غرر الحكم و درر الكلم جلد ۵

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲ -


7340 للقلوب خواطر سوء، و العقول تزجر عنها. از براى دلها خاطرهاى بد باشد و عقلها منع ميكند از آنها، «خاطر» چيزى را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    32

گويند كه در دل در آيد، و مراد اينست كه نمى‏شود كه در دلها وسوسه‏هاى بد يا قصدهاى بد در نيايد نهايت عقل منع ميكند از آنها، يعنى حكم ميكند بفساد و بطلان آن وسوسه‏ها، يا منع ميكند از عمل كردن بآن قصدها.

7341 للنّفوس طبائع سوء و الحكمة تنهى عنها. از براى نفسها خويهاى بد باشد و حكمت نهى ميكند از آنها، مراد به «حكمت» علم راست درست است و «نهى كردن آن از خويهاى بد» نهى كردن آنست از عمل كردن بمقتضاى آنها، يا نهى كردن از اصل آنها و داشتن نفس بر سلب آنها از خود.

7342 لبغضنا امواج  من سخط اللّه سبحانه. از براى دشمنى ما موجهائيست از درياى غضب خداى سبحانه.

7343 للمجترئ على المعاصى نقم من عذاب اللّه سبحانه. از براى دليرى كننده بر معاصى انتقامها و عقوبتهاست از عذاب خداى سبحانه.

7344 لقد كاشفتكم الدنيا الغطاء، و آذنتكم على سواء. هر آينه بتحقيق كه برداشته دنيا از براى شما پرده را، و اعلام كرده شما را بر تساوى، يعنى برداشته از براى شما پرده خفا را از بى‏اعتبارى خود و بدى حرص بر آن، و اعلام كرده شما همه را بآن بر سبيل تساوى بى اين كه مخصوص ساخته باشد بآن بعضى را دون بعضى، چه هر كه را اندك عقلى باشد و مشاهده تغيرات و تبدّلات پردرد و آلام آن كند، بى‏اعتبارى آن و همچنين بدى حرص بر چنين أمرى خوار بى‏اعتبار ظاهر و هويدا باشد و خفائى در آن نماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    33

7345 لقد رقّعت  مدرعتى  هذه حتّى استحييت من راقعها، فقال لى قائل: الا تنبذها  فقلت له: اعزب عنّى على  الصّباح يحمد القوم السرى. هر آينه بتحقيق كه دادم پينه زدند اين جامه پشمينه خود را تا اين كه شرم كردم از پينه زننده آن، پس گفت مرا گوينده: كه خوب است كه بيندازى اين جامه را، يا اين كه آيا نمى‏اندازى اين را-  پس گفتم مر او را: دور شو از من زيرا كه هنگام صباح ستايش ميكنند قوم شبگير را «هنگام صباح ستايش ميكنند، تا آخر» مثلى است كه مى‏زنند از براى كسى كه متحمل شود مشقتى را از براى اين كه برسد براحتى چنانكه جمعى كه در سفرها شبگير  كنند متحمل ميشوند مشقت آن را و صباح ميكنند براحت و آسايش در منزل و مدح و ستايش ميكنند آن شبگير خود را، و مراد در اينجا اينست كه بر خود گذاشتن من اين تعب را از براى راحت و آسايش در آن سراى است.

7346 لقد بصّرتم ان ابصرتم، و اسمعتم ان سمعتم، و هديتم ان اهتديتم. هر آينه بتحقيق كه بينا گردانيده شده‏ايد اگر بينا شويد، و شنوانيده شده‏ايد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    34

اگر بشنويد، و راه نموده شده‏ايد اگر راه يابيد، مراد اينست كه آنچه از جانب حق تعالى در كار باشد از براى بينا گردانيدن شما و شنوانيدن شما و راه نمودن شما بعمل آمده باعطاى شعور و عقل و ارسال پيغمبران مرسل و نصب خلفاى ايشان، و آن قدر كه بعمل آمده كافيست اگر متوجّه شويد شما و نگاه كنيد و گوش اندازيد و بپذيريد راه نمائى را و اعراض نكنيد از اينها بسبب متابعت هوا و هوس و حبّ دنيا و زخارف آن.

7347 لدنياكم عندى اهون من عراق  خنزير على يد مجذوم. هر آينه بتحقيق كه دنياى شما نزد من خوارترست از استخوانهاى گوشت گرفته شده خوكى كه در دست مجذومى باشد، يعنى صاحب كوفت جذام كه همه طبايع متنفّرست از آن، و شرعا امر شده بگريختن از آن مانند گريختن از شير.

و فرموده است آن حضرت عليه السلام مر كسى را كه كوچك مى‏شمرده او را از مانند سخن او، يعنى كسى كه سخنى گفته بوده كه گفتن آن زياده بوده از مرتبه او، و او را رتبه اين نبوده كه مانند آن سخن گويد.

7348 لقد طرت شكيراً  و هدرت صقاً .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    35

هر آينه بتحقيق كه پرواز كردى در حالت شكيرى، و آواز دادى در حالت صقبى، «شكير» پرى را مى‏گويند كه تازه برويد از مرغ پيش از اين كه قوى گردد، و «صقب» شتر بچه را مى‏گويند، پس او باعتبار كوچكى مرتبه او يك بار تشبيه شده بجوجه تازه پر برآورده كه پرواز كند با آنكه شأن آن نيست، و يك بار بشتر بچه كه به آواز آيد با آنكه مرتبه آن نيست، باعتبار اين كه شتر به آواز نيايد مگر بعد از اين كه بزرگ گردد.

7349 لطالب العلم عزّ الدّنيا و فوز الآخرة. از براى طالب علم عزّت دنياست و فيروزى آخرت.

7350 للحازم من عقله عن كلّ دنيّة زاجر. از براى دورانديش از عقل او از هر دنيه منع كننده ايست، يعنى عقل او منع كننده اوست از هر دنيه، يعنى صفت پست مرتبه.

7351 لقد جاهرتكم العبر، و زجركم ما فيه مزدجر، و ما بلغ عن اللّه بعد رسول اللّه مثل النذر. هر آينه بتحقيق كه آشكار شده از براى شما عبرتها، و منع كرده شما را آنچه در آنست منع پذيرفتن، و نرسانيده از جانب خدا بعد از رسول خدا كسى مانند ترسانندگان.

مراد ترغيب در اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى است و اين كه عذرى از براى مخالفت آن نمانده، زيرا كه عبرتها يعنى أمورى كه بآن عبرت توان گرفت آشكار شده مثل عذابهايى كه نازل شد بر جمعى كه مخالفت پيغمبران كردند، و مراد به «آنچه منع كرده، و در آنست منع پذيرفتن يعنى كافيست آن از براى منع پذيرفتن» اخبار پيغمبران بوعدها و وعيدهاى ايشانست كه صدق آنها بمعجزات باهره ثابت شده، و ممكن است مراد ترغيب در ترك حرص در دنيا باشد و مراد به «عبرتها»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    36

عبرتها باشد كه گرفته مى‏شود از امورى كه دلالت ميكند بر بى‏اعتبارى دنيا و خوارى آن، و مراد به «آنچه منع كرده، و در آنست منع پذيرفتن» اخبار پيغمبران و مواعظ و نصايح ايشان باشد، بر هر تقدير مراد برسول خدا حضرت جبرئيل است عليه السلام و در بعضى نسخه‏ها «رسل» بجاى «رسول» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «بعد از رسولان خدا» و مراد همه فرشتگانيست كه پيغام آورند از براى انبيا عليهم السلام، و مراد به «ترسانندگان» پيغمبران و خلفاى ايشانست صلوات اللّه عليهم أجمعين، و مراد اينست كه رساننده از جانب حق تعالى بعد از جبرئيل مثل پيغمبران و خلفاى ايشان نيست پس با وجود أخبار ايشان خصوصاً هرگاه عبرتها شاهد بر آنها باشد مخالفت آنها گنجايش ندارد و راه عذرى از براى آن نماند، و در نهج البلاغه باين نحو نقل شده: لقد جاهرتكم العبر و زجرتم بما فيه مزدجر، و ما يبلّغ عن الله بعد رسل السّماء الّا البشر.

هر آينه بتحقيق آشكار شده از براى شما عبرتها، يا به آواز بلند پند داده شما را عبرتها، و منع كرده شده‏ايد به آن چه در آنست منع پذيرفتن، و نمى‏رساند از جانب خدا بعد از رسولان آسمان مگر آدمى، و حاصل هر دو يكيست.

7352 للّه سبحانه حكم بيّن فى المستأثر و الجازع. از براى خدا كه پاكست او حكميست ظاهر در مستأثر و جازع، اين چنانكه در نهج البلاغه نقل شده تتمه كلاميست كه فرموده در باب كشتن عثمان و سابق بر اين اوّلًا كلاميست كه حاصل آن اينست كه: من نه امر كرده‏ام بكشتن او و نه نهى كرده‏ام از آن، امّا اين كه آنان كه ترك يارى او كردند بهترند از آنان كه يارى او كردند، و بعد از آن فرموده كه: من فراهم آورم از براى شما حقيقت كار او را و در بيان آن فرموده: استأثر فاساء الامرة، و جزعتم فاسأتم الجزع، و للّه حكم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    37

واقع فى المستأثر و الجازع. و ترجمه آن اينست كه: او يعنى عثمان منفرد شد و ممكن است كه معنى «استأثر فاساء الامرة» اين باشد كه اختيار كرد و برگزيد از براى خود و خويشان خود أموالى چند را از بيت المال پس بد كرد اين اختيار را براى خود پس بد كرد اين انفراد را، و جزع و بى‏تابى كرديد شما پس بد كرديد جزع را، و مر خدا راست حكمى واقع در منفرد برأى و در جزع كننده، و مراد اينست كه: هم او بد كرد و هم شما، او بد كرد باعتبار اين كه مستقلّ برأى خود شده بود و هر چه مى‏خواست ميكرد و نصايح أكابر صحابه را از مهاجرين و أنصار با آنكه حقّ و صواب بود نمى‏شنيد، يا اين كه بأوامر و نواهى حق تعالى و رسول او عمل نمى‏كرد، و شما بد كرديد باعتبار اين كه بى‏تابى كرديد در قتل او و آن بد بود، يا باعتبار اين كه قتل جزاى او نبود بلكه خلع و حبس و نصب ديگرى از براى امامت كافى بود چنانكه ابن ابى الحديد كه از أكابر علماى اهل سنت است در شرح خود گفته، و يا باعتبار اين كه قتل او كار ايشان نبود بلكه ايشان بايست كه خلع او كنند و تسليم امام بر حقّ كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه باشد بكنند تا اين كه او آنچه جزاى او باشد از قتل يا غير آن بعمل آورد، و اين بنا بر اينست كه خطاب با جمعى باشد كه از قاتلان او بوده‏اند.

و ممكن است كه خطاب با جمعى بوده باشد كه انكار بر قتل او مى‏كرده‏اند و جزع مى‏كرده‏اند در آن و بازخواست آن مى‏خواسته‏اند بلكه ظاهر سخنان سابق اينست كه با چنان جمعى بوده و بآن اعتبار آن حضرت اظهار تبرّى خود مى‏فرموده، و بنا بر اين خطاب با ايشان بود چه بد بودن جزع ايشان ظاهرست و محتاج ببيان نيست و اصلًا بدى فعل قاتلان معلوم نمى‏شود، و بعد از آن فرموده‏اند كه: مر خدا راست حكمى واقع در هر يك از آن منفرد برأى و آن جزع كننده‏ها، يعنى هر دو بد كرده‏اند و در جزاى هر يك حق تعالى را حكمى باشد واقع، يعنى حكمى كه البته واقع خواهد شد در روز جزا، يا واقع در علم او، يا مكتوب در لوحى، و در قيامت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    38

معلوم خواهد شد، و در اين كتاب بجاى «واقع»: «بيّن» واقع شده، يعنى حكمى ظاهر، و بنا بر آن مراد ظهور آنست نزد آن حضرت هر چند بر ديگران ظاهر نباشد اگر مراد به «جزع كننده» قاتلان باشد، و اگر مراد جزع‏كننده بر قتل او باشد پس ظاهرست كه حكم حق تعالى در باره هر يك بغير عذاب چيزى نخواهد بود هر چند كيفيت هر يك معلوم نباشد و اللّه تعالى يعلم.

و ممكن است كه مراد باين كلام حكم خصوص عثمان و جزع كنندگان در أمر او نباشد بلكه مراد اين باشد كه حق تعالى را حكمى است واقع در مطلق منفرد برأى و جزع كننده، يعنى ببدى آنها، و غرض تأكيد سابق باشد كه حكم ببدى هر دو شد، و ظاهر اينست كه مؤلف كه اين فقره مباركه را بى‏ضميمه سابق نقل كرده آن را بر آن معنى حمل كرده و محتاج بنقل سابق آن ندانسته، و بنا بر اين «بيّن بودن آن نيز چنانكه در اينجا واقع شده» ظاهرست و محتاج بتوجيه نيست، زيرا كه بدى انفراد برأى و جزع هر دو ظاهرست، و كافيست شاهد بر اوّل امر حق تعالى حضرت رسالت پناهى را صلى اللّه عليه و آله بمشاورت، و شواهد بر دويم محتاج ببيان نيست.

و بعضى از شارحان نهج البلاغه حكم خدا را در «مستأثر» و «جازع» بر تقدير حق تعالى بكشته شدن عثمان و كشتن آن قاتلان او را حمل كرده و گفته كه: در نسبت اين احكام بخدا تنبيهى است بر تبرّى خود از دخول در امر عثمان و قاتلان او بعد از اشاره بسبب معدّ وقوع آن واقعه كه آن منفردشدن او برأى و بى‏صبرى ايشان باشد، و تكلف و تعسف اين ظاهرست.

7353 للكرام فضيلة المبادرة الى فعل المعروف و اسداء الصّنائع. از براى كريمان است افزونى مرتبه پيشى گرفتن بسوى معروف و احسان-  كردن  احسانها، مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد مردم گرامى بلند مرتبه است يا اهل جود و سخاوت، و مراد به «پيشى گرفتن بمعروف و احسان‏كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    39

احسانها» شتاب كردن در آنهاست و پس نينداختن بوعده، يا پيشى گرفتن به آنها بر طلب و سؤال، و عطا كردن پيش از آن.

7354 لقد اتعبك من اكرمك ان كنت كريما، و لقد اراحك من اهانك ان كنت حليما. هر آينه بتحقيق بتعب انداخته ترا كسى كه اكرام كرده ترا اگر بوده باشى تو كريم، و هر آينه بتحقيق براحت انداخته ترا كسى كه خوار كرده ترا اگر بوده باشى تو حليم، مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و «تعب افتادن او بسبب اكرام كسى او را» باعتبار اينست كه مى‏بايد كه ممنون او شود و اين بر كريم بسيار گرانست و تعب دارد، و مراد به «خواركردن» خوار كردن باعتبار اكرام نكردنست از كسى كه سؤال اكرام از او بشود، و «راحت انداختن او» باعتبار اينست كه ممنون او نمى‏شود و تعب منت را نمى‏كشد، نهايت چون اصل ردّ سؤال كسى و عدم اسعاف حاجت او مكروه طبيعت است و ناخوش مى‏آيد فرموده‏اند كه «اگر حليم و بردبار باشى»، يعنى اگر حليم باشى و بردبارى كنى بر آن مكروه ديگر براحت مى‏افتى و از تعب و زحمت اين كه همواره ممنون او باشى راحت مى‏يابى، و ممكن است كه مراد هر اهانتى باشد كه كسى باو برساند و راحت افتادن او باعتبار حسن عاقبت او و أجر و ثواب آن باشد هرگاه حليم باشد و بردبارى كند و درصدد انتقام درنيايد.

7355 ليس المتجر ان ترى الدّنيا لنفسك ثمناً، و ممّا لك عند اللّه عوضا. نيست تجارت اين كه ببينى دنيا را از براى نفس خود بهائى، و از آنچه از براى تست نزد خدا عوضى، يعنى تجارت و بازرگانى معقولى نيست اين كه بفروشى نفس خود را بدنيا و بگردانى آنرا عوض آنچه ترا باشد نزد خدا، يعنى صرف كنى عمر خود را در تحصيل دنيا كه اين بمنزله اينست كه آنچه تحصيل كنى از آن آنرا قيمت و بهاى نفس خود گردانيده باشى و اين كه بگردانى دنيا را عوض اجر و ثوابى چند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    40

كه بوده باشد ترا نزد خدا، اگر چنين نكنى و صرف كنى از براى آخرت.

7356 للانسان فضيلتان عقل و منطق، فبالعقل يستفيد، و بالمنطق يفيد. از براى آدمى دو فضيلت است، عقل و گويائى، پس بعقل استفاده ميكند، و بگويائى منطق افاده ميكند، «استفاده» بمعنى طلب فايده و كسب آنست، و «افاده» بمعنى رسانيدن فايده بديگريست، و مراد اينست كه: آدمى را دو افزونيست بر حيوانات ديگر، عقل و گويائى، و «عقل» از براى اينست كه كسب فوايد و علوم و معارف نمايد، و «گويائى» از براى اينست كه آنها را از براى ديگران افاده كند.

7357 للمتّقى هدى فى رشاد، و تحرّج عن فساد، و حرص فى اصلاح معاد. از براى پرهيزگار راهنمائيست در رشاد، و باز ايستاد نيست از فساد، و حرصيست در اصلاح معاد، «رشاد» بفتح راء بمعنى راه راست درست است، و مراد اينست كه پرهيزگار راهنماست در آنچه راه صواب باشد در هر باب، يا اين كه خودش در راه صوابست، و مردم را نيز راه مى‏نمايد بآن، و «معاد» بمعنى بازگشت است يا روز بازگشت، چنانكه مكرّر مذكور شد.

7358 لير عليك اثر ما انعم اللّه به عليك. بايد كه ديده شود بر تو نشان آنچه انعام كرده بآن خدا بر تو، يعنى بايد كه پنهان نداشت آنرا و بخيلى نكرد بآن، و صرف كرد در مصارف خير و شكر آن كرد.

7359 لينهك عن ذكر معايب النّاس ما تعرف من معايبك. بايد كه منع كند ترا از ذكر عيبهاى مردم آنچه مى‏دانى از عيبهاى خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    41

7360 ليكفكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر. اين تتمه كلاميست و تمام آن چنانكه در نهج البلاغه نقل شده اينست: كلّ شي‏ء من الدّنيا سماعه اعظم من عيانه، و كل شي‏ء من الآخرة عيانه اعظم من سماعه، فليكفكم من العيان السّماع، و من الغيب الخبر.

هر چيزى از دنيا شنيدن آن عظيم‏ترست از مشاهده آن بچشم، و هر چيزى از آخرت مشاهده آن بچشم عظيم‏ترست از شنيدن آن، پس بايد كه كافى باشد شما را از عيان شنيدن و از غيب خبر.

مراد اينست كه هر چيزى از نعمتهاى دنيا و لذّتهاى آن هرگاه وصف كنند آنرا از براى كسى و او بشنود آنرا بزرگى داشته باشد در نظر او كه هرگاه مشاهده كند آنرا بچشم، بآن مرتبه نباشد و پست‏تر از آن باشد، بخلاف نعمتهاى آخرت و لذّتهاى آن كه بهر مرتبه كه وصف آنها كنند و بشنود كسى چون مشاهده كند بچشم، عظيم‏تر باشد از آنچه شنيده، پس هرگاه چنين باشد بايد كه كافى باشد شما را از عيان، يعنى دنيا كه بالفعل مشاهدست شنيدن، و از غيب يعنى آخرت كه بالفعل غيب و نهانست خبر، يعنى بايد كه كافى باشد شما را اين كه دنيا را بر نحوى كه مى‏شنويد فرض كنيد و كمتر و پست‏تر از آن چنانكه در واقع است قرار بدهيد، و همچنين آخرت را بر نحوى كه خبر مى‏دهند فرض كنيد و زياده بر آن چنانكه هست قرار بدهيد، و هر دو را با هم بسنجيد و تأمّل كنيد كه آيا از براى آنچه مى‏شنويد از نعمتها و لذّتهاى دنيا اگر همه چنان باشد و كمتر از آن نباشد ترك مى‏توان كرد آنچه خبر مى‏دهند از لذّتها و نعمتهاى آخرت اگر همه بهمان نهج باشد كه مى‏شنويد و زياده بر آن نباشد هر عاقلى كه اندك تأمّل كند ميداند كه ترك آنها از براى اينها نتوان كرد، پس چگونه توان كرد و حال آنكه اينها هرگاه مشاهده شود كمتر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    42

باشد از آنچه شنيده مى‏شود، و آنها هرگاه مشاهده شود عظيم‏تر باشد از آنچه شنيده مى‏شود.

7361 لان تكون تابعاً فى الخير خير لك من ان تكون متبوعاً فى الشرّ. هر آينه اين كه بوده باشى تابع در خير بهترست از براى تو از اين كه بوده باشى متبوع در شرّ، يعنى هر چند رتبه «متبوع» بالاتر از «تابع» باشد تابع بودن در خير بهترست از متبوع بودن در شرّ، و اين ظاهرست.

7362 ليكفّ من علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه. بايد كه باز دارد كسى را كه داند از شما از عيب غير خود آنچه ميداند از عيب نفس خود، يعنى كسى كه داند از شما عيبى در غير خود بايد كه باز دارد او را از عيب كردن و سرزنش او آنچه ميداند از عيب نفس خود، يا اين كه كسى كه از شما از اهل علم و دانش باشد بايد كه باز دارد او را از عيب كردن غير خود آنچه ميداند از عيب نفس خود.

7363 لحبّ الدّنيا صمت  الاسماع عن سماع الحكمة و عميت القلوب عن نور البصيرة. از براى دوستى دنيا كر شده‏اند گوشها از شنيدن حكمت، و كور گشته‏اند دلها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    43

از نور بصيرت، مراد به «حكمت» علم راست درست است، و به «بصيرت» بينائى در أمور و دريافت آنها بر نهج حق.

7364 ليست الانساب بالآباء و الأمهات لكنّها بالفضائل المحمودات. نيست نسبها بپدران و مادران ليكن آنها بفضيلتهاى ستوده شده است، يعنى نسبها كه به آنها فخر توان كرد بانتساب بپدران و مادران بزرگ بلند مرتبه نيست بلكه بانتساب بفضيلتهاى ستوده شده است كه در خود باشد.

7365 للمؤمن عقل وفىّ، و حلم مرضىّ، و رغبة فى الحسنات، و فرار  من السّيّئات. از براى مؤمن عقليست تمام، و بردباريست پسنديده شده، و رغبتيست در حسنات، و گريختنيست از سيّئات، «سيّئات» بمعنى گناهانست و «حسنات» مقابل آنهاست كه أفعال خير باشد.

7366 لتعطفن علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها. هر آينه مهربان خواهد شد بر ما دنيا بعد از چموشى آن مهربانى ضروس بر بچه خود، «ضروس» شتر بدخوئى را گويند كه دندان بگيرد دوشنده خود را، و مراد اينست كه دنيا بعد از سركشى كه با ما دارد مانند اسب چموشى كه نگذارد كه كسى سوار آن شود مهربان خواهد شد مانند مهربانى ضروس بر بچه خود، يعنى نهايت مهربانى چه ممانعت آن از دوشيدن از راه كمال شفقت آنست بر ولد خود.

و ممكن است كه وصف آن به «چموشى» باعتبار مطلق بدخوئى آن باشد بالطبع مانند اسب چموش و تشبيه آن بعد از آن به «ضروس» اشاره باشد بمهربان شدن آن با ايشان بعد از آن مانند مهربانى ضروس با ولد خود با وجود بدخوئى آن بالطبع، و اين يا اخباريست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    44

از آنچه خواهد شد بعد از قيام حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه و سلامه عليه چنانكه ابن ابى الحديد از اماميه نقل كرده كه بر آن حمل كرده‏اند، يا از آنچه واقع شد از رجوع خلافت بآن حضرت و اقبال دنيا بسوى او  صلوات اللّه و سلامه عليه، و اول ظاهرترست خصوصا بنا بر وجه اول كه مذكور شد از براى تشبيه به «ضروس»، زيرا كه مهربانى كامل آن مهربانى آنست  كه واقع خواهد شد در آن زمان و آنچه واقع شد چندان مهربانيى نبود از آن بلكه متضمن كمال عداوت و دشمنى آن بود چنانكه پوشيده نيست.

7367 لترجعنّ الفروع على اصولها، و المعلولات الى عللها، و الجزئيّات الى كلّيّاتها. هر آينه بر مى‏گردد البته فرعها بر أصلهاى خود، و معلولها بسوى علتهاى خود، و جزئيها بسوى كليهاى خود، مراد به «برگشتن فرعها بر اصلهاى خود» يا برگشتن هر كس است بر اصل و نژاد خود، و اين كه هر كه را اصل و نژاد پاكيزه و نيكو باشد او نيز پاكيزه و نيكو باشد، و هر كه را اصل و نژاد بد باشد او نيز بد باشد، يا رجوع هر كسى بطينت خود بهمان دستور بنا بر اختلاف مردم در طينت چنانكه در أحاديث بسيار واقع شده، و يا برگشتن نتايج بر مقدّمات و صحت آنها نزد صحت مقدّمات و فساد آنها نزد فساد آنها، و در «برگشتن معلولها بسوى علتها» نيز هر يك از اين احتمالات باشد، پس ممكن است حمل هر يك از آنها بر يكى كه غرض تأكيد باشد يا حمل هر يك از آنها بر محملى غير محمل ديگر تا تأسيس شود، و مراد به «برگشتن جزئيها بسوى كليهاى خود» يا يكى از دو احتمال اوّل است و تأكيد يا تأسيس است، و تابع بودن هر جزئيست مر كلى خود را در أحكام مثل تابع بودن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    45

هر جزئى هر حيوانى مر كلى آنرا در حلّيّت و حرمت، و همچنين ساير جزئيات و كليّات، و يا طلب كردن هر جزئى كلّى خود را مانند طلب كردن هر جزئى از خاك كلى خود را، و همچنين ساير عناصر، يا باعتبار طلب مكان آن چنانكه مشهورست ميانه حكما و متكلمين، و يا باعتبار طلب هر يك اتصال بكلى خود را چنانكه رأى ثابت بن قرّه است.

و ممكن است كه «لترجعنّ» بكسر لام و صيغه مجهول از باب افعال خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بايد برگردانيده شود فرعها بر اصلهاى آنها، تا آخر، و غرض اين باشد كه بايد كه استنباط هر فرعى را از اصل آن كرد، يعنى از قاعده كلى كه متضمن آن باشد چه آنچه معلوم تواند شد بحسب عقل يا شرع نيست مگر قاعده كلى و استنباط حكم فروع و جزئيات آن نمى‏توان كرد مگر برجوع بآن، و بنا بر اين ممكن است كه مراد به «معلولات» نيز همين باشد بنا بر اين كه قواعد كليه علل علم بفروع باشند، و همچنين مراد به «جزئيات و كليات» همين باشد و اين ظاهرست، پس هر دو تأكيد سابق باشد.

و ممكن است كه مراد به «برگردانيدن معلولات بعلل» اين باشد كه علم بمعلول حاصل نشود مگر از علم بعلت چنانكه شيخ ابو على در كتاب شفا تحقيق كرده هرگاه غرض علم يقينى باشد و بنا بر اين اين تأسيس باشد، و مراد به «جزئيات» و «كليات» همان فروع و أصول باشد و تأكيد اوّل باشد.

و پوشيده نيست كه بعضى از احتمالات مذكوره بر تقدير صحت نسبت اين كلام بآن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بسيار بعيدست نهايت صحت آن هم معلوم نيست و در كتاب ديگر بنظر نرسيد و دور نيست كه كلام يكى از حكما يا صوفيه باشد .

و بعضى سهوا يا از براى ترويج آن نسبت بآن حضرت داده باشند و بنا بر اين همه احتمالات مذكوره محتمل است، و اللّه تعالى يعلم.

7368 للظّالم من الرّجال ثلاث علامات، يظلم من فوقه بالمعصية،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    46

و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. از براى ستمگر از مردان سه علامتست، ستم ميكند كسى را كه بالاتر از او باشد بنافرمانى، و كسى را كه پست‏تر از او باشد بغلبه كردن، و يارى ميكند قوم ظالمان را.

7369 ليخشع للّه سبحانه قلبك، فمن خشع قلبه خشعت جميع جوارحه. بايد كه فروتنى كند از براى خداى سبحانه دل تو، پس هر كه فروتنى كند دل او فروتنى كند همه اعضاى او.

7370 للمؤمن ثلاث ساعات، ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل. از براى مؤمن سه ساعتست، ساعتى كه راز مى‏گويد در آن پروردگار خود را، و ساعتى كه محاسبه ميكند در آن نفس خود را، و ساعتى كه وامى‏گذارد ميانه نفس خود و لذّت آن در آنچه حلال باشد و زيبا باشد. و در نهج البلاغه بجاى ساعت دويم چنين نقل شده: «و ساعة يرم فيها معاشه» يعنى «و ساعتى كه اصلاح ميكند در آن معاش خود را» و هر دو خوبست، و شايد كه آنچه در آن جاست بهتر باشد، و محاسبه نفس را نيز داخل در راز گفتن با پروردگار مى‏توان گرفت بنا بر اين كه مراد بآن هر عبادتى باشد، زيرا كه در هر عبادتى ذكر و ياد خدا بايد و آن رازگفتن است با او، و داخل اصلاح معاش نيز مى‏توان گرفت، و ممكن است كه آن در كار نباشد زيرا كه كسى كه همه اوقات او همين سه ساعت باشد محتاج بمحاسبه نفس نباشد و اللّه تعالم يعلم و در بعضى نسخه‏ها قبل از اين فقره مباركه دو فقره ديگر نقل شده كه در اكثر نسخه‏ها نيست، اوّل اينست:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    47

للمؤمن ثلاث علامات، الصّدق و اليقين و قصر الامل . از براى مؤمن سه علامتست، راستگوئى، و يقين، و كوتاهى اميد.

دويم اين: للمتّقى ثلاث علامات، اخلاص العمل، و قصر الامل، و اغتنام المهل . از براى پرهيزگار سه علامتست، خالص گردانيدن عمل، و كوتاه كردن اميد، و غنيمت شمردن مهلت، يعنى از براى كارهاى خير.

7371 لئن امر الباطل لقديما فعل، لئن قل الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما ادبر شي‏ء فاقبل. در نهج البلاغه تمام كلام متصل بيكديگر با واو عطف قبل از «لئن» دويم و همچنين قبل از «لقلّما» نقل شده و ترجمه آن اينست: هر آينه اگر بسيار باشد باطل، هر آينه از قديم كرده، و هر آينه اگر كم باشد حق، هر آينه بسا باشد و اميد باشد، و هر آينه كم است اين كه پشت گردانيده باشد چيزى پس رو آورد، يعنى اگر در اين زمان بسيار شده باطل شگفتى نيست از آن، يا اين كه آنرا نشان حقّيّت آن نبايد دانست، زيرا كه از قديم يعنى در روزگاران پيشين نيز چنين كرده باطل يعنى همواره خود را بسيار كرده يا چنين كرده كردن قديمى يعنى كهنه بكهنگى روزگار، و بر هر تقدير نسبت «فعل» به «باطل» بر سبيل مسامحه است.

و ممكن است كه «فعل» بمعنى «انفعل» باشد كه گاهى بآن معنى آمده و بنا بر اين ترجمه اين باشد كه: در قديم چنين بوده يعنى روزگاران پيشين نيز يا چنين بوده بودن قديمى يعنى كهنه، و بنا بر اين ارتكاب مسامحه در كار نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    48

و بعد از اين فرموده‏اند كه: اگر كم باشد حق گاه باشد كه بسيار شود و اميد هست كه بسيار شود و ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه در آن زمان گاه باشد كه بسيار شود و اميد آن باشد و بنا بر اين غرض از تتمه كلام استبعاد وقوع آن معنى و دورى حصول آن متمناست باعتبار اين كه كم است اين كه چيزى كه پشت كرده باشد رو آورد، و امّا حمل آن بر اشاره ببسيارشدن آن در زمان حضرت صاحب الزّمان عليه صلوات اللّه الملك المنّان چنانكه بعضى شارحان نهج البلاغه كرده‏اند پس مناسب تتمّه كلام نيست مگر اين كه غرض اشاره بآن باشد با اشاره باين كه آن امريست كه مثل آن كم واقع مى‏شود و اللّه تعالى يعلم.

و ممكن است كه «ربّما» در اينجا از براى تكثير باشد چنانكه گاهى بآن معنى مى‏آيد بلكه بعضى حقيقت در آن مى‏دانند و «لعلّ» از براى مرجوّبودن آن و توقّع آن باشد باعتبار كثرت وقوع آن، و بنا بر اين معنى اينست كه: و اگر كم باشد حق در اين زمان بسيار باشد كه چنين باشد و متوقّع است وقوع آن كمى در أكثر ازمنه، و بنا بر اين بمنزله تأكيد فقره سابق باشد و غرض از تتمه كلام استبعاد تغير و تبدّل آن حال باشد بعد از آن نيز در آن زمان، و اللّه تعالى يعلم.

7372 ليكن الشّكر شاغلا لك على معافاتك ممّا ابتلى به غيرك . بايد كه بوده باشد شكر مشغول سازنده مر ترا بر عافيت تو از آنچه مبتلا شده بآن غير تو، غرض تحريص هر كس است بر مشغول شدن بشكر بر عافيت خود از هر بلائى كه ببيند كه ديگرى بآن مبتلا شده.

7373 ليكن آثر  النّاس عندك من اهدى اليك عيبك، و اعانك‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    49

على نفسك. بايد كه بوده باشد بر گزيده‏ترين مردم نزد تو كسى كه هديّه بياورد بسوى تو عيب ترا، و يارى كند ترا بر نفس تو. مراد به «هديّه آوردن عيب او بسوى او» اينست كه اظهار كند آنرا باو تا اين كه زايل كند آنرا از خود، چه اين بمنزله هديّه و تحفه‏ايست كه از براى او بياورد، و به «يارى كردن بر نفس او» اين كه يارى كند او را بر جهاد بر نفس و غلبه بر آن.

7374 ليكن احبّ النّاس اليك من هداك الى مراشدك و كشف لك عن معايبك. بايد كه بوده باشد دوست داشته شده‏ترين مردم بسوى تو كسى كه راه نمايد ترا بجايگاى رشد تو، و بردارد از براى تو پرده از عيبهاى تو. مراد به «جايگاههاى رشد» راه يافتن بصواب است.

7375 ليكن احظى النّاس عندك اعملهم بالرّفق. بايد كه بوده باشد بهره‏ورترين مردم نزد تو عمل كننده‏ترين ايشان بنرمى، يعنى بنرمى كردن با مردم در سلوك و معاملات.

7376 ليكن اوثق النّاس لديك انطقهم بالصّدق. بايد كه بوده باشد معتمدترين مردم نزد تو گوياترين ايشان براستى.

7377 ليكن احبّ النّاس اليك و احظاهم لديك اكثرهم سعيا فى منافع النّاس. بايد كه بوده باشد دوست داشته شده‏ترين مردم بسوى تو و بهره‏ورترين ايشان نزد تو بيشترين ايشان بحسب سعى در منفعتهاى مردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    50

7378 ليكن ابغض النّاس اليك و ابعدهم منك اطلبهم لمعايب النّاس. بايد كه بوده باشد دشمن داشته شده‏ترين مردم بسوى تو و دورترين ايشان از تو جوياترين ايشان مر عيبهاى مردم را.

7379 ليكن مسألتك ما يبقى لك جماله و ينفى عنك و باله. بايد كه بوده باشد جايگاه سؤال تو آنچه باقى ماند از براى تو زيبائى و جمال آن، و زايل كرده شود از تو و بال آن.

7380 ليكن زهدك فيما ينفدو يزول، فانّه لا يبقى لك و لا تبقى له. بايد كه بوده باشد بى‏رغبتى تو در آنچه فانى شود و زايل گردد پس بدرستى كه آن باقى نمى‏ماند از براى تو و باقى نمى‏مانى تو از براى آن، يعنى در أمور دنيوى، زيرا كه نه آنها باقى مى‏ماند از براى تو، و نه تو باقى مى‏مانى از براى آنها.

7381 ليكن موئلك الى الحقّ فانّ الحقّ اقوى معين. بايد كه بوده باشد برگشتن تو بسوى حقّ پس بدرستى كه حقّ قويترين يارى كننده است.

7382 ليكن مرجعك الى الصّدق فانّ الصّدق خير قرين. بايد كه بوده باشد رجوع تو بسوى راستى، پس بدرستى كه راستى بهترين همراهيست.

7383 ليكن احظى النّاس منك احوطهم على الضعفاء و اعملهم بالحقّ. بايد كه بوده باشد بهره‏مندترين مردم از تو نگهدارى كننده‏ترين ايشان بر ضعيفان و عمل كننده‏ترين ايشان بحق.

7384 ليكن احبّ الامور اليك اعمها فى العدل و اقسطها بالحقّ.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    51

بايد كه بوده باشد دوست داشته شده‏ترين كارها بسوى تو شامل‏ترين آنها در عدل و عادل‏ترين آنها بحقّ، يعنى آنچه عدل آن شامل‏تر باشد مردم را و بيشتر فرا گيرد ايشان را، و عدل‏تر باشد در حكم بحق. اين اقتباسى است از آيه كريمه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ، يعنى از قوم موسى، يعنى بنى اسرائيل جماعتى باشند كه راه مى‏نمايند بسوى حقّ، يا در حالى كه محقّ‏اند و بحقّ عدل ميكنند، يعنى حكم ميكنند باين حكم عدل، و اللّه تعالى يعلم.

7385 ليكن اوثق الذّخائر عندك العمل الصّالح. بايد كه بوده باشد معتمدترين پس اندوزها  نزد تو عمل صالح.

7386 ليكن احبّ النّاس اليك المشفق النّاصح. بايد كه بوده باشد دوست داشته شده‏ترين مردم بسوى تو مهربان ناصح، يعنى خالص يا نصيحت‏كننده.

7387 ليكن زادك التّقوى. بايد كه بوده باشد توشه تو پرهيزگارى.

7388 ليكن شعارك الهدى. بايد كه بوده باشد شعار تو هدى. «شعار بكسر شين» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، يعنى بايد كه بوده باشد آنچه لازم تو باشد مانند آن جامه هدى، يعنى بر راه راست‏بودن.

7389 ليكن سميرك القرآن. بايد كه بوده باشد سخنگوى تو در شب قرآن مجيد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص     52

7390 ليكن سجيّتك السّخاء و الاحسان. بايد كه بوده باشد خوى تو سخاوت و احسان.

7391 لربّما خان النصيح الموتمن و نصح المستخان . بسا باشد كه خيانت كند نصيحت كننده امين گردانيده شده و نصيحت كند خائن شمرده شده. مراد اينست كه بمجرّد اين كه كسى را امين گردانيده باشى و گمان امانت داشته باشى اعتماد بر نصيحت او مكن بلكه خود نيز تأمّل كن در آن، گاه مى‏شود كه چنين كسى هم خيانت ميكند، و همچنين بمجرّد اين كه كسى را خائن شمرده باشى و دانى ردّ مكن نصيحت او را بلكه تأمّل كن در آن، گاه مى‏شود كه چنين كسى نصيحت او خالص ميباشد و خيانتى در آن نباشد.

7392 لانا اشدّ اغتباطا بمعرفة الكريم من امساكى على الجوهر النفيس الغالى الثمن. هر آينه من سخت‏ترم بحسب شادمانى كردن بشناختن كريم از چنگ در زدن من بر گوهر نفيس گرانبها، مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و مراد اينست كه: من از شناختن چنين كسى و آشناشدن با او شادمانتر مى‏گردم از اين كه گوهر نفيس گرانبهائى بدست آورم.

7393 ليصدق و رعك و يشتدّ تحريك و تخلص نيّتك فى الامانة و اليمين. بايد كه راست باشد ورع تو، و سخت باشد تحرّى تو، و خالص باشد نيت تو در امانت و سوگند. «ورع» پرهيزگارى و باز ايستادن از محرّماتست، و «تحرّى»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    53

بمعنى طلب سزاوار و مراد در اينجا احتياط است در هر باب و طلب آنچه لايق و سزاوار باشد در آن باب، و مراد به «خالص بودن نيت در امانت و سوگند» اينست كه راه خيانت در امانت بخود ندهد، و همچنين راه مخالفت و حنث  سوگندى كه بخورد بر كردن كارى يا نكردن آن.

7394 ليكن مرجعك الى الحقّ، فمن فارق الحقّ هلك. بايد كه بوده باشد رجوع تو بسوى حقّ، پس هر كه جدا شود از حقّ هلاك گردد.

7395 ليكن مركبك العدل، فمن ركبه ملك. بايد كه بوده باشد مركب تو عدل، پس هر كه سوار شود آنرا مالك گردد.

مراد به «سوارشدن بر عدل» بلند شدن بر آن و قرار گرفتن بر آنست در سلوك با مردم، و «مالك شود»، يعنى سعادت و نيكبختى را.

7396 ليصدق تحرّيك فى الشبهات فانّ من وقع فيها ارتبك. بايد كه بوده باشد راست تحرّى تو در شبهه‏ها، پس بدرستى كه هر كه بيفتد در آنها در گل فرو رود. مراد به «تحرّى در شبهه‏ها» يعنى در امورى كه شبهه حرمتى در آنها باشد احتياط در آنهاست و طلب آنچه لايق و سزاوار باشد و شبهه در آن نباشد.

7397 لتكن شيمتك الوقار فمن كثر خرقه استرذل. بايد كه بوده باشد خوى تو وقار، پس كسى كه بسيار شود درشتى او خسيس و زبون شمرده شود. مراد به «وقار» اينست كه با آرام باشد و از جابر نيايد ببدخوئى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص    54

و درشتى كردن با مردم.

7398 لربّما اقبل المدبر و ادبر المقبل. هر آينه بسا باشد كه رو آورد پشت‏گرداننده، و پشت گرداند رو آورنده.