غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۶ -


ممكن است مراد به «مخرج» و «مولج» جايگاه بيرون آمدن و محلّ داخل شدن باشد و مراد خبر دادن هر كس باشد باين كه از كجا بيرون آمده و بكجا داخل خواهد شد، يا از كجا در قيامت بيرون خواهد آمد و بكجا داخل خواهد شد، يعنى بهشت يا دوزخ، و ممكن است كه «مخرج» و «مولج» بمعنى بيرون آمدن و داخل شدن باشد نه محلّ آنها، و مراد خبر از اين باشد كه كى بيرون آمده از جاى خود و كى داخل خواهد شد، يا مراد بيرون آمدن از دين باشد و داخل شدن در آن و اين كه كه بيرون رود از دين يا بيرون رفته، و كه داخل شود يا داخل شده، و مراد به «ترس از كافرشدن ايشان بسبب من برسول خدا» يا ترس از كافر شدن ايشانست بسبب اين كه تكذيب كنند خبرى از آن خبرها را كه بدهد و چون آنها همه مستند برسول خداست پس تكذيب آنها تكذيب اوست و كفر باو و آن حضرت سبب آن شود از راه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    122

خبرى كه داده، و يا كافر شدنست باو از راه عداوت بآن حضرت بسبب اين كه چرا خبر داده آن حضرت را به آنها، يا كافر شدن باو بسبب من باين كه هرگاه اين خبرها را از من بشنويد قائل نشويد بپيغمبرى من و تكذيب كنيد رسول خدا را در آنچه خبر داده از ختم انبيا باو، و بنا بر اين ممكن است كه «فىّ» بمعنى «سبب من» نباشد بلكه بمعنى «در باره من» باشد و مراد تكذيب ايشان باشد رسول خدا را در آنچه خبر داده در باره آن حضرت بامامت و وصايت نه نبوّت و رسالت، و باقى كلام ظاهرست و محتاج بشرح نيست.

7607 لو جرت الأرزاق بالألباب و العقول لم تعش البهائم و الحمقى . اگر روان مى‏شد روزيها بعقلها و خردها زندگانى نمى‏كردند چهارپايان و احمقان.

7608 لو بقيت الدّنيا على احدكم لم تصل الى من هى فى يديه. اگر باقى مى‏ماند دنيا بر احدى از شما نمى‏رسيد بسوى كسى كه آن در دستهاى اوست.

7609 لو عقل المرء عقله لاحرز سرّه عمّن افشاه اليه، و لم يطلع احدا عليه. اگر در مى‏يافت مرد دريافت خود را هر آينه نگه مى‏داشت سرّ خود را از كسى كه فاش كرده آنرا بسوى آن، و آگاه نمى‏ساخت أحدى را بر آن، يعنى اگر در مى‏يافت چيزها را بدريافتى كه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    123

حرف لام بلام لازم بلفظ «مطلق»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام لازم بلفظ «مطلق» يعنى لامى كه جزو كلمه باشد و هرگز نيفتد مانند لام تعريف زايده كه گاهى مى‏افتد و بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه اين كه در همه فقرات بيك لفظ باشد مانند فصول گذشته. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7610 لسان العاقل وراء قلبه. زبان عاقل پشت سر دل اوست، يعنى تا اوّل چيزى را در دل تأمّل نكند بزبان نگويد، پس گويا زبان او تابع دل اوست و در عقب آنست و در نهج البلاغه تمامى كلام شريف اينست كه «و قلب الاحمق وراء لسانه» و دل احمق پشت سر زبان اوست، يعنى تابع زبان اوست، يعنى اوّل تأمّل و تفكرى در چيزى نمى‏كند هرچه بزبان او بيايد همان در دل او در مى‏آيد و اين معنى بعبارتى ديگر نيز از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه نقل شده و آن اينست «قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه» دل احمق در زبان اوست و زبان عاقل در دل اوست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    124

7611 لسان الجاهل مفتاح حتفه. زبان نادان كليد مرگ اوست، يعنى بسيار مى‏شود كه در مرگ بر او بسبب آن گشوده مى‏شود. و ممكن است كه مراد بمرگ شامل هلاكت معنوى نيز باشد.

7612 لسان العلم الصّدق. زبان علم راستگوئيست، چون تعبير از حال هر چيز بزبان مى‏شود و اندازه علم و دانش هر كس از مراتب راستگوئى او مستفاد مى‏تواند شد آنرا «زبان دانش» فرموده‏اند، يعنى بآن حال علم و قدر آن معلوم مى‏شود.

7613 لسان الجهل الخرق. زبان نادانى درشتيست، يعنى از درشتى و تندى كسى جهل و نادانى او معلوم مى‏شود پس گويا آن زبانيست از براى بيان حال او.

7614 لسانك يقتضيك ما عوّدته . زبان تو مى‏خواهد از تو آنچه را عادت فرموده آنرا بآن، پس اگر آنرا بهرزه و دشنام و امثال آنها عادت فرموده باشى هميشه آنها را از تو مى‏خواهد، و اگر بذكر و دعا و أمثال آنها از سخنان خوب عادت داده باشى همواره آنها را از تو مى‏خواهد.

7615 لسان الصّدق خير للمرء من المال يورّثه من لا يحمده. زبان راستى بهترست از براى مرد از مال كه بميراث دهد آنرا كسى را كه ستايش او نكند.

7616 لسان المقصّر قصير. زبان تقصير كننده كوتاه است.

7617 لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     125

زبان نيكو كار شيفته شده است بدوام ذكر، يعنى ذكر خدا.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّت مى‏فرموده او را:

7618 لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد. زبان او مانند شهدست، يعنى عسل، و ليكن دل او زندانيست از براى حقد، يعنى كينه يعنى شيرين زبانست امّا كينه‏ور.

7619 ليكن مركبك القصد و مطلبك الرّشد. بايد كه بوده باشد مركب تو قصد، يعنى ميانه روى، و مطلب تو رشد، يعنى راه درست.

7620 لن لمن غالظك فانّه يوشك ان يلين لك. نرم شو از براى كسى كه درشتى كند با تو يا دشمنى كند با تو پس بدرستى كه او نزديكست اين كه نرم شود با تو، يعنى اگر چنين كنى نزديكست كه او هم نرم شود با تو يا بدرستى كه شأن اينست كه نزديكست، يعنى اگر نرم شوى شأن و حال اينست كه نزديكست كه او هم نرم شود از براى تو.

7621 لسانك ان امسكته انجاك، و ان اطلقته ارداك. زبان تو اگر نگهدارى آنرا رستگار گرداند ترا، و اگر رها كنى آنرا هلاك گرداند ترا يا بيندازد ترا، يعنى در هلاكت و زيان و خسران.

7622 لقاح  المعرفة دراسة  العلم. آبستنى معرفت مدارسه علمست، يعنى آبستن شدن كسى بمعرفت يا آبستن‏شدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    126

معرفت بمعرفت ديگر بمدارسه علم و خواندن آنست با يكديگر، و «لقاح» بفتح لام شكوفه را گويند كه از درخت خرماى نر بشكوفه درخت ماده در اوّل شكافتن آن مى‏ريزند تا آبستن شود و بنا بر اين ممكن است كه در اينجا بفتح لام خوانده شود نه بكسر آن و ترجمه اين باشد كه: آنچه آبستن مى‏شود معرفت بآن يا آنچه آبستن مى‏شود آدمى بآن بمعرفت مدارسه علمست.

7623 لقاح العلم التّصوّر و الفهم. آبستنى علم تصوّر و فهمست، يعنى آبستن شدن كسى بعلم يا آبستن شدن علم بعلم ديگر باينست كه خوب تصوّر آن شود و فهميده شود نه اين كه چيزى بزبان ياد گيرد و در دل صورت آن در نيايد و نفهمد، و اگر «لقاح» بفتح لام خوانده شود ترجمه اينست كه: آنچه آبستن مى‏شود آدمى بآن بعلم يا آبستن مى‏شود بآن علم بعلم ديگر تصوّر و فهم است.

7624 لقاح الخواطر المذاكرة. آبستنى خاطرها مذاكره است، «خاطر» چيزى را گويند كه در دل در آيد و بآن اعتبار محلّ آنرا نيز خاطر مى‏گويند و بنا بر اوّل مراد اينست كه آبستنى بخاطرها يعنى علوم و معارف كه در دل در آيند بمذاكره است و اگر مذاكره نشود فراموش ميشوند، يا اين كه آبستنى آنها بعلوم و معارف ديگر بمذاكره است، زيرا كه در هر مذاكره نمى‏شود كه از آنها پى بپاره از علوم و معارف ديگر برده نشود و بنا بر دويم مراد اينست كه: آبستنى خاطرها بعلوم و معارف بمذاكره است و اگر مذاكره نشود آنها زود از خاطر بدر روند و فراموش شوند، و «لقاح» بفتح نيز مى‏توان خواند بر قياس فقره‏هاى سابق.

7625 لقاح الرّياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    127

آبستنى رياضت خواندن حكمت و غلبه عادتست، مراد به «رياضت» رام كردن نفس است و مطيع گردانيدن آن و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست را گويند و مراد اينست كه آبستنى كسى برياضت بخواندن حكمت و غلبه كردن بر عادتست، يعنى غلبه كردن بر عادتهاى بد كه نفس مى‏دارد و زايل‏كردن آنها از خود، و «لقاح» بفتح نيز خوانده مى‏تواند شد بر قياس فقره‏هاى سابق.

7626 لحظ الانسان رائد قلبه. لحظ آدمى رائد دل اوست، «لحظ» بمعنى نگاه بگوشه آخر چشمست، و «رائد» كسى را گويند كه صحرانشينان در وقت كوچ از منزلى پيش فرستند از براى طلب منزل پر آب و علف، و مراد اينست كه نگاه بچشم پيشرو دلست و هر چه آنرا خوش آيد دل طلب آن ميكند، پس اگر كسى خواهد كه دل خود را نگاهدارد و گرفتار چيزى نسازد بايد كه نگاه خود را حتى نگاه بگوشه چشم را ضبط كند و بزخارف دنيويّه و امثال آنها نيندازد تا مايل به آنها نشود.

7627 لنا حقّ ان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ما را حقيست اگر داده شويم آنرا، و اگر نه سوار شويم بر عجزهاى شتران هر چند دراز كشد شبگير. «عجز شتر» منتهاى پشت سر آنست و مراد اينست كه ما را حقّ خلافت باشد اگر داده شويم آنرا خوب، و اگر نه جنگ و جدال نمى‏كنيم از براى آن بلكه اعراض مى‏كنيم از آن و دورى مى‏كنيم از آن هر چند خوارى و ذلّت و تعب و زحمتى در آن باشد مانند كسى كه نخواهد كه در جائى باشد و در رود از آن باين كه رديف شود بر شترى، و شبگير  بلندى از براى زود بدر رفتن از آن يا پر دورشدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    128

از آن كه هم تعب و مشقت دارد آن سوارى، خصوصا هرگاه دراز كشد و در شب باشد با تعب و مشقت اصل شبگير و هم خوارى و ذلّت. و ممكن است كه «سوار شدن بر عجز شتر» مثل شده باشد از براى راضى شدن بخوارى و ذلّت و تعب و مشقت «هر چند دراز كشد شبگير» هر چند در چيزى باشد كه گذشتن و دورى از آن ملحوظ باشد و ممكن است نيز كه آن اشاره باشد به آن چه واقع شد از نصب آن حضرت بعد از ديگران كه شبيه بردافت با ايشان بود و مراد اين باشد كه و اگر نه جنگ و جدال نميكنم بلكه صبر ميكنم بر خوارى و ذلّت ردافت ديگران و «هر چند دراز كشد شبگير» اشاره باشد باين كه آن ردافت نيز بعد از زمان درازى شود و تشبيه شده باشد آن زمان بزمان شبگير دراز، باعتبار تعب و زحمت آن و تاريكى آن نيز بسبب رواج ضلالت و گمراهى در آن.

و پوشيده نيست كه اين اعراض از حقّ خود و طلب نكردن آن بايد كه بأمر حق تعالى و فرموده او باشد باعتبار مفسده كه در طلب آن بوده مثل اين كه آن حضرت اگر بعد از رحلت حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله كه هنوز اسلام مزاجى نگرفته بود طلب حقّ خود بجنگ و قتال ميكرد فتنه عظيم ميانه مسلمانان مى‏شد و باعث ضعف بلكه استيصال ايشان مى‏گشت.

اينست آنچه بخاطر رسيد در حلّ اين كلام معجز نظام، و بعد از آن رجوع شد بكتاب مستطاب نهج البلاغه در آنجا هم بود و سيّد بزرگوار سيّد رضى مؤلّف آن بعد از نقل آن فرموده كه: اين از لطيف كلام و فصيح آنست و معنى آن اينست كه: ما اگر داده نشويم حقّ خود را بوده باشيم ذليلان، و اين باعتبار اينست كه رديف سوار مى‏شود عجز شتر را مانند بنده و اسير و امثال آنها. و محقق بحرانى شارح آن نقل كرده از ازهرى كه او در كتاب تهذيب اللغة نقل كرده از قتيبى كه او گفته كه: سوارى عجز شتر مشقت دارد و معنى كلام اينست كه ما اگر منع كرده شويم از حقّ خود سوار مى‏شويم بر مركب مشقت و صبر مى‏كنيم بر آن و هر چند دراز كشد و بى‏تابى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    129

نمى‏كنيم از آن و بعد از آن أزهرى خود گفته كه: مراد سوارى مشقت نيست بلكه آن حضرت سوارى عجزهاى شتران را مثل زده از براى پس افتادن خود از غير خود در حقّ خود كه امامت باشد و پيش افتادن غير او بر او پس اراده كرده كه اگر منع كرده شويم از حقّ خود در امامت و پس افتاده شويم از آن صبر مى‏كنيم بر حال ناخوشى در آن هر چند دراز كشد روزها. و بعد از آن شارح خود گفته: هر سه احتمال نيكوست و نزديكند بيكديگر، زيرا كه سوارى عجزها مظنه ذلّت و مشقت و تأخّر منزلت هر سه باشد و محتملست كه همه آنها مراد باشد، و ابن ابى الحديد شارح ديگر كتاب مذكور گفته كه: ابو عبيد هروى در كتاب جمع بين الغريبين اين كلام را نقل كرده و گفته كه: تفسير كرده‏اند اين را بر دو وجه.

يكى-  اين كه سوار عجز شتر لاحق مى‏شود مشقت و ضررى را، پس مراد اينست كه هرگاه منع كرده شويم حقّ خود را صبر مى‏كنيم بر مشقت و مضرّت چنانكه صبر ميكند سوار عجز شتر. و گفته كه: اين تفسير نزديكست به آن چه سيّد رضى گفته.

و دويم-  اين كه كسى وقتى سوار عجز شتر مى‏شود كه غير او سوار باشد بر پشت شتر و سوار پشت شتر مقدّمست بر سوار عجز آن، پس مراد اينست كه اگر ما منع كرده شويم از حقّ خود پس مى‏افتيم و پيش مى‏افتند بر ما غير ما، و تأكيد شده معنى بر هر دو تفسير بقول آن حضرت «و هر چند دراز كشد شبگير» زيرا كه هرگاه دراز كشد شبگير بوده باشد مشقت بر سوار عجز شتر عظيمتر، و بوده باشد صبر بر پس افتادن او از سوار پشت شتر سخت‏تر و دشوارتر.

تمام شد كلام او، و پوشيده نيست كه آنچه ما نوشته بوديم مشتملست بر همه آنچه از اين أفاضل أعلام نقل شد و تمامتر از همه آنهاست و الحمد لله ربّ العالمين.

7628 لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللّه سبحانه حسن الجزاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    130

ما راست بر مردم حقّ فرمانبردارى و دوستى، و از براى ايشانست از خداى سبحانه نيكوئى جزاء.

7629 لاهل الاعتبار تضرب الامثال. از براى أهل اعتبار زده مى‏شود مثلها، مراد به «مثل» تشبيه چيزيست بچيزى كه اعرف از آن باشد از براى ترغيب بآن يا تنفير از آن، و «اعتبار» بمعنى عبرت گرفتن است، يعنى عبور كردن از چيزى بچيز ديگر و پى بردن از آن بآن، و مراد اينست كه مثلها كه زده مى‏شود در قرآن مجيد يا كلام حكما از براى چيزها مثل دنيا يا غير آن، زده ميشوند از براى اهل اعتبار تا اين كه عبرت گيرند از آنها و پى برند بحال چيزها و خوبى آنها يا بدى آنها.

7630 لاهل الفهم تصرّف الاقوال. از براى أهل فهم برگردانيده مى‏شود سخنان، اين هم تأكيد فقره سابقست، و مراد به «برگردانيدن سخنان» همان زدن مثلهاست، زيرا كه «مثل» تعبير از سخن در چيزيست بسخن در چيز ديگر.

7631 لسان المرائى جميل، و فى قلبه الدّاء الدّخيل. زبان مرائى زيباست و در دل او درديست داخل شده در باطن او، و مراد به «مرائى» منافقست كه مى‏نمايد خود را بر خلاف آنچه بر آنست و بزبان اظهار اسلام و اصول و فروع آن ميكند كه همه زيباست و در دل بر خلاف آنست، يا اين كه بكسى اظهار محبت و دوستى و خلوص و صافى ميكند كه همه زيباست و در دل بر خلاف آنهاست، و مراد ريا كننده نيز مى‏تواند بود باعتبار اين كه غالب اينست كه اهل ريا زبان زيبائى دارند در مواعظ و نصايح مردم و امر ايشان بمعروف و نهى از منكر و در دل بر خلاف آنند و عزم آنها از براى خود ندارند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    131

7632 لزوم الكريم على الهوان خير من صحبة اللئيم على الاحسان. لازم بودن كريم بر خوارى بهترست از صحبت لئيم بر احسان، مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و به «لئيم» مقابل او، يعنى دنى پست مرتبه، و مراد اينست كه ملازمت كريم و جدانشدن از او هر چند بر وجه خوارى باشد بهترست از صحبت لئيم هر چند بر وجه احسان باشد زيرا كه خوارئى كه كريم رساند بى‏مصلحتى در آن و رعايت صلاح حالى نمى‏باشد، و احسانى كه لئيم كند بى‏ضرر و زيانى نباشد اگر همه منت زياد باشد.

7633 لقاح الايمان تلاوة القرآن. آبستنى ايمان تلاوت قرآنست، يعنى آبستنى بايمان و

حمل آن بتلاوت قرآن مجيدست كه ثابت و راسخ مى‏گرداند ايمان را در تلاوت كننده.

7634 لسانك يستدعيك ما عوّدته، و نفسك تقتضيك ما الفته . زبان تو مى‏طلبد از تو آنچه را عادت فرموده تو آنرا، و نفس تو مى‏خواهد از تو آنچه را الفت گرفته تو بآن پس بايد كه عادت داد زبان را به آن چه بكار آيد تا همواره آن را طلب كند و آسان گردد آن بر آن، و نفس را الفت داد بخيرات تا هميشه آنها را خواهد و ديگر تعبى نبايد كشيد در كردن آنها.

7635 لقاء اهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة. ملاقات كردن اهل معرفت، آباد كردن دلهاست و فايده بردن حكمت، يعنى علم راست درست.

7636 لسان الحال اصدق من لسان المقال.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    132

زبان حال راستگوترست از زبان گفتار.

7637 لسان البرّ يأبى سفه الجهّال. زبان نيكوكار ابا ميكند سفه نادانان را، «سفه و سفاهت» بمعنى سبكى بردباريست يا نقيض آن، و مراد اينست كه زبان نيكوكار سر باز مى‏زند از اين كه نادانان با او سفاهت و درشتى كنند و مانع مى‏شود از آن، زيرا كه زبان نيكوكار يا خاموش مى‏شود در جواب ايشان و يا در كمال نرمى جواب مى‏گويد كه بر هر تقدير ايشان هر چند سفيه باشند ديگر با او درشتى نكنند بلكه در اصل با ايشان سخن نمى‏گويد يا بر نحوى مى‏گويد كه ايشان با او درشتى نكنند.

7638 لذّة الكرام فى الاطعام، و لذّة اللئام فى الطّعام. لذّت كريمان در خوراندنست و لذّت لئيمان در خوردن، مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا اهل جود، و به «لئيمان» مقابل ايشان، و اوّل باعتبار جزء دويم أنسب مى‏نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    133

حرف ميم

حرف ميم بميم مفتوحه بلفظ «من»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مفتوحه بلفظ «من» كه بمعنى هر كس است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    134

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7639 من آمن امن. هر كس كه ايمان آورد ايمن گردد، مراد ايمن گشتن از جهنم و مخلد بودن در آنست، زيرا كه مؤمن هر چند گنهكار باشد مخلد در جهنم نماند بلكه اگر بجهنم رود بسبب گناهان قدرى در آن باندازه گناهان او معذّب باشد بعد از آن بيرون آيد و ببهشت رود و مخلد باشد در آن، و ممكن است كه مراد ايمن شدن از اصل داخل شدن در جهنم باشد بنا بر اين كه ايمان بائمه اثنى عشر صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين سبب نجات از جهنم باشد بالكليه چنانكه از بعضى أحاديث ظاهر مى‏شود، يا اين كه مراد ايمان كامل باشد و آن اينست كه با تقوى و پرهيزگارى باشد، يا اين كه تقوى و پرهيزگارى جزو معنى ايمان باشد چنانكه از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود و اللّه تعالى يعلم.

7640 من ايقن احسن. هر كه يقين داشته باشد نيكوئى كند، يعنى كسى كه علم يقينى بأحوال مبدأ و معاد داشته باشد و او را شكّ و شبهه در احاطه علم حق تعالى به هر چه واقع مى‏شود و عدل او و مراتب بهشت و دوزخ نباشد نيكوئى كند تا مستحقّ جزاى آن گردد و بدى نكند كه مبادا بعقاب آن گرفتار گردد.

7641 من اسلم سلم. هر كه اسلام آورد سالم ماند، مراد سالم ماندن در دنياست از قتل و سبى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    135

و نهب أموال كه بر كفار باشد و از عذاب و عقاب أخروى هرگاه وفا بشرايط اسلام بشود.

7642 من تعلّم علم. هر كه دانش بجويد دانا شود، يعنى هر كس بدنبال تحصيل علوم و فضايل برود و از روى صدق نيت بمقام فرا گرفتن آنها برآيد غالب آنست كه موفّق مى‏شود بخصوص در علوم دينى چنانكه خداى تعالى در قرآن كريم موفقيت مجاهد در راه دين را عهده دار شده و فرموده است: و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا، آنانكه در راه ما جدّ و جهد ميكنند البته ما ايشان را براههاى خود رهبرى مى‏كنيم.

7643 من اعتزل سلم. هر كه گوشه‏گيرى اختيار كرده باشد سالم ماند، مراد تحريص بر گوشه‏گيرى و كناره جستن از خلق است، يعنى از اكثر مردم كه آميزش با ايشان سبب زيان و خسران اخرويست بلكه دنيوى نيز، و حاصل كلام اينست كه جمعى كه گوشه گيرى گزيده‏اند از زيان و خسرانى كه از معاشرت اكثر مردم دنياپرست ناشى مى‏شود سالم مى‏مانند.

7644 من عقل فهم. هر كه عاقل باشد مى‏فهمد، يعنى باندك تأمّلى مى‏فهمد طريق نجات و رستگارى خود را و اين كه آن تقوى و پرهيزگاريست و اجتناب از مناهى و معاصى.

7645 من عرف كفّ. هر كه دانا باشد باز ايستد، يعنى از محرمّات و اهتمام باشغال پوچ بيحاصل دنيوى.

7646 من عقل عفّ. هر كه عاقل باشد پرهيزگار باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    136

7647 من اختبر اعتزل. هر كه آزمايش كند گوشه‏گيرى كند، يعنى هر كه آزمايش كند مردم را ظاهر مى‏شود بر او اين كه اختلاط و آميزش با اكثر ايشان بغير زيان و خسران ثمره ندارد پس كنار جويد از ايشان و گوشه‏گيرى گزيند.

7648 من حسن ظنّه اهمل. هر كه نيكو باشد گمان او اهمال كند، يعنى هر كه نيكو باشد گمان او بمردم و همه كس را راست و بى‏مكر و حيله داند اهمال كند در امور و معاملات خود و اهتمام نكند در محكم كردن آنها و عاقبت زيان و خسران يابد.

7649 من ساء ظنّه تأمّل. هر كه بد باشد گمان او تأمّل كند، يعنى بد باشد گمان او بمردم تأمّل كند در كارها و معاملات خود و سعى كند در محكم كردن آنها كه مبادا از كسى فريب خورد، و مراد از اين دو فقره مباركه اينست كه بهر كس گمان نيكو نبايد داشت و اعتماد بر راستى و درستى او پيش از آزمايش نبايد كرد بلكه بد گمان بايد بود نه باين معنى كه حكم ببدى او بايد كرد بلكه باين معنى كه احتمال بدى و مكر و حيله او بايد داد زيرا كه بسيارى از مردم چنين باشند پس هرگاه در هر كسى اين احتمال بدهد تأمّل كند در معاملات خود با هر كس و اهتمام كند در محكم كردن آنها تا از فريب آنها بقدر مقدور ايمن گردد.

7650 من عمل بالحقّ غنم. هر كه عمل كند بحقّ غنيمت يابد، يعنى هر گاه كسى آنچه گويد يا كند حق باشد نفع برد و زيان و خسران نكند، زيرا كه زيان و خسرانى اگر در آن باشد زيان دنيوى باشد و هرگاه بحقّ آن زيان بكشد همه آن نفعست نه زيان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    137

7651 من ركب الباطل ندم. هر كه ارتكاب كند باطل را پشيمان شود، زيرا كه اگر در دنيا زيان و خسران آن را نكشد در آخرت او را خود البته خواهد كشيد و پشيمان از او خواهد شد.

7652 من ملكه هواه ضلّ. هر كه مالك او شود خواهش او گمراه شود، مراد به «مالك شدن خواهش» اينست كه او در فرمان خواهش خود باشد مانند بنده كه در فرمان مالك باشد.

7653 من ملكه الطّمع ذلّ. هر كه مالك او شود طمع خوار شود، يعنى در فرمان طمع باشد و بمنزله بنده آن گردد.

7654 من تفهّم فهم. هر كه جوياى فهم باشد فهم كند، يعنى هر كه سعى كند از براى فهميدن طريق نجات خود و اهتمام كند در آن بفهمد آن را و دريابد آن را چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا آنان كه جهد كنند در راه ما هر آينه مى‏نمائيم بايشان راههاى خود را، يعنى راههاى نجات را كه قرار داده‏ايم و اين نظير فقره «من تعلّم علم» است كه اندكى پيش نقل و شرح شد.

7655 من تحلّم حلم. هر كه جوياى بردبارى باشد بردبار گردد، يعنى هر كه خواهد كه بردبار باشد و سعى كند در آن بردبار گردد، و اين نيز نظير فقره سابقست.

7656 من قلّ ذلّ. هر كه كم باشد خوار گردد، مراد اينست كه كسى كه خواهد كه در دنيا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    138

عزيز باشد و خوار نگردد بايد كه سعى كند در بسيارى خود بتحصيل دوستان و هواداران و أمثال آنها چه هر كه كم باشد در دنيا خوار گردد.

7657 من عجل زلّ. هر كه شتاب كند بلغزد، يعنى شتاب كند در كارها و بى‏تأمّل و تفكر كند بلغزد و در مهالك و زيان و خسران افتد.

7658 من تأمّل اعتبر. هر كه تأمّل كند عبرت گيرد، يعنى هر كه تأمّل كند در موجودات پى برد از آنها بوجود مبدأ آنها و علم و قدرت او بلكه بأكثر أحوال مبدأ و معاد، يا اين كه هر كه تأمّل كند در سوانح دنيا و وقايع آن پى برد ببى اعتبارى دنيا و اين كه سعى و اهتمام در آن نبايد داشت.

7659 من تفاقر افتقر. هر كه درويشى برخود بندد درويش گردد، يعنى هر كه بى‏چيز و درويش نباشد و بدروغ اظهار درويشى كند، يا اين كه بنحو درويشان سلوك كند و تنگ‏گيرى نمايد عاقبت درويش و بى‏چيز گردد.

7660 من تفضّل خدم. هر كه عطا و احسان كند مخدوم گردد، يعنى مردم خدمت و فرمانبردارى او كنند.

7661 من توقّى سلم. هر كه پرهيزگارى كند سالم ماند، يعنى در آخرت يا در دنيا نيز، يا اين كه هر كه در امور و كارهاى خود در پى نگاهداشتن خود باشد از زيان و خسران،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    139

و بى‏تأمّل و تفكر نكند سالم ماند، و هر كه در پى آن نباشد زود بمهالك و زيان و خسران افتد.

7662 من اكثر ملّ. هر كه بسيار گويد ملول شوند مردم از او و ناخوش دارند او را.

7663 من تكثّر بنفسه قلّ. هر كه بسيار شمارد نفس خود را كم گردد، يعنى خود را بسيار شمارد و قوى و غالب داند باعتبار قوّت و غلبه كه داشته باشد و متوسّل بيارى و مدد حق تعالى نباشد، يا اين كه دوستان و هواداران فرا نگيرد زود كم گردد و خوار و مغلوب شود.

7664 من تهوّر ندم. هر كه تهوّر كند پشيمان گردد، «تهوّر» انداختن خودست در مهالك بى‏تأمّل و تدبّر، و ظاهرست كه آدمى هر چند پرزور و پهلوان باشد هرگاه بى‏تأمّل و تفكر و تدبير و تدبّر خود را در مهالك اندازد زود زيان و خسران يابد و پشيمان گردد.

7665 من سأل علم. هر كه سؤال كند بداند، مراد اينست كه هرگاه كسى چيزى را نداند بايد كه سؤال كند تا بداند و از اين سؤال ننگ نداشته باشد و آنرا عار نداند، از نادانى بايد ننگ داشت.

7666 من توقّر وقّر. هر كه باوقار باشد توقير كرده شود، يعنى هر كه خود را باوقار دارد و سبكى نكند مردم نيز توقير او كنند و ادب او را نگاهدارند بخلاف كسى كه سبكى كند كه در نظر مردم سبك و بى‏وقع گردد و احترام او نكنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    140

7667 من تكبّر حقّر . هر كه تكبر كند تحقير كرده شود، يعنى مردم او را حقير و سبك كنند، زيرا كه تكبر او بر مردم گران آيد پس بقدر مقدور سعى كنند در خفيف و خوار نمودن او تا اين كه ديگر تكبر نتواند كرد، يا اين كه حق تعالى او را بجزاى تكبر او حقير و سبك گرداند تا مردم عبرت گيرند.

7668 من نال استطال. هر كه برسد سربلندى كند، يعنى از اكثر مردم هر كه برسد برفعت و دولتى يا بمطلبى سربلندى كند با آنكه بشكرانه آن بايد كه خضوع و فروتنى نمايد تا آن باقى ماند و زياد گردد.

7669 من عقل استقال. هر كه عاقل باشد طلب درگذشتن كند، يعنى همواره از درگاه حق تعالى طلب درگذشتن از گناهان و تقصيرات خود نمايد.

7670 من أكثر هجر. هر كه بسيار گويد دورى كرده شود، يعنى مردم از صحبت و آميزش او دورى كنند .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    141

7671 من ملك استأثر. هر كه پادشاه شود مستقلّ برأى گردد، يعنى غالب اينست كه مستقلّ برأى گردد و كارها را برأى خود بى‏مشورت كند و اين خوب نيست بلكه در مهمات مشورت با عقلا بايد كرد تا از زيان و خسران ايمن باشند و كافيست شاهد بر اين اين كه حق تعالى حضرت رسالت پناهى را صلى اللّه عليه و آله امر كرده بمشورت در كارها چنانكه فرموده: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ و مشورت كن با ايشان در هر كارى پس هرگاه بعد از مشورت عزم كنى پس توكل كن بر خدا».

7672 من استرشد علم. هر كه طلب راه راست درست كند دانا گردد.

7673 من استسلم سلم. هر كه اطاعت و انقياد كند سالم ماند، مراد اطاعت و انقياد حق تعالى است و سالم ماندن در آخرت و دنيا يا اطاعت و انقياد سلطان و حاكم و سالم ماندن از ضرر او.

7674 من علم احسن السؤال. هر كه دانا باشد نيكو كند سؤال را، يعنى سؤالى را كه از درگاه حق تعالى كند نيكو كند و شرايط و آداب آنرا رعايت كند، يا سؤالى را كه از هر كس كند نيكو كند و بنحوى كند كه باجابت مقرون گردد بخلاف نادان كه سؤالى كه از حق تعالى كند آداب و شرايط آن را بجا نياورد يا از هر كه سؤال كند طريقه آن را نداند.

7675 من اخلص بلغ الآمال.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    142

هر كه خالص گرداند برسد باميدها، يعنى خالص گرداند أعمال و افعال خود را از براى حق تعالى و رضاى او.

7676 من تواضع رفع. هر كه فروتنى كند بلند گردانيده شود، يعنى بلند مرتبه گردد و مراد فروتنى در درگاه حق تعالى است يا با خلق نيز.

7677 من حلم  اكرم. هر كه بردبارى كند اكرام كرده شود، يعنى حق تعالى او را گرامى گرداند يا مردم اعزاز و اكرام او كنند.

7678 من استحيا حرم. هر كه شرم كند محروم ماند، يعنى كسى كه شرمى داشته باشد و احوال خود را بمردم اظهار نكند از تصدّقات و عطايا و امثال آنها محروم ماند و عسرت و تنگى كشد و مراد تحريص بر تفحّص و تجسس اين قسم مردم است و امداد و اعانت ايشان، يا تعليم ايشان باين كه با وجود عسرت و تنگى احوال چاره نيست بغير اين كه تخفيفى در شرم بشود.

7679 من علم عمل. هر كه دانا شود عمل كند، مراد اينست كه غالب اينست كه علم باعث عمل مى‏شود، يا اين كه بايد كه عالم عمل بعلم خود كند و اگر نه علم او بى‏فايده شود بلكه سبب زيادتى وزر و وبال او گردد.

7680 من بذل ماله جلّ.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    143

هر كه عطا كند مال خود را بزرگ شود، يعنى در دنيا و آخرت.

7681 من بذل عرضه ذلّ. هر كه بذل كند عرض خود را خوار گردد، مراد تحريص بر نگاهداشتن عرض خودست هر چند ببذل اموال باشد از براى آن.

7682 من توكّل كفى. هر كه توكل كند كارگزارى كرده شود، يعنى هر كه توكل كند بر خدا از روى صدق نيّت و امور خود را باو واگذارد حق تعالى كارگزارى امور او بكند چنانكه در قرآن مجيد فرموده: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ: هر كه توكل كند بر خدا پس او بسندست او را.

7683 من قنع غنى. هر كه قناعت كند توانگر گردد، زيرا كه كسى كه قناعت كرد بى‏نياز گردد از مردم و محتاج نشود و اين حقيقت توانگريست، و ممكن است نيز كه قناعت سبب توانگرى و مورث آن گردد.

7684 من سافه شتم. هر كه دشنام دهد دشنام داده شود، مراد اينست كه كسى كه نخواهد دشنام داده شود بايد كه خود نيز دشنام ندهد و اگر نه نمى‏شود كه دشنام داده نشود.

7685 من ابرم سئم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    144

هر كه ابرام كند ملول گردند مردم از او و ناخوش دارند او را.

7686 من غفل جهل. هر كه غافل شود جاهل باشد، مراد اينست كه غفلت نيز نوعى از جهل و نادانيست و بايد كه اهتمام داشت در رفع آن، يا اين كه غفلت سبب ماندن در جهل و نادانى شود و مانع از تحصيل علم و نادانى.

7687 من جهل أهمل. هر كه نادان باشد واگذاشته شود، يعنى مردم او را واگذارند و رعايت نكنند.

7688 من ظلم ظلم. هر كه ستم كند ستم كرده شود، يعنى نمى‏شود كه ديگرى نيز بر او ستم نكند.

7689 من حقّر نفسه عظّم. هر كه حقير و كوچك شمارد نفس خود را بزرگ گردانيده شود، يعنى حق تعالى او را بزرگ گرداند يا در نظر مردم بزرگ گردد.

7690 من بغى كسر. هر كه طغيان و سركشى كند شكسته شود، يعنى عاقبت مخذول و منكوب گردد.

7691 من اعتبر حذر. هر كه عبرت گيرد حذر كند، يعنى حذر كند از آنچه عبرت گرفته از آن و بدى عاقبت آن بر او ظاهر شده چنانكه كسى كه عاقبت ستمكاران را مشاهده كند و عبرت گيرد از آن حذر كند از ستم كردن و جرأت بر آن نكند.

7692 من انصف انصف.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    145

هر كه انصاف كند انصاف كرده شود، يعنى هر كه با مردم انصاف و عدل كند مردم نيز با او انصاف و عدل كنند.

7693 من احسن المسألة أسعف. هر كه نيكو كند سؤال را برآورده شود حاجت او، مراد نيكو كردن سؤال از درگاه حق تعالى است برعايت شرايط و آداب آن از اخلاص و فروتنى و غير آن.

7694 من عمل بالحقّ ربح. هر كه عمل كند بحقّ سود كند، مراد اينست كه در عمل بحقّ هر چند بحسب ظاهر زيان و خسرانى باشد آن زيان و خسران نيست آن سودست و در آخرت تلافى آن بشود بلكه در دنيا نيز.

7695 من عقل سمح. هر كه عاقل باشد سماحت وجود كند.

7696 من نصر الباطل خسر. هر كه يارى كند باطل را زيان و خسران برد.

7697 من تجبّر كسر. هر كه تكبر كند شكسته شود، يعنى عاقبت خفيف و خوار گردد.

7698 من استدرك اصلح. هر كه بازيافت كند اصلاح كند، يعنى بازيافت كند گناهان و تقصيراتى را كه كرده باشد بانابت و توبه و قضاى آنچه قضاى آن بايد و «اصلاح كند»، يعنى اصلاح كند حال خود را و بصلاح آورد و دفع فساد آن كند.

7699 من نصر الحقّ افلح.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    146

هر كه يارى كند حق را فيروزى يابد، مراد به «حق» هر حقيست، و به «فيروزى يافتن» فيروزى يافتن بخير و ثوابست.

7700 من اطاع ربّه ملك. هر كه فرمان برد پروردگار خود را مالك شود، يعنى مالك شود سعادت و نيكبختى را، يا مالك شود نفس خود را و حفظ نمايد از هلاك و فساد.

7701 من اطاع هواه هلك. هر كه فرمان برد خواهش خود را هلاك گردد.

7702 من يطع اللّه يفز. هر كه فرمانبردارى كند خدا را فيروزى يابد.

7703 من يغلب هواه يعزّ . هر كه غلبه كند بر خواهش خود عزيز گردد، يعنى خواهش را در فرمان خود دارد، و «عزيز گردد» يعنى در دنيا و آخرت.

7704 من قنع شبع. هر كه قناعت كند سير گردد، يعنى هر كه قناعت كند به آن چه روزى او شده سير شود بآن و كافى باشد آن او را، و اگر قناعت نكند هرگز سير نشود هر چند زياد تحصيل كند باز زياده بر آن خواهد و همچنين پس هميشه در تعب سعى و طلب باشد.

7705 من تقنّع قنع. هر كه بدارد خود را بر قناعت قانع شود، مراد اينست كه تحصيل قناعت، يعنى راضى شدن به آن چه روزى اين كس شده دشوار نيست همين كه آدمى آنرا خواهد و خود را بر آن دارد قانع شود و تعب و زحمتى از براى آن نبايد كشيد.