنّى موتك. هر كه بترسد از تازيانه تو آرزو كند مرگ ترا، مراد
منع از زدن بندگان و امثال ايشانست و ترسانيدن ايشان از خود، و اين كه اين باعث اين
مىشود كه ايشان آرزوى مرگ او بكنند و اين سبب كوتاهى عمر او گردد، يا اين كه اصل
چنين سلوكى كه اهل او آرزوى مرگ او كنند قبيح و زشتست.
8061 من وثق باحسانك أشفق على سلطانك. هر كه اعتماد داشته باشد باحسان تو بترسد
بر سلطنت تو، مراد ترغيب سلاطين و حكامست باحسان و اين كه احسان ايشان برعيّت باعث
اين مىشود كه بترسند رعيّت بر سلطنت او، يعنى از اين كه نقص و زوالى بآن رسد و سعى
كنند در استحكام آن و رفع گزند از آن بلكه اصل توجّه نفوس هر چند مددى نيايد از
ايشان امريست مرغوب و باعث اعانت و يارى حقّ تعالى مىشود.
8062 من تجرّع الغصص أدرك الفرص.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص
219
هر كه جرعه وار در كشد غصّهها را دريابد فرصتها را، «غصّه» چنانكه مكرّر مذكور
شد چيزى را گويند از استخوان و مانند آن كه در گلو ماند و شايع شده استعمال آن در
هر غم و غصّه و اندوهى، و «جرعه» آبى را گويند كه در ته كوزه و امثال آن ماند و
مراد اينست كه هر كه غمها و اندوهها را كه رو دهد مانند جرعه دركشد و صبر كند بر
آنها برسد بفرصتها و فيروزى يابد به آنها، يا اين كه هر كه متحمل غصّهها شود در
طلب امرى آخر دريابد فرصت آن را و برسد بآن.
8063 من غافص الفرص امن الغصص. هر كه ناگاه بگيرد فرصتها را ايمن گردد از
غصّهها، مراد اينست كه هر كه فرصتها را غنيمت شمارد و همين كه فرصت كار خيرى بيابد
ناگاه بگيرد آنرا و از دست ندهد و آنچه ممكن باشد در آن بكند ايمن گردد از غصّهها
يعنى غمها و غصّههاى ندامت و پشيمانى كه بر تقدير فوت آنها بايست كه بخورد، و ممكن
است كه مراد شامل فرصتهاى امور مهمّه دنيوى نيز باشد.