غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۸ -


7821 من عصى اللّه ذلّ قدره. هر كه نافرمانى كند خدا را خوار شود قدر او، يعنى در دنيا و آخرت.

7822 من كثر كلامه زلّ. هر كه بسيار باشد سخن گفتن او بلغزد، زيرا كه نمى‏شود كه در سخن بسيار خطا و سهوى نشود، و ممكن است كه لغزيدن او باعتبار همان اصل بسيار گفتن باشد، زيرا كه باعث ملالت مردم مى‏شود و تنفر ايشان از او.

7823 من كثر تغضّبه ملّ. هر كه بسيار باشد بغضب آمدن او ملول شوند مردم از او و ناخوش دارند او را، و ممكن است كه «ملّ» بصيغه معلوم خوانده شود و معنى اين باشد كه او خود ملول شود، يعنى اكثر اوقات ملول و دلتنگ باشد.

7824 من اتّقى اللّه وقاه. هر كه بترسد از خدا نگاه دارد خدا او را.

7825 من توكّل على اللّه كفاه. هر كه توكّل كند بر خدا كفايت كند خدا او را، يعنى كارگزارى كند امور او را چنانكه مكرّر مذكور شد.

7826 من اعتصم باللَّه نجّاه. هر كه چنگ در زند بخدا يعنى متوسّل شود باو، رستگارى دهد خدا او را.

7827 من استنصحك فلا تغشّه. هر كه طلب نصيحت كند از تو پس غشّ مكن با او، يعنى هرگاه كسى مشورت كند با تو و طلب اين كند كه با او خالص باشى و آنچه خير او را در آن دانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    172

باو بگوئى غشّ مكن با او و خالص باش با او در آنچه مشورت بينى از براى او هر چند دشمن تو باشد و با او بد باشى، زيرا كه او ترا امين كرده پس خيانت با او روا نباشد.

7828 من وعظك فلا توحشه. هر كه پند دهد ترا وحشت مفرما او را، يعنى چنان مكن كه رم كند از تو و دورى كند باين كه آزرده كنى او را و درشتى كنى با او، يا اين كه سخن او را نشنوى و داند كه در تو اثر نمى‏كند پس ديگر پند نگويد ترا، و ممكن است كه معنى «فلا توحشه» اين باشد كه غمناك مكن او را و مراد همان نهى از آزرده كردن او باشد بيكى از آن دو وجه كه مذكور شد.

7829 من عرف اللّه توحّد. هر كه بشناسد خدا را تنهائى گزيند، يعنى هر كه حقّ تعالى را بشناسد حقّ شناخت او اختلاط و آميزش زياد را با مردم ترك دهد و تنهائى را در اكثر اوقات اختيار كند تا بعبادت او مشغول باشد و با او مناجات و راز گويد.

7830 من عرف نفسه تجرّد. هر كه بشناسد نفس خود را برهنه گردد، يعنى هر كه بشناسد چنانكه بايد مرتبه نفس خود را و قابليت او را از براى كمالات و مراتب عاليه برهنه گردد از همه علايق و عوايق دنيوى، و مشغول گردد بتكميل نفس خود و رسانيدن آن بمراتب بلند و مقامات ارجمند كه قابليّت آنها دارد.

7831 من عرف الدّنيا تزهّد. هر كه بشناسد دنيا را ترك كند آنرا و بى‏رغبت گردد در آن، زيرا كه چنانكه مكرّر مذكور شد هر فرح و شادى و سرورى كه در آن باشد آميخته بأضعاف آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    173

از كدورات و آلام باشد قطع نظر از وزر و وبال أخروى كه لازمه سعى در رسيدن به آنها باشد و بر تقديرى كه از همه آنها صاف و خالص باشد ظاهرست كه آنها در جنب مثوبات أخروى و آن آلاء و نعماى بهشت در كمال خسّت و دنائت باشد و با وجود اين در اندك زمانى باشد و بزودى منقطع گردد و هر عاقلى هرگاه اندك تأمّل كند داند كه اختيار اينها بر آنها نتوان كرد و بر تقديرى كه سعى در آنها بر وجهى باشد كه ضرر بآخرت نرساند در اين خود شكّى نيست كه هر سعيى كه از براى آنها بشود اگر آنهم اضافه سعى از براى آخرت بشود باعث زيادتى بلندى مرتبه او در آن نشأه پاينده جاويد گردد چه مراتب آن غير متناهيست و بهر مرتبه كه كسى در آن برسد رسيدن ببلندتر از آن متصوّر باشد پس باز هر عاقلى كه نيكو تأمّل كند اختيار اين ميكند كه در آن بقدر ضرورت اكتفا شود و هر سعى كه در قدر زياد بر آن بكند آنها را هم اضافه سعى در امور اخروى كند.

7832 من عرف النّاس تفرّد. هر كه بشناسد مردم را تنهائى گزيند، زيرا كه هر كه بشناسد ايشان را ميداند كه اختلاط و آميزش با اكثر ايشان ثمره بغير ضرر أخروى بلكه دنيوى نيز ندارد و هر كه اين را داند يقين اختيار تنهائى و ترك اختلاط و صحبت ايشان ميكند.

7833 من غدر شانه غدره. هر كه بى‏وفائى كند زشت كند او را بى‏وفائى او.

7834 من مكر حاق به مكره. هر كه مكر كند فرو گيرد او را مكر او يا فرود آيد بر او چنانكه حقّ تعالى در قرآن مجيد فرموده: اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ، فرو نمى‏گيرد مكر بد مگر اهل آن را، يا فرود نمى‏آيد مكر بد مگر بر اهل آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    174

7835 من جار اهلكه جوره. هر كه ستم كند هلاك كند او را ستم او، يعنى در دنيا و آخرت.

7836 من ظلم دمّر عليه  ظلمه. هر كه ظلم كند هلاك كند او را ظلم او، اين همان فقره اوّلست و تفاوت همين در لفظست.

7837 من جهل قلّ اعتباره. هر كه نادان باشد كم باشد اعتبار او، يعنى عبرت گرفتن او و پى بردن او از چيزى بچيزى مثل استنباط خوبى عاقبت چيزى يا بدى آن، و اين ظاهرست، چه جاهل بفكر عبرت كم مى‏افتد و بر تقديرى كه بفكر آن افتد چون علمى ندارد قادر بر پى بردن و استنباط نيست مگر در بعضى محسوسات مثل پى‏بردن ببدى عاقبت ظلم و نيكوئى عاقبت عدل كه بمشاهده از براى هر عالم و جاهل معلوم شود، و ممكن است كه مراد باعتبار معنى شايع آن باشد در عرف، يعنى اعتداد و اعتناى مردم باو.

7838 من عجل كثر عثاره. هر كه شتاب كند در كارها بسيار شود لغزش او.

7839 من ظلم عظمت صرعته. هر كه ستم كند عظيم باشد افتادن او، يعنى افتادن او در هلاكت و بلاها.

7840 من بغى عجّلت هلكته. هر كه بغى كند تعجيل كرده شود هلاكت او، يعنى حقّ تعالى تعجيل كند در هلاك شدن او، و مراد به «بغى» نيز ظلم و جورست يا فتنه و فساد، يا سركشى و سربلندى‏كردن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    175

7841 من قال بالحقّ صدّق. هر كه بگويد حقّ را تصديق كرده شود، يعنى غالب اينست كه كسى كه حقّ گويد از قماش سخن او مردم راستى او را مى‏يابند و تصديق او ميكنند.

7842 من عامل بالرّفق وفّق. هر كه معامله كند با مردم بنرمى و هموارى توفيق داده شود، يعنى حقّ تعالى او را در هر باب توفيق دهد.

7843 من ندم فقد تاب. هر كه پشيمان شود پس بتحقيق كه توبه كرده، «توبه» بمعنى رجوع و برگشتن از گناه است و مراد اينست كه همين كه كسى پشيمان شده از گناه، اين قوبه است، زيرا كه هر كه از چيزى در واقع پشيمان باشد يقين از آن رجوع كرده و برگشته و ديگر قصد كردن آن ندارد و حقيقت توبه همينست.

7844 من تاب فقد اناب. هر كه توبه كند پس بتحقيق كه انابت كرده «انابت بسوى حقّ تعالى» بمعنى رجوع باوست، و مراد اينست كه هر كه توبه كند پس انابت نيز كرده زيرا كه كسى كه رجوع كند از گناه و بر گردد از آن بسبب گناه بودن آن، رجوع و برگشتن او از آن باعتبار نافرمانى حقّ تعالى است در آن، پس رجوع از آن رجوع از نافرمانيست بفرمانبردارى، و اين حقيقت انابت است، و يا باعتبار اين كه كسى كه توبه كند از گناه و پشيمان شود از آن، نمى‏شود كه رجوع بسوى حقّ تعالى نكند از براى عفو آن و در گذشتن از آن پس انابت نيز كرده.

7845 من عدل نفذ حكمه. هر كه عدل كند جارى باشد حكم او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    176

7846 من ظلم اوبقه ظلمه. هر كه ظلم كند هلاك كند او را ظلم او، چنانكه مكرّر مذكور شد و اين همه تكرار آن بألفاظ مختلف در مجالس متعدّده از براى كمال مبالغه بوده در ذمّ آن و منع مردم از آن.

7847 من شكر دامت نعمته. هر كه شكر كند پاينده ماند نعمت او.

7848 من صبر هانت مصيبته. هر كه صبر كند سهل گردد مصيبت او، زيرا كه تعب و زحمت قلق و اضطراب و فرياد و فغان و امثال آنها با آن نباشد، و همچنين شماتت دشمنان و اعداء كه بدترين مصيبتهاست، و ديگر اين كه بى‏صبرى چنانكه در احاديث ديگر وارد شده گاه هست كه سبب نزول مصيبت ديگر مى‏شود بر او، و صبر سبب آن نمى‏شود بلكه سبب رفع آن مى‏گردد پس اين را نيز سبب سهل گشتن آن مى‏توان شمرد.

7849 من كثر كلامه كثر ملامه. هر كه بسيار شود سخن او بسيار شود ملامت او، يا باعتبار اين كه در كلام بسيار لغزش بسيار شود، و هر يك سبب سرزنشى و ملامتى گردد، و يا باعتبار اين كه مردم او را بسبب همان پرگوئى ملامت بسيار كنند.

7850 من كبرت همّته كبر اهتمامه. هر كه بزرگ باشد همت او، يعنى عزم او بزرگ باشد غمناكى او، زيرا كه صاحب همّت و عزم بلند مرتكب شغلها و كارهاى بزرگ شود، يا سعى كند از براى رسيدن بمرتبه بلند، و ظاهرست كه غم و اندوه هر شغلى بقدر بزرگى آنست، و همچنين غم و اندوه سعى از براى رسيدن بهر مرتبه باندازه بلندى آنست، و غرض از اين تسلى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    177

صاحبان همّت بلندست بر غم و اندوه زياد و اين كه آن بى اين نمى‏شود پس هر كه آنرا داشته باشد بايد كه اين را بر خود بگذارد و اين بر او گوارا باشد.

7851 من احبّ شيئا لهج بذكره. هر كه دوست دارد چيزى را حريص مى‏شود بذكر آن، غرض تحريص مؤمنانست بر ذكر خدا و ياد او تعالى شأنه، يا بيان عذريست از براى كسى كه پر ذكر چيزى مى‏كرده باشد كه آنرا دوست دارد باين كه آدمى مجبولست بر حريص بودن بر ذكر چيزى كه آن را دوست داشته باشد.

7852 من كثر حرصه ذلّ قدره. هر كه بسيار باشد حرص او خوار شود قدر او.

7853 من اطاع نفسه قتلها. هر كه فرمانبردارى كند نفس خود را بكشد او را، يعنى در هلاكت اندازد.

7854 من عصى نفسه وصلها. هر كه نافرمانى كند نفس خود را احسان كند باو وصله او را بجا آورد.

7855 من عرف نفسه جاهدها. هر كه بشناسد نفس خود را جهاد كند با آن، زيرا كه هر كه نفس خود را بشناسد صفات و اخلاق ذميمه آن را و ميل آن را بخواهشها و هوسهاى باطل ميداند پس جهاد ميكند از براى ازاله آنها و واداشتن آن بر اطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى، بخلاف كسى كه نشناسد آن را كه آن آگاه نمى‏شود بر آنها پس وا مى‏گذارد نفس خود را و آن باقى مى‏ماند در آن اخلاق نكوهيده و در فرمان هوسها و خواهشهاى خود باشد

چنانكه فرموده:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     178

7856 من جهل نفسه اهملها. هر كه نداند نفس خود را وا مى‏گذارد آنرا.

7857 من عظّم نفسه حقّر. هر كه بزرگ شمارد نفس خود را حقير كرده شود، يعنى حقّ تعالى او را بجزاى آن عجب و خودبينى حقير و كوچك گرداند، يا اين كه مردم او را بسبب اين صفت نكوهيده حقير و كوچك شمارند.

7858 من صان نفسه وقّر. هر كه حفظ كند نفس خود را توقير كرده شود، يعنى حفظ كند از مناهى و نافرمانى حقّ تعالى، و «توقير كرده شود» يعنى مردم تعظيم و توقير او كنند و يا حقّ تعالى او را در نظر ايشان عظيم نمايد.

7859 من عيّر بشى‏ء بلى به. هر كه سرزنش كند بچيزى مبتلا شود بآن، غرض منع از سرزنش كردن كسيست بعيبى يا بديى كه در او باشد و اين كه هر كه چنين سرزنشى بكند عاقبت بجزاى آن او خود مبتلا شود بآن.

7860 من اكثر من شي‏ء عرف به. هر كه بسيار كند چيزى را معروف مى‏شود بآن، يعنى هر كه كارى را بسيار كند منسوب مى‏شود ميانه مردم بآن كار، و او را بآن مى‏شناسند و بيكديگر مى‏شناسانند، پس آدمى بايد كه رعايت كند كه كارى را كه بسيار كند كار خوبى باشد كه بآن مشهور و معروف گردد و كار بدى نباشد كه ببدى معروف شود.

7861 من مزح استخفّ به.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    179

هر كه مزاح كند استخفاف كرده شود باو، غرض منع از مزاح كردن بسيارست با مردم، و اين كه باعث اين مى‏شود كه مردم سبك شمارند او را، يا اين كه آزرده شوند و سبك و خفيف كنند او را.

7862 من اعجب  بنفسه سخر به. هر كه بعجب و خودبينى آورد او را نفس او تمسخر كرده شود باو، يعنى مردم تمسخر و استهزا كنند باو.

7863 من كثر حمله نبل. هر كه بسيار باشد برداشتن او نجيب و بزرگ باشد، يعنى برداشتن و بر خود-  گرفتن او اخراجات و مؤنات مردم را، يا برداشتن او بى‏ادبيهاى مردم را و تحمل كردن و از جا برنيامدن.

7864 من كثر سفهه استرذل. هر كه بسيار باشد سفه او خسيس و پست شمرده شود، «سفه» بمعنى سبكى حلمست، يا بى‏حلمى، يا جهل و نادانى.

7865 من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل. هر كه نداند وجوه رأيها را عاجز گرداند او را چاره‏ها، مراد به «وجوه رأيها» طرق رأيها و تدبيرهاست يا رأيها و تدبيرهاى نيكو، و بر هر تقدير مراد ترغيب در تفكر و تدبّر و تجربه امور و كارهاست تا اين كه عارف شود برأى و تدبير در هر كارى، و اين كه اگر كسى چنين نباشد چاره‏ها او را عاجز كنند، يعنى عاجز شود در چاره كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    180

امورى كه وارد شود بر او و چاره آنها نتواند كرد.

7866 من عاش فقد احبّته. هر كه دراز كشد زندگانى او نيابد دوستان خود را، مراد اينست كه عمر دراز نيز در دنيا كه مردم طلب آن ميكنند بى‏كدورت نيست، باعث اين مى‏شود كه دوستان بروند و آدمى از اين مكدّر و محزون گردد.

7867 من كثر ضحكه قلّت هيبته. هر كه بسيار باشد خنده او كم شود هيبت او، غرض منع از خنده بسيارست و اين كه باعث اين مى‏شود كه هيبت صاحب آن كم شود و وقعى در نظرها نداشته باشد.

7868 من خشى اللّه كمل علمه. هر كه بترسد از خدا كامل باشد علم او.

7869 من كظم غيظه كمل حلمه. هر كه فرو خورد خشم خود را كامل باشد حلم او.

7870 من ملك نفسه علا أمره. هر كه مالك شود نفس خود را، يعنى آن را در فرمان خود دارد بلند گردد امر او، يعنى شأن و مرتبه او.

7871 من ملكته نفسه ذلّ قدره. هر كه مالك او شود نفس او، يعنى در فرمان نفس خود باشد خوار گردد قدر او.

7872 من تاجر اللّه ربح. هر كه سودا كند با خدا سود كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    181

7873 من توخّى الصّواب أنجح. هر كه طلب راه درست كند فيروزى يابد.

7874 من عمل للدّنيا خسر. هر كه عمل كند از براى دنيا زيان كند، زيرا كه كمست كه امور دنيوى بى‏زيان اخروى باشد و بر تقديرى كه باشد ظاهرست كه سعيى كه از براى آن بشود اگر بعوض آن از براى أمرى أخروى بشود نفع آن بيشتر باشد و همين نيز زيانيست، و پوشيده نيست كه اين در غير قدريست كه از براى معاش ضرور باشد بلكه آن نيز سعى از براى آخرتست چه او مأمورست بآن، و همچنين وقتيست كه غرض مجرّد دنيا باشد و امّا اگر سعى كند از براى دنيا از براى اغراض اخروى مثل اين كه تحصيل مال كند از براى امداد و اعانت محتاجان و مستحقّان و صرف آن در ساير وجوه خيرات و مبرّات و قربات پس آن در حقيقت كار از براى دنيا نيست بلكه از براى آخرتست.

7875 من داخل السّفهاء حقّر. هر كه داخل شود در ميان سفها، يعنى آميزش و مصاحبت كند با نادانان و كم عقلان تحقير كرده شود، يعنى مردم تحقير او كنند و او را سبك شمارند.

7876 من صاحب العقلاء وقّر. هر كه مصاحبت كند با عقلا توقير كرده شود، يعنى مردم تعظيم و توقير او كنند.

7877 من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر. هر كه درهم كشد دست خود را از ترس پريشانى پس بتحقيق كه تعجيل كرده پريشانى را، مراد منع از اينست كه كسى امساك و بخل كند از ترس اين كه مبادا عاقبت پريشان شود و اين كه چنين كسى در حقيقت تعجيل كرده در پريشانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    182

خود، زيرا كه ضرر پريشانى تنگى معاشست هرگاه او با وجود وسعت بر خود تنگ گيرد پس او حالا خود را در حقيقت فقير و پريشان كرده، و ظاهرست كه اين بدترست از پريشانى كه احتمال آن رود بر تقدير بذل وجود.

7878 من سالم اللّه سلم. هر كه آشتى كند با خدا سالم ماند، و مراد به «آشتى با حقّ تعالى» اطاعت و فرمانبردارى اوست، چه آن بمنزله صلح و آشتى با اوست چنانكه نافرمانى او بمنزله جنگ با اوست.

7879 من عاند اللّه قصم. هر كه دشمنى كند با خدا شكسته شود، مراد به «دشمنى با خدا» نافرمانى اوست كه بمنزله دشمنى با اوست و سبب دشمنى او تعالى شأنه.

7880 من حارب اللّه حرب. هر كه جنگ كند با خدا، يعنى نافرمانى او كند محروب شود، يعنى گرفته شود از او آنچه با او باشد از خيرات مانند كسى كه در جنگ برهنه كرده شود.

7881 من غالب الحقّ غلب. هر كه خواهد كه غلبه كند بر حقّ مغلوب شود، زيرا كه اگر در دنيا مغلوب نشود در آخرت خود يقين مغلوب خواهد شد.

7882 من حارب الحقّ هرب. هر كه جنگ كند با حقّ محروب شود، مراد به «جنگ با حقّ» اينست كه خواهد كه حقى را زايل و باطل كند، و به «محروب شدن» همان معنى كه در شرح فقره سابق سابق مذكور شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    183

7883 من كثر مزاحه  استجهل. هر كه بسيار باشد مزاح او جاهل شمرده شود.

7884 من كثر خرقه استرذل. هر كه بسيار باشد بدخوئى او خسيس و دنى شمرده شود.

7885 من جهل علما عاداه. هر كه نداند علمى را دشمنى كند با او، چنانكه شايع است در عصر ما بلكه در أكثر عصرها بوده كه جمعى مذمّت ميكنند علمى چند را باعتبار اين كه نمى‏دانند آنها را تا اين كه ندانستن آنها نقص نباشد از براى ايشان.

7886 من كثر مناه قلّ رضاه. هر كه بسيار باشد اميدهاى او كم باشد رضاى او، يعنى رضا و خشنودى او به آن چه حقّ تعالى نصيب و بهره او كرده، زيرا كه بهر مرتبه كه برسد بآن راضى نباشد اميد و آرزوى بالاتر از آن داشته باشد.

7887 من حاسب نفسه سعد. هر كه محاسبه نفس خود كند نيكبخت گردد.

7888 من كثر برّه حمد. هر كه بسيار باشد احسان او ستايش كرده شود، يعنى مردم ثنا و ستايش او كنند.

7889 من عاند الحقّ قتله.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    184

هر كه دشمنى كند با حقّ بكشد حقّ او را، مراد به «دشمنى با حقّ» اينست كه امر حقّى را ناخوش دارد و خواهد كه زايل و باطل كند آنرا و «بكشد حقّ او را» يعنى بكشتن معنوى در آن نشأه اگر در اين نشأه نشود.

7890 من تشاغل بالزّمان شغله. هر كه مشغول گردد بروزگار مشغول سازد روزگار او را، يعنى همواره مشغول خود سازد و خلاصى نيابد از آن و بهر مطلبى كه سعى كند از براى آن چون برسد مطلب ديگر پيش گيرد و سعى كند از براى آن، تا يك بار اجل در رسد و توشه از براى آخرت خود نداشته باشد پس چاره خلاصى از آن اينست كه مشغول آن نشود مگر بقدر ضرورى.

7891 من تمسّك بنا لحقّ. هر كه دست زند بما ملحقّ شود بما در آن نشأه.

7892 من تخلّف عنّا محقّ. هر كه تخلف كند از ما، يعنى پس ماند از ما و نيايد در عقب ما، باطل شود يعنى هلاك شود بهلاكت معنوى.

7893 من اتّبع أمرنا سبق. هر كه پيروى كند فرمان ما را پيشى گيرد، يعنى بسعادت و نيكبختى يا ببهشت.

7894 من ركب غير سفينتنا غرق. هر كه سوار شود غير كشتى ما را غرق شود، يعنى غير كشتى متابعت ولاى ما كه كشتى نجاتست.

7895 من تألّف النّاس أحبّوه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    185

هر كه الفت كند با مردم دوست دارند مردم او را، مراد ترغيب بر الفت كردن با مردمست و اين كه آن سبب دوستى مردم مى‏شود و آن از براى دنيا و آخرت مستحسن است.

7896 من عاند النّاس مقتوه. هر كه دشمنى كند با مردم دشمنى كنند ايشان نيز با او، مراد منع از دشمنى كردن با مردم است و اين كه هرگاه كسى با ايشان دشمنى كند ايشان نيز با او دشمنى كنند و از او نگذرانند، و هميشه ميانه او و ايشان فتنه و فساد باشد، و ممكن است كه مراد از اين دو فقره مباركه اين باشد كه همين كه كسى با مردم الفت كند عامّه مردم او را دوست دارند حتّى جمعى كه او با ايشان الفت نكرده باشد، و همچنين هرگاه كسى با مردم دشمنى كند عامّه مردم با او دشمنى كنند حتى جمعى كه او با ايشان دشمنى نكرده، و بنا بر اين فايده دوستى كردن و ضرر دشمنى كردن ظاهرترست.

7897 من مقّت نفسه احبّه اللّه. هر كه دشمن دارد نفس خود را دوست دارد خدا او را، يعنى دشمن دارد نفس خود را در وقتى كه سركشى كند و اطاعت نكند، يا بعنوان دشمنان با او سلوك كند و اصلا خواهشهاى او را بر نياورد و همواره او را در بند و قيد داشته باشد.

7898 من اهان نفسه اكرمه اللّه. هر كه خوار گرداند نفس خود را گرامى گرداند خدا او را، مراد به «خوار گردانيدن نفس» نيز فرمان او نبردن و مخالفت او كردنست و داشتن او بر خضوع و فروتنى در درگاه حقّ و با مردم نيز كه در ظاهر خوار كردنست هر چند در واقع عين اعزاز و احترام او باشد.

7899 من قلّت تجربته خدع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    186

هر كه كم باشد آزمايش او فريب داده شود، مراد ترغيب در تجربه و آزمايش كردن مردمست و كارها، و اين كه كسى كه كم تجربه باشد نمى‏شود كه فريب داده نشود.

7900 من قلّت مبالاته صرع. هر كه كم باشد پرواى او انداخته شود، مراد كمى مبالات و پرواست در دين و احكام شرع و افتادن در هلاكت اخروى، يا كمى مبالات در محكم كردن أمور و معاملات يا در تجارب و افتادن در زيان و خسران و فريب.

7901 من قدّم الخير غنم. هر كه پيش فرستد كار خير را غنيمت برد.

7902 من دارى النّاس سلم. هر كه مدارا كند با مردم سالم ماند، مراد مدارا كردن با مردمست در امورى كه مخالف شرع نباشد يا در آنها نيز هرگاه تقيّه باشد و منع نتوان كرد.

7903 من استرشد غويّا ضلّ. هر كه طلب راه راست كند از گمراهى گمراه شود، مراد اينست كه كسى كه آدمى پيروى او كند و راه راست را از او طلب كند بايد كه معلوم باشد كه بر حقّست و گمراه نيست، و اگر نه او راهى كه باو نمايد راه ضلالتى خواهد بود كه خود دارد و او هم گمراه خواهد شد.

7904 من استنجد ذليلا ذلّ. هر كه طلب يارى كند از خوارى خوار گردد، غرض ترغيب در اينست كه كسى كه محتاج شود بطلب يارى از كس بايد كه طلب يارى كند از عزيزى كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    187

يارى او باعث خوارى اين كس نباشد كه اگر از خوارى طلب يارى كند بر تقديرى كه او يارى تواند كرد و بكند يارى او اين كس را خوار و ذليل گرداند.

7905 من ضلّ مشيره بطل تدبيره. هر كه گمراه باشد مشير او باطل شود تدبير او، «مشير» كسيست كه با او مشورت كنند در امرى و او اشاره كند به آن چه رأى و تدبير باشد در آن و مراد اينست كه با كسى مشورت بايد ديد كه عاقل و دانا باشد و اعتماد بر رأى او باشد كه اگر چنين نباشد و او گمراه باشد تدبيرى كه او بمشورت او كند باطل و فاسد باشد.

7906 من ساء تدبيره تعجّل تدميره. هر كه بد باشد تدبير او شتاب كند هلاك گردانيدن او، يعنى هرگاه كسى تدبير او بد باشد زود خود را در هلاكت و زيان و خسران مى‏اندازد. و اين با فقره سابق افاده اين ميكند كه مشورت بين بايد كه گمراه نباشد و اگر نه تدبيرى كه بمشورت او شود بد باشد و تدبير بد زود اين كس را در هلاكت مى‏اندازد.

7907 من دام كسله خاب امله. هر كه دايم باشد كاهلى او نوميد شود اميد او، مراد منع از كاهلى بسيارست و اين كه كسى كه غالب باشد بر او كاهلى بمطالبى كه اميد آنها داشته باشد نمى‏رسد و نوميد مى‏شود.

7908 من طال امله ساء عمله. هر كه دراز باشد اميد او بد باشد عمل او، مراد منع از درازى اميدست در دنيا، و اين كه صاحب اميد دراز عمل او بد باشد، زيرا كه همواره مشغول سعى باشد از براى آنچه اميد آن دارد و بامور اخروى پر نپردازد.

7909 من أضاع الرأى ارتبك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    188

هر كه ضايع كند رأى را در گل فرو رود، مراد ترغيب در سعى در درست كردن رأى و تدبيرست در كارها، و اين كه هر كه چنين نكند و رأى او ضايع باشد نمى‏شود كه در زيان و خسران نيفتد و فرو نرود.

7910 من خالف الحزم هلك. هر كه مخالفت دورانديشى كند هلاك شود، مراد ترغيب در حزم و دورانديشى است در كارها و تأمّل در عاقبت آنها، و اين كه كسى كه ترك آن كند زود هلاك شود و در زيان و خسران افتد.

7911 من أعمل الرّأى غنم. هر كه كار فرمايد رأى و تدبير را در كارها غنيمت برد.

7912 من نظر فى العواقب سلم. هر كه نظر كند در عاقبتها سالم ماند.

7913 من أخذ بالحزم استظهر. هر كه فرا گيرد دورانديشى را قوى پشت گردد، اين فقرات همه بيك مضمونند و هر يك را در مقامى فرموده‏اند.

7914 من أضاع الحزم تهوّر. هر كه ضايع كند حزم را تهوّر كند، «تهوّر» افتادن در مهالك است بى‏پروا، و مراد اينست كه تهوّر از دورانديشى نكردن ناشى مى‏شود.

7915 من عمل بالسّداد ملك. هر كه عمل كند بطريق درست مالك شود، يعنى سعادت و فيروزى را.

7916 من كابد الامور هلك.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    189

هر كه بكشد رنج و سختى كارها را هلاك شود، مراد كارهاى دنيويست كه بى‏رنج و سختى نباشد، و مراد اينست كه هر كه مشغول شود به آنها و بر خود گذارد رنج و تعب آنها را با آن رنج و تعب كه بكشد هلاك شود باعتبار اين كه اشتغال به آنها بى‏ارتكاب بعضى محرّمات و لااقلّ بى‏تهاون در امور اخروى نشود، و ممكن است كه غرض منع از ارتكاب كارهاى سخت و دشوار باشد و اين كه غالب اينست كه باعث هلاكت و زيان و خسران شود.

7917 من استعمل الرّفق غنم. هر كه بكار برد نرمى و هموارى را غنيمت برد.

7918 من ركب العنف ندم. هر كه سوار شود درشتى و ناهموارى را پشيمان شود، مراد از اين دو فقره مباركه ترغيب در نرمى و هموارى كردن با مردم است، و اين كه آن نفع و سود دهد، و منع از درشتى و ناهموارى كردن با ايشان، و اين كه آن پشيمانى آورد.

7919 من استهان بالرّجال قلّ. هر كه خوار شمارد مردان را كم شود، مراد منع از خوار شمردن مردمست و سلوك كردن با ايشان بر وجهى كه متضمّن خوارى ايشان باشد، و اين كه هر كه چنين كند مردم رم كنند از او و با او آميزش نكنند و او كم و بى‏يار و مدد كار ماند.

7920 من جهل موضع قدمه زلّ. هر كه نداند جاى پاى خود را بلغزد، مراد اينست كه آدمى بايد كه داند كه چكار مناسب اوست كه پا در آن گذارد و چكار مناسب نيست و نبايد كه پا در آن گذارد كه اگر نداند اين را يا رعايت نكند كه آن نيز در حكم ندانستن است بلغزد و در هلاكت و زيان و خسران افتد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    190

7921 من بخل بماله ذلّ. هر كه بخيلى كند بمال خود خوار شود.

7922 من بخل بدينه جلّ. هر كه بخيلى كند بدين خود بزرگ شود، مراد به «بخيلى كردن بدين» آنست كه آن را از براى دنيا از دست ندهد.

7923 من نصحك أشفق عليك. هر كه نصيحت كند ترا ترسد بر تو، يعنى از راه شفقت بر تست، و ترس اين كه مبادا زيان و خسرانى بتو برسد، و غرض اينست كه كسى كه نصيحت تو كند از راه دوستى تو و شفقت بر تست از او آزرده نبايد شد و او را آزرده نبايد كرد.

7924 من وعظك أحسن اليك. هر كه پند گويد ترا احسان كند بسوى تو، اين هم مضمون فقره سابقست.

7925 من استعان بالعقل سدّده. هر كه يارى جويد از عقل بر راه راست دارد او را.

7926 من استرشد العلم ارشده. هر كه طلب راه درست كند از علم بنمايد راه درست را باو.

7927 من لا يعقل يهن، و من يهن لا يوقّر. هر كه عاقل نشود خوار شود، و هر كه خوار شود تعظيم و توقير كرده نشود.

7928 من بذل عرضه حقّر. هر كه بذل كند عرض خود را و آنرا از دست بدهد حقير و كوچك شمرده شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    191

7929 من صان عرضه وقّر. هر كه نگاهدارد عرض خود را توقير و تعظيم كرده شود.

7930 من لا دين له لا مروّة له. كسى كه دينداريى نباشد از براى او، مروّتى يعنى آدميّتى نباشد از براى او.

7931 من لا مروّة له لا همّة له. كسى كه مروّتى يعنى آدميّتى نباشد از براى او، همّتى نباشد از براى او، مراد به «همّت» در اينجا عزمست، يعنى هيچ عزم معقولى نباشد از براى او، هر عزمى كه كند پوچ و باطل باشد، يا اين كه هيچ عزم او عزم نباشد زيرا كه چون آدميّتى ندارد و چيزى را از خود قبيح نمى‏داند هر عزمى كه كند بسيار شود كه بعبث يا باندك سببى بر هم زند و آن را قبيح نداند.

7932 من لا امانة له لا ايمان له. هر كه امانتى نباشد از براى او ايمانى نباشد از براى او، مراد مبالغه در تحريص بر امين بودنست حتّى اين كه كسى كه امانت نداشته باشد ايمان ندارد يعنى ايمان كاملى يا اين كه بمنزله اينست كه ايمان نداشته باشد.

7933 من أحسن السّؤال علم. هر كه نيكو كند سؤال را دانا گردد، ممكن است كه مراد اين باشد كه دانائى بسؤال از علما مى‏شود پس از اين سؤال ننگ نبايد داشت بايد سؤال كرد تا عالم شد، نهايت در ضمن اين اشاره شده باشد نيز باين كه سؤال را نيكو بايد كرد، يعنى با رعايت شرايط و آداب آن مثل اين كه از روى تعظيم و توقير باشد و از كسى باشد كه اهل آن باشد و در وقتى باشد كه وقت آن باشد، يا اين كه مراد سؤال از درگاه حقّ تعالى باشد و معنى اين باشد كه هر كه سؤال توفيق علم را از درگاه حقّ تعالى نيكو كند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    192

يعنى با شرايط آن از خضوع و خشوع و غير آن، حقّ تعالى او را توفيق دهد و عالم گردد، و ممكن است كه اين در بعضى مسائل مشكله و مطالب غامضه باشد و مراد اين باشد كه در آنها هر كه سؤال را نيكو كند، يعنى مربوط و منقّح كند عالم گردد يعنى چنين كسى قابليّت علم آنها دارد و هر گاه آنها از براى او تحقيق شود عالم شود و اگر سؤالهاى او نامربوط باشد اين نشان عدم فهم و ذكاء اوست و اين كه عالم نتواند شد و تحقيق آنها از براى او ثمره ندارد و اللّه تعالى يعلم.

7934 من فهم علم غور العلم. هر كه بفهمد داند غور علم را، «غور» بمعنى فرو رفتن آبست در زمين، و ممكن است كه مراد اين باشد كه كسى كه بفهمد و داند گردد يا اين كه صاحب فهم و ادراك باشد داند غور علم را و اين كه آن را پايانى نباشد و بهر مرتبه كه كسى برسد بته آن نرسيده، يا اين كه كسى كه صاحب فهم تند و ادراك بلند باشد بته علم و دقائق و اسرار آن مى‏تواند رسيد و اكثر مردم را آن ميسّر نيست بلكه نهايت مرتبه ايشان ادراك و معرفت ظاهريست و اللّه تعالى يعلم.

7935 من صبر خفّت محنته. هر كه صبر كند سبك شود محنت او.

7936 من جزع عظمت مصيبته. هر كه جزع و بى‏تابى كند عظيم گردد مصيبت او، مضمون اين دو فقره مباركه مكرّر مذكور شد.

7937 من بذل جاهه استحمد. هر كه بذل كند جاه خود را طلب ستايش كننده كند، يعنى هر كه صرف كند جاه خود را در كارسازى مردم و بر آوردن حاجات ايشان، ايشان را ستايش كننده خود كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    193

7938 من بذل ماله استعبد. هر كه عطا كند مال خود را بنده كند، يعنى مردم را مطيع و فرمانبردار و بمنزله بنده خود كند.

7939 من عدل عظم قدره. هر كه عدالت كند بزرگ شود قدر او.

7940 من ظلم قصم عمره. هر كه ستم كند شكسته و كوتاه كرده شود عمر او.

7941 من لانت كلمته وجبت محبّته. هر كه نرم باشد سخن او ثابت شود دوستى او، يعنى دوستى مردم او را.

7942 من ساءت سيرته سرّت منيّته. هر كه بد باشد سيرت او يعنى سلوك و طريقه او، مسرور و شادمان گرداند مردم را مرگ او.

7943 من جارت اقضيته زالت قدرته. هر كه جور باشد حكمهاى او زايل شود قدرت او، يعنى تمكن و توانائى او در حكومت.

7944 من راقب اجله قصّر امله. هر كه نگهبانى كند اجل خود را كوتاه گرداند اميد خود را، مراد به «نگهبانى اجل» اينست كه منتظر مرگ باشد و از آن غافل نشود و ظاهرست كه چنين كسى اميدهاى دراز از براى خود قرار نمى‏دهد و از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود كه اميدهاى دراز گاهى باعث كوتاهى عمر مى‏شود، و بنا بر اين ممكن است كه «اجل» در اينجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    194

بمعنى مرگ نباشد بلكه بمعنى مدّت عمر باشد و معنى اين باشد كه: هر كه نگهبانى و حفظ كند مدّت عمر خود را كوتاه مى‏گرداند اميد خود را از ترس اين كه مبادا اميد دراز كوتاه گرداند آن را.

7945 من رغب فيما عند اللّه اخلص عمله. هر كه رغبت كند در آنچه نزد خداست خالص گرداند عمل خود را، يعنى اگر كسى خواهد آنچه را نزد خداست از اجر و ثواب اعمال بايد كه خالص گرداند عمل خود را از براى خدا و آميخته بغرض ديگر از ريا و غير آن نسازد و اگر نه اجرى از براى آن نباشد.

7946 من عرف نفسه عرف ربّه. هر كه بشناسد نفس خود را بشناسد پروردگار خود را، اين فقره مباركه قبل از اين نيز مذكور شد و مراد چنانكه مذكور شد يا اينست كه هر كه نفس خود را بشناسد پروردگار خود را بشناسد باعتبار اين كه از شناخت خود پى بوجود پروردگار خود و علم و قدرت او مى‏توان برد چنانكه در كتب كلاميّه استدلال كرده‏اند، و يا اين كه وجود پروردگار بمرتبه‏ايست از ظهور كه همين كه كسى خود را بشناسد وجود او را نيز بداند و اللّه تعالى يعلم.

7947 من كثر ضحكه مات قلبه. هر كه بسيار باشد خنده او مرده باشد دل او، زيرا كه خنده بسيار كسى كند كه او را غفلتى باشد از مرگ و عقبات و أهوال قيامت، يا پروائى نباشد، و بر هر تقدير ظاهرست كه دل او حيات حقيقى معنوى نخواهد داشت.

7948 من أطلق غضبه تعجّل حتفه. هر كه رها كند خشم خود را شتاب كند مرگ او، مراد به «رها كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    195

خشم» اينست كه عنان آن را نگاه ندارد و بگذارد كه هر روش كه خواهد برود و هر چه خواهد بكند و ظاهرست كه چنين كسى شتاب كند مرگ او، يعنى زود هلاك شود بهلاكت معنوى.

7949 من أطلق طرفه كثر أسفه. هر كه رها كند چشم خود را بسيار شود تأسّف او، مراد به «رها كردن چشم» منع نكردن آنست از نگاههاى نامشروع، و ممكن است كه شامل عدم اغماض از عيوب ديگران نيز باشد، و «تأسّف» بمعنى حزن و اندوه شديدست، و مراد بسيارى تأسّف اوست در قيامت، و ممكن است كه مراد رها كردن آن باشد از براى نظاره مال و جاه ديگران و عدم اغماض از آنها و مراد بسيارى تأسّف او باشد در دنيا، زيرا كه كسى كه اغماض از آن نكند هر مرتبه كه داشته باشد نظاره مراتب بالاتر از مرتبه خود در مردم بسيار كند و از براى هر يك تأسّفى داشته باشد.

7950 من كثر مزاحه استحمق. هر كه بسيار باشد مزاح او كم عقل شمرده شود.

7951 من كثر كذبه لم يصدّق. هر كه بسيار باشد دروغ او تصديق كرده نشود، يعنى اگر راستى نيز گويد مردم تصديق او نكنند.