غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۴ -


نيست چنين كه هر فرصتى رسيده شود، مراد اينست كه فرصت كار ضرورى يا خيرى كه رودهد بايد غنيمت شمرد و آن را كرد و تأخير نكرد زيرا كه چنين نيست كه آدمى هر وقت كه خواهد فرصت چيزى را دريابد پس تأخير كند باميد آن.

7469 ليس كلّ دعاء يجاب. نيست چنين كه هر دعائى مستجاب شود بلكه از براى لزوم استجابت آن شرايطى باشد كه بى يكى از آنها استجابت آن لازم نباشد مثل اين كه با كمال حضور قلب و خضوع و خشوع باشد، و اين كه حق تعالى خير او را در آن داند پس هرگاه خير او در آن نباشد حق تعالى از راه لطف باو آن دعا را مستجاب نكند پس امر بدعا و وعده استجابت كه در كتاب عزيز و احاديث شريفه شده مطلق نيست بلكه مشروطست بآن شرايط .

7470 ليس كلّ غائب يئوب. نيست هر غائبى چنين كه برگردد، غرض ترغيب در اينست كه كسى كه خواهد كه بسفرى برود معاملات خود را با مردم و وصايا كه خواهد و امثال آنها را منقح كند و حواله بوقت برگشتن نكند بسا باشد كه برنگردد، و همچنين هرگاه كسى بسفرى برود و حقى نزد كسى داشته باشد كه احقاق حقّ او بكند و پس نيندازد كه بعد از مراجعت خواهد شد گاه باشد كه مراجعت نكند.

7471 ليس كلّ من رمى يصيب. نيست هر كه تير اندازد چنين كه بزند، غرض اينست كه چنانكه تيراندازان چنين نيست كه هر كه بيندازد نشانه را بزند، مردم در رأيها و تدبيرها نيز چنين‏اند، و چنين نيست كه رأى و تدبير هر كس صواب باشد پس تا عقل و وقوف كسى كامل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    78

نباشد اعتماد بر رأى و تدبير او نبايد كرد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه تدبيرات هر چند از صاحب وقوف باشد چنين نيست كه البته درست نشيند بلكه بمنزله تيرانداختن است چنانكه آن گاهى بنشانه مى‏خورد و گاهى خطا مى‏شود هر چند از صاحب وقوف باشد پس تدبيرات همچنين است گاهى صواب مى‏باشند و گاهى خطا، و همچنين نظاير آنها از اجتهادات و دعاها نيز.

7472 ليس لقاطع رحم قريب . نيست از براى هيچ قطع كننده رحمى نزديكى، غرض منع از قطع رحم است و اين كه باعث دورى كردن همه نزديكان و خويشان مى‏شود از او.

7473 ليس لبخيل حبيب. نيست از براى هيچ بخيلى دوستى، غرض منع از بخيلى است و اين كه سبب اين مى‏شود كه هيچ دوستى از براى اين كس نباشد.

7474 ليس مع الصّبر مصيبة. نيست با صبر مصيبتى، يعنى مصيبت با آن سهل و آسان مى‏گذرد چنانكه گويا مصيبتى نيست چنانكه مكرّر شرح شد.

7475 ليس مع الجزع مثوبة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    79

نيست با جزع و بى‏تابى در مصيبتها ثوابى.

7476 ليس السّفه كالحلم. نيست بى‏حلمى مانند حلم، غرض ترغيب در حلم و بردباريست و منع از خلاف آن.

7477 ليس الوهم كالفهم. نيست و هم مانند فهم، مراد به «وهم» غلط دانستن چيزيست و به «فهم» دانستن آن بر وجه صواب، و غرض ترغيب در تحصيل فهم است در هر باب و اكتفا نكردن به آن چه افاده آن نكند از دلايل و امارات ظنيه كه احتمال غلط در آنها برود.

7478 ليس للجوج تدبير. نيست از براى هيچ لجوجى تدبيرى، غرض منع از لجاجت است و اين كه باعث اين مى‏شود كه آدمى در مهلكه‏ها افتد كه چاره و تدبير آنها نتواند كرد، يا اين كه صاحب آن تدبير و انديشه عاقبت خود نمى‏كند بلكه هر چه را پيش گيرد يا خواهد لجاجت ميكند در تمام كردن آن و انديشه مفاسد آن نمى‏كند.

7479 ليس لمن طلبه اللّه مجير. نيست از براى كسى كه طلب كند خدا او را پناه دهنده، غرض منع از عصيان حق تعالى است و اين كه هرگاه او كسى را طلب كند از براى عقوبت پناه دهنده نباشد مر او را پس حذر بايد كرد از آن.

7480 ليس لمعجب رأى. نيست از براى هيچ خودبينى رايى، يعنى راى صوابى، زيرا كه باعتبار خودبينى و عجبى كه دارد مشورت با كسى نكند بلكه فكر و تأمّل هم نكند و خود را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    80

محتاج بآن نداند و هر چه بخاطر او رسيد راى او بر آن قرار گيرد و در اكثر خطا كند.

7481 ليس لملول اخاء. نيست از براى هيچ ملولى برادريى، غرض منع از ملول كردن برادران و دوستانست و اين كه باعث اين مى‏شود كه ديگر برادرى و دوستى با او نكنند.

7482 ليس لملول مروّة. نيست از براى هيچ ملولى مروّتى، يعنى كسى كه از كسى ملول شد ديگر رعايت مروّت و آدميت با او نمى‏كند.

7483 ليس لحقود اخوّة. نيست از براى هيچ كينه ورى برادريى، غرض منع از اعتماد بر برادرى و دوستى اوست.

7484 ليس لحسود خلّة. نيست از براى هيچ حسودى دوستى، پس اعتماد بر دوستى ايشان نبايد كرد.

7485 ليس من الكرم قطيعة الرّحم. نيست از كرم بريدن از خويشى، يعنى آن منافى كرمست، يعنى گرامى بودن و بلندى مرتبه يا جود و سخاوت.

7486 ليس من التّوفيق كفران النّعم. نيست از توفيق كفران نعمتها، يعنى آن نشان بى‏توفيقى است.

7487 ليس بخير من الخير الّا ثوابه. نيست بهتر از خير و نيكى كردن مگر ثواب آن، يعنى اصل نيكى كردن امر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    81

خيريست از براى فاعل آن كه هيچ چيز بهتر از آن نيست از براى او مگر ثواب آن كه حق تعالى عطا ميكند باو، و اين از جمله شواهديست بر حسن و قبح عقليين كه در آثار و أخبار وارد شده.

7488 ليس بشرّ من الشّرّ الّا عقابه. نيست بدتر از شرّ و بدى كردن مگر عقاب آن، مراد بر قياس فقره سابق اينست كه اصل بدى كردن شرّيست از براى فاعل آن كه شرّى بدتر از آن نباشد مگر عقاب آن.

7489 ليس من عادة الكرام تأخير الانعام. نيست از عادت كريمان پس انداختن انعام، مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا صاحبان جود و سخاوت.

7490 ليس من شيم الكرام تعجيل الانتقام. نيست از خصلتهاى كريمان تعجيل كردن انتقام و مكافات ببدى، مراد به «كريمان» يكى از آن دو معنى است و معنى اوّل در اينجا ظاهرترست.

7491 ليس للاحرار جزاء الّا الاكرام. نيست از براى مردم آزاده بى‏تعلق بدنيا جزائى مگر اكرام، يعنى جزاى نيكى ايشان نيست مگر اعزاز و احترام ايشان نه عطا و دهش كه جزاى شايع نيكيهاست، زيرا كه آنها را در نظر ايشان وقعى نيست بلكه قبول نمى‏كنند، يا اين كه نيست جزاى ايشان در آخرت مگر اكرام، يعنى البته حق تعالى ايشان را اكرام خواهد كند بجزاى آزادگى و بى‏تعلقى ايشان بدنيا.

7492 ليس لانفسكم ثمن الّا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها. نيست از براى نفسهاى شما بهائى مگر بهشت پس مفروشيد آنها را مگر بآن، يعنى دنيا و متاعهاى آن قابل اين نيست كه بهاى نفسهاى شما تواند شد و بفروشيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    82

آنها را به آنها و كار فرمائيد از براى آنها، آنچه قابليت اين دارد كه بهاى نفسهاى شما شود بهشت است پس مفروشيد آنها را مگر بآن، و كار نفرمائيد مگر از براى آن.

7493 ليس الرّؤية مع الابصار، قد تكذب الابصار اهلها. نيست بينائى با چشمها، گاهى دروغ مى‏گويند چشمها اهل آنها را. مراد اينست كه علم و بينائى كامل آنست كه از راه دليل و برهان حاصل شود يا منتهى بوحى شود نه آنچه بديدن چشمها حاصل شود، زيرا كه در آنها غلط مى‏رود و گاهى دروغ مى‏گويند صاحب خود را، مثل اين كه گاهى بسيار در نظر كسى كم مى‏نمايد، و گاهى كم بسيار مى‏نمايد، و گاهى زشت زيبا مى‏نمايد، و گاهى زيبا زشت مى‏نمايد، و روى برف و كف آب سفيد كافيند شاهد بر اين مدّعا، چه همواره در نظرها سفيد مى‏نمايند با آنكه رنگ ندارند، زيرا كه اجزاى ريزه ريزه شفّافند كه رنگ ندارند و معلومست كه ميانه آنها تفاعلى كه سبب مزاج و حدوث رنگى بسبب آن در مجموع شود نمى‏شود پس سفيدى كه در آن مشاهده مى‏شود مجرّد تخيليست كه مى‏شود بسبب مداخله هواء و أشعه فايضه از اجرام علويّه در آن اجزاء و منعكس شدن آن أشعه از بعضى بر بعضى، زيرا كه شعاع منعكس شبيه مى‏شود بسفيدى چنانكه هرگاه آفتاب بتابد بر آبى و منعكس شود شعاع آن بر ديوارى كه نورى بر آن نتابيده باشد ديده مى‏شود آن چنانكه گويا سفيديست، و همچنين است حال در شيشه نرم و كوفته شده كه سفيد مى‏نمايد، بلكه آن اولى است بعدم تحقق سفيدى در آن، زيرا كه احتمال تحقق مزاج و حدوث سفيدى بسبب آن ميانه أجزاء آن بعيدترست از أجزاى كف و برف بسبب صلابت و يبوست آنها و عدم التصاق آنها بيكديگر بخلاف أجزاء كف و برف، و همچنين است موضع شكاف از شيشه ثخين كه سفيد مى‏نمايد بسبب انعكاس أشعه بلكه آن دورترست از احتمال حصول مزاج در آن بسبب عدم تصغر أجزاى آن و عدم تماسّ آنها و عدم حصول مزاج بدون آنها بخلاف أجزاى كف و برف و شيشه كوفته شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    83

7494 ليس لابليس وهق اعظم من الغضب و النّساء. نيست از براى شيطان كمندى عظيم‏تر از خشم و زنان، يعنى از براى گرفتن مردم و اسير كردن ايشان كمندى ندارد عظيمتر از اين كه خشم بر ايشان مستولى سازد تا بسبب آن در معاصى افتند، يا اين كه ايشان را بزنان مفتون سازد و فريب دهد و در محرّمات اندازد.

7495 ليس لاحد بعد القرآن من فاقة، و لا لاحد قبل القرآن غنى. نيست از براى احدى بعد از قرآن حاجتى، و نه از براى احدى پيش از قرآن توانگرئى، يعنى هيچ كس را بعد از توسّل بقرآن مجيد و انقطاع بآن حاجتى نمى‏ماند از حاجات آخرت يا دنيا و آخرت هر دو بلكه حق تعالى ببركت آن همه حاجات او را برآورد، و هيچ كس را پيش از توسّل بآن توانگريى در آخرت يا در هر دو سرا حاصل نمى‏شود، چه ظاهرست كه توانگريى بحسب آخرت بى‏توسّل بآن نمى‏شود.

7496 ليس بلد أحق البلاد بك من بلد، خير البلاد ما حملك. نيست شهرى سزاوارترين شهرها بتو از شهرى، بهترين شهرها آنست كه بردارد ترا، غرض اينست كه كسى كه در شهرى تعب و آزار كشد و تواند كه برود بشهرى ديگر كه در رفاهيت باشد بهتر اينست كه برود و رعايت اين نكند كه اين وطن منست يا جهتى ديگر مثل آن .

7497 ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك، انّما الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك. نيست خير اين كه بسيار باشد مال تو و فرزند تو، نيست خير مگر اين كه بسيار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    84

باشد دانش تو و عظيم باشد بردبارى تو.

7498 ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه الى غير حميم. نيست حكيم كسى كه نگهدارى نكند شكفته روئى خود را بسوى غير خويش، مراد به «حكيم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب علم راست و كردار درست است و غرض اينست كه حكيم نسبت بغير خويشان اندازه شكفته‏رويى خود را نگاه مى‏دارد و چندان زياد نمى‏كند كه باعث عدم وقع و وقار او شود در نظر ايشان .

7499 ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم. نيست حكيم كسى كه قصد كند بحاجت خود غير حكيمى را، يعنى طلب كند حاجت خود را از غير حكيمى، و در بعضى نسخه‏ها «كريم» بجاى «حكيم» است و بنا بر آن در ترجمه بجاى «غير حكيمى»: «غير كريمى» بايد، و مراد به «كريم» چنانكه مكرّر مذكور شد شخص گرامى بلند مرتبه است يا صاحب جود و سخاوت.

7500 ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ. نيست از عدل حكم كردن بنا بر اعتماد بر گمان، مراد منع مردمست از عمل كردن ببدگمانى و حكم كردن ببدى كسى كه بدگمان شوند باو و بدكردن با او بسبب آن و اين كه اين منافى عدلست.

7501 ليس من الكرم تنكيد المنن بالمنّ. نيست از كرم تيره كردن نعمتها بمنت گذاشتن، يعنى اين منافى كرمست،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    85

يعنى جود و سخاوت يا گرامى و بلند مرتبه بودن.

7502 ليس عن الآخرة عوض و ليست الدّنيا للنفس بثمن. نيست از آخرت عوضى و نيست دنيا از براى نفس بهائى، يعنى بهاى آن نمى‏شود و او را بآن نمى‏توان فروخت.

7503 ليس لك باخ من احتجت الى مداراته. نيست از براى تو برادر كسى كه محتاج باشى بسوى مدارا كردن با او، مراد اينست كه برادر كسيست كه هرگاه كسى از او بدى يا ناخوشى ببيند مدارائى در آن با او نبايد كرد.

7504 ليس برفيق محمود الطريقة من احوج صاحبه الى مماراته. نيست رفيق ستوده شده طريقه كسى كه محتاج سازد مصاحب خود را بسوى جدال كردن با او.

7505 ليس لك باخ من احوجك الى حاكم بينك و بينه. نيست از براى تو برادر كسى كه محتاج سازد ترا بسوى حكم كننده ميانه تو و ميانه او، يعنى برادر تو بايد كه خود بخود احقاق حقوق تو بكند و نبايد كه نزد حاكمى بروى كه حكم كند ميانه تو و او، هر كه چنين نباشد او را برادر خود مدان.

7506 ليس لكذوب امانة، و لا لفجور صيانة. نيست از براى هيچ بسيار دروغگويى امانتى و نه از براى بسيار فاسقى صيانتى، يعنى نگهدارى عهد و پيمان و رعايت آشنايى و دوستى.

7507 ليس شي‏ء افسد للامور و لا ابلغ فى هلاك الجمهور من الشّرّ. نيست چيزى فاسدتر از براى كارها و نه رساتر در هلاك شدن اكثر مردم از شرّ، يعنى بدى كردن با مردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    86

7508 ليس شي‏ء احمد عاقبة و لا الذّ مغبّة و لا ادفع لسوء ادب و لا اعون على درك مطلب من الصّبر. نيست چيزى ستوده شده‏تر بحسب عاقبت، و نه لذيذتر بحسب مغبت، و نه دفع كننده‏تر مربدى ادب را، و نه يارى كننده‏تر بر دريافتن مطلبى از صبر، «مغبه» نيز بمعنى عاقبت است، و «مربدى ادب را» يعنى بى‏ادبى كردن مردم را نسبت باو.

7509 ليس مع الخلاف ايتلاف. نيست با مخالفت التيامى، غرض اينست كه اگر دو كس خواهند كه ميانه ايشان اجتماع و التيامى باشد بايد كه موافقت كنند با يكديگر و مخالفت نكنند و اگر نه التيام حاصل نشود و اگر بوده باشد زايل شود.

7510 ليس مع الشّره عفاف. نيست با غلبه حرص پرهيزگاريى.

7511 ليس فى سرف شرف. نيست در هيچ سرفى شرفى، «سرف» بسين بى‏نقطه بمعنى اسراف است و بشين با نقطه بمعنى بلندى مرتبه، و مراد اينست كه اسراف شرفى نيست چنانكه مسرفان گمان ميكنند، يا اين كه شرفى با آن باقى نمى‏ماند بلكه بزودى باعث خوارى و پستى مرتبه مى‏گردد.

7512 ليس فى اقتصاد تلف. نيست در ميانه رويى تلفى، يعنى ميانه‏روى باعث تلفى نمى‏شود بخلاف اسراف كه توانگرى و مال را تلف كند و باعث تلف دين نيز مى‏شود باعتبار حرمت آن فى نفسه، و بسبب اين نيز كه مى‏دارد آدمى را بر كسبهاى حرام يا شبهه‏ناك.

7513 ليس من خالط الاشرار بذى معقول.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    87

نيست كسى كه آميزش كند با بدان بصاحب معقولى، يعنى صاحب سلوك معقولى.

7514 ليس من اساء الى نفسه بذى مأمول. نيست كسى كه بدى كند بسوى نفس خود بصاحب مأمولى، يعنى صاحب اميد داشته شده، يعنى اين كه كسى از او اميد خيرى داشته باشد يا اين كه آنچه او اميد داشته باشد از خير آخرت بعمل آيد.

7515 ليس فى البرق الّلامع مستمتع لمن يخوض الظلمة. نيست در برق درخشنده بهره يافتنى از براى كسى كه فرو مى‏رود در تاريكى، اين تتمه كلاميست كه بعد از اين تمام آن در فصل «لا» نقل و شرح خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

7516 ليس لاحد من دنياه الّا ما انفقه على اخراه. نيست مر احدى را از دنياى او مگر آنچه انفاق كرده باشد آنرا بر آخرت خود، يعنى چيزى كه بكار او مى‏آيد از دنياى او همانست.

7517 ليس فى الغربة عار، انّما العار فى الوطن الافتقار. نيست در غريبى عارى، بدرستى كه نيست عار مگر در وطن پريشانى، يعنى ننگ و عار عمده ميانه مردم پريشانيست و آن در وطن است و در غريبى آن عار نيست پس گويا در غريبى هيچ عارى نيست.

7518 ليس شي‏ء ادعى لخير و انجى من شرّ من صحبة الاخيار. نيست چيزى خواننده‏تر مر خير را، و رستگارى دهنده‏تر از شرّ از صحبت نيكان.

7519 ليس فى الجوارح اقلّ شكرا من العين فلا تعطوها سؤلها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    88

فتشغلكم عن ذكر اللّه. نيست در ميانه أعضا كمترين بحسب شكر از چشم، پس عطا مكنيد بآن خواسته‏هاى آن را پس مشغول سازد شما را از ذكر خدا، يعنى چون چشم كم شكرست أهليت اين ندارد كه آنچه خواهد و طلب كند از نگاهها و نظاره‏ها بآن عطا شود با وجود مفسده كه در آن باشد و آن اينست كه اگر عطا شود آنها بآن مشغول سازد شما را از ذكر و ياد خدا و مانع شود از آن، و پوشيده نيست كه شكر ظاهرى هر عضوى چنانكه علما گفته‏اند صرف آنست در آنچه حق تعالى آنرا از براى آن خلق كرده مثل صرف چشم در مطالعه مصنوعات حق تعالى از براى استدلال به آنها بر حقايق و معارف يا مطالعه كتب علوم دينيه، و صرف گوش در آنچه باعث رضاى حق تعالى شود از مسائل علميه و عمليه و مانند آنها، و «بودن چشم ميانه أعضاء كم شكر» باين معنى پر ظاهر نيست و ممكن است كه هر يك از اعضا را شكرى باشد باطنى كه ما ندانيم چنانكه حق تعالى فرموده كه «نيست هيچ چيز مگر اين كه تسبيح ميكند بستايش حق تعالى و ليكن شما نمى‏فهميد تسبيح آنها را» و بنا بر اين ممكن است كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه داند كه كم شكرتر از چشم نيست در ميانه أعضاء، و شايد كه وجه آن اين باشد كه آن شكر آنها در وقت فراغ آنها باشد از شغل خود، و چون چشم اكثر اوقات مشغول بشغل خودست و كم فارغ ميباشد بآن اعتبار كم شكرتر از آنى ميانه آنها نباشد و اللّه تعالى يعلم.

7520 ليس فى المعاصى اشدّ من اتبّاع الشّهوة فلا تطيعوها فيشغلكم عن اللّه. نيست در گناهان سخت‏تر از پيروى شهوت پس فرمانبردارى مكنيد شهوت را پس مشغول سازد شما را از خدا، يعنى اگر فرمانبردارى كنيد آنرا مشغول سازد شما را از خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    89

7521 ليس كلّ مغرور بناج، و لا كلّ طالب بمحتاج . نيست هر مغرورى رستگار، و نه هر طلب‏كننده محتاج. ممكن است كه مراد اين باشد كه چنين نيست كه هر كه فريب خورده باشد در كار بدى و از آن راه آنرا كرده باشد رستگار و معذور باشد باعتبار اين كه فريب خورده بلكه بسيار باشد كه معذور نباشد و معاقب گردد باعتبار تقصير در تأمّل و تدبّرى كه اگر ميكرد آن فريب نمى‏خورد، و «نه هر طلب كننده محتاج» يعنى و چنين نيست كه هر طلب كننده محتاج باشد بآن و معذور باشد در آن بلكه بسيار باشد كه با عدم احتياج طلب كنند از راه حرص و خواهش زيادتى كه در كار نباشد.

طلب‏كننده محتاج. ممكن است كه مراد اين باشد كه چنين نيست كه هر كه فريب خورده باشد در كار بدى و از آن راه آنرا كرده باشد رستگار و معذور باشد باعتبار اين كه فريب خورده بلكه بسيار باشد كه معذور نباشد و معاقب گردد باعتبار تقصير در تأمّل و تدبّرى كه اگر ميكرد آن فريب نمى‏خورد، و «نه هر طلب كننده محتاج» يعنى و چنين نيست كه هر طلب كننده محتاج باشد بآن و معذور باشد در آن بلكه بسيار باشد كه با عدم احتياج طلب كنند از راه حرص و خواهش زيادتى كه در كار نباشد.

و فرموده است آن حضرت عليه السلام در جمله كلامى كه فرموده در توحيد خداى سبحانه و نعت او تعالى شأنه:

7522 ليس فى الأشياء بوالج، و لا عنها بخارج. نيست در چيزها والج، و نه از آنها خارج، «والج» بمعنى داخل است و مراد اينست كه حق تعالى داخل نيست در چيزها مانند دخول جسمى در جسمى ديگر، يا دخول عرضى در جسمى، و خارج هم نيست از آنها بلكه علم او ظاهر و باطن هر چيز را فرو گرفته بعنوانى كه گويا در ميان همه آنهاست.

7523 ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    90

نيست چيزى خواننده‏تر بسوى زايل‏شدن نعمتى و شتاب كردن عقوبتى از ايستادگى كردن برستمى.

7524 ليس للعاقل ان يكون شاخصا الّا فى ثلاث، حظوة فى معاد، او مرمّة لمعاش، او لذّة فى غير محرم. نيست مر عاقل را اين كه بوده باشد رونده مگر در سه چيز، حظوه در روز بازگشت، يا مرمّتى از براى معاش، يا لذّتى در غير آنچه حرام شده باشد. «حظوه» ظاهر اينست كه بحاى بى‏نقطه و ظاى نقطه دار باشد بمعنى نصيب و بهره، يعنى يكى از آن سه اينست كه حركت كند از براى تحصيل نصيب و بهره در روز بازگشت امّا در نسخه‏ها كه بنظر رسيد بخاى با نقطه و طاى بى‏نقطه است بمعنى گام برداشتن ، و بنا بر اين مراد اينست كه يكى گام برداشتنى است كه بكار آيد در روز بازگشت.

7525 ليس شي‏ء اعزّ من الكبريت الاحمر الّا ما بقى من عمر المؤمن. نيست چيزى عزيزتر از كبريت احمر مگر آنچه باقى مانده باشد از عمر مؤمن، يعنى آنرا عزيزتر از كبريت احمر بايد داشت و صرف نكرد مگر در آنچه ضرور باشد از أمور دنيا و آخرت، و مراد به «كبريت أحمر» ياقوت سرخ است يا طلاى خالص، و ممكن است كه كبريت معروف قسم سرخى داشته باشد كه بسيار كمياب باشد و كثير النفع، و بآن اعتبار شهرت كرده باشد بعزيزى.

7526 ليس ثواب عند اللّه سبحانه اعظم من ثواب السلطان العادل و الرّجل المحسن. نيست ثوابى نزد خداى سبحانه عظيمتر از ثواب پادشاه عادل و مرد احسان كننده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    91

7527 ليس كلّ من طلب وجد. نيست چنين كه هر كه طلب كند بيابد، غرض منع مردمست از حرص در طلب و اين كه چنين نيست كه هر كه چيزى را طلب كند آنرا بيابد تا بآن اميد تعب و زحمت هر طلبى را بر خود توان گذاشت، بلكه بسيار مى‏شود كه كسى در نهايت جدّ طلب ميكند و بمطلوب نمى‏رسد پس تا ضرور نشود تعب و زحمت طلب را بمجرّد احتمالى بر خود نبايد گذاشت.

7528 ليس كلّ من أضلّ فقد. نيست چنين كه هر كه ضايع كند نيابد، ظاهر اينست كه مراد بضايع كردن واگذاشتن و طلب نكردن باشد و غرض باز موافق فقره سابق منع از اهتمام در طلب باشد بگمان اين كه كسى تا مطلبى را طلب نكند نمى‏رسد بآن باين كه چنين نيست بلكه بسيار مى‏شود كه كسى بى‏طلب به آن چه مى‏خواهد و زياده بر آن مى‏رسد و دور نيست كه «أضلّ» تصحيفى باشد از بعضى ناسخين و «أخلّ» بخاء نقطه‏دار باشد و ترجمه اين باشد كه: چنين نيست كه كسى كه اخلال كند نيابد، يعنى اخلال كند بطلب و بنا بر اين صريح در معنى مذكور مى‏شود.

7529 ليس الحليم من عجز فهجم  و اذا قدر انتقم، انّما الحليم من اذا قدر عفا، و كان الحلم غالبا على كلّ امره. نيست بردبار كسى كه عاجز باشد پس خاموش شود و نگاه بزمين كند، و هرگاه توانا گردد انتقام كشد، بدرستى كه نيست بردبار مگر كسى كه هرگاه توانا باشد در گذرد و بوده باشد بردبارى غالب بر هر كار او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 92

7530 ليس على وجه الأرض أكرم على اللّه سبحانه من النفس المطيعة لأمره. نيست بر روى زمين گرامى‏تر بر خداى سبحانه از نفس اطاعت كننده مر فرمان او را.

7531 ليس بمؤمن من لم يهتمّ باصلاح معاده. نيست مؤمن كسى كه اهتمام نداشته باشد باصلاح معاد خود، يعنى بازگشت خود يا روز بازگشت خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    93

حرف لام بلفظ «لم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلفظ «لم» كه از براى نفى چيزيست در ماضى. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7532 لم يدرك المجد من عداه الحمد. در نيافته بزرگى را كسى كه در گذشته از او ستايش، يعنى احسان بمردم نكرده كه بسبب آن ستايش كنند او را پس ستايش ايشان در گذشته از او و در او فرود نيامده و رفته بجانب جمعى كه از اهل احسان باشند.

7533 لم يهنأ العيش من قارن الضدّ. گوارا نكرده زندگانى را كسى كه همراه شده با دشمن، مراد منع از آميزش و مصاحبت و همراه بودن با دشمنست و اين كه با آن عيش و زندگانى آدمى گوارا نباشد.

7534 لم يسد من افتقر اخوانه الى غيره. مهتر نشده كسى كه محتاج باشند برادران او بسوى غير او، يعنى كفايت اخراجات و مؤنات برادران خود نكرده باشد پس محتاج باشند ايشان بغير او.

7535 لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    94

توفيق داده نشده كسى كه بخيلى كند بر نفس خود بمال خود، و پس اندازد مال خود را از براى غير خود.

7536 لم ينل احد من الدّنيا حبرة الّا اعقبته عبرة. نرسيده احدى از دنيا بحبره مگر اين كه در پس آورده دنيا او را عبره. «حبره» بفتح حاء بى‏نقطه و سكون باء يك نقطه زير بمعنى سرور و شاديست، و «عبره» بفتح عين بى‏نقطه و سكون باء يك نقطه زير بمعنى اندوه است يا اشك پيش از اين كه روان شود يا تردّد گريه در سينه، و مراد مذمّت دنياست و اين كه هيچ شادى او نيست كه در عقب اندوهى نداشته باشد.

7537 لم يتعرّ من الشرّ من لم يتجلبب الخير. برهنه نشده از شرّ كسى كه پيراهن نكرده خير را، مراد اينست كه آدمى كردن كار خير را بايد كه لازم خود سازد مانند پيراهن تن خود كه تا چنين نكند بالكليه عارى از شرّ و بدى نباشد، يا باعتبار اين كه همين جداشدن از خير گاهى بدى و شرّيست هر چند هيچ بدى و شرّى ديگر از او صادر نشود، و يا باعتبار اين كه تا كسى چنان نباشد در واقع نشود كه بالكليه شرّ از او صادر نشود.

7538 لم يعدم النّصر من انتصر بالصّبر. ناياب نكرده يارى را كسى كه يارى جسته بصبر، يعنى كسى كه يارى جويد بصبر نمى‏شود كه صبر يارى او نكند و او را بمطلب نرساند.

7539 لم يصف اللّه سبحانه الدّنيا لاوليائه، و لم يضنّ بها على اعدائه. صاف نگردانيده خداى سبحانه دنيا را از براى دوستان خود، و بخيلى نكرده بآن بر دشمنان خود، غرض بيان خوارى و بى‏اعتبارى دنياست نزد حق تعالى، و اين كه از براى آن صاف نگردانيده آنرا از براى دوستان خود و آميخته بكدورات و آلام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    95

گردانيده، زيرا كه آنرا لايق جزاى ايشان ندانسته تا اين كه صاف گرداند از براى ايشان، و هر چند ناصاف باشد از براى آخرت كه آماده كرده از براى ايشان سودمندترست، و همچنين بسبب اين بخيلى نفرموده بآن بر دشمنان خود، زيرا كه ايشان أهليت نعمت و احسانى كه وقعى داشته باشد در نظر حق تعالى ندارد، پس اگر دنيا را وقعى مى‏بود نزد او بهره نمى‏داد ايشان را از آن مانند آخرت، چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه: اگر دنيا را اعتبار پر پشه بود نزد حق تعالى هر آينه نمى‏چشانيد بكافران شربت آبى از آن.

7540 لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه، و ينصف اعدائه. و صف پذير نشده بمروّت كسى كه رعايت نكرده پيمان دوستان خود را، و انصاف و عدل نكرده با دشمنان خود.

7541 لم يلق احد من سرّاء الدّنيا بطنا الّا منحته من ضرّائها ظهرا. برنخورده احدى از شادمانى دنيا بطنى را مگر اين كه عطا كرده دنيا او را از سختى خود ظهرى، ظاهر اينست كه مراد به «بطن» چيزيست كه ظاهر و نمايان نباشد و به «ظهر» آنچه ظاهر و نمايان باشد و مراد اينست كه: نمى‏شود كه هرگاه كسى از دنيا باندك شادمانى برخورد كه ظاهر و نمايان نباشد در عقب آن عطا نكند دنيا باو از شدّت و سختى خود قدرى ظاهر نمايان، و شارحان نهج البلاغة گفته‏اند كه: تخصيص شادمانى ببطن و سختى بظهر، يا باعتبار بطن و ظهر سپر است زيرا كه شكم آن بسوى اين كس است و پشت آن بسوى دشمن، و يا باعتبار اين كه در حال جنگ سپر را بر رو مى‏كشند پس مردم برميخورند بپشت آن و چون آشتى كنند برميدارند آنرا پس برميگردد و بطن آن ظاهر مى‏شود و برميخورند مردم بآن، يا اين كه در حال آشتى مطلقا مى‏اندازند آنرا و بطن آن نمايان مى‏شود پس بآن اعتبار برخوردن ببطن چيزى تخصيص داده شده بحال دوستى و آشتى، و بظهر آن تخصيص داده شده بحال دشمنى و جنگ، و يا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    96

باعتبار اينست كه آدمى در حالى كه رو مى‏آورد بسوى كسى بطن او بجانب اوست و در وقتى كه پشت مى‏گرداند ظهر او بسوى اوست، پس برخوردن ببطن چيزى مطلقا كنايه شده از اقبال و بظهر از ادبار پس مراد در اين فقره مباركه اينست كه بر نمى‏خورد أحدى از شادمانى آن اقبالى را مگر اين كه عطا ميكند او را از سختى خود ادبارى، و مراد اقبال و ادبار آن أحدست نه اقبال و ادبار شادمانى و سختى، و يا باعتبار اينست كه مشى در بطون واديها آسانترست از سير بر پشته‏ها و تلها، و اللّه تعالى يعلم.

7542 لم يفد من كانت همته الدّنيا عوضا و لم يقض مفترضا. كسب نكرده كسى كه بوده باشد همت او دنيا عوضى، و بجا نياورده مفترضى، يعنى كسى كه عزم او دنيا باشد و از براى آن سعى كند او عوضى از براى سعى خود بتعب و زحمت آن كسب نكند، زيرا كه آنچه كسب كند از دنيا هر قدر كه باشد پوچ و باطلست و عوض آن نمى‏تواند شد، و «بجا نياورده مفترضى را» يعنى امر واجبى را يا امر ضرور لازمى را، زيرا كه دنيا بهر نحو كه باشد مى‏گذرد و چندان محتاج بسعى و همت و عزم آن نيست پس وجوب و لزومى ندارد، و ممكن است «يفد» بصيغه مجهول خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «عطا كرده نشده كسى، تا آخر» و حاصل هر دو يكيست.

7543 لم يكتسب مالا من لم يصلحه. كسب نكرده مالى كسى كه اصلاح نكرده آنرا، يعنى در مصارف ضرورى و خير صرف نكرده، يعنى مالى كه در آنها صرف نشود در حقيقت مال نيست بلكه وبالست.

7544 لم يرزق المال من لم ينفقه. روزى كرده نشده مال كسى كه انفاق و خرج نكرده آنرا، يعنى آن در حقيقت مال نيست بلكه وبالست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    97

7545 لم يضق شي‏ء مع حسن الخلق. تنگ نشده چيزى با نيكوئى خوى، يعنى صاحب خوى نيكو چيزى بر او تنگ نمى‏شود.

7546 لم يفت نفسا ما قدّر لها من الرّزق. فوت نشده نفسى را آنچه تقدير شده براى او از روزى، يعنى نمى‏شود كه تمام آن باو نرسد.

7547 لم يذهب من مالك ما وقى عرضك. نرفته از مال تو آنچه نگه داشته عرض ترا، يعنى از براى نگهدارى عرض خود صرف كرده.

7548 لم يضع من مالك ما قضى فرضك. ضايع نشده از مال تو آنچه بجا آورده فرض ترا، يعنى در مصرفى داده شده كه واجب بوده بر تو مانند زكاة و خمس.

7549 لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظنّ بالأيّام. درنيافته پندهاى زمانه را كسى كه آرام گرفته بسوى نيكوئى گمان بروزگار، يعنى مصائب و نوائب كه در زمانه واقع مى‏شود نسبت بهر كس هر يك موعظه و پنديست از او باين كه گمان نيكو بروزگار نبايد داشت، پس كسى كه نيكو كند گمان خود را بآن و آرام گيرد بآن نفهميده موعظه‏ها و پندهاى آنرا.

7550 لم يضع امرء ماله فى غير حقّه او معروفه فى غير اهله الّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره ودّهم. نگذاشته مردى مال خود را در غير حقّ آن، يا احسان خود را در غير أهل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    98

آن مگر اين كه محروم گردانيده او را خدا از شكر ايشان، و بوده از براى غير او دوستى ايشان.

7551 لم يتحلّ بالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد. زيور نيافته بقناعت كسى كه اكتفا نكرده باندك آنچه يافته، يعنى اكتفا نكرده به آن چه يافته هرگاه اندك بوده و طلب زياده بر آن كرده.

7552 لم يتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا يجد. زيور نيافته بعفت كسى كه خواهشى داشته چيزى را كه نمى‏يابد «عفت» بمعنى باز ايستادن از چيزهاست كه حرام باشد يا نيكو نباشد، و مراد اينست كه عفيف كامل كسيست كه خواهش غير آنچه بيابد و داشته باشد نداشته باشد.

7553 لم يطلع اللّه سبحانه العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته. آگاه نگردانيده خداى سبحانه عقلها را بر تحديد صفت او، و منع نكرده آنها را از واجب معرفت او، «تحديد» در اصل بمعنى قرار دادن حدّ و نهايت است از براى چيزى كه بآن ممتاز شود از غير آن، و در اصطلاح بمعنى بيان حقيقت و كنه چيزيست و تمييز آن، و مراد در اينجا اين معنى است، يعنى حق تعالى آگاه نگردانيده عقلها را بر تمييز حقيقت و كنه صفت خود امّا منع نكرده آنها را از قدرى كه واجبست از شناخت او بلكه قادر گردانيده آنها را بر آن و راه نموده بآن و آن معرفت اوست بوجوهى چند كه بعقل ثابت شده.

7554 لم يخلق اللّه سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة. نيافريده خداى سبحانه خلق را از براى وحشتى، و كار نفرموده ايشان را از براى منفعتى، يعنى خلق نكرده از براى اين كه تنها بوده و وحشت داشته از آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    99

پس خلق كرده ايشان را از براى انس گرفتن بايشان و دفع آن وحشت، و كار نفرموده ايشان را باوامر و نواهى كه فرموده از براى منفعتى كه برسد باو از آنها، بلكه خلق نكرده ايشان را مگر از براى اين كه عبادت كنند و أمر نفرموده ايشان را بعبادت مگر از براى منفعت ايشان و رسيدن بسبب آن بمراتب عاليه، پس آنچه مقتضاى كرم وجود است از آن جانب بعمل آمده و هرگاه بعضى اطاعت نكنند و مستحقّ عذاب و عقاب گردند بسبب تقصير ايشانست و قدحى در حسن ايجاد ايشان نمى‏كند چنانكه در موضع خود توضيح و تفصيل كلام در آن شده .

7555 لم يخل اللّه سبحانه عباده من حجّة لازمة او محجّة قائمة. خالى نگذاشته خدا بندگان خود را از حجتى لازم يا محجتى قائم، يعنى برپا ايستاده، و «حجت» بمعنى برهانست، و «محجه» بمعنى جادّه راه و وسط آنست، و مراد اينست كه حق تعالى هرگز خالى نگذاشته بندگان خود را از حجتى لازم، يعنى از پيغمبر يا امامى كه تمام كند حجت خدا را بر ايشان و لازم شود بر ايشان اطاعت و انقياد، و همچنين از راه واضحى از براى نجات و رستگارى كه ثابت باشد و تغيير و تبديلى در آن نرود تا اين كه هر كه اطاعت و فرمانبردارى كند بمراتب عاليه رسد، و هر كه نكند عذرى نباشد از براى او كه دليل و راهنمايى نداشتم يا اين كه راه را نمى‏دانستم.

7556 لم تره سبحانه العقول فتخبر عنه بل كان تعالى قبل الواصفين به له. نديده‏اند خداى سبحانه را عقلها پس خبر دهند از او بلكه بود حق تعالى اوّل وصف‏كنندگان او، يعنى عقلها نديده‏اند او را و نرسيده‏اند بكنه او تا اين كه توانند خبر داد از او، يعنى از وصف و چگونگى او بلكه حق تعالى اوّل خود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    100

وصف خود كرده بزبان وحى و الهام و بعد از آن عقلها بآن نحو وصف او كنند و تصديق كنند بآن و اين بنا بر اينست كه «قبل» بضمّ قاف و باء خوانده شود بمعنى اوّل، و ممكن است كه بفتح قاف و سكون باء خوانده شود و مراد همين معنى باشد، يعنى بلكه بود حق تعالى قبل از وصف كنندگان او، يعنى پيش از ايشان در وصف‏كردن خود و وصف‏كنندگان از آن رو وصف او كنند.

و در نهج البلاغه عبارت بر اين نحو است: «لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك» يعنى نديده‏اند ترا چشمها پس خبر دهند از تو بلكه بوده تو قبل از وصف كنندگان از خلق تو» و پوشيده نيست كه بنا بر اين «قبل» البته بايد كه بفتح خوانده شود بمعنى «پيش» و بضمّ بمعنى اوّل نمى‏تواند بود، زيرا كه حق تعالى اوّل وصف كنندگان از خلق خود نيست و بر تقدير فتح باين معنى كه در اينجا مذكور شد در عبارت آنجا نيز مراد مى‏تواند بود، يعنى بلكه بودى پيش از وصف‏كنندگان از خلق تو در وصف كردن خود و ايشان همه از آن رو وصف تو ميكنند نهايت بنا بر اين معنى «عقول» چنانكه در اينجاست انسب است از «عيون» بمعنى چشمها كه در آن جاست چنانكه بر صاحبان عقول پوشيده نيست.