غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۷ -


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    147

7706 من ايقن افلح. هر كه يقين كند فيروزى يابد، مراد يقين بأحوال مبدأ و معادست و فيروزى يافتن بسعادت دنيا و آخرت.

7707 من اتّقى أصلح. هر كه پرهيزگار شود اصلاح حال خود كند، يعنى صلاح دنيا و آخرت در پرهيزگاريست.

7708 من هاب خاب. هر كه بترسد محروم گردد. ممكن است مراد منع از ترس مردم باشد در گفتن يا كردن حقى، و اين كه هر كه ترسد در آن محروم ماند از سعادت و نيكبختى، يا از اكثر مطالب كه داشته باشد، يا ترغيب در دليرى باشد در جنگ و امثال آن و اين كه دلير بايد بود و ترس را بخود راه نبايد داد كه همين كه كسى ترسيد محروم ماند و فيروزى نيابد، يا اين كه غرض ارشاد سلاطين و حكام باشد باين كه مردمى را كه دانند كه جبان و ترسناكند بجنگ نفرستند خصوصا اين كه امير و سركرده كنند و اللّه تعالى يعلم.

7709 من قصّر عاب. هر كه تقصير كند عيبناك شود، يعنى هر كه كارى كند بايد كه تقصير نكند در آن و لوازم اهتمام بجاى آورد زيرا كه تقصير در هر كار عيب است از براى كننده آن، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: هر كه تقصير كند عيبناك كند، يعنى هر كه تقصير كند در كارى و اهتمام نكند در آن عيبناك كند آن را و آن را نيكو بجاى نياورد، پس كسى كه خواهد كه كارى را نيكو بجاى آورد بايد كه كمال اهتمام كند در آن و تقصيرى در آن نكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    148

7710 من دان تحصّن. هر كه ديندار شد خود را در حصار آورد، يعنى در حصار عافيت دنيا و آخرت.

7711 من عدل تمكّن. هر كه عدالت كند متمكن گردد، يعنى هر كه در سلطنت و حكومت عدالت كند متمكن و مستقرّ گردد و اگر نه دولت او را استقرار و ثباتى نباشد.

7712 من خاف امن. هر كه بترسد ايمن گردد، مراد ترس از خداى عزّ و جلّ است.

7713 من وفّق احسن. هر كه توفيق داده شده باشد نيكو كند، يعنى هر كه حق تعالى او را توفيق داده باشد، يعنى تهيه اسباب خير از براى او كرده باشد پس او هر چه كند نيكو كند و بد نكند، و مراد اينست كه بعضى مردم چنين باشند كه باعتبار خوبى ذات و صفات ايشان يا بعضى أفعال خير كه از ايشان صادر شده باشد حق تعالى توفيق را رفيق ايشان كند و ديگر هر چه كنند نيكو باشد.

7714 من يصبر يظفر. هر كه صبر كند فيروزى يابد .

7715 من يعجل يعثر. هر كه شتاب كند بلغزد، يعنى شتاب كند در كارها و بى‏تأمّل و تدبّر بكند بلغزد و در مهالك و زيان و خسران افتد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    149

7716 من عاش مات. هر كه زندگانى كند بميرد.

7717 من مات فات. هر كه بميرد فوت شود ممكن است كه مراد از اين دو فقره مباركه اين باشد كه هر زنده را ناچارست از مردن و عاقبت البته بميرد و هر كه بميرد فوت شود، يعنى از ميان عمل كنندگان برود و ديگران او را نيابند يا از وقت خود بدر رود مانند نمازى كه فوت شود، يعنى از وقتى كه از براى عمل او مقرّر شده بدر رود و ديگر عملى از او نيايد، پس تا زنده است بايد كه سعى كند در طاعات و عبادات و افعال و اعمال خير كه باعث نجات و رستگارى او گردد، و ممكن است كه ترجمه فقره دويم اين باشد كه: هر كه بميرد ناگاه بميرد، يعنى چنين نيست كه وقت مردن خود را داند بلكه ناگاه أجل در رسد و مهلت ندهد پس در كارهاى خير و تحصيل توشه آخرت شتاب بايد كرد و اهمال در آن نبايد كرد.

7718 من احبّك نهاك. هر كه دوست دارد ترا منع كند ترا، يعنى از كار بدى كه اراده آن كنى.

7719 من ابغضك اغراك. هر كه دشمن دارد ترا تحريص كند ترا، يعنى بر كار بدى كه قصد آن نمائى.

7720 من ايقن ينج. هر كه يقين كند رستگار گردد، مراد يقين بأحوال مبدأ و معادست، و ظاهرست كه كسى كه او را يقين به آنها باشد و تقصيرى در اطاعت و فرمانبردارى نكند پس رستگار گردد.

7721 من حسن يقينه يرج.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    150

هر كه نيكو باشد يقين او اميدوارست، يعنى اميد نجات و رستگارى دارد و اين نيز نظير فقره سابقست.

7722 من صبر نال المنى. هر كه صبر كند برسد باميدها.

7723 من حرص شقى و تعنّى. هر كه حريص باشد بدبخت گردد و تعب كشد، زيرا كه هميشه بسبب حرصى كه دارد مشغول سعى از براى دنيا باشد و تعب و زحمت آن را بكشد و در امور آخرت تكاهل و تهاون نمايد پس در دنيا هميشه گرفتار تعب و زحمت باشد و از مراتب عاليه آخرت محروم ماند اگر هيچ عذاب و عقاب ديگر نباشد، و همين كافيست از براى بدبختى.

7724 من عقل قنع. هر كه عاقل باشد قناعت كند، زيرا كه راحت دنيا و آخرت در آن باشد.

7725 من جاد اصطنع. هر كه صاحب جود باشد احسان كند، يعنى كسى كه بالطبع جواد باشد البته بقدر مقدور جود و بخشش كند و خود را از آن باز ندارد، زيرا كه ترك آن را نقص خود داند يا اين كه او بمقتضاى طبع خود بخشش و جود كند و غرض و عوضى او را در آن منظور نباشد.

7726 من خاف ادلج. هر كه بترسد شب براه افتد، يعنى بترسد از خدا، و مراد به «شب براه افتادن» برخاستن در شب است از براى نماز و دعا، و پوشيده نماند كه «أدلج» ممكن است كه بفتح همزه و سكون دال خوانده شود و بنا بر اين معنى اينست كه بشب براه افتد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    151

يا در اوّل شب براه افتد و مراد در اينجا اوّل است چنانكه ترجمه شد يا دويم است و مراد قيام كلّ شب است بطاعت و عبادت چنانكه بعضى عبّاد را توفيق آن باشد يا تهيه و تدارك آنست از اوّل شب هر چند قيام در آخر شب باشد، و ممكن است كه «ادّلج» بتشديد دال خوانده شود و بنا بر اين معنى اينست كه در آخر شب براه افتد و اين محتاج بتوجيهى نيست زيرا كه وقت نماز شب آخر شبست.

7727 من احتجّ بالحقّ فلج . هر كه حجت گويد بحقّ فيروزى يابد، مراد به «حجت گفتن بحق» اينست كه او را بر دعوى خود حجت و دليل حقى باشد و فيروزى يافتن او ظاهرست، چه دليل حق را چاره بغير از قبول نيست.

7728 من تقاعس اعتاق. هر كه تأخير كند منع كند، مراد اينست كه كارها را از وقت فرصت تأخير نبايد كرد چه بسيار باشد كه بعد از آن ديگر ميسر نشود پس تأخير بمنزله منع و بازداشتن از آنست.

7729 من عمل اشتاق. هر كه عمل كند مشتاق گردد، يعنى هر كه اعمال و افعال نيكو كند مشتاق گردد بمرگ و ادراك جزاى آنها، و او را از مرگ خوفى نباشد.

7730 من اشتاق سلا. هر كه مشتاق گردد فراموش كند، يعنى مشتاق گردد بمرگ و ادراك آن نشأه، و «فراموش كند» يعنى فراموش كند دنيا و سعى از براى آنرا و بى‏رغبت گردد در آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    152

7731 من اختبر قلا. هر كه آزمايش كند دشمن گردد، يعنى هر كه آزمايش كند مردم را دشمن گردد با ايشان، و اين حكم بنا بر غالب است چه اكثر اينست كه كسى كه آزمايش شود بدى او ظاهر مى‏شود و سبب دشمنى با او مى‏گردد.

7732 من جاد ساد. هر كه بخشنده باشد بزرگ گردد، يعنى در دنيا و آخرت.

7733 من تفهّم ازداد. هر كه بفهمد طلب زيادتى كند، يعنى هر كه چيزى فهميد و لذّت آن را دريافت طلب زيادتى علم و دانش كند و سعى كند در آن.

7734 من سأل استفاد. هر كه سؤال كند فايده برد، يعنى هر كه چيزى را نداند و سؤال كند از كسى كه داند تا فايده برد از او و اين سؤال را ننگ و عيب نداند.

7735 من علم اهتدى. هر كه عالم شد راه يافت، و در بعضى نسخه‏ها «عمل» بجاى «علم» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: هر كه عمل كرد راه يافت، يعنى عمل نيكو كرد.

7736 من اهتدى نجا. هر كه راه يافت رستگار گرديد.

7737 من رضى بقسمه استراح. هر كه راضى شد بنصيب و بهره خود راحت يافت.

7738 من رضى بالقضاء استراح.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    153

هر كه راضى شد بحكم و تقدير خدا راحت يافت، اين نيز نزديك مضمون فقره سابقست و ظاهر اينست كه هر يك را در مقامى فرموده‏اند.

7739 من عمل بالحقّ نجا. هر كه عمل كرد بحقّ رستگار گرديد.

7740 من منع العطاء منع الثّناء. هر كه منع كند عطا را منع كند ثنا را، يعنى منع كند مردم را از ستايش و مدح او، و ممكن است كه «منع» دويم بصيغه مجهول خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر كه منع كند عطا را منع كرده شود ثنا را، يعنى مردم ستايش او نكنند.

7741 من عامل بالرّفق غنم. هر كه معامله كند با مردم بنرمى و هموارى غنيمت برد، يعنى غنيمت دنيا و آخرت، و «غنيمت» نفع عظيم را گويند.

7742 من عامل بالعنف ندم. هر كه معامله كند با مردم بدرشتى و سختى پشيمان گردد، يعنى در دنيا و آخرت.

7743 من خالف النّصح هلك. هر كه مخالفت كند نصيحت را هلاك گردد، و مراد به «نصيحت» پنديست كه كسى كه خالص و بيغش باشد بدهد.

7744 من خالف المشورة ارتبك. هر كه مخالفت كند مشورت را فرو رود، يعنى مشورتى را كه عاقل دانا از براى او كند و او را بآن راه نمايد، و «فرو رود» يعنى در هلاكت و زيان و خسران افتد مانند كسى كه بگل فرو رود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    154

7745 من عقل صمت. هر كه عاقل باشد خاموش باشد، يعنى بى‏ضرورتى سخن نگويد.

7746 من تكبّر مقت. هر كه تكبر كند دشمن داشته شود، يعنى مردم دشمن او گردند.

7747 من انعم قضى حقّ السّيادة. هر كه انعام كند بجا آورد حقّ بزرگى را.

7748 من شكر استحقّ الزّيادة. هر كه شكر كند سزاوار گردد زيادتى را.

7749 من ظلم افسد امره. هر كه ستم كند تباه كند كار خود را، يعنى كار دنيا و آخرت خود را.

7750 من جار قصم عمره. هر كه ظلم كند بشكند عمر خود را، يعنى كوتاه گرداند.

7751 من جاهد نفسه اكمل التّقى. هر كه جهاد كند با نفس خود كامل گرداند پرهيزگارى را.

7752 من ملك هواه ملك النّهى. هر كه مالك شود خواهش خود را، يعنى آن را در فرمان خود دارد مالك شود عقل را، يعنى صاحب عقل باشد.

7753 من طلب عيبا وجده. هر كه طلب كند عيبى را بيابد، يعنى هر كه جوياى عيب خود باشد بيابد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    155

آن را و بر او ظاهر شود و پنهان نماند، پس آدمى بايد كه جوياى آن باشد تا بيابد آن را و زايل كند از خود.

7754 من استرشد العلم أرشده. هر كه طلب راه راست كند از علم راه مى‏نمايد آن او را، يعنى عالم هرگاه جوياى راه راست باشد هرگاه تأمّل و تفكر كند علم او راه راست را باو مى‏نمايد، پس اگر عالمى راه راست را نيابد از تقصير او خواهد بود كه جوياى آن نبوده و سعى نكرده از براى يافتن آن.

7755 من استنجد الصّبر أنجده. هر كه يارى جويد از صبر يارى كند آن او را، يعنى صبر كند و يارى جويد از آن برسيدن بمطلبى يارى كند صبر او را و برساند بآن.

7756 من استرفد العقل أرفده. هر كه يارى جويد از عقل يارى كند آن او را، يعنى يارى جويد از عقل بر رسيدن براه راست در هر باب مى‏رساند عقل او را بآن هرگاه تأمّل و تفكر كند و كار فرمايد عقل را در آن.

7757 من طال فكره حسن نظره. هر كه دراز كشد فكر او نيكو شود بينائى او يا فكر او، مراد ترغيب در فكر زيادست و اين كه در هر مطلبى كه فكر زياد بشود تحقيق آن نيكو شود، يا اين كه هر كه فكر او زياد باشد و در مسائل فكر بسيار بكند بينائى او و يا فكر او در هر باب نيكو شود و تحقيق آن بهتر تواند كرد.

7758 من ذكر اللّه ذكره. هر كه ياد كند خدا را ياد كند خدا نيز او را، يعنى نظر لطف و مرحمت باو كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    156

7759 من تكبّر فى سلطانه صغّره. هر كه تكبر كند در سلطنت خود كوچك گرداند آن را، يعنى سلطنت خود را، و اين باعتبار اينست كه تكبر باعث دشمنى مردم و تنفر مردم از ايشان مى‏گردد و اين كه چنانكه بايد اطاعت و فرمانبردارى او نكنند و سلطنت او بزرگ نگردد، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه: كوچك گرداند خود را، و اين بهمان اعتبار باشد كه مذكور شد، و يا باعتبار اين كه تكبر از صفات ذميمه است و دليل خست نفس و دنائت آنست پس هرگاه كسى در سلطنت تكبر كند خود را از آن راه كوچك كند و از مرتبه بزرگى كه مقتضاى سلطنت است بيندازد.

7760 من منّ باحسانه كدّره. هر كه منت گذارد باحسان خود تيره و ناصاف گرداند آن را.

7761 من عذب لسانه كثر اخوانه. هر كه گوارا و شيرين باشد زبان او بسيار شود برادران و دوستان او.

7762 من حسن جواره  كثر جيرانه. هر كه نيكو باشد همسايگى او بسيار شود همسايگان او.

7763 من استعان باللّه  اعانه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    157

هر كه يارى جويد از خدا يارى كند او را.

7764 من امن مكر اللّه بطل امانه. هر كه ايمن شود از مكر خدا باطل شود امان او، مراد به «مكر خدا» كاريست كه حقّ تعالى با كسى كه مكر كند با او بصورت مكر او و شبيه بآن بكند، يا اين كه با گنهكارى بصورت مكر و شبيه بآن بكند هر چند گناه او مكر نباشد مثل اين كه هر چند كسى گناه كند حقّ تعالى او را واگذارد و سلب نعمت خود از او نكند بلكه نعمتهاى او را زياد كند تا اين كه از حدّ كه بگذراند او را ببلائى عظيم گرفتار كند، يا اين كه او را تا آخر عمر واگذارد و مؤاخذه او را بآخرت اندازد، و مراد اينست كه هر گنهكارى هرگاه نعمتهاى خدا را بر خود كامل بيند و بسبب گناهان او زائل نگردد بايد كه ترس اين داشته باشد كه اين مبادا از راه مكر با او باشد و واگذاشتن او تا اين كه يك بار مؤاخذه عظيم در دنيا يا آخرت بشود كه اگر اين ترس نداشته باشد و ايمن گردد از اين بگمان اين كه حقّ تعالى قادر بر اين نيست يا اين كه نسبت باو هر چند گناه كند لطف دارد و چنين نكند، يا اين كه گناهان منشأ اين نمى‏شود پس «باطل شود امان او»، يعنى ديگر حقّ تعالى او را امان ندهد و ببلائى عظيم گرفتار سازد تا ظاهر شود بر او بطلان گمان او.

و در بعضى نسخه‏ها «ايمانه» بجاى «امانه» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: باطل شود ايمان او، يعنى اگر مؤمنى چنين ايمن گردد باطل شود ايمان او و از ايمان بدر رود، نعوذ باللّه منه.

7765 من بصّرك عيبك فقد نصحك. هر كه بينا گرداند ترا بعيب تو پس بتحقيق كه نصيحت كرده ترا، يعنى هرگاه كسى بديى كه در تو باشد بتو بگويد و ترا آگاه سازد بر آن پس از چنين كسى آزرده نبايد شد بلكه او نصيحت كرده ترا و با تو صاف و بيغش بوده و هر كه اظهار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    158

آن نكند بتو و ترا آگاه نسازد بر آن، اوصاف نيست و غشّ دارد مگر اين كه سبب شرعى داشته باشد مثل اين كه ترسى از اظهار آن داشته باشد.

7766 من مدحك فقد ذبحك. هر كه مدح و ثنا كند ترا پس بتحقيق كه او بكشد ترا، يعنى مدح و ثنائى كه كسى ترا برابر تو بكند احسانى نيست نسبت بتو بلكه بمنزله كشتن تست، زيرا كه نمى‏شود بسبب آن در تو عجبى حاصل نشود و آن هلاكتيست معنوى.

7767 من نصحك فقد أنجدك. هر كه نصيحت كند ترا پس بتحقيق كه يارى كرده ترا.

7768 من صدقك فى نفسك فقد أرشدك. هر كه راست بگويد بتو در نفس تو پس بتحقيق كه راه نموده ترا براه راست، مراد به «راست گفتن در نفس او» اينست كه بدى كه در او باشد باو بگويد.

7769 من قنع برأيه فقد هلك. هر كه قانع شود برأى خود پس بتحقيق كه هلاك شود، مراد ترغيب در مشورت كردن با مردم است در كارها و اين كه كسى كه مشورت نكند و كارها را همه برأى خود بكند نمى‏شود كه هلاك نشود، يعنى در زيان و خسران نيفتد.

7770 من استشار العاقل ملك. هر كه مشورت كند با عاقل پس بتحقيق كه مالك شود، يعنى مالك شود آنچه را خير او در آن باشد.

7771 من قنع لم يغتمّ. هر كه قناعت كند غمناك نگردد، يعنى بأكثر غمها كه از براى دنيا ميباشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    159

7772 من توكّل لم يهتمّ. هر كه توكل كند اندوهناك نگردد، يعنى هر كه توكل كند بر خدا در امور خود اندوهناك نگردد بلكه حقّ تعالى همه آنها را بر وجه خير كارگزارى نمايد.

7773 من أضاع علمه التّطم. هر كه ضايع كند علم خود را طپانچه خورد، مراد به «ضايع كردن علم خود» عمل نكردن به آنست، و به «طپانچه خوردن» پشيمان شدن يا حقيقت طپانچه زدن بر روى خود بعد از پشيمانى.

7774 من أقلّ الاسترسال سلم. هر كه كم كند استرسال را سالم ماند، مراد به «استرسال» اعتماد كردن بر كسيست و غرض تحريص بر اينست كه آدمى در امور خود خود برسد و اعتماد بر ديگرى كم كند كه اگر چنين كند سالم ماند و اگر در امورى كه اعتنائى به آنها باشد اعتماد بر مردم كند و بايشان واگذارد غالب اينست كه خيانت ميكنند يا خوب نمى‏رسند و زيان و خسران مى‏كشد و پشيمان مى‏شود

چنانكه باز فرموده:

7775 من أكثر الاسترسال ندم. هر كه بسيار كند استرسال را پشيمان شود.

7776 من آخى فى اللّه غنم. هر كه فرا گيرد برادرى در راه خدا، غنيمت يعنى نفع عظيم برد.

7777 من آخى فى الدّنيا حرم. هر كه فراگيرد برادرى از براى دنيا محروم شود و نفعى از او نبرد.

7778 من دخل مداخل السّوء اتّهم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    160

هر كه داخل شود در مواضع بدى متهم گردد، غرض منع از مصاحبت و آميزش با بدانست و داخل شدن در جاهائى كه بدى و منكرى كرده شود هر چند او بد نباشد و شريك نشود در كردن آن بدى، زيرا كه مجرّد اختلاط با بدان و داخل شدن در آن جاها سبب اين مى‏شود كه مردم او را نيز تهمت زنند ببدى و كردن آن بد، و احتراز از تهمت بقدر مقدور امريست مرغوب شرعا و عقلا.

7779 من كثر الحاحه حرم. هر كه بسيار باشد الحاح و ابرام او محروم ماند، مراد منع از الحاح و ابرامست در سؤال و هر حاجتى كه نزد كسى برده شود و اين كه آن سبب محرومى مى‏گردد از آن چنانكه بتجربه أحوال خود و ساير مردم معلوم مى‏شود كه سماجت و ابرام در هر مطلبى كه كسى بكند خوش نمى‏آيد و باعث اين مى‏شود كه آدمى متوجّه انجاح مطلب او نگردد.

7780 من كثر مقاله سئم . هر كه بسيار شود سخن او ناخوش داشته شود، يعنى مردم او را ناخوش دارند و ملول شوند از او.

7781 من اصلح نفسه ملكها. هر كه اصلاح كند نفس خود را مالك شود او را، يعنى او را در فرمان خود در آورد يا اين كه آن بمنزله ملكى گردد از براى او كه از آن نفع برد، و اگر اصلاح نكند آن را و واگذارد بخود و خواهش خود هلاك كند و مالك چيزى نباشد چنانكه فرموده:

7782 من اهمل نفسه اهلكها. هر كه واگذارد نفس خود را هلاك گرداند آن را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    161

7783 من اكرم نفسه اهانته. هر كه گرامى دارد نفس خود را خوار گرداند آن او را، مراد به «گرامى داشتن نفس خود» اينست كه فرمان آن برد و آن را منع نكند از هواها و خواهشهاى آن، و ظاهرست كه هرگاه چنين كند آن مرتكب منكرات گردد و او را خوار گرداند.

7784 من وثق بنفسه خانته. هر كه اعتماد كند بر نفس خود خيانت كند آن او را.

7785 من ساعى الدّنيا فانته. هر كه طلب پيشى كند با دنيا فوت شود دنيا او را، مراد به «طلب پيشى كردن با دنيا» اينست كه سعى كند از براى آن و خواهد كه او پيش باشد در طلب آن و برسد بآن پيش از آن كه آن طلب كند او را، و مراد اينست كه هر كه چنين باشد نرسد بدنيا و دنيا بگريزد از او، و اگر اعراض كند از دنيا و طلب آن نكند دنيا طلب كند او را و نزد او آيد چنانكه فرموده:

7786 من قعد عن الدّنيا طلبته. هر كه بنشيند از دنيا و طلب نكند آن را دنيا طلب كند او را، و اين معنى بتجربه نيز معلوم شده.

7787 من غالب الاقدار غلبته. هر كه خواهد كه غلبه كند بر تقديرها غلبه كنند آنها بر او، مراد اينست كه بسعى و اهتمام غلبه بر تقديرات حقّ تعالى نتوان كرد باين كه آنچه تقدير نشده بعمل آيد يا آنچه تقدير شده دفع شود، و غرض از اين يا بيان عذريست از براى خود و امثال خود كه ايشان را اطلاعى بر غيوب و تقديرات باشد باين كه كارى چند كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    162

بحسب ظاهر عقول بايد بكنيم و نكنيم از راه اينست كه آن خلاف تقدير حقّ تعالى باشد و از دايره امكان بيرونست و سعى در آن بيهوده است، و يا غرض نصيحت مردم باشد باين كه بعضى امور باشد كه خلاف تقدير حقّ تعالى باشد و سعى در آن لغو و عبث باشد پس هرگاه در مطلبى بقدر معروف سعى نمايند و آثار حصول آن ظاهر نشود سعى زياد در آن مكنيد گاه باشد كه از آنها باشد كه تقدير حقّ تعالى بر خلاف آن جارى شده باشد و سعى در آن لغو و بى‏فايده باشد.

7788 من صارع الدّنيا صرعته. هر كه كشتى بگيرد با دنيا بيندازد دنيا او را.

7789 من عصى الدّنيا اطاعته. هر كه عصيان كند دنيا را اطاعت كند دنيا او را.

7790 من اعرض عن الدّنيا اتته. هر كه اعراض كند از دنيا دنيا بيايد او را.

7791 من حسن ظنّه حسنت نيّته. هر كه نيكو باشد گمان او نيكو باشد نيّت و قصد او.

7792 من ساء ظنّه ساءت طويّته. هر كه بد باشد گمان او بد باشد باطن او، ممكن است كه مراد به «نيكوئى گمان و بدى آن» در اين دو فقره مباركه نيكوئى گمان بحقّ تعالى باشد و بدى گمان باو تعالى شأنه، و مراد به «نيكوئى گمان بحقّ تعالى» اينست كه آدمى او را در كمال لطف و مرحمت داند و هر چند گنهكار باشد باز اميد عفو و رحمت او بمجرّد لطف او داشته باشد و به «بدى گمان باو» اينست كه اين اعتقاد نداشته باشد بلكه گمان او اين باشد كه بناى معامله او با بندگان بر عدالت است و رعايت استحقاق، هر كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    163

استحقاق ثواب داشته باشد ثواب داده شود، و هر كه استحقاق عقاب داشته باشد عقاب كرده شود، و عفو و بخشايش نباشد، يا اگر باشد كم باشد، يا از بعضى گناهان باشد و از گناهان بزرگ نباشد، و در احاديث امر بنيكوئى گمان بحقّ تعالى و نهى از بدى گمان باو بسيار وارد شده و وارد شده كه حقّ تعالى مى‏فرمايد كه: من بر وفق گمان بنده مؤمن بمن سلوك ميكنم با او، اگر خوب باشد خوب، و اگر بد باشد بد، و وارد شده كه: حقّ تعالى كريمست و بدست اوست همه خيرات، و شرم مى‏دارد كه بنده مؤمن او نيكو كرده باشد گمان را باو و او خلف كند گمان و اميد او را، پس نيكو كنيد بخدا گمان را و رغبت كنيد بسوى او، و بنا بر اين ممكن است كه مراد در دو فقره مباركه اوّل اين باشد كه: هر كه نيكو باشد گمان او بخدا نيكو باشد نيّت او يعنى همين نيّت و قصد او نيكو باشد و سبب رستگارى او گردد، يا اين كه حقّ تعالى ببركت اين گمان نيّت و قصد او را در هر باب نيكو گرداند تا اين كه سبب نجات و رستگارى او گردد و با او بر نحوى كه گمان كرده سلوك شود، يا اين كه كسى كه اين گمان داشته باشد عفو و بخشايش را هر چند گناه بزرگ باشد نيكو ميداند و اين سبب اين مى‏شود كه خود نيز عفو از ديگران را كه گناهى نسبت باو كرده باشند نيكو داند و عداوت و بغض ايشان را در دل نگيرد و نيّت و قصد انتقام نداشته باشد پس نيّت و قصد او در باره مردم نيكو باشد، و همچنين در فقره مباركه دويم مراد اين باشد كه: هر كه گمان او بحقّ تعالى بد باشد باطن او بد باشد، يا باعتبار اين كه همين گمان كافيست در بدى باطن او، يا اين كه اين سبب اين شود كه حقّ تعالى باو لطف نكند و او را بخود واگذارد و او ازاله صفات ذميمه از خود نكند بلكه آنها در او باقتضاى قواى شهويّه و غضبيه در تزايد و تضاعف باشد، يا اين كه چنين كسى چون عفو و بخشايش راضرور نمى‏داند و در باره حقّ تعالى تجويز اين ميكند كه بمحض عدالت سلوك كند و تفضّل و ترحّم نكند پس در خود بطريق اولى اين معنى را روا دارد و اين باعث اين مى‏شود كه هر كه نسبت باو گناهى كند بغض و كينه او را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    164

در دل گيرد و در صدد انتقام و بدى باشد با او و باطن او با ايشان صاف و بى‏غش نگردد، و ممكن است كه مراد نيكوئى گمان بمردم و بدى گمان بايشان باشد و مراد اين باشد كه هر كه گمان او بمردم نيكو باشد نيت و قصد او نيكو باشد زيرا كه چنين كسى نسبت بهر كس نيّت و قصد بدى نخواهد داشت مگر كسى كه بدى او بر او معلوم شود و هر كه بد گمان باشد بمردم باطن او با عامّه مردم بد باشد و اكثر افعال ايشان را بر محملهاى بد حمل كند و با ايشان دشمنى و عداوت كند و اين معنى ظاهرتر مى‏نمايد، نهايت بحسب ظاهر منافات دارد با اخبار بسيار ديگر كه ظاهر آنها اينست كه بمردم بدگمان بايد بود و از آن جمله در همين فصل مذكور شد كه «من حسن ظنّه أهمل. من ساء ظنّه تأمّل. من اختبر قلا. من اقلّ الاسترسال سلم. من اكثر الاسترسال ندم» و هر يك ترجمه و شرح شد و از تأمّل در آنها ظاهر مى‏شود ظهور آنها در آنچه مذكور شد.

و ممكن است دفع منافات باين كه مراد در آنها اين باشد كه در معاملات خود بايد كه اعتماد نكند بر مردم و بدگمان باشد بايشان باين كه احتمال خيانت در ايشان بدهد و از ايشان خاطر جمع نداشته باشد و خود بامور خود برسد و مراد در اينجا اين باشد كه هر چند بر مردم اعتماد نبايد كرد نهايت بايشان بدگمان نيز نبايد بود باين معنى كه افعال ايشان را تا ممكن باشد بر صحت و خوبى بايد حمل كرد و بمجرّد اين كه محمل بدى داشته باشد بلكه هر چند ظاهر در آن نيز باشد بر بدى نبايد حمل كرد و آن را منشأ بغضى و دشمنى و قصد تلافى و انتقام نبايد كرد و اين كه هر كه چنين كند نيّت و قصد او در باره مردم نيكو باشد و اگر چنين نكند و بمجرّد احتمال بدى يا ظهور آن افعال مردم را بر بدى حمل كند با اكثر مردم بد مى‏شود و باطن او با ايشان صاف و پاك نباشد بلكه ببغض و كينه و امثال آنها مكدّر گردد، و اللّه تعالى يعلم.

7793 من صدق اصلح ديانته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    165

هر كه راست گويد بصلاح آورد ديندارى خود را، و در بعضى نسخه‏ها «دنياه» بجاى «ديانته» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بصلاح آورد دنياى خود را، و مراد اينست كه صلاح دنيا نيز در راستگوئيست.

7794 من كذب افسد مروّته. هر كه دروغ گويد فاسد كند آدميت خود را.

7795 من قنع حسنت عبادته. هر كه قناعت كند نيكو باشد عبادت او، زيرا كه كسى كه قناعت كند فارغ شود از اكثر اشغال دنيوى و بعبادت نيكو تواند پرداخت.

7796 من اعتزل حسنت زهادته. هر كه گوشه‏گير گردد نيكو باشد زهادت او، «زهادت»  بمعنى ترك دنيا و بى‏رغبتى در آنست، و ظاهرست كه با گوشه‏گيرى آن آسانتر و بهتر تواند شد.

7797 من نسى اللّه أنساه نفسه. هر كه فراموش كند خدا را فراموش او گرداند خدا نفس او را، مراد اينست كه كسى كه فراموش كند خدا را و ياد او نكند حقّ تعالى بجزاى آن چنان كند كه او نفس خود را فراموش كند باين معنى كه سلب لطف خود از او كند و او را بخود واگذارد، و هرگاه چنان شود او تابع هوا و هوس خود گردد و بفكر نفس خود و اصلاح آن نيفتد و اصلاح آن نكند.

7798 من اساء خلقه عذّب نفسه. هر كه بد كند خوى خود را عذاب كند نفس خود را، زيرا كه بدخو باندك چيز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    166

ناملايمى از جا برآيد و طيش كند و ملول و مكدّر گردد، و كم وقتى باشد كه چنين نشود پس اكثر اوقات در شكنجه و عذاب باشد.

7799 من اطاع اللّه استنصر. هر كه اطاعت كند خدا را طلب يارى كند، يعنى همان اطاعت طلب ياريست از او، و بهمان حقّ تعالى او را يارى كند و حاجت بسؤال و طلبى نباشد، يا اين كه بايد كه در هر باب طلب يارى كند و توكل كند بر او، و ممكن است «استنصر» بصيغه مجهول خوانده شود و معنى اين باشد كه طلب يارى كرده شود، يعنى مردم از او طلب يارى كنند، و ممكن است كه «استنصر» در اين فقره نيز بنون نباشد بلكه بباء يك نقطه زير باشد مانند فقره بعد و معنى اين باشد كه «بينا گردد».

7800 من ذكر اللّه استبصر. هر كه ياد كند خدا را بينا گردد، يعنى براه راست و حقائق و معارف.

7801 من اهمل نفسه خسر. هر كه واگذارد نفس خود را زيان كند، يعنى واگذارد او را بخواهشهاى او و امر و نهى او نكند.

7802 من استقبل الامور ابصر. هر كه استقبال كند كارها را بينا گردد، مراد به «استقبال آنها» آنست كه پيش از كردن آنها تأمّل و تدبّر كند در عواقب آنها.

7803 من استدبر الامور تحيّر. هر كه استدبار كند كارها را حيران ماند، «استدبار» بمعنى از عقب در آمدنست مقابل «استقبال» كه بمعنى پيشواز رفتن است و مراد اينست كه هر كه پيش از كردن كارها تدبير آنها نكرده باشد و بعد از كردن خواهد كه چاره زيان و خسران آنها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    167

بكند حيران ماند و چاره نتواند كرد.

7804 من استسلم الى اللّه استظهر. هر كه انقياد آورد بسوى خدا قوى پشت گردد.

7805 من انتظر العواقب سلم. هر كه انتظار كشد عاقبتها را سالم ماند، مراد به «انتظار كشيدن عاقبتها» ملاحظه عاقبت كارهاست و اختيار آنچه عاقبت آن خوب باشد و زيان و خسرانى نداشته باشد باعتبار اين كه چنين كسى گويا در هر كار انتظار عاقبت آن مى‏كشد پس مى‏خواهد كه در آن براى او ضررى نباشد.

7806 من وثق باللّه غنى. هر كه اعتماد كند بخدا توانگر و بى‏نياز گردد.

7807 من توكّل على اللّه كفى. هر كه توكل كند بر خدا كفايت كرده شود، يعنى حقّ تعالى كفايت و كارگزارى امور او بكند چنانكه مكرّر مذكور شد.

7808 من حاسب نفسه ربح. هر كه محاسبه كند نفس خود را سود كند، مراد به «محاسبه نفس خود» اينست كه بحساب آن برسد و هر طلبى كه حقّ تعالى يا خلق را از او باشد از او بازيافت نمايد.

7809 من استدرك فوارطه اصلح. هر كه بازيافت كند پيش فرستاده‏هاى خود را اصلاح كند، يعنى بصلاح آورد حال خود را، و مراد به «بازيافت كردن پيش فرستاده‏ها، يعنى أعمالى كه پيش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    168

فرستاده» اينست كه تقصيرى كه در آنها شده باشد تدارك و تلافى كند.

7810 من قال بالصّدق انجح. هر كه بگويد براستى فيروزى يابد.

7811 من عمل بالحقّ افلح. هر كه عمل كند بحقّ رستگار گردد يا فيروزى يابد.

7812 من خادع اللّه خدع. هر كه مكر كند با خدا مكر كرده شود، يعنى حقّ تعالى با او مكر كند، يعنى جزاى مكر او بدهد يا باو شبيه بمكر او معامله كند.

7813 من صارع الحقّ صرع. هر كه كشتى بگيرد با حقّ انداخته شود، مراد به «كشتى‏گرفتن با حقّ» اينست كه خواهد غلبه كند بر آن و آن را زايل كند، و «انداخته شود»، يعنى حقّ او را بيندازد و غلبه كند بر او، اگر همه در آخرت باشد.

7814 من ظلم يتيما عقّ اولاده. هر كه ستم كند يتيمى را آزار كند اولاد خود را و قطع كند صله ايشان را، و اين باعتبار اينست كه كسى كه يتيمى را ستم كند نمى‏شود كه عاقبت باولاد او نيز مانند آن ستمى نشود، پس هر كه ستم كند يتيمى را گويا خود آزار كرده اولاد خود را و قطع صله و احسان ايشان كرده.

7815 من ظلم رعيّته نصر اضداده. هر كه ستم كند رعيّت خود را يارى كند دشمنان خود را، زيرا كه ستم بر رعيّت باعث پراكندگى ايشان و ضعف او مى‏گردد و ضعف او سبب قوّت و غلبه دشمنان او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    169

مى‏گردد و لااقل منشأ فرح و سرور ايشان مى‏شود و اين نيز يارييست مر ايشان را، با آنكه بسيار مى‏شود كه ظلم پادشاه و حاكم بر رعيّت باعث زوال دولت او مى‏گردد، پس بر هر تقدير آن يارييست كه او خود كرده دشمنان خود را.

7816 من افحش شفى حسّاده. هر كه فحش گويد شفا بخشد رشك برندگان خود را، يعنى باعث تسكين درد و الم ايشان شود كه از رشك بر او دارند، زيرا كه كسى كه بمردم فحش گويد مردم نيز باو فحش گويند، و اگر آن را نتوانند شكى نيست كه در نظرها خفيف و بى‏وقع  مى‏گردد و هر يك از اينها باعث شفاى حاسدان مى‏شود.

7817 من لؤم ساء ميلاده. هر كه لئيم باشد بدست وقت ولادت او، «لئيم» چنانكه مكرّر مذكور شد بخيل را گويند و هر دنى پست مرتبه را نيز گويند، و ظاهر اين فقره مباركه اينست كه وقت تولّد را اثرى باشد در لئيم‏بودن مولود، و ممكن است كه مراد مجرّد ذمّ لئيم باشد و مبالغه در آن، و معنى اين باشد كه: بد وقتى بوده كه چنين مولودى در آن متولّد شده، يعنى بهمين اعتبار كه اين مولود در آن متولّد شده نه اين كه بدى ديگر داشته كه آن دخلى داشته در بدى مولود يا اين كه بدى مولود نشان آن باشد و اللّه تعالى يعلم.

7818 من استغنى بعقله ضلّ. هر كه بى‏نياز شود بعقل خود گمراه شود، مراد به «بى‏نياز شدن بعقل خود» اينست كه در كارها اعتماد بر عقل و رأى خود كند و مشورت با عقلا نكند، يا اين كه در مسائل و عقائد اعتماد بر عقل و فكر خود بتنهائى كند و با علما گفتگو نكند و «گمراه شدن چنين كسى» باعتبار اينست كه تا كسى با علما گفتگو نكند و ايشان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    170

تصديق استقامت عقل و فكر او نكنند اعتماد بر عقل خود نمى‏تواند كرد، بسيارست كه عقل كسى قاصرست يا ذهن او كجست و او خود نمى‏يابد پس چنين كسى اگر اعتماد بر عقل خود كند گمراه مى‏شود و بعد از اين كه صحت و استقامت عقل او ظاهر شود باز بايد كه در مسائل مهمه افكار خود را با علما مطارحه كند كه مبادا در آنها غلطى و خطائى شده باشد زيرا كه عقل صحيح و ذهن درست نيز گاهى خطا و غلط ميكند پس در خصوص هر يك از مسائل غامضه بايد كه با علما گفتگو شود تا از مجموع افكار ايشان حقّ در آن ظاهر گردد، و در بعضى نسخه‏ها «بفعله» بجاى «بعقله» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه «هر كه بى‏نياز شود بعمل و كار خود گمراه شود» و مراد اينست كه در اميد نجات و رستگارى اعتماد بعمل خود نمى‏توان كرد، زيرا كه آدمى هر چند كه سعى كند در اطاعت و فرمانبردارى حقّ تعالى و اداى شكر نعمتهاى او جلّ شأنه از عهده آن چنانكه بايد بر نمى‏تواند آمد و بسبب آنها مستحقّ بهشت و آلاء و نعماى آن نمى‏گردد بلكه چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده بايد كه با وجود حسن عمل اعتماد بر رحمت و فضل حقّ تعالى و حسن ظنّ باو باشد.

7819 من استبدّ برأيه زلّ. هر كه منفرد باشد برأى خود بلغزد، مراد تحريص بر مشورت كردنست در مهمّات و اين كه در آنها هر كه منفرد باشد برأى خود و همين اعتماد بر آن كند و مشورت نكند نمى‏شود كه در پاره از آنها نلغزد و در زيان و خسران نيفتند، و ممكن است كه مراد شامل انفراد برأى در مسائل نيز باشد چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد.

7820 من اطاع اللّه جلّ أمره. هر كه فرمانبردارى كند خدا را بزرگ شود كار او، يعنى مرتبه و شأن او در دنيا و آخرت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    171